ريشه يابي پيدايش و تحولات
بعدي سازمان مجاهدين خلق (19)
گفتگو با سعید شاهسوندی
تقابل دو جریان قدرتمدار؛
هزینههای گزافی که هرگز تصور نمیشد
چشم انداز ایران شماره 73، بیست و
سوم اوت 2012:
http://www.meisami.com/Cheshm/Cheshm/Cheshm/ch73/ch73-26.htm
همچنین در سایت آقای شاهسوندی:
http://www.shahsawandi.com/index.php?option=com
_content&task=view&id=172&Itemid=40
چشم انداز ایران- شماره 73 اردييهشت
و خرداد 1391
گفتوگو با سعيد شاهسوندي ـ بخش نوزدهم،
لطفالله ميثمي
یکی داستان است پرآبِ چشم
در گفتوگوی پیشین، شما ضمن شرح وقایع سالهای 56 و 57 گریزی هم به مسائل
جامعهشناختی زدید و از جامعه باز و جامعه بسته و فقدان شبکههای اجتماعی
مدرن بهعنوان یک آسیبشناسی مهم در تحولات تاریخی ایران از قائم مقام تا
زمان ما سخن گفتید؛ فقدانی که جنبش مشروطه و جنبش ملی شدن نفت و انقلاب 57
هم تاکنون نتوانسته آن را مرتفع کند. خوبست گفتوگوی را از همینجا شروع
کنیم و بعد به تحولات پس از انقلاب برسیم.
بحث فقدان شبکههای اجتماعی مدرن ، کارکردها، ایجاد زمینهها و زیرساختهای
مناسب پیدایش آن ازجمله سیاسی، اجتماعی و بخصوص طبقاتی، از نظر من بحث بازی
است که صاحبنظران و منتقدان گوناگون باید به شرح و بسط آن بپردازند و ابعاد
گوناگون آن همهجانبه بررسی شود تا از آن تئوری راهنما برای حرکتهای بعدی
تدوین گردد. به نظر من در تقدیر تاریخی ملت ما (بهدلایل گوناگون تاریخی،
فرهنگی، مبارزاتی، ژئوپلیتیکی و حتی جمعیتی) پیدایش و گسترش چنین شبکههایی
بهمثابه سنگبنا و ستون پایههای پیدایش و رشد پایدار و مستمر دموکراسی
وجود داشته و دارد.
فراموش نکنیم که اصلاحات دوران میجی در ژاپن تقریباً همزمان است با ظهور
امیرکبیر در ایران و تلاش او برای اصلاحات. اینکه چرا ژاپن توانست به حرکت
خود ادامه دهد و ما متوقف شدیم و امیرکبیرها یا رگهایشان زده شد و صدایشان
خفه گردید و یا به حبس، تبعید، زندان و شکنجهگاه روانه شدند، داستان پرآبِ
چشمِ تاریخ این ملت است، که البته بیدلیل و علت هم نیست.
با این همه مشکلات و مصائب ، مردم ایران در مقاطعی «جهشوار» به پیش رفتند.
درتاریخ معاصرسرفصلهای چنین جهشهایی را میتوان در انقلاب مشروطیت
(1285)، جنبش ملیشدن نفت (1329) و انقلاب 1357 دانست.
با انقلاب مشروطه، بر استبداد دربار و درباریان و طبقات خاص لگام زده شد، و
ایران بهعنوان اولین کشور در خاورمیانه، صاحب قانوناساسی و مجلس
قانونگذاری شد.
جهش انقلاب مشروطه چنان است که ادوارد براون شرقشناس و ایرانشناس بزرگ
انگلیسی را که در زمان انقلاب مشروطه 44 ساله بود به تحسین و ستایش مجلس
اول واداشته و آن را همتراز مجالس کشورهای اروپایی میداند.
با جنبش ملیشدن نفت، نام ایران در سراسر جهان و منطقه طنینانداز شد.
ایران دست استعمار را از منابع طبیعی خود قطع کرد و الهامبخش بسیاری از
کشورهای منطقه (ازجمله مصر و در قضیه کانال سوئز) در ملیکردن سرمایههای
ملیشان شد.
انقلاب 57 نیز بهمثابه انقلابیکه عظیمترین تودههای میلیونی یک ملت را
به صحنه آورد در تاریخ تمام انقلابهای معاصر به ثبت رسید.
با «جهش» البته میتوان چند پله یکی کرد و عقبماندگیها را تا اندازهای
جبران کرد. اما جهش تمام قضیه نیست، پس از هر جهشی میبایستی تغییرات و
تحولات گام به گام و تدریجی پی گرفته شود تا باعث تثبیت جهش و تثبیت حرکت
گردد.
بهدلیل فقدان تحولات بعدی جهت ایجاد زیرساختها به دستور محمد علیشاه،
مجلس به توپ بسته شد. میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل و ملکالمتکلمین در
باغشاه به دار آویخته شدند. مشیرالدولهها برکنار و امینالسطانها (اتابک
اعظم) بر مسند وزارت نشستند. قدرتهای خارجی هم بیکار ننشسته هريک با
مهرهها و منافع خود وارد شدند و ایران را به مناطق نفوذ خویش تقسیم کردند
و سرانجام 16 سال از انقلاب مشروطه نگذشته، چاه ویل استبداد رضاخانی، تمام
دستاوردهای جهشِ انقلابی مشروطه را بلعید و لگدمال کرد. به این ترتیب،
دوران 20 ساله استبداد سیاه رضاخانی آغاز شد.
در جهش انقلابی ملیشدن صنعت نفت نیز ماجرا به شکلی دیگر، ولی با همان
محتوا و بهدلیل همان نقايص تکرار شد. استعمار خارجی با تکیه بر ارتجاع
داخلی (دربار، همراهان و...) در فقدان نهادهای دموکراتیک سازماندهنده
مردم، حکومت ملی دکترمصدق را سرنگون کرد. اینبار استبداد 25 ساله محمدرضا
شاهی آغاز شد.
به این ترتیب، بهدلیل عدم تداوم اصلاحات تدریجی پس از جهش اولیه که خود
ناشی از فقدان مناسبات و شبکههای اجتماعی مدرن بود، دو جنبش و انقلاب بزرگ
مردم ایران به نوجوانی و بلوغ نرسیده دچار سکته و وقفه شد.
در انقلاب 57، نظام شاهنشاهی بهدلیل فساد درونی ناشی از فقدان همان
نهادهای دموکراتیک کنترلکننده که هم حافظ حقوق ملت بود و هم ازسويی باعث
دوام و استمرار حکومت (البته حکومت دموکراتیک) بود، با سرعتیکه هیچکس آن
را پیشبینی نمیکرد، سرنگون شد.
پس از پیروزی انقلاب، بدون اینکه جمعبندی و تجربهآموزی درستی از
آسیبشناسی دو جهشِ انقلابی پیشین داشته باشیم، بهارآزادی شروع شد.
فرصت تاریخی برای درافکندن طرحی نو و البته تدریجی و گام به گام فراهم بود،
البته با ملحوظ داشتن تمامی مزاحمتها، کارشکنیها و انحصارطلبیها. اما
این فرصت تاریخی مردم ایران برای برداشتن گامهای بزرگ به جلو، صرف دعواهای
قدرت (از هردوسو) شد.
به این ترتیب، هر دو طرف مرتکب اشتباههاي تاریخی و فاحش شدند. یکی در موضع
«قدرت»، شبکه مالی و اجتماعی خاص خود را داشت و دیگران را به رسمیت
نمیشناخت و دیگری بهجای تلاش برای ایجاد نهادها و زیرساختهای مناسب (که
البته امری طولانیمدت بود) برای کسب و حداقل مشارکت در «قدرت»، «عجله»
داشت. بدینسان بود که بهجای صدها و هزاران مشکل لاینحل مانده تاریخی و
اجتماعی دعوای قدرت آغاز شد؛ یکی برای حفظ قدرت و دیگری برای کسب آن.
از عوارض مزمن جامعه استبدادزده خلاصی نیافته بوديم که حمله تجاوزکارانه
صدامحسین هم مزید علت شد.
پس از این نقطهنظرهای تحلیلی، خوبست روند قضایا را از پیروزی انقلاب
پیگیری کنید و بويژه مكانيزم آن را نشان دهيد؟
همانطورکه پیش از این گفتم ، در 22دی 1357 من و شمار دیگری از زندانیان
سیاسی مجاهد، ازجمله زندهیاد حمید خادمی، ابراهیم آلاسحاق، مرتضی اعلایی
و نیز مادر معصومه شادمانی (کبیری)، همراه با شماری از مبارزان سیاسی
غیرمذهبی ازجمله شکرالله پاکنژاد از زندان قصر در تهران آزاد شدیم. فعالیت
سیاسی من از همانجا و با خواندن پیام زندانیان سیاسی آزاد شده، شروع شد.یک
هفته بعد هم باقیمانده زندانیان سیاسی ازجمله مسعود رجوی و موسی خیابانی
آزاد شدند و زندانها برای مدتی از زندانیان سیاسی خالی ماند.
خبر خروج شاه از کشور را که همه میدانستیم خروجی برای همیشه است وقتی که
در شیراز بودم شنیدم. آن موقع ما و ازجمله من بر این باور بودیم که خروج
شاه به معنی پایان انقلاب نیست. ما با نگاهی مقایسهگرایانه و تا اندازه
زیادی در رقابت با گروههای مارکسیست خواستار اقدامات رادیکال، از قبیل
انحلال ارتش، تشکیل دادگاههای انقلابی خلق، مصادرههای گسترده، تشکیل
بلافاصله شوراها و در یک کلام قطع نفوذ و خلع ید از امپریالیستها و عوامل
آنها بودیم و این حاصل نمیشد جز طی نبردی قهرآمیز، مسلحانه و طولانیمدت،
پس حال که رژیم شاه با سرعتی باورنکردنی فرومیپاشید ، اولاً از اینکه ما
در صحنه و در مقام تصمیمگیری و تأثیر نبودیم و ثانیاً از این جهت که
انقلاب مطابق الگوی ترسیم شده توسط ما صورت نگرفته، دچار نوعی تناقض شده
بودیم.
پیش از این برایتان گفتم که در ماههای پایانی نظام شاهنشاهی و در دوران
حکومت بختیار، ما خواهان ادامه وضع موجود بودیم تا بتوانیم نیروهای خود را
سازماندهی کرده و وارد عمل شویم.
در اعلامیه سیاسی ـ نظامی شماره 21 (مورخ27 اسفند 57)، که گزارشی از
فعالیتهای سازمان از اواخر سال 53 تا انقلاب است، چنین میخوانیم: «..
چهارسال از سلطه جریان انحرافی (اپورتونیستی) چپنما میگذرد. در این مدت
علاوه بر اینکه تمامي امکانات تعلیماتی، نظامی، ارتباطی و سمپاتیک توسط
جریان اپورتونیستی تاراج شده بود، ما تا آخر سال 1355 تحت تعقیب و زیر
ضربات نظامی ـ تشکیلاتی جریان اپورتونیستی بودیم، [به نحویکه] سازمان دو
بار تا آستانه تلاشی کشیده شد...»
در بخش دیگری از این گزارش آمده است: «... سازمان جهت تضغیف دیکتاتوری
اصراری بر استفاده از نام خویش نداشت... با توجه به این مسئله، خطمشی
سازمان طوری تنظیم شده بود که کارها و عملیاتش حتیالمقدور تظاهر خارجی
نداشته باشد... و بازوی نظامی خویش را در موارد لزوم بهعنوان چتر حفاظتی
جنبش دموکراتیک بهکار میبرد... گزارش این عملیات بعداً در اختیار هموطنان
قرار خواهد گرفت...»
در این گزارش از دو بار تا آستانه تلاشیرفتن سازمان میگوید، اما در دیگر
مدارک صحبت از متلاشیشدن موجودیت تشکیلاتی است.
واقعیت این بود كه پس از شهادت مجید شریفواقفی و متلاشیشدن هسته اولیه
مقاومت ما در برابر جریان مارکسیستی، جهت ایجاد سازمان (مذهبی) تلاشهایی
توسط برادران الفت، محمد اکبری آهنگران و بویژه زندهیاد فرهاد صفا صورت
گرفت که با شهادت آنان همگی تلاشها ناکام ماند. از اینروست که با قاطعیت
میتوان گفت در بحبوحه انقلاب نه تشکیلاتی بهطور جدی وجود داشت و نه
«بازوی نظامی» و نه «چتر حفاظتی» ادعایی و جالبتر آنکه، رجوی و خیابانی
که بهتازگی از زندان آزاد شده بودند، این بار بهنام «سازمان مجاهدین»
اطلاعیه صادر میکردند و «برادران مجاهد از بند رسته...» [یعنی خودشان] را
تأيید میکردند.
ضمناً بد نیست همینجا یادآورشوم که در همین اطلاعیه سیاسی ـ نظامی شماره
21، ذیل عنوان «ملاحظات سیاسی ـ تشکیلاتی» به شما (لطفالله ميثمي) نیز
پرداخته است:
در بند 2 ملاحظات، آمده است: «سازمان، ضمن تأيید مواضع برادران مجاهد از
بند رسته... عناصریکه از صفوف آنها تصفیه شدهاند را عناصر اخراجی سازمان
اعلام میدارد. این عناصر حق هیچگونه استفاده از نام و ارزشهای مجاهدین
را ندارند و ما از پیش در مورد سرقت سیاسی برخی مدارک سازمان و
دستکاریهایی که در آنها صورت گرفته هشدار میدهیم.» (مجموعه اعلامیهها،
جلد اول، صفحه 62)
دو هفته بعد در 7 فروردین 58 نیز ضمن تأکید بر اطلاعیه پیشین مینویسد:
«کتب و نشریاتی که ظرف این مدت با سوءاستفاده از نام وآرم مجاهدین چاپ
شده، حاوی نقطهنظرهای انحرافی، ارتجاعی و ضد مجاهدین نیز میباشد...»
(مجموعه اعلامیهها، جلد اول، صفحه 90. خط کشی زیر عبارات و تأکیدات از من
است)
اکنون به چند نمونه دیگر از این تناقضها و ناهمگونیهاييکه خود من شاهد
آن بودم توجه کنید:
1ـ اگر به عکسهای موقع آزادشدن ما از زندان توجه کنید خواهید دید که حمید
خادمی کلاه پشمی را تا روی پیشانیاش پايین کشید تا ریختگی موهایش مشخص
نشود. او این کار را نه بابت زیبایی یا زشتی، بلکه برای مصونماندن از
شناختهشدن انجام داد.
2ـ کمی بعد از آزادشدن، سازمان به من مأموریت داد که برای بررسی راههای
ارتباطی جهت تردد و تهیه سلاح به مناطق جنوبی بروم. تهیه سلاح و راههای
خروج از کشور دنباله همان تفکر چریکی و خط مبارزه مسلحانه آزادیبخش بود.
3ـ جالب است دانسته شود که سفر مخفی ما در روزهای منتهی به انقلاب،
ناخواسته و تحتتأثیر فضای جامعه به سفر سیاسی ـ تبلیغاتی تبدیل شد. من و
چند نفری که همراه من بودند (ازجمله محمد سیدیکاشانی معروف به بابا و محمد
مشرف) به ایراد سخنرانی در دانشگاه اهواز و نفت آبادان مشغول شدیم.
4ـ روزهای 19 و 20 بهمن 57 من در آبادان بودم. ابتدا پیرو دستور سازمانی
چندین جلسه خصوصی با شماری از فعالان و جوانان مبارز شهر برای بررسی
راههای حمل سلاح از خارج داشتم، ولی روند قضایا به سخنرانی در استادیوم
ورزشی شهر آبادان انجامید. هنگام سخنرانی شهر خالی شد. استادیوم و
خیابانهای اطراف مملو از جمعیت بود. روز دوم سخنرانی در دانشکده نفت
آبادان بود که آنجا هم جای سوزنانداختن نبود. من هنوز هم احساس شادمانی
بودن با این امواج مردمی را فراموش نکردهام وآن را در زمره بهترین خاطرات
زندگی سیاسی خود میدانم. احساس می کردم که ماهی سیاه کوچولو بعد از سالها
دربهدری و زندان و شکنجه به دریای عظیم مردمی پیوسته است.
5ـ عصر همین روز بود که از تهران خبر رسید شهر شلوغ است و هرچه زودتر خود
را به تهران برسانید. سیدی کاشانی، ابراهیم ذاکری، محمد مشرف و من همراه
برادر کوچک محمود عسگریزاده که او هم در آن موقع در آبادان بود، با ماشین
بی.ام.و بدون وقفه و با تعویض راننده بهسوي تهران حرکت کردیم. وقتی به
جنوب تهران رسیدیم، لوله تفنگها را دیدیم که از ماشینهای سواری بیرون
است. انقلاب بدون حضور ما و بدون نیاز به اسلحه و نبرد مسلحانه انجام گرفته
بود.
6ـ به تهران که رسیدیم ابتدا در منزل پدر رضاییهای شهید و سپس در منزل
آیتالله طالقانی مستقر شدیم و از آنجا به مأموریتهای مختلف فرستاده
میشدم. خاطرهای که از آن ایام به یاد دارم این است که خبر رسید مردم به
طرف زندان اوین روان شدهاند. به من و علیرضا باباخانی و یکنفر دیگر گفتند
هر چه زودتر خود را به آنجا برسانید، اما وقتی ما به جاده منتهی به زندان
اوین رسیدیم، دریای مواج مردم به آنجا رسیده بود، آنچنانکه ما قادر به
کمترین نقشی نبودیم. در چشم بههمزدنی در بزرگ و آهنی زندان اوین کنده شد
و مردم که حرف حکومت را باور نکرده بودند در جستوجوی باقی زندانیان سیاسی
بودند.گاه انبوهی گچ و آهک را که برای کارهای ساختمانی انباشته شده بود
نشان هم میدادند و میگفتند که با اینها زندانیان سیاسی را کشته و یا در
آب آهک انداختهاند. من که میدانستم مدتهاست اوین تخلیه شده و مدتهاست
که همه زندانیان سیاسی آزاد شدهاند، بیهوده تلاش کردم به چند نفری که دور
و برم بودند توضیح دهم، اما آنها با نگاههای عاقل اندر سفیه به من نگاه
کردند. اینجا بود که به عینه دیدم وقتی حکومتی اعتماد عمومی را از دست بدهد
دیگر هیچ حرف و گفتهای را، حتی اگر درست هم باشد، از او قبول نمیکنند.
یکبار هم که خواستم از آتشزدن مدارک و به غارترفتن بسیاری وسايل جلوگیری
کنم، شخصي بدون اینکه مرا بشناسد، به صورتی تهدیدآمیز کار من را با
ساواکیها مقایسه کرد. من بهسرعت حساب کار دستم آمد و کوتاه آمدم. چون
میدانستم کافی است هیاهو کند و ساواکی ـ ساواکی کند و پيش از اینکه من
بتوانم خودم را معرفی کنم، تکه بزرگه گوشم باشد...
7ـ نمونه قابل تأمل دیگر اینکه در روز 22 بهمن که پادگانها و مراکز قدرت
نظام شاهنشاهی یکی پس از دیگری فرومیریخت، شماری از اعضای شناختهشده
سازمان به مرکز رادیووتلویزیون رفته و بهاصطلاح آنجا را تصاحب کردند. تازه
رژیم سقوط کرده بود. محمد سیدی کاشانی و به گمانم همراه وی مهدی تقوایی که
هر دو از اعضای شناختهشده سازمان بودند به مرکز رادیووتلویزیون رفتند. یکی
از این دو (به احتمال زیاد سیدی کاشانی) به سبک چریکهای فلسطینی و یا شاید
هم امریکایلاتین پشت به دوربین نشست و شروع به صحبت کرد، چون هنوز باورشان
نشده بود که رژیم سقوط کرده و از این نظر کار تمام است. بعدها این کار سیدی
کاشانی مورد مزاح بقیه قرار گرفت، حال آنکه فضای عمومی حاکم بر سازمان
همین بود و او جز تابعیت از فضای عمومی کاری نکرده بود. سخنرانیها و
کارهای امثال من خلاف روند عمومی و اعلام شده بود که در مواردی هم به خاطر
آنها مورد سرزنش و انتقاد قرار گرفتم.
8ـ باز هم جالب است که بگویم مضمون اصلی قریب به اتفاق فعالیتهای افراد
سازمان در روزهای انقلاب (از راهپیمایی تاسوعا و عاشورا) تا 22 بهمن، معطوف
به توضیح آرم سازمان و سوابق بنیانگذاران و تأکید بر اسلامیبودن ایدئولوژی
سازمان است. مردم بهدلیل وجود داس و سندان و ستاره، آن را با آرم
سازمانهای مارکسیستی و ازجمله چریکهای فدایی اشتباه گرفته و آرم را پايین
میکشند و مانع افراد میشوند. یعنی تازه بعد از انقلاب، مجاهدین خلق شروع
به معرفی خود به مردم میکنندکه در گامهای اول هم با شکست روبهرو
میشوند.
9ـ چنین وضعیتی با آن چيزي که بعدها مجاهدین مدعی میشوند يعني «طلایهداری
انقلاب» و یا «سرقت انقلاب» توسط دیگران، تناقض آشکاری داشت.
10ـ و بالاخره لازم است بگویم، درست یکماه بعد از سفر اول به آبادان، با
توجه به استقبال و موفقیت سفر اول، قرار شد من برای توضیح و تشریح مواضع
مجاهدین که توسط مسعود رجوی در 4 اسفند 57، در دانشگاه تهران اعلام شده بود
به آبادان و اهواز بروم. در این سفر حجتالاسلام جلال گنجهای را با لباس
روحانیت همراه من کردند تا تأثیر بسیجکنندگی دوچندان شود. در سفر یکماه
پیش شهر تعطیل و استادیوم مرکزی و اطراف آن مملو از مردم بود. اینبار هم
محل سخنرانی همان استادیوم تعیین شد. به کمک جوانانی که طی این مدت
سازماندهی کرده بودیم دور تا دور استادیوم بلندگو و پلاکاردهای متعدد در
شهر نصب شد. خوب به یاد دارم که به خاطر روابط قبلی، توانستیم چندینبار هم
در رادیو آبادان اعلام برنامه کنیم. با چنین تمهیداتی منتظر حضور انبوه و
چندصدهزار نفری مردم بودیم، اما هرچه ساعت برگزاری مراسم نزدیکتر میشد،
انتظار و امید ما برای استقبال کمتر میشد. مجبور شدیم به پخش سرود و موزیک
بپردازیم و شروع برنامه را عقب بیندازیم. دوستانی که در رادیو داشتیم هم
چندینبار دیگر تلاش کردند مردم را به سمت استادیوم بکشانند، اما همه
کوششهای ما بینتیجه ماند. بیش از یکساعت از زمان اعلام شروع برنامه
گذشته بود و جز چند ده نفری کس دیگری از مردم نیامده بود. نه میشد برنامه
را شروع کرد و نه میشد آن را تعطیل کرد. در هر دو صورت آبروریزی بزرگ
سیاسی بود. سرانجام بعد از مشورت قرار شد من سخنرانی نکنم و جلال گنجهای
صحبت کوتاهی کند و سر و ته قضیه را جمع کند. او شروع به صحبت کرد،
درحالیکه تعداد بلندگوها از تعداد نفرات بیشتر بود. استادیومی که در
یکماه پیش مملو از جمعیت بود، اینبار پر از خالی بود!
این اولین نمونه از انزوای سیاسی بود كه من از همان ایام و تا هماکنون
هرگز فراموش نکردم.
اين ماجرا مربوط به بعد از اعلام مواضع مجاهدین بود، اگر ممکن است درباره
این اعلام مواضع برایمان بگويید.
آزادی زندانیان سیاسی بهطور جدی از آبان ماه و با آزادی حدود هزار نفر
شروع شد. آزادی، از زندانیان با محکومیت سبکتر شروع شد و رفتهرفته
محکومین حبسهای طولانیمدت و ابد را نیز شامل شد. از اواخر اين دوره بود
كه قرار شد زندانیان آزاد شده، طی بیانیهها و آکسیونهایی خواستار آزادی
سایر زندانیان شوند. از همین زمان قرار شد روی دو نفر یعنی مسعود رجوی و
موسی خیابانی بهعنوان چهرههای اصلی مجاهدین تأکید شود. اولین اطلاعیه از
این نوع، توسط خود من در مقابل زندان قصر خوانده شد. با قطعیشدن تحولات و
بی در و پیکرشدن زندانها، بخصوص در دوره 37 روزه نخستوزیری بختیار،
مجاهدین ابتدا با عنوان «مجاهدین زندانی» دو اطلاعیه یکی خطاب به
روزنامهنگاران و دیگری به مناسبت آزادی از زندان صادر کردند و سپس از یکم
بهمن ماه با امضای مسعود رجوی و موسی خیابانی شروع به انتشار اطلاعیه و
بیانیه کردند. به این ترتیب رجوی و خیابانی بهعنوان رهبران مجاهدین، اولین
اعلامیه خود را به پاریس برای آیتالله خمینی فرستادند باعنوان:
«محضر مبارک مجاهد اعظم حضرت آیتاللهالعظمی خمینی»
در این اعلامیه ازجمله آمده است: «جنبش عظیم و شکوهمند خلق ستمکشیده ایران
که از فیض زعامت آن حضرت برخوردار است، در مسیر پیشرفت و شکوفایی دمافزون
خود به دستاوردها و پیروزیهای قابلتوجهی رسیده است.
آزادشدن فرزندان مجاهد شما از زندانهای رژیم جبار و ستمگر ایران یکی از
کوچکترین این پیروزیهاست. بنابراین ما آزادی خود را مدیون مجاهدتها و
جانفشانیهای خلق رزمنده و ستمکشیده ایران در پرتو الهامات آن زعیم استوار
و سازشناپذیر هستیم...»
اعلامیه مزبور چنین ادامه مییابد: «از اینرو، فرزندان مجاهد شما در بدو
آزادی از زندان جسارت کرده و این اجازه را به خود دادند که ضمن عرض سلام و
درود به حضور آن پدر مجاهد اعظم، مراتب آمادگی خود را کماکان برای جانبازی
در راه آرمانهای توحیدی مکتب انقلابی اسلام که ایدئولوژی مجاهدین خلق
ایران است به پیشگاه معظم تقدیم کنند.»
اعلامیه در انتها آرزو میکند که «خلق و انقلاب ایران... همیشه این سعادت
را داشته باشند تا آن وجود گرامی پیوسته در پیشاپیش آنان بوده و از الهامات
و ارشاداتشان برخوردار باشند...»
امضا: از طرف مجاهدین رها شده از بند
مسعود رجوی ـ موسی خیابانی
1بهمن 57(1)
ملاحظه میکنید که مجاهدین در این اطلاعیه بهاصطلاح بسیار دست به عصا حرکت
میکنند. انعکاس چنین اعلامیههایی در میان افکارعمومی نوعی همسويی میان
مجاهدین و رهبری انقلاب، آیتالله خمینی را تداعی کرد. چهار روز بعد در
پنجشنبه 5 بهمن، مسعود رجوی در اجتماعی در چمن دانشگاه تهران شرکت کرد. در
این اجتماع او بیانیه 12 مادهای اعلام مواضع در برابر جریان مارکسیستی
سازمان را قرائت کرد. او ضمن سخنانی که بار عاطفی و مذهبی شدید داشت افزود
که «امروز دو مسئله مهم داریم: یکی خارجی یعنی امکان هجوم، امکان یورش
وکودتا... و دیگری داخلی در صفوف خودمان.»
وی پس از آن مصاحبهای با روزنامه کیهان انجام داد که در روزهای 18، 19 و
21 بهمن به چاپ رسید. در این مصاحبهها رجوی تأکید کرد که «سقوط دیکتاتوری
قدمی از راه طولانی انقلابی ماست... سقوط دیکتاتوری در ایران (که البته
میتواند موقت هم باشد) فقط میتواند یک قدم و تنها یک قدم از راه انقلابی
طولانی که ما در پیش داریم محسوب شود... اگر مبارزه ضد دیکتاتوری ما دارای
مضمون و ماهیت ضد امپریالیستی نباشد نهایتاً چه فایدهای دارد؟»(2)
تکیه بر جنبه ضد امپریالیستی انقلاب واجبترین قدم است (بخش دوم
مصاحبه).(3)رجوی در سومین بخش مصاحبه میگوید: «ما به یک دگرگونی رادیکال و
ریشهای در کل مناسبات اجتماعی معتقدیم که طبعاً جایی برای بانکهای
استعمار و غارتگر در آن نخواهد بود.» او در مورد ارتش هم میگوید: «مردم ما
به یک ارتش مردمی نیازمندند، یعنی روابط ارتش با مردم و روابط درونی ارتش
بایستی خصیصه مردمی پیدا کند و این هم مستلزم یک دگرگونی بنیادی در وضع
موجود است...»(4)
مجاهدین در 26 بهمن ماه طی اطلاعیهای که صورت تلگراف دارد، پیام تهنیتی
بدین شرح برای آیتالله خمینی ارسال میکنند:
«پیام و تهنیت مجاهدین خلق ایران به حضرت آیتالله خمینی»
تهران ـ نیمهشب پنجشنبه 26 بهمن ماه
مجاهد اعظم حضرت آیتالله خمینی
مجاهدین خلق ایران و عموم فرزندان انقلابی شما در این میهن، با قلبی سرشار
از احترام، فرمان قاطع شما را مبنی بر محاکمه و مجازات فوری چهارتن از
عناصر جنایتکار و خیانتپیشه رژیم پیشین، دریافت داشتند.
این اقدام متهورانه و انقلابی را که روشناییبخش چشمان و تسلای قلوب تمام
مردم محروم این سرزمین... است به شما و تمام مردم قهرمان کشورمان تبریک و
تهنیت میگوییم .
حضرت آیتالله شما با این فرمان انقلابی پرتو دیگری از چهره راستین مکتب
توحید و ایدئولوژی ما(اسلام) را به جهانیان عرضه کردید. لذا باز هم
مشتاقانه امیدواریم که بدون کمترین توجه به برخی پا در میانیهای شرکآمیز
و سازشکارانه، و بهگونهای هرچه سریعتر، داد این خلق مظلوم و شکنجهدیده
ما، تا آخرین نفر از بقیه عناصر ضد انقلابی نیز بازستانده شد...»(5)
سازمان مجاهدین در این ایام با مشکلات متعددی روبهروست:
1ـ بهدلیل غايببودن طولانیمدت از صحنه اجتماع و مبارزه، بسیار عجله دارد
این حفره و عقبماندگی را جبران کند.
2ـ در بطن اندیشهشان تفکر مبارزه مسلحانه و شعارهای کلاسیک ضد امپریالیستی
خانه کرده و بهسادگی قادر به ترک آن در فضای جدید نیستند.
3ـ در رؤیای تکرار تجربه سالهای 54 تا 56 در زندانها نیز هستند. این را
طرف مقابل نیز میداند و دیگر حاضر نیست صحنه را به آسانی واگذار کند.
4ـ از سويی در رقابت با جریان راست حاکم و از سويی در رقابت با جریانهای
چپ اپوزیسیون هستند.
5ـ و اما مهمترین نکته، به نظر من محصورماندن در حصار بسته تشکیلاتی و
فرماسیون سازمان مخفی است. هر چند که شرايط تحمیلی پس از انقلاب، بهناچار
تلفیقی از شرایط مخفی ـ علنی یا همان نیمهمخفی ـ نیمهعلنی را تحمیل کرده
است. به این ترتیب، مجاهدین بهجای رویآوردن به مناسبات علنی حزبی و
سازوکارهای شفاف و دموکراتیک مرتبط با آن، در همان مدار بسته سازمانی
ماندند.
6ـ طبیعی است که در چنین شرایطی یک و یا حداکثر چند نفر تصمیمگیرنده است و
بقیه مجریان نظرات بالا خواهند بود.
7ـ چنین سازماندهی بههیچوجه پاسخگوی شرايط پیچیده پس از انقلاب نیست.
8ـ نتیجه چنان مشکلات و رقابتهایی، موضعگیریهای زیگزاگی و گاه صدوهشتاد
درجهای است.
هم از اینروست که میبینیم، چند روز بعد مجاهدین اطلاعیه جدیدی صادر کرده
و اعلام میکنند: «اینک که استبداد رخت بربسته است، تا انحلال ارتش ضدخلقی
و برپایی ارتشی مردمی این پیروزی از خطر شکست محفوظ نیست.»(6)
اما مرزبندی مشخص در مراسم تشيیع جنازه محمدرضا طلوع شریفی که طی سانحهای
کشته شد اعلام شد. در این سخنرانی که در دانشگاه تهران صورت گرفت مسعود
رجوی سخنرانی کرد. روزنامه کیهان که در این هنگام تحت کنترل نیروهای چپ و
طرفداران مجاهدین است با تیتر درشت نوشت: «هشدار مجاهدین خلق درباره نقایص
انقلاب». رجوی در این سخنرانی نظر سازمان مجاهدین درباره مبرمترین مسائل
روز را بدین شرح بیان کرد: «انقلاب ما ناقص و ناتمام و روبه افول خواهد بود
مگر آنکه:
1ـ نظام ارتش مزدور و پسمانده شاه اساساً و بنیاداً منحل و بهطور انقلابی
تجدید سازمان شود.
2ـ هیچگونه تضییق نظامی و سیاسی برای انقلابیون اصیل و جان برکف که از
قدیم میجنگیدهاند بهوجود نیاید.
3ـ به مصداق جزای «مفسدین فیالارض» مجازات جنایتکاران و شرکای رژیم پهلوی
با قاطعیت کامل در یک دادگاه علنی مردمی، یعنی دادگاه خلق... به عمل آید.
4ـ انتصابات تا سر حد امکان و بخصوص در سطح کادرهای رهبریکننده با نظر
شوراهای مردمی صورت گیرد.»
رجوی همچنین در مورد مجازاتها در دادگاه خلق با استناد به آیات قرآن گفت:
«ادامه حیات شما منوط به این است که کیفر بدهید و قصاص کنید والا وضع سابق
باز خواهد گشت...»
این سخنرانی و مواضع مطرحشده در آن، دو هفته پس از پیروزی انقلاب،آغاز
جداسازی مجاهدین بود، هرچند رابطه مجاهدین با حاکمیت دچار افتوخیز و
نزدیکی و دوریهاي فصلی و نوبتی نیز شد.
واكنش حاکمیت در مقابل این موضعگیری چه بود؟
حاکمیت جدید در این ایام یکدست و منسجم نیست و گرایشهاي گوناگونی دارد.
کنترل مرکزی آنچنانی هم وجود ندارد. طبیعی است که در چنین موقعیتی گروههای
متشکلتر و فعالتر قادر به اثرگذاری بیشتری هستند تا افراد و جریانهای
منفرد. با این همه قرار نانوشتهای وجود دارد که مانع ورود مجاهدین به بازی
قدرت و ارگانهای قدرت شوند.
بنابر اطلاع ِ مجاهدین، در تاریخ 11 و 12 اسفند به مراکز «جنبش ملی
مجاهدین» در کاشان، یزد و تربتحیدریه حمله شده، افراد را خلعسلاح کرده،
کتک زده و از مراکزشان بیرون راندند. مرکز مجاهدین در تهران نیز در معرض
حمله قرار گرفت.
براساس اطلاعیه مجاهدین، در تاریخ 19 اسفند، دو تن از مجاهدین هنگام
حملونقل مقداری مهمات در تهران توسط کمیته سعدآباد دستگیر و خلعسلاح
میشوند. به این ترتیب زنجیرهای از عمل و واكنش میان دو نیرو یکی خواهان
«حفظ» و دیگری خواهان «کسب»ِ قدرت شروع شد.
باقی جريان را پيش از این در مناسبتهای گوناگون توضیح دادهام: تقابل دو
جریان قدرتمدار و هزینه گزافی که هرگز تصور نمیشد.
چند سال پیش در گفتوگویی که با نشريه درباره 30 خرداد 60 داشتيد، شما به
تفصیل به این موضوع پرداختید، اکنون خوبست برای تکمیل این بحث و حفظ
ترتیبات زمانی، به گزیدهای از آن اشاره کنید.
در آستانه انقلاب، درهاي زندان باز شد و بدنه سازمان مجاهدين با رقمي نزديك
به 250 نفر كادر آموزشديده با انسجام بسیار بالای تشکیلاتی مانند يك
پتانسيل و یک نيروي متمركز سازمانیافته وارد صحنه اجتماع شدند.
اما در بدنه و نزدیک به رأس انقلاب (آیتالله خمینی) و يا حداقل در بخشي از
رهبري انقلاب، نيروهايي حضور داشتند كه یکی دوسال پیش در زندان بهعنوان
«راست ارتجاعي» مورد حمله مجاهدین خلق قرار گرفته و بهشدت منفرد و منزوی
شده بودند. حال که آنها دست بالا را داشتند میخواستند تلافی کنند و از
تکرار آنچه در زندان بر آنها رفت جلوگیری کنند.
حاکمیت در منتهياليه طيف راست خود خواستار اين بود كه از همان فرداي
پيروزي با مجاهدين تسويهحساب نهايي صورت بگيرد. اینان بر اين نظر بودند كه
هر چقدر زمان بگذرد مجاهدين قادر خواهند بود جوانان بيشتري را «فريب» داده
و نيروي بيشتري جذب كنند، درنتیجه مقابله با آنها هزينه بيشتري خواهد داشت.
پس تا تنور انقلاب داغ است مجاهدین بايد سرکوب شوند تا هزينهها و ضایعات
كمتری داشته باشد.
اين نقطهنظر مربوط به منتهياليه جريان راست بود و شاخص تمامي نقطهنظرات
موجود در حاكميت نبود. حاكميت جديد در رأس به اين نسبت و به اين شدت درگير
مسئله نبود، علاوه برآن ضرورت رهبری جامعه، نگاه کلان به مسائل را ایجاب
میکرد.
مجاهدين تلاش ميکردند با جريانهاي ديگر حاكميت كه تجربه درگيريهاي زندان
را نداشتند رابطه برقرار کرده و فضاي تنفس و فعاليت سیاسی براي خود ایجاد
کنند. نامهنگاریهای متعدد به آیتالله خمینی، حاج احمد آقا خمینی و ديگر
سران حکومت در آن ایام بدین منظور است.
تصویر عمومی در این ایام از مجاهدین چگونه است؟
در آن ايام تصوير «عمومي» از مجاهدين، تصويري در مجموع مثبت بود.
خاطرههاييكه مردم از شهداي مجاهدين، محمد حنيفنژاد، سعيد محسن، علياصغر
بديعزادگان و بخصوص خانواده رضاييها و بعد هم مجيد شريفواقفي داشتند
مثلثي را در ذهنها تداعي ميكرد: مثلث خمینی، شريعتي و مجاهدین. آیتالله
خميني بهعنوان رهبر انقلاب، شريعتي معلم انقلاب و مجاهدين بازوي نظامي
انقلاب. پلاکاردهایی هم که مجاهدین در این ایام به میان تظاهرات میآوردند
بدین منظور بود یا تصوير آیتالله خمینی بود و در کنار آن آرم مجاهدین و یا
تصوير آیتالله خمینی و در طرفین آن، تصوير مرحوم شریعتی و آرم مجاهدین،
چنین مثلثي البته در واقعيت امر وجود نداشت؛ نه از جانب نیروهای معتقد و
وفادار به آیتالله خمینی و نه از جانب سازمان مجاهدين.
فضاي عمومي جامعه هيجانزده و غيرسازمانيافته بود، براي نمونه تصوير مهدي
رضايي در تظاهرات آورده ميشد، اما اگر روي همين تصوير آرم مجاهدین بود،
حساسيت نشان داده ميشد. زخم درگیریهای درون زندان التیام نیافته بود.
نام شهدای مجاهدين بر شماري از ميادين، مراكز و خيابانها گذاشته شد؛ ميدان
رضاييها، خيابان حنيفنژاد، بيمارستان مهدي رضايي و... اما به فاصله
كوتاهي همه اين نامها حذف شد، تنها يك نام بر جاي ماند: دانشگاه صنعتی
شریف.
سياست مجاهدین ادامه مبارزه به شکل «سازمان پیشین»، اما غیرمسلحانه بود.
مناسبات دوران مبارزات مخفي و یا دوران زندان با مناسبات دوران پس از
انقلاب نمیتوانست یکسان باشد. روش درست در فرداي پيروزي انقلاب، رويآوردن
سازمان بهسوي مناسبات علنی و حزبي و درنتيجه بازشدن روابط و گسترش
دموكراسي درون سازمان بود.
حادثه دیگری كه در شكلگيري 30 خرداد60 نقش بازي کرد، وفات زودهنگام
آیتالله طالقانی بود. ایشان نقشی تعیینکننده در تعادل و تعدیل امور داشت.
ازسويي سپر حفاظتی مجاهدين بود و از آنها در مقابل جريانهاي راست افراطی
محافظت ميكرد و ازسوی دیگر عامل کنترلکننده و تعدیلکننده مجاهدین نیز
بود. نقش ويژه و تعديلكننده ایشان بهعنوان سپر حائل در ميان هر دو جريان
بسیار حائز اهمیت بود. ايشان در مقابل جریان افراطی از مجاهدین حمایت
میکرد و در مقابل، مجاهدین را با این بیان که «غوره نشده میخواهند مویز
شوند» عتاب میکرد.
خروج آيتالله طالقانی از صحنه، زمينه را براي درگيري هر چه سريعتر دوطرف
مهیا كرد؛ درگیریاي که هيچيك از دو جريان فكر نميكرد چنين خونبار،
پرهزينه و طولاني باشد. هريك از دو جريان فكر ميكرد قادر خواهد بود ديگري
را در كوتاهمدت و با هزينه اندك از صحنه خارج كرده و آنگاه بيخيال و بدون
دغدغه به سلطه بلامنازع خود ادامه دهد. تاریخ سی وچندسال گذشته نشان دادکه
محاسبه هر دو گروه غلط بود.
منافع کلان ملی و تاریخی و حتی اسلامی فدای منافع کوتاهمدت، خصومتها
،کوتهبینیهای حزبی و سازمانی ِ هر دوطرف شد.
كمي بعد از فوت ناگهاني آیتالله طالقانی حادثه گروگانگيري در سفارت
امريكا پیش آمد. اين ماجرا شور و هيجانی در جامعه بهوجود آورد. مجاهدين با
شعارهاي خاص خود از حركت پشتيباني كردند. پشتيبانی مجاهدین از حركت
«دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» و درگيري حاكميت با دشمن خارجي باعث شد كه
درگيريهاي داخلي موقتاً تحتالشعاع قرار گيرد. مجاهدين با همسويي با
اين حركت و رفتار معتدلي كه در آن ايام در پيش گرفتند توانستند از آن فضا
بهره ببرند.
شركت در انتخابات گوناگون،گرچه براي مجاهدين میدان جمعآوري نيرو بود، اما
ميتوانست براي حاكميت نیز يك نقطهمثبت تلقی شود. اما جريانهايی در
حاكميت و در رأس رهبری بودند كه نميخواستند مجاهدين حتي به اندازه يك يا
دو كرسي در مجلس، جايي در حاكميت و تریبونی براي سخنگفتن داشته باشند.
نقطه اوج همگرايي مجاهدين خلق با حاكميت جديد در روز ملاقات مسعود رجوی و
موسي خیابانی با آيتالله خميني در قم بود( اردیبهشت 1358). در همین روز
محمدرضا سعادتی در تهران و در هنگام ملاقات با کاردار سفارت شوروی، به
اتهام جاسوسی دستگیر میشود. دستگيري سعادتي در روز ملاقات رجوی و خیابانی
با آیتالله خمینی، آن روی سكه نزديكي مجاهدين و حاكميت به يكديگر بود. در
خاطرات برخي ازجمله خاطرات آیتالله یزدی میخوانیم كه در آن ایام موج
سنگيني بهمنظور جلوگیری از اين ملاقات و اینکه آيتالله خميني را به
اعلام موضع هر چه صريحتر و علنيتر در مقابل مجاهدين بكشانند، به راه
افتاده بود.
بهطور خلاصه بايد بگويم سازمان مجاهدين که از زمان پیدایش بهخاطر نظرات
جدید و رادیکال و نیز بهخاطر جانبازیها و فداکاریهای افرادش در صحنه
سياسي ـ اجتماعي ايران و بویژه در میان نيروهاي مذهبي و حتی شماری از
روحانیون، اقتدار و اعتبار ویژهای کسب کرده بود، پس از ماجرای تغییر
ایدئولوژی سال 54 بهشدت اعتبار و اقتدار خود بر نیروهای مذهبی را از دست
داد. در این ایام مجاهدین با دو موج مخالف یکی مارکسیستی و دیگری مذهب سنتی
روبهرو شدند.
مجاهدین درمقابله با دو جریان مذکور به افزایش استحكام تشکیلاتی و افزایش
اقتدار رهبري و بهطور مشخص رهبری مسعود رجوي متوسل شدند، یعنی درست به
نقطهای متوسل شدند که پیشتر، از آن ضربه خورده بودند. به این ترتیب اقتدار
و استبداد تشکیلاتی و فعال مايشاءبودن مركزيت اينبار در شكلي ديگر
بازتوليد شد.
با بازشدن درهاي زندان، مركزيت مقتدر كه همه كارهاي خود را تئوريزه كرده
وارد صحنه اجتماع شد. سازمان به شكل «سازمان» باقي ماند و مناسبات
دموكراتيزه نشد.
ازسوي ديگر جريانهاي موسوم به راست و محافظهكار كه تا ديروز در زندان
«راست ارتجاعي» قلمداد ميشدند بخش بانفوذ حاكميت را تشكيل دادند. همين بخش
از حاكميت بيشتر متمايل به آغاز درگيري بود. مجاهدين در سالهاي اول و دوم
پس از پيروزي انقلاب ـ به نظر من تا اواخر 1358 ـ درايت نسبي به خرج داده و
از درگيرشدن پرهيز كردند.
بايد یادآوري كنم که پیش از این، ازجمله در ماجرای گنبد و کردستان، مجاهدین
در هشدارهای خود به جریانهايی نظیر اشرف دهقانی و نیز سازمان چریکهای
فدایی خلق بهدرستی نوشته بودند: «... بغرنجکردن هر چه بیشتر مسائل، راه
را بر حل مسالمتآمیز آنها بسی ناهموارتر میکند... یکی از بارزترین
خصوصیات و نحوه عمل امپریالیستها و مرتجعین بهرهبرداری از نارسايیها و
اشتباهات و برخوردهای غیراصولی و حتی حساسیتهای نیروهای مختلف و اختلافات
آنها با یکدیگر است... برای خاتمه داد به بحران موجود از چریکهای فدایی
میخواهیم که برای اثبات حسننیت خود و تأيید عملی بیانیههایشان موقتاً هم
که شده، تمام فعالیتهای سازمان و اعضای خود را در گنبد متوقف کرده و مانع
هر فعالیتی به نام «فدایی» گردند. این مطلب میتواند به مناطق دیگری که در
آنجا نیز بیم سوءاستفاده امپریالیستها و ایادی ارتجاع و ضد انقلاب
میرود، تعمیم یابد.»(7)
اما مجاهدین وقتی خود در معرض حادثه قرار میگیرند، توصیه درست خود به
چریکها را عملاً فراموش میکنند. به این ترتیب بهمن 58 و در زمانيكه
مجاهدين حضوری حتی نمادین، در حد یک یا دو کرسی در مجلس ندارند و در
شرايطیکه بدنه تشکیلاتیشان بهشدت متورم و بزرگ شده است؛ همزمان ميشود
با كشتهشدن یکی از هواداران سازمان بهنام عباس عُمانی. به این مناسبت و
نیز سالگرد شهادت احمدرضايی اولین شهید سازمان در زمان شاه، میتینگی
باعنوان «آينده انقلاب» در دانشگاه تهران برگزار میشود. در این سخنرانی
مسعود رجوی دو اشتباه بزرگ مرتکب شد: نخست اينكه کشتهشدن عباس عمانی را
با کشتهشدن احمدرضايی مقایسه کرد و همطراز دانست. چنین مقایسهای در
بطن خود مقایسه رژیم شاه با رژیم آیتالله خمینی بود. مسعود رجوی پیش از
این نسبت به چنین مقایسهای به سایر گروهها هشدار داده بود. ديگر اينكه
در جوی عاطفی اعلام کرد که «واي به روزي كه مشت را با مشت و گلوله را با
گلوله پاسخ دهيم.»
از این رو بهمن 58 ، پايان يك مرحله و آغاز مرحلهای ديگر است.
این ایام همزمان است با اولین انتخابات ریاستجمهوری در جمهوریاسلامی و
کاندیداشدن مسعود رجوی.
بهمن 1358 اولین انتخابات ریاستجمهوری برگزار شد. جلالالدین فارسی
کاندیدای حزب جمهوریاسلامی به دلیل ایرانیالاصلنبودن و مسعود رجوی با
اعلام این نظر آیتالله خمینی که کسیکه به قانوناساسی رأی نداده
نمیتواند حافظ و مجری آن باشد از صحنه رقابت کنار رفتند.
حذف جلالالدين فارسي و مسعود رجوي، ناتوانی حزبجمهوری برای معرفی
کاندیدای مطلوب و نزدیکی انتخابات شرايطي را بهوجود آورد كه به نفع
ابوالحسن بنيصدر تمام شد. با توجه به اينكه بسياري ايشان را بهخاطر بعضي
موضعگيريها منتخب امام نیز ميدانستند، بنیصدر با درصد بسيار بالايي به
رياستجمهوري رسيد.
در انتخابات رياستجمهوري نوعي صفبندی و جبههگيري صورت گرفت که از منظر
جمهوریاسلامی تحریککننده بود. قریب به اتفاق نیروی خارج از حاكميت (غیر
از حزبتوده) مستقيم و غيرمستقيم از كانديداتوري مسعود رجوي حمايت كردند.
حزب دموكرات كردستان ايران، شيخعزالدين حسيني، كانون فرهنگي ـ سياسي خلق
تركمن، سازمان چريكهاي فدايي خلق، سازمان كومله، 50 تن از اعضاي
هيئتعلمي دانشگاهها ازجمله جريانها و افراد گوناگوني بودند كه از
كانديداتوري رجوي حمايت كردند.
دور بعدي رويارويي مجاهدين با حاكميت مربوط به انتخابات اولين دوره مجلس
شوراي ملی است كه بعدها شورای اسلامی نامیده شد. در اواخر اسفندماه 58
انتخابات مجلس كه دو مرحلهاي بود، برگزار شد. سازمان مجاهدين از يكماه
پيش به استقبال اين انتخابات رفت، اما هیچیک از کاندیداهای رسمی آن موفق
به کسب اکثریت آرا نشدند. در یکی دو مورد هم که عناصر وابسته به مجاهدین
انتخاب شدند، اعتبارنامه آنها تصویب نشد. با این همه انتخابات مجلس اول
همانند انتخابات ریاستجمهوری يك موضوع را نشان داد و آن اینكه مجاهدين،
هرچند با فاصله زیاد، اما بلافاصله بعد از نیروهای حاکمیت قرار دارند.
به نظر من در ميان مجموعه نيروهاي حاضر در صحنه در آن دوران، فقط يك نيرو
داراي مشخصههاي چندگانهاي بود كه به آن اين امكان را ميداد بهعنوان
بديل و نيروي بعد از حاكميت ـ هرچند با فاصله زياد ـ خود را مطرح كند؛ اين
نيرو سازمان مجاهدين خلق بود.
اگر بخواهم مبانی نظری مجاهدين را در چند كلمه توضیح دهم به سه پايه
سوسياليسم، ناسيوناليسم و اسلام ميرسم. آن سه پايهايكه بنيانگذاری
سازمان براساس آن شكل گرفت از دلايل رشد جدي سازمان چه در دوران شاه و
مبارزه مسلحانه و چه در فردای پیروزی انقلاب بود. هرچند سه مؤلفه
«ناسيوناليسم، اسلام و سوسياليسم» به گفته عدهاي ناهمگونيها و
ناهمخوانيهايي دارد، اما به نظر من پتانسيل نهفته درآن ميتوانست به سرعت
باز شده به جذب نيرو بپردازد. شخصيت رجوي و توان تشکیلات نیز البته بسیار
مؤثر بود. ناگفته پیداست که سازمان مجاهدين کنونی با اصول اولیه بنیانگذاری
سازمان و بهدنبال آن سه پایه مذکور فاصله بسیار گرفته که موضوع مطلب کنونی
ما نیست.
در اين ايام قرارداد نانوشتهای بین نیروهای حاكميت وجود داشت داير بر
اینكه مجاهدين به هيچوجه به ارگانهاي تصميمگيري و قدرت وارد نشوند. اين
به نظر من يكي از آن اشتباههاي جدي و استراتژيك و شاید هم از منظری دیگر
مشکل ساختاری در حاكميت جمهورياسلامي باشد. این عزم از سابقه خصومتهای
پیشین در زندان و نگراني از تكرار آن ناشی میشد.
با اين وضعيت است که وارد سال 1359 ميشويم؛ سال شدتگرفتن درگيريها، سال
كشته و زخميشدن هواداران، سال تحريك متقابل و حمله به سازمان مجاهدين.
سالي است كه نشريه موسوم به «منافق» ظاهراً توسط گروههاي ناشناس منتشر
ميشود. اين در شرايطي بود که جامعه فاقد سنن دموكراتيك از استبدادی
طولانی رها شده و نيروها به سرعت وارد صحنه اجتماع شده بودند. توجه داشته
باشيم كه انقلاب به سرعت و سهولت به پيروزي رسيد و روحانيت كه انتظار چنين
پيروزي سهل و سريعي را نداشت خود را در رأس و در رهبري ميديد.
جريان حاکم معتقد بود كه حضور مجاهدين در ارگانهاي قدرت و امكاندادن به
آنها، نهتنها باعث آرامش و «تمکین» آنها نخواهد شد، بلكه باعث
زيادهخواهي، تحريك و طلبكردن باز هم بيشتر توسط آنها خواهد شد و از اين
نگاه بود كه ميگفتند هرچه كمتر آنها را وارد حوزه حاكميت كنيم بهتر است.
اين نظريهاي است كه به شكلهاي گوناگون باعنوان خودي و غيرخودي مطرح است.
به باور من ورود مجاهدين به آن عرصهها ميتوانست عامل تسكيندهنده و
آرامكننده باشد. اگر در يك روند معين و مشخص اجتماعي، مردم برنامههاي
آنها را تجربه ميكردند و آنها را ناتوان و يا توانا در انجام وعدههايشان
ميديدند، اين روند بهطور طبيعي و دموكراتيك باعث كنار رفتن مجاهدين يا
كنار رفتن هر جريان ديگري ميشد.
اينجاست كه بحران بهوجود ميآيد و من اين بحران را هم در وجه حاكميت و هم
در وجه سازمان مجاهدين به روشني ميبينم؛ مهمترين مسئله آنها «حفظ قدرت» يا
«کسب قدرت» بود، آن هم تمامی قدرت و از كوتاهترين راه.این تمامیتخواهی
البته بعداً توجیهات ایدئولوژیکی خود را در هر دو سو پیدا میکند.
مجاهدين به حاكميت جديد كم بها ميدادند و پايهها، توان تبليغاتي، مشروعيت
و قدرت بسيج اجتماعي آن را در نظر نميگرفتند. آنها به سازمان مجهز و
تبليغات وسيع خود بیش از اندازه اتکا و باور داشتند و قدرت بسیج اجتماعی و
اعتقادی طرف مقابل را که البته به شیوه و روش دیگری بود نادیده گرفته و یا
کم میانگاشتند.
دور دوم انتخابات مجلس اواسط ارديبهشت ماه 59 به پايان رسيد و مجاهدين از
ورود به مجلس محروم ماندند.
جنگ روانی ـ تبلیغاتی مجاهدین و حکومت از صفحات نشریه مجاهد و روزنامه
جمهوریاسلامی «ارگان حزبجمهوریاسلامی» فراتر رفته به مراسم نمازهایجمعه
کشیده شد و با حملات نیروهای موسوم به حزبالله به مراکز مجاهدین و ضرب و
جرح منجر به قتل آنان در شهرهای مختلف تکمیل شد.
فهرست قربانیان مجاهدین که با عباس عمانی در 5 بهمن 58 آغاز میشود
روزبهروز طولانیتر شد.
حاکمیت نو پا که شاهد پیروزی بود و قدرت و نیز اقبال تودههای میلیونی را
همزمان در آغوش داشت؛ بیشتر دلنگران «حال» بود تا «آینده»، از اینرو در
میان آنان کمتر شاهد «نگاه تاریخی» و «درازمدت» برای تحقق جامعهای باثبات،
آرام و پایدار بودیم. مشکل آنها مشکل روز و روزمرگی بود؛ مشکلی که بهنظر
میرسد بعد ازگذشت 30 سال هنوز حل ناشده باقی مانده است.
مجاهدین در روز 22 خرداد 59 با اجازه قبلي از وزارت كشور اعلام يك تجمع و
سخنراني در استاديوم امجديه میکردند. مراسم به مناسبت هشتمین سالگرد شهادت
رضا رضايی بود. عنوان سخنرانی «چه باید کرد؟» و سخنران مسعود رجوی بود. او
تلاش ميكرد پس از دو تجربه انتخابات رياستجمهوري و انتخابات مجلس،آبي بر
آتش بريزد و خطاب به علما، روحانيون، رجال و شخصيتهاي سياسي سخنراني
عاطفياي ايراد بكند و آنها را مورد خطاب قرار دهد كه چه بايد کرد؟ اين
سخنراني در مقايسه با سخنراني «آينده انقلاب» دانشگاه تهران كه بسيار
تحريككننده بود، بسيار مثبت و تأثيرگذار بود. با این همه طي همين سخنراني
گروههاي موسوم به حزبالله به مراسم حمله كردند. در این مراسم نوجوان
ديگري بهنام مصطفي ذاكري كشته شد.
در امجديه گفتمان رجوي قانوني بود. اين گفتمان قانوني است كه تأثير و تأسف
وزيركشور را نيز برميانگيزد. تعدادي از نمايندگان مجلس در تاريخ 28 خرداد
به ماجراي امجديه ميپردازند و آنها هم خواستار كنترل و مهار نيروهاي خودسر
و غيرقانوني ميشوند. به نظر میرسيد تحول در سمتوسوي قانونگرايي و در
واقع گفتمان قانوني و گفتمان آغاز شده است.
در این ایام رئیسجمهور بنیصدر بر سر تعیین نخستوزیر و اعضای کابینه خود
با مجلس تحت کنترل «حزب جمهوریاسلامی» مشکل داشت. درکشاکش این درگیری نوار
مذاکرات پنهانی یکی از سران حزب جمهوری بهنام حسن آیت منتشر شد. مجاهدین
در تهیه این نوار و رساندن آن به دست بنیصدر نقش داشتند.
به این ترتیب اختلافهاي بنیصدر با حزب جمهوریاسلامی بر صورت مسائل موجود
افزوده شد.
مجاهدین با تمام قوا جانب رئیسجمهور را گرفتند. مواضع مشترک، همکاری مشترک
را هم بهدنبال آورد. ورود مجاهدین به اختلاف درونی حاکمیت (بنیصدر ـ حزب
جمهوریاسلامی) بر حساسیت نسبت به آنها افزود. در شرايطيكه ماجراي امجديه
ميرفت تأثيرگذار باشد، افشاي نوار آيت، افتراق و شکاف در رأس حاکمیت را
برملا کرد. اين خط قرمز آيتالله خميني بود كه هرگاه مسائل به چنين نقطهاي
رسيده شخصاً وارد ميشد و موضعگيري ميكرد؛ موضعگیریاي که به نفع حفظ
نظام و نيروهاي تشكيلدهنده آن تمام ميشد. ماجراي نوار آيت، مطرحشدن
مسئله «چماقداري» و برهمزدن اجتماعات، بر متني از ترس قديمي و سابقهدار
حاكميت كه پيش از اين اشاره كردم، موجب شد كه آیتالله خمینی در چهارم
تيرماه سال 1359 رسماً موضعگيري كند. آیتالله خميني در آن سخنراني
نتيجهگيري ميكند كه هدف نه چماقداری، بلکه تضعيف روحانيت است. ميدانيم
كه از نظر ايشان روحانیت نيروی حامل اسلام است. ايشان هميشه اعلام كرده
بود كه اسلام بدون روحانيت وجود ندارد. مجاهدين بلافاصله پس از اعلام نظر
آيتالله خميني عقبنشيني کرده و ستادهايشان را تعطيل كردند. یک روز بعد از
سخنرانی آیتالله خميني در 5 تير ماه 59 دادستاني انقلاب طی اطلاعيهای
بسياري از نشريات ازجمله «نشریه مجاهد» را تعطیل کرد.
پنج ماه بعد (آذر1359) «نشریه مجاهد» با ناديدهگرفتن ممنوعيت دادستانی
منتشر شد. در مرحله جديد نوك تيز حمله مجاهدين عليه حزب جمهورياسلامي و
دبیرکل آن آیتالله بهشتي بود.
در این هنگام حلوفصل مسئله گروگانهای امریکایی هم بر مسائل و مشکلات ديگر
افزوده بود.
بله، مذاکرات برای حلوفصل مسئله گروگانهای امریکایی آغاز شده بود. در
تاريخ دوم ديماه 1359 نشريه مجاهد در شماره 102، پيامي از مسعود رجوي را
بهعنوان سرمقاله منعكس كرد. عنوان سرمقاله «پيام برادر مجاهد مسعود رجوي
به خلق قهرمان ايران» بود. بلافاصله پس از تيتر، اين مطلب بهچشم ميخورد:
«بايد بدون هيچ پردهپوشي و با صراحت تمام بهعنوان نمايندهاي از نسلي كه
با خون و آتش خود درخت انقلاب را بارور كرد به همه افراد و مقاماتي که در
هر مقام و منصب و لباس میخواهند مجدداً پاي جهانخواران را به اين ميهن باز
كنند گوشزد كنم كه اگر به دادگاههاي الهي ـ اخروي باور ندارند مبادا
دادگاههاي خروشان و بيامان خلق را فراموش كنند. صریحاً متذکر میشوم که
تا وقتی یک مجاهد خلق در میهن ما وجود دارد، امریکا نباید و نخواهد توانست
که به این کشور بازگردد.»(8)
نقطهعطفي تازه در روابط مجاهدین خلق و جمهوریاسلامی رقم خورد. تندگويي و
تندخويي از سویی و حركات خشن و ضرب و شتم، که به قتل هم انجامید از سوی
دیگر، بر بیاعتمادی متقابلی که از سالها پیش وجود داشت افزود وخواه
ناخواه تأثیري تشدیدکننده بر اختلافات داشت.
كشتهشدن مظلومانه عباس عماني، موجهايی از تظاهرات مجاهدین را در پی داشت
و باز هم کشتهشدن تنی چند از هواداران و اعضای سازمان را بهدنبال آورد.
در گفتوگوهای بعدی به ادامه تحولات تا مقطع 30 خرداد و هفتتیر1360 خواهیم
پرداخت.
پینوشت:
1ـ مجموعه اعلامیهها و موضعگیریهای سیاسی مجاهدین خلق ایران، جلد اول،
انتشارات سازمان مجاهدین خلق.
2ـ روزنامه کیهان، 18 بهمن 57.
3ـ همان، 19 بهمن 57.
4ـ همان، 21 بهمن 57.
5ـ مجموعه اعلامیهها و موضعگیریهای سیاسی سازمان مجاهدین، جلد اول.
6ـ همان، دوم اسفند 57 به مناسبت سالروز شهادت سرگرد مجاهد علی محبی.
7ـ همان، صفحه 104.
8ـ مجموعه سرمقالههای نشریه مجاهد، مهمترین موضعگیریهای سیاسی مجاهدین
خلق، ص348، از انتشارات سازمان مجاهدین خلق.
سایت ایران قلم از انتشار
مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است
مسئولیت
مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد
|