_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

آقای هزارخانی و نمودهای تربیت فرقه ای

می شود به عینه دید تربیت فرقه ای از آدمی مثل هزارخانی با آن همه کبکبه و دبدبه در نهایت چه معجونی می سازد

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، بیست و یکم ژوئن 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8094

 

محصول حضور و عضویت در مناسبات فرقه ای با هر عنوانی هم که یدک بکشی مثل دکتر و مهندس و پرفسور و … و با هر میزان تحصیلات آکادمیکی که داشته باشی، و هر اندازه تجربه اجتماعی و بلوغ و سبقه سیاسی کسب کرده باشی، و هم هر میزان اعتبار و جایگاهی در عالم روشنفکران کسب کرده باشی، و هر تعداد کرسی که صاحب شده باشی، و هر پیشینه خانوادگی و اجتماعی که به آن سنجاق شده باشی، و فراتر با هر احساس انقلابی گری که به مفهوم واقعی به آن مبتلا باشی، و یا هر پتانسیل انعطاف پذیری و دمکرات منشی که به آن پایبند باشی، و هر اندازه در نمود اجتماعی خود را صاحب کلاس و ادب و نزاکت و پرنسیب های اجتماعی و اخلاقی نشان بدهی، و هر چقدر هم تلاش کنی به لحن و ادبیات و گفتمان روز مسلط شوی، و هر اندازه عمر کرده باشی و دنیا دیده باشی، و مفهوم دموکراسی و قانون و حقوق و حقوق بشر را خوانده باشی و بخواهی ادعای خشونت ستیزی و صلح طلبی و مدارا و تساهل و تسامح گرایی در بیاوری، و خودت را به آرمانگرایان بزرگی مثل ماندلا و گاندی و نهرو و .. دخیل ببندی، و هر اندازه هم با بزرگان و مصلحان جهان حشر و نشر داشته باشی، و مرتب هم از حقوق بشر و قانون و عدالت و جامعه بین الملل حرف بزنی و به اقتضا و ضرورت مرتب هندوانه زیر بغل ملل متحد و آمریکا و کمیساریا و صلیب سرخ جهانی بگذاری، و هر چقدر هم داعیه ضداستبداد و دیکتاتوری داشته باشی و … اما نمی توانی خود را از تأثیرات خواسته یا ناخواسته تربیت و آموزه ها و هیبت و شخصیت و لحن و هیستری فرقه ای رها کنی.

چرا که سرشت این زندگی اگر بشود از تعبیر زندگی استفاده کرد، تاروپود و موضوعیت آن بر بی ادبی، هتاکی، تهمت پراکنی، فحاشی، خشونت طلبی و خشون ورزی، قانون ستیزی و ادب گریزی، تهدید و ارعاب، ترور فیزیکی و شخصیتی، شخصیت پرستی و از خود بیگانگی، انقیاد و برده پذیری، اسارت و خودکم بینی، استحاله و استحمار، استبداد و استثمار فیزیکی و روانی، محاط و محیط بسته تشکیلاتی، خودسانسوری و هراس از روبرو شدن با واقعیت، حقیقت گریزی و ریاکاری و … بنا شده است و آدم فرقه ای با هر علم و کوتلی که دست اش باشد مصداق آنی که پرسیدند از کجا می آیی گفت از حمام گرم کوی تو، می شنود که؛ خود پیداست از زانوی تو،. چنین آدمی دهان که باز می کند، قلم که به دست می گیرد، تعامل که می کند، از فرسنگ ها جار می زند از کجا می آید و محصول چه تربیت و مناسباتی است. حکایت منوچهر هزارخانی با یادداشت فاضلاب تسهیل کنندگی چیزی در همین مایه ها است. مصداق کسی که مدعی است از حمام می آید اما جای جای او از این حکایت می کند، که از کجا می آید.

و الحق و الانصاف که همین چند سطر نشان می دهد که او چه استعداد عجیبی برای عبور از آنچنان منزلتی به اینچنین هیبتی داشته است.

عجالتا به این کاری ندارم که مخاطب آقای هزارخانی در این یادداشت کسی مثل مارتین کوبلر به عنوان نماینده سازمان ملل است، خیلی ها در مقام حق جویی و دفاع از حق از قلم شان برای ستیز با هر نوع بی عدالتی و ظلم آشکار و پنهانی ولو با حامیان و مدعیان حق استفاده کرده اند. و اساسا هنرشان هم در استفاده رندانه و هوشمندانه از همین قلم شان بوده، اما با مطالعه یادداشت هزارخانی می توان فاصله حاصل از یک تربیت فرقه ای و نرم های آزاداندیشی را بخوبی دریافت. می شود به عینه دید تربیت فرقه ای از آدمی مثل هزارخانی با آن همه کبکبه و دبدبه در نهایت چه معجونی می سازد. که اگر قرار باشد روزی در آینه خودش را برانداز کند، هیچ سنخیت و شباهتی با خود واقعی اش نخواهد یافت.

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رجوی، در تناقض میان اصول و اصولی گری

رجوی هرکجا اقتضا کند از ایدئولوژی هزینه می کند و هر کجا ایدئولوژی کم بیاورد از دم دست ترین ابزار توجیه، حالا هر چه می خواهد باشد

 

 

بهار ایرانی، بیستم ژوئن 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8091

 

صرفنظر از انگیزه های سیاسی و اهدافی که رجوی برای ماندن در عراق دنبال می کند و بنا به اقتضای آنها نمی تواند با میانجی های جامعه بین الملل کنار بیاید و انتظار دارد تا آنها تمام قد در راستای اهداف او کنار او قرار بگیرند و به ساز او برقصند، یک عامل مهمتر و به عبارتی ایدئولوژیک باعث بهانه گیری و تهدید و خط و نشان کشیدن برای نهادهای ذی ربط می شود.

و آن نظرگاه ها و آموزه هایی است که مجاهدین را از اساس در مقابل تمامی نهادها و جامعه بین الملل به مرزبندی به قول خودشان اصولی می کشاند. حتی اگر قرار باشد این نهادها به نوعی و تا حدودی هم در راستای منافع آنها عمل کنند، اما به قول رجوی از آنجا که عدالت و قانون آنها قطره ای است، از این رو فقط در حد استفاده ابزاری از آنها باقی می ماند و هر کجا هم که با اهداف آنها ناسازگاری و زاویه ایجاد کرد، زیر آب همه را می زنند و رودروی آنها قرار می گیرند. ردیابی این نوع تنظیم رابطه ریشه ای کاملا ایدئولوژیک دارد. مربوط به امروز و دیروز هم نمی شود. از پایه این برخوردها تعریف، مرزبندی و قالب ریزی شده است. مثلا همین مورد میانجیگری ملل متحد در رابطه با اشرف از منظر رجوی به وسط گرایی مکانیکی تعبیر شده که در نهایت هم آنها را در جبهه مشرکین تقسیم بندی می کند. به زعم رجوی چیزی به عنوان وسط گرایی در آموزه های او معنا و مفهوم ندارد، چرا که از منظر او انسان از دو وضعیت خارج نیست یا استثمار کننده است یا بر عکس استثمار شونده و حد وسط و میانه ای بین این دو قائل نیست. در درس های تبیین جهان رجوی در این رابطه می گوید:

” یکی از جاهایی که امر مشتبه می شود، همین مفهوم وسط و راه میانه یعنی راه بی انحراف نه وسط حق و باطل! نه به این معنی که شما حق می گوئید و من باطل، و یکی بیاید وسط را بگیرد و بخواهد جوش بدهد و فکر هم می کند که این یعنی وسط . … اینگونه وسط گرایی مکانیکی نوعی شرک است که بایستی از مفهوم عینی و عمیق توحید زدوده شود. جایی میانه بین ستمگر و ستمکش نداریم. در آخرین تحلیل انسان یا ستمگر است یا ستمکش. جایی میانه بین استثمارگر و استثمارشونده نداریم. همانطور که جایی میانه بین امپریالیسم و خلق ها نداریم، یا اسارت است و یا نبرد. ولاغیر.”

در شکل پراتیکی و عملی نیز رجوی در همین پیام ۳ خرداد در تکمله این دیدگاه ها می گوید:

“… ولی ما با این حال (که این نهادها را به رسمیت نمی شناسیم) روی کمبودها و ضعف ها انگشت می گذاریم. … حق داریم بیشتر هم بگیریم. .. مثلا از لیست انگلستان خارج شدیم خیلی پیروزی است آن زمان هم که جشن گرفتید بیشتر هم باید می گرفتید. .. همان زمان هم گفتیم جایی که یک قطره عدالت و انصاف هم باشد ما برنده می شویم. چرا می گفتم قطره ای است، برای اینکه عدالت به مفهوم واقعی اش که آن نیست، این یک قطره عدالت است، چرا آن نیست، برای اینکه اگر دادگاه انگلیس دادگاه عادلانه و تمام عیاری می بود باید می گفت آقای جک استرا جنایتکار جنگی است.”

یا در پیام ۱۲ اردیبهشت خود درباره میانجیگری نهادهای بین المللی می گوید:

“مجاهدین در حالی که نیروهای آمریکایی هم رفته اند بسته شده در نتیجه مجبور شده میانجیگری سازمان ملل را بپذیرد. ماده اش یعنی آمریکا و بعد هم اتحادیه اروپا، میانجی یک چیزهایی می گذارد جلو ما و یک چیزهایی می گذارد جلو آنها، طرف واسط دیگه، طرف ما که نیست. نیامده که حق ما را بگیره، حق ما را قرار شد خود ما بگیریم.”

یا در بخش دیگر از همین پیام که می گوید:

“میانجی بین ما و دولت عراق در ظاهر و چارچوب اشکال قانونی اش در چارچوب قانونی سازمان ملل. سازمان ملل که البته خوب می شناسید. آزمایشش را در سوریه پس داده، نیامده که برای مردم سوریه آزادی بیاورد، که آمده واسطه و میانجی بشه، آمده که خشونت نشود، می گوید هدف من این است که خشونت نشود. حالا حق با کی هست و نیست کاری به این چیزها ندارد. کاری به این کار ندارد که کدام طرف حق می گوید،”

مقایسه این دو نشانه حاکی از این است که رجوی می گوید تا آنجا که این اهرم ها به نفع و هدف ما است شما نیمچه مشروعیت و رسمیتی دارید و به محض کمترین زاویه رودروی شما قرار می گیریم. خوب تا اینجا می شود حداقل از این منظر که رجوی دارد بر پایه همان مبانی و آموزه های ایدئولوژیکی سر جامعه بین الملل و نهادهای آن شیره می مالد و از آنها استفاده ابزاری می کند این رویه را می توان به گونه ای هوشمندی یا به پراگماتیسم انقلابی تعبیر کرد. اما مشکل اینجا است که تقسیم بندی کلیشه ای انسان ها به استثمارکننده و استثمارشونده توسط رجوی و این فتوای که :

“در آخرین تحلیل انسان یا ستمگر است یا ستمکش. جایی میانه بین استثمارگر و استثمارشونده نداریم. همانطور که جایی میانه بین امپریالیسم و خلق ها نداریم، یا اسارت است و یا نبرد. ولاغیر”

جای این سؤال را باقی می گذارد که در حال حاضر نسبت و موقعیت سازمان در نبرد خلق و امپریالیست کجا است؟ اگر فرض را بر این بگذاریم که فلسفه و کارکرد آن تعریف وسط گرایی مکانیکی بر شناخت ماهیت و هویت طبقاتی و مرزبندی میان استثمارکننده و استثمارشونده بنا شده، در این صورت باید با همین ملاک و معیار درباره آن حامیان آمریکایی و غربی نیز با این شاخص که آنها در کدام طرف این جناح بندی قرار دارند سؤال کرد؟ آیا آنها ماهیتا تغییر رویه داده اند؟ یا در این میان رل همان وسط گرایان مکانیکی را بازی می کنند. آیا به زعم رجوی آنها بکلی از طبقه و ماهیت تاریخی شان بریده اند. اگر پاسخ رجوی مثبت باشد به این معنی است که به دنبال آن مدینه فاضله جامعه توحیدی بی طبقه مجاهدین هستند. این در حالی است که مجاهدین (در ظاهر امر هم شده) مدت ها است از این گفتمان انقلابی عبور کرده اند و دقیقا با تمرکز به گفتمان دنیای سرمایه داری یعنی همان مؤلفه های دمکراسی و لیبرالیستی از رجوی حمایت می کنند. این گفتمان هم که از اساس ماهیتی استثمارگرایانه و امپریالیستی دارد. پس این وسط گرایی مکانیکی هم ته اش مصداق همان جوش دادن است و ته اش به شرک و امپریالیست می رسد.

فراتر از این دخیل بستن مجاهدین به آمریکا که به زعم رجوی مبنای عینی برای شناخت جبهه حق و باطل قرار گرفته در این معادله چه معنا و توجیهی دارد. رجوی شاید بتواند به نوعی مدعی تغییر ماهیت طبقاتی حامیان اروپایی و آمریکایی خود باشد. اما مسئله اینجا است حمایت این پادوهای امپریالیستی از اساس برای او موضوعیتی ندارد و آنها تنها وسیله ای هستند برای کسب مشروعیت از قدرتمندان حاکم و امپریالیست های غالب بر دنیا یعنی آمریکای جهانخوار.

با این اوصاف سؤال اینجا است که بالاخره رجوی را باید در هیبت یک رهبری تمام قد و معتقد به اصول و آموزه های ایدئولوژیکی شناخت، یا در هیبت رهبری که به اقتضای نزدیکی به اهداف شخصی اش مرتب به چپ و راست می زند؟ یعنی هرکجا اقتضا کند از ایدئولوژی هزینه می کند و هر کجا ایدئولوژی کم بیاورد از دم دست ترین ابزار توجیه، حالا هر چه می خواهد باشد؟

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رجوی و گزینه های تعیین تکلیف

رجوی به این پرسش جواب نمی دهد که اگر واقعا درها باز هستند پس این همه فراری چه معنی می دهد؟

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، نوزدهم ژوئن 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8086

 

رجوی در دو پیام اخیر خود بصورت علنی موضوع درهای باز سازمان و فرار اعضا در سالهای اخیر را روی میز گذاشته است. اتفاقی که سالها یا کتمان می کرد و یا بر اساس سناریوهای از پیش نوشته شده فراریان و جداشدگان را به اتهاماتی از قبیل نفوذی و بریده و یا فسادهای اخلاقی اخراجی و یا مدعی بود از سر بنده نوازی و فتوت آنها را به زندگی شخصی شان برگردانده است. اما موضوع درهای خروجی بصورت جدی و اولین بار بعد از توافق نامه ۲۵ دسامبر و باز شدن پای نهادهای بین المللی از جمله ملل متحد و کمیساریا و صلیب سرخ جهانی بطور جدی و روزانه روی میز رجوی قرار گرفته است. تا آنجا که صلیب سرخ و کمیساریا را متهم به مزدوری برای جمهوری اسلامی می کند. اهمیت موضوع برای رجوی تا جایی بالا گرفته که ناچار می شود در پیام ۳ خرداد مدعی شود طی نشست های مستمر سه گزینه را پیش روی ساکنان اشرف گذاشته است. اول تسلیم شدن به نیروهای عراقی در ورودی اشرف. دوم تعیین تکلیف کسانی که به زعم او می خواهند آبرو حفظ کنند، اما نمی گوید آبروی چه کسی را حفظ کنند، که آنها را موظف می کند تا فراهم آمدن شرایط و ایجاد امکانات برای انتقال به کشور ثالث در سازمان باقی بمانند. و گزینه سوم ماندن در اشرف و ادامه جنگ صد برابر.

از زبان رجوی در پیام ۳ خرداد این گزینه ها را مرور می کنیم: ” … اول اینکه هر که می خواهد تسلیم بشود بفرماید. دوم هر که می خواهد آبرو حفظ کند ما کمک کنیم تا زمانی که بخواهد دنبال زندگی مطلوب اش برود به شرطی که مزاحمت ایجاد نکند و زندگی جمعی ما را رعایت کند، از این مدارات نازل می رسیم به اصل موضوع برای کسی که مجاهد هست و مجاهد می ماند و مجاهد می میرد و اشرفی هست و اشرفی می ماند و اشرفی می میرد جنگ صدبرابر در مداری بس بالاتر.” و طبیعی بود که ادعای رجوی در قبال کسانی که گزینه اول را انتخاب و خواستار تسلیم شدن به نیروهای عراقی بودند، کاملا واهی بود. به این دلیل که در این مدت حتی یک نفر نتوانست به صورت معمول خودش را به نیروهای عراقی تسلیم کند و آن تعداد که طی این مدت آمدند همه بدون استثنا فرار کردند. پس گزینه اول رجوی فقط در حد حرف و ادعا باقی ماند. در مورد گروه دوم بطور طبیعی هدف رجوی این بود که با نگه داشتن آنها سه حالت را دنبال کند. یا بتواند با کار توضیحی و توجیهی آنها را به ماندن در مناسبات تشویق و مجاب کند. یا در صورت عدم موفقیت حداقل تا مدت زمانی که معلوم نیست چقدر است آنها را به وعده انتقال به کشور ثالث در مناسبات نگه دارد. و یا اینکه با ترفندهای مختلف از جمله وادار کردن آنها به خودزنی و حضور در درگیری ها و به کشتن دادن آنها از شر آنها خلاص شود. در مورد گزینه سوم هم که تکلیف معلوم است به زعم او آنها همان کسانی هستند که برای ادامه جنگ صدبرابر ماندنی هستند. اما با همین صورت مسئله سه گزینه ای و اتفاقاتی که تاکنون در مناسبات سازمان رخ داده می شود به دروغگویی و فریبکاری رجوی پی برد.

اولا رجوی در پیام ۳ خرداد از موضع طلبکارانه و به صورت ددمنشانه ای مدعی است آن تعدادی که از اشرف به کمپ تیف فرار کردند، همه جزو اخراجی های سازمان بودند و آنها را تحویل مسئولین تیف داده است. “گفتم و تکرار کرده ام از زمان محاصره چند ده بار به ملل و یونامی و کمیساریا و آمریکایی ها نوشتم که ما علاوه بر بیماران و مجروحین تعدادی هم داریم که می خواستیم اینها را بفرستیم. میهمان هستند، بیایید اینها را ببرید. همه که درجه کششان یک اندازه نیست. از ابتدای تاریخ کما اینکه خودمان بعد از استاتوی کنوانسیون ۴ که گرفته شد اطلاعیه اش را دادیم در ۳ مرداد ۱۳۸۲ که ۲۰۰ نفر را ببرید.”

به این ترتیب رجوی تکلیف آن تعدادی که در اولین هفته ها و ماه های تشکیل تیف از اشرف فرار کردند تحت عنوان اخراجی روشن می کند تا عنوان فراری را از روی آنها بردارد. تا صورت مسئله کسانی که قبلا از اشرف به تیف فرار کرده را پاک کند. بعد می رسد به وضعیت کسانی که بعد از توافق نامه یا فرار کرده یا در حال فرار هستند؛ می گوید درهای خروج به روی اینها باز است. اما به این پرسش جواب نمی دهد که اگر واقعا این درها باز هستند پس این همه فراری چه معنی می دهد.؟ آن هم در شرایطی که رجوی روی فرار آن همه حساسیت و آلرژی دارد. چرا رجوی به این تن نمی دهد که با تحویل دادن داوطلبان خروج از اشرف به نیروهای عراقی افتخار این همه سعه صدر و دمکراتیک منشی و فتوت و سنت تشکیلاتی را به پای او و مجاهدین بنویسند. رجوی که نمی تواند از اساس فرار این تعداد را از تشکیلات اش منکر شود. پس جای این سؤال باقی است که اگر گزینه اول رجوی یعنی بفرمائید بیرون راست و صادقانه باشد، چه دلیلی دارد این افراد از مناسبات فرار کنند. ثانیا همان تعدادی هم که قرار است به زعم رجوی در تشکیلات بمانند تا او به خرج و مدیریت سازمان به کشورهای مطلوب شان منتقل کند به این دلیل که پای جمهوری اسلامی را از کمک به اینها قطع کرده باشد، خوب همین ها هم به هر حال کور و کر نیستند، وقتی می بینند رجوی در مورد گزینه اول اش ریاکارانه برخورد می کند، ناگزیر می شوند در ظاهر امر گزینه دوم رجوی را انتخاب کنند و یا حتی جزو جنگ صدبرابری ها خودشان را جا بزنند، اما با استفاده از کمترین امکان و فرصت فرار را برقرار ترجیح بدهند. با این حساب معلوم می شود همه راه حل های رجوی جز آن سومی راه حل های بیرونی و تبلیغاتی و برای بستن دهان جامعه بین المللی است؛ والا چه لزومی دارد وقتی کسانی برای مصاحبه می روند و دیگر بر نمی گردند، رجوی این همه برآشفته و عصبانی آنها را متهم به مزدوری برای جمهوری اسلامی کند. به هر حال اگر مسئله انتخاب راه است که فرقی نمی کند تو آنها را اخراج کنی یا فرار کنند و یا در مصاحبه با کمیساریا و یا از طریق صلیب سرخ از سازمان جدا بشوند. تو هم که هر اتهامی و به هر که می خواهی می زنی، پس معلوم می شود درد و صورت مسئله جای دیگری است. جایی است که هر گونه جدا شدن و فرار کردن و ریزش و ترک خوردن مناسبات غیر قابل تحمل و پذیرش است.

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تقابل خیره سری و تمرد رجوی با خویشتن داری و مدارای جامعه بین الملل

عراق و ملل متحد دوران کجدار و مریز با مجاهدین را طی می کنند

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، هجدهم ژوئن 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8082

 

سایت رسمی سازمان ملل متحد به نقل از مارتین کوبلر نماینده ویژه خود در اشرف طی بیانیه ای در خصوص تأخیر در جابجایی ساکنان کمپ اشرف اعلام نگرانی کرد و نسبت به عواقب آن هشدار داد. کوبلر در عین حال اذعان داشته تلاش می کند تا جابجایی نهایی ساکنین اشرف در کمال آرامش و مسالمت آمیز صورت بگیرد. وی در این رابطه گفته است:

« مصرانه از باقی ماندۀ ساکنان کمپ اشرف می خواهم تا بدون تأخیر به کمپ حریه منتقل شوند.» این لحن دوستانه و محترمانه بیش از هر چیز بر خاستگاه قلبی کوبلر برای پایان دادن مسالمت آمیز جابجایی تأکید دارد. اما با این حال در همین بیانیه با بیانی متفاوت تر و از موضع نگرانی تأکید کرده است:

« فرآیند جابجایی نباید متوقف شود. من نگران این هستم که اگر جابجایی از سرگرفته نشود، شاهد بروز خشونت باشیم. [البته] هرگونه بروز خشونت غیرقابل قبول است.» اینکه وی توسل به خشونت را غیر قابل قبول می داند، امری است که پیش از اراده و خواست او به عملکرد سازمان و بعد به واکنش مقامات عراقی در قبال قانون گریزی رهبری سازمان بر می گردد و از اراده او خارج است. کوبلر همچنین در بخش دیگری از بیانیه خود از کشورها خواسته است تا نسبت به پذیرش سهمیه ای که به تأکید او واجد شرایط پناهندگی هستند اقدام نمایند. با این حساب ملل متحد و نماینده او تا حد توان و بلکه بطور مضاعف تلاش های همه جانبه و مکمل را برای پایان دادن مسالمت آمیز مسئله اشرف به خرج می دهند. می ماند آن بخش از اظهارات کوبلر که جنبه هشداردهنده و بازدارندگی از بروز خشونت دارد.

واقعیت این است که در نقطه مقابل، مقامات عراقی نیز علیرغم خواست قلبی و نیت انسان دوستانه شان اصرار دارند این امر بر اساس تفاهم نامه مورد پذیرش سازمان انجام پذیرد. اما ظاهر امر اینگونه نشان می دهد که رهبری سازمان از اعتماد و خویشتن داری و نیات انسان دوستانه سازمان ملل و مقامات عراقی سوء استفاده می کند. اینکه این گونه فرصت طلبی های سازمان تا کی و کجا ادامه خواهد داشت، معلوم نیست. اما آنچه مسلم اینکه سازمان و مقامات عراق از یک سو و سازمان مجاهدین از سوی دیگر وارد یک آزمون حیاتی شده اند. آزمونی که فرجام آن بیش از ملل متحد و مقامات عراقی به دست رهبری سازمان رقم خواهد خورد. واقعیت امر این است که کوبلر شناخت واقع بینانه ای از سازمان و مقامات عراقی دارد. او از یک سو پذیرفته که عراقی ها تحت هیچ شرایطی با ماندن مجاهدین در عراق کنار نخواهند آمد و به هر طریق ممکن تصمیمات اتخاذ شده درباره خروج سازمان را عملی خواهند کرد. از طرفی نیز بر ماهیت خشونت طلبی و خیره سری و کینه توزی رهبری سازمان نسبت به مالکی نیز اذعان دارد. او می داند بروز خشونت های مشابه آنچه در دو سال گذشته رخ داده و حتی فجیع تر و وسیع تر از آن بدیهی ترین اتفاق در صورت تمرد سازمان است. اما در اینکه مسبب اصلی این خشونت ها هم سازمان خواهد بود تردید ندارد. با این احتساب تا آنجا که برای او مقدور است و تا آنجا که به صبر و متانت و خویشتن داری مقامات عراقی بر می گردد، او تلاش می کند تا از طریق تشویق و هشدار توأمان، سازمان را نسبت به عواقب راهی که پیش گرفته مطلع کند. این موضع گیری به یک معنا به منزله سلب مسئولیت و اتمام حجت بالاترین مرجع رسیدگی به موضوع اشرف است. و تا آنجا که به سازمان ملل و نماینده او مربوط می شود هر گونه اتفاقی بعد از این همه صبر و حوصله هیچگونه تقصیری را نه متوجه ملل متحد و نه مقامات عراقی نخواهد کرد. آنچه مسلم اینکه عراق و ملل متحد دوران کجدار و مریز با مجاهدین را طی می کنند. و طبیعی است این دوران نامحدود نخواهد بود. فرجام این دوره در نهایت یا به راه حل اعمال قانون توسط مقامات عراقی که همان عملی شدن تهدیدهای رجوی منجر خواهد شد، که در این صورت مسئولیت تمام و کمال آن متوجه رهبری سازمان خواهد بود و یا مثل نوبت های پیش در بزنگاه بروز اعمال قانون و سمبه پرزور عراق، رجوی عقب نشینی خواهد کرد و انتقال صورت خواهد گرفت. سخن آخر اینکه با فرض هر پیش آمدی ملل متحد و عراق تا اینجای قضیه دست پیش را دارند. رجوی هر چه هم تقلا کند برای توجیه عملکردش پیش از اینکه به حمایت و پشتیبانی حامیان استیجاری اش نیاز داشته باشد، به حمایت نهادهایی محتاج است که از منظر جامعه بین المللی و تفاهم نامه هایی که پای آن را امضا کرده برای او مشروعیت کسب کنند.

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در سوگ او که هادی شد و رفت (تکرار)

او بعد از رهایی اش تن به انفعال و روزمرگی نداد، و بسا بیشتر از آنچه در توان جسمی و روحی داشت به راهی که برگرفته بود انتقاد کرد...

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، شانزدهم ژوئن 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8074

 

“اینک در چنین،

آستانه ای سخت و به هنگام،

دشوار و ناگزیر

از آن پیشتر که مرده باشم

همچون کودکی

از پندار شما جاودانه خواهم رفت. ”

برشت جمله معروفی دارد به این مضمون: آنکس که حقیقت را نمی داند جاهل است، اما آنکس که می داند و کتمان می کند خائن است. بی تردید زندگی و سرنوشت هادی شمس حائری می تواند مصداقی باشد از کسانی که حقیقت را دانستند اما نخواستند که خائن به خود و هم نسلان دیروز و نسل های آینده بمانند و بمیرند. اگر سرشت و حقیقت غایی را تنها معطوف به کشف حقیقت بدانیم، آن وقت ارزش انسان هایی حقیقت جو را خواهیم دانست. بها و وزن آنها را در خواهیم یافت و منزلت و ارزش و جایگاه آنها را را قدر خواهیم دانست. زندگی و سرنوشت شمس حائری از این جهت برای هم نسلان و هم عصران او که هنوز مرید و دست بوس و یا مجاب و محاط رجوی خودشیفته شهوت و قدرت هستند، یا کماکان در جستجوی صادقانه حقیقت و راه و رسم حقیقت جویی هستند می تواند درس عبرت باشد. بی تردید سبقه و سن و تجربیات تشکیلاتی و سیاسی و دستاوردهای فکری و مبارزات سیاسی او در مقایسه با بسیاری از سالخوردگان سازمان از جمله داوری ها و سیدی ها و ابریشم چی ها و … نه یک سر و گردن که به اندازه چند نسل بالاتر باشد. این حقیقت علیرغم همه کینه توزی ها و دشمنی ها و نفرتی که این آقایان از شمس دارند، نه کتمان پذیر است و نه می شود خراب و آلوده به اغراض شخصی و فرقه ای و عقده های خودکم بینی و چرک های روحی و ذهنی کرد.

آنچه می ماند تنها این حقیقت است که شمس همچون همه انسان های آرمان گرا نه به دنبال تشکیلات و مرید بازی و مجیزگویی و کسب وجه و اعتبار و رده تشکیلاتی و منت گذاشتن بر سر خلق، که فقط یک شیفته آزادی و عدالت بود. این را زندگی پرفراز و نشیب او در مبارزه علیه هر گونه ظلم و استبداد و استثمار و استحمار و سازمان محوری و مرید بازی و مراد سازی و تحمیق و تهدید و تطمیع و تحریف و شخصیت پرستی و دروغ و ریاکاری و فریبکاری و فرصت طلبی و نفاق و خشونت درون تشکیلاتی و برون تشکیلاتی و مزدوری و خیانت و خباثت و خام اندیشی و خرمردرندی و انحراف و … گواهی می دهد. برای او تشکیلات، رجوی و حماسه های ساختگی و واقعی پشت سر و نه حتی بنیانگذاران صدیق سازمان و نه هیچ چیز جز ذات و سرشت حقیقت جویی و مبارزه برای رسیدن به آن، اصالت نداشت. اینها برای او همه بهانه بود برای رسیدن به آرمانی که در هیچ قالب و چارچوب جزمی و دگمی محصور شدنی نبود. برای شمس اصالت نه تشکیلات، سبقه و افتخاراتی بود که حالا به یمن چاکرمنشی رجوی در حال تحریف و قلع و قمع شدن است و نه حتی آن مقاومت و پایداری که در زندان ها از خود بجا گذاشته یا ناظر آن بود و نه حتی آن عواطف و علقه های رومانیستی به مبارزه زیرزمینی و چریک بازی و ماجراجویی های جوانی و دغدغه نام و آوازه؛ و اگر غیر از این بود او در انتهای زندگی اش نه هادی می ماند و می میرد و نه نشانی از شمس بودن بهمراه داشت. و نه حالا می توانست درس عبرت باشد برای چند نسل پس و پیش و بعد از خود و نه به عنوان یک آرمانگر در حافظه این چند نسل زنده بماند. شمس می توانست سکوت کند، بخاطر خیلی ملاحظات، بخاطر اینکه نفس خود انتقادی و اعتراف به اشتباه و بازگشت به خویش در نزد ما ایرانی ها کم و بیش اتفاقی نادر و اتفاقی است و هم مشخصا برای کسانی که مثل شمس همه عمر طولانی شان را وقف مبارزه و بعد توهم و سراب کرده اند، بسی مشکل تر. هر چند امثال شمس کم نبودند، اما باید اذعان کرد با شرایط سنی و سبقه ای که او در پشت سر دارد، کار او کارستان بود، مضاف بر اینکه بعد از رهایی اش تن به انفعال و پوچی و روزمرگی نداد، و بسا بیشتر از آنچه در توان جسمی و روحی داشت، حرف زد و نوشت و به خود و به راهی که برگرفته بود انتقاد کرد. و بهای آن را سنگین و بی کمترین انتظار و توقع و ادعا پرداخت.

شمس نه مبارز امروز و دیروز و دو یا سه نسل پیش که در خرداد ۱۳۴۲ به بلوغ نسبی سیاسی و حضور پررنگ در عرصه مبارزات سیاسی رسیده بود. بیست ساله ای بود که در جریان تظاهرات علیه شاه گلوله خورد. عضو حزب ملل اسلامی شد و به زندان افتاد و پس از آزادی به مجاهدین پیوست. در سال ۱۳۵۵ در ارتباط با مجاهدین دستگیر و به ۱۵ سال حبس محکوم شد. اما دو سال بعد در جریان انقلاب سال ۵۷ آزاد و فعالیت های تشکیلاتی خود را با مجاهدین از سر گرفت. در سال ۱۳۶۴ تا عضویت شورای مرکزی و معاونین مرکزیت سازمان رسید. و تا سال ۱۳۷۰ هر چه در توان داشت برای سازمان مضایقه نکرد. شرح این فعالیت ها و همچنین دلایل جدایی اش را بارها و بارها تحریر کرده است. دهها مقاله و چند جلد کتاب در نقد ساختار و ایدئولوژی سازمان و بخصوص چالش با شخصیت رجوی بخشی از فعالیت های او در این عرصه است. برگزاری دهها سمینار فرقه شناسی در اروپا و دهها سخنرانی و گفتگو و … حول سازمان و عملکرد رجوی ثمره دورانی است که او توأمان باید انگ های رسانه ای – فرقه ای رجوی و مزاحمت ها و تهدیدات و ضرب و شتم های سفارشی رجوی و توسط اوباش های ایدئولوژیک او را تحمل می کرد. اینها البته تمامی بهایی نبود که او باید بابت درک حقیقت و آگاهی بخشی تحمل می کرد؛ بلکه اینها مربوط به زمانی بود که او موفق شده بود از زندان های توأمان رجوی و صدام در بس و رمادی و دژهای الموت مدرن (اشرف) و واسطه های بعثی او را پشت سر بگذارد و به اروپا برسد. و عجیب اینکه او وقتی به اروپا رسید می دانست که اگر سکوت نکند، رجوی جهنم رمادی را برای او در قلب اروپا رقم خواهد زد که زد. با این حال از پا ننشست.

کهولت سن و زخم های جسم و روح اش را بهانه خانه نشینی نکرد. حتی فرزندان اش که در اشرف گروگان رجوی بودند نتوانست دلیلی برای سکوت او باشد. دوباره شروع کرد. اما نه چون سیزیف کامو، که هر بار از سر قله با آن سنگ مهیب و سنگین بغلطد و بلغزد به پائین صخره ها و بیهوده کاری بکند، که اینبار هر چه کرد و هر چه گفت حداقل باری هر چند اندک از دوش خود و دیگرانی برداشت که هنوز در توهم بودند اما اندک امیدی به صداقت شان می توانست آنها را چون خود شمس به خورشید حقیقت نزدیک کند. برای ارج نهادن به شخصیت شمس به همین اندازه که او به معیار و سنجش حق با خود حقیقت و نه با نام های مستعار و شخصیت ها و عقبه ها و … تشکیلات و سازمان و ارادت های شخصی و علقه های عاطفی و پیوندهای آنچنانی رسیده بود، کافی است. و برای محترم دانستن نام و یاد و راه او همین کافی است که بدانیم او با روحی آزرده نامردمی های رجوی به مردم و ملت اش، با جسمی آکنده از زخم ها و دشنه های نامردی نشسته بر پیش و پشت اش و احساسی جریحه دار شده از آن همه اطمینان و صداقت به یغما رفته، در گوشه قبرستان خرونینگن در هلند برای همیشه آرام گرفت. پیش از این هر چه درباره شمس بنویسیم تکرار مکررات است. برای او آمرزش دنیوی و پس از آن عمر سخت و پرمشقت، آرامش ابدی آرزو می کنیم.

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تقویم خونین ، تنها افتخار رجوی ؟!

به بهانه خبر خروج سازمان از لیست تروریستی (لیست امریکایی)

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، سیزدهم ژوئن 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8026

 

سازمان مجاهدین از جهات متعددی تنها گروه تروریستی است که در مقایسه با سایر گروه های تروریستی متفاوت نشان می دهد. این تفاوت نه از بعد مثبت که بخاطر تقدس یافتگی خشونت و میزان سبعیت و هم از حیث کمی و آماری است. این جنبه هر چند تاکنون مغفول مانده و فقط به ارائه آمار کلی اکتفا شده، اما از جهات دیگری و از جمله روزشمار و تقویمی کردن این آمار می تواند دستمایه یک کار میدانی و پژوهشی قرار بگیرد که نتیجه اش حائز اهمیت و شگفت انگیز خواهد بود.. کمترین اش این خواهد بود که می تواند بر حقانیت نام سازمان در هر لیست تروریستی جامعه بین الملل صحه و مهر تأیید بگذارد. عجالتا کاری به همه آن جنبه هایی که سازمان را متفاوت می کند، ندارم. هر چند در به هم پیوستگی این جنبه ها است که شمای کلی و واحدی از یک تشکیلات هولناک فرقه ای – تروریستی تداعی و عینی می شود؛ اما گذشته از ابعاد کیفی جنایاتی که سازمان انجام داده، کمیت این اقدامات هم منحصر و یگانه است.

به این دلیل که سازمان مجاهدین تنها گروه تروریستی است که در طول سه دهه فعالیت های خشونت آمیز در تمامی روزهای سال عملیات تروریستی انجام داده و به بیانی روزی را در تقویم نمی یابیم که نام سازمان به عنوان عامل اقدامات تروریستی مزین نشده باشد. همچنین می توان اضافه کرد که در برخی از این روزها تعداد اقدامات تروریستی سازمان به مراتب از یک فقره بیشتر بوده است. اینکه نفس این آمار و ارقام دلالت بر قدرت و توان سازماندهی مجاهدین می کند و یا سراسیمگی و بی هدفی و کوری این اقدامات را نشان می دهد، تشخیص آن چندان دشوار نیست. بخصوص وقتی بدانیم ۸۰ درصد قربانیان عملیات تروریستی سازمان را شهروندان تشکیل می دهند. بدیهی است سازمان برای ترور این هدف های در دسترس و سهل و آسان نیاز چندانی به سازماندهی و طراحی نداشته و بنابرآنچه رجوی در فاز به اصطلاح زدن سر انگشتان که منظور مردم عادی است، اذعان داشته اساسا این اهداف به این دلیل انتخاب شده که کاملا در دسترس روزمره تیم های عملیاتی بوده و بطور روزمره با آنها ارتباط داشته اند.

بواقع آیا چنین آمار و ارقامی برای یک سازمان تروریستی می تواند مایه افتخار و مباهات باشد و ملاک توان و قدرت تشکیلاتی و نظامی و … باشد. یا بواقع بر زبونی و حقارت آنها صحه می گذارد. نکته جالب و با اهمیت اینکه در تمامی بیانیه های سازمان که معمولا بعد از انجام هر عملیات تروریستی منتشر شده، از سر غرور و نخوت و یا کینه توزی کور تمامی مشخصات و مختصات و گزارش عملیات و حتی هویت سوژه ها علی الظاهر با بیشترین دقت منعکس شده است و اتفاقا همین گزارش ها می تواند مبنای خوبی برای درک این حقیقت باشد که جنس و نوعیت و هدف این اقدامات تا چه اندازه از سر استیصال و یا اقتدار صورت گرفته است. اتفاقا همین جنبه آماری مورد نظر، گواه این ادعا است که عمده این اقدامات از نوع کور و باری به هر جهت و بی اطلاعی محض از هویت سوژه ها بوده و انجام آن فقط به دلیل سهل بودن و انگیزه آن تنها ایجاد هراس و دلهره اجتماعی بوده است. به عنوان مثال وقتی با اطلاعیه ای مواجه می شویم که سازمان چند نفر در داخل یک بنگاه معاملاتی اتومبیل را ترور کرده، و شرح گزارش درباره انگیزه این ترورها تنها نصب عکس آیت الله خمینی است، می شود به سهولت درباره ارزش امنیتی، عملیاتی و سیاسی این گونه اقدامات قضاوت کرد. بنابراین این آمار هر چند در وهله اول برای خیلی ها می تواند شگفت انگیز و قدرت و توان عملیاتی سازمان را تداعی کند، اما بواقع هر میزان که روی این کیس ها و ابعاد کمی و کیفی آن تأمل کنیم متوجه می شویم این خشونت ها فقط بخاطر بازخوردهای روانی و هراس افکنانه و در بیرون به صرف رخ کشیدن توان نظامی سازمان بوده، و فاقد کمترین بار سیاسی و امنیتی و نظامی می باشد. و به همین دلیل است که بیشترین درصد قربانیان اقدامات تروریستی سازمان را شهروندان عادی تشکیل می دهند.

اما از جهتی هم این آمار و ارقام می تواند بر جنبه های کینه توزانه تأکید داشته باشد. یعنی بر خلاف آن تصوری که عموما گروه های تروریستی می خواهند در جریان عملیات تروریستی از اهمیت سوژه، دقت در زمان بندی، طراحی، سرعت عمل و پیچیدگی عملیات از خود بجا بگذارند، اما در اقدامات سازمان با آن حجم و کمیت کمترین نشانه و نسبتی از اهمیت سوژه ها، و مابقی فاکتورها که با اهمیت سوژه نسبت و رابطه تنگاتنگ دارند، نمی بینیم. در بررسی موردی با این حقیقت تلخ و اندوهبار روبرو می شویم که بالای ۹۰ درصد این هدف ها همین مردم عادی کوچه و بازار بوده اند. بقالی که پشت ترازوی کسب توسط تروریستی که نقش مشتری را بازی می کرده مورد رگبار مسلسل قرار گرفته است. عطار و نجار و سبزی فروش و بنگاهی و راننده و عابرانی که در کمال خونسردی به قتل رسیده اند. می توان تک تک ترورهای یومیه و روزانه سازمان را از این منظر بررسی کرد و بعد قضاوت کرد که ارزش این ترورها از حیث عملیاتی چقدر بوده است. توضیح این فاکتورها پیشتر از آن جهت است که ببینیم رابطه آن کمیت حداقل یک ترور در روز با کیفیت و هدف های قربانی شده در واقع نسبت شان از چه جنسی است. آیا صرف تکیه به این آمار و ارقام پاسخ رجوی به تمام بن بست های استراتژیکی، سیاسی و ایدئولوژیکی است؟ آیا سازمانی که تمام ۳۶۵ برگ تقویم سال را به خون پاک این همه انسان آغشته کرده و حتی یک روز را در تقویم سالیانه از جنایات اش خالی نگذاشته، می تواند باعث افتخار و غرور و اقتدار تشکیلاتی، سیاسی و ایدئولوژیکی اش باشد؟ با این احتساب رجوی جز شقاوت و بیرحمی و کینه توزی و … به چه چیزی می تواند مباهات و افتخار کند؟!!

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رجوی در مسیر تسفیه حساب فرقه ای با عناصر متمرد و ناراضی

از تهدیدهای رجوی چنین بر می آید که رجوی با اخلال در جابجایی قصد دارد در قدم اول عمده ناراضیان شناخته شده در قرارگاه اشرف را به مسلخ بفرستد

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، دوازدهم ژوئن 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8014

 

بخش دوم پیام با عنوان کارزار شماره ۶ رجوی سراسر تهدید و ارعاب علیه نهادهای بین المللی و دولت عراق و البته اعضایی است که قصد دارند از فرصت ایجاد شده از جابجایی و هم کمک از نهادهای بین المللی از جمله کمیساریا و صلیب سرخ جهانی برای تصمیم گیری و تعیین تکلیف آزادانه خود نهایت استفاده را ببرند. این تهدیدها اگر چه با لحن و ادبیاتی متفاوت و ظاهرا مسالمت آمیز قصد دارد با پیش دستی صورت مسئله اصلی یعنی ریزش بهمن وار تشکیلات اش و آن هم به سمت ایران را پاک کند، اما واقعیت امر این است که رجوی وارد بازی کثیف و زشت دیگری شده است. چیزی که در این میان قابل پیش بینی است اینکه رجوی می کوشد در یک واکنش هیستریک و انتقامجویانه و آنگونه که از پیام ۳ خرداد او بر می آید، در نهایت بیرحمی و شقاوت انتقام خود را از کسانی که تن به راه حل و گزینه دوم او یعنی ماندن در اشرف و تا زمان انتقال ناراضیان به کشور ثالث و با مدیریت او نداده با کشاندن آنها به درگیری های مسبوق به سابقه و به زعم خودش سربدار کردن آنها بگیرد. از تهدیدهای رجوی که البته بصراحت هم مطرح نشده چنین بر می آید که رجوی با ممانعت و اخلال در جابجایی قصد دارد در قدم اول عمده ناراضیان شناخته شده در قرارگاه اشرف را به بهانه مقاومت و ایستادگی به مسلخ بفرستد. این اقدام او بر اساس دکترین رجوی هم شر ناراضیان را از سر او کم می کند و هم اینکه از اجساد این قربانیان شهدای تازه ای برای موج سواری و مظلوم نمایی رسانه ای و تبلیغاتی می سازد.

تا آنجا که به معادلات و ارزیابی های کوتاه مدت و دراز مدت رجوی بر می گردد او در قدم اول افرادی که به وفاداری آنها به خود اطمینان بیشتری داشته، به ترانزیت منتقل کرده است. به این جهت که به گمان او اگر قرار باشد اول پای عناصر کرمو تشکیلات اش به ترانزیت برسد، با توجه به زمینه های موجود ریزش تشکیلاتی او قابل مهار و توجیه نخواهد بود. تحلیل او بر این بوده که نگه داشتن عناصر کرمو در اشرف از چند جهت حائز اهمیت است. اول از آن جهت که می تواند جلو شوک ناشی از خروج انبوه آنها از تشکیلات را بگیرد. دوم اینکه با نگه داشتن این افراد زمان مناسبی برای حل و فصل و تسفیه حساب با این عناصر خواهد داشت. به زعم رجوی یکی از این راه حل ها می تواند وارد کردن این افراد به درگیری های مشابه آنچه در ۶ و ۷ خرداد و ۱۹ فروردین دو سال گذشته رخ داد، باشد. به این ترتیب رجوی می تواند تا حد امکان هم از شر این افراد خلاص شود و هم برای خودش کیس و جریان تازه ای دست و پا کند. هر چند با توجه به اتفاقات حاصله از زمان جابجایی و ریزش های این چند هفته به نظر می رسد رجوی کماکان درباره درجه وفاداری جابجا شدگان دچار اشتباه محاسبه شده باشد، اما به هر حال کنش های او در این شرایط نشان می دهد که اتفاقات اخیر برای اش غیر قابل منتظره بوده است. با این احتساب آنچه در بخش سوم پیام اخیر او احساس می شود و با توجه به صراحت و تأکیدی که او در ایجاد درگیری و محاسباتی که درباره جنگ صدبرابر و از ارزیابی نیروهای باقیمانده در اشرف ارائه نموده، چنین بر می آید که وقوع این درگیری ها تا حدود زیادی به همین سناریوی تسفیه حساب با عناصر کرموی مانده در قرارگاه اشرف مرتبط است.

خبرهای رسیده از عراق حکایت از سماجت رجوی در توقف جابجایی دارد. این که دلایل این سماجت چیست؟ می تواند از جهتی کاملا استراتژیک و از پیش تعیین شده باشد، اما نشانه های آشکاری در پیام ۳ خرداد او تأکید می کند که او به شدت از شکستن مرز سرخ قدیمی اش که بازگشت اعضای او به ایران باشد نگران و در هراس است و آماده است برای حفظ این خط سرخ هر بهایی و از کیسه هرکس و صدالبته از جیب همان عناصر متمرد بپردازد. به این دلیل روشن که این اتفاق به نوعی به بود و نبود او بسته است. به همین دلیل می شود صرفنظر از آن دلایل استراتژیک، ریزش نیروهای تشکیلاتی اش به سمت ایران را به عنوان عامل تسریع کننده تلقی و آن را در راستای خطوط کلان ترسیمی اش در باره آینده فرضی سازمان امری عینی و قابل پیش بینی شده فرض نمود. با هر فرضی به نظر می رسد شرایط موجودی که رجوی ترسیم کرده با ضریب اطمینان بالایی پیش از هر چیز جان عناصر ناراضی و متمرد در قرارگاه اشرف را تهدید می کند. رویکردی که از یک سو کینه توزی رجوی را نسبت به این افراد نشان می دهد و همزمان به عنوان یک عامل بازدارنده برای تهدید کسانی که احتمالا به مرور به صف مخالفان خواهند پیوست به عنوان زنگ خطر کارکرد و تأثیر خواهد داشت.

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حقیقت گویی وارونه خزایی درباره مجاهدین

خزایی خطاب به همه جریانهای اپوزیسیون: آمدن و نظاره کردن و سیاهی لشکر شدن در گرد هم ایی مجاهدین که دیگر معصیت ندارد

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، یازدهم ژوئن 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8030

 

از پرویز خزایی مدت ها خبری نبود، تا آنجا که شایعه زاویه گرفتن او با شورا و رجوی هر روز بیشتر تقویت می شد. اما پس از یک غیبت نسبتا طولانی با درج مقاله ای با عنوان دنیای هرکه سی خوش! در سایت همبستگی بار دیگر در آستانه برگزاری گردهمایی ۲۳ ژوئن به صحنه آمده است. به این امید که تا می تواند تنور این گردهمایی ملال آور را گرم کند، و جالب اینجا است که می داند این تنور به این حرف ها و بیشتر از این حرف ها و وعده ها و امیدها و شعر و شعارها گرم شدنی نیست.

برای همین در ادامه بر بی وزنی و بی اعتباری مجاهدین و شورای رجوی اذعان و ملتسمانه می خواهد که همگان با هر فکر و ایده و تمایل سیاسی در این گرد هم ایی شرکت کنند. خزایی که می داند فراخوان های سازمان در طی این سه دهه همه مصداق آب در هاون کوبیدن بوده و آن همه وعده و فیل هوا کردن و التماس و ولخرجی و بریز و بپاش نتوانسته تغییری در نظرگاه خارجه نشینان و اپوزیسیون خارجه نشین نسبت به رجوی و سازمان مجاهدین ایجاد کند، این بار با تمسک به حضور برخی اعضای کنگره آمریکا و دیگر حامیان اروپایی بر آن شده تا بلکه دل خارجه نشینان را برای آبروداری پیش مدعوین استیجاری سازمان نرم کند. اما از آنجا که چندان امیدی به این فراخوان و التماس و دعاها ندارد و از سویی هم نمی تواند از خیر خیل خارجه نشینان به دلیل اهمیت شان بگذرد، با ادبیات متفاوتی ضمن تقسیم بندی جهان به اردوی انترناسیونال های بی غیرت و با غیرت و تأکید بر حضور آن دسته از انترناسیونال های با غیرت در این گرد هم ایی و ضرورت حضور فراگیر ایرانیان برای جلب اعتماد بیشتر آنها به سازمان می نویسد:

“امروز این انترناسیونال انسانی در کنار رجوی و اشرف و شورای ملی مقاومت ایران- ائتلاف تاریخی بسیاری از نیروهای گوناگون اما همگون بر سر سرنگونی رژیم فاشیستی-جدایی دین از دولت و دمکراسی بر اساس اعلامیه جهانی حقوق بشر-در اوج شکل گیری است. هرکس شک دارد روز ۲۳ ژوئن امسال به پاریس بیاید و تنها نظاره گر باشد. معصیت ندارد.”

خزایی ظاهرا فراموش می کند که فیل جدایی دین از دولت فیل تازه ای نیست که بخواهد به بهانه آن ایرانیان خارجه نشین را اغوا و فریب بدهد، مضاف بر اینکه همان خارجه نشین ها بهتر از هر کس می دانند که دغدغه واقعی و ماهوی سازمان نه جدایی دین از دولت که اتفاقا تلفیق دین و دولت منتهی با تعریف و تفسیر منحصر به فرد رجوی است. و مهمتر از همه باز همین خارجه نشینان بهتر از همه ایرانیان داخل کشور می دانند که دغدغه رجوی برای ایران فردای او، نه دمکراسی و نه اعلامیه حقوق بشر است. و آقای خزایی باز بهتر از هرکس می داند که فیل اعلامیه حقوق بشر هم سالها پیش به هوا رفته و ترکیده است.

واقعیت این است که رجوی در پس همه این سالها به حد کافی از جدایی دین از دولت و دمکراسی و حقوق بشر و راه حل سوم و رفراندوم و … حرف داده و هر سال به بهانه یکی از این ابداعات موضع خارجه نشین ها را ارزیابی و برآورد کرده است. و بهتر از هرکس می داند که از خیل این همه ایرانی خارجه نشین آبی برای او گرم نمی شود و نخواهد شد. جالب اینجا است که آقای خزایی هم این حقیقت را می داند و اتفاقا بهتر از خیلی ها می فهمد که مشکل اصلی بی اعتنایی خارجه نشین ها با رجوی و مجاهدین چیست. برای همین هم ضمن دعوت مجدد از آنها حتی در شکل و شمائل نظاره گر و سیاهی لشکر در کمال استیصال تأکید می کند آمدن و نظاره کردن و سیاهی لشکر شدن در این گرد هم ایی که دیگر معصیت ندارد.

به گمانم کسی به شیوایی و شفافیت آقای خزایی نمی توانست اینگونه بر درماندگی و عجز و بی کسی و غربت سیاسی مجاهدین صحه بگذارد. آقای خزایی وارونه حرف می زند، اما حقیقت را جز از طریق وارونه گویی در دستگاه فرقه ای مجاهدین نمی توان بیان کرد. او می گوید آمدن در این گرد هم ایی معصیت نیست، اما بهتر از هرکس می داند که به زعم ایرانیان شریف با هر تمایل و گرایش سیاسی حتی نزدیک شدن آن اندازه به مجاهدین که شبه سیاهی لشکری نیز تداعی کند، فی النفسه معصیت است آن هم از جنس و نوع کبیره اش.

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

احضار مریم رجوی به دادگاه رسیدگی به پرونده ۱۷ ژوئن

تنها پس از دو هفته از روی کار آمدن رئیس جمهور چپ گرای فرانسه، ظاهرا تمامی معادلات مریم رجوی درباره آینده سازمان در فرانسه به هم ریخته است

 

 

بهار ایرانی، دهم ژوئن 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8022

 

در حالی که مریم رجوی در نشئگی و سرمستی نامه دادگاه استیناف کلمبیا به وزارت خارجه آمریکا و مهلت چهار ماهه به کلینتون برای تعیین تکلیف وضعیت سازمان در لیست تروریستی سر از پا نمی شناسد، احضار او به دادگستری فرانسه در رابطه با پرونده ۱۷ ژوئن بساط جشن و سرور و سرمستی او را به خماری تبدیل کرد. خبرهای رسیده حاکی از شروع پروسه رسیدگی به این پرونده از روز ۱۵ خرداد خبر می دهد. این در حالی است که بر اساس خبرهای دریافتی گروهی از ایرانیان مخالف سازمان با تجمع در مقابل کاخ دادگستری پاریس از مقامات فرانسوی خواستار اخراج مریم رجوی و دیگر اعضای سازمان از خاک فرانسه شده اند. این در حالی است که همزمان مریم رجوی با حمایت حامیان فرانسوی و غرب خود تلاش های تازه ای را برای اخذ پناهندگی اعضای سازمان و همچنین بازپناهندگی آن تعداد از اعضای سازمان که پیشتر موفق به دریافت پناهندگی شده اما سالها است در اشرف مستقر هستند، شروع کرده است.

بر خلاف تبلیغات و جوسازی هایی که سازمان در طی سالهای ۲۰۰۳ تاکنون درباره پرونده ۱۷ ژوئن و سیاسی بودن آن براه انداخته، اما فراخوان مریم رجوی توسط دادگستری پاریس بر تمامی این جوسازی ها خط بطلان کشیده و خبر از به جریان افتادن پرونده می دهد. لازم به تذکر است در ۱۷ ژوئن ۲۰۰۳ پلیس امنیت فرانسه با یورش به مقر اوورسورواز به اتهامات عدیده از جمله پولشویی، طراحی اقدامات تروریستی، و … دهها اتهام دیگر مریم رجوی و کلیه افراد مستقر در اوور را دستگیر نمود. متعاقب این اقدام بر اساس فراخوان تشکیلاتی مسعود رجوی دهها تن از اعضای سازمان در سراسر اروپا اقدام به خودسوزی نمودند که از میان آنها دو عضو زن سازمان به نام های مرضیه باباخانی و ندا حسنی بر اثر شدت جراحات ناشی از خودسوزی کشته و دهها نفر دیگر صدمات سخت و غیر قابل جبرانی متحمل شدند. دستگاه قضایی و مقامات فرانسوی به دلیل تبعات غیر منتظره این اقدامات فرقه ای، مریم رجوی را موقتا به قید ضمانت آزاد کردند. از آن زمان تاکنون دستگاه های تبلیغاتی و رسانه ای سازمان این اقدام فرانسه را به منزله بی پایه بودن اتهامات دستگاه قضایی و سرویس های امنیتی تلقی کرده و آن را مختومه اعلام نمودند. این در حالی است که گزارشات سری و رسمی سرویس امنیتی فرانسه موسوم به دی اس تی حاکی از دهها فقره تخلفات امنیتی و … از سوی سازمان و رهبران آن می کند. بخشی از این تخلفات در کتاب معروف آنتونی گسلر منعکس شده است.

به جریان افتادن این پرونده و در شرایطی که سازمان درگیر اخذ پناهندگی و باز پناهندگی برای شماری از اعضای بالای خود در فرانسه است، از جهاتی می تواند تأثیرات و بازخوردهای منفی بجا بگذارد. مضاف بر اینکه سازمان در تلاش است بعد از تخلیه قرارگاه اشرف و خارج شدن از عراق خاک فرانسه را به مهمترین مقر تشکیلاتی خود تبدیل کند. نکته دیگر اینکه از سه دهه پیش خاک فرانسه به عنوان ترانزیت ثابت یک گروه تروریستی این سؤال را پیش روی ناظران بی طرف و همچنین ایرانیان مخالف و منتقد سازمان قرار داده که دولت فرانسه چه سنخیت و قرابتی با سازمان مجاهدین می تواند داشته باشد. لازم به یادآوری است مجاهدین و مریم رجوی در چند ماه اخیر و درجریان انتخابات ریاست جمهوری در فرانسه تحرکات تازه ای در حمایت از کاندیدای چپ گرای فرانسه براه انداختند. پیش بینی می شد این تحرکات و حمایت مریم رجوی از رقیب چپ گرای سارکوزی با هدف جلب حمایت او و گرفتن امتیازات از دولت چپ گرای فرانسه باشد. از جمله امتیازاتی که پیش بینی می شد یکی هم به فراموشی سپردن پرونده ۱۷ ژوئن بود. اما احضار مریم رجوی و تنها پس از دو هفته از روی کار آمدن رئیس جمهور چپ گرای فرانسه ظاهرا تمامی معادلات و محاسبات مریم رجوی را درباره آینده سازمان در فرانسه به هم ریخته است.

یادآور می شود که فرانسه علیرغم خارج کردن نام سازمان از لیست تروریستی اتحادیه اروپا یکی از کشورهایی است که کماکان مواضع خود را در قبال سازمان مجاهدین تغییر نداده است. به همین دلیل مریم رجوی کینه و خصومتی دیرینه با شخص سارکوزی دارد. یکی از دلایل این کینه توزی سوای مواضع سارکوزی به عنوان رئیس جمهور فرانسه به سال ۲۰۰۳ و در دولت ژاک شیراک بر می گردد که سارکوزی وزیر کشور بود و مواضع شدیدی علیه مجاهدین داشت. با تمامی این احوال و کنار رفتن سارکوزی و روی کار آمدن حزب چپ گرای فرانسه، اما بر خلاف انتظارات معمول و حداقلی مریم رجوی او پس از قریب به نیم دهه بار دیگر توسط دادگاه پاریس احضار شده است. سوای هر قضاوت و حکمی که دادگاه درباره این پرونده صادر کند، نفس احضار مریم رجوی و در شرایطی که وی در سرمستی نامه تعیین تکلیف دادگاه استیناف کلمبیا به کلینتون به سر می برد، می تواند به تشدید وضعیت بحرانی او و سازمان مجاهدین منجر بشود.

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد