_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

انفجار ۸ شهریور شاخص التزام رجوی (مجاهدین خلق) به دموکراسی و انتخاب مردم

سازمان نه آن زمان و نه اکنون بر خلاف تبلیغات روی نقش و جایگاه مردم، از اساس قائل به حاکمیت مردمی و حتی قائل به رأی آنها برای انتخاب دولتمردان سیاسی نبوده و نیست

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، بیست و پنجم اوت 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8453

 

از وقتی رجوی به سمت غرب تغییر مسیر داده، مدعی و حامی بی بدیل دموکراسی و رفراندوم و آزادی شده است. اینکه او تا چه اندازه توانسته حامیان غربی را نسبت به این نمادها مجاب و متقاعد کند، چندان مهم نیست. مهم این است که ببینیم که در گذشته رجوی چه به لحاظ رفتار و چه به لحاظ ایدئولوژیکی تا چه اندازه با این تظاهرات بیرونی سنخیت و همسویی داشته است. ببینیم برای او که مدام از مردم به عنوان تنها منبع مشروعیت حاکمیت نام می برد، این مردم در عمل و پراتیک سیاسی چه جایگاه و اهمیتی دارند. بخصوص وقتی بتوانیم برای ارزیابی صحت و سقم این ادعاها به برخی فاکت ها و تجربه های ملموس اتکا کنیم که به واسطه یا بی واسطه می توانند شاخص عملی خوبی برای سنجش ادعاهای او باشند. به دلیل تقارن این روزها با انفجار دفتر نخست وزیری در ۸ شهریور این حادثه را به دلیل بار معنایی و تشخص ویژه ای که دارد و فارغ از همه تبعات و … صرفا با چنین انگیزه ای مورد ارزیابی قرار می دهیم. برای بازنمایی این جنبه های مغفول مانده بایستی کمی به عقب برگردیم و روند وقایع سیاسی بعد از برکناری بنی صدر و مشخصا برگزاری مجدد انتخابات ریاست جمهوری را به لحاظ کمی و کیفی و پیام هایی که بجا می گذارد بازنگری کنیم. اهمیت این انتخابات از این حیث است که پیشتر و در ۲۵ خرداد رجوی مدعی است حاکمیت توأمان مشروعیت سیاسی، ایدئولوژیکی و مردمی خود را از دست داده است. و همین محمل در ظاهر امر توجیه سیاسی او برای ورود به فاز مسلحانه و تروریستی است.

انتخابات ریاست جمهوری دوم مرداد ۱۳۶۰ با مشارکت قریب ۱۵ میلیون نفر حامل چند پیام اساسی بود. و البته در رأس آنها پاسخ به چالش کشیدن نظامی که در ۲۵ خرداد رجوی مدعی شده بود توأمان مشروعیت مردمی خود را بعد از مشروعیت ایدئولوژیکی و سیاسی نیز از دست داده است. از چنین منظری می توان دومین انتخابات ریاست جمهوری را به نوعی رفراندوم تعیین مشروعیت حاکمیت تعبیر کرد. پس به یک معنی و با این فرض که سازمان از همان ابتدای بهمن ۵۷ و در ارزیابی حاکمیت و به مرور برای ورود به فاز مسلحانه دچار یک لغزش ایدئولوژیکی، سیاسی در ارزیابی شرایط عینی و حاکمیت و در نهایت نتیجه گیری غلط شده، می تواند بسیار حائز اهمیت باشد. از آنجا که سازمان برای ورود به فاز نظامی الزاما می بایستی که پشت ادعای فقدان مشروعیت مردمی موضع بگیرد، و حداقل در حرف حرکت مسلحانه خود را تئوریزه و توجیه کند، برگزاری دومین دوره انتخابات ریاست جمهوری سوای هر موضعی که درباره ماهیت حاکمیت داشته باشیم، اما از زاویه ارزیابی مشروعیت نظام این انتخابات می توانست به منزله یک اتمام حجت و شاخص برای حداقل تصحیح تصمیم گیری رجوی برای ورود به فاز مسلحانه باشد. در کمترین توقع و انتظار این انتخابات می توانست حداقل برای بدنه تشکیلاتی و بخصوص برای اعضای مرکزیت سازمان که با رجوی همراه شده بودند، یک نقطه عطف برای بازگشت باشد؛ کمااینکه تحلیل محمدرضا سعادتی بر ارزیابی غلط سازمان از شرایط و ورود به فاز مسلحانه به مثابه اقدامی همسویانه با جبهه ضدانقلاب تأکید دارد.

پس در اولین ارزیابی از مشارکت ۱۵ میلیونی مردم در دومین دور انتخابات ریاست جمهوری پیش از هر چیز این ادعا که حاکمیت فاقد پشتوانه و مشروعیت توده ای است به چالش کشیده می شود؛ و در صورتی که بپذیریم سازمان در تحلیل و ارزیابی اش مبنی بر از دست دادن مشروعیت مردمی و ورود به فاز مسلحانه صادقانه دچار اشتباه در تحلیل شرایط عینی گردیده، می توانست نقطه بازگشت و ورود به فاز انتقاد از خود و در عمل منجر به حداقل متوقف کردن اقدامات مسلحانه شود که با این فرض انفجار ۸ شهریور موضوعیت خود را از دست می داد و اتفاق نمی افتاد. به این دلیل که در آن زمان هیچ راه حل و گزینه ای همچون انتخابات ریاست جمهوری که عملا به منزله نوعی رفراندوم برای سنجش مشروعیت کل حاکمیت تبدیل گردید، نمی توانست با چنین صراحتی نظرگاه مردم را در قبال کلیت نظام تأیید یا به چالش بکشد. به یک معنی اگر صادق بودن سازمان در اشتباه تحلیل از شرایط را مفروض بداریم، در این صورت بایستی از سازوکارهایی برای نفی و اثبات مشروعیت توده ای حاکمیت استفاده می شد. این سازوکار در دمکراتیک ترین شکل خود رجوع به آراء و نظرگاه های مردم بود. حتی با این فرض که حاکمیت در آن زمان ناخواسته و بدون در نظر گرفتن تبعات چالش برانگیز حاصل از عدم حضور مردم در آن انتخابات، اما بطور اتوماتیک و ناخواسته به آن تن داده باشد. آن انتخابات پیش از هر چیز یک رویکرد کاملا دمکراتیک و در شرایط ملتهب و هرج و مرج گرایانه بود که انتخاب مردم را میان دو گزینه آلترناتیو مسلح اش یعنی مجاهدین و حاکمیت جمهوری اسلامی مقید می کرد. آن انتخابات فی النفسه و در ذات خود دو پیام اساسی از جانب مردم بجا گذاشت.

اول: اینکه حکم به داشتن مشروعیت توده ای نظام سیاسی داد.

دوم: اینکه به آلترناتیو مسلح حاکمیت که تا آن زمان علاوه بر انفجار حزب جمهوری دهها تن از مسئولین را در ترورهای پراکنده به قتل رسانده، پاسخ منفی داد.

اما در نقطه مقابل اصرار سازمان به ادامه اقدامات مسلحانه و از جمله انفجار ۸ شهریور که ثمره و نتیجه رویکرد دمکراتیک به تعیین مسیر آینده بود، و طی آن منتخبین جمهور قربانی شدند، بخودی خود بر این نتیجه گیری صحه می گذارد که:

سازمان نه تنها دچار اشتباه تحلیل در ارزیابی رابطه حاکمیت با مردم و در نتیجه از فقدان مشروعیت نظام نشده که بر عکس با علم به این مهم که حداقل تا آن زمان این پشتوانه با قوت اولیه باقی بوده، با انگیزه و تحلیل متفاوتی وارد فاز مسلحانه شده که از اساس هیچ ارتباطی با داشتن و نداشتن مشروعیت حاکمیت و لحاظ رأی و نظر مردم نداشته است. (البته رجوی بعدها این انگیزه ها را در مواردی با صراحت و در مواردی هم در لفافه بیان کرد.)

به اتکای این گزاره ها و نشانه ها می شود نتیجه گیری کرد که سازمان نه آن زمان و نه اکنون بر خلاف اینکه بیشترین مانور و تبلیغات را روی نقش و جایگاه مردم بنا کرده از اساس نه قائل به حاکمیت مردمی و حتی قائل به رأی آنها برای انتخاب دولتمردان سیاسی نبوده و نیست. برای این ادعا سوای آنچه در کنش و واکنش های سیاسی و در طی این سه دهه می توان به آن استناد کرد، آموزه ها و نظرگاه های ایدئولوژیکی سازمان نیز بر این ادعا بطور مضاعف صحه می گذارد. شاید شفاف ترین فاکت ایدئولوژیکی بنیانگذاران سازمان در این خصوص را بتوان از منابع ایدئولوژیکی سازمان مورد تأکید قرار داد، در جایی که مشخصه ها و چشم انداز حکومت اسلامی مجاهدین اینگونه توصیف می شود:

“با پذیرش دینامیسم قرآن و درک بنیادهای اعتقادی آن هرگز مجوزی برای انطباق این مکتب با سرمایه داری و یا انفصالش از امر حکومت نخواهیم یافت. خصوصا باید یادآور شویم که حکومت اسلامی در عین آنکه سرشار از احترام به آزادگی و اختیار وجود انسانی است هرگز مشابهتی با دموکراسی مورد تبلیغ غرب که بالتمام خرافه ای بیش نبوده و نیست، ندارد. بلکه برعکس حاوی نوعی اعمال قدرت و رهبری جمعی است که اگر بخواهیم در قالب یکی دو کلمه به آن اشاره کنیم، حکومت متقین بهترین تجسم آن است. در این قالب است که گروه صاحب تقوی که خصومت ویژه اش اهلیت (آگاهتر بودن) نسبت به احوال اجتماعی است، قدرت و رهبری جامعه را به دست می گیرد و جامعه را به جانب بنیادهای قرآن سوق می دهد.”

با این احتساب مشاهده می شود که سازمان با تأکید بر واژه های مثلا حکومت متقین، صاحبان تقوی، اهلیت، به دست گرفتن قدرت و … بر اساس حقی که پیشاپیش برای خود مفروض داشته، اساسا نمی تواند برای مردم و نقش آنها در قدرت سیاسی جایگاهی قائل باشد. از چنین منظری می شود نتیجه گیری کرد انفجار ۸ شهریور به نوعی تعیین تکلیف با مردم و بواقع مظاهر دموکراسی در جامعه است. و هم می توان به نوعی واکنش کینه توزانه و ضددمکراتیک به مردمی تلقی کرد که با کنش مدنی، هم بر ذهنیت قدرت طلبانه و متوهمانه سازمان برای رسیدن به قدرت سیاسی متقین!! خط بطلان کشیدند. و اینکه فرض خوش بینانه تحلیل صادقانه اما غلط سازمان در خصوص شرایط عینی و نتیجه و فرآیند منجر به سی خرداد از اساس غیر واقعی بوده و مردم هیچ نقش و جایگاهی در تصمیمات رهبری سازمان نداشته اند.

اینکه سازمان با چنان عقبه و آزمونی در نفی التزام به قواعد دموکراسی چگونه همچنان بر طبل آن می کوبد، تناقضی است که هم به لحاظ ایدئولوژیکی و هم تجربه های رفتاری پاسخی جز توسل به توجیه توهم و ناآگاهی توده ها از حاکمیت و جایگاه طبقاتی – تاریخی بدان دست نیافته است. توجیهی که می تواند به اتکای شواهد و تجربه های مشابه و مواضع سازمان، کماکان بر بی پایه بودن باور و التزام سازمان به انتخاب مردم به مثابه یکی از مظاهر و نمادهای دموکراسی تأکید داشته باشد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نشانه شناسی تعیین راه رجوی

تعیین راه کوبلر ، تعیین راه رجوی ...!

(پیام تبریک رجوی، سی خرداد و فروغ جاویدان را تداعی می کند)

 

 

بهارایرانی، مجاهدین دبلیو اس، چهارم اوت 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8378

 

رادیو فردا و بسیاری سایت های خبری به نقل از رویترز اظهارات فیاض مشاور امنیت ملی نوری مالکی در خصوص امکان استفاده از زور برای تخلیه قرارگاه اشرف را اینگونه درج کرده اند:

“آقای الفیاض گفته است که از زور برای انتقال ساکنان اشرف استفاده نخواهد شد.”

در نقطه مقابل بیانیه شورای ملی مقاومت سازمان مجاهدین همین اظهار نظر را اینگونه منعکس کرده است:

“عراق می گوید به زور گروه ایرانی مخالف را اخراج خواهد کرد».”

دلیل این دو نحوه اطلاع رسانی و پوشش خبری در یک موضوع که یکی از سوی منابع مختلف خبری و دیگری از سوی سازمان مجاهدین منعکس شده چیست؟

ترکیب این دو خبر بدون نیاز به گمانه زنی و داوری دلالت بر این معنی دارد که رجوی بر اتخاذ یک راه حل خشونت آمیز اشتیاق وافری دارد. این اشتیاق آیا به این معنی است که در ارزیابی رجوی تقابل خشونت آمیز ساکنان اشرف با نیروهای عراقی با هر نتیجه ای که حاصل شود، به نفع او خواهد بود. برای ارزیابی واقع بینانه تر صورت مسئله ناگزیر باید کمی به عقب برگردیم. به جایی که رجوی در پیام ۱۲ اردیبهشت خود و تحت عنوان کارزار آزادی شماره ۵، ضمن دهن کجی به مقامات عراقی به این بهانه که در پایان ضرب الاجل مقامات عراقی، همچنان در اشرف باقی مانده، خطاب به ساکنان اشرف می گوید:

“… مجاهدین پیشاپیش با آمادگی کامل برای پرداخت بها پیروزی را به نام خودشان ثبت کرده و می کنند و به همین خاطر در آغاز کارزار آزادی شماره ۵ و پنجمین شلیک به بساط دشمن ضدبشری باز هم من صرف نظر از نتیجه اش آن را پیشاپیش به تک تک شما تبریک می گویم. مبارک است.”

این تبریک و چشم اندازهای پیروزمندانه ناخودآگاه دو وضعیت مشابه یکی مقطع سی خرداد ۱۳۶۰ و دیگری شب قبل از عملیات موسوم به فروغ جاویدان را تداعی می کند. تک تک واژه ها و جنس و محتوای این جملات ها نشان می دهد رجوی به طرز آشکاری مخاطبان خود را با فرجام های مشابه آن دو سرفصل ارجاع می دهد. و البته پیشتر چنانچه تصریح دارد، این وضعیت را در تعیین راه و روی میز گذاشتن سه گزینه تسلیم به پلیس عراق، ماندگاری تا فرستادن افراد با مسئولیت سازمان به خارج کشور و گزینه سوم یعنی آمادگی و دادن امضا برای جنگ صدبرابر تعیین کرده بود. همه این نشانه ها بر این معنی دلالت و گواهی می دهد که رجوی از همان آغاز تن دادن ظاهری اش به حکمیت ملل متحد و آمریکا و … هیچ قصدی برای تخلیه قرارگاه اشرف و تن دادن به ترک خاک عراق نداشته است. برای او خارج از بازی تازه ای که آغازشده بود، دو چشم انداز و فرجام لحاظ شده بود. یکی دل بستن به فاکتورهای غیر قابل پیش بینی و اتفاقات سیاسی در داخل عراق که در نهایت منجر به ماندگاری در اشرف و عراق بشود. دیگری همان چشم اندازی که رجوی بارها با صفت عاشوراگونه آن را مورد تاکید قرار داده است. وضعیت صحنه امروز به گونه ای است که فرض اول تا حدود زیادی منتفی است. می ماند آن چشم انداز عاشوراگونه ای که نشانه های آن را می توان در رویکرد تحریف آمیز به اظهارات مقام عراقی مشاهده کرد. با این حساب ظاهراً رجوی همه هم و غم خود را برای رویارویی خشونت آمیز متمرکز کرده است. بعلاوه اینکه تلاش می شود با براه انداختن یک جنگ روانی و البته با ماهیتی تحریک کننده مقامات عراقی را ناگزیر به استفاده از خشونت کند. این رویکرد نیز مسبوق به سابقه است. رجوی در فاز سیاسی اش، با همین شگرد و ترفند به رویارویی روانی و در نهایت نهایی با جمهوری اسلامی رفت. صحنه روزها و ماه های پیش از خرداد ۱۳۶۰ به نوعی در حال تکرار است. رجوی به باور خود دارد به دل تضادها می زند تا راه باز کند. دارد مثل سال ۶۰ قربانی می گیرد تا بتواند به اتکای دریای خونی که همواره کلید برون رفت او از بن بست های سیاسی و استراتژیک بوده، این بار نیز در مدار بالاتری یا موفق به تحمیل اراده خود بر جامعه بین الملل شود و یا باز با چشم انداز عاشوراگونه اش هزاران قربانی بگیرد. اگر انتخاب پیشتر رجوی در خصوص دو راه حل مردن سیاسی در بیرون اشرف و مردن فیزیکی در قرارگاه اشرف را چنانچه ارجح او مردن فیزیکی در داخل اشرف و دفن شدن در آن بوده، محور ارزیابی های آینده قرار دهیم، در این صورت نشانه ها و تعیین راه سرنوشتی که رجوی در پیام های اخیر و همچنین رویکرد تحریف آمیزش به انعکاس اظهارات مقامات عراقی مورد تاکید قرار داده، کاملا قابل فهم و حتی قابل پیش بینی می کند.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مجاهدین خلق (فرقه رجوی) و نهادهای ملل متحد

نگاه ابزاری مجاهدین به حقوق بشر، دمکراسی و ازادی و ...

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، دوم اوت 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8359

 

به یقین نسل امروز و بسیاری حتی از نسل های پیشین از سبقه مواضع سازمان مجاهدین در قبال نهادهای بین المللی و در راس آن ملل متحد اطلاع چندانی ندارند. برای این نسل های مورد اشاره تا آنجا که چشم باز کرده اند شاهد تشبث و دخیل بستن مجاهدین به این نمادها و نهادها که ماهیتی جز رویکرد ابزاری و بخصوص بخش حقوق بشر ملل متحد نداشته نبوده اند. تا جایی که این تصور قوت می گرفت که ملل متحد تنها ملاء و مرجع سازمان برای تظلم خواهی و اعاده حقوق پایمال شده آنها است. اما با حضور ملل متحد در مسئله اشرف پرده این فریبکاری و دغل بازی به یکباره برای همگان فرو افتاد. و شکل و شمایل تازه ای به خود گرفت. تصور اولیه حداقل بر این بود که سازمان حتی به اقتضای انتفاع و بهره ای که تا حالا از اهرم ملل متحد و سازمان های حقوق بشری وابسته به آن برده در این فقره پایبندی خود را پیش از پیش به اصول و قواعد حاکم بر آن نشان بدهد. اما در ماهیت امر همین مسئله به طناب دار و پرده برداری از ریاکاری های رجوی مبدل گردید. مسئله اشرف و پیامدهایی که بجا گذاشت نشان داد مواضع و نگره های ایدئواوژیکی سازمان در قبال این نهادها کماکان با آن نگرش ایدئولوژیکی سالهای آغازین تاسیس خود هیچ تفاوتی نه در ماهیت تبیین و حتی در شکل و ادبیات مواضع آنها ایجاد نکرده است. اگر بتوان تفاوتی در این فقره قائل شد همانا در پیچیدگی استفاده ابزاری از این اهرم ها و امکانات و در راستای اهداف کاملا ایدئولوژیک و تشکیلاتی است. اما آنچه مربوط به گذشته و مانیفست سازمان در قبال این نهادها می شود کم و بیش چیزی در حد همین ادعاهایی است که اخیراً از سوی امثال جمشید پیمان و رحمان کریمی در خصوص ماهیت غیر مستقلانه و وابسته ملل متحد به محافل امپریالیستی مطرح می کنند. با این توضیح که سازمان بخصوص تا مقطع انقلاب و مشخصاً برپایی دادگاه های انقلاب و احکام بعضاً شتابزده آنها که اتفاقاً با نفوذ و دخالت عوامل سازمان در همان دادگاه ها صادر می شد، مصرانه بر دو مولفه تاکید داشتند که نتیجه نهایی آنها نادیده گرفتن یکسره مواضع آنها در قبال قانون گریزی به مفهوم عام و رفتارهای خشونت آمیز و همچنین تئوریزه کردن وابستگی این نهادها به محافل امپریالیستی و در راس آنها امریکا بود. نکته جالب اینکه این نگره ها نه مربوط به سال ۵۷ که پیشتر در برخی از منابع ایدئولوژیک سازمان از جمله شناخت و تکامل و … به تاکید مورد بحث و ریشه یابی گرفته بود. در این رابطه بخصوص مسئله حقوق بشر جیمی کارتر نیز در راستای چنین تحلیلی از بنیاد یک پروژه و دکترین امپریالیستی تجزیه و تحلیل شده است. این نگرش از آنجا ناشی می شد که اساسا سازمان مجاهدین برای قضاوت هر پدیده ای ابتدا به ساکن آن را در متدلوژی خود و با معیارها و خط کشی های کلیشه ای و از پیش تعیین شده که بیشتر ملهم از آموزه های مارکسیستی بوده، ارزیابی می کردند. شاخص این خط کشی و مرزبندی همانا موقعیت فرد و پدیده مورد بحث و وابستگی مستقیم و غیر مستقیم آن به دو جناح و طبقه استثمار کننده و استثمارشونده بود.

مولفه ای که برای اولین بار از سوی محمد حنیف نژاد و به مثابه یک تحول متدلوژیکی در ارزیابی و تنظیم رابطه تشکیلاتی سازمان با پدیده های اطراف خود شکل میزان و شاخص به خود گرفت و تا هم اکنون نیز مبنا و شاخص ارزشگذاری و تنظیم رابطه با ملاء و پیرامون خود است. بر اساس چنین شاخص و برداشتی مفهوم ایمان و بی ایمانی نه برآمده از اعتقاد و باورمندی فکری و عقیدتی به وحدانیت خداوند و دیگر آموزه های دینی، که بر مبنای تعیین هویت طبقاتی افراد مشخص می گردید. بر همین اساس و از آنجا که در تحلیل سازمان از شرایط عینی و مظاهر کفر، امپریالیسم به عنوان مظهر و دشمن اصلی خلق ها معرفی می شد، بطور طبیعی تمامی پدیده های منبعث و منتج از آن نیز در همین راستا جایگاهی فراتر از سازوکارهای امپریالیستی و عوامل آلت دست امپریالیسم پیدا نمی کردند. بر چنین مدار و شاخصی هر گونه کنشی از جانب این نهادها به مثابه کنشی اراده گرایانه و در جهت حفظ و تامین منافع دول امپریالیستی و قطب جهان سرمایه داری تعبیر و داوری می گردید.

در باورهای ایدئولوژیکی و تشکیلاتی سازمان و بخصوص آنچه رجوی در تبیین جهان آن را به صورت عینی تر و مصداقی مورد بررسی قرار داد، خطوط کلی ترسیم شده در جهان بدون هیچ گونه اغماض و تفاوتی در کمیت و کیفیت یا در راستای محو استثمار و تضاد طبقاتی و در نتیجه همسویی با خلق ها قابل شناسه و تقسیم بندی هستند و یا در نقطه مقابل آن در مقابل خلق ها و مبارزات طبقاتی. به یک معنی رجوی ها قائل به جایگاه و موقعیت سومی نبوده و نیستند. و جالب تر اینکه راه سوم و یا به تعبیر رجوی میانجی گیری مکانیکی را چیزی معادل همان باطل و یا در مفهوم پراتیکال اش آلت دست شدن امپریالیسم ارزیابی می کنند. اگر بخاطر بیاوریم سازمان در اوایل انقلاب و در گرماگرم برگزاری دادگاه های انقلاب بیشترین چالش را با همین سازمان ها و نهادهای بین المللی براه انداخته بود. و بعضا در برخی موارد مشخص در مواجه با کسانی که از درون حاکمیت و بعضاً از جانب آیت الله خمینی خواستار تعدیل و جلوگیری از شتابزدگی در صدور احکام و لحاظ رئوفت اسلامی و اخلاقی و … بودند، موضعی کاملاً خصمانه و هتاکانه و تهدید آمیز داشتند. این مواضع بخصوص از وقتی شدت گرفت که پای همین مجامع بین المللی و به ضرورت پای بندی شان به پرنسیب های انسان دوستانه به میان آمد، مواضع سازمان نیز بر اساس همان تئوری پردازی هایی که از فلسفه وجودی این مجامع داشتند، با شدت و حدت بیشتری مواجه شد. این واکنش خصمانه و متاثر ایدئولوژیک تا جایی پیش رفت که وقتی حاکمیت از نفوذ برخی عوامل سازمان در بازجویی و دادگاه ها و صدور احکام درباره متهمان مطلع و دست آنها را از این نهادهای انقلابی کوتاه کرد، و در نتیجه بر روند دادگاه ها و احکام آنها تاثیر کیفی بجا گذاشت،مجاهدین با انتشار بیانیه شدید الحنی هم تعدیل در برخورد با متهمین را به سازشکاری و زدوبند و … تعبیر و در نتیجه دادگاه ها را به مماشات!! نمود و فراتر در برخی موارد که قضات، متهمین ی را بنا به ملاحظات انسانی و اسلامی مورد عطوفت قرار می دادند، سازمان متهم به وابستگی محافل امپریالیستی و آمریکا می نمود. و در مورد خاصی حتی سازمان حاکمیت را تهدید کرد که افراد مورد عفو و یا تبرئه شده را در دادگاه های غیابی درون تشکیلاتی محاکمه و راسا اقدام به مجازات اعدام آنها خواهد نمود. یکی از نکاتی که در این رابطه بسیار حائز اهمیت بود، اینکه سازمان اساساً به چیزی به عنوان حق دفاع و داشتن وکیل مدافع برای متهمین قائل نبود. به زعم سازمان همین که هویت فردی یعنی نام و مشخصات کسی احراز می شد برای اجرای حکم اعدام او کفایت می کرد. در این رابطه مطالعه مقاله … به عنوان مشت نمونه خروار می تواند بر نگرش هولناک و هیستری سازمان در این خصوص تاکید داشته باشد. در یک کلام سازمان تمامی مواضع زیر مجموعه های ملل متحد در موضوع حقوق بشر را جز در همسویی آنها با امپریالیسم و ضدیت با انقلاب و نیروهای انقلابی تلقی نمی کرد. خوشبختانه تمام اسناد آن روزها موجود است. حتی سازمان در مواجه با این چالش که ممکن است کسی در دستگاه حاکمه بوده اما مرتکب جرمی نشده باشد، بر این توجیه اصرار می ورزد که نفس حضور یک فرد در سیستم حاکمه فی النفسه بر مجرمیت، محکومیت و مجازات او کفایت می کند. تاکید بر بازخوانی آن گذشته و مواضع فعلی سازمان در قبال این نهادها از آن جهت حائز است که با حفره ها و تناقضات و هم آن جنبه های ریاکارانه و فرقه ای نهادینه شده در مناسبات سازمان تاکید کنیم. درست بر خلاف چندین سال و یا دو دهه قبل که سازمان تمامی اهداف ایدئولوژیکی خود را با همین سازوکارهای بین الملل به پیش می برد، اما امروز می بینیم که به طرف العینی به همان معیارها و شاخص های ایدئولوژیکی گذشته خود بازگشته و بصراحت ملل متحد و نهادهای مربوط را بر خلاف انچه در طی چند سال گذشته که مدام زیر پرچم همین نهادها سینه می زد، به اهرم هایی آلت دست امپریالیسم و استعمار متهم می کند. در طی چند هفته گذشته و با پیش آمدن چالش های اشرف، سازمان بتدریج دارد به مواضع ایدئولوژیکی اولیه خود که ماهیتی کاملا ایدئولوژیک دارد است نزدیک می شود. تا جایی که مقالات امثال جمشید پیمان و رحمان کریمی و منصور قدرخواه ملل متحد را یکسره آلت دست و مجری دکترین و سیاست های امپریالیستی معرفی می کند. بارها به ضرورت و تناوب درباره تنظیم رابطه ابزاری سازمان با تمامی اهرم ها و نهادهای بین المللی سخن گفته ایم. اما چیزی که این بار جنس و ماهیت این نگرش را متفاوت نشان می دهد، تفاوت در نگرش و در واقع رو شدن دست مجاهدین و برگشتن آنها به همان مولفه های ایدئولوژیکی پنجاه سال پیش است. یعنی اعتقاد بر اینکه نفس و فلسفه وجودی چنین نهادهایی چیزی در راستای تضمین و حفظ منافع امپریالیست ها نیست. در این رابطه اشاره به دو نکته حائز اهمیت است. اول اینکه در این رویکرد سازمان بطور واقعی و خواسته یا ناخواسته پرده از دغل بازی های خود در رابطه با این نهادها بر می دارد. دوم اینکه بر التزام و وفاداری خود به ماهیت ایدئولوژیکی و مانیفست برگشت ناپذیر و جزم اندیشانه گذشته در قبال تقسیم بندی های کلیشه ای صحه می گذارد. سوم اینکه بر خلاف آن قیافه ظاهرالصلاحی که از موضع آزادی خواهی برای مردم به خود گرفته، اشکارا به قول ایرانی ها داد می زند اش همانا و کاسه همان و چیزی در ماهیت امر تغییر نکرده است. ملل متحد و حقوق بشر و صلیب سرخ و … اینها به قول رجوی تا وقتی مشروعیت و موضوعیت دارند که به تامین و تضمین اراده او بیایند، در غیر این صورت همه اینها کماکان آلت دست امریکا و جهان سرمایه داری هستند. تعابیری که جمشید پیمان در مقاله اش با عنوان نرم تنان و سخت تنها به آن اشاره می کند، در واقع کلیدواژه هایی هستند که باید مورد التفات و تامل قرار بگیرند. تبیین و نشانه شناسی این تعابیر و همچنین محتوای این مقالات در این وضعیت می تواند په بسیاری ابهامات و سوالات در خصوص مسئله اشرف و ملل متحد و آینده روند موجود پاسخ بدهد. امری که متاسفانه آنچنان که باید و شاید حساسیت و کنجکاوی و توجه حتی کسانی که عمری را با این رمز و رازهای تشکیلاتی زندگی کرده اند، جلب نکرده است.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مجاهدین خلق (فرقه رجوی) دولت عراق را متهم به غصب اموالی می کند که متعلق به بیت المال عراق است

مجاهدین خلق (فرقه رجوی) مدعی کدام دارائی هستند

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، سی ام ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8330

 

سازمان مجاهدین در آخرین بهانه تراشی برای امتناع از تخلیه اشرف مدعی شده دولت عراق در صدد است دارایی های معادل پانصد میلیون دلاری سازمان در اشرف را تصاحب کند. در تیتر بیانیه که با محتوای آن تفاوت های فاحشی یافت می شود چنین آمده است:

“حکومت عراق قصد دارد بیش از ۵۰۰میلیون دلار مالکیتهای منقول و غیر منقول ساکنان اشرف را تصاحب کند.”

این ادعا در حالی مطرح می شود که پیش تر تکلیف این اموال در توافق نامه ۲۵ دسامبر میان سازمان و دولت عراق و با نظارت یونامی و نماینده ملل متحد روشن شده است. از جمله چنانچه در متن همین بیانیه به نقل امده:

«در مورد سرمایه ها و داراییهای اشرف، به بحث‌هایمان ادامه می دهیم تا به راه‌حلی برسیم که در آن حقوق مالکیت ساکنان اشرف به‌گونه یی سازمانیافته محترم شمرده شود».

در آن توافق نامه تاکید شده که این اموال با نظارت نماینده ملل متحد به فروش رفته و پول آنها به سازمان مسترد شود. حتی در بیانیه مورد اشاره سازمان نتوانسته ادعا کند که این توافق نامه نقض و نادیده گرفته شده، آنچه محل منازعه و بحث سازمان است نحوه فروش و جابجایی و انتقال این اموال به نقطه دیگری است که ظاهراً به استناد توافق نامه ۲۵ دسامبر موضوعی غیر قابل پیش بینی است که به تصریح یونامی حل آن مستلزم پیدا کردن راهکارهای قانونی تازه می باشد. بیانیه به نقل از نامه یونامی به ساکنان اشرف تصریح دارد که:

“سازمان مهاجرت جهانی که برای انتقال اموال خدمات لازم را ارائه می‌دهد وارد این موضوع که نیازمند اقدام جدی رئیس یونامی و موافقت دولت عراق است، نخواهد شد.”

بدیهی است این اتهام جز در راستای اضافه کردن بهانه های قبلی و جهت امتناع از تخلیه اشرف کارکرد دیگری هم دارد. که همانا متهم کردن دولت عراق به غصب می باشد. اما صرف نظر از اینکه در توافق نامه ۲۵ دسامبر بر چه اساسی مالکیت سازمان بر این دارایی ها به رسمیت شناخته شده، جای این سوال باقی است که چرا دولت عراق به جد و قاطعیت و از طریق همان نهادهایی ذی صلاح بین المللی مالکیت واقعی این اموال را روشن نمی کند؟ اگر فی الواقع مجاهدین با استفاده از اهرم های بین الملل پشت حق پناهندگی خود سینه می زنند، می شود به استناد همان قوانین در مورد دارایی های ادعایی سازمان در اشرف وارد یک کیس حقوقی شد. در این راستا جای طرح بسیاری سوالات باقی است، از جمله اینکه آیا با فرض به رسمیت شناختن پناهندگی مجاهدین در عراق، می توان مالکیت مجاهدین را بر اموالی که در اشرف وجود دارد به رسمیت شناخت. آیا در کیس های ملل متحد و حقوق پناهندگی مورد مشابهی یافت می شود که پناهندگانی با مختصات و شرایط مجاهدین بطور جمعی در مکانی مستقر و زمین آنجا را تصاحب و اقدام به ساخت و ساز و در نهایت روی زمین های غصب شده ادعای مالکیت کرده باشند.

به نظر میرسد دلیل اصلی دست پیش گرفتن سازمان انعطافی است که دولت عراق از خود نشان داده است.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آیا رجوی (رهبر فرقه مجاهدین خلق) در حال تکرار فاجعه عملیات فروغ جاویدان است!!

عملیات فروغ رجوی در چرخه تکرار؟!

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، بیست و هشتم ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8321

 

این روزها مصادف است با سالگرد عملیات موسوم به فروغ جاویدان رجوی در سال ۱۳۶۷٫ عملیاتی که پیش از هر چیز تداعی کننده توامان جنون رجوی و قربانیانی است که با فرمان او بواقع به مسلخ رفتند. درباره این عملیات در طی سالهای گذشته و از زوایای مختلف صحبت شده است. وجه اشتراک تحلیل های دوستان و مخالفان رجوی اجماع روی این مسئله است که این عملیات اولاً بدون حداقل کارشناسی نظامی و کمترین شعور و دانش سیاسی انجام شد. اما چیزی که بیش از نتایج آن عملیات و تحلیل های منبعث از آن تداعی کننده و توامان نگران کننده می نماید، شرایط و وضعیت مشابهی است که رجوی با آن مواجه شده. در آن زمان اساس و انگیزه عملیات فروغ واهمه رجوی از خاتمه جنگ و پیامدهای آن بود. و به عنوان پیامد اول خاتمه جنگ بن بست بیرونی و سیاسی از یک سو و بحران استراتژیکی درون تشکیلاتی ناشی از پایان یافتن موضوعیت توامان ارتش و استراتژی جنگ آزادیبخش بود. در واقع رجوی با خاتمه یافتن جنگ، بوی الرحمن استراتژی تازه متولد شده خود را استشمام کرد. به همین منظور هم برای فرافکنی و فرار رو به جلو دست زدن به یک اقدام انتحاری را بهترین گزینه حل بن بست و فرار از پاسخگویی به مناسبات درونی و تعاملاتی بیرونی تشخیص داد. با پایان جنگ برای رجوی مثل روز روشن بود که قرارگاه اشرف به لحاظ پراتیک کارکرد مفروض شده خود را از دست داده و از آن پس در نهایت اشرف و آن هم برای مدت کوتاهی تنها حکم یک محل استقرار و سرپناه برای تشکیلات او را خواهد داشت.. همین صورت مسئله امروز نیز و به نوعی روی میز رجوی است. امروز رجوی در استانه از دست دادن همان حداقل سرپناهی است که به زعم خود می خواست از آن بیشترین انتفاع ممکن را برای حفظ ظرف ایدئولوژیکی و به رخ کشاندن توان و قابلیت های تشکیلاتی اش برای جلب توجه غرب و امریکا و … برده و به عنوان فاکتوری برای تحمیل خود به عنوان آلترناتیو مورد استفاده قرار بدهد. رویایی که درست مثل مابقی رویاهای رجوی در حال تبدیل شدن به کابوس است. به این صورت که رجوی حالا ناگزیر است یا تن به تخلیه و آوارگی بدهد و یا با مجامعی که با آنها بر سر تخلیه و خروج از عراق به توافق رسیده رودرو شده و در این روند هر چه بیشتر و بیشتر ماهیت خود را افشا کند. بن بست امروز رجوی بیش از هر چیز تداعی کننده و به وضعیت او در سال ۶۷ شبیه است.

و متاسفانه راه حل رجوی نیز کم و بیش و حتی به جهاتی فاجعه آمیزتر از سال ۱۳۶۷ در حال تکرار و وقوع است. به این ترتیب که اگر رجوی در سال ۶۷ تنها با بن بست استراتژیکی ناشی از خاتمه جنگ مواجه شد، اما امروز در حال از دست دادن ظرف ایدئولوژیکی یعنی قرارگاه اشرف است. جایی که به تاکید رجوی هست و نیست او محسوب می شود و به تصریح او قرار بوده اگر با رفتن از اشرف نابود شود، ترجیحاً در همان قرارگاه اشرف دفن شود. بحران و بن بستی که رجوی در حال حاضر و با رودرویی اش با نهادهای بین المللی شروع کرده، در واقع پاسخ به چگونه دفن کردن تشکیلات و قربانیان اش در قرارگاه اشرف است. این رویکرد هم از جهت نحوه توجیه و تئوری بافی های او برای عملیات فروغ نیز حائز تاکید است. آنچه این ذهنیت سازی را تداعی می کند به استناد پیام های سال جاری او، همان کدها و نشانه هایی که رجوی شب قبل از عملیات فروغ روی آنها تامل داشت. در هر دو مورد رجوی تلویحی و آشکارا بر بن بستی که در آن قرار گرفته اذعان می دارد و راه بن بست شکنی را نیز فدیه و فدا و جنگ صدبرابر می داند که مفهوم مادی و عینی اش می شود تکرار همان عملیاتی که در آن عقل و شعور و دانش سیاسی و … به این دلیل که پاسخ قانع کننده ای به بحران ها وجود نداشت، موقتاً تعطیل و بجای آن شعر و شاعری جایگزین شده بود.

و هر چه بود فقط پاسخ جنون آمیز به بن بستی بود که با هر فرافکنی ولو با قربانی کردن جان هزاران نفر بایستی صورت مسئله اصلی را پاک و یا حداقل برای مدتی تحت الشعاع نتایج حاصله از آن جنون قرار داد.

اینکه اکنون چگونه می شود رجوی را از تکرار عملیاتی چون فروغ جاویدان!! و قربانی کردن هزاران نفر باز داشت، می تواند حیاتی ترین و مهمترین موضوع برای مجامع جهانی از جمله سازمان ملل و نهادهای حقوق بشری باشد، مشروط بر اینکه به فروغ جاویدان رجوی و وضعیت امروز او از دریچه و زاویه ای متفاوت و کاربردی نگاه شود.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در حاشیه اظهارات و اتهامات پاتریک کندی در سنای آمریکا

(در رابطه با مجاهدین خلق، فرقه رجوی)

امثال کندی در حال فعالیت برای تعدیل مواضع آمریکا نسبت به مجاهدین هستند

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، بیست و هفتم ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8305

 

اظهارات پاتریک کندی در جلسه کنفرانس سنای آمریکا در حمایت از سازمان مجاهدین و مقابله با سیاست های وزارت خارجه، حاوی توهمات و برداشت های ساده انگارانه و بعضا مغرضانه ای است که اشاره به برخی از آنها تأکیدی است بر صحت آنچه امورخارجه آمریکا به عنوان یک بازی سیاسی و خوش رقصی برای مجاهدین تعبیر کرده است. طرح ادعاهایی از این دست که آمریکا و ملل متحد همسو با جمهوری اسلامی قصد نابودی و کشتار مجاهدین در عراق را دارند، از آن جنس اتهاماتی است که طرح آن یا از سر ناآگاهی و یا تمارض به قصد سنگ تمام گذاشتن در حمایت از مجاهدین، فرض دیگری بر آن مترتب نیست. وقتی پاتریک کندی مدعی است:

“آمریکا نمی تواند در رواج بی عدالتی و نقض حقوق بشر در یک نقطه از جهان مشارکت داشته باشد و بعد ادعا کند که ما از حقوق بشر در نقطه دیگری از دنیا حمایت می کنیم. این رویکرد متناقضی است. … رژیم ایران روی دولت عراق, ایالات متحده و سازمان ملل حساب باز کرده است که آنچه را انجام دهند که رژیم ایران تابحال موفق به انجام آن نشده است.” (یعنی نابودی مجاهدین)

در اینکه این اتهام و نتیجه گیری بی واسطه و بر اساس استنباط وی از واقعیات موجود حاصل شده باشد، تردید جدی وجود دارد. به این دلیل که نفس این ادعا سراپا متناقض است و چنین گزافه گویی هایی فقط در دستگاه فکری کسی مثل رجوی یافت می شود. به این دلیل ساده که در حال حاضر جمهوری اسلامی زیر فشار بیشترین تحریم های اقتصادی و نفتی و سیاسی و .. از جانب آمریکا قرار دارد. و بطور مضاعف به سمت گزینه نظامی نیز میل می کند. با این حساب باید از ایشان بپرسیم بر اساس چه مستنداتی آمریکا و جمهوری اسلامی را در تقابل با مجاهدین در یک جبهه ارزیابی می کند. و مهمتر از همه اگر به زعم رجوی جمهوری اسلامی در انزوای سیاسی و بین المللی است، و باز به زعم رجوی و آمریکا اگر جمهوری اسلامی بصورت بالقوه و بالفعل بزرگترین معضل جامعه بین الملل و تهدید علیه صلح و امنیت جهانی است، در این صورت آمریکا چه انتفاعی در همسویی با جمهوری اسلامی و نابودی سازمانی می برد که به زعم ایشان مناسب ترین آلترناتیو جمهوری اسلامی است.؟

مسئله دیگر این است که ایشان مرزی میان دو انگیزه حقوق بشری و سیاسی آمریکا در قبال مجاهدین قائل نیست. حمایت آمریکا از سازمان بر اساس معیارهای حقوق بشری است و نه با انگیزه های سیاسی. در واقع ایشان معلوم نیست بر چه مستنداتی می خواهند دادن تضمین های انسانی و حقوق بشری به مجاهدین را با انگیزه های سیاسی یکسان پنداری کنند. این در حالی است که نماینده آمریکا در اشرف بارها حمایت از مجاهدین را در راستای معیارهای حقوق بشری تعبیر کرده و هر گونه حمایت سیاسی از مجاهدین را رد و تکذیب و کماکان مجاهدین را یک گروه تروریستی می شناسد. اما آنچه مشهود است، اینکه امثال کندی در حال فعالیت برای تعدیل مواضع آمریکا نسبت به مجاهدین هستند. و این البته مسئله تازه ای نیست. چنانچه هدف اصلی حامیان آمریکایی سازمان بوده، اما می توانند کماکان برای تعدیل و تغییر این مواضع تلاش کنند. اما خلط کردن آگاهانه این موضوعات تبعات و هزینه هایی دارد که معلوم نیست بازماندگان خانواده کندی ها با چه چیز معاوضه کرده اند. صرف این اظهارات هم که :

“وقتی آمریکا صرفا در حاشیه ایستاده و به (ایران) اجازه میدهد تا هرکاری که میخواهند انجام بدهند, در اصل چراغ سبز نشان میدهد تا ساکنان کمپ لیبرتی و کمپ اشرف از حقوق بشر خود محروم شوند.”

یک ادعا است. به این دلیل که قرارگاه اشرف و ساکنان آن در حال حاضر هم وکیل مدافع و هم ناظر بین المللی دارند. اظهارات آنها هم مؤید این است که حقوق اساسی ساکنان اشرف تا آنجا که به رعایت تفاهم نامه ۲۵ دسامبر و از جمله مهمترین آن یعنی احترام گذاشتن سازمان به حق حاکمیت دولت عراق بیانجامد، محفوظ خواهد بود. همانگونه که طرح اتهاماتی از این دست که:

“مارتین کوبلر و سفیر فرید بجای انجام وظیفه به جامه عمل پوشاندن به نیات رژیم تهران ادامه میدهند.”

اینها همان اتهاماتی است که وزارت امورخارجه آشکارا بر سفارشی بودن آن از سوی مجاهدین به امثال کندی تأکید دارند.

اما یک نکته ظریف در رابطه با آن شعار حقوق بشر و احیای عدالت اجتماعی که پاتریک کندی، مدعی است پدر و عموی او پایه گذار و مروج آن بوده اند، اینکه ممکن است ایشان از مجاهدین بخواهند و بپرسند که موضع شان را در قبال دکترین پدر و عموی شان برای ایشان توضیح بدهند. قطعا اگر سران سازمان آن مواضع را فراموش کرده باشند، می شود به حافظه ایشان برای یادآوری آنها کمی تلنگر زد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مروری بر مواضع و تحرکات سیاسی چند روز اخیر درباره اشرف

مجاهدین کماکان سعی دارند با قریب الوقوع بودن زمان یک کشتار جمعی دیگر، بر روی تلاش های نهادهای مربوطه خط بطلان بکشند

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، بیست و پنجم ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8299

 

امتناع سازمان از انتقال ساکنان اشرف به ترانزیت در آخرین روز ضرب الاجل دولت عراق باعث واکنش سریع مارتین کوبلر و گزارش توأم با شکوائیه وی به شورای امنیت گردید. به گزارش خبرگزاری فرانسه، مارتین کوبلر، نماینده ویژه سازمان ملل در عراق، به شورای امنیت گفت که حدود ۱۲۰۰ نفر از اعضای سازمان مجاهدین خلق علی‌رغم توافق برای ترک قرارگاه اشرف، همچنان در آن باقی مانده‌اند. وی با اشاره به انعطاف پذیری دولت عراق اما تأکید کرده است: “صبر دولت عراق در قبال اعضای این سازمان که حاضر به ترک قرارگاه اشرف نیستند رو به پایان است.”

این در شرایطی است که تاکنون چند ضرب‌الاجل دولت عراق برای خروج اعضای سازمان مجاهدین از اشرف، بدون نتیجه پایان یافته است. با این حال مارتین کوبلر کماکان از دولت عراق می خواهد تا خویشتن داری نموده و تحت هیچ شرایطی دست به خشونت نزند. به نظر میرسد سوای بهانه گیری های سازمان اشاره نماینده عراق در سازمان ملل به عدم پذیرش اعضای مجاهدین توسط کشورهای ثالث عمده ترین مانع و چالش برای راه حل نهایی اشرف و اخراج سازمان از عراق باشد. هر چند در ماهیت امر این چالش فعلا بهترین مستمسک و اهرم از سوی رجوی و بر علیه دولت عراق و نهادهای بین المللی مورد استفاده قرار گرفته است. این موضوع حتی برای مقامات عراقی آنقدر حائز اهمیت است که نمی توانند آن را به عنوان مانعی بر سر راه حل اشرف نادیده بگیرند.

اظهارات حمید البیانی نماینده عراق در سازمان ملل در این خصوص که از کشورهای اروپایی و دیگر دولت ها خواسته است تا خانه جدیدی برای اعضای ساکنان اشرف فراهم کنند، در همین راستا قابل توجه است. اما مسئله اینجا است که چالش اصلی کمتر مورد توجه و تأکید سازمان است و سازمان کماکان بر بهانه هایی اصرار دارد که به اذعان مقامات ذی ربط از جمله مارتین کوبلر موضوعیت چندانی ندارند. در همین حال سازمان مجاهدین در واکنش به اظهارات کوبلر و شکوائیه او در شورای امنیت کماکان مدعی است تا زمان تحقق مطالبات ۸ گانه از انتقال ساکنان اشرف به ترانزیت خودداری خواهد کرد. این در حالی است که کوبلر مسئولیت اصلی تمرد سازمان از انتقال به ترانزیت را متوجه حامیان اروپایی سازمان نموده و تأکید کرده است: “«مسئولیت بر عهده بسیاری حامیان بین المللی مجاهدین است و بسیار اهمیت دارد که آنان بر مواضع ساکنان به‌طور مثبت تأثیر بگذارند.” این اولین بار است که نماینده ملل متحد بر نقش منفی و بازدارنده حامیان غربی سازمان در حل مسالمت آمیز مسئله اشرف اشاره دارد.

در حالی که سازمان عدم تضمین برای مطالبات ۸ گانه خود و همچنین غیر استاندارد بودن ترانزیت را دلیل اصلی تمرد از ترک قرارگاه اشرف ذکر می کند، اما کوبلر در حاشیه برگزاری اجلاس شورای امنیت در پاسخ به خبرنگاران تأکید کرده لیبرتی مطابق استانداردهای بین المللی است. وی تصریح کرده هر چند لیبرتی ایده آل نیست، اما این به معنی غیر استاندارد بودن نیست. وی همچنین در خصوص بهانه هایی که سران سازمان در خصوص مشکل آب و برق در لیبرتی مطرح می کنند، گفته است، ما می دانیم ساکنان لیبرتی روزانه به چقدر آب و چه مقدار الکتریسیته نیاز دارند و بر اساس همین اطلاعات و برآوردها معتقدیم لیبرتی حتی آمادگی آن را دارد که ۱۲۰۰ باقیمانده اعضای سازمان در اشرف را در خود جای دهد. بر خلاف این مناقشات که بیشتر جنبه صنفی و بهانه گیری دارد، اما به نظر می رسد انگیزه اصلی تمرد سازمان از جابجایی در توهم رجوی از قطعی تلقی کردن خروج نام سازمان از لیست تروریستی وزارت امورخارجه آمریکا نشأت می گیرد. این در حالی است که ایالات متحده آمریکا کرارا به سازمان مجاهدین هشدار داده است از این خوش بینی که وزارت امورخارجه تسلیم رأی دادگاه ایالتی واشنگتن خواهد شد دست بردارد. اما با تمامی این احوال و از آنجا که آمریکایی ها در پی فرجام مسالمت آمیز مسئله اشرف هستند و نسبت به عواقب خشونت آمیزی که رهبری سازمان در پی تحقق آن است، اشراف دارند، پیشتر به مجاهدین خلق هشدار داده بود که زمان زیادی برای تخلیه اردوگاه اشرف باقی نمانده است و حذف نام مجاهدین خلق از فهرست سازمان‌های تروریستی دولت آمریکا به همکاری این سازمان در تخلیه اردوگاه اشرف بستگی دارد. با این حال آخرین اظهارات نماینده سازمان ملل درباره آینده اشرف این را می رساند که: “به روشنی باید گفت که استفاده از زور یک انتخاب نیست، و این بخشی از تلاشهای سازمان ملل است که دولت عراق و آن بخش از ساکنان را که همچنان در کمپ باقی مانده اند تشویق کند تا به توافقی دست پیدا کنند که بتوان این راه حل را در یک روش صلح آمیز به سرانجام برساند.”

اما سازمان کماکان سعی دارد با تهدید و قریب الوقوع بودن زمان یک کشتار جمعی دیگر بر روی تلاش های نماینده ملل متحد، ایالات متحده آمریکا و سایر نهادهای مربوطه خط بطلان بکشد. در بیانیه شورای ملی مقاومت که در روز ۲۹ تیرماه منتشر شده ضمن متهم کردن کوبلر به جانبداری از دولت عراق، از یک کشتار جمعی قریب الوقوع خبر داده و پیشاپیش مسئولیت آن را نیز متوجه کوبلر نموده است. بیانیه تصریح کرده:

“مواضع کوبلر در شورای امنیت علیه ساکنان اشرف، همراه با قدردانی از صبر و انعطاف مالکی، نادیده گرفتن نقض سیستماتیک تعهدات دولت عراق در یادداشت تفاهمی است که با کوبلر امضا نموده است، چشم بستن عمدی بر حقایق و حقوق پناهجویان و استانداردها و قانون انساندوستانه بین المللی، بدون تردید راهگشای سومین کشتار در اشرف است.”

به نظر می رسد مسئله اشرف به کلاف سردرگمی تبدیل شده است که رجوی عامدانه و بر اساس یک سناریوی از پیش ساخته به این سردرگمی و بلاتکلیفی سوق داده است. این وضعیت پیش از اینکه معلول یک روند و استراتژی مسالمت آمیز و صلح طلبانه از سوی رجوی باشد، به سوء استفاده رجوی از تمایل و اجماع جامعه بین الملل و مقامات ذی ربط در حل مسالمت آمیز مسئله اشرف مربوط می شود. رجوی با علم به اینکه حضور نهادهای بین المللی تضمینی قطعی برای عدم استفاده از اهرم زور و اعمال قانون توسط دولت عراق در مورد مجاهدین خواهد بود، آگاهانه با به میان کشیدن پای مجامع بین المللی و نشان دادن حسن نیت تاکتیکی حالا به زعم خود دو هدف را دنبال می کند. یا موفق به ادامه شیوه باج گیری و تعویق زمان جابجایی و خروج از عراق و در نتیجه خریدن زمان و ادامه سیاست از این ستون به آن ستون خواهد شد، و یا باعث خواهد شد دولت عراق خویشتن داری خود را از دست داده و از قوه قهریه و زور استفاده کند.

به تصور رجوی در هر دو صورت او برنده اصلی خواهد بود. اما مسئله اینجا است که رجوی با این ترفند پیشاپیش ماهیت خود را برای جامعه بین الملل و بطور مضاعف برای آمریکایی ها رو می نماید؛ با این احتساب می شود به این نکته اشاره کرد که برای رجوی بر خلاف آن هیاهوی تبلیغاتی که سالها است براه انداخته بیرون آمدن از لیست تروریستی چندان موضوعیت و اهمیتی ندارد، به این دلیل ساده که رجوی حداقل در چنین موقعیتی می توانست با خروج از اشرف و گرفتن بسته پیش کشی وزارت امورخارجه و بیرون آمدن از لیست تروریستی یک گام اساسی در خروج از بن بست ادعایی اش در جامعه بین المللی بردارد. اما با این وضعیت و اتفاقات و تبعاتی که بطور اجتناب ناپذیرگریبان رجوی را خواهد کرد، نه تنها دراین زمینه توفیقی کسب نمی کند که پیشتر بر حقانیت و شایستگی حضور سازمان در لیست تروریستی آمریکا تأکید خواهد کرد. پیش فرض ها و معادلات رجوی هر چند در وهله اول نتایج اولیه را به نفع او رقم می زند، اما در ماهیت امر نتیجه ای که برای رجوی در بر خواهد داشت، رسوایی و خودزنی محض و اثبات ادعای کسانی است که مجاهدین را فاقد کمترین پتانسیل و ظرفیت تغییر در تفکر، روش و اخلاق می دانند.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رابطه رجوی با لمپنیست ومجاهدین با تروریست

تروریستهایی را که صرفا به دلیل تروریست بودن (در خود) احساس ارزش و اهمیت می کنند نمی توان وادار به ترک تروریسم کرد...

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، بیستم ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8279

 

این روزها بار دیگر نگرانی های ناشی از لجاجت ها و تهدیدهای فرقه ای رجوی تشدید و گمانه زنی های مبنی بر وقوع اتفاقات خشونت آمیز بیش از بیش احساس می شود. نگرانی دو مقام آمریکایی در این خصوص تأکیدی است بر جدی بودن این امر. این در شرایطی است که تنها یک هفته به پایان ضرب الاجل دولت مالکی به مجاهدین در خصوص تخلیه کامل اشرف باقیمانده است. اما جالب اینکه به موازات هشدارهای مورد اشاره مواضع سازمان نه تنها تعدیل نشده که شکل خصمانه تری نسبت به ملل متحد و بخصوص ایالات متحده پیدا کرده است. چنانچه ماه ها پیشتر این قلم تأکید کرده بود؛ تلاش رجوی پس از تن دادن به میانجیگیری مقامات ملل متحد و آمریکا و سایر نهادهای بین المللی معطوف به بی اعتبار کردن این نهادها و به چالش کشیدن آنها است. این پیش بینی متأسفانه در واقعیت امر چند هفته ای است در موضع گیری های سازمان بوضوح و به موازات گذشت زمان شکل حادتری به خود می گیرد؛ تا جایی که سازمان حالا مدعی است مشروعیت نهادهای بین المللی را نحوه برخورد و نزدیکی آنها به مواضع سازمان تعیین می کند و نه الزامات و قواعد حاکم بر این نهادها! نتیجه اینکه حالا سازمان بخصوص بعد از هشدار مقامات آمریکایی به کل وارد فاز خصومت و تمرد شده است. چند موضع گیری با نام های پوششی از جمله کمیته در جستجوی صلح برای اشرف در حمایت از سازمان بر امتناع از جابجایی و تا گرفتن تضمین های مورد نظر تأکید کرده است. اما باید تصریح کرد رجوی فعلا وارد فاز تازه ای شده است. به این شکل که با تأکید و تمرکز روی موضع گیری این تشکل های پوششی خود را به حاشیه کشیده و ظاهرا قرار است تمرد سازمان به نام تشکل های پوششی نوشته شود. اما قدر مسلم اینکه نهادهای مربوطه و آمریکا دست رجوی را در این بازی جدید پیشاپیش خوانده و بدون اعتنا به این فریبکاری ها بر مواضع خود و حقوق دولت و مردم عراق تأکید دارند.

در اینجا به این موضوع که النهایه رجوی تن به تخلیه اشرف خواهد داد یا روند موجود را به خشونت و خودزنی خواهد کشاند، کاری ندارم، بلکه می خواهم از منظر دیگری به صورت مسئله اشرف نگاه کنیم. به این معنی که بر اساس کدهایی که رجوی ارائه می دهد، اساسا پیدا کردن راه حل مسالمت آمیز برای مسئله اشرف کاملا یک امر ثانوی و حاشیه ای است که به محاسبات استراتژیک رجوی بستگی دارد. دلیل اش هم این است که او سوای مسئله اشرف از بنیان به هر گونه راه حلی که مشخصا هم در آن دست بالا و پیش را نداشته باشد، و بدون خشونت و خون ریزی همراه نباشد، رسمیت و اصالت نمی دهد. در نظر داشته باشید وقتی رجوی می گوید: “پس بی خیال جنگ پیش آمده، بزن، بزن برو جلو، و مطمئن باش و بگو که بیست تا باشید بر دویست تا، صدتا باشید بر هزار تا، چه رسد به اینکه هزار تا باشید.” یا در ادامه عده ای انسان اسیر را به بمب اتمی تشبیه و از آنها به عنوان یک تهدید علیه جامعه بین الملل استفاده و می گوید: “هنوز نزدیک به ۱۳۰۰ نفر در اشرف هستند. این قدرت بسیار عظیمی است. این یک قدرت اتمی است.” این رویکرد تا چه اندازه عمیق و شیفتگی رجوی به خشونت ورزی را نشان می دهد.

می خواهم تأکید کنم در مواجه با چنین آدمی طبیعی است هر فرض و موقعیتی قابل تصور و گمانه زنی است. از جمله و چنانچه رجوی تأکید دارد، اینکه بمیرند و در اشرف دفن شوند. واقعا دلیل این همه اشتیاق و تشنگی به خشونت را در کجا و چه مؤلفه هایی باید جستجو کرد.

در بررسی این جنبه شخصیتی و روانشناسانه از رفتار رجوی ناگزیر باید به گذشته برگردیم و رفتار امروز رجوی را از دریچه دیگری نگاه و ارزیابی کنیم. زاویه ای که کم و بیش برای بازشناسی و تبیین روحیه فدائیان ادعایی او نیز باید مورد توجه و مداقه قرار داد. برای پی بردن به این روحیه و روانشناسی این گونه آدم ها باید به برخی جمع بندی ها و دستاوردهایی که منقدین شیوه های تروریستی و خشونت آمیز در مطالعات خود مورد تأکید قرار داده اند، توجه و تأمل کرد. از جمله مهمترین و تعیین کننده ترین فاکتوری که می تواند در شناخت اصولی این روحیه کمک کند، همانا درک مفهوم تغییر یافتگی در موجودیت فکری، روحی، روانشناختی و … فرد تروریست و خشونت گرا است. تا جایی که فرد را بدون داشتن چنان روحیه و منشی در اندیشه و رفتار اساسا از درون تهی و خالی و در نتیجه فاقد شخصیت پیش فرض شده خود می کند. والتر رایش در کتاب معروف خود با عنوان ریشه های تروریسم به این موضوع از دریچه ای روانشناختی برخورد و تحلیل می کند. به این معنی که معتقد است:

“تروریستهایی را که صرفا به دلیل تروریست بودن (در خود) احساس ارزش و اهمیت می کنند نمی توان وادار به ترک تروریسم کرد، چرا که در این صورت ممکن است تنها دلیل موجودیتشان را از دست بدهند.” ریشه های تروریسم، نوشته والتر رایش.

اما به نظر می رسد بتوان با نشانه شناسی برخی طیف های ناهنجار جامعه از جمله تمرکز بر مؤلفه های لمپنی و مبتلایان به این ناهنجاری اجتماعی بخصوص سبقه تاریخی آنها در جامعه ایرانی که به دلیل قرابت های ذهنی کدها و نشانه های قابل لمس تری از آنها در ذهن تداعی می شود، بشود به مثابه یگ گروه بسیار شبیه ساختارهای روانی و منشی با تروریست ها این مؤلفه ها را تا حدود زیادی مادی و قابل درک کرد. به این ترتیب که می شود منش فکری و رفتاری یک لمپن را در نظر گرفت که هر گونه تلاش برای بازسازی شخصیتی یک لمپن به این دلیل که رفتار و خلق و خوی لمپنی در اینگونه افراد نهادینه و به یک قاعده و مرام اخلاقی و روانشناختی و هویت باختگی و به شکلی به یک تابو تبدیل شده، تغییر الگوها در این افراد امر مشکل و بعضا غیر ممکنی است. به بیانی تلاش برای تغییر این افراد بعضا باعث بروز احساسی معادل هویت باختگی، و بحران شخصیتی و احساس خلاء در آنها می شود. فرد را به لحاظ درونی دچار تعارض شخصیتی و نتیجه را بطور مضاعف به سمت واکنش های دفعی در قبال تغییر رفتار و الگوهای رفتاری و در موقعیت تدافعی کامل قرار می دهد. تا جایی که فرد حتی حاضر می شود شرایط موجود را به قیمت از دست دادن جان خود نیز حفظ کند. جالب اینجا است که در بررسی تاریخچه لمپن ها در ایران نمونه هایی از این آدم ها یافت می شوند که برای بقای این الگوها در مواجه با قانونی که می خواسته آنها را به قواعد و الگوهای رفتاری اجتماعی متقاعد کند به سهولت جان خود را فدا کرده اند.

این دقیقا به لحاظ کیفی همان احساسی است که خشونت طلبان و تروریست ها در پروسه تغییر و استحاله از انسان معمولی به یک تروریست به آن دچار می شوند. چیزی که به تأکید رایش موجودیت تروریست و حیات و فلسفه زندگی و بودن او را تعریف می کند. نکته حائز اهمیت در اینجا انتقال و فهم این معنا است که رجوی توانسته آن احساس مورد اشاره و نهادینه در فردیت خود را که مولود تربیت تروریستی و بعلاوه منش و ماهیت روانشناختانه است را تا حدود زیادی به طیفی از اعضا و هواداران خود منتقل کند. تا جایی که وقتی او از سر مصلحت و ضرورت و بصورت مقطعی از مواضع شکلی تروریستی خود عقب نشینی یا در مواجه با دیگر راه حل ها تا اندازه ای انعطاف نشان می دهد، به اذعان خودش از سوی تروریست های تربیت شده خود مورد چالش و سؤال قرار می گیرد. هر چند رجوی بر اساس آموزه های فرقه ای و نهادینه کردن اصل اطاعت بی قید و شرط توانسته بر این معضل تا حدود زیادی فائق آید، اما با این همه به نظر نمی رسد توانسته باشد، چالش های حاصل از این تعارضات را به شکل درونی در ذهنیت دانش آموختگان تروریست خود حل و فصل کرده باشد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سازمان علیرغم اذعان به انجام مطالباتشان، اما کماکان از جابجایی خودداری می کنند

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، هجدهم ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8255

 

سازمان مجاهدین علیرغم اذعان به انتقال کولرها و متعلقات شخصی باقیمانده از گروههای چهارم و پنجم اما کماکان بر مواضع قبلی خود مبنی بر امتناع از جابجایی و انتقال گروه ششم به ترانزیت تأکید می کند. بیانیه ۲۵ تیر شورای ملی مقاومت انتقال گروه ششم به ترانزیت را منوط به عملی شدن مابقی درخواست های خود از جمله به رسمیت شناختن ترانزیت به عنوان کمپ پناهندگان و شروط دیگر کرده است. در این رابطه شورای ملی مقاومت تصریح کرده است، سر باز زدن حکومت عراق از اجرای ۸ مورد از موارد دهگانه حداقلهای انساندوستانه برای حرکت گروههای بعدی از اشرف به لیبرتی، الزامی است.

بیانیه شورای از قول ساکنان اشرف مدعی است، ” گروه ششم تنها پس از تأمین حداقل های انساندوستانه حرکت می‌کند.”

در بخش دیگری از این بیانیه شرط انتقال گروه ششم به ترانزیت، انتقال تجهیزات پمپاژ آب، خودروهای خدماتی و سواری، خودروها و بنگالهای ویژه بیماران، لیفتراک و مواد و ابزار لازم برای ساختن پیاده رو و سایه بان و فضای سبز قید شده است.

اما چنانچه بیانیه تأکید دارد، اینها تنها شروط سازمان برای انتقال باقیمانده ساکنان اشرف به ترانزیت نیست. سازمان بر مطالباتی از جمله به رسمیت شناختن ترانزیت به عنوان کمپ پناهندگان، و همچنین اجرای درخواست های ۸ گانه کمیته بین المللی در جستجوی عدالت مندرج در بیانیه ۱۸تیر به عنوان شرط جابجایی تأکید کرده است. آنها همچنین خواستار ماندن تعداد ۲۰۰ نفر از افراد سازمان در اشرف و تا زمان نهایی شدن تکلیف اموال می باشند.

در بخش دیگری از بیانیه تهدید شده است:

“بدون تأمین این حداقلها رفتن ساکنان اشرف به زندان لیبرتی، استقبال از فاجعه است.”

همچنین در بخشی از بیانیه به نقل از پارلمانترهای شورای اروپا آمده است، «ادامه جابه‌جایی به لیبرتی مشروط به برآورده شدن درخواستهای حداقل ساکنان در شش ماده است.”

نکته حائز اهمیت در بیانیه شورای مواضع ضد و نقیضی است که از جانب گروه ها و تشکل های پوششی مطرح می شود. و جالب تر اینکه شروط هر کدام از این تشکل ها با دیگری حداقل در ماده و تعداد و برخی هم محتوای تفاوت و تناقض دارد. در حالی که مثلا بیانیه کمیته در جستجوی عدالت بر درخواست ۸ ماده ای خود تأکید دارد، اما همزمان به رسمیت شناختن ترانزیت به عنوان کمپ پناهندگان نیز در ذیل درخواست ها به عنوان یکی از شروط انتقال ششم درج شده است. آنچه از این بیانیه و موارد مشابه در طی چند هفته گذشته استنباط می شود اینکه، سازمان می کوشد تا به میان کشیدن پای تشکل های مورد اشاره و بیان مواضع آنها خود را به نوعی استتار و اهداف خود را در زمین این تشکل های پوششی دنبال کند. مطالعه دقیق بیانیه ۲۵ تیر شورای بخوبی این رویکرد را نشان می دهد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

وقتی ویلپنت از حماسه به کاریکاتور تبدیل می شود!!

به بهانه مقاله ویلپنت، نمایشی از اراده برای آزادی یا نوید بهاران ایران

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، پانزدهم ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8239

 

روانشناس ها می گویند آدم هایی که برای خود تخیل و رؤیاسازی نمی کنند، آدم های غیر طبیعی، بیمار و به قول پسیکولوژیست ها، آنورمال هستند. آنها می گویند این قبیل آدم ها منزوی، مأیوس و ناامید و آنتی سوسیولژ (ضدجمع) هستند. و البته عکس آن را نیز که غرق شدن در رؤیا تا سرحد واقعیت گریزی و توهم گرایی مطلق باشد، را بسیار خطرناک می دانند و معتقدند مبتلایان به آن در بهترین حالت خود را وسیله مضحکه و سخره دیگران می کنند.

راست اش وقتی یادداشت آقای خسرو شهریاری در توصیف عظمت و شکوه و اهمیت گردهم آیی ویلپنت را در سایت همبستگی با عنوان ویلپنت، نمایشی از اراده برای آزادی یا نوید بهاران ایران خواندم، ناخودآگاه این نظریه های روانشناسی در مورد نفس رؤیابافی و از آن طرف نسبت و رابطه آن با بیماری توهم گرایی و واقعیت گریزی برایم تداعی شد. اینکه آدم واقعا باید تا چه اندازه مبتلا به توهم بشود که به مثل ایشان بیگانه از خود حقیقی اش، درباره واقعیت هایی که این اندازه به لحاظ عقلی و نقلی و سازوکارهای رسانه ای به سهولت به رویت می رسد، آن اندازه اغراق کند که ناچار نتوانیم جز ابتلاء ایشان به توهم گرایی مزمن راهی برای توجیه شان پیدا کنیم.

البته برای توجیه این امر می شود به راه حل دیگری نیز توسل جست و آن مخدوش شدن این توهم گرایی با تخیل قوی است که برخی آدم ها که اصطلاحا آنها را نویسنده و داستان نویس و فیلمنامه نویس و فیلمساز و … می شناسیم، مرتبط می کند. اما مشکل اینجا است که ایشان به شهادت همین یادداشت شان فاقد کمترین استعداد برای تخیل کردن و به قول هنرمندان درهم شکستن واقعیت مادی برای خلق واقعیت بازسازی شده یا همان مجازی هنرمندانه هستند.

همه می دانیم اهمیت این آدم های هنرمند به این بسته است که چطور واقعیت ها را آنگونه که هست و به ضرورت به آنچه می خواهند با کمک گرفتن از قوه تخیل و ذهنیت شان تبدیل می کنند. یعنی از کمترین ماده و ماتریال که همان واقعیت است به مدد از ذهن پیچیده و خلاق و تصویرگر و جادویی شان، آن واقعیتی را می سازند که مخاطب نسبت به پذیرش و باورمندی آن مجاب و تسلیم می شود؛ تا جایی که مخاطب در واقعی بودن آنها علیرغم اشراف اش بر مجازی بودن این واقعیت، اما از حیث قوت و استحکامی که اثر هنری بنا به قواعد اعم از فرم، قالب، موضوع، مضمون و نوعیت هنرها خلق می کند، شک نمی کند و به قول ارسطو مخاطب را به التذاذ می رساند. رسیدن به این منزلت (هنرمندانه) اما به سادگی نه میسر است و نه صرف میل کسی به درهم ریختن واقعیت و خلق واقعیتی دگرگون شده ولو با هدفی متعالی و سمت و سویی آرمان گرایانه و مقدس می تواند به خلق چنان فضا و اتمسفری نائل شود. نهایت اش می شود آثار پروپاگاند و سفارشی که بخصوص در طی یک قرن معاصر و مشخصا از زمان روی کار آمدن بلشویک ها در شوروی سابق و در ادامه حاکمیت نازی ها بر اروپا شاهد بیشمار آثار اینچنینی بودیم. اما بدترین شق قضیه این است که کسی بدون داشتن کمترین استعداد برای تخیل کردن بخواهد از جایگاه یک سمپات سیاسی یک امر پدیده کاریکاتورگونه مثل گردهم آیی ویلپنت را به یک تابلو پرشکوه از حمایت و عشق به آزادی و دموکراسی و … و آن هم از نوع حماسی اش بازسازی و تصویر کند؛ و نقطه کانونی و معنایی این اثر هم تبدیل واقعیت حضور قلیل عده ای به تصویری باشد که در آن تا چشم کار می کند آدم می بینی و تا اوج تخیل کردن می توانی احساس و پاسداشت و روح آزادی خواهی و دموکراسی و افتخار و فراتر از همه اینها حماسه خلق کنی.

آن توضیحات مقدماتی برای این بود که تأکید کنم با این همه قابلیت و پتانسیل که در نگاه هنرمند و در سرشت هنر نهفته است، اما قرار هم نیست هرکس از سر ارادت و با هر انگیزه شخصی و سیاسی و به صرف اینکه خیال می کند، می شود واقعیت ها را تخیل ایزه و سوبژه کرد، دست به قلم ببرد و چیزی را ندانسته و نتوانسته آنگونه ناشیانه و مبتدیانه و مضحک دست کاری و قلع و قمع کند که نتیجه اش درست مثل فیلم های آب دوغ خیاری تنها پس از چند دقیقه ارتباط مخاطب با اثر واکنش خودش را با بیرون زدن از سالن سینما، یا مثل خواندن یک رمان با پرتاب کردن کتاب به گوشه ای و … نشان می دهد. واقع امر این است که حتی با فرض اینکه تمام صحنه ای که آقای شهریاری از ویلپنت ارائه می دهد بر گرفته از واقعیتی باشد که مشاهده کرده، حتی آنقدر هنرمند نیستند که بتوانند همین مشاهدات را باورپذیر کنند، بخصوص که بخواهند کاریکاتوری را به یک حماسه تبدیل کنند.

چون بسیارند هنرمند نماهایی که حتی قابلیت ترجمه صرف واقعیت به توصیف و یا آوردن بدون کمترین خلاقیت آن را روی نوار سلولوئید ندارند. چه برسد به اینکه بخواهند از یک برش واقعیت یا یک ایده ذهنی و تخیل آنی یک شاهکار هنری بسازند. راست اش هر چه تلاش کردم تا بخش هایی از یادداشت آقای شهریاری را به عنوان اعتبار حرف هایم انتخاب کنم، نتوانستم، چون جزء جزء مطلب ایشان به یک اندازه دافعه انگیز و با بی سلیقگی و ادا و اطوارهای مهوع تنیده شده است. از این رو ترجیح دادم خوانندگان را به مطلب ایشان ارجاع بدهم تا به عینه ببینند، اگر قرار باشد کسی رؤیاپردازی را با توهم گرایی قاطی کند، وضعیت اش به کجا کشیده می شود. و باز اگر قرار باشد کسی بدون داشتن کمترین درک و فهم از مقوله هنر بخواهد از شوق کودکانه ای در حد آقای شهریاری و ماتریالی همچون کاریکاتور ویلپنت برای خودش منزلت هنرمند سیاسی دست و پا کند، باید بداند پیش از اینکه آبروی سیاست را برده باشد، آبروی خودش را هزینه کسانی کرده که واقعا از دنیای تخیل و هنر و سیاست واقعا پرت و پلا هستند.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گردهم آیی مجاهدین خلق (فرقه رجوی) در ویلپنت از زاویه ای متفاوت

وقتی سازمان قادر نیست حداقل ده هزارنفر را با هویت و شناسنامه ایرانی دور خود جمع کند، آن حجم انرژی و هزینه برای چنین نتیجه حداقلی خود گویای حقایق بسیاری است

 

 

بهار ایرانی، دوازدهم ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8213

 

گردهم آیی اخیر مجاهدین در ویلپنت هر چند مثل تمام میتینگ های این چند سال اخیر که با هدف تقدیس فاز تروریستی، و زیر پوشش شعارهای پرطمطراق جهت جذب و توجه هر چه بیشتر غربی ها و ایرانیان خارجه نشین بر پا گردید، اما این تکرار که حالا به یک سنت ملال آور تبدیل شده است نه تنها چیزی به وزن و اعتبار نداشته مجاهدین اضافه نکرد، که به نوعی چالش های آشکار و پنهانی را پیش روی مجاهدین گذاشت. تا جایی که می شود به یک حساب سرانگشتی و با فرض حضور ماکزیممی در یک مکان سرپوشیده و ادعای مضحک و بچگانه سازمان مبنی بر تجمع یک صدهزار نفری در چنین مکانی بر درماندگی و به سیم آخر زدن رهبری سازمان تأکید کرد. هر چند سازمان هنوز خود را در باد این گردهم آیی خوابانده و سعی می کند این ذهنیت را القا کند که انگار امسال در ویلپنت اتفاق خارق العاده و مهمی رخ داده است. اما بر خلاف این جوسازی ها که تمرکز اصلی اش روی حضور سیاستمداران ورشکسته و استیجاری است، هدف محوری سازمان بر این مهم معطوف شده بود که با کشاندن ایرانیان خارجه نشین به ویلپنت و به هر طریق این ادعا را به غربی ها و آمریکا القا کند که مجاهدین تنها جریان مورد حمایت مردم و در نتیجه آلترناتیو جمهوری اسلامی هستند.

اینکه چنین مبنایی با فرض توفیق سازمان در کشاندن حداکثری ایرانیان خارج کشور به این تجمعات تا چه اندازه می تواند به کسب مشروعیت و به رسمیت شناختن آنها از سوی جامعه بین الملل و غرب و آمریکا کمک نماید و اینکه این حربه برای حمایت ولو منفعت جویانه و مصلحتی غرب از سازمان تا چه اندازه افاقه می کند، موضوعی است که می تواند فارغ از هر دیدگاه و ارزیابی که در این خصوص داشته باشیم، این تجمعات را از زاویه ای متفاوت حائز اهمیت کند. قدر مسلم اینکه وقتی سازمانی با آن همه سابقه و ادعا و تجربه تشکیلاتی و امکانات مالی و سوء استفاده از تمامی اهرم های قانونی برای مظلوم نمایی و تشبثات عاطفی و چالش های سیاسی بین ایران و غرب و سازوکارهای رسانه ای و تبلیغاتی و ولخرجی و سرویس دهی و تمسک به رذیلانه ترین حربه ها برای پر کردن یک سالن سرپوشیده که بتواند به شکل حداقلی حمایت ایرانیان از سازمان را نمایندگی کند، اینگونه با شکست و خفت و خواری مواجه می شود، مسلم است که این رویکرد از اساس دچار اشتباه محاسبه و متوهمانه است.

سازمانی که علیرغم آن همه امکانات مورد اشاره و پس از سه دهه حضور فعال و یک ریز در عرصه سیاسی مربوط به ایران و آن همه بالا و پائین شدن و پشتک و وارو و دسیسه بازی و بالیدن به آن دریای خون پشت سر و نازیدن به آن میزان فدا و صدق تشکیلاتی و تفاخر به داشتن رئیس جمهور و دولت در تبعید و آن همه ناز و کرشمه حول همبسته کردن مخالفان و تشکیل جبهه واحد مقاومت و ارائه راه حل سوم و … نتواند حتی با تأمین تمامی هزینه های جابجایی و اقامت و سکونت و سایر خدمات تفریحی و گردشگری و تفریحی و … به طور واقعی ده بیست هزار ایرانی از سراسر دنیا را در حمایت از خود جمع کند، این امر نه تنها برای مخالفان سازمان که پیشتر برای غربی ها حامل یک پیام مهم و نشانه شناسی کاملا استراتژیکی است. به زبان ساده می تواند حامل این پیام باشد که غربی ها و آمریکا با هر میزان سرمایه گذاری روی مجاهدین و هر اندازه هزینه کردن از اعتبار و پرنسیب و قدرت سیاسی و احیانا نظامی شان برای حمایت از سازمان و هل دادن آنها به عنوان آلترناتیو و جایگزین جمهوری اسلامی، در صحنه عمل نه تنها انتفاعی نخواهند برد که بطور مضاعف به تنفر ایرانیان از چنین آلترناتیوی و بدتر از آن علیه خودشان دامن خواهند زد. این در حالی است که غرب و آمریکا واقعا و از ته دل شان سالها است دربدر یک آلترناتیو هستند. منتهی آلترناتیوی که تا این اندازه مورد تنفر مردم نباشد و از مقبولیت و مشروعیت حداقل واقعی ولو حداقلی سیاسی برخوردار باشد.

نمی خواهم ادعا کنم که فقدان چنین آلترناتیوی به معنی داشتن مشروعیت و پایگاه مردمی بی حرف و حدیث جمهوری اسلامی است، به هیچ وجه که اتفاقا تأکیدم روی این معنی است که چطور علیرغم ادعاهای غرب و بخصوص مجاهدین مبنی بر بی پشتوانگی و فقدان مشروعیت سیاسی و ایدئولوژیکی جمهوری اسلامی، اما طی سه دهه از عمر جمهوری اسلامی، مجاهدینی که مدعی هستند، اولین و تنها مخالف اصولی و سازش ناپذیر و به ادعایی اول و آخر همه اضداد ایدئولوژیکی و تاریخی و سیاسی جمهوری اسلامی هستند، هنوز نتوانسته اند این باور و ادعا را نه برای مردم داخل ایران که حداقل برای همین خارجه نشین های این طرف دنیا که آزادانه و بدون هیچ مانع و حائلی قادر به انتخاب و قضاوت درباره آلترناتیو جمهوری اسلامی هستند، در پراتیک و عرصه عمل سیاسی و گفتمان ثابت کنند که حتی نتوانسته اند حداقل نفرت آن خارجه نشین ها را نسبت به خود تعدیل کنند. چطور می شود علیرغم آن همه ریزش ادعایی که طی سالیان در درون جمهوری اسلامی صورت گرفته و علی القاعده باید به رشد کمی مجاهدین منجر شده باشد، اما در صحنه عمل به نتیجه عکس آن منجر شده است. به یک معنی با پذیرش فرض دور شدن حداکثری مردم از جمهوری اسلامی هر نتیجه ای که حاصل شده باشد، چیزی به لحاظ کمی و کیفی به اعتبار مجاهدین افزوده نشده است. و این معادله ساده هر نتیجه ای داشته و هر سمت و سویی بخود گرفته، درست در نقطه مقابل ادعاهای سازمان واقع شده است. این رابطه معکوس علیرغم همه تلخی، برای مجاهدین و بر خلاف آن ادعاهای ظاهری اما حقیقت محرز و در درون پذیرفته شده ای است. و اتفاقا چیزی که باعث هیستری رهبری سازمان در طی این سال ها و نسبت به ایرانی جماعت شده، این بوده که ایرانیان داخل کشور و خارجه نشین موضع و قضاوت کم و بیش یکسانی درباره سازمان داشته و به یک اندازه از آنها تنفر دارند. آنقدر که حتی به اعتراف پرویز خزایی حاضر نمی شوند ولو به عنوان سیاهی لشکر در حاشیه تجمعات سازمان حاضر شوند.

جالب اینجا است که هر چه مجاهدین می خواهند روی این حقیقت سرپوش گذاشته و به انحاء مختلف آن را توجیه و کتمان کنند، در نقطه مقابل این پدیده برای غربی ها و آمریکا آنقدر حائز اهمیت است که به دقت روی آن تأمل و توجه دارند. و هر چقدر مجاهدین خود را در مواجه با این حقیقت به کوچه علی چپ می زنند، غرب و آمریکا روی آن حساسیت و تأمل بیشتری دارند. بیانیه های وزارت امورخارجه آمریکا طی دو دهه گذشته هر بار بر وجوهی از این پارادوکس و ریشه یابی این تنفر و شکاف غیر قابل ترمیم تأکید دارند. و به موازات آن هر اندازه که سازمان تلاش می کند تا این کدورت و تنفر را رفع و رجوع نماید، نه تنها توفیقی کسب نمی کند که واقعیت امر از جمله همین گردهم آیی ها حکایت از این دارد که بر این انفعال و تنفر و … افزوده می شود.

سوال برانگیزتر اینکه هر چه هم سازمان تلاش می کند با تحریف گذشته و قلع و قمع تاریخچه واقعی سازمان و جهت دادن تازه به آن و از جمله حذف اله مان ها و نشانه های ایدئولوژیکی و فرقه ای و طرح شعارهای فریبنده خود را متفاوت و مستحیل شده در فرهنگ و مناسبات غرب نشان بدهد، نه تنها چیزی تغییر نمی کند که فقط اسباب تمسخر و مضحکه بیشتر خود را مهیا می کند. به این معنی که سازمان هر چه در شعار و گفتمان سیاسی از مواضع گذشته خود عدول و عقب نشینی می کند و هر چه هم بر نزدیکی و تعامل با فرهنگ لیبرالیستی و تعبد و الزام بر پایبندی آنها اصرار و تأکید می ورزد، و شعار حاکمیت سکولار، دموکراسی و آزادی بی قید و شرط و بی اما و اگر و برسمیت شناختن مالکیت فردی و بازار آزاد و رقابت سرمایه داری و حقوق بشر و احترام به موازین بین الملل و مبارزه با تهدید اتمی ایران و همسویی با صلح جهانی و دفاع از حقوق اقلیت های مذهبی و برابری حقوق زنان و مردان و مبارزه علیه تروریسم دولتی و سازمانی و … می دهد، اما پاسخی جز سردی و انفعال و بی اعتنایی و حتی سخره گرفتن و استهزاء و … از سوی آن خیل ایرانیانی که علیرغم آن همه باجی که بابت کشاندن آنها به گردهم آیی ها می دهند، دریافت نمی کند. از این منظر می توان ادعا کرد برای غرب و آمریکا و جامعه بین الملل گردهم آیی های سالیانه سی ۳۰ خرداد مجاهدین به عنوان امکان نشانه شناسانه و مبنایی برای سنجش مشروعیت و تعیین جایگاه و پایگاه واقعی مجاهدین در میان مردم خارج کشور مورد استفاده و بهره برداری قرار می گیرد.

در واقع وقتی سازمان از میان میلیون ها ایرانی مقیم اروپا و آمریکا و کانادا و استرالیا و آفریقا و … و علیرغم آن همه امکانات تبلیغاتی و رسانه ای و کشاندن آن همه شخصیت های سیاسی از اروپا و کنگره آمریکا و اتحادیه اروپا و انجمن های ادعایی و شخصیت های فرهنگی و هنری و حقوقی و ادبی و حقوق بشری و مبارز و تأکید روی حساسیت و تأثیر و تسریع این تجمعات در روند سرنگونی و فراهم آوردن تمامی امکانات مالی و ساپورت شرکت کنندگان از جمیع جهات تفریحی و گردشگری و ایجاد انگیزه های متنوع و مختلف، قادر نیست حداقل ده هزارنفر را با هویت و شناسنامه ایرانی و با هر گرایش فکری و سیاسی اما با نقطه اشتراک مخالف برانداز علیه جمهوری اسلامی دور خود جمع کند، آن حجم انرژی و هزینه برای چنین نتیجه حداقلی خود گویای حقایق بسیاری است که هر چند سازمان سعی در نادیده انگاشتن آن دارد، اما به شدت مورد توجه و تأمل کسانی است که بصورت واقعی مخاطبان اصلی سازمان در برگزاری چنین نمایش هایی است. و بواقع آنها کاری هم به ادعاها و جریان سازی های رسانه ای سازمان در خصوص شعارهایی که می دهد و آمارهایی که می سازد، ندارند. چون برای آنها و حتی ایرانیانی که در اینجا زندگی می کنند محرز است که آمار و ارقامی که سازمان از این تجمعات می دهد تا کجا بی پایه و اساس و کذب محض است. چون به قواعد و ضوابط حاکم بر اینگونه تجمعات و با هر انگیزه ای خواه سیاسی و یا غیر سیاسی اشراف کامل دارند. فی المثل ایرانیانی که در اینجا زندگی می کنند، می دانند که به دلایل تعریف شده امنیتی، ایمنی، بهداشتی، و موارد غیر قابل پیش بینی، حضور یک صدهزار نفر در یک مکان سرپوشیده اصلا امکان پذیر و شدنی نیست. این را وقتی شهروندان عادی مطلع باشند، قدر مسلم طرح چنین ادعاهایی ولو در ستون روزنامه ها و نشریات استیجاری هم که درج شده باشد، برای آن مخاطبان اصلی و کسانی که مجاهدین را به دقت رصد می کنند، بیش از کلاشی و کلاهبرداری تعبیر و تعریف نمی شود. به زبان دیگر چنین گردهم آیی ها و تجمعاتی در ماهیت امر برای آنها مبنایی می شود برای تنظیم مناسبات خود با مجاهدین و ارزیابی اینکه آنها در رسیدن به هدف جذب و تنفرزدایی ایرانیان از خود تا چه اندازه موفق بوده اند. گردهم آیی ویلپنت همچون تجمعات مشابه در سال های گذشته از این زوایه هم می تواند حائز اهمیت و هم بر فضاحت مضاعفی که گریبان سازمان را گرفت تأکید داشته باشد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ملاحظاتی در ادامه تشکیک گرایی انفجار تروریستی ۷ تیر

نگاهی به موضع گیری های اخیر سایت ها و شخصیتها در این رابطه

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، دهم ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8200

 

ابعاد و اهمیت انفجار هفتم تیر سال ۱۳۶۰ توسط سازمان مجاهدین به اندازه ای است که همه ساله در چنین ایامی از سوی جریانات مختلف داخل و خارج ایران مطالب و موضع گیری و تحلیل هایی متفاوت و متضادی در اهمیت آن صورت گرفته و گمانه زنی هایی بخصوص در رابطه با عاملین و امرین این اقدام تروریستی صورت می گیرد. این گمانه زنی ها اولا به دلیل ابعاد گسترده و کیفیت این انفجار و در وهله دوم بخاطر تأثیرات و بازخوردهایی انجام می گیرد که بعضا اهداف سیاسی مشخص و نتایج معلومی را در هر زمان دنبال می کنند. بخصوص در طی سالهای گذشته با توجه به تلاش های گسترده سازمان برای خروج از لیست های تروریستی این رویکرد گاه باعث بهت و تعجب و گاه هم گواهی بر سمپاتی و تغییر مواضع برخی در قبال این حادثه دارد.

این رویه امسال نیز در راستای همین فاکتورهای مورد اشاره ادامه داشت. بخصوص حول شناختن عاملین اصلی این اقدام که در نوع خود در مقایسه با سالهای قبل باعث تعجب و شگفتی گردید. که بطور مشخص می توان به دو مورد آن اشاره و روی آن تأمل کرد. یکی موضع گیری سایت بالاترین بود و دومی که توسط یک تحلیل گر مسائل مربوط به ایران به نام مهدی خلجی در سایت بی.بی.سی منعکس گردید. مورد اول سایت بالاترین، در کمال تعجب، ضمن رد نقش سازمان در این اقدام مدعی شده انفجار ۷ تیر نه توسط سازمان که احتمالا یا توسط سرویس های اطلاعاتی خارجی و یا توسط سپاه پاسداران صورت گرفته است. سایت بالاترین گمانه اول خود مبنی بر دخالت سرویس اطلاعاتی را به دلایلی که مفروض داشته، منتفی و به دلایلی از جمله مثلا حجم استفاده از مواد منفجره، گستردگی شعاع انفجار، اطلاع از حضور حاضرین و برخی فاکتورهای دیگر، از جمله تسلط بمب گذاران بر ساختمان محل انفجار و جاسازی چهار گوشه آن مسئولیت این اقدام را متوجه سپاه پاسداران کرده است. و مضحک تر اینکه ادعا کرده این اقدام به خواست آیت الله خمینی صورت گرفته است. این ادعا به حدی بی پایه و بنیان است که نه تنها نیازی به پاسخ گویی و پرداختن به آن احساس نمی شود، که پیشاپیش حتی از نگاه مخالفان جمهوری اسلامی نیز به سخره گرفته می شود.

اما چیزی که در این میان حائز اهمیت نشان می دهد وجه اشتراک دو دیدگاه یادشده در تبرئه سازمان از این اقدام و تلاش برای تشکیک و عامل سازی ثانوی برای این حادثه است. اظهارات مهدی خلجی در مقدمه مقاله ای که به بهانه واکاوی شخصیت آیت الله بهشتی و با عنوان تابوی بهشتی و .. نگاشته در خصوص عامل انفجار ۷ تیر آورده است:

“محمد بهشتی کمابیش شخصیتی است ناشناخته. هنوز معلوم نیست در هفتم تیرماهِ ۱۳۶۰ چه کس یا گروهی دستور انفجار مقر حزب جمهوری اسلامی را صادر کرد. هدف اصلی آن انفجار بی‌تردید بهشتی بود، اما ده‌ها تن دیگر نیز در آتش و آوارِ انفجار سوختند و شکستند. بر خلاف تبلیغات جمهوری اسلامی، سازمان مجاهدین خلق ایران هرگز مسئولیت این انفجار را به عهده نگرفت.”

هر چند در مواضع و تحلیل های پیشین این پژوهشگر مؤسسه مطالعات خاورنزدیک ردی از حمایت و یا سمپاتی نامبرده از مجاهدین یافت نمی شود، اما از سوی دیگر رد کردن نقش سازمان در این واقعه نیز به اندازه کافی شگفت انگیز و باعث ذهنیت می شود. از این منظر که چگونه ممکن است کسی که بصورت یومیه کارش تحقیق و بازخوانی منابع و اسناد تاریخی و تحلیل و پژوهش و … است، تاکنون نتوانسته شواهد و دلایل کافی بر عاملیت و امریت مجاهدین خلق در انفجار ۷ تیر کسب کند. این دلایل اتفاقا هم به لحاظ کمی و سندیت و ارزش اسنادی و اثباتی آنقدر روشن و مبرهن و حائز اهمیت هستند، که نیازی به ملاحظات ژورنالیستی، تعهدات و الزامات اخلاقی و قانونی، پایبندی های وجدانی، و پرنسیب های شغلی و آکادمیک ندارد. بلکه بصراحت می توان به اتکای این منابع که برخی شان در دسترس همه و برخی شان هم در زمره اسناد درون تشکیلاتی افشا شده و شاهدهای حی و حاضر و آماده به حضور در دادگاه های حقوقی است، براحتی صحت و سقم شان را احراز کرد. بیشترین اهتمام برای محرز شدن این اسناد کمی جستجوی در حوزه مجازی و در ادامه تحرک و تعاملات فیس تو فیس با شاهدان است. و عجیب تر اینکه همین اطلاعات حداقلی از آخرین وضعیت عامل اصلی این فاجعه که زنده هم است می تواند برای امثال آقای خلجی مرجع کافی برای عبور از این همه گمانه زنی و اما و اگر است. اما اینکه چرا با وجود این همه اسناد افشا شده امثال آقای خلجی اصرار به گمانه زنی در این خصوص دارند، از چند فرض خارج نیست.

اول کیفیت انفجار و ابعاد آن به لحاظ مهندسی این اقدام و سازه های چنین انفجاری است که در ارزیابی نهایی آنها را به این نتیجه گیری می رساند که چنین اقدامی در اشل و توان مجاهدین خلق نمی گنجد. به معنی دیگر، بسیار کسانی که در این خصوص از مجاهدین سلب مسئولیت می کنند به این دلیل است که انجام آن را خارج از ظرفیت های بالفعل و بالقوه مجاهدین ارزیابی می کنند. اتفاقا از منظری این ارزیابی توأمان هم می تواند ناشی از حسن نیت و از سویی دیگر دلالت بر ناشناختگی آنها از همان ظرفیت های بالقوه و توان خارج از تصور سازمان دلالت و تأکید داشته باشد. با این توضیح که هنوز هم بسیاری نسبت به سقف ناپذیری توان تروریستی مجاهدین شک و شبهه دارند. و متأسفانه آن همه مصداق ها و اقدامات پیچیده تروریستی در اشکال مختلف هنوز نتوانسته آنها را نسبت به این حقیقت تلخ متقاعد و مجاب کند.

دوم اینکه برخی بر این گمان هستند که چون سازمان مجاهدین بر خلاف روال معمول اش در خصوص انفجار ۷ تیر بیانیه صریح و رسمی منتشر نکرده، لاجرم به گمانه زنی اکتفا نموده و بعضا به همین دلیل مجاهدین را تبرئه و یا حداقل در قضاوت نهایی دست به عصا عمل می کنند.

سوم اینکه برخی به اقتضای شرایط سیاسی و بازخوردهای زمانی که پذیرش یا نفی مسئولیت این اقدام حاصل می کند، از اینکه در این خصوص بصراحت اظهار نظر کنند، خودداری و به عمد و با حساب و کتاب پای مجاهدین را از این ماجرا دور و اقدام به گمانه زنی می کنند. این افراد عمدتا به اقتضای منافع سازمان در هر زمان مواضعی متفاوت دارند. برخی هم به اقتضای شرایط و توازن نیروها و معادله قدرت در میان جناح های داخل ایران و به قصد به جان هم اندازی و اختلاف افکنی هدف چند وجهی را دنبال می کنند. به این معنی که هم پای مجاهدین را از این انفجار کنار می کشند و هم به زعم خود میان جناح های داخل ایران تفرقه و تشکیک و تشتت ایجاد می کنند. اما مسئله اینجا است که در همه این موارد هم مدعیان با حسن نیت و هم صاحب سوء نیت برای تبرئه مجاهدین به بیراهه می روند. دلایل آن را به اجمال توضیح می دهم.

اولا یکی از دلایل امتناع سازمان از پذیرش رسمی مسئولیت انفجار ۷ تیر، اختلاف نظر اساسی بین رجوی و بنی صدر بر سر نفس این اقدام بود. فاکتور تعیین کننده دیگر در این رابطه ارزیابی اشتباه رجوی از فرجام و واکنش های مردمی در قبال چنین اقدامی بود. هر چند تلاش شده و می شود که روی این جنبه های پراتیکال چندان تحلیل و ارزیابی عینی صورت نگیرد و اصرار بر این بوده که همه چیز را بصورت تخت و کلیشه ای ارزیابی و نتیجه گیری کنند، اما واقعیت این است که انفجار ۷ تیر اقدامی چند منظوره از سوی سازمان بود.

اول به نوعی قصد به رخ کشیدن توان نظامی سازمان را داشت، به این معنی که حاکمیت را غافلگیر و به موضع انفعال و سردرگمی بکشاند. از آن دسته اقداماتی که در تقسیم بندی نوع عملیات، به عنوان عمل بزرگ و ضربتی یاد می شود که می تواند شیرازه و ساختار سیاسی حاکمیت را با خطر جدی مواجه کند. اتفاقا رجوی در نشست های درون تشکیلاتی و جمع بندی اش از یک سال اقدامات مسلحانه در سال ۱۳۶۱ بر این نکته تأکید دارد که انفجار ۷ تیر بیش از هر چیز حاکمیت را بی پشتوانه کرده است. *

در واقع بخشی از هدف رجوی این بود که با این عملیات آن توان مورد اشاره را به رخ نظام بکشد. منظور دوم این اقدام نوعی واکنش تلافی جویانه محسوب می شود. که چندان در اینجا مورد نظر نیست. اما جنبه سومی که مورد تأکید است و می تواند یکی از دلایل عمده تشکیک های موجود درباره عاملیت این اقدام باشد این است که رجوی تحلیل و ارزیابی روشنی از پیامدهای این اقدام نداشت. او در واقع به دلیل ماهیت و ابعاد و تأثیراتی که این اقدام بر مردم می گذاشت پذیرش مسئولیت این اقدام را به واکنش مردم منوط می کند. خشم عمومی مردم و حضور آنها در خیابان به عنوان اعتراض و واکنش به این اقدام به حدی جدی و غیر مترقبه بود که طبیعی است رجوی نخواهد و نتواند در چنان شرایطی به روال معمول مسئولیت آن را بعهده بگیرد. بعلاوه این که اشاره شد، در همان زمان به روایتی که بنی صدر از اتفاقات بعد از انفجار ارائه می کند، او مدعی است رجوی شخصا در مواجه با سؤال او که آیا انفجار ۷ تیر توسط سازمان صورت گرفته، رجوی پاسخ منفی می دهد. اینکه چرا رجوی از پذیرش مسئولیت این اقدام شانه خالی می کند، به نوعی هم به واکنش قابل پیش بینی بنی صدر از پاسخ مثبت رجوی بر می گردد، و هم به اینکه می داند با قبول مسئولیت انفجار اولین متحد استراتژیک خود را یا از دست می دهد و یا حداقل اینکه به شدت او را به آینده ای که با رجوی در پیش گرفته دچار ابهام و تردید می کند که این در چنان وضعیتی اصلا به نفع رجوی نیست.

این اتفاق با توجه به پاسخی که رجوی همزمان از سوی مردم دریافت کرده، بسیار حائز اهمیت است. دقیقا به همین دلایل است که رجوی اولا از پذیرش آنی و همزمان عملیات ۷ تیر شانه خالی می کند و مسئولیت آن را به بعد از ارزیابی کلی از واکنش های بیرونی و درونی موکول می کند. به استناد آنچه بعد از انفجار حاصل می شود، بهترین موضع ممکن سکوت عاجل و البته موقتی در قبال این حادثه است. اقدامی که هنوز از سوی برخی چه با حسن نیت و چه با سوء نیت باعث شده تا در این خصوص با تردید و گمانه زنی و برخی هم با صراحت پای رجوی را از ماجرا کنار بکشند.

اما نکته جالب اینکه علیرغم همه ملاحظه کاری ها و رعایت جنبه های مورد اشاره، اما رجوی به محض خارج شدن از ایران و آمدن به فرانسه و از آنجا که به ارزیابی او لازم است در اینجا تا حد ممکن قدرت نظامی سازمان به رخ کشیده شود، در ابتدا به لطایف الحیل و در ادامه با تأکید روی جنبه های عملیاتی و اهمیت سیاسی و سایر جنبه های آن با صراحت بیشتری مسئولیت انفجار ۷ تیر را بعهده می گیرد. متعاقب آن در ارزیابی یکساله مقاومت مسلحانه که توسط رجوی صورت می گیرد، و همچنین در نشریات رسمی سازمان از جمله مجاهد، نشریه اتحادیه دانشجویان مسلمان، … ارگان رسمی شورای ملی مقاومت، نشریه شورا، و دهها منابع رسمی دیگر سازمان و همچنین تحلیل های درون تشکیلاتی و گزارشات و روزشمار عملیات مسلحانه سازمان و بخصوص در سالگردهای این اقدام تروریستی از انفجار ۷ تیر به عنوان یکی از مهمترین عملیات نظامی سازمان نام برده می شود. این اسناد در مقاله ای دیگر جهت اطلاع امثال آقای خلجی و … ارائه می شود.

اما چنانچه پیشتر هم تأکید شد، تعجب نگارنده از این است که چگونه ممکن است کسی مثل آقای خلجی و علیرغم اینکه حرفه و فعالیت های روزمره ایشان معطوف به همین اسناد و مدارک و تحقیق و پژوهش روی منابع و اسناد تاریخی است، اولا چگونه از وجود چنین منابع و اسنادی بی اطلاع هستند، ثانیا در صورت وقوف بر این اسناد چه دلیلی دارد علیرغم صراحت و شفافیت آنها، باز گمانه زنی کنند. از این جهت و با فرض به اینکه ایشان تاکنون موفق به رویت این اسناد نشده، ترجیح می دهم بجای هر تشکیک در صداقت اظهارات ایشان و طرح این فرض که ممکن است در این رویکرد تعمد و ملاحظات زمانی و دیکته شده ای از سوی سازمان و یا فاکتورهای دیگری دخیل و نقش داشته، از موضع صداقت پنداری محض به تغافل احتمالی ایشان نسبت به این اسناد، در آینده به ارائه مجموعه ای از این اسناد در قالب یک پکیچ اقدام و اکتفا نموده و از ایشان بخواهم حداقل نظر خودشان را در خصوص صحت و سقم و اعتبار و ارزش این اسناد و کفایت شان برای مبنا قرار دادن هر گونه قضاوتی بصراحت اعلام نمایند.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نتیجه گیری معکوس سازمان از عملکرد پلیس و دادگستری فرانسه در قبال تخلفات سارکوزی

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، نهم ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8196

 

به دنبال انتشار خبر حمله پلیس فرانسه به دفاتر و محل اقامت سارکوزی برای کشف اسناد مربوط به تخلفات مالی و اتهام گرفتن پول نقد از خانم لیلیان بنانکور میلیاردر فرانسوی در جریان انتخابات ریاست جمهوری در سال ۲۰۰۷، رسانه های سازمان با آب و تاب مخصوصی اخبار مربوط به آن را دنبال و به طرز مضحکی آن را در راستای تصفیه حساب های شخصی با سارکوزی مورد بهره بهره برداری قرار می دهند. چیزی که در این رابطه خنده آور و مضحک است نتیجه گیری معکوس سازمان از عملکرد پلیس و دادگستری فرانسه در قبال تخلفات سارکوزی است. به این معنی که از یک اقدام قانونی و مطابق با نرم ها و مستندات قوه قضائیه فرانسه که بیش از هر چیز بر استقلال و انعطاف ناپذیری آنها در قبال موضوع تخلف دلالت دارد، نتیجه می گیرند که این اقدام دادگستری بر بی گناهی مجاهدین در جریان وقایع سوم ژوئن ۲۰۰۳ دلالت دارد. و صحت ادعاهای آنها مبنی بر زدوبند دادگستری و مقامات فرانسوی با جمهوری اسلامی را اثبات می کند. در حالی که این اقدام پیش از هر چیز نشان دهنده این حقیقت است که دادگستری فرانسه فارغ از اینکه متخلف در چه مقام و جایگاه سیاسی و اجتماعی است، بر اساس مستندات و جرائم و تخلفات انجام شده رفتاری یکسان با متخلفین دارد. خواه این متخلف رئیس جمهور سابق فرانسه باشد، خواه یک گروه تروریستی مثل سازمان که از موقعیت خود در فرانسه در راستای اقدامات تروریستی، پولشویی و سایر تخلفات سوء استفاده کرده است.

سازمان فراموش می کند این پلیس و دادگستری، همان نهادهای قانونی هستند که در ژوئن ۲۰۰۳ بر اساس مستندات و مدارک سرویس های اطلاعاتی فرانسه حکم به توقیف و بازرسی مقرهای سازمان مجاهدین در اوور و چند مقر دیگر را صادر کرده است. سازمان در آن زمان تلاش کرد و همچنان می کند تا اقدام پلیس و دادگستری فرانسه را تحت تأثیر روابط سیاسی فرانسه با ایران خدشه دار و به چالش بکشد.

در این رابطه اشاره به چند نکته خالی از لطف نیست. اول اینکه اتهام سارکوزی هیچ ارتباطی با عملکرد سارکوزی در مقام وزیر کشور دولت شیراک در قبال مجاهدین ندارد. این اتهام مربوط به سال ۲۰۰۷ و موضوع اش نیز هیچ ارتباطی با پرونده تروریستی ندارد.

دوم اینکه حکم بازرسی و توقیف مریم رجوی بر اساس داده های سرویس های اطلاعاتی فرانسه به مقامات دولتی و متعاقبا بررسی آن توسط دادگستری و حکمی صورت گرفته بود که بر اساس آن و اعتبار و مشروعیت اش هم اینکه محل اقامت و دفاتر سارکوزی مورد بازرسی قرار می گیرد.

سوم اینکه نفس این اقدام بیش از هر چیز بر استقلال و انعطاف ناپذیری دادگستری فرانسه دلالت دارد. اینکه سازمان چگونه این دو موضوع متفاوت و در دو زمان مختلف را با هم ادغام و نتیجه گیری آن را به سمت حقانیت و بی گناهی خود در پرونده ژوئن ۲۰۰۳ سوق می دهد بسیار حائز اهمیت است. این در حالی است که این پرونده هنوز در جریان است و هنوز تا صدور رأی باید صبر کرد.

چهارم اینکه همین اقدام فی النفسه دادگستری فرانسه را از اتهاماتی که سازمان متوجه دادگستری فرانسه نموده تبرئه می کند. زیرا وقتی نهاد قضایی در رابطه با رئیس جمهور کشور خودش استقلال عمل داشته باشد، بطور مضاعف در رابطه با تخلف سایر شهروندان و گروه ها از استقلال برخوردار خواهد بود.

به نظر می رسد فرافکنی سازمان در این رابطه چیزی جز دست پیش گرفتن برای اثبات و طرح این حقیقت نباشد که دادگستری فرانسه در رابطه با پرونده ژوئن ۲۰۰۳ از موضع قانونی و مستنداتی که در اختیار داشته عمل ننموده است.

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد