_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

سازمان علیرغم اذعان به انجام مطالباتشان، اما کماکان از جابجایی خودداری می کنند

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، هجدهم ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8255

 

سازمان مجاهدین علیرغم اذعان به انتقال کولرها و متعلقات شخصی باقیمانده از گروههای چهارم و پنجم اما کماکان بر مواضع قبلی خود مبنی بر امتناع از جابجایی و انتقال گروه ششم به ترانزیت تأکید می کند. بیانیه ۲۵ تیر شورای ملی مقاومت انتقال گروه ششم به ترانزیت را منوط به عملی شدن مابقی درخواست های خود از جمله به رسمیت شناختن ترانزیت به عنوان کمپ پناهندگان و شروط دیگر کرده است. در این رابطه شورای ملی مقاومت تصریح کرده است، سر باز زدن حکومت عراق از اجرای ۸ مورد از موارد دهگانه حداقلهای انساندوستانه برای حرکت گروههای بعدی از اشرف به لیبرتی، الزامی است.

بیانیه شورای از قول ساکنان اشرف مدعی است، ” گروه ششم تنها پس از تأمین حداقل های انساندوستانه حرکت می‌کند.”

در بخش دیگری از این بیانیه شرط انتقال گروه ششم به ترانزیت، انتقال تجهیزات پمپاژ آب، خودروهای خدماتی و سواری، خودروها و بنگالهای ویژه بیماران، لیفتراک و مواد و ابزار لازم برای ساختن پیاده رو و سایه بان و فضای سبز قید شده است.

اما چنانچه بیانیه تأکید دارد، اینها تنها شروط سازمان برای انتقال باقیمانده ساکنان اشرف به ترانزیت نیست. سازمان بر مطالباتی از جمله به رسمیت شناختن ترانزیت به عنوان کمپ پناهندگان، و همچنین اجرای درخواست های ۸ گانه کمیته بین المللی در جستجوی عدالت مندرج در بیانیه ۱۸تیر به عنوان شرط جابجایی تأکید کرده است. آنها همچنین خواستار ماندن تعداد ۲۰۰ نفر از افراد سازمان در اشرف و تا زمان نهایی شدن تکلیف اموال می باشند.

در بخش دیگری از بیانیه تهدید شده است:

“بدون تأمین این حداقلها رفتن ساکنان اشرف به زندان لیبرتی، استقبال از فاجعه است.”

همچنین در بخشی از بیانیه به نقل از پارلمانترهای شورای اروپا آمده است، «ادامه جابه‌جایی به لیبرتی مشروط به برآورده شدن درخواستهای حداقل ساکنان در شش ماده است.”

نکته حائز اهمیت در بیانیه شورای مواضع ضد و نقیضی است که از جانب گروه ها و تشکل های پوششی مطرح می شود. و جالب تر اینکه شروط هر کدام از این تشکل ها با دیگری حداقل در ماده و تعداد و برخی هم محتوای تفاوت و تناقض دارد. در حالی که مثلا بیانیه کمیته در جستجوی عدالت بر درخواست ۸ ماده ای خود تأکید دارد، اما همزمان به رسمیت شناختن ترانزیت به عنوان کمپ پناهندگان نیز در ذیل درخواست ها به عنوان یکی از شروط انتقال ششم درج شده است. آنچه از این بیانیه و موارد مشابه در طی چند هفته گذشته استنباط می شود اینکه، سازمان می کوشد تا به میان کشیدن پای تشکل های مورد اشاره و بیان مواضع آنها خود را به نوعی استتار و اهداف خود را در زمین این تشکل های پوششی دنبال کند. مطالعه دقیق بیانیه ۲۵ تیر شورای بخوبی این رویکرد را نشان می دهد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

وقتی ویلپنت از حماسه به کاریکاتور تبدیل می شود!!

به بهانه مقاله ویلپنت، نمایشی از اراده برای آزادی یا نوید بهاران ایران

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، پانزدهم ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8239

 

روانشناس ها می گویند آدم هایی که برای خود تخیل و رؤیاسازی نمی کنند، آدم های غیر طبیعی، بیمار و به قول پسیکولوژیست ها، آنورمال هستند. آنها می گویند این قبیل آدم ها منزوی، مأیوس و ناامید و آنتی سوسیولژ (ضدجمع) هستند. و البته عکس آن را نیز که غرق شدن در رؤیا تا سرحد واقعیت گریزی و توهم گرایی مطلق باشد، را بسیار خطرناک می دانند و معتقدند مبتلایان به آن در بهترین حالت خود را وسیله مضحکه و سخره دیگران می کنند.

راست اش وقتی یادداشت آقای خسرو شهریاری در توصیف عظمت و شکوه و اهمیت گردهم آیی ویلپنت را در سایت همبستگی با عنوان ویلپنت، نمایشی از اراده برای آزادی یا نوید بهاران ایران خواندم، ناخودآگاه این نظریه های روانشناسی در مورد نفس رؤیابافی و از آن طرف نسبت و رابطه آن با بیماری توهم گرایی و واقعیت گریزی برایم تداعی شد. اینکه آدم واقعا باید تا چه اندازه مبتلا به توهم بشود که به مثل ایشان بیگانه از خود حقیقی اش، درباره واقعیت هایی که این اندازه به لحاظ عقلی و نقلی و سازوکارهای رسانه ای به سهولت به رویت می رسد، آن اندازه اغراق کند که ناچار نتوانیم جز ابتلاء ایشان به توهم گرایی مزمن راهی برای توجیه شان پیدا کنیم.

البته برای توجیه این امر می شود به راه حل دیگری نیز توسل جست و آن مخدوش شدن این توهم گرایی با تخیل قوی است که برخی آدم ها که اصطلاحا آنها را نویسنده و داستان نویس و فیلمنامه نویس و فیلمساز و … می شناسیم، مرتبط می کند. اما مشکل اینجا است که ایشان به شهادت همین یادداشت شان فاقد کمترین استعداد برای تخیل کردن و به قول هنرمندان درهم شکستن واقعیت مادی برای خلق واقعیت بازسازی شده یا همان مجازی هنرمندانه هستند.

همه می دانیم اهمیت این آدم های هنرمند به این بسته است که چطور واقعیت ها را آنگونه که هست و به ضرورت به آنچه می خواهند با کمک گرفتن از قوه تخیل و ذهنیت شان تبدیل می کنند. یعنی از کمترین ماده و ماتریال که همان واقعیت است به مدد از ذهن پیچیده و خلاق و تصویرگر و جادویی شان، آن واقعیتی را می سازند که مخاطب نسبت به پذیرش و باورمندی آن مجاب و تسلیم می شود؛ تا جایی که مخاطب در واقعی بودن آنها علیرغم اشراف اش بر مجازی بودن این واقعیت، اما از حیث قوت و استحکامی که اثر هنری بنا به قواعد اعم از فرم، قالب، موضوع، مضمون و نوعیت هنرها خلق می کند، شک نمی کند و به قول ارسطو مخاطب را به التذاذ می رساند. رسیدن به این منزلت (هنرمندانه) اما به سادگی نه میسر است و نه صرف میل کسی به درهم ریختن واقعیت و خلق واقعیتی دگرگون شده ولو با هدفی متعالی و سمت و سویی آرمان گرایانه و مقدس می تواند به خلق چنان فضا و اتمسفری نائل شود. نهایت اش می شود آثار پروپاگاند و سفارشی که بخصوص در طی یک قرن معاصر و مشخصا از زمان روی کار آمدن بلشویک ها در شوروی سابق و در ادامه حاکمیت نازی ها بر اروپا شاهد بیشمار آثار اینچنینی بودیم. اما بدترین شق قضیه این است که کسی بدون داشتن کمترین استعداد برای تخیل کردن بخواهد از جایگاه یک سمپات سیاسی یک امر پدیده کاریکاتورگونه مثل گردهم آیی ویلپنت را به یک تابلو پرشکوه از حمایت و عشق به آزادی و دموکراسی و … و آن هم از نوع حماسی اش بازسازی و تصویر کند؛ و نقطه کانونی و معنایی این اثر هم تبدیل واقعیت حضور قلیل عده ای به تصویری باشد که در آن تا چشم کار می کند آدم می بینی و تا اوج تخیل کردن می توانی احساس و پاسداشت و روح آزادی خواهی و دموکراسی و افتخار و فراتر از همه اینها حماسه خلق کنی.

آن توضیحات مقدماتی برای این بود که تأکید کنم با این همه قابلیت و پتانسیل که در نگاه هنرمند و در سرشت هنر نهفته است، اما قرار هم نیست هرکس از سر ارادت و با هر انگیزه شخصی و سیاسی و به صرف اینکه خیال می کند، می شود واقعیت ها را تخیل ایزه و سوبژه کرد، دست به قلم ببرد و چیزی را ندانسته و نتوانسته آنگونه ناشیانه و مبتدیانه و مضحک دست کاری و قلع و قمع کند که نتیجه اش درست مثل فیلم های آب دوغ خیاری تنها پس از چند دقیقه ارتباط مخاطب با اثر واکنش خودش را با بیرون زدن از سالن سینما، یا مثل خواندن یک رمان با پرتاب کردن کتاب به گوشه ای و … نشان می دهد. واقع امر این است که حتی با فرض اینکه تمام صحنه ای که آقای شهریاری از ویلپنت ارائه می دهد بر گرفته از واقعیتی باشد که مشاهده کرده، حتی آنقدر هنرمند نیستند که بتوانند همین مشاهدات را باورپذیر کنند، بخصوص که بخواهند کاریکاتوری را به یک حماسه تبدیل کنند.

چون بسیارند هنرمند نماهایی که حتی قابلیت ترجمه صرف واقعیت به توصیف و یا آوردن بدون کمترین خلاقیت آن را روی نوار سلولوئید ندارند. چه برسد به اینکه بخواهند از یک برش واقعیت یا یک ایده ذهنی و تخیل آنی یک شاهکار هنری بسازند. راست اش هر چه تلاش کردم تا بخش هایی از یادداشت آقای شهریاری را به عنوان اعتبار حرف هایم انتخاب کنم، نتوانستم، چون جزء جزء مطلب ایشان به یک اندازه دافعه انگیز و با بی سلیقگی و ادا و اطوارهای مهوع تنیده شده است. از این رو ترجیح دادم خوانندگان را به مطلب ایشان ارجاع بدهم تا به عینه ببینند، اگر قرار باشد کسی رؤیاپردازی را با توهم گرایی قاطی کند، وضعیت اش به کجا کشیده می شود. و باز اگر قرار باشد کسی بدون داشتن کمترین درک و فهم از مقوله هنر بخواهد از شوق کودکانه ای در حد آقای شهریاری و ماتریالی همچون کاریکاتور ویلپنت برای خودش منزلت هنرمند سیاسی دست و پا کند، باید بداند پیش از اینکه آبروی سیاست را برده باشد، آبروی خودش را هزینه کسانی کرده که واقعا از دنیای تخیل و هنر و سیاست واقعا پرت و پلا هستند.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گردهم آیی مجاهدین خلق (فرقه رجوی) در ویلپنت از زاویه ای متفاوت

وقتی سازمان قادر نیست حداقل ده هزارنفر را با هویت و شناسنامه ایرانی دور خود جمع کند، آن حجم انرژی و هزینه برای چنین نتیجه حداقلی خود گویای حقایق بسیاری است

 

 

بهار ایرانی، دوازدهم ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8213

 

گردهم آیی اخیر مجاهدین در ویلپنت هر چند مثل تمام میتینگ های این چند سال اخیر که با هدف تقدیس فاز تروریستی، و زیر پوشش شعارهای پرطمطراق جهت جذب و توجه هر چه بیشتر غربی ها و ایرانیان خارجه نشین بر پا گردید، اما این تکرار که حالا به یک سنت ملال آور تبدیل شده است نه تنها چیزی به وزن و اعتبار نداشته مجاهدین اضافه نکرد، که به نوعی چالش های آشکار و پنهانی را پیش روی مجاهدین گذاشت. تا جایی که می شود به یک حساب سرانگشتی و با فرض حضور ماکزیممی در یک مکان سرپوشیده و ادعای مضحک و بچگانه سازمان مبنی بر تجمع یک صدهزار نفری در چنین مکانی بر درماندگی و به سیم آخر زدن رهبری سازمان تأکید کرد. هر چند سازمان هنوز خود را در باد این گردهم آیی خوابانده و سعی می کند این ذهنیت را القا کند که انگار امسال در ویلپنت اتفاق خارق العاده و مهمی رخ داده است. اما بر خلاف این جوسازی ها که تمرکز اصلی اش روی حضور سیاستمداران ورشکسته و استیجاری است، هدف محوری سازمان بر این مهم معطوف شده بود که با کشاندن ایرانیان خارجه نشین به ویلپنت و به هر طریق این ادعا را به غربی ها و آمریکا القا کند که مجاهدین تنها جریان مورد حمایت مردم و در نتیجه آلترناتیو جمهوری اسلامی هستند.

اینکه چنین مبنایی با فرض توفیق سازمان در کشاندن حداکثری ایرانیان خارج کشور به این تجمعات تا چه اندازه می تواند به کسب مشروعیت و به رسمیت شناختن آنها از سوی جامعه بین الملل و غرب و آمریکا کمک نماید و اینکه این حربه برای حمایت ولو منفعت جویانه و مصلحتی غرب از سازمان تا چه اندازه افاقه می کند، موضوعی است که می تواند فارغ از هر دیدگاه و ارزیابی که در این خصوص داشته باشیم، این تجمعات را از زاویه ای متفاوت حائز اهمیت کند. قدر مسلم اینکه وقتی سازمانی با آن همه سابقه و ادعا و تجربه تشکیلاتی و امکانات مالی و سوء استفاده از تمامی اهرم های قانونی برای مظلوم نمایی و تشبثات عاطفی و چالش های سیاسی بین ایران و غرب و سازوکارهای رسانه ای و تبلیغاتی و ولخرجی و سرویس دهی و تمسک به رذیلانه ترین حربه ها برای پر کردن یک سالن سرپوشیده که بتواند به شکل حداقلی حمایت ایرانیان از سازمان را نمایندگی کند، اینگونه با شکست و خفت و خواری مواجه می شود، مسلم است که این رویکرد از اساس دچار اشتباه محاسبه و متوهمانه است.

سازمانی که علیرغم آن همه امکانات مورد اشاره و پس از سه دهه حضور فعال و یک ریز در عرصه سیاسی مربوط به ایران و آن همه بالا و پائین شدن و پشتک و وارو و دسیسه بازی و بالیدن به آن دریای خون پشت سر و نازیدن به آن میزان فدا و صدق تشکیلاتی و تفاخر به داشتن رئیس جمهور و دولت در تبعید و آن همه ناز و کرشمه حول همبسته کردن مخالفان و تشکیل جبهه واحد مقاومت و ارائه راه حل سوم و … نتواند حتی با تأمین تمامی هزینه های جابجایی و اقامت و سکونت و سایر خدمات تفریحی و گردشگری و تفریحی و … به طور واقعی ده بیست هزار ایرانی از سراسر دنیا را در حمایت از خود جمع کند، این امر نه تنها برای مخالفان سازمان که پیشتر برای غربی ها حامل یک پیام مهم و نشانه شناسی کاملا استراتژیکی است. به زبان ساده می تواند حامل این پیام باشد که غربی ها و آمریکا با هر میزان سرمایه گذاری روی مجاهدین و هر اندازه هزینه کردن از اعتبار و پرنسیب و قدرت سیاسی و احیانا نظامی شان برای حمایت از سازمان و هل دادن آنها به عنوان آلترناتیو و جایگزین جمهوری اسلامی، در صحنه عمل نه تنها انتفاعی نخواهند برد که بطور مضاعف به تنفر ایرانیان از چنین آلترناتیوی و بدتر از آن علیه خودشان دامن خواهند زد. این در حالی است که غرب و آمریکا واقعا و از ته دل شان سالها است دربدر یک آلترناتیو هستند. منتهی آلترناتیوی که تا این اندازه مورد تنفر مردم نباشد و از مقبولیت و مشروعیت حداقل واقعی ولو حداقلی سیاسی برخوردار باشد.

نمی خواهم ادعا کنم که فقدان چنین آلترناتیوی به معنی داشتن مشروعیت و پایگاه مردمی بی حرف و حدیث جمهوری اسلامی است، به هیچ وجه که اتفاقا تأکیدم روی این معنی است که چطور علیرغم ادعاهای غرب و بخصوص مجاهدین مبنی بر بی پشتوانگی و فقدان مشروعیت سیاسی و ایدئولوژیکی جمهوری اسلامی، اما طی سه دهه از عمر جمهوری اسلامی، مجاهدینی که مدعی هستند، اولین و تنها مخالف اصولی و سازش ناپذیر و به ادعایی اول و آخر همه اضداد ایدئولوژیکی و تاریخی و سیاسی جمهوری اسلامی هستند، هنوز نتوانسته اند این باور و ادعا را نه برای مردم داخل ایران که حداقل برای همین خارجه نشین های این طرف دنیا که آزادانه و بدون هیچ مانع و حائلی قادر به انتخاب و قضاوت درباره آلترناتیو جمهوری اسلامی هستند، در پراتیک و عرصه عمل سیاسی و گفتمان ثابت کنند که حتی نتوانسته اند حداقل نفرت آن خارجه نشین ها را نسبت به خود تعدیل کنند. چطور می شود علیرغم آن همه ریزش ادعایی که طی سالیان در درون جمهوری اسلامی صورت گرفته و علی القاعده باید به رشد کمی مجاهدین منجر شده باشد، اما در صحنه عمل به نتیجه عکس آن منجر شده است. به یک معنی با پذیرش فرض دور شدن حداکثری مردم از جمهوری اسلامی هر نتیجه ای که حاصل شده باشد، چیزی به لحاظ کمی و کیفی به اعتبار مجاهدین افزوده نشده است. و این معادله ساده هر نتیجه ای داشته و هر سمت و سویی بخود گرفته، درست در نقطه مقابل ادعاهای سازمان واقع شده است. این رابطه معکوس علیرغم همه تلخی، برای مجاهدین و بر خلاف آن ادعاهای ظاهری اما حقیقت محرز و در درون پذیرفته شده ای است. و اتفاقا چیزی که باعث هیستری رهبری سازمان در طی این سال ها و نسبت به ایرانی جماعت شده، این بوده که ایرانیان داخل کشور و خارجه نشین موضع و قضاوت کم و بیش یکسانی درباره سازمان داشته و به یک اندازه از آنها تنفر دارند. آنقدر که حتی به اعتراف پرویز خزایی حاضر نمی شوند ولو به عنوان سیاهی لشکر در حاشیه تجمعات سازمان حاضر شوند.

جالب اینجا است که هر چه مجاهدین می خواهند روی این حقیقت سرپوش گذاشته و به انحاء مختلف آن را توجیه و کتمان کنند، در نقطه مقابل این پدیده برای غربی ها و آمریکا آنقدر حائز اهمیت است که به دقت روی آن تأمل و توجه دارند. و هر چقدر مجاهدین خود را در مواجه با این حقیقت به کوچه علی چپ می زنند، غرب و آمریکا روی آن حساسیت و تأمل بیشتری دارند. بیانیه های وزارت امورخارجه آمریکا طی دو دهه گذشته هر بار بر وجوهی از این پارادوکس و ریشه یابی این تنفر و شکاف غیر قابل ترمیم تأکید دارند. و به موازات آن هر اندازه که سازمان تلاش می کند تا این کدورت و تنفر را رفع و رجوع نماید، نه تنها توفیقی کسب نمی کند که واقعیت امر از جمله همین گردهم آیی ها حکایت از این دارد که بر این انفعال و تنفر و … افزوده می شود.

سوال برانگیزتر اینکه هر چه هم سازمان تلاش می کند با تحریف گذشته و قلع و قمع تاریخچه واقعی سازمان و جهت دادن تازه به آن و از جمله حذف اله مان ها و نشانه های ایدئولوژیکی و فرقه ای و طرح شعارهای فریبنده خود را متفاوت و مستحیل شده در فرهنگ و مناسبات غرب نشان بدهد، نه تنها چیزی تغییر نمی کند که فقط اسباب تمسخر و مضحکه بیشتر خود را مهیا می کند. به این معنی که سازمان هر چه در شعار و گفتمان سیاسی از مواضع گذشته خود عدول و عقب نشینی می کند و هر چه هم بر نزدیکی و تعامل با فرهنگ لیبرالیستی و تعبد و الزام بر پایبندی آنها اصرار و تأکید می ورزد، و شعار حاکمیت سکولار، دموکراسی و آزادی بی قید و شرط و بی اما و اگر و برسمیت شناختن مالکیت فردی و بازار آزاد و رقابت سرمایه داری و حقوق بشر و احترام به موازین بین الملل و مبارزه با تهدید اتمی ایران و همسویی با صلح جهانی و دفاع از حقوق اقلیت های مذهبی و برابری حقوق زنان و مردان و مبارزه علیه تروریسم دولتی و سازمانی و … می دهد، اما پاسخی جز سردی و انفعال و بی اعتنایی و حتی سخره گرفتن و استهزاء و … از سوی آن خیل ایرانیانی که علیرغم آن همه باجی که بابت کشاندن آنها به گردهم آیی ها می دهند، دریافت نمی کند. از این منظر می توان ادعا کرد برای غرب و آمریکا و جامعه بین الملل گردهم آیی های سالیانه سی ۳۰ خرداد مجاهدین به عنوان امکان نشانه شناسانه و مبنایی برای سنجش مشروعیت و تعیین جایگاه و پایگاه واقعی مجاهدین در میان مردم خارج کشور مورد استفاده و بهره برداری قرار می گیرد.

در واقع وقتی سازمان از میان میلیون ها ایرانی مقیم اروپا و آمریکا و کانادا و استرالیا و آفریقا و … و علیرغم آن همه امکانات تبلیغاتی و رسانه ای و کشاندن آن همه شخصیت های سیاسی از اروپا و کنگره آمریکا و اتحادیه اروپا و انجمن های ادعایی و شخصیت های فرهنگی و هنری و حقوقی و ادبی و حقوق بشری و مبارز و تأکید روی حساسیت و تأثیر و تسریع این تجمعات در روند سرنگونی و فراهم آوردن تمامی امکانات مالی و ساپورت شرکت کنندگان از جمیع جهات تفریحی و گردشگری و ایجاد انگیزه های متنوع و مختلف، قادر نیست حداقل ده هزارنفر را با هویت و شناسنامه ایرانی و با هر گرایش فکری و سیاسی اما با نقطه اشتراک مخالف برانداز علیه جمهوری اسلامی دور خود جمع کند، آن حجم انرژی و هزینه برای چنین نتیجه حداقلی خود گویای حقایق بسیاری است که هر چند سازمان سعی در نادیده انگاشتن آن دارد، اما به شدت مورد توجه و تأمل کسانی است که بصورت واقعی مخاطبان اصلی سازمان در برگزاری چنین نمایش هایی است. و بواقع آنها کاری هم به ادعاها و جریان سازی های رسانه ای سازمان در خصوص شعارهایی که می دهد و آمارهایی که می سازد، ندارند. چون برای آنها و حتی ایرانیانی که در اینجا زندگی می کنند محرز است که آمار و ارقامی که سازمان از این تجمعات می دهد تا کجا بی پایه و اساس و کذب محض است. چون به قواعد و ضوابط حاکم بر اینگونه تجمعات و با هر انگیزه ای خواه سیاسی و یا غیر سیاسی اشراف کامل دارند. فی المثل ایرانیانی که در اینجا زندگی می کنند، می دانند که به دلایل تعریف شده امنیتی، ایمنی، بهداشتی، و موارد غیر قابل پیش بینی، حضور یک صدهزار نفر در یک مکان سرپوشیده اصلا امکان پذیر و شدنی نیست. این را وقتی شهروندان عادی مطلع باشند، قدر مسلم طرح چنین ادعاهایی ولو در ستون روزنامه ها و نشریات استیجاری هم که درج شده باشد، برای آن مخاطبان اصلی و کسانی که مجاهدین را به دقت رصد می کنند، بیش از کلاشی و کلاهبرداری تعبیر و تعریف نمی شود. به زبان دیگر چنین گردهم آیی ها و تجمعاتی در ماهیت امر برای آنها مبنایی می شود برای تنظیم مناسبات خود با مجاهدین و ارزیابی اینکه آنها در رسیدن به هدف جذب و تنفرزدایی ایرانیان از خود تا چه اندازه موفق بوده اند. گردهم آیی ویلپنت همچون تجمعات مشابه در سال های گذشته از این زوایه هم می تواند حائز اهمیت و هم بر فضاحت مضاعفی که گریبان سازمان را گرفت تأکید داشته باشد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ملاحظاتی در ادامه تشکیک گرایی انفجار تروریستی ۷ تیر

نگاهی به موضع گیری های اخیر سایت ها و شخصیتها در این رابطه

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، دهم ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8200

 

ابعاد و اهمیت انفجار هفتم تیر سال ۱۳۶۰ توسط سازمان مجاهدین به اندازه ای است که همه ساله در چنین ایامی از سوی جریانات مختلف داخل و خارج ایران مطالب و موضع گیری و تحلیل هایی متفاوت و متضادی در اهمیت آن صورت گرفته و گمانه زنی هایی بخصوص در رابطه با عاملین و امرین این اقدام تروریستی صورت می گیرد. این گمانه زنی ها اولا به دلیل ابعاد گسترده و کیفیت این انفجار و در وهله دوم بخاطر تأثیرات و بازخوردهایی انجام می گیرد که بعضا اهداف سیاسی مشخص و نتایج معلومی را در هر زمان دنبال می کنند. بخصوص در طی سالهای گذشته با توجه به تلاش های گسترده سازمان برای خروج از لیست های تروریستی این رویکرد گاه باعث بهت و تعجب و گاه هم گواهی بر سمپاتی و تغییر مواضع برخی در قبال این حادثه دارد.

این رویه امسال نیز در راستای همین فاکتورهای مورد اشاره ادامه داشت. بخصوص حول شناختن عاملین اصلی این اقدام که در نوع خود در مقایسه با سالهای قبل باعث تعجب و شگفتی گردید. که بطور مشخص می توان به دو مورد آن اشاره و روی آن تأمل کرد. یکی موضع گیری سایت بالاترین بود و دومی که توسط یک تحلیل گر مسائل مربوط به ایران به نام مهدی خلجی در سایت بی.بی.سی منعکس گردید. مورد اول سایت بالاترین، در کمال تعجب، ضمن رد نقش سازمان در این اقدام مدعی شده انفجار ۷ تیر نه توسط سازمان که احتمالا یا توسط سرویس های اطلاعاتی خارجی و یا توسط سپاه پاسداران صورت گرفته است. سایت بالاترین گمانه اول خود مبنی بر دخالت سرویس اطلاعاتی را به دلایلی که مفروض داشته، منتفی و به دلایلی از جمله مثلا حجم استفاده از مواد منفجره، گستردگی شعاع انفجار، اطلاع از حضور حاضرین و برخی فاکتورهای دیگر، از جمله تسلط بمب گذاران بر ساختمان محل انفجار و جاسازی چهار گوشه آن مسئولیت این اقدام را متوجه سپاه پاسداران کرده است. و مضحک تر اینکه ادعا کرده این اقدام به خواست آیت الله خمینی صورت گرفته است. این ادعا به حدی بی پایه و بنیان است که نه تنها نیازی به پاسخ گویی و پرداختن به آن احساس نمی شود، که پیشاپیش حتی از نگاه مخالفان جمهوری اسلامی نیز به سخره گرفته می شود.

اما چیزی که در این میان حائز اهمیت نشان می دهد وجه اشتراک دو دیدگاه یادشده در تبرئه سازمان از این اقدام و تلاش برای تشکیک و عامل سازی ثانوی برای این حادثه است. اظهارات مهدی خلجی در مقدمه مقاله ای که به بهانه واکاوی شخصیت آیت الله بهشتی و با عنوان تابوی بهشتی و .. نگاشته در خصوص عامل انفجار ۷ تیر آورده است:

“محمد بهشتی کمابیش شخصیتی است ناشناخته. هنوز معلوم نیست در هفتم تیرماهِ ۱۳۶۰ چه کس یا گروهی دستور انفجار مقر حزب جمهوری اسلامی را صادر کرد. هدف اصلی آن انفجار بی‌تردید بهشتی بود، اما ده‌ها تن دیگر نیز در آتش و آوارِ انفجار سوختند و شکستند. بر خلاف تبلیغات جمهوری اسلامی، سازمان مجاهدین خلق ایران هرگز مسئولیت این انفجار را به عهده نگرفت.”

هر چند در مواضع و تحلیل های پیشین این پژوهشگر مؤسسه مطالعات خاورنزدیک ردی از حمایت و یا سمپاتی نامبرده از مجاهدین یافت نمی شود، اما از سوی دیگر رد کردن نقش سازمان در این واقعه نیز به اندازه کافی شگفت انگیز و باعث ذهنیت می شود. از این منظر که چگونه ممکن است کسی که بصورت یومیه کارش تحقیق و بازخوانی منابع و اسناد تاریخی و تحلیل و پژوهش و … است، تاکنون نتوانسته شواهد و دلایل کافی بر عاملیت و امریت مجاهدین خلق در انفجار ۷ تیر کسب کند. این دلایل اتفاقا هم به لحاظ کمی و سندیت و ارزش اسنادی و اثباتی آنقدر روشن و مبرهن و حائز اهمیت هستند، که نیازی به ملاحظات ژورنالیستی، تعهدات و الزامات اخلاقی و قانونی، پایبندی های وجدانی، و پرنسیب های شغلی و آکادمیک ندارد. بلکه بصراحت می توان به اتکای این منابع که برخی شان در دسترس همه و برخی شان هم در زمره اسناد درون تشکیلاتی افشا شده و شاهدهای حی و حاضر و آماده به حضور در دادگاه های حقوقی است، براحتی صحت و سقم شان را احراز کرد. بیشترین اهتمام برای محرز شدن این اسناد کمی جستجوی در حوزه مجازی و در ادامه تحرک و تعاملات فیس تو فیس با شاهدان است. و عجیب تر اینکه همین اطلاعات حداقلی از آخرین وضعیت عامل اصلی این فاجعه که زنده هم است می تواند برای امثال آقای خلجی مرجع کافی برای عبور از این همه گمانه زنی و اما و اگر است. اما اینکه چرا با وجود این همه اسناد افشا شده امثال آقای خلجی اصرار به گمانه زنی در این خصوص دارند، از چند فرض خارج نیست.

اول کیفیت انفجار و ابعاد آن به لحاظ مهندسی این اقدام و سازه های چنین انفجاری است که در ارزیابی نهایی آنها را به این نتیجه گیری می رساند که چنین اقدامی در اشل و توان مجاهدین خلق نمی گنجد. به معنی دیگر، بسیار کسانی که در این خصوص از مجاهدین سلب مسئولیت می کنند به این دلیل است که انجام آن را خارج از ظرفیت های بالفعل و بالقوه مجاهدین ارزیابی می کنند. اتفاقا از منظری این ارزیابی توأمان هم می تواند ناشی از حسن نیت و از سویی دیگر دلالت بر ناشناختگی آنها از همان ظرفیت های بالقوه و توان خارج از تصور سازمان دلالت و تأکید داشته باشد. با این توضیح که هنوز هم بسیاری نسبت به سقف ناپذیری توان تروریستی مجاهدین شک و شبهه دارند. و متأسفانه آن همه مصداق ها و اقدامات پیچیده تروریستی در اشکال مختلف هنوز نتوانسته آنها را نسبت به این حقیقت تلخ متقاعد و مجاب کند.

دوم اینکه برخی بر این گمان هستند که چون سازمان مجاهدین بر خلاف روال معمول اش در خصوص انفجار ۷ تیر بیانیه صریح و رسمی منتشر نکرده، لاجرم به گمانه زنی اکتفا نموده و بعضا به همین دلیل مجاهدین را تبرئه و یا حداقل در قضاوت نهایی دست به عصا عمل می کنند.

سوم اینکه برخی به اقتضای شرایط سیاسی و بازخوردهای زمانی که پذیرش یا نفی مسئولیت این اقدام حاصل می کند، از اینکه در این خصوص بصراحت اظهار نظر کنند، خودداری و به عمد و با حساب و کتاب پای مجاهدین را از این ماجرا دور و اقدام به گمانه زنی می کنند. این افراد عمدتا به اقتضای منافع سازمان در هر زمان مواضعی متفاوت دارند. برخی هم به اقتضای شرایط و توازن نیروها و معادله قدرت در میان جناح های داخل ایران و به قصد به جان هم اندازی و اختلاف افکنی هدف چند وجهی را دنبال می کنند. به این معنی که هم پای مجاهدین را از این انفجار کنار می کشند و هم به زعم خود میان جناح های داخل ایران تفرقه و تشکیک و تشتت ایجاد می کنند. اما مسئله اینجا است که در همه این موارد هم مدعیان با حسن نیت و هم صاحب سوء نیت برای تبرئه مجاهدین به بیراهه می روند. دلایل آن را به اجمال توضیح می دهم.

اولا یکی از دلایل امتناع سازمان از پذیرش رسمی مسئولیت انفجار ۷ تیر، اختلاف نظر اساسی بین رجوی و بنی صدر بر سر نفس این اقدام بود. فاکتور تعیین کننده دیگر در این رابطه ارزیابی اشتباه رجوی از فرجام و واکنش های مردمی در قبال چنین اقدامی بود. هر چند تلاش شده و می شود که روی این جنبه های پراتیکال چندان تحلیل و ارزیابی عینی صورت نگیرد و اصرار بر این بوده که همه چیز را بصورت تخت و کلیشه ای ارزیابی و نتیجه گیری کنند، اما واقعیت این است که انفجار ۷ تیر اقدامی چند منظوره از سوی سازمان بود.

اول به نوعی قصد به رخ کشیدن توان نظامی سازمان را داشت، به این معنی که حاکمیت را غافلگیر و به موضع انفعال و سردرگمی بکشاند. از آن دسته اقداماتی که در تقسیم بندی نوع عملیات، به عنوان عمل بزرگ و ضربتی یاد می شود که می تواند شیرازه و ساختار سیاسی حاکمیت را با خطر جدی مواجه کند. اتفاقا رجوی در نشست های درون تشکیلاتی و جمع بندی اش از یک سال اقدامات مسلحانه در سال ۱۳۶۱ بر این نکته تأکید دارد که انفجار ۷ تیر بیش از هر چیز حاکمیت را بی پشتوانه کرده است. *

در واقع بخشی از هدف رجوی این بود که با این عملیات آن توان مورد اشاره را به رخ نظام بکشد. منظور دوم این اقدام نوعی واکنش تلافی جویانه محسوب می شود. که چندان در اینجا مورد نظر نیست. اما جنبه سومی که مورد تأکید است و می تواند یکی از دلایل عمده تشکیک های موجود درباره عاملیت این اقدام باشد این است که رجوی تحلیل و ارزیابی روشنی از پیامدهای این اقدام نداشت. او در واقع به دلیل ماهیت و ابعاد و تأثیراتی که این اقدام بر مردم می گذاشت پذیرش مسئولیت این اقدام را به واکنش مردم منوط می کند. خشم عمومی مردم و حضور آنها در خیابان به عنوان اعتراض و واکنش به این اقدام به حدی جدی و غیر مترقبه بود که طبیعی است رجوی نخواهد و نتواند در چنان شرایطی به روال معمول مسئولیت آن را بعهده بگیرد. بعلاوه این که اشاره شد، در همان زمان به روایتی که بنی صدر از اتفاقات بعد از انفجار ارائه می کند، او مدعی است رجوی شخصا در مواجه با سؤال او که آیا انفجار ۷ تیر توسط سازمان صورت گرفته، رجوی پاسخ منفی می دهد. اینکه چرا رجوی از پذیرش مسئولیت این اقدام شانه خالی می کند، به نوعی هم به واکنش قابل پیش بینی بنی صدر از پاسخ مثبت رجوی بر می گردد، و هم به اینکه می داند با قبول مسئولیت انفجار اولین متحد استراتژیک خود را یا از دست می دهد و یا حداقل اینکه به شدت او را به آینده ای که با رجوی در پیش گرفته دچار ابهام و تردید می کند که این در چنان وضعیتی اصلا به نفع رجوی نیست.

این اتفاق با توجه به پاسخی که رجوی همزمان از سوی مردم دریافت کرده، بسیار حائز اهمیت است. دقیقا به همین دلایل است که رجوی اولا از پذیرش آنی و همزمان عملیات ۷ تیر شانه خالی می کند و مسئولیت آن را به بعد از ارزیابی کلی از واکنش های بیرونی و درونی موکول می کند. به استناد آنچه بعد از انفجار حاصل می شود، بهترین موضع ممکن سکوت عاجل و البته موقتی در قبال این حادثه است. اقدامی که هنوز از سوی برخی چه با حسن نیت و چه با سوء نیت باعث شده تا در این خصوص با تردید و گمانه زنی و برخی هم با صراحت پای رجوی را از ماجرا کنار بکشند.

اما نکته جالب اینکه علیرغم همه ملاحظه کاری ها و رعایت جنبه های مورد اشاره، اما رجوی به محض خارج شدن از ایران و آمدن به فرانسه و از آنجا که به ارزیابی او لازم است در اینجا تا حد ممکن قدرت نظامی سازمان به رخ کشیده شود، در ابتدا به لطایف الحیل و در ادامه با تأکید روی جنبه های عملیاتی و اهمیت سیاسی و سایر جنبه های آن با صراحت بیشتری مسئولیت انفجار ۷ تیر را بعهده می گیرد. متعاقب آن در ارزیابی یکساله مقاومت مسلحانه که توسط رجوی صورت می گیرد، و همچنین در نشریات رسمی سازمان از جمله مجاهد، نشریه اتحادیه دانشجویان مسلمان، … ارگان رسمی شورای ملی مقاومت، نشریه شورا، و دهها منابع رسمی دیگر سازمان و همچنین تحلیل های درون تشکیلاتی و گزارشات و روزشمار عملیات مسلحانه سازمان و بخصوص در سالگردهای این اقدام تروریستی از انفجار ۷ تیر به عنوان یکی از مهمترین عملیات نظامی سازمان نام برده می شود. این اسناد در مقاله ای دیگر جهت اطلاع امثال آقای خلجی و … ارائه می شود.

اما چنانچه پیشتر هم تأکید شد، تعجب نگارنده از این است که چگونه ممکن است کسی مثل آقای خلجی و علیرغم اینکه حرفه و فعالیت های روزمره ایشان معطوف به همین اسناد و مدارک و تحقیق و پژوهش روی منابع و اسناد تاریخی است، اولا چگونه از وجود چنین منابع و اسنادی بی اطلاع هستند، ثانیا در صورت وقوف بر این اسناد چه دلیلی دارد علیرغم صراحت و شفافیت آنها، باز گمانه زنی کنند. از این جهت و با فرض به اینکه ایشان تاکنون موفق به رویت این اسناد نشده، ترجیح می دهم بجای هر تشکیک در صداقت اظهارات ایشان و طرح این فرض که ممکن است در این رویکرد تعمد و ملاحظات زمانی و دیکته شده ای از سوی سازمان و یا فاکتورهای دیگری دخیل و نقش داشته، از موضع صداقت پنداری محض به تغافل احتمالی ایشان نسبت به این اسناد، در آینده به ارائه مجموعه ای از این اسناد در قالب یک پکیچ اقدام و اکتفا نموده و از ایشان بخواهم حداقل نظر خودشان را در خصوص صحت و سقم و اعتبار و ارزش این اسناد و کفایت شان برای مبنا قرار دادن هر گونه قضاوتی بصراحت اعلام نمایند.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نتیجه گیری معکوس سازمان از عملکرد پلیس و دادگستری فرانسه در قبال تخلفات سارکوزی

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، نهم ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8196

 

به دنبال انتشار خبر حمله پلیس فرانسه به دفاتر و محل اقامت سارکوزی برای کشف اسناد مربوط به تخلفات مالی و اتهام گرفتن پول نقد از خانم لیلیان بنانکور میلیاردر فرانسوی در جریان انتخابات ریاست جمهوری در سال ۲۰۰۷، رسانه های سازمان با آب و تاب مخصوصی اخبار مربوط به آن را دنبال و به طرز مضحکی آن را در راستای تصفیه حساب های شخصی با سارکوزی مورد بهره بهره برداری قرار می دهند. چیزی که در این رابطه خنده آور و مضحک است نتیجه گیری معکوس سازمان از عملکرد پلیس و دادگستری فرانسه در قبال تخلفات سارکوزی است. به این معنی که از یک اقدام قانونی و مطابق با نرم ها و مستندات قوه قضائیه فرانسه که بیش از هر چیز بر استقلال و انعطاف ناپذیری آنها در قبال موضوع تخلف دلالت دارد، نتیجه می گیرند که این اقدام دادگستری بر بی گناهی مجاهدین در جریان وقایع سوم ژوئن ۲۰۰۳ دلالت دارد. و صحت ادعاهای آنها مبنی بر زدوبند دادگستری و مقامات فرانسوی با جمهوری اسلامی را اثبات می کند. در حالی که این اقدام پیش از هر چیز نشان دهنده این حقیقت است که دادگستری فرانسه فارغ از اینکه متخلف در چه مقام و جایگاه سیاسی و اجتماعی است، بر اساس مستندات و جرائم و تخلفات انجام شده رفتاری یکسان با متخلفین دارد. خواه این متخلف رئیس جمهور سابق فرانسه باشد، خواه یک گروه تروریستی مثل سازمان که از موقعیت خود در فرانسه در راستای اقدامات تروریستی، پولشویی و سایر تخلفات سوء استفاده کرده است.

سازمان فراموش می کند این پلیس و دادگستری، همان نهادهای قانونی هستند که در ژوئن ۲۰۰۳ بر اساس مستندات و مدارک سرویس های اطلاعاتی فرانسه حکم به توقیف و بازرسی مقرهای سازمان مجاهدین در اوور و چند مقر دیگر را صادر کرده است. سازمان در آن زمان تلاش کرد و همچنان می کند تا اقدام پلیس و دادگستری فرانسه را تحت تأثیر روابط سیاسی فرانسه با ایران خدشه دار و به چالش بکشد.

در این رابطه اشاره به چند نکته خالی از لطف نیست. اول اینکه اتهام سارکوزی هیچ ارتباطی با عملکرد سارکوزی در مقام وزیر کشور دولت شیراک در قبال مجاهدین ندارد. این اتهام مربوط به سال ۲۰۰۷ و موضوع اش نیز هیچ ارتباطی با پرونده تروریستی ندارد.

دوم اینکه حکم بازرسی و توقیف مریم رجوی بر اساس داده های سرویس های اطلاعاتی فرانسه به مقامات دولتی و متعاقبا بررسی آن توسط دادگستری و حکمی صورت گرفته بود که بر اساس آن و اعتبار و مشروعیت اش هم اینکه محل اقامت و دفاتر سارکوزی مورد بازرسی قرار می گیرد.

سوم اینکه نفس این اقدام بیش از هر چیز بر استقلال و انعطاف ناپذیری دادگستری فرانسه دلالت دارد. اینکه سازمان چگونه این دو موضوع متفاوت و در دو زمان مختلف را با هم ادغام و نتیجه گیری آن را به سمت حقانیت و بی گناهی خود در پرونده ژوئن ۲۰۰۳ سوق می دهد بسیار حائز اهمیت است. این در حالی است که این پرونده هنوز در جریان است و هنوز تا صدور رأی باید صبر کرد.

چهارم اینکه همین اقدام فی النفسه دادگستری فرانسه را از اتهاماتی که سازمان متوجه دادگستری فرانسه نموده تبرئه می کند. زیرا وقتی نهاد قضایی در رابطه با رئیس جمهور کشور خودش استقلال عمل داشته باشد، بطور مضاعف در رابطه با تخلف سایر شهروندان و گروه ها از استقلال برخوردار خواهد بود.

به نظر می رسد فرافکنی سازمان در این رابطه چیزی جز دست پیش گرفتن برای اثبات و طرح این حقیقت نباشد که دادگستری فرانسه در رابطه با پرونده ژوئن ۲۰۰۳ از موضع قانونی و مستنداتی که در اختیار داشته عمل ننموده است.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تضاد اصلی رجوی مردم ایران است نه جمهوری اسلامی

راه حل رجوی برای کسب قدرت از همان سالهای آغازین فاز تروریستی آشکارا با عبور و حذف و انتقام گیری از مردم آغاز می شد

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، ششم ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8193

 

شروع تحریم های تازه اتحادیه اروپا که با تحریم خرید نفت ایران آغاز شده، بار دیگر مریم عضدانلو را به وجد آورده و او ضمن حمایت از این تحریم ها و لزوم همه جانبه تشدید فشار علیه مردم ایران اما کماکان به چیزی کمتر از جنگ و تغییر!! رضایت نمی دهد. شورای ملی مقاومت طی بیانیه ای به نقل از مریم رجوی در این باره آورده است:

“ضروری است این تحریمها به عنوان اهرمی برای واداشتن آخوندها به برچیدن کامل برنامه اتمی به کار رود. وگرنه مردم ایران هرگونه کوتاه آمدن از قطعنامه‌های شورای امنیت و به رسمیت شناختن غنی‌سازی اورانیوم توسط این رژیم را مطلقاً نمی‌پذیرند.”

مریم مهرتابان حتی به تشدید تحریم ها هم رضایت نمی دهد و آن را مثل همیشه و پیشاپیش غیر مؤثر و تنها راه حل را تغییر که همانا فاز حمله نظامی به ایران است گوشزد و می گوید:

”هر چند اعمال تحریمها یک جزء ضروری و غیرقابل صرفنظر کردن برای متوقف کردن پروژه تسلیحاتی این رژیم است، اما راه حل نهایی و قطعی برای خلاصی جامعه جهانی از دستیابی رژیم به بمب اتمی، حمایت از تغییر این رژیم است.”

عجیب نیست کسی به نمایندگی مردم ایران و علیه همان مردم، از جامعه جهانی بخواهد تا تحریم های اش علیه آنها را بیشتر و بیشتر کند. آن هم مردمی که بیش از سه دهه است نه رنگ آنها را دیده و نه نشان و بویی از خاک آنها به یاد و همراه دارد. اما در عوض در تمام این سالها او رویاروی همین مردم و از سر کینه توزی و عناد ایستاده و مستقیم و غیر مستقیم به جنگ شان رفته یا دیگران را به جنگ آنها ترغیب کرده است. اینها دیگر در دنیای مالیخولیایی مجاهدین نه تنها عجیب نیست که به مؤلفه های کاملا شناخته شده و بدیهی و وجه هویت شناسانه مجاهد خلق در این روزگار تبدیل شده است.

آنچه از عجایب این سرنوشت رقت بار تاکنون باید و شاید بارها و بارها گفته شده و در یک کلام تکرار می شود و آن منجلاب و مردابی است که مجاهد خلق در آن لحظه به لحظه برای بیرون آمدن دست و پا می زند و بیشتر و بیشتر فرو می رود. اما چیزی که در این میان عنصر مجاهد خلق!! نباید فراموش کند، اینکه همانگونه که دوران هم پیمانی استراتژیک، ایدئولوژیک، ژنتیک، با صدام طی شد و گذشت، علی القاعده این دوران هم بر مردم طی خواهد شد. و به مصداق رفتن زمستان و ماندن روسیاهی برای ذغال، مثل همیشه عنصر مجاهد خلق و رهبری بی بدیل اش بازنده نبرد اراده مردم و کینه توزی رجوی خواهد بود.

رجوی تردید ندارد که فشار تحریم های موجود نه متوجه رژیم که متوجه مردم ایران است. اگر چنانچه او اصرار دارد دولتمردان را از مردم جدا و بی اعتنا جلوه بدهد، بطور طبیعی مؤید این معنی است که فشار این تحریم ها فقط متوجه مردم است. می ماند این توجیه که فشار تحریم ها بر مردم در نهایت باعث سرنگونی نظام خواهد شد. با چنین فرضی معلوم نیست جایگاه آقای رجوی در معادله و تغییری که با هزینه مردم حاصل شود، کجا خواهد بود. اگر قرار باشد جمهوری اسلامی را عنصر خارجی سرنگون کند، اگر قرار باشد هزینه های تحریم منتهی به سرنگونی از جیب مردم پرداخته شود، ایشان شان در این میانه چکاره هستند.؟ مضاف بر اینکه رجوی پیشتر و در شرایط سخت تری استراتژی دخیل بستن به عنصر خارجی را در تمام اشکال سیاسی، نظامی و … تجربه کرده است. همان خطی که آدرس های رجوی از مناطق مسکونی و شهرها باعث گردید هزاران از مردم بی گناه و بی دفاع در بمباران های هوایی قربانی شوند. همان خطی که باعث گردید مردم بسیاری از شهرهای بزرگ و کوچک شب ها را در پارک ها و یا بیابان های اطراف شهر و یا در پناهگاه به صبح برسانند. همان خطی که باعث شد هزاران زن باردار نوزادان ناقص الخلقه به دنیا بیاورند، هزاران جنین سقط بشود، هزاران کودک و زن بخاطر بمباران ها و شکسته شدن بی وقفه دیوار صوتی و انفجارها و آوارهای ناشی از آن دچار روان پریشی بشوند. استراتژی که تبعات غیر قابل جبران روانی و جسمی اش کماکان بر مردم ایران ادامه دارد. و معلوم نیست مردم ایران تا چند نسل دیگر باید هزینه های آن را متحمل بشوند.

حقیقت اینجا است که تغییر مورد نظر عنصر مجاهد خلق!! جز از تکرار چنان مسیر تجربه شده ای محقق نمی شود. اصرار رجوی برای چنین تغییری فقط و فقط یک معنی دارد، آن هم انتقام گرفتن از مردمی است که او بیشتر و بهتر از هرکس می داند تا چه اندازه مورد تنفر آنها است. برای رجوی سخت تر از این نیست که پس از قریب نیم قرن لق لق زبانی خلق و سنگ خلق به سینه زدن، اما هنوز به اذعان دوست و دشمن نتواند کمترین مشروعیتی در میان آنها کسب کند، که بطور مضاعف از او متنفر نیز باشند. از این منظر آن امر تغییر و راه حلی که رجوی ارائه می دهد و قربانی اول و آخرش کسی جز همین خلق نیست، کاملا قابل فهم است؛ از همین منظر می توان به این نتیجه رسید که رجوی در واقعیت و عینیت پذیرفته که برای هرگونه تغییر ادعایی پیشاپیش باید که از مانع مردم عبور کند. او پیشتر هم در فاز چریک شهری اش با تمرکز بر زدن سرانگشتان که در واقع نام مستعار بقال و خیاط و عطار و راننده و … بود، به ایما و اشاره و مستقیم و سرراست گفته و آدرس داده که مانع اصلی و دشمن اصلی کجا است. رجوی از همان زمان هم می دانست که ابتدا باید تکلیف خود را با مردمی روشن کند که او را به هزار دلیل شناخته و ناشناخته، حسی و تجربی، اعتقادی و اخلاقی و … بر نمی تابند. باید پیش از هر مانع و حائلی از همین مردم عبور کند. باید تکلیف خود را با مردمی که در میان آنها جز به دشمنی با هیچ عنوان و موضوعی به رسمیت شناخته نمی شود، روشن کند.

سد واقعی رجوی نه لیست تروریستی وزارت امورخارجه آمریکا و نه هیچ چیز دیگر که فقط مردمی است که حتی خارجه نشین های اش هم روی دیدن و تحمل او را ندارند. رجوی برای چنین مانعی جز انتقام گرفتن و حذف آنها از معادله چاره ای ندارد. با چنین رویکردی است که حرف رجوی در دفاع از تهاجم نظامی به ایران که می گوید ممکن است به من بگوئید آمریکا قرار است چه بر سر مردم بیاورد که تا حالا جمهوری اسلامی نیاورده کاملا قابل درک و انطباق پذیری است با چنین هدفی است. راه حل رجوی برای کسب قدرت از همان سالهای آغازین فاز تروریستی آشکارا با عبور و حذف و انتقام گیری از مردم آغاز می شد. و این روند امروز همچنان ادامه دارد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خیانت دموکراسی و آزادی نمی زاید

باید ماهیت داعیه های مهرتابان به حضار ویلپنت تفهیم می شد تا او به عینه ببیند سزای خیانت پیشگی به وطن چه بهای سنگین و مشترکی برای همه خائنین دارد

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، چهارم ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8187

 

مریم رجوی در معرکه ویلپنت برای چندمین بار در طی دو سه سال اخیر این جمله را تکرار کرد: “هدف ما، تضمین آزادی و دموکراسی، به هر قیمت است.”

برای آنان که با گفتمان هایی از این جنس یعنی برداشتن قید شرطی برای دست یافتن به هدف آشنا هستند، تأکید مریم رجوی روی به هر قیمت بی شک تداعی کننده این آموزه مارکسیستی است که برای رسیدن به هدف که همانا از منظر لنینیستی کسب قدرت است هر وسیله ای مباح است. اما گمان نمی کنم در حال حاضر همان پیروان لنین و مارکسیست های برانداز هم به حرمت آن اندک تعلق و عرقی که به مردم ایران دارند با آن اندازه وقاحت و مستی قدرت به چنین ذلت و فرومایگی تن بدهند. اعتراض و اعاده حیثیت همان مارکسیست ها در قبال معرکه گیری مریم رجوی زیر لوای دروغین تهدید صلح و امنیت جهانی که برآشفته به او می نویسند:

“مریم رجوی در واقع خواستار “قاطعیت” است. “قاطعیت تحریم” برای مریم رجوی کافی نیست برای همین بایستی که باز هم “قاطعیت “نشان دهند. تحریمی که مردم ایران اکنون زیر بار این تحریم ها خرد میشوند و از داشتن داروهای اولیه محروم میباشند، و این تحریم های قدرت های بزرگ هرکس میداند که در چهارچوب سناریوی رژیم چنج معنی دارد و بس”.

پس قاطعیتی که رجوی عنوان می کند چیزی جز ناقوس نحس جنگ نیست. البته این ناقوس نحس جنگ را رجوی با “حمایت از مقاومت” خود می خواهد، او در این رابطه اکنون الگو برداری از دخالت “بشردوستانه” با بمب های ناتو در لیبی و سوریه را در نظر دارد و این “قاطعیت” را در واقع به این گره می زند که هیچکس مانند رجوی منافع امپریالیستها را “تضمین” نخواهد کرد.

گواه این ادعا است که مهر تابان رجوی بر خلاف آنچه ریاکارانه مدعی است؛

“همین که در مزار شهیدان‌مان در خاوران باشیم، برای ما کافی است.“

تا چه اندازه خمار قدرت بوده و حاضر است برای کسب آن تا کجا پیش برود.

براستی از نعل وارونه زدن ها و صغری و کبری اینگونه:

“آقایانی که خطر اتمی ملاها را کم اهمیت جلوه می‌دهید، شما دارید صلح جهانی را بخطر می اندازید. آقایان! شما مجرمید، شما که دنیا را در مقابلِ بحران اتمی ملاها بی‌راه‌حل نشان می‌دهید، شما مجرمید. توقف خطر اتمی ملاها امکان پذیر است و تنها راه آن تغییر دیکتاتوری ملاها است که برعهده مردم و مقاومت ایران قرار دارد.” به جز تمنای قدرت و با قیمت تاراج دادن یک ملت چه می توان بیرون کشید. این که چگونه ممکن است آمریکایی ها بخاطر تن ندادن به تغییر که همانا براه انداختن جنگ دیگری شبیه عراق باشد، هم مجرم و هم صلح جهانی را به خطر بیندازند و همزمان هم تغییر مورد نظر را بعهده مقاومت ایران وانهند، از آن نوع تناقضاتی است که پاسخ اش فقط در توبره رجوی ها یافت می شود.

این تمنا و دریوزگی برای قدرت تا آنجا اظهر من الشمس و خالی از تأویل و ابهام است که اعتراض و نگرانی تمام اپوزیسیون خارجه نشین را باعث شده است. در واقع فهم چنان راه حلی و برای دستیابی و رسیدن به قدرت، که حداقل هزینه و قیمت اش درگیر کردن مردم ایران به جنگی نابرابر و به قربانگاه بردن هست و نیست یک ملت است، به هوش و درایت سیاسی چندانی نیاز ندارد. اینکه رجوی ها تا کجا پیش رفته اند که با چنان صراحت و وقاحتی در پی گدایی قدرت از آمریکا افتاده اند، البته که چیز بدیع و تازه ای نیست. مقایسه این وضعیت با آنچه در دوران حاکمیت صدام و همدست شدن با او در جنگ متجاوزانه اش با ایران شاهد و ناظر بودیم، تکرار راه حلی است که بها و قیمت یک فقره اش بمباران هوایی شهرها و به خاک و خون کشیدن هزاران مردم بی دفاع بود. یا مقایسه این وضعیت با زمانی که بخش های وسیعی از خاک و هست و نیست و نوامیس مردم ایران در اشغال صدام بود، و همزمان مجاهدین از درون به راه حل گشودن جبهه نظامی در شهرهای ایران اقدام کردند، کاملا روشن و بدیهی بود که آنها برای رسیدن به دموکراسی و آزادی که همانا نام مستعار قدرت است به هر ذلت و خیانتی که نا مستعار هر قیمت است تن خواهند داد. و علیرغم تن دادن به هر راه حلی اما تنها عایدی که بردند نفرت ابدی مردمی بود که هر روز شدید و شدیدتر گردید.

از این رو است که حالا دیگر رجوی مصداق آب از سر گذشته، دلیلی برای دو دوزه بازی و لفافه گویی و دو پهلوگویی برای گدایی قدرت نمی بیند. که به باور او دیگر نه وقتی برای این تعارفات دارد و نه فرصتی به این مغتنمی در داغی تنور چالش هسته ای و تحریم های همه جانبه و تهدید به گزینه جنگ، نصیب اش نخواهد شد. مریم مهرتابان این گدایی قدرت را در میان کسانی بیان می کند که هیچکدام نه خون ایرانی در رگ دارند و نه اساسا از جنس حرف های او چیزی سر در می آورند. این را عکس های حضار ویلپنت گواهی می دهد. این را حضور سیاستمدارانی نشان می دهد که اساسا جز به موجودی حساب های بانکی و کسب کرسی های قدرت در کشورهای شان به هیچ چیز فکر نمی کنند. این حقیقت را بی اعتنایی همه مخالفان و براندازان جمهوری اسلامی در اروپا و آمریکا و کانادا و … و تن ندادن حتی یک نفر از آنها در مقام اپوزیسیون به ننگ قرار گرفتن در کنار مریم مهرتابان نشان و گواهی می دهد. این را حضور آن اندک حاضرینی نشان می دهد که به شهادت عکس ها هیچکدام شان حتی به لحاظ ظاهر و قیافه و رنگ و پوست و شناسنامه هیچ اثری از ایرانی بودن با خود ندارند. و گمان نمی برم که اگر همین ترکیب دهها ملیتی اغوا شده به سیاحت و دیسکو و عشق و حال هم به نیت و هدف شوم مهرتابان پی می بردند، آنقدر شرافت داشتند که حداقل به پاس احترام به نفس وطن پرستی حاضر به سیاهی لشکر شدن برای خائنین به یک ملت نجیب نباشند.

حقیقت این است که بر خلاف خیال مهرتابان!! دموکراسی و آزادی هیچ سنخیتی با خیانت به ملت و خاک و قربانی کردن مردم نخواهد داشت. این حقیقت را هرکس با هر زبان و ملیت و گویش و سنت و شناسنامه و رنگ و هر اعتقاد باورمندی به نفس وطن دوستی و آزادی خواهی و دموکراسی خوب می فهمد. آن ملیت هایی هم که در ویلپنت حاضر بودند این باور بدیهی را می فهمند. اما باید که ماهیت داعیه های مهر تابان به حاضرین تفهیم می شد تا او به عینه ببیند سزای خیانت پیشگی به وطن و مردم چه بهای سنگین و مشترکی برای همه خائنین و وطن فروشان دارد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تلاش رجوی برای مدیریت رسانه ای

برای رجوی این مهم است که تا چه اندازه می تواند ذهن منتقدین اش را از مسئله اصلی سازمان که پیشینه و ماهیت تروریستی مجاهدین است، منحرف کند

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، سوم ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8184

 

ماه ها است مسئله اشرف و جابجایی و تخلیه آن به موضوع اصلی سایت ها و رسانه های منتقدین تبدیل شده است. همزمان نیز سازمان از موضع تظلم خواهی و موش مردگی خود را در موقعیتی قرار داده که گویا همه عالم و آدم جمع شده اند تا به آنها ظلم کنند. مریم رجوی به شکل مضحکی تمام جرائم و خیانت ها و جنایاتی که در طی سه دهه اخیر در ایران و عراق و در حق مردم دو کشور مرتکب شده را به لیست تروریستی ضمیمه می کند. بعد لیست وزارت خارجه را سیاسی می کند و نتیجه می گیرد که یعنی همه آن سوابق و پیشینه کشک. همزمان آمریکا و متحدان اروپایی اش را به دلیل آنکه جمهوری اسلامی را با حمله نظامی سرنگون نمی کنند، مورد شماتت قرار داده و النهایه در پوشش نگرانی برای صلح جهانی، آنها را متهم و مجرم معرفی می کند. از موضع تهاجمی در مقابل دولت ها و نهادهای بین المللی داعیه احقاق حقوق پایمال شده خود را دارد. پیشاپیش سازمان را برنده چالش بین دادگاه ایالتی و وزارت خارجه آمریکا بر سر لیست تروریستی می داند. از یک سو آمریکا را به حمله نظامی علیه ایران ترغیب می کند و همزمان مدعی است تغییر در ایران باید توسط مقاومت که نام مستعار مجاهدین است انجام شود. در یک کلام مریم رجوی دنیا را به دو قطب حامیان و دشمنان مجاهدین تقسیم بندی کرده است. این همه حکایت از این دارد که لحن موضع گیری های سازمان در مقایسه با گذشته به کلی متفاوت شده است.

سؤال اینجا است چه اتفاق یا اتفاقاتی باعث چرخشی اینگونه مهاجمانه و هتاکانه شده است؟ چه تغییراتی سبب شده مریم رجوی از موضعی اینچنین تحکم آمیز خود را در مقابل جامعه بین الملل قرار بدهد؟ به گمانم دلیل این رویکرد تهاجمی را پیش از اینکه در اتکای فرضی سازمان به اهرم حمایتی در سطح جامعه بین المللی بدانیم، باید در جایی دیگر جستجو کرد. برای سازمان مهم این نیست که این حرف ها و موضع گیری ها تا چه اندازه از جانب مخاطب اش جدی تلقی خواهد شد، بلکه اهمیت قضیه این است که در این گیرودار و وضعیت تا چه اندازه می تواند با طرح اینگونه ادعاها روی صورت مسئله اصلی سرپوش بگذارد و قلم ها و ذهن ها را از آن منحرف کند.

برای او این مهم است که تا چه اندازه می تواند منتقدین اش را به دنبال خود بکشاند. ذهن آنها را از مسئله اصلی و همیشه روی میز سازمان که سابقه و پیشینه و ماهیت تروریستی مجاهدین است، منحرف کند. کسی نباید در این تردید کند که مسئله تروریست بودن سازمان کماکان پاشنه آشیل این سازمان است. اهمیت این موضوع را می شود در جایی دریافت که مریم رجوی منشاء تمامی اتهامات متوجه سازمان را ناشی از حضور نام سازمان در لیست تروریستی می داند. به این ترتیب عامدانه همه بحث های مربوط به آن را سیاسی می کند. به یک معنی تلاش می کند روی اصل اتهام و مستندات آن بحث و فحصی صورت نگیرد و فقط به این اکتفا و بسنده شود که او مدام بگوید اتهام تروریست بودن سازمان سیاسی است و دلیل اش هم مسئله هسته ای ایران و مماشاتی است که دولت ها برای راه حل سیاسی آن را دنبال می کنند و در این راستا مجاهدین وجه المصالحه غرب و ایران قرار گرفته اند. این رویکرد که به نظر عامدانه و کاملا حساب شده به نظر می آید، دنبال این هدف است که ذهن ها را متوجه گمانه زنی و تحلیل های ذهنی و سیاسی نموده و آنچه همیشه به عنوان پاشنه آشیل از آن نام برده ایم، حداقل در این بازه زمانی فراموش شود. و آن چیزی نیست جز فراموشاندن این حقیقت که سوای هر لیست و موضع گیری دولت ها در قبال مجاهدین آنها تروریست های بالفطره هستند و همچنان باقی خواهند ماند.

هدف آنها چیزی نیست جز ایجاد تشکیک و تردید در آن گذشته مملو از خشونت و خونریزی و سبوعیت و هراس افکنی و تهدید که در همین روزها نیز سازمان از انجام آن غافل نمانده است. هدف سازمان به نوعی جلوگیری و منحرف کردن مخالفان خود از طرح این پرسش های کلیدی است که چطور امکان دارد سازمانی که برای بیرون آمدن از لیست تروریستی دست و پا می زند همزمان هرکس که به او تمکین نکند را متهم به مزدوری و مجرم بودن و اقدامات تروریستی تهدید می کند. چطور امکان دارد سازمانی که در ظاهر امر نگران فعالیت های هسته ای ایران و تهدید صلح و امنیت جهانی است اما همزمان به کمترین بهانه جامعه بین الملل و نهادهای آن را با بمب های انسانی اش تهدید می کند. این چه نوع نگرانی از بمب اتم است که کسی از جایگاه متوهمانه آلترناتیو، این اندازه اشتیاق خود را برای در اختیار داشتن قدرت اتمی پنهان نمی کند؟ مسئله اینجا است که در این گیرودار و صحنه ای که طراحی شده سازمان آدرس اشتباه می دهد و متأسفانه بسیاری منتقدین و مخالفان هم دنبال او راه افتاده اند؟ شاید بپرسید به چه دلیل، توضیح می دهم. این روزها مصادف با ۷ تیر یعنی بزرگترین انفجار تروریستی در ایران و بلکه در سطح جهان است. به تلویزیون مجاهدین نگاه کنید، بر خلاف تمامی سالهای گذشته هیچ حرف و نشانی از چنین رویدادی پیدا نمی کنید. به سخنرانی مریم در ویلپنت دقت کنید، هیچ ردی از چنان فاجعه ای پیدا نمی کنید. به سایت های سازمان و رسانه های پوششی و مقالات و تحلیل های آن دقت کنید، ردی به تحقیق چیزی نخواهید یافت.

متعاقبا به سایت های منتقدین سازمان نگاه کنید. باز مطلب و عنوانی درباره ۷ تیر نخواهید یافت. با کمال تأسف همان رویه در اینجا هم دنبال به نوعی غیر مستقیم اعمال شده است. سؤال اینجا است چطور می شود واقعه ای با آن میزان اهمیت و فاجعه ای با این اندازه تأثیر و پیامد سیاسی و .. به یکباره نادیده گرفته شود؟ حالا بروید سراغ رسانه های مجازی آزاد. حرف محوری چند مقاله و تحلیل تبرئه مجاهدین از اتهام انفجار ۷ تیر در ایران است و یا در بهترین حالت اینکه هنوز مجاهدین مسئولیت آن را بعهده نگرفته، نتیجه اینکه آنها مسئول انفجار نیستند.

نکته جالب این است که اول سازمان آن را به بوته فراموشی می سپارد و متعاقب آن مخالفان و منتقدین سازمان؟ البته به جز یکی دو استثنا، همه به دنبال عناوین و تیترهایی هستند که سازمان برای آنها رقم زده و تبدیل به موضوع اول می کند. غافل از اینکه موضوع اول سازمان را ما باید انتخاب کنیم و آن هم چیزی نیست جز پافشاری روی ماهیت تروریستی سازمان و نه الزاما بحث و جدال روی ماندن و نماندن سازمان در لیست های تروریستی. بصراحت باید گفت ارزش و اعتبار هر لیست تروریستی را بودن نام مجاهدین در آن تضمین می کند. تصور هر لیست تروریستی بدون نام مجاهدین همان اندازه مشروعیت و اعتبار دارد، که معرفی نازیسم بدون لحاظ پسوند هیتلری آن.

رجوی وقتی می گوید “ما هستیم که به کلماتی از قبیل حقوق بشر معنا و مفهوم می دهیم. والا چیزی جز قالب های شناخته شده اداری با بروکراتیک باقی نمی ماند. والا چیزی جز لق لق زبان باقی نمی ماند…. ” به نوعی راست می گوید. از این زاویه که او به نوعی حقیقت را وارونه نمایی می کند. به این معنی که اگر قرار باشد سازمانی که مدعی انجام یکصدوبیست هزار ترور در کارنامه خود است و به آن افتخار هم می کند، در لیست تروریستی یافت نشود، قاعدتا هیچ تضمینی برای مشروعیت و اعتبار آن وجود نخواهد داشت. از یک منظر ما هم معتقدیم مشروعیت و اعتبار هر لیست تروریستی قائم به بودن نام مجاهدین در آن است و الا بقیه اش حرف و ادعا و محملات است. اگر قرار باشد لیستی بدون نام مجاهدین تدوین و تنظیم شود، باید در خیلی چیزها از جمله اهداف و اعتبار و مشروعیت آنها شک و تردید کرد. به قول رجوی باید تأکید کرد این لیست ها و نهادهای مربوطه چیزی جز قالب های شناخته شده و بوروکراتیک و در نهایت اسباب لق لق زبان نیستند. اهمیت بیراهه بردن و همراه شدن بسیاری از ما با رجوی در همین است که او نمی خواهد روی مصادیق و جنبه های عینی متمرکز شویم. می خواهد ما هم با اصالت دادن صرف به لیست های تروریستی دنبال این برویم که موضوعیت و موجودیت و آینده و حال رجوی و سازمان اش را به همین لیست ها گره بزنیم. یعنی اینکه وقتی هم اینها از لیستی بیرون آمدند، انگار که تازه از مادر متولد شده اند. یعنی همان هدفی که رجوی بطور کلان در عرصه مناسبات بین المللی دنبال می کند، می خواهد نتایج و پیامدهای فرضی حاصل از آن را به مخالفان و منتقدین خود نیز تلقین و به همین سیاق همه را به دنبال خود بکشاند.

رجوی می خواهد تا به این کاری نداشته باشیم که نام مجاهدین فی النفسه با سرشت و ذات تروریسم آمیخته و عجین شده است. می خواهد در روزهایی مثل ۷ تیر بدون توجه به آنچه اتفاق افتاده روی همین موضوعات سیاسی و فرعی متمرکز بمانیم. سرمان را با لیست ها و گمانه زنی های پیرامون آن گرم کنیم، تا از صورت مسئله اصلی که همانا کارنامه و عملکرد تروریستی است، غافل شویم. آنقدر که آن تاریخ تحریف شده مجاهدین بجای تاریخچه و تاریخ حقیقی و حقایق تلخ تثبیت و نهادینه شوند. برای تحقق چنین مهمی باید که مای نوعی همواره بجای راه رفتن خود، روی پاهای رجوی راه برویم. دنبال او باشیم و به خواست و اراده او تیتر بزنیم. یعنی کم و بیش همین سمت و سویی که شاهد خودمان هستیم.

 

 

--------------

مجاهدین در تناقض ایدئولوژیک بودن و پراگماتیست بودن!!

اینکه این گره کور چه زمانی حل خواهد شد، مشخص نیست

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، دوم ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8180

 

شاید برای بسیاری این سؤال مطرح باشد که چطور امکان دارد از یک سو سازمان مجاهدین را به عدول از مبانی ایدئولوژیکی و پادویی برای آمریکا با هدف کسب قدرت سیاسی متهم کرد و همزمان بر ماهیت ایدئولوژیکی و فرقه ای سازمان اصرار ورزید. از یک زاویه اتهام اول مبین این خواهد بود که سازمان از ماهیت ایدئولوژیکی اش فاصله گرفته و به یک معنا اصل کسب قدرت سیاسی به هر وسیله را به عنوان یک راه حل استراتژیک انتخاب کرده است. با چنین فرضی قاعدتا ملزومات این استراتژی که همان عدول از مواضع استراتژیکی یعنی مشی مسلحانه امری منطقی و پذیرفتنی است. و به همین منوال چرخش ایدئولوژیکی سازمان در خصوص قبول مؤلفه هایی همچون مالکیت فردی، دموکراسی لیبرالی، بازار آزاد و … در راستای چنان ضرورت هایی باز امری بدیهی و قابل قبول می نماید. همانگونه که رجوی بارها بر این تغییرات و بخصوص در جوابیه سازمان به اولین بیانیه وزارت امورخارجه آمریکا یک به یک مورد به آن اذعان داشته است. پس در این صورت طرح این ادعا و اتهام از سوی مخالفان سازمان که آنها کماکان یک گروه ایدئولوژیک و با مشی مسلحانه و تروریستی هستند، می تواند ناقض ادعای اول باشد.

سؤال این است که در واقعیت امر کدام مجاهدین با کدام یک از این فرض ها و اتهام ها منطبق هستند. یک گروه مستحیل شده در فرهنگ لیبرالیستی و با هدف کسب قدرت سیاسی یا یک گروه ایدئولوژیک که نسبت به مواضع اعتقادی و استراتژیکی اش هیچ عدولی نکرده و همچنان در پی تحقق اهداف و آرمان های اصولی خود است.؟ به نظر می رسد طرح این سؤال و درست در شرایطی که مجاهدین بیشترین تلاش خود را معطوف به جلب حمایت غربی ها و بخصوص آمریکا و همچنین به رسمیت شناختن خود به عنوان یک آلترناتیو دمکراتیک و خارج شدن از لیست تروریستی می نمایند، حائز اهمیت است. برای پاسخ به این ابهامات و تناقضات بهترین روش و ابزار همان مبانی و کدهای سیاسی است که سازمان برای توجیه اعضا و کادرهای خود ارائه کرده است. این کدها البته مربوط به امروز و دیروز نیست، مربوط می شود به اولین سالهایی که مجاهدین به روش های به اصطلاح دیپلماسی روی آورده و به ضرورت آن با انواع احزاب و سازمان های ریز و درشت راست و مسئله دار و همچین سیاستمداران شناخته شده دنیای سرمایه داری وارد تعامل و بده بستان های سیاسی شدند. و بطور مشخص بر می گردد به نیمه دوم دهه شصت، یعنی درست زمانی که تاکتیک جنگ چریکی شهری. در آن دوران مهدی ابریشمچی در نشستی با انجمن دانشجویان مسلمان در اروپا روی دو نکته اساسی تأکید می کند. یکی تفاوت و مرز میان دیپلماسی انقلابی با دیپلماسی به اصطلاح او ضدانقلابی و سیاست بازانه و محور دوم روی بازکردن ماهیت دیپلماسی انقلابی و نشانه شناسی آن و همچنین اهدافی که در این رویکرد دنبال می شود. اولین مؤلفه ای که ابریشمچی روی آن تأکید دارد، استفاده از حفره ها و شکاف هایی است که به اعتقاد او میان امپریالیست ها وجود دارد. ابریشمچی در این خصوص می گوید:

” در این خطی که آمدیم که طبعا بخشش را بایستی در مباحث استراتژیک کرد، یعنی اینکه چه خطی را دنبال می کنیم، اینکه چطور بایستی از تضاد بین امپریالیستها استفاده کرد.” دیپلماسی انقلابی و تفاوت آن با دیپلماسی لیبرالی و سیاست بازهای ضد انقلابی ص ۱۵٫

بطور پراتیکال می شود مثلا روی تضاد منافع میان آمریکا و اروپا بر سر تنظیم رابطه با ایران به مثابه وجه تعیین کننده این تضاد تأکید کرد. یا در اشل کوچکتر از اختلافات میان احزاب دست راستی و دست چپی بر سر پیش بردن این دیپلماسی نهایت استفاده را برد. حالا این سؤال پیش می آید که هدف از رفتن در این شکاف ها چیست و چه اهدافی دنبال می شود. بطور طبیعی اولین هدف باید کسب مشروعیت و به رسمیت شناخته شدن سازمان به عنوان یک نیروی مخالف جمهوری اسلامی باشد. اما مسئله مهمتر این است که این هدف در نهایت امر و در کجا به منافع استراتژیکی سازمان که کسب قدرت سیاسی است منجر و منتهی می شود. ابریشمچی در توضیح این هدف می گوید:

“به لحاظ بین المللی می خواهیم به کشورها بقبولانیم که این مائیم که مردم ایران را نمایندگی می کنیم. طبعا در صحنه های بین المللی اصلا بحث ایدئولوژیک و یا صرفا مواضع سیاسی مطرح نیست. مهمتر از اینها اینکه بتوانی خودت را به اعتبار یک دریای خون و به عنوان یکی از نمایندگان مردم ایران به آنها تحمیل کنی.” دیپلماسی انقلابی و تفاوت آن با دیپلماسی لیبرالی و سیاست بازهای ضد انقلابی.ص ۱۲

به زبان ساده ابریشمچی می خواهد بگوید فارغ از اینکه الزامی به تبیین و توضیح ماهیت سیاسی و ایدئولوژیکی خود برای غربی ها داشته باشیم، هدف مان این است که از تعاملات سیاسی یا همان دیپلماسی انقلابی و به اتکای قربانیانی که پشت سر بجا گذاشته ایم به کشورها بقبولانیم که ما تنها نماینده مردم ایران هستیم. فارغ از اینکه آیا آنها به لحاظ سیاسی و ایدئولوژیکی ما را قبول داشته یا نداشته باشند. در اینجا آنچه برای ابریشمچی و سازمان فاقد اهمیت می نماید، همان گزاره هایی است که مورد توجه غربی ها است، مثل دموکراسی و آزادی و مقولاتی از این دست. و آنچه حائز اهمیت است اینکه به غربی ها قبولانده شود که ما نماینده این مردم هستیم. به یک معنی سازمان می خواهد از روش به اصطلاح دیپلماسی انقلابی به غربی ها تفهیم کند که اگر ملاک دمکراتیک بودن داشتن پایگاه و حمایت مردمی و بدون لحاظ خاستگاه های دمکراتیک و … است، پس آنها الزاما باید از چنین آلترناتیوی با هر سمت گیری سیاسی، ایدئولوژیکی و استراتژیکی و اقتصادی حمایت کنند.

اینکه می بینیم از یک سو مریم رجوی مدعی داشتن پایگاه مردمی و سازمان را به عنوان تنها آلترناتیو مشروع و دمکراتیک ایران معرفی می کند و همزمان مسعود رجوی کماکان در درون سازمان بر همان مؤلفه ها و ماهیت ایدئولوژیکی و تروریستی سازمان تأکید و اصرار دارد، به نوعی همین تناقضات مورد اشاره را پاسخ می دهد. آنچه هم بر سر مفاهیم و گزاره هایی مانند دموکراسی و آزادی و این قبیل شعارها مطرح می شود، دقیقا در راستای آن نوع و جنس تلقی ای است که رجوی ها از مقوله دموکراسی دارند. چیزی در اشلی فراتر و بزرگتر از همان مناسبات بالفعلی که اکنون در تشکیلات رجوی حاکم و نهادینه شده است. به زبان ساده تر سازمان معتقد است همین که آنها بتوانند خود را به عنوان آلترناتیو و تنها آلترناتیو و اپوزیسیون مشروع به غرب و آمریکا تحمیل کنند، کافی است. بقیه مسئله به این بر می گردد که این آلترناتیو به دلیل اینکه منتخب مردم است خود می داند و مردمی که او را به عنوان نماینده خود به رسمیت شناخته اند. در واقع آن چهره واقعی سازمان بعد از تحمیل خود بر غرب و به رسمیت شناختن آنها به عنوان نماینده مردم هویدا و آشکار می شود.

نهایت اینکه آن ضدین مقدمه بحث با چنین رویکردی از سوی سازمان به وحدت می رسد. اما اتفاقی که در این میان رخ داده این است که سازمان برای متقاعد کردن غرب به این مهم که آنها نمایندگان واقعی مردم ایران هستند، تاکنون نه توفیقی کسب نکرده که نتیجه معکوس گرفته است. آنچه باعث گردیده رجوی تماما به ورطه پراگماتیسم بیفتد و تمام هست و نیست ایدئولوژیکی اش را برای کسب اعتماد آمریکا هزینه کند، به در نیامدن آن پیش فرض ها بر می گردد. به اینکه جلب اعتماد آمریکا به این که آنها نمایندگان واقعی مردم هستند، در عمل راهی به جز متهم کردن آمریکا به حمایت و مماشات با جمهوری اسلامی نبرد. به همین دلیل هم سازمان راه آمده تا اینجا را باید تا آخر طی کند. جلب حمایت آمریکا و گرفتن این چراغ سبز که آنها نمایندگان مردم ایران هستند. اینکه این گره کور چه زمانی حل خواهد شد، مشخص نیست. اما هر زمان هم که این معضل حل بشود، الزاما به این معنی نخواهد بود که آمریکایی ها به مجاهدین اعتماد کرده اند؛ چون تا بحال مجاهدین تا جایی پیش رفته اند که تمام تضمین های لازم را برای جلب این اعتماد داده اند. اما مشکل آن طرف قضیه است. یعنی اینکه آمریکایی ها علیرغم همه نعل و وارو زدن های شان در خصوص سازمان، اما بخوبی می دانند مفهوم آن دیپلماسی انقلابی مجاهدین چیست. می دانند سازمان تضاد بین ماهیت ایدئولوژیکی و آن نمود لیبرال گرایی را در درون خودش چگونه حل و فصل و توجیه و تئوریزه کرده است.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

انفجار تروریستی ۷ تیر از منظری متفاوت

ارزیابی واقعه7 تیر حداقل می تواند این دستاورد را داشته باشد که به عاملین این انفجار اجازه جولان در صف مدعیان مبارزه علیه تروریسم را ندهد

 


بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، دوم ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8177

انفجار ۷ تیر در دفتر حزب جمهوری اسلامی را می توان به عنوان نماد تمام عیاری برای شناخت، تبیین و واکاوی پیچیدگی ها و راز و رمزهای سر به مهر تروریسم تلقی کرد. از این جهت که این اتفاق به مرور زمان ابعاد و پیچیدگی های خود را بیشتر به رخ می کشد. از این جهت که عاملین این اقدام کماکان بر چنین رویکردی و ادامه روش های خشونت آمیز تروریستی و در اشکال تازه تر ادامه می دهند. از این جهت که علیرغم ابعاد این اتفاق هنوز هیچ مرجع بین المللی اهتمامی برای بازشناسی و واکاوی ابعاد و جنبه های ضدمدنی و هرج و مرج گرایانه و قتل های فجیعی که در جریان آن رخ داده، انجام نداده است. از آن جهت که قربانیان آن حادثه عموما کسانی بودند که مستقیم و غیر مستقیم برآمده از اراده و انتخابات مردم بودند. از این جهت که کیفیت خشونت ورزی در این اقدام حداقل تا حالا کماکان بی نظیر و منحصر به فرد بوده است. از این جهت که علیرغم قرار داشتن عاملین آن در لیست تروریست های از جمله وزارت امورخارجه آمریکا و … اما متأسفانه در این خصوص هیچ تلاشی برای باز کردن ابعاد این مسئله انجام نشده و نمی شود. از این جهت که متأسفانه عاملین این اقدام به جد و با حمایت عده ای از سیاستمداران آمریکایی گذشته و حال و حامیان حقوق بشر و ضدتروریسم در تلاش برای بیرون آوردن مجاهدین از لیست های تروریستی هستند. از این جهت که حتی در سالگرد چنین فاجعه ای دنیا و مدعیان مبارزه با تروریسم چشم بر روی این اتفاق بسته اند. ۷ تیر سوای اینکه چه موضعی در قبال جمهوری اسلامی و سوای هر زاویه ای که با آن داشته باشیم، اهمیت اش در منحصر بودن آن است.

در حالی که انفجار های ۱۱ سپتامبر هنوز صورت مسئله اصلی مقامات آمریکایی و جامعه بین المللی است و کماکان برای شناخت و دستگیری و مجازات عاملین آن پیگیری می شود، اما باعث تأسف است که عاملین تروریستی ۷ تیر نه تنها در آمریکا و اروپا برای چنین فجایعی سالگرد می گیرند، که همان مدعیان حقوق بشر و مبارزه با تروریسم را به چنین مراسمی می کشانند. و اسفناک تر اینکه تروریست ها در کمال وقاحت جامعه بین الملل را به عنوان کسانی که سعی در جلوگیری از جنگ و خشونت دارند، به عنوان مجرم معرفی می کنند.

اهمیت اتفاقی مثل ۷ تیر در این است که می تواند برای همیشه و هم وزن انفجارهای ۱۱ سپتامبر و دیگر اقدامات تروریستی بزرگ تاریخ معاصر همچنان قابلیت پیگیری و مطالعه داشته باشد. ابعاد دو حادثه ۷ تیر و ۱۱ سپتامبر به لحاط نوعیت و تأثیری که از خود بجای گذاشته اند، بسیار شبیه هم هستند. اینکه چطور مقامات آمریکایی پس از گذشت یک دهه همچنان اهتمام به شناسایی و دستگیری عاملین ۱۱ سپتامبر دارند، اما از طرفی از کنار عاملین ۷ تیر با بی تفاوتی می گذرند، می تواند سؤال انگیز باشد. اتفاق ۷ تیر با هر اندازه انفعال و بی تفاوتی جامعه بین الملل اما چیزی از اهمیت و سبوعیت عاملین آن کم نمی کند. علیرغم گذشت سالها اما به دلایل متعددی هیچگاه به لحاظ حقوقی و انسانی و … مشمول گذشت زمان نخواهد شد. متأسفانه جامعه بین الملل علیرغم همه داعیه هایی که برای مبارزه علیه تروریسم دارد هنوز اندرخم یک کوچه است. و تأسف بارتر اینکه هنوز حقوق انسانی را فی النفسه و به دلیل انسان بودن قربانیان آن به رسمیت نشناخته است. و بدتر از اینکه ما نیز در این سوی دنیا و در متن چنین تفکری کم و بیش و غیر مستقیم تحت تأثیر القائات اینچنین حقوق انسان را به خودی و غیر خودی تقسیم بندی می کنیم.

به فاجعه ۷ تیر باید از این منظر نگاه شود که در آن هزاران نفر انسان به عنوان انسان و نمایندگان مردم و حتی برخی به عنوان انسان های کاملا معمولی و شهروند قربانی شدند. باید از این منظر نگاه شود که گروهی با عنوان مدعیان مبارزه برای آزادی مردم در دادگاه های زیرزمینی به خود حق دادند هزاران انسانی که بیشترشان را حتی به لحاظ هویت فردی نمی شناختند به بدترین و فجیع ترین شکل ممکن به قتل برسانند. مرزبندی با جمهوری اسلامی با هر دلیل و انگیزه ای نمی تواند مجوز سکوت و انفعال در قبال چنین رخدادهایی باشد. از این نظر که نفس این اقدامات اساسا هیچ مرز و محدوده ای را به عنوان خودی و غیر خودی، اپوزیسیون و پوزیسیون و مخالف و موافق و … نمی شناسد. دلیل این ادعا می تواند استمرار دهها قتل درون تشکیلاتی، ترور دهها مخالف و منتقد سازمان که اتفاقا با جمهوری اسلامی هم زاویه و مشکل داشتند، باشد. دلیل این ادعا می تواند بازتولید چرخه این گونه خشونت ها در اشکال پیچیده تر و در طی سه دهه اخیر از سوی سازمان مجاهدین باشد. دلیل این مدعی همین قربانیانی هستند که هم اینک به عنوان گروگان در اختیار رجوی هستند. دلیل این مدعی می تواند این حقیقت تلخ باشد که جامعه جهانی و پاسداران حقوق بشر علیرغم آن همه گزارش درباره نقض حقوق بشر در ایران هنوز حتی از نام بردن چنین اقداماتی به عنوان حداقل نقض حقوق بشر نامی به میان نیاورده اند. که عاملین آن را رفته رفته به عنوان حامیان صلح و حقوق بشر و دموکراسی و آزادی خواهی در جهان به رسمیت می شناسند. دقیقا همان کسانی که هنوز پس از گذشت قریب به ۵ دهه از ترور مستشاران آمریکایی اما کماکان حافظه شان نسبت به آن اقدامات نه تنها پاک نشده که فعال و تلافی جویانه است. دقیقا همان کسانی که حتی مسئله ای کم اهمیت تری مثل اشغال سفارت آمریکا را در حافظه خود نگه داشته و مرتب یادآوری و اشاره می کنند. چگونه ممکن است آمریکایی ها و جامعه بین الملل در قبال چنان اتفاقاتی فعال و هوشیار مانده باشد، اما از کنار فاجعه ای مثل ۷ تیر براحتی و سهولت بگذرد و اصلا به روی خود نیاورد.

برای اقدام تروریستی ۷ تیر در زمان خود هیچ انگیزه ای جز کینه توزی و عناد ورزی و قدرت پرستی نمی توان متصور شد. اسناد حداقل این حقیقت را نشان می دهند که این تأثیرات تا چه اندازه سرنوشت و آینده انقلاب ۵۷ مردم ایران را تحت تأثیر خود قرار داد. این ارزیابی ها البته به درد مدعیان حقوق بشر و مبارزه با تروریسم نمی خورد، اما حداقل این است که می تواند در سالگرد چنین فجایعی افکار جهانیان را به سمت درک مستندتر و واقع گرایانه تری از عاملین این انفجار سوق بدهد. حداقل می تواند این دستاورد را داشته باشد که به عاملین این انفجار به چنین سهولت و آسانی اجازه جولان در صف مدعیان مبارزه علیه تروریسم ندهد. اینکه به صرف زاویه داشتن جامعه جهانی و آمریکا با جمهوری اسلامی جامعه جهانی و مدعیان مبارزه با تروریسم از کنار چنین اتفاقی براحتی بگذرند، بواقع چیزی جز لکه دار کردن چهره آن مدعیان در پی نخواهد داشت. به انفجار ۷ تیر باید از منظری متفاوت و فارغ از عداوت های دیپلماتیک و سیاسی و منافع آنی و سازمانی و ایدئولوژیکی و شخصی نگاه کرد. مگر اینکه ماهیتا و چندان که ادعا می کنیم با تروریسم و بخصوص از نوع انفجار ۷ تیر زوایه و مشکل نداشته باشیم. سازوکارهای بین المللی برای واکاوی چنین اقدامی متأسفانه تاکنون آنگونه که باید و شاید محلی از اعراب نداشته و نادیده انگاشته شده اند. دلیل اش هر چه می خواهد باشد، اما نتیجه اش با کمال تأسف به نادیده گرفته شدن و تضییع حق مسلم کسانی می انجامد و انجامیده که مظلومانه و غریبانه در انفجار ۷ تیر با آن طرز فجیع و کینه توزانه توسط یک سازمان تروریستی قربانی شدند و بدتر از همه اینکه در جهان رسانه محور در سالگرد چنین فاجعه شومی حتی یادآوری اسامی آن مظلومین و تلنگر زدن به وجدان های بیدار جهانیان در این رابطه هم علی الظاهر به کار شاق و نشدنی تبدیل شده است.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نامه مصادره به مطلوب شده کوبلر، توسط مریم رجوی

انعطاف پذیری ملل متحد در قبال رجوی را می توان مصداق رابطه آن آدم عاقل با آن دیوانه زنجیری تلقی کرد

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، بیست و نهم ژوئن 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8166

Aftabkaran.

سایت آفتابکاران متعلق به سازمان مجاهدین با انتشار بخش هایی از مطلبی که مدعی است نامه کوبلر به مریم رجوی است مواردی از نامه مورد اشاره را منعکس کرده است. در اینکه نامه می تواند از سوی کوبلر باشد تردید نیست، اما اینکه چرا سایت آفتابکاران و سازمان از درج اصل نامه امتناع نموده، شاید بتوان از روی همین نسخه گزیده شده به دلایل آن پی برد. دلایلی که بیش از هر چیز می تواند بر جنبه های افشاکننده و رسواکننده ادعاهای واهی و فریبکاری های سازمان دلالت داشته باشد. اینکه چطور می شود مریم رجوی و مسعود رجوی پس از آن همه گزافه گویی مبنی بر سکوت مقامات ملل متحد در قبال سؤالات و ابهامات آنها، اما با این حال حاضر به درج تمامی نامه ادعایی نمی شوند، خود گویای این حقیقت است که آنها تا آنجا که توانسته و برای شان امکان داشته نامه کوبلر را مصادره به مطلوب کرده اند. به این دلیل که از روی همین نامه سانسور شده هم می توان بخوبی دریافت که محتوای و جهت گیری نامه کوبلر تا چه اندازه مطابق میل آنها بوده یا باعث برآشفتگی آنها شده باشد.

در نامه ای که سایت آفتابکاران درج نموده از قول کوبلر آمده است:

“من آماده ام به همه موضوعاتی که از جانب شما مطرح شده است، پاسخ بدهم. با این هدف که بتوانیم در نزدیکترین زمان مناسب برای خروج از بن بست اسفبار و خطرناک که از یک ماه و نیم پیش شاهد آن بوده ایم، دیدار و گفتگو کنیم تا راه حلی پیدا شود.” به نظر می رسد با همین بخش از نامه بتوان محتوا و جهت گیری کل نامه کوبلر را حدس زد. در واقع تأکید کوبلر روی کلماتی همچون بن بست اسفبار و خطرناک حاوی نکات قابل تأملی است که بیش از هر چیز بر هشدار به مریم رجوی دلالت دارد تا بر خلاف آنچه سازمان می خواهد القاء کند، یعنی موضع دست بالای سازمان را. نکته قابل تأمل دیگری که در نامه کوبلر به چشم می خورد، این است که بر خلاف ادعاهای رسانه ای سازمان مبنی بر غیر پاسخگو بودن کوبلر در خصوص اقدامات و فعالیت های اش که بعضا هم با اتهام زنی سازمان مواجه شده نوشته است: “من علاوه بر نامه های پیشین، در نامه دیگری در روز گذشته ناخرسندی عمیق خود را از اینکه درخواست هایم برای ملاقات فوری را رد کرده اید، ابراز کردم.”

هر چند درج این بخش از نامه کوبلر بیشتر به جهت مهم جلوه دادن مریم رجوی است، اما با این حال سازمان فراموش می کند درج این اظهارات بیش از هر چیز برخورد صادقانه و حسن نیت کوبلر را در تقابل با دروغ های رسانه ای مریم رجوی و سایت های سازمان افشا می کند.

تأکید کوبلر روی آماده بودن برای پاسخگویی به موضوعات مطرح شده توسط سازمان و خروج از بن بست اسفبار نشان می دهد که بیش از هر چیز و فراتر از آن جنبه های تبلیغاتی و خودستایانه و فریبکارانه ای که سازمان دنبال می کند، ایشان فارغ از هر منزلت و جایگاه سیاسی و بین المللی که دارند به چیزی فراتر از نجات جان انسان هایی که هم اینک در گروگان رجوی هستند نمی اندیشد. ضمن اینکه ایشان بر خلاف ادعاهای مسعود رجوی و مریم رجوی که مدعی هستند کوبلر تاکنون در رابطه با موضوع مذاکرات اش با مقامات جمهوری اسلامی توضیحی نداده و آن را به مسئله ساکنین اشرف مرتبط دانسته اذعان می دارد که حول این ملاقات ها : “من بارها گفته ام، این دیدار که در چارچوب دستور کار منطقه ای یونامی که توسط شورای امنیت ملل متحد (قطعنامه ۱۷۷۰) مقرر شده، صورت گرفت”.

و در رابطه با ادعاهای کاذب سازمان مبنی بر تحویل اجباری اعضای سازمان به ایران تأکید دارند که:

“من به تأکید حول این موضوع ادامه خواهم داد تا اصل نان رفولمان محترم شمرده شود و هیچکس بصورت غیرداوطلبانه به ایران استرداد نشود.” این اظهارات بواقع بر این مسئله صحه می گذارد که نگرانی سازمان نه از بابت ادعای واهی اش مبنی بر تحویل اعضای سازمان از سوی ملل متحد به ایران که اعلام داوطلبانه بسیاری اعضای سازمان برای رفتن به ایران است که رجوی تاب نمی آورد و از آنجا که باید صورت مسئله اصلی را پاک کند کوبلر و ملل متحد و صلیب سرخ و کمیساریا و آمریکا و … را متهم به تحویل دادن آنها به ایران می کند.

واقعیت این است که کوبلر و ملل متحد و آمریکا و تمامی نهادهای مربوطه در این خصوص بخوبی می دانند که قریب به اتفاق ساکنین اشرف و لیبرتی در حال حاضر جزو گروگان های رجوی محسوب می شوند و تجربه ثابت کرده رجوی قادر است به طرفه العینی آنها را قربانی مطامع شخصی و فرقه ای خود کند. از این رو انعطاف پذیری کوبلر و مل متحد را آنچنان که بارها در گزارش های خود مورد تأکید قرار داده اند می توان فقط و فقط از جنبه های انسان دوستانه و در راستای جلوگیری از فاجعه ای تلقی کرد که کمترین هزینه آن به کشتن دادن جان صدها اسیر و گروگان رجوی خواهد بود. از روی همین نامه نصف و نیمه کوبلر هم می شود توأمان هم نگرانی و خطری که فی الحال جان ساکنان اشرف را تهدید می کند، دریافت. آنچه مسلم اینکه ملل متحد، کوبلر، کمیساریا و صلیب سرخ و … نمی خواهند آلت دست رجوی برای تحقق فاجعه ای بشوند که انجام آن برای او مثل آب خوردن است. انعطاف آنها ولو اینکه با هزینه کردن از اقتدار و پرنسیب جایگاه بین المللی که دارند، کاملا قابل فهم است. آنها بواقع نگران بمب هایی هستند که رجوی تهدید به انفجار آنها می کند.

واقعیت این است که در حال حاضر رابطه جامعه بین الملل و نماینده آن آقای کوبلر با کسی مثل مسعود رجوی نسبت یک انسان عاقل با دیوانه زنجیری است که جان شمار قابل ملاحظه ای انسان در دست او است. بدیهی است در چنین وضعیتی آنچه اصل و موضوعیت دارد نجات جان این انسان ها از چنگال این دیوانه است.

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد