_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

در حاشیه اظهارات و اتهامات پاتریک کندی در سنای آمریکا

(در رابطه با مجاهدین خلق، فرقه رجوی)

امثال کندی در حال فعالیت برای تعدیل مواضع آمریکا نسبت به مجاهدین هستند

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، بیست و هفتم ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8305

 

اظهارات پاتریک کندی در جلسه کنفرانس سنای آمریکا در حمایت از سازمان مجاهدین و مقابله با سیاست های وزارت خارجه، حاوی توهمات و برداشت های ساده انگارانه و بعضا مغرضانه ای است که اشاره به برخی از آنها تأکیدی است بر صحت آنچه امورخارجه آمریکا به عنوان یک بازی سیاسی و خوش رقصی برای مجاهدین تعبیر کرده است. طرح ادعاهایی از این دست که آمریکا و ملل متحد همسو با جمهوری اسلامی قصد نابودی و کشتار مجاهدین در عراق را دارند، از آن جنس اتهاماتی است که طرح آن یا از سر ناآگاهی و یا تمارض به قصد سنگ تمام گذاشتن در حمایت از مجاهدین، فرض دیگری بر آن مترتب نیست. وقتی پاتریک کندی مدعی است:

“آمریکا نمی تواند در رواج بی عدالتی و نقض حقوق بشر در یک نقطه از جهان مشارکت داشته باشد و بعد ادعا کند که ما از حقوق بشر در نقطه دیگری از دنیا حمایت می کنیم. این رویکرد متناقضی است. … رژیم ایران روی دولت عراق, ایالات متحده و سازمان ملل حساب باز کرده است که آنچه را انجام دهند که رژیم ایران تابحال موفق به انجام آن نشده است.” (یعنی نابودی مجاهدین)

در اینکه این اتهام و نتیجه گیری بی واسطه و بر اساس استنباط وی از واقعیات موجود حاصل شده باشد، تردید جدی وجود دارد. به این دلیل که نفس این ادعا سراپا متناقض است و چنین گزافه گویی هایی فقط در دستگاه فکری کسی مثل رجوی یافت می شود. به این دلیل ساده که در حال حاضر جمهوری اسلامی زیر فشار بیشترین تحریم های اقتصادی و نفتی و سیاسی و .. از جانب آمریکا قرار دارد. و بطور مضاعف به سمت گزینه نظامی نیز میل می کند. با این حساب باید از ایشان بپرسیم بر اساس چه مستنداتی آمریکا و جمهوری اسلامی را در تقابل با مجاهدین در یک جبهه ارزیابی می کند. و مهمتر از همه اگر به زعم رجوی جمهوری اسلامی در انزوای سیاسی و بین المللی است، و باز به زعم رجوی و آمریکا اگر جمهوری اسلامی بصورت بالقوه و بالفعل بزرگترین معضل جامعه بین الملل و تهدید علیه صلح و امنیت جهانی است، در این صورت آمریکا چه انتفاعی در همسویی با جمهوری اسلامی و نابودی سازمانی می برد که به زعم ایشان مناسب ترین آلترناتیو جمهوری اسلامی است.؟

مسئله دیگر این است که ایشان مرزی میان دو انگیزه حقوق بشری و سیاسی آمریکا در قبال مجاهدین قائل نیست. حمایت آمریکا از سازمان بر اساس معیارهای حقوق بشری است و نه با انگیزه های سیاسی. در واقع ایشان معلوم نیست بر چه مستنداتی می خواهند دادن تضمین های انسانی و حقوق بشری به مجاهدین را با انگیزه های سیاسی یکسان پنداری کنند. این در حالی است که نماینده آمریکا در اشرف بارها حمایت از مجاهدین را در راستای معیارهای حقوق بشری تعبیر کرده و هر گونه حمایت سیاسی از مجاهدین را رد و تکذیب و کماکان مجاهدین را یک گروه تروریستی می شناسد. اما آنچه مشهود است، اینکه امثال کندی در حال فعالیت برای تعدیل مواضع آمریکا نسبت به مجاهدین هستند. و این البته مسئله تازه ای نیست. چنانچه هدف اصلی حامیان آمریکایی سازمان بوده، اما می توانند کماکان برای تعدیل و تغییر این مواضع تلاش کنند. اما خلط کردن آگاهانه این موضوعات تبعات و هزینه هایی دارد که معلوم نیست بازماندگان خانواده کندی ها با چه چیز معاوضه کرده اند. صرف این اظهارات هم که :

“وقتی آمریکا صرفا در حاشیه ایستاده و به (ایران) اجازه میدهد تا هرکاری که میخواهند انجام بدهند, در اصل چراغ سبز نشان میدهد تا ساکنان کمپ لیبرتی و کمپ اشرف از حقوق بشر خود محروم شوند.”

یک ادعا است. به این دلیل که قرارگاه اشرف و ساکنان آن در حال حاضر هم وکیل مدافع و هم ناظر بین المللی دارند. اظهارات آنها هم مؤید این است که حقوق اساسی ساکنان اشرف تا آنجا که به رعایت تفاهم نامه ۲۵ دسامبر و از جمله مهمترین آن یعنی احترام گذاشتن سازمان به حق حاکمیت دولت عراق بیانجامد، محفوظ خواهد بود. همانگونه که طرح اتهاماتی از این دست که:

“مارتین کوبلر و سفیر فرید بجای انجام وظیفه به جامه عمل پوشاندن به نیات رژیم تهران ادامه میدهند.”

اینها همان اتهاماتی است که وزارت امورخارجه آشکارا بر سفارشی بودن آن از سوی مجاهدین به امثال کندی تأکید دارند.

اما یک نکته ظریف در رابطه با آن شعار حقوق بشر و احیای عدالت اجتماعی که پاتریک کندی، مدعی است پدر و عموی او پایه گذار و مروج آن بوده اند، اینکه ممکن است ایشان از مجاهدین بخواهند و بپرسند که موضع شان را در قبال دکترین پدر و عموی شان برای ایشان توضیح بدهند. قطعا اگر سران سازمان آن مواضع را فراموش کرده باشند، می شود به حافظه ایشان برای یادآوری آنها کمی تلنگر زد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مروری بر مواضع و تحرکات سیاسی چند روز اخیر درباره اشرف

مجاهدین کماکان سعی دارند با قریب الوقوع بودن زمان یک کشتار جمعی دیگر، بر روی تلاش های نهادهای مربوطه خط بطلان بکشند

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، بیست و پنجم ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8299

 

امتناع سازمان از انتقال ساکنان اشرف به ترانزیت در آخرین روز ضرب الاجل دولت عراق باعث واکنش سریع مارتین کوبلر و گزارش توأم با شکوائیه وی به شورای امنیت گردید. به گزارش خبرگزاری فرانسه، مارتین کوبلر، نماینده ویژه سازمان ملل در عراق، به شورای امنیت گفت که حدود ۱۲۰۰ نفر از اعضای سازمان مجاهدین خلق علی‌رغم توافق برای ترک قرارگاه اشرف، همچنان در آن باقی مانده‌اند. وی با اشاره به انعطاف پذیری دولت عراق اما تأکید کرده است: “صبر دولت عراق در قبال اعضای این سازمان که حاضر به ترک قرارگاه اشرف نیستند رو به پایان است.”

این در شرایطی است که تاکنون چند ضرب‌الاجل دولت عراق برای خروج اعضای سازمان مجاهدین از اشرف، بدون نتیجه پایان یافته است. با این حال مارتین کوبلر کماکان از دولت عراق می خواهد تا خویشتن داری نموده و تحت هیچ شرایطی دست به خشونت نزند. به نظر میرسد سوای بهانه گیری های سازمان اشاره نماینده عراق در سازمان ملل به عدم پذیرش اعضای مجاهدین توسط کشورهای ثالث عمده ترین مانع و چالش برای راه حل نهایی اشرف و اخراج سازمان از عراق باشد. هر چند در ماهیت امر این چالش فعلا بهترین مستمسک و اهرم از سوی رجوی و بر علیه دولت عراق و نهادهای بین المللی مورد استفاده قرار گرفته است. این موضوع حتی برای مقامات عراقی آنقدر حائز اهمیت است که نمی توانند آن را به عنوان مانعی بر سر راه حل اشرف نادیده بگیرند.

اظهارات حمید البیانی نماینده عراق در سازمان ملل در این خصوص که از کشورهای اروپایی و دیگر دولت ها خواسته است تا خانه جدیدی برای اعضای ساکنان اشرف فراهم کنند، در همین راستا قابل توجه است. اما مسئله اینجا است که چالش اصلی کمتر مورد توجه و تأکید سازمان است و سازمان کماکان بر بهانه هایی اصرار دارد که به اذعان مقامات ذی ربط از جمله مارتین کوبلر موضوعیت چندانی ندارند. در همین حال سازمان مجاهدین در واکنش به اظهارات کوبلر و شکوائیه او در شورای امنیت کماکان مدعی است تا زمان تحقق مطالبات ۸ گانه از انتقال ساکنان اشرف به ترانزیت خودداری خواهد کرد. این در حالی است که کوبلر مسئولیت اصلی تمرد سازمان از انتقال به ترانزیت را متوجه حامیان اروپایی سازمان نموده و تأکید کرده است: “«مسئولیت بر عهده بسیاری حامیان بین المللی مجاهدین است و بسیار اهمیت دارد که آنان بر مواضع ساکنان به‌طور مثبت تأثیر بگذارند.” این اولین بار است که نماینده ملل متحد بر نقش منفی و بازدارنده حامیان غربی سازمان در حل مسالمت آمیز مسئله اشرف اشاره دارد.

در حالی که سازمان عدم تضمین برای مطالبات ۸ گانه خود و همچنین غیر استاندارد بودن ترانزیت را دلیل اصلی تمرد از ترک قرارگاه اشرف ذکر می کند، اما کوبلر در حاشیه برگزاری اجلاس شورای امنیت در پاسخ به خبرنگاران تأکید کرده لیبرتی مطابق استانداردهای بین المللی است. وی تصریح کرده هر چند لیبرتی ایده آل نیست، اما این به معنی غیر استاندارد بودن نیست. وی همچنین در خصوص بهانه هایی که سران سازمان در خصوص مشکل آب و برق در لیبرتی مطرح می کنند، گفته است، ما می دانیم ساکنان لیبرتی روزانه به چقدر آب و چه مقدار الکتریسیته نیاز دارند و بر اساس همین اطلاعات و برآوردها معتقدیم لیبرتی حتی آمادگی آن را دارد که ۱۲۰۰ باقیمانده اعضای سازمان در اشرف را در خود جای دهد. بر خلاف این مناقشات که بیشتر جنبه صنفی و بهانه گیری دارد، اما به نظر می رسد انگیزه اصلی تمرد سازمان از جابجایی در توهم رجوی از قطعی تلقی کردن خروج نام سازمان از لیست تروریستی وزارت امورخارجه آمریکا نشأت می گیرد. این در حالی است که ایالات متحده آمریکا کرارا به سازمان مجاهدین هشدار داده است از این خوش بینی که وزارت امورخارجه تسلیم رأی دادگاه ایالتی واشنگتن خواهد شد دست بردارد. اما با تمامی این احوال و از آنجا که آمریکایی ها در پی فرجام مسالمت آمیز مسئله اشرف هستند و نسبت به عواقب خشونت آمیزی که رهبری سازمان در پی تحقق آن است، اشراف دارند، پیشتر به مجاهدین خلق هشدار داده بود که زمان زیادی برای تخلیه اردوگاه اشرف باقی نمانده است و حذف نام مجاهدین خلق از فهرست سازمان‌های تروریستی دولت آمریکا به همکاری این سازمان در تخلیه اردوگاه اشرف بستگی دارد. با این حال آخرین اظهارات نماینده سازمان ملل درباره آینده اشرف این را می رساند که: “به روشنی باید گفت که استفاده از زور یک انتخاب نیست، و این بخشی از تلاشهای سازمان ملل است که دولت عراق و آن بخش از ساکنان را که همچنان در کمپ باقی مانده اند تشویق کند تا به توافقی دست پیدا کنند که بتوان این راه حل را در یک روش صلح آمیز به سرانجام برساند.”

اما سازمان کماکان سعی دارد با تهدید و قریب الوقوع بودن زمان یک کشتار جمعی دیگر بر روی تلاش های نماینده ملل متحد، ایالات متحده آمریکا و سایر نهادهای مربوطه خط بطلان بکشد. در بیانیه شورای ملی مقاومت که در روز ۲۹ تیرماه منتشر شده ضمن متهم کردن کوبلر به جانبداری از دولت عراق، از یک کشتار جمعی قریب الوقوع خبر داده و پیشاپیش مسئولیت آن را نیز متوجه کوبلر نموده است. بیانیه تصریح کرده:

“مواضع کوبلر در شورای امنیت علیه ساکنان اشرف، همراه با قدردانی از صبر و انعطاف مالکی، نادیده گرفتن نقض سیستماتیک تعهدات دولت عراق در یادداشت تفاهمی است که با کوبلر امضا نموده است، چشم بستن عمدی بر حقایق و حقوق پناهجویان و استانداردها و قانون انساندوستانه بین المللی، بدون تردید راهگشای سومین کشتار در اشرف است.”

به نظر می رسد مسئله اشرف به کلاف سردرگمی تبدیل شده است که رجوی عامدانه و بر اساس یک سناریوی از پیش ساخته به این سردرگمی و بلاتکلیفی سوق داده است. این وضعیت پیش از اینکه معلول یک روند و استراتژی مسالمت آمیز و صلح طلبانه از سوی رجوی باشد، به سوء استفاده رجوی از تمایل و اجماع جامعه بین الملل و مقامات ذی ربط در حل مسالمت آمیز مسئله اشرف مربوط می شود. رجوی با علم به اینکه حضور نهادهای بین المللی تضمینی قطعی برای عدم استفاده از اهرم زور و اعمال قانون توسط دولت عراق در مورد مجاهدین خواهد بود، آگاهانه با به میان کشیدن پای مجامع بین المللی و نشان دادن حسن نیت تاکتیکی حالا به زعم خود دو هدف را دنبال می کند. یا موفق به ادامه شیوه باج گیری و تعویق زمان جابجایی و خروج از عراق و در نتیجه خریدن زمان و ادامه سیاست از این ستون به آن ستون خواهد شد، و یا باعث خواهد شد دولت عراق خویشتن داری خود را از دست داده و از قوه قهریه و زور استفاده کند.

به تصور رجوی در هر دو صورت او برنده اصلی خواهد بود. اما مسئله اینجا است که رجوی با این ترفند پیشاپیش ماهیت خود را برای جامعه بین الملل و بطور مضاعف برای آمریکایی ها رو می نماید؛ با این احتساب می شود به این نکته اشاره کرد که برای رجوی بر خلاف آن هیاهوی تبلیغاتی که سالها است براه انداخته بیرون آمدن از لیست تروریستی چندان موضوعیت و اهمیتی ندارد، به این دلیل ساده که رجوی حداقل در چنین موقعیتی می توانست با خروج از اشرف و گرفتن بسته پیش کشی وزارت امورخارجه و بیرون آمدن از لیست تروریستی یک گام اساسی در خروج از بن بست ادعایی اش در جامعه بین المللی بردارد. اما با این وضعیت و اتفاقات و تبعاتی که بطور اجتناب ناپذیرگریبان رجوی را خواهد کرد، نه تنها دراین زمینه توفیقی کسب نمی کند که پیشتر بر حقانیت و شایستگی حضور سازمان در لیست تروریستی آمریکا تأکید خواهد کرد. پیش فرض ها و معادلات رجوی هر چند در وهله اول نتایج اولیه را به نفع او رقم می زند، اما در ماهیت امر نتیجه ای که برای رجوی در بر خواهد داشت، رسوایی و خودزنی محض و اثبات ادعای کسانی است که مجاهدین را فاقد کمترین پتانسیل و ظرفیت تغییر در تفکر، روش و اخلاق می دانند.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رابطه رجوی با لمپنیست ومجاهدین با تروریست

تروریستهایی را که صرفا به دلیل تروریست بودن (در خود) احساس ارزش و اهمیت می کنند نمی توان وادار به ترک تروریسم کرد...

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، بیستم ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8279

 

این روزها بار دیگر نگرانی های ناشی از لجاجت ها و تهدیدهای فرقه ای رجوی تشدید و گمانه زنی های مبنی بر وقوع اتفاقات خشونت آمیز بیش از بیش احساس می شود. نگرانی دو مقام آمریکایی در این خصوص تأکیدی است بر جدی بودن این امر. این در شرایطی است که تنها یک هفته به پایان ضرب الاجل دولت مالکی به مجاهدین در خصوص تخلیه کامل اشرف باقیمانده است. اما جالب اینکه به موازات هشدارهای مورد اشاره مواضع سازمان نه تنها تعدیل نشده که شکل خصمانه تری نسبت به ملل متحد و بخصوص ایالات متحده پیدا کرده است. چنانچه ماه ها پیشتر این قلم تأکید کرده بود؛ تلاش رجوی پس از تن دادن به میانجیگیری مقامات ملل متحد و آمریکا و سایر نهادهای بین المللی معطوف به بی اعتبار کردن این نهادها و به چالش کشیدن آنها است. این پیش بینی متأسفانه در واقعیت امر چند هفته ای است در موضع گیری های سازمان بوضوح و به موازات گذشت زمان شکل حادتری به خود می گیرد؛ تا جایی که سازمان حالا مدعی است مشروعیت نهادهای بین المللی را نحوه برخورد و نزدیکی آنها به مواضع سازمان تعیین می کند و نه الزامات و قواعد حاکم بر این نهادها! نتیجه اینکه حالا سازمان بخصوص بعد از هشدار مقامات آمریکایی به کل وارد فاز خصومت و تمرد شده است. چند موضع گیری با نام های پوششی از جمله کمیته در جستجوی صلح برای اشرف در حمایت از سازمان بر امتناع از جابجایی و تا گرفتن تضمین های مورد نظر تأکید کرده است. اما باید تصریح کرد رجوی فعلا وارد فاز تازه ای شده است. به این شکل که با تأکید و تمرکز روی موضع گیری این تشکل های پوششی خود را به حاشیه کشیده و ظاهرا قرار است تمرد سازمان به نام تشکل های پوششی نوشته شود. اما قدر مسلم اینکه نهادهای مربوطه و آمریکا دست رجوی را در این بازی جدید پیشاپیش خوانده و بدون اعتنا به این فریبکاری ها بر مواضع خود و حقوق دولت و مردم عراق تأکید دارند.

در اینجا به این موضوع که النهایه رجوی تن به تخلیه اشرف خواهد داد یا روند موجود را به خشونت و خودزنی خواهد کشاند، کاری ندارم، بلکه می خواهم از منظر دیگری به صورت مسئله اشرف نگاه کنیم. به این معنی که بر اساس کدهایی که رجوی ارائه می دهد، اساسا پیدا کردن راه حل مسالمت آمیز برای مسئله اشرف کاملا یک امر ثانوی و حاشیه ای است که به محاسبات استراتژیک رجوی بستگی دارد. دلیل اش هم این است که او سوای مسئله اشرف از بنیان به هر گونه راه حلی که مشخصا هم در آن دست بالا و پیش را نداشته باشد، و بدون خشونت و خون ریزی همراه نباشد، رسمیت و اصالت نمی دهد. در نظر داشته باشید وقتی رجوی می گوید: “پس بی خیال جنگ پیش آمده، بزن، بزن برو جلو، و مطمئن باش و بگو که بیست تا باشید بر دویست تا، صدتا باشید بر هزار تا، چه رسد به اینکه هزار تا باشید.” یا در ادامه عده ای انسان اسیر را به بمب اتمی تشبیه و از آنها به عنوان یک تهدید علیه جامعه بین الملل استفاده و می گوید: “هنوز نزدیک به ۱۳۰۰ نفر در اشرف هستند. این قدرت بسیار عظیمی است. این یک قدرت اتمی است.” این رویکرد تا چه اندازه عمیق و شیفتگی رجوی به خشونت ورزی را نشان می دهد.

می خواهم تأکید کنم در مواجه با چنین آدمی طبیعی است هر فرض و موقعیتی قابل تصور و گمانه زنی است. از جمله و چنانچه رجوی تأکید دارد، اینکه بمیرند و در اشرف دفن شوند. واقعا دلیل این همه اشتیاق و تشنگی به خشونت را در کجا و چه مؤلفه هایی باید جستجو کرد.

در بررسی این جنبه شخصیتی و روانشناسانه از رفتار رجوی ناگزیر باید به گذشته برگردیم و رفتار امروز رجوی را از دریچه دیگری نگاه و ارزیابی کنیم. زاویه ای که کم و بیش برای بازشناسی و تبیین روحیه فدائیان ادعایی او نیز باید مورد توجه و مداقه قرار داد. برای پی بردن به این روحیه و روانشناسی این گونه آدم ها باید به برخی جمع بندی ها و دستاوردهایی که منقدین شیوه های تروریستی و خشونت آمیز در مطالعات خود مورد تأکید قرار داده اند، توجه و تأمل کرد. از جمله مهمترین و تعیین کننده ترین فاکتوری که می تواند در شناخت اصولی این روحیه کمک کند، همانا درک مفهوم تغییر یافتگی در موجودیت فکری، روحی، روانشناختی و … فرد تروریست و خشونت گرا است. تا جایی که فرد را بدون داشتن چنان روحیه و منشی در اندیشه و رفتار اساسا از درون تهی و خالی و در نتیجه فاقد شخصیت پیش فرض شده خود می کند. والتر رایش در کتاب معروف خود با عنوان ریشه های تروریسم به این موضوع از دریچه ای روانشناختی برخورد و تحلیل می کند. به این معنی که معتقد است:

“تروریستهایی را که صرفا به دلیل تروریست بودن (در خود) احساس ارزش و اهمیت می کنند نمی توان وادار به ترک تروریسم کرد، چرا که در این صورت ممکن است تنها دلیل موجودیتشان را از دست بدهند.” ریشه های تروریسم، نوشته والتر رایش.

اما به نظر می رسد بتوان با نشانه شناسی برخی طیف های ناهنجار جامعه از جمله تمرکز بر مؤلفه های لمپنی و مبتلایان به این ناهنجاری اجتماعی بخصوص سبقه تاریخی آنها در جامعه ایرانی که به دلیل قرابت های ذهنی کدها و نشانه های قابل لمس تری از آنها در ذهن تداعی می شود، بشود به مثابه یگ گروه بسیار شبیه ساختارهای روانی و منشی با تروریست ها این مؤلفه ها را تا حدود زیادی مادی و قابل درک کرد. به این ترتیب که می شود منش فکری و رفتاری یک لمپن را در نظر گرفت که هر گونه تلاش برای بازسازی شخصیتی یک لمپن به این دلیل که رفتار و خلق و خوی لمپنی در اینگونه افراد نهادینه و به یک قاعده و مرام اخلاقی و روانشناختی و هویت باختگی و به شکلی به یک تابو تبدیل شده، تغییر الگوها در این افراد امر مشکل و بعضا غیر ممکنی است. به بیانی تلاش برای تغییر این افراد بعضا باعث بروز احساسی معادل هویت باختگی، و بحران شخصیتی و احساس خلاء در آنها می شود. فرد را به لحاظ درونی دچار تعارض شخصیتی و نتیجه را بطور مضاعف به سمت واکنش های دفعی در قبال تغییر رفتار و الگوهای رفتاری و در موقعیت تدافعی کامل قرار می دهد. تا جایی که فرد حتی حاضر می شود شرایط موجود را به قیمت از دست دادن جان خود نیز حفظ کند. جالب اینجا است که در بررسی تاریخچه لمپن ها در ایران نمونه هایی از این آدم ها یافت می شوند که برای بقای این الگوها در مواجه با قانونی که می خواسته آنها را به قواعد و الگوهای رفتاری اجتماعی متقاعد کند به سهولت جان خود را فدا کرده اند.

این دقیقا به لحاظ کیفی همان احساسی است که خشونت طلبان و تروریست ها در پروسه تغییر و استحاله از انسان معمولی به یک تروریست به آن دچار می شوند. چیزی که به تأکید رایش موجودیت تروریست و حیات و فلسفه زندگی و بودن او را تعریف می کند. نکته حائز اهمیت در اینجا انتقال و فهم این معنا است که رجوی توانسته آن احساس مورد اشاره و نهادینه در فردیت خود را که مولود تربیت تروریستی و بعلاوه منش و ماهیت روانشناختانه است را تا حدود زیادی به طیفی از اعضا و هواداران خود منتقل کند. تا جایی که وقتی او از سر مصلحت و ضرورت و بصورت مقطعی از مواضع شکلی تروریستی خود عقب نشینی یا در مواجه با دیگر راه حل ها تا اندازه ای انعطاف نشان می دهد، به اذعان خودش از سوی تروریست های تربیت شده خود مورد چالش و سؤال قرار می گیرد. هر چند رجوی بر اساس آموزه های فرقه ای و نهادینه کردن اصل اطاعت بی قید و شرط توانسته بر این معضل تا حدود زیادی فائق آید، اما با این همه به نظر نمی رسد توانسته باشد، چالش های حاصل از این تعارضات را به شکل درونی در ذهنیت دانش آموختگان تروریست خود حل و فصل کرده باشد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سازمان علیرغم اذعان به انجام مطالباتشان، اما کماکان از جابجایی خودداری می کنند

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، هجدهم ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8255

 

سازمان مجاهدین علیرغم اذعان به انتقال کولرها و متعلقات شخصی باقیمانده از گروههای چهارم و پنجم اما کماکان بر مواضع قبلی خود مبنی بر امتناع از جابجایی و انتقال گروه ششم به ترانزیت تأکید می کند. بیانیه ۲۵ تیر شورای ملی مقاومت انتقال گروه ششم به ترانزیت را منوط به عملی شدن مابقی درخواست های خود از جمله به رسمیت شناختن ترانزیت به عنوان کمپ پناهندگان و شروط دیگر کرده است. در این رابطه شورای ملی مقاومت تصریح کرده است، سر باز زدن حکومت عراق از اجرای ۸ مورد از موارد دهگانه حداقلهای انساندوستانه برای حرکت گروههای بعدی از اشرف به لیبرتی، الزامی است.

بیانیه شورای از قول ساکنان اشرف مدعی است، ” گروه ششم تنها پس از تأمین حداقل های انساندوستانه حرکت می‌کند.”

در بخش دیگری از این بیانیه شرط انتقال گروه ششم به ترانزیت، انتقال تجهیزات پمپاژ آب، خودروهای خدماتی و سواری، خودروها و بنگالهای ویژه بیماران، لیفتراک و مواد و ابزار لازم برای ساختن پیاده رو و سایه بان و فضای سبز قید شده است.

اما چنانچه بیانیه تأکید دارد، اینها تنها شروط سازمان برای انتقال باقیمانده ساکنان اشرف به ترانزیت نیست. سازمان بر مطالباتی از جمله به رسمیت شناختن ترانزیت به عنوان کمپ پناهندگان، و همچنین اجرای درخواست های ۸ گانه کمیته بین المللی در جستجوی عدالت مندرج در بیانیه ۱۸تیر به عنوان شرط جابجایی تأکید کرده است. آنها همچنین خواستار ماندن تعداد ۲۰۰ نفر از افراد سازمان در اشرف و تا زمان نهایی شدن تکلیف اموال می باشند.

در بخش دیگری از بیانیه تهدید شده است:

“بدون تأمین این حداقلها رفتن ساکنان اشرف به زندان لیبرتی، استقبال از فاجعه است.”

همچنین در بخشی از بیانیه به نقل از پارلمانترهای شورای اروپا آمده است، «ادامه جابه‌جایی به لیبرتی مشروط به برآورده شدن درخواستهای حداقل ساکنان در شش ماده است.”

نکته حائز اهمیت در بیانیه شورای مواضع ضد و نقیضی است که از جانب گروه ها و تشکل های پوششی مطرح می شود. و جالب تر اینکه شروط هر کدام از این تشکل ها با دیگری حداقل در ماده و تعداد و برخی هم محتوای تفاوت و تناقض دارد. در حالی که مثلا بیانیه کمیته در جستجوی عدالت بر درخواست ۸ ماده ای خود تأکید دارد، اما همزمان به رسمیت شناختن ترانزیت به عنوان کمپ پناهندگان نیز در ذیل درخواست ها به عنوان یکی از شروط انتقال ششم درج شده است. آنچه از این بیانیه و موارد مشابه در طی چند هفته گذشته استنباط می شود اینکه، سازمان می کوشد تا به میان کشیدن پای تشکل های مورد اشاره و بیان مواضع آنها خود را به نوعی استتار و اهداف خود را در زمین این تشکل های پوششی دنبال کند. مطالعه دقیق بیانیه ۲۵ تیر شورای بخوبی این رویکرد را نشان می دهد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

وقتی ویلپنت از حماسه به کاریکاتور تبدیل می شود!!

به بهانه مقاله ویلپنت، نمایشی از اراده برای آزادی یا نوید بهاران ایران

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، پانزدهم ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8239

 

روانشناس ها می گویند آدم هایی که برای خود تخیل و رؤیاسازی نمی کنند، آدم های غیر طبیعی، بیمار و به قول پسیکولوژیست ها، آنورمال هستند. آنها می گویند این قبیل آدم ها منزوی، مأیوس و ناامید و آنتی سوسیولژ (ضدجمع) هستند. و البته عکس آن را نیز که غرق شدن در رؤیا تا سرحد واقعیت گریزی و توهم گرایی مطلق باشد، را بسیار خطرناک می دانند و معتقدند مبتلایان به آن در بهترین حالت خود را وسیله مضحکه و سخره دیگران می کنند.

راست اش وقتی یادداشت آقای خسرو شهریاری در توصیف عظمت و شکوه و اهمیت گردهم آیی ویلپنت را در سایت همبستگی با عنوان ویلپنت، نمایشی از اراده برای آزادی یا نوید بهاران ایران خواندم، ناخودآگاه این نظریه های روانشناسی در مورد نفس رؤیابافی و از آن طرف نسبت و رابطه آن با بیماری توهم گرایی و واقعیت گریزی برایم تداعی شد. اینکه آدم واقعا باید تا چه اندازه مبتلا به توهم بشود که به مثل ایشان بیگانه از خود حقیقی اش، درباره واقعیت هایی که این اندازه به لحاظ عقلی و نقلی و سازوکارهای رسانه ای به سهولت به رویت می رسد، آن اندازه اغراق کند که ناچار نتوانیم جز ابتلاء ایشان به توهم گرایی مزمن راهی برای توجیه شان پیدا کنیم.

البته برای توجیه این امر می شود به راه حل دیگری نیز توسل جست و آن مخدوش شدن این توهم گرایی با تخیل قوی است که برخی آدم ها که اصطلاحا آنها را نویسنده و داستان نویس و فیلمنامه نویس و فیلمساز و … می شناسیم، مرتبط می کند. اما مشکل اینجا است که ایشان به شهادت همین یادداشت شان فاقد کمترین استعداد برای تخیل کردن و به قول هنرمندان درهم شکستن واقعیت مادی برای خلق واقعیت بازسازی شده یا همان مجازی هنرمندانه هستند.

همه می دانیم اهمیت این آدم های هنرمند به این بسته است که چطور واقعیت ها را آنگونه که هست و به ضرورت به آنچه می خواهند با کمک گرفتن از قوه تخیل و ذهنیت شان تبدیل می کنند. یعنی از کمترین ماده و ماتریال که همان واقعیت است به مدد از ذهن پیچیده و خلاق و تصویرگر و جادویی شان، آن واقعیتی را می سازند که مخاطب نسبت به پذیرش و باورمندی آن مجاب و تسلیم می شود؛ تا جایی که مخاطب در واقعی بودن آنها علیرغم اشراف اش بر مجازی بودن این واقعیت، اما از حیث قوت و استحکامی که اثر هنری بنا به قواعد اعم از فرم، قالب، موضوع، مضمون و نوعیت هنرها خلق می کند، شک نمی کند و به قول ارسطو مخاطب را به التذاذ می رساند. رسیدن به این منزلت (هنرمندانه) اما به سادگی نه میسر است و نه صرف میل کسی به درهم ریختن واقعیت و خلق واقعیتی دگرگون شده ولو با هدفی متعالی و سمت و سویی آرمان گرایانه و مقدس می تواند به خلق چنان فضا و اتمسفری نائل شود. نهایت اش می شود آثار پروپاگاند و سفارشی که بخصوص در طی یک قرن معاصر و مشخصا از زمان روی کار آمدن بلشویک ها در شوروی سابق و در ادامه حاکمیت نازی ها بر اروپا شاهد بیشمار آثار اینچنینی بودیم. اما بدترین شق قضیه این است که کسی بدون داشتن کمترین استعداد برای تخیل کردن بخواهد از جایگاه یک سمپات سیاسی یک امر پدیده کاریکاتورگونه مثل گردهم آیی ویلپنت را به یک تابلو پرشکوه از حمایت و عشق به آزادی و دموکراسی و … و آن هم از نوع حماسی اش بازسازی و تصویر کند؛ و نقطه کانونی و معنایی این اثر هم تبدیل واقعیت حضور قلیل عده ای به تصویری باشد که در آن تا چشم کار می کند آدم می بینی و تا اوج تخیل کردن می توانی احساس و پاسداشت و روح آزادی خواهی و دموکراسی و افتخار و فراتر از همه اینها حماسه خلق کنی.

آن توضیحات مقدماتی برای این بود که تأکید کنم با این همه قابلیت و پتانسیل که در نگاه هنرمند و در سرشت هنر نهفته است، اما قرار هم نیست هرکس از سر ارادت و با هر انگیزه شخصی و سیاسی و به صرف اینکه خیال می کند، می شود واقعیت ها را تخیل ایزه و سوبژه کرد، دست به قلم ببرد و چیزی را ندانسته و نتوانسته آنگونه ناشیانه و مبتدیانه و مضحک دست کاری و قلع و قمع کند که نتیجه اش درست مثل فیلم های آب دوغ خیاری تنها پس از چند دقیقه ارتباط مخاطب با اثر واکنش خودش را با بیرون زدن از سالن سینما، یا مثل خواندن یک رمان با پرتاب کردن کتاب به گوشه ای و … نشان می دهد. واقع امر این است که حتی با فرض اینکه تمام صحنه ای که آقای شهریاری از ویلپنت ارائه می دهد بر گرفته از واقعیتی باشد که مشاهده کرده، حتی آنقدر هنرمند نیستند که بتوانند همین مشاهدات را باورپذیر کنند، بخصوص که بخواهند کاریکاتوری را به یک حماسه تبدیل کنند.

چون بسیارند هنرمند نماهایی که حتی قابلیت ترجمه صرف واقعیت به توصیف و یا آوردن بدون کمترین خلاقیت آن را روی نوار سلولوئید ندارند. چه برسد به اینکه بخواهند از یک برش واقعیت یا یک ایده ذهنی و تخیل آنی یک شاهکار هنری بسازند. راست اش هر چه تلاش کردم تا بخش هایی از یادداشت آقای شهریاری را به عنوان اعتبار حرف هایم انتخاب کنم، نتوانستم، چون جزء جزء مطلب ایشان به یک اندازه دافعه انگیز و با بی سلیقگی و ادا و اطوارهای مهوع تنیده شده است. از این رو ترجیح دادم خوانندگان را به مطلب ایشان ارجاع بدهم تا به عینه ببینند، اگر قرار باشد کسی رؤیاپردازی را با توهم گرایی قاطی کند، وضعیت اش به کجا کشیده می شود. و باز اگر قرار باشد کسی بدون داشتن کمترین درک و فهم از مقوله هنر بخواهد از شوق کودکانه ای در حد آقای شهریاری و ماتریالی همچون کاریکاتور ویلپنت برای خودش منزلت هنرمند سیاسی دست و پا کند، باید بداند پیش از اینکه آبروی سیاست را برده باشد، آبروی خودش را هزینه کسانی کرده که واقعا از دنیای تخیل و هنر و سیاست واقعا پرت و پلا هستند.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گردهم آیی مجاهدین خلق (فرقه رجوی) در ویلپنت از زاویه ای متفاوت

وقتی سازمان قادر نیست حداقل ده هزارنفر را با هویت و شناسنامه ایرانی دور خود جمع کند، آن حجم انرژی و هزینه برای چنین نتیجه حداقلی خود گویای حقایق بسیاری است

 

 

بهار ایرانی، دوازدهم ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8213

 

گردهم آیی اخیر مجاهدین در ویلپنت هر چند مثل تمام میتینگ های این چند سال اخیر که با هدف تقدیس فاز تروریستی، و زیر پوشش شعارهای پرطمطراق جهت جذب و توجه هر چه بیشتر غربی ها و ایرانیان خارجه نشین بر پا گردید، اما این تکرار که حالا به یک سنت ملال آور تبدیل شده است نه تنها چیزی به وزن و اعتبار نداشته مجاهدین اضافه نکرد، که به نوعی چالش های آشکار و پنهانی را پیش روی مجاهدین گذاشت. تا جایی که می شود به یک حساب سرانگشتی و با فرض حضور ماکزیممی در یک مکان سرپوشیده و ادعای مضحک و بچگانه سازمان مبنی بر تجمع یک صدهزار نفری در چنین مکانی بر درماندگی و به سیم آخر زدن رهبری سازمان تأکید کرد. هر چند سازمان هنوز خود را در باد این گردهم آیی خوابانده و سعی می کند این ذهنیت را القا کند که انگار امسال در ویلپنت اتفاق خارق العاده و مهمی رخ داده است. اما بر خلاف این جوسازی ها که تمرکز اصلی اش روی حضور سیاستمداران ورشکسته و استیجاری است، هدف محوری سازمان بر این مهم معطوف شده بود که با کشاندن ایرانیان خارجه نشین به ویلپنت و به هر طریق این ادعا را به غربی ها و آمریکا القا کند که مجاهدین تنها جریان مورد حمایت مردم و در نتیجه آلترناتیو جمهوری اسلامی هستند.

اینکه چنین مبنایی با فرض توفیق سازمان در کشاندن حداکثری ایرانیان خارج کشور به این تجمعات تا چه اندازه می تواند به کسب مشروعیت و به رسمیت شناختن آنها از سوی جامعه بین الملل و غرب و آمریکا کمک نماید و اینکه این حربه برای حمایت ولو منفعت جویانه و مصلحتی غرب از سازمان تا چه اندازه افاقه می کند، موضوعی است که می تواند فارغ از هر دیدگاه و ارزیابی که در این خصوص داشته باشیم، این تجمعات را از زاویه ای متفاوت حائز اهمیت کند. قدر مسلم اینکه وقتی سازمانی با آن همه سابقه و ادعا و تجربه تشکیلاتی و امکانات مالی و سوء استفاده از تمامی اهرم های قانونی برای مظلوم نمایی و تشبثات عاطفی و چالش های سیاسی بین ایران و غرب و سازوکارهای رسانه ای و تبلیغاتی و ولخرجی و سرویس دهی و تمسک به رذیلانه ترین حربه ها برای پر کردن یک سالن سرپوشیده که بتواند به شکل حداقلی حمایت ایرانیان از سازمان را نمایندگی کند، اینگونه با شکست و خفت و خواری مواجه می شود، مسلم است که این رویکرد از اساس دچار اشتباه محاسبه و متوهمانه است.

سازمانی که علیرغم آن همه امکانات مورد اشاره و پس از سه دهه حضور فعال و یک ریز در عرصه سیاسی مربوط به ایران و آن همه بالا و پائین شدن و پشتک و وارو و دسیسه بازی و بالیدن به آن دریای خون پشت سر و نازیدن به آن میزان فدا و صدق تشکیلاتی و تفاخر به داشتن رئیس جمهور و دولت در تبعید و آن همه ناز و کرشمه حول همبسته کردن مخالفان و تشکیل جبهه واحد مقاومت و ارائه راه حل سوم و … نتواند حتی با تأمین تمامی هزینه های جابجایی و اقامت و سکونت و سایر خدمات تفریحی و گردشگری و تفریحی و … به طور واقعی ده بیست هزار ایرانی از سراسر دنیا را در حمایت از خود جمع کند، این امر نه تنها برای مخالفان سازمان که پیشتر برای غربی ها حامل یک پیام مهم و نشانه شناسی کاملا استراتژیکی است. به زبان ساده می تواند حامل این پیام باشد که غربی ها و آمریکا با هر میزان سرمایه گذاری روی مجاهدین و هر اندازه هزینه کردن از اعتبار و پرنسیب و قدرت سیاسی و احیانا نظامی شان برای حمایت از سازمان و هل دادن آنها به عنوان آلترناتیو و جایگزین جمهوری اسلامی، در صحنه عمل نه تنها انتفاعی نخواهند برد که بطور مضاعف به تنفر ایرانیان از چنین آلترناتیوی و بدتر از آن علیه خودشان دامن خواهند زد. این در حالی است که غرب و آمریکا واقعا و از ته دل شان سالها است دربدر یک آلترناتیو هستند. منتهی آلترناتیوی که تا این اندازه مورد تنفر مردم نباشد و از مقبولیت و مشروعیت حداقل واقعی ولو حداقلی سیاسی برخوردار باشد.

نمی خواهم ادعا کنم که فقدان چنین آلترناتیوی به معنی داشتن مشروعیت و پایگاه مردمی بی حرف و حدیث جمهوری اسلامی است، به هیچ وجه که اتفاقا تأکیدم روی این معنی است که چطور علیرغم ادعاهای غرب و بخصوص مجاهدین مبنی بر بی پشتوانگی و فقدان مشروعیت سیاسی و ایدئولوژیکی جمهوری اسلامی، اما طی سه دهه از عمر جمهوری اسلامی، مجاهدینی که مدعی هستند، اولین و تنها مخالف اصولی و سازش ناپذیر و به ادعایی اول و آخر همه اضداد ایدئولوژیکی و تاریخی و سیاسی جمهوری اسلامی هستند، هنوز نتوانسته اند این باور و ادعا را نه برای مردم داخل ایران که حداقل برای همین خارجه نشین های این طرف دنیا که آزادانه و بدون هیچ مانع و حائلی قادر به انتخاب و قضاوت درباره آلترناتیو جمهوری اسلامی هستند، در پراتیک و عرصه عمل سیاسی و گفتمان ثابت کنند که حتی نتوانسته اند حداقل نفرت آن خارجه نشین ها را نسبت به خود تعدیل کنند. چطور می شود علیرغم آن همه ریزش ادعایی که طی سالیان در درون جمهوری اسلامی صورت گرفته و علی القاعده باید به رشد کمی مجاهدین منجر شده باشد، اما در صحنه عمل به نتیجه عکس آن منجر شده است. به یک معنی با پذیرش فرض دور شدن حداکثری مردم از جمهوری اسلامی هر نتیجه ای که حاصل شده باشد، چیزی به لحاظ کمی و کیفی به اعتبار مجاهدین افزوده نشده است. و این معادله ساده هر نتیجه ای داشته و هر سمت و سویی بخود گرفته، درست در نقطه مقابل ادعاهای سازمان واقع شده است. این رابطه معکوس علیرغم همه تلخی، برای مجاهدین و بر خلاف آن ادعاهای ظاهری اما حقیقت محرز و در درون پذیرفته شده ای است. و اتفاقا چیزی که باعث هیستری رهبری سازمان در طی این سال ها و نسبت به ایرانی جماعت شده، این بوده که ایرانیان داخل کشور و خارجه نشین موضع و قضاوت کم و بیش یکسانی درباره سازمان داشته و به یک اندازه از آنها تنفر دارند. آنقدر که حتی به اعتراف پرویز خزایی حاضر نمی شوند ولو به عنوان سیاهی لشکر در حاشیه تجمعات سازمان حاضر شوند.

جالب اینجا است که هر چه مجاهدین می خواهند روی این حقیقت سرپوش گذاشته و به انحاء مختلف آن را توجیه و کتمان کنند، در نقطه مقابل این پدیده برای غربی ها و آمریکا آنقدر حائز اهمیت است که به دقت روی آن تأمل و توجه دارند. و هر چقدر مجاهدین خود را در مواجه با این حقیقت به کوچه علی چپ می زنند، غرب و آمریکا روی آن حساسیت و تأمل بیشتری دارند. بیانیه های وزارت امورخارجه آمریکا طی دو دهه گذشته هر بار بر وجوهی از این پارادوکس و ریشه یابی این تنفر و شکاف غیر قابل ترمیم تأکید دارند. و به موازات آن هر اندازه که سازمان تلاش می کند تا این کدورت و تنفر را رفع و رجوع نماید، نه تنها توفیقی کسب نمی کند که واقعیت امر از جمله همین گردهم آیی ها حکایت از این دارد که بر این انفعال و تنفر و … افزوده می شود.

سوال برانگیزتر اینکه هر چه هم سازمان تلاش می کند با تحریف گذشته و قلع و قمع تاریخچه واقعی سازمان و جهت دادن تازه به آن و از جمله حذف اله مان ها و نشانه های ایدئولوژیکی و فرقه ای و طرح شعارهای فریبنده خود را متفاوت و مستحیل شده در فرهنگ و مناسبات غرب نشان بدهد، نه تنها چیزی تغییر نمی کند که فقط اسباب تمسخر و مضحکه بیشتر خود را مهیا می کند. به این معنی که سازمان هر چه در شعار و گفتمان سیاسی از مواضع گذشته خود عدول و عقب نشینی می کند و هر چه هم بر نزدیکی و تعامل با فرهنگ لیبرالیستی و تعبد و الزام بر پایبندی آنها اصرار و تأکید می ورزد، و شعار حاکمیت سکولار، دموکراسی و آزادی بی قید و شرط و بی اما و اگر و برسمیت شناختن مالکیت فردی و بازار آزاد و رقابت سرمایه داری و حقوق بشر و احترام به موازین بین الملل و مبارزه با تهدید اتمی ایران و همسویی با صلح جهانی و دفاع از حقوق اقلیت های مذهبی و برابری حقوق زنان و مردان و مبارزه علیه تروریسم دولتی و سازمانی و … می دهد، اما پاسخی جز سردی و انفعال و بی اعتنایی و حتی سخره گرفتن و استهزاء و … از سوی آن خیل ایرانیانی که علیرغم آن همه باجی که بابت کشاندن آنها به گردهم آیی ها می دهند، دریافت نمی کند. از این منظر می توان ادعا کرد برای غرب و آمریکا و جامعه بین الملل گردهم آیی های سالیانه سی ۳۰ خرداد مجاهدین به عنوان امکان نشانه شناسانه و مبنایی برای سنجش مشروعیت و تعیین جایگاه و پایگاه واقعی مجاهدین در میان مردم خارج کشور مورد استفاده و بهره برداری قرار می گیرد.

در واقع وقتی سازمان از میان میلیون ها ایرانی مقیم اروپا و آمریکا و کانادا و استرالیا و آفریقا و … و علیرغم آن همه امکانات تبلیغاتی و رسانه ای و کشاندن آن همه شخصیت های سیاسی از اروپا و کنگره آمریکا و اتحادیه اروپا و انجمن های ادعایی و شخصیت های فرهنگی و هنری و حقوقی و ادبی و حقوق بشری و مبارز و تأکید روی حساسیت و تأثیر و تسریع این تجمعات در روند سرنگونی و فراهم آوردن تمامی امکانات مالی و ساپورت شرکت کنندگان از جمیع جهات تفریحی و گردشگری و ایجاد انگیزه های متنوع و مختلف، قادر نیست حداقل ده هزارنفر را با هویت و شناسنامه ایرانی و با هر گرایش فکری و سیاسی اما با نقطه اشتراک مخالف برانداز علیه جمهوری اسلامی دور خود جمع کند، آن حجم انرژی و هزینه برای چنین نتیجه حداقلی خود گویای حقایق بسیاری است که هر چند سازمان سعی در نادیده انگاشتن آن دارد، اما به شدت مورد توجه و تأمل کسانی است که بصورت واقعی مخاطبان اصلی سازمان در برگزاری چنین نمایش هایی است. و بواقع آنها کاری هم به ادعاها و جریان سازی های رسانه ای سازمان در خصوص شعارهایی که می دهد و آمارهایی که می سازد، ندارند. چون برای آنها و حتی ایرانیانی که در اینجا زندگی می کنند محرز است که آمار و ارقامی که سازمان از این تجمعات می دهد تا کجا بی پایه و اساس و کذب محض است. چون به قواعد و ضوابط حاکم بر اینگونه تجمعات و با هر انگیزه ای خواه سیاسی و یا غیر سیاسی اشراف کامل دارند. فی المثل ایرانیانی که در اینجا زندگی می کنند، می دانند که به دلایل تعریف شده امنیتی، ایمنی، بهداشتی، و موارد غیر قابل پیش بینی، حضور یک صدهزار نفر در یک مکان سرپوشیده اصلا امکان پذیر و شدنی نیست. این را وقتی شهروندان عادی مطلع باشند، قدر مسلم طرح چنین ادعاهایی ولو در ستون روزنامه ها و نشریات استیجاری هم که درج شده باشد، برای آن مخاطبان اصلی و کسانی که مجاهدین را به دقت رصد می کنند، بیش از کلاشی و کلاهبرداری تعبیر و تعریف نمی شود. به زبان دیگر چنین گردهم آیی ها و تجمعاتی در ماهیت امر برای آنها مبنایی می شود برای تنظیم مناسبات خود با مجاهدین و ارزیابی اینکه آنها در رسیدن به هدف جذب و تنفرزدایی ایرانیان از خود تا چه اندازه موفق بوده اند. گردهم آیی ویلپنت همچون تجمعات مشابه در سال های گذشته از این زوایه هم می تواند حائز اهمیت و هم بر فضاحت مضاعفی که گریبان سازمان را گرفت تأکید داشته باشد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ملاحظاتی در ادامه تشکیک گرایی انفجار تروریستی ۷ تیر

نگاهی به موضع گیری های اخیر سایت ها و شخصیتها در این رابطه

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، دهم ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8200

 

ابعاد و اهمیت انفجار هفتم تیر سال ۱۳۶۰ توسط سازمان مجاهدین به اندازه ای است که همه ساله در چنین ایامی از سوی جریانات مختلف داخل و خارج ایران مطالب و موضع گیری و تحلیل هایی متفاوت و متضادی در اهمیت آن صورت گرفته و گمانه زنی هایی بخصوص در رابطه با عاملین و امرین این اقدام تروریستی صورت می گیرد. این گمانه زنی ها اولا به دلیل ابعاد گسترده و کیفیت این انفجار و در وهله دوم بخاطر تأثیرات و بازخوردهایی انجام می گیرد که بعضا اهداف سیاسی مشخص و نتایج معلومی را در هر زمان دنبال می کنند. بخصوص در طی سالهای گذشته با توجه به تلاش های گسترده سازمان برای خروج از لیست های تروریستی این رویکرد گاه باعث بهت و تعجب و گاه هم گواهی بر سمپاتی و تغییر مواضع برخی در قبال این حادثه دارد.

این رویه امسال نیز در راستای همین فاکتورهای مورد اشاره ادامه داشت. بخصوص حول شناختن عاملین اصلی این اقدام که در نوع خود در مقایسه با سالهای قبل باعث تعجب و شگفتی گردید. که بطور مشخص می توان به دو مورد آن اشاره و روی آن تأمل کرد. یکی موضع گیری سایت بالاترین بود و دومی که توسط یک تحلیل گر مسائل مربوط به ایران به نام مهدی خلجی در سایت بی.بی.سی منعکس گردید. مورد اول سایت بالاترین، در کمال تعجب، ضمن رد نقش سازمان در این اقدام مدعی شده انفجار ۷ تیر نه توسط سازمان که احتمالا یا توسط سرویس های اطلاعاتی خارجی و یا توسط سپاه پاسداران صورت گرفته است. سایت بالاترین گمانه اول خود مبنی بر دخالت سرویس اطلاعاتی را به دلایلی که مفروض داشته، منتفی و به دلایلی از جمله مثلا حجم استفاده از مواد منفجره، گستردگی شعاع انفجار، اطلاع از حضور حاضرین و برخی فاکتورهای دیگر، از جمله تسلط بمب گذاران بر ساختمان محل انفجار و جاسازی چهار گوشه آن مسئولیت این اقدام را متوجه سپاه پاسداران کرده است. و مضحک تر اینکه ادعا کرده این اقدام به خواست آیت الله خمینی صورت گرفته است. این ادعا به حدی بی پایه و بنیان است که نه تنها نیازی به پاسخ گویی و پرداختن به آن احساس نمی شود، که پیشاپیش حتی از نگاه مخالفان جمهوری اسلامی نیز به سخره گرفته می شود.

اما چیزی که در این میان حائز اهمیت نشان می دهد وجه اشتراک دو دیدگاه یادشده در تبرئه سازمان از این اقدام و تلاش برای تشکیک و عامل سازی ثانوی برای این حادثه است. اظهارات مهدی خلجی در مقدمه مقاله ای که به بهانه واکاوی شخصیت آیت الله بهشتی و با عنوان تابوی بهشتی و .. نگاشته در خصوص عامل انفجار ۷ تیر آورده است:

“محمد بهشتی کمابیش شخصیتی است ناشناخته. هنوز معلوم نیست در هفتم تیرماهِ ۱۳۶۰ چه کس یا گروهی دستور انفجار مقر حزب جمهوری اسلامی را صادر کرد. هدف اصلی آن انفجار بی‌تردید بهشتی بود، اما ده‌ها تن دیگر نیز در آتش و آوارِ انفجار سوختند و شکستند. بر خلاف تبلیغات جمهوری اسلامی، سازمان مجاهدین خلق ایران هرگز مسئولیت این انفجار را به عهده نگرفت.”

هر چند در مواضع و تحلیل های پیشین این پژوهشگر مؤسسه مطالعات خاورنزدیک ردی از حمایت و یا سمپاتی نامبرده از مجاهدین یافت نمی شود، اما از سوی دیگر رد کردن نقش سازمان در این واقعه نیز به اندازه کافی شگفت انگیز و باعث ذهنیت می شود. از این منظر که چگونه ممکن است کسی که بصورت یومیه کارش تحقیق و بازخوانی منابع و اسناد تاریخی و تحلیل و پژوهش و … است، تاکنون نتوانسته شواهد و دلایل کافی بر عاملیت و امریت مجاهدین خلق در انفجار ۷ تیر کسب کند. این دلایل اتفاقا هم به لحاظ کمی و سندیت و ارزش اسنادی و اثباتی آنقدر روشن و مبرهن و حائز اهمیت هستند، که نیازی به ملاحظات ژورنالیستی، تعهدات و الزامات اخلاقی و قانونی، پایبندی های وجدانی، و پرنسیب های شغلی و آکادمیک ندارد. بلکه بصراحت می توان به اتکای این منابع که برخی شان در دسترس همه و برخی شان هم در زمره اسناد درون تشکیلاتی افشا شده و شاهدهای حی و حاضر و آماده به حضور در دادگاه های حقوقی است، براحتی صحت و سقم شان را احراز کرد. بیشترین اهتمام برای محرز شدن این اسناد کمی جستجوی در حوزه مجازی و در ادامه تحرک و تعاملات فیس تو فیس با شاهدان است. و عجیب تر اینکه همین اطلاعات حداقلی از آخرین وضعیت عامل اصلی این فاجعه که زنده هم است می تواند برای امثال آقای خلجی مرجع کافی برای عبور از این همه گمانه زنی و اما و اگر است. اما اینکه چرا با وجود این همه اسناد افشا شده امثال آقای خلجی اصرار به گمانه زنی در این خصوص دارند، از چند فرض خارج نیست.

اول کیفیت انفجار و ابعاد آن به لحاظ مهندسی این اقدام و سازه های چنین انفجاری است که در ارزیابی نهایی آنها را به این نتیجه گیری می رساند که چنین اقدامی در اشل و توان مجاهدین خلق نمی گنجد. به معنی دیگر، بسیار کسانی که در این خصوص از مجاهدین سلب مسئولیت می کنند به این دلیل است که انجام آن را خارج از ظرفیت های بالفعل و بالقوه مجاهدین ارزیابی می کنند. اتفاقا از منظری این ارزیابی توأمان هم می تواند ناشی از حسن نیت و از سویی دیگر دلالت بر ناشناختگی آنها از همان ظرفیت های بالقوه و توان خارج از تصور سازمان دلالت و تأکید داشته باشد. با این توضیح که هنوز هم بسیاری نسبت به سقف ناپذیری توان تروریستی مجاهدین شک و شبهه دارند. و متأسفانه آن همه مصداق ها و اقدامات پیچیده تروریستی در اشکال مختلف هنوز نتوانسته آنها را نسبت به این حقیقت تلخ متقاعد و مجاب کند.

دوم اینکه برخی بر این گمان هستند که چون سازمان مجاهدین بر خلاف روال معمول اش در خصوص انفجار ۷ تیر بیانیه صریح و رسمی منتشر نکرده، لاجرم به گمانه زنی اکتفا نموده و بعضا به همین دلیل مجاهدین را تبرئه و یا حداقل در قضاوت نهایی دست به عصا عمل می کنند.

سوم اینکه برخی به اقتضای شرایط سیاسی و بازخوردهای زمانی که پذیرش یا نفی مسئولیت این اقدام حاصل می کند، از اینکه در این خصوص بصراحت اظهار نظر کنند، خودداری و به عمد و با حساب و کتاب پای مجاهدین را از این ماجرا دور و اقدام به گمانه زنی می کنند. این افراد عمدتا به اقتضای منافع سازمان در هر زمان مواضعی متفاوت دارند. برخی هم به اقتضای شرایط و توازن نیروها و معادله قدرت در میان جناح های داخل ایران و به قصد به جان هم اندازی و اختلاف افکنی هدف چند وجهی را دنبال می کنند. به این معنی که هم پای مجاهدین را از این انفجار کنار می کشند و هم به زعم خود میان جناح های داخل ایران تفرقه و تشکیک و تشتت ایجاد می کنند. اما مسئله اینجا است که در همه این موارد هم مدعیان با حسن نیت و هم صاحب سوء نیت برای تبرئه مجاهدین به بیراهه می روند. دلایل آن را به اجمال توضیح می دهم.

اولا یکی از دلایل امتناع سازمان از پذیرش رسمی مسئولیت انفجار ۷ تیر، اختلاف نظر اساسی بین رجوی و بنی صدر بر سر نفس این اقدام بود. فاکتور تعیین کننده دیگر در این رابطه ارزیابی اشتباه رجوی از فرجام و واکنش های مردمی در قبال چنین اقدامی بود. هر چند تلاش شده و می شود که روی این جنبه های پراتیکال چندان تحلیل و ارزیابی عینی صورت نگیرد و اصرار بر این بوده که همه چیز را بصورت تخت و کلیشه ای ارزیابی و نتیجه گیری کنند، اما واقعیت این است که انفجار ۷ تیر اقدامی چند منظوره از سوی سازمان بود.

اول به نوعی قصد به رخ کشیدن توان نظامی سازمان را داشت، به این معنی که حاکمیت را غافلگیر و به موضع انفعال و سردرگمی بکشاند. از آن دسته اقداماتی که در تقسیم بندی نوع عملیات، به عنوان عمل بزرگ و ضربتی یاد می شود که می تواند شیرازه و ساختار سیاسی حاکمیت را با خطر جدی مواجه کند. اتفاقا رجوی در نشست های درون تشکیلاتی و جمع بندی اش از یک سال اقدامات مسلحانه در سال ۱۳۶۱ بر این نکته تأکید دارد که انفجار ۷ تیر بیش از هر چیز حاکمیت را بی پشتوانه کرده است. *

در واقع بخشی از هدف رجوی این بود که با این عملیات آن توان مورد اشاره را به رخ نظام بکشد. منظور دوم این اقدام نوعی واکنش تلافی جویانه محسوب می شود. که چندان در اینجا مورد نظر نیست. اما جنبه سومی که مورد تأکید است و می تواند یکی از دلایل عمده تشکیک های موجود درباره عاملیت این اقدام باشد این است که رجوی تحلیل و ارزیابی روشنی از پیامدهای این اقدام نداشت. او در واقع به دلیل ماهیت و ابعاد و تأثیراتی که این اقدام بر مردم می گذاشت پذیرش مسئولیت این اقدام را به واکنش مردم منوط می کند. خشم عمومی مردم و حضور آنها در خیابان به عنوان اعتراض و واکنش به این اقدام به حدی جدی و غیر مترقبه بود که طبیعی است رجوی نخواهد و نتواند در چنان شرایطی به روال معمول مسئولیت آن را بعهده بگیرد. بعلاوه این که اشاره شد، در همان زمان به روایتی که بنی صدر از اتفاقات بعد از انفجار ارائه می کند، او مدعی است رجوی شخصا در مواجه با سؤال او که آیا انفجار ۷ تیر توسط سازمان صورت گرفته، رجوی پاسخ منفی می دهد. اینکه چرا رجوی از پذیرش مسئولیت این اقدام شانه خالی می کند، به نوعی هم به واکنش قابل پیش بینی بنی صدر از پاسخ مثبت رجوی بر می گردد، و هم به اینکه می داند با قبول مسئولیت انفجار اولین متحد استراتژیک خود را یا از دست می دهد و یا حداقل اینکه به شدت او را به آینده ای که با رجوی در پیش گرفته دچار ابهام و تردید می کند که این در چنان وضعیتی اصلا به نفع رجوی نیست.

این اتفاق با توجه به پاسخی که رجوی همزمان از سوی مردم دریافت کرده، بسیار حائز اهمیت است. دقیقا به همین دلایل است که رجوی اولا از پذیرش آنی و همزمان عملیات ۷ تیر شانه خالی می کند و مسئولیت آن را به بعد از ارزیابی کلی از واکنش های بیرونی و درونی موکول می کند. به استناد آنچه بعد از انفجار حاصل می شود، بهترین موضع ممکن سکوت عاجل و البته موقتی در قبال این حادثه است. اقدامی که هنوز از سوی برخی چه با حسن نیت و چه با سوء نیت باعث شده تا در این خصوص با تردید و گمانه زنی و برخی هم با صراحت پای رجوی را از ماجرا کنار بکشند.

اما نکته جالب اینکه علیرغم همه ملاحظه کاری ها و رعایت جنبه های مورد اشاره، اما رجوی به محض خارج شدن از ایران و آمدن به فرانسه و از آنجا که به ارزیابی او لازم است در اینجا تا حد ممکن قدرت نظامی سازمان به رخ کشیده شود، در ابتدا به لطایف الحیل و در ادامه با تأکید روی جنبه های عملیاتی و اهمیت سیاسی و سایر جنبه های آن با صراحت بیشتری مسئولیت انفجار ۷ تیر را بعهده می گیرد. متعاقب آن در ارزیابی یکساله مقاومت مسلحانه که توسط رجوی صورت می گیرد، و همچنین در نشریات رسمی سازمان از جمله مجاهد، نشریه اتحادیه دانشجویان مسلمان، … ارگان رسمی شورای ملی مقاومت، نشریه شورا، و دهها منابع رسمی دیگر سازمان و همچنین تحلیل های درون تشکیلاتی و گزارشات و روزشمار عملیات مسلحانه سازمان و بخصوص در سالگردهای این اقدام تروریستی از انفجار ۷ تیر به عنوان یکی از مهمترین عملیات نظامی سازمان نام برده می شود. این اسناد در مقاله ای دیگر جهت اطلاع امثال آقای خلجی و … ارائه می شود.

اما چنانچه پیشتر هم تأکید شد، تعجب نگارنده از این است که چگونه ممکن است کسی مثل آقای خلجی و علیرغم اینکه حرفه و فعالیت های روزمره ایشان معطوف به همین اسناد و مدارک و تحقیق و پژوهش روی منابع و اسناد تاریخی است، اولا چگونه از وجود چنین منابع و اسنادی بی اطلاع هستند، ثانیا در صورت وقوف بر این اسناد چه دلیلی دارد علیرغم صراحت و شفافیت آنها، باز گمانه زنی کنند. از این جهت و با فرض به اینکه ایشان تاکنون موفق به رویت این اسناد نشده، ترجیح می دهم بجای هر تشکیک در صداقت اظهارات ایشان و طرح این فرض که ممکن است در این رویکرد تعمد و ملاحظات زمانی و دیکته شده ای از سوی سازمان و یا فاکتورهای دیگری دخیل و نقش داشته، از موضع صداقت پنداری محض به تغافل احتمالی ایشان نسبت به این اسناد، در آینده به ارائه مجموعه ای از این اسناد در قالب یک پکیچ اقدام و اکتفا نموده و از ایشان بخواهم حداقل نظر خودشان را در خصوص صحت و سقم و اعتبار و ارزش این اسناد و کفایت شان برای مبنا قرار دادن هر گونه قضاوتی بصراحت اعلام نمایند.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نتیجه گیری معکوس سازمان از عملکرد پلیس و دادگستری فرانسه در قبال تخلفات سارکوزی

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، نهم ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8196

 

به دنبال انتشار خبر حمله پلیس فرانسه به دفاتر و محل اقامت سارکوزی برای کشف اسناد مربوط به تخلفات مالی و اتهام گرفتن پول نقد از خانم لیلیان بنانکور میلیاردر فرانسوی در جریان انتخابات ریاست جمهوری در سال ۲۰۰۷، رسانه های سازمان با آب و تاب مخصوصی اخبار مربوط به آن را دنبال و به طرز مضحکی آن را در راستای تصفیه حساب های شخصی با سارکوزی مورد بهره بهره برداری قرار می دهند. چیزی که در این رابطه خنده آور و مضحک است نتیجه گیری معکوس سازمان از عملکرد پلیس و دادگستری فرانسه در قبال تخلفات سارکوزی است. به این معنی که از یک اقدام قانونی و مطابق با نرم ها و مستندات قوه قضائیه فرانسه که بیش از هر چیز بر استقلال و انعطاف ناپذیری آنها در قبال موضوع تخلف دلالت دارد، نتیجه می گیرند که این اقدام دادگستری بر بی گناهی مجاهدین در جریان وقایع سوم ژوئن ۲۰۰۳ دلالت دارد. و صحت ادعاهای آنها مبنی بر زدوبند دادگستری و مقامات فرانسوی با جمهوری اسلامی را اثبات می کند. در حالی که این اقدام پیش از هر چیز نشان دهنده این حقیقت است که دادگستری فرانسه فارغ از اینکه متخلف در چه مقام و جایگاه سیاسی و اجتماعی است، بر اساس مستندات و جرائم و تخلفات انجام شده رفتاری یکسان با متخلفین دارد. خواه این متخلف رئیس جمهور سابق فرانسه باشد، خواه یک گروه تروریستی مثل سازمان که از موقعیت خود در فرانسه در راستای اقدامات تروریستی، پولشویی و سایر تخلفات سوء استفاده کرده است.

سازمان فراموش می کند این پلیس و دادگستری، همان نهادهای قانونی هستند که در ژوئن ۲۰۰۳ بر اساس مستندات و مدارک سرویس های اطلاعاتی فرانسه حکم به توقیف و بازرسی مقرهای سازمان مجاهدین در اوور و چند مقر دیگر را صادر کرده است. سازمان در آن زمان تلاش کرد و همچنان می کند تا اقدام پلیس و دادگستری فرانسه را تحت تأثیر روابط سیاسی فرانسه با ایران خدشه دار و به چالش بکشد.

در این رابطه اشاره به چند نکته خالی از لطف نیست. اول اینکه اتهام سارکوزی هیچ ارتباطی با عملکرد سارکوزی در مقام وزیر کشور دولت شیراک در قبال مجاهدین ندارد. این اتهام مربوط به سال ۲۰۰۷ و موضوع اش نیز هیچ ارتباطی با پرونده تروریستی ندارد.

دوم اینکه حکم بازرسی و توقیف مریم رجوی بر اساس داده های سرویس های اطلاعاتی فرانسه به مقامات دولتی و متعاقبا بررسی آن توسط دادگستری و حکمی صورت گرفته بود که بر اساس آن و اعتبار و مشروعیت اش هم اینکه محل اقامت و دفاتر سارکوزی مورد بازرسی قرار می گیرد.

سوم اینکه نفس این اقدام بیش از هر چیز بر استقلال و انعطاف ناپذیری دادگستری فرانسه دلالت دارد. اینکه سازمان چگونه این دو موضوع متفاوت و در دو زمان مختلف را با هم ادغام و نتیجه گیری آن را به سمت حقانیت و بی گناهی خود در پرونده ژوئن ۲۰۰۳ سوق می دهد بسیار حائز اهمیت است. این در حالی است که این پرونده هنوز در جریان است و هنوز تا صدور رأی باید صبر کرد.

چهارم اینکه همین اقدام فی النفسه دادگستری فرانسه را از اتهاماتی که سازمان متوجه دادگستری فرانسه نموده تبرئه می کند. زیرا وقتی نهاد قضایی در رابطه با رئیس جمهور کشور خودش استقلال عمل داشته باشد، بطور مضاعف در رابطه با تخلف سایر شهروندان و گروه ها از استقلال برخوردار خواهد بود.

به نظر می رسد فرافکنی سازمان در این رابطه چیزی جز دست پیش گرفتن برای اثبات و طرح این حقیقت نباشد که دادگستری فرانسه در رابطه با پرونده ژوئن ۲۰۰۳ از موضع قانونی و مستنداتی که در اختیار داشته عمل ننموده است.

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد