_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

مجاهدين در گذر تاريخ، مروري بر سي سال استراتژي نبرد مسلحانه - قسمت هفتم

به بهانه سی و سومین سالگرد انقلاب مردم ایران

 

 

سید حجت سید اسماعیلی، عضو سابق شورای مرکزی و ستاد اطلاعات مجاهدین، دوازدهم فوریه 2012:

 

 

با توجه به شرايط بوجود آمده رجوي در 18 آذر سال 1375 تصميم گرفت مريم را از فرانسه به عراق بازگرداند.

مریم رجوی علیرغم انبوه فعالیت های سیاسی در غرب پیروزی چندانی بدست نیاورد بنحویکه در اکتبر سال 1997 (1376) وزارت خارجه امریکا براساس قانون ضدتروریسم مصوبه همان سال ، مجددا سازمان مجاهدین را یک گروه تروریستی اعلام کرد و نهايتا در سال 1375 مسعود رجوي او را به عراق بازگرداند.

انتخاب آقای خاتمی به ریاست جمهوری ایران در دوم خرداد ماه سال 1376 شمسی و در پی آن باز شدن فضا برای فعالیت طیف های مختلف سیاسی در ایران ، باعث شد مسعود رجوی عقب ماندگی شدیدی را نسبت به تحولات سیاسی در ایران در خود احساس کند.

رجوی بر آن بود از تاثيرات فضاي باز سياسي بوجود آمده در ايران كه شاخص آن آقاي خاتمي بود در درون تشکیلات بكاهد و براي اينكار رجوي نشست هاي سياسي زيادي را گذاشت و تلاش ميكرد چيزي كه آنرا تهدید «خاتمي زدگي» و یا فتنه خاتمی مي ناميد دور كند و اين انتخاب آنقدر بلحاظ سياسي بر دوش رجوي سنگيني ميكرد كه میگفت بايد هر مجاهدي خودش را با انقلاب مريم از این فتنه دور نگه دارد.

رجوی که قطع ارتباط با ملاء اجتماعی اش و ایزوله شدن در خاک عراق را بخوبی احساس میکرد ، برای تاثیر گذاری بر روند فعالیت های سیاسی در ایران مجبور شد فاز جدیدی را تحت عنوان "عملیات راهگشایی" در ارتش شروع کند.

او بخوبی میدانست که مجاهدین در شرایطی میتوانند موفق شوند که بقول خودش با "نیروی مردمی"پیوند عملیاتی بخورند. معنی این کار فعال کردن گسترده خانواده های متعلق به افراد مجاهدین در ایران و فعالیتهایی به نفع مجاهدین بود.

رجوی معتقد بود که با روی کار آمدن خاتمی و اصلاح طلبان در ایران نمی تواند مانند گذشته از غربی ها دلربایی کند. رجوی رقیب جدی آقای خاتمی حتی در عراق و نزد دولت صدام حسین بود.

وقتی این طرح اجرایی شد ، سیل تماس های تلفنی و نامه نگاری اعضای مجاهدین به خانواده هایشان از عراق به ایران سرازیر شد و در این میان کسی موفق بود که بتواند حداقل سه امکان اجتماعی را زنده کرده و در خدمت عملیات سازمان قرار دهد.

بدين ترتيب رجوي با تغييرات سازماندهي و گسيل داشتن نيروهايش به مناطق مرزي تلاش كرد هم مشكل تشكيلاتي نيروها در داخل ارتش را حل كند و هم راهي براي آوردن نيرو از داخل و از اعضای خانواده خود آنها و یا هوادارانی که با آنها در ارتباط هستند پيدا كند.

عمليات راهگشايي و اعزام واحد های نظامی راهگشا به مناطق مرزی طرح موفقي نبود و نه تنها نيرويي از داخل ايران به ارتش رجوي نپيوست بلكه تعداد زیادی از نیروهای سازمان هم در مناطق مرزي و در درگيري با نيروهاي نظامي ايران كشته شدند و نهايتا در نيمه دوم سال 1376 پایان این دور از عملیاتها اعلام شد.

تا اینجای قضیه هرچند مجاهدین موفق به بدست آوردن برخی پیروزیها در صحنه های نظامی شده بودند ولی واقعیت این بود که آنها هنوز در خاک عراق زمین گیر بودند و پیوستن نیرو به مجاهدین نیز از داخل ایران تقریبا به یک معضل جدی تبدیل شده بود و ارتباط آنها با داخل ایران در کمترین حد خود قرار داشت.

به همین دلیل هم بود که سازمان با فریب کاری تمام تلاش کرد مشکل نیرویی خود را تحت عناوین کاریابی و قاچاق انسان حل و فصل کند.

براي نسل سومي كه در ايران زندگي ميكرد سازمان موجودي ناشناخته بود؛ نه از پروسه شكل گيري و مبارزاتي آن خبر داشت و نه اساسا كاري به سياست داشت . بنابراين سازمان با بي رحمي تمام دستگاه نيروگيري خود را در برخي كشورهاي منطقه مثل امارات ، كويت، همچنين تركيه و پاكستان راه اندازي كرد و مسئولين نيرويي و عضو بگير خود را نيز به اين كشورها اعزام نمود تا سرفصل جدیدی از نیروگیری را آغاز کند.

سازمان با ترتیباتی، مسیر ایرانیانی که با پرداخت پول به قاچاقچی از ایران خارج میشدند به سمت اردوگاه های سازمان در عراق منحرف میکرد و اجازه نمیداد به مقصد مورد نظر خود بروند.

در این میان سازمان، ایرانیان خارج از کشور را - كه ، پناهندگان اقتصادی، افرادی که به دنبال کمک های خیریه ای بودند و خانواده های اعضای خود در خارج را نیز - هدف قرار داده بود. بسیاری نه برای یافتن فرصت مبارزه با رژيم ، بلکه برای یافتن شغل مناسب همراه با حقوق، کمک در روند درخواست های پناهندگی، دیدار آزاد با خانواده، یافتن فرصت های درمانی، و حتی ازدواج، فریبکارانه به داخل عراق کشانده شدند. تمامی افراد جذب شده از ایران در سال 1365 و بويژه از سال 1367 به بعد بطور غير قانوني به عراق برده میشدند و سپس از آنان خواسته میشد تا مدارک هویتی خود را جهت "حفظ و نگهداری" تسلیم نمایند، که در عمل آنان را در قرارگاههای سازمان در عراق به دام می انداختند.

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مجاهدين در گذر تاريخ، مروري بر سي سال استراتژي نبرد مسلحانه - قسمت دوم

به بهانه سی و سومین سالگرد انقلاب مردم ایران

 

 

سید حجت سید اسماعیلی، عضو سابق شورای مرکزی و ستاد اطلاعات مجاهدین، فوریه 2012:

 

قسمت اول:

سی و سه سال از انقلاب مردم ایران گذشت. هنوز هم بوی خاک باران زده بهار سال 1358 به مشامم میرسد. هنوز هم بیاد دارم لحظاتی را که قطرات باران بر گونه برگ ها و گل های بهاری می نشست و صدای جیک جیک پرندگان با زمزمه ای که بر زبانم جاری می گشت در هم می آمیخت و تخت روانِ آرزوهایم، در سُرسُره رنگین کمان آسمان آبی انقلاب بالا و پایین میرفت. چه لحظاتی ، مایلم پی در پی نگاهش کنم دل جویم و ره پویم. اما همین که به خود آمدم رفته بود.

چقدر زود گذشت . گویی همین دیروز بود که دست در دست هم آثار باقی مانده از شعارهایی که بر در و دیوار شهر ها و بر علیه شاه نوشته بودیم را پاک می کردیم و یکصدا سرود " هوا دلپذیر شد گل از خاک بردمید … " را فریاد می کشیدیم.

در آن سالها همه جا بهار و دلها سرشار از امید و زندگی بود.

تاریخ ایران هرگز چنین همبستگی و انقلابی را به خود ندیده بود. مردمی که یکصدا و با تمام قدرت شان آزادی را فریاد زدند تا خود را از زیر یوغ بیگانگان و پس از 50 سال حاکمیت دیکتاتوری سلسله پهلوی رهایی دهند.
در این میان اما ، مردم با تشکل ها و گروههای سیاسی مختلفی روبرو میشدند که هرکدامشان نگرش خاصی به مسائل سیاسی روز کشور داشتند . آنها گروههایی بودند که باز هر کدامشان با ایدئولوژی های متفاوت در زمان شاه مبارزه کرده ، شهید داده و شکنجه شده بودند و سهمی چه اندک و چه زیاد در به ثمر رسیدن انقلاب مردم ایران داشتند.

فضای ایجاد شده اما ، خود آزمایشی برای سنجش ظرفیت ها هم بود و اینکه چگونه همدیگر را تحمل کرده و چه با حاکمیت قانونی و مردمی و چه با همدیگر تعامل داشته و به نظرات و عقاید همدیگر احترام بگذاریم و این برای همه آحاد مردم و بویژه طبقه روشنفکر و دانشگاهی تجربه جدیدی بود و صد البته اگر صداقتی در کار بود خیلی از مسائل حل میشد و صد افسوس که تجربه و شناخت کافی نداشتیم. به همین دلیل هم نسلی که گرفتار گروهها و دسته بندیهای سیاسی آن موقع ایران بعد از شاه شد را باید نسل سوخته نامید چرا که به آرمانهایشان به آرزوهایشان و به همه باورهایشان توسط کسانی که خود را باصطلاح پیشتار رهایی خلق می نامیدند ، خیانت شد.

درگیریهای کردستان، غائله خوزستان، ماجراجویی سازمان چریک های فدایی خلق در ترکمن صحرا ، "قیام آمل" توسط اتحادیه کمونیست های ایران (سربداران) ، کودتای نوژه ، ... و بالاخره اعلام جنگ مسلحانه توسط سازمان مجاهدین لطمه بر نظام پارلمانتاریستی و تعامل و همزیستی مسالمت آمیز در کشور بود.

مجاهدین با اعلام جنگ مسلحانه در سی خرداد سال 1360 ، مبارزات حق طلبانه مردم ایران را در مسیر دیگری رقم زدند و خیلی ها در دامی که مجاهدین پهن کرده بودند گرفتار آمدند دامی که هنوز هم مردم ایران تاوان آنرا با جانشان می پردازند.

رجوی در اوج ناصداقتی از صداقت اعضا و هواداران سازمان، از فضای باز سیاسی موجود در جامعه سواستفاده کرده و آنرا به سمت خشونت و نهایتا تروریسم سوق داد. . چرا که رجوی در اندرون خود رویای حاکمیت و رهبری بر جامعه و مردم ایران را در سر می پروراند.

نتیجه اینکه : تحمیل سلاح و زبان گلوله به حاکمیت و شروع عملیات کور ترور و ایجاد درگیری در نقاط مختلف کشور توسط مجاهدین و گروههایی مانند ؛ حزب دموکرات ، کومله ، . . . از یک سو و جنگ تحمیلی و لزوم حفظ وحدت ملی در مقابل تجاوز بیگانه ، همچنین بی تجربگی برخی مسئولین از سوی دیگر ، هیچ زمینه ای برای تعامل و گفتمان باقی نگذاشت و باعث شد فضای باز سیاسی موجود در کشور ناخواسته با محدودیت هایی مواجه شده و فعالیت های را هم که میشد در چارچوب قانون آنرا پیش برد تقریبا سخت و غیر ممکن گردد.

مجاهدین و در راس آن شخص مسعود رجوی شیفته قدرت بود . او بواسطه برخی توانمندیها و سوابق مبارزاتی اش بعنوان یک شخصیت کاریزما در ذهن طیفی از طبقه روشنفکر مسلمان و آگاه آنروز جامعه ما شناخته شد و هزاران نفر از این جوانان و بی خبر از نیات واقعی شخص رجوی و به اعتبار سواق مبارزاتی مجاهدین در زمان شاه و بویژه اینکه آنها نام اسلام را هم با خود یدک میکشیدند شیفته او و تشکیلاتش شدند.

شرایط بوجود آمده در جامعه ایران در سالهای اولیه بعد از انقلاب، این توهم را در رجوی بوجود آورد که او میتواند در مدت زمان کوتاهی دولت مرکزی را که با رای اکثریت قاطع مردم ایران برسر کار آمده است ساقط کند و خود قدرت را بدست گیرد.
او تحلیل میکرد که چنین پتانسیلی در جامعه و بویژه نسل جوان و تحصیل کرده کشور وجود دارد که میتواند او را در ماجراجویی هایش یاری دهند.

در همین رابطه میتوان به سخنرانی چهارم اسفند ماه سال 1357 وی که در دانشگاه تهران انجام گرفت اشاره کرد. رجوی در این سخنرانی گفت : " ... انقلاب ما ناقص و ناتمام است ...." .

رجوی برای قدرت نمایی و نشان دادن آنچه آنرا "نظم آهنین" در مجاهدین می نامید در 20 فروردین سال 1359 و در خیابانهای مرکزی تهران رژه میلیشیا را راه انداخت و بدین ترتیب دست به یک قدرت نمایی در مقابل دولت نوپایی زد که بیش از هر زمان دیگری نیاز به کمک و تعامل همه جانبه داشت.

ترور شخصیت، مظلوم نمایی، وارونه جلوه دادن واقعیات جامعه و عدم تحمل انتقادات سایر جریانات سیاسی و تلاش برای برتری جویی هم در پهنه سیاسی و هم ایدئولوژیک و ملتهب کردن فضای جامعه و درگیر کردن خودشان و سایر گروههای سیاسی با حاکمیت ، خط جدیدی بود که مجاهدین آنرا در پیش گرفتند.

روند متعادل و طبیعی فعالیت های سیاسی در کشور به نفع مجاهدین نبود. چرا که خیلی زود میتوانست ماهیت و نیات واقعی آنها را بر مردم و بویژه طبقه روشنفکر و دانشگاهی جامعه برملا کند. مجاهدین بخوبی میدانستند که در درازمدت نمی توانند در فضای سیاسی ایران عرض اندام کنند به همین دلیل تلاش کردند مسیر مبارزات سالم و سیاسی مردم را به سمت خشونت و درگیریهای خیابانی بکشانند و در نتیجه ی پیش گرفتن چنین سیاستی بود که ما هر روز در خیابانهای تهران و سایر شهرها شاهد درگیریهای گسترده ای بین اعضاء و هواداران سازمان با هواداران و نیروهای حاکمیت و حتی سایر گروهها بودیم.

نبرد مسلحانه چیزی نبود که رجوی در جریان عمل و پس از به بن بست رسیدن راههای مسالمت آمیز و پارلمانتاریستی مبارزه به آن رسیده باشند. رجوی خیلی خوب میدانست چکار میکند. غارت سلاح از پادگانهای ارتش و انبار کردن آنها در خانه های تیمی که هنوز هیچ ساختار سیاسی بر کشور حاکم نبود، دقیقا در راستای همان هدفی بود که رجوی و مجاهدین میخواستند آنرا محقق کنند.

 

قسمت دوم:

 

(صدیقه حسینی تیم عملیاتی را راهی ایران می کند)

 

همچنانکه گفتم رجوی تشنه قدرت بود. به همین دلیل هم مریم رجوی در اغلب نشست های درون تشکیلاتی میگفت : " (آیت اله ) خمینی رهبری انقلاب مردم ایران را از دست مسعود ربوده است. رهبری انقلاب حق مسعود بود. "

نتیجه اینکه سازمان مجاهدین و در راس آن مسعود رجوی درست بعد از سقوط شاه در صدد سوق دادن جامعه به سوی خشونت بودند تا با فراهم کردن توجیهات مناسب سیاسی ، دست به سلاح برده و براساس تحلیلی که داشتند و اینکه در عرض 6 ماه میتوانند دولت مرکزی را ساقط کنند وارد کار شوند.

و باز به همین دلیل بود که مجاهدین تلاش میکردند پس از پیروزی انقلاب سال 1357 حاکمیت ایران را که با اکثریت آراء مردم بر سر کار آمده بود را با انواع و اقسام ترفندها و شیوه ها، نامشروع جلوه داده و کار را به درگیریهای خیابانی بکشانند.
بدین ترتیب مجاهدین مشی مسلحانه را بعنوان استراتژی دراز مدت خود به رسمیت شناختند، بدون اینکه از شرایط عینی و ذهنی جامعه ایران تحلیل درستی داشته باشند.

مجاهدین هرگز از بوجود آمدن فضای باز سیاسی در کشور استقبال نکردند. چرا که بوجود آمدن چنین فضایی باعث نفی جنگ مسلحانه و هرچه بیشتر ایزوله شدن مجاهدین را در دراز مدت بهمراه داشت.

ضربات سختی که مجاهدین و در مدت زمان کوتاه از حاکمیت دریافت کردند ، باعث شد آنها راه خروج از کشور را در پیش بگیرند.

بدين ترتيب با كشته شدن موسي خياباني جانشین مسعود رجوی بهمراه تعدادي از كادرهاي بالاي سازمان در 19 بهمن سال 1360 که مجاهدین از آن تحت "عاشورای مجاهدین" نام بردند ، همچنين كشته شدن قريب به اتفاق كادرهاي مسئول سازمان در ارديبهشت سال 1361 از يك سو و بيرون رانده شدن مجاهدين در زمستان همان سال از خاك كردستان ايران از سوی دیگر عملا استراتژي جنگ چريك شهري مجاهدين به گِل نشاند.

جنگ آلان در سال 1361 در منطقه سردشت باعث شد مجاهدین آخرین سنگرهایشان در خاک ایران را نیز از دست بدهند. کسانی که در این منطقه و در اوج صداقت برای سازمان و رهبری آن می جنگیدند حال دستور گرفته بودند که علیرغم میل باطنی شان منطقه را ترک و وارد خاک عراق شوند. مقاومت آنها در مقابل این دستور تنها برای یک چیز بود و آن اینکه من چگونه وارد خاک کشوری بشوم که حاکمیت آن با مردم ما در حال جنگ است ولی علیرغم چنین مقاومتی که در درون افراد حاضر در صحنه جنگ وجود داشت ، آنها مجبور شدند از منطقه عقب نشینی کرده و وارد خاک عراق شوند. بنحوی که بعدها و در نشست های تشکیلاتی، افراد مجبور میشدند این تناقضات را به زبان آورده و وفاداری شان را مجددا به رهبری سازمان اعلام کنند.

با شکست نظامی مجاهدین در داخل کشور؛ چه در شهرها و چه در منطقه کردستان و از سوی دیگر با شعله ور شدن جنگ ایران و عراق ، کشور عراق با حاکمی مثل صدام حسین بهترین و تنها گزینه در پیش روی مجاهدین برای نجات از این مهلکه ای که خود آنرا بوجود آورده بودند ، قرار گرفت و نهایتا با دستور رجوی بود که اعضای باقیمانده در داخل ایران هم کشور را ترک و از طریق مرزهای غربی و شرقی خود را به پایگاههای سازمان در کشورهای همسایه مثل ترکیه ، پاکستان و همچنین از طریق مرز کردستان عراق به خاک عراق رسانند تا مجددا و با حمایت همه جانبه دولت عراق تسلیح و علیه ایران بکار گرفته شوند.

بدین ترتیب مجاهدین وارد فاز جدیدی از جنگ با دولت مرکزی ایران شدند که اینبار نوک حمله آنها نیروهای مسلح ایران بود که در مرزهای مشترک بین دو کشور ایران و عراق برای دفاع از وطنشان مستقر شده بودند.

در سال 1364 رجوی تلاش کرد قبل از آمدنش به عراق که تنها اعضای بالای سازمان از موضوع انتقال وی خبر داشتند ، بحث جدیدی را در مورد حاکمیت صدام در عراق و در سطح تمامی اعضای سازمان هم در عراق و هم فرانسه و کلا تمامی کشورهایی که اعضای سازمان در آنها حضور داشتند باز کند تا نگاهی که در ذهن اعضای سازمان نسبت به شخص صدام وجود داشت بویژه اینکه وی آغازگر جنگ علیه ایران هم بحساب می آمد را تغییر دهد و زمینه را برای آمدن خودش و انتقال کل بدنه سازمان از فرانسه و دیگر کشورها به عراق را فراهم سازد. فازی که حدود یکسالی طول کشید تا باصطلاح همه اعضای سازمان از این بحث عبور کنند.

سازمانی که تا دیروز صدام و حکومتش را ضد خلقی و عامل امپریالیسم آمریکا میدانست. حال یکشبه همین حاکمیت از دیدگاه شخص رجوی به " مستقل ترین و مردمی ترین حاکمیت" در منطقه تبدیل شده بود " که با تمام توانش در مقابل گسترش انقلاب اسلامی ایران به عراق و کل منطقه خاورمیانه ایستاده است".

و حال با حضور سازمان مجاهدین در خاک عراق و آنچه که مجاهدین آنرا "آنتی تز رژیم آخوندی و ولایت فقیه ملایان " می نامیدند ، بر این باور بودند که "جبهه ضد ارتجاع" دوچندان تقویت شده است.

 

قسمت سوم

 

حضور سازمان در خاک عراق و تقریبا خالی شدن ایران از اعضاء و هواداران فعال تشکیلات مجاهدین و قطع ارتباط مجاهدین با ملاء اجتماعی شان باعث گردید مجاهدین از عرصه تحولات سیاسی ایران دور افتاده و با تمام ظرفیت شان به خشونت و تروریسم در تمامی ابعاد آن و در خاک یک کشور بیگانه روی آورند.

با شکست عملیات ترور در شهرها که تحت عنوان "جنگ چریک شهری" و با خط مرحله ای "زدن سرانگشتان رژیم" ، در داخل شهرهای ایران ، و عملیات "پیشمرگه های مجاهد خلق " که از خاک کردستان عراق و بر علیه پایگاههای نظامی ایران در مناطق مرزی شهرهای کُردی ایران ، پیش برده میشد از یک سو و رودر رو قرارگرفتن مجاهدین با اتحادیه میهنی کردستان عراق (یکتی) از سوی دیگر باعث شد مجاهدین خط جدیدی در سازماندهی و بکارگیری نیروهای خود علیه نیروهای نظامی ایران بویژه بعد از آمدن رجوی به عراق را در پیش بگیرد.

سازمان در پهنه فعالیت های سیاسی هم موفقیت چندانی نداشت. مجاهدین به فاصله کوتاهی از اعلام جنگ مسلحانه و در 30 تیر سال 1360 و به اتفاق آقای بنی صدر شورای ملی مقاومت را تاسیس کردند.

تاسیس شورای ملی مقاومت در واقع میتوانست یک تجربه نوین در تاریخ سیاسی معاصر ایران ، در همکاری ، اتحاد و ائتلاف بین احزاب و گروههای سیاسی با گرایشات و دیدگاههای مختلف باشد. ولی تمامیت خواهی و خوی انحصار طلبانه شخص رجوی که بدرستی هم آقای بنی صدر از وی بعنوان کسی که " معتاد قدرت" است نام میبرد، باعث شد این تجربه به شکست بینجامد.

خروج آقای ابوالحسن بنی صدر و جبهه دموکراتیک انقلابی زحمتکشان در سال 1362، حزب دموکرات کردستان ایران ، شورای متحد چپ و حزب کار ایران (طوفان) در سال 1364 و سازمان اتحاد برای آزادی و جبهه دموکراتیک ملی به رهبری دکتر متین دفتری در سال 1377 و سایر شخصیت های سیاسی از شورا ، مهر تائیدی بر غیر دموکراتیک بودن شورای ملی مقاومت و اعتراض به سیاست های شخص رجوی بویژه در رابطه با حضور این سازمان در خاک عراق بود.

و در یک کلام رجوی در آزمایش تعامل و همزیستی مسالمت آمیز و احترام به حقوق سایر گروههای سیاسی و مذهبی زیر یک چتر فراگیر که شورای ملی مقاومت نامیده میشد نیز مردود شد.

در چنین شرایطی بود که در تاریخ 17 خرداد سال 1365 مسعود رجوی از پاریس به عراق آمد تا بقول خودش برافروزد آتش ها در کوهستانها و البته زمینه ساز آن نیز طرح صلح شورای ملی مقاومت مجاهدین بود كه بر اساس قرارداد 1975 (الجزاير) تنظیم شده و بطور سمبلیک بین رجوی و طارق عزیز ، وزیر وقت امور خارجه عراق به امضا رسیده بود.

با توجه به گسترش جنگ بین ایران و عراق و پشتیبانی گسترده مالی و سیاسی کشورهای عربی و حتی اروپایی و آمریکا از صدام حسین ، رجوی را هم دچار یک اشتباه استراتژیک کرد او فکر کرد تمامی شرایط برای سقوط حاکمیت ایران فراهم است و او نیز میتواند از شکاف جنگ ایران و عراق و حمایت های موجود استفاده کرده و با حملات خود به ایران در 1200 کیلومتر مرز مشترک بین ایندو کشور خیلی زود قدرت را در ایران بدست گیرد.

رجوی با آمدنش به عراق که البته راه و چاره دیگری هم نداشت ریسک بزرگی را کرد. همچنانکه مهدی ابریشمچی از مسئولین سیاسی مجاهدین هم در یکی از نشست های داخلی در این رابطه گفته بود : اگر ما در عرض یکسال رژیم ایران را ساقط نکنیم با حرکتی که انجام داده ایم (یعنی آمدن شخص رجوی و انتقال کل تشکیلات مجاهدین به عراق ) حتما بلحاظ سیاسی خواهیم سوخت.

تشکیل ارتش آزادیبخش ملی ایران در تاریخ 29 خرداد سال 1366 و یکسال پس از ورود رجوی به خاک عراق ، استراتژی جدید وی بود که در شکافی بنام جنگ ایران و عراق و در سرزمین خاک بیگانه و تحت حاکمیت صدام حسین شکل میگرفت.

بدین ترتیب رجوی با تغییر استراتژی خود از جنگ چریک شهری به "جنگ آزادیبخش نوین" ، "پایان مرحلۀ تدارک سرنگونی و ورود به مرحلۀ سرنگونی را اعلام كرد."

وجود مرزهای مشترک و دسترسی آسان مجاهدین به نیروهای نظامی ایران، پشتیبانی کامل نظامی، مالی و سیاسی عراق از مجاهدین و همچنین راه اندازی قرارگاههای مختلف در مناطق مختلف عراق و با تمامی امکانات رفاهی برای استقرار و آماده سازی نیروهایی مجاهدین؛ فاز جدیدی را هم در جنگ مجاهدین با حاکمیت ایران و هم در روابط و مناسبات آنها با دولت عراق را رقم زد.

بدیهی است که حضور تشکیلات مجاهدین در خاک عراق و تحت عنوان اپوزیسیون و آلترناتیو دولت حاکم بر ایران نمی تواند یک رابطه برابر با حاکمیت آن کشور ایجاد کند و رجوی هم خیلی خوب به این امر واقف بود و میدانست که این موضوع میتواند به یک بحران در داخل تشکیلات منجر شود به همین دلیل هم او تلاش میکرد به اعضای سازمان این اطمینان خاطر را بدهد که حضور ما در خاک عراق در چارچوب احترام به استقلال سیاسی و تشکیلاتی مجاهدین از جانب دولتمردان عراق خواهد بود.

بنابراین این امر او را وامیداشت تا در اغلب نشست ها به سخنان شخص صدام و در ملاقاتی که در همان اوایل ورودش به عراق با او داشت اشاره کند و به اعضای سازمان اطمینان دهد که او به اصول حاکم بر تشکیلات مجاهدین احترام خواهد گذاشت.

ولی واقعیت تلخ و پشت پرده چیز دیگری بود. مجاهدین خیلی زود خود را با شرایط جدید وفق دادند و با تمام قوا به یاری ارتش صدام شتافتند و در تمامی ابعاد جنگ و بویژه در زمینه های اطلاعاتی آنها را مورد حمایت و پشتیبانی خود قرار دادند و با گذشت زمان و با توجه به اهداف و منافع مشترک ، مجاهدین و دولت صدام چنان بهم پیوند خوردند که تصور جدایی بین آنها بیشتر به یک جوک و طنز شبیه بود تا به یک واقعیت.

 

قسمت چهارم

 

مجاهدین بدلیل ایرانی بودنشان ، داشتن تشکیلات منسجم و همچنین بدلیل داشتن امکانات وسیع در زمینه های تخصصی مختلف و دسترسی به منابع خارجی، از آنها یک عنصر بی بدیل اطلاعاتی برای ارتش صدام ساخت. بنحویکه از نظر صدام مجاهدین حتی نزدیک تر از گارد ریاست جمهوری نسبت به او بشمار میرفتند.

استقرار واحد های استراق سمع مجاهدین در اغلب مناطق مرزی ، جمع آوری اطلاعات از منابع حیاتی ایران در زمینه های نظامی و اقتصادی و تبدیل آنها به اهدافی برای بمباران، توسط نیروی هوایی ارتش صدام، وارد شدن در جنگ زمینی همراه با نیروهای صدام ، حضور در بازجویی ها و تخلیه های اطلاعاتی اسرا، برقراری امنیت داخلی به همراه نیروهای امنیتی عراق در شهرهای مختلف بویژه در بغداد و بالاخره استفاده صدام از شخص رجوی بعنوان مشاور در امور ایران و منجمله ارائه دکترین جنگ شهرها توسط رجوی به صدام برای به زانو درآوردن دولت ایران از جمله خدماتی بود که چشم اربابان مجاهدین در خاک عراق را خیره میکرد.

تشکیل ارتش آزادیبخش و بکارگیری متمرکز نیرو و تسلیح آن توسط صدام شروع حملات مجاهدین در مناطق مرزی بود که با پشتیبانی وسیع توپخانه ای و هوایی ارتش عراق صورت میگرفت که در مدت زمان کوتاهی به انجام عملیات آفتاب در منطقه فکه در 7 فروردین 1367 و تسخیر شهر مهران در ۲۸ خرداد ۱۳۶۷، منتهی شد.

مجاهدین هرگز به شرایطی که ممکن بود در آینده بوجود آمده و گریبانشان را بگیرد فکر نمی کردند و تمامی تحلیل هایی هم که شخص رجوی میداد بدون در نظر گرفتن تناقض بزرگی بنام حضور در خاک عراق و گره زدن سرنوشت مجاهدین به سرنوشت صدام بود و طبیعی هم بود که تشکیلات هرگز اجازه فراهم شدن زمینه مناسب برای فکر کردن اعضای سازمان به این تناقض بزرگ را ندهد.

رجوي هميشه تحليل میکرد: رژيم ایران روي دو اهرم ؛ سركوب داخلي و جنگ با عراق حرکت میکند و اگر هرکدام از ایندو اهرم را کنار بگذارد برابر با سرنگونی رژیم است.

آنچه كه رجوی نويد آنرا به نيروهايش ميداد پیروزی قريب الوقوعي بود كه هر لحظه در آستانه تحقق بود. ولی این پیروزیها تنها رویاهای رجوی بر روی کاغذ را شکل میداد و هرگز پای این تحلیل ها از سالن اجتماعات قرارگاه اشرف و یا سایر قرارگاههای سازمان بیرون نرفت.

همچنانکه گفتم رجوي سال 1367 را با پيروزي هاي پي در پي نظامي شروع كرد، ولي این خوشی زیاد طول نکشید و ايران با پذيرش قطعنامه 598 ملل متحد تمامي سراپاي سازمان را به لرزه انداخت.

واقعه اي كه هرگز در تحليل هاي سازمان جايي نداشت . چرا كه رجوي براساس همين تحليل، يعني اينكه مغلوب نهايي جنگ ، رژیم ايران است، قرارداد صلح با طارق عزيز ، وزير وقت امور خارجه عراق را بطور سمبليك در پاريس امضا كرد.

بدين ترتيب او ميخواست هم پيام آور صلح با عراق باشد و هم از وضعيت جنگي استفاده كرده و رژيم ايران را سرنگون كند و حال با وضعيتي كه پيش آمده بود نه تنها هيچكدام از ايندو خواسته محقق نشده بود بلكه او را با ارتش آزادیبخشش و با تمام سرمایه گذاریهایش در تنگناي يك بن بست استراتژيك هم قرار داده بود. چرا كه جنگ تمام شده بود و اين رجوي بود كه همچنان در خاك عراق باقي مانده بود.

رجوی تلاش میکرد برای خلاصی از بن بست راهی را پیدا کند. سازمان مجاهدين بعد از سي خرداد سال 1360 و با اعلام جنگ مسلحانه عليه دولت ايران هميشه در معرض انتخاب بين بد و بدتر بود.

و جای دارد از آقای رجوی این سوال را کرد که : چگونه میشود یک خط و استراتژی را که شما آنرا " استراتژی جنگ آزادیبخش نوین" می نامیدید ، بطور مستقل و بدون تاثیر پذیری از شرایط حاکم بر عراق و در حالیکه سرنوشت سازمان را با سرنوشت صدام گروه زده بودید پیش برد ؟

رجوي ميخواست تا قبل از اينكه مرزها بسته شود يكبار ديگر شانس خود را آزمايش كند. بدین ترتیب رجوی با بدست آوردن موافقت صدام در سوم مرداد 1367 عمليات ارتش آزاديبخش را كه فروغ جاويدان نام گرفت از مرز قصرشيرين آغاز کرد.

رجوي اعتقاد داشت كه با سركار آمدن مجاهدين در ايران در دوران حاكميت صدام از آنها متحديني خواهد ساخت كه تنها قدرت بلامنازع در منطقه محسوب شوند. رجوي ميگفت به همين خاطر است كه آمريكا نميخواهد مجاهدين در ايران سركار بيايند چرا كه در اتحاد با صدام تبديل به يك قدرت قوي در منطقه ميشوند و اين با منافع خاورميانه اي آمريكا در تضاد است.

رجوی بخوبی میدانست که پایان جنگ یعنی به بن بست رسیدن استراتژی جنگ آزادیبخش نوین. چرا که بدون زمین و عملیات، وجود ارتش آزادیبخش بی معنی خواهد بود. لذا رجوی تنها راه نجات خود را در این دید ؛ قبل از اینکه پذیرش آتش بس بین ایران و عراق رسمی شود و نیروهای حافظ صلح ملل متحد در مناطق مرزی استقرار یابند دست به یک حمله با تمام توانش که پشتيباني زميني و هوايي عراق را نیز بهمراه داشت بزند.

 

قسمت پنجم

 

رجوی نه راه پیش داشت و نه راه پس. چرا که او میدانست تعداد نیروهای سازمان بلحاظ نظامی در حدی نیستند که در کادر سرنگونی رژیم پاسخگوی او باشند. رجوی بلحاظ نظامی روی پشتیبانی هوایی و زمینی عراق و پائین بودن روحیه نیروهای ایران حساب باز میکرد . از سوی دیگر او تحلیل میکرد که: مردم از رژیم ناراضی هستند و به محض ورود ارتش آزادیبخش به استان کرمانشاه تعادل قوا به نفع سازمان تغییر خواهد کرد و با شورش مردم راه برای پیشروی ارتش او به سمت تهران باز خواهد شد. ولی غافل از اینکه سالهای سال دوری از ملاء اجتماعی و عملکرد او در عراق باورهای مردم را نسبت به سازمان بکلی تغییر داده بود.

نتيجه عمليات پيشاپيش مشخص بود. رجوي كه ميخواست در عرض 48 ساعت تهران را تسخير كند اكنون در تنگه چهارزبر و در 50 كيلومتري شهر كرمانشاه متوقف و زمین گیر شده بود و نتیجه کار چیزی نبود جز انبوهی کشته و اسیر و آواره .

رجوي در جمعبندي عمليات فروغ جاويدان و در گريز از هر پاسخي علت را ايدئولوژيك يافت و اينكه ما تك تك مان به لحاظ ايدئولوژيكي بينش توحيدي نداشتيم و دشمن را بزرگتر از حد واقعي در ذهنمان تصویر ميكرديم. رجوي با فريب كاري تمام بحث هاي انجام شده را "تنگه و توحيد " نام گذاشت. رجوي استدلال ميكرد علت اينكه در تنگه چهارزبر گير كرديم اين بود كه هر فردي در تنگه اي كه در ذهن خود داشت گير بود و براي هر مردي زنش و براي هر زني مردش مانع وصل آنها به رهبري سازمان يعني شخص خود او بود و این باعث میشد نتوان آن انرژیهای نهفته در درون افراد را استخراج کرده و در راه نبرد با دشمن بکار گرفت.

با قبول قطعنامه ملل متحد از جانب ايران ، جنگ نيز بين دو طرف متوقف شد. متوقف شدن جنگ و بسته شدن مرزها يك معضل جدي براي ارتش رجوي بود و رجوي براي رهايي از اين بحران تلاش كرد با راه اندازي آموزشهايي كه تقريبا 90 % نيروهاي سازمان را در بر میگرفت آنها را و تا سرفصلی ديگر سرگرم و مشغول نگه دارد.

مشكلات در تشكيلات مجاهدين به همين جا ختم نمي شد. وضعيت نابهنجار خانواده ها و مجرد بودن تعداد زيادي از كادرهاي سازمان و وجود تعداد زيادي زنِ شوهر مرده و مردانِ زن مرده، در بعد از عمليات فروغ اين مشكلات را براي رجوي دوچندان ميكرد. رجوی هرچند تلاش کرد مردان و زنانی را که هنوز در سوگ از دست دادن همسران خود بودند به پای یک ازدواج دیگر بکشاند ولی باز این مسئله وی را حل نکرد.

رجوي براي حل اين معضل دست به يك ترفند جديد زد؛ يك سرفصل جدي در بروز ماهيت فرقه اي در تشكيلات مجاهدين، که بحث هاي تنگه و توحيد در مقطع بعد از عمليات فروغ جاويدان نقطه شروع آن بود.

رجوي براي عملي كردن خواسته اش نياز به يك محمل بيروني نیز داشت و آن انتخاب مريم رجوي در 26 مهر سال 1368 به مسئول اولي سازمان بود.

رجوي با اين ترفندِ عقیدتی و ایدئولوژیکی ميخواست هر چه بيشتر اعضاي سازمان را استثمار كرده و آنها را به اطاعت تام و تمام خود در بياورد و رسیدن به این هدف نیز نهایتا در طلاق هاي اجباري درون تشكيلات نمود عيني پيدا کرد.

پایان جنگ ایران و عراق ، شروعِ تشنج بين عراق و کشور کویت بود كه باعث شد صدام حسین در تاریخ ۱۱ مرداد ۱۳۶۹ (2 اوت ۱۹۹۰ ميلادي) به کویت حمله و خاك اين كشور را به اشغال خود در بياورد. عراق با این حمله باعث بروز يك بحران بین‌المللی شد.

جنگ کویت و شروع تحریم ها و متعاقبا شروع جنگ متحدین علیه عراق برای سازمان نیز دوران سختی را به ارمغان آورد.

محدود شدن ترددات به خارج از کشور (که تنها مرز باقی مانده مرز زمینی به اردن بود)، محدویت های غذایی و سوخت و سایر مشکلات ناشی از تحريم و جنگ، سازمان را برای مدتي به زندگی زیر زمینی کشاند بنحویکه در تشکیلات از این دوران تحت عنوان زندگی سنگری نام برده میشود.

حمله متحدين به عراق باعث شد عراق از كويت عقب نشيني كند . متحدين هر چند نخواستند دولت مركزي را ساقط كنند ولي اين جنگ باعث شد دولت مركزي بشدت ضعيف شده و شيعيان از جنوب و كردها از شمال دست به تحركات وسيعي برای ساقط کردن دولت مرکزی بزنند.

همچنانكه پيشتر از اين هم توضيح دادم با توجه به اينكه مجاهدين سرنوشت خود را به سرنوشت رژيم حاكم بر عراق گره زده بودند و اگر دولت مركزي سقوط ميكرد مجاهدين نيز از بين مي رفتند لذا مجاهدين براي جلوگيري از سقوط احتمالي دولت عراق تمام عيار وارد جنگ عليه اكرادي شدند كه ميخواستند از محور شمال به سمت بغداد حركت كنند .

بنابراین مجاهدين در روز 5 فروردین سال 1370 عملیات مروارید (مروارید نام کوهی در شمال شهر جلولاست ) را برای سرکوب تام و تمام اکراد شروع کردند .

طی این عملیات، ارتفاعات شمال شهر جلولا که مهمترین ارتفاعات منطقه بود به تصرف نيروهاي سازمان درآمد و مجاهدين توانستند بطور کامل در این مناطق گسترش يافته و با كنترل كامل جاده هاي اين منطقه مهاجمين را كه تركيبي از نيروهاي كُردي و سایر نیروهای مبارز عراق بودند عقب براند.

سازمان استقرار در این مناطق را آنقدر ادامه داد تا دولت مرکزی تثبت شود و نهایتا نیروهای گارد ریاست جمهوری در 15 فروردین 1370 این مناطق را از سازمان تحویل گرفت.

در عملیات مروارید نزدیک به 40 نفر از اعضای سازمان و تعداد زیادی از گروههای مسلح کُرد و اهالی منطقه كشته و تعداد زیادی از اين نيروها نیز به اسارت سازمان درآمدند و سازمان توانست بار ديگر به حيات خفت بار خود در خاك عراق ادامه داده و جایزه خوش خدمتی اش به صدام را که مانع از سقوط او شده بود، بگیرد.

 

قسمت ششم

 

سالهاي 1370 تا 1373، دوران آموزش هاي نظامي در دستگاه كلاسيك و اوج قدرت نمايي سازمان، هم در عرصه نظامي و هم عرصه سياسي بود . آموزش هاي نظامي كه تماما زير نظر نظاميان و افسران ارشد و ستادي عراق صورت ميگرفت با انجام یک رژه نظامی در 26 مهر سال 1370 استارت خورد. طي اين دوران سازمان دست به 6 مانور نظامي زد.

در شهریور سال 1372 در اجلاس باصطلاح شورای ملی مقاومت که در عراق تشکیل شد ، مریم رجوی، به عنوان رئیس جمهور آینده ایران توسط اعضای شورا ملی مقاومت انتخاب شد.

گفتم که شخص رجوی نیاز زیادی به حمایت های بین المللی بویژه اروپا و آمریکا داشت تا بتواند در تعادل قوا دست پُر در مقابل رژیم داشته و خود را در صحنه بین المللی بعنوان تنها آلترناتیو که میبایستی روی او حساب باز کنند مطرح کند.

رجوی اعتقاد داشت که باید بال سیاسی سازمان همزمان با بال نظامی رشد کند و انتخاب مریم رجوی به سمت رئیس جمهوری دولت موقت این تعادل را برقرار میکرد. او میگفت من فرمانده ارتش آزادیبخش هستم و مریم رئیس جمهور و این بدان معنی بود که او میخواست بگوید که من در عراق ارتش را هدایت می کنم و مریم در راس بال سیاسی سازمان است که باید با قدرت هرچه تمامتر در مقابل رژیم و در عرصه بین المللی بایستد. رجوی از این انتخاب بعنوان شلیک موشک به قلب رژیم یاد كرد.

ولي در وراي همه فعالیت های گفته شده معضل و مشكلات تشكيلاتي هميشه در راس امور قرار داشت و تمامي اين بازيها صرفا براي سرپا نگه داشتن اعضا و كادرهاي سازمان در خاک عراق بود.

استراتژي جنگ آزاديبخش نوين با پايان جنگ ايران و عراق بيشتر به يك جوك شبيه بود تا به يك واقعيت و نيروها نيز هرچند جرات ابراز اين را نداشتند ولي هركسي در درون خودش بخوبي به بن بستي كه سازمان در آن گرفتار آمده بود واقف بود.

سازمان برای فعال نگه داشتن نیروهایش بویژه در داخل قلعه اشرف که هیچ ارتباطی با دنیای بیرون نداشتند نیاز به سرفصل جدیدی داشت تا برای مدتی دیگر نیروها را مشغول کند و رجوی استاد تولید سرفصل بود.

در شهریور سال 1372 مریم رجوی برای بازپس گرفتن حمایت غرب به فرانسه رفت.

با حضور مريم رجوی در فرانسه این اندیشه و تفکر بتدریج در درون ارتش شکل میگرفت که سرنگونی رژیم راه حل نظامی ندارد و سازمان شکست خورده و حال باید دنبال راه حل هاي سياسي بود و همين باعث مشکلات زيادي در درون تشكيلات ميشد.

رجوي برای مشغول کردن نیروها در خلا حضور مریم در عراق و جلوگیری از تاثیرات منفی این اقدام که گویی جنگ آزادیبخش نوین در عراق به انتهای خط رسیده و باید در جبهه سیاسی وارد کارزار با رژیم شد ، دست به طرحریزی یکسری عملیات مرزی و اعزام تیم به شهرهای نزدیک در استانهای مرزی نمود تا بدین ترتیب تا مدتی هم شده بتواند نیروها را با عملیات مرزی سرگرم کند.

مريم رجوي پس از رفتن به فرانسه انبوهی از کادر های تشکیلات را نیز به همراه خود به فرانسه کشاند تا او را در این کارزار بزرگ سیاسی کمک کنند و حدود دو سال بعد یعنی در سال 1374 (16 ژوئن 1995) مریم رجوی در اجتماع ۱۵۰۰۰ نفری ایرانیان در دورتموند آلمان باصطلاح منشور اساسی آزادی را برای ایران آینده اعلان کرد.

عمليات سال 1372 و فعاليت هاي سياسي به رهبري مريم رجوي باز هم مسئله مجاهدين را حل نكرد و هر روز بر تعداد كساني كه خواستار خروج از تشكيلات بودند مي افزود.

وضعيت بوجود آمده يعني بريدگي و سرخوردگي نيروها، تشکیلات را بر آن داشت تا پروژه بزرگ امنیتی خود تحت عنوان "رفع ابهام " را برای دومین بار و بعد از سال 1364 بطور وسيع در سطح سازمان به اجرا در بياورد.

با اجراي اين پروژه نزديك به 1500 نفر از اعضای سازمان که هم کادرهای بالای سازمان و هم اعضای پائین آنرا دربر میگرفت دستگير و روانه زندانهای متعددی در قرارگاه اشرف شدند. در طول انجام این پروژه تعداد زیادی از اعضاي سازمان بدست دژخيمان رجوي شكنجه شدند و پرویز احمدی و قربانعلی ترابی از جمله کسانی بودند که در زیر شکنجه های وحشیانه جلادان رجوی جان باختند .

اجرای این پروژه بي رحمي و شقاوت بي حد و حصر رجوي در حق اعضايش را به عریان ترین شکل به نمایش گذاشت که میتوان آنرا عطفی در بروز ماهیت خشن و فرقه ای تشکیلات رجوی محسوب کرد.

در گرماگرم اجراي اين پروژه كه به صورت مخفي در تشكيلات پيش برده ميشد، در هر مركز و قرارگاهي تعدادي بودند كه خواستار خروج از سازمان ميشدند. بعبارتي سال 74 سالي بود كه مستمر تعدادي که باصطلاح سازماني بريده و مسئله دار خطاب میشدند روي ميز سازمان بودند و هر روز نشست هايي براي برخورد با چنين افرادي در هر قرارگاه و مركزي تشكيل ميشد و ساعت هاي متمادي ادامه داشت تا آنها را با انواع فشارهاي روحي و رواني از تصميم شان منصرف كنند.

(شرح اين نشست ها در سرزمين فراموش شده اردوگاه اشرف که تحت عنوان "دیگ و دیگچه" برگزار میشد غم انگیر ولی در عین حال برای شناخت عمیق تشکیلات فرقه ای مجاهدین لازم و ضروری است كه جای بحث جداگانه ای دارد.)

ادامه اين وضعيت در تشكيلات، براي رهبری سازمان قابل تحمل بود بنحويكه رجوی با برگزاري سلسله نشست هايي كه بعدا بعنوان " نشست هاي حوض " نام گرفت مشت آهنين خود را به سوي اعضاي ناراضي نشانه رفت و اعلام كرد كه رفتن به خارجه نداريم و آنها را با زندان و شديدترين شكنجه هاي فیزیکی و روحي و روانی وادار به تمكين از تشكيلات فرقه اي خود نمود .

سال 1374 و نشست های "حوض کوثر" را باید بعنوان یک سرفصل کیفی در سرکوب معترضین در تشکیلات مجاهدین و نقطه عطفی در نشان دادن چهره کریه و خشن مجاهدین در قالب یک فرقه تمام عیار نام برد . چرا که آخرين روزنه هايي هم كه قبل از آن براي خروج از تشكيلات فرقه اي رجوي وجود داشت بسته شد .

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد