_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

مرگ پی در پی ساكنان اشرف و لیبرتی

(سایت رجوی: مرحوم گفت: متعهد می شوم تا آخرین قطره خون بیا بیا باشم)

 

 

محمد ب، فریاد آزادی، چهارم ژوئیه 2012
http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Marge%20Pay
%20Dar%20Pay%20Sakenan%20Ashraf%20.HTM

 

همچنین در
http://bandrajavi.blogfa.com/post/96

 

دو نفر دیگر نیز از ساكنان اشرف به نام های حمدالله رحمانی و محمد طاطایی كه هر كدام بیش از سی سال در سازمان مجاهدین سابقه عضویت داشتند، جان باختند. طی هفته جاری سه نفر از این ساكنان از این دنیا رفته اند.


 

چنانچه در صفحات اجتماعی نیز گفتگو پیرامون مرگ اینها صورت می گیرد، عدم اهمیت جان و امنیت جانی اعضای سازمان برای رهبران و تصمیم گیرندگان آنهاست. حمدالله رحمانی كه سه سال تمام زخم شدید داشته و روی تخت بیمارستان خوابیده بود و یا محمد طاطایی به همین ترتیب، هرگز از طرف سازمان به خارج از عراق منتقل نشدند كه راه حلی برای بیماری آنها پیدا شود. این درحالی است كه سازمان نفراتی را كه برای فعالیت سیاسی می خواهد به راحتی از عراق منتقل می كند ولی این نگون بختها را هرگز...

به گفته سایت سازمان مجاهدین یكی از كسانی كه همراه با حمدالله رحمانی در درگیریها بوده اكنون به خارج منتقل شده است و برای شكایت به مجامع بین المللی اقدام كرده است. ولی حمدالله رحمانی كه جانش در خطر بود و بیش از سی سال شبانه روز برای آنها جان كنده بود برای مداوا منتقل نشد. چرا؟


 

آیا شكایت در مجامع بین المللی مهم تر است یا جان یك انسان؟ كما اینكه اصلا آنها مخیر به انتخاب نبودند می توانستند هر دو را به خارج منتقل كنند. دولت عراق كه شبانه روز فشار می آورد كه از عراق خارج شوید. خود مجاهدین هم كه چه سالهای قبل و چه بعد از جنگ و حتی همین سالها امكان به خارج بردن افراد را داشته و دارند پس چرا اقدام نكردند؟ و همچون حمدالله افراد بیشتری نیز هستند كه فقط پس از مرگشان اسمشان منتشرمی شود.

در سایت مجاهدین به طرز مشمئزكننده ای نوشته هایی از حمدالله رحمانی منتشر كرده است كه به تعریف و تمجید از رجوی پرداخته است. آیا در سازمان مجاهدین به غیر از تعریف و تمجید از رجوی و همسرش كار دیگری می شود كرد؟ به نوشته توجه كنید:

« پیام برادر رو هم که شنیدم واقعاً دیگه به اوج رسیدم، به قله، واقعاً دیگه خیلی صفا کردم چون برادر همه چیز رو این جا گفته و همه خط و خطوط رو مشخص کرده.»

یا در جای دیگری نوشته است:

«هر چقدر فکر می کنم، احساس بدهکاری و نیاز مطلق به رهبری و سازمان که به من مجاهد انسان بودن را ارزانی داشته، می کنم و به این همه خوشبختی و رهایی از قید و بندها می بالم و از مبارزه و زندگیم لذت می برم و متعهد می شوم تا آخرین نفس و آخرین قطره خون بیا بیا باشم و با تمامی توان در این مسیر و برای احقاق در باز کنیدش بکوشم».

این حرفهای مشمئز كننده كه از زبان او نوشته یا او را در هنگام حیات وادار كرده بودند كه چنین چیزی بنویسد مرا یاد خاطرات تلخی می اندازد كه هر وقت رجوی پیام میفرستاد یا سخنرانی می كرد بلافاصله زنان شورای رهبری نشست می گذاشتند و از همه ما می خواستند كه بگویید «از پیام برادر چه گرفتیم؟» جواب ما هم حتما می بایست همان چیزی كه آنها دلشان می خواست باشد و الا دوباره دادو فریاد و الی آخر... ما هم یك سری حرفهای كلیشه ای مثل اینكه «خیلی ذهنمان را باز كرد»، «دنیای جدیدی جلوی چشممان ظاهر شد»، «برادر همیشه در بن بستها راه را باز می كند»، « با این پیام زنده شدم» و غیره بایستی می گفتیم و خودمان را راحت می كردیم. دقیقا حرفهای حمدالله نیز مصداق همین است.

مریم رجوی پیرامون بتول رجایی دو صفحه مطلب نوشته است و او را «عزیز» و «جگرگوشه» خطاب كرده ولی حتی برای حمدالله رحمانی یك كلام تسلیت نیز نگفته است. البته این كاملا عادی است بتول رجایی تا توانسته بود برای رجویها جنایت مرتكب شده بود و نفرات بی گناه را زندانی و شكنجه و حتی به كشتن داده بود، باید هم عزیز دردانه باشد.

به برخی از جملات مریم رجوی در مورد جلاد بتول رجایی توجه كنید:

(«خواهر دلبند و والا مقامم»، «شیر آهن کوه زن دلاور»، «سمبل رهایی و سرشاری»، «مظهر مهربانی و صلابت انقلابی»، پس از 35 سال نبرد رهاییبخش در منتهای سرفرازی نزدیک به ده سال پایداری در اشرف و لیبرتی جان باخت.)

در جای دیگری مریم رجوی نوشته است:

«درگذشت شیرزن مجاهد خلق بتول رجایی را به مسعود، به مجاهدان لیبرتی و اشرف، به تمامی اعضا و حامیان مجاهدین، به شورای ملی مقاومت ایران و خانواده بزرگ مقاومت و به خصوص به مردم آمل و خانواده اش تسلیت می گویم.»

من در مقاله كه پیرامون مرگ بتول رجایی نوشته ام در مورد توضیحات بیشتری داده ام اما در سالیان زیادی كه در اشرف بودم با حمدالله رحمانی بسر بردم. او یك فرمانده یك واحد آتشبار بود. بقول آقای بهزاد علیشاهی كه بسیار خوب نوشته اند از قول بتول رجایی كه در مورد حمدالله رحمانی گفته بود، اینها افراد تو سری خوری هستند كه هرچه توی سرشان بزنی سر بلند نمی كنند. حمدالله علیرغم این نگاه سازمان به او، فردی بود كه به شدت با اهداف و نیات سازمان مخالف بود ولی هرگز این جرأت و جسارت را نداشت كه آن را بیان كند و تلاش می كرد خود را با آب همسو كند تا مشكلی برایش پیش نیاد. این سیاستی است كه تقریبا تمامی كسانی كه در اشرف و لیبرتی تا الان مانده اند دنبال می كنند. در درون مخالف ولی درظاهر همسو با با سیاستهای تشكیلاتی و سیاسی سازمان.

راستی تا كی بایستی شاهد مردن و تلف شدن یك به یك نفرات درون تشكیلات باشیم در حالیكه رجوی و همسرش در اروپا با آرامش كامل زندگی می كنند؟ اگر تمام اطلاعیه ها سازمان و سخنرانی های رجوی و همسرش را بگردید همه و همه در مورد به رسمیت شناخته شدن اشرف و لیبرتی صحبت می كنند و از جهانیان می خواهند كه آنها در آنجا ابقا كنند ولی هرگز از انتقال مسالمت آمیز آنها بخصوص بیماران و كسانی كه مجروح هستند به خارج حرفی به میان آورده نمی شود. آیا كسی تا كنون چنین حرفی از رجوی ها شنیده است؟

محمد ب. عضو پیشین مجاهدین
3 جولای 2012

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نامه به مريم رجوي (2)

+

پاكت رنگ مو = جيم

 

 

محمد ب، وبلاگ در بند رجوی، اول ژوئیه 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/92

 

لینک به نامه اول
http://iran-interlink.org/fa/index.php?mod=view&id=12199

 

مي دانم كه تازه از پروژه «ويلپنت» خارج شده ايد و حسابي سرت شلوغ است. ولي لازم ديدم چند نكته را اختصاراٴ برايت بنويسم. همه مطالب در مورد همين ويلپنت است. اول اينكه رقمي كه براي شركت كنندگان اعلام كرده بوديد خيلي افتضاح بود. صد هزار نفر توي سالني كه بيش از ده هزارنفر در آن جا نمي گيرند. مگر شما نميدانيد كه اين سالنها بين المللي است و رقمي كه در آن جاي مي گيرد رسمي است و همه جا اعلام شده و اگر در اينترنت هم ديده باشي براي تبليغات اين سالن و سالنهاي مشابه علاوه بر امكانات آن ميزان ظرفيت آن نيز ذكرشده است، تازه بخش خيلي زيادي ازسالن هم كه در مراسم ديده شد كاملا خالي بود.

درست است كه هميشه مي گفتيد بايستي هرچه مي شود در تبليغات اعداد و ارقام را زياد كرد ولي در اين حد خيلي آبروريزي است. در يك سالن رسمي بين المللي كه ظرفيت آن رسما از سوي صاحبان و بازاريابان آن ده هزار نفر اعلام شده شما صد هزار نفر در آن جاي داده ايد تازه بخش زيادي از سالن هم خالي است. خلاصه ميخواهم بگويم كه اين موضوع خيلي باعث تمسخر و آبرورزي تان شده است.

نكته دوم در مورد بحثي كه درباره مصون شدن سازمان از گزند بدخواهان كردي. گفتي كه «خيلي ها مي خواستند سازمان مجاهدين و تشكيلات آن منحل شود ولي بايستي اعلام كنم كه امانت بزرگ مردم ايران [منظور مجاهدين] از تاراج خزان و بدخواهان در امان ماندو خطر رفع شد» موضوع را خوب باز نكردي كه يعني چه؟ اينكه سازمان را مي خواستند منحل كنند كه در قدم اول يعني آمريكا. چون همان موقع هم كه من در تشكيلات بودم يعني بعد از اشغال عراق به اين طرف حرف اول آمريكايي ها اين بود كه بايستي سازمان مجاهدين و تشكيلات آن منحل شود تا ما شما را قبول كنيم بعنوان يك نيروي اپوزيسيون. اما اينكه اين خطر رفع شده است را نفهميدم.

تا آنجايي كه به تشكيلات بر مي گردد كه بيشتر از هر زمان ديگري در خطر انحلال است. بخشي در ليبرتي و بخشي در اشرف هستند. اين يعني يك مشكل چون قبلا با يك رهبري مي توانستيد آنرا حل وفصل كنيد الان دو گانه شدن آن خود مشكلي است. فرارهاي پي در پي خود دليل سرخوردگي نيروهاست. فشارهاي دولت عراق روز به روز بر ليبرتي و اشرف بيشتر مي شود. بالاخره هرچي هم اين پا و آن پا كنيد بايستي نهايتا درب اشرف را ببنيديد و نيروها را به خارج از عراق منتقل كنيد كه در ميان قطعا نيمي از نفرات به ايران خواهند ر فت. چون نه شما توان به خارج فرستادن آنها را داريد و نه آنها ديگر تحمل فشار بيشتر را دارند. از طرفي مسعود هم كه قرار بود تا آخر در كنار ارتش آزاديبخش بماند كه ده سال است غيبش زده و فقط صدايش شنيده مي شود معلوم نيست كدام سوراخ قايم شده. اين البته خود يك مشكل اساسي براي نيروهاست. هرچه شما براي آنها تفهيم كنيد كه مسئول امنيت رهبري مهم است و او بايستي در امان باشد تا مقاومت را حفظ كند؛ ولي نيرو اين حرفها حالي اش نيست. همان موقع كه در تشكيلات رودم خودم فكر مي كردم اگر قرار بهايي پرداخته شود چرا بايستي از پايين پرداخته شود؟ چرا نبايد بالا هم بهايي پرداخت كند؟ پس چرا هميشه سازمان در تشكيلاتش مي گويد كه رهبري اولين پرداخت كننده است؟ و اين نه فكر من كه فكر همه اعضاي تشكيلات از بالا به پايين است و من اين را به خوبي مي فهميدم ولي خب خيلي ها به روي خودشان نمي آورند چون در تشكيلات كه نمي شود به رهبري شك كرد.

با توجه به همه اين مشكلات و هزاران مشكل ديگر كه خودت بهتر مي داني من فكر مي كنم اين حرفت كاملا غير واقعي و پوچ بود، درست است كه مي گويند بايستي در تبليغات هرچه مي تواني بزرگنمايي كني ولي اين نوع آن ديگر خيلي مسخره است. همه عالم مي بينند كه تشكيلات دارد فرو مي پاشد، باز تو مي گويي ما از پل عبور كرديم و مشكلي ديگر وجود ندارد.

شركت كنندگان در مراسم هم كه واقعا افتضاح بود. انتهاي سالن تماما آفريقاييها و عربها و افغانهايي بودند كه تو تمام كمپهاي پناهندگي و حتي خيابانهاي اروپا ولو هستند. با دادن تور مجاني و غذاي مجاني و بقول معروف «سانديس» آنها را تطميع كرديد و به اين مراسم آ ورديد تازه فقط يك ساعت اول برنامه بودند بعد از آن ديگر همه رفتند. بخاطر همين هم بود كه پس از ساعت اول ديگر دوربينها عقب سالن را نشان ندادند يا اگر نشان ميدادند تصاوير تكراري اول جلسه بود. الان هم توي تلويزيون كه حضار را پخش ميكند همه ساعت اوليه است.

افتضاح ديگري كه در سخنانت بود تعريف و تمجيد از آمريكاييهايي بود كه در نشست كرده بوديد. اول اينكه مجري را پاتريك كندي گذاشته بوديد كه با لهجه لمپني و چاله ميدوني آمريكايي حرف مي زد كه خودش داستاني دارد بعد هم آن همه اصول ايدئولوژيك و فلان چي شد؟ اين همه يهودي و راستهاي آمريكايي را اينطور حلوا حلوا كردن فكر نميكني با آن اصولي كه دم مي زديد مغايرت دارد؟

بهرحال اگر بخواهم تمام حرفم را خلاصه كنم مي گويم كه برنامه امسال يك افتضاح به تمام معني بود. يعني شكستي بود فراموش نشدني. هرچند شما به روي خودتان نمي آوريد ولي اين شايد آخرين سالي باشد كه اينطور سرمايه گذاري مي كنيد. اگر يك حساب سرانگشتي كني مي بيني كه آنچه خرج كرديد و آنچه كه انتظار داشتيد با آنچه كه واقع شد يك فاصله نجومي است.

بهتر است كه ديگر دست از اين بازيها برداريد و به فكر آن بدبختهايي باشيد كه در عراق و ليبرتي زير گرماي شصت درجه دارند به كود تبديل مي شوند. بدبختهاي فلك زده سي سال با همه چيزتان ساختند با همه بازيهاي تشكيلاتي و بندهاي انقلابتان ساختند و هرچه گفتيد انجام دادند، حالا كه همه چيز دارد تمام مي شود حداقل بگذاريد بقيه عمرشان را زندگي راحتي كنند. اينقدر بيرحم نباشيد.

 

پاكت رنگ مو = جيم

 

محمد ب، وبلاگ در بند رجوی، اول ژوئیه 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/91

 

چند روزپيش مطلبي در مورد گزارشات غسل هفتگي از يكي از دوستان جدا شده از سازمان خواندم كه مرا به ياد نكته اي انداخت كه آنرا خدمت شما خوانندگان عزيز عرض ميكنم.
در مورد نشستهاي غسل هفتگي شايد چيزهايي شنيده باشيد. اين نشستها بصورت هفتگي در مجاهدين خلق اجرا مي شود. كليه نفرات در هر سطحي از تشكيلات بايستي در اين نشستها شركت كند و بصورت هفتگي تمامي چيزهايي را كه در مورد امورات جنسي به ذهنش خطور كرده بصورت مكتوب نوشته و آنرا در نشست جلوي بقيه بخواند.

شايد به يقين مي توانم بگويم كه 99% كساني كه در اين نشستها شركت مي كنند صرفا براي رفع تكليف است. يعني براي اينكه در مقابل تشكيلات قرار نگيرند، سعي مي كنند هر هفته يك چند مورد را بصورت سرسري نوشته و به نشست بيايند. مسئولين مي گفتند كه بايستي يك دفترچه كوچك توي جيب هاي خود داشته باشيد و هر وقت كه چيزي به ذهنتان زد آنرا مكتوب كنيد و نهايتا اين موارد يادداشت شده را آخر هفته در يك كاغذ رسمي بنويسيد و آنرا در نشست بخوانيد و سپس گزارش را هم به مسئول نشست تحويل دهيد.

اغلب نفرات يك ساعت مانده به شروع نشست مي رفتند يك سري مورد را مي نوشتند و براي اينكه تكراري نباشد بصورت تناوبي سعي مي كردند بنويسند مثلا اگر اين هفته در مورد فلان گوينده تلويزيون بوده هفته ديگر اين يكي را نمي نويسند و مورد ديگري را مي نويسند.

با توجه به اينكه نفرات موارد همديگر را مي شنيدند مواردشان را مشابه هم انتخاب مي كردند كه كسي ايرادي نگيرد و تقريبا همه چيز عادي است و هم براي برگزار كننده نشست و هم براي كسي كه موارد خود را مي خواند همه چيز طبيعي شده و سختي روزهاي اول را ندارد.

در مطلب دوستمان كه اول نوشته ام اشاره كردم به مواردي كه در نشست خوانده مي شد اشاره كرده است من ديگر نمي خواهم تكرار كنم ولي يك نكته كه در مورد «پاكت رنگ مو» بود جالب بود.

از آنجايي كه بيش از نود درصد اعضاي سازمان سن آنها از 50 سال بيشتر است و همه موها سفيد است، از رنگ مو استفاده مي كنند. رنگ مويي كه از بازار خريده مي شد و براي نفرات مي آوردند، هندي است و عكس صورت يك زن هندي نيز روي آن مي باشد. ارگاني كه اين رنگ مو را توزيع مي كند «تداركات» نام دارد.

من مدتي مسئول تداركات بودم. كساني كه از قسمتهاي مختلف درخواست رنگ مو مي دادند را جمع آوري مي كردم و براي تداركات مركزي مي فرستاديم و آنها پس از مدتي كه خريد مي كردند مي فرستادند. ما هم آنها را براساس اسامي درخواست كننده ها توزيع مي كرديم.

چنانچه گفتم ر وي پاكت اين رنگ مو عكس صورت يك زن هندي بود. يعني صرفا فقط صورت او ديده مي شد. يكبار از طرف مسئول مربوطه به من گفته شد كه از اين به بعد رنگ موها را بدون پاكت توزيع كن. يعني پاكتها را در بياور بصورت سرجمع بسوزان. براي من قابل تعجب بود كه چرا همچنين كاري مي كنند از آنجايي كه معمولا جوابي هم به اين سئوالات داده نمي شود، بهتر ديدم كه خودم را درگير نكنم و ول كردم و همان چيزي كه گفته بودند را اجرا كردم.

چند روز بعد در نشست غسل هفتگي يك نفر گزارش خواند كه «وقتي رنگ مو گرفتم و ديدم پاكت ندارد لحظه ”جيم” داشتم.»
از دوستان ديگري كه در نشستهاي مختلف مي رفتند و با هم بقول معروف «محفل» داشتيم شنيدم كه اين مورد از چندين نفر در نشست شنيده شده بوده كه با استفاده از اين عكس روي پاكت «خود ارضايي» مي كردند. و تشكيلات هم كه اين موضوع را شنيده بود ديگر جلوي رسيدن پاكت رنگ مو به نفرات جلوگيري كرده بود.

البته شايد اين براي يك خواننده اي كه درون اين تشكيلات زندگي نكرده خيلي عجيب به نظر بيايد و آنرا تا حدي غير واقعي بداند ولي اين واقعيت محض است. در اين تشكيلات كساني زندگي مي كنند كه سنشان از پنجاه سال گذشته هنوز زن نگرفته اند و حتي هنوز حتي يكبار رابطه با زن نداشته اند. و رجوي بطور ابلهانه اسم آن را انقلاب گذاشته و آنرا نقطه قوت خود مي داند. اين البته در تمام سطوح تشكيلات از كساني كه يكي دو سال وارد تشكيلات شده اند شروع مي شود و هرچه به سطوح بالاتر مي رود و سوابق بيشتر مي شود اين مسائل هم شديدتر مي گردد.

بنابر اخبار و اطلاعاتي كه بعدا از طرف اعضاي شوراي رهبري كه از تشكيلات جدا شده بودند درز كرد، رجوي همه اعضاي شوراي رهبري يعني بيش از پانصد نفر را مستقيما به عقد و نكاح خود در آورده بود. البته همه اينها از سال 1368 شمسي موظف شده بودند كه از شوهران خود جدا شوند تا زمينه براي ازدواج آنها با رجوي فراهم شود. رجوي كه از هيجده سالگي در سازمان بود و امكان هيچگونه رابطه جنسي را نداشت و پس از آن به زندان افتاد و هفت سال هم در زندان بود و در سي سالگي از زندان آزاد شد، رابطه جنسي برايش يك عقده شده بود، به همين خاطر در يكي دو سال اول كه از زندان آزاد شد سه زن عوض كرد. ابتدا اشرف ربيعي، بعد فيروزه بني صدر (دختر بني صدر ـ با پانزده سال اختلاف سني) بعد هم مريم رجوي كه خود در آن زمان شوهر داشت و شوهرش (مهدي ابريشم چي) را وادار كردند كه او را طلاق دهد و مريم به عقد و ازدواج رجوي در آمد. چهار سال بعد (1368) دستور داد كه انقلاب ايدئولوژيك به همه تشكيلات تأميم پيدا كند چون مي خواست همه زنان تشكيلات را تصاحب كند و امتحان كند.

البته اين كار با پوشهاي تشكيلاتي و ايدئولوژيك و با برنامه ريزي خود مريم انجام شد. اوج زوال و ابتذال يك فرقه كه از يك گروه انقلابي به اين روز افتاده است را مي تواند ديد. در تشكيلات هيچ كس حق ندارد به رجوي انتقاد كند. اين كار به مثابه كفر است تنها وتنها تعريف و تكريم از او مجاز است بخاطر همين در تشكيلات ياد گرفته اند كه اگر مي خواهي اذيت نشوي از رجوي تعريف كن. اگر در برنامه هاي تلويزيوني كه از اعضاي تشكيلات پخش مي كند هم دقت كرده باشيد در هر جمله حتما بايستي يك اسم از رجوي يا مريم برده باشد و الا فكر مي كنند كه در تشكيلات حل نشده است.
 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بتول رجايي، سرشكنجه گر زندانهاي رجوي مُرد

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، بیست و ششم ژوئن 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/88

 


(عکس قدیمی از بتول رجایی که در سن شصت سالگی در کمپ عراق مرد)

 

با خبر شديم كه اكرم اباذري معروف به بتول رجايي از اعضاي اوليه شوراي رهبري مجاهدين و مسئول زندانها در سازمان مجاهدين، در بيمارستاني در بغداد درگذشت. محمد سادات دربندي (معروف به كاك عادل)، مختار جنت صادقي، نريمان عزتي شكنجه گراني كه مستقيما زير نظر بتول رجایی كار مي كردند. خود بتول رجایی نيز در زندان زنان، شخصا زندانيان را شكنجه مي كرد.

همچنين خروجي سازمان نيز زير نظر بتول رجايي بود كه در آن نفراتي را كه عليرغم تهديدها و فشارها خواستار خروج بودند در آنجا نگهداري مي كردند. آقاي اسماعيل هوشيار كه چند سال در خروجي سازمان اسير بود، در خاطرات خود در مورد بتول رجايي نكات فراواني نوشته است.

تمامي جلادان و شكنجه گران و تمام كساني كه زندگي را به كام ديگران تلخ مي كنند روزي طعمه خاك خواهند شد. اكنون بايستي ديد كه اين جانيان كه هيچ بويي از انسانيت نبرده اند با آخرت چه خواهند كرد.

رجوي كه در سالهاي سال زندگي در عراق و به بند كشيدن بيش از سه هزار نفر در آنجا يك سيستم منسجم براي خودش چيده بود، زندان و شكنجه گاه نيز براي دستگاه مخوف خود تدراك ديده بود. ستاد امنيت، ستاد اطلاعات، ستاد تشكيلات كه شامل رسيدگي تشكيلاتي يا به عبارتي سركوب مخالفان داخل تشكيلات و سيستم زندان و خروجي نيز زير مجموعه همين ستاد بود. ستاد تشكيلات ساليان سال زير نظر بتول رجايي اداره مي شد. درجريانات سال 73 كه تقريبا هفتصد نفر از اعضاي تشكيلات به بند كشيده شدند نفرات زيادي شكنجه شدند و چند نفر هم به كام مرگ فرستاده شدند، مسئوليت اجرايي آن كاملا بعهده بتول رجايي البته زير نظر مستقيم خود رجوي اجرا مي شد.

راستي آيا بتول رجايي و نادر رفيعي نژاد وقتي به شكنجه و كشتار افراد بيگناه مي پرداختند آيا به چنين روزي فكر مي كردند كه خود نيز به كام مرگ خواهند رفت. هرچند آنچه كه براي آنها مهم بود اجراي فرمان «رهبري» بود. و قبل از اينكه به ماهيت كار فكر كنند به فرماني كه از بالا صادرمي شد فكر مي كردند و اين اولين خصوصيت يك فرد مسخ شده در فرقه است.

بهرحال من هيچ دعايي براي اين عفريته نمي توانم بكنم جز اينكه بگويم برو به جهنم...

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

واكنش عجز آلود باند رجوی به بیانیه وزارت خارجه آمریكا

 

 

محمد ب، فریاد آزادی، بیست و یکم ژوئن 2012
http://www.faryade-azadi.com/2Haupt
/Vakonesh%20Ajz%20Alood.HTM

 

http://bandrajavi.blogfa.com/post/84

 

روز گذشته باند رجوی در اطلاعیه ای موسوم به «شورای ملی مقاومت» جوابیه ای عجز آلود نسبت به بیانیه وزارت خارجه آمریكا صادر كرد.

در گزارش آمده است، اولا كه ما تاكنون كاملا گوش به فرمان بوده ایم و بیش از نصف نفراتمان را به لیبرتی فرستاده ایم. الان هم كه چیز زیادی نمی خواهیم فقط می خواهیم تانكرهای آب و فاضلاب به لیبرتی بیایند.

از طرفی مجاهدین در رابطه با بازرسی اشرف قبل از تخلیه نیز كه از خواسته های اولیه آنها برای توقف انتقال بود نیز كوتاه آمدند و آنرا بعنوان دلایل ذكر نكردند.

اما آنچه كه مسلم است كوتاه آمدن رجوی از شروط است. چون تا پایان بیانیه هیچ جا اصرار بر اجرای درخواستها نشده است و صرفا به جواب بیانیه وزارت خارجه آمریكا پرداخته است.

دولت عراق نیز اعلام كرده كه بایستی تا شروع ماه رمضان (سی و یكم تیرماه) درب اشرف بسته باشد و دیگر هیچگونه تاخیری تحمل نخواهد شد، در بیانیه وزارت خارجه آمریكا نیز چراغ سبز به دولت عراق داده شده است كه در صورت تاخیر در انتقال می تواند به خشونت منجر شود.

قطعا و بدون هیچگونه شكی رجوی به بیانیه وزارت خارجه عمل خواهد كرد یعنی هیچ راه دیگری نخواهد داشت، تنها راه باقیمانده به كشتن دادن یك سری دیگر از نفرات اشرف است كه اینبار بدون هیچگونه تردیدی همگان او را مقصر خواهند شناخت چون دولت عراق بیش از حد تحمل بخرج داده و تاكنون چندین بار ضرب العجل خود را به تعویق انداخته است.

محمد ب
20 ژوئن 2012

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نامه به مسعود رجوی (3)

 

 

محمد ب، فریاد آزادی، هجدهم ژوئن 2012
http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Na.Be.Masoud%203.HTM

 

 

این سومین نامه ام می باشد كه برایت می نویسم، اینبار می خواهم در مورد نشسست حوض برایت بنویسم زمانی كه یكبار دیگر من رو در رو و چشم در چشم تو شدم. درست روزهایی بود كه قرارداد امنیتی جدیدی با صدام بسته بودی و اولین بار اصطلاح «خروجی نداریم» را آنجا اعلام كردی و همچنین اصطلاح «مشت آهنین».

ما كه آن موقع نمی فهمیدیم در پشت پرده چه خبر است همانطور كه تو به ما می گفتی فكر می كردیم. وقتی از تشكیلات بیرون آمدم و اسناد منتشر شده پس از صدام از مناسبات سازمان و صدام را دیدم تازه متوجه شدم آن موقع ها پشت صحنه چه خبر بوده است. در آن نشست من خیلی اذیت شدم. من اصلا نمی خواستم بیایم صحبت كنم، هم مسئولین و هم خودت خوب می دانستی كه من موضع دارم و آدم روبراه تشكیلاتی نیستم. ولی بنابه خواسته خودت (كه البته در مورد همه ناراضیان گفته بودی كه حتما بیایند باهات صحبت كنند) مسئولین مربوطه به من فشار آوردند از جمله سارا گرابیان، وجیهه كربلایی. مرا تحت فشار گذاشتند و حتی نفرات پایین را هم تحریك كردند كه با فشار روحی و با تشویق مرا وادار كنند كه بیایم پایین و به اصطلاح «توی حوض» وارد شوم.

وضع بسیار سختی بود هنوز فشارهایی كه آن روزها بهم وارد شد را فراموش نكرده ام و هرگز نخواهم كرد، این را به حساب، موارد صفر صفر نشده با خودت می گذارم. بهرحال با هر زور و ضربی بود ما را فرستادند توی حوض و همه از روی صندلیهای تماشاچیان نشسته بودند و ما را كه حدود پنجاه نفر بودیم توی حوض تماشا می كردند. البته خوب این پنجاه نفر فقط نبود، هی پر و خالی می شد. سالن نشست هم توی بهارستان بود كه صندلی ها بصورت پلكانی چیده شده بود و ما تقریبا وسط و پایین نسبت به جمعیت بودیم.

نشست حوض اگر یادت باشد پایان یك مجموعه نشستهایی بود كه تحت عنوان «دیگ» در مقرها و ستادها برگزار می شد. نشست ما را زهرا گرابیان (سارا) اداره می كرد. دو بار در نشست مرا سوژه كرد. هربار حرفهای زیادی كه خدا شاهد است بیش از نود درصد آن دروغ بود و غیر واقعی به من زده شد. هدف یك نشستها امنیتی بود یعنی بعد از جریانات نفوذی و دستگیریهای سال 73 اتفاق می افتاد و در قدم بعد هم خرد كردن نفراتی كه موضع داشتند و ابراز مخالفت می كردند. حالا این ابراز مخالفت می توانست بصورت حرفی یا صریح باشد یا غیر مستقیم با حركات و رفتار صورت بگیرد. هر دو را تو می خواستی در این نشستها سركوب كنی. من فكر میكنم این نشستها به شكست انجامید. خود اجرای نشست حوض نشاندهنده شكست آن نشستها بود می خواستی با نشست حوض آنها را جمع و جور كنی.

اصلا نمی دانم این اصطلاحات را از كجای خودت در میاری. واقعا مزخرف است «حوض»، «دیگ»، «دیگچه» و... تازه بعد از اجرای آنها علاوه بر اینكه مزخرف بود تنفرانگیز هم شد. هنوز هم بعد از تقریبا ده سال كه بیرون از تشكیلات زندگی می كنم اسم دیگ و حوض را كه می شنوم احساس بدی بهم دست میده.

داشتم در مورد وارد شدن به «حوض» می گفتم. تازه بعد از اینكه با این همه مشقت وارد حوض شدیم بایستی دنبال بلندگو هم باشیم كه آنرا بقاپیم و باهات صحبت كنیم. چون توی خود این حوض هم خودش داستانی بود، هركس می خواست زودتر قال قضیه را بكند و از آنجا بیرون برود به همین خاطر بلندگو مثل گربه از این دست به آن دست می پرید. سرانجام بعد از كلی دردسر بلندگو را بدست آوردم، همزمان یك نفر دیگه هم بدون بلندگو شروع كرد صحبت كردن. اینهم شد قوز بالا قوز. تو به من گفتی «بگذار اول برادر دینی ات صحبت كند» من هم ساكت شدم تا حرف یارو تموم شد. بعد وقتی من بلندگو را در دست گرفتم گفتی حالا یك «بند» دیگر هم بنویسید بعد صحبت كن. بندی كه گفتی در مورد «شرم» بود. و گفتی «كسانی كه می گویند شرم می كنیم شرم یك احساس انقلابی است بایستی آنقدر شرم بكنید تا خوب شوید» دقیقا جملات و كلماتت هنوز یادم است. وقتی الان فكر میكنم می بینم چه چرت و پرتهایی سالیان به خرد ما دادی و از همه چیز محروممان كردی تحت عنوان مبارزه. كدام مبارزه ؟ كدام كشك؟

منهم یك سری چرت و پرت تحویل تو دادم عین همون چیزهایی كه دیگران می گفتند كه اصلا هیچكدامشان را قبول نداشتم ولی در آن فضا بین این همه آدم كه منتظر بودند یك حرف مخالف زده شود و مثل جن بپرند روی سرش، چه می توانستم بگویم؟ از حق نگذریم تو هم مثل احمق ها حرف مرا شنیدی و كمی هم تحسین كردی و الی آخر. بعد هم انگار از جهنم در می آیم از آنجا بیرون آمدم و رفتم بالا بین جمعیت نشستم. همه تشویقم كردند و الی غبطه می خوردند كه خوش بحالت رفتی با «برادر» صحبت كردی. ولی خدا شاهد است در صورت تك تك آنها می خواندم كه دروغ میگویند و دارند فیلم بازی می كنند. یكیش همین مسعود فرشچی بود كه همه زندگی اش ادا در آوردن و فیلم بازی كردن بود آخر سر هم گذاشتیدش توی سیمای آزادی كه برنامه «پیك شادی» را اجرا می كند و این كار (دلقلك بازی) با شخصیتش هم سنخیت دارد.

از اتفاقات دیگر آن نشست صحبت كردن اسماعیل شمس الدین بود. اسماعیل هم كه قبلا افسر عملیات یك مركز بود و دچار مسئله شده بود بسیار تحت فشار گذاشته بودید و در آن نشست قصد خرد كردن او را داشتی. به هرحال او از جمله كسانی بود كه به تنهایی وارد حوض كردی یعنی جزو موارد خاص بود و به تنهایی با او به مدت یكی دو ساعت صحبت كردی. چند نفر از نوچه های حاضر به یراق هم بلند شدند و فحش دادند و خواستند به اسماعیل حمله كنند و تو هم با «بزرگواری»!! جلوی آنها گرفتی و تهدید كردی كه نشست را تعطیل میكنی. آخر سر هم همین را به رخش كشیدی كه می خواستند تو را بكشند و من نگذاشتم.

بعد از اسماعیل نوبت مهدی افتخاری رسید. در مورد مهدی افتخاری واقعا سنگ تمام گذاشتی چنان او را خرد كردی و چنان شخصیت او را لجن مال كردی كه آدم نسبت به مجرم جانی كه كارش در كوچه و خیابان قتل و كشتار هم است چنین كاری نمی كند. آخه نامرد او كسی بود كه تو را از ایران فراری داده بود، او كسی بود كه تمام عملیاتهای مهم كه در داخل انجام شد مثل انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و دفتر نخست وزیری و غیره را او شخصا فرماندهی كرده بود و خودت بهش لقب «قهرمان» را داده بودی و «فرمانده فتح الله»... حالا تا یك حرفی علیه ات زد چنان او را لجن مالی كردی آنهم در جلوی جمعیتی كه هر كدام شاید یك دهم سابقه مبارزاتی او را نداشتند، قبلا ازت بدم می آمد ولی آن جا واقعا احساس تنفر كردم ازت. فكر نكن اونجا تو مهدی را خرد كردی، خودت خرد شدی و بقول خودت یكی از دست آموزانت و كسانی كه قبلا بهش افتخار می كردی و كسی كه چنان كارهای مهمی برایت انجام داده بود و سالها در زندان شاه بسر برده بود را اینطور داغون می كردی، من و امثال من چه فكری باید می كردیم؟

 

 

مهدی افتخاری

شهوت قدرت آدم را كور و كر میكنه. آدم را از هرآنچه كه اعتقاد داشته جدا میكنه، تو را شهوت قدرت بدجوری بلعیده بود. تازه فقط ما سه هزار نفر بیشتر نبودیم كه اینطور برای ما شاخ و شانه می كشیدی و دست به كمر میزدی و می گفتی هركس كه بخواهد برود با مشت آهنین به او جواب می دهیم. مخاطب تو آدمهای بی دفاعی بودند كه هیچ راهی جز ماندن نداشتند. وای به حال روزی كه بخواهی بر یك مملكت حكمرانی كنی كه البته این یكی دیگر از محالات است.

بهرحال آن نشست برای من همیشه كابوس بوده است یعنی سالهای در تشكیلات برایم كابوس بوده است. و این كابوسی كه تو به پا كردی و برای بدبختهایی كه الان هم زیر زور و ضرب نگهداشته ای و وعده های پوشالی و الكی به آنها می دهی آنها را در اشرف و لیبرتی نگهداشته ای و معلوم نیست چه بر سرشان می آید... بخاطر همه این فشارها هرگز تو را نمی بخشم.

محمد ب
18 ژوئن 2012

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد