_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________
" کانون ایران قلم"
iran-ghalam@hotmail.com
جغرافیای مزدوری
http://www.cibloggers.com/?p=10074
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اسطوره پنداری مجاهدین نافی ذهن دموکراتیک
آرش رضایی، انجمن نجات مرکز
آذربایجان غربی، سوم مارس 2012
مجاهدین از بدو تکوین ، پی ریزی تشکیلات و سازماندهی در جهت دستیابی به قدرت و ایجاد مدینه فاضله ( جامعه بی طبقه توحیدی ) دست به خشونت عریان زدند. اتخاذ خط مشی مسلحانه به مثابه تاکتیک و هم استراتژی شاخص و خصلت بنیادین مجاهدین در مرزبندی آنان با سایر گروهها ، احزاب سیاسی و مدنی در دنیای معاصر بود. چرا مجاهدین از بدو تکوین تاکنون شیفتگی بیمارگونه به تحرکات ستیزه جویانه و روش های خشونت آمیز برای کسب قدرت دارند؟ در تحلیل و بررسی مواضع و عملکرد مجاهدین در طی نیم قرن ضروری ست ریشه ها ، شالوده های بنیادین فکری ، انگیزه های تاسیس و ساخت ذهنی بنیانگذاران مجاهدین ( ویژگی ایدئولوژیک و مطلق انگارانه ) را واکاوی نمود. بدون شک اتوپیای مجاهدین ( جامعه بی طبقه توحیدی ) با غلظت و رنگ و لعاب تفکر دینی رهبران آن درهم آمیختگی اجتناب ناپذیری داشت . به دلیل بهره گیری از روش های مسلحانه و جنگ چریک شهری مجاهدین ناگزیر از متن جامعه دور افتادند و شرایط زیست در خانه های تیمی ، حصارهای بسته و زیر زمینی روحیه و خصلت های شخصیتی و روانی ویژه ای را در رهبران آن پدید آورد آنان بی آنکه خود آگاه باشند در مسیر نفرت از هر آن کس و یا جریان و نیروی اجتماعی که مانند آنان نمی اندیشیدند گام بر می داشتند مطلق انگاری و تمامیت خواهی در دو حوزه ایدئولوژی و سیاست پیامد اجتناب ناپذیر آن بود. دو عامل و فاکتور یاد شده یعنی برداشت های ایدئولوژیک و قرائت های ستیزه جویانه و نه عقلانی و رحمانی از دین و نیز تنفس در فضایی سرشار از جنگ و گریز ، شرایط امنیتی و پر استرس خانه های تیمی در نتیجه دورافتادگی از ملاء اجتماعی در بیگانگی تدریجی رهبران مجاهدین از انگیزه ها ، مولفه های فکری و سیاسی دنیای مدرن و تحولات محسوس و نامحسوس آن نقش تعیین کننده و موثری ایفاء کرد. در چنین فضا و موقعیت مایوس کننده ای ذهن زیبا ، مدنی و مدرن و نیز خصلت های روانی ، شخصیتی و رفتاری دموکراتیک جایی و محملی برای بروز و ظهور نخواهد یافت. شاید وارد شدن به حوزه رفتار سیاسی و ساخت ذهنی بنیانگذاران مجاهدین طبق عادت تاریخی مردمان جامعه ما نوعی عبور از مرزهای ممنوعه و سرخ باشد . مرزهایی که پندارگرایی ، اسطوره پردازی و نیز آگراندیسمان شهروندان و انسانهایی شبیه ما در طی تاریخ تحولات اجتماعی و سیاسی امری عادی ، مرسوم و رایج است . اما می بایست تابوهای ذهنی و دگم های رفتاری را شکست اگر در تحلیل سعی شود واقعیت محض را با متد ، اسلوب های علمی و نگرشی واقع بینانه مورد بررسی قرار داد. چرا که انسان مدرن در دنیای معاصر بر این باور است در "حیطه ی پدیده های انسانی و اجتماعی حقیقت مطلقی وجود ندارد و صرفا نقطه نظرات متفاوت وجود دارد " و این معنا ریشه در امر مشهودی دارد که انسانها برابرند و هیچکس اسطوره و ماورایی در دنیای زمینی نیست جز این اگر خیال کنیم و گمان ببریم مرده ریگ های کهن را پاس داشته ایم. اینکه برای دستیابی به اتوپیا و مدینه ی فاضله ی مجاهدین و ترسیم فضای جامعه بی طبقه توحیدی ( نمونه ی عینی ـ قرارگاه اشرف ) خود را ( حقیقت مطلق ) پنداشتن و نیز مفهوم مدرن " عدم قطعیت " در حیطه ی پدیده های انسانی ، اجتماعی و سیاسی را به سخره گرفتن یکی از ویژگی های بارز فکری و ایدئولوژیک مجاهدین بوده است گزافه گویی نشده است. نیم نگاه به جمیع کتب ، جزوه های ایدئولوژیک و سیاسی ، پیام ها و سخنرانی های سران مجاهدین بوضوح روشن می کند که آنان بشدت به شکلی افراطی و احساسی خود و سازمان شان را در نوک پیکان تکامل اجتماعی می پندارند این خیال و توهم کودکانه در طی تاریخ به خصوص در مقطع قرون وسطی بیشتر خود را نمایان کرد . اربابان و شیفتگان قدرت همانند رهبران مجاهدین بر این باور بودند که " همه ی فضیلت " نزد آنان است و بس . سایر انسانها امکان درک مسائل و حقیقت را عاجز و ناتوان هستند. وقتی مسعود رجوی رهبر عقیدتی مجاهدین در حول و حوش 32 سالگی در حالی که سالها از تحولات فکری و علمی دنیای پیرامون خویش و نیز فضای پژوهش و محیط آکادمیک کشور خود بیگانه و دور افتاده بود اما ماههای پس از انقلاب مردمی ایران دست به سخنرانی هایی با عنوان " تبیین جهان " می کند و ادعای پاسخ به همه پرسش های بنیادین فلسفی ، سیاسی ، روانشناختی و ... را سر می دهد می بایست از او سوال شود که آیا او در آن مقطع زمانی از " تبیین انسان " فارغ شده است که به قلمرو چند وجهی تبیین جهان به شکلی گستاخانه وارد می شود؟ با کدام بن مایه های فکری ، علمی و یا تحقیق و پژوهش های آکادمیک و بهره گیری از اسلوب و متد علمی؟ در حالی که در همان مقطع زمانی شاخه های متعدد علمی در حیطه های گوناگون پدید آمده بود برای شناخت ، مطالعه و اندیشه ورزی در یک حیطه ی علمی برای مثال روانشناسی اجتماعی یا جامعه شناسی سیاسی می بایست مدتها وقت گذاشت و به شکلی سیستماتیک و با متد علمی به مطالعه و تحقیق در بیشمار تئوری و نظریه های متعدد اندیشمندان و دانشمندان حوزه های مذکور پرداخت آیا مسعود رجوی اصولا چنین وقت و شرایطی برای مطالعه و تحقیق علمی داشت تا به مقوله ی غامض و پیچیده ی " تبیین جهان " بپردازد؟ چنین ادعاها و گزافه گویی هایی شاید ذهن های مقلد ، تنبل و عادت نکرده به مطالعه و تحقیق علمی را ارضاء کند اما بی شک گزافه گویی بیش نیست و زائیده غرور و توهم " خود حقیقت بینی " و جهل مرکب است. براستی سرانجام چنین ادعاها و گزافه گویی ها از سوی رهبر عقیدتی مجاهدین در عرصه ی سیاست و ایدئولوژی به کجا انجامید؟ جز به تحلیل های نابخردانه و نادرست از شرایط اجتماعی ایران ، ماهیت نظام سیاسی آن و شعار سرنگونی رژیم با وعده های شش ماهه و یکساله از اوایل دهه 60 تا حال که سی سال می گذرد؟! و مسعود رجوی و سایر سران مجاهدین اما همچنان وعده سرنگونی نظام سیاسی ایران را در آینده نزدیک می دهند در شرایطی که برای پنهان و کتمان کردن موهای سر و صورت سفیدشان از رنگ سیاه استفاده می کنند!! اگر رهبر عقیدتی مجاهدین در پس از پیروزی انقلاب ایران با توهم حل مسائل ، موضوعات فلسفی ، انسان شناسی و پاسخ به پرسش های بنیادین و تاریخی انسان در طی تاریخ به تبیین جهان پرداخت اما چرا در درک ساده ترین مسائل ، رویدادها و موضوعات مربوط به تحولات سیاسی جامعه ایران عاجر و ناتوان ماند ؟ به نظر می رسد می بایست ذهن را به یک رابطه ی خاص معطوف کرد و از آن رمزگشایی نمود. اینکه رهبر عقیدتی مجاهدین به دلیل غرور و خودشیفتگی هرگز تمایلی برای اندیشه ورزی ، درک و مطالعه ی علمی مفاهیم ، رویدادها در دو قلمرو " فرهنگ و عقیده " و " سیاست و پدیده های تاریخی " از خود نشان نداد. پس تحولات پر شتاب زمانه در بیش از سه دهه در ابعاد گوناگون و حوزه های متعدد فکری و سیاسی را درک نکرد و نفهمید. حال مسعود رجوی و مجاهدین در باتلاق اشرف گیر افتاده اند . خروج ناگزیر بردگان فکری مستقر در اتوپیای خیالی و دروغین اشرف و انتقال آنان به کمپ موقت ترانزیت و فضای آزاد که امکان و زمینه دیالوگ با دنیای پیرامونی برای عناصر مجاهدین میسر خواهد شد این روزها همچون کابوسی ست که خواب راحت را از مسعود رجوی و سایر رهبران فرقه ی مجاهدین ربوده است.
آرش رضایی همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مسئول بلند مرتبه سابق سازمان مجاهدین خلق به سؤالات پاسخ میدهد
سایت آزادی تفکر (فیدوم آف
مایند)، مصاحبه با دکتر مسعود بنی صدر، بیست و نهم فوریه 2012
این متن با مجوز کامل مورد استفاده قرار میگیرد – پرسش و پاسخ یک گزارشگر با مسعود بنی صدر (نویسنده کتاب "مسعود: خاطرات یک شورشی ایرانی، انتشارات ساقی، سال 2004).
موجب افتخار من بود که چند
ساعتی را با مسعود سپری نمایم. به عقیده حرفه ای من، نفوذ افراطی
(مغزشوئی) که توسط این فرقه مخرب (مجاهدین خلق) جهت جذب، القای ذهن، و
حفظ کنترل بر اعضای بدنه سازمان اعمال میگردد فوق العاده شدید است.
بعد از ظهر بخیر مسعود از اینکه قبول کردی با من صحبت کنی بسیار متشکرم. فکر میکنم که ارتباط ایمیلی بهتر است، لذا سؤالاتم را در زیر می آورم. مقداری راجع به سوابق امر است. من میخواهم در خصوص نقشی که مجاهدین خلق میتوانند در شرایط فعلی ایران داشته باشند بنویسم؛ خصوصا اگر حمایت از سازمان مجاهدین خلق به صورت علنی یا به صورت مخفی بتواند برای آمریکا و اسرائیل مفید باشد، یا اگر اساسا تأثیری – چه مثبت و چه منفی – بر برنامه هسته ای ایران داشته باشد.
سؤالات: مجددا تشکر میکنم. با آرزوی بهترین ها، گزارشگر
گزارشگر عزیز، پاسخ من به سؤالات شما در زیر آمده است: ابتدا اجازه بدهید به سؤال آخر شما جواب بدهم چرا که مبنای خوبی برای پاسخ به سایر پرسش های شما خواهد بود. دیدگاه من نسبت به سازمان مجاهدین خلق:
به عقیده من، سازمان مجاهدین
خلق از سال 1985 به یک فرقه مخرب تبدیل شد، چرا و چگونه؟ من این موضوع
را در مقاله ای که لینک آنرا در زیر می آورم تشریح نموده ام. بطول
خلاصه، من معتقدم تمامی گروه های خشونت طلب و تروریست برای بقای خود
راهی به غیر از تبدیل شدن به یک فرقه مخرب ندارند. وقتی در سال 1981
استراتژی و متعاقبا تمامی تاکتیک های سازمان مجاهدین خلق به تروریسم
کور تغییر کرد؛ این سازمان برای بقا چاره ای جز اینکه به تدریج به یک
فرقه بدل گردد نداشت.
خوشبختانه امروزه بسیاری از
سازمان های مستقل، متخصصان، و حتی دولت ها قبول دارند که سازمان
مجاهدین خلق تمامی خصوصیات یک فرقه مخرب را دارا میباشد؛ برای مثال
میتوانید به گزارش RAND مراجعه نمائید. متن کامل این گزارش را میتوانید
در لینک زیر بخوانید. من اعتقاد دارم که تمامی فرقه ها برای جذب نیرو و همچنین مانیپوله کردن ذهن اعضا نیاز به یک دکترین یا یک ایدئولوژی دارند، ولی در واقعیت آنها تنها دو اصل بیشتر ندارند که پیروان فرقه می بایست به آنها وفادار باشند و حتی برای آن بمیرند و کشته شوند: 1. بقای فرقه به هر قیمت 2. اطاعت محض و وفاداری نسبت به رهبر فرقه
فرقه ها برای وادار نمودن اعضای
خود به پذیرش این دو اصل در درون خود از متدهای مختلف مانیپولاسیون ذهن
استفاده میکنند (اگر بخواهید بیشتر بدانید میتوانید مقاله مرا در این
خصوص در لینک زیر مطالعه نمائید) و در بیرون از خود فریب دادن دیگران
را به عنوان بخشی از دکترین خود تئوریزه می نمایند (به شکلی که، من
اعتقاد دارم تمامی فرقه های مخرب، به لحاظ ایدئولوژیک منافق هستند)؛ به
عبارت ساده تر آنان علنا و اصالتا اعتقاد دارند که "هدف وسیله را توجیه
میکند". یا به عبارت دیگر به شکل بوقلمون، میتوانند ظرف چند ساعت یا
حتی چند دقیقه بسته به شرایط یا منافع فوری یا دراز مدتشان رنگ عوض
کنند. بعد از انقلاب ایران، در اواخر دهه 70 و اوایل دهه 80 میلادی، سازمان مجاهدین خلق از یک سازمان چریکی (یا تروریستی، بسته به تعریفی که افراد مختلف ارائه میدهند) به یک گروه سیاسی تبدیل گشت که هزاران جوان ایرانی را جذب نمود. ولی بعد از بازگشت مجددا به تروریسم، با نادیده گرفتن و نقض نمودن اخلاقیات، اعتقادات، و اصول مردم، خصوصا همکاری با رئیس جمهور وقت عراق صدام حسین بعد از تجاوز عراق به خاک ایران، تمامی حمایت خود در داخل ایران را از دست داد و در حقیقت در انظار عمومی به عنوان خائن به مصالح ملی شناخته شد. اگر چه مجاهدین خلق حدود 3400 عضو در عراق دارند و شاید چند صد نفری هم عضو و هوادار در اروپا و آمریکا داشته باشند، ولی میتوانید مطمئن باشید که در مقایسه با هر گروه ایرانی دیگر (چه موافق و چه مخالف دولت ایران، و چه در داخل و چه در خارج از ایران) به شدت مورد تنفر ایرانیان هستند و به همین علت است که گروه اوپوزیسیون دیگری (چه در داخل و چه در خارج از ایران) حاضر به همکاری با آنان نیست. متوسط سن اعضای سازمان مجاهدین خلق حدود 45 سال است، و از آنجا که در سال 2003 توسط آمریکائی ها خلع سلاح شدند، میتوانم بگویم که اکثریت اعضایشان بسیار مسن و فاقد آموزش برای هر گونه فعالیت نظامی واقعی و مؤثر هستند. با این وجود، این بدان معنی نیست که آنان این ظرفیت را ندارند که مجددا به یک گروه ترویستی تبدیل گردند، یا هرگز نمیتوانند چند هدف ساده از جمله دانشمندان ایرانی را مورد سوء قصد قرار دهند. - آیا کمک مالی یا دادن تعلیمات به سازمان مجاهدین خلق یا افرادی از این سازمان میتواند به لحاظ استراتزیک (چه برای اسرائیل و چه برای ایالات متحده) منطقی باشد؟ یا این کلا ایده خوبی نیست؟ اولا؛ سازمان مجاهدین خلق یک فرقه مخرب است، و از ابزارهای فرقه ای استفاده میکند؛ آنان همیشه به دنبال منافع خاص خودشان هستند. ممکن است اینها در یک یا چند مقطع قابل استفاده باشند، ولی در کل از آنجا که به هیچ قاعده، اخلاق، اصل، یا قراردادی پایبند نیستند (به غیر از دو ارزش اصلی تمامی فرقه های مخرب که در بالا ذکر شد)، همانند القاعده، غیر قابل اعتماد می باشند. لذا به لحاظ استراتژیک اعتقاد دارم که به نفع هیچ کس یا هیچ کشوری نیست که، نه تنها به مجاهدین خلق، بلکه به هیچ فرقه مخرب دیگری، اعتماد کند و لازم است توجه شود که همکاری با آنان ممکن است بزودی به کابوس خودشان، همانند همکاری ایالات متحده با القاعده در افغانستان در دوره اشغال شوروی سابق، بدل گشته و فاجعه 11 سپتامبر دیگری را بوجود آورد. ثانیا، من مجبورم سؤال شما را به دو بخش تقسیم کنم، یکی در خصوص اسرائیل و دیگری در خصوص ایالات متحده؛ چرا که فکر میکنم منافع آنان در ایران، اگر چه بر اساس لابی AIPAC یکی به نظر میرسد، اما به لحاظ استراتژیک متفاوت است. من اصالتا فکر میکنم و احساس می نمایم اگر ایالات متحده قبول کند که دوران شاه برای همیشه به اتمام رسیده و ایران را همانطور که هست بپذیرد؛ نه تنها به طور استراتژیک میتواند با ایران در صلح به سر ببرد بلکه ممکن است حتی به متحدان نزدیک یکدیگر نیز تبدیل گردند. (خوب، اگر از من بپرسید چرا، من می بایست یک مقاله مفصل نوشته و به تشریح فرهنگ ایرانیان که کاملا با فرهنگ همسایگان غربی و جنوبی متفاوت است و توضیح در خصوص تمدن و پیشرفت و رشد علمی ایرانیان که کاملا متفاوت با همسایگان شرقی و شمالی است و سایر مسائل بپردازم). بهرحال، حتی اگر ایالات متحده علیه منافع خودش و صرفا به خاطر منافع تاکتیکی اسرائیل تصمیم بگیرد تا علیه رژیم فعلی ایران وارد عمل شود، چنانچه بر روی گروهی که یک فرقه مخرب است و به بادکنکی می ماند که ممکن است بزرگ به نظر برسد (بخاطر تبلیغات پیچیده ای که دارد و ابزاری که در این رابطه مورد استفاده قرار میدهد) ولی کاملا توخالی است، و منفور ایرانیان است و هیچ شانسی در کسب هیچ حمایتی (چه در داخل و چه در خارج از کشور) در میان آنان ندارد سرمایه گذاری نماید، به مراتب بیشتر به زیان منافع خود عمل کرده است. خواهش من اینست که فریب حقه های تبلیغاتی سازمان مجاهدین خلق از جمله منتقل کردن دو یا سه هزار عضو و هوادارشان از یک کشور به کشور دیگر یا استفاده از ملیت های دیگر در اجتماعاتشان که برای نشان دادن حمایت در میان ایرانیان برپا میشوند را نخورید. جمعیت ایران حدود 75 میلیون نفر است و بیش از 2 میلیون ایرانی صرفا در ایالات متحده زندگی میکنند و شاید یک میلیون دیگر هم در اروپا باشند. برای اسرائیل، مجددا اگر در خصوص منافع استراتژیک صحبت میکنید، من احساس میکنم و اعتقاد دارم که منافع دراز مدت آنان رسیدن به یک نوع توافق با فلسطینی ها بر پایه همزیستی مسالمت آمیز و همکاری متقابل است. در این حالت من فکر میکنم که حتی رژیم فعلی ایران، نه تنها یک مانع نیست، بلکه حتی میتواند به هر دو طرف برای رسیدن به یک صلح و دوستی پایدار (همانگونه که یهودیان هزاران سال در ایران در صلح و آرامش و در هماهنگی با زرتشتیان، مسلمانان و مسیحیان زندگی کرده اند) کمک نماید. ولی اگر در خصوص دولت اسرائیل و خصوصا دولت افراطی دست راستی کنونی صحبت میکنید، اگر چه در گذشته آنان از مجاهدین خلق مثلا در اعلام یافته های اسرائیل در خصوص سایت های غنی سازی اورانیوم در نطنز استفاده کرده اند (در حالیکه هیچ گروه اوپوزیسیون ایرانی حاضر به انجام این کار نبود)، و ممکن است از آنان برای سوء قصد به دانشمندان ایرانی استفاده کرده باشند، ولی من همچنان فکر میکنم که اعتماد کردن به یک فرقه ایده جالبی نیست. سرمایه گذاری روی کسانی که تحت کنترل ذهن در یک فرقه مخرب هستند؛ که تمامی آنان در ایزولاسیون روانی زندگی میکنند و برای وفادار ماندن به گروه و رهبرش مجبورند در ایزولاسیون ذهنی و فیزیکی نسبت به جامعه خود زندگی نمایند، این ایده خوبی حتی برای دولت فعلی اسرائیل نیست. من مطمئن هستم که آنان میتوانند به جای همکاری با سازمان مجاهدین خلق از مزدوران جوان تر و وفادارتری برای انجام اقدامات کثیف خود استفاده نمایند. کلام آخر در خصوص این سؤال اینکه؛ من اصلاتا فکر میکنم هر نوع همکاری با سازمان مجاهدین خلق چه از جانب غرب، چه از جانب ایالات متحده، و چه از جانب اسرائیل تنها به نفع رژیم ایران است که میتواند به ایرانیان نشان دهد که علیرغم تمامی شعارهای حقوق بشری، دموکراسی خواهی، و نبرد علیه ترور که غربی ها میدهند، در عمل از چه نوع افرادی حمایت میکنند و چه نوع حکومتی برای ایران تدارک دیده اند. - آیا سازمان مجاهدین خلق میتواند به صورت فعال سعی نماید علیه رژیم ایران و برنامه هسته ایش اعمال خرابکارانه انجام دهد؟ بیش از سی سال است که آنان سعی میکنند به ایران آسیب برسانند، و کاری به غیر از اقدامات تروریستی و کشتن چند هزار نفر که اهداف ساده ای بوده اند و مانیپوله کردن و فریب چند گزارشگر و پارلمانتر در کشورهای غربی کار دیگری نتوانسته اند انجام دهند. اگر در زمان صدام حسین، وقتی افرادشان خیلی جوان تر،متحدتر، و بهره مند از امکانات نامحدود عراق – شامل پول، سلاح، و تعلیمات – بودند نتوانستند کاری علیه ایران انجام دهند، یا فعالیت های ایران را متوقف نمایند؛ خیلی مشکل میتوان تصور کرد که آنان در حال حاضر بتوانند کار مؤثری انجام دهند. - آیا این به نفع ایالات متحده است که سازمان مجاهدین خلق را از لیست سازمان های تروریستی خارج نماید؟ کاش تمامی کشورها از جمله ایالات متحده قانونی علیه فرقه های مخرب داشتند؛ در آن صورت نیازی به داشتن قانون علیه گروه های تروریستی نبود چرا که تمامی سازمان های تروریستی جهت بقای خود عاقبت ناچار میبایست به یک فرقه مخرب تبدیل گردند. لطفا فراموش نکنید که تمامی فرقه های مخرب در خصوص آنچه که ادعا میکنند غیرقابل اعتماد هستند، و تمامی آنان نرم های شهروندی و اخلاقیات را برای بقای خود زیر پا میگذارند. ولی از آنجا که در حال حاضر هیچ کشوری به غیر از شاید فرانسه چنین قانونی به تصویب نرسانده است، خارج کردن نام سازمان مجاهدین خلق از لیست تروریستی به نظر من ایده بسیار بدی است. این کار مغایر با ادعاهای ایالات متحده که خود را در جنگ با تروریسم یا حامی گروه های دموکراتیک میداند است (حداقل در میان ایرانیان)؛ و به این صورت به یک فرقه مخرب که تمامی حقوق اعضای خود را نقض میکند مشروعیت می بخشد، و به روابط دراز مدت آمریکائی ها با مردم ایران لطمه وارد می نماید. احساس من اینست که این کار حتی میتواند پرستیژ ایالات متحده را در نزد ایرانیان، شاید معادل کودتای 1953 در ایران، تخریب کند. - عواقب منفی حمایت از سازمان مجاهدین خلق چیست؟ فکر میکنم به این سؤال در بالا پاسخ داده ام. - اگر اسرائیل تصمیم بگیرد تا ضربه نظامی به ایران بزند، آیا سازمان مجاهدین خلق میتواند یک متحد مهم برای اسرائیل باشد؟ چگونه؟! من چنین چیزی نمیبینم. وقتی در خصوص ضربه نظامی اسرائیل صحبت میکنیم، منظور فقط اقدام و حمله هوائی است و در این حالت نیازی به کسی در داخل کشور ندارند چرا که براحتی از طریق ماهواره میتوان سایت های هسته ای ایران را رصد کرد. اسرائیل خوب میداند که با یک یا دو یا چند ضربه نظامی علیه ایران، نمیتواند فعالیت های هسته ای ایران را متوقف کند؛ لذا من احساس میکنم که هدف آنان مجبور کردن ایران به نشان دادن واکنش است که عاقبت ایالات متحده را مجبور نماید وارد جنگ علیه ایران شود. در این حالت هم نه سازمان مجاهدین خلق و نه هر گروه اپوزیسیون دیگری، نه برای ایالات متحده و نه برای اسرائیل سودی ندارند؛ همانطور که گروه های اپوزیسیون عراق زمانی که جنگ واقعی علیه صدام حسین شروع شد فایده ای نداشتند. مطمئنا در چنین سناریوئی تمامی ایرانیان، از جمله ایرانیان مخالف (در داخل و در خارج از ایران) دولت فعلی ایران را حمایت خواهند کرد. - اگر طرح این سؤال اشکالی نداشته باشد، چرا شما سازمان مجاهدین خلق را ترک کردید و دیدگاه شما نسبت به سازمان در حال حاضر چیست؟ اگر از کسانی که از فرقه های مخرب جدا میشوند این سؤال با بپرسید جواب های متفاوتی خواهید شنید. آنان ممکن است جواب بدهند که دفعتا متوجه شدند چقدر گروه مربوطه بد است و اعضا را مانیپوله میکند و مردم عادی را فریب میدهد و بدین وسیله کلاه برداری میکند و پول جمع میکند و غیره؛ در خصوص سازمان مجاهدین خلق، کسانی را دیده ام که ادعا میکنند که دفعتا متوجه شدند که سازمان خائن به مصالح مردم ایران است، با دشمنان ایران همکاری میکند؛ یا میگویند که وقتی شروع به همکاری با صدام حسین کردند، یا وقتی کردهای عراقی را سرکوب نمودند از آنان جدا شدند. ولی پاسخ صادقانه و واقعی من اینست: من از آنان جدا شدم چون دیگر نمیتوانستم بیش از این خودم را تغییر دهم و مابقی هویت و فردیت و شخصیت خودم را هم به آنان واگذار نمایم. بین سالهای 1987 (وقتی من و همسر سابقم هوادار سازمان مجاهدین خلق شدیم) و 1996 (وقتی من فرار کردم)، از طریق استفاده از تکنیک های مختلف کنترل ذهن مجبور گردیدم هر آنچه که میخواستند را به آنها بدهم. ابتدا دارائی ام و هر آنچه مالک آن بودم، سپس هر عشقی که احساس میکردم، هر گونه تعلق خاطر یا رابطه ای که با کشورم داشتم، خانواده ام و دوستانم در ایران، سپس وقتی آنان از تمامی اعضا خواستند که همسرانشان را طلاق بدهند، من عشق زندگی ام را هم از دست دادم، همسر عزیزم، و به مدت شش سال دیگر نتوانستم فرزندانم را ببینم، من سلامتی را از دست دادم، و بسیاری اوقات تا حد مرگ پیش رفتم. نهایتا در مرحله آخر این سیستم مانیپولاسیون ذهن، آنان از من خواستند تا خودم، هویتم و شخصیتم را هم طلاق بدهم؛ من سعی کردم و بخش بزرگی از آنرا هم واگذار نمودم، ولی دیگر بیشتر از آن نمیتوانستم و لذا فرار کردم. صادقانه بگویم ادعاهای دیگران را که میگویند آنان به فلان درک و بهمان شناخت رسیدند را نمیفهمم و نمیتوانم قبول کنم، چرا که فکر میکنم کسانی که تحت مانیپولاسیون ذهن در یک فرقه مخرب هستند هیچ شانسی برای دیدن واقعیات ندارند و هیچ درکی نسبت به آنچه که میگویند و انجام میدهند نمیتوانند داشته باشند که بخواهند آنرا برفرض رد کنند. تنها زمانی که آنان فرار میکنند – بر حسب حسن تصادف یا به این دلیل که دیگر قادر نیستند آنچه که فرقه از آنان میخواهد را برآورده کنند – و تنها بعد از چند سال کار مداوم، میتوانند به این شناخت برسند که چه بلائی بر سرشان آمده و چه کارهائی برای فرقه انجام داده اند. - سؤال آخر، آیا چیز دیگری هم هست که لازم باشد بدانم، یا آیا کسی هست که لازم باشد با او هم صحبت کنم؟ فکر میکنم که تا همین اندازه بیش از حد کافی گفته ام و سرتان را درد آورده ام. با بهترین آرزوها مسعود
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اسکار « اصغر فرهادی » و جعبه سیاه مجاهدین
جواد فیروزمند، آریا ایران،
پاریس، بیست و نهم فوریه 2012
مرز بندی و بعبارت دقیق تر
مبارزه عامدانه سازمان مجاهدین با پیشرفت ایرانیان،الگوی تمام قد
محتوای سیاسی-ایدئولوژیکی این گروه است.با اینکه مجموعه بسیار مطولی از
سایت ها،رادیو،تلویزیون،مجله و گروه های سازماندهی شده خارج از کشور را
در اختیار دارند،عامدانه هیچ خبری از درخشش هموطنان ایرانی خود منعکس
نمی کنند.و این در شرایطی است که غربی ها،با داشتن اختلاف یا دشمنی
علنی با حاکمیت،التزام اخلاقی و انسانی خود را معامله نکرده و در صحنه
های بین المللی،جایی که یک ایرانی شایسته خود را تحمیل کرده
باشد،اعتراف لازم را نموده اند!
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ یک اگر گفتی و افتاد اینهمه
کانون وبلاگنویسان مستقل
ایرانی، بیست و هشتم فوریه 2012
مجاهدین تغییر نکرده اند آنها
هنوز هم ظرفیت نقد ندارند , قدرتشان به شدت کم شده است , دیگر
نمیتوانند در عراق مخالفان و منتقدانشان را به رمادی بفرستند یا به
ابوغریب و یا در اشرف به زندان بیندازند و شکنجه کنند , لااقل نه به آن
شدت . در خارج کشور هم هوادارانشان متزلزل هستند وگرنه هر روز آنها را
برای قتل و کشتار مخالفانشان اعزام میکردند , در ایران هم نه اقبالی
دارند و نه قدرتی و اگر میداشتند زندان و شکنجه بود و اعدام مخالفان.
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ این ناخدای مجنون لنگر کشیده در خون
کانون وبلاگنویسان مستقل
ایرانی، بیست و سوم فوریه 2012
اگر بگوییم حیات فرقه رجوی بر
خونریزی و کشتار است ؛ تاریخچه این فرقه را خلاصه کرده ایم . قتل و
ترور و حتی به خاک و خون کشاندن اعضای خود برای رسیدن به قدرت همیشه
راه حل اصلی سازمان برای فرار از مشکلات و بن بست های استراتژیک و
ایدئولوژیکش بوده است .
سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد |