_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

آیا آمریکا مجاهدین را در خاک خود می پذیرد؟

 

 

حامد صرافپور، فریاد آزادی، هفدهم می 2012
http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Amrika
%20Mojahedin%20Ra%20Mipazirad.HTM

 

خبری که روز چهارشنبه شانزدهم می خبرگزاری بی بی سی پخش نموده است، به نقل از گزارشی که دانیل فرید (نماینده وزارت خارجه آمریکا در مسائل مربوط به اردوگاه اشرف) به کنگره آمریکا داده است، می گوید:

http://www.bbc.co.uk/persian/world/2012/05/120516_u10_mek_us.shtml

دانیل فرید

(((... آمریکا پرونده های بعضی از اعضای سازمان مجاهدین خلق را یک به یک بررسی می کند و به آنها که شرایط لازم را داشته باشند، پناهندگی می دهد... این افراد کسانی خواهند بود که کمیساریای عالی پناهندگان، پرونده هایشان را به مقام های آمریکایی ارجاع خواهند کرد.

آقای فرید از کنگره آمریکا خواست تا شرایط قانونی را برای وارد شدن تعدادی از این افراد به آمریکا فراهم کند.

قانون آمریکا اجازه نمی دهد کسانی که در گروه های تروریستی عضویت دارند، وارد این کشور شوند. آمریکا، سازمان مجاهدین خلق را یک گروه تروریستی می داند.

دانیل فرید همچنین به کنگره گفت که تعدادی از شرکای اروپایی ایالات متحده، شروع به بررسی پرونده های پناهندگی اعضای سازمان مجاهدین خلق کرده‌اند.)))

حدود 5 سال و نیم پیش، خانم تورلاک (سرهنگ حقوقی ایالات متحده) در کمپ کوچک واقع در بخش شمالی اشرف (تیف) 8 نفر از جداشدگان مجاهدین را صدا زد و به آنان این خبر را اعلام نمود که سازمان ملل پرونده هایشان را به ایالات متحده ارجاع داده است و درخواست نموده که آنان را به عنوان پناهنده بپذیرند!.

پیش تر، پرونده نفرات دیگر ساکن تیف به کشورهای مختلف اروپایی و کانادا و استرالیا ارسال شده بود و این 8 نفر که اینجانب (نگارنده) نیز در میان آنها حضور داشتم عمدتاً کسانی بودند که خانواده هایشان در آمریکا زندگی می کردند، چه پدر و مادر و چه خواهر و یا برادر. اما چند ماه بعد مشخص شد که نه دولتهای اروپایی و نه دولت آمریکا، هیچکدام از این افراد را در خاک خود نپذیرفته اند به این بهانه که قبلاً عضو یک سازمان تروریستی بوده اند. البته این موضوع را خود خانم تورلاک به ما ابلاغ نمود.

اینک کمتر از 6 سال از آن جریان می گذرد و آقای دانیل فرید در حالی همان درخواست پیشین را از کنگره آمریکا دارد که ساکنین اشرف و لیبرتی همچنان در فرقۀ رجوی عضو هستند و کمیساریای عالی پناهندگان تاکنون هیچکدام از این افراد را به عنوان پناهنده نپذیرفته است و در حال تکمیل پرونده های این افراد می باشد. چنین درخواستی البته مشروط به پذیرش این افراد از سوی سازمان ملل به عنوان پناهنده مطرح شده است.

اما آیا سازمان ملل براحتی چنین افرادی را به عنوان پناهنده خواهد پذیرفت؟ و آیا اگر سازمان ملل بپذیرد که این افراد پناهنده به حساب می آیند، کنگره آمریکا آنان را خواهد پذیرفت؟

اگر نگاهی به نکات زیر و آنچه در تیف (کمپ موقت ارتش آمریکا برای جداشدگان از مجاهدین) گذشت بیندازیم، طبعاً راه بسیار پیچیده و دشواری بر سر راه این افراد که همچنان در فرقۀ تروریستی رجوی عضویت دارند وجود دارد:

نخست اینکه سازمان ملل با وجود اینکه ساکنان تیف از فرقۀ رجوی جداشده بودند طی مراحل دشواری مطمئن شد که آنان به طور کامل مبارزۀ مسلحانه را کنار گذاشته اند و دیگر به چنین مبارزه ای «معتقد» نیستند. یعنی حتا صرف کنار گذاشتن مبارزه مسلحانه مطرح نبود بلکه باید مطمئن می شدند که «تفکر» مبارزه مسلحانه هم کنار گذاشته شده است. به همین دلیل در مرحله اول بیشتر از 20 نفر از ساکنان تیف که نتوانسته بودند تفکر خشونت آمیز خود را کنار بگذارند مردود شدند و کار به مرحله دوم کشیده شد و این افراد که تحت تأثیر افکار چپ و بعضاً هنوز در اسارت فکری رجوی بودند، بسختی توانستند با اقرار به اشتباه خود، از سوی سازمان ملل پناهندگی بگیرند..

دوم اینکه کشورهای غربی هرگز حاضر نشدند همان پناهندگان رسمی سازمان ملل را هم به عنوان پناهنده به کشورهای خود راه دهند، تنها به این دلیل که همۀ آنها «در گذشته» عضو یک سازمان تروریستی بوده اند و توانمندی بالقوه مسلح شدن را دارا هستند، ولو اینکه حتا تفکر خشونت آمیز را کنار گذاشته باشند!.

سوم اینکه ساکنان کنونی کمپهای لیبرتی و اشرف، تا همین الان عضویت خود در فرقه رجوی را لغو نکرده اند و در نتیجه هنوز راه زیادی در پیش دارند نسبت به اینکه: یا عضویت خود را در فرقه لغو نمایند و یا اثبات نمایند که نه تنها مبارزه مسلحانه را نفی کرده اند بلکه تفکر خشونت آمیز را هم کنار گذاشته اند.

چهارم اینکه با توجه به رفتارهایی که اعضای مجاهدین به فرمان مسعود و مریم رجوی در طی سالهای بعد از خلع سلاح داشته اند، بعید است که سازمان ملل متحد بپذیرد که آنان اندیشه های خشونت آمیز و جنگ مسلحانه را کنار گذاشته اند. بویژه اینکه آنان مطلقاً از فضای بیرون خبر ندارند و نمی دانند که هیچ کشوری مدافع فرقه گرایی و مبارزۀ مسلحانۀ یک گروه غیرقانونی تروریستی نیست و رجوی آگاهانه چیز دیگری به آنان القا می کند تا سازمان ملل آنان را براحتی نپذیرد و ناچار شوند در عراق بمانند و بپوسند. نمونه های این رفتارها که هر سازمان حقوق بشری را به فکر خواهد انداخت به شرح زیر است:

الف: دو درگیری بزرگ با پلیس عراق در حالی که لباسهای رزم پوشیده بودند و به صورت سازماندهی شده و با تاکتیکهای جنگی (البته با جنگ افزارهای بدوی) به میدان می شتافتند.

ب: تهاجم به مادران و پدران پیر و بی دفاع با انواع سلاحهای سرد و یا با منجنیق و گلوله های آتشین و... که بشدت تنفرآمیز بود و نشان از تفکرات بشدت خشونت بار و ضدانسانی سران فرقه داشت و نشانگر این بود که اینها وقتی به مادران و پدران پیر اعضای خویش رحم نمی کنند نسبت به مردم دیگر کشورها هرگز رحمی نخواهند داشت و هرکجا نیاز باشد دست به جنایت خواهند زد.

پ: اعلام آمادگی برای انجام حرکتهای «عاشوراگونه» به فرمان مسعود و مریم رجوی به عنوان رهبران عقیدتی شان در شرایط مختلف.

ت: دستورات مستقیمی که برای «ایستادن تا آخرین نفس» توسط مسعود و مریم رجوی به آنان ابلاغ می شد و نشانگر آمادگی مداوم برای درگیریهای مسلحانه بود.

ث: تخریب اموال و تأسیسات کمپ لیبرتی و جلوگیری از انتقال زباله ها جهت گمراه کردن جامعه بین المللی مبنی بر اینکه کمپ آنان استاندارد لازم را ندارد که کاری بشدت منزجر کننده بود و باعث ارسال گزارشات منفی آقای کوبلر از این فرقه به سازمان ملل گردید...

س: انواع سنگ اندازیها و مانع تراشی های مریم قجرعضدانلو بر سر راه انتقال مسالمت آمیز افراد از پادگان اشرف به کمپ لیبرتی.

ش: افشا شدن جریان ترور دانشمندان هسته ای ایران به دست نیروهای آموزش دیده مجاهدین با پشتیبانی اسرائیل، توسط مقامات آمریکایی در خبرگزاریهای رسمی.

ص: افشا شدن خبر آموزشهای نظامی ویژه برخی از نیروهای مجاهدین در صحرای نوادا زیر نظر مقامات امنیتی آمریکا، توسط سیمور هرش آمریکایی.

با چنین پرونده های سیاهی طبیعی است که نه تنها دول اروپایی بلکه حتا دولت آمریکا نیز در انتخاب کسانی از این قبیل دچار تردید بشود. هرچند ایالات متحده اثبات نموده که هرکجا لازم باشد قوانین را دور می زند (کما اینکه در همان سالهای گذشته یکی از جداشدگان مجاهد به اسم «فتح الله.ف» را به دلیل همکاری اطلاعاتی تمام عیار، به آمریکا منتقل نمود و ایشان در حال حاضر ساکن آمریکا می باشد)، اما به جز موارد استثنایی، بعید است کنگره چنین ریسکی را در مورد مجاهدین بپذیرد مگر اینکه منافع بالاتری را در نظر بگیرد که در حال حاضر چشم انداز چنین منافعی در دست نیست و شاید این خبر تنها هویجی باشد برای گمراه کردن مریم رجوی در تسریع انتقال مسالمت آمیز افراد به لیبرتی و خلاص شدن از معضل کنونی...

در هر صورت، مجاهدین هنوز راهی دراز در پیش دارند و گزینۀ انتقال یافتن به کشورهای غربی و به طور خاص آمریکا، بسیار دور از ذهن و شاید غیرممکن باشد. حتا پذیرش کسانی که پیش تر ساکن آمریکا بوده اند (از جمله مژگان پارسایی و چند تن دیگر)، با توجه به سوابقی که داشته اند براحتی امکانپذیر نیست مگر اینکه با هدف خاصی توسط آمریکا صورت گیرد.

در اینجاست که باید باز هم مریم قجرعضدانلو مورد حسابرسی و محاکمه قرار گیرد که چرا در این سالیان به جای هزینه کردن میلیونها یورو در راستای نگهداشتن این اسیران در اشرف، همان پولها را برای انتقال آرام افراد به کشورهای غربی هزینه نکرده است و چرا همچنان بودجه های نجومی صرف می کند تا افراد را در عراق زندانی کند؟ مگر خودش در زمان بمباران و اشغال عراق به همراه چندصدنفر به صورت قاچاق به شهرهای اروپایی منتقل نشد؟ پس چرا همان کار را برای دیگران استارت نزد؟ از چه موضوعی در هراس بود؟

حامد صرافپور
17 می 2012

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فرهنگ و ادبیات آن گروه «زبان نافهم آتشبار»

 

 

حامد صرافپور، فریاد آزادی، چهاردهم می 2012
http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Zaban%20Nafahme%20Atashbar.HTM

 

فرقۀ رجوی که در هفته های اخیر به دلیل کم توجهی جامعه بین المللی به انبوه دروغها و ترفندهای مختلفی که در راستای جلوگیری از جابجایی مسالمت آمیز به لیبرتی از خود بروز داده اند، سخت آزرده خاطر شده اند و در روزهای اخیر نیز تلاشهایشان برای بازنگهداشتن نیروهایشان در اشرف به شکست انجامیده و تنها کاری که کرده اند ایجاد اخلال در روند قانونی جابجایی بوده است. و با توجه به موارد متعدد فرار نیروهایشان از لیبرتی بیش از پیش ترفندهایشان افشا شده است، به طرز شگفت آوری به فحاشی و توهین می پردازند و برایشان دیگر موقعیت و موضع طرف مجادله شان هم مهم نیست، چه نماینده سازمان ملل در عراق باشد و چه دولت قانونی عراق و چه حتا دولت آمریکا...

و اما مهمترین ضربه برای رجوی همانا آرام شدن لحن گفتگوهای غرب با جمهوری اسلامی است. رجوی بخوبی می داند که تنها راه جلوگیری از فروپاشی سریع فرقه اش همانا آغاز جنگ و درگیری بین ایران از یک طرف و اسرائیل و آمریکا از سوی دیگر است. برای این، برقراری امکان گفتگو بر سر مسئله هسته ای تمامیت پیکره این فرقه را به لرزه در آورده است به نحوی که با دستپاچگی بی مانندی شروع به افشای اطلاعاتی کرده اند که هیچکدام از تحلیلگران سیاسی به آن اهمیتی نداده و رسانه های خبری هم از این موضوع با عنوان اینکه مجاهدین قبلاً خبرهای غیرموثق انتشار داده اند یاد می کنند و متفق القول هستند که اخبار این فرقه زیاد قابل اتکا نیست!. در این رابطه تحلیلگرانی که در خبرگزاریهای بی بی سی و دیگر رسانه های معتبر تحلیل خود را ارائه دادند بر این نظر هستند که چنین اخباری تأثیری در روند گفتگوها نخواهد داشت.

سران فرقه رجوی که از چنین عکس العملهایی بشدت خشمگین شده اند، بدون توجه به پرنسیبهای سیاسی و اجتماعی و بین المللی، با لحن زشت و زننده ای که انسان را به یاد چاله میدان می اندازد، مقاله هایی نوشته اند که نمونه آنرا می توانید در این لینک مشاهده نمایید:

 

http://www.iran-efshagari.com/index.php?option=com_content&view=article&id=5660:catrin&catid=1:2010-12-28-06-01-50&Itemid=2

 

نویسنده که مقاله خود را با عنوان «زوزه های وحشت...» استارت زده است، از همان ابتدا به صورت سلسله وار فحاشی را تا پایان مقاله کش داده است. جالب اینجاست که حتا سرتیتر موضوع هم با واژه هایی شروع شده که تنها خاص فرهنگ لمپنی رجوی و فرقه اش است:

«پنهانکاریهای بمب عمامه پیچ ملایان.... دیکتاتوری آخوندی دچار جنون گاوی شده... با خشم و کین دیوانه وار... در ادامه زوزه های ترس و کلافگی با آشفتگی...»

مسعود که در درون تشکیلات فحاشی و توهین را مشروع نموده بود و در تمامی نشستهای ایدئولوژیکی! از آن استفاده می کرد، حتا بخاطر ظاهر سازی (که از ویژگی های شخصیتی اوست) هم نتوانسته این مقاله را با یک گفتار منطقی شروع و به پایان ببرد. اساساً چیزی به اسم منطق در دستگاه فرقه ای و ولایتمدار مسعود رجوی وجود ندارد کما اینکه او هرگز به نیروهای خویش اجازه فکر کردن نمی داد و معتقد بود که مجاهدین باید بدون اینکه ذهن خود را «پت و پهن» کنند، هرآنچه گفته می شود را اطاعت کنند. وی فکر کردن در مورد مسائل سیاسی را صراحتاً «هرزه گردی سیاسی» می نامید و آنرا برای همگان «مرز سرخ» قلمداد می کرد. منطق مسعود رجوی «تکلیف مداری» است و برای همین اساساً در مقاله های سیاسی این فرقه نمی توان گفتارهای علمی و منطقی یافت و همه چیز با فلسفه فحش و با ادبیات توهین آمیز قابل ذکر است.

 

حامد صرافپور. پاریس

14 می 2012

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

جشن آزادی مریم یا آغاز مبارزه مسلحانه؟

مسعود رجوی: «در یک کلام، می روم که برفروزم آتشها در کوهستانها»

 

 

حامد صرافپور، فریاد آزادی، دهم می 2012
http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Jashne%20Azadi
%20Ya%20Aghaze%20Mobarezeh%20Mosalahaneh.HTM

 

باز هم خرداد ماه رسید. یادآور شعار «خرداد ماه خونه، رژیم سرنگونه!» و یادآور فازی دیگر در تاریخچۀ مجاهدین برای آغاز «مبارزۀ مسلحانه!»...، یادآور آغاز حرکتی که صدها هزار میلیشیای مجاهد را سوزاند در حالیکه حتا یکی از آنان در تصمیم گیری برای انجام اش نقش نداشتند. مسعود بدون اینکه برای نظر نیروهای خود کمترین ارزشی قائل باشد، از طرف همۀ آنها تصمیم گرفت و آنان را ناخواسته بدرون آتش کشانید. و یادآور «پرواز سرنوشت ساز» مسعود رجوی به عراق! و «برافروختن آتش در کوهستانها!» که جز با خونهای بسیار خاموش نشد. آتشی که هیمه های آن دهها هزار مرد و زن ایرانی از دو طرف بودند. آیا مسعود رجوی نمی دانست چه آتش خانمانسوزی بپا نموده است؟

چرا او بخوبی می دانست اما تب قدرت تمام وجود اش را می سوزاند و باید این آتش را خاموش می کرد. چه بهتر از این که نسلی را به آتش بکشاند و دیو قدرت پرستی خود را به آرامش برساند؟ او نزدیکترین یاران خود را به همراه همسر و فرزند به کام مرگ کشانید و خود در راحت فرنگ سرگرم ازدواجهای پی در پی «سیاسی» و «ایدئولوژیکی» شد. یکی بعد از دیگری، و درست در زمانی که به قول خودش یاران و جگرگوشه هایش در میدانهای مختلف «نبرد و زندان و شکنجه و اعدام» جان می باختند. او سرآغاز جنگ مسلحانه و به مسلخ کشاندن صدها هزار میلیشیا را جشن پیروزی می نامید و درست در همان ماهها و سالها، با صدام حسین مذاکره می کرد و قرارداد به امضا می رسانید و بعد جشن عروسی برپا می کرد و آنرا با دهها آیه و حدیث توجیه می نمود...

درست چیزی حدود یکسال بعد از شروع آتش افروزی، و در گیر و دار صدها ترور و اعدام انقلابی و بمبگذاری و به قتلگاه فرستادن هزاران میلیشیا و آواره کردن دهها هزار دختر و پسری که بناگاه با شروع فاز نظامی خود را در میان آتش می دیدند، و تنها چندماه بعد از کشته شدن اشرف ربیعی، مسعود (مسبب اصلی این حوادث) از یکسو در امن فرنگ به فکر ازدواج مجدد بود و از سوی دیگر به فکر آغاز مذاکره با صدام حسین! مسلماً چنین حرکاتی ناشی از ضربه های پی در پی بود که بر پیکرۀ سازمان مجاهدین وارد می شد.

لو رفتن مستمر خانه های تیمی و محاصره شدن و جان باختن دهها و صدها تن از فرماندهان و مسئولین سازمان که در رأس آنها موسی خیابانی و اشرف ربیعی قرار داشتند، مسعود رجوی را در مخمصه ای قرار داده بود که لاجرم باید بهانه می تراشید و خود را از آن به در می برد.

شعار سرنگونی شش ماهه رژیم جمهوری اسلامی (که چندین حزب و شخصیت سیاسی را گرد او جمع کرده بود)، با چنین ضربات مهلکی تماماً نقش بر آب شده بود. مستی ناشی از بمب گذاری در مقر حزب جمهوری اسلامی و نخست وزیری و چند مسجد هم تماماً از سر مسعود رجوی پریده بود و برای وصله پینه کردن شورای ملی مقاومت خودش لاجرم بایستی دست به دامان بنی صدر می شد و به سوی ازدواج سیاسی و مصلحتی روی می آورد. اما این کارها هم مسئله ای از او حل نکرد. شکست عراق در اولین فاز بهانه ای بود برای رجوی که دست به دامان عراق شود و با طارق عزیز قرارداد صلح به امضا برساند و زمینه را برای رفتن به عراق هموار سازد، عملی که از چشمان بنی صدر و دخترش فیروزه (همسر مسعود رجوی) نمی توانست نادیده گرفته شود و موجبات جدایی آنان را فراهم ساخت. دست دوستی دادن با صدام حسین هم نتوانست در آن مقطع زمانی مشکلی از رجوی حل کند جز اینکه دست بازتری برای انتقال نیروهایش به داخل خاک عراق داشته باشد تا از زیر ضرب ارتش و سپاه پاسداران جمهوری اسلامی بیرون بکشند و بداخل خاک عراق سرازیر شوند. جنگ چریکی شهری به شکست انجامیده بود و رجوی از بمبگذاری و کشتن تنی چند از سران معتدل تر رژیم هیچ بهره ای نبرد جز اینکه باعث شد جناحهای خشونت طلب قدرت کامل را بدست بگیرند و بر شدت حملات خود بر مجاهدین بیفزایند.

رجوی بدون اینکه کوچکترین اشاره ای به شکست نظامی خود داشته باشد، وارد تاکتیک دیگری شد که آنرا «زدن سرانگشتان اختناق آفرین» نامید و چون دیگر دستش به رهبران جمهوری اسلامی نمی رسید، کشتن پاسداران و نیروهای نظامی شاغل در ارگانهای مختلف را آغاز نمود. حرکتی نابخردانه تر از گذشته که بسیاری از مردم عادی هم که گاه بخاطر اعتقاداتشان تحرک مجاهدین را به حکومت اطلاع می دادند، در بر می گرفت. کشتن پاسدار و بسیجی حقوق بگیر و نیروهای وظیفه، مبدل به تاکتیک جدید رجوی در مسیر سرنگونی رژیم شده بود. اقدامی که تنها عده ای از دو طرف را به کشتن می داد و هیچ تأثیری در کلیت رژیمی که روزانه دهها و صدها تن را در جبهه های جنگ از دست می داد نداشت. ضربات سنگین این تاکتیک نیز رجوی را وادار کرد به سمت مرزها عقب نشینی نماید و بداخل خاک عراق برود و تاکتیک «تپه زنی» اتخاذ کند. تاکتیکی که به قول خودش اینبار پاسگاههای مرزی نیروهای ژاندارمری و ارتش و... را در بر می گرفت. اما این جبران شکستهای گذشته نبود و طبعاً بایستی گناه این ضربات را هم به گردن دیگران می انداخت و خویشتن را مبرا می ساخت. از اینرو، تنها کسی که می توانست هدف این تصفیه درونی قرار گیرد، علی زرکش مسئول و معاونت بخش نظامی سازمان بود. علی زرکش که بخوبی شکستهای پی در پی در جنگ مسلحانه شهری را مشاهده می کرد و شاهد کشته شدن مستمر نیروهای خویش در داخل ایران بود، اینک مبدل به بزرگترین منتقد مسعود رجوی شده بود و می توانست خطر بزرگی برای وی باشد. محاکمه و زندانی کردن علی زرکش و دادن حکم اعدام به این فرد که معاون مسعود رجوی محسوب می شد، اولین گام برای یک تسویه حساب بزرگ درونی بود.

مسعود رجوی تا دمادم عملیات فروغ جاویدان این شخص را در گوشه ای نگاه داشت تا زمان بگذرد و آنگاه او را وارد آن جنگ بی سرانجام نمود تا بدون دردسر به قتل اش برساند. علی زرکش به همراه همسرش «مهین رضایی» در این نبرد کشته شدند ولی هرگز مشخص نشد چرا در این عملیات گسترده تنها فرماندهانی جان باختند که مسعود با آنها تضادهای تشکیلاتی و ایدئولوژیکی داشت؟!


علی زرکش و همسرش مهین رضایی (فرمانده تیپ)

از ترورهای فیزیکی تا ترورهای شخصیتی

پایین کشانیدن علی زرکش و ترور شخصیت اش و بعدها حذف فیزیکی اش اولین اقدام رجوی از این نمونه نبود. قبل از آن صدها نمونه ترور فیزیکی با بمبگذاری و امثال آن به فرمان مسعود انجام گرفته بود ولی برای مخالفان سیاسی خارج از کشور نمی توانست از جنگ افزار نظامی استفاده کند و لاجرم به ترور سیاسی کسانی می پرداخت که به دلایلی واضح از او جدا و منتقد شده بودند. برای نمونه آقای بنی صدر با مارک «معتاد خمینی» بودن و آقایان قاسملو و شرفکندی با مارک «سازشکاری» و آقای بازرگان و هم جبهه های ایشان با مارک «فرومایگی و خیانتکاری» و احزاب چپ با برچسب «تبهکاری و دگردیسی ضدانقلابی» مورد عنایت رجوی قرار گرفته بودند، کما اینکه بعدها کسانی چون پرویز یعقوبی (از اعضای مرکزیت سازمان) مارکهای اخلاقی و امنیتی خوردند و حتا در درون مناسبات مجاهدین کسی چون مهدی ناصر افتخاری که بخاطر فرماندهی عملیات فراری دادن مسعود رجوی و آقای بنی صدر از تهران به لقب «فرمانده فتح الله» نائل آمده بود، و یکی از فرماندهان عالیرتبه مسعود به حساب می آمد، بخاطر اعتراض به سیاستهای رجوی، برچسبهای اخلاقی و ضدانقلابی خورد و «سرطعمه» نام گرفت. اساساً ترور فیزیکی و سیاسی شغل اصلی مسعود رجوی بوده و هست و همچنان هم که می بینیم تمامی منتقدین خویش را وابسته به رژیم می نامد و حتا جداشدگان خویش را با هر وسیله ای مورد تهدید قرار می دهد...

دستگاه رجوی که از ابتدا بر ترور سوار شده است، هرگاه توان حذف فیزیکی داشته باشد طرف مقابل را با سلاح نظامی ترور می کند و هرگاه قدرت حذف فیزیکی نداشته باشد با ترورهای شخصیتی و سیاسی اقدام می کند و حریف را مورد تهاجم قرار می دهد...

ازدواج ایدئولوژیک، سرپوش شکستهای نظامی و مبدل شدن به قدرت بلامنازع

بزرگداشت چهارمین سال آغاز جنگ مسلحانه به گونه ای حساب شده مبدل شد به مراسم ازدواج مسعود رجوی و مریم قجرعضدانلو همسر پیشین مهدی ابریشمچی! و یک نمایش ایدئولوژیکی را بوجود آورد. پیش از آن، همانطور که شرح دادم فیروزه بنی صدر به خاطر همدست شدن مسعود رجوی با صدام حسین به عنوان دشمن در حال جنگ با ایران و همچنین به دلیل تفکرات سنتی و بنیادگرایانه مسعود، از وی طلاق گرفته بود و ازدواج سوم در دستور مسعود رجوی قرار داشت.

مراسم ازدواج مسعود و مریم در حالی برگزار می شد که مبارزه مسلحانه شهری به بن بست کامل رسیده و دومین فرد سازمان (علی زرکش) بعد از محاکمه در دادگاه تشکیلات حکم اعدام گرفته بود ولی با حکم ملوکانه و سخاوتمندانه مسعود رجوی عفو شده و در گوشه ای نگهداری می شد. در عین حال هزاران میلیشیا و عضو مرکزیت مجاهدین کشته شده و هزاران نفر در سخت ترین شرایط در زندان بسر برده و یا منتظر احکام اعدام خویش بودند.

دو سال بعد از این ازدواج، باز هم در سالروز جنگ مسلحانه و ازدواجهای پی در پی سیاسی و ایدئولوژیکی، تشکیل ارتش آزادیبخش توسط رجوی اعلام شد و تاکتیک «تپه زنی» که به عنوان «کاکل عملیاتهای شهری» در پیش گرفته بود به عنوان مهمترین و اصلی ترین شیوه در مسیر سرنگونی حکومت معرفی گردید که با اعتراض و انتقاد بخشی از فرماندهان مجاهدین روبرو شد و برخی از فرماندهان نظامی نیز به همین دلیل از رجوی جدا شدند چون معتقد بودند که این شیوه به جایی نخواهد رسید. از جمله معترضین می توان به معاون فرماندۀ عملیات «ورچک» اشاره کرد که با شروع شکل گیری ارتش آزادیبخش رجوی از سازمان جدا شد.

از این پس هرساله مراسمی برای بزرگداشت آغاز جنگ مسلحانه در قرارگاههای مجاهدین و اروپا برگزار می گردید. رجوی تلاش می کرد سالروز آغاز جنگ مسلحانه و انقلاب ایدئولوژیک او همراه با یک عملیات باشد همچنانکه درست در روز اعلام تشکیل ارتش آزادیبخش، عملیاتی علیه یکی از پایگاههای مرزی ژاندارمری واقع در لرستان به اسم پایگاه «خزاعی» انجام گرفت که طی آن 6 مجاهد جان باختند و یکسال بعد نیز عملیات گسترده ای با عنوان «چلچراغ» در شهر مرزی مهران انجام شد که با پشتیبانی وسیع آتشبار و توپخانه عراق همراه بود. در این عملیات نیز بیش از 60 مجاهد جان خود را از دست دادند. رجوی این عملیات را «فتح المبین» خواند و بعدها گفت برای انجام آن «استخاره» کرده بوده است!. وی به طرز مضحکی مدعی شد برای شروع چنین عملیات بزرگی که فرماندهان عراقی نیز نسبت به آن هشدار داده بودند، دچار تردید گشته و ناچار از قرآن کمک گرفته و استخاره کرده است. در این استخاره سورۀ «الفتح» باز می شود و چنانکه خود مسعود تعریف می کرد، خداوند به او گفته که تو چکاره هستی؟ پیروزی از آن ماست!...

پس از شکست بزرگ رجوی در عملیات فروغ جاویدان و کشته شدن 1400 تن از مجاهدین که عمدۀ آنان نیروهای مجرب و فرماندهان کهنه کار سازمان بودند، استراتژی «ارتش آزادیبخش ملی» رجوی نیز به پایان رسیده بود چرا که اساس این ارتش بر جنگ ایران و عراق سوار بود و رجوی از شکاف چنین جنگی استفاده می کرد. مسعود که مثل دوران پیشین (که شکست در تاکتیک جنگ شهری را به گردن معاونت نظامی خویش انداخته بود) نمی توانست یک شخصیت دیگر همچون «علی زرکش» را پیدا کند و گناه را به گردنش بیندازد، و چون خودش به طور مستقیم در نشست عمومی مدعی شده بود «چه شکست بخورد و چه پیروز شود باید این عملیات انجام گیرد»، اینبار گناه این شکست بزرگ را بر دوش همگان انداخت! تا خود را به طور کامل از پذیرش مسئولیت شکست مبرا سازد... و در ادامه، هنگامی که آغاز ریزش نیروهایش را مشاهده نمود، برای جلوگیری از فروپاشی، تمامی اعضای ارتش خود را بداخل آنچه «انقلاب ایدئولوژیک» نامید سرازیر کرد تا با گشودن مبحثی ایدئولوژیک، خانواده ها را از هم بپاشد و تمامی عشق و عواطف نیروهایش را به سوی خود کانالیزه نماید.

مسعود رجوی با آتش و خون آغاز کرده بود و به گفتۀ خودش به عراق آمده بود تا «آتش ها برافروزد»، این آتش اکنون از جبهه جنگ با رژیم به درون تشکیلات تغییر جهت داده بود. آتشی بی پایان که پایه های آن بر نفرت و کینه استوار شده بود. پیش از آن هم این آتش را بر سر میلیشیاهای خود باریده بود، درست از همان لحظه ای که جرقۀ جنگ را شعله ور ساخت و برادرکشی را جایگزین گفتگو و منطق نمود.

آنچه واضح است اینکه بنیانگزاران سازمان به مدت 6 سال تمام فقط و فقط کاری سیاسی و مطالعاتی را به پیش می بردند و آنچه برای محمد حنیف و یارانش مهم بود، به اندیشه واداشتن نیروها و پیدا کردن چرایی آنهمه شکست در مقاطع مختلف تاریخی بود که مردم ایران مدام با وجود آنهمه پرداخت بها گرفتارش می شدند و مدام دیکتاتورها و مستبدین تغییر می کردند و چیزی از بنیاد تغییر نمی کرد و باز هم ظلم و جور و فقر و استبداد بود. پس از 6 سال، هنگامی که ضربه بزرگ نظامی بر سازمان مجاهدین وارد آمد، ایرادی که به این تشکل گرفته می شد «بی عملی» بود. منتقدین و اضدادی که از ابتدا دست به سلاح شده بودند، بدون اینکه پایه های کار خویش را بر تفکر و اندیشه سوار کنند، مجاهدین را به بی عملی متهم کردند و این اتهام به درون تشکیلات نیز نفوذ کرده بود. معنای «بی عملی» این بود که چرا مجاهدین سالهای طولانی صرف گفتگو و مطالعه و پژوهش نموده اند و چرا زودتر سلاح به دست نگرفته اند تا مثل گروههای دیگر به مبارزه مسلحانه بپردازند؟ و چرا به جای پرورش گروهی مسلح و رزمنده، آنانرا در خانه های تیمی نشانده اند تا به آنها علتها و چراها را نشان دهند و افکارشان را به سوی ریشه های بدبختی بکشانند؟

متأسفانه فرصتی پیدا نشد که بنیانگزاران سازمان (محمد حنیف، سعید محسن، علی اصغر بدیع زادگان) به این مهم بپردازند و نیروهای تحت تأثیر انقلابات چپ را قانع سازند... همچنانکه فرصت نشد به این مهم بپردازند که تعریف جدید از رهبری را ارائه دهند و به نیروهای خویش بیاموزند که دوران رهبری فردی و مستبد پایان یافته است و نباید جز به رهبری جمعی تن داد و دوباره دیکتاتور پروری نمود... و همچنانکه فرصت نشد تا به همه نیروهای موجود بیاموزند که مرزبندیها «بی خدا و با خدا» نیست، و بیاموزند که «دین برای انسان آمده است و نه انسان برای دین». اینها بخشی از اندیشه های محمد حنیف نژاد بود که فرصت رشد پیدا نکرد و ضربه سال 1350 به او اجازه تکثیر این اندیشه را نداد و این سه رهبر خیلی زود بخاطر پایداری بر اصول به جوخه های تیرباران سپرده شدند و مسعود رجوی «رهبری جمعی» بنیانگزاران را با هر نیرنگ و ترفندی بود به پایین کشید و با تبدیل آن به یک تشکل تک نفرۀ مستبد، پس از ده سال به یک فرقۀ مذهبی ولایت مدار مطلقه مبدل نمود. از این پس بود که دیگر از نظر مسعود «دین برای انسان» نبود، او خود را نماینده خدا و پاسخگو به خدا نامید و به صراحت در هر نشستی می گفت که نشستهای ایدئولوژیکی (عملیات جاری و غسل هفتگی و دیگ و دیگچه و طعمه...) اجباری است و حتا بیماران را از روی تخت به نشست می کشانید و صراحتاً می گفت اگر قرار است بمیرید بهتر است در نشست بمیرید!. و اینگونه بود که رجوی اصالت را به دینی داد که خود بدعت گذار آن بود و قرار بر این شد که همه انسانها در خدمت این دین برآمده از تفکرات ضدبشری مسعود باشند.

به این ترتیب، مسعود رجوی از آغاز در پی آتش بازی قدرت بود. برایش کشته شدن دهها هزار و صدها هزار اهمیتی نداشت و آنرا با حماسه عاشورا توجیه می نمود، اگرچه هیچگاه به این مسئله اشاره نکرده که امام حسین خود در آتش بود و کسی را مجبور به پریدن در آتش نکرد ولی ایشان از همان ابتدا قبل از برافروختن آتش، مسیرهای فرار خویش را مهیا می ساخت، چه هنگام رفتن آغاز مبارزه مسلحانه که راه پرواز به پاریس را برای خود هموار کرد، و چه هنگام رفتن به عراق که مریم را ابتدا فرستاد که مسیر تست شود، و چه هنگام اشغال عراق توسط آمریکا که نیروهای خود را عاشوراگونه به سمت مرزها هدایت کرد و خود مسیر رفتن به اروپا را هموار ساخت و باز هم ابتدا عیال را فرستاد تا مسیر تست شود و راه برای خودش هموار شود، که البته طمع زیاد او را غافلگیر ساخت و خود گیر افتاد...

«آتش افروزی» رجوی بر پیکر مجاهدین: از بمبارانهای عراق تا خودسوزیهای اروپا

آنچه مرور کردیم، مسیر آتشبازی و آتش افشانی مسعود رجوی برای هموار ساختن راه تبدیل شدن به دیکتاتوری ولایت فقیه مطلقه اش بود. اما امروز بیش از نه سال از شکست پروژه و استراتژی جنگ مسلحانه و ارتش آزادیبخش ایشان می گذرد و ما در آستانۀ تعطیل کامل اشرف هستیم و همین روزها سری پنجم نیروهای اسیرش به کمپ لیبرتی منتقل شده اند. اما آیا تفکر آتش افشانی و آتش افروزی مسعود رجوی و فرقه اش تغییری کرده است؟

نه سال پیش مریم قجرعضدانلو به همراه یک گردان نیروی انتقال داده شده اش به فرانسه توسط نیروهای مسلح دولتی به جرم رهبری یک فرقه تروریستی که دهها فقره پولشویی نیز در پرونده اش بود دستگیر گردیده و به زندان منتقل شدند... عملیات بزرگی که بلافاصله با واکنش مسعود رجوی همراه شد و دستور خودسوزی صدها نفر را صادر نمود. این خودسوزیها در شهرهای مختلف اروپا به دستور مستقیم رهبری مجاهدین انجام گرفت و طی آن دهها نفر با آتش زدن خویش خواهان آزادی مریم رجوی شدند... همزمان در اشرف نیز مراسمهای مختلفی برپا گردید که در آن از همه نیروها خواسته شد داوطلبانه درخواست خودسوزی بدهند و نشستهای متعددی نیز برگزار گردید که در آن پیامهای مسعود رجوی خوانده می شد و رهنمودهایی جهت اعتراض به دستگیری مریم داده می شد.

طبعاً همه مجاهدین مستقر در اشرف، که هنوز گیجی و سردرگمی ناشی از ضربه سقوط صدام و خلع سلاح و برباد رفتن آرزوی دیرین «می بریمش به تهران» و... از سرشان نپریده بود، با شنیدن خبر دستگیری مریم در فرانسه شوکه شده بودند. این شوک ناشی از «دستگیری مریم» نبود، بلکه قبل از هرچیز، ناشی از «حضور مریم در فرانسه» بود. قرار بود مریم پیشاپیش همۀ مجاهدین به «صلیب» کشیده شود و قرار بود او فرمانده صحنۀ عملیاتی باشد که سلطان مسعود را به پایتخت می رساند و به قدرت می نشاند و قرار بود لااقل مثل همیشه جانشین فرماندۀ کل قوا در «نبرد آخرین» باشد. برای مریم به شکل سمبلیک تانکی هم از قبل آماده شده بود. این تانک یکی از تانکهای «یگان خواهر زهرا در محور 1 مرکز فرماندهی شماره 12 ارتش آزادیبخش ملی» بود!. بله ایشان برای خودش یک تانک هم در نظر گرفته بود و حال بدون اینکه به «جگرگوشه های» خودش در اشرف اطلاع دهد، درست در هیاهوی جنگ و نبرد و بمباران و صحنه های عاشوراگونه، سر از پاریس در آورده و به جای مبارزه در صفوف «رهپویان عاشورا»، به «خط مقدم نبرد با بورژوازی!» نقل مکان نموده بود. 3-4 ماه پیش از آن، در نشست عمومی اشرف، مسعود رجوی در حضور همه اعضای ارتش گفته بود که از مریم خواسته به همراه خانم مرضیه به پاریس برود ولی او نپذیرفته است!. در همان جا هم ایشان «لوس بازی» در می آورد و می گفت که می خواهد کنار «بچه هایش در اشرف» بماند، اما مسلماً در دلش شوق ماندن در کنار «پدر بچه ها» بود... و بالاخره «پدر مسعود» در خفا با تضمین اینکه بزودی به او ملحق خواهد شد، ایشان را راضی کرده بود به فرانسه رحلت فرماید!.

دستگیر شدن مریم در فرانسه، چنین شوک بزرگی را به مجاهدین وارد نمود (از طرح انبوه تناقضات افراد می گذرم چرا که خود بحث دیگری می طلبد)، اما همۀ چیزهایی که مسعود طی سالها و به طور خاص همان یکسال گذشته تحلیل کرده بود به گفته خودش «کشک» از آب در آمد: «کشک گفتم، کشک گفتی، کشک گفت.... و الی آخر». (افعالی که مسعود رجوی در آخرین نشست پیش از سقوط صدام صرف نمود. البته کسی که همیشه «کشک» می گفت خودش بود ولی هرگز نمی توانست اعتراف کند چرا که هیبت ولایت مطلقه اش در هم فرو می ریخت... و فعل «کشک گفتن» را برای همه اشخاص صرف کرد که همگان را شریک سازد):

قرار بود جنگی با عراق در نگیرد، که گرفت....

قرار بود اگر آمریکا به صاحبخانه حمله نمود مسعود فرمان حمله را صادر کند، که نکرد...

قرار بود صدام با کمک مردم جلوی ارتش آمریکا را بگیرند و پیروز شوند، که صدام سقوط کرد...

قرار بود مریم اولین شهید باشد، که اولین فراری بود...

قرار بود اگر آمریکا چه سهو و چه عمد به هر قرارگاهی حمله موشکی کرد ارتش رجوی به سوی مرزها هجوم برد، که چنین نشد و همه به اشرف بازگشتند...

و همه اینها یکطرف و خلع سلاح مجاهدین یک طرف و دستگیری مریم هم یک طرف!... ارتش مریم در چنین وضعیتی قرار داشت. مریم قجرعضدانلو 17 ام ژوئن 2003 موفق شد به قیمت جان تعدادی از اعضای فرقه، خود را برهاند. از ابتدا هم مسعود او را «مریم پاک رهایی» نامیده بود و باز هم موفق شد خود را به رهایی برساند، اما با بهایی سنگین که حداقل جان دو زن مجاهد (صدیقه مجاوری، ندا حسنی) را گرفت و تعداد زیادی را دچار نقصهای غیرقابل جبران نمود. «آتش» رجوی باز هم بر پیکر مجاهدین فرود آمد، آنهم در قلب اروپا.

مسعود رجوی در طی عبور دادن مجاهدین از بندهای مختلف انقلاب ایدئولوژیک بارها مدعی شده بود که مریم اگرچه زندانی سیاسی نبوده است ولی بیش از هر زندانی سیاسی دیگر توان تحمل شکنجه را دارد، و بعدها نیز مدعی بود که زندانهای اروپا در برابر زندانهای رژیم مانند «هتل» است!... و مریم بهای آزاد شدن از این «هتل» را هم با خون اعضای فرقه اش پرداخت نمود و اثبات نمود که توان تحمل همان «هتل» را هم ندارد...

آیا خلع سلاح اجباری «ایدئولوژی ترور» رجوی را تغییر داده است؟

هفدهم ژوئن بهانه ای شد برای برپا نمودن دهها و صدها مراسم و گردهمایی در اروپا!... رجوی در عرصۀ سیاسی نیازمند بهانه ای بود که پس از خلع سلاح شدن بتواند از یک طرف ارتش بی سلاح خود را به اسم 30 خرداد و سرآغاز جنگ مسلحانه و... راضی نگهدارد و امیدوار کند، و از طرفی هم در کشورهای غربی همان مراسم را به بهانه ای دیگر برگزار کند... و چه بهتر از سالروز آزادی مریم قجرعضدانلو؟

رجوی 28 سال پس از شروع جنگ مسلحانه، در سالگرد عملیات فروغ جاویدان (تابستان 1388)، یکبار دیگر اشرف را به آتش کشید و نیروهایش را وارد جنگی نابرابر با پلیس عراق نمود. جنگی که دهها کشته و مجروح برجای گذاشت و سرآغاز درگیریهای بعدی با پلیس بود. یکسال و نیم بعد دوباره آتش افشانی و آتش افروزی رجوی موجبات کشته شدن دهها دختر و پسر جوان را فراهم نمود و صدها مجروح نیز برجای گذاشت. تمامی این آتش افروزیها باز هم به نام «عاشورا» انجام گرفت!، البته در جایی که «حسین» خود برای خاموش کردن چراغها حضور نداشت، مریم که به فرانسه منتقل شده بود تا ضمن هموار کردن راه شوهرش، طراحی لباس و مدل چشم و ابرو و برگزاری انواع میهمانی ها و... را پیگیری کند و مسعود هم در سنگر ضد بمب خود مخفی شده بود و «کربلا» را به یاران سپرده بود و با استعانت از مهدی موعود به «غیبت کبری» رفته بود.

در این عاشورا هم جز تن های سوخته شده در آتش قدرت طلبی و نفرین صدها هزار ایرانی چیزی برای مسعود برجای نماند که ضحاک وار بخاطر حفظ خود هزاران دختر و پسر را به «آتش» می کشید و لحظه ای از «برافروختن آتش» چه در کوهستانها و چه در شهرها و چه بر پیکرۀ اعضای خودشان فروگذار نبود...

منابع مالی: عربستان یا آمریکا یا اسرائیل؟

اینهمه خونریزی و آتش افروزی و آتش افشانی طی دهها سال مبارزۀ مسلحانه، تنها ثمره اش برای رجوی تعطیل شدن اشرف با فشارهای بین المللی بود. کسی نمی داند چند میلیون یورو در این سالها خرج شد تا به خواست رجوی پادگان اشرف برجای بماند و همچنان اسارتگاهی برای هزاران اسیر مجاهد باشد. آنچه واضح است تنها در همین سه سال گذشته هزاران مراسم بزرگ و کوچک و گردهمایی و حرکت سمبلیک و کنفرانس و میهمانی توسط مریم قجرعضدانلو برگزار شده است چه در آمریکا و چه در اروپا... که برای برگزاری هرکدام صد هزار تا یک میلیون یورو بودجه تخمین زده می شود بخصوص به دلیل دعوت کردن از تعدادی سیاستمدار و کلنل پیر و بازنشسته غربی که برای هرکدام دهها هزار دلار هزینه در نظر گرفته شده است. اینها به جز نمونه هایی مشابه در عراق می باشد که در آن بودجه های سرسام آور به جیب گروههای تروریستی و بعثی موجود در عراق ریخته می شود تا در مجلس و قبایل مختلف لابی گری و یارگیری کنند و به نفع رجوی امضا جمع نمایند. دهها انجمن و حزب چند نفره در عراق به اسم زنان و حقوق بشر و اسلام و غیره تشکیل شده اند که دکانی برای مال اندوزی نیروهای سابق استخبارات صدام حسین شده است. این انجمن ها که اگر خوب بررسی شود هرکدام چند عضو بیشتر ندارند، با گرفتن صدها هزار دلار از فرقه رجوی برای خود منبع درآمدی پیدا کرده اند تا با جمع آوری امضا برای حمایت از اشرف امور خود را بگذرانند.

برخی از این گروهها نیز در راستای اعمال تروریستی بکار گرفته می شوند که با ناآرام کردن جو پیرامون اشرف و سایر نقاط عراق بتوانند هیاهو کنند و علیه دولت نوری مالکی اعتراض نمایند و سازمانهای بین المللی را فریب دهند. از جمله می توان به چند مورد خمپاره پرانی به بیابانهای داخل اشرف اشاره نمود. یکی از حقوق بگیران این فرقه که فقط با یک جمله حمایتی از رجوی دهها هزار دلار به جیب می زند، ایاد علاوی و نمونه دیگر صالح مطلک و همچنین طارق الهاشمی است که به جرم شرکت در عملیات تروریستی تحت تعقیب انترپل قرار گرفته است. بیشتر اعمال تروریستی با پولهای مجاهدین و همکاری این افراد و نمونه های مشابه صورت می گیرد.

ماه ژوئن نزدیک است، و رجوی در حالی می خواهد وارد سالگرد آغاز جنگ مسلحانه و آزادی مریم از زندان شود که 9 سال از خلع سلاح ارتش او گذشته و نزدیک به 1000 تن از نیروهایش طی این مدت از اشرف گریخته اند و استراتژی جنگ مسلحانه اش به شکست نهایی خود رسیده و بزرگترین پایگاه نظامی او (اشرف) نیز در حال تعطیل شدن است و در نتیجه تسلط مطلقه اش بر نیروها (با انتقال به کمپ لیبرتی) در حال از هم پاشیدن می باشد و در عرصۀ سیاسی نیز پی در پی دچار شکست شده و اربابان آمریکایی اش او را تنها گذاشته اند و ناچار به چند پیر بازنشسته که مدام به هوای پولهای بادآورده به صورت هیئتی جهت تبلیغات به نقاط مختلف برده می شوند دل خوش کرده اند.

در چنین وضعیتی، رجوی بشدت نیازمند یک تبلیغ گسترده می باشد که از یکسو نیروهای روحیه از دست داده و در حال فروپاشی خویش را به زور و ضرب نگه دارد و آنان را به حمایت خارجی دل خوش کند، و از سوی دیگر اضمحلال خویش در عراق را برای حامیان خارجی اش لاپوشانی کرده و چند درصد نیروهای هوادار باقی مانده خارجه نشین خود را هم از ناامیدی و فرو ریزی هرچه بیشتر مصون بدارد... نباید فراموش نمود که اشرف دکانی برای پولشویی و کلاهبرداری از هواداران خارج کشوری بود و طی بیست سال گذشته وجود دکانی به اسم اشرف، منبع درآمدی بود برای مجاهدین تا به نام «رزمندگان مجاهد»، مردم را تلکه و سازمانهای خیریه را هم پولشویی نمایند. عدم وجود اشرف یعنی بسته شدن دکان کلّاشی و شارلاتان بازی رجوی، چه برای خارجیانی که با یک میهمانی مریم آنرا ارتشی دمکراتیک و قدرتمند تلقی می کردند و چه برای ایرانیان خارجه نشین که طی سالیان طولانی تصور می کردند کمکهای مالی آنها به رزمندگان می رسد، غافل از اینکه رجوی همه را صرف ساخت و ساز کاخهای مختلف در عراق و یا ساخت و ساز شرکتهای مختلف تجاری در خارج می نمود و مابقی را هم صرف گشت و گذار، میهمانی های مختلف، بزک و دوزک، عملهای زیبایی صورت و طراحی های لباس شاهزاده مریم قاجار می کرد(قبلاً در مورد کاخهای مسعود و مریم در عراق مقاله ای مستند توسط خانم مریم سنجابی نوشته شده است).

برای این منظور، از مدتها قبل دستگاه تبلیغات و تشریفات بانو مریم قجر در اروپا مشغول آماده سازی مقدمات برگزاری یک مراسم بزرگ در پاریس می باشد (در گردهمایی های قبلی دهها نمونه عکس و فیلم منتشر گردید که نشان می داد رجوی برای برگزاری این نمونه گردهمایی ها هیچ چاره ای برایش نمانده جز اینکه صدها پناهجو و افراد بی خانمان را اجاره و به عنوان سیاهی لشکر استفاده کند. اکثر این پناهجویان و افراد بی خانمان را رنگین پوستان و یا افغانها و اروپای شرقی های فقیر تشکیل می دادند و در این میان البته می توان از دانشجویان برخی کشورهای اروپایی و... نیز نام برد که با نیرنگ و به عنوان اینکه یک سازمان خیریه قرار است آنان را به یک تور مسافرتی پاریس ببرد، با چند اتوبوس کرایه ای به پاریس می آوردند و پس از یک گردش در پاریس آنان را به مراسم هدایت می کردند بدون اینکه بدانند در آنجا چه خبر است. کما اینکه افراد بی خانمانی که از آنان سوآل می شد برای چه کاری به مراسم آمده اند نیز نمی توانستند پاسخ بدهند.

چنین هزینه های نجومی که رجوی حاتم وار خرج می کند چیزی نیست جز لاپوشانی شکستهای پی در پی سالهای گذشته...). برای برگزاری مراسم 30 خرداد امسال، رجوی تمامی نیروی خود را بسیج نموده تا هرچه بیشتر و بهتر از سالهای گذشته آنرا به اجرا درآورد چرا که «بزرگترین شکست تشکیلاتی-استراتژیک» (بعد از خلع سلاح اجباری به عنوان یک شکست نظامی-استراتژیک) رجوی که باز شدن دربهای اشرف و تعطیل شدن آن است استارت خورده و ارتش آزادیبخش او از این نقطه هیچ وجود خارجی نخواهد داشت و بزرگترین دکان شیادی او در حال تخته شدن، و ارتش بی یال و دندان او هم در حال فروپاشی کامل است...

برگزاری چنین مراسمی که احتمالاً به عنوان بزرگترین بخش «کارزار آزادی» مریم رجوی نامیده خواهد شد، تنها و تنها در جهت پوشاندن شکستن خفت بار بالهای نظامی-تشکیلاتی در عراق و مجموعه ضربات وارده به بال سیاسی این تشکل مافیایی در اروپا و آمریکاست. صدها جیره خوار و روزمزد کوچک و بزرگ مشغول آماده سازی ملزومات برگزاری این پروژه هستند. از همین الان علاوه بر کشورهای دیگر اروپایی، شهرهای فرانسه نیز شاهد این مزدبگیران آواره است که ما به ازای دریافت 30 تا 40 یورو در روز، افغانها و دیگر پناهجویان سرگردان را به تور می اندازند و با وعدۀ بسته های ناهار و نوشیدنی و شیرینی و میوه به مراسم دعوت می کنند.

عکس زیر (که نگارنده به عمد آنرا کمی تار کرده ام)، توسط دوستان افغانی از یک «مزدبگیر فرقۀ رجوی» حین فریب دادن پناهجویان گرفته شده است. این شخص (نفر سمت چپ) که خود را «محسن» معرفی می کند، با نزدیک شدن به پناهجویان افغانی در درجۀ اول و ایرانیان در مراحل بعد، ضمن گرفتن نام و شماره تلفن طرف مقابل، از آنان می خواهد که در یک مراسم بزرگ که بزودی انجام خواهد شد شرکت کرده و از امکانات موجود پذیرایی آنجا استفاده نمایند (این شماره تلفنها در اختیار یکی از مسئولین مجاهدین در پاریس به اسم «فاطمه.ر» قرار داده می شود و این خانم که شخصیتی بشدت مهاجم و توهین مأب ولی به ظاهر متین دارد، با توجه به نام و موقعیت پناهجویان، با خانواده ها تماس برقرار می کند و آنان را در صورت امکان با انواع ترفندها به مرور جذب فرقه می نماید). پناهجویانی که بسختی از عهده هزینه های جاری خویش برمی آیند، با چنین وعده هایی که شامل هزینه تردد به محل مراسم و یکروز استفاده از انواع غذاها و نوشیدنی ها و شیرینی جات است، براحتی به استقبال آن می روند و به این ترتیب مریم قجرعضدانلو صدها بی خانمان و پناهجو را به عنوان سیاهی لشکر به مراسم می کشاند و خوراک تبلیغاتی رسانه های فرقه خویش می سازد.

مشکلی که اینگونه دام افکنی ها برای پناهجویان ایجاد می کند، سیاه شدن پروندۀ حقوقی آنان بخاطر همکاری با فرقه رجوی است که به خاطر قرار داشتن در لیست تروریستی آمریکا و هزاران فقره اقدام تروریستی خود در لیست سیاه کشورهای اروپایی و آمریکایی قرار دارند. این پناهجویان توسط سران مجاهدین فریب داده می شوند تا با آنها همکاری کنند با این تصور واهی که پرونده شان قوی تر می شود، غافل از اینکه همکاری با فرقه رجوی به معنای قرار گرفتن در لیست سیاه اداره های امنیت کشورهای اروپایی می باشد و در گرفتن پناهندگی آنها بشدت تأثیر منفی خواهد گذاشت. بر هموطنان است که اینگونه پناهجویان را در این زمینه هشدار دهند تا در باتلاق رجوی فرو نروند.

خرج کردن دهها میلیون یورو طی چند سال، مسئله ای نیست که بتوان براحتی از آن عبور کرد. وزارت کشور فرانسه بایستی این موضوع را به طور کامل زیر نظر گرفته و بر ترددها و رفتارهای مریم قجرعضدانلو تسلط کامل داشته باشد و پیگیری کند تا منابع مالی این فرقه مخوف تروریستی را پیدا نماید. هزینه کردن چنین بودجه های نجومی کار یک سازمان شکست خورده نمی تواند باشد و بی شک مریم رجوی به منابع مالی خاصی دسترسی دارد که می تواند از یک سو عربستان سعودی و از سوی دیگر جریاناتی از درون اسرائیل و آمریکا که نیروهای مریم را برای انجام عملیات تروریستی مختلف آموزش می دهند.

افشا شدن برخی از این آموزشها در صحرای نوادا توسط آقای سیمور هرش، و افشا شدن موارد متعدد عملیات تروریستی از جمله ترور دانشمندان ایرانی که با حمایت مالی اسرائیل صورت گرفته است توسط برخی دیگر از مقامات آمریکایی، خود مبین این حقیقت تلخ است که مریم رجوی ما به ازای هر عمل تروریستی میلیونها دلار دریافت می کند. البته این چیز جدیدی نیست و قبلاً هم در خاک عراق با فروش اطلاعات نظامی ایران به صدام حسین و پنتاگون، پولهای کلان دریافت نموده بودند. تنها ذکر یک نمونه کافی است که خود مسعود رجوی در نشست عمومی اشرف سال 1366 رسماً اعلام کرد، اطلاعات پرواز یک هواپیمای مسافربری ارتش را که حامل دهها تن از فرماندهان نظامی بود، به صدام داده است و نیروی هوایی صدام نیز آن هواپیما را در آسمان هدف قرار داده بود... می توان مابقی خیانتها و جنایتها را در همین یک نمونه تفسیر نمود.

با اینهمه، آیا مجاهدین مبارزه مسلحانه و ترور را نفی نموده اند؟

پاسخ این سوآل را می توان با عملکردهای چندساله اخیر این فرقه سنجید. برای این سنجش کافی است به صورت محوری رفتارها و گفتارهای این فرقه پیگیری شود:

الف- نمایشهای داخلی:

سران فرقه تا چندین سال پس از سقوط صدام و خلع سلاح و اعلام «راه حل سوم و رفراندوم» توسط مریم قجر در اروپا و انواع ظاهرنمایی ها در بیرون مناسبات، در نشستهای داخلی هفتگی که به اسم نشستهای سیاسی توسط مسئولین بخش روابط و به طور خاص «حسین مدنی» طی یک بریف سیاسی به نظر اعضای پایین می رسید، مدام وعدۀ بازگردانیده شدن جنگ افزارهای تحویل داده شده می دادند و می گفتند که بزودی نیروهای آمریکا متوجه اهمیت ما خواهند شد و بهترین جنگ افزارها را در اختیارمان خواهند گذاشت!. این وعده و وعیدها پایانی نداشت و گاه اعضای مجاهدین قبل از شروع نشستهای سیاسی با تمسخر به همدیگر می گفتند الان حسین مدنی دوباره می آید و رژیم را سرنگون می کند و سلاحها را هم برمی گرداند!...


حسین مدنی در کنار فرمانده آمریکایی تام استفن در میهمانی اشرف

ب- نمایشهای بیرونی:

1)رهبران فرقه هرگز نتوانسته اند تفکر تروریستی و جنگ افروزانه خویش را مخفی کنند و در بسیاری نقاط مدام توسط لابی های خویش، سیاستهای مسالمت آمیز و از طریق گفتگو را محکوم کرده و کشورهایی که خواهان گفتگو با جمهوری اسلامی بوده اند را متهم به استمالت کردن از رژیم نموده و سیاست آنها (اگر به جنگ ختم نشود) را «مماشات با رژیم» عنوان نموده و بشدت زیر سوآل برده اند.

2)مریم قجرعضدانلو در طی سال گذشته میلادی چندین بار ضمن استقبال از تحریمهای شدیدتر علیه مردم ایران، آنرا ناکافی خوانده و خواهان برخوردهای شدیدتر شدند که چیزی جز حمله نظامی به ایران نمی باشد.

3)رسانه های فرقه طی تمامی این سالیان (در حالی که مبارزات مسلحانۀ حماس و حزب الله لبنان را مورد هجوم قرار می دادند) از شورشیان بنیادگرای لیبی و سوریه، که تحت حمایت مستقیم غرب و عربستان بوده اند، دفاع نموده و در تمامی اخبار خویش آنان را ستوده اند. حمایت نابخردانه و سوآل برانگیز مریم که به گونۀ شتاب زده ای در مورد شورشیان لیبی انجام می گرفت، به حدی مفتضح بود (و شد) که بلافاصله بعد از پیروزی شورشیان مسلح بنیادگرا، سایتهای مجاهدین بکلی فراموش کردند که تا یک روز پیش از آن مهمترین اخبارشان متمرکز بر «ارتش آزادیبخش لیبی» بوده است. شورشیان وحشی لیبی ضمن تجاوز جنسی به قذافی در پیش روی دوربینها، به دهها زن و دختر در شهرهای مقاوم تجاوز کردند و هزاران نفر را قتل عام کرده و یا در زندانها مخفیانه مثله کردند که می توان به قطع انگشتان پسر قذافی اشاره نمود... و رسانه های فرقه بهتر دیدند که سکوت پیشه کنند. الان نیز جمله کلیدی «ارتش آزادیبخش سوریه» ورد زبان رسانه های این فرقه شده است. ارتش آزادیبخشی که خبرنگار بی بی سی هم شهادت داد نیروهایش از سلفی های تبعۀ عربستان می باشند و از طرف همان کشور حمایت می شوند. البته بکار بردن واژه ترکیبی «ارتش آزادی بخش» در مورد این گروههای شورشی مسلح تحت حمایت عربستان و آمریکا بی دلیل نیست. مسعود و مریم رجوی مدام می خواهند نیروهای آسیب روحی دیده و در حال فروپاشی خود را آرام نمایند و مدام یادآور خاطرۀ «ارتش آزادیبخش مریم» باشند و توجه اربابان خود در اسرائیل و آمریکا و عربستان را به سوی خود معطوف دارند و تلنگر بزنند که می توان روی این «ارتش بی یال و دندان و چنگال» هم حساب باز کرد... واضح است که خود بخوبی می دانند آن شورشیان تحت حمایت کامل عربستان و آمریکا هستند و این یادآوری ها نوعی التماس و دریوزگی به درگاه شیخ عربستان و قطر و جناح جنگ افروز آمریکایی است.

4)به کشتن دادن دهها مجاهد طی دو درگیری بین پلیس عراق و ساکنان اشرف، و پوشاندن لباسهای رزمی بر تن رزمندگان خلع سلاح شده و فرماندهی کردن این تهاجمهای بدوی که با سنگ و چوب و فلاخن و کلاه کاسکت و تیرکمان انجام می گرفت، نشانگر تفکری خشونت آمیز است که حتا با تغییر لباس و خلع سلاح نیز استحاله نخواهد شد.

5)در طی سالهای گذشته، فرقۀ رجوی حتا یک بیانیه در ردّ حرکتهای خشونت آمیز نداده است. آنها فقط اعلام کرده اند که خلع سلاح شده اند و فلان دادگاه گفته که مجاهدین از سال 2003 در هیچ عملیاتی شرکت نداشته اند و... اما هرگز مریم قجر و مسعود رجوی شخصاً خشونت و ترور و جنگ مسلحانه را نفی نکرده و حتا اعمال تروریستی سابق خود را هم به عنوان اشتباه نپذیرفته اند. بعکس در تمامی سخنرانی های مریم و مسعود، تنها چیزی که به گوش می رسیده است، شعارهای تحریک کننده علیه پلیس عراق و دولت مالکی و تبلیغ حرکت عاشوراگونه و یا ضدیت با راه حلهای مسالمت آمیز در مورد ایران و تشویق تحریم هرچه بیشتر و اعلان اینکه تحریم کم است و باید اعمال قاطع تر انجام گیرد بوده است... معنای همه اینها تشویق به جنگ و خونریزی بیشتر است.

ایدئولوژی نفرت

نتیجۀ مادی هر آنچه شرح داده شد این است که ایدئولوژی مسعود و مریم رجوی که از ابتدا بر «آتش و خون و جنگ مسلحانه و ترور و بمبگذاری» سوار بوده است، هرگز تغییر دادنی نیست. عدم وجود آتش و جنگ و ترور در دستگاه رجوی، به معنای فروپاشی هرچه سریعتر تشکل مافیایی اوست. رجوی 25 سال پیش تمامی اعضای خود را از «عشق و محبت» جدا کرد و رسماً گفت به تنها کسی که باید عشق ورزید رهبری عقیدتی است. تهی کردن افراد از «عشق» و ایجاد «نفرت» در میان آنها از خانواده و طلاق زن و شوهر آغاز شد و به ایجاد نفرت و کینه بین دو جنس زن و مرد رسید و البته از آن هم گذشت و به روابط و مناسبات تک تک آدمها با یکدیگر رسید که در هر نشستی آنان را به جان هم می انداخت. و این نفرت و کینه پایانی نداشت.

رجوی بدون «کینه و نفرت» زنده نیست پس باید که جنگ و خونریزی را اصالت دهد و همه چیز را با دستگاه نظامی و تروریستی و جنگی بسنجد. رجوی در صلح نمی تواند زندگی کند چون در اینصورت آدمها به همدیگر عشق خواهند ورزید و این پایان ولایت مطلقه اوست. برای همین است که رجوی از نام «خانواده» و از ملاقات پدر و مادرها و خواهر و برادرها با عزیزانشان در هراس است و حتا بر سر مادران و پدران پیر هم «آتش» می بارد. گویا «آتش نفرت و کینه» از ذات رجوی جدایی ناپذیر است.

حامد صرافپور
10 می 2012

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد