_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

kanoon@iran-ghalam.de

info@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

افشای همکاری مسعود رجوی با ساواک

کتاب «در دامگه حادثه»، گفتگوی عرفان قانعی فرد با پرویز ثابتی، مدیر امنیت داخلی ساواک

 

 

حامد صرافپور، فریاد آزادی، بیست و ششم ژوئیه 2012
http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/
Hamkari%20Rajavi%20Ba%20Savak.HTM

 

اسرار همکاریهای پنهان مسعود رجوی با سازمان اطلاعات و امنیت رژیم شاه (ساواک)، از همان ابتدای انقلاب ضد سلطنتی برای بسیاری از دست اندرکاران کم و بیش آشکار شده بود. یادم هست سال 1359 زمانی که در بخش دانش آموزی میلیشیای مجاهدین فعالیت داشتم، در وسط خیابان اصلی شهر زادگاهم اطلاعیه ای بر دیوار مشاهده کردم که در مورد ساواکی بودن کاظم رجوی برادر مسعود رجوی توضیحاتی افشاگرانه نوشته بود. آن زمان این مطلب برایم ناخوشایند بود و به مسئولم گفتم که چنین چیزی روی دیوار نصب شده است. او که خود کمی بزرگتر از من و دانش آموز بود به من گفت که به فرض کاظم هم ساواکی بوده باشد چه ربطی به مسعود دارد؟

این مسئله گذشت و سالها بعد که در قرارگاههای مجاهدین بودم، سالی نبود که مسعود رجوی از خاطرات دوران زندان و یا دوران سفر به فلسطین و آموزشهای نظامی خود نگوید و به مناسبات داخل زندان و شکنجه های ساواک اشاره نکند. اما در این رابطه هرگز خودش شخصاً نگفت که شکنجه شده است، در عوض مریم قجرعضدانلو هیچگاه نشد که مبحث گذشته ها پیش بیاید و از شکنجه شدن مسعود و دردها و رنجهای او چیزی نگوید. البته به گونه ای از این قضیه سخن می گفت که گویا مسعود بیش از تمام زندانیان سیاسی شکنجه را تحمل کرده است و می گفت وی به دلیل جایگاهی که پس از اعدام بنیانگزاران کسب نموده بود بیش از همه تحت فشار و شکنجه قرار داشت. نکته قابل توجه اینکه هیچکدام از مسئولین هم بند با مسعود رجوی چنین داستانی را تعریف نمی کردند و تنها کسی که اصرار بر شکنجه های شدید مسعود داشت مریم بود که خود هرگز زندان را تجربه نکرده بود.

متقابلاً مسعود رجوی هم به طور مستمر در راستای سرکوب و خفه کردن زندانیان سیاسی می گفت: «اگر چه مریم هیچگاه زندان نبوده است ولی اگر او زندانی می شد بیش از هر مجاهدی شکنجه ها را تحمل می کرد»... و همچنین به این نکته اشاره می کرد که هرکس در این حکومت زندانی شده بوده و الان زنده است و در اینجا حضور دارد به رژیم «بای» داده بوده است. یعنی از خود ضعف نشان داده و یا خیانت کرده و یا کوتاه آمده است وگرنه همه باید اعدام می شدند. وی بشدت معتقد بود که هیچ کس نباید در مناسبات مجاهدین زندانی سیاسی بودن خودش را چماق و یا آتو کند در برابر رهبری و سازمان، چون پیشاپیش مشخص است که همگی بریده بوده اند وگرنه رژیم همه را اعدام می کرد. نتیجه اینکه همگی باید شکرگزار سازمان و در رأس آن مسعود می بودند که دوباره آنها را در مناسبات پذیرفته است و گذشته هایشان را نادیده گرفته است... این طرز تفکر مسعود رجوی در مورد همۀ زندانیان سیاسی بود که بارها از دهان مریم قجرعضدانلو بیرون می زد. ناگفته نماند با اینکه مسعود رجوی زندانهای اروپا را در قیاس با زندانهای ایران «هتل» می دانست، اما مریم که از نظر ایشان بیش از هر مجاهدی می توانست شکنجه ها و زندان را تحمل کند پس از اینکه دولت فرانسه وی را بازداشت نمود بخاطر اینکه نمی توانست همان «هتل» را هم تحمل کند ضمن ابلاغ فرمان ضدانسانی خودسوزی نیروهایش در دل اروپا و به کشتن دادن دو نفر، خود را از آن هتل اروپایی رهانید!.

نکته ای که باید به آن پرداخت در این مورد است که مریم در چنین مواقعی عباس داوری را به کمک می گرفت که بیاید پشت میکروفن و به دفاع از مسعود رجوی خاطراتی از «سعید محسن» نقل کند و از قول او بگوید: «مسعود تنها فردی است که از مرکزیت باقی مانده و باید راه را ادامه دهد و کار سنگینی بر دوش او سپرده شده است!». این داستان هر از چندی تکرار می شد که گویی زنده ماندن او موهبتی از جانب خدا به مجاهدین بوده تا رسالت تاریخی بنیانگزاران سازمان را به انجام برساند. مریم گاهی پا از این هم فراتر می نهاد و می گفت محمد حنیف در برابر مسعود تضادی حل نکرده بود (البته بعدها اینرا هم گفت که امام حسین تضادی آنچنانی حل نکرد، این مسعود است که پیچیده ترین تضادها را در این زمانه حل می کند!).

به این ترتیب، هیچکس در داخل مناسبات مجاهدین ندانست که مسعود چگونه از تیغ ساواک جان سالم بدر برده است تنها چیزی که مسعود و مریم تلاش بر القای آن داشتند، فعالیتهای گسترده و جهانی برادرش دکتر کاظم رجوی در سازمان ملل بوده است!. و همین تلاشها باعث شده که وی از زیر تیغ اعدام رها شود و همواره اینکار کاظم رجوی از سوی مریم قجر ستوده می شد و ارادت خاصی به او داشت.

اما از قدیم گفته اند که حقایق هرگز پشت پرده باقی نمی ماند و دیر یا زود تاریخ بهترین قضاوت را خواهد کرد. اخیراً آقای «عرفان قانعی فرد» گفتگویی با «پرویز ثابتی»، مدیر امنیت داخلی ساواک، انجام داده که در کتابی به نام «در دامگه حادثه»، چاپ شده است. وی در این گفتگو پرده از این راز گشوده است. او با دلایلی روشن شرح داده که مسعود رجوی، نه به دلیل تلاشهای دکتر کاظم رجوی در ژنو و نه به خاطر درخواست شوروی از محمدرضا شاه، بلکه به دلیل غیرقابل انکار عضویت برادرش کاظم رجوی در ساواک و درخواست ملتمسانه وی از «پرویز ثابتی» و نامه نگاریهای او به شاه از خطر اعدام نجات یافته است. در این کتاب نکات موشکافانه و ارزشمندی به لحاظ سیاسی و تاریخی لحاظ شده است که پیشنهاد می کنم دوستان و هموطنان عزیز آنرا مطالعه نمایند.

نوشتار زیر بخشهایی از گفتگوی آقای قانعی فرد با پرویز ثابتی و چگونگی آشنایی اش با دکتر کاظم رجوی می باشد:



(((کتاب «در دامگه حادثه» صفحه 65، چگونگی آشنایی پرویز ثابتی با کاظم رجوی:

عرفان قانعی فرد: چه عاملی موجب شد که از دانشکده حقوق دانشگاه تهران، به جای رفتن به دادگستری و امور قضایی، سر از ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) در آوردید؟

پرویز ثابتی: در سال 1336 که دانشجوی سال آخر حقوق بودم و می خواستم به دادگستری بروم تا قاضی بشوم، در آن موقع دادگستری، به علت نداشتن بودجه، افراد جدید را استخدام نمی کرد بلکه کسانی را که در دستگاههای دولتی کارمند بودند و لیسانس حقوق داشتند، منتقل می کرد که از نظر بودجه، مشکلی وجود نداشته باشد.

تنها جایی هم که استخدام می کرد، آموزش و پرورش بود و خواستم بروم در آنجا استخدام بشوم تا بعد از فارغ التحصیلی از آنجا به دادگستری بروم و 4-5 سال کار قضایی کرده و بعد وکیل دادگستری شوم. این برنامه و هدف من بود. در آن تابستان که سال ماقبل آخر دانشکده حقوق بودم، در آموزش و پرورش استخدام شدم و در جریان استخدام در آموزش و پرورش با کاظم رجوی (برادر همین مسعود رجوی که یک سال قبل از من فارغ التحصیل شده بود و می خواست با لیسانس به عنوان معلم استخدام شود) آشنا شدم و در آن دوره یک ماهه که ما در دانشسرای عالی آموزش می دیدیم در موقع تنفس با هم حرف می زدیم. بعد از پایان دوره از هم جدا شدیم که بعداً باز هم به هم برخوردیم که ماجرای آن را به شما خواهم گفت. من بعد از فارغ التحصیلی از دانشکده حقوق با گشایشی که از نظر استخدامی برای وزارت دادگستری پیش آمده بود، مستقیماً در امتحان شرکت کرده و به استخدام وزارت دادگستری در آمدم ولی شروع به کار نکردم و وارد ساواک شدم.)))

وی پس از شرح تاریخچه دیگری از فعالیتهایش مجدداً به مبحث مسعود و کاظم رجوی می رسد و چگونگی استخدام دکتر کاظم رجوی در ساواک را اینگونه شرح می دهد:

صفحه 281 و 282، چگونگی عضویت کاظم رجوی در ساواک:

(((عرفان قانعی فرد: قرار بود که داستان مسعود رجوی را تعریف کنید.

پرویز ثابتی: رجوی در شهریور 1350 دستگیر شد و جزو 10 نفری بود که محکوم به اعدام شده بود. برادر مسعود، یعنی کاظم رجوی را من می شناختم... که فکر کنم در اوایل بحث مان برایتان توضیح دادم که در سال 1336 با هم به مدت 1 ماه برای اسخدام در آموزش و پرورش دوره ای طی کردیم و با هم آشنا شدیم.

کاظم رجوی پس از 1-2 سال برای ادامه تحصیل به اروپا رفت و در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی، فعالیت می کرد. من هم برای مسافرتی به سوئیس رفته بودم و از طرف ساواک کاری داشتم و 8-9 سال هم از سابقه من در ساواک می گذشت. حوالی سال 1347 بود و می خواستم که کاظم رجوی را ملاقات کنم که مثلا ببینم چه کاری می توانم در باره او انجام بدهم. به دکتر کاظم تلفن زدم و گفتم که: «مرا یادت هست؟»، گفت: «بله!، کجا هستید؟ و همدیگر را ببینیم» و رفتیم و همدیگر را دیدیم. از او پرسیدم: «اینجا چه می کنی؟»، البته می دانستم و پرونده اش را مطالعه کرده بودم. به هرحال دیدم که خیلی هم سفت و سخت نیست و فقط یک انتقادهایی از شاه دارد ولی زیاد مهم نیست... مسلماً در آن موقع، هنوز نمی دانست که برادرش (مسعود) در شبکه مجاهدین خلق، فعالیت دارد. از من پرسید که شما چه می کنید؟، من هم گفتم که: «در نخست وزیری هستم»، گفت: «همان ساواک؟»، من هم صراحتاً گفتم: «بله!». گفت که: «خوب اینجا در سوئیس چه می کنی؟»...

خلاصه حین گفتگو دیدم که دمش سست است و به عنوان نمایندگی ساواک در آنجا اسخدامش کردم و به نمایندگی ساواک در ژنو، تحویلش دادم و ماهی 1000 فرانک سوئیس هم برایش حقوق گذاشتیم و مأمور ما شد و گزارشات برای ما می فرستاد.)))

پس از شرح نحوه ی استخدام دکتر کاظم، وی به مسئله دستگیر شدن مسعود رجوی و چگونگی تخفیف در حکم اعدام او اشاره می کند و چنین می نویسد:

صفحۀ 282 تا 285، چگونگی تخفیف حکم اعدام مسعود رجوی به حبس ابد:

(((پرویز ثابتی:...تا اینکه سال 1350 که برادرش (مسعود) دستگیر شد، کاظم فوری نامه نوشت و تلفن زد که: «آقا! دستم به دامن ات، برادرم را نجات دهید!» و من هم گفتم که: «ببینم چه کاری می توانیم بکنیم و بعد مسعود، محکوم به اعدام شد. کاظم جاهای مختلفی هم می رفت و ضمن اینکه به من متوسل می شد، می رفت مثلا ژان پل سارتر را هم می دید که علیه اعدام ها کاری بکند و مسعود اعدام نشود. من یک گزارشی درست کردم که برادرش برای ساواک، این کارها و خدمات را کرده و مسعود رجوی را یک درجه تخفیف بدهیم». شاه هم موافقت کرد و یک درجه تخفیف داده شد و مسعود رجوی اعدام نشد.

عرفان قانعی فرد: فکر کنم که تا حدی توانستید که مسعود را به ساواک جذب کنید، البته خودش منکر این قضیه است.

پرویز ثابتی: نه! در بازجویی ها نسبتاً همکاری کرد و آرام بود. خبر یک درجه تخفیف را که دادیم به روزنامه ها، نوشتیم که این 10 نفر محکوم به اعدام شدند و مسعود رجوی به علت اینکه در جریان بازجویی با ما همکاری کرده است، شامل یک درجه تخفیف شده است.

عرفان قانعی فرد: در واقع او را تخریب و بی اعتبار کردید.

پرویز ثابتی: بله! آن وقت در زندان معترض شده بود که: «نخیر، من چه همکاری داشته ام؟»، در حالی که همکاری کرده بود، در بازجویی ها، خیلی آدمها را معرفی کرده بود و جمهوری اسلامی هم چند سال پیش، بازجویی هایش را منتشر کرده بود. در زندان، گاهی زندانی ها شلوغ می کردند، او می رفت و می گفت شلوغ نکنید. در حالی که مخفیانه فعالیتش را داخل زندان می کرد و تنها کسی بود که از همان گروه اول مانده بود و نتیجتاً اتوماتیک، رهبر شده بود.

شاپور بختیار در کتابش از قول احمد میرفندرسکی (سفیر ایران در مسکو) نوشته است که: «کاسیگین برای عدم اعدام رجوی، واسطه شده و دائماً در باره رجوی با من حرف زده است». میرفندرسکی گاهی با کاسیگین تخته نرد بازی می کرده اما این داستان که روسها واسطه شده اند برای آزادی رجوی، ابداً درست نیست... متأسفانه یا خوشبختانه من واسطه شدم برای آزادی و زنده ماندن رجوی.

علت اینکه میرفندرسکی اشتباهاً اسم رجوی را گفته بود، این بود که کسی را به اسم پرویز حکمت جو در زندان داشتیم، وی از توده ای ها بود، در بارۀ آن شبکه برای شما گفتم که آمد به ایران و با علی خاوری دستگیر شده بود و روسها دنبال پرویز حکمت جو بودند که از زندان آزاد شود و مرتباً به میرفندرسکی هم می گفتند. وی، پرویز حکمت جو را با مسعود رجوی، قاطی کرده بود و شاید به خاطر «جو» در هر دو نام بوده که به اشتباه گفته است که روس ها برای رجوی واسطه می شدند.

پانویس کتاب: به نوشته لطف الله میثمی،دکتر علی شریعتی از ارتباط کاظم رجوی با ساواک اطلاع داشت و این امر عامل نفرت مسعود رجوی از شریعتی بود:

«شاید یکی از دلایل تنفر مسعود نسبت به دکتر، بی اعتمادی شریعتی به کاظم رجوی، برادر مسعود رجوی بود. شریعتی به پدرش، محمد تقی شریعتی، و چند نفر دیگر گفته بود که کاظم رجوی ساواکی است.»

عرفان قانعی فرد: البته مجاهدین خلق با شوروی تماس داشتند.

پرویز ثابتی: بله داشتند، ولی نه سر آن جریان!، ارتباط آنها برقرار شده بود، بعد از انقلاب هم سعادتی با شهرام، از زندان شهربانی ساری فرار کرده بود با KGB کار می کرد که دستگیر و اعدام شد. ارتباط با KGB در اروپا هم برقرار بود.

وقتی به حضرات آمریکایی می گفتیم که: «اینها با کا گ ب تماس دارند»، می گفتند: «نه!» و باورشان نمی شد. همان وقت که وحید افراخته را از مجاهدین دستگیر کردیم و 2 افسر آمریکایی (ترنر و شفرز) را کشته بودند و وحید افراخته یکی از آن ضاربین بود، شخصاً در بازجویی به ترور شفرز و ترنر اعتراف و گفته بود. اسناد همه آنها را فرستادیم فرانسه و در سفارت شوروی به روسها در پاریس تحویل دادیم». ارتباط شان آن وقت برقرار شده بود. چریکهای فدایی خلق هم ارتباط شان برقرار بود کما اینکه حسن ماسالی در کتابش در باره ارتباط کا گ ب با چریکهای فدایی خلق اعترافاتی کرده است...)))

پایان نقل قول از کتاب «در دامگه حادثه»

هموطنان عزیز می توانند جهت دانلود و مطالعه این کتاب به لینک زیر مراجعه نمایند:

https://skydrive.live.com/?cid=a0b59df07c656dc0&resid=
A0B59DF07C656DC0%21107&id=A0B59DF07C656DC0%21107


به این ترتیب آشکار می شود که چگونه مسعود رجوی با دغل و فریب، برای نجات جان خودش، از خلأ رهبری در سازمان استفاده نموده و ضمن همکاری با ساواک و لو دادن بسیاری از افراد و اطلاعات تشکیلات، زمینه را برای رهبر شدن خود آماده و کنترل سازمان را بدست می گیرد. اینگونه فرار کردن ها و نجات دادن جان خود از مرگ، توسط مسعود رجوی چیزی نیست که منحصر به زمان شاه باشد. مرور اجمالی مسیر سی و دوساله اخیر می تواند بخوبی نمایانگر این واقعیت تلخ باشد که وی در تمامی سرفصلها با به کشتن دادن دهها و صدها نفر جان خویش را بدر برده است:

در اولین منزلگه بعد از انقلاب بهمن، می توان به آغاز جنگ مسلحانه اشاره نمود که او با وارد کردن سازمان به یک جنگ خانمانسوز و به کشتن دادن هزاران میلیشیا که هیچکدام نقشی در تصمیم گیری ورود به فاز نظامی نداشتند، بلافاصله از ایران فرار نمود و نیروهایش را در میان آتش تنها گذاشت.

در سرفصل دیگر، می توان به عملیات فروغ جاویدان اشاره نمود که خود در داخل خاک عراق و در درون سنگر مخصوص صدام حسین اطراق نمود و تمامی نیروهای خود را به درون مرز ایران فرستاد تا با خون خود فرش قرمزی برای رفتن وی به تهران فراهم کنند، و البته بعد از شکست هم تمامی کاسه کوزه ها را سر نیروهایش خرد نمود و گفت مقصر شما بودید که از دل و جان برای رهبری مایه نگذاشتید!.

سرفصل بعدی جنگ کویت بود که با حمله آمریکا وی در مخفیگاهی راحت و آسوده خفته بود و تمامی نیروهایش به مدت چندین ماه در بدترین شرایط ممکن و در جنگ و گریز قرار داشتند تا جان ایشان حفظ شود و دهها تن کشته محصول این حفظ رهبری بود.

سرفصل بعدی اشغال عراق بود که فرمان حمله عاشوراگونه صادر نمود و به محض شروع جنگ ابتدا مریم قجر را به اروپا فرستاد تا مسیر را برای خروج خودش آماده و هموار کند و بقیه را بدون هیچگونه عنصر فرماندهی به میان آتش و خون فرستاد و آواره کوه و بیابان نمود تا طبق برآورد خودش (که بعدها مهدی سامع-چپ نمای عضو شورای مقاومت رجوی- افشا نمود) 90 درصد آنها که همگی از معترضان و مخالفان و منتقدان و سرکوب شدگان مناسبات مافیایی اش بودند کشته شوند و بعدها برایش مشکل آفرینی نکنند و ایشان سوار بر همان خونها خود را به اروپا برساند و با فریب دادن مردم و بازی با احساسات آنها، جوانان دیگری را دور خود گرد آورد و به شارلاتانیزم فرقه ای ادامه دهد. امری که البته خدا نگذاشت محقق شود و توطئه را بر سر خودش خراب کرد و در دامی به اسم اشرف گرفتار گردید و به گفتۀ خودش زمینه برای پوشیدن دامن در برابر آمریکاییها آماده شد.

سرفصل های بعدی هم در این چندسال گذشته بود که برای حفظ خودش، نیروهای اسیر خود را با تیرکمان و چماق به جلوی توپ و تانکهای پلیس عراق فرستاده تا کشته شوند و راه برای فرار وی آماده گردد.

اینها البته نمونه های آشکار و برجسته فرار این شخص شیاد از خطرات بوده است، و صد البته خیلی مسائل هست که هنوز افشا نشده و بعدها افشا خواهد گردید. آنچه الان مشخص است اینکه داستان مقاومتهای پولادین مسعود رجوی در زندانهای شاه و در برابر ساواک با انتشار این کتاب به مفتضح ترین شکل ممکن سوخته و خاکستر شده است. ننگ و رسوایی همکاری مسعود با مأموران ساواک شاه و لو دادن افراد، و عضویت برادرش در ساواک (که در خارج از کشور کاری جز لو دادن دانشجویان مبارز و انقلابی نداشته است)، آنچنان شرم آور است که نمی توان آنرا پوشاند و مخفی نمود. بی دلیل نیست که رجوی اینگونه نیروهای مخالف خود را سرکوب و شکنجه می کرد و به قتل می رسانید. و الان بیشتر می توان فهم کرد که چرا از یک سو کاظم رجوی توسط مسعود به عنوان «شهید بزرگ حقوق بشر» معرفی می گردد و از سوی دیگر شکنجه گر و زندانبانی چون «بتول رجائی» که عامل شکنجه و سرکوب صدها عضو منتقد و معترض همین فرقه است، مورد تمجید مریم قجرعضدانلو قرار می گیرد.

و از همین موضوع می توان فهم کرد چرا شاهزاده رضا پهلوی بدون در نظر گرفتن فشارها و محدودیتهایی که بر اسیران اشرف وارد می شود و بدون در نظر گرفتن جنایتهایی که رجوی در حق آنان انجام داده است، و بدون در نظر گرفتن صدها مقاله که جداشدگان از فرقه رجوی نوشته اند و در آن به هزاران خیانت و جنایت مسعود اشاره کرده اند، باز هم ایشان به دنبال دست دادن با مریم قجرعضدانلو و فرقۀ تبهکار اوست و از ماندن این اسیران در اشرف دفاع می کند.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

و اما سایت وزارت اطلاعات: بنی صدر و انقلاب اسلامی در هجرت

 

 

حامد صرافپور، فریاد آزادی، نوزدهم ژوئیه 2012
http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Enghelab%20Eslami.HTM

 

رهبری فرقه مجاهدین که پس از شکست در نمایش ویلپنت و رسوایی عالمگیر سیاهی لشکرهایش به شدیدترین شکل ممکن به فغان آمده و تمامی سلاحهایش از گلوله خالی گشته و ضرب و شتم منتقدان و جداشدگان در مرکز پاریس هم نتوانست دردی از آنها درمان نماید، با نوشتن مطالبی طنزآلود که نشانگر اوج درماندگی ناشی از شکست در عرصه سیاسی است، دکتر بنی صدر و سایت خبری ایشان (انقلاب اسلامی در هجرت) را هم منتسب به وزارت اطلاعات کرده و یکبار دیگر به همگان اثبات نمودند این فرقه از اساس انتقاد ناپذیر بوده و تمامی مخالفان و منتقدان خود را مثل همیشه می خواهد با نسبت دادن به این و آن وزارتخانه از دور خارج نماید، ترفندی که دیگر نه تنها خاصیت خود را از دست داده بلکه به وضوح توجهات را به همان مطلب جلب می نماید.

سایت افشاگر وابسته به فرقه رجوی، در مقاله ای تحت عنوان «زوزه های وحشت در رسانه های رژیم-گردهمایی ویلپنت» ضمن مخلوط کردن انبوهی خبرهای بی ربط و نسبت دادن آنها به نمایش ویلپنت مریم قجر در پایان گزارش سایت انقلاب اسلامی را درج نموده و از آن به عنوان سایت وزارت اطلاعات نام برده است:


http://www.iran-efshagari.com/index.php?option=com_content&
view=article&id=6240:catrin&catid=8:2010-12-28-06-13-15&Itemid=7

مقاله فوق بخوبی گویای شدت درماندگی رجوی در قبال افشاگریهای منتقدان و جداشدگان می باشد و نیازی به هیچ توضیح جداگانه ای نیست. فقط لازم به ذکر است مسعود رجوی از آغاز شروع مبارزه مسلحانه تاکنون هرکسی که راه حل دیگری برای رسیدن به دمکراسی ارائه داده و یا کوچکترین انتقادی به استراتژی مسلحانه و خشونت گرای او کرده است را به وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی نسبت داده و گونه ای ترور شخصیتی و یا سیاسی نموده است. ابتدا مهندس بازرگان و جبهه ملی را منسوب به جمهوری اسلامی کرد و متهم نمود که کارشان مشروعیت دادن به نظام است و بعد دکتر قاسملو و دکتر بنی صدر و در ادامه هم احزاب چپ و به مرور به دیگر اعضای منتقد شورا مثل آقا و خانم متین دفتری رسید و در نهایت همه جداشدگان خود را به این صفت مزین نمود...

بی شک اینگونه ترورها روی دیگر عملیاتهای تروریستی می باشد که رجوی از سال 1360 آغاز نموده و بی وقفه ادامه داشته است. متأسفانه رجوی هم مثل همه دیکتاتورهای دیگر در غرور و توهم بیمارگونه خویش کار را به جایی رساند که هیچ راه بازگشتی برآن متصور نیست. تنها راهی که برای این زوج خونریز باقی مانده تسلیم شدن به اراده مردم ایران و ابراز آمادگی برای حضور در یک دادگاه عادلانه بین المللی برای محاکمه است. در اینصورت شاید مردم ایران این دو جنایتکار خائن را بخشیده و در یک گوشه از کویر لوت اسکان دهند تا بقیه عمر خود را در آنجا بگذرانند و استغفار بطلبند.

حامد صرافپور. پاریس
18 جولای 2012

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نقدی بر نطق پر طمطراق مریم قجر

(برای لهستانیها، افغانها و آفریقایی تبارها و بی خانمانهای مقیم فرانسه در نمایش ویلپنت)

 

 

حامد صرافپور، فریاد آزادی، پاریس، هفدهم ژوئیه 2012
http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Naghdi
%20Bar%20Notgh%20Maryam%20Ghajar.HTM

 

مقدمه:

مراسم 23 ژوئن در ویلپنت که با افشاگری پی در پی دهها تن از جداشدگان از مجاهدین و دیگر منتقدان این فرقه مخوف مذهبی طی هفته ها در سراسر اروپا و بویژه در مناطق مختلف فرانسه به رسوایی خفت بار انجامید و برگزار کنندگان این نمایش خشونت با وجود حمله و هجوم به منتقدان فرقه آنهم در قلب اروپا نتوانستند جز چندهزار نیروی خارجی را با صرف هزینه های نجومی به این نمایش بکشانند، با سخنرانی ضعیف و بی محتوای مریم قجر به پایان رسید و همه سیاستمداران و فعالین سیاسی به عینه مشاهده کردند که این فرقه نه تنها سالهاست پایگاه اجتماعی خود در داخل ایران را از دست داده است، که حتا در خارجه هم موفق نشده است همان تعداد هواداران ایرانی خویش را حفظ نماید و به طرز خفتباری به ناچار دست به دامان صدها بی خانمان و صدها «نیازمند به تور سه روزه پاریس» از کشورهای فقیر اروپای شرقی انبوهی پناهجوی افغانی و عرب شده است که در پاریس بدنبال چند یورو کمک مالی و یا خوراکیهای مجانی می باشند که هر عصر می توان در مناطق مختلفی از پاریس که در آنجا غذای مجانی توزیع می شود (باربس، پرلاشز، جورس، استالینگراد، پورت دو لَ ویه و شوالرت...)، اینگونه افراد را پیدا کرد. در لینک زیر می توان صحنه هایی از این نمایش رسوا را مشاهده نمود:

http://youtu.be/M1sS7oxCSPM

مریم قجر که در این نمایش برای این افراد بی خانمان و گردشگر سخنرانی می کرد، به خوبی می دانست که این سیاهی لشکر نه حرفهای او را می فهمند و نه اساساً جز به خوردن و نوشیدن انواع مواد غذایی به چیز دیگری می اندیشند و در نتیجه سخنان او نه مورد استقبال مردم حاضر قرار دارد و نه با فرهنگ و آیین آنان همخوانی دارد، اما ناچار بود برای مصرف داخلی هم که شده حرفهایی بزند و از فاصله دور چند شات تصویری هم برای تبلیغات سیاسی خویش تهیه و در اختیار ستاد تبلیغات خود قرار دهد تا چندین ماه از آن برای هیاهو و مردمفریبی استفاده کند، مردمی که اینک نه در میان ایرانیان بلکه در میان عده ای سیاستباز بازنشسته خلاصه می شود که به دنبال پولهای کلان برای سیر و سیاحت دوران بازنشستگی خویش می گردند و چه جایی بهتر از حاتمکده مریم قجر پیدا می کنند؟

در میان خطابه های کهنه و عهد باخته مریم قجر، جملاتی به چشم می خورد که هر کدام نشانگر ضربه هایی است که به دلیل افشاگریهای اخیر منتقدان گریبان او را گرفته است. افشاگریهایی که خواب را از چشمان سران جنایتکار فرقه در ربوده و موجبات بی دنبالگی و عدم مشروعیت سیاسی و ایدئولوژیکی و تشکیلاتی آنان را فراهم نموده و سازمانها و جریانات سیاسی خارجی را هم تحت تأثیر قرار داده است. که می توان در موضعگیریهای آقای کوبلر نماینده سازمان ملل در عراق و نیز در بیانیه های وزارت خارجه آمریکا و نمونه های دیگر این تأثیرات را مشاهده نمود که پشت سر هم این فرقه را محکوم نموده و می خواهند به بازیهای سیاسی خود پایان دهد و نیروهای اسیر شده فرقه را برای تصمیم گیری مختار بگذارند و هرچه زودتر اشرف را تعطیل کنند. لینک زیر خطابۀ مریم قجر در برابر همین سیاهی لشکر است و چنانکه به وضوح مشاهده می شود در این ویدیو هیچ اثری از آنهمه آفریقایی و افغانی و لهستانی و... که در کلیپ قبلی مشاهده می شود نیست و مریم قجر تنها بخاطر پوشاندن رسوایی نمایش خویش، از «نمایندگان! کشورهای سوریه و عراق و افغانستان» نام می برد که احتمالاً از همان کشورها به پاریس فرستاده شده اند تا به نمایندگی از مردم کشورشان به مریم قجر ابراز ارادت نمایند:

http://youtu.be/xbDBdnolTfI

تروریزم و دادگاه استیناف:

پیش از ادامه بحث بایستی به سه نکته اشاره کنم:

نخست اینکه مریم قجرعضدانلو پیش از نطق به سراغ تابلوی بزرگی می رود که در آن عکس جان باختگان سالهای گذشته به نمایش گذاشته شده است، این نکته زیاد مهم نیست چون ایشان همیشه برای برانگیختن احساسات مردم به خون و به شهید نیاز داشته اند و در هر نمایشی با همان خونها ارتزاق می کنند، نکته مهم اینجاست که در صدر این «شهدای مقاومت!» قاب عکس لابی های متوفای این فرقه نیز مشاهده می شود که برخی از آنها مثل «لرد کوربت» که به او لرد ترور لقب داده بودند، از سیاستبازان پیر و منفور بود که فعالیتهای زیادی انجام می داد تا انگلیس را به جنگ با ایران ترغیب نماید. این شخص الان در صدر شهدای فرقه رجوی قرار گرفته است. مریم قجر با گذاشتن گل بر قاب عکس اینگونه افراد به آشکارترین وجه لگد محکمی به همه جان باختگان مجاهد وارد آورد که در سنین نوجوانی و جوانی به تصور اینکه سازمان مطلوبشان ضد استعمار و ضد استثمار است جان خود را نثار استراتژی ویرانگر مسعود رجوی نمودند.

دوم اینکه سخنان مریم قجر از همان ابتدا بر لیست تروریستی ایالات متحده و پیرامون آن متمرکز است و آه و فغان از اینکه چرا وزارت خارجه آمریکا ایشان را بدون پیش شرط از لیست تروریستی خارج نمی کند و در عین حال رأی دادگاه استیناف آمریکا را بزرگترین دستاورد فرقه معرفی می کند. این نکته از آنجایی حائز اهمیت است که تمام سرمایه گذاری اخیر مجاهدین روی رأی دادگاه استیناف سوار بوده و با آن مانور می داده است. رأیی که هیچ ارزش حقوقی ندارد و وزارت خارجه می تواند با دلایل کافی آنرا مردود اعلام کند. آنچه موجب شد این نکته را در اینجا مطرح کنم اینکه درست چند روز بعد از نطق مریم قجرعضدانلو که در آن وزارت خارجه را مورد پرخاش و تهدید قرار داد که با توجه به این رأی باید به خواسته فرقه گردن بنهند، یک نماینده ارشد وزارت خارجه آمریکا در امور تروریزم با تمسخر اعلام نمود درک رهبران مجاهدین از این مسئله اشتباه است و حکم دادگاه نظری بر ماهیت تصمیم ما ندارد:

« دنیل بنجامین از مقامات ارشد وزارت خارجه در این کنفرانس گفت ظاهرا رهبران سازمان مجاهدین فکر می کنند حکم دادگاه به این معنی است که وزیر خارجه آمریکا چاره ای جز حذف این سازمان از فهرست گروه های تروریستی ندارد. آقای بنجامین گفت این درکی کاملا اشتباه است و مهلت دادگاه تنها برای تصمیم گیری بوده و این حکم نظری درباره ماهیت این تصمیم نداده است.»

http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2012/07/120706_u14_mek_state_warning.shtml

به این ترتیب، وزارت خارجه آمریکا نگذاشت که مریم قجرعضدانلو حتا یک هفته دلخوش باشد و به نیروهای خود دلداری دهد.

سوم اینکه: مریم قجر در ارتباط با رخدادهای اشرف و لیبرتی طی سه سال گذشته و بخصوص در ماههای اخیر و مانع تراشیهایی که خودش بر سر خروج مسالمت آمیز ساکنان اشرف به لیبرتی بوجود آورده بود به نکته ای اشاره دارد که نباید از نظر پنهان داشت. وی در دقیقه 41 ویدیوی فوق می گوید:

«... به ملت ایران بگویم که امانت شما (ساکنان اشرف) در پناه لطف خدا از تاراج خزان و قتل عام در امان ماند...»

اما لحظاتی بعد در دقیقه 52 اضافه می کند:

«...تا مینیمم های ساکنان اشرف و لیبرتی به دست نیاید، ادامه این مسیر و پیشرفت میسر نیست، زیرا ادامه آن جز یک فاجعه دیگر نخواهد بود...»

به این ترتیب مریم از یک طرف برای جلوگیری از استرس و نگرانی نیروهای باقیمانده در اشرف که هر زمان در معرض خطر فرمان مسعود رجوی برای خودسوزی و خودکشی قرار دارند می گوید از خطر قتل عام در امان مانده اند، و از سوی دیگر برای تهدید جامعه بین المللی و باج خواهی از دولت آمریکا آنروی چهرۀ خشونت طلب، خونریز و ضدبشری خود را آشکار می سازد که چیزی جز ادامه گروگانگیری ساکنان باقیمانده اشرف و به کشتن دادن آنها برای یک ماجراجویی تازه نیست.

وی با این سخن می خواهد جامعه جهانی و وزارت خارجه آمریکا و سازمان ملل را تحت فشار قرار دهد که به خواسته او تن در دهند و در غیر اینصورت اشرف را به فاجعه ای خونین دیگر خواهد کشانید. نباید فراموش کرد که اکثر نیروهای باقیمانده در اشرف کسانی هستند که به اشکال گوناگون یا معترض سیاستهای رجوی هستند و یا نیروهای فریب خورده ای می باشند که رجوی در کشورهای ترکیه و پاکستان و دوبی به دام انداخته و به عراق کشانیده است و یا خواهان ماندن در اشرف و عراق نیستند. او بخوبی می داند که این نیروها در لیبرتی برایش تره خورد نخواهند کرد و برای همین تا الان تلاش کرده اینها را در اشرف نگهدارد و با فریب دادن و اخبار دروغ به آنها دادن و نشستهای متعدد تحت کنترل خویش نگهدارد. کاری که در لیبرتی قادر به انجام آن نیست و آنها در دراز مدت توان تحمل محیط لیبرتی را ندارند و با همان پارک اشرف و چند میهمانی در سالنهای بزرگ اشرف و از این قبیل بازیها و بیگاریها سرگرم شده اند. عبث نیست که مریم مدام از درختکاری در لیبرتی سخن می گوید چون می خواهد در آنجا هم نیروها را با درختکاری و بیگاریهای دیگر سرگرم کند تا به مسائل سیاسی و حقوقی فکر نکنند.

چهارم اینکه مریم در دقیقه 54 ویدیو مدعی می شود:

«چرا آنها (ساکنان اشرف) نباید حق مالکیت دارایی های خود را داشته باشند؟...»

مسلماً این سخنان برای هیچکس در جهان نامربوط نیست، چرا که هیچکس نمی تواند تصور کند که در یک گوشه از جهان قرن 21 جریانی وجود داشته باشد که برای نیروهای خود هیچگونه حق مالکیت قائل نیست!. بله این جمله بسیار شگف آور است ولی متأسفانه واقعیت دارد. مسعود و مریم رجوی چنین حقی را از تمامی اعضای خود سلب کرده و به آنها تنها حقی که داده شده کشته شدن و طلب کردن «حق رهبری» است.

شگفتاً که این بانوی جنگ و خشونت اینطور بی پروا در انظار عمومی به سفسطه و مغلطه ایستاده و به رسواترین شکل ممکن دروغ می گوید. به این شخص باید گفت در طول ربع قرن گذشته چه چیزی را به عنوان داراییهای شخصی افراد خودت به رسمیت شناخته ای که امروز طلب آنرا از جامعه جهانی می کنی؟

مگر خود شما و مسعود رجوی بارها در نشستهای عمومی تأکید نداشتید که مجاهد خلق هیچ حقی از خودش ندارد و هرچه دارد از آن سازمان و خلق قهرمان ایران (اسم مستعار مسعود رجوی) است؟ مگر خود شما بارها نگفتید تنها دارایی یک مجاهد خلق سلاح او و جان اوست که بر کف گذاشته است؟ شما به جز دو دست لباس نظامی و انبوهی تجهیزات جنگی و یک کمد تک نفره فلزی چه چیزی را به عنوان وسایل و املاک شخصی به رسمیت شناخته بودید که الان مدعی شده اید باید حق مالکیت آزادانه دارایی های خود را داشته باشند؟ کدام دارایی؟ شما حتا همان کمد تک درب را هم که به اصطلاح به هر رزمنده خود داده بودید حریم شخصی او نمی دانستید و مگر در پاییز 1370 و در تابستان 1381 همین کمدها را هم نگشودید و تمام وسایل همه افراد را روی زمین نریختید که چک کنید کسی وسیله ای خصوصی نداشته باشد؟ آیا از درون وسایل شخصی!!! اینجانب (حامد صرافپور) چندین دیسکت و سی دی آموزشی را که خودم با زحمت بسیار تهیه کرده بودم بر نداشتید؟ مگر کتابچه ای که خودم با دستهای خودم و با زحمات شبانه روزی درست کرده بودم بر نداشتید؟ آیا همان زمان به مسئولین مربوطه نگفتم که این اقلام متعلق به خودم است، چرا گفته شد از بالا دستور داریم چنین چیزهایی را جمع آوری کنیم؟ مگر از نظر شما داشتن حتا یک عدد سی دی و دیسکت ممنوع نبود؟ حال از کدام دارایی حرف می زنید؟ آیا رزمندگانی که حق داشتن حتا یک رادیو جیبی هم نداشتند، امروز صاحب کامیون و سواری و لودر و بولدوزر و لیفتراک و اتوبوس و یخچال و تلویزیون و گیرنده ماهواره ای و دستگاههای فنی و تأسیساتی شده اند؟

این شارلاتان بازیهای سیاسی را به خورد چه کسی می خواهید بدهید؟ شما همه این اموال را که در اشرف است تصاحب کرده اید و امروز به اسم کسانی که در اسارت هستند و نمی توانند از حق خود دفاع کنند می خواهید به لیبرتی منتقل و در آنجا به فروش برسانید و مورد سوء استفاده های دیگر قرار دهید. شما بودید که پس از اشغال عراق و بعد از اینکه دولت فرانسه پادگان اور-سور-اواز را تسخیر نمود و 10 میلیون یورو از گاوصندوق شخصی شما بیرون آورد، برای اینکه در اشرف هم چنین وضعیتی پیش نیاید اموال موجود را با سند سازی به اسم تعدادی از فرماندهان مورد اعتماد خود درآورده و همه دلارها را نیز در بخشهای 500 تا چندهزار دلاری بین فرماندهان تقسیم کردید که اگر آمریکاییها خواستند به اسم یک فرقه تروریستی آنها را ثبت و ضبط کنند بگویید اینها اموال سازمانی نیست بلکه اموال شخصی افراد است!.

بله این شارلاتان بازی را ما قبلاً تجربه کرده ایم. شما بلافاصله بعد از اعلام استاتو و رفع خطر، همه آن پولها را از فرماندهان پایین خود تحویل گرفتید. اما دوباره با همان خرمرد رندی ها می خواهید بقیه اموال باقیمانده در اشرف را حفظ کنید و به شکل دیگری به جیبهای خود سرازیر کنید. من و همه جداشدگان از فرقه تروریستی شما شهادت می دهیم که هیچ مجاهد خلقی صاحب اموال و دارایی های شخصی نبوده و نیست و همه وسایل و داراییها به اسم سازمان مجاهدین و رهبری آن ثبت است و این سخن مریم قجر تنها یک ترفند و شارلاتانیزم برای دزدیدن اموالی است که صاحب آن بی تردید رهبری مجاهدین و تشکل فرقه ای آنها نیست.

اگر قرار بر تقسیم دارایی ها در بین مجاهدین باشد، باید اینکار بعد از جدا شدن هرکدام از آنها از فرقه و زیر نظر مستقیم دولت عراق و سازمان ملل انجام گیرد تا حق این افراد به خودشان مسترد شود و رجوی ها نتوانند با حقه بازی این اموال مسروقه را به جیب بزنند و از آن برای کارهای تروریستی و تبلیغی استفاده کنند.

نقدی بر نطق پرطمطراق مریم قجر:

پس از این توضیحات، بایستی در میان خطابه های مریم قجر به 5 نکته اساسی اشاره نمود که در ذیل به نقد مختصر هر کدام از آن موضوعات می پردازم:

1-دروغ بودن موضوع «شکنجه کردن اعضای مجاهدین» توسط خودشان:

مریم قجر در دقیقه 34 ویدیویی که لینک آن در بالا آورده شد، پس از هشدار به وزارت خارجه آمریکا و اشاره به دادگاه استیناف، اینگونه به سخنرانی خود ادامه داد که:

«... بسیار گفته اند و می گویند که اعضای مقاومت، خودشان خود را شکنجه می کنند و می کشند...»

البته اولین بار نیست که رهبری فرقه در این رابطه حرف می زند و چنین مسئله ای را از بیخ رد می کند و هیچ سندی هم در نفی آن ندارد جز نسبت دادن منتقدان و شاهدان به وزارت اطلاعات رژیم ایران. کافی است به دهها مقاله در خصوص شکنجه منتقدان و زندانی کردن و آزار و اذیت روحی و جسمی آنان که توسط جداشدگان از این فرقه مخوف نوشته شده و هرکدام به نوعی خاطرات خویش را بازگو کرده اند مراجعه شود تا صحت و سقم این واقعیت تلخ برملا گردد. کتابهای مختلفی هم در زمینه زندانی کردن و یا شکنجه و آزار منتقدان و جداشدگان از مجاهدین نوشته شده که هر کدام گویای زاویه ای از جنایات سران مجاهدین در این رابطه می باشد. یک قلم می توان به کتاب «شبهای تاریک بغداد» نوشته آقای محمدحسین سبحانی –معاون پیشین هیئت اجرائی مجاهدین- در این خصوص اشاره نمود که شخصاً به خاطر نقد استراتژی مسعود رجوی به مدت 8 سال در زندانهای انفرادی مجاهدین و ابوغریب بسر برده است و در این مدت شکنجه ها و آزارهای روحی و جسمی بسیاری متحمل شده است. کتاب «از اوین تا ابوغریب» کتاب دیگری است در همین زمینه نوشته آقای فرهاد جواهری یار که شرح خاطرات وی در زندانهای مختلف رجوی است.

اما جدای از این کتابها، شرح خاطرات دیگری است که دهها تن دیگر از جداشدگان در سالهای اخیر بدان اشاره نموده و به نوشتار در آورده اند. لینکهای زیر به همین مسئله اشاره دارد که خواندن دوباره آنها می تواند دروغهای مریم قجر را بخوبی آشکار کند. بگذریم که آه و فغان مریم قجر دقیقاً ناشی از همین افشاگریهاست که طی چند سال گذشته بیان شده و به رسوایی های فرقه مخوف رجوی افزوده است:

-مقاله «سراب آزادی زنان در فرقه رجوی» نوشته خانم مریم سنجابی –عضو پیشین شورای رهبری مجاهدین- که در آن از وضعیت اسفبار زنان سخن می گوید. نکاتی که به خوبی بیانگر وجود زندان بزرگی به اسم اشرف در عراق است که درون آن دهها زندان کوچکتر برای شکنجه های روحی و جسمی ایجاد شده بود:

http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Sarab%20Azadi
%20Zanan%20Dar%20Fergheh%20Rajavi.HTM


-مقاله «مریم رجوی، فقط برای اینکه خودت شرم کنی» نوشته خانم مریم سنجابی، که در این مقاله از شکنجه و ضرب و شتم برخی دختران مجاهد توسط مسئولین و حتا شخص مسعود رجوی می گوید:

http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Sharm%20Kon.HTM

-مقاله «در سیاهچالهای رجوی چه گذشت» نوشته آقای محمد رزاقی، که در چند قسمت نوشته شده و شرح آزارهایی است که بر خودش در زندانهای رجوی وارد شده است:

http://www.razaghi13.blogfa.com/post-195.aspx

http://faryade-azadi.com/2Haupt/Zendan.2.HTM

http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Zendan%203.HTM

http://www.razaghi13.blogfa.com/post-211.aspx

-دو مقاله «غسل هفتگی» و «یک ویدیو و چند یاد» نوشته آقای عادل اعظمی پیرامون انواع دیگری از آزار و شکنجه روحی افراد در مناسبات مجاهدین است که خواننده را با وضعیت دهشتناک اسارتگاه رجوی در عراق آشنا می سازد:

http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Ghosle%20Haftegi.HTM

http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Yek%20Vidio%20Chand%20Khatereh.HTM

-مقاله «بتول رجایی سمبل شقاوت، درندگی و وحشیگری» نوشته خانم نسرین ابراهیمی است که در آن از خاطرات خود و از زندانی شدن خود در سن 16 سالگی در درون فرقه رجوی سخن می گوید:

http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Batool.Rejaie.HTM

-دو مقاله «مرگ مشکوک ساکنان اشرف» نوشته آقای محمد.ب که در آن از مرگهای مشکوک زنجیره ای درون فرقه رجوی گفته است:

http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Marg-hay1%20Mashkook.HTM

http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Marg-hay2%20Mashkook.HTM

-گزارش دیدبان حقوق بشر از وضعیت حقوق بشر در کمپ اشرف تحت عنوان «خروج ممنوع» خود گواه دیگری بر این واقعیت تلخ است که رجوی به شدیدترین وجه نیروهای خود را مورد سرکوب و شکنجه و کشتار قرار داده است، سرکوبی که همچنان ادامه دارد. در بخشهایی از این گزارش آمده است:

«ﻳﮑﯽ از اﻳﻦ ﻧﺎراﺿﻴﺎن ﺑﻨﺎم ﻣﺤﻤﺪ ﺣﺴﻴﻦ ﺳﺒﺤﺎﻧﯽ از ﺳﭙﺘﺎﻣﺒﺮ 1992 ﺗﺎ ژاﻧﻮﻳﻪ 2001 ﺑﻪ ﻣﺪت هشت ﺳﺎل و ﻧﻴﻢ ﺑﻄﻮر اﻧﻔﺮادﯼ در ﮐﻤﭗ هاﯼ ﺳﺎزﻣﺎن ﻣﺤﺒﻮس ﺑﻮد. ﻣﻮارد ﻧﻘﺾ ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ ﮐﻪ ﺗﻮﺳﻂ رهبرﯼ ﺳﺎزﻣﺎن ﻋﻠﻴﻪ اﻋﻀﺎﯼ ﻧﺎراﺿﯽ اﻋﻤﺎل ﺷﺪﻩ اﺳﺖ، ﺷﺎﻣﻞ ﺣﺒﺲ ﻃﻮﻳﻞ اﻟﻤﺪت (ﺑﺪون ارﺗﺒﺎط ﺑﺎ دﻧﻴﺎﯼ ﺧﺎرج)، ﺣﺒﺲ هاﯼ اﻧﻔﺮادﯼ، ﺿﺮب و ﺟﺮح، ﺁزارهاﯼ رواﻧﯽ و زﺑﺎﻧﯽ، اﻋﺘﺮاف هاﯼ اﺟﺒﺎرﯼ، ﺗﻬﺪﻳﺪ ﺑﻪ اﻋﺪام و ﺷﮑﻨﺠﻪ هاﻳﯽ ﮐﻪ در دو ﻣﻮرد ﺑﻪ ﻣﺮگ ﻣﻨﺠﺮ ﺷﺪﻩ اﻧﺪ، ﻣﯽ ﺷﻮد.

ﻋﺒﺎس ﺻﺎدﻗﯽ ﻧﮋاد، ﻋﻠﯽ ﻗﺸﻘﺎوﯼ و ﻋﻠﻴﺮﺿﺎ ﻣﻴﺮﻋﺴﮕﺮﯼ همچنین ﺷﺎهد ﻣﺮگ ﭘﺮوﻳﺰ اﺣﻤﺪﯼ در درون ﻳﮑﯽ از زﻧﺪان هﺎﯼ ﺳﺎزﻣﺎن در ﻓﻮرﻳﻪ ﺳﺎل 1995 ﺑﻮدﻧﺪ. یکی از ﺷﺎهدان ﺑﻨﺎم ﻣﺤﻤﺪ ﺣﺴﻴﻦ ﺳﺒﺤﺎﻧﯽ ﮐﻪ دﻳﺪﻩ ﺑﺎن ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ ﺑﺎ او ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﮐﺮدﻩ اﺳﺖ، ﻣﺪت هشت ﺳﺎل و ﻧﻴﻢ ﻳﻌﻨﯽ از ﺳﭙﺘﺎﻣﺒﺮ 1992 ﺗﺎ ژاﻧﻮﻳﻪ 2001 را در ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﯼ اﻧﻔﺮادﯼ درون ﮐﻤﭗ هﺎﯼ ﺳﺎزﻣﺎن ﺳﭙﺮﯼ ﮐﺮدﻩ اﺳﺖ. اﻋﻀﺎﯼ ﺳﺎﺑﻖﺳﺎزﻣﺎن مجاهدین ﺧﺒﺮ از ﺁزار هاﻳﯽ ﻧﻈﻴﺮ ﺣﺒﺲ و ﺁزار اﻋﻀﺎﯼ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺎﻳﻞ ﺑﻪ ﺗﺮﮎﺳﺎزﻣﺎن هستند و ﺣﺒﺲ های اﻧﻔﺮادﯼ ﻃﻮﻻﻧﯽ و ﺿﺮب و ﺟﺮح و ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺷﺪﻳﺪ اﻓﺮاد ﻧﺎراﺿﯽ ﻣﯽ دهند.

ﺳﺎزﻣﺎن مجاهدین در دهه ﻧﻮد ﻣﻴﻼدﯼﻧﺎراﺿﻴﺎن ﺳﻴﺎﺳﯽ را در زﻧﺪان هاﯼ داﺧﻠﯽ ﻣﺤﺒﻮس ﻧﻤﻮدﻩ و ﺑﺴﻴﺎرﯼ از ﺁﻧﻬﺎ را ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪﺑﻪ ﻋﺮاﻗﯽ ها ﺗﺤﻮﻳﻞ داد. ﻋﺮاﻗﯽ ها ﻧﻴﺰ اﻳﻦ اﻓﺮاد را در زﻧﺪان اﺑﻮﻏﺮﻳﺐ ﺣﺒﺲ ﮐﺮدﻧﺪ. ﺷﺎهدان ﻋﻴﻨﯽ ﮔﺰارش ﮐﺮدﻩ اﻧﺪ ﮐﻪ دو ﺗﻦ در ﺣﻴﻦ ﺑﺎزﺟﻮﻳﯽ ﺟﺎن دادﻩ اﻧد. ﺳﻪ ﺗﻦ از ﻧﺎراﺿﻴﺎن ﺳﺎزﻣﺎن ﺑﻨﺎم های ﻋﺒﺎس ﺻﺎدﻗﯽﻧﮋاد، ﻋﻠﯽ ﻗﺸﻘﺎوﯼ و ﻋﻠﻴﺮﺿﺎ ﻣﻴﺮ ﻋﺴﮕﺮﯼ در ﺳﻠﻮل ﺧﻮد در ﮐﻤﭗ اﺷﺮف ﺷﺎهد ﻣﺮگ ﻧﺎراﺿﯽ دﻳﮕﺮﯼ ﺑﻨﺎم ﭘﺮوﻳﺰ اﺣﻤﺪﯼ ﺑﻮدﻧد. ﻋﺒﺎس ﺻﺎدﻗﯽ ﻧﮋاد ﺑﻪ دﻳﺪﻩ ﺑﺎن ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ او همچنین ﺷﺎهد ﻣﺮگ زﻧﺪاﻧﯽ دﻳﮕﺮﯼ ﺑﻨﺎم ﻗﺮﺑﺎﻧﻌﻠﯽ ﺗﺮاﺑﯽ ﭘﺲ از ﺑﺎزﮔﺸﺖ وﯼ (ﺗﺮاﺑﯽ) از ﻳﮏ ﺟﻠﺴﻪ ﺑﺎزﺟﻮﻳﯽ ﺑﻪ ﺳﻠﻮﻟﯽﮐﻪ اﻳﻦ دو در ﺁن ﺑﺴﺮ ﻣﯽ ﺑﺮدﻧﺪ، ﺑﻮد.»

http://www.hrw.org/news/2006/02/14/statement-responses-
human-rights-watch-report-abuses-mojahedin-e-khalq-organization
-

اینها البته در برابر آنچه از سرکوب و شکنجه و قتل و زندان در اشرف گذشت تنها قطره ای از دریاست. آنچه بر سر هر یک نفر آمده خود کتابی است که باید روزی چکیده ای از همۀ آنها بر همگان آشکار و در تاریخ ثبت شود. نگارنده خود نه تنها شاهد بسیاری از انواع شکنجه ها نسبت به افراد بوده ام، که خود بخشی از این حکایت تلخ هستم. تقریباً از سال 1371 به بعد شاهد صدها مورد کوچک و بزرگ شکنجه ها و محدودیتها و اذیت و آزارها و سرکوبها بوده ام و به صراحت گفته و می گویم که هرکجا نیاز باشد بدان گواهی خواهم داد. بخشی کوچک از آنچه در مجاهدین گذشته است و بخشی کوچکتر که بر خود من گذشته است، در کتابی ناتمام که مشغول تکمیل آن هستم آمده است. نگاهی کوتاه بر این بخش از مقاله بخوبی گویای همه چیز هست.

-بخشی از مقاله «انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین» نوشته نگارنده (حامد صرافپور):

http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Enghelab%2025.HTM

خانم قجرعضدانلو مدعی شده که این اتهامات از همان مارک تروریستی ارتزاق می کند!!!، اما من همصدا با صدها جداشده از فرقه رجوی از ایشان می پرسم:

آیا شوهر شما نبود که در زمستان 1374 در سالن بهارستان بغداد گروه گروه آدمها را (به وسط همان سالنی که اعضای خیانتکار شورای ملی به اصطلاح مقاومت هر از گاهی که بخاطر استفاده از آفتاب اروپا را به قصد بغداد ترک می کردند و به آنجا رفته و در کنار مسعود به بحث و سورچرانی مشغول می شدند)، به محاکمه کشید و برای اولین بار شیوۀ محاکمه استالینی را مورد آزمایش قرار داد؟ آیا برای اولین بار زنده یاد مهدی افتخاری و جمال شمس الدین و محمدرضا «طا» را در آنجا به محاکمه نکشیدید و وادار نکردید جلوی مسعود رجوی زانو بزنند و تسلیم شوند؟

آیا رئیس ستاد مرکز دوازدهم (ژیلا دیهیم) نبود که در سال 1371 برای ما نشست گذاشت و از ما می خواست که به صراحت بگوییم هرکس بخواهد از مجاهدین ببرد و برود سزاوار مرگ است؟

آیا در بهار 1374 در نشستهای موسوم به «ف» با تحریک فرمانده مرکز دوازدهم (پری بخشایی) کتک زدن به دیگران به جرم واهی محفل گرایی رسمی نشد و برای اولین بار من شاهد کتک زدن نبودم؟ (جلوی چشمم یکی از دوستان قدیمی و نزدیک مرا به اسم «مهران» کتک زدند و درست در حالی که بهت زده «خواهر پری» را نگاه می کردم و انتظار داشتم آن مهاجمین را سر جایشان بنشاند و عصبانی شود، وی خیلی راحت به مهران گفت که آیا حق تو نیست که کتک بخوری؟!!! آیا شکنجه و ضرب و شتم افراد به این شکل مفتضح بخشی از حقوق بشر شماست؟

آیا در سال 1375 و 1376 بیدالله «ج» به دلیل نیاز به ازدواج که خودش اصرار داشت دچار بیماریهای حاد جنسی و جسمی نشده بود که مدام تحت برخورد قرار داشت؟ چرا او را به ابوغریب فرستادید؟ (خودش در قرارگاه باقرزاده صراحتاً به من گفت که من زن می خواهم و من اینرا به مسئولم «خواهر فرح» گزارش کردم. آیا جواب او ابوغریب بود؟

آیا در تابستان 1377 در قرارگاه حبیب شطی آدمها را بزور وارد نشستهای موسوم به «دو دستگاه» نمی کردید؟ آیا چندین بار در همین نشستها زد و خورد به وجود نیامد؟ آیا بیماران را وادار به شرکت در نشستهای عملیات جاری نمی کردید؟ آیا خود من به دلیل دیسک کمر و دردهای شدید و غیرقابل تحمل سیاتیک نباید بستری می شدم که به اجبار به نشست بردید و بخاطر همین مسئله مشکل من به عمل کشیده شد؟ آیا فرمانده این قرارگاه (حمیده شاهرخی) به رضا شیرمحمدی دستور نداده بود که مرا با تهدید به نشست ببرند؟

آیا در پاییز 1377 هادی (مسئول بخش شنود قرارگاه حبیب شطی) که بشدت تب داشت و در بستر خوابیده بود را با سیلی مجبور نکردند که در نشست عملیات جاری شرکت کند؟ آیا اینکار غیر از شکنجه نام دارد؟

آیا در تابستان 1380 دهها تن را در قرارگاه حبیب شطی به محاکمه نکشیدید و جلوی صدها نفر مورد توهین و آزار قرار ندادید؟ آیا ادامه این نشستهای دهشت آور در قرارگاه باقرزاده نبود که به مدت چهار ماه صدها و گاه هزاران نفر را وادار می کردید یک نفر را مورد هجوم قرار دهند؟ آیا تعداد زیادی اینطور کتک نخوردند؟ چرا شما جرأت ندارید حتا یکبار از آن نشستها نام ببرید و بگویید در آن نشستها چه گذشت؟ مگر موجب افتخار شما نبود؟ مگر شما خانم قجرعضدانلو نبودید که در پایان این نشستهای مخوف اعلام کردید مسعود می خواهد به شما یک عیدی بدهد و آن هم نشستهای کثیف دیگری به اسم «غسل هفتگی» بود؟ آیا در همان قرارگاه حتا افسران عراقی معترض نشده بودن که در قرارگاه شما چه خبر است که از همه جا صدای فحش و فریاد به گوش می رسد و بعد شما ابلاغ نمودید که صداهایتان را پایین تر بیاورید؟ چه خبر بود که حتا در قرارگاه مجاور عراقی ها هم ترسیده بودند؟

آیا در سال 1381 خدام گل محمدی از قرارگاه هفتم که آن زمان به اشرف منتقل شده بودند، صرفاً بخاطر درخواست جدایی مورد هجوم وحشتناکی قرار نگرفت که از شدت اندوه و استرس تنها دو روز بعد دست به خودسوزی زد و جان باخت و جسد او هم مشخص نشد کجا دفن کردید؟ مگر این انسان بدبخت یکسال قبل از آن بشدت مجروح نشده و لگن او آسیب ندیده بود؟ با او چه کردید که خودسوزی با بنزین را به زندگی رقت بار در فرقه شما ترجیح داد؟ هنوز به قول خانم مریم سنجابی و خانم نسرین ابراهیمی «شرم» نکرده اید؟

راستی اینهمه خودکشی در شهر کوچک اشرف بخاطر چه بود؟ مگر شما نیستید که همیشه از آمار خودکشی در درون جمهوری اسلامی می گویید و آنرا نقد می کنید، پس چنین آمار بالایی از خودکشی در آرمانشهر اشرف که بارها گفته اید نمونه ای از ایران آزاد فرداست بخاطر چیست؟ آیا آمار خودکشی به حدی بالا نبود که شخص مسعود رجوی در یک نشست جمعی اعلام نمود کسی که خودکشی می کند یک سیلی محکم به گوش من زده است؟ کریم پدرام، آلان محمدی، یاسر اکبری نسب، آذر، علینقی حداد، خدام گلمحمدی و دهها تن دیگر به چه علت دست به خودکشی زدند و دهها نفر چرا در سنین جوانی و میانسالی دچار ایست قلبی شدند؟ آیا جز بخاطر سختیهای طاقت فرسا و برای راحت شدن از انواع شکنجه های روحی و جسمی که هر روز به شکلی به آنان روا می شد بود؟

سخنها و نمونه ها بسیار است، اما مشکل اینجاست که به قول خانم نسرین ابراهیمی رهبری این فرقه اساساً معنای شرم را از یاد برده اند.

2-عدم «کیش شخصیت» داشتن و «سکت بودن» مجاهدین:

در ادامه سخن مریم می شنویم که چنین ابراز می دارد:

«...گفته اند که این یک سکت مبتلا به کیش شخصیت است که در جامعه ایران پایگاهی ندارد...»

خانم مریم قجر براحتی و چشم در چشم هزاران شهروند خارجی دروغ می گوید چون هرگز جرأت شرکت در یک گردهمایی آزاد متشکل از همه مردم اقشار مردم ایران را ندارد که او را دروغگو صدا بزنند و مورد حسابرسی قرار دهند. خیل افراد خارجی (آنهم کسانی که اساسا بخاطر سیر و سیاحت و یا خورد و خوراک مجانی آمده و کاری به مسائل سیاسی یک کشور دیگر ندارند) و اندک ایرانیان دست چین شده که عمدتاً جیره خوار همین فرقه بوده اند، اساساً نه کاری به محتوای سخنان ایشان دارند و نه اساساً خبری از مناسبات درونی فرقه دارند. ترس و وحشت مریم در نسب عکسهای مخالفان و منتقدانش بر سر در ورودی این سالن هم تنها بخاطر جلوگیری از رسوایی هرچه بیشتر در برابر میهمانان خارجی بود وگرنه چه مشکلی خواهد بود برای یک گروه که مدعی است «جهان را حول اشرف گرد آورده است» اگر چند تن از منتقدانش در مجلس نشسته باشند؟ براستی کسی که واسط بین خدا و خلق است و جهان را بر محور اشرف به چرخش در آورده است از چند جداشده و منتقد می ترسد؟

اما از خانم قجر باید پرسید، کدام سازمان و حزب و کدام جریان سیاسی در تاریخ ایران وجود داشته که به مدت ربع قرن نیروهای خود را از جهان خارج قطع کرده باشد و به آنها اجازه دسترسی به:

-تلفن و بیسیم

-اینترنت و شبکه های مجازی

-نشریات و روزنامه ها و کتابهای خارج از مناسبات درونی

-تلویزیون و رادیو و کانالهای ماهواره ای

-خانواده شامل همسر و فرزند و خواهر و برادر و والدین

-نامه و دیگر اقلام پستی و پستخانه ای

-خیابان و شهر و خرید آزاد

-سینما و نمایشگاه و پارک و سایر نقاط تفریحی

-دید و بازدید با سایر مردم شهر و یا کشور زادگاه و میزبان

و سایر موارد از این قبیل را به طور کامل قطع و ممنوع کرده باشد؟ آیا تنها و تنها همین یک قلم نمی تواند سکت بودن شما را به طور کامل به نمایش بگذارد؟ آیا حقیقتاً لازم است به موارد دیگری هم اشاره شود که اقرار کنی سازمان مورد ادعای شما یک «سکت» بشدت بسته و یک «فرقه» تمام عیار مذهبی است؟

در اینصورت لطفاً به مردم ایران بگویید چرا جز معدودی از نیروهای شما که به دلیل زندگی در اروپا با برخی وسایل آشنا شده بودند، اکثریت مطلق نیروهای ساکن اشرف و لیبرتی به هیچکدام از فناوریهای روز از قبیل: انواع دستگاههای صوتی-تصویری و الکترونیکی از جمله: دی وی دی، سی دی پلایر، ام پی 3-4، و همچنین به انواع دستگاههای برقی از قبیل: ماکروویو و قابلمه ها و سینی های نسوز و انواع پنکه های خنک کننده و دستگاههای سرمایشی و گرمایشی مدرن و هزاران قلم از اینگونه آشنایی ندارند؟

چرا اکثر نیروهای شما با وجود دهها سال حضور در عراق زبان عربی بلد نیستند خانم قجر؟ آیا جز این واقعیت تلخ را می رساند که شما همه را محصور کرده بودید و نمی گذاشتید با کسی در خارج از مناسبات در تماس باشند؟

اگر اینها هم کافی نیست، پاسخ دهید که مناسبات بشدت کنترل شده تشکیلاتی شما از چه دستگاهی سرچشمه می گیرد؟ مگر در مناسبات شما کسی حق دارد رهبری خود را مورد سوآل قرار دهد؟ آیا خود شما شخصاً در نشستهای جمعی نگفتید که مسعود رجوی تنها به خدا پاسخگو است؟ آیا این نکتۀ بسیار مهم نشانگر فرقه بودن و کیش شخصیت پرستی شما نیست؟ آیا جز کسانی که در سکت ها و فرقه ها حضور دارند رهبری خود را در کنار خدا و یا واسط بین بشر و خدا می دانند و او را مافوق بشر و غیر قابل انتقاد معرفی می کنند؟ آیا کسی که کیش شخصیت نداشته باشد به درجه قداست نائل می آید و از هرگونه انتقادی بری می شود و انتقاد کننده اش سرکوب می گردد؟ آیا در درون مناسبات شما کسی جرأت نقد یک کار شما و مسعود رجوی را دارد؟

چرا درست از زمانی که مصاحبه های وزارت خارجه با نفرات اشرف آغاز گشت شما کلاسهای فرقه شناسی در قرارگاههای مختلف از جمله در قرارگاه هفتم برگزار کردید و بر اساس بریف هایی که از بالا ابلاغ شده بود همه را موظف کرده بودید این کلاسها را هر شب بگذرانند؟ آیا جز در هراس از این مسئله بود که افراد در مواجهه با کارمندان وزارت خارجه آمریکا نتوانند در برابر گفته ها و سوآلات آنها در همین رابطه پاسخ بدهند و متوجه شوند که این دستگاه مخوف تا چه حد فریبشان داده بوده که خودشان هم متوجه نشده بودند که درون یک فرقه بسر می برند؟ چرا اصرار داشتید افراد بعد از چند دهه تازه با واژه سکت و فرقه آشنا شوند و تلاش داشتید به اعضای خود بقبولانید که فرقه نیستید؟ آیا این کلاسها را فراموش کرده اید؟ مگر در این کلاس ها گفته نمی شد اگر کسی به شما گفت سازمان شما یک فرقه است بگویید ما با همه جهان رابطه داریم و مسئولین این سازمان مدام در کشورهای مختلف با سیاستمداران ملاقات و گفتگو دارند؟ آیا دلیل فرقه نبودن شما صرفاً رابطه داشتن چند نماینده شما با دیگران است؟ اینکار را که همه فرقه های دیگر هم ناچارند برای حفظ تشکل خود انجام دهند و در غارها زندگی نمی کنند. شما هزاران نفر را در یک پادگان اسیر کرده بودید و تنها چند ده نفر را در کشورهای مختلف به این کار اختصاص داده بودید که همانها هم هرگز مجاز نبوده اند بدون مجوز شما با کسی ملاقات کنند. لطفاً بگویید در این سالیان کدامیک از اعضای شما با یک تلویزیون و یا روزنامه به طور مستقل صحبت کرده است؟ چرا هیچیک از اعضای هیئت اجرائی و یا شورای رهبری شما حق ندارد جز با سیمای آزادی شما مصاحبه و گفتگو کند؟ اگر شورای رهبری شما در اروپا چنین است وای به حال اعضای ساده شما که در اشرف اسیر هستند!. این است دلیل سکت نبودن شما؟

چه جریانی به جز یک سکت بشدت بسته و دچار کیش شخصیت می تواند نیروهای خود را به خودسوزی جمعی وادار کند؟ آیا دهها نفر در یک روز توی فرانسه به فرمان مسعود رجوی و شما خود را صرفا بخاطر اینکه به بازداشتگاه منتقل شده بودی خودسوزی نکردند؟ آیا در اشرف از نیروهای خود نمی خواستید که درخواستهای خودسوزی پر کنند و به مسئولین خود بدهند؟ این تشکل جز یک فرقه خطرناک مذهبی چه می تواند باشد؟ آیا شعار «ایران رجوی-رجوی ایران» جز نمودار کیش شخصیت شماست و این با شعار «خدا-شاه-میهن» و «حزب فقط حزب الله» چه تفاوتی دارد؟

من در این رابطه هیچ نیازی نمی بینم که «فرقه بودن» و «کیش شخصیتی» بودن تشکل شما را با جملات فلسفی و علمی بیان کنم. این موضوع برای کسانی لازم است که خود در درون این تشکل نبوده باشند و با حدس و گمان و شنیده ها می خواهند این مسئله را اثبات نمایند. اما من و کسانی چون من در درون این تشکل بوده ایم و می دانیم در آن چه می گذشته است. آیا خود مرا به خاطر اینکه به چند تن از زنان مسئول که با آنها کار می کردم بارها در نشستهای جمعی به محاکمه نکشیدید و دیگران را تحریک نکردید که به من هجوم بیاورند بخاطر انتقاد از آن مسئولین؟ آیا در پاییز 1381 دقیقاً بخاطر انتقاداتی که از برخی مسئولین داشتم در قرارگاه هفتم توسط «رقیه عباسی» محاکمه نشدم و به من (بعد از 22 سال حضورم در مناسبات شما) اتهام نفوذی گری زده نشد؟ آیا به جز یک سکت بشدت بسته و دارای کیش شخصیت با یک عضو قدیمی خویش بخاطر یک انتقاد چنین کار پلیدی انجام می دهد؟

3-دروغ بودن موضوع «نارضایتی» 70% اعضای مجاهدین از حضور در اشرف:

در این رابطه وی اشاره می کند به اینکه:

«... و گفتند که 70% اشرفی ها را بزور نگه داشته اند... این افترائات یکسره از همین برچسب (تروریستی) ارتزاق می کرد و در خدمت حفظ رژیم آخوندی بود.»

مریم قجرعضدانلو در ادامه «چهره به چهره کذب خود» مدعی است که چنین اتهامی در مورد نیروهای ایشان صحت ندارد و تنها یک برچسب دروغین است!.

نیازی به هیچ بیّنه خاصی نیست چون دلیل درستی این مطلب به حدی آشکار است که حداقل برای وزارت خارجه آمریکا که با تک تک نفرات گفتگو داشته است هیچ جای شبهه ای باقی نگذاشته است چه رسد برای ما که در درون این مناسبات بوده ایم. یک قلم صدها نفر طی چند سال از اشرف فرار کرده اند که در بین آنها نیروهای جدید تا هیئت اجرائی و عضو شورای رهبری به چشم می خورند. اگر این فرقه نیروهایش را بزور نگه نمی داشت، اعضای این سازمان چه نیازی به فرار داشتند؟ من خودم به عنوان یک عضو 25 ساله همین تشکل به همراه 6 تن دیگر از دوستان همتراز خودم که بین 18 تا 30 سال سابقه تشکیلاتی داشتند از اسارتگاه رجوی فرار کردیم و به زندان آمریکاییها منتقل شدیم. پیش از ما هم صدها تن دیگر با فرار خود را به آمریکاییها سپرده بودند. بلافاصله بعد از ما نیز طی چندسال با وجود تنگ تر شدن راههای فرار، صدها تن دیگر از اشرف فرار کردند که اسامی آنها در دسترس است و هرکجا نیاز باشد به هر مسئول ذیربطی تحویل داده خواهد شد.

فرارهایی که طی همین سه سال گذشته انجام گرفته است و گاه از داخل کمپ لیبرتی بوده است گواه حقانیت سخنان ماست. خانمها مریم سنجابی و زهرا میرباقری از اعضای شورای رهبری مجاهدین بوده اند که طی یک سال و نیم گذشته موفق به فرار شده اند. خانم بتول سلطانی عضو دیگر شورای رهبری مجاهدین بود که با فرار خود را به کمپ آمریکاییها رسانید. پیش از او تعداد دیگری از خانمها مثل خانم نسرین ابراهیمی و فائزه و مرضیه موفق به فرار از آن زندان شده بودند... دهها عضو پر سابقه دیگر با فرار به کمپ آمریکاییها آمدند. اینها را شما چگونه تفسیر می کنید؟ اشرف چه بهشتی است که نیروهای شما از آن فرار می کنند؟ در زمان صدام حسین چند نفر از اشرف فرار کردند که توسط استخبارات عراق دستگیر و شکنجه و به شما تحویل داده شدند؟ آقایان جواد فیروزمند و محمد حسین سبحانی مگر دو تن از کسانی نبودند که از اشرف فرار کرده و بعد دستگیر شدند؟ آقایان میلاد آریایی و جمال شمس الدین و عباس صادقی نژاد و انبوهی دیگر مثل آنها مگر از اشرف فرار نکردند در زمان صدام حسین؟

-مقاله «چرا اعضای سازمان یکی یکی جدا می شوند» نوشته خانم مریم سنجابی که به مدت ربع قرن در مناسبات شما عضو شورای رهبری و عضو شورای ملی مقاومت دست سازتان بوده است، آیا جز بیانگر این است که شما اکثر نیروهای خود را با اجبار در مناسبات نگه داشته اید؟

«...البته سال ها بود به این نتیجه رسیده بودم و به مانند اسیری در آنجا بسر می بردم. در فاصله سال های 72 تا 81 خروج از اشرف ممنوع بود و هر کس که فرار هم می کرد دستگیر شده و مجدد به اشرف بازگردانده می شد. اعضای شورای رهبری که اصلا نمی تواستند خارج شوند و با حکم مرگ مواجه بودند بعد از سال 81 تا سال 86 نیز نیروهای آمریکایی در کمپ مستقر بوده و اعضای جداشده به نزد آنها می رفتند و تنها در این دو سه سال اخیر امکانی بوجود امد که افراد باز هم با قبول ریسک و طرح فرار به نزد نیروهای عراقی بیایند»

http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Chera%20Aza%20Joda%20Mishavand.HTM

-مقاله «وحشت رجوی از افشای آمار واقعی جداشده ها» نوشته خانم مریم سنجابی گواهی دیگر بر این حقیقت است که تاکنون چندین برابر نیروهای موجود در اشرف و لیبرتی از این فرقه مخوف جدا شده اند که خود گواه بر این حقیقت است که جز اندک نیروهایی که اسیر فکری باقی مانده اند بقیه نیروها به زور و تزویر نگهداشته شده اند:

http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Vahshat%20Az%20Amar%20Vagheie.HTM

مگر آقای جواد فیروزمند در نشست طعمه رو در روی شما نگفت من معتقد بودم اگر دربهای اشرف باز شود اکثر نفرات از اینجا خواهند رفت؟ اینرا در زمان صدام حسین خطاب به شما و مسعود رجوی گفت آیا فراموش کرده اید؟ مگر شما او را در همانجا بخاطر همین دیدگاهش به محاکمه نکشانده بودید؟ چرا همان زمان درب اشرف را باز نکردید که هرکس می خواهد برود؟ از چه در هراس بودید که به جای اینکه نظر او را با باز کردن درب اشرف مردود و محکوم بنمایید، خود او را محاکمه کردید؟

آیا شما نبودید که در قرارگاههای مختلف نزدیک شدن به 30 متری سیاج قرارگاهها را از داخل ممنوع کرده بودید و نگهبانان حق تیر داشتند؟ اینرا که دیگر نمی توانید منکر شوید و یک ضابطه عام بود که همگان از آن مطلع بودند. در اشرف این فاصله به 300 می رسید. یعنی اگر یک مجاهد در داخل اشرف به 300 متری سیاج اشرف نزدیک می شد، نگهبان حق داشت او را با تیر بزند. راستی دشمن در قرارگاههای خودتان بود یا در بیرون؟ چرا جهت نگهبانی ها را به سمت داخل قرارگاه چرخانیده بودید؟ چرا برای لاپوشانی این واقعیت تلخ می گفتید در بیرون عراقیها حضور دارند و شما داخل را بپایید؟ من طی سالهای مختلف در بخشهای حفاظتی کار می کردم چه در اشرف و چه در جلولاء و یا بصره و نیز در کوت و سلیمانیه و بغداد و مقر خود شما در بدیع زادگان و حتا در دشت کفری، و لاجرم از تمامی ضوابط موجود مطلع بودم.

پرسش اساسی: به چه دلیل شما اینقدر احساس نیاز می کنید که مدام چنین واقعیتی را انکار کنید؟ اگر تشکل شما یک سکت مذهبی نبود، و اگر نیروها آزاد بودند با دنیای بیرون در تماس باشند، آیا حقیقتاً نیاز بود شما اینطور شرمسارانه جلوی مردم بایستید و دروغ بگویید؟ آیا خود آن نیروها چنین اتهاماتی را رسوا و نفی نمی کردند؟ چرا در اینهمه سال حتا یک نفر از اعضای شما در اشرف اجازه پیدا نکرد با اینترنت به دنیای بیرون وصل شود و از قول اشرف نشینان بگوید که ما آزاد هستیم؟ چرا حتا یک عضو شما از داخل اشرف به درون فیسبوک راه ندارد که خودش این به قول شما دروغ را رسوا کند؟

اینها پرسشهایی است که باید پاسخ دهید ولی پاسخی ندارید و برای همین حاضر نیستید در هیچ رسانه خارجی حضور به هم رسانید و به سوآلات مجری پاسخ دهید. همین سال خانم نوشابه امیری تشکل شما را رسوا ساخت که چگونه برای انجام یک مصاحبه ساده که از طرف تلویزیون سی بی اس آمریکا درخواست شده بود برای وی شرط و شروط گذاشته و از وی خواسته بودید که سوآلات از طریق خودتان (فرقه) دیکته شود!! عجبا، مصاحبه گر باید سوآلات خود را از شما تحویل بگیرد برای مصاحبه؟

http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion
-article/archive/2011/august/15/article/-7d84e8b8dc.html

آیا صدها تن از خانواده های همان اعضای شما به مدت چندین سال کنار اشرف خیمه نزده بودند برای یکساعت دیدار با عزیزانشان؟ تشکلی که ادعای تغییر جهان دارد و مدعی است همه اعضایش در اشرف داوطلبانه در حال ایستادگی هستند چگونه چنین ظرفیتی را ندارد که اجازه دهد همان اعضا یکساعت با خانواده هایشان ملاقات داشته باشند و آنها را جذب سازمان مورد ادعای شما کنند؟ چرا با سنگ و گلوله های آتشین از آنها پذیرایی کردید؟ یک مادر پیر چه خطری برای نیروهای داوطلب شما داشت؟ تشکلی که در عرض چند روز نزدیک به 250 تن از اعضایش در یک فرصت استثنایی به هرشکلی خود را از مناسبات جدا کرده و به درون یک بازداشتگاه آمریکایی می اندازند چه پیامی به مردم جهان می رساند؟ آیا طی چند سال بیش از 700 تن خود را از شما جدا نکرده و به آنجا رفتند؟ آیا تاکنون نزدیک به 1000 تن چنین کاری انجام نداده اند؟ تشکلی که یک چهارم اعضای آن با فرار و دیگر شیوه ها خود را به دامان کسانی می اندازند که یک عمر با آنها جنگیده اند، چه پیامی به مردم جهان می دهند؟ جز اینکه در اسارت خونخوارترین تشکل تاریخ بوده اند؟

من به عنوان یک عضو قدیمی فرقه شما بخوبی می دانم نیروها چگونه برای آزادی له له می زنند. اگر تبانی شما با نیروهای آمریکایی نبود که ما را به مانند اسیران جنگی به مدت چندین سال در شرایطی دردناک و سخت زندانی نمایند و از حداقل حقوق قانونی یک زندانی معمولی هم محروم سازند که مجاز نباشیم طی چهار سال با خانواده و وکیل تماس بگیریم و به خیابان برویم و به پزشک مراجعه کنیم و با خبرگزاریها مصاحبه کنیم و به دنیای آزاد وصل شویم، در همان سالهای اولیه بعد از سقوط صدام این تشکل با خروج بیش از 70 درصد نیروهایتان فروپاشیده بود ولی متأسفانه جنایتکاران آمریکایی در هماهنگی کامل با شما جای خالی صدام را پر کرده و ما را اسیر ساختند و بقیه نیروها جرأت نکردند از نزد شما فرار کنند و شما موفق شدید چندسال در پناه نیروهای آمریکایی به جنایت خود و به اسارت نیروهایتان ادامه دهید. امروز هم وحشت شما از همین است که لیبرتی آغازی برای فروپاشی باشد و مدام در حال سنگ اندازی جلوی پای سازمان ملل هستید.

پیش از اینکه ما از اشرف فرار کنیم، دوستان زیادی از ما خواستند که اسامی آنها را به آمریکاییها بدهیم و بخواهیم برای بردن آنها اقدام کنیم ولی آمریکاییها نپذیرفتند چنین کاری انجام دهند. دوستان ما می ترسیدند اگر فرار کنند نیروهای آمریکایی آنها را به تشکیلات مخوف شما بازگردانند چون شما اینگونه تبلیغ کرده بودید. «مهناز شهنازی» به عنوان فرمانده محور یکم صراحتا در یک نشست جمعی گفت: «ما با آمریکاییها قرارداد بسته ایم هرکس فرار کرد را به ما بازگردانند تا از طریق رسمی آنها را تحویل دهیم....». این حرف البته دروغ بود و آمریکاییها هم بعداً به ما گفتند ولی همین حرف کافی بود که بسیاری دچار ترس شوند و از فرار صرفنظر کنند. پس از رفتن آمریکاییها و جایگزینی پلیس عراق، شما با ایجاد درگیریهای خونین موجب شدید که نیروها از پلیس عراق دچار وحشت شوند و نتوانند براحتی تصمیم به فرار بگیرند. شما به نیروهای ساکن اشرف گفته اید که اگر از سیاج اشرف خارج شوید پلیس عراق شما را خواهد کشت و یا به رژیم تحویل خواهد داد. اینرا نفراتی که بعد از اشرف فرار کردند اعتراف نمودند.

راستی اینهمه رعب و وحشت ایجاد کردن از پلیس عراق و سرباز آمریکایی در بین نیروها چه پیامی را می رساند؟ جلوگیری از دیدار با خانواده ها چه پیامی می رساند؟ جز اینکه شما اکثر نیروها را با اجبار نگه داشته اید؟ اگر غیر از این است چه نیازی بود که در زمان صدام قانون وضع کنید که هرکس بخواهد از مجاهدین جدا شود باید 2 سال در زندان اشرف و 8 سال را به جرم ورود غیرقانونی به عراق در ابوغریب بگذراند و بعد به رژیم تحویل داده می شود؟ آیا مسعود رجوی شخصاً این نکته را در چندین نشست عمومی از جمله در سال 1374 و 1380 مطرح نکرد؟ ترسانیدن افراد از ابوغریب و تحویل دادن به رژیم نشانگر چیست؟ چرا به گفته شخص مسعود رجوی به صدام گفته بودید هیچیک از جداشدگان را به «یو ان» معرفی نکند و اینها حتماً باید به ایران تحویل داده شوند؟ آیا جز این بود که هراس داشتید با شنیدن این خبر سیل اعضای شما درخواست جدایی بدهند؟

و اما در مورد داشتن و نداشتن پایگاه اجتماعی این فرقه، تصور نمی کنم طی سالهای گذشته برای کسی ابهامی باقیمانده باشد. شکی نیست که در ابتدای انقلاب رجوی با شعارهای دروغین خود برای آزادیها توانست جمع زیادی از جوانان را گرد خود جمع کند ولی با ورود به فاز نظامی و آغاز مبارزه مسلحانه و به کشتن دادن انبوه جوانان ایران از دو طرف به مرور بخش زیادی از نیروهای اجتماعی را از پیرامون خود دور کرد. رفتن به عراق و ایزوله شدن در آنجا ضربه بزرگ دیگری بود در راستای از دست دادن پایگاه اجتماعی باقیمانده در داخل ایران و «به فراموشی سپرده شدن» توسط نسلهای بعدی که اساساً مجاهدین را نمی شناختند.

پس از جنگ کویت تا اشغال عراق توسط نیروهای ائتلاف، در اساس مجاهدین نتوانستند جز انگشت شماری را به سوی خویش جذب نمایند و در نتیجه تمرکز این فرقه بر ایرانیان خارج از کشور بود. و مریم قجر توانست با خرج پولهای کلان و شعارهای فریبنده و ظاهری بزک شده بخش زیادی از ایرانیان که تفکرات سلطنتی یا چپی نداشتند را به سوی خود بکشاند و همراه سازد تا در همان کشورها به عنوان سیاهی لشکر بکار گرفته شوند. اما پس از اینکه بخشی از اعضای فرقه موفق شدند به اشکال مختلف خود را به دنیای آزاد برسانند و جنایتها و خیانتهای رجوی را آشکار و چهرۀ اصلی او را بشناسانند، اکثریت قریب به اتفاق این نیروها نیز طی مدت کوتاهی ریزش نمودند و اینک اثری از آنها نیست.

با اینحال رهبران فرقه موفق شده بودند در درون مناسبات خویش، موضوع را به گونه ای جلوه دهند که گویی 70 درصد مردم ایران هوادار رجوی هستند. بارها در نشستهای عمومی مسعود رجوی مدعی شد که طبق نظر سنجی 70 درصد مردم ایران به ریاست جمهوری مریم مهر تأیید زده اند!. این هذیان گویی ها البته مصرف داخلی داشت ولی با این وجود حضور گسترده و شگفت آور مردم ایران در انتخابات سال 1388 یکبار برای همیشه نشان داد که فرقۀ رجوی نه تنها هیچگونه پایگاه اجتماعی در داخل ایران ندارد بلکه مردم ایران از اساس به اپوزیسیون نماهای خیانتکار و وابسته خارجه نشین پشت پا زده و استراتژی آنان را برای همیشه به تاریخ سپرده اند. تحریم انتخابات توسط کلیه اپوزیسیون نماهای خارج ایران با پاسخ منفی قاطعانه مردم ایران مواجه شد و نشان داد که نسلهای جدید به هیچوجه به سیاستهای مخرب و جنگ افروزانه و برادرکشانه اینگونه جریانات وابسته روی خوش نشان نخواهند داد.

تمامی توهمات داشتن پایگاه اجتماعی در داخل ایران را مردم در هنگام شکل گیری جنبش دمکراسی خواهانه نقش برآب نموده و به جهان نشان دادند که آلترناتیوهای رنگارنگ محکوم به شکست می باشند. اما آخرین روزنه حیات این فرقه که می خواست با صرف هزینه های نجومی نشان دهد ایرانیان خارج از کشور با آنها همراه هستند نیز در روز 23 ژوئن 2012 به خاموشی گرایید و تحریم قاطع این نمایش مفتضح توسط ایرانیان نشان داد که دیگر هیچ قدرتی نباید روی این اسب مرده شرط بندی کند چون تنها پایگاه اجتماعی این فرقه همان سیاهی لشکرهای جمع آوری شده از کشورهای مختلف اروپایی است که بخاطر سیر و سیاحت و ساندویچ و نوشابه به سالن آورده شده بودند. بدین ترتیب توهم داشتن پایگاه اجتماعی توسط مریم قجر چیزی جز بیرون ریختن عقدۀ ناداشته ها نیست.

4-ادعای «تغییر دوران» و ورود مجاهدین به «دوران جدید»:

مریم رجوی در دقیقه 38 و 39 این ویدیو مدعی می شود که مجاهدین توانسته اند استانداردهای جهانی را ارتقاء دهند! گویا روحیه جهانشمولی مسعود رجوی همچنان در تفکرات مریم موج می زند:

«... ما توانستیم استانداردهای عدالت را در جهان امروز ارتقاء دهیم... ما توانستیم طرحی نو دراندازیم و دوران تازه ای را بگشاییم...

این تغییر در توان ماست و ما آنرا محقق خواهیم کرد و این است تغییر دوران و دوران تغییر.!»

از این ادعاهای پر طمطراق که ناشی از توهمات بیمار گونۀ مسعود رجوی است طی سی سال گذشته کم نبوده است. مسعود رجوی بارها دم از سرنگونی شش ماهه و دو ساله رژیم و تأثیرگذاری بر تمامی مردم جهان با شعار بشدت خیال پردازانۀ «اگر اشرف بایستد جهانی خواهد ایستاد» زده است. در اینجا هم توهم به جایی رسیده که مریم قجر ادعای تغییر استانداردهای جهانی می کند و مدعی می شود که تغییر جهان هم در توان ایشان است!. این خزعبلات در حالی عنوان می شود که ماههاست وی تلاش می کند مشکل فاضلابهای لیبرتی را حل و فصل کند و از دولت عراق و آقای کوبلر باجگیری نماید و موفق نشده است. و ماههاست با هزینه های نجومی در تلاش است نام خود را از زبان وزیر امور خارجه آمریکا بشنود و ویزای ورود به آمریکا بگیرد و موفق نمی شود... این ادعا توسط کسی مطرح می شود که هزاران تن از نیروهایش در قرن 21 بلد نیستند از تلفن همراه و یا از اینترنت و یا از دستگاههای مختلف روز استفاده کنند و یک سرباز صفر عراقی باید به آنها یاد بدهد که چطور تلفن به دست بگیرند! آیا تأسفبار نیست؟

اما آنچه می خواهم مورد نقد قرار دهم این نکته نیست بلکه بحث ریشه ای دیگری است که باید بدرستی مورد قضاوت قرار گیرد. مریم قجر انگشت روی «تغییر دوران» و یا «دوران تغییر» و یا «دوران تازه» گذاشته است!.

پرسش اینجاست که منظور ایشان از دوران جدید و تغییر دوران چیست؟

مریم قجرعضدانلو در لحظه ای از تغییر دوران سخن می گوید که در حال برگزاری مراسم بزرگداشت 30 خرداد سرآغاز مبارزه مسلحانه است، یعنی در سرفصل تغییر «فاز سیاسی» به «فاز نظامی». این موضوع از آنجا حائز اهمیت است که طی سی سال گذشته رهبری مجاهدین با افتخار از شروع فاز نظامی و پایه گذاری ارتش آزادیبخش سخن گفته و به این راه حل مهر تأیید گذاشته و به خاطر پایفشاری بر همین راه، دهها هزار تن از نیروهای خودش را به اشکال مختلف به کشتن داده، دهها هزار نفر را به زندان فرستاده و هزاران نفر از آنان را در قرارگاههای خویش مورد شدیدترین سرکوبها قرار داده است و این جدای از دهها هزار کشته از طرف مقابل و جدای از سرکوب و تهمتهایی است که نثار دیگر جریانهای سیاسی نموده است و همچنین جدای از انواع تهمتها است که نثار هم پیمانان پیشین شورای ملی مقاومت خودش کرده است تنها به این دلیل که راه حل نظامی و خشونت آمیز را بر اساس تجربه نفی نموده بودند.

در نظر بگیرید که مسعود رجوی تمامی رقبای سیاسی خود را صرفاً به این دلیل از میدان بدر نمود که معتقد بودند این راه نتیجه جز کشتار به همراه نداشته و موجبات قدرت گرفتن جناح خشونت طلب و انحصارطلب داخلی را فراهم کرده و نیروهای مخالف جمهوری اسلامی را از هم پاشیده و متفرق نموده است. و اینک پس از سی و یک سال مبارزه مسلحانه و اصرار بر حفظ اشرف به عنوان تنها سکوی بازوی نظامی خویش و به کشتن دادن دهها تن از آنان طی سه سال اخیر، مریم عضدانلو ادعا می کند که می تواند و توانسته دوران جدید را بگشاید!

ابهامی که بوجود می آید اینکه چرا این تغییر دوران را در نشستهای درونی خود در پادگان اشرف و لیبرتی به طور کامل باز نمی کند که همگان بدانند چه چیزی در حال تغییر است و چه چیزی تغییر کرده است؟

چرا ایشان با صراحت همانطور که قبلاً سخن از پایان «فاز سیاسی» و شروع «فاز نظامی» می گفت، باز هم از یک «فاز» جدید سخن نمی گوید و نمی گوید الان وارد چه «فازی» شده است؟ آیا دوباره به «فاز سیاسی» بازگشته اند یا چیز جدید اختراع نموده اند که قرار است به آن «فاز» گفته نشود و نام جدید آن «تغییر دوران» و «دوران تازه» است؟ و اگر «آن» نیست، کدام است؟ چه چیزی قرار است تغییر کند و یا تغییر کرده است؟ آیا پایان «فاز نظامی» هم فرا رسیده است؟ اگر چنین است، دستاورد فاز نظامی با آنهمه کشتار چه بود؟ آیا ارتش آزادیبخش ملی که قرار بود تهران را فتح کند، اینک اشرف را هم از دست داده و به دریوزگی یک «کمپ پناهندگی» نشسته است تا در آنجا به درختکاری و ساختمان سازی ادامه دهد و چند سال دیگر آن ساختمانها را هم به دولت عراق تحویل دهد؟

مسعود رجوی در یکی از نشستهای خود گفت «اگر ارتش آزادیبخش را منحل کنیم قضیه به همینجا ختم نمی شود و لاجرم باید بگوییم همه جنگهای آزادیبخش نیز اشتباه بوده است... و اگر بگوییم این جنگها اشتباه بوده است، پس از اساس تشکیل چنین ارتشی اشتباه بوده است... و اگر اینرا بگوییم پس از ابتدا آمدن ما به عراق اشتباه بوده است... و اگر این اشتباه بوده پس ورود ما به عملیات چریکی اشتباه بوده و در نتیجه از ابتدا ورود ما به فاز نظامی اشتباه بوده است....»

سوآل اینجاست: آیا اگر فاز جدید (و به قول مریم دوران تاره) آغاز شده، ناشی از پیروزی در آن فاز پیشین بوده یا شکست؟ اگر ناشی از پیروزی در آن فاز است، مگر نه اینکه هدف از تشکیل ارتش آزادیبخش و جنگ مسلحانه فتح تهران بود و آزادسازی آن، پس چرا این هدف محقق نشده است؟... اما اگر ناشی از شکست در آن فاز است، به چه دلیل مسعود رجوی آنهمه سال منتقدان و مخالفان خود را سرکوب می کرد و شکنجه می کرد و به زندان می انداخت؟ و اگر چنین است، چرا همین موضوع را در بین ساکنان اشرف و لیبرتی مطرح نمی کند که به آنان شرح دهد که به چه علت به فاز نظامی پایان داده است و به چه علت وارد آن شده است؟ و از این پس قرار است آن ارتش آزادیبخش چه کاری انجام دهد؟ علت حضور آن در عراق و اصرار بر ماندن و به کشتن دادن دهها تن چه بوده است؟

اینها سوآلاتی است که مریم قجر موظف است به آنها پاسخ دهد چه به اعضای خودش و چه به مردم ایران که روزگاری به او اعتماد کرده بودند.

5-ادعای «زندان بودن» کمپ لیبرتی و «عصر حجری» بودن آن:

مریم قجر در دقیقه 46 همین ویدیو اشاره می کند به وضعیت غیر استاندارد کمپ لیبرتی و چنین می گوید:

«... طرح کمپ ترانزیت موقت مشخصاً به دلیل رفتار ضدانسانی دولت عراق از بنیاد شکست خورده است و باید دوباره آنرا نجات داد... اگر همین امروز مینیمم خواست انسانی آنها (ساکنان اشرف) را بدهند همین فردا به آنجا (کمپ لیبرتی) خواهند رفت...

آمریکا اصرار می کند که اشرفی ها با وعده عراقی ها با پای خود روانه زندان شوند... ساکنان اشرف به اقامت در بازداشتگاه وادار شده اند که در آن به مانند عصر برده داری باید بارهای سنگین را بر دستها و شانه های خود حمل کنند...»

مریم قجرعضدانلو مثل همیشه در راستای سنگ اندازی به جریان انتقال مسالمت آمیز ساکنان اشرف به کمپ لیبرتی، آنجا را به زندانی در عصر برده داری تشبیه نمود و مدعی شد که در آنجا نیروها مجبور هستند بارهای سنگین را با دوش خود حمل کنند که تداعی کننده برده داری است!!!.

البته مریم قجر کاملاً درست می گوید و حمل بارهای سنگین بر دوش نفرات در این دوران جز تداعی کنندۀ برده داری نیست، اما ایشان از موضع دلسوزی برای اعضای خودش چنین بحثی را مطرح نکرده است و تنها بدنبال سنگ اندازیهای همیشگی در راستای زندان سازی لیبرتی همانند اشرف است. برای مریم قجر اساساً آنچه مهم نیست جان و سلامتی این نیروهاست که 25 سال همچون بردگان به بیگاری گمارده شده اند و به آشکارترین شکل ممکن مورد سوء استفاده مسعود رجوی قرار گرفته اند. البته بحث در این باره بسیار است. جا دارد به جملاتی از مقاله خانم سنجابی اشاره کنم که لینک آنرا در بالا آورده بودم. ایشان در مورد برخورد شما با نیروهایتان چنین می نویسد:

«آیا یادت هست در نشست های درونی به ما می گفتید این برادران بایستی اینقدر از صبح تا شب کار کنند که شب مثل جنازه بیهوش شوند تا به "دوران" (مسائل عاطفی و خانوادگی و عاشقانه و جنسی) فکر نکنند؟

به یادت هست برای همان برادران برنامه ریزی می کردید که از چهار و نیم صبح تا 11 شب یک نفس کار کنند، ولی تو و مسعود و فرماندهان عالیرتبه فقط به آنان فحش می دادید و با هزار بیماری حتی اجازه استراحت به آنها نمی دادید و به دستور شما آنها را در حالیکه حتا در تب می سوختند با سیلی از بستر بلند می کردند که نمونه های آن کم نیست و به صراحت می گفتید اگر به خاطر مریضی توی نشست عملیات جاری بمیرید هیچ باکی نیست و باز هم باید به نشست بیایید در نشست بمیرید؟»

تصور می کنم فقط یادآوری همین خاطرات اندک کافی باشد که همگان بدانند چه کسی به ساکنان اشرف و لیبرتی همانند بردگان نگاه کرده و آنان را به بیگاری می گرفته است، اما راه دور نمی روم. جمله های زیر از کتابی است که شخص مسعود رجوی با کمک مریم قجر تدوین نموده و در پاییز 1380 تا بهار 1381 به همگان ابلاغ و اجرای آنها را واجب برشمرد و اجباری کرد. مسعود در فصل ششم این کتاب در محورهای 40 تا 43 چنین می گوید:

««40-مجاهد اقساطی و مدت دار با اتمام تاریخ مصرف نداریم.

41-خواهر و برادر مجاهد بیمار فلان بن فلان نداریم هرچند همه نوع مراعات و مراقبت و رسیدگی از بیماران داریم.

42-مجاهد بازنشسته و در حاشیه نداریم.

43-مجاهد ملاقاتی و بند به پدر و مادر و خانواده نداریم.»»

سوآل اینجاست: وقتی افرادی به این شکل نه مجاز به ملاقات پدر و مادر و خانواده باشند، نه حق ابراز بیماری و درخواست امکانات ویژه داشته باشند، نه تا دم مرگ حق بازنشستگی داشته باشند و نه مجاز به ترک خدمت باشند، جز برده چه چیزی می توانند نام بگیرند؟ آیا این قوانین هم ناشی از مارک تروریستی است؟ آیا این قوانین را خود مریم و مسعود رجوی تدوین ننموده اند؟ آیا همین محورها گواه بر این نیست که رسواترین برده دار شخص مسعود و مریم هستند؟

مسئله به اینجا ختم نمی شود، طی بیست سال گذشته در درون اشرف و سایر قرارگاههای ارتش رجوی تمامی افراد از پیر و جوان موظف به حمل بارهای سنگین بودند و در این رابطه همه جداشدگان آماده شهادت دادن می باشند. از نیروهای جوان زیر 20 سال گرفته تا پیرمرد 60 ساله همگی در حمل صندوقهای مهمات و نیز گلوله های سنگین توپ و خمپاره شرکت داده می شدند که یک قلم باید به سال 1382 اشاره نمود که اینجانب خودم شاهد بودم در قرارگاه هفتم ارتش رجوی روزانه دهها نفر به کار حمل مهمات اختصاص داده می شدند که این افراد موظف بودند روزانه صدها صندوق سنگین از انواع مهمات جنگی که داخل دهها سنگر استتار شده بود را به داخل کامیون منتقل نموده و آماده تحویل دادن به آمریکاییها نمایند. یادم هست اولین بار که ما شاهد بودیم نیروهای آمریکایی چگونه همین مهمات را با ماشین آلات مخصوص بارگیری می کردند آه از نهادمان برآمد که اینها چقدر راحت مهمات را منتقل می کنند و به هیچ سربازی کمترین فشار جسمی وارد نمی شود. یادم هست همان زمان همه نفراتی که شاهد این جابجایی بودند از آنچه برسرشان آمده بود شاکی شده و غرولند می کردند.

پیش از آن، در زمستان 1381 حجم انبوهی مهمات به داخل خودروها منتقل و به بیرون قرارگاه منتقل گردید که همگی توسط نفرات انجام می شد و دوباره در بیرون قرارگاه همین کار برای پیاده کردن مهمات انجام گرفت. که من یکی از مسئولین کار بودم تا با نفرات تحت مسئولیت خودم بارهای سنگین را تخلیه کنیم.

و باز پیش از این جریان، کار انتقال انبوه مهمات از داخل سوله های اشرف به داخل زاغه مهمات های جدیدی که رجوی از صدام تحویل گرفته بود انجام گرفت... اینکار هر ساله انجام می شد و متأسفانه بر تعداد نیروهایی که پشت سر هم به بیماریهای دیسک کمر و هرنیا و زانو مبتلا می شدند افزوده می شد ولی رجوی افتخار می کرد که برادران مجاهد تا سرحد مرگ کار کنند.

نمونه آوردن از کار جابجایی صندوقهای مهمات به این دلیل بود که هرکدام از این پروژه ها حجمی بسیار زیاد و طولانی داشت و کاری بسیار سنگین بود وگرنه صدها نوع از این کارهای سنگین که روزانه انجام می گرفت و نیروها موظف به حمل بارهای فوق سنگین روی دوش خود بودند قابل شمارش نیست. کاش مریم قجر به یاد کودکان 8 تا 17 ساله کارگر عراقی می افتاد که در قرارگاههای مجاهدین به نامناسب ترین وجه (که دقیقاً برده داری را تداعی می کرد) به کارهای سنگین وادار می شدند و نگارنده (حامد صرافپور) شخصاً بخاطر انتقاد به این مسئله مورد نکوهش قرار گرفتم که «به چه حق به مسئولین سازمان اعتراض می کنم؟».

شرح این جنایتها که علیه کودکان عراقی انجام می گرفت قبلاً در مقاله هایی ذکر شده است. هموطنان می توانند به مقاله زیر در فیسبوک مراجعه نمایند:

http://www.facebook.com/notes/hamed-sarrafpour
/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%
86-%D8%A7%D8%B2-%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9
%87-%D8%AC%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86%D
8%A7%D8%AA-%D8%B3%DB%8
C%D8%A7%D8%B3%DB%8C/10150235811955295

در بخشهایی از این مقاله چنین آمده است:

«در مراحل بعدی بکار گرفتن کودکان در سطح بسیار وسیع به عنوان کارگر بود. برخلاف اعتراضاتی که خانم مریم عضدانلو و شورای ملی مقاومت از وضعیت کودکان کار نسبت به رژیم جمهوری اسلامی دارند، صدها کودک زیر 18 سال و حتا در سنین 8 سالگی در کارهای بسیار سنگینی چون درست کردن ملاط سیمان و پرکردن کیسه های شنی و انتقال مصالح ساختمانی شرکت داشته و خود شاهد نمونه هایی از ضعف این کودکان در آفتاب 60 درجه تابستان بصره بودم. این کودکان خردسال با وجود اعتراض و درخواست آب خنک برای آشامیدن، بکارهای سختی چون پرکردن کیسه های سیمان و خاک گمارده شده و گاه در میان آفتاب سوزان بصره دراز کشیده و با ناله درخواست آب می کردند ولی متأسفانه مسئولین مربوطه (در بصره آقای کریم.گ) هیچ اقدامی در این رابطه انجام نمی دادند. در همین رابطه گزارشاتی انتقادی به مسئولین ارائه دادم که متأسفانه خودم در این مورد توبیخ شدم. در این گزارش اشاره کرده بودم که اینگونه برخوردها یک رابطۀ استثماری است که با کودکان انجام می گیرد و یا باید با آنها مثل یک کودک رفتار شود و به کارهای سنگین گمارده نشوند و یا اساساً کودکان را وارد کار نکنیم و به طور مشخص هم نام برده بودم که آقای کریم. گ یک رابطۀ استثماری با این کودکان برقرار می کند. چندی بعد توسط خانم مسئول قرارگاه حبیب در بصره (خانم رقیه. ع) توبیخ شدم که به چه حقی این مسئول سازمان را یک استثمارگر خوانده ام؟!»

مریم قجر، این رئیس جمهور خودخواندۀ مادام العمر، چگونه می تواند نوید تغییر بدهد ولی چشم در چشم دیگران دروغ بگوید؟ این زن مردم فریب تصور می کند می توان در این عصر نیز همانند عصر برده داری دیگران را بفریبد، و البته شاید آن رنگین پوستان و لهستانیها و میهمانان بازنشسته اش با نوشیدن دلارها و ساندیسهای برآمده از خیانت ایشان سری هم تکان بدهند اما نه مردم ایران و نه جامعه جهانی دیگر پشیزی برایش ارزش قائل نیست، این سخنان که بی شک جنبه داخلی هم ندارد چون ساکنان آن دو کمپ با پوست و گوشت خود برده داری رجوی را تجربه نموده اند.

باز می گردم به مسائل درون کمپ لیبرتی که مریم قجرعضدانلو آنرا برای دهمین بار مطرح می کند. در این کمپ که بارها توسط نمایندگان سازمان ملل و مدافعین حقوق بشر چک شده و استانداردهای بین المللی آن مورد تأیید قرار گرفته است، هیچ مشکل جدی به لحاظ اسکان و تجهیزات وجود ندارد الا اینکه کسی بخواهد جهت منافع سیاسی خود نکاتی را تولید و به عنوان چوبی لای چرخ سازمان ملل بیندازد. این نکته را بدین لحاظ عنوان می کنم که شخصاً برای یک هفته در این کمپ زندگی کرده و از نزدیک بسیاری از امکانات آنرا مشاهده نموده ام. اولاً این کمپ همانطور که از نامش پیداست یک کمپ ترانزیت موقت برای مصاحبه است و نه یک کمپ دائمی برای اسکان پناهندگان و پناهجویان. درست مشابه همین کمپ، محلی بود که آمریکاییها در سال 2004 ایجاد نموده و حدود 200 نفر از جداشدگان مجاهدین را به آن منتقل نموده بودند. نام این کمپ نیز «محل موقت حفاظت و مصاحبه» می نامیدند و اختصاراً به آن تیف (TIPF) گفته می شد. دوم اینکه تمامی امکانات موجود در آن برای سربازان آمریکایی ساخته شده بود و هزاران سرباز آمریکایی در طول انجام مأموریتشان در این کمپ بزرگ مستقر بودند. در نتیجه چنین محلی برخلاف گفته های مریم نه تنها زندان نبود بلکه طی چندین سال به صورت کاملاً استاندارد آماده شده بود تا نیروهای آمریکایی در آن زندگی کنند. توجه داشته باشید که صحبت از ارتش آمریکاست و نه ارتش عراق و افغانستان.

و اما کافی است که مقایسه کوچکی داشته باشم بین این کمپ (لیبرتی) با کمپ جداشدگان از مجاهدین (تیف) و پادگان مجاهدین (اشرف):

نگاهی به کمپ جداشدگان (تیف):

همانطور که گفتم کمپ تیف نیز با همین عنوان و محلی موقت برای مصاحبه معرفی می شد اما این کمپ که برای ماههای طولانی نزدیک به 700 نفر در آن نگهداری می شدند و بعدها نیز به طور ثابت 200 نفر طی چهار سال در آن زندگی می کردند، محلی بود 300 متر در 300 متر که به 6 بلوک مجزا از هم تقسیم شده بود. دورتادور این محوطه کوچک خاکریزهای بلند و سیمهای خاردار حلقوی پوشانده بود که دید را به بیرون کاملاً محدود می کرد. هیچ چیزی جز خاک و سنگریزه در این محوطه نبود. نه درخت و نه سبزه و نه حتا بوته ای خار. در بهار که مقداری خار می رویید نفرات آنرا آبیاری می کردند تا مقداری چشمشان به سبزه بیفتد.

در این کمپ نزدیک به 60 چادر پارچه ای و نایلونی بود که در هر کدام 6 تا 12 نفر زندگی می کردند. در این چادرها تا مدتهای طولانی خبری از وسایل گرمایشی و سرمایشی نبود و در گرمای 50 تا 60 درجه تابستان اینهمه نفر در کنار هم می خوابیدند در حالی که بادهای سوزان و غبارآلود بر سر و روی آنها می وزید و این چادرهای پارچه ای قادر به محافظت نبود. اینجانب شخصاً در همین وضعیت به مدت یک هفته حتا چادر هم نداشتم و به دلیل کمبود جا کنار یکی از چادرها اطراق کرده بودم و در وسط آفتاب تیرماه عراق و در میان گرد و خاک می خوابیدم. حجم آب دریافتی ما روزانه ماکزیمم 6 بطری بود که مصارف گوناگون داشت. در چنین وضعیت اسفناکی هر دو روز یکبار به صورت گروههای 20 نفره برای استحمام برده می شدیم. زمان دوش گرفتن بین 3 تا5 دقیقه بود و آبی باریک از دوشها جاری می شد و نفرات ناچار بودند با همان وضع استحمام کرده و حتا لباسهای خود را بسرعت آب بکشند. در زمستان سردی آب معضل دیگری بود که بسیاری از ما ترجیح می دادیم به حمام نرویم و در همان چادرهای خویش مقداری آب به صورت مخفیانه گرم نموده و در کنار چادر استحمام کنیم. برای اینکار توانسته بودیم از 3 تا 4 بطری آب استفاده کنیم. مواد بهداشتی بشدت محدود بود بخصوص تیغ برای اصلاح صورت مناسب نبود و تیغهای یکبار مصرف عراقی که به ما داده می شد غیر قابل تحمل و زجرآور بود.

برای خوردن وعده های غذایی که چیزی جز جیره های جنگی و اضطراری نبود، زمان زیادی باید به خط می شدیم و هر بلوک باید صبر می کرد تا بلوکهای دیگر کارشان تمام شود. چیزی به اسم سالن غذاخوری وجود نداشت و در وسط سرمای زمستان و گرمای تابستان باید در همان محوطه روی میزهای چوبی کثیف غذا می خوردیم و بعد از بازرسی تحقیرآمیز آمریکاییها به چادر برمی گشتیم. روزانه یک ساعت هواخوری نام گرفته بود که به یک زمین فوتبال خاکی برده می شدیم و در این یکساعت آدمها می توانستند دوستان خود را ببینند. گاه به دلایلی تنبیه جمعی گذاشته می شد که یک تا سه روز همین هواخوری هم ممکن نبود و درب بلوکهای کوچک باز نمی شد.

پوشاک ما شامل یک لباس یکسره آبی رنگ بود و دمپاییهای پلاستیکی که گاه کفش چینی هم داده می شد با کفی نازک که راه رفتن با آن روی سنگریزه ها دردآور بود. توالتها صحرایی بود و روزانه تخلیه می شد. تعداد آنها بسیار کم و تنها در یک بلوک با 200 نفر جمعیت 3 عدد توالت گذاشته بودند که بسرعت پر می شد و غیرقابل استفاده و رنج آور. روزانه 3 نوبت آمارگیری روزانه و 3 نوبت شبانه بود. برای آمارگیری باید یکساعت در آفتاب تابستان به خط می شدیم و اجباری بود. شبها خود سربازان به داخل چادرهای تردد داشتند و با سر و صدای زیاد آمارگیری می کردند که استراحت در آن وضعیت بشدت ناراحت کننده بود. همین عمل در زمستانها و سوز و سرمای آن نیز انجام می شد. شبهای سرد زمستانی اگر آمارگیری دچار خطا می شد کلیه نفرات بایستی از چادرها خارج شده و گاه تا 3 ساعت توی سرمای محوطه می نشستند تا آمارگیری انجام شود. این شکنجه های روحی و جسمی سالها ادامه داشت. هر از مدتی گروهی از سربازان به داخل چادرها حمله کرده و نفرات را خارج و کلیه وسایل شخصی آنها را زیر و رو کرده و لگدمال می کردند. برای اینکار نفرات را تا 7 ساعت میان سرما و یا گرما نگه می داشتند و هیچکس هم پاسخگو نبود.

هرگونه ملاقات با خانواده، تماس آزاد تلفنی، نامه نگاری آزاد و تردد به بیرون کمپ ممنوع بود. برای بردن بیماران به قرارهای تخصصی، آنان را با دستهای بسته درون خودرو گذاشته و گاه درون یک بشکه فلزی قرار می دادند و به یکی از پایگاههای دیگر خود منتقل می کردند و دوباره باز می گردانیدند. ماهانه 5 تا 10 دقیقه امکان تماس با خانواده بود که در سالهای بعد به 20 دقیقه تا نیم ساعت ارتقاء یافت. اما در همین مدت کوتاه یک سرباز آمریکایی به همراه مترجم خود آنجا می نشستند که کسی از وضعیت نابسامان محل به خانواده اش چیزی نگوید. نامه نگاری در سال دوم آزاد شد ولی نامه ها به مترجمین داده می شد تا چک کنند و بعد از اوکی از طرف مسئولین مربوطه آنرا با ایمیل به خانواده ها ارسال می کردند. طی چهار سال بارها درخواست ملاقات با سازمانهای حقوق بشری و بین المللی دادیم ولی هرگز موفق نشدیم جز در یک تماس ویدیویی با آنها تماس بگیریم. نه با صلیب سرخ و نه با نمایندگان کمیساریای عالی پناهندگان. در نظر بگیرید که از سال سوم همه نفرات حاضر در محل «پناهنده» سازمان ملل بودند و نه صرفاً «پناهجو». با اینحال چنین شرایطی هرگز برای آنها تغییر نکرد و تنها چیزی که تغییر کرد این بود که در کنار همان کمپ، محل دیگری ساخته شد با چادرهایی نظامی که مقداری قابل استفاده تر بودند و هر چادر به 3 نفر اختصاص داده شد. حمام نیز از محدویتهای قبلی بیرون آمد و نفرات تا چندماه اول می توانستند بدون محدودیت از آن استفاده کنند ولی دوباره زمانبندی استفاده از آن محدود به سه ساعت صبح و سه ساعت عصر گردید. زمستانها مشکل آب گرم جدی بود و آبگرمکن های برقی موجود نمی توانست کفاف اینهمه نفر را داشته باشد و زود سرد می شد.

اگر کسی اعتراضی به وضعیت فوق می کرد در محلهایی بسته که ابتدا در وسط محوطه و توی آفتاب بود و به آن قفس می گفتند زندانی می شد. بعدها اتاقهایی چوبی کوچک در نظر گرفته شد که در هر سلول یک نفره تا سه نفر زندانی می شدند. اگر اعتراض دیگری می شد مسئولین می گفتند اگر اینجا مشکل دارید برگردید داخل مناسبات مجاهدین!!!. و این نمایی بود از کمپ ترانزیت جداشدگان طی چهار سال متوالی که در آن اسیر شده بودند.

در طی این چهار سال خانم قجرعضدانلو بخوبی از وضعیت نیروهای جداشده در تیف خبر داشت و نه تنها نگران وضعیت آنان نبود که در نشستهای درونی از این وضعیت ابراز خوشحالی می کردند و به دیگران هشدار می دادند که هرکس فرار کند به چنین سرنوشتی دچار خواهد شد...

نگاهی به کمپ ترانزیت (لیبرتی):

کمپ لیبرتی محلی است که به گفته کارشناسان حدود یک کیلومتر مربع مساحت دارد و بخشی از مساحت 40 کیلومتری کمپ سابق سربازان آمریکایی را تشکیل می دهد (که البته گفته می شود مقداری مساحت کمتر از یک کیلومتر مربع است). در این محوطه می توان انبوهی بنگال (اتاقهای پیش ساخته) را مشاهده نمود که در آن وسایل گرمایش و سرمایش مهیا است. کمپ دارای حمامها و سرویسهای مناسب مجزا از هم می باشد که شبانه روز قابل استفاده همگان است. کمپ همچنین دارای یک سالن غذاخوری استاندارد است که در آن غذاهای گرم و مناسب سرو می شود و به گفته خودشان کامیونهای حمل مواد غذایی مستمر به کمپ تردد دارند. در این کمپ نه آمارگیری اجباری وجود دارد و نه کسی مجاز است به درون اتاقها تردد کند. هیچ زندانی در این محل وجود ندارد و تمامی این کمپ به طور کامل زیر نظر سازمان ملل است و نفرات هر زمان اراده کنند می توانند توسط پلیس موجود در کمپ خود را به صلیب سرخ و کمیساریای عالی پناهندگان متصل نموده و نیازهای خود را مطرح کنند. دسترسی به پزشک کاملا آزاد است و داروهای مورد نیاز به آنها می رسد. پوشاک کافی و مناسب در اختیار این افراد گذاشته می شود که در این رابطه هیچ کمبودی ندارند. اختیار مسائل داخل کمپ نیز به لحاظ کارهای اجرائی در دست خود نفرات قرار دارد. کلیت مقر در محلی خوش آب و هوا قرار دارد و برهوت نیست. پیرامون این کمپ دیوارهای سیمانی حفاظتی است که قبلاً برای جلوگیری از آسیبهای ناشی از خمپاره پیرامون کلیه مقر آمریکاییها اعم از اتاقهای خواب و سالن غذاخوری و بیمارستان کشیده شده بود.

نگاهی به قرارگاههای مجاهدین از شمال تا جنوب عراق:

قرارگاههای تحت کنترل رجوی که شامل دهها قرارگاه کوچک و بزرگ بود طبعاً دارای امکانات زیادی از جمله آسایشگاه و دیگر امکانات مورد نیاز یک ارتش کوچک بود. اما در همه شهرهای جهان امکانات زیادی وجود دارد ولی همگان قادر به استفاده از آن امکانات چه استقراری و چه روحی و رفاه نیستند. برای نمونه اشرف دارای مساحتی وسیع در حدود 50 کیلومتر مربع بود ولی این مساحت گسترده باعث نمی شد که هرکسی بتواند به هرکجا که خواست تردد کند. این مقر بزرگ شامل دهها مقر محصور و کوچک بود که ماکزیمم مساحت هرکدام چیزی در حدود 500 در 500 متر مربع (کمی بیشتر و یا کمتر) می شد. در این مقرها نیروها موظف بودند در محلهایی که مشخص شده بود کار و یا استراحت کنند. هیچکس مجاز نبود راحت به هرکجای همین مساحت هم تردد کند مگر اینکه برای کاری مشخص و با مجوز فرمانده اش باشد. حتا تردد نفرات به دیگر آسایشگاههای موجود در همین مقر ممنوع بود. یعنی دو تا دوست نمی توانستند به آسایشگاههای هم بروند و گپ بزنند.

نکته مهم اینکه در این مقرها هیچ آسایشگاه شخصی به جز برای «خواهر شورای رهبری فرمانده مقر» نبود. بقیه افراد موظف بودند در آسایشگاههای جمعی 30 تا 40 نفره استراحت کنند. خروج از این مقرها ممنوع و حکم فرار داشت. در نتیجه وجود مکانهایی مثل «پارک و استخر و موزه و کتابخانه و حتا مزار جان باختگان» و نقاط مشابه که رهبران فرقه رجوی از آن دم می زنند ، به هیچوجه جنبه همگانی و آزاد نداشت و تنها در شرایطی خاص کلیه نفرات به صورت جمعی به این مکانها انتقال داده شده و پس از یکی دوساعت گردش بازگردانیده می شدند. البته برای چنین کاری هماهنگی از مقر بالاتر هم مورد نیاز بود ضمن اینکه چنین گردشهایی منحصر به یکی دوبار در سال می شد و نه مداوم.

وجود بیمارستان در اشرف به معنای این نیست که هرکس می توانست به آن مراجعه نماید و یا بستری شود. اینکار شرایط ویژه ای لازم داشت و نفرات تنها می توانستند به امدادگر مقر خویش مراجعه نمایند. استراحت بکلی ممنوع بود برای بیماران مگر اینکه وضعیت خیلی حادی داشته باشند.

نکته مهم: تمام این موارد مربوط به شرایط نرمال می شد. در شرایط اضطراری تمامی این حداقل امکانات نیز باید کنار گذاشته می شد و نفرات به بیرون اشرف منتقل می شدند و در شرایط جنگی بسر می بردند.

از آنجایی که مسعود رجوی می دانست که آرام گذاشتن نیروها موجب خستگی آنها و فکر کردن به مسائل سیاسی و استراتژیکی می شود، به طور مداوم نیروها را در حالت ویژه قرار می داد. برای همین تقریبا نیمی از سال برای مجاهدین حکم شرایط ویژه را داشت. در چنین شرایطی تمامی نیروها با انواع تجهیزات قدیمی خود به بیابانهای اطراف رفته و اردوگاه موقت برپا می کردند. اردوگاهی که گاه تا یک ماه و نیم طول می کشید و در این مدت نه از حمام مناسب خبری بود نه از بهداشت و نه از توالتی که بتوان با خیال راحت در آن تردد داشت، و البته در میان توفانهای خاک و باران و گل و لای مناطق بیابانی عراق. توالتها تشکیل می شد از چهار عدد میله که دور آنرا گونی می پیچیدند و مشخص است که در آن بادهای شدید چه وضعیتی پیدا می کرد. در همان وضعیت توی خاک و توفان غذاهایی با دیگ و قابلمه به بیابان آورده می شد و بدون ذره ای رعایت بهداشت بین افراد توزیع می گردید. شستن این ظروف در چنین فضایی خود معضلی دیگر بود.

بسیاری از این حالات ویژه برای منتقل شدن به قرارگاه مخوف باقرزاده بود. قرارگاهی که شنیدن نام آن اشک را از چشم همگان سرازیر می کرد. این قرارگاه در سال 1372 از عراق تحویل گرفته شد و مورد بازسازی قرار گرفت و تا سال 1381 مورد استفاده مسعود رجوی بود، قرارگاهی با مساحت حدود 300 متر در یک کیلومتر، شامل چند سوله برای سخنرانی مسعود رجوی و سه سوله برای استراحت زنان و مردان ارتش. نزدیک به 1000 زن در یک سوله و بیشتر از 3000 مرد در دو سوله دیگر (درست مثل گله های گوسفند) روی هم تلنبار می شدند. این سوله ها متعلق به ارتش عراق بود که از آن برای نگهداری خودروها و تانکها استفاده می کردند و در هنگام متروکه بودن، لانه کبوترها می شد. موکتهای بشدت آلوده و کثیفی که در این سوله های وسیع پهن می شد تا نفرات روی آن استراحت کنند سرشار از خاک و مدفوع کبوترها بود. هیچگونه وسیله خواب جز کیسه خواب وجود نداشت و شبها جای سوزن انداختن نبود و هنگام جابجایی یکی از نفرات، وی ناچار بود از روی دهها نفر عبور کند.

علت انتقال به این قرارگاه، نشستهای ایدئولوژیکی و محاکمه های استالینی مسعود رجوی بود. خود وی تنها برای چند ساعت حضور در این قرارگاه یک خانه مجهز ساخته بود که بتواند در صورت نیاز با مریم در آن سورچرانی کند. مدت حضور در این قرارگاه بین یک هفته تا چهار ماه طول می کشید. توالتها و حمامهای صحرایی فلزی که می توان حدس زد برای آن تعداد آدم تا چه حد مشکل آفرین بود در یک نقطه متمرکز بودند. معضل آب گرم این حمامها قابل توصیف نیست. روشوییهای سیمانی و بشدت کثیف و نامناسب که در محیط باز وجود داشت در آفتاب سوزان تابستان و سرمای زمستان بشدت ناراحت کننده بود. سالنهای غذاخوری بدون امکانات لازم خود معضل دیگری بود. اما برای مسعود رجوی این چیزها مهم نبود، وی تنها به سرکوب نفرات و برگزاری نشستهای خود فکر می کرد.

برای چنین قرارگاهی نمی توان نامی جز آغل گذاشت. آغلی که البته در آن مسعود رجوی همه را سلاخی می کرد. بقیه قرارگاهها نیز مشابه اشرف ولی کوچکتر بودند. کسی مجاز به تردد در همه جای آنها نبود و جرم محسوب می شد مگر اینکه برای کار مشخصی تردد صورت گرفته باشد. به زبان دیگر، هرچند اینک از سوی مریم قجر سخن از کوچک بودن کمپ لیبرتی است ولی در هیچ مقر مجاهدین بیش از همین اندازه مساحت برای کسی در نظر گرفته نمی شد. ضمن اینکه نام آن محل ترانزیت و موقت است ولی قرارگاههای مجاهدین موقت نبود بلکه می بایست هر نفر تا آخر عمر در آن زندگی کند و یا در نظر بگیرد که همانجا خواهد مرد.

امروز مریم قجر از زندان بودن لیبرتی سخن می گوید. اما نمی گوید خود اشرف و سایر قرارگاهها چه نوع مکانی به حساب می آمدند و چه تفاوتی به لحاظ مساحت و حمل وسایل و داشتن امکانات دیگر با لیبرتی داشتند؟ شارلاتان بازی بر سر آب آشامیدنی لیبرتی خود حکایت دیگری است. اینجانب به عنوان یکی از مسئولین و متخصصین تصفیه خانه قرارگاه اشرف (تصفیه خانه 100 و 400) که به تمام امور این دو تصفیه خانه اشراف کافی داشتم و مسئولیت فنی آن برای نزدیک به یک سال بر دوش من و تنی چند از دوستانم بود، به صراحت می گویم که آب آشامیدنی قرارگاه اشرف پس از سقوط صدام حسین به هیچوجه استاندارد نبود و این مسئله را با مسئولین ذیربط از جمله خانم ماندانا بیدرنگ مطرح نموده بودم که این آبها به هیچوجه استانداردهای لازم یک آب تصفیه شده را ندارد چرا که فیلترهای آن دچار کمبود شدید شن می باشد و قادر به تصفیه کامل آب نیست، ضمن اینکه دستگاه تنظیم کلر و سولفات آلومینیم آن هم فرسوده و از دور خارج است و تنها با چشم و دست نمی توان مدام آنرا در یک سطح نگه داشت. کلریزه کردن آب هم به شیوه دستی و غیر استاندارد بود و کلیه دستگاههای برقی سوار شده بر استخرهای آب نیز از دور خارج شده بود و نمی توانست کار خود را بدرستی انجام دهد. اما هیچکدام از مسئولین مربوطه کمترین اقدامی در این راستا انجام ندادند و حال مریم قجر کمبود آب آشامیدنی لیبرتی را بهانه ساخته است. گویا ضربات ناشی از فروپاشی گام به گام ایشان را به شارلاتانیزم سیاسی کشانیده است.

با این حساب، هم خانم مریم قجر و هم مسعود رجوی باید پاسخگوی دروغهایی باشند که در برابر انظار عمومی بر زبان می آورند. آیا همه این دلایل و مدارک سرچشمه گرفته از لیست تروریستی شما بود؟ آیا صدها تن از جداشدگان که عضو ساده تا اعضای هیئت اجرائی و شورای رهبری شما را در بر می گیرند همگی به خاطر اینکه شما در لیست تروریستی هستید این نکات را افشا کرده اند؟ این افراد که بیگانه نبوده اند و عمرشان در مناسبات مخوف شما صرف شده و از مسئولین و فرماندهان بخشهای مختلف ارتش شما بوده اند.

خیر، اجازه بدهید در پایان این مقاله به صراحت بگویم که:

تمامی این اتهامات ناشی از «خوی خیانت پیشگی» و برآمده از تفکرات استثماری شماست، در حالیکه حضور در لیست تروریستی ناشی از «خوی جنایتکاری و خشونت پیشگی» دستگاهی است که شما بر آن نقش رهبری کننده دارید. این دو مجزا از هم و در عین حال مکمل هم و دو روی یک سکه هستند و از شما خطرناکترین «فرقۀ تروریستی» تاریخ را ساخته اند.

17 جولای
حامد صرافپور. پاریس

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین (قسمت سی و یکم)

 

 

حامد صرافپور، فریاد آزادی، پاریس، هشتم ژوئیه 2012
http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Enghelab%2031.HTM

 

لینک به قسمتهای 1 الی 5 انقلاب ایدئولوژیک

لینک به قسمتهای 6 الی 10 انقلاب ایدئولوژیک

لینک به قسمتهای 11 الی 15 انقلاب ایدئولوژیک

لینک به قسمتهای 16 الی 20 انقلاب ایدئولوژیک

لینک به قسمتهای 21 الی 25 انقلاب ایدئولوژیک

لینک به قسمتهای 26 الی 30 انقلاب ایدئولوژیک

 

پیش از ادامه مقاله مجدداً توضیح دهم که محورهای زیر بخشهایی از کتاب تشکیلاتی-ایدئولوژیکی مسعود رجوی است که در پایان بحثها و نشستهای موسوم به «طعمه» در تابستان 1380 و در قرارگاه باقرزاده به همگان ابلاغ و طی آن همگان را موظف به پیگیری و اجرای تک تک بندهای آن نمود. این کتاب جمعبندی نهایی همه فشارها و سرکوبهایی بود که به طور عام طی 12 سال و به طور خاص طی حدود 4 ماه در همان زمان به نام انقلاب ایدئولوژیک مریم بر همه اعضای خویش وارد نموده بود... و در این کتاب خلاصه می شد. در پایان این سلسله نشستها بود که رجوی اجرای نشستهای موسوم به «غسل هفتگی» را اجباری کرد و البته برای خالی نبودن عریضه ابراز نمود که صحبت در آن داوطلبانه!!! است. و این در حالی بود که از آن پس نه تنها کسی جرأت نداشت در آن حضور نداشته باشد و فاکت نویسی و فاکت خوانی نکند، بلکه با وجود اینکه قرار شد در اینگونه نشستها کسی مورد هجوم قرار نگیرد، باز هم افراد را مورد هجوم قرار می دادند و علارغم تذکرات برخی افراد که به خود اجازه می دادند بگویند که نیازی به هجوم نیست، اما گفته می شد اگر صرفاً فکتها خوانده شود و عبور شود، فرد به خودش زحمتی در جهت رفع آنها وارد نمی آورد!. به این ترتیب وقتی فرد فکتهای جنسی و یا عاطفی و عاشقانه خویش را در حضور جمع می خواند، دیگران موظف بودند به او توهین کنند و بگویند چرا چنین فکتهایی از او سر زده است؟!

لازم به شرح است که رجوی در آغاز ابلاغ چنین نشستی رسماً به همگان گفت اگر آموزه های او را بکار بگیرند، در عرض یکسال تمامی تناقضات جنسی خود را به مرور از دست خواهند داد!، اما یکسال بعد او با به فراموشی سپردن این تحلیل بی پایه و اساس خویش ضمن انداختن تقصیر به گردن دیگران گفت که شما خودتان نمی خواهید چون از ابتدا اصل را بر این گذاشته اید که نمی توان تناقضات دوران (جنسی) را از خود دور کنید و بعد هم گفت که عنصر مجاهد خلق باید همیشه خود را با خواندن تناقضات جنسی پاک نماید و به این ترتیب یکسال زمان او مادام العمر شد. درست در یکی از نشستهای او یکی از معاونین ستادها که به طور مخفف (ام-اُ) گفته می شد برخاست و به مسعود گفت که به نظرم نمی شود تناقضات جنسی را در خود به پایان رسانید چون انسان به هرحال چنین تناقضاتی به ذهنش می زند... ولی مسعود به او توپید و گفته های او را یک بدعت گذاری اشتباه خواند... البته مسعود رجوی هیچگاه نگفت که اگر پایان یافتن افکار عاطفی و عاشقانه و یا حتا جنسی برای یک انسان سالم ممکن است پس چرا خودش نه تنها آنرا در خود تمام نمی کند بلکه پی در پی ازدواج نموده است؟...

باز هم باید یادآوری کنم که رجوی پیش تر گفته بود چنین نشستهایی تنها در زمان «نه جنگ» الزامی است چون وقتی مجاهد در جنگ باشد چنین خطری او را تهدید نمی کند!. و درست یکسال و اندی بعد همین تحلیل خود را هم فراموش نمود و در کشاکش بمبارانها و جنگهایی که در زمان حمله آمریکا به عراق داشتیم، در همان کوهها و بیابانها نیز همگان را مجبور می کرد در نشستهای «غسل هفتگی» شرکت نمایند و افکار جنسی و عاطفی و عاشقانه خود را در حضور دیگران شرح دهند!. به این ترتیب نشان داد که هیچکدام از حرفها و تحلیلهایش قابل اتکا نیست و جز به مصلحت روز نمی اندیشد. البته مسعود در مورد بند الف انقلاب مریم (طلاق ایدئولوژیک) نیز دقیقا همین حرف را زده بود و ابتدا گفت که زن و شوهرهای مجاهد تنها تا زمان سرنگونی رژیم از همدیگر طلاق بگیرند که انرژی آنها تماماً معطوف به مبارزه شود... ولی سه سال بعد از آن در دورانی که بند ج همین انقلاب را می خواست مطرح نماید، صراحتاً آن سخن پیشین خود را نقض نمود و گفت: «مگر خود مریم که صاحب علۀ انقلاب است می تواند به گذشته بازگشت کند؟ یعنی از من طلاق بگیرد و دوباره برود سراغ مهدی...». به این ترتیب گفت که سرنگونی متعلق به من است و شما دیگر نمی توانید به گذشته برگردید و به نزد همسران خود بروید. و همانجا بود که بحث «علی الدوام» را مطرح نمود به این معنا که مجاهد خلق باید طلاع مادام العمر بگیرد و تا پایان عمر به ازدواج خودش در آید. و این البته زمینه ای بود برای اینکه بعدها همه زنهای مورد پسند مجاهد را به عقد مستقیم خودش در آورد.

و حال ادامه بحث کتاب:

فصل پنجم

تطهیر و انقلاب

31-اصل صد صد = اصل اساسی تطهیر و انقلاب = اصل پایه ای موسسان دوم ارتش آزادیبخش = بجز عوامل رژیم می توان و باید کلیه کسانی را که به مجاهدین گرویده اند انقلاب نمود. انقلاب کلام آخر و کاکل مبارزۀ ایدئولوژیک مجاهدین است.

32-عملیات جاری = جهاد اکبر = مکانیزم تطهیر و انقلاب و مبارزۀ وقفه ناپذیر ایدئولوژیک = آتشباری و رزم بی امان علیه «ج» و «ف» (نون وحشی و ف افسار گسیخته) = مفهوم تقوا (انّ اکرمکم عندالله اتقیکم) = مرز سرخ عبور ناپذیر بین ارتش آزادیبخش و رژیم ضدبشری خمینی.

-بنابراین عملیات جاری، مقدس ترین نبرد مجاهدین و ارتش آزادی در پیچیده ترین شرایط علیه رژیم خمینی بوده و می باشد.

33-مهم: انسان موجودی است اجتماعی. انسان اجتماعی انقلاب می کند و نه انفرادی. فرد باید خود را به جمع بسپارد و جمع باید فرد را انقلاب کند.

34-جمع مقصر اصلی انقلاب نکردن فردی است که به مجاهدین و ارتش آزادیبخش گرویده است.

اشتباهات سه گانه عبارتند از:

-راست روی یعنی ول کردن تضادها و سازشکاری و حل نکردن آن و انبار کردن

-چپ روی یعنی سیخ و سمبۀ زائد و فرعی و سطحی

-ظرم نامناسب کار یا نداشتن کار

35-ترس از موشک/ ترس از عملیات/ ترس از دشمن/ و یا خاتمی زدگی سیاسی تماماً عارضه هایی هستند قابل مهار کردن و عبور و می توان و باید بر همۀ آنها غلبه کرد.

(((توضیح نگارندۀ مقاله:

همانطور که در محورهای فوق مشاهده می شود، مسعود رجوی جمع را موظف می کند که افراد دچار تناقض و معترض را در نشستهای جمعی که چیزی جز به نمایش گذاشتن دادگاههای گروهی استالینی نبود، مورد محاکمه قرار دهند و همانجا ناچارشان کنند تا در برابر خواسته های او زانو بزنند و اعتراف کنند که مقصر خودشان بوده اند و گناه و اشتباه از خودشان بوده است... در واقع معضلات و اعتراضات به حدی گسترده شده بود که رجوی دیگر توان مقابله با این حجم دلسردی و اعتراض و ریزش را نداشت و برای همین می خواست با برپایی چنین دادگاههایی بخش عمدۀ مسائل را از روی دوش خود به دوش سران سازمان بیندازد. از آن پس هم نشستهای کوچکتر برای سرکوب افراد معترض بیشتر و بیشتر شد که مسئولیت آن بر دوش شورای رهبری مدار 1 و 2 بود.)))

فصل ششم

مرز سرخ تشکیلاتی – ایدئولوژیک

36-ناآگاهی و مادون بودن نسبت به ضرورت مبارزۀ ایدئولوژیک و مرزهای سرخ تشکیلاتی – ایدئولوژیک نداریم و الا سین آ به ثمر نمی رسد. بدترین ضربه ها را از درون می خوریم و یا با بدتر از رژیمی و پاسدار مواجه می شویم.

37-عجز و استیصال و ناتوانی در مبارزۀ ایدئولوژیک نداریم.

38-لائیک بازی و «R» شدن کادرها و اعضاء و هواداران سوگند خورده و کسی که حتا یک لحظۀ ایدئولوژیک مجاهدی هم داشته باشد نداریم.

سازمان رزم ارتشها در دوران سین آ فقط از اعضاء و کاندیداهای عضویت سازمان تشکیل می شود (غیر مجاهدین به شرط اعلام هویت ایدئولوژیکی، به طور جداگانه فقط در جنب یک ارتش قرار می گیرند).

39-مجاهد بدون شعائر و نماز جز در پذیرش و آموزش نداریم.

(((توضیحات نگارندۀ مقاله:

در توضیحات پیشین اشاره ای کرده بودم ولی طرح چند محور فوق حاکی از این مسئله بود که فشارها و محدویتهای غیرقابل تصور تشکیلاتی و ایدئولوژیکی که به صورت روزافزون بر نیروها تحمیل می شد، موجب شده بود که هر روز نفرات بیشتری بر تعداد کسانی که می گویند ما مسلمان نیستیم افزوده شود و این یک احساس خطر برای رجوی بود که اساس پایه های حکومتش بر ولایت فقیه استوار بود و بدون حضور نیروهایی متعهد و مقید به شیعۀ 12 امامی که او را منسوب به امام زمان بدانند، نمی توانست چنین حکومتی را پا بر جا نگه دارد و خود را همچنان جانشین امام معصوم به حساب آورد.

لازم به یادآوری است که در این دوره از نشستها برای اینکه همه چیز را تعیین تکلیف نموده باشد، بخشی تأسیس نمود تا نفرات دارای ایدئولوژی متفاوت را در آن جاسازی نماید. این افراد که شامل نیروهای چپ و لائیک و... بودند از 12 نفر تشکیل می شدند که رجوی به آنها لقب «12 مرد خبیث» داده بود. این افراد به صورت ایزوله شده ای جداگانه نگهداری شدند هرچند که تا پیش از آن در کنار بقیه بودند و هیچ مشکلی وجود نداشت، ولی ظرفیت رجوی بخاطر ریزش افراد به پایان رسیده بود و نمی توانست این تعداد را هم در میان دیگر نیروهایش بپذیرد. از این نقطه به بعد هیچکس حق نداشت خود را لائیک و یا غیرمذهبی و چپ و... بخواند و در اینصورت بنا به محورهای پیشین با مارک بریدگی و ولدادگی می خوردند و سرکوب می شدند.)))

40-مجاهد اقساطی و مدت دار با اتمام تاریخ مصرف نداریم.

(((توضیحات نگارندۀ مقاله:

ذکر این نکته بدین لحاظ بود که رجوی هرگز نمی پذیرفت کسی درخواست جدایی بدهد و اعلام کند از این پس نمی خواهد در مناسبات بماند. وی چنین حرکتی را با پایان تاریخ مصرف مقایسه می کرد و صراحتاً گفت هیچکدام از مجاهدین زمانی برای پایان تاریخ مصرف ندارند و می باید تا آخر عمر اسیر تشکیلات باقی بمانند.

البته قبلا ذکر کرده بودم که رجوی شرایط و ضوابطی برای جدا شدن از سازمان گذاشته بود که در زمستان 1374 به طور رسمی اعلام کرد و چیزی نبود جز گذران 2 سال زندان در خروجی سازمان و 8 سال در ابوغریب، اما در این مرحله از نشستها با بیان محور فوق، به طور رسمی اعلام کرد که علاوه بر آنچه قبلا وضع نموده است، هر فرد که خواهان جدا شدن است بایستی ابتدا بیاید جلوی یک جمع چند صد نفره و مشکل خود را بیان کند و بعد اگر جمع بعد از ساعتها فحاشی و توهین و احتمالاً کتک زدن و ضرب و شتم وی پذیرفت که او از مجاهدین جدا شود، آنگاه بایستی جلوی دوربین یک نوشته امضا کند مبنی بر اینکه از مبارزه خسته شده و بریده است و می خواهد به دنبال زندگی خودش برود و اگر بیرون از مناسبات علیه رجوی و مناسبات تشکیلاتی او سخنی بر زبان آورد حرفهای خودش نیست و رژیم جمهوری اسلامی او را وادار به چنین کاری کرده است!...

تازه بعد از امضای چنین دستنوشته ای، وی زندانی می شد تا روز موعود فرا برسد... بدین ترتیب رجوی هر روز بیشتر از گذشته شرایط جدا شدن را مشکل تر می ساخت تا کسی جرأت بیان آنرا نداشته باشد.

در اوایل تأسیس مجاهدین تا پیش از جنگ کویت، وارد شدن به درون مناسبات سازمان بسیار مشکل بود و فرد بایستی یک مراحل پیچیده ای را از سر می گذراند تا شایستگی خود را به اثبات برساند ولی خروج از سازمان مشکلی نداشت و طی یک مراحل تشکیلاتی انجام می گرفت. استثناهایی هم وجود داشت ولی نادر بود. اما بعد از جنگ خلیج فارس، این معادله برعکس شد و وارد شدن به درون مناسبات مجاهدین بسیار ساده بود و حتا خود سازمان بدنبال نفرات می رفت تا با فریب و نیرنگ آنان را بداخل مناسبات بکشاند، ولی اگر کسی درخواست خروج می داد در واقع بایستی با جان خود بازی می کرد.)))

41-خواهر و برادر مجاهد بیمار فلان بن فلان نداریم هرچند همه نوع مراعات و مراقبت و رسیدگی از بیماران داریم.

(((توضیحات نگارندۀ مقاله:

دو محور فوق در واقع چیزی نیست جز اثبات وجود برده داری نوین در مناسبات مجاهدین، به این ترتیب که رجوی به آشکارترین شکل ممکن اعلام نمود هیچ نوع بیماری را به رسمیت نمی شناسد و هیچ زن و مردی در درون مناسبات سازمان وی نمی تواند به بهانۀ بیماریهای خاص –شامل بیماریهای قلبی، کلیوی، نقص عضو...) خود را از یکسری کارهای اجباری مثل نشستهای عملیات جاری و غسل هفتگی و دیگ و دیگچه و یا حضور در آسایشگاههای جمعی که در آن 30 تا 40 نفر بایستی استراحت می کردند و محیط مناسبی برای بیماران نبود، و یا هرگونه محدودیتهای دیگری، مصون و مبرا بداند و خواهان یکسری تسهیلات زندگی باشد که در تمامی دنیا مرسوم است... بدین ترتیب رجوی به شکلی غیرقابل تصور حتا بیماران را از داشتن حق رسیدگی های خاص محروم نموده و معتقد بود یک مجاهد بایستی مثل یک ربات یا یک برده در خدمت تشکیلات باشد حتا اگر بخاطر بیماری اش بمیرد... در همین رابطه صراحتاً گفته می شد که حتا فرد بیمار هم نمی تواند در نشستها شرکت نکند و به بیماران نیز گفته می شد این یک افتخار برای شما باید باشد که به نشستهای عملیات جاری بیایید و از شدت بیماری همانجا بمیرید... اینطور سازمان برای شما یک مراسم تدفین خوب هم برگزار خواهد نمود چون در یک عملیات ایدئولوژیکی شهید شده اید!!!

تبصره ای که در انتهای محور بیماریها آمده است، به معنای رسیدگی های کوتاه مدتی یک یا چند روزه برای کسانی بود که مثلا تب می کردند و یا سرماخوردگی و یا بیماریهای عفونی داشتند که به آنها اجازه یک استراحت کوتاه داده می شد تا بیماری شان به دیگران سرایت نکند. این تنها امکانی بود که در اختیار بیمار قرار می گرفت که در موارد متعدد همین هم نقض می شد و همانطور که قبلا هم شرح داده بودم، جلوی چشم خودم بیمار تبدار را با سیلی از رختخواب بیرون کشیدند تا به نشست ببرند.)))

42-مجاهد بازنشسته و در حاشیه نداریم.

(((توضیحات نگارندۀ مقاله:

این محور نیازی به شرح آنچنانی ندارد و خود گویای همه چیز هست. رجوی با وضع این محور نشان داد که از نظر وی مجاهد بایستی تا دم مرگ به وی خدمت کند و هیچ گاه مجاز نیست بگوید که به دلیل کهولت سن باید در کناره قرار گیرد و با او مثل یک پدر و مادر برخورد شود. وی قبلاً هم اعلام کرده بود که به هیچوجه به افراد کهنسال «پدر و یا مادر» نگویند بلکه آنان را نیز برادر و خواهر صدا بزنند!!! که باعث نشود آنها تصور کنند پیر شده اند و باید با آنها مثل سالخوردگان رفتار نمود!!!

البته این مسئله باعث تناقضات زیادی چه در بین افراد کم سن و سال و چه خود پدر و مادرهای سالخورده شده بود، برای مثال برای افرادی که 30-40 سال اختلاف سنی با بزرگترها داشتند برایشان مشکل بود که آنان را برادر یا خواهر صدا بزنند و همینطور آن مادران پیر نمی توانستند به کسانی که حکم نوه و یا فرزند آنان را داشتند برادر و خواهر بگویند... رجوی به این شکل تمامی حرمتها را در هم می شکست. البته بسیاری از افراد این مسائل را رعایت نمی کردند و به همدیگر پدر، مادر یا فرزندم می گفتند...)))

43-مجاهد ملاقاتی و بند به پدر و مادر و خانواده نداریم.

(((توضیحات نگارندۀ مقاله:

این محور تمامی دجالگریهای چندسال اخیر مریم و مسعود رجوی را برملا می کند که با فریبکاری بی شرمانه ای تلاش می کنند چنین نشان دهند که جمهوری اسلامی و یا دولت عراق اجازه دیدار پدر و مادرها را با فرزندانشان نمی دهد!! همین محور کافی است که هر انسان باوجدانی به جنایتکاری و دون منشی رجوی پی ببرد که چگونه اعضای خود را موظف می نمود که هرگز به پدر و مادر خود و به خانوادۀ خود فکر نکنند و دنبال ملاقات با عزیزان خود نباشند و به قول خودش «دربند» پدر و مادر نباشد ولی تا ابد «در بند و در زنجیر» خودش باشند.

سازمانهای حقوق بشری و هموطنانی که در این سالیان مدام بدون در نظر گرفتن اینهمه فریبکاری رجوی، برای اسیران اشرف و باقی ماندن آنان در اشرف که ابزار سرکوب فرقه بود اشک می ریختند و تلاش می کردند آن را حفظ کنند، باید این محورها را بخوانند و بخوبی روی آن فکر کنند و بیش از این خود را بازیچۀ سیاستهای رجوی نکنند. چون رجوی به قول خودش سالهاست که با گله آشناست.)))

یکی از دخترانی که رجوی او را به مدت 25 سال از دیدن پدر محروم کرده است

 

در زیر عکس پدرها و مادرهایی است که رجوی از دیدار عزیزانشان محروم ساخته است

 

و مادرانی که رجوی از کودکان خود جدا ساخت و به کشتن داد

 

و این هم عکسهای یادگاری رجوی به همراه خانواده اش

44-مجاهد پناهنده و دارای تابعیت خارجی و سیتی زن نداریم.


(((توضیحات نگارندۀ مقاله:

محور فوق را رجوی خاص کسانی مطرح نمود که دارای پناهندگی و یا تابعیت در کشورهای خارجی بودند... همانطور که قبلاً هم شرح داده بودم وی در نشست محدودی که عنوان آن «سیتی زن» بود، از تمامی این افراد خواست که با نوشتن یک نامه به سفارتخانۀ کشوری که در آن پناهنده و شهروند هستند، درخواست خود را مبنی بر انصراف پناهندگی و شهروندی به آنها ابلاغ نمایند. و سپس درخواست مکتوب خود را به مسئولین سازمان بدهند تا توسط وکیلهای خارجی خود آن درخواستها را به سفارتخانه های مربوطه بدهند و پایان پناهندگی یا سیتی زنی خود را اعلام نمایند!!!.

به این ترتیب رجوی تمامی پلهای پشت سر افراد را با اجبار تخریب می نمود که کسی راهی برای بازگشت به خارج کشور نداشته باشد و تمام عیار اسیر دست وی شوند که او بتواند با اتکا به این مسئله، اگر کسی درخواست جدایی داد تحویل استخبارات بدهند و هیچ حمایتی هم نداشته باشند.)))

45-طعمۀ بورژوازی و وزارت اطلاعات آخوندی، تکثیر امثال تفرشی و فرستادن بریده به خارجه نداریم و نمی توانیم داشته باشیم.

(((توضیحات نگارندۀ مقاله:

نوشته فوق گویا است. هیچکس به خارج فرستاده نخواهد شد. رجوی در سال 1374 به صراحت گفته بود که کسی را به خارج نخواهند فرستاد، اما در اینجا بحث تولید «طعمه» است. وی جداشدگان را طعمه به حساب می آورد و هرکسی درخواست جدایی می کرد را نیز صراحتاً طعمه بورژوازی و وزارت اطلاعات می خواند تا به این ترتیب هیچکس چنین جرأتی برای درخواست نداشته باشد.)))

ادامه دارد....


حامد صرافپور. پاریس
هشتم جولای 2012

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد