_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

سرنگوني چگونه؟ با قيام و تظاهرات سي خرداد - شورای ملي مقاومت ـ بخش سوم

 

05.03.2007

سایت دکتر مسعود بنی صدر

چند نکته، تذکر و يا يادآوری:

       1-     با عرض معذرت، همانگونه که رسم اين وب سايت است از بکار بردن تيتر، پسوند و پيشوند افراد چون آقا، خانم، دکتر،امام، آيت الله ، مرحوم، (ص)، (ع) ... که ميتواند حمل بر تائيد و يا مخالفت با آنان گردد، (مگر در نقل قولهای مستقيم) معذورم. همچنين مطالب درون گيومه ها « » نقل قول مستقيم ميباشند و از بکار گرفته شدن معاني و کلمات نامناسب و توهين آميز در آنها، ازمخاطبين پوزش ميطلبم. در ميان نقل قولها مطالب نوشته شده در (  ) و يا تاکيدات روی کلمات از من هستند و از گوينده و يا نويسنده مطلب نيست. مطالب درون " " يا نقل قول غير مستقيم ميباشند و يا نقل قول در نقل قول هستند.

      2-     بدنبال دو بخش گذشته اين مطلب من با تلفنها و ايميلهای متعددی مورد تشويق قرار گرفتم و در يک ايميل،  دوستي از اعضأ سابق شورا بمن يادآوری کرد که اتحاديه کمونيستها از شورا نه اخراج شدند و نه مثل ساير اعضأ استعفا دادند، بلکه آنها در اثر ضرباتي که در داخل کشور خوردند، متلاشي گشته و هيچگاه نتوانستند فردی جهت نمايندگي خود در شورا به فرانسه بفرستند. با تشکر از آن دوست، وبا پوزش از اين اشتباه، لازم ميبينم که متذکر شوم که بدليل کمبود وقت و منابع و اختصار اين مطلب جهت درج در وب سايت، ممکن است مطالب ذکر شده در اين مقاله، ناقص و دارای اشتباه باشد، به همين علت از دوستان و خوانندگان آن و بخصوص اعضأ سابق شورا استدعا دارم با ياری رساندن به من و تکميل و تصحيح اين مطالب، و يا انتقاد از نظرات و دوباره نگری تاريخ شورا توسط من، کمک نمايند تا بتوانيم با ياری يکديگر، تجربه ای برای نسلهای آينده از خود بجا بگزاريم. شايد احتياج به گفتن نباشد که من نظرات انتقادی را با کمال ميل، در صورتيکه مثل ايميل بعضي از اعضأ و هواداران مجاهدين، تنها منحصرا" فحش و ناسزا نباشد(دو نمونه از آنرا در بخش نظرات همين وب سايت جهت نمونه دموکراسي ، منطق، خرد گرائي و ادب مجاهدين باقي گذاشته ام)، با کمال ميل جهت اطلاع خوانندگان اين  وب سايت در کنار اين مطلب خواهم گذاشت.

   3-     موضوع اين سلسله مقالات، شورای ملي مقاومت است و گرچه بحث پيرامون مجاهدين به عنوان عضو اصلي و شايد امروزه تنها عضو جدی آن بخش عمده مطالب را تشکيل ميدهد، با اينحال موضوع بحث، تاريخچه و يا نقد حرکات مجاهدين، بخصوص به صفت فرقه ای آنان، و يا نقد، تائيد و يا تکذيب ادعاهای آنان در چگونگي روند تاريخي جريانات بعد از انقلاب بهمن ماه تا به امروز نيست. موضوع اين مطلب همچنين نقد و يا تائيد حرکات حکومت هم نميباشد، و اگر در بعضي جاها في المثل بعد از سي خرداد به اجبار به بحث پيرامون شرايط آنروز کشور پرداخته ام، به دليل اهميت اين حرکت مجاهدين و تاثير آن در شکل گيری شورا و تاثيری است که بر حرکت شورا و مجاهدين، زندگي و سرنوشت اعضأ و هواداران آن شورا گذاشته، و مهمتر تاثيری است که در روند حرکت دموکراسي و آزادی در کشور و در نتيجه تاثير غير مستقيمي است که روی سرنوشت ميليونها ايراني داشته است. طبعا" اگر بحث دوباره نگری تاريخ بعد از انقلاب بهمن 57، متن نظر قرار گيرد، بايد عملکرد نيروهای  سياسي مختلف منجمله مجاهدين، در  کنار ادعاهای آنان درباره حکومت و همچنين خطاهای حکومت، دوباره نگری شود. طبعا" در چنين تحقيقي، مسئوليت حکومت، در شکل گيری جريانات، بسي فراتر از مسئوليت هر سازمان، حزب و گروه سياسي ديگر است. در چنين قضاوتي ، مسئوليت دولت در حفظ امنيت و آرامش، مصونيت احاد ملت و حفظ حقوق آنان، بايد مورد تحقيق قرار گرفته و سهم آنان در قانون شکني، قانوني که توسط خودشان وضع شده و طبعا" خود بايد قبل از هرکس ديگری، مطيع و مدافع آن باشند، نقض قوانين بين المللي و حقوق بشر، اعمال شکنجه و اعدام،  بخصوص در مورد کودکان و افراد مسن، قبل و بخصوص بعد از سي خرداد 1360 مورد ارزيابي قرار گيرد.

       4-     موارد انتقادی در اين مطلب نسبت به اعضأ شورا طبعا" تمامي اعضأ و هواداران، حال و گذشته مجاهدين و منجمله خود مرا نيز در بر ميگيرد، با يک تفاوت مهم و آن اينکه هيچ عضو و هوادار جداشده مجاهدين، هيچگاه ادعای استقلال فکری، قلمي و عملي نداشته که بتواند مسئول تصميم گيریهای خود باشد. در حاليکه اعضأ مستقل شورا همواره تاکيد داشته اند که بلحاظ مواضع سياسي، عقيدتي، و حتي عملي مستقل از مجاهدين بوده و خود با اراده آزاد خويشتن به شورا پيوسته و پای حرکات و مصوبات آن امضأ خود را گذاشته اند. اعضأ شورا با پذيرش مسعود رجوی به عنوان مسئول شورا و بعدها مريم رجوی بعنوان رئيس جمهور شورا، مشترکا" مسئول گفتار و کردار آنان (در چارچوب شورا و "مقاومت" و نه چارچوب سازماني مجاهدين) شده و در صورتيکه خود آنها را به نقد نکشند، سکوتشان بمعني تائيد نظرات، گفتار و کردار سياسي و عملي اين افراد درچارچوب "مقاومت" شورا ميباشد. اما در مورد اعضأ و هواداران مجاهدين: بزرگترين انتقاد به خود من به عنوان يک عضو سابق مجاهدين و در صورت پذيرش آن توسط ساير اعضأ و هواداران سابق مجاهدين، به همه ما، حواريون گذشته اين فرقه، اين است که در نقطه ای از زندگي، عقل و خرد، منطق و اصول اعتقادی، استقلال فکری و وجداني خود را به همراه ماديات زندگي، علائق و عواطف انساني در طبق اخلاص به رهبری مجاهدين داديم، با اين انديشه که وی در مقابل، استقلال، آزادی، دموکراسي و پيشرفت را برای کشورمان به ارمغان آورد. غافل از اينکه با دادن اين ويژيگيهای انساني، ما در واقع روح و روان خود را به وی داده و خود را از داشتن اراده و اختيار آزاد انساني محروم نموده ايم. در واقع در دفاع از خود و ساير اعضأ و هواداران سابق مجاهدين شايد بتوان گفت، از انقلاب بهمن ماه 1357 تا سي خرداد، رهبری  مجاهدين دست در دست بقول مهدی بازرگان "برادران مکتبي" خود همان افرادی که مجاهدين آنها را "مرتجع" و يا "فالانژ" و "چماقدار" ميخواندند، شرايط مادی و فکری را برای هواداران سازمان بگونه ای کردند که ديگر برای آنان بلحاظ فکری و وجداني،  انتخاب، انتخاب بين دو گروه سياسي و يا دو طرز فکر عقيدتي، صحيح و غلط ، حق و نا حق، ... نبود. بلکه همه ما در نقطه ای از زندگي خود به جائي کشانده شديم که مجبور به انتخاب بين "خود" و "سازمان" گرديم. يعني در آن نقطه اگر سازمان و راه آنرا انتخاب نميکرديم، تنها  به اين دليل بود که فرضا" جان و يا مال و يا خانواده خود را بيشتر از سرنوشت کشورمان و مردممان دوست داشتيم. به همين دليل است که من اشتباه خود را به مانند اشتباه ساير اعضأ شورا، اشتباهي سياسي و يا نظامي و حتي فلسفي و تاريخي نديده و آنرا قبل از هر چيز قتل روح و روان  آزاده خود ميدانم که به نظر من بالاترين خطاهاست. و شايد به همين علت شخصا" بزرگترين انتقاد در اين جريانات را به خود، قبل از هرکس ديگر ميدانم. 

سرنگوني:  طلسم يا کيميا؟  هدف يا راه؟  تخيل يا واقعيت؟ راه حل يا مسئله؟ استراتژی يا تاکتيک؟

براستي سرنگوني برای شورای ملي مقاومت داراِی چه معناي و مفهومي است؟ در بخش اول اين مطلب نوشتم که :

«سرنگوني ، طلسم يا کيميا:

کلمه «سرنگوني» ، منظورسرنگوني حکومت ايران، دردستگاه مجاهدين و «شورا»ی آنها کيميائي است که با آن هرگاه که بخواهند، ميتوانند در تصور خويش هر حلبي پاره ای را طلای ناب جازده ، هر وصله ناجوری را جور کرده، هرگفته نابخردانه ای را  اندرز حکميانه نموده، هر طرح نا پخته ای را معجزه ای انقلابي، هر شکستي را پيروزی، هر فراری را "عزيمت و عازم"، هر جنايتي در حق خانواده و نزديکان را عاطفه و فدای انقلابي، هر خيانتي را مصلحت انقلاب، هر مخالفي را مزدور و خائن، هر قتل و جنايتي را عمليات متحورانه وانقلابي، هر موفقيت مجازی ای را دستاوردی عظيم و تعيين کننده، و زمان وقوع آنرا لحظه قبل از سرنگوني نامند. اما از قضا همين کلمه ظرف بيش از دو دهه گذشته طلسمي بوده است  نا گشودني که بارها و بارها نقشه ها، تحليلها، استراتژی و تاکتيکهای  آنها را  نقش بر آب نموده  و اگر لحظه ای به آينه واقعيت  نگه  کنند، ميبينند که بقول خودشان، اين  آنها هستند که هر بار «بور» ميگردند و مجبورند با يک گردش صد و هشتاد درجه ای نقشه ها و طرحها و تحليل ها و تابلو کشيدنهای خود را بکناری نهاده و اسباب مارگيری نويني از خورجين خود بيرون کشند.» 

چندين سال قبل در نشستي برای هواداران، در لس آنجلس آمريکا، هواداری از مهدی ابريشم چي از مسئولين سازمان و شورای ملي مقاومت، سئوال کرد؟ "پاسخ ما به کساني که از ما درباره تحليل سازمان، که رژيم در کوتاه مدت سرنگون خواهد شد چيست؟ در حاليکه تعريف ما از کوتاه مدت يک تا سه سال بود و اکنون، ده – دوازده سال از آن زمان گذشته و هنوز رژيم سرنگون نشده!" . مهدی ابريشم چي با لبخندی بر لب، گفت: "حرف ما عوض نشده و هنوزهم ميگوئيم که رژيم در کوتاه مدت سرنگون خواهد شد. اين پاسخ ما به افراد غير از خودمان است(خنده حضار). اما پاسخ ما به خودمان خيلي روشن ميباشد. اگر ما برای سرنگوني رژيم چه الان چه صد سال ديگر نجنگيم، پس چه  کار کنيم؟ ما برای رساندن حق به حق دار، يعني بردن مسعود و مريم به ايران و رساندن آنها به حق خود  يعني حاکميت، نسل اندر نسل هم اگر لازم باشد بجنگيم، خواهيم جنگيد و سلاح خود را برزمين نخواهيم گذاشت. چرا که جز اين راه حل ديگری وجود ندارد و کار ديگری نميشود کرد[1]."

 به اين ترتيب پاسخ سئوالات فوق درباره سرنگوني از جانب مجاهدين همه موارد ضد و نقيض فوق است. سرنگوني هم کيمياست، چرا که حلال همه مشگلات است و پاسخ به هر انتقاد و اعتراضي را ميشود با آن و اينکه ما با رژيم ... در حال جنگ هستيم مصادره به زماني نا معلوم در آينده کرد. و هم طلسم است چرا که بعد از 25 سال و بکار گرفتن همه انواع و اقسام تاکتيکهای سياسي و نظامي و پايمال نمودن هر اصل و قاعده و اخلاق و پرنسيبي، هنوز گشوده نشده. هم هدف است و هم راه، چرا که هدف ديگری جز به رهبری نشاندن "مسعود و مريم" برای آنان متصور نيست و آنهم بدون سرنگوني حکومت حاضر نا ممکن است. سرنگوني هم مسئله آنانست و هم پاسخ هر سئوالي که با آن روبرو ميگردند. هم تخيل است و آرزو، خواب و خيالي که با آن از بعد از انقلاب زيسته و ميزيند. و هم فکر ميکنند که حقيقتي است که در هر لحظه قابل تحقق ميباشد. و سرانجام هم استراتژی است و هم تاکتيک، چرا که حرف ديگری برای گفتن جز تکرار آن در پيش روی نداشته و ندارند.

در دو بخش گذشته به سئوال سرنگوني "برای چه؟"  از نظر شورای ملي مقاومت پرداختم و اينک به سئوال  دوم يعني سرنگوني چگونه؟ خواهم پرداخت و سعي خواهم کرد با دوباره نگری نوشتجات شورا، بحثها و تاکتيکهای آنها ظرف بيست و شش سال گذشته، جهت تحقق سرنگوني، آنها را به نقد بکشم.

اينکه از نظر مجاهدين انقلاب و حاکميت از آغاز "حقي" بود که از مجاهدين و رهبری آن ربوده شده و به هر قيمت ميبايست از "سارق" انقلاب پس ستانده و به بر "حق" آن داده شود را در بخش اول اين مطلب در بيان رئيس جمهور شورا ديديم[2]  و باز اينکه مجاهدين از آغاز قصد روياروئي نظامي داشته و فاز سياسي در واقع فاز گذاری بود برای نيرو گيری، را نيز در همانجا از کلام مسئول شورا خوانديم[3] .  مسئول شورا در جای ديگر ميگويد: «حتي يکسال قبل از ورود خميني به ايران، از روی اطلاعيه هائي که ميداد، تفکر و ماهيتش را بطور مکتوب تحليل نموده و بر "خصايص ارتجاعي" او انگشت گذاشته بوديم . در اين تحليل – که بعدا" خبرش در زندان به گوش رفسنجاني هم رسيد – آشکارا گفته بوديم که اگر خميني بيايد ، هيچ مسئله ای از جامعه را نخواهد توانست حل کند و باز، انقلاب ديگری لازم خواهد بود. رفسنجاني نيز همان جا گفته بود که " جنگ اصلي و آخری ما با مجاهدين است".»[4] . گر چه موضوع اين مقاله، درباره مجاهدين و حق و نا حق بودن مبارزه آنان با حکومت نيست، اما با خواندن اين مطلب از مسعود رجوی و مواضع مجاهدين در فاز سياسي، منجمله خميني را "امام"، "پدر" و " رهبر انقلاب اسلامي[5]" خواندن، در حاليکه  وی  را در دل، در تحليل سازماني و بين خود، "مرتجع" دانسته و در فکر انقلاب ديگر بر عليه او بوده اند، و اين مطلب را رفسنجاني، و بالطبع کليت حکومت هم ميدانسته ، به منافق خواندن مجاهدين  توسط هواداران حکومت معني و مفهوم جديدی ميدهد. مسعود رجوی باز درهمين جمعبندی، تاکيد ميکند که فاز سياسي برای آنها يک مرحله گذار بوده، حزب و حزب بازی، "خط بي محتوای" بوده و از آغاز آنها خود را آماده حمله نظامي به حکومت ميکرده اند، وی  ميگويد: «اگر از همان فردای انقلاب، ما هم مثل بعضي از گروهها دنبال خط بي محتوای تشکيل حزب ميرفتيم و نه ارتش خلق و تشکيل ميليشيا مسلما" به سادگي امکان نداشت که سازمان شناخته، با مقر ها و دفاتر نيمه علني وارتباطات بسيار گسترده در سراسر کشور.. اساسا" بتواند از زير همآوردی نظامي با خميني ، جان سالم بدر ببردو کمر شکن نشود.»[6]

همانطور که گفتم، اينجا بحث ما بر سر موضع و خواست مجاهدين نيست. چرا که از نظرآنان، همانطور که ميشد در سخنان رئيس جمهور شورا و مهدی ابريشم چي هم ديد، سرنگوني حکومت و به رهبری رسيدن رهبرشان، حتي به قيمت "اسارت، شکنجه و شهادت" هزاران و بلکه دهها هزار و صدها هزار تن، تحميل يک جنگ داخلي به مردم و " لبنان" کردن کشور، بخشي از "عشق" آنان و فديه ايشان به رهبرشان و يک خواست و هدف ايدئولوژيک است، و اهداف ايدئولوژيک و بخصوص فرقه ای و راههای تحقق آن، لزوما" با بحث خرد گرايانه و منطق معمول يکجا جمع نميگردند. خود آنان نيز اين نوع از نگرش به تاريخ و بررسي وقايع را منطق تاجر پيشه دانسته و از آن و حتي کلمه عادی بودن سعي ميکنند نه  تنها فاصله بگيرند بلکه وصل آن به خود را همچون دشنامي نا بخشودندي ميدانند. مسعود رجوی در پاسخ به منتقدين مجاهدين که تاکتيکها و استراتژی آنها را در سي خرداد و از فردای آن غير عقلاني و محکوم به شکست ميدانستند چنين ميگويد: «يک وقت در يکي از نشريات ، از موضع باصطلاح چپ، انتقادی از مجاهدين شده بود با اين مضمون که : "مجاهدين، بي هدف و بي برنامه و با بي کله گي زدند به سيم آخر! ولي اينطوری به حکومت نخواهند رسيد." اين که از آغاز حکومت خميني، مجاهدين هدف وبرنامه ی روشني داشته اند يا خير را ميگذارم برای بعد، اما الحق " بي کله گي مجاهدين" ! توصيف درستي است. ديديد که با بي کله گي تمام زديم به سيم آخر! درست گفته اند. اگر "عقل" همانست که نسل ما در نزد عاقله مردان و عاقله  احزاب ميدان سياست ايران ديد[7]، مجاهدين قطعا" عاقل! نبوده و نيستند. اگر ميخواهيد آنها را "ديوانه و بي کله" خطاب کنيد، اما من توصيف "عاشق" را برای آنها ترجيح ميدهم. از آن شور و عشق هائي که با عقل تاجر پيشه هيچ سر سازگاری ندارند.» [8] .

 در اينجا بحث من بر سر حق و ناحق بودن سرنگوني و چرائي آن علي رغم اينکه گاه و بيگاه مجبور شده ام به آن نيز بپردازم، هم نيست، بلکه چگونگي سرنگوني موضوع اين بحث است، و همين چگونگي و محتمل بودن سرنگوني است که در اين بخش به چالش کشيده خواهد شد. و باز بحث اينجا بر سر عقلاني و منطقي بودن تاکتيکها و استراتژی شورا و مجاهدين است و نه عشق بازی آنان با سلاح، آتش، خون و شعار "با مسعود، با مريم، ميجنگيم تا آخر" و فديه دادن ايشان برای "بردن مهر تابان به تهران" و محقق کردن "ايران – رجوی ، رجوی – ايران" !

سرنگوني چگونه؟

1- سرنگوني از طريق تظاهرات و يا برپائي قيام ( 25 خرداد 1359 – 30 خرداد 1360 )

مسعود رجوی، مسئول شورای ملي مقاومت در سخنراني خود در امجديه تهران برای اولين بار در لفافه، در يک سخنراني علني صحبت از سرنگوني کرد. وی در سخنراني خود گفت: « .... اما يک چيز ميخواهم بگويم. يقين کنيد، يقين کنيدکه هر دستي که از مجاهدين بشکند، ده دست به آنها افزوده ميشود و هر چشمي که از حدقه ی مجاهدين بيرون بيايد، صد چشم بينا شده ديگر به آنها افزوده ميشود. و هر قلبي که از مجاهد پاره  کنيد و سری که بشکنيد هزار قلب و سر ديگر پر برکت به جايش خواهد نشست. ... وقتي که من به رئيس جمهوری شکايت کردم، پرسيد: خوب خواسته شما چيست؟ من گفتم هيچ فقط به رسميت شناختن حق قانوني، شرعي، انقلابي، اسلامي و اخلاقي دفاع. تا آن وقت نشان بدهيم. تا آن وقت روشن بشود هر کس چند مرتبه  حلاج است. ولي رئيس جمهوری گفت: هنوز بايد فرصتي قائل شويد. برای اينکه مملکت بيش از اين غرق آشوب نشود. ... اشتباه نشود، ما، نه هرگز گفته ايم و نه ميگوئيم که الان وضع همان وضع دوران طاغوت است، نه خير. ابدا، به قول امام اگر هيچ کاری نشده بود، همينکه ما همينقدر زير رگبار و زير گاز اشک آور امکان پيدا کرديم با هم صحبت کنيم، همين هم خودش نعمتي است و ما کفران نعمت نميخواهيم بکنيم. قصد ناسپاسي نداريم. همان معدود اعدامهای انقلابي سران سر سپرده رژيم سابق و جلادان ساواک را هيچوقت فراموش نميکنيم. هيچ اقدام مثبتي را فراموش نميکنيم. ... آقای رئيس جمهور، آقايان شورای انقلاب، آقايان اعضای مجلس، از ما ميپرسند که چرا بعد از بي نتيجه ماندن اينهمه شکوه و شکايت باز بيکار نشسته ايم؟ ما چه جواب بدهيم؟ ما چه بکنيم؟ چه بايد کرد؟ يک عده ميخواهند ايران را ترکيه بکنند(منظور تعطيلي انتخابات و دموکراسي و برقرای حکومت نظامي است، که در آنزمان در ترکيه به وقوع پيوسته بود). ولي ايران ترکيه بشو نيست. لبنان(منظور جنگ داخلي لبنان است) خواهد شد و ما بگوئيم که در يک تجربه لبناني نيروهای انقلابي نيستند که بازنده اصلي هستند.»[9]

سخنراني مسعود رجوی در امجديه، تحت عنوان "چه بايد کرد" درواقع، اتمام حجت مجاهدين با حکومت و شايد حتي "اعلام جنگ" آنان در صورت عدم تغيير شرايط بود. اين سخنراني همچنين، دعوت عام از شورائي های آينده برای بستن پيوند همکاری با مجاهدين بود. پيام رهبر آينده شورا خطاب به دوستان و دشمنان، در اين سخنراني عبارت بود از: اولا"، ما از دادن کشته و اسير وتحمل شکنجه، واهمه نداريم. چرا که ما به ازاء هر نيروئي که از دست ميدهيم "هزار" مقابل آنرا به دست ميآوريم.  ثانيا"، موقع موعود نزديک است و صبر کنونيمان تحت پوش پاسخگوئي به اندرز رئيس جمهور رو به پايان است، اين صبر برای کندن نيروهای  بيشتر از دشمن و افزودن نيروی خودی و آماده سازی برای نبرد مسلحانه آينده ميباشد. ثالٍثا" حرف آخر و مهمتر از همه، درگيری نظامي و روياروئي ما با حکومت عنقريب آغاز خواهد گرديد. نتيجه ورود به چنين فازی پيدايش شرايطي مشابه ترکيه نيست که حکومت بتواند با برقراری حکومت نظامي ما را سرکوب کند، بلکه ايران لبنان ميشود[10] ، يعني چند شقه شده، کشور قطب بندی ميگردد و هر قطبي تا دندان مسلح به نبرد با قطب و يا اقطاب ديگر خواهد پرداخت، و از آنجا که جنگ، جنگ چريکي خواهد بود، در آن شرايط ما، يعني نيروهای انقلابي، يعني مجاهدين برنده نهائي خواهيم بود. بنابراين پيام مسعود  رجوی در اين سخنراني به افراد مختلف به قرار زير بود: 1- به  حکومت:  - يا ما را در حکومت شريک کرده و به خواستهايمان پاسخ مثبت بدهيد، و يا در حاليکه از طرف آمريکا و غرب، بخاطر جريان گروگانگيری تحت فشار هستيد، ما هم با شما وارد جنگ خواهيم شد و بر سر شما همان خواهد آمد که بر سر لبنان وحکومت آنکشورآمد. 2- خطاب به مليون، کمونيستها و ليبرالها: بزودِی نبرد نهائي آغاز خواهد شد، بخاطربني صدر(بمعني انتخاب او به عنوان اولين متحد خود)، ما باز هم فرصتي قائل شديم، اما زمان تنگ است و بايد دير يا زود تصميم خود را گرفته و يک طرف را انتخاب نمائيد.  بدليل انزوای بين المللي و عدم حمايت آمريکا، حکومت قادر نيست مثل ترکيه و يا پاکستان حکومت نظامي برقرار کرده و اپوزيسيون خود را سرکوب کند، درنتيجه شرايط  بزودی همچون لبنان خواهد شد و در نتيجه پيروزی نهايتا" از ماست، پس به نفع شماست که هر چه زودتر به ما بپيونديد. 3 – خطاب به اعضأ و هواداران. ما در پايان فاز سياسي هستيم پس خود را هر چه زودتر برای فاز نظامي آماده کنيد. اگر تا بحال صبر کرده  و کشته و مجروح و اسير داده ايم، در مجموع بنفع ما بوده چرا که مظلوم واقع شده  و در قبال از دست دادنها، سمپاتي جوانان و روشنفکران را بدست  آورده و در مقابل هر نفری که از دست  داده ايم "هزار"  نفر به ما اضافه شده است.

پيام اين سخنراني از جانب هر سه گروه بسرعت گرفته شد. حکومت که از مدتها قبل و بقول مسعود رجوی از دوران زندان ميدانست که قصد نهائي مجاهدين چيست و آنها در فکرشقه کردن حکومت و جذب بني صدر و هوادارانش و نهايتا" سرنگوني هستند، موضع نهائي خود را در قبال سازمان مشخص نمود. مسعود رجوی اين موضع گيری حکومت را چنين توصيف ميکند: «در 4 تير 1359 به دنبال ميتينگ 150 هزار نفری امجديه و افشای سراسری چماقداران و به دنبال آن افشأ نوارآيت که توسط مجاهدين به آقای بني صدر داده شد، و ميرفت تا با بحراني که ايجاد کرد همانجا رژيم را شقه کند، خميني سرانجام در قبال ما و افشأگری های بي امانمان طاقت نياورد و تنها راه گريز از بن بست شقه شدن رژيمش را در حمله ی علني به مجاهدين يافت و تاکيد کرد که دشمن نه آمريکا ست و نه شوروی و نه شرق و يا غرب و کردستان بلکه با اشاره به امجديه ، در همين تهران است.»[11] . مريم رجوی  در جلسه ای خصوصي پيرامون حق رهبری مسعود رجوی، با اشاره به همين سخنراني خميني گفت: "خميني اولين کسي بود که تشخيص داد که رهبری حق مسعود بوده که توسط او سرقت شده، خميني در سخنراني ای گفت: " پسره ميگويد من رهبرم" و به احمد خميني که در حمايت از مجاهدين صحبت کرده بود هشدار داد که "تو حرف آنها را متوجه نشده ای، بحث آنها رهبریست و حکومت و نه چيز ديگر."" . در نتيجه سخنراني امجديده و موضع گيری متقابل خميني، حمله پاسداران و کميته ها و " حزب اللهی ها" نسبت به مجاهدين و اماکن رسمي آنها افزايش چشمگيری يافت و موجب آن شد که مجاهدين توجيه سياسي لازم  برای بستن اماکن رسمي و علني خود را يافته، و به عبارتي وارد فاز زير زميني شدن، جهت فراهم آوردن مقدمات عمليات سرنگوني گردند . بدنبال اين سخنراني مسعود  رجوی بحث "جبهه مشترک ارتجاع" را در نشريه مجاهد آغاز کرد و به اين ترتيب با مشخص کردن جبهه دشمن سعي کرد جبهه خودی، "مقاومت" و "انقلاب" را مشخص سازد[12].  هم زمان نشريه مجاهد با باز کردن بخشي تحت عنوان "شورا" سعي کرد متحدين آينده را مشخص ساخته و باصطلاح يار گيری برای نبرد آينده را شروع نمايد.

بني صدر- رئيس جمهور، همانطور که  از سخنراني مسعود  رجوی در امجديه هم بر ميآيد هنوز حاضر به جبهه گيری نهائي نبوده و از دو طرف وقت ميخواست تا شايد مسائل مسالمت آميز و بدون خونريزی حل و فصل شود.  وی بعدها با تجاوز صدام حسين، به خاک کشورمان، فرمانده کل قوا و مسئول پيشبرد جنگ با عراق هم شد و با توجه به علاقه خاصش به مصدق، شايد اين پند مصدق را متن نظر داشت که نبايد در حين جنگ با خارجي (جنگ سياسي با امريکا و غرب و جنگ نظامي با عراق که از طرف آمريکا حمايت ميشد)، جنگ داخلي را نيز به مردم تحميل نمود. بازرگان و نهضت آزادی همانطور که از آخرين پيام بازرگان که در بخش قبلي قسمتي از آنرا نقل کردم، مشخص است، موضع نصيحت گرفته و سعي کرد از طريق پند و اندرز مسئله را حل نمايد. وی در نامه خود به دوطرف معادله قدرت ، متذکر شد که دعوا، دعوای قدرت است و هر طرف دعوا خواهان بدست گرفتن انحصاری قدرت ميباشد و خلاصه دعوا، نه برای مردم است ودموکراسي و آزادی بلکه برای حاکميت است و بس. مارکسيستها در اين زمان با چندين بحران روبرو بودند و نميتوانستند تصميم بگيرند. از طرفي مواضع تند و تيز و قاطع حکومت و جناح حزب جمهوری (ويا آنطور که مجاهدين آنها را مخاطب قرار ميدادند، "ارتجاع") برعليه آمريکا و امپرياليسم و دفاع غرب از عراق در جنگ ايران و عراق، در بحثهای موسوم به انتخاب بين "ارتجاع و ليبرال" بر مشگلات آنها افزوده و آنها را حداقل بلحاظ تئوريک و اراده اتحاذ تصميم ، بشدت مردد و ضعيف کرده بود و همچنين موجب دو پاره شدن فدائيان به جناحهای اکثريت و اقليت، و پيوستن اکثريت فدائيان، به حزب توده در حمايت از حزب جمهوری اسلامي در مقابل جناح بني صدر شده بود. و از طرف ديگر، کمونيستها، گر چه همکاری با مجاهدين تحت عنوان نيروی "خرده بورژوای راديکال و يا انقلابي" را صحيح ميدانستند، اما پذيرش هژموني مجاهدين را بر خلاف تمامي آموخته های مارکسيستي خود ديده و بهيچ عنوان نميتوانستند آنرا پذيرا گردند، بخصوص که انتخاب اول مجاهدين برای وحدت، بني صدر، بدليل حمايت مردمي از وی بود و نه مارکسيستها که دراين زمان منزوی تر از هر زمان ديگر بودند. علاوه بر اين، سازمان چريکهای فدائي خلق ( اقليت) و پيکار و اغلب نيروهای مارکسيستي، بني صدر و جناح او را "بورژوا – ليبرال" دانسته و طبق آموزه های مارکسيستي وحدت با آنها را غلط و غير اصولي ميدانستند. نيروهای جبهه ملي هم بطور کلي دوپاره شده، عده ای کما بيش يا در کنار نهضت آزادی و هم موضع با آنان جبهه مي گرفتند  و عده ديگر بدنبال بختيار و سلطنت طلبان راهي خارج از کشور شدند. نيروهای پراکنده چپ و ملي  هم بطور انفرادی با مقالاتي که در مجاهد و يا ساير نشريات مينوشتند بتدريج در اين صف بندی جايگاه خود را مشخص نمودند.

مجاهدين در اين زمان يعني بهمن و اسفند 1359 ، خود را در شرايط آمادگي کامل برای آغاز مبارزه مسلحانه ميديدند. آنها در  هشداری به حکومت  به  بهانه  "طرح قانوني فعاليت احزاب و جمعيتها" چنين گفتند: «آزاديهای سياسي و اجتماعي به هيچ عنوان اعطائي و اهدائي هيچ مقامي نبوده و لذا از طرف هيچ مقام و ارگاني نيز قابل سلب و تحديد نميباشد. .. همچنين بديهي است که هيچ نيروی مبارز وانقلابي برای مجاهدت و مبارزه ی خود از هيچ کس و هيچ مقامي اجازه نگرفته است و مسلما" برای  ادامه ی آن نيز منتظر تجويز کسي نخواهد بود.»[13] . منظور آنان در اين هشدار و از ذکر "هيچ مقام " و " هيچ کس" خود خميني بود و اينکه آنان، برای احقاق حقوق خود حتي بقيمت شروع مبارزه مسلحانه از کسي (منجمله بني صدر رئيس جمهور که در ظاهر بخاطر وی از بحث امجديه تا کنون صبر کرده بودند) اجازه نخواهند گرفت و ديگر از خود صبر نشان نخواهند داد. مجاهدين با اين موضع و مواضع اينچنيني خود، عملا" مشخص ميکردند که برای قانون، مقامات قانوني، و حکومت و تصميمات مجلس و دولت پشيزی ارزش قائل نيستند و هرگاه شرايط را مناسب بدانند، هر کاری را که حق خود دانسته، منجمله تظاهرات و ... را انجام خواهند داد. در همين  نشريه مجاهد، مسعود رجوی در بحث جبهه مشترک ارتجاع خود، در وصف قدرت و آمادگي نظامي مجاهدين چنين گفت: « اگر کار به تلافي به مثل و "زدن" ميبود، يقين بدانيد که کافي بود که فقط ما سدهای استوار انظباط را قدری – فقط قدری سست کنيم، تا آنوقت در اين کشور آتش ها و خونها بپا شود و آنوقت به شما ميگفتيم که کدام حاکم ضد شرعي و کدام دادستان به اصطلاح ضد خلقي را يارای خروج از خانه اش ميبود!»[14] مسعود رجوی در قدرت نمائي و بقولي کرکری قبل از شروع جنگ، در دنباله همين مصاحبه ها اولا" بنوعي مشخص ساخت که هدف از فاز سياسي افشأ ساير جريانات  سياسي و جدا کردن عناصر انقلابي از آنان و جذب ايشان به سازمان بوده است، امری که وی مدعي شد که تا آن تاريخ انجام شده. وی اين مطلب را اينچنين عنوان نمود: «گذشته نشان داده و آينده نيز باز هم نشان خواهد داد که به طور تاريخي و اجتماعي آگاه ترين و فداکارترين انقلابيون مسلمان برای حرکت سياسي – ايدئولوژيک خود سرانجام هيچ مسيری جز "مجاهدين" نخواهند يافت. تجزيه  گروههای بينابيني و جذب آگاه ترين  و صادقترين عناصر آن به جانب اين جريان تاريخي، و انسجام دروني روز افزون خود جريان و انظباط آهنين آن، مضافا" بر مقاومتهای بسيار شگفت انگيزی که تا کنون  در قبال انواع ضربات و خطرات، بر سر اصول خود نشان داده است، تماما" مويد اين حقيقت است.»[15].  در نشريه 111 مجاهد باز در دنباله همان بحث "جبهه مشترک ارتجاع" مسعود رجوی، افرادی که ميخواستند ميانه را گرفته و مانع شروع جنگ مسلحانه شوند را مخاطب قرار داده و گفت: « در يک برخورد انقلابي و اصولي، مرزهای آشتي ناپذير ميان حق و باطل کشيده ميشود و باطل قويا" محکوم ميگردد، و حال آنکه در نحوه ی برخورد سانتريستي و مرکز مدارانه، شخص تحليل کننده حالت يک ميانجي و بينابيني ميان حق و باطل را پيدا ميکند و به نحوی که نه سيخ بسوزد و نه کباب، به داوری مينشيند!» در همين نشريه درتوجيه حملات تند و تيز مجاهدين ( يعني خود مسعود رجوی) به ساير افراد و نيروها وی گفت: «يک انقلابي مجاز است که با محکم ترين کلمات و گزنده ترين عبارات حرفش را بزند و شعارش را هم بدهد و مهر و کين عقيدتي و سياسي اش را نيز آشکار کند، اما همه ی اينها وقتي واقعا" ارزشمند است که بي محتوينباشد. (يعني منحصربه شعار نشده و همراه با عمل و در صورت لزوم نبرد مسلحانه شود)»[16]

يادم است در  همان دوران مسئولي از جانب مجاهدين به انگلستان آمده بود تا ما را آماده ورود به فاز نوين و بعبارتي فاز مبارزه مسلحانه، سازد. وی در صحبتهای خود گفت: " ما از قبل از انقلاب ميدانستيم که خميني متعلق به جناح راست ارتجاعي است و احتياج به زمان داشتيم که اينرا به مردم نشان داده و با سياستها و تاکتيکهای خود وی را وادار نمائيم که از پشت ديگران خارج شده و ماهيت خود را عريان سازد، به اين ترتيب ميخواستيم با توهم زدائي از جوانان  انقلابي آنان را از رژيم کنده و به خود جذب نمائيم. اينکار طي دو سال گذشته انجام شده و به اين ترتيب ما از فاز افشاگری خارج شده و داريم خود را آماده روياروئي نظامي با رژيم ميکنيم، در اين ميان نيروهای ملي و ليبرال هستند که بايد تصميم نهائي خود را بگيرند. وضعيت بازرگان مشخص است، اما بني صدر هنوز در اتخاذ تصميم مردد ميباشد، ما برای وی فرجه ای قائل شده ايم که به تصميم نهائي برسد. اما دير و يا زود اين فرجه به پايان ميرسد و او بايد تصميم نهائي خويش را بگيرد، وگرنه مبارزه مسلحانه بدون او شروع شده و عملا" او در قطب مخالف قرار خواهد گرفت." در طي همين نشستها بود که خبر سخنراني و اتفاقات 14 اسفند 1359 از ايران رسيد. يادم است که در صحبتهای روز بعد، همان مسئول مجاهدين، ضمن تبريک گفت: " اتفاقات ديروز عملا" جايگاه بني صدر را حتي بدون آنکه خودش بداند و يا بخواهد، در کنار ما قرارداد. داستان سخنراني بني صدر بمناسبت سالگرد فوت مصدق بود و طبق معمول چماقداران قصد حمله به تجمع را داشتند. لابد ميدانيد که اکثر شرکت کنندگان در اين سخنراني هواداران سازمان بودند که با هشياری تمام از دادن شعارهای سازماني اجتناب کرده و همانند يک هوادار دو آتشه بني صدر عمل نمودند، در واقع اين سياست سازمان از سخنراني امجديه به بعد بوده که هواداران خود را در پوش هوادارن بني صدر در اجتماعات مختلف حاضر سازد و با حمايت از او، وی را وادار سازيم که مواضع راديکالتری در قبال حزب جمهوری و جناح ارتجاع بگيرد. در خواست وی از شرکت کنندگان اجتماع 14 اسفند که در واقع اکثرا" بچه های خودمان بودند برای مقابله با چماقداران حزبي (منظور حزب جمهوری اسلامي) و خلع سلاح کردن آنها در واقع گام آخر ميباشد. چرا که به اين ترتيب خود رئيس جمهور به نوعي حکم مشروعيت دفاع از خود را که وی تا کنون حاضر نبود بدهد، داد و به اين ترتيب او بدون آنکه شايد خودش هم بداند انتخاب خود را بين ما و رژيم کرد.  با پيوستن او به ما بسياری از هواداران اجتماعي او نيز به ياری مجاهدين خواهند آمد و راديکالهای آنها بتدريج جذب ما خواهند شد. علاوه بر اين پيوستن بني صدر برای ما مشروعيتي در بين اقشاری از جامعه و حتي در سطح بين المللي مي آورد که ما هيچگاه به تنهائي با اينهمه تبليغات که از زمان شاه بر عليه ما و بخصوص مسلمان بودن ما شده، نمي توانستيم آنرا بدست آوريم."[17] . بدنبال وقايع 14 اسفند که منجر به تيره شدن هر چه بيشتر روابط بين رئيس جمهور و ساير سران حکومت شد، مسعود رجوی که جبهه خود را تکميل شده و قويتر از هر زمان ميديد، درمصاحبه های خود تحت عنوان "جبهه مشترک ارتجاع"، اينبار برای اولين بار، خود خميني را مخاطب قرار داده و در لفافه متذکر شد که اولا" جنگ مسلحانه بزودی شروع خواهد شد و ثانيا" از نظر مجاهدين از اين پس وی مسئول مستقيم خونريزی ها خواهد بود. خميني در اين مصاحبه بعوض "امام" و "پدر" و "رهبر انقلاب اسلامي" ، تنها تحت عنوان "آيت الله " مورد خطاب واقع شد. لقبي که تنها شش ماه بعد تبديل به "دجال"، " خون آشام" ، "دشمن بشريت" ... گشت. در اين مصاحبه مسعود رجوی نبرد مجاهدين با حکومت را به مانند صف آرائي امام حسين در مقابل يزيد و صف آرائي دو اسلام در مقابل يکديگر توصيف نمود. وی گفت: «مگر نبود که مجاهدين خود نخستين بار يک مبارزه مکتبي – اسلامي را در تاريخ معاصر ايران بنياد کرده بودند؟ پس ما نمي توانستيم در برابر هر گونه به ابتذال کشانيدن و لوث کردن اين مکتب بي تفاوت بنشينيم، به اين ترتيب امروز نه فقط تمامي ايران، بلکه جهانيان نيز ميدانند که در ايران دو اسلام به طور کلي متقاوت،  در برابر هم صف کشيده اند.» وی همچنين آينده را خونين و نبرد مجاهدين با حکومت را تاريخي ديده و متذکر شد که «در تواريخ نوشته خواهد شد و نسلهای آينده خواهند گفت» که: «رهبری که تا آخرين سالها و آخرين لحظات عليه طاغوت فتوای مبارزه و جهاد مسلحانه نداد. در نخستين سالهای انقلاب عليه مجاهدين که سالها با طاغوت جنگيده ولي در حکومت جديد، يک تير هم شليک نکرده بودند، به جنگ مسلحانه فتوا داد، وبدينگونه لهيب خونريزی در تمام کشور طي ساليان به اوج رسيد.»[18] .  به اين ترتيب به نظر ميرسيد که اين آخرين پيام مجاهدين به حکومت، از صدر تا ذيل آن بوده، و بنوعي حکم اعلام جنگي از جانب آنان، اعلام جنگي که حدس ميزدند طرف مقابل هم آنرا خواهد فهميد ودر جواب، حکم جهاد بر عليه آنها را خواهد داد. مجاهدين برای اينکه هواداران غير تشکيلاتي خود را نسبت به شرايط آگاه و آماده کنند مجبور شدند در مطلبي متذکر شوند که مخاطب نامه ها و مقالات ايشان ديگر حکومت  و سران آن نيستند بلکه مردم و هواداران مياشند[19].

به اين ترتيب بعد از واقعه 14 اسفند که مجاهدين تشکيل جبهه خود را با پيوستن بالقوه[20] بني صدرکامل شده يافتند، اولين فاز حرکت خود برای سرنگوني حکومت را  آغاز کردند. در اين فاز و يا مرحله آنان قصد داشتند با الگوئي مشابه انقلاب اکتبر روسيه و يا انقلاب بهمن ماه 1357 خودمان با بر پائي تظاهرات متعدد و پي در پي  در شهرهای مختلف، يا قدم به قدم حکومت را بعقب نشيني واداشته و نهايتا" ضربه آخر را زده وآنرا سرنگون سازند. و يا در اثر برخورد و ايستادگي پاسداران، در ممانعت ازاجرای تظاهرات، مردم را راديکال و در نتيجه جرقه انقلاب نوين خود را بزنند. تمامي تظاهرات برگزار شده در شهرهای مختلف، بدون اجازه مقامات دولتي ، در شرايط جنگي (جنگ بين ايران و عراق ) برگزار ميگرديدند و شايد مجاهدين اميدوار بودند که حکومت، (همچون هرحکومت ديگری)  تظاهرات بدون مجوز، آنهم در شرايط جنگي را تحمل نکرده، و درنتيجه تظاهرات بظاهر مسالمت آميز آنان، با برخورد قهرآميز پاسداران حکومتي روبرو شده، و بمانند تظاهرات ميدان ژاله دوران انقلاب، و يا شليک تير در تظاهرات 1917 روسيه به سوی تظاهرکنندگان، منجر به مظلوم واقع شدن مجاهدين، و راديکال شدن تظاهرات و مردم و درنتيجه آغاز قيام مردمي به نفع مجاهدين گردد.  بزرگترين تظاهرات از اين نمونه، تظاهرات 7 ارديبهشت 1360 درتهران بود که بنا به گفته مجاهدين 150 هزار نفر در آن شرکت کردند[21].  ويژگي مهم اين تظاهرات اينبود که ميليشيای مجاهدين مامور حفاظت از تظاهرات و دفاع از  تظاهر کنندگان در مقابل حمله "چماقداران" بودند. و در نتيجه شايد برای نخستين بار پس از واقعه 14 اسفند، طرفداران حزب جمهوری نتوانستند با حمله خود به تظاهرات مانع حرکت آن گردند. دولت که سعي ميکرد تا اين زمان از طريق هواداران غير رسمي خود مانع اجرای تجمعات و تظاهرات مجاهدين گردد، بدنبال اين تظاهرات غير قانوني، اما موفق مجاهدين، موکدا" انجام هرگونه راهپيمائي بدون مجوزی را در پايتخت و شهرهای ديگر ممنوع و غير قانوني اعلام نمود و به اين ترتيب مشخص ساخت که از اين پس پاسخگوی تظاهرات "غير قانوني" مجاهدين ديگر طرفداران "حزب جمهوری" نخواهند بود و آنها بعد از اين با پاسداران و نيروهای انتظامي دولتي روبرو خواهند گشت. مجاهدين در پاسخ جهت قدرت نمائي و نشان دادن ميزان قدرت خود در پايتخت و شايد هم به عنوان پيامي به هواداران و متحدان خود که بزودی حرکت نهائي خود، يعني حرکت بسمت جماران و سرنگون کردن کل حکومت را آغاز خواهند نمود، در نامه سرگشاده خود خطاب به خميني به تاريخ دوازده ارديبهشت 1360 نوشتند: « ... اکنون اگر سوء تعبير نشود ما و کليه ی هوادارانمان در تهران نيز که قشری از اقشار ملت هستيم بدين وسيله تقاضا ميکنيم تا برای بيان مواضع و تشريح اوضاع و عرض شکايات و اثبات مطالب فوق الذکر بدون هيچ گونه تظاهر و در نهايت آرامش به حضورتان برسيم. به گمان ما اين ميتواند يک رويداد مهم تاريخي محسوب شود.»[22]  خميني، عليرغم اينکه ميتوانست يک نامه سرگشاده را بعنوان (افشاگری) و يا آنطور که در نشريه مجاهد معني شده بود، بعنوان پيامي به اشخاص ثالث و احتمالا" کد آغاز قيام برای خود اعضأ و هواداران مجاهدين تلقي کرده و آنرا بي جواب گذارد، جهت پيشگيری از شروع يک جنگ داخلي، در پاسخ به مجاهدين در يک جمله کوتاه گفت: «شما سلاح هايتان را تحويل دهيد، لازم نيست شما تشريف بيآوريد، من خودم به خدمتان خواهم رسيد.» به اين ترتيب وی مشخص کرد که مجاهدين نميتوانند مسلح باقي مانده و انتظار تحمل از جانب حکومت و برخورداری از آزادیهای دموکراتيک را هم داشته باشند. مجاهدين بعوض پاسخ به خميني، پاسخ منفي تحويل سلاح خود را بشکلي ديپلماتيک و بظاهر مثبت، داده و آنرا مشروط به محال کردند. آنان بعوض پاسخ به خميني که مخاطب ايشان بود، از بني صدر خواستند که در قبال خلع سلاح مجاهدين، قدرت و قانون را شخصا" در دست گرفته و اگر نميتواند چنين کاری را انجام دهد رقبای خود در حاکميت را علنا" افشأ نموده و به اين ترتيب "تکليف همگان" و بعبارتي اسباب توجيه مجاهدين برای نقض قانون و شروع قيام مسلحانه را مهيا سازد. آنان در نامه خود بني صدر را « بالاترين مقام رسمي و مسئول اجرای قانون اساسي» مخاطب قرار داده و پاسخ خود را چنين دادند: «(مجاهدين) با حفظ نقطه نظر های عقيدتي و سياسي خود و تذکار مجدد مسئوليتهای تاريخي حضرت آيت الله خميني نظر ايشان را گردن ميگذارند. مشروط بر اينکه شما (آقای رئيس جمهور) به عنوان " عالي ترين مقام رسمي و مسئول اجرای قانون اساسي" اجرای تمام عيار و همه جانبه قانون و تسری آن به همه ی قوای کشور را که تنظيم روابط  آن در عهده ی مسئوليت شخص شماست، عملا" تضمين و اعلام نمائيد. و در صورت عدم امکان، تمامي دلايل خود را بي کم و کاست در اختيار ملت قرار دهيد تا هر کس تکليف خود را بداند[23] .  به دنبال به کنار گذاشته شدن رهبری حکومت  توسط مجاهدين، بني صدر هم بدنبال مجاهدين با حذف خميني به عنوان رهبر و داور[24]، در پيامي خواهان داوری مردم، بين خود و بخش ديگر حاکميت از طريق برگزاری رفراندوم شد. مجاهدين  با پذيرش پيشنهاد رفراندوم بني صدر، در حاليکه ميدانستند، در زمانيکه کشور در حال جنگ با بيگانه است و بخشهائي از آن تحت اشغال دشمن خارجي ميباشد، طرحي است، نه واقعي و نه عملي، نشان دادند که حل مسالمت آميز اختلاف بين آنان و حکومت به نقطه ای رسيده که ديگر تنها با مداخله و قيام مردم قابل حل خواهد بود. آنان در پيام خود در پاسخ به طرح رفراندوم رئيس جمهور گفتند: «اکنون بگذاريد يک هيات حل اختلاف 36 ميليون نفری به داوری قطعي درباره ی اختلافات و مسائل جاری مملکت و تعيين سرنوشت سياسي جامعه خود بنشيند: به هر حال اينک طرح رئيس جمهوری مبني بر مراجعه به آرأ عمومي آزمايش ديگری برای انحصار طلبان در پيشگاه مردم است.»[25]. تحليل مجاهدين از شرايط آنروز دو جبهه اين بود که، از طرفي خودشان دارای يک نيروی کثير تشکيلاتي، منظم و به لحاظ نظامي تعليم ديده هستند[26]  و بني صدر به همراه حمايت اکثريت  مردم هم در کنار آنان قرار دارد. در حاليکه جناح مخالف در انزوای بين المللي  و درحال جنگ با دشمن خارجي است. بخشهائي از کشور تحت اشغال عراق بوده و علاوه بر مشگلات خارجي بدليل وضع بد اقتصادی، قيمت پائين نفت، و افت صادرات آن، تورم فوق العاده، با عدم رضايت عمومي و انزوای داخلي هم روبروست. در نتيجه در مقاله ای تحت عنوان « در مفهوم و واقعيت "بن بست" » حکومت را در بن بست و خود را پيروز نهائي جنگ در حال شکل گيری تصوير کردند[27].  در اين زمان گر چه بني صدر هنوز خود را در وحدت با مجاهدين نميديد، اما بنظر ميرسد که وی نيز تحليلي مشابه مجاهدين از شرايط آنزمان دو جبهه داشته و به عبارتي معتقد بوده است که مردم بين وی و رهبری حکومت او را انتخاب خواهند کرد. وی در پيام خود به مردم آنها را دعوت به مقاومت و يا بعبارتي آغاز قيام بر عليه حاکميت نمود. بني صدر در پيام خود، در 17 خرداد 1360 چنين گفت: « غول استبداد و اختناق ميخواهد بار ديگر حاکميت خود را به شما مردم بپا خواسته تحميل کند و اثر خونهای گرانبار عزيزان شما را که در سرنگوني رژيم سياه پهلوی نثار اسلام و آزادی شد، از بين ببرد و اين در شرايطي است که کشور، خود را برای انجام انتخابات ميان دوره ای آماده ميکند. رئيس جمهور شما همچنان در انجام رسالت خطيری که شما ملت مسلمان ايران به عهده ی او گذارده ايد، استوار ايستاده است،  پيام و کارنامه ی خود را به هر شکل از آنجمله نوار و اعلاميه و .. به اطلاع شما خواهد رساند و به دعوت شما که هر روز او را به مقاومت و استقامت مي خوانيد صميمانه لبيک ميگويد. شاد و پيروز باشيد – رئيس جمهور سيد ابوالحسن بني صدر 1360/3/17 »[28]  وی در پيام ديگری به دنبال اعلام غير قانوني شدن نشريه " انقلاب اسلامي" از طرف دادستاني کل کشور چنين گفت: «همه ی جوانان در سرتاسر ايران بايد در برابر تمايل شديد به استبداد مقاومت کنند. هر کدام از شما جوانان يک شماره از انقلاب اسلامي بشويد و در سرتاسر کشورحقايق رابه يکديگر بازگو کنيد و نگذاريد ثمره انقلاب شما را اينگونه مفت از دست شما بدر آورند. »[29] . بني صدر سرانجام در پيام آخر خود قبل از شروع تظاهرات برای سرنگوني، خطاب به مردم چنين گفت: «بر شما مردم است که استقامت کنيد: " خواهر، برادر با کمال صداقت وضعي را که مي بيني برای شما شرح دادم. به شما ميگويم اگر امروز که هنوز وقت باقي است، نايستيد و استبداد را که هنوز قوام  نگرفته دفع شر نکرديد و استبداد با سلطه ی خارجي پيوند قطعي پيدا کرد، همه ی آنچه را گفتم و بدتر از آن را بر شما خواهند آورد. از سه شعار انقلاب اسلامي، استقلال ، آزادی ، جمهوری اسلامي هيچ محتوائي بر جای نخواهند گذارد.»[30] . به اين ترتيب تظاهرات هواداران مجاهدين برای سرنگوني مرحله ای حکومت آغاز شد و روزهای 23 و 24 خرداد، تهران و شهرستانها شاهد تظاهرات پراکنده مجاهدين و هوادارانشان بودند. شعارهای تظاهرات آنها عبارت بود از: "مرگ بر استبداد – زنده باد آزادی"  ، "مرگ بر آمريکا – زنده باد آزادی" ، "مرگ بر بهشتي – زنده باد آزادی" ، "استقلال و آزادی با مرگ بهشتي" و" مسلمان بپا خيز، حزب شده رستاخيز."[31]. مجاهدين با انجام اين حرکات مقدماتي، خود را مهيای حرکت آخر و سرنگوني حکومت با انجام يک تظاهرات بزرگ سراسری ميکردند که قرار بود روز سي خرداد انجام گيرد.

مجاهدين و شورای ملي مقاومت هيچگاه نپذيرفتند که هدف تظاهرات پراکنده قبل از سي خرداد و بخصوص آن تظاهرات، سرنگوني حکومت بود. چرا که پذيرش اين امر از جانب آنان اقرار به شکست و پذيرش تثبيت حکومت و در واقع بن بست خودشان بود. بدنبال پذيرش چنين شکستي آنها ميبايست ميپذيرفتند که مردم آماده قيام نبوده، آغاز فاز نظامي غلط و يا حداقل زودرس بوده، سرنگوني در کوتاه مدت نا ممکن بوده، آنان هنوزميبايست با مانورهای سياسي وحتي تحويل سلاحهای خود، مانع غير قانوني شدن خود شده، بميان مردم رفته و آنان را به حق و حقوق خود آشنا سازند. و سرانجام اينکه رفتن رهبرانشان به خارج هم، همچون فرار رهبران حزب توده، بعد از 28 مرداد، و تنها گذاشتن بقيه اعضأ و هواداران در مقابل "دژخيمان و شکنجه گران زخم خورده رژيم بوده است."

 مجاهدين مدعي شرکت پانصد هزار نفر در تظاهرات سي خرداد شدند، آنچه مهم است تعداد واقعي شرکت کنندگان اين تظاهرات نيست، بلکه اين واقعيت است که آنها هر چند نفر که بودند، به اندازه کافي برای بعقب نشاندن پاسداران حکومت و ادامه راهپيمائي مجاهدين تا جماران و سرنگوني حکومت نبودند. در واقع مجاهدين دچار همان مشگلي شده بودند که اکثر روشنفکران طرفدار" انقلاب آزمايشگاهي" و يا انقلاب هدايت و برنامه ريزی شده از قبل ميشوند. آنها با صغير فرض کردن توده های مردم و ولي دانستن خود فرض را بر اين ميگذارند که چون خواسته آنها  "خير" و "عادلانه" است، در نتيجه توده ها گريزی از پذيرش آن ندارند و اگر خودشان در صف اول، چه از طريق برگزاری تظاهرات و يا عمليات چريکي، سينه شان را سپر گلوله های حکومت کنند، توده ها نيز اجبارا" بدنبال آنان خواهند آمد و حکومت هر که باشد، زير ضرب استقامت و از خود گذشتگي آنان و کثرت مردم ، پايداری نخواهد توانست کرد و لاجرم سقوط خواهد نمود. شايد هم مجاهدين، مثل هميشه، آنقدر در تبليغات خود زياده روی و زياده گوئي کرده بودند که خودشان هم به حرفهای خودشان و ابعاد غير واقعي آن تبليغات (مثبت درباره خود و منفي درباره حکومت) باورشان شده بود. 

آنها در مقايسه با وضعيت روسيه 1917 وضعيت خود را در شرايطي بمراتب قويتر و احتمال پيروزی را بيشتر ميديدند چرا که ايران هم مانند روسيه در حال جنگ، و تا آنزمان بازنده آن با انبوهي کشته و زخمي بود. بنا به تحليل آنان مردم از انقلاب و دست "نيآوردهای" آن سرخورده و پشيمان و بلحاظ اقتصادی تحت فشاری فوق العاده حتي نسبت به دوران شاه بودند. خود حکومت  نيز همانند حکومت روسيه يک دست نبوده و مملو از تضاد بود، علاوه بر تمامي اين مشابهت ها، مجاهدين نسبت به حزب بلشويک روسيه يک آس برنده هم داشتند و آن اينکه " الکساندر کرنسکي" ايران، "بني صدر" را هم از حکومت جدا کرده و به خود جذب نموده بودند. هرکس که از بيرون جريانات آنزمان را دنبال ميکرد و قدری هم نسبت به تاريخ شناخت داشت و احتمالا" از روحيات مسعود رجوی هم با خبر بود  و في المثل ميدانست که وی تا به چه حد خواهان آنست که تاريخ از او بعنوان "لنين ايران" نام ببرد، ميتوانست کاملا" ببيند که مجاهدين به دنبال  تکرار انقلاب اکتبر روسيه در ايران هستند. البته مسعود رجوی بعدها و مسلما" بخاطر شکست تجربه سي خرداد منکر اين شباهت و الگو برداری شده و در جمعبندی يکساله خود پس از سي خرداد پاسخ به اين تحليل را اينگونه داد: « در اين رابطه حتي در موردی هم شنيدم که انقلاب اکتبر، مثال زده شده بود و بر اساس آن گفته بودند که در انقلاب اکتبر هم لنين چنانکه بعدا" خودش هم گفته، في الواقع دست به يک کودتا زد. يعني از فرصت مناسب و از لحظه مناسب برای سرنگون کردن رژيم موجود و تصرف قدرت سياسي استفاده کرد و با نيروهای مسلحي که بخش مهم آن از کارگران حزبي تشکيل يافته بود، قيام را تمام کرد. تعداد آنها هم چندان زياد نبود، شايد 15 هزار نفر، ولي رژيم را ساقط کردند. خوب ، ای کاش که از جهات مختلف سياسي، اجتماعي و نظامي امکان پذير ميبود که در همان سي خرداد و يا حتي قبل از سي خرداد، مجاهدين سلطه ی خميني ... را از بين مي بردند و يا همين طور پس از سي خرداد و در نخستين فاز مبارزه انقلابي مسلحانه، يا همراه با نخستين ضربه.»[32] . مسعود رجوی مدعي شد که مقايسه سي خرداد با انقلاب اکتبر روسيه غلط است بدليل اينکه: «شرايط روسيه ی آنروز به نسبت ايران 30 خرداد را بايد خيلي دمکراتيک تلقي کرد.»[33]  .مجاهدين علاوه بر اينکه عدم امکان اين کپي برداری را به دليل دموکرات تر بودن تزار روسيه از حکومت ايران دانسته اند! مدعي اند که آنها به دليل آنکه هنوز با حکومت "اتمام حجت" نکرده و از مردم رخصت برای سرنگوني نگرفته بودند، بلحاظ سياسي نميتوانسته اند در سي خرداد حکومت را سرنگون سازند!  اينکه مجاهدين بارها از زمان سخنراني امجديه برای حکومت خط و نشان کشيده و آنها را تهديد کرده بودند، بنظر من بسي فراتر از "اتمام حجت" ادعائي مسئول شوراست. علاوه بر اين با تحليلي که بقول مسعود رجوی آنان از دوران زندان شاه نسبت به حکومت و شخص خميني داشته و وی را متعلق به جريان "راست ارتجاعي" ميدانستند و وی مدعي است که اين تحليل در همان زمان لو رفته و بدست رفسنجاني هم رسيده بود، بحث " اتمام حجت" بحثي است ساده گرايانه و به اعتقاد من عوامفريبانه. و اما بحث مردم و رخصت آنان برای شروع عمليات مسلحانه؟  اين بحث نيز به نظر من توجيه ديگری است برای پوشاندن شکست سي خرداد، همانطور که بزرگ نمائي و جشنهای هر ساله مجاهدين در چنين روزی هم، چيزی نيست جز جعل تاريخ و پوشاندن يک شکست، در زرورق جشن و پايکوبي. تا زمان سي خرداد کمتر کسي بود که نداند جنگ قدرت بين مجاهدين و حکومت بزودی آغاز خواهد شد و اگر مردم قرار بود مجاهدين را به حکومت ترجيح دهند، بارها امکان نشان دادن آن، با شرکت گسترده در تظاهرات ديگر مجاهدين، برايشان وجود داشت، کاری که نکردند و مجاهدين ميتوانستند بر همين مبني، حدس بزنند که حرکت آنان با استقبال مردمي روبرو نخواهد شد و تنها هواداران ايشان هستند که به فرمان قيامشان لبيک خواهند گفت. بواقع سئوال از مجاهدين اينستکه با تظاهرات سي خرداد چگونه ميخواستند از مردم برای شروع جننگ تمام عيار با حکومت لبيک بگيرند؟ و چرا اين اجازه را نتوانستند با انجام ساير حرکات خود، في المثل تظاهرات اردبيهشت ماه و يا تظاهرات چند روز قبل از سي خرداد گرفته تا سي خرداد حرکت سرنگوني باشد؟ در پاسخ  به اينکه شرايط روسيه تزاری دمکراتيک تر از ايران آنزمان بوده، فقط ميتوان گفت: "عاقلان و تاريخ دانان دانند"!. سي خرداد، در شرايطي صورت گرفت که هنوز سه سال از انقلاب نگذشته بود، هر کس که کوچکترين معلومات تاريخي داشته باشد ميداند که هيچ انقلابي نتوانسته بلافاصله ظرف چند سال شرايط دموکراتيک و آزادی را (تا زمانيکه جامعه مدني شکل نگرفته و جا نيفتاده و ابزار بدست گرفتن قدرت توسط مردم مهيا نشده) در جامعه بر قرار سازد. در حاليکه در ايران علي رغم دشمني علني مجاهدين با حزب حاکم، بقول خودشان تحليل زندانشان و اينکه نهايتا" بر عليه حکومت خواهند شوريد و دانسته شدن آن توسط رفسنجاني و حاکميت، علي رغم عدم شرکت آنان در رفراندوم قانون اساسي و دهان کجي آشکار به کسي که وی را "امام" و "رهبر انقلاب اسلامي" و "پدر" خطاب ميکردند، علي رغم حفظ سلاحهايشان و عدم تحويل آنها به مقامات دولتي، مجاهدين اجازه يافتند، در انتخابات حدود يکسال قبل از سي خرداد شرکت کرده و رای نسبتا" قابل توجهي کسب کنند. بني صدر رئيس جمهور آينده شورای ملي مقاومت در انتخابات رياست جمهوری، بر رقيب حزب جمهوری اسلامي خود با اختلاف فاحشي پيروز شد. يک ماه قبل از سي خرداد مجاهدين تظاهرات غير قانوني خود را نسبتا" بدون برخورد علني با ماموران دولتي برگزار نمودند. در همان زماني که مسئول شورا معتقد است که در ايران فضای دموکراتيک وجود نداشت، کشورهای همسايه ايران، ترکيه و پاکستان دارای حکومت نظامي بودند، و در مصر و  اندونزی و ساير کشورهای اسلامي همرديف ايران، بدترين نوع ديکتاتوريها در حاکميت بودند، و اين در حالي بود که ايران در حال جنگ سياسي با غرب و جنگ نظامي با دشمن متجاوز بود. شرايطي که بمراتب غير بحراني تر از آن، دموکراتيک ترين کشورهای امروزی را هم مجبور به وضع قوانين ويژه و اتخاذ شيوه های سرکوبگرانه ميکند[34].  به  نظر من خطاهای مجاهدين در مقايسه سي خرداد با انقلاب اکتبر و اينکه چرا نتوانستند حکومت را سرنگون کنند، بهيچ عنوان دليل ذکر شده از جانب آنان نيست، شايد هم آنان انتظار داشتند که همچون تظاهرات ارديبهشت ماه و يا تظاهرات روزهای 27 و 28 خرداد با "چماقداران" حزب جمهوری و "حزب اللهي ها" روبرو شده و بعبارتي دولت، حاکميت را در يک سيني طلاتي بدون هيچ مقاومتي تقديم آنها کند . به نظر من با در نظر نگرفتن اينکه آيا حکومت حمايت مردمي داشته و يا نه و يا مجاهدين مشروعيت مردمي داشته اند و يا خير، دلايل عدم  تکرار انقلاب اکتبر در سي خرداد، عبارت بودند از: اولا" مردم ايران انقلاب اکتبر 1917 خود را در بهمن 1357 کرده بودند و کرنسکي ايران هم بني صدر نبود و بلکه بختيار بود که از کشور خارج گرديد. در واقع شرايط ايران در سي خرداد 1361 با اغماض بسيار نه مثل شرايط روسيه 1917 بلکه همانند شرايط  شوروی بهنگام جنگ جهاني دوم بود. در اينصورت، اگر فرض مجاهدين را قبول کرده و حکومت ايران را در سال 1361 جنايتکار و منفور( حتي به اندازه استالين) بدانيم ، همانطور که مردم شوروی علي رغم کشتار چند ميليوني استالين حاضر نشدند بر عليه حکومت انقلابي و خود انتخابي خويشتن شورش نمايند، امکان شورش مردم بر عليه حکومت جديد نيز وجود نداشت. از طرف ديگر جنگ و شکست در آنهم نه تنها عامل ياری دهنده به مجاهدين نبود، بلکه عاملي بازدارنده و عقب راننده محسوب ميشد، چرا که جنگ ايران و عراق، مشابه جنگ جهاني اول و شرکت متجاوزانه روسيه در آن نبود، بلکه مشابه جنگ جهاني دوم و شرکت مدافعانه شوروی درآن بود، يعني ايران نه مانند روسيه 1917 جزو طالبين و آغاز کنندگان جنگ بود، بلکه چون  شوروی ژوئن 1941 بود که مورد تجاوز آلمان نازی واقع شده وبخشي از آن به اشغال نيروی خارجي در آمده بود. اگر آنها در مقايسه خود دو دوره را با هم به اشتباه نگرفته بودند ميتوانستند بفهمند که مردم بين جنگ با خارجي و خودی، در هر شرايطي جنگ با خارجي را انتخاب ميکنند، و تا زمانيکه تهديد خارجي (بلحاظ سياسي آمريکا و بلحاظ نظامي عراق) وجود دارد به هيچ عنوان دفاع از کشور را فدای مبارزه با ديکتاتور داخلي نميکنند( حتي بصرف درست بودن شعارهای مجاهدين مبني بر صدها برابر بدتر  بودن وضع ايران در مقايسسه با زمان شاه و روسيه تزاری). آنان با توجه  به اين داده ها ميتوانستند حدس بزنند  که آينده آنان نه مشابه حزب بلشويک، بهمراه پيروزی نسبتا" سريع بعد از تظاهرات 15 هزارنفری بر عليه تزار روسيه، بلکه مشابه شورش دريانوردان انقلابي روسيه بر عليه حکومت جديد بلشويک، درست سه سال پس از انقلاب 1917، يعني در بهار 1920 بود که منجر به کشته شدن همه آنها شد.

درواقع مجاهدين به نظر من علاوه بر خود تسليمي به بزرگ نمائيهای خويشتن، روی بني صدر و حمايت مردمي وی و حتي حمايت از او در ميان ارتشيان نيز بيش از اندازه حساب باز نموده بودند. تا جائيکه حتي سال بعد مجاهدين مدعي حمايت حداقل چهل درصد ارتشي ها از شورا شدند[35]. مجاهدين فکر ميکردند که با آغاز قيامي نوين، تمامي ده – يازده ميليون راي دهنده به بني صدر، از حالت بالقوه تبديل به نيروی بالفعل انقلاب نوين خواهند شد. غافل از اينکه آن رای دهندگان اولا" انتخابشان نه بين خميني و بني صدر، بلکه بين بني صدر و بقيه شرکت کنندگان در انتخابات رياست جمهوری بود و ثانيا" آن انتخاب، انتخابي در چارچوبي مسالمت آميز،دموکراتيک و قانون حکومت انقلابي بود و نه انتخابي برای آغاز انقلابي نوين و کشت و کشتاری جديد. از طرف ديگر بني صدر هم در مورد مجاهدين اشتباه کرده بود و علي رغم داشتن شناخت نسبي، نميتوانست آگاهي کامل نسبت به ماهيت فرقه ای، مهارت تبليغاتي و دولبه بودن حرف شنوی و نظم تشکيلاتي – فرقه ای اعضأ مجاهدين از رهبرانشان را داشته باشد. در نتيجه به  نوعي، تسليم زياده نمائي ها و قدرت نمائي هاي مجاهدين شده بود و هواداران تشکيلاتي مجاهدين را  چون شعار "بني صدر – بني صدر حمايتت ميکنيم" را ميدادند، با مردم عادی اشتباه گرفته و بعوض تشخيص آن شعار بعنوان تاکتيکي از جانب مجاهدين برای دو پاره کردن حکومت، و جذب وی به خود، شعاری از جانب مردم و حاميان مردمي خود گرفته بود. نشريات آندوران مجاهدين هم همانند هميشه مملو بود از اعلام حمايت انجمنهای خود ساخته و ابراز آمادگي چند هوادار ايشان در اينجا و آنجا تحت عناويني وزين و پر طمطراق بمانند: «بيانيه مهم پرسنل آگاه شهرباني و پليس مردمي در حمايت از رئيس جمهور »  ، «اعلام حمايت درجه  داران پادگان نيروی هوائي از رئيس جمهور»  ، «حمايت پرسنل انقلابي پايگاه يکم مهرآباد از رئيس جمهور.»[36] ،  ،«اطلاعيه همافران پايگاه يکم و پايگاه انقلاب» ، « اعتراضات در شهرهای ايلام، اراک، اهواز، زنجان، شيراز، مشهد، اروميه، کرمانشاه، شيراز، همدان، مسجد سليمان، رامسر، رشت»[37] ، ...

مجاهدين در اطلاعيه خود در 27 خرداد به تقليد از دوران  انقلاب  از مردم خواستند که «مخالفت خود با روشهای انحصارطلبانه وحکومت اختناق و چماق را با فرياد الله اکبر بر فراز پشت بام خانه ها ابراز نمايند»[38]  بني صدر هم در دعوت مردم برای مقاومت و احتمالا" شرکت در تظاهرات 30 خرداد در پيامي در روز 29 خرداد خطاب به آنان چنين گفت: « پيام رئيس جمهور دکتر بني صدر به مردم ايران: ... مردم ايران، زنان و مردان ، مسئوليت شما سنگين است، بجنبيد، مراقب باشيد ، ميهن شما در خطر است، انقلاب اسلامي شما در خطر است، از من دفاع نکنيد، از من حمايت نکنيد، از موجوديت خودتان به عنوان يک ملت، از حق خودتان به عنوان يک نسل نيازمند به رشد و آزادی دفاع کنيد و حمايت کنيد. 29 خرداد 1360 »[39]  ، اما واقعيت  تلخ برای  آنها اين بود که نه مردم بر پشت بامها رفته و هم صدا، شعار الله اکبر سر دادند، که اگر ميدادند شايد سي خرداد معني ديگری پيدا ميکرد. و نه به پيام بني صدر گوش داده و در ابعاد ميليوني مشابه دوران انقلاب  روز سي خرداد به خيابانها ريختند که باز اگر اينکار را کرده بودند، امروز از سي خرداد بعنوان عاشورا ياد نمي شد و هر ساله بعنوان سال روز " انقلاب نوين" بسبک جشنهای سالگرد تولد "رهبر عزيز" کره شمالي در تمام کشور جشن و پايکوبي برقرارميبود و احتمالا" بني صدر هم اگر نه کشته ويا در گوشه زندان، همين جائي بود که امروز هست.

مجاهدين مدعي شدند که تظاهرات سي خرداد آنان، اقدامي برای سرنگوني حکومت نبوده، حرکتي عاشورا گونه بوده به عنوان آخرين اتمام حجت با حکومت، در جائي ديگر مدعي شدند که آن حرکتي بوده است برای بيرون  کشيدن خميني از پشت نقاب حزب جمهوری و افشأ وی در مقابل مردم ... کاش شرکت کنندگان در تظاهرات سي خرداد ،هم ميدانستند که بالاخره برای چه منظوری دارند وارد حرکتي ميگردند که از قبل غير قانوني اعلام شده و مشخص است که اينبار نه " چماقداران حزبي" ، بلکه پاسداران حکومتي مجهز به باطوم و گاز اشک آور و احتمالا" مسلسل به استقبال آنان خواهند آمد. کاش آنان  ميدانستند که هدف تظاهرات سي خرداد، نه در  29 خرداد، بلکه در 31 خرداد، يعني بعد از بررسي نتايج آن مشخص خواهد شد و اعلام خواهد گرديد. کاش آنها هم  ميدانستند که اين حرکت بعدا" از جانب مجاهدين عاشورای آنان خوانده خواهد شد، عاشورائي که گوئي همه ميرفتند که خود را قرباني حيات  جاوداني اسلام کنند، با اين تفاوت که " امام حسين" و "ابوالفضل" اين عاشورا، در صف اول آن قرار نداشته و پرچمدار آن نبوده، بلکه در نقطه امني منتظر خبر نتيجه عاشورا و احتمالا" رفتن به خارج و " رساندن" پيام "شهيدان" "عاشورای مجاهدين" به خارج از کشور بودند. بهر صورت همانشب مجاهدين تظاهرات سي خرداد خود را چنين توصيف کردند: «راهپيمائي بيش از 500 هزار  نفر از مردم قهرمان تهران در اعتراض به کودتای ضد مردمي مرتجعين بوسيله مزدوران مسلح حاکم به  خاک و خون کشيده شد و يکبار ديگر جنايات 15 خرداد و 17 شهريور تکرار گرديد – پاسداران ارتجاع با مسلسل مستقيما" راهپيمايان را هدف قرار ميدادند و مغز و قلب آنان را متلاشي ميکردند. – دژخيمان ارتجاع، اجساد دهها شهيد را نيز ميربودند و به جای اينکه به پزشکي قانوني منتقل کنند. مستقيما" به بهشت زهرا برده و مخفيانه به خاک  مي سپردند. شنبه 30 خرداد»[40]

مجاهدين  درسرمقاله آخرين نشريه چاپ شده خود در داخل کشور، يعني مجاهد شماره 128 (1360/4/4) چنين نوشتند: «گامي فراتر از شاه؛ ديکتاتوری خون آشام در زير پرده دين حتي بدون تشخيص هويت، زندانيان بيگناه را به جوخه اعدام ميسپارد.» و اين سرنوشت بسياری از کساني بود که درروز سي خرداد به اسارت پاسداران حکومتي در آمده بودند. آيا آنان روز 29 خرداد ميدانستند که از روز سي و يک خرداد، دسته دسته به دست شکنجه گران حکومتي و جلادان اوين سپرده خواهند شد، آيا ميدانستند که سي خرداد سر آغاز يک دهه دوران جنگ و جنايت و قانون شکني وپايمال شدن اخلاقيات و عدل و انصاف ايراني، اسلامي و حتي انساني خواهد بود؟ و آيا ميدانستند حقيقتا"، بدور از هر شعار تبليغاتي، برای چه و برای کي به قتلگاه خود رفتند؟

سي خرداد به نظر من قماری بود که مجاهدين  کردند و آنرا باختند و گر چه طبق معمول مجاهدين سعي کردند اين شکست را هم با تبليغات بسيار زياد، در اذهان خود  و هوادارانشان تبديل به پيروزی نمايند، اما واقعيت  تلخ برای  آنان اين بود که فهميدند، امکان انقلاب و قيام مردم، به سبک انقلاب بهمن ماه 1357 و با تظاهرات مردمي، ممکن نيست و آنها برای رسيدن به  قدرت بايد شيوه ديگری را اتخاذ نمايند: مسعود رجوی در اينباره ميگويد: «سي خرداد که آنرا هم در واقع، شاهکار  تاکتيکي – نظامي برادران مسئول ما در يک فرصت بسيار اندک ، امکان پذير کرد، ديگر منطقا" پايان تظاهرات و راهپيمائي دسته جمعي و مسالمت  آميز در دوران  خميني بود و ديگر  تا وقتي که اين اختناق مطلق حکمفرماست چنين چيزی ابتدا به ساکن امکان  پذير نيست. مگر در شرايط فوق العاده جوشان و بسيار نادری که در محاسبات کنوني ما نميگنجد. .. بنابراين اصولا"از سي خرداد به بعد، تا وقتي حاکميت خميني شکاف بر نداشته، ديگر از اساس، انتظار برگزارشدن مسالمت آميز تظاهرات يا اعتصابات چشمگير و بخصوص سراسری، انتظار  نادرستي است.»[41]

مسئول شورا در  جمعبندی سال 1361 خود ميگويد: در سي خرداد،«ما متقابلا" بايد مردم را نشان ميداديم و نشان ميداديم که مردم در سمت کي هستند و بر عليه کي.»[42] . اگر اين هدف مجاهدين بود، به منظور خود رسيدند چرا که تظاهرات سي خرداد، هر چقدر تعداد آنرا مفروض بداريم، تظاهرات مجاهدين، هواداران آنها و حداکثر هواداران بني صدر بود. کما اينکه اسامي کشته شدگان در اين تظاهرات که در نشريه مجاهد در روزهای بعد از آن به چاپ رسيد و همچنين اسامي اعدام شدگان توسط حکومت در روزهای بعد نشان ميدهد، تقريبا" تمامي کشته شدگان بلحاظ تشکيلاتي و سياسي وابسته به مجاهدين بودند. اين تظاهرات هر چه بود، تظاهرات مردم، بمعني عموم مردم، و يا يک قشر و طبقه مشخصي از مردم نبود. علي رغم اينکه حتي به ادعای خود مجاهدين شرايط اختناق در29 خرداد، مثل زمان شاه نبود، حکومت نظامي در کار نبود و شهر ها در تسخير توپ و تانکهای پاسداران و يا ارتش نبودند، حکومت جديد مثل حکومت شاه "شصت هزار ساواکي" نداشت، حکومتهای خارجي منجمله "امپرياليسم آمريکا" از آن حمايت نميکردند، و باز بقول خود مجاهدين حکومت مثل حکومت شاه تثبيت نشده بود، با اينحال مردم نيآمدند و سرنگوني حاصل نشد. آری اگر مجاهدين  ميخواستند بدانند که « مردم در سمت کي هستند» ؟ جواب خود را يافته بودند. مردم سمت هر که بودند! سمت آنان نبودند. آنچه که در انقلاب 57 رخ داد، اينبار اتفاق نيافتاد. علي رغم کشته شدن تعدادی از اعضأ و هواداران مجاهدين در اين روز، بر خلاف کشتار قم در انقلاب 57، نه تظاهرات شب ختمي و نه شب هفتي و چهلي برای آنان در تبريز و اين شهر و آن شهر برگزار شد، و نه بدنبال آن، تظاهرات مشهد و اصفهان و ... تظاهرات سي خرداد علي رغم شرکت چه 5 هزار ، چه 50 هزار و چه 500 هزار نفر در آن، عملا" تظاهرات مجاهدين بود و نه مردم. بنا به اصطلاحات مجاهدين تظاهراتي بود "دم بريده"، ادامه نيافت، اول بود و آخر. دعوای مجاهدين بود و حکومت بر سر قدرت و مردم نظاره گر، اگرنه متمايل به حکومت، حداقل ناظران بي طرف آن بودند.

سئوال درباره سي خرداد بسيار است، خود مسئول شورا به بعضي از آنها در جمعبندی سال 1361 خود اشاره کرده است. وی ميگويد: «مثلا" اينکه: "خوب، چه ميشد که مجاهدين نيروهايشان را حفظ ميکردند و در 30 خرداد، اين شکلي رودروی رژيم قرار نميگرفتند و به عبارت ديگر، اعلام جنگ رژيم را مسکوت ميگذاشتند و جواب نميدادند؟ يا ميگذاشتند که مدتي بگذرد، يک قدری جمع و جور بشوند تا اعدامها به آن  سرعت شروع نشود.» وی در پاسخ به اين سئوالات که تازه سئوالات بسيارسطحي و ساده هستند و سئوالات عميقتر و فرضآ" تاريخيتر و فلسفي تر را دربر نميگيرند بدون پاسخ مکفي، ميگويد: «من نميخواهم وارد جواب  مشروحش بشوم. حتي به مثابه ی يک تمرين ذهني بهتر است که خودتان به اين سئوالات جواب بدهيد.» و جواب ايشان به اين سئوال  و دهها و بلکه صدها سئوال ديگر چيست؟ وی ميگويد: «فقط اين نکته را ميگويم و ميگذرم که اگر در آن نقطه که رژيم با عزل رئيس جمهور، خودش را يک پايه کرد، مجاهدين وارد نميشدند و آزمايش خودشان را نميدادند و انتظاراتي را که مردم از آنها داشتند، به اين ترتيب جواب  نميدادند، مثل اين بود که تمام کارهای قبلي اساسا" شعر و شعار بوده.»[43] . من هم بعنوان يک هوادار، عضو، و مسئول سابق مجاهدين، و نماينده شورای آنان در آمريکا با اجازه ميخواهم اينجا فرمان رهبر سابق خود را گوش داده و بعنوان «يک تمرين ذهني» هم که شده بعضي از اين سئوالات را مطرح کرده و به سنت مسئول شورا پاسخ آنها را به «مثابه ی يک تمرين ذهني » به  شما خوانندگان اين مقاله محول نمايم. سئوالاتي از اين قبيل: 1- اگر بني صدر گول شعار "بني صدر – بني صدر،حمايتت ميکنيم" مجاهدين و هواداران تشکيلاتي آنها را نخورده بود، و به اين نتيجه نرسيده بود که تمام مردم ايران از دست ملاها عاصي و بدنبال رهبری هستند که آنها را هدايت کرده و حکومت ملاها را سرنگون کند، اگر قدری با سياست تر عمل ميکرد، اگر با موضع گيریهای  شديد و غليط خود طرف مقابل و بخصوص شخص خميني را به جنگ نميطلبيد، اگر پاسخ خميني را داده وبه جای نزديکي بيشتر به مجاهدين، امتيازاتي بيشتر به نفع مردم و دموکراسي و آزادی آنان از خميني ميگرفت، اگر اجازه ميداد جنگ خارجي به يک نتيجه نسبتا" مثبتي رسيده و فرضا" دشمن خارجي خاک کشور را ترک نموده و مردم قدری از تهديد خارجي رها شده و امکان فکر به مسائل داخلي را پيدا  نموده،  و همچنين حمايت او در ميان اقشار مختلف به دليل پيروزی در جنگ بيشتر ميشد، و در اين شرايط حرکت خود را قاطع تر و سختتر در مقابل جناح انحصار گر حکومت مي نمود، اگر او انتخاب درست کرده بود، اگر او صبر ميکرد، اگر ... اگر ...  چه ميشد؟ 2- مسئول شورا مدعي است که "اعلام جنگ" را حکومت داده  بود و آنها نميتوانسته اند به آن پاسخ ندهند! اينکه اعلام جنگ را ابتدا" حکومت داده بود و يا مجاهدين؟ جای بحث و شک و ترديد دارد! چرا که حکومت هم مثل بني صدر و خود مجاهدين تا حدود زيادی مرعوب تبليغات مجاهدين شده و فکر ميکرد که قوای  نظامي و نيروهای تشکيلاتي آنها بسيار بيشتر از آن چيزيست  که در واقع بود، در نتيجه بهيچ عنوان به دنبال  ايجاد يک جنگ داخلي در کناريک جنگ نظامي خارجي رو به باخت، يک جنگ سياسي با آمريکا وغرب، و يک معضل پيجيده اقتصادی در داخل کشور نبود. کما اينکه همانطور که شواهد  نشان ميدهد تا قبل از سي خرداد از ورود مستقيم پاسداران خود جهت روياروئي با مجاهدين اهتراز ميکرد و سعي مينمود بقول بهشتي «چماق کلامي» مجاهدين را با چماق چوبين حزب جمهوری جواب دهد. به نظر من در اين مقطع نه تنها حکومت اعلام جنگ نظامي[44] نداده بود،  بلکه بدنبال چاره ای بود که از آن اهتراز نمايد. و بهمين علت همانطور که ديديم خميني خودش وارد ميدان شد و خط را مثل هر حکومت ديگری در دنيا (از بد  بد تا خوب خوب)، روی سلاح و مبارزه مسلحانه کشيد و خواهان خلع سلاح مجاهدين درقبال مشروعيت سياسي و ملاقات با خود و حل وفصل مسائل به شيوه صحبت بجای جنگ شد. سئوال اينستکه اگر مجاهدين غرقه در تحليلهای قبل از قيام خود و اينکه تنها راه روياروئي با حکومت مبارزه مسلحانه است نبوده، اگر عدم ورود پاسداران در روياروئي با تظاهرات غير قانوني خود در قبل از سي خرداد را  حمل بر ضعف حکومت نکرده، وبه اين نتيجه نرسيده بودند که در  تظاهرات  نهائي و تظاهرات سرنگوني خويش هم با مشتي چماقدار حزبي روبرو خواهند شد، اگر شرايط ايران آنروز را مشابه شرايط لبنان نديده و پيروزی خود در درگيری نظامي را مفروض نميدانستند، و اگر به جای مشروط کردن پاسخ خود به محال[45]، جواب  مناسب  خود را حداقل برای وقت خريدن و انتظار برای پايان جنگ با عراق، به خود خميني داده  و به مردم اعتماد ميکردند که داور اين قول و قرار باشند، و ميپذيرفتند که در يک چارچوب سياسي حرکت نمايند، چه ميشد؟  3- مجاهدين مدعي هستند که حرکت آنان در سي خرداد، (بمانند حرکت آنان در "عمليات فروغ جاويدان") عاشورا گونه بوده! اگر درست معني عاشورا را فهميده باشم، بجز آمادگي برای شهادت و کشته شدن تا آخرين نفر، عاشورا، يک معني سياسي و فلسفي و عقيدتي هم دارد. در اينجا نميخواهم وارد بحث مفصل عاشورا شوم و اميدوارم در سخني ديگر مفصلا" به آن بپردازم، اما ذکر يک نکته در اينجا ضروری است و آن اينکه قيام امام حسين درعاشورا به اين دليل اتفاق نيفتاد که امام خلافت را حق خود ميدانست ( که بدرستي حق وی بود) و ميديد که  توسط يزيد اين حق غصب شده، بلکه يزيد امام را درمقابل انتخاب بين بيعت با خود و يا مرگ قرار داده بود و امام همانطور که در خطبه ای ميگويد مرگ را به بيعت با يزيد ترجيح داد. در اينجا سئوال اينستکه آيا في الواقع مجاهدين درچنين موقعيت ايدئولوژيک قرار داشتند؟ پاسخ من خير است. چرا که اگر في المثل آنها در رفراندوم جمهوری اسلامي بنا به هر دليلي پاسخ منفي به رفراندوم ميدادند و به همين علت مورد تعرض نظامي حکومت قرار ميگرفتند، شايد حرکت  عاشورا گونه معني و مفهوم داشت. و يا اگر بعد از رفراندوم قانون اساسي و عدم  شرکت در آن حاضر به کار در آن نميشدند و مدعي ميگرديدند که کار در آن چارچوب خلاف اعتقادات مذهبي آنانست، و حکومت  آنان را مخير به انتخاب بين قانون اساسي و يا مرگ ميکرد، باز شايد شرايط ، شرايط عاشورا گونه بود. اما ديديم که مسعود رجوی اعلام کرد که حاضر است در چارچوب قانون اساسي ای که  قبول ندارد کار کند و خود را آماده انتخابات رياست جمهوری، يعني دفاع از قانون  اساسي و منجمله اصل ولايت فقيه مندرج در آن هم کرد[46] مجاهدين حتي بعدها در انتخابات مجلس شورا شرکت  کرده و آرا آنها شمارده هم شد، درحاليکه اگر بحث انتخاب عاشورا گونه بود ميبايست آنها آنرا هم تحريم نموده و در صورت اعلام حکومت  مبني بر يا قانون اساسي و يا مرگ  و يا حداقل مثل زمان شاه که گفته شد: يا پيوستن به حزب رستاخيز و يا خروج از کشور و يا گوشه زندان، ميشد پذيرفت که شرايط عاشوراگونه  بوجود آمده بود. اما اگر فرضا" يزيد به  امام حسين گفته  بود که ميتواني با من بيعت نکرده و مخالف قوانين من باشي، و حتي بطور علني مخالفت خود را بيان نمائي، اما تعهد بده که با من مبارزه مسلحانه نخواهي کرد، آيا باز عاشورا بوجود ميآمد و اگر بوجود ميآمد، ما همان معني را از آن ميگرفتيم که امروز ميگيريم. سي خرداد به اين معني عاشورا نبود، چرا که بحث، مخير شدن به  انتخاب بين حق و باطل برای مجاهدين نبود، بلکه همانطور که قبلا" هم نقل کرده ام بحث اين بود که مجاهدين و مسئول شورا ولايت و رهبری را حق خود ميدانستند و مدعي بودند که اين حق توسط خميني غصب شده و بايد از وی بازستانده شود، و باز به آن دليل بود که فکر ميکرد اين حق را با هزينه کم يعني با تظاهرات سي خرداد باز خواهد ستاند. 4- مسئول شورا در جمعبندی سال 1361 خود مدعي است که قبل از سي خرداد آنها به سئوالات مختلف پاسخ داده و تمام جوانب کار را درنظر گرفته وبعد وارد عمل شدند، وی به بعضي از اين سئوالات اشاره ميکند و ميگويد: «آيا اين کار ضروری است يا درست نيست؟ آثار و عواقبش چيست و بهايش چقدر است؟ اگر به  معنای نقطه ی پايان رژيم و سر فصل مناسبات ما با رژيم است ، بعدش چه بايد کرد؟ آيا ميشود از اين کار صرفنظر کرد؟ اگر صرفنظر بکنيم، بعدش چه شکل بايد وارد مبارزه شويم؟ و اينکه اهميت اين حرکت در مجموع چيست؟ و در چه زماني دقيقا" بايد انجام بشود؟ ما به تک تک اين سئوالات، پيشاپيش جواب داديم، يعني برايش در حد توان خودمان جواب پيدا کرديم، نهايتا" اينکه اگر تظاهرات 30 خرداد، درست در همان روز- نه يک روز زودتر و نه يک روزديرتر – به هر بهائي برگزار نمي شد، ما يک حلقه مهمي را در کل مناسباتمان با رژيم خميني در پايان مشروعيت موضعي – سياسي اين رژيم و در آغاز مبارزه ِی انقلابي مسلحانه، کم داشتيم.»[47] .اولا" که چه  سئوالات جالبي و کاش مسئول شورا پاسخ به آنها را به ديگران محول ننموده و خود به آنها پاسخ ميداد. مثلا" اينکه اگر ميگذاشتند جنگ خارجي تمام شود و سي خراداد را به راه اندازند چه ميشد؟ و يا اينکه اگر فتيله حملات خود را در حين جنگ بعد از سخنراني چه بايد کرد قدری پائين کشيده و بدنبال شقه کردن حکومت نبوده، بلکه بعکس بدنبال اين بودند که تا حد ممکن کاری کنند که بني صدر از حاکميت جدا نشده و حذف نگردد و شانس رشد دموکراسي و آزادی تحت همين نظام، وجود داشته و بعد از جنگ با خارجي، مبارزات سياسي خود برای کسب " حق رهبری، رهبر مجاهدين" را ادامه دهند، چه ميشد؟ و مهمترين سئوال اينکه آيا في الواقع به اين انديشيدند که روز 31 خرداد چه اتفاقي در کشور رخ خواهد داد؟ اينکه چند روز بعد با انفجار حزب جمهوری و بقتل رساندن افرادی مثل بهشتي، باعث رشد راديکاليسم، خشونت، و بقدرت رسيدن، خشن ترين، دگم ترين، جناح حاکميت ميگردند و مسير رشد دموکراسي و آزادی در کشور را اگر نه برای هميشه، حداقل برای چند دهه منحرف کرده و به عقب مياندازند ؟ توضيحا" اينکه در 29 خرداد علي رغم تمامي انحصارطلبي های حزب جمهوری، علي رغم حضور فعال چماقداران و بگير و ببند هائي که وجود داشت، شرايط ايران بمراتب از امروز دموکراتيک تر و فضای سياسي علي رغم وجود جنگ بازتر از امروز بود، وضعيت آنروز کشور نه تنها بر عکس گفته مسئول شورا بمراتب از روسيه 1917 دموکراتيک تر بود، بلکه در مقايسه با کشورهای هموزن اسلاميش مثل ترکيه و پاکستان و مصر و اندونزی[48] خيلي جلوتر و دموکراتيک تر بود. فراموش نشود  که در آنزمان ما انتخابات نسبتا" آزاد داشتيم بطوريکه  حتي مجاهدين مسلح هم حق انتخاب شدن در آنرا(علي رغم پذيرش وجود تغلبات) داشتند[49].  و سئوال آخر اينکه آيا حساب اينرا هم کرده بوديد که با بالا آمدن خشن ترين جناح حاکميت در قدرت چه فضای اختناقي در کشور برای حدودا" يک دهه حاکم ميشود و چه تعداد از اعضأ و هواداران خودتان در کنار اعضأ و هواداران ساير گروهها به زير شکنجه و بر پای چوبه دار خواهند رفت و شما با آن چگونه مقابله خواهيد کرد؟ مجاهدين و شورای ملي مقاومت، به جای پاسخ به اين سئوالات و دهها سئوال ديگر، همانند ساير شکستهای خود در آينده، همچون "عمليات فروغ جاويدان" ، سعي کردند با تغيير بيان اهداف سي خرداد، اين شکست را در تئوری و حداقل برای اعضأ و هواداران خود تبديل به نوعي پيروزی، اتمام حجت ايدئولوژيک با حکومت، ... کرده، بسياری از سرفصلهای "مثبت" و "جشن آفرين" آينده خود را مقارن آن کرده، صدها و هزاران بار اندر وصف آن گفته و سروده که شايد کسي رهبری آنان را بابت اشتباه محاسبه بزرگش مورد سئوال قرار ندهد. برای اينکه تاريخ نگويد که سي خرداد بسيار سياه تر از 28 مرداد بود چرا که نه تنها باعث توقف رشد دموکراسي و آزادی در کشورشد، بلکه آنرا برای مدتي بيشتر از زمان بين (28 مرداد 32 و انقلاب بهمن 1357) به عقب انداخت،  کما اينکه امروز پس از گذشت نزديک به 26 سال، علي رغم جانفشاني بسيار از جانب مردم آزاده کشورمان درداخل کشور، هنوز ما نتوانسته ايم  دموکراسي و آزادی 29 خرداد را دوباره بدست آوريم. در انتخابات مجلس قبل از سي خرداد، حتي مجاهدين مسلح، مجاهدين مخالف ولايت فقيه و قانون اساسي و حزب دموکرات کردستان در حال جنگ و صلح با حکومت، اجازه شرکت در انتخابات را داشتند، و امروز بعد از گذشت نزديک به 26 سال حتي کانديداهای مسلمان و طرفدار حکومت، افراد تابع و حامي قانون اساسي و ولايت فقيه هم برای کانديد شدن بايد از هفت خوان شورای نگهبان عبور نمايند. مسعود رجوی در جمعبندی 1361 خود خطاب به منتقدپن حرکت سي خرداد و آنانکه معتقدند مجاهدين ميبايست منتظر آمادگي توده های مردم برای تغيير شرايط ميشدند، ميگويد: «ولي فقط اين را بدانيد که اگر مجاهدين نبودند و نمي جنبيدند(و سي خرداد را به راه نمي انداختند)، چه بسا هم شما و هم توده های ميليوني مورد بحثتان بايد به فاصله ی 15 خرداد 1342 تا 22 بمن 1357 و بلکه بيشتر به انتظار ميمانديد و اصولا" مسير تاريخ ايران ممکن بود طور ديگری رقم زده شود. »[50]. فکر کنم هر دانش آموز دبستاني هم ميداند که حاصل تفريق بين 57 و 42 ، ميشود 15، يعني مسئول شورا منتقدين را به طنز تهديد ميکند که اگر سي خرداد اتفاق نيفتاده بود، آنان ميبايست برای کسب دموکراسي و آزادی بيشتراز 15 سال صبر نمايند. حال که سي خرداد اتفاق افتاده و ما نزديک به 26 سال صبر کرده و دموکراسي و آزادی در کشور بيشتر که نشده، هيچ کمتر هم شده، چه کسي را بايد مقصر بدانيم؟ اگر سي خرداد را بنا به اعتقاد و نظر مجاهدين و شورا، يک نقطه آغاز و سرفصل و تعيين کننده، و مجاهدين را آفريننده آن و صاحب و مسئول موفقيت و يا شکست آن بدانيم، آيا وقت آن نرسيده که جمله فوق را به جمله زير تبديل نموده و بگوئيم که بخاطر سي خرداد، و بدنبال آن بمب گذاريهای تابستان 1360 مجاهدين و شورای ملي مقاومت، خشن ترين، عقب افتاده  ترين، انحصارطلبانه ترين جناح حاکميت حداقل برای يک دهه حاکم بر کشور شد، حرکت آزادی خواهانه و دموکراسي طلبانه کشور و ملت ما برای حداقل سه دهه عقب افتاد، اعدام، شکنجه، اختناق، قانون شکني، اوج بي سابقه ای يافت و به اين ترتيب سي خرداد بسي سياه تر و شوم تر از 28 مرداد گرديد و آفرينندگان آن جنايتي و يا حداقل اشتباهي بسي بزرگتر از زاهدی و کاشاني درحق  ملت ما کردند؟

باری سئوالات درباره سي خرداد، روزی که نه تنها آينده مجاهدين، بلکه آينده ميليونها نفر و  کل کشور را رقم زد و حرکت تاريخ برای کسب دموکراسي و آزادی واقعي  در ايران را به انحراف کشاند، بسيار است و براستي جای تحقيق بيشتر و نگارش بيشتر دارد، اما بهر صورت نتيجه آن برای مجاهدين اين بود که ديگر نميتوانند به شکل گذشته به حرکت خود ادامه داده و "احقاق" "حق رهبری"  رهبر آنان، ديگر با برگزاری تظاهرات و متينگ و ... عملي نيست لذا مجاهدين و بعدها شورا، ميبايست برای سرنگوني حکومت انديشه ای نو کرده و راهي نو را در پيش گيرند. 

ادامه دارد ، بخش بعدی:

2- سرنگوني: از طريق زدن سر حکومت:

« سرنگوني سه ماه ديگر »


[1]  نقل به مضمون، بخشي از سخنراني مهدی ابريشمچي در لس آنجلس آمريکا در آذرماه 1374

[2]  سخنراني مريم رجوی در بزرگداشت عاشورای حسيني، بولتن خبری مجاهدين شماره 212 به تاريخ 1371/4/26

[3]   مصاحبه مسعود رجوی با نشريه ايرانشهر، نقل آن در نشريه اتحاديه دانشجويان مسلمان شماره 21 1360/10/18

[4]   مسعود رجوی: گزارش داخلي مسئول اول و فرماندهي عالي سياسي – نظامي سازمان مجاهدين خلق ايران – جمعبندی يکساله مقاومت مسلحانه – جزوه منتشره انجمن دانشجويان مسلمان آلمان غربي صفحه 100 و يا نشريات اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره های 49 تا 52 – 1361/5/22 تا 1361/6/12

[5]   مسعود رجوی مدعي است که مجاهدين هيچگاه خميني را رهبر انقلاب اسلامي نخوانده اند(مصاحبه مسعود  رجوی با نشريه  ايرانشهر به نقل از نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 21 – 1360/10/18)، چرا که اگر آنها چنين تيتری را برای وی و منجمله لقب امام را برای او قائل بودند، طبق ديدگاه شيعه که گوئي مجاهدين، معتقد به آن ميباشند، ميبايست بين عقيده و نظر خود و عقيده و نظر "امام" و "رهبر انقلاب اسلامي" عقيده و نظر امام را اصل دانسته و هيچگاه بر خلاف آن حرکت ننمايند. کما اينکه امروزه نيز رهبر مجاهدين به اين دليل که مريدان وی او را به عنوان رهبر ايدئولوژيک (معادل امام و يا ولايت فقيه و رهبر انقلاب اسلامي) قبول دارند، از آنها انتظار دارد که بين رای و نظر و عقل و منطق خود و دستور و فرمان رهبری دومين را نه تنها در عمل، بلکه در روح و روان خود انتخاب نموده و رای او را اصلح بر فکر و نظر خود بدانند. برای يادآوری اينکه مجاهدين، خميني را امام و رهبر انقلاب اسلامي ميخوانده اند موارد زيادی  وجود دارد که به طور نمونه ميتوان به اطلاعيه آنان در تاريخ 1357/12/11 اشاره نمود که در آن خطاب به کارگران چنين ميگويند: «شما به حق شايسته ترين فرزندان انقلاب اسلامي ما به رهبری امام خميني هستيد...» مجموعه اعلاميه های مجاهدين جلد اول صفحه 42، در باره  امام خواندن خميني آنقدر نمونه زياد است که نيازی به اشاره به آنها نيست، مسلما" در طول اين مقاله به نمونه های متعددی از آن برخورد خواهيد نمود.)

[6] ( مسعود رجوی: گزارش داخلي مسئول اول و فرماندهي عالي سياسي – نظامي سازمان مجاهدين خلق ايران – جمعبندی يکساله مقاومت مسلحانه – جزوه منتشره انجمن دانشجويان مسلمان آلمان غربي صفحه 111 و يا نشريات اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره های 49 تا 52 – 1361/5/22 تا 1361/6/12)

[7] حيفم آمد اينجا اشاره به جمله ای از مصدق نداشته باشم جائيکه در حين جنگ با خارجي، آنهم جنگ سياسي با انگليس سر جريان ملي شدن نفت، حتي انجام اصلاحاتي که موجب تضاد در جامعه ميشد، تعطيل نمود و جمله معروف خود را گفت که «بارها متذکر شده ام که صلاح نديدم که با وجود جنگ در جبهه خارجي دست باصلاحات داخلي که موجب تشنجات بزرگي است بزنم، جنگ در دو جبهه را بر ملت ايران تحميل نمايم. از اينرو تا سر حد امکان کوشيدم که در امور داخلي وضع موجود را حفظ کنم.» ( خاطرات و تالمات مصدق، چاپ سوم چاپ چاپخانه مهارت صفحه 209) و يا درجائيکه امکان خدمت به کشور و ملت را نميبيند، بعوض ايجاد جنگ داخلي بسنت پيامبر، هجرت را به مبارزه مسلحانه ترجيح داده و ميگويد: «من هميشه  در اين فکر بودم اگر روزی نتوانم در ايران بوطن خود خدمت کنم (مثل دوران ديکتاتوری مطلق رضا شاه) محل اقامت خود را درسوئيس قرار بدهم و از همين لحاظ در آنجا کارآموزی کرده و تصديقنامه وکالت گرفتم.» ( خاطرات و تالمات مصدق، چاپ سوم چاپ چاپخانه مهارت صفحه 118). در مورد حزب و حزب بازی که مسئول شورا آنرا تاجر پيشگي ميخواند هم کافيست به نظرات مصدق در خاطراتش و دلائل وی برای تشکيل جبهه ملي اشاره شود. اينکه شورای ملي مقاومت و بخصوص مسئول شورا خود را وارث مصدق و سردار و سالار ملي ميداند، جای بحث ديگری دارد که در دنباله اين بحث به آن خواهم پرداخت، اما در اينجا به همين اکتفا ميکنم که اگر حرکت سياسي به خاطر حفظ امنيت وخون مردم، تاجرپيشگي است زنده باد تاجراني چون مصدق که حاضر نشدند به خاطر "حق" خود موجب ريخته شدن خون مردم بر زمين گردند، مگر آنکه آنان خود چون سي تير خواستند و خود کردند.

[8] ( مسعود رجوی: گزارش داخلي مسئول اول و فرماندهي عالي سياسي – نظامي سازمان مجاهدين خلق ايران – جمعبندی يکساله مقاومت مسلحانه – جزوه منتشره انجمن دانشجويان مسلمان آلمان غربي صفحه 108 و يا نشريات اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره های 49 تا 52 – 1361/5/22 تا 1361/6/12))

[9] (مسعود رجوی، سخنراني چه بايد کرد. امجديه – تهران نشريه مجاهد شماره 88 به تاريخ 25 خرداد 1359)

[10] (منظور لبنان آنزمان است که سخت درگير جنگ داخلي بود و کشور در مدت کوتاهي تبديل به تلي خرابه گرديد.)

[11]  ( مسعود رجوی: گزارش داخلي مسئول اول و فرماندهي عالي سياسي – نظامي سازمان مجاهدين خلق ايران – جمعبندی يکساله مقاومت مسلحانه – جزوه منتشره انجمن دانشجويان مسلمان آلمان غربي صفحه 60 و يا نشريات اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره های 49 تا 52 – 1361/5/22 تا 1361/6/12)

[12]  (مصاحبه مسعود رجوی درباره جبهه مشترک ارتجاع : نشريه مجاهد شماره 108 – تاريخ 1359/11/16 – موضع گيری در مقابل نهضت آزادی و بازرگان. مجاهد شماره 109 – تاريخ 1359/11/23 – موضع گيری در مقابل حزب توده و سازمان چريکهای فدائي خلق (اکثريت ).  در همين شماره از مجاهد در مقاله ای تحت عنوان " صحبت خودماني با پاسداران " با آنان اتمام حجت شد. در بخشي از اين مقاله آمده بود که : « مجاهدين خلق امروز، ادامه دهندگان راه همان مجاهدين جان بر کفي هستند که آتش سلاحشان سينه ی مستشاران امريکائي و مزدوران و سگهای زنجيری امريکا را هدف قرار داده بود و خواب راحت را از چشمان آنان ربوده بود.» به اين ترتيب به آنها گفته ميشد که همانطور که  ما "خواب راحت را از مستشاران" امريکائي گرفته بوديم ميتوانيم از شما هم بگيريم. نشريه مجاهد در شماره بعدی به دنباله بحث پيرامون حزب توده پرداخت.  و در شماره بعد از آن، حمله برعليه نشريه امت و برعليه متحد انتخاباتي مجاهدين، جبهه مسلمانان مبارز و پيمان آغاز شد، و نهايتا" در شماره 114 نشريه مجاهد (1359/12/26 )، بعد از تکميل شدن جبهه بندی مجاهدين، نوک تيز حمله سازمان، پيکار و به تعريف مسعود رجوی اپورتونيسم چپ نما را نشانه گرفت.)

[13] ( نشريه مجاهد شماره 110 تاريخ 1359/11/30 )

[14] ( مصاحبه مسعود رجوی پيرامون "جبهه مشترک ارتجاع" - نشريه مجاهد شماره 110 تاريخ 1359/11/30 )

[15]  ( مصاحبه مسعود رجوی پيرامون "جبهه مشترک ارتجاع" - نشريه مجاهد شماره 112 تاريخ 1359/12/14 )

[16]  ( مصاحبه مسعود رجوی پيرامون جبهه مشترک ارتجاع - نشريه مجاهد شماره 111 تاريخ 1359/12/7 )

[17] ( نقل قولها نقل به مضمون هستند و ممکن است دقيقا" کلمات گفته شده توسط مسئول مجاهدين نباشد.)

[18] ( مصاحبه مسعود رجوی پيرامون جبهه مشترک ارتجاع - نشريه مجاهد شماره 113 تاريخ 1359/12/21 )

[19] ( در مطلبي تحت عنوان مردم و مجاهدين در پاسخ به سئوال هواداری که چرا برای مسئولين حکومت نامه مينويسند؟ مجاهدين متذکر شدند که: «مخاطب واقعي يک نامه سرگشاده قبل از آنکه گيرنده ی آن باشد، شخص ثالث است.»  نشريه مجاهد شماره 116، 1360/1/27 )

[20] ( چرا که هنوز شايد اين وحدت، حداقل از نظر خود بني صدر بالفعل نبود کما اينکه در نامه ای بخميني متذکر گرديد که تا کنون وارد هيچ وحدتي با کسي نشده است.  - «پاسخ رئيس جمهور به سخنان آيت الله خميني»  مجاهد شماره 126 تاريخ 1360/3/28)

[21] (نشريه مجاهد شماره 118 تاريخ 1360/2/10 )

[22] (مجاهد شماره 119 به تاريخ 1360/2/17 )

[23] ( مجاهد شماره 121 – 1360/2/31)

[24] در اينجا به نظر من به شخص بني صدر يک انتقاد مضاعف هم وارد است، چرا که وی بر عکس مجاهدين به قانون اساسي جمهوری اسلامي و منجمله اصل ولايت فقيه رای مثبت داده بود، و حداقل اسما" و رسما" رئيس جمهور کشور و حافظ همان قانون اساسي و منجمله همان اصل ولايت فقيه بود و بعنوان يک فرد سياسي و مسلمان و مسئول ميبايست قبل از بيان طرح رفراندوم، و کنار گذاشتن خميني بعنوان رهبر و داوردر حل اختلافات دروني حکومت، و انتخاب مردم به عنوان  حکم، حداقل از مسئوليت خود به عنوان رئيس جمهور استعفأ داده و يا بنوعي اعلام مينمود که ديگر به قانون اساسي و محتوای آن پايبند و مومن نيست.

[25] ( نشريه مجاهد شماره 122 – 1360/3/7 )

[26] (مجاهدين مدعي هستند که در سال 1358 نيروی تشکيلاتي آنان دو برابر شده بود و بلحاظ نيرو، نه در آنزمان و نه حتي بعد از شروع اعدامها دچار مشگل نبوده اند. ( مسعود رجوی: گزارش داخلي مسئول اول و فرماندهي عالي سياسي – نظامي سازمان مجاهدين خلق ايران – جمعبندی يکساله مقاومت مسلحانه – جزوه منتشره انجمن دانشجويان مسلمان آلمان غربي صفحه 12 و يا نشريات اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره های 49 تا 52 – 1361/5/22 تا 1361/6/12)

[27] ( سر مقاله نشريه مجاهد شماره 123 – 1360/3/14 )

[28] ( مجاهد شماره 124 – 1360/3/21 )

[29] ( مجاهد شماره 124 – 1360/3/21 )

[30] ( مجاهد شماره 125 – 1360/3/27 )

[31]  (مجاهد شماره 125 – 1360/3/27 )

[32] ( مسعود رجوی: گزارش داخلي مسئول اول و فرماندهي عالي سياسي – نظامي سازمان مجاهدين خلق ايران – جمعبندی يکساله مقاومت مسلحانه – جزوه منتشره انجمن دانشجويان مسلمان آلمان غربي صفحه 77 و يا نشريات اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره های 49 تا 52 – 1361/5/22 تا 1361/6/12)

[33] ( مسعود رجوی: گزارش داخلي مسئول اول و فرماندهي عالي سياسي – نظامي سازمان مجاهدين خلق ايران – جمعبندی يکساله مقاومت مسلحانه – جزوه منتشره انجمن دانشجويان مسلمان آلمان غربي صفحه 78 و يا نشريات اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره های 49 تا 52 – 1361/5/22 تا 1361/6/12)

[34] برای مثال بعد از شروع جنگ غرب با "تروريسم"، دولت انگليس به بهانه اين جنگ، حتي تظاهرات بدون مجوز، ايستاده يکنفر در مقابل پارلمان را نتوانست تحمل کند و بزورقانوني که در حالت ويژه وضع کرد به آن پايان داد و يا با وضع قانون منع افتخار آميز دانستن تروريسم، عملا" کنترل تظاهرات و شعارهای مطرحه در آن را در کنترل خود گرفت. (که البته همين نوع از تظاهرات هم تنها در صورتي قابل شکل گيری هستند که مجوز قانوني داشته باشند وگرنه مثل تظاهرات جلوی نمايشگاه اسلحه به بهانه تروريسم سرکوب و متوقف ميگردند.)  و يا در امريکا، در شرايط جنگ ويتنام ( با توجه به اينکه امريکا متجاوز بود و جنگ دهها هزار کيلومتر بدور از خاک امريکا در جريان بود و بخشي از آنکشور توسط نيروی بيگانه تسخير نشده بود) تظاهرات بدون مجوز قانوني با گاز اشک آور، باطوم و کشته شدن چند نفر سرکوب گرديد.

[35] ( مسعود رجوی: گزارش داخلي مسئول اول و فرماندهي عالي سياسي – نظامي سازمان مجاهدين خلق ايران – جمعبندی يکساله مقاومت مسلحانه – جزوه منتشره انجمن دانشجويان مسلمان آلمان غربي صفحه 171 و يا نشريات اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره های 49 تا 52 – 1361/5/22 تا 1361/6/12)

[36] (نشريه مجاهد شماره 125 – 1360/3/27 )

[37] (نشريه مجاهد شماره 126 – 1360/3/28 )

[38] (مجاهد شماره 127 – 1360/4/2 )

[39] (نشريه مجاهد شماره 128 – 1360/4/4 )

[40] (مجاهد شماره 127  - 1360/4/2 )

[41] ( مسعود رجوی: گزارش داخلي مسئول اول و فرماندهي عالي سياسي – نظامي سازمان مجاهدين خلق ايران – جمعبندی يکساله مقاومت مسلحانه – جزوه منتشره انجمن دانشجويان مسلمان آلمان غربي صفحه 70 و يا نشريات اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره های 49 تا 52 – 1361/5/22 تا 1361/6/12)

[42] ( مسعود رجوی: گزارش داخلي مسئول اول و فرماندهي عالي سياسي – نظامي سازمان مجاهدين خلق ايران – جمعبندی يکساله مقاومت مسلحانه – جزوه منتشره انجمن دانشجويان مسلمان آلمان غربي صفحه 112 و يا نشريات اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره های 49 تا 52 – 1361/5/22 تا 1361/6/12)

[43] ( مسعود رجوی: گزارش داخلي مسئول اول و فرماندهي عالي سياسي – نظامي سازمان مجاهدين خلق ايران – جمعبندی يکساله مقاومت مسلحانه – جزوه منتشره انجمن دانشجويان مسلمان آلمان غربي صفحه 112 و يا نشريات اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره های 49 تا 52 – 1361/5/22 تا 1361/6/12)

[44] (نظامي، چرا که  اعلام جنگ سياسي از همان اول انقلاب توسط مجاهدين داده شده بود.)

[45] (دادن پاسخ به بني صدر بجای خميني و مشروط کردن آن به تعهدی از جانب بني صدر که ميدانستند وی هيچگاه نميتواند پاسخ مثبت بدهد ونخواهد داد.)

[46] ( در اين انتخابات مسعود رجوی بعد از آنکه خميني اعلام کرد کسانيکه به  قانون اساسي رای نداده اند نميتوانند در انتخابات رياست جمهوری شرکت کنند، رجوی کانديداتوری خود را پس گرفت. در اينباره هم بحث بسيار است منجمله  اينکه وی چگونه ميتوانست شخص اول حکومت و مدافع قانون اساسي ای شود که خودش و گروهش  که  لابد تمام  وزرا از آن گروه قرار بوده  انتخاب شوند، آنرا قبول نداشتند؟ خود مسئول شورا در مورد برنامه شورا شرط التزام و نه قبول را برای اعضأ قرار ميدهد ، و نه خود به  عنوان  مسئول شورا و مدافع آن برنامه. در مورد قانون اساسي هم برای انتخابات نمايندگان مجلس شرط همين بود و بهمين علت مجاهدين هم نمايندگان خود رامعرفي کرده و در انتخابات هم شرکت کرده و آرا آنها هم شمارده شد، اما آيا شرط التزام برای انتخاب شخص اول هم کافي است؟ فرضا" آيا مسئول شورا هم ميتواند بگويد که من برنامه شورا را قبول ندارم و به آن رای منفي ميدهم اما مبلغ و مدافع آن  هستم؟ اگر خود  عطار عطر خود را قبول نداشته باشد، چگونه ميخواهد تبليغ آنرا کرده و آنرا به غير بفروشد؟ بنابراين بنظر من در انتخابات رياست جمهوری بعنوان انتخاب فردی که ميبايست حافظ و مدافع قانون اساسي باشد، شرط التزام کافي نبوده و شرط پذيرش لازم بوده است.)

[47] ( مسعود رجوی: گزارش داخلي مسئول اول و فرماندهي عالي سياسي – نظامي سازمان مجاهدين خلق ايران – جمعبندی يکساله مقاومت مسلحانه – جزوه منتشره انجمن دانشجويان مسلمان آلمان غربي صفحه 111 و يا نشريات اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره های 49 تا 52 – 1361/5/22 تا 1361/6/12)

[48] ترکيه و پاکستان حکومت نظامي داشته و مصر و اندونزی حکومت مطلقه ديکتاتوری سادات  و سوهارتو را داشتند.

[49] ( توجه  شود که حتي انگليس هم اين حق را به IRA مسلح نداد که در انتخابات آزاد شرکت کنند، و آنها مجبور به تشکيل حزب موازی  شين فين که غير نظامي بود شدند که بتواند در انتخابات شرکت نمايند.)

[50] ( مسعود رجوی: گزارش داخلي مسئول اول و فرماندهي عالي سياسي – نظامي سازمان مجاهدين خلق ايران – جمعبندی يکساله مقاومت مسلحانه – جزوه منتشره انجمن دانشجويان مسلمان آلمان غربي صفحه 81 و يا نشريات اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره های 49 تا 52 – 1361/5/22 تا 1361/6/12)

 

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد