_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

هنر افشاگری

 

 

تحریریه ایران فانوس

19.03.2012

http://iran-fanous.de/middle/749-Fanous-HonareEfshagari-19.03.2012.htm

 

یکی از دوستان که در یکی از کشورهای اروپایی زندگی می کند، او سه دهه قبل در ایران همراه با خانواده اش زندگی خوب و مرفه ای داشتند. پدرش فردی سرشناس و از نزدیکان رجال در حاکمیت بود ولی فرزند به دلیل فضایی که آن ایام در جامعه ایران فراگیر بود، به سیاست روی آورد و سپس به مجاهدین خلق پیوست و سرانجام همراه با زن و فرزندش به عراق رفت و در داستان انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین، بر خلاف اندک نزدیکانی که زخم برنداشته و یا زخمی سطحی برداشتند، او اما زخمی جانکاه بر تن و روحش وارد شد و همسرش فریب وعده های پوچ و توخالی را خورد و زودتر، قربانی مطامع رهبران سازمان واقع شد، ولی او عزم خروج و نجات یگانه فرزندش را در اروپا گرفت تا بخشی از زخمش را التیام بخشد، اما تا کنون بهبود نیافت و همراه با زخم کهنه اش که به شکل دردی مزمن و بهبودنیافتنی مبدل شده، روزگار خوشش را به ناخوشی سر می کند چون که او گمان می کند، دردش، نه گفتنی و نه شنیدنی و نه بهبودیافتنی است. به هر حال، او با این که هنوز زخم کهنه اش را بر تن و روحش تحمل می کند، شاید نمی داند و شاید مسایل و مشکلات زندگی باعث شده تا او نتواند قدری به مداوای دردش که دوایش در درون خودش نهفته است، بپردازد. او همچنین اخیراً و پس از افشاگری خانم بتول سلطانی، دوباره زخم کهنه اش تازه تر شد و پس از سالیانی که زخمش را نزد دوست و دشمن کتمان می کرد و جسارت واگویه اش را نداشت، زخمش را تازه تر یافت و متاسفانه نه توان و جسارت گفتن دارد و نه، نگفتن!

 

واقعیت امر این است که زخم زدن ایدئولوژی فرقه ای بر دوست و دشمن، یک امر بدیهی و رمز ماندگاریش به حساب می آید. همه ایدئولوژی های پیر و فرتوت نیز چنین اند. در وهله دوم، رهبری سازمان همواره بنا بر آنچه که خود با آزادی و مقاومت انسان سر ناسازگاری و عداوت داشت و دارد، با هر آن کس که به او و راه و ایدئولوژی ضد مقاومتش نه بگوید، سعی می کند زخمی کاری بر او وارد کند تا بعد ار آن توان مقاومت در مقابل زخمش را نداشته باشد و به موازات آن، رهبری می بایست همواره زخم مقاومین را عبرت اعضای باقیمانده قرار دهد و آنان را از جداشدن از سازمان و تشکیلاتش بترساند.

 

ولی افشاگری و اعتراض در مقابل استبداد در اصل یک هنر است. هنری نیکو و زیبا. هنری که با همه سختیها و مشقاتش، موهبتی است که نصیب هر کس نمی شود. هنری که به موازات وظایف انسانی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی، از حیث اخلاقی، فرد معترض ناگزیر برای کسانی که در حین خطر هستند و یا به سمت خطر گام بر می دارند، هشدار و همت لازم را به خرج دهد و النهایه اگر عضو جداشده که زخم داشته باشد که حتماً دارد، تنها از طریق همین اعتراض و افشاگری است که قادر خواهد بود مرهمی بر زخمش بنهد و التیام و دارویی برای درد جانکاهش بیابد.

 

بیهوده نیست، سازمان در مقابل اعتراض و افشاگری اعضای رهاشده، هزینه های گزافی را در هر زمینه متحمل می شود و در این رابطه از فرهنگ و ادبیاتی بغایت هیستری و افراطی علیه منتقدین و معترضین استفاده می کند و آنان را به ارتداد و اعدام محکوم می کند و افشاگر علیه افشاگری راه می اندازد و بنا به تعبیری برای خود از میان قشری ضعیف و زخم خورده به زعم خودش، دشمن داخلی برای ترساندن اعضای ناراضی اش خلق و لانسه می کند که این تناقض در دنیای مدرن امری نادر، اما برای دستگاه و ایدئولوژی تحقیر، امری حیاتی به شمار می آید.

 

با این وجود، ما بر این اعتقاد هستیم که افشاگری علیه ستم و اختناق فرقه ای، امری لازم برای هر فرد جداشده از فرقه است و در این رابطه هر چه قدر عضو منتقد و معترض از فرهنگ و ادبیات مردمی و انسانی استفاده بهینه تری بکند، به همان اندازه تاثیر افشاگری بیشتر و در کنار آن رهبران سازمان نگران و عصبی تر خواهند شد.

 

تحریریه ایران فانوس

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زنان را آزاد کنید!

 

تحریریه ایران فانوس

11.03.2012

http://iran-fanous.de/middle/731-Fanous-Zanan-11.03.2012.htm

 

از یکصد سال قبل که زنانی از شهر نیویورک آمریکا برای احقاق حقوق مساوی شان با مردان، دست به اعتراض زدند تا امروز در جوامع مدرن و سنتی زنان زیادی توانستند به حقوق بیشتر و حتی بیشتر از مردان، دست یابند. دهم مارس امسال نیز که مصادف با روز زنان بود، در اکثر نقاط جهان، زنان به دنبال حقوق برابر با مردان بودند.
در این حین اما کمتر از زنان به غایت ستمدیده ای گفته و شنیده شد که در واقع آن زنان سمبل ستم و ستم مضاعف در جهان امروز شناخته شده اند. شاید به دلیل این که آن زنان ناچاراً و همواره تبلیغ حقوق دیگران را سرپوش حقوق نداشته خود کرده اند، بدین سبب شاید جهانیان آنان را در زمره زنان حقوق مدار شمرده اند! در حالی که این گونه نیست و آنان کماکان مظلوم ترین استثمارشدگان یک ایدئولوژی بغایت بی رحم و اسارتبار هستند.


مریم عضدانلو، که خود رهبری این گروه از زنان را به عهده دارد و هم اکنون در پاریس زندگی می کند، خود اولین قربانی ایدئولوژیِ اسارت و تحقیر، آن هم در سال 1363 و در مهد دموکراسی و آزادی بوده و او متاسفانه بر عکس آنچه باید می پنداشت و انجام می داد، قید و بند و زنجیر کردن زنان دیگر را سرپوش دردهای خود دانست و به آن همت گماشت. در حالی که قاعدتاً عقل سلیم می گوید، هر زنی که در خانه و خانواده و جامعه ای مورد ظلم و ستم قرار گرفت، برای تشویق و عبرت دیگران، بایسته است با اصل ایدئولوژی و فرهنگ ستم و استثمار مقابله و اعتراض نماید، نه این که ستم و استثمار علیه دیگران را داروی دردهای خود بداند.


زنان مجاهد، از دیرباز برای هوی و هوس رهبران چنین ایدئولوژی تحقیر و اسارت، دست از خانه و وطن و مبارزه و اعتراض، شستند و به گروهی پیوستند که آن گروه، زنان مجرد را به عقد فرماندهان مرد در می آورد تا زنان را بیشتر به بند کشیده باشد. سپس هر گونه انتخاب پوشش و ازدواج و طلاق و فرزند داشتن و عاشق شدن نیز از زنان گرفته شد و زنان مجاهد، به عروسکهایی بدل شدند برای بازیهای شخصی و سیاسی فردی بیمار و مالیخولیایی که در اوج قله ستم و استثمار و برای بیشتر بند و زنجیر کشیدن شان، هزار زن را با هزار گردنبند مریمی به عقد و تملک خود در آورد و در وادی ددی و سبوعیت و درندگی و دریدن همه ارزشها و حریمها، سپس در راستای امیال شیطانی اش حتی لباس زنان را در زمره شرک و گناه و بریدگی به حساب آورد و همچنان داستان ظلم و ستم و خیانت و دنائت و استثمار بی سابقه علیه چنین زنانی ادامه دارد. زنانی که حق انتخاب پوشش، محل زندگی، ازدواج، طلاق، داشتن فرزند، دیدار خانواده و حتی مبارزه برای هر گونه حقوق دیگر را ندارند و تنها برده و کنیز و فدایی تمام عیار باقی مانده اند.
به همین دلایل و در ارتباط با روز جهانی زن، کانون ایران فانوس از همه دست اندرکاران و دوستداران حقوق زن اعم از ایرانی و غیر ایرانی، تقاضای عاجل دارد تا برای آزادی زنان مجاهد در عراق که چند دهه در اسارت و بردگی به سر می برند، بکوشند.


تا کنون و در کشور عراق، دو دسته 400 نفری از اعضای مجاهد را از اردوگاه اشرف به اردوگاه لیبرتی انتقال دادند. حال این اعضاء راضی و یا نارضی اند و برای مقاصدی در شرف آزادی قرار گرفته اند، ولی ما از دست اندرکاران انتقال و تمامی جوامعی که برای حقوق و آزادی زنان مسئول و کوشا هستند، تقاضا داریم تا در این رابطه، آزادی زنان مجاهد را در تقدم اول از اردوگاه اشرف و سپس از خاک عراق، فراهم نمایند.
با آرزوی آزادی و رهایی همه انسانهایی که زنجیر اسارت در ذهن و در دست و پا دارند، همچنین آرزوی آزادی کامل زنان مجاهد را از قید و بند ایدئولوژی تحقیر و اسارت را داریم.
کانون سیاسی ـ فرهنگی ایران فانوس
 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آغاز یک پایان، از اشرف تا ترانزیت

 

 

همایون کهزادی - پاریس

10/03/2012

 

امروز تمام چشمهای منتظر شاهد خروج 400 تن دیگر از اعضای مجاهدین به کمپ ترانزیت بود.
سران فرقه فکر میکردند با گرد و خاک کردن جلوی اراده وعزم خانواده ها وهمچنین دولت عراق را میتواند بگیرند. با حیله گیری و دروغ. اما نتوانستند.
راستی چرا سران فرقه با لیست درخواستی دولت عراق مخالفت میکنند. دولت عراق برای خروج 400 تن اسم مشخص داده بود. ولی سازمان از ترس، با این درخواست مخالفت کرد. این سوالی هست که چرا سازمان مخالفت میکند؟
البته به خوبی خوب روشن است و همگان میدانند که چرا و تنها کسی که فکرمیکند کسی از این موضوع خبر ندارد، خود سران فرقه هستند و نمیدانند که دولت عراق حتی به صاحبان زمینهایی که اینها با زور گرفته اند، اطمینان خاطر داده که تا پایان سال همه را به آنها باز خواهند گرداند. شاید بد نباشد در اینجا اشاره کرد، چرا مسعود رجوی که بر سر قرارگاهش که اسم آن را شهر شرف و پایداری نامیده بود، صدایش در نمیاورد. چرا سکوت پیشه کرده است.
بله، پر واضح است که میداند این آبی نیست که بتواند جلوی آن آبیاری کند و میداند که اگر لب بازکند، تمام دودمانش را بر باد خواهد داد. آری درود بر آنان که با استقامت و پایداری خود به نتیجه و ثمره رنج که همانا انحلال این لانه فساد است، رسیدند. سازمان با دروغپردازی بخاطر سر باز زدن از خروج آنها با کمال بیشرمانه گفته بود که عده ای تلاش بر متوقف کردن ستونهای حامل مجاهدین هستند. این از همان شیادگریهایی است که سر دسته تروریست ها به آنها یاد داده است. این در حالی است که ستون ترانزیت با اسکورت ویژه به سوی سرنوشت روانه میشوند، راهی که دیگر سران فرقه نمیتوانند، قدرت و زور و دستور شکنجه و زندان و هرآنچه که تا بحال کرده اند را تکرار کنند. راهی که مخالفین دارند به دنیای آزاد و دور از آقا بالا سر پا میگذارند. بله، دقیقا ترس سران فرقه از همین بود. ولی دیگر آب رفته به جوی باز نخواهد گشت. فرماندار خالص با ارسال نامه ای به اقای مالکی، این چنین نوشته بود، سران فرقه با خروج نیروهایش مخالفت میکنند. این سرآغاز خیلی بدی برای سازمان است. ما نمیخواهیم دوباره خون و خونریزی شود. زیرا مردم عراق آماده چنین روزی هستند. در پایان، به اشیاء و سلاحهای سرد از طرف افرادی که از کمپ جدا شده بودند خبر داد. وی خاطر نشان کرد که این کار برای به قتل رساندن سربازان عراقی صورت گرفته است. چون از انها تعدای سرنیزه و لباس نظامی در جاسازیهای خود به همراه داشته اند. آری سران فرقه هرگز این ترور و آدم کشی دست نخواهند کشید. زیرا بنیان این سازمان با ترور پایه ریزی شده و توبه گرگ مرگ است!


همایون کهزادی

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اردوگاه اشرف، نماد برده داری نوین

 

 

مهدی خوشحال - آلمان

06.03.2012

 http://iran-fanous.de/middle/712-Khoshhal-BardedariNovin-06.03.2012.htm

 

به دلیل عشق و علاقه ای که به طبیعت دارم، طی روزهای اخیر که فصل مناسبی برای رشد و نمو نباتات و گیاهان است، تعدادی از شاخه های درختان میوه ی جنگل را قلم زده و سپس آنها را در جای دیگری نشاء کردم تا از این طریق سهمم را نسبت به طبیعت سبز و کیفیت جنگل، ادا کرده باشم.

 

 

در همین احوال بود که یادم آمد بیش از دو دهه قبل وقتی که در عراق و برای  باصطلاح مبارزه در آنجا و نزد مجاهدین خلق حضور داشتم، آنان برای سر کار گذاشتنم، گفتند که این صحرای بی آب و علف را آباد کنیم و اینجا لاجرم ایستگاه آخر ماست. به هر حال پس از درختکاری اطراف جاده ها، نوبت به ساختمان سازی فرارسید و من حدود سالهای 1368 تا 1370 را در قسمت های مختلف اردوگاه، به کارهای ساختمان سازی که به بخش پروژه معروف بود، مشغول شدم. کارها، واقعی و هم مصنوعی بودند. کارم با کارگران عراقی و سودانی از 7 صبح شروع می شد و تا ساعت 17 عصر به پایان می رسید و سپس به جز کارهای فردی و جمعی، نوبت به نشست های شبانه می رسید که تا ساعت 24 شب ادامه داشت. کارهای روزانه ام که در فصل تابستان تا دمای 50 درجه و در هوای آزاد ادامه داشت، آن قدر طاقت فرسا بود که گاهاً روزانه چندین بار از بینی ام خون جاری می شد. یکی از روزها که سخت درمانده و بریده بودم، تصمیم گرفتم تا برای درمان دردم نزد دکتر درمانگاه بروم، ولی سریعاً پشیمان شدم و از تصمیمم منصرف شدم، زیرا سال قبل تر که به ناراحتی معده دچار بودم و به خاطرش به درمانگاه اردوگاه و نزد دکتر صالح رفته بودم، او با تحقیر و مسخره، بیماری ام را پر خوری برشمرد و من از آن پس مبتلا به هر بیماری که می شدم، حاضر نمی شدم برای مداوا نزد دکتر صالح و یا دکترهای دیگر سازمان بروم.

 

 

گوشه ای از حرمان و رنجهایی که در داخل اردوگاه بر من گذشت را به این دلیل یاد کردم که این روزها در گوشه و کنار و رسانه های مختلف مجاهدین، اردوگاه اشرف را یکی از بهترین شهرهای خاورمیانه نام گذاشته اند! بدون این که اذعان کنند که این شهر را چه کسانی ساخته و چه کسانی نانش را خورده اند. امروزه، همه خرابه هایی که به شهر بدل می شوند، کارگرانش بابت ساخت شهر مزد دریافت می کنند و فرماندهان شهرها نیز از بابت ساخت شهرها از کارگران و رنجبرانش، تقدیر به عمل می آورند، نه این که بابت ساخت شهرها از کارگرانش دست پیش بگیرند و برای نپرداختن مزد، آنان را بریده و خائن خطاب کنند تا به زعم خودشان طلبکاری کارگران را به بدهکاری، آن هم به بدهکاری انقلاب و مردم، بدل کنند.

 

 

البته بنده که امروز این حکایت را نقل می کنم، زمانی دورتر و در نقاط مختلف عراق، دوران و روزگار سخت تر و عبرت آمیزی را پشت سر گذاشتم که آن هم نقل کردنی است. مثلاً طی سالهای 1364 تا  1368 حدود دو سال را در بالای قلل کوههای سلیمانیه و در داخل چادر به سر بردم و حدود دو سال دیگر را در غرب و جنوب عراق، داخل سنگرهای زیرزمینی به کارهای مختلف مشغول بودم، اگرچه همان زمان از سوسولیسم مجاهدین در ارتباط با خور و خواب و ادا و اطوارهای دیگر، متعجب می شدم، ولی آنچه که امروز از رهبران سازمان می شنوم، باعث حیرتم شده است. مثلاٌ می شنوم که آنها حضور اعضای خود در کمپ لیبرتی عراق را سخت و طاقت فرسا می نامند!

 

البته در ادامه همین مسیر و دعوایم با سران سازمان و برای آزادی گروگانها بود که روزی دیگر و همین چند سال قبل به زندان عراقی گرفتار شدم. زندان که نه، سلول انفرادی و آن هم نوع انفرادی که روزانه بیش از ده ساعت می بایست منتظر رفتن به دستشویی می ماندم و بزرگترین آرزویم، نوشیدن یک لیوان چای تازه و رویایم، رفتن به زندان جمعی بود. حال که می شنوم رهبران مجاهدین از مهمان نوازی و امکانات جوراجور عراقی ها، نزد اربابان شان گله و شکایت می کنند، به خودم امیدوار می شوم و در دل با خود نجوا می کنم که چه خوب شد، همان سوسول بیچاره و برده بی مزد و مواجب باقی نماندم و امروزه ضمن این که در آبادانی پیرامون و جامعه ای که در آن زندگی می کنم نقش دارم، همزمان در افشاء نظام برده داری نوین که به آن مبارزه مقدس نام نهاده اند، همت می ورزم.

 

"پایان"

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تحلیل های آبکی!

 

تحریریه ایران فانوس

27.02.2012

http://iran-fanous.de/middle/675-Fanuos-TahlileAbaki-27.02.2012.htm

 

چند هفته ای است، یعنی به دنبال ترور آخرین دانشمند هسته ای در ایران، در گوشه و کنار محافل سیاسی، تحلیل هایی در باب وابستگی و یا رد وابستگی مجاهدین خلق به اسراییل، به چشم می خورد. در ابتدا، در سایت اینترنتی گویا، روایتی در مورد دست داشتن مجاهدین در عملیات ترور اسراییل در ایران، نوشته شد. این روایت سیاسی در آغاز با اما و اگر و علامت سئوال، شروع شد و تنها به صحت و سقم خبر از قول یکی از رسانه های آمریکایی، اکتفا کرد و سرانجام نتیجه گرفت که اگر این خبر راست نباشد، مجاهدین باید چنین و چنان بکنند و در راستای رد آن دعوا و شکایت بکنند، و گرنه درست است!
به دلیل ضعیف و نارسا بودن چنین روایتی، در همان سایت اینترنتی دو مقاله دیگر بر روی سایت آمد، مبنی بر رد چنین خبری و این که عملیات ترور ممکن است از جانب پژاک و یا گروهی دیگر باشد، بنابراین از جانب مجاهدین نیست! و همین طور نوشتن هایی که بی تناسب به سیاست آی دزد نبود، وارد سایت های وابسته به مجاهدین شد، این که نویسنده مقاله سایت گویا شجره نامه اش، بیوگرافی و کارنامه اش سراسر خیانت و جنایت است و او حق حرف زدن و نوشتن در ارتباط با مجاهدین را ندارد، چه رسد به این که اتهام تروریسم را به آنان نسبت دهد!
واقعیت این است که وقتی ما در ارتباط با مجاهدین خلق اشتباه می کنیم، نقد می گوییم و می نویسیم و تحلیل غلط و نارسا ارائه می دهیم، عمداً یا سهواً به طرف مقابل اجازه رد و توهین و دعوا و دست پیش گرفتن و فرافکنی را می دهیم، آن هم در ارتباط با مقوله مهمی در سیاست اپوزسیون و ارتباط مجاهدین با دولت اسراییل، که این گونه بازیهای خطرناک می تواند به جنگ مابین ایران و اسراییل منجر شود. اول این که به این نوع نوشتار، از خبری که اتفاق افتاده است و راست یا دروغ باشد، تحلیل سیاسی نمی گویند، مثلاً در تهران عملیات ترور علیه یکی از شهروندان غیر نظامی از جانب اسراییل انجام پذیرد و ما بتوانیم دست مجاهدین را در این عملیات و یا در همکاریهای مختلف با اسراییل ببینیم. انگار که مجاهدین برای اولین بار دست به ترور یکی از شهروندان ایرانی می زنند و یا این که آنان تا به حال با هیچ سرویس امنیتی خارج از ایران همکاری نداشته اند و حال اگر بتوانند همکاری خود با طرف اسراییل را رد کنند، همه چیز انشاء الله به خوبی و خوشی خواهد بود!
نه، این گونه نیست. تحلیل سیاسی بدین گونه است، وقتی آن روز مجاهدین خلق عازم سفر به عراق و همکاری نزدیک و همه جانبه با دولت عراق بودند، بایست تحلیل می شد، امروز عراق، فردا اسراییل و یا هر که پول بیشتری بدهد. همان طور که یکی از بنیانگذاران شورای ملی مقاومت در حین انصراف و برکناریش از شورا، اعتراف کرد که رفتن مجاهدین به عراق و آن هم در شرایط جنگی، اشتباه فاحش است و سالم برگشتن شان مقدور نیست. یعنی همان، امروز عراق و فردا اسراییل و یا هر کس پول بیشتری بدهد.
به همان دلایلی که مجاهدین در همکاری با سازمان امنیت عراق افتخار می کنند که برای مبارزه ناچار شدند آبرو و اعتبار خود را مایه بگذارند، به همان دلیل این بار نیز بنا بر توجیهات مبارزه و جنگ مقدس شان، همکاری با اسراییل و یا سازمانهای امنیتی دیگر کشورها جزو افتخارات آنان محسوب می شود و برای آن توجیه فراوان دارند.
جدا از این، ما با عملکردهای سیاسی سازمان و رهبری سر و کار داریم که در عملکردهای شخصی و داخل سازمانی اش انبوه فساد و تباهی بزرگتر از وابستگی به اسراییل، دیده می شود. از سر به نیست کردن و حکم اعدام دادن اعضاء و طلاقهای جمعی و زندان و شکنجه و جاسوسی و رقص رهایی و صدها فاجعه و فساد شخصی و سیاسی در داخل عراق و اردوگاه اشرف. روشن تر از آفتاب خواهد بود که روی دیگر سکه در عرصه سیاسی و خارجی نیز به همان گونه باشد که بیش از سه دهه در داخل سازمان و روابط شان در عراق، اتفاق افتاده است.
بنابراین، تحلیلگر سیاسی اگر بخواهد در مورد مجاهدین خلق تحلیل کند و راه فرار را بر آنان ببندد، می بایست همواره به مسایل شخصی و تشکیلاتی و سوابق آنان که با هزاران شهود و سند به اثبات رسیده است، نگاهی بیاندازد و سپس تحلیل سیاسی خود را به گونه ای ارائه دهد که این سازمان با این عملکرد در داخل و خارج، به کدام سو خواهد رفت. کاری که اعضای جداشده از این سازمان به کرات اعتراف کردند که این سازمان به سمت یک فرقه تروریستی و وابسته خواهد رفت. همکاری با اسراییل و ترور شهروندان غیر نظامی، حتی اگر به فرض کار سازمان نباشد، اما در کارنامه گذشته شان چنین اشتباهاتی فراوان دیده می شود. بگذریم از این که مجاهدین در چنین شرایطی برای جلب رضایت اسراییل و یا هر دولت دیگری که مخالف ایران باشد، سر و دست می شکنند و حاضرند ارزان فروشی کرده و این نوع وابستگی و عملیات را جزو افتخارات مبارزاتی خود بشمرند تا لیاقت عملیاتی و راهگشایی به زعم خودشان، را به رخ اربابان شان بکشند، اگر که طرف مقابل آنان را به حساب یک گروه بازیگر که همچنان در داخل ایران قادر به بازیگری باشد، به حساب آورند.


تحریریه ایران فانوس

27.02.2012

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آیا انتقال اولین دسته از فرقه مجاهدین به لیبرتی پایان راه است؟!


 

کریم غلامی - آلمان

23.02.2012

http://iran-fanous.de/middle/666-Gholami-ShroiNo-23.02.2012.htm

 

بعد از گذشت 42 سال از تاسیس سازمان مجاهدین و بعد از گذشت سال ها افشاگری اعضای منتقد و جداشده که همیشه همراه با درد و رنج و تلاش فعالین حقوق بشر بوده ، ولی متاسفانه هنوز خیلی ها از عمق ایدئولوژی فرقه رجوی (سازمان مجاهدین) درک و فهم کاملی ندارند. بسیاری دم از فروپاشی و تمام شدن این فرقه میزنند، بعضی ها جشن گرفته اند، بعضی ها هم ابراز دلسوزی میکنند. ولی متاسفانه کسی نیست که هشدار دهد و یا آژیرخطر را بصدا دربیاورد، واقعیت تلخ و بسیار ریشه داری درون این فرقه است که کسی به آن توجهی ندارد.

 

 

اگر ما قبول داریم که این سازمان یک فرقه است، اگر ما قبول داریم که این فرقه طی 42 ساله گذشته با شستشوی مغزی اعضایش و یک تشکیلات گسترده و بدون شکاف اعضایش را دربند نگه داشته، اگر قبول داریم این فرقه از سال 1344 تا کنون در همه شرایط و همه مکانها توانسته خودش را به هر شکلی منطبق بکند و این تشکیلات اهریمنی را حفظ بکند و اگر قبول داریم ایدئولوژی این فرقه رهبری عقیدتی دارد که برای اعضایش جایگاه خدا را گرفته، در نتیجه ما نیز باید دوران جدیدی را شروع کنیم شکل و راه و روشهای فعالیتهای افشاگرانه مان عوض شود ما هم باید شکلی نو و روشی نویی را شورع کنیم.
 

یک نگاهی کلی اگر به تاریخچه فرقه مجاهدین بکنیم، ما از روز 19.02.2012 وارد مرحله ای جدید شده ایم:
 

سالهای 1349 (1970) تا سالهای 1351 (1972) فرقه مجاهدین در این سالها ضربه کمرشکنی خورد تمامی اعضای کادر مرکزیت این سازمان دستگیر و اعدام شدند ولی مسعود رجوی همان ایدئولوژی و تشکیلات فرقه ای خودش را در شرایط زندان گسترش داد و عمق بیشتری به ایدئولوژی فرقه داد همان تشکیلات و فرقه مجاهدین که بنظر میرسید تمام شده است بلافاصله بعد از سال 1357 (1979) رنگ عوض کرد و چهره ای از خود نشان داد که در مدت زمان بسیار کوتاهی جهش بزرگی کرد ما نباید تظاهرات و متینگهای عظیم این فرقه را فراموش بکنیم. مسعود رجوی خودش را همراه با خمینی نشان داد با ادعای اسلام و ... خودش را مردمی نشان داد و بخش عظیمی از مردم را به حمایت از خودش کشاند.


 

بعداز سالهای 1360 (1981) مسعود رجوی به اروپا فرار کرد و همان شخصی که با لباس عامیانه مردم و کاپشن نظامی میچرخید تبدیل به یک شخصیت و کارکتر سیاسی با کت و شلوار اتو کشیده شد در اروپا و آمریکا این فرقه شکلی مترقی و کروات پوش خودش را نشان داد تا باب طبع طرفهای سیاسی باشد و در داخل ایران شکل چریکی و مخفی به خود گرفت و در کردستان با لباس کردی خودش را هم شکل همراه و هم درد مردم کردستان نشان داد (البته یادمان نرود که بعد از راندن مجاهدین از کردستان همین فرقه قاتل مردم کردستان شد).
 

بعد از سالهای 1365 (1986) بعد از رانده شدن از فرانسه و اروپا و ورود به عراق شکل دیگری به خود گرفت، کت و شلوار و کروات پوشها به افراد نظامی و یونیفرم پوش تبدیل شدند به یکباره یاد "کربلا" و عرب دوست شدند و مزدوری. تا سال 1372 (1993) تظاهر به یک ارتش کلاستیک و قوی تا نرخ خودش را جلوی خریداران بالاتر ببرد. از این سال به بعد رنگ و شکل جدیدی از این فرقه در اروپا و آمریکا میدیدیم مریم رجوی یونیفرم پوش و سلاح به کمر و کسی که فرمان "آتش آتش" میداد با لباسهای گرانقیمت و ... در اروپا با نام "خانم رییس جمهور" ظاهر شد و با برگذاری کنسرت با همان خواننده های "طاغوتی" و دم زدن از حقوق زنان و .... .


 

بعد از سال 2003 همان مجاهدینی که آمریکای "امپریالیست" که دشمن شماره یکشان بود همان مجاهدینی که سرودهای "سر کوچه کمینه ..." را میخواندند متحد آمریکا شدند و برای ارتش آمریکا خوش رقصی میکردند و برای مزدوری دم تکان میدادند. همان مسعود رجوی که میگفت "سلاح ناموس مجاهد خلق است" بعد از سال 2003 سلاح ها را دودستی تقدیم ارتش آمریکا کرد و به زبان خودش گفت "من هرگز نگفتم که سلاح ناموس مجاهد خلق است" و البته اینبار "اشرف ناموس مجاهد" شد و لباس فرم نظامی "لباس شرف مجاهد" بود الان کت و شلوار و کروات "لباس شرف مجاهد" شده است.


 

از سال 1970 تا امروز سال 2012 یعنی 42 سال مسعود رجوی همه ناموسها و همه شرافتها را فروخت و از این به بعد هم باز به فروش "ناموس" و "شرافت" ادامه خواهد داد خود مسعود رجوی بارها گفته که برای رسیدن به هدف هر سلاحی را توجیه میکند. این همان ایدئولوژی است که هر بی"ناموسی" و هر بی"شرافتی" را توجیه میکند. از امروز ما فعالین حقوق بشر باید هوشیارتر و آماده تر و فعالتر از گذشته به افشاگری این اهریمن بپردازیم برعکس خیلی ها که میگویند دیگر کارما تمام شده نه کار ما آغاز نویی پیدا کرده باید هوشیار باشیم که لیبرتی به زندان دیگری برای اعضای این فرقه تبدیل نشود نباید تسلیم هیچ کدام از فشارهای این فرقه بشویم.

 

و در نهایت از تلاش و فعالیت خستگی ناپذیر خانواده ها تقدیر میکنم که محکم و استوار ایستادند و قدم بزرگی برای رسیدن به هدف برداشتند و برایشان آرزوی بردباری و شکیبایی میکنم به امید روزی که همه خانواده ها به فرزندان عزیزشان برسند.

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فقط خانم مریم رجوی بخواند

ابراز نگرانی برای وضعیت بیماران یا سوء استفاده سیاسی

 

 

کریم غلامی - آلمان

10.02.2012

http://iran-fanous.de/middle/602-Gholami-Javabie-10.02.2012.htm

 

خانم مریم رجوی شما حتما مرا بیاد دارید و بخوبی میدانید که من کی هستم و برای سازمان مجاهدین چه فداکارها و از خودگذشتگی ها داشتم. بسیار برای من جالب و از طرفی هم دردناک بود که درست بعد از ارسال نامه ام به آقای مارتین کوپلر شما در بروکسل ابراز داشته اید که "از اتحادیه اروپا و ایالات متحده می‌خواهم تا فوراً تعدادی از ساکنان بیمار و زخمی اردوگاه اشرف را بپذیرند. ". خانم مریم رجوی واقعا برای من سئوال شده چه چیزی در شما تغییر کرده که بعد از 25 سال یاد بیماران و مجروحین اسیر در اشرف افتاده اید و از اتحادیه اروپا و ایالات متحده آمریکا هم شاکی هستید که "هرگونه تأخیر در این زمینه غیر قابل قبول و غیر موجه است." راستی مرگ عباس و فرهاد دوتا از مجروحین عملیاتهای مجاهدین که به دلیل عدم رسیدگی به وضعیت آنها و بیماریشان در اسارتگاه اشرف "غیر موجه" نبود، آیا صدا بیمار در اسارتگاه اشرف که شما آنها را از هرگونه دسترسی به دکتر و دارو محروم کرده اید که بسیاری از آنها در درد و رنج و بیماری و سکوت میمیرند آیا "غیر موجه" نیست.

خانم مریم رجوی مگر شما نبودید که فتوا دادید که هر کسی ابراز بیماری و درد میکرد او را تمارض میخواندید و برایش نشست تشکیلاتی تشکیل میدادید و حتی او را مورد ضرب و شتم قرار میدادید که "تو بیمار نیستی و تمارض میکنی". خانم مریم رجوی آیا فراموش کرده اید در بهار سال 80 من به دلیل عفونت ریوی سخت بیمار شده بودم و تب 41 درجه داشتم ولی تو دو تا از چماقدارانت را فرستادی دنبال من که کشان کشان هم شده مرا به نشست خودت بیاورند آیا این را فراموش کرده ای.

خانم مریم رجوی آیا فراموش کرده ای در سال 2003 در حمله ارتش آمریکا به عراق شما به فرانسه گریختید و بسیاری از همین مجاهدین بیمار و اسیر را زیر بمباران رها کردید تا کشته شوند نکند یادتان رفته همه کسانی که در اسارتگاه جلولا کشته شدند همگی بیمار و مجروح بودند که توان راه رفتن نداشتند در آنجا به شکل فجیعی کشته شدند نکند که فراموش کرده اید که شما و همسرتان آقای مسعود رجوی پا به فرار گذاشتید ولی دکتر اکبر شجاعانه کنار بیماران ماند و همراه آنها کشته شد.

خانم مریم رجوی آیا فراموش کرده این که صندوق های بزرگ دارو که توسط ارتش آمریکا تحویل بیمارستان اشرف میشد ولی حتی یک دانه از این داروها به ساکنان اسیر در اشرف هم نمیرسید و این داروها در بازارهای بغداد به فروش میرسید و تو به همین بیماران و مجروحین میگفتی که ما در محاصره هستیم و دارو نمیتوانیم وارد بکنیم. خانم مریم رجوی آیا فراموش کرده اید که من از سال 2005 پایم شکست و به دستور تو مرا از هرگونه امکاناتی محروم کردند و حتی مرا از یک ویلچر (صندلی چرخدار) محروم کرده بودی و با همین وضعیت بیمار و مجروح بودنم بدستور تو مرا در نشست جمعی مورد ضرب و شتم قراردادند چرا به دلیل بیماری میخواهی سازمان را ترک بکنی.

خانم مریم رجوی چرا طی سالهای 1986 تا سال 1990 نه جنگی بود و نه تحریمی نه سایر مشکلات دیگر چرا حتی یک مجروح را اجازه ندادی به اروپا و یا آمریکا برود تا درمان شود اگر آن زمان عباس و فرهاد را که خواهان رفتن به اروپا بودند میگذاشتید که بروند امروز هر دو آنها زنده بودند. خانم مریم رجوی اگر طی همان سالها همان تعداد محدود مجروح و بیمار را به اروپا و آمریکا می فرستادی آنها در شرایط خیلی بهتری نبودند.

خانم مریم رجوی من در نامه ام به آقای کوپلر قطره ای از اقیانوس را گفتم و شما خودتان این را بخوبی میدانید. خانم مریم رجوی شما اگر کمی به فکر همین مجاهدین اسیر در زندان اشرف و یا فقط به فکر بیماران و مجروحین بودید سازمان نهایتا به خفت بارترین شکل از بین نمیرفت و هنوز نیروهایش به سازمان و رهبریش اعتماد داشتند ولی متاسفانه قدرت طلبی و فساد چنان شما را در بر گرفت که همه چیز را از جمله شرافت را به پول فروختید.

و حال خانم مریم رجوی از شناختی که از شما و تفکرتان و عمل کردتان دارم به فکر مجروحین و بیمارن بودن شما چیزی جزء فریبکاری و بازی سیاسی بیش نیست یا میخواهی اینبار بیماران و مجروحین را سپر قرار بدهی و با بازدادن جسم و جان آنها چند روزی زمان بخری و یا در پوشش و نام بیمار و مجروح جنایتکاران و سران سازمان را فراری بدهی ولی به شما قول میدهم که هرگز اجازه نخواهم داد که چنین اتفاقی بیفتد. با خود عهد بسته ام که یار و پشتیبان و مدافع حقوق بیماران و مجروحین اسیر در زندان اشرف باشم. پس خانم مریم رجوی دست از جان و عمر و جسم دوستانم در زندان اشرف بردار اگر راست میگویی همین مجروحین و بیماران را بگذارید آزادانه و بدون کتک و ضرب و شتم (همان کاری که با من کردید) از زندان اشرف خارج شوند خانواده ها آنان و سازمانهای حقوق بشری به مشکلات آنها رسیدگی خواهند کرد "ما را به لطف تو امید نیست شر مرسان".

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نامه سرگشاده آقای کریم غلامی به آقای مارتین کوپلر

 

کریم غلامی - آلمان

07.02.2012

http://iran-fanous.de/middle/584-Gholami-Name-07.02.2012.htm

 

 

با احترام

من به عنوان یکی از مسئولین سابق سازمان مجاهدین و با 25 سال سابقه و مجروح عملیاتهای این سازمان، میخواهم توجه شما را به وضعیت بیماران و مجروحین این سازمان جلب بکنم. بعداز گذشت نزدیک به یک ماه از سال 2012 هنوز یک نفر از ساکنان اردوگاه اشرف خارج نشده و به مکان دیگری منتقل نشده اند. این شیوه و کارکرد رهبری سازمان مجاهدین است که با سنگ اندازی و بهانه تراشی در این روند اخلال ایجاد بکند، ولی در این میان بدترین شرایط شامل بیماران و مجروحین ساکن در اردوگاه اشرف میشود بنا بر این از شما میخواهم که توجه ویژه ای نصب به وضعیت مجروحین و بیماران داشته باشید و برای خارج کردن این افراد اولویت قائل شوید در همین رابطه به چند نکته توجه شمار جلب میکنم:

1. سازمان مجاهدین یک تشکیلات فرقه ای است که اعضای آن هیچ اختیاری برای تصمیم گیری ندارند. ایرانیانی که درون این فرقه اسیر هستند سالیان زیادی است که از هر گونه دسترسی به رسانه های جمعی محروم بوده اند. اعضای این سازمان از ابتدایی ترین امکانات مثل رادیو، تلوزیون، تلفن، اینترنت و روزنامه محروم هستند اخباری هم که به اعضای این گروه داده میشود تحریف شده و دست چین شده است. به همین دلیل اعضای این فرقه هیچگونه آگاهی نصبت به حق و حقوق خود و قوانین بین المللی ندارند که بتوانند آزادانه و آگاهانه تصمیم بگیرند.


2. رهبران این فرقه با اختناق و سرکوب شدید از درون و شانتاژ علیه تمامی اعضای جدا شده از این فرقه ترس شدیدی در درون تشکیلات ایجاد کرده است که اعضای این فرقه از ترس مجازات جدا شدن این فرقه را ترک نمی کنند. اعضایی که میخواهند جدا بشوند با مجازاتهای شدیدی روبرو میشوند مانند برگذاری نشست های مغز شویی و ضرب وشتم افراد در این نشست ها و در ادامه زندان و شکنجه و حتی مواردی بوده که این افراد سربنیست و اعدام شده اند.


3. این فرقه با احرم های زیادی اعضایش را مغزشویی میکند یکی از این احرم ها نشست های مغزشویی طولانی است طی سالیان طولانی و تکرار مکرر مغز اعضای خود را پر از دروغ کرده است دروغ های مثل اینکه هر فردی از این فرقه جدا شود توسط وزارت اطلاعات ایران و دولت عراق تحت تعقیب قرار میگرد و زندانی و شکنجه و اعدام میشود به همین دلیل اعضای این فرقه از ترس جانشان این فرقه را ترک نمی کنند.


4. از سال 2003 تا سال 2009 اردوگاه اشرف تحت کنترل ارتش آمریکا بود به این فرقه تسحیلات فراوانی مثل دارو امکانات پزشکی و سوخت و مواد غذایی میرساند ولی هیچ یک از این اقلام به دست اعضای این گروه نمی رسید این اقلام یا در بازادهای سیاه عراق فروخته میشد و یا در انحصار رهبران این فرقه بود. به عنوان مثال من یک بانک اطلاعاتی برای داروخانه اردوگاه اشرف برنامه نویسی کردم. به مدت یکسال برای نوشتن این بانک و توسعه آن به این داروخانه در رفت و آمد بودم، بارها شاهد بودم که جعبه های بزرگ دارو در ابعاد 2 متر مکعب توسط ارتش آمریکا تحویل این داروخانه میشد ولی طی این سالیان حتی یکی از این داروها را من در دست هیچ یک از اعضای این فرقه ندیدم و رهبران این فرقه به اعضای بیمارشان می گفتند که دولت عراق از ورود دارو به اردوگاه ممانعت میکند و ما دارو نداریم.


5. مرگ بیماران و مجروحین این فرقه به دلیل عدم درمان آنها. به دوتا از دوستانم اشاره میکنم آقای عباس حاج حسینی عباس در یکی از عملیات های این فرقه در سال 1988 از ناحیه نخاع گردن مورد اثابت گلوله قرار گرفت و فلج شد عباس همیشه خواهان رفتن به اروپا بود تا مورد معالجه قرار بگیرد ولی رهبران این فرقه نه تنها توجهی به این مسئله نکردند بلکه دوبار که من شاهد بودم توسط مسعود رجوی رهبر این فرقه مورد تحدید قرار گرفت که اگر به این خواسته اش اسرار بکند او را تحویل دولت ایران خواهد داد. بار اول در نشستهای مغز شویی سال 1995 و بار دوم در نشست های مغز شویی سال 2002. ولی متاسفانه به دلیل عدم توجه به عباس او به دلیل بیماری فوت کرد و قبر عباس اکنون در قطعه مروارید اردوگاه اشرف است. و دوست دیگرم آقای فرهاد ... در یکی از عملیاتهای این فرقه در سال 1986 از ناحیه نخاع کمر مورد اثابت گلوله قرار گرفت و فلج شد. فرهاد همیشه خواهان خروج از این فرقه بود ولی رهبران این فرقه مانع میشدند تا اینکه در سال 2008 به دلیل شکستگی استخوان پا و عدم درمان او پایش عفونت میکند و نهایتان به دلیل بیماری فوت میکند.


6. رهبران این فرقه همیشه در تلاش بودند که وضعیت بیماران و مجروحین را مخفی کنند و تا هیچ ارگان بین المللی نتواند به بیماران و مجروحین این فرقه دسترسی داشته باشد تا این فرقه پاسخگوی مرگ این بیماران و مجروحین نشود.

با توجه به نکات فوق از شما درخواست دارم بطور ویژه به وضعیت بیماران و مجروحین رسیدگی شود و وضعیت حقوقی آنها در اولویت قرار بگیرد تا هرچه سریعتر به پزشک و دارو دسترسی پیدا بکنند تا از مرگ تعداد بیشتری جلوگیری شود. من تا سال 2009 درون این فرقه بودم آمار آن روز بیش از 50 مجروح که شامل فلج و قطع عضو بود و بعد از سال 2009 طی دو درگیری و اتفاقاتی که افتاده تعداد این مجروحین بیشتر شده است.
برای کمک به این افراد ابتدا آنها را از سیطره این فرقه خارج کنید تا در رابطه با حقوق و امکانات درمانیشان به آگاهی برسند که بتوانند آزادانه و آگاهانه در رابطه با آینده و زندگیشان تصمیم بگیرند. در این رابطه من بطور داوطلبانه با شما هماری میکنم حتی از سفر به عراق و یاری رساندن به این افراد کوتاهی نمیکنم.


با احترام
کریم غلامی
 

 

Open letter of Mr. Karim Gholami to Mr. Martin Kobler


Respectfully


I , as one of the former officials of pmoi( People’s Mujahedin Organization of Iran) with 25 years record of service and a wounded of pmoi military operations, would like to draw your attention to the conditions of the patients and the wounded in this organization. after passing almost one month of the new year , 2012, no one has left Ashraf camp to another place yet. This is the method and the function of the pmoi leadership which by putting obstacles and hurdles and creating different excuses ,disrupt the peaceful routine, but amid all problems the conditions of the patients and the wounded who are residing in Ashraf camp , is the worst , so I am urging you to have special attention to the wounded and patients in this camp and you should prioritize them in leaving the camp , in this regard I draw your attention to the following points:


1. Pmoi is a cultic organization which its members do not have any authority to make a decision . the Iranians who are captive in this cult , for years have been deprived of having any access to the Media . the pmoi members have been deprived of the preliminary facilities such as Radio, TV, Telephone, internet, and Newspaper , and the News which is given to the members of this cult is censored and chosen by the pmoi operatives. For this reason the members of this cult do not have any idea about their rights and international laws to make a decision freely and consciously .


2. The leaders of this cult by severe strangulation and suppression against their own members inside the organization and making false and fake accusations against all separated members of this cult , have created great concern and fear inside the organization and as a result of that the members of this cult because of their fear of punishment do not dare to leave the cult. the members who want to separate from the cult will be facing harsh and cruel punishments such as forcible participation in brainwashing sessions which in these sessions they will be beaten up and in continuation they will be facing imprisonment accompanied by inhuman tortures and in some cases even the dissidents got executed and disappeared .


3. This cult by different ways and methods brainwashes its own members and during many years of nonstop brainwashing, it has filled the head of its own members with many lies, for instance if someone separates from the cult will be indicted by Iranian and Iraqi intelligence service and they will be imprisoned , tortured and finally executed by them , so the members of this cult because of their fear of being caught and executed , do not dare to leave this cult whatsoever.


4. From 2003 to 2009 the Ashraf camp had been under the supervision and control of the US army and during those years , they had been receiving many facilities such as medication and medicine, medical facilities , fuel and food but non of those stuffs had never reached to the hands of the cult members and instead those items were sold in Iraq black markets or they were used by the leaders and operatives of this cult. For instance I programmed a database for the pharmacy in Ashraf camp and to complete this programming I was going to this pharmacy consecutively for one year . I had seen many times that very big size boxes of medicine by the dimensions of 2 cubic meters were given to that pharmacy by the US army but during those years I had never seen even one of those medicines in the hands of the cult members whatsoever, and instead the leaders of this cult were saying to their patients that the Iraqi government does not allow the medical facilities to enter to the camp and we do not have any medicine .


5. The death of the patients and the wounded of this cult as a result of the lack of treatment : I would like to draw your attention to the health situation of the two of my friends , the first one Mr. Abbas Haj Husseini who in one of the cult military operations in 1988 got wounded by a bullet in his Cervical Spinal Cord and he got paralyzed , Abbas always wanted to go to Europe to be treated and cured but the leaders of this cult not only did not pay attention to his request , but also as I saw twice he was threatened by Massoud Rajavi , the leader of this cult , to be handed over to the Iranian government. The first time was in 1995 and the second time was in 2002 , but unfortunately as a result of the lack of attention and treatment , he died and was buried in pmoi cemetery called Ghatayeh Morvarid( The Pearl) in Ashraf Camp.
My second friend , Mr. Farhad……… who in one of the pmoi military operations in 1986 got wounded by a bullet in his Lumbar Spinal Cord and he got paralyzed . Farhad always wanted to leave this cult but the leaders of this cult rejected his request all the time and finally in 2008 as a result of the foot bone fracture and the lack of treatment ,his foot got infected and he died.


6. The leaders of this cult have been always endeavoring and struggling to cover up and conceal the situation of their patients and wounded so no international organizations be able to have access to these patients and wounded because the leaders of this cult do not want to be accountable and responsive for their death .


According to the facts mentioned above , I am urging you to pay special attention to those patients and wounded and their juridical situation be prioritized so they can be able to have access to the doctor and medicine as soon as possible to prevent the death of many more. I had been in this cult till 2009, till then the number of the wounded , paralyzed and mutilation , was 50 and after 2009 during two conflicts which occurred in there , the number of injured has increased.
To help these people , first you should take them out of the cult perimeter so they can meet their medical needs and get familiar with their rights to make a decision for their future and life freely and consciously . in this regard I am ready to cooperate with you voluntarily and even, if it is necessary to go to Iraq to help those people , I will do it.


Respectfully
Karim Gholami
 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد