_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

یک ویدئو و چند یاد

(خشونت رجوی از پادگانهای عراق تا خیابانهای فرانسه)

 

 

عادل اعظمی، دوم ژوئیه 2012
(با تشکر دریافت شد - ایران اینترلینک)

http://www.iran-interlink.org/fa/?mod=view&id=12826

 


(آقای اعظمی و کار جدیدش "امید")

 

چند روز پیش همینطور داشتم فیلمهای تعدادی از بچه ها در آکسیون فرانسه را نگاه می کردم که مورد هجوم تعدادی از هواداران و اعضای سازمان قرار گرفته بودند و واقعا افسوس خوردم که چرا در این سازمان هیچ وقت هیچ تحملی برای شنیدن صدای دیگر نبوده و این چه عجیب غریب خطی است که تنها و تنها با خشونت و سرکوب پیش می رود.

در داخل سازمان حتی فکر کردن به اعتراض هم جرم بود و در بیرون هم، در پاریس در قلب دموکراسی عالم امروز هم، چه توهین و فحاشی و سرکوبی راه انداخته اند. یاد یکی از بندهای اساس نامه شورا افتادم که گفته می شد تظاهرات و اجتماعات و اعتراضات تا مرز قیام مسلحانه آزاد است (و یا چیزی با این مضمون). عجب! یا باید با این تشکیلات عقب مانده باشی و یا پاسدار و اطلاعاتی و مزدوری و دیگر راه سومی نیست؟ در دنیای آزاد افراد با هر عقیده و اندشه و خطی، تعدادی پلاکارد دست گرفته اند و شعار می دهند و با مردم صحبت می کنند. وقتی این اجتماع کوچک تحمل نمی شود در فردای آزادی ایران و احتمال رسیدن به قدرت چه به روز مخالفان خواهند آورد، خدا میداند.

باری ... همینطور بچه ها را نگاه می کردم. بیشتر آنها را می شناختنم و با هم خاطره ها داشتیم. نادر که سالها با هم توی یک یگان بودیم یادم هست یک بار توی آسایشگاه مرا صدا زد و گفت که بیا یک چیزی نشانت بدهم. درب کمدش را باز کرد و یک سی دی پلیر بیرون آورد. من اولین بار بود سی دی پلیر می دیدم.

گفتم: حالا این چی هست؟ گفت: مثل ضبط صوته ولی پیش رفته تره. بعد روشن کرد. گفتم: روشنه؟ گفت: آره گفتم: چرا صدا نداره؟ گفت: اینها بلندگو ندارند باید با هدفون گوش کنی ... بعد هم هدفون را در آورد و وصل کرد و روی سرم گذاشت. یک لحظه احساس کردم یک ارکستر سنفونی بسیار بزرگ توی مغزم دارند با هم می نوازند. اول فکر کردم بیرون هم این صدا هست، هدفون را برداشتم ولی نه، خبری نبود و همه جا ساکت بود. دوباره با حیرت هدفون را گذاشتم. یک احساس شاد عجیبی به من دست داد و هیجان زده شده بودم و بعد از آن تمام روز به آن فکر می کردم. در مراسم ها و جشنها هم نادر عزا می گرفت چون چندین شب قبلش و بعدش تا نیمه های شب باید برای نصب و یا جمع آوری پروژکتورها و سیستم برق مراسم می رفت و گاهی دو وسه نیمه شب که از پست بر می گشتم نادر را می دیدم که خسته و خواب آلود از کار بر می گشت.

اما حالا وی مورد تحاجم کسانی قرار می گیرد که حتی یک روز گرمای شصت و پنج درجه جهنم عراق را تجربه نکرده اند و تنها در دمای بهاری پاریس مفت خورده اند و خوابیده اند و شعار داده اند.

یا محمد رزاقی را دیدم که با هم توی یک قرارگاه بودیم. یک مدتی راننده اتوبوس بود. هر وقت جایی می رفتیم یک نوار حمیرا داشت که توی اتوبوس می گذاشت و همه مان آن را دوست داشتیم غیر از مسئولین. بخاطر این که توی این نوار یک آهنگی بود که حمیرا چند تا مرز سرخ رد می کرد. آهنگی که می گفت: "وقتی به خانه می روم، خسته دل و شکسته پا، به امید فردای دگر، باز به خواب می روم ...".

بله. سراپای این آهنگ جرم بود. از همان اول که داستان به خانه رفتن و به خانه رسیدن است. یعنی رسیدن به کانون فساد! (بقول رجوی) و بعد خسته دل و شکسته پا که خودش نوعی اعتراض است و نباید فکرش را هم کرد. بعد امید فردای دگر هم که مطلقا نداریم چون ما همه الی الابدی هستیم با طلاقهایی الی الابدی و زندگی را برای همیشه باید فراموش کنیم و توی همین اشرف دفن شویم والسلام. ... و خوابیدن هم که خودش به خودی خود جرم است چه رسد به اینکه چند خواب ضد انقلابی هم ببینی که واویلا ست! باری، چند بار مسئولین سر این نوار تذکر داده بودند تا اینکه محمد یکباره قاطی کرد، نوار را بیرون آورد، خرد کرد و از پنجره بیرون انداخت که البته بخاطر همین حرکت که مصداق بارز اعتراض بود بشدت مورد توبیخ قرار گرفت.

فردایش می خواستیم با اتوبوس به جایی برویم یکباره صدای عبدالباسط که قرآن می خواند توی اتوبوس پخش شد. اول کمی سکوت و بعد همه با لبخند و زیر چشمی به هم نگاه می کردیم و تعدادی واقعا زدند زیر خنده و یکی از آخر اتوبوس داد زد: محمد! خبری شده؟ کسی مرده؟ محمد به آرامی گفت: نخیر. حمیرا برای بچه ها خوب نیست و یاد چیزهای ناجور می افتند. البته اگر با صدای عبدالباسط هم یاد چیزهای ناجور بیافتید دیگه باید یکراست بروید تیمارستان. و همه زدیم زیر خنده و ...

توی تظاهر کنندگان غفور را دیدم که با کوله ای ایستاده بود. با هم دوست نزدیک بودیم و هر وقت او را می دیدم یاد شیرجه تاریخیش می افتادم. یک بار در جلولا شیرجه زده بود توی رودخانه. آب کم عمق بود و سرش خورده بود به ته رودخانه و با سر و روی خونین بالا آمده بود و بچه ها به شوخی می گفتند قهرمان شیرجه در آبهای کم عمق جهان!

اما یکباره کسی را توی جمعیت دیدم که یک خاطره دردناک برایم تداعی شد. امیر موثقی را دیدم که بروشور بین رهگزران پخش می کرد. با خودم فکر کردم این دود که به چشم سازمان می رود نتیجه آتشی است که خوش برپا کرده و براستی سازمان دارد تقاص پس می دهد. امروز تقاص همه تحقیرها و توهین ها و سرکوبهایش علیه اعضای خودش را پس می دهد.

یادم هست باقر زاده (یکی از پادگانهای مجاهدین در عراق) بودیم . برای یکی دیگر از نشستهای سرکوب داخلی این بار بنام "دیگ" رفته بودیم. ما یک تیم چهار نفره بودیم و مسئولیت رساندن سبزیجات به قرارگاههای مستقر در باقرزاده با ما بود. از آن تیم خوشبختانه سه نفرمان حالا بیرون هستیم. من، غفور و سعید که فرانسه هستند. نزدیک ظهر بود که برگشتیم برای نهار. نرسیده به سالن صدای هیاهو و غوغا از داخل سالن می آمد که حدس می زدیم باز برای یک بخت برگشته ای نشست گذاشته اند ولی وقتی وارد سالن شدیم واقعا فضا کاملا متفاوت بود. یک نعره و فریادی بود که گاهی احساس می کردم سقف سالن می خواهد از جا کنده شود. همه از سر و کول هم بالا می رفتند و نعره می زدند. با ماکزیمم انرژی و توان.

مهم نبود چیزی بگویند یا نه. هدف فقط نعره و ایجاد وحشت بو برای کسی که بعنوان "سوژه" آن وسط ایستاده بود. هیچ کس صدای هیچ کس را نمی شنید. یکی دو تا از زنان مسئول قرارگاه اطراف جمعیت قدم می زدند و بچه ها را می پاییدند و همین باعث شده بود نعره ها بیشتر اوج بگیرد. تظاهر و خودنمایی از رگهای گردن افراد بیرون زده بود. خیلی ها از بس که داد زده بودند دیگر صدایشان گرفته بود و البته به آن افتخار هم می کردند. تعدادی هم ساکت آن آخر ایستاده بودند و یا قدم می زدند و چند تایی هم با دلهره و هراس نشسته بودند که یکباره جمعیت به سمت آنها بر نگردد که چرا ساکت نشسته اید.

زنان مسئول! افرادی را که ساکت ایستاده بودند تشویق می کردند که سر امیر نعره بکشند و می گفتند اگر یک پاسدار و یک اطلاعاتی توی سالن غذا خوری ایستاده باشد و بر و بر شما را نگاه کند، شما آنقدر بی غیرت شده اید که همینطور می نشینید و نطق نمی زنید!؟

همانطور که بهت زده جمعیت را نگاه می کردم علیرضا فرمانده یگانم مرا دید و داد زد: عادل بدو ... تعدادی افتادن زیر دست و پا دارند می میرن ... یک لحظه سعید رحمانی را دیدم که بی هوش زیر دست و پا افتاده بود و چند نفر او را بیرون می کشیدند. سعید جثه ریزی داشت وبسیار کم سن و سال بود. دویدم یک پارچ آب آوردم و کمی آب به سر و صورتش پاشیدم. علیرضا نفس نفس زنان برگشت و گفت: عادل بیا هنوز تعدادی اون زیر افتادن... گفتم: علیرضا سوژه کیه؟ گفت: ولش کن بچه ها دارند می میرند. و دوید به سمت جمعیت.

واقعا کنجکاو شده بودم که سوژه کیه؟ یک لحظه رفتم روی یک صندلی که بتوانم نفر وسط که روی سرش داد می زنند را ببینم ولی باز دیدن نفر وسط ساده نبود چون همه روی صندلی بودند. برای یک لحظه امیر موثقی را دیدم وسط جمعیت که تمام سر و صورت و لباسهایش غرق تف و آب دهان بود. واقعا یک لحظه جا خوردم. نشستهای زیادی دیده بودم ولی هیچ وقت اینطور صحنه ای را ندیده بودم. امیر همانطور ایستاده بود و تف و خلط و آب دهان از سر و رویش و از موهایش پایین می چکید. و امیر آنها را حتی پاک نمی کرد و زل زده بود به چشم افرادی که تف می انداختند و نعره می زدند و گاهی سرش را به علامت نه به بالا تکان میداد و هر بار که این حرکت را می کرد تهاجم و پرخاش و پرتاب آب دهان به سر و رویش شدت می گرفت و زیر مشت و لگد قرار می گرفت. تعدادی از فرمانده های یگان ها هم اطراف امیر بودند و تلاش می کردند جمعیت را کمی کنترل کنند. علیرضا داد زد: عادل چکار می کنی؟ گفتم کمک کن هنوز یک تعدادی اون زیر هستند.

رفتم به سمت جمعیت. با چند نفر دیگر جمعیت را کمی باز کردیم و مصطفی را که نیمه بیهوش اون وسط افتاده بود بیرون آوردیم و بردیم گوشه ای روی صندلی نشاندیم. گفتم: علیرضا این چکار کرده؟ گفت: کی؟ گفتم: امیر دیگه. گفت: مگه نمی شناسیش؟ چند ساله رو دست ما مونده. حالا پاشو کرده تو یک کفش که میخواد بره ...

بله. طبق معمول بزرگترین جرم رفتن بود. یاد یکی از صحبتهای مسعود (رجوی) افتادم که می گفت "در مناسبات و تشکیلات پاک مجاهدین همواره وارد شدن سخت بوده و هست ولی بیرون رفتن همیشه ساده بوده و هیچ مانعی نبوده". به همین سادگی که داشتم می دیدم!! ... و آیا کسی از این افراد اگر فکر جدا شدن توی سرش بوده جرئت می کند تا قیامت آن را به زبان بیاورد؟.

از آنجا که یقین دارم هیچ حرکتی در سازمان از کوچکترین حرکتهای سیاسی خارج و از حمله به تظاهرات ها و اجتماعات گرفته تا متن سخنرانی ها و میتینگها و ملاقاتها و حرفهایی که باید رد و بدل شود تا تمام حرکتها و برخوردها در سازمان زیر نظر مستقیم شخص مسعود (رجوی) انجام می گیرد و کنترل می شود، یقینا این حرکت و خلق این صحنه دردناک هم به فرمان شخص مسعود صورت گرفته است و بقول خودش "برای ثبت در تاریخ" !

و امروز این خط سر در گم بدین شکل و با ماکزیمم سرکوب و تهدید و ایجاد ترس و دلهره پیش می رود ...

 

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نشست غسل برادران

 

 

عادل اعظمی، چهاردهم ژوئن 2012
(با تشکر دریافت شد، ایران اینترلینک)

http://www.iran-interlink.org/fa/?mod=view&id=12644

 

این نوشته و این تعداد فاکت که در واقع مشتی از خروار است هر چند به ظاهر شبیه طنز است ولی تماما حقیقت دردناکی است که شخص رجوی باید پاسخگو باشد که چطور با این باصطلاح انقلاب مسخره و فرو برنده اش نزدیک به سه نسل را اینطور در خود مچاله و خل و چل کرد و از مردان جسور و جان باخته ای که روزگاری از فرط غرور انقلابی سر به آسمان می ساییدند یک مشت موجود هراسان تحقیر شده حسرت بدل و عقب مانده ساخت که در کویر و برهوت داغ و نبود کوچکترین علائمی از جنس مخالف از فرط نیاز کثافت را بو می کنند و پناه برده اند به تصویر سازی از دار و درخت و جانوران و پرندگان و خزندگان.

تمام این فاکتها را در نشستهای مختلف با گوشهای خودم شنیده ام و هیچ کدام از آنها ساختگی نیستند و در پایان تنها می توان گفت که "مسعود، شرمت باد" ...

نشست غسل برادران

یک - امروز وقتی فیلم سینمایی می دیدم که مرد و زن به هم نزدیک می شدند و فیلم قطع می شد، خودم تصویر سازی می کردم و ریل را تا آخر می رفتم و ارتزاق می کردم.

دو - امروز وقتی از سالن غذا خوری بر می گشتم و کنار جاده حشره هایی دیدم که از پشت به هم چسبیده بودند توی ذهنم تصویر سازی کردم که احتمالا آن عمل ناشایست را انجام داده اند و لحظه جیم داشتم (لحظه جیم در دیالوگ فرقه به مفهوم لحظه ای تفکر به مسائل جنسی است - ایران اینترلینک)

سه - در برگشت از ترابری وقتی پست سر خواهرها راه می رفتم و باد از پشت می آمد برجستگی هایی می دیدم که با آن ارتزاق می کردم (ارتزاق هم در دیالوگهای داخل فرقه به مفهوم تغذیه تفکرات جنسی است - ایران اینترلینک)

چهار - در کلاس گیاه شناسی وقتی بحث گرده افشانی درختان و باروری گلها شد تلاش کردم تجسم کنم چگونه این کار را می کنند و لظه جنسی داشتم.

پنج - در کلاس مخابرات وقتی بحث نری و مادگی شد و کار عملی شروع شد، چند بار آن حرکت ناشایست را با نری و مادگی انجام دادم و ارتزاق کردم (منظور قرار دادن مثلا دو شاخه در پریز است که به نر و ماده تشبیه شده است - ایران اینترلینک)

شش - امروز سر کلاس وقتی خواهر ... که در صندلی جلو بود بلند شد که جواب بدهد یک لحظه لباسش جایی رفته بود که نباید می رفت که البته آن را سریع بیرون کشید ولی من طول روز چند بار به آن صحنه فکر کردم و ارتزاق جنسی کردم.

هفت - سر کلاس وقتی خواهر ... پای تخته رفت و دستش را دراز کرد که چیزی بنویسد و لباسش کمی بالا کشیده شد لحظه جنسی داشتم.

هشت - وقتی برای نظافت مقر خواهر ها رفتیم که تخلیه شده بود و یک شیئی خونی در گوشه توالت پیدا کردم آن را قایم کردم و توی کمدم گذاشتم و هر بار سر کمد که می رفتم آن را بو می کردم و ارتزاق جنسی می کردم.

نهم - توی نشست وقتی خواهر ... پایش را از کفش بیرون آورده بود و از زیر روکش میز فقط نوک انگشتانش پیدا بود و آن را تکان میداد حس می کردم برای من دارد تکان می دهد و لحظه جنسی داشتم.

ده - وقتی برای رنگ مو به تدارکات رفتم و دیدم رنگ مو را بدون جلد به من دادند تصویر زنی را که فکر می کردم احتمالا روی جلد بوده توی ذهنم تجسم کردم و با آن ارتزاق کردم.

یازده - وقتی خواهر ... تعریف می کرد که بچه داشته و در خانه تیمی بوده، خواهر را در لحظه پیدایش بچه مجسم می کردم و با آن ارتزاق جنسی کردم.

دوازده - امروز وقتی رفتم به دو الاغ عملیاتی ماده (الاغ هایی که برای حمل سلاح نیمه سنگین در کوهستان نگهداری می شوند - ایران اینترلینک) پشت آسایشگاه آب بدهم، چپ چپ به آنها نگاه کردم و لحظه جنسی داشتم.

سیزده - بار دیگر برای آب دادن الاغها شب رفتم ...

چهارده - دیشب یک خواب ضد انقلابی دیدم که صبح نیاز به غسل داشتم و چند بار به آن خواب فکر کردم.

پانزده - امروز وقتی باغچه ها را آب می دادم و مجبور شدم شلنگها را توی هم بکنم لحظه ناشایستی توی ذهنم آمد و لحظه جنسی داشتم.

شانزده - امروز سر صبحانه وقتی کارتون تام و جری نگاه می کردم و پای لخت زن سیاهپوست خدمتکار را دیدم که تام را از خانه بیرون انداخت لحظه جنسی داشتم و طول روز با آن ارتزاق کردم.

هفده - خواب خانواده و کانون فساد را دیدم.

هجده - خواب دوست دخترم در ده سال پیش وقتی ایران بودم را دیدم و چند بار طول روز به آن فکر کردم.

نوزده - هنگام دریل کاری وقتی چوب را سوراخ کردم و چند بار آن را آوردم و بردم لحظه جنسی داشتم.

بیست - امروز سر دستور صبح روی درختهای دور و بر دو گنجشگ روی هم می پریدند. تصور کردم آن عمل ناشایست را دارند انجام میدهند و لحظه جنسی داشتم.

بیست و یک - امروز با دوبار خود ارضایی داشتم.

بیست و دو - ....
بیست و سه - ....

 


(انتخابات)

 


(فرار)

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مریم فدایی مسعود

 

 

حسن پیرانسر، فریاد آزادی، پاریس، چهاردهم ژوئن 2012
http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Mary%20Fadaye%20Masood.HTM

 

کسانی که در سازمان مجاهدین نبوده اند و از درون و محتوی این سازمان اطلاعی ندارند یعنی به زبان ساده تر تنشان به تن مجاهدین نخورده است ممکن است با دیدن خانم رجوی در لباسهای بسیار گران قیمت و زندگی مجلل ایشان در کاخ اوور سور واز ، در کنار رودخانه زیبای سن، و حضور ایشان در میتنگها و ضیافتهای آنچنانی و بسیار پرهزینه و سخنان بسیار زیبای ایشان در حمایت از حقوق بشر و دمکراسی و آزادی ، اینطور برداشت کنند که ایشان همان حلقه مفقوده در سرنوشت ایران و ایرانی است !و بدین ترتیب خود آگاه و یا ناخودآگاه جذب این خانم شده و فکر کنند که به مدینه فاضله وبه یکی از فرشتگان بهشت واقعی دست یافته اند! حال اجازه دهید کمی از تجارب خودم به عنوان فردی که 25 سال از عمرش را در این سازمان بهدر داده است و پودرکرده است را برایتان بازگو کنم که متوجه شوید که همه این لباسهای شیک و پوسترهای بسیار زیبای خانم رجوی با لبخند فرشته گونه و بسیار جذاب ،تمامی آن سخنان شیک و فریبنده ایشان در دفاع از حقوق بشر و دمکراسی و آزادی و... فقط یک دروغ بزرگ و یک پروپگندای بی محتوی و یک شیادی آشکار چیز دیگری نیست و ایشان به عمد چهره واقعی خود را از اذهان عمومی و بیرونی ( خارج از سازمان) مخفی کرده است و باید اقرار کنم که ایشان هنرپیشه بسیار خوبی هستند و استعداد هنرپیشه گی ایشان را بنده تحسین میکنم و مطمئن هستم اگر ایشان هنرپیشه میشدند حتما موفقتر از وضعیت فعلی اشان بودند! چون واقعا خوب ایفای نقش میکنند!

حال قدری از درون سازمان به خانم مریم رجوی نگاه کنیم:

خانم رجوی کسی است که خود را فدایی شماره یک مسعود رجوی میداند و بارها بدان اذعان کرده است. او بارها در اشرف و درپادگان باقرزاده اعلام کرده بود که همه مردم ایران فدای یک تار موی مسعود.

ایشان و معاون ایشان خانم مهوش سپهری (نسرین) بارها در نشستهای مختلف در اشرف و باقر زاده و در پادگان بدیع زادگان اعلام کرده بودند که در دوران ریاست جمهوری خاتمی دانشجویانی را که به حمایت از خاتمی بلند شده بودند و خواهان اصلاحات بودند را خائن قلمداد میکردند و حتی بدلیل عدم حمایت دانشجویان از شخص مسعود رجوی آنها را خائن و محکوم به اعدام ولایق در سینه دیوار گذاشتن میدانستند . چون دانشجویان و مردم از مسعود خان حمایت نکردند.

خانم رجوی کسی است که حکم اعدام و ضرب و شتم افراد ناراضی در درون سازمان را صادر کرده بود ودر همین رابطه به همه مراکز فرماندهی سازمان در پادگانهای مختلف سازمان درعراق بخشنامه هایی مبنی بر اعدام و سر به نیست کردن افراد ناراضی و ضرب و شتم آنها در نشستهای جمعی صادر شده بود که این بخشنامه ها فقط در سطوح فرماندهی و فرماندهی نیرو مطرح میشد و اعلان عمومی نمیشد و فقط کسانی که فرمانده نیرو بودند از این بخشنامه و احکام ضرب و شتم و شکنجه و اعدام افراد ناراضی مطلع میگشتند.

خانم رجوی کسی است که بدستور مستقیم ایشان در دوران حکومت صدام حسین هر کس چه زن و چه مرد قصد فرار از پادگان اشرف و یا سایر پادگانهای این سازمان را داشت باید برای جلوگیری از فرار آنها ،آن افراد از کمر به بالا مورد اصابت گلوله توسط نگهبانان پادگان قرار میگرفتند تا درجا کشته شوند لازم به بیان این نکته هستم که قبل از این فرمان ، نگهبانان پادگانهای سازمان بخصوص اشرف فرمان داشتند تادر صورت مشاهده فرار اعضای سازمان ابتدا به ساکن به آنها ایست داده شود و در صورت عدم توجه افراد فراری به ایست، نگبانان باید تیر هوایی شلیک میکردند و اگر باز هم نفر یا نفرات در حال فرارتوجه نمیکردند آنوقت آنها رااز کمر به پایین مورد اصابت گلوله قرار میدادند تا فرد زخمی شود و دستگیر شود. ولی این فرمان از سال 1376 بدستور شخص مریم رجوی تغییر کیفی کرد و رسما به همه نگهبانان پادگانها بخصوص اشرف ابلاغ شد که در صورت مشاهده اقدام به فرار اعضای سازمان فقط یکبار ایست داده شود و سپس شلیک مستقیم به سمت سر و سینه افراد، تا فرد درجا کشته شود . یادم می آید که من خودم به عنوان فرمانده موقت ضلع شرق قرارگاه اشرف از طرف خانم طالقانی از اعضای شورای رهبری و فرمانده پادگان اشرف در آن سالیان ، توجیه شدم و به من مستقیما این فرمان ابلاغ شد و خانم طالقانی تاکید داشتند که این فرمان مستقیما از طرف خواهر مریم است و باید بهمین صورت اجرا شود . ایشان گفتند که خواهر مریم اعلام کرده اند که هرکس قصد فرار از اشرف یا سایر قرارگاها را دارد خائن به مسعود است و باید مثل سگ کشته شود.

خانم رجوی کسی است در عملیات مروارید در 1990- 1991 از طریق بیسیم به همه نیروهای سازمان فرمان داد برای حفظ مسعود حتی به زخمیهای اکراد و انقلابیون عراق که خواستار سرنگونی صدام حسین بودند رحم نکنید و زخمیهای کرد را با گلوله نکشید و گلوله هایتان را حفظ کنید و به جای آن با تانکها و نفربرهایتان آنها را (زخمیان) له کنید. این فرمان را من خودم در داخل نفربراز طریق بیسیم شنیدم این پیام 6 بار پشت سرهم تکرار شد به زخمیهای کرد هم رحم نکنید و برای حفظ مسعود آنها را له کنید.

خانم رجوی کسی است که وقتی در پاریس ایشان را در سال 2003 پلیس فرانسه دستگیر کردند به فرمان خودایشان از بازداشتگاه فرمان خودسوزی داده شد و این فرمان در اروپا اجرا گردید و در پاریس 2 تن از زنان این سازمان بر اثر خودسوزی کشته شدند. در اشرف نیز قرار بود تعدادی از اعضا در جلوی دوربین فیلم برداران و خبرنگاران خودسوزی کنند که تماما به فرمان مستقیم مریم رجوی از بازداشتگاه در فرانسه بود. همچنین تیم هایی به نام تیم های ضربت آماده شدند که در صورت محاکمه کردن مریم رجوی در پاریس این تیم ها به فرانسه اعزام و عملیات خرابکارانه و انتقام جویانه در سرتاسر شهرعلیه دولت فرانسه انجام دهند که البته بدلیل آزادی سریع مریم رجوی خودسوزی اعضا در اشرف و اعزام تیمهای ضربت به فرانسه منتفی گشت.

اینها چکیده ای از واقعیت پنهان خانم رجوی است. ایشان باید بدانند که باید روزی نه چندان دور در مقابل قاضی و هیئت ژوری در یک دادگاه بین المللی قرار بگیرند و به همه این جنایات علیه اعضای سازمان ، مردم عراق ، و مردم ایران پاسخ دهند و محاکمه شوند. و همچنین ایشان بایدبداند که بنده و سایر جداشدگان چه زن و چه مرد در این دادگاه حضور خواهیم یافت و شهادت خواهیم داد. پس به امید آنروز.

حسن پیرانسر/ پاریس
13 ژوئن 2012

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد