_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

kanoon@iran-ghalam.de

info@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

رابطه و مناسبات رجوی با گروههای تروریستی

 

 

حامد صرافپور، فریاد آزادی، دوم اوت 2012
http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Terorism&Rajavi.HTM

 

این روزها سایتهای مجاهدین به طرز شگفتی بر مسائل داخلی سوریه زوم کرده اند و به طور عام 90 درصد اخبار سیاسی آنها پیرامون جنگ داخلی سوریه می باشد. این مسئله از آنجایی حائز اهمیت است که تأکید دست اندرکاران فرقه رجوی روی «آزادیبخش» بودن جنگ و حمایت بی قید و شرط از گروههای شورشی آنجاست. به همین خاطر به نظرم رسید گذری کوتاه داشته باشم بر تاریخ 20 سال گذشته این سازمان و دیدگاه رهبری مجاهدین نسبت به دیگر گروههای مشابه که سیاست و استراتژی آنها بر جنگهای نظامی و شیوه های خشونت بار استوار بوده است.

شکی نیست که مسعود رجوی از همان آغاز ورودش به سازمان مجاهدین علاقۀ شدیدی به کارهای نظامی داشته است. آنگونه که خودش بارها در نشستهای عمومی مطرح می کرد و به صورت خاطراتی از خودش شرح می داد، در آغاز به چتربازی گرایش داشته و مدتی هم در ارتش زمان شاه به این امر پرداخته بوده است. وی در همان ایام بود که از طریق دوستان و آشنایانش با مجاهدین آشنا می شود و به گفته خودش «خداوند پس گردن او را گرفته و از آسمان به زمین نشانده است و به او گفته از آن بالاها به پایین برو» و به این ترتیب به سازمان راه پیدا کرده است.

پس از آن مدتی را هم برای آموزشهای چریکی به فلسطین می رود و در آنجا از طریق گروههای چریکی آموزش دیده و به ایران می گردد. همین مسئله بود که باعث شد مسعود رابطه نزدیکی با یاسر عرفات داشته باشد. اما بعد از اینکه وی با شروع نابخردانه جنگ مسلحانه هزاران مجاهد را به کشتن داد و ناگزیر عراق را به عنوان مرکز عملیاتهای مختلف کلاسیک و یا تروریستی انتخاب نمود، رابطه تنگاتنگ دیگری با دیگر نهادهای نظامی و یا گروههای مسلح برقرار کرد. پیش از آن البته با گروههای مسلح ایرانی هم ارتباط داشت و گاه در مواقعی با حزب دمکرات کردستان نیز هم پیمان شده بود اما با این گروههای داخلی معمولاً نمی توانست کنار بیاید چون هیچکدام حاضر نبودند استبداد رجوی را پذیرا شده و تمام عیار تحت هژمونی او قرار گیرند. اما با گروههای خارجی چنین تضادی را نداشت چرا که آنها با وی رقابت قدرت نداشتند، و دوری و نزدیکی سیاسی او با گروههای کردی در عراق نیز به دلیل رابطه های آنها با صدام و یا جمهوری اسلامی بود و نه از موضع جنگ قدرت.

در هر صورت عمیق ترین رابطه از این نمونه، رابطه مسعود با حزب بعث عراق بود. رجوی صدام حسین و حزب بعث را نزدیک ترین (و تنها) هم پیمان خود به حساب می آورد. او به طور کامل به ارتشی وابستگی داشت که فرماندهی آن تماماً تحت کنترل حزب بعث و شخص صدام حسین بود. با دستگیری عبدالله اوج آلان رهبر حزب پ کا کا، مسعود رجوی رسماً موضعگیری نمود و خواستار آزادی بی قید و شرط او گردید و به مدت طولانی تمامی برنامه های تلویزیونی این گروه که در لیست تروریستی قرار داشت در قرارگاههای مجاهدین پخش می گردید و رجوی هم در نشستهای عمومی گفت که: «الان برای ما مشخص شده که تنها دو تا سازمان مستقل ضدامپریالیستی در جهان وجود داشته است که یکی ما و دیگری هم پ کا کا بوده است»... به این ترتیب حزب پ کا کا را مورد تعریف و تمجید خود قرار داد هرچند که پس از مدتی متوجه شد که اگر بخواهد اجازه دهد این برنامه های تلویزیونی به صورت آزاد پخش شود، بسیاری از شارلاتان بازیهای خودش که مدعی بود تنها رهبر مورد علاقه مردم و یا تنها رهبری است که زن را از دریچۀ ضداستثماری می بیند رو می شود و به همین خاطر تماشای این برنامه های تلویزیونی را ممنوع کرد.

با شروع جنگ افغانستان، رجوی که بشدت از اقدام بن لادن در پایین آوردن برجهای دوقلو هیجان زده و خوشحال شده بود، با تهیه و تولید فیلمهایی از جنگجویان القاعده و طالبان و نشان دادن تصاویری از کشته شدگان این جریانات تروریستی و بنیادگرا، از آنان به عنوان «شهید» یاد می کرد و با پخش آن در نشستهای جمعی، گرایش فکری و خشن آنها را به گونه ای مورد ستایش قرار می داد که خود مجاهدین نیز با دیدن آن انگیزه برای جنگ بیشتر داشته باشند. در واقع مسعود رجوی با تولید و پخش این کلیپها می خواست انگیزه نیروهای خود برای ادامه جنگ را تقویت کند...

بلافاصله بعد از سرنگونی صدام که مسعود رجوی طی سالها او را تنها متحد و دوست خود در جهان معرفی می کرد، وی به همکاری با نیروهای آمریکایی ساقط کنندۀ صدام حسین پرداخت و صدام حسین را یک دیکتاتور خواند. از این پس رسماً نیروهای آمریکایی به عنوان نجات دهنده معرفی شدند و مریم قجرعضدانلو هم در فرانسه اعلام کرد: «نسیم دمکراسی در عراق در حال وزیدن است» و به این ترتیب نیروهای آمریکایی را تلویحاً «وزندۀ باد دمکراسی» در عراق خواند و همکاری با آنان را مشروع جلوه داد.

در همین ایام بود که گروه تروریستی «جندالله» که توسط عربستان حمایت می شد و در ایران دست به چندین ترور فجیع و ضدبشری زد و بسیاری از هموطنان بلوچ ما را قتل عام نمود، تحت حمایت رجوی قرار گرفت و اخبار عملیاتهای تروریستی این گروه با آب و تاب در اشرف و بولتهای خبری مجاهدین انعکاس یافت.

با گذشت زمان که نیروهای آمریکایی فرقه رجوی را در خاک عراق تنها گذاشتند، مسعود رجوی برای حفظ ارتش خلع سلاح شده اش که تنها ابزار او برای زد و بند با نیروهای خارجی بود، به سوی نیروهای شورشی لیبی که ترکیبی از نیروهای القاعده و بنیادگرایان مذهبی بودند روی آورد و از آنان به عنوان «ارتش آزادیبخش» یاد کرد تا بتواند نظر سیاستمداران آمریکایی را دوباره به سوی خود جلب نماید که هنوز می توان از این فرقه به عنوان سربازانی برای نبرد اشغال ایران استفاده نمود. اما دولت آمریکا به این شعارها اهمیتی نداد و سایتها و تلویزیون مجاهدین تا لحظات سقوط قذافی اخبار لیبی را در صدر خبرهای خود قرار داده و مریم عضدانلو همچنان از آنان به عنوان «ارتش آزادیبخش» نام می برد تا تداعی کننده ارتش بی سلاح خودش باشد. بلافاصله بعد از سقوط قذافی که جنایات بیشماری توسط این شورشیان سلفی و القاعده انجام گرفت، سایتها مجاهدین خاموش شدند.

با شروع جنگ و جدلها در سوریه، باز هم رجویها از شورشیان تحت حمایت غرب و عربستان که ترکیبی از نیروهای طالبان، القاعده و سلفی ها بودند عنوان «ارتش آزادیبخش» داد و تا همین الان تمامی سایتهای مجاهدین 90 درصد اخبارشان از سوریه است بدون اینکه حتا خبر قابل توجهی از اشرف و لیبرتی انعکاس دهند که در حال حاضر به یک فاجعه نزدیک می شود.

به این ترتیب می بینیم که مسعود رجوی طی بیست سال گذشته هر گروه تروریستی و یا خشونت طلب که در منطقه شناسایی نموده، از آنها به عنوان نیروهای آزادیبخش یاد کرده و به تبلیغ آن پرداخته است. وی هرگز از یک گروه که مورد حمایت مردم بوده باشد به نیکی یاد نکرده و در سی سال گذشته تمامی جریانات و شخصیتهای سیاسی و مذهبی را به نوعی کوبیده و یا سرکوب نموده و یا به آن تهمت زده است ولی می بینید که چگونه خیلی راحت تمامی گروههای تروریستی و بنیادگرا از بن لادن تا نیروهای ملاعمر و ریگی و تا همین الان در لیبی و سوریه را ستوده است. حتا یک جریان سیاسی و مذهبی و حداقل یک شخصیت سیاسی و مذهبی و فرهنگی نیست که مسعود آنرا تأیید نموده باشد و اگر کسی را هم در جایی ستوده باشد فقط بخاطر تبلیغ بوده ولی در مناسبات درونی آنرا تحقیر نموده است. اساساً به درستی و نادرستی این مفاهیم کاری ندارم چون خود مردم ایران به خوبی همه این گروهها و شخصیتهای سیاسی و مذهبی را شناخته اند و به همین خاطر بود که سه سال پیش علارغم هیاهوی این جریانات و شخصیتها برای تحریم انتخابات، باز هم اکثریت نزدیک به اتفاق مردم ایران در انتخابات شرکت کردند و به همه این جریانات پشت پا زدند. اما تنها جهت تفهیم قضیه و برای شناخت مسعود رجوی که رابطه نزدیکی بین خودش و تمامی گروههای تروریستی ایجاد می کند باید نشان داد که چه برخوردهایی با جریانات داخلی دیگر داشته است:

چریکهای فدایی اکثریت را خائن و چریکهای فدایی اقلیت را تبهکار نامید و راه آنها را «دگردیسی خیانت بار» خواند.

بنی صدر را «معتاد خمینی» نامید.

حزب دمکرات را متهم به «سازش و تسلیم» نمود.

دکتر شریعتی را با طعنه و تمسخر یک «سخنران» نامید که «اهل مبارزه نیست» و فقط می نویسد و حرف می زند.

ملی مذهبی ها را متهم به «حیات خفیف و خائنانه» نمود.

رضاپهلوی را مدام در نشستهایش با تمسخر «بچه شاه» می خواند.

جنبش دانشجویان را با تمسخر «مشتی دانشجوی سوسول» خواند که باید کنار دیوار گذاشته شوند.

متین دفتری، سروش، لاهیجی و بقیه از اینگونه را هم به شکلی دیگر مورد حمله قرار می داد.

در مورد خانم «مرضیه» چنین گفته بود که: «برای شما توهم ایجاد نشود، مرضیه جرثومه طاغوت بود که شانس آورد و مریم دست او را گرفت».

حتا همین شوراییهای مفتخور که سر به آخور این شخص متوهم نهاده اند و تصور می کنند رجوی فردا برایشان دکانی در ایران باز خواهد نمود، در نشستهای درونی بشدت مورد تمسخر و طعنه رجوی قرار می گرفتند و هرکدام را به نوعی مسخره و پشت سر آنها تکه پرانی می کرد. منوچهر هزارخانی، پرویز خزائی، مهدی سامع و همسرش (که رجوی به طور خاص می گفت من به او کمک کردم که نیروهای وارفته اش را از عراق بیرون ببرد وگرنه همگی بریده بودند)، حمیدرضا طاهرزاده، امیر آرام و... تنها کسی که رجوی ظاهراً مورد تمسخر قرار نمی داد «کریم قصیم» بود. مسعود رجوی می گفت که وی ارادت خاصی به مریم دارد و اصلاً مثل یک مجاهد خلق می ماند...

ویژگی مسعود رجوی توهم بیش از حد و حساب است که چون خود را «حلقه وصل مردم و خدا» می داند، احدی را به جز خودش قبول ندارد مگر اینکه گروههایی تروریست باشند و با راه او همخوانی داشته باشند. اما آنچه امروز برای همگان بارز و آشکار شده است، درونمایه خود مسعود رجوی است که دقیقاً آلوده به همان تهمتها و مارکهایی است که به دیگران نسبت می داد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

افشای همکاری مسعود رجوی با ساواک

کتاب «در دامگه حادثه»، گفتگوی عرفان قانعی فرد با پرویز ثابتی، مدیر امنیت داخلی ساواک

 

 

حامد صرافپور، فریاد آزادی، بیست و ششم ژوئیه 2012
http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/
Hamkari%20Rajavi%20Ba%20Savak.HTM

 

اسرار همکاریهای پنهان مسعود رجوی با سازمان اطلاعات و امنیت رژیم شاه (ساواک)، از همان ابتدای انقلاب ضد سلطنتی برای بسیاری از دست اندرکاران کم و بیش آشکار شده بود. یادم هست سال 1359 زمانی که در بخش دانش آموزی میلیشیای مجاهدین فعالیت داشتم، در وسط خیابان اصلی شهر زادگاهم اطلاعیه ای بر دیوار مشاهده کردم که در مورد ساواکی بودن کاظم رجوی برادر مسعود رجوی توضیحاتی افشاگرانه نوشته بود. آن زمان این مطلب برایم ناخوشایند بود و به مسئولم گفتم که چنین چیزی روی دیوار نصب شده است. او که خود کمی بزرگتر از من و دانش آموز بود به من گفت که به فرض کاظم هم ساواکی بوده باشد چه ربطی به مسعود دارد؟

این مسئله گذشت و سالها بعد که در قرارگاههای مجاهدین بودم، سالی نبود که مسعود رجوی از خاطرات دوران زندان و یا دوران سفر به فلسطین و آموزشهای نظامی خود نگوید و به مناسبات داخل زندان و شکنجه های ساواک اشاره نکند. اما در این رابطه هرگز خودش شخصاً نگفت که شکنجه شده است، در عوض مریم قجرعضدانلو هیچگاه نشد که مبحث گذشته ها پیش بیاید و از شکنجه شدن مسعود و دردها و رنجهای او چیزی نگوید. البته به گونه ای از این قضیه سخن می گفت که گویا مسعود بیش از تمام زندانیان سیاسی شکنجه را تحمل کرده است و می گفت وی به دلیل جایگاهی که پس از اعدام بنیانگزاران کسب نموده بود بیش از همه تحت فشار و شکنجه قرار داشت. نکته قابل توجه اینکه هیچکدام از مسئولین هم بند با مسعود رجوی چنین داستانی را تعریف نمی کردند و تنها کسی که اصرار بر شکنجه های شدید مسعود داشت مریم بود که خود هرگز زندان را تجربه نکرده بود.

متقابلاً مسعود رجوی هم به طور مستمر در راستای سرکوب و خفه کردن زندانیان سیاسی می گفت: «اگر چه مریم هیچگاه زندان نبوده است ولی اگر او زندانی می شد بیش از هر مجاهدی شکنجه ها را تحمل می کرد»... و همچنین به این نکته اشاره می کرد که هرکس در این حکومت زندانی شده بوده و الان زنده است و در اینجا حضور دارد به رژیم «بای» داده بوده است. یعنی از خود ضعف نشان داده و یا خیانت کرده و یا کوتاه آمده است وگرنه همه باید اعدام می شدند. وی بشدت معتقد بود که هیچ کس نباید در مناسبات مجاهدین زندانی سیاسی بودن خودش را چماق و یا آتو کند در برابر رهبری و سازمان، چون پیشاپیش مشخص است که همگی بریده بوده اند وگرنه رژیم همه را اعدام می کرد. نتیجه اینکه همگی باید شکرگزار سازمان و در رأس آن مسعود می بودند که دوباره آنها را در مناسبات پذیرفته است و گذشته هایشان را نادیده گرفته است... این طرز تفکر مسعود رجوی در مورد همۀ زندانیان سیاسی بود که بارها از دهان مریم قجرعضدانلو بیرون می زد. ناگفته نماند با اینکه مسعود رجوی زندانهای اروپا را در قیاس با زندانهای ایران «هتل» می دانست، اما مریم که از نظر ایشان بیش از هر مجاهدی می توانست شکنجه ها و زندان را تحمل کند پس از اینکه دولت فرانسه وی را بازداشت نمود بخاطر اینکه نمی توانست همان «هتل» را هم تحمل کند ضمن ابلاغ فرمان ضدانسانی خودسوزی نیروهایش در دل اروپا و به کشتن دادن دو نفر، خود را از آن هتل اروپایی رهانید!.

نکته ای که باید به آن پرداخت در این مورد است که مریم در چنین مواقعی عباس داوری را به کمک می گرفت که بیاید پشت میکروفن و به دفاع از مسعود رجوی خاطراتی از «سعید محسن» نقل کند و از قول او بگوید: «مسعود تنها فردی است که از مرکزیت باقی مانده و باید راه را ادامه دهد و کار سنگینی بر دوش او سپرده شده است!». این داستان هر از چندی تکرار می شد که گویی زنده ماندن او موهبتی از جانب خدا به مجاهدین بوده تا رسالت تاریخی بنیانگزاران سازمان را به انجام برساند. مریم گاهی پا از این هم فراتر می نهاد و می گفت محمد حنیف در برابر مسعود تضادی حل نکرده بود (البته بعدها اینرا هم گفت که امام حسین تضادی آنچنانی حل نکرد، این مسعود است که پیچیده ترین تضادها را در این زمانه حل می کند!).

به این ترتیب، هیچکس در داخل مناسبات مجاهدین ندانست که مسعود چگونه از تیغ ساواک جان سالم بدر برده است تنها چیزی که مسعود و مریم تلاش بر القای آن داشتند، فعالیتهای گسترده و جهانی برادرش دکتر کاظم رجوی در سازمان ملل بوده است!. و همین تلاشها باعث شده که وی از زیر تیغ اعدام رها شود و همواره اینکار کاظم رجوی از سوی مریم قجر ستوده می شد و ارادت خاصی به او داشت.

اما از قدیم گفته اند که حقایق هرگز پشت پرده باقی نمی ماند و دیر یا زود تاریخ بهترین قضاوت را خواهد کرد. اخیراً آقای «عرفان قانعی فرد» گفتگویی با «پرویز ثابتی»، مدیر امنیت داخلی ساواک، انجام داده که در کتابی به نام «در دامگه حادثه»، چاپ شده است. وی در این گفتگو پرده از این راز گشوده است. او با دلایلی روشن شرح داده که مسعود رجوی، نه به دلیل تلاشهای دکتر کاظم رجوی در ژنو و نه به خاطر درخواست شوروی از محمدرضا شاه، بلکه به دلیل غیرقابل انکار عضویت برادرش کاظم رجوی در ساواک و درخواست ملتمسانه وی از «پرویز ثابتی» و نامه نگاریهای او به شاه از خطر اعدام نجات یافته است. در این کتاب نکات موشکافانه و ارزشمندی به لحاظ سیاسی و تاریخی لحاظ شده است که پیشنهاد می کنم دوستان و هموطنان عزیز آنرا مطالعه نمایند.

نوشتار زیر بخشهایی از گفتگوی آقای قانعی فرد با پرویز ثابتی و چگونگی آشنایی اش با دکتر کاظم رجوی می باشد:



(((کتاب «در دامگه حادثه» صفحه 65، چگونگی آشنایی پرویز ثابتی با کاظم رجوی:

عرفان قانعی فرد: چه عاملی موجب شد که از دانشکده حقوق دانشگاه تهران، به جای رفتن به دادگستری و امور قضایی، سر از ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) در آوردید؟

پرویز ثابتی: در سال 1336 که دانشجوی سال آخر حقوق بودم و می خواستم به دادگستری بروم تا قاضی بشوم، در آن موقع دادگستری، به علت نداشتن بودجه، افراد جدید را استخدام نمی کرد بلکه کسانی را که در دستگاههای دولتی کارمند بودند و لیسانس حقوق داشتند، منتقل می کرد که از نظر بودجه، مشکلی وجود نداشته باشد.

تنها جایی هم که استخدام می کرد، آموزش و پرورش بود و خواستم بروم در آنجا استخدام بشوم تا بعد از فارغ التحصیلی از آنجا به دادگستری بروم و 4-5 سال کار قضایی کرده و بعد وکیل دادگستری شوم. این برنامه و هدف من بود. در آن تابستان که سال ماقبل آخر دانشکده حقوق بودم، در آموزش و پرورش استخدام شدم و در جریان استخدام در آموزش و پرورش با کاظم رجوی (برادر همین مسعود رجوی که یک سال قبل از من فارغ التحصیل شده بود و می خواست با لیسانس به عنوان معلم استخدام شود) آشنا شدم و در آن دوره یک ماهه که ما در دانشسرای عالی آموزش می دیدیم در موقع تنفس با هم حرف می زدیم. بعد از پایان دوره از هم جدا شدیم که بعداً باز هم به هم برخوردیم که ماجرای آن را به شما خواهم گفت. من بعد از فارغ التحصیلی از دانشکده حقوق با گشایشی که از نظر استخدامی برای وزارت دادگستری پیش آمده بود، مستقیماً در امتحان شرکت کرده و به استخدام وزارت دادگستری در آمدم ولی شروع به کار نکردم و وارد ساواک شدم.)))

وی پس از شرح تاریخچه دیگری از فعالیتهایش مجدداً به مبحث مسعود و کاظم رجوی می رسد و چگونگی استخدام دکتر کاظم رجوی در ساواک را اینگونه شرح می دهد:

صفحه 281 و 282، چگونگی عضویت کاظم رجوی در ساواک:

(((عرفان قانعی فرد: قرار بود که داستان مسعود رجوی را تعریف کنید.

پرویز ثابتی: رجوی در شهریور 1350 دستگیر شد و جزو 10 نفری بود که محکوم به اعدام شده بود. برادر مسعود، یعنی کاظم رجوی را من می شناختم... که فکر کنم در اوایل بحث مان برایتان توضیح دادم که در سال 1336 با هم به مدت 1 ماه برای اسخدام در آموزش و پرورش دوره ای طی کردیم و با هم آشنا شدیم.

کاظم رجوی پس از 1-2 سال برای ادامه تحصیل به اروپا رفت و در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی، فعالیت می کرد. من هم برای مسافرتی به سوئیس رفته بودم و از طرف ساواک کاری داشتم و 8-9 سال هم از سابقه من در ساواک می گذشت. حوالی سال 1347 بود و می خواستم که کاظم رجوی را ملاقات کنم که مثلا ببینم چه کاری می توانم در باره او انجام بدهم. به دکتر کاظم تلفن زدم و گفتم که: «مرا یادت هست؟»، گفت: «بله!، کجا هستید؟ و همدیگر را ببینیم» و رفتیم و همدیگر را دیدیم. از او پرسیدم: «اینجا چه می کنی؟»، البته می دانستم و پرونده اش را مطالعه کرده بودم. به هرحال دیدم که خیلی هم سفت و سخت نیست و فقط یک انتقادهایی از شاه دارد ولی زیاد مهم نیست... مسلماً در آن موقع، هنوز نمی دانست که برادرش (مسعود) در شبکه مجاهدین خلق، فعالیت دارد. از من پرسید که شما چه می کنید؟، من هم گفتم که: «در نخست وزیری هستم»، گفت: «همان ساواک؟»، من هم صراحتاً گفتم: «بله!». گفت که: «خوب اینجا در سوئیس چه می کنی؟»...

خلاصه حین گفتگو دیدم که دمش سست است و به عنوان نمایندگی ساواک در آنجا اسخدامش کردم و به نمایندگی ساواک در ژنو، تحویلش دادم و ماهی 1000 فرانک سوئیس هم برایش حقوق گذاشتیم و مأمور ما شد و گزارشات برای ما می فرستاد.)))

پس از شرح نحوه ی استخدام دکتر کاظم، وی به مسئله دستگیر شدن مسعود رجوی و چگونگی تخفیف در حکم اعدام او اشاره می کند و چنین می نویسد:

صفحۀ 282 تا 285، چگونگی تخفیف حکم اعدام مسعود رجوی به حبس ابد:

(((پرویز ثابتی:...تا اینکه سال 1350 که برادرش (مسعود) دستگیر شد، کاظم فوری نامه نوشت و تلفن زد که: «آقا! دستم به دامن ات، برادرم را نجات دهید!» و من هم گفتم که: «ببینم چه کاری می توانیم بکنیم و بعد مسعود، محکوم به اعدام شد. کاظم جاهای مختلفی هم می رفت و ضمن اینکه به من متوسل می شد، می رفت مثلا ژان پل سارتر را هم می دید که علیه اعدام ها کاری بکند و مسعود اعدام نشود. من یک گزارشی درست کردم که برادرش برای ساواک، این کارها و خدمات را کرده و مسعود رجوی را یک درجه تخفیف بدهیم». شاه هم موافقت کرد و یک درجه تخفیف داده شد و مسعود رجوی اعدام نشد.

عرفان قانعی فرد: فکر کنم که تا حدی توانستید که مسعود را به ساواک جذب کنید، البته خودش منکر این قضیه است.

پرویز ثابتی: نه! در بازجویی ها نسبتاً همکاری کرد و آرام بود. خبر یک درجه تخفیف را که دادیم به روزنامه ها، نوشتیم که این 10 نفر محکوم به اعدام شدند و مسعود رجوی به علت اینکه در جریان بازجویی با ما همکاری کرده است، شامل یک درجه تخفیف شده است.

عرفان قانعی فرد: در واقع او را تخریب و بی اعتبار کردید.

پرویز ثابتی: بله! آن وقت در زندان معترض شده بود که: «نخیر، من چه همکاری داشته ام؟»، در حالی که همکاری کرده بود، در بازجویی ها، خیلی آدمها را معرفی کرده بود و جمهوری اسلامی هم چند سال پیش، بازجویی هایش را منتشر کرده بود. در زندان، گاهی زندانی ها شلوغ می کردند، او می رفت و می گفت شلوغ نکنید. در حالی که مخفیانه فعالیتش را داخل زندان می کرد و تنها کسی بود که از همان گروه اول مانده بود و نتیجتاً اتوماتیک، رهبر شده بود.

شاپور بختیار در کتابش از قول احمد میرفندرسکی (سفیر ایران در مسکو) نوشته است که: «کاسیگین برای عدم اعدام رجوی، واسطه شده و دائماً در باره رجوی با من حرف زده است». میرفندرسکی گاهی با کاسیگین تخته نرد بازی می کرده اما این داستان که روسها واسطه شده اند برای آزادی رجوی، ابداً درست نیست... متأسفانه یا خوشبختانه من واسطه شدم برای آزادی و زنده ماندن رجوی.

علت اینکه میرفندرسکی اشتباهاً اسم رجوی را گفته بود، این بود که کسی را به اسم پرویز حکمت جو در زندان داشتیم، وی از توده ای ها بود، در بارۀ آن شبکه برای شما گفتم که آمد به ایران و با علی خاوری دستگیر شده بود و روسها دنبال پرویز حکمت جو بودند که از زندان آزاد شود و مرتباً به میرفندرسکی هم می گفتند. وی، پرویز حکمت جو را با مسعود رجوی، قاطی کرده بود و شاید به خاطر «جو» در هر دو نام بوده که به اشتباه گفته است که روس ها برای رجوی واسطه می شدند.

پانویس کتاب: به نوشته لطف الله میثمی،دکتر علی شریعتی از ارتباط کاظم رجوی با ساواک اطلاع داشت و این امر عامل نفرت مسعود رجوی از شریعتی بود:

«شاید یکی از دلایل تنفر مسعود نسبت به دکتر، بی اعتمادی شریعتی به کاظم رجوی، برادر مسعود رجوی بود. شریعتی به پدرش، محمد تقی شریعتی، و چند نفر دیگر گفته بود که کاظم رجوی ساواکی است.»

عرفان قانعی فرد: البته مجاهدین خلق با شوروی تماس داشتند.

پرویز ثابتی: بله داشتند، ولی نه سر آن جریان!، ارتباط آنها برقرار شده بود، بعد از انقلاب هم سعادتی با شهرام، از زندان شهربانی ساری فرار کرده بود با KGB کار می کرد که دستگیر و اعدام شد. ارتباط با KGB در اروپا هم برقرار بود.

وقتی به حضرات آمریکایی می گفتیم که: «اینها با کا گ ب تماس دارند»، می گفتند: «نه!» و باورشان نمی شد. همان وقت که وحید افراخته را از مجاهدین دستگیر کردیم و 2 افسر آمریکایی (ترنر و شفرز) را کشته بودند و وحید افراخته یکی از آن ضاربین بود، شخصاً در بازجویی به ترور شفرز و ترنر اعتراف و گفته بود. اسناد همه آنها را فرستادیم فرانسه و در سفارت شوروی به روسها در پاریس تحویل دادیم». ارتباط شان آن وقت برقرار شده بود. چریکهای فدایی خلق هم ارتباط شان برقرار بود کما اینکه حسن ماسالی در کتابش در باره ارتباط کا گ ب با چریکهای فدایی خلق اعترافاتی کرده است...)))

پایان نقل قول از کتاب «در دامگه حادثه»

هموطنان عزیز می توانند جهت دانلود و مطالعه این کتاب به لینک زیر مراجعه نمایند:

https://skydrive.live.com/?cid=a0b59df07c656dc0&resid=
A0B59DF07C656DC0%21107&id=A0B59DF07C656DC0%21107


به این ترتیب آشکار می شود که چگونه مسعود رجوی با دغل و فریب، برای نجات جان خودش، از خلأ رهبری در سازمان استفاده نموده و ضمن همکاری با ساواک و لو دادن بسیاری از افراد و اطلاعات تشکیلات، زمینه را برای رهبر شدن خود آماده و کنترل سازمان را بدست می گیرد. اینگونه فرار کردن ها و نجات دادن جان خود از مرگ، توسط مسعود رجوی چیزی نیست که منحصر به زمان شاه باشد. مرور اجمالی مسیر سی و دوساله اخیر می تواند بخوبی نمایانگر این واقعیت تلخ باشد که وی در تمامی سرفصلها با به کشتن دادن دهها و صدها نفر جان خویش را بدر برده است:

در اولین منزلگه بعد از انقلاب بهمن، می توان به آغاز جنگ مسلحانه اشاره نمود که او با وارد کردن سازمان به یک جنگ خانمانسوز و به کشتن دادن هزاران میلیشیا که هیچکدام نقشی در تصمیم گیری ورود به فاز نظامی نداشتند، بلافاصله از ایران فرار نمود و نیروهایش را در میان آتش تنها گذاشت.

در سرفصل دیگر، می توان به عملیات فروغ جاویدان اشاره نمود که خود در داخل خاک عراق و در درون سنگر مخصوص صدام حسین اطراق نمود و تمامی نیروهای خود را به درون مرز ایران فرستاد تا با خون خود فرش قرمزی برای رفتن وی به تهران فراهم کنند، و البته بعد از شکست هم تمامی کاسه کوزه ها را سر نیروهایش خرد نمود و گفت مقصر شما بودید که از دل و جان برای رهبری مایه نگذاشتید!.

سرفصل بعدی جنگ کویت بود که با حمله آمریکا وی در مخفیگاهی راحت و آسوده خفته بود و تمامی نیروهایش به مدت چندین ماه در بدترین شرایط ممکن و در جنگ و گریز قرار داشتند تا جان ایشان حفظ شود و دهها تن کشته محصول این حفظ رهبری بود.

سرفصل بعدی اشغال عراق بود که فرمان حمله عاشوراگونه صادر نمود و به محض شروع جنگ ابتدا مریم قجر را به اروپا فرستاد تا مسیر را برای خروج خودش آماده و هموار کند و بقیه را بدون هیچگونه عنصر فرماندهی به میان آتش و خون فرستاد و آواره کوه و بیابان نمود تا طبق برآورد خودش (که بعدها مهدی سامع-چپ نمای عضو شورای مقاومت رجوی- افشا نمود) 90 درصد آنها که همگی از معترضان و مخالفان و منتقدان و سرکوب شدگان مناسبات مافیایی اش بودند کشته شوند و بعدها برایش مشکل آفرینی نکنند و ایشان سوار بر همان خونها خود را به اروپا برساند و با فریب دادن مردم و بازی با احساسات آنها، جوانان دیگری را دور خود گرد آورد و به شارلاتانیزم فرقه ای ادامه دهد. امری که البته خدا نگذاشت محقق شود و توطئه را بر سر خودش خراب کرد و در دامی به اسم اشرف گرفتار گردید و به گفتۀ خودش زمینه برای پوشیدن دامن در برابر آمریکاییها آماده شد.

سرفصل های بعدی هم در این چندسال گذشته بود که برای حفظ خودش، نیروهای اسیر خود را با تیرکمان و چماق به جلوی توپ و تانکهای پلیس عراق فرستاده تا کشته شوند و راه برای فرار وی آماده گردد.

اینها البته نمونه های آشکار و برجسته فرار این شخص شیاد از خطرات بوده است، و صد البته خیلی مسائل هست که هنوز افشا نشده و بعدها افشا خواهد گردید. آنچه الان مشخص است اینکه داستان مقاومتهای پولادین مسعود رجوی در زندانهای شاه و در برابر ساواک با انتشار این کتاب به مفتضح ترین شکل ممکن سوخته و خاکستر شده است. ننگ و رسوایی همکاری مسعود با مأموران ساواک شاه و لو دادن افراد، و عضویت برادرش در ساواک (که در خارج از کشور کاری جز لو دادن دانشجویان مبارز و انقلابی نداشته است)، آنچنان شرم آور است که نمی توان آنرا پوشاند و مخفی نمود. بی دلیل نیست که رجوی اینگونه نیروهای مخالف خود را سرکوب و شکنجه می کرد و به قتل می رسانید. و الان بیشتر می توان فهم کرد که چرا از یک سو کاظم رجوی توسط مسعود به عنوان «شهید بزرگ حقوق بشر» معرفی می گردد و از سوی دیگر شکنجه گر و زندانبانی چون «بتول رجائی» که عامل شکنجه و سرکوب صدها عضو منتقد و معترض همین فرقه است، مورد تمجید مریم قجرعضدانلو قرار می گیرد.

و از همین موضوع می توان فهم کرد چرا شاهزاده رضا پهلوی بدون در نظر گرفتن فشارها و محدودیتهایی که بر اسیران اشرف وارد می شود و بدون در نظر گرفتن جنایتهایی که رجوی در حق آنان انجام داده است، و بدون در نظر گرفتن صدها مقاله که جداشدگان از فرقه رجوی نوشته اند و در آن به هزاران خیانت و جنایت مسعود اشاره کرده اند، باز هم ایشان به دنبال دست دادن با مریم قجرعضدانلو و فرقۀ تبهکار اوست و از ماندن این اسیران در اشرف دفاع می کند.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

و اما سایت وزارت اطلاعات: بنی صدر و انقلاب اسلامی در هجرت

 

 

حامد صرافپور، فریاد آزادی، نوزدهم ژوئیه 2012
http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Enghelab%20Eslami.HTM

 

رهبری فرقه مجاهدین که پس از شکست در نمایش ویلپنت و رسوایی عالمگیر سیاهی لشکرهایش به شدیدترین شکل ممکن به فغان آمده و تمامی سلاحهایش از گلوله خالی گشته و ضرب و شتم منتقدان و جداشدگان در مرکز پاریس هم نتوانست دردی از آنها درمان نماید، با نوشتن مطالبی طنزآلود که نشانگر اوج درماندگی ناشی از شکست در عرصه سیاسی است، دکتر بنی صدر و سایت خبری ایشان (انقلاب اسلامی در هجرت) را هم منتسب به وزارت اطلاعات کرده و یکبار دیگر به همگان اثبات نمودند این فرقه از اساس انتقاد ناپذیر بوده و تمامی مخالفان و منتقدان خود را مثل همیشه می خواهد با نسبت دادن به این و آن وزارتخانه از دور خارج نماید، ترفندی که دیگر نه تنها خاصیت خود را از دست داده بلکه به وضوح توجهات را به همان مطلب جلب می نماید.

سایت افشاگر وابسته به فرقه رجوی، در مقاله ای تحت عنوان «زوزه های وحشت در رسانه های رژیم-گردهمایی ویلپنت» ضمن مخلوط کردن انبوهی خبرهای بی ربط و نسبت دادن آنها به نمایش ویلپنت مریم قجر در پایان گزارش سایت انقلاب اسلامی را درج نموده و از آن به عنوان سایت وزارت اطلاعات نام برده است:


http://www.iran-efshagari.com/index.php?option=com_content&
view=article&id=6240:catrin&catid=8:2010-12-28-06-13-15&Itemid=7

مقاله فوق بخوبی گویای شدت درماندگی رجوی در قبال افشاگریهای منتقدان و جداشدگان می باشد و نیازی به هیچ توضیح جداگانه ای نیست. فقط لازم به ذکر است مسعود رجوی از آغاز شروع مبارزه مسلحانه تاکنون هرکسی که راه حل دیگری برای رسیدن به دمکراسی ارائه داده و یا کوچکترین انتقادی به استراتژی مسلحانه و خشونت گرای او کرده است را به وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی نسبت داده و گونه ای ترور شخصیتی و یا سیاسی نموده است. ابتدا مهندس بازرگان و جبهه ملی را منسوب به جمهوری اسلامی کرد و متهم نمود که کارشان مشروعیت دادن به نظام است و بعد دکتر قاسملو و دکتر بنی صدر و در ادامه هم احزاب چپ و به مرور به دیگر اعضای منتقد شورا مثل آقا و خانم متین دفتری رسید و در نهایت همه جداشدگان خود را به این صفت مزین نمود...

بی شک اینگونه ترورها روی دیگر عملیاتهای تروریستی می باشد که رجوی از سال 1360 آغاز نموده و بی وقفه ادامه داشته است. متأسفانه رجوی هم مثل همه دیکتاتورهای دیگر در غرور و توهم بیمارگونه خویش کار را به جایی رساند که هیچ راه بازگشتی برآن متصور نیست. تنها راهی که برای این زوج خونریز باقی مانده تسلیم شدن به اراده مردم ایران و ابراز آمادگی برای حضور در یک دادگاه عادلانه بین المللی برای محاکمه است. در اینصورت شاید مردم ایران این دو جنایتکار خائن را بخشیده و در یک گوشه از کویر لوت اسکان دهند تا بقیه عمر خود را در آنجا بگذرانند و استغفار بطلبند.

حامد صرافپور. پاریس
18 جولای 2012

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد