_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

گفتگوی علی قشقاوی با آقای جمشید چارلنگی در رابطه با جابجایی 400 نفردیگر فرقه مجاهدین به اردوگاه لیبرتی در بغداد

 

 

انجمن ایران سبز، ششم آوریل 2012
http://www.iran-sabz.de/2Haupt/2012/April/013.HTM

 

بحث جابجایی فرقه رجوی از اردوگاه نظامی اشرف بخصوص بعد از سرنگونی دولت صدام حسین بحث همیشگی و داغ در محافل سیاسی دولت عراق و مجاهدین بود هر زمانی که دولت عراق این بحث را مطرح میکرد با واکنشهای هیستریک مجاهدین و رهبری این گروه روبرو می شد. ابتدا بنظر میامد گویا مجاهدین با هیچ قیمتی حاضر به خروج از عراق نبودند. امروز در یک فرصتی این موضوع را که اساسا چرا دولت عراق بعد از سرنگونی دولت صدام بر این موضوع پافشاری میکرد را با آقای جمشید چارلنگی یکی از اعضای سابق و جداشده فرقه رجوی درمیان گذاشتیم.

آقای چارلنگی خسته نباشید و تشکر از اینکه این فرصت را در اختیار ما گذاشتید. اما سئوال بنظر شما چرا سازمان مجاهدین در نهایت حاضر شدند که نفرات خود را این طور که به نظر می آید قبول کرده است تا کم کم پادگان اشرف را تخلیه کنند؟

من هم از شما تشکر می کنم که این فرصت را در اختیار من قرار دادید. ببینید واقعیت این است که بعد از سرنگونی دولت صدام شرایط عراق دیگر برای مجاهدین آن شرایط نیست صدام حامی بزرگی برای مجاهدین بود دولت صدام سرنگون شد و عراق عوض شد و دولت و کلا سیستم حکومتی عراق و همه همه بر علیه مجاهدین تبدیل شدند مجاهدین ابتدا تلاش کردند خودشان بعنوان یک جریان و یک نیروی مخالف دولت ایران بعنوان یک نیروی مستقل و بدون دخل و دخالت دولت عراق در خاک عراق به دولت جدید عراق خود را معرفی کنند و به فعالیت های خود در خاک عراق در چارچوپ قانونی بر علیه جمهوری اسلامی ادامه بدهد خوب سازمان مجاهدین سالهای زیادی در عراق بود و خیال میکرد دیگر در عراق یک حق و حق ماندن و مانور دادن را دارد رو این حساب خیلی تلاش کرد که خود را در جامعه بین المللی هم به این شکل معرفی کند که با سرسختی و مخالفت دولت عراق فعلی مواجه شد.

بنظر شما چرا دولت عراق مانند دولت صدام حاضر نشد اینها در عراق بمانند و بقول خودشان به مبارزه ادامه بدهند؟

امروز اگر توجه کرده باشید کسانی که امروز در دولت عراق نقش دارند در واقع همان کسانی هستند که سالها برعلیه دولت عراق دوره صدام با حکومت صدام مبارزه کردند تا اینکه شرایطی فراهم شده که منجر به سرنگونی دولت صدام شده و اینها بر سر قدرت آمدند در واقع اینها اپوزسیون صدام حسین بودند و در این راه تعداد زیادی از افراد و اعضای خود را در راه مبارزه با صدام از دست دادند و فراموش نکنیم که مجاهدین در سرکوب این گروه ها که بر علیه صدام مبارزه میکردند نقش داشتند و الان هم اسناد و مدارک ان هست و غیر قالبل انکار است و اینکه امروز دولت عراق بر خروج مجاهدین از عراق تاکید دارند بی جهت و بی حساب و کتاب نیست.

اگر این طور است چرا مجاهدین این همه اصرار بر ماندن در عراق داشتند و آیا واقعا مجاهدین این را نمی دانستند که بعد از سرنگونی صدام باید از عراق بیرون بروند و چرا خودشان را با دولت جدید عراق درگیر میکردند و گویا تعدادی از افراد مجاهدین در رویاروی با دولت جدید عراق کشته شدند؟

اینکه مجاهدین بر این توهم بودند که ماندن در عراق را بخاطر اینکه مدت طولانی در زمان صدام جا خوش کرده بودند جایی شکی نیست اما اینکه شخص رجوی و رهبری مجاهدین به دنبال درگیری با دولت عراق بوده هم جای تعجب نبود و نیست و اتفاقا رجوی نیاز به درگیری و کشته دادن داشت و دارد و همیشه از شرایط مانند این استقبال میکرد تا با مظلوم نمایی و ریختن خون افراد لایه های پایین تشکیلات خود بتواند شرایطی را برای خود فراهم کند تا افکار عمومی را متوجه خود کند تا شاید از این طریق بتواند برای حفظ خود دلیل و بهانه فراهم کند تا از پاسخ گویی به دولت عراق که تقریبا اکثر دولت مردان عراق جدید با مجاهدین مشکلات جدی دارند در برود.

بنظر شما آیا افردی که در داخل اردوگاه اشرف هستند از خارج شدن از اردوگاه اشرف استقبال میکنند؟ مثلا چه تعدادی از این افراد ممکن است از تصمیم دولت عراق مبنی بر خروج مجاهدین از عراق راضی باشند؟

قصه ناراضی بودن افراد مجاهدین و ماندشان در عراق به امروز برنمی گردد بلکه افراد مجاهدین بخصوص بعد از شکست نظامی مجاهدین در عملیات بااصطلاح فروغ در سال 1367 شمسی تقریبا اکثر افراد مخالفت خود را در ماندن به عراق اعلام کرده بودند که با واکنش تند مجاهدین و رهبری آن مواجه شدند و تا به امروز هم ما میبینیم که هرکسی از مجاهدین چه از طریق فرار و از راههای دیگر خود را به خانواده ها و به خارج از اردوگاه اشرف میرسانند هیمن فضای مخالفت خودشان از ماندن در عراق ابراز میکنند ولی مجاهدین افراد را کنترل میکنند و اجازه نمیدهند کسی از آنجا به بیرون راه پیدا کند به نظر من الان تعداد افرادی که خواهان جدایی از مجاهدین هستند تعدادشان به مراتب بیشتر شده است و این افراد از کسانی و یا سازمانی و یا دولتی که باعث کمک به آزادی اینها و خروج این افراد از آن اردوگاه شوند کاملا استقبال میکنند چرا که تا الان هرکسی جدا شد از مجاهدین همین فضا به بیرون منتقل کردند.

بنظر شما چطور شد ناگهان رهبری مجاهدین پذیرفت تا افراد در ترکیبهای 400 نفره اشرف را ترک کنند؟

میدانیم مجاهدین یک گروه خشونت گرا میباشند و با دنیای متمدن میانه خوبی ندارند مجاهدین میگوید رو اوردن به خشونت به آنها تحمیل شده است وقتی که گروهی که اصالت نداشته باشد را میتوان هرچیزی را به ان تحمیل کرد اگر رواوردند به خشونت را میتوان به یگ گروه تحمیل کرد پس میتوان بزور هم ابزار خشونت را از ان گرفت در واقع چنین اعمالی را معمولا میتوان با گروهایی اعمال کرد که از اصالت تاریخی و واقعی برخوردار نیستند و در بین مردم و اجتماع دارای جایگاهی ندارند طبق معمول همه گروه های شورشی از جمله مجاهدین و بخصوص رهبری مجاهدین در سرفصل های که خطر انها را تهدید میکند بجای واقع بینی خشمگینانه و عصبانی پیام میفرستد و زمین و زمان را به هم میبافند که بتوانند از فضای ایجاد شده چیزی گیرشان بیاید بقول معروف" مورچه را آب میبرد فریاد میزد دنیا را آب برد" در حالی که ما اگر همین پروسه و تحولات اخیر در رابطه با مجاهدین را خوب نگاه کنیم، مببینیم برخلاف همه حرفها و ادعاهایی که سازمان داشت در عمل عکس آن تبدیل شد.

این بار پادگان اشرف مجاهدین دست خوش جابجایی شد اما هیچ اتفاقی نیافتاد و این روند میرود تا تک تک افراد بتوانند در یک محیطی بدور از سیستم کنترل تشکیلاتی مجاهدین که بتوانند توان فکر کردن را داشته باشند و از واقعیتهای دنیا بیدارو هشیار شوند، خودشان تصمیمی واقعی را برای خود را بگیرند و متوجه شوند چه چطور در این سالها توسط رهبران این فرقه به بازی گرفته شدند.

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شکست، اظمحلال، سقوط

 

 

حسن پیرانسر، سوم آوریل 2012
http://www.faryade-azadi.com/2
Haupt/Shekast,Ezmehlal,Soghoot.HTM

مدتهای مدیدی است که در خلوت خودم به سازمان مجاهدین و خودم به عنوان فردی که در مجموع حدود 25 سال از عمرش را در این سازمان گذرانده فکر میکنم، انبوهی خاطرات در ذهنم مانند فیلمی دراماتیک مرور میشود و از خودم میپرسم علت واقعی سقوط و اضمحلال سیاسی و تشکیلاتی این سازمان چه بوده است؟ سازمانی که در دهه 80 میلادی نه تنها در ایران هوادارانی پیدا کرده بود بلکه در آمریکا و کانادا و در سراسر دنیا به جز چند کشور دارای تشکیلات و انجمن های بسیار فعال بود و مسئولین سازمان از قبیل محسن رضایی و علیرضا جعفر زاده و... که در آمریکا تشکیلات شمال، جنوب، شرق و غرب آمریکا را سازماندهی میکردند، چه شد که به چنین روزگاری دچار گشتند که سالیان در رکاب دیکتاتور عراق صدام حسین علیه انقلابیون عراقی و علیه مردم ایران جنگیدند و خون ریختند و امید رهبرانش بر این بود که با تکیه به صدام حسین و ارتش حزب بعث و سلاح و تجهیزات و آموزش های نظامی او بتوانند رژیم جمهوری اسلامی را سرنگون کنند و خود (مسعود رجوی) به عنوان رهبر عقیدتی و همسرش (مریم رجوی) به عنوان رئیس جمهور مادام العمر قدرت را بدست گیرند و جمهوری دمکراتیک اسلامی ایران را محقق کنند. ولی از بخت بد مسعود رجوی، ارتش آزادیبخش عراق، منظور اکراد و شیعیان بپاخواسته، که سالیان علیه دیکتاتوری صدام حسین جنگیده بودند و خون بسیار در راه آزادی کشور خود از خود نثار کرده بودند بالاخره توانستند بر این دیکتاتور که بر اثر حمله نظامی نیروهای ائتلاف ،ارتش و سپاه و گارد ریاست جمهوریش نابود شده بود پیروز شوند و این ضربه بسیار سنگین و مهلکی برای رهبر عقیدتی مجاهدین بود چون بدون هیچ اغراقی رجوی تنها امید و حامی و پشتیبان و شریک خود را از دست داد و این معنایش برای رهبران این سازمان بزرگترین شکست استراتژیک سازمان بخصوص شکست در امور نظامی تلقی گشت چون ارتش به اصطلاح آزادیبخش رجوی ابتدا خلع سلاح و بعد خلع یونیفرم شد و نهایتا منحل گشت. پارامتری که رجوی اساسا در خواب هم نمیدید.

حالا هم رهبران سازمان که بزرگترین حامی و شریک خود را از دست داده بودند تلاش همه جانبه خود را در خوش خدمتی و خوشرقصی به ابر قدرت جهان بخصوص جناح جنگ طلب آن شروع کردند که تا کنون هم ادامه داشته است و رهبران این سازمان با هزینه ها میلیونی که صرف مهمانیها، مجالس، میتینگها، و... میشود تلاش میکنند که سناریوی شکست خورده خود را در سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی را اینبار به ابرقدرت تحمیل کنند که زمینه حمله نظامی و خونین مشابه عراق و افغانستان فراهم شود تا شاید رجوی ها به آرزوی خود در تصاحب قدرت البته با پشتیبانی ابرقدرت آمریکا برسند.

ضربه سرنگونی صدام حسین و نابودی او و دولتش چنان برق آسا و غافلگیرکننده بود که رهبر عقیدتی این فرقه مدت 10 سال است که در مخفیگاه خود مخفی شده است و همسر وی مریم رجوی هم، چنان گیج و پریشان شده است که خودش هم نمیداند چه بگوید و چه بکند. سایت رسمی این سازمان هم وضعیت مشابه حال و روز خانم رئیس جمهور!! را دارد و برای مثال هر روز از ارتشهای آزادیبخشی نام میبرند که در لیبی در مصر در سوریه و... جنگیدند و یا در حال جنگ هستند ولی کسی نیست به این خانم رئیس جمهور و سایت این سازمان بگوید اگر شما اینقدر مدافع مردم و انقلابیون سایر کشورها هستید و برایشان کاسه داغتر از آش شده اید و به آنها لقب ارتش آزادیبخش داده اید، چطور زمانیکه مردم و انقلابیون عراق علیه دیکاتور خود بلند شدند و جنگیدند شما و ارتش آزادیبخش شما به جای بیطرفی، در طرف صدام حسین باقی ماندید و در جنگ علیه همین انقلابیون عراقی که ارتش آزادیبخش عراق بودند جنگیدید و فرمان کشتن و مثله کردن و تمام کش کردن آنان را به خصوص اکراد را به ارتش آزادیبخش خود اعلام کردید و بدروغ به نیروهای خود در ارتش رجوی اعلام کردید که این مردم عراق نیستند که قیام کرده اند بلکه این پاسداران و نیروهای رژیم ایران هستند که در لباس کردی به عراق آمده اند تا مجاهدین و رهبری آن را از بین ببرنند؟ جای تعجب است که رهبران این سازمان تا کنون هیچ موضعی و سخنی و یا انتقادی از گذشته خود نکرده اند و چنان وانمود میکنند که گویا این سرفصل ها و نقطه عطف ها که یکی پس از دیگری سازمان آنها را بطور کامل متلاشی کرد اتفاق نیفتاده است و به جای بازنگری و خواندن گذشته خود و اشتباهاتی که رهبران این سازمان بخصوص مسعود رجوی در چند دهه قبل کردند که سازمان را تبدیل به یک فرقه بسته کرد و مانند یک قمارباز که در کازینو یکشبه همه دارایی خود را از دست میدهد سازمان فرقه شده اش را هم در معرض نابودی کامل و مطلق قرار داده است و قرارگاه اشرف هم که تنها ظرف نگه دارنده اینفرقه بود نیز تا چند هفته دیگر بطور کامل بسته و دربش تخته خواهد شد.

بله سازمانی که تکیه اش بر قدرت خارجی باشد آخر و عاقبتی بهتر از این هم نصیبش نخواهد شد و این تکیه بر قدرت خارجی نشان از بی هویتی و نداشتن پایگاه مردمی است و بهمین دلیل تمام تلاش خود را میکند که با توسل به جنگ و خونریزی و نابودی کشور و کشته شدن میلیونها انسان و با حمایت ابرقدرت به آرزوی خود برسد و در این راه تمامی ارزشهایی را که یکروز برای آن بنیان گذاری شد را زیر پا له میکند و به همه آرمانهای خود و سازمانش پشت میکند. سازمانی که یکروز خلق قهرمان را همه چیز خود میدانست به جایی رسیده است که با سنگ و کلوخ و فلاخون و تیرکمان پدران و مادران پیر و سالخورده را هدف قرار میدهد و انواع فحش ها و اهانت ها را نثار خانواده های محترمی میکند که بیش از 2 سال است در پشت دربهای اشرف منتظر دیدار با عزیزان خود هستند.

در پایان امیدوارم که اسیران تفکرات و ایدئولوژی فرقه ای در کمپ لیبرتی به خود آیند و خود را از باطلاق فرقه رجوی نجات دهند و به آزادی و رهایی واقعی دست یابند و اجازه ندهند که رجوی از زندگی و مرگ آنان سواستفاده کند.

حسن پیرانسر/ پاریس
3 آوریل 2012

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چگونه در فرانسه با تروریسم مبارزه کنیم؟

 

 

جواد فیروزمند، آریا ایران، پاریس، اول آوریل 2012
لینک به منبع

 

 

از روز چهارشنبه گذشته همزمان با مبارزات انتخاباتی کاندیداهای ریاست جمهوری،خطر حضور تروریسم در فرانسه احساس شد.فردی که متهم به قتل کودکان وشهروندان فرانسوی بود،طی یک درگیری ۳۲ ساعته کشته شد.اما آیا خطر رفع گردید؟

برخی از طرفداران لائیسیته می گویند عامل بسیاری از ترورها و عملیات های تروریستی ریشه اسلامی دارد.ولی نمی توانند پاسخ مناسبی برای کشتارهای نژادی،فرقه ای و کشتار در نروژ ارائه دهند.۷ ماه پیش “اندرس برینگ” که یک مسیحی افراطی بود ۹۲ کودک و شهروند نروژی را کشت و صدها تن را نیز زخمی کرد.او گفته بود “کارش ضروری بوده است.”کدام ضرورت؟آیا مسیحیت اجازه کشتار دسته جمعی و ترور صادر میکند؟



در باره بن لادن و القاعده نیز چنین برداشتی وجود دارد.برخی معتقدند که گونه ای از تروریسم اسلامی است.اما آیا اسلام به القاعده دستور کشتار دسته جمعی و ترور صادر کرده است؟خیر!

پس نقاط مشترک ترورهای نژادی،قتل های فرقه ای ، کشتار نروژ،قتل های زنجیره ای در آمریکا،جنگ و کشتار در عراق،افغانستان و … در کجاست؟چگونه می توان جامعه را در برابر تروریسم واکسینه کرد؟

ضعف غرب در شناخت جوامع و ادیان شرقی به کنتاکت فکری وعملی با آنان منجر می گردد.مذهب ستیزی و تبلیغ بر علیه ادیان راه کار درستی نیست چرا که جنگ صلیبی یا جنگ های مشابه آن در دنیای امروز هیچ وقت تکرار نخواهد شد.اما با کشف عوامل اصلی می توان راه حل های مناسب ارائه داد.چرا که همزمان با کنترل و پیشگیری باید ریشه های اصلی تولید تروریسم را از بین برد.چگونه؟

ریشه های اصلی تروریسم در سراسر جهان فرقه گرایی است.فرقه هایی مافیایی و خطرناک که در میان ما زندگی می کنند و همیشه در کنار ما هستند.و درست در سربزنگاه ضربه خود را به آرامش جامعه زده اند.

القاعده قبل از اینکه فرمانبر یک ایده مذهبی باشد،حامل تشکیلات فرقه ای است.تشکیلاتی که در محیط مسلمانان شکل گرفته و از پوشش اسلامی برای پیشبرد اهداف خود استفاده می کند.پوششی که ربطی به اسلام و مسلمانان ندارد.این ایده تفاوتی با ایده افراط گرایان نژادی ندارد.افرادی که در آلمان،نروژ،فرانسه و … دست به کشتار نژادی زده اند از تشکیلات مشابه القاعده تبعیت می کنند.بنابر این اگر فقط به فکر کنترل باشیم ضربه خواهیم خورد.بهای اصلی را به شناخت فرقه ها و راه و روش مبارزه با آن باید اختصاص داد.

واقعه تاسف بار “تولوز” با خودسوزی اعضای مجاهدین در ۱۷ ژوئن ۲۰۰۳ قابل مقایسه نیست.روزی که ۲۰ عضو گروه تروریستی مجاهدین دست به انتحار زدند تا از فرقه رجوی حمایت کنند.کسانیکه ده ها هزار ایرانی را ترور کرده و خانواده های بسیار زیادی را متلاشی نموده اند،هنوز در لیست تروریستی آمریکا قرار داشته و مقر فرماندهی آنان در اورسوراواز- فرانسه قرار دارد.

مجاهدین خلق نمونه یک فرقه تروریستی تمام عیار است که حتی در اروپا دست از تهدید مخالفان خود برنداشته اند.آنها سال ۲۰۰۹ میلادی از لیست تروریستی اتحادیه اروپا خارج شدند اما آیا قوانین درونی فرقه رجوی تغییر کرد؟بسیاری از ساکنان پایگاه اورسوراواز از فرماندهان واحد های عملیاتی و شبکه های ترور در ایران و عراق هستند.اما آیا آنها تغییر کردند؟ مجاهدین خلق می گویند در فرانسه و اروپا کسی را ترور نکرده اند.اما آیا کسانیکه ترور و کشتار هموطنان خود را مثل آب خوردن انجام می دادند،می توانند به آرامش و امنیت جامعه فرانسه نفعی برسانند؟

خبرگزاری های بین المللی از وجود رابطه بین مجاهدین خلق و القائده در عراق،سوریه،عربستان،اردن،پاکستان و افغانستان خبر می دهند.آیا می توان پرسید بین ایدئولوژی و تشکیلات مجاهدین خلق و “تروریست ساکن تولوز” چه رابطه ای ممکن است وجود داشته باشد؟

با تسلیت به مردم و قربانیان حادثه تروریستی در فرانسه تاکید می کنم؛راه مبارزه با تروریسم،مبارزه قاطع و همه جانبه با فرقه های خطرناک است!

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بنگاه شهید سازی مجاهدین و توطئه هایشان

 

 

بهزاد علیشاهی
30.03.2012

http://www.cibloggers.com/?p=10605

 

وقتی مسعود رجوی در پیامش به اشرفی ها میگوید اگر سربازان عراقی در اشرف یا لیبرتی به شما حمله نکنند ده بار و اگر حمله کنند صدبار برنده اید , خب معلوم است دنبال صد بار برنده شدن است و از اعضای گرفتارش در عراق میخواهد هر طور شده سربازان عراقی را وادار به حمله کند.صد البته که شهید دادن و شهید ساختن سیاست همیشگی سران این فرقه بوده است , راه حل اصلی این فرقه برای خروج از بحران همیشه کشته دادن بوده وهست ؛ این عمیقا باعث نگرانی است , مجاهدین اصولا همه مشکلاتشان را با کشتن و شهید نامیدن حل میکنند.

 

من به شخصه بسیاری اعضای مخالف را میشناختم که به جای پاسخ به سئوالات و ابهامات و انتقاداتشان , آنها را یا از پشت با تیر زدند و یا به عملیات واهی فرستاده که روی مین یا در انفجار کشته شوند و بجای یک مخالف یک شهید داشته باشند , آنها را هم که نتوانستند به این شکل از بین ببرند به شکل سانحه یا اعلام مرگ طبیعی کشتند و یا با قهر و کین در زندان و شکنجه که امروز گورهای جمعی پیدا شده و شاهدان عینی جداشده گواه است .

 

رجوی ها میخواهند مشکل سرشکستگی در انتقالشان به کمپ ترانزیت لیبرتی را نیز با خون حل کنند , شاید تحلیل آنها این است که خون و کشته در لیبرتی و مظلوم نمایی در این باره به بیرون آمدنشان از لیست تروریستی  کمک خواهد کرد.

 

مریم رجوی به مناسبت فوت ” بردیا امیر مستوفیان ” در کمپ لیبرتی پیام میدهد و از او با نام ” اولین شهید ” نام میبرد گویی منتظر شهیدان بعدی هم هست .

 

مجاهدین اعلام میکنند که به کمپ ترانزیت لیبرتی حمله خمپاره ای شده در حالی که هیچ شواهدی در این باره وجود ندارد.

 

واین شاید شروع توطئه های مجاهدین برای به کشتن دادن اعضایشان در لیبرتی باشد.

 

بدون شک بردیا امیر مستوفیان این قربانی مجاهدین خلق نه از خستگی فوت کرد و نه دکتر عراقی علت فوت را ایست قلبی اعلام کرد, او حتی آنظور که مجاهدین ادعا میکنند مهندس هم نبود .

 

بردیا امیر مستوفیان که  سال ۱۳۴۵ در لاهیجان به دنیا آمده بود , در آلمان و در شهر فرانکفورت زندگی میکرد, او تازه به مدرسه عالی این شهر رفته بود که در سال ۱۳۷۱ توسط دفتر مجاهدین در آلمان جذب سازمان شده و به عراق منتقل شد , بردیا سه سال بعد از تصمیم گیری اش برای پیوستن به مجاهدین و آمدن به عراق پشیمان بود و این باعث دستگیری و زندانی شدنش توسط مسئولین مجاهدین خلق در کمپ اشرف شد , سه ماه زندان وشکنجه  به بردیا فهماند که برای خروج از اشرف راهی وجود ندارد , او فهمید که نه از مدارکش خبری هست و نه دولت عراق اجازه خروج میدهد تازه ممکن است به جرم ورود غیر قانونی به عراق سالها هم به زندان ابوغریب بیفتد , بردیا  ناچار در عراق و در کمپ اشرف ماند , اسنادی که او در زندان و زیر اجبار امضا کرده بود و از دست دادن امکاناتی که در آلمان داشت و نیز گذشت عمر هر روز او را ببشتر به صورت انسانی درمیاورد که علیرغم میل باطنی اش از سر استیصال در اشرف و در مناسبات مجاهدین مانده و برای دورکردن فشارها و نشست ها و زندگی کمی راحت تر به سادگی به خواستهای مجاهدین تن داده و همان چیزهایی را میگفت که مسئولین دوست داشتند بشنوند .

 

تجربه فرار در حین انتقال از اشرف به کمپ لیبرتی باعث شده بود که بردیا نیز که از نظر سازمان حلقه ضعیف به حساب میامد تحت نظر و مراقبت شخص دیگری قرار بگیرد , سکوت وگوشه گیری و به اصطلاح توی خود بودن بردیا مدتها  قبل از انتقال برای هر کس با او ارتباطی داشت قابل تشخیص بود , بعد از ورود به لیبرتی  در فرصتی که همه مشغول دیدار نفرات سری قبل بوده و تدارک نوروز را میدیدند بردیا در یک بنگال دور از انظار جان میدهد , شاید بررسی های پلیس و گفتگو با شاهدان این قضیه را بهتر روشن کند بخصوص که  فرد مسئول بردیا در طی مسیر هم در همان لحظات از انظار دور بود , دکتر عراقی بعد از معاینه بردیا اعلام میکند که او فوت کرده و قلب او نمیزند , همین کلمات برای مجاهدین کافی بود که با شانتاژ بگویند که دکتر عراقی مرگ را ایست قلبی اعلام کرده وایست قلبی هم ناشی از خستگی بوده است , درحالی که علت مرگ فقط با کالبد شکافی و بررسی کامل مشخص میشود ,کاری که مجاهدین از آن هراس دارند و به زبان نمی آورند .

 

عدم کنترل خانواده ها درکمپ ترانزیت و نیز عدم ارتباط اعضای منتقل شده به این کمپ با جهان آزاد و وضعیت بحرانی این سازمان ,لیبرتی را به محلی خطرناک تبدیل کرده است , هزاران اقدام غیرقانونی و جنایتکارانه و غیر انسانی در این کمپ از جمله خرابکاری در تاسیسات آب و فاضلاب , دستور برای ساییدن انگشتان قبل از تشکیل پرونده برای مشخص نشدن اثر انگشت , نشست های عملیات جاری و فشار روحی و روانی ناشی از آن و…….. نشان میدهد که ارگانهای بین المللی وظیفه سنگین تری در قبال این کمپ دارند و همچنین دولت عراق باید در دستگیری آمرمان وعاملان این جنایت ها جدیت بیشتری به خرج دهد.

 

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بسته بندی یک فرقه برای صدور

 

 

بهزاد علیشاهی
17.03.2012

http://hasanzebel.blogfa.com/post-894.aspx

 

اشرف سقوط کرده است , سقوط اشرف را حالا مریم و مسعود رجوی هم باورکرده اند , مجاهدین سقوط اشرف را پذیرفته اند هم در شعار و هم در روشهای کار.,مسعود رجوی در نشست و کال کنفرانسش با قربانیان مستقر در اشرف میگوید اشرف امروزکارخودش را کرده است و خبرهایی که از شهرهای ایران میرسد و نیز مقاومت ایرانیان خارج از کشور ما حصل و نشاندهنده این است که اشرف کارو مسئولیت تاریخی خودش را انجام داده , مسعود رجوی با این حرفها به سقوط اشرف اذعان کرده و از آنجا که میداند خبرشهرهای ایران و حمایت ایرانیان خارج از کشور را کسی باور نمیکند میگوید "ممکن است این حرفها را امروز متوجه نشویید ولی بیست سال بعد خواهید فهمید که چه کرده اید"

بله نگرانی ,تلاش و مبارزه رهبری مجاهدین خلق دیگر برای حفظ اشرف نیست , غم و درد آنها در دوچیز خلاصه میشود , جلوگیری از محاکمه برخی از اعضای رده بالا و مسئولان سازمان که شاکیان خصوصی دارند و بسته بندی و ارسال فرقه ای که سالها برای ساختش زحمت کشیده اند به خارج از عراق با دستخوردگی و ضایعات هرچه کمتر.

ابزار مجاهدین برای جلوگیری از محاکمه؛ مظلوم نمایی و به کشتن دادن قربانیان و فعالیت های سیاسی و برگزاری جلسات و تحصن و تظاهرات است , آنها میخواهند با بین المللی کردن اشرف  و انتقال اشرفیان به کمپ ترانزیت و مظلوم نمایی در این باره و حتی دادن قربانیان, همه ناظران واقعه و حتی شاکیان خصوصی خودشان را متقاعد کنند که همین انتقال ها  و سختی هایی که دچارش شده اند برایشان کافی است و در این شرایط سخت و برای پیشبرد هر چه آرامتر انتقال بهتر است حرف محاکمه را به میان نیاورد , آنها عملا با این شیوه میخواهند وجدانهای بیدار را به سکوت وادار کنند , کاری که در جریان دستگیری مریم رجوی در فرانسه با دستگاه قضایی و پلیس فرانسه انجام دادند و نتیجه گرفتند. شاید با این اوصاف حتی جداشدگان و شاهدان زنده جنایت های سازمان هم به سقوط اشرف و پراکنده شدن مجاهدین و احتمال رهایی اعضای اسیر دل خوش کرده و شکرگذار باشند . اما کمتر از محاکمه برای دستگاه رهبری کننده فرقه مجاهدین بی عدالتی محض است .

همچنین ابزاررهبری مجاهدین برای بسته بندی فرقه و انتقال هرچه دست نخورده تر آن عبارت است از سفت و سخت تر شدن نشست های عملیات جاری و غسل هفتگی و ....حالا دیگر نشست ها در اشرف و مقر ترانزیت مجاهدین سخت تر و مصرانه تر اداره میشود ,محفل و صحبت های چند نفره غیر کاری و بدون حضور مسئول که همیشه ممنوع بوده امروز خطر به حساب میآید و مجاهدین برای جلوگیری از این خطر برای نشسست ها افراد را از یگانهای مختلف جمع میکنند تا بعد از نشست هرکدام به مقر خود رفته و همدیگر را نبینند ,( در اشرف هر هفتاد هشتاد نفر در یک مقر زندگی میکنند بدون اینکه اجازه تردد به مقرهای دیگر را داشته باشند)  حالا مسئولین قربانیان فرقه خود را برای شرایطی آماده میکنند که ممکن است مسئولی با آنها نباشد , به آنها میگویند حالا شما هرکدام تک تک یک قهرمان و فرمانده هستید و در این سالها چنان ساخته شده اید که هریک از شما میتواند مملکتی را بهم بریزد.

قربانیان اشرف نشین برای رفتن به کمپ ترانزیت به دقت توجیه میشوند , پافشاری بر خروج جمعی از عراق ورفتن به یک مکان واحد ؛ همکاری نکردن با هیچ سازمان بین المللی و منجمله سازمان ملل و بدبین کردن افراد به این سازمانها ؛ ایجاد کینه و دشمنی با سربازان و دولت عراق در بین اعضا از دیگر آماده سازیهای آنها برای بسته بندی فرقه است .

رهبری مجاهدین این روزها مشغول تصفیه و سوزاندن صدها هزار برگه و سند وهارددیسک های کامپیوتری وفیلم هایی است که ممکن است برایشان دردسر ساز باشد . آنها آشکارا به اعضای اسیر میگویند که راه نجات و رهایی این است که مطیع و گوش بفرمان رهبری باشید و مثل پیچ و مهره در ماشین عظیم سازمان عمل کنید تا این ماشین بتواند خوب کار کند..

مجاهدین خلق به اعضایی که بیست سال است از جهان وتمدن و انسان دورنگه داشته شده اند قبل از خروج از اشرف آموزش موبایل و اینترنت میدهند , آنها با دست به دست کردن و وقت کشی زمینه ها و مقدمات بسته بندی فرقه خود را برای ترانزیت تدارک می دیده اند .

نابودی مقر یک فرقه و جابجایی مجاهدین از آن هیچگاه منظور نهایی مخالفان و منتقدان سازمان و شاهدان و قربانیان جنایت آنها نبوده است , محاکمه رهبران و فرماندهان و آمران و عاملان جنایت  و جلوگیری از انتقال جمعی و تشکیل مجدد فرقه و قربانی گیری توسط آنها را باید خواستار شد .

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زن در دستگاه ارتجاعی رجویسم

 

 

هدایت، سایت فریاد آزادی، پانزدهم مارس 2012
http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Zan
%20Dar%20Dasjgah%20Ertejae%20Rajavism.HTM

 

در دیدگاه ارتجاعی رجویسم زن یک ابزار است هرچند که در زیر کلمات زیبایی پنهان شود. در عمل و پراتیک مشخصه بردگی زن در دستگاه رجویسم مشخص میشود. رجوی با یک کودتا تحت نام "انقلاب ایدئولوژیک" تئوری بغایت ارتجاعی خود را به عنوان "رهایی زن" در "مریم" سمبلیزه کرد و به زنان دستگاه خود، حتی به مردان خود، میگفت "دست خود را به مریم بدهید" تا "رها" شوید. ولی نگاهی به بردگی مریم رجوی درمقابل مسعود رجوی میتوان فهمید که تا چه حد این ادعا ی "رهایی" صحت میتواند داشته باشد؟. مریم رجوی که همسر مهدی ابریشمچی بوده است و حتی دارای یک فرزند دختر بنا به "خواست خودش" از همسر سابقش جدا میشود و از مسعود رجوی "خواستگاری" میکند. مسعود رجوی این "میمنت" را معرفی "رهایی زن از استثمار جنسیت" معرفی میکند و مردان را دارای "نرینگی" دانسته که چون "حیوان" میباشند و بایستی که این "نرینگی" خود را با یک دید "تبعیض مثبت" پیوند بزنند و در تشکیلات، میدان را برای زنان خالی نموده و بعد بصورت فرمالیستی "شورای رهبری" مجاهدین خلق را از زنان تشکیل داد که بعد ها به حرمسرای شخصی او تبدیل شده است .

ادعای رجوی برای علت جدایی مهدی از مریم این بوده است که "استقلال" و "رهایی" زن از بند استثمار باید باشد. ولی در واقع او زنجیر را به دست و پای مریم رجوی با یک نیاز تشکیلات برای عروج رجوی و بحران در دستگاه رجوی زنجیر کرد که او در واقع از همسر سابقش مهدی ابریشمچی جدا شده و به عقد مسعود رجوی در بیاید. چرا چنین نیازی بود؟ مگر نمیشد که مریم رجوی همسر و زندگی سابق خود را حفظ نماید و نقش رهبری در مجاهدین را بگیرد! نه نمیشد چون رجوی در واقع خود را "از جنس دیگر" میدانست که اکنون که مریم رجوی نیز -البته معلوم نیست چرا- از جنس دیگر شده است باید از جنس مادون مهدی ابریشمچی جدا شود تا به مرز ماقبل خداگونه رجوی عروج پیدا کند و بتواند در کنار رهبری رجوی قرار گیرد. این نوع دیدگاههای مقدس مابانه تنها یک دیدگاه سکت میباشد که در چنین دستگاه فکر ی خود را نشان داده است .

در واقع اولین پایه استثمار در دستگاه مردانه را خود رجوی با جدایی مهدی از مریم پایه ریزی کرده است و او را ابزار بازی های دستگاه سکت خود نموده است و شرط همپای شدن با رهبر را جدایی او از همسر سابقش مهدی و بعد همسر مسعود شدن گذاشته است. در واقع دستگاه جنسی از درون این "رهایی زن" رجوی از همان قدم اول فوران میکند و البته در رویاهای رجوی برای رسیدن به تهران از نظر دستگاه رمانتیک ایرانی "شیرین وفرهاد" و یا "شاه و شهبانو" در ذهن رجوی تبلور داشته است که این "زوج" در ذهن ها با یک نوع تقدیس شدن همراه میباشد. نگارنده بیاد میاورم زمانی که صدای مجاهد را با هزار زحمت در ایران میخواستم گوش بدهم، چگونه نامه های تهوع آور باصطلاح هواداران و اعضای مجاهدین در رابطه با این نسخه همه دردها "رهایی مریم و رهبری" خوانده میشد و چگونه در تشکیلات ارتجاعی رجوی اعضای آن در مقابل میکروفون قرار گرفته و از انواع دردهای روحی، جسمی و سو هاضمه و اسهال را عنوان میکردند که این "انقلاب مریم" که باعث درمان این اعضا شده بود.

پس نتیجه اینکه: مریم رجوی که سمبل "رها" شدن در دستگاه "انقلاب ایدئولژیک" رجوی بود خود یک موجود استثمار زده شده در دست مسعود رجوی بود که بی جهت نیز او نام ر جوی را برای خود برنگزید و برعکس، هرچند مریم رجوی در گزینه نامش توجیه کرده بود که "نام رجوی را برگزیدم چون سمبل شهدا" میباشد ولی در عمق ارتجاع رجویسم و شوینیستی مردانه رجوی بود که او خود را مریم رجوی نامید! مریم رجوی در دستگاه رجوی نه تنها سمبل "رهایی" نبود بلکه سمبل استثمار و سرکوب زنان در یک دستگاه فکری سکت گونه رجویسم بود .

انعکاس در تشکیلات

زن در دستگاه اسلامی مجاهدین به روی مانند دستگاه آخوندی"مرکز فساد" است و برای همین باید از چشم مرد پوشیده شود که نمونه آن نیز جدا سازی زنان و مردان در دستگاه رجوی حتی در هنگام صرف غذا میباشد که بایستی جدا از یکدیگر بنشینند و یا زن و مرد نبایستی تنها باشند و همیشه حداقل سه نفر. البته از این بگذریم که بعدها این مسائل به مراسم دیگ، غسل هفتگی و... نیز تبدیل شد که در واقع افراد از جمله زنان بایستی از عقده های جنسی خود بگویند و از آنچه که در ذهنشان در این مورد عبورمیکند که بعضی مواقع به قضایای طنزآمیزی تبدیل میشد: دوست جدا شده ای تعریف میکرد که یک نفر در گزارشات هفتگی خود یک خوابی را دیده بوده است که نمی گفته است و اصرار از طرف مسئول جلسه و نشست مربوطه که باید بگویی. طرف مربوطه میگوید آخر اگر بگویم سری بر تنم باقی نمیماند: ایشان خواب سکس با مریم رجوی را دیده بود و این ذهنش را مشغول کرده بود. البته بعد از گفتن خواب خود به گفته این دوست حسابی او را مشت و مال داده بودند که این را از روی بدجنسی گفته است و نه خواب واقعی اش نبوده است! هرچند خود رهبر در خلوت کار دیگر میکند-مانند آخوندها.

ازدواج و طلاقهای تشکیلاتی در درون دستگاه رجوی زن را بصورت ابزاری از استثمار جنسی درآورده بود که پس از طلاقهای اجباری نیز این تشدید شد چون زن و مردی که نیازهای جنسی خود را سرکوب نمایند و در واقع کلمه "دوستت دارم" در یک تشکیلات سرکوب شود که عشق به رهبری صیقل بخورد خود نشانی از یک سرکوب چندگانه در یک دستگاه فکری ارتجاعی مانند رجویسم است.

البته در دستگاه رجویسم این بیماری "رهایی" و "عشق به رهبری" باعث شد که به گفته زنان جدا شده و عضو شورای رهبری مجاهدین حتی این زنها بعضا رحم آنها خارج شود که تمامی هم وغم این زنان به "رهبر" متمرکز شود و باز به گفته زنان عضو شورای رهبری مجاهدین که جدا شده اند مسعود رجوی تمامی "اعضای شورای رهبر ی را به عقد" خود درآورده است و نیازهای جنسی خود را با انواع و اقسام مراسمها بصورت مریض گونه ای ارضا میکرده است -البته دروغ یا واقعیت بودن آن را کسی جز همین زنان نمیتوانند شهادت دهند که بعضاً این کار را کرده اند.

نتیجه گیری: در دستگاه رجویسم زن ابزاری است در دست "رهبر مقدس" شده و در واقع حتی مریم رجوی هم که رجوی به عنوان "رهایی زن" آنها را معرفی میکند خود ابزاری است در دست و بیماریهای کیش شخصیتی و تقدیس شده او. و رهایی زن در یک دستگاه فکری اسلامی ابدا در کل ممکن نیست چرا که در دستگاه اسلامی از جمله مجاهدین به زن برخورد جنسی و شوونیستی میشود که بایستی خود را از مرد حفظ نماید و در حجاب نگه دارد و بی جهت نیست که مریم رجوی هنوز در دستگاه استثماری سمبل اسارت زن که یعنی پوشش اسلامی است را دارد و حتی در روابط بیرونی از دست دادن مردها با زنها خودداری میشود هر چند برای رهبر در خلوت همه چیز شرعا هلال میشود از عریان شدن زنان شورای رهبری در مقابل رهبر و مراسم ویژه به عقد درآوردن زنان شورای رهبری برای مسعود رجوی! تا "صداقت و عشق" خود را به رهبری ثابت نماید.

دستگاه رجوی در مورد زن نشات گرفته از همان اسلام ارتجاعی است که با سس سکت رجویسم نیز آغشته شده است که در نهایت استثمار زن را در سازمان مجاهدین نه تنها رفع نکرده است بلکه صد چندان نموده است این گفته زنانی است که از بند این سکت مافیایی رهایی یافته اند.

از: هدایت
چهاردهم مارس 2012

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زنان را آزاد کنید!

 

تحریریه ایران فانوس

11.03.2012

http://iran-fanous.de/middle/731-Fanous-Zanan-11.03.2012.htm

 

از یکصد سال قبل که زنانی از شهر نیویورک آمریکا برای احقاق حقوق مساوی شان با مردان، دست به اعتراض زدند تا امروز در جوامع مدرن و سنتی زنان زیادی توانستند به حقوق بیشتر و حتی بیشتر از مردان، دست یابند. دهم مارس امسال نیز که مصادف با روز زنان بود، در اکثر نقاط جهان، زنان به دنبال حقوق برابر با مردان بودند.
در این حین اما کمتر از زنان به غایت ستمدیده ای گفته و شنیده شد که در واقع آن زنان سمبل ستم و ستم مضاعف در جهان امروز شناخته شده اند. شاید به دلیل این که آن زنان ناچاراً و همواره تبلیغ حقوق دیگران را سرپوش حقوق نداشته خود کرده اند، بدین سبب شاید جهانیان آنان را در زمره زنان حقوق مدار شمرده اند! در حالی که این گونه نیست و آنان کماکان مظلوم ترین استثمارشدگان یک ایدئولوژی بغایت بی رحم و اسارتبار هستند.


مریم عضدانلو، که خود رهبری این گروه از زنان را به عهده دارد و هم اکنون در پاریس زندگی می کند، خود اولین قربانی ایدئولوژیِ اسارت و تحقیر، آن هم در سال 1363 و در مهد دموکراسی و آزادی بوده و او متاسفانه بر عکس آنچه باید می پنداشت و انجام می داد، قید و بند و زنجیر کردن زنان دیگر را سرپوش دردهای خود دانست و به آن همت گماشت. در حالی که قاعدتاً عقل سلیم می گوید، هر زنی که در خانه و خانواده و جامعه ای مورد ظلم و ستم قرار گرفت، برای تشویق و عبرت دیگران، بایسته است با اصل ایدئولوژی و فرهنگ ستم و استثمار مقابله و اعتراض نماید، نه این که ستم و استثمار علیه دیگران را داروی دردهای خود بداند.


زنان مجاهد، از دیرباز برای هوی و هوس رهبران چنین ایدئولوژی تحقیر و اسارت، دست از خانه و وطن و مبارزه و اعتراض، شستند و به گروهی پیوستند که آن گروه، زنان مجرد را به عقد فرماندهان مرد در می آورد تا زنان را بیشتر به بند کشیده باشد. سپس هر گونه انتخاب پوشش و ازدواج و طلاق و فرزند داشتن و عاشق شدن نیز از زنان گرفته شد و زنان مجاهد، به عروسکهایی بدل شدند برای بازیهای شخصی و سیاسی فردی بیمار و مالیخولیایی که در اوج قله ستم و استثمار و برای بیشتر بند و زنجیر کشیدن شان، هزار زن را با هزار گردنبند مریمی به عقد و تملک خود در آورد و در وادی ددی و سبوعیت و درندگی و دریدن همه ارزشها و حریمها، سپس در راستای امیال شیطانی اش حتی لباس زنان را در زمره شرک و گناه و بریدگی به حساب آورد و همچنان داستان ظلم و ستم و خیانت و دنائت و استثمار بی سابقه علیه چنین زنانی ادامه دارد. زنانی که حق انتخاب پوشش، محل زندگی، ازدواج، طلاق، داشتن فرزند، دیدار خانواده و حتی مبارزه برای هر گونه حقوق دیگر را ندارند و تنها برده و کنیز و فدایی تمام عیار باقی مانده اند.
به همین دلایل و در ارتباط با روز جهانی زن، کانون ایران فانوس از همه دست اندرکاران و دوستداران حقوق زن اعم از ایرانی و غیر ایرانی، تقاضای عاجل دارد تا برای آزادی زنان مجاهد در عراق که چند دهه در اسارت و بردگی به سر می برند، بکوشند.


تا کنون و در کشور عراق، دو دسته 400 نفری از اعضای مجاهد را از اردوگاه اشرف به اردوگاه لیبرتی انتقال دادند. حال این اعضاء راضی و یا نارضی اند و برای مقاصدی در شرف آزادی قرار گرفته اند، ولی ما از دست اندرکاران انتقال و تمامی جوامعی که برای حقوق و آزادی زنان مسئول و کوشا هستند، تقاضا داریم تا در این رابطه، آزادی زنان مجاهد را در تقدم اول از اردوگاه اشرف و سپس از خاک عراق، فراهم نمایند.
با آرزوی آزادی و رهایی همه انسانهایی که زنجیر اسارت در ذهن و در دست و پا دارند، همچنین آرزوی آزادی کامل زنان مجاهد را از قید و بند ایدئولوژی تحقیر و اسارت را داریم.
کانون سیاسی ـ فرهنگی ایران فانوس
 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد