_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

پاسخ همیشگی رجوی (مجاهدین خلق) به خودی ها و غیر خودی ها

به بیرونی ها تأکید بر سرنگونی عنقریب و به درونی ها ادامه همین مسیر و به عنوان جاده ناگزیر...!؟

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، بیست و ششم اوت 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8458

 

رجوی سی و اندی سال است وعده سرنگونی می دهد. از وعده سرنگونی ضربتی تا کوتاه مدت شش ماهه که وقتی نشد به وعده میان مدت یعنی بین شش تا دو سال به تعویق افتاد و بعد هم که مقدور نیفتاد رفت روی وعده دراز مدت که از پنج سال شروع و معلوم نیست و نخواهد شد که تا کی طول می کشد.

اما در تمامی این سی و اندی سال هیچ وقت یک قدم از سرنگونی کوتاه نیامد. همیشه هم دو جواب متفاوت به دو طیف بیرونی ها و درونی ها در آستین داشته است. توجیه اش برای خلف وعده به بیرونی ها بهانه پارامترهای پیش بینی نشده و معادلات بین الملل و البته کم اهمیت دادن به عنصر خارجی بوده تا آنجا که با کمال وقاحت ادعا کرد اگر امام حسین هم به عنصر خارجی توجه داشت، حتما در نبرد با بنی امیه پیروز می شد. و به این ترتیب در توجیه دخیل بستن به عنصر خارجی که نام مستعار صدام و آمریکا و … است، امام حسین را نیز به اشتباه کاری در نبرد با بنی امیه متهم کرد؛ و این یکی از آن تئوری بافی هایی بود که بصراحت در نشست های درون تشکیلاتی ماهها روی آن توجیه و مهمل بافی می کرد. اما فراموش می کرد که مثلا اقدام اش به براه انداختن قائله سی خرداد ۶۰ یک شق اش آنگونه که بارها تأکید کرده بود و همچنین عملیات موسوم به فروغ جاویدان اش بیشتر با توجیه و ماهیت عاشوراگونه آن اقدامات بوده است.

پاسخ او به درونی ها اما شفاف تر و به قولی با بی کلّگی تمام و کمال بوده است. به این معنی که همواره توجیه و حرف اش در خلف وعده سرنگونی روی این معنا بوده که ما به معنی عنصر مجاهد خلق در هر حال و شرایطی کار و مسئولیتی جز مبارزه و پیروز شدن و بردن مسعود و مریم به تهران نداریم. گذشت زمان و خلف وعده و مطول شدن زمان مبارزه و این حرف ها هم برای ما معنی ندارد؛ و اصلا طرح این سؤالات حاشیه ای از اساس موضوعیتی ندارند. به این دلیل که ما وظیفه داریم تا هر چند سال و هر چند دهه ها و قرن ها و حتی تا نسل ها بعدمان این مبارزه تاریخی و رسالت ایدئولوژیکی را ادامه بدهیم تا بالاخره این سرنگونی و رسالت تاریخی که بعهده داریم محقق شود.

برای همین همیشه از دادن وعده و وعید به خودش کم نگذاشته و علیرغم اینکه هر سال هم فیلی تحت عنوان سال سرنگونی و سرنوشت ساز تعیین و هوا کرده، اما بدون توجه به اینکه این سالها پشت سر هم گذشته و هیچ اتفاقی هم نیفتاده ندارد، و مدام روی همین ریل حرکت کرده اما می بینیم که کماکان کم نمی آورد، این رویه البته کار دیروز و امروز رهبری سازمان نیست. همانطور که اشاره کردم رجوی دهها سال است این رویه را ادامه می دهد. چنانچه مثلا در همین روزهایی که تشکیلات او در حال متلاشی شدن و اضمحلال کامل قرار گرفته، اشرف به عنوان نماد مبارزه و ایستادگی و سرنگونی و … در حال تبدیل شدن به موزه تروریست است، اما همانطور که می بینیم کماکان همه این انفعالات و کنش و واکنش ها را در راستای سرنگونی محتوم و قریب الوقوع جمهوری اسلامی تعبیر و تأکید دارد شرایط را او تعیین می کند؛ یعنی در یک کلام همه چیز سر جای خودش است و هیچ چیز تغییری نکرده و نخواهد کرد.

حالا می خواهم برای اثبات این معنا و ادعاها مخاطب را به یکی از فاکت های درون تشکیلاتی و در واقع پاسخ های رجوی به درونی ها که البته مربوط به این سالهای نزدیک هم نمی شود ارجاع بدهم تا صورت مسئله اصلی برای کسانی که تازه با پدیده عنصر مجاهد خلق آشنا شده بیشتر و شفاف تر خود را نشان بدهد. مهدی ابریشم چی در یکی از این نشست های درون تشکیلاتی و در سطح دانشجویان اروپا به این سؤال که وعده سرنگونی کی محقق خواهد شد و آنها تا کی باید در انتظار این امر محتوم بمانند و آیا وعده های کوتاه مدت و میان مدت و دراز مدت اصلا معنی و مفهومی دارند یا خیر می گوید:

“حرف ما عوض نشده و هنوز هم می گوئیم که رژیم در کوتاه مدت سرنگون خواهد شد. این پاسخ ما به افراد غیر از خودمان است(خنده حضار). اما پاسخ ما به خودمان خیلی روشن میباشد! اگر ما برای سرنگونی رژیم چه الان چه صد سال دیگر نجنگیم، پس چه کار کنیم؟ ما برای رساندن حق به حق دار، یعنی بردن مسعود و مریم به ایران و رساندن آنها به حق خود یعنی حاکمیت، نسل اندر نسل هم اگر لازم باشد بجنگیم، خواهیم جنگید و سلاح خود را برزمین نخواهیم گذاشت. چرا که جز این راه حل دیگری وجود ندارد و کار دیگری نمیشود کرد.” سخنرانی مهدی ابریشمچی در لس آنجلس آمریکا در آذرماه ۱۳۷۴

چنانچه ملاحظه می کنید و در مقدمه هم اشاره شد، مجاهدین برای خلف وعده سرنگونی و پاسخ به این سؤال که جمهوری اسلامی کی سرنگون خواهد شد، همواره دو پاسخ در آستین داشته اند. یکی به خودشان و دیگری به بیرونی ها که از واکنش (خنده) حضار هم می شود دریافت این پاسخ های دوگانه در ذات و ماهیت تا چه اندازه متضاد و پارادوکسیکال بوده که علیرغم جدیت معمول در این نشست ها اما کسی نتوانسته جلو خنده خود را بگیرد. به این منوال که در مواجهه با بیرونی ها پاسخ همچنان وعده های سرخرمن است و اما درونی ها از آنجا که آن وعده های سرخرمن (با توجه به تاریخ اظهارات – آذرماه ۱۳۷۴ یعنی دو دهه بعد از سی خرداد را نشان می دهد) کارکرد و تأثیر خود را بکل از دست داده اند، جای اش را شفاف سازی و واقعیت گرایی و البته با چاشنی و فاکتور وظیفه و جبر و دست آخر اینکه با این توجیه نهایی که جز ادامه این مسیر کار دیگری نمی توانیم بکنیم، گرفته است. این پاسخ البته ترجمه سلیس تری هم دارد و می تواند مصداق این جملات باشد که: ما یک غلطی را از روی نفهمی، کینه توزی و هر هدفی شروع کردیم، آنقدر هم روی ضرورت و حتمیت و قطعیت ورود و نتیجه آن توجیه، تئوری، تفسیر و تبیین جهان و .. بافتیم، که جای هیچ راه برگشتی برای خودمان نگذاشتیم؛ آن همه نیروی انسانی هزینه کردیم، در باب ماهیت ارتجاعی و امپریالیستی و ضدبشری و نامشروع بودن سیاسی، ایدئولوژیکی و مردمی آن به هم بافتیم، آن همه در باب سازش و نزدیکی و صلح و … مذمت و نکوهش و حذف و تصفیه و اتهام و خائن درست کردیم که دیگر حتی یک نفر از داخل خودمان به خود جرأت نمی دهد یک کلام از صلح و تفاهم و انتقاد به گذشته حرف بزند. حتی اگر کسی از بیرونی های برانداز هم بخواهد کلامی در این باره حرف بزند، خون اش را پیشاپیش مباح کرده ایم. و دل مان می خواهد خون اش را سر بکشیم. و …

خوب با چنین صحنه ای که از سه دهه پیش تا حالا طراحی کرده ایم، و نسبتی که میان دودمان و حاکمیت جمهوری اسلامی تبیین کرده ایم، نه می توانیم به هیچ وجه بگوییم اشتباه کرده ایم، نه می توانیم طرح مذاکره و نشستن دور یک میز به میان بیاوریم، نه می توانیم بگوییم در تحلیل شرایط صادقانه اشتباه کرده ایم، نه می توانیم بگوییم سرنگونی با راه و روش و انگیزه های ما شدنی است، و نه حتی می توانیم به مصداق این حرف حسابی و علمی که جلو ضرر را هر کجا بگیری منفعت است، حداقل جلو ضررهای آتی را بگیریم و برویم دنبال انفعال و باقیمانده عمرمان را بنشینیم کناری و به نوشتن خاطره و نوستالوژی مشغول بشویم. خوب در چنین شرایطی آبرومندانه تر و سنگین تر و کم هزینه تر راه این است که کماکان هم به بیرونی ها بگوییم در کوتاه مدت سرنگون می کنیم و هم به درونی بگوییم کاری جز ادامه این روال از دست مان بر نمی آید. حسن ادامه چنین روالی هم این است که حداقل در این باقیمانده عمرمان کسی از درونی ها جرأت نمی کند یقه مان را بگیرد و بابت آن همه افتضاح بدهکارمان بکند؛ ادامه این مسیر حداقل این حسن را دارد که ما همیشه در موضع بستانکاری و طلبکاری هستیم.

حالا هم بواقع نسبت وضعیت موجود سازمان به شانزده سال پیش که مهدی ابریشم چی چنین پاسخی به بیرونی ها و درونی ها داده و همچنانکه توسط رجوی سه دهه و اندی چنین صحنه و میزی طراحی شده، هیچ چیزی به لحاظ کیفی تغییر نکرده است. به ادعاهای رجوی در همین روزها که نگاه کنیم، پاسخ اش به بیرونی ها تأکید بر سرنگونی عنقریب و به درونی ها همچنانکه به تلویح در پیام های اخیرش تأکید داشته، جز ادامه همین مسیر و به عنوان جاده ناگزیر معنای دیگری متبادر نمی کند.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

انفجار ۸ شهریور شاخص التزام رجوی (مجاهدین خلق) به دموکراسی و انتخاب مردم

سازمان نه آن زمان و نه اکنون بر خلاف تبلیغات روی نقش و جایگاه مردم، از اساس قائل به حاکمیت مردمی و حتی قائل به رأی آنها برای انتخاب دولتمردان سیاسی نبوده و نیست

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، بیست و پنجم اوت 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8453

 

از وقتی رجوی به سمت غرب تغییر مسیر داده، مدعی و حامی بی بدیل دموکراسی و رفراندوم و آزادی شده است. اینکه او تا چه اندازه توانسته حامیان غربی را نسبت به این نمادها مجاب و متقاعد کند، چندان مهم نیست. مهم این است که ببینیم که در گذشته رجوی چه به لحاظ رفتار و چه به لحاظ ایدئولوژیکی تا چه اندازه با این تظاهرات بیرونی سنخیت و همسویی داشته است. ببینیم برای او که مدام از مردم به عنوان تنها منبع مشروعیت حاکمیت نام می برد، این مردم در عمل و پراتیک سیاسی چه جایگاه و اهمیتی دارند. بخصوص وقتی بتوانیم برای ارزیابی صحت و سقم این ادعاها به برخی فاکت ها و تجربه های ملموس اتکا کنیم که به واسطه یا بی واسطه می توانند شاخص عملی خوبی برای سنجش ادعاهای او باشند. به دلیل تقارن این روزها با انفجار دفتر نخست وزیری در ۸ شهریور این حادثه را به دلیل بار معنایی و تشخص ویژه ای که دارد و فارغ از همه تبعات و … صرفا با چنین انگیزه ای مورد ارزیابی قرار می دهیم. برای بازنمایی این جنبه های مغفول مانده بایستی کمی به عقب برگردیم و روند وقایع سیاسی بعد از برکناری بنی صدر و مشخصا برگزاری مجدد انتخابات ریاست جمهوری را به لحاظ کمی و کیفی و پیام هایی که بجا می گذارد بازنگری کنیم. اهمیت این انتخابات از این حیث است که پیشتر و در ۲۵ خرداد رجوی مدعی است حاکمیت توأمان مشروعیت سیاسی، ایدئولوژیکی و مردمی خود را از دست داده است. و همین محمل در ظاهر امر توجیه سیاسی او برای ورود به فاز مسلحانه و تروریستی است.

انتخابات ریاست جمهوری دوم مرداد ۱۳۶۰ با مشارکت قریب ۱۵ میلیون نفر حامل چند پیام اساسی بود. و البته در رأس آنها پاسخ به چالش کشیدن نظامی که در ۲۵ خرداد رجوی مدعی شده بود توأمان مشروعیت مردمی خود را بعد از مشروعیت ایدئولوژیکی و سیاسی نیز از دست داده است. از چنین منظری می توان دومین انتخابات ریاست جمهوری را به نوعی رفراندوم تعیین مشروعیت حاکمیت تعبیر کرد. پس به یک معنی و با این فرض که سازمان از همان ابتدای بهمن ۵۷ و در ارزیابی حاکمیت و به مرور برای ورود به فاز مسلحانه دچار یک لغزش ایدئولوژیکی، سیاسی در ارزیابی شرایط عینی و حاکمیت و در نهایت نتیجه گیری غلط شده، می تواند بسیار حائز اهمیت باشد. از آنجا که سازمان برای ورود به فاز نظامی الزاما می بایستی که پشت ادعای فقدان مشروعیت مردمی موضع بگیرد، و حداقل در حرف حرکت مسلحانه خود را تئوریزه و توجیه کند، برگزاری دومین دوره انتخابات ریاست جمهوری سوای هر موضعی که درباره ماهیت حاکمیت داشته باشیم، اما از زاویه ارزیابی مشروعیت نظام این انتخابات می توانست به منزله یک اتمام حجت و شاخص برای حداقل تصحیح تصمیم گیری رجوی برای ورود به فاز مسلحانه باشد. در کمترین توقع و انتظار این انتخابات می توانست حداقل برای بدنه تشکیلاتی و بخصوص برای اعضای مرکزیت سازمان که با رجوی همراه شده بودند، یک نقطه عطف برای بازگشت باشد؛ کمااینکه تحلیل محمدرضا سعادتی بر ارزیابی غلط سازمان از شرایط و ورود به فاز مسلحانه به مثابه اقدامی همسویانه با جبهه ضدانقلاب تأکید دارد.

پس در اولین ارزیابی از مشارکت ۱۵ میلیونی مردم در دومین دور انتخابات ریاست جمهوری پیش از هر چیز این ادعا که حاکمیت فاقد پشتوانه و مشروعیت توده ای است به چالش کشیده می شود؛ و در صورتی که بپذیریم سازمان در تحلیل و ارزیابی اش مبنی بر از دست دادن مشروعیت مردمی و ورود به فاز مسلحانه صادقانه دچار اشتباه در تحلیل شرایط عینی گردیده، می توانست نقطه بازگشت و ورود به فاز انتقاد از خود و در عمل منجر به حداقل متوقف کردن اقدامات مسلحانه شود که با این فرض انفجار ۸ شهریور موضوعیت خود را از دست می داد و اتفاق نمی افتاد. به این دلیل که در آن زمان هیچ راه حل و گزینه ای همچون انتخابات ریاست جمهوری که عملا به منزله نوعی رفراندوم برای سنجش مشروعیت کل حاکمیت تبدیل گردید، نمی توانست با چنین صراحتی نظرگاه مردم را در قبال کلیت نظام تأیید یا به چالش بکشد. به یک معنی اگر صادق بودن سازمان در اشتباه تحلیل از شرایط را مفروض بداریم، در این صورت بایستی از سازوکارهایی برای نفی و اثبات مشروعیت توده ای حاکمیت استفاده می شد. این سازوکار در دمکراتیک ترین شکل خود رجوع به آراء و نظرگاه های مردم بود. حتی با این فرض که حاکمیت در آن زمان ناخواسته و بدون در نظر گرفتن تبعات چالش برانگیز حاصل از عدم حضور مردم در آن انتخابات، اما بطور اتوماتیک و ناخواسته به آن تن داده باشد. آن انتخابات پیش از هر چیز یک رویکرد کاملا دمکراتیک و در شرایط ملتهب و هرج و مرج گرایانه بود که انتخاب مردم را میان دو گزینه آلترناتیو مسلح اش یعنی مجاهدین و حاکمیت جمهوری اسلامی مقید می کرد. آن انتخابات فی النفسه و در ذات خود دو پیام اساسی از جانب مردم بجا گذاشت.

اول: اینکه حکم به داشتن مشروعیت توده ای نظام سیاسی داد.

دوم: اینکه به آلترناتیو مسلح حاکمیت که تا آن زمان علاوه بر انفجار حزب جمهوری دهها تن از مسئولین را در ترورهای پراکنده به قتل رسانده، پاسخ منفی داد.

اما در نقطه مقابل اصرار سازمان به ادامه اقدامات مسلحانه و از جمله انفجار ۸ شهریور که ثمره و نتیجه رویکرد دمکراتیک به تعیین مسیر آینده بود، و طی آن منتخبین جمهور قربانی شدند، بخودی خود بر این نتیجه گیری صحه می گذارد که:

سازمان نه تنها دچار اشتباه تحلیل در ارزیابی رابطه حاکمیت با مردم و در نتیجه از فقدان مشروعیت نظام نشده که بر عکس با علم به این مهم که حداقل تا آن زمان این پشتوانه با قوت اولیه باقی بوده، با انگیزه و تحلیل متفاوتی وارد فاز مسلحانه شده که از اساس هیچ ارتباطی با داشتن و نداشتن مشروعیت حاکمیت و لحاظ رأی و نظر مردم نداشته است. (البته رجوی بعدها این انگیزه ها را در مواردی با صراحت و در مواردی هم در لفافه بیان کرد.)

به اتکای این گزاره ها و نشانه ها می شود نتیجه گیری کرد که سازمان نه آن زمان و نه اکنون بر خلاف اینکه بیشترین مانور و تبلیغات را روی نقش و جایگاه مردم بنا کرده از اساس نه قائل به حاکمیت مردمی و حتی قائل به رأی آنها برای انتخاب دولتمردان سیاسی نبوده و نیست. برای این ادعا سوای آنچه در کنش و واکنش های سیاسی و در طی این سه دهه می توان به آن استناد کرد، آموزه ها و نظرگاه های ایدئولوژیکی سازمان نیز بر این ادعا بطور مضاعف صحه می گذارد. شاید شفاف ترین فاکت ایدئولوژیکی بنیانگذاران سازمان در این خصوص را بتوان از منابع ایدئولوژیکی سازمان مورد تأکید قرار داد، در جایی که مشخصه ها و چشم انداز حکومت اسلامی مجاهدین اینگونه توصیف می شود:

“با پذیرش دینامیسم قرآن و درک بنیادهای اعتقادی آن هرگز مجوزی برای انطباق این مکتب با سرمایه داری و یا انفصالش از امر حکومت نخواهیم یافت. خصوصا باید یادآور شویم که حکومت اسلامی در عین آنکه سرشار از احترام به آزادگی و اختیار وجود انسانی است هرگز مشابهتی با دموکراسی مورد تبلیغ غرب که بالتمام خرافه ای بیش نبوده و نیست، ندارد. بلکه برعکس حاوی نوعی اعمال قدرت و رهبری جمعی است که اگر بخواهیم در قالب یکی دو کلمه به آن اشاره کنیم، حکومت متقین بهترین تجسم آن است. در این قالب است که گروه صاحب تقوی که خصومت ویژه اش اهلیت (آگاهتر بودن) نسبت به احوال اجتماعی است، قدرت و رهبری جامعه را به دست می گیرد و جامعه را به جانب بنیادهای قرآن سوق می دهد.”

با این احتساب مشاهده می شود که سازمان با تأکید بر واژه های مثلا حکومت متقین، صاحبان تقوی، اهلیت، به دست گرفتن قدرت و … بر اساس حقی که پیشاپیش برای خود مفروض داشته، اساسا نمی تواند برای مردم و نقش آنها در قدرت سیاسی جایگاهی قائل باشد. از چنین منظری می شود نتیجه گیری کرد انفجار ۸ شهریور به نوعی تعیین تکلیف با مردم و بواقع مظاهر دموکراسی در جامعه است. و هم می توان به نوعی واکنش کینه توزانه و ضددمکراتیک به مردمی تلقی کرد که با کنش مدنی، هم بر ذهنیت قدرت طلبانه و متوهمانه سازمان برای رسیدن به قدرت سیاسی متقین!! خط بطلان کشیدند. و اینکه فرض خوش بینانه تحلیل صادقانه اما غلط سازمان در خصوص شرایط عینی و نتیجه و فرآیند منجر به سی خرداد از اساس غیر واقعی بوده و مردم هیچ نقش و جایگاهی در تصمیمات رهبری سازمان نداشته اند.

اینکه سازمان با چنان عقبه و آزمونی در نفی التزام به قواعد دموکراسی چگونه همچنان بر طبل آن می کوبد، تناقضی است که هم به لحاظ ایدئولوژیکی و هم تجربه های رفتاری پاسخی جز توسل به توجیه توهم و ناآگاهی توده ها از حاکمیت و جایگاه طبقاتی – تاریخی بدان دست نیافته است. توجیهی که می تواند به اتکای شواهد و تجربه های مشابه و مواضع سازمان، کماکان بر بی پایه بودن باور و التزام سازمان به انتخاب مردم به مثابه یکی از مظاهر و نمادهای دموکراسی تأکید داشته باشد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نشانه شناسی تعیین راه رجوی

تعیین راه کوبلر ، تعیین راه رجوی ...!

(پیام تبریک رجوی، سی خرداد و فروغ جاویدان را تداعی می کند)

 

 

بهارایرانی، مجاهدین دبلیو اس، چهارم اوت 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8378

 

رادیو فردا و بسیاری سایت های خبری به نقل از رویترز اظهارات فیاض مشاور امنیت ملی نوری مالکی در خصوص امکان استفاده از زور برای تخلیه قرارگاه اشرف را اینگونه درج کرده اند:

“آقای الفیاض گفته است که از زور برای انتقال ساکنان اشرف استفاده نخواهد شد.”

در نقطه مقابل بیانیه شورای ملی مقاومت سازمان مجاهدین همین اظهار نظر را اینگونه منعکس کرده است:

“عراق می گوید به زور گروه ایرانی مخالف را اخراج خواهد کرد».”

دلیل این دو نحوه اطلاع رسانی و پوشش خبری در یک موضوع که یکی از سوی منابع مختلف خبری و دیگری از سوی سازمان مجاهدین منعکس شده چیست؟

ترکیب این دو خبر بدون نیاز به گمانه زنی و داوری دلالت بر این معنی دارد که رجوی بر اتخاذ یک راه حل خشونت آمیز اشتیاق وافری دارد. این اشتیاق آیا به این معنی است که در ارزیابی رجوی تقابل خشونت آمیز ساکنان اشرف با نیروهای عراقی با هر نتیجه ای که حاصل شود، به نفع او خواهد بود. برای ارزیابی واقع بینانه تر صورت مسئله ناگزیر باید کمی به عقب برگردیم. به جایی که رجوی در پیام ۱۲ اردیبهشت خود و تحت عنوان کارزار آزادی شماره ۵، ضمن دهن کجی به مقامات عراقی به این بهانه که در پایان ضرب الاجل مقامات عراقی، همچنان در اشرف باقی مانده، خطاب به ساکنان اشرف می گوید:

“… مجاهدین پیشاپیش با آمادگی کامل برای پرداخت بها پیروزی را به نام خودشان ثبت کرده و می کنند و به همین خاطر در آغاز کارزار آزادی شماره ۵ و پنجمین شلیک به بساط دشمن ضدبشری باز هم من صرف نظر از نتیجه اش آن را پیشاپیش به تک تک شما تبریک می گویم. مبارک است.”

این تبریک و چشم اندازهای پیروزمندانه ناخودآگاه دو وضعیت مشابه یکی مقطع سی خرداد ۱۳۶۰ و دیگری شب قبل از عملیات موسوم به فروغ جاویدان را تداعی می کند. تک تک واژه ها و جنس و محتوای این جملات ها نشان می دهد رجوی به طرز آشکاری مخاطبان خود را با فرجام های مشابه آن دو سرفصل ارجاع می دهد. و البته پیشتر چنانچه تصریح دارد، این وضعیت را در تعیین راه و روی میز گذاشتن سه گزینه تسلیم به پلیس عراق، ماندگاری تا فرستادن افراد با مسئولیت سازمان به خارج کشور و گزینه سوم یعنی آمادگی و دادن امضا برای جنگ صدبرابر تعیین کرده بود. همه این نشانه ها بر این معنی دلالت و گواهی می دهد که رجوی از همان آغاز تن دادن ظاهری اش به حکمیت ملل متحد و آمریکا و … هیچ قصدی برای تخلیه قرارگاه اشرف و تن دادن به ترک خاک عراق نداشته است. برای او خارج از بازی تازه ای که آغازشده بود، دو چشم انداز و فرجام لحاظ شده بود. یکی دل بستن به فاکتورهای غیر قابل پیش بینی و اتفاقات سیاسی در داخل عراق که در نهایت منجر به ماندگاری در اشرف و عراق بشود. دیگری همان چشم اندازی که رجوی بارها با صفت عاشوراگونه آن را مورد تاکید قرار داده است. وضعیت صحنه امروز به گونه ای است که فرض اول تا حدود زیادی منتفی است. می ماند آن چشم انداز عاشوراگونه ای که نشانه های آن را می توان در رویکرد تحریف آمیز به اظهارات مقام عراقی مشاهده کرد. با این حساب ظاهراً رجوی همه هم و غم خود را برای رویارویی خشونت آمیز متمرکز کرده است. بعلاوه اینکه تلاش می شود با براه انداختن یک جنگ روانی و البته با ماهیتی تحریک کننده مقامات عراقی را ناگزیر به استفاده از خشونت کند. این رویکرد نیز مسبوق به سابقه است. رجوی در فاز سیاسی اش، با همین شگرد و ترفند به رویارویی روانی و در نهایت نهایی با جمهوری اسلامی رفت. صحنه روزها و ماه های پیش از خرداد ۱۳۶۰ به نوعی در حال تکرار است. رجوی به باور خود دارد به دل تضادها می زند تا راه باز کند. دارد مثل سال ۶۰ قربانی می گیرد تا بتواند به اتکای دریای خونی که همواره کلید برون رفت او از بن بست های سیاسی و استراتژیک بوده، این بار نیز در مدار بالاتری یا موفق به تحمیل اراده خود بر جامعه بین الملل شود و یا باز با چشم انداز عاشوراگونه اش هزاران قربانی بگیرد. اگر انتخاب پیشتر رجوی در خصوص دو راه حل مردن سیاسی در بیرون اشرف و مردن فیزیکی در قرارگاه اشرف را چنانچه ارجح او مردن فیزیکی در داخل اشرف و دفن شدن در آن بوده، محور ارزیابی های آینده قرار دهیم، در این صورت نشانه ها و تعیین راه سرنوشتی که رجوی در پیام های اخیر و همچنین رویکرد تحریف آمیزش به انعکاس اظهارات مقامات عراقی مورد تاکید قرار داده، کاملا قابل فهم و حتی قابل پیش بینی می کند.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مجاهدین خلق (فرقه رجوی) و نهادهای ملل متحد

نگاه ابزاری مجاهدین به حقوق بشر، دمکراسی و ازادی و ...

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، دوم اوت 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8359

 

به یقین نسل امروز و بسیاری حتی از نسل های پیشین از سبقه مواضع سازمان مجاهدین در قبال نهادهای بین المللی و در راس آن ملل متحد اطلاع چندانی ندارند. برای این نسل های مورد اشاره تا آنجا که چشم باز کرده اند شاهد تشبث و دخیل بستن مجاهدین به این نمادها و نهادها که ماهیتی جز رویکرد ابزاری و بخصوص بخش حقوق بشر ملل متحد نداشته نبوده اند. تا جایی که این تصور قوت می گرفت که ملل متحد تنها ملاء و مرجع سازمان برای تظلم خواهی و اعاده حقوق پایمال شده آنها است. اما با حضور ملل متحد در مسئله اشرف پرده این فریبکاری و دغل بازی به یکباره برای همگان فرو افتاد. و شکل و شمایل تازه ای به خود گرفت. تصور اولیه حداقل بر این بود که سازمان حتی به اقتضای انتفاع و بهره ای که تا حالا از اهرم ملل متحد و سازمان های حقوق بشری وابسته به آن برده در این فقره پایبندی خود را پیش از پیش به اصول و قواعد حاکم بر آن نشان بدهد. اما در ماهیت امر همین مسئله به طناب دار و پرده برداری از ریاکاری های رجوی مبدل گردید. مسئله اشرف و پیامدهایی که بجا گذاشت نشان داد مواضع و نگره های ایدئواوژیکی سازمان در قبال این نهادها کماکان با آن نگرش ایدئولوژیکی سالهای آغازین تاسیس خود هیچ تفاوتی نه در ماهیت تبیین و حتی در شکل و ادبیات مواضع آنها ایجاد نکرده است. اگر بتوان تفاوتی در این فقره قائل شد همانا در پیچیدگی استفاده ابزاری از این اهرم ها و امکانات و در راستای اهداف کاملا ایدئولوژیک و تشکیلاتی است. اما آنچه مربوط به گذشته و مانیفست سازمان در قبال این نهادها می شود کم و بیش چیزی در حد همین ادعاهایی است که اخیراً از سوی امثال جمشید پیمان و رحمان کریمی در خصوص ماهیت غیر مستقلانه و وابسته ملل متحد به محافل امپریالیستی مطرح می کنند. با این توضیح که سازمان بخصوص تا مقطع انقلاب و مشخصاً برپایی دادگاه های انقلاب و احکام بعضاً شتابزده آنها که اتفاقاً با نفوذ و دخالت عوامل سازمان در همان دادگاه ها صادر می شد، مصرانه بر دو مولفه تاکید داشتند که نتیجه نهایی آنها نادیده گرفتن یکسره مواضع آنها در قبال قانون گریزی به مفهوم عام و رفتارهای خشونت آمیز و همچنین تئوریزه کردن وابستگی این نهادها به محافل امپریالیستی و در راس آنها امریکا بود. نکته جالب اینکه این نگره ها نه مربوط به سال ۵۷ که پیشتر در برخی از منابع ایدئولوژیک سازمان از جمله شناخت و تکامل و … به تاکید مورد بحث و ریشه یابی گرفته بود. در این رابطه بخصوص مسئله حقوق بشر جیمی کارتر نیز در راستای چنین تحلیلی از بنیاد یک پروژه و دکترین امپریالیستی تجزیه و تحلیل شده است. این نگرش از آنجا ناشی می شد که اساسا سازمان مجاهدین برای قضاوت هر پدیده ای ابتدا به ساکن آن را در متدلوژی خود و با معیارها و خط کشی های کلیشه ای و از پیش تعیین شده که بیشتر ملهم از آموزه های مارکسیستی بوده، ارزیابی می کردند. شاخص این خط کشی و مرزبندی همانا موقعیت فرد و پدیده مورد بحث و وابستگی مستقیم و غیر مستقیم آن به دو جناح و طبقه استثمار کننده و استثمارشونده بود.

مولفه ای که برای اولین بار از سوی محمد حنیف نژاد و به مثابه یک تحول متدلوژیکی در ارزیابی و تنظیم رابطه تشکیلاتی سازمان با پدیده های اطراف خود شکل میزان و شاخص به خود گرفت و تا هم اکنون نیز مبنا و شاخص ارزشگذاری و تنظیم رابطه با ملاء و پیرامون خود است. بر اساس چنین شاخص و برداشتی مفهوم ایمان و بی ایمانی نه برآمده از اعتقاد و باورمندی فکری و عقیدتی به وحدانیت خداوند و دیگر آموزه های دینی، که بر مبنای تعیین هویت طبقاتی افراد مشخص می گردید. بر همین اساس و از آنجا که در تحلیل سازمان از شرایط عینی و مظاهر کفر، امپریالیسم به عنوان مظهر و دشمن اصلی خلق ها معرفی می شد، بطور طبیعی تمامی پدیده های منبعث و منتج از آن نیز در همین راستا جایگاهی فراتر از سازوکارهای امپریالیستی و عوامل آلت دست امپریالیسم پیدا نمی کردند. بر چنین مدار و شاخصی هر گونه کنشی از جانب این نهادها به مثابه کنشی اراده گرایانه و در جهت حفظ و تامین منافع دول امپریالیستی و قطب جهان سرمایه داری تعبیر و داوری می گردید.

در باورهای ایدئولوژیکی و تشکیلاتی سازمان و بخصوص آنچه رجوی در تبیین جهان آن را به صورت عینی تر و مصداقی مورد بررسی قرار داد، خطوط کلی ترسیم شده در جهان بدون هیچ گونه اغماض و تفاوتی در کمیت و کیفیت یا در راستای محو استثمار و تضاد طبقاتی و در نتیجه همسویی با خلق ها قابل شناسه و تقسیم بندی هستند و یا در نقطه مقابل آن در مقابل خلق ها و مبارزات طبقاتی. به یک معنی رجوی ها قائل به جایگاه و موقعیت سومی نبوده و نیستند. و جالب تر اینکه راه سوم و یا به تعبیر رجوی میانجی گیری مکانیکی را چیزی معادل همان باطل و یا در مفهوم پراتیکال اش آلت دست شدن امپریالیسم ارزیابی می کنند. اگر بخاطر بیاوریم سازمان در اوایل انقلاب و در گرماگرم برگزاری دادگاه های انقلاب بیشترین چالش را با همین سازمان ها و نهادهای بین المللی براه انداخته بود. و بعضا در برخی موارد مشخص در مواجه با کسانی که از درون حاکمیت و بعضاً از جانب آیت الله خمینی خواستار تعدیل و جلوگیری از شتابزدگی در صدور احکام و لحاظ رئوفت اسلامی و اخلاقی و … بودند، موضعی کاملاً خصمانه و هتاکانه و تهدید آمیز داشتند. این مواضع بخصوص از وقتی شدت گرفت که پای همین مجامع بین المللی و به ضرورت پای بندی شان به پرنسیب های انسان دوستانه به میان آمد، مواضع سازمان نیز بر اساس همان تئوری پردازی هایی که از فلسفه وجودی این مجامع داشتند، با شدت و حدت بیشتری مواجه شد. این واکنش خصمانه و متاثر ایدئولوژیک تا جایی پیش رفت که وقتی حاکمیت از نفوذ برخی عوامل سازمان در بازجویی و دادگاه ها و صدور احکام درباره متهمان مطلع و دست آنها را از این نهادهای انقلابی کوتاه کرد، و در نتیجه بر روند دادگاه ها و احکام آنها تاثیر کیفی بجا گذاشت،مجاهدین با انتشار بیانیه شدید الحنی هم تعدیل در برخورد با متهمین را به سازشکاری و زدوبند و … تعبیر و در نتیجه دادگاه ها را به مماشات!! نمود و فراتر در برخی موارد که قضات، متهمین ی را بنا به ملاحظات انسانی و اسلامی مورد عطوفت قرار می دادند، سازمان متهم به وابستگی محافل امپریالیستی و آمریکا می نمود. و در مورد خاصی حتی سازمان حاکمیت را تهدید کرد که افراد مورد عفو و یا تبرئه شده را در دادگاه های غیابی درون تشکیلاتی محاکمه و راسا اقدام به مجازات اعدام آنها خواهد نمود. یکی از نکاتی که در این رابطه بسیار حائز اهمیت بود، اینکه سازمان اساساً به چیزی به عنوان حق دفاع و داشتن وکیل مدافع برای متهمین قائل نبود. به زعم سازمان همین که هویت فردی یعنی نام و مشخصات کسی احراز می شد برای اجرای حکم اعدام او کفایت می کرد. در این رابطه مطالعه مقاله … به عنوان مشت نمونه خروار می تواند بر نگرش هولناک و هیستری سازمان در این خصوص تاکید داشته باشد. در یک کلام سازمان تمامی مواضع زیر مجموعه های ملل متحد در موضوع حقوق بشر را جز در همسویی آنها با امپریالیسم و ضدیت با انقلاب و نیروهای انقلابی تلقی نمی کرد. خوشبختانه تمام اسناد آن روزها موجود است. حتی سازمان در مواجه با این چالش که ممکن است کسی در دستگاه حاکمه بوده اما مرتکب جرمی نشده باشد، بر این توجیه اصرار می ورزد که نفس حضور یک فرد در سیستم حاکمه فی النفسه بر مجرمیت، محکومیت و مجازات او کفایت می کند. تاکید بر بازخوانی آن گذشته و مواضع فعلی سازمان در قبال این نهادها از آن جهت حائز است که با حفره ها و تناقضات و هم آن جنبه های ریاکارانه و فرقه ای نهادینه شده در مناسبات سازمان تاکید کنیم. درست بر خلاف چندین سال و یا دو دهه قبل که سازمان تمامی اهداف ایدئولوژیکی خود را با همین سازوکارهای بین الملل به پیش می برد، اما امروز می بینیم که به طرف العینی به همان معیارها و شاخص های ایدئولوژیکی گذشته خود بازگشته و بصراحت ملل متحد و نهادهای مربوط را بر خلاف انچه در طی چند سال گذشته که مدام زیر پرچم همین نهادها سینه می زد، به اهرم هایی آلت دست امپریالیسم و استعمار متهم می کند. در طی چند هفته گذشته و با پیش آمدن چالش های اشرف، سازمان بتدریج دارد به مواضع ایدئولوژیکی اولیه خود که ماهیتی کاملا ایدئولوژیک دارد است نزدیک می شود. تا جایی که مقالات امثال جمشید پیمان و رحمان کریمی و منصور قدرخواه ملل متحد را یکسره آلت دست و مجری دکترین و سیاست های امپریالیستی معرفی می کند. بارها به ضرورت و تناوب درباره تنظیم رابطه ابزاری سازمان با تمامی اهرم ها و نهادهای بین المللی سخن گفته ایم. اما چیزی که این بار جنس و ماهیت این نگرش را متفاوت نشان می دهد، تفاوت در نگرش و در واقع رو شدن دست مجاهدین و برگشتن آنها به همان مولفه های ایدئولوژیکی پنجاه سال پیش است. یعنی اعتقاد بر اینکه نفس و فلسفه وجودی چنین نهادهایی چیزی در راستای تضمین و حفظ منافع امپریالیست ها نیست. در این رابطه اشاره به دو نکته حائز اهمیت است. اول اینکه در این رویکرد سازمان بطور واقعی و خواسته یا ناخواسته پرده از دغل بازی های خود در رابطه با این نهادها بر می دارد. دوم اینکه بر التزام و وفاداری خود به ماهیت ایدئولوژیکی و مانیفست برگشت ناپذیر و جزم اندیشانه گذشته در قبال تقسیم بندی های کلیشه ای صحه می گذارد. سوم اینکه بر خلاف آن قیافه ظاهرالصلاحی که از موضع آزادی خواهی برای مردم به خود گرفته، اشکارا به قول ایرانی ها داد می زند اش همانا و کاسه همان و چیزی در ماهیت امر تغییر نکرده است. ملل متحد و حقوق بشر و صلیب سرخ و … اینها به قول رجوی تا وقتی مشروعیت و موضوعیت دارند که به تامین و تضمین اراده او بیایند، در غیر این صورت همه اینها کماکان آلت دست امریکا و جهان سرمایه داری هستند. تعابیری که جمشید پیمان در مقاله اش با عنوان نرم تنان و سخت تنها به آن اشاره می کند، در واقع کلیدواژه هایی هستند که باید مورد التفات و تامل قرار بگیرند. تبیین و نشانه شناسی این تعابیر و همچنین محتوای این مقالات در این وضعیت می تواند په بسیاری ابهامات و سوالات در خصوص مسئله اشرف و ملل متحد و آینده روند موجود پاسخ بدهد. امری که متاسفانه آنچنان که باید و شاید حساسیت و کنجکاوی و توجه حتی کسانی که عمری را با این رمز و رازهای تشکیلاتی زندگی کرده اند، جلب نکرده است.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مجاهدین خلق (فرقه رجوی) دولت عراق را متهم به غصب اموالی می کند که متعلق به بیت المال عراق است

مجاهدین خلق (فرقه رجوی) مدعی کدام دارائی هستند

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، سی ام ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8330

 

سازمان مجاهدین در آخرین بهانه تراشی برای امتناع از تخلیه اشرف مدعی شده دولت عراق در صدد است دارایی های معادل پانصد میلیون دلاری سازمان در اشرف را تصاحب کند. در تیتر بیانیه که با محتوای آن تفاوت های فاحشی یافت می شود چنین آمده است:

“حکومت عراق قصد دارد بیش از ۵۰۰میلیون دلار مالکیتهای منقول و غیر منقول ساکنان اشرف را تصاحب کند.”

این ادعا در حالی مطرح می شود که پیش تر تکلیف این اموال در توافق نامه ۲۵ دسامبر میان سازمان و دولت عراق و با نظارت یونامی و نماینده ملل متحد روشن شده است. از جمله چنانچه در متن همین بیانیه به نقل امده:

«در مورد سرمایه ها و داراییهای اشرف، به بحث‌هایمان ادامه می دهیم تا به راه‌حلی برسیم که در آن حقوق مالکیت ساکنان اشرف به‌گونه یی سازمانیافته محترم شمرده شود».

در آن توافق نامه تاکید شده که این اموال با نظارت نماینده ملل متحد به فروش رفته و پول آنها به سازمان مسترد شود. حتی در بیانیه مورد اشاره سازمان نتوانسته ادعا کند که این توافق نامه نقض و نادیده گرفته شده، آنچه محل منازعه و بحث سازمان است نحوه فروش و جابجایی و انتقال این اموال به نقطه دیگری است که ظاهراً به استناد توافق نامه ۲۵ دسامبر موضوعی غیر قابل پیش بینی است که به تصریح یونامی حل آن مستلزم پیدا کردن راهکارهای قانونی تازه می باشد. بیانیه به نقل از نامه یونامی به ساکنان اشرف تصریح دارد که:

“سازمان مهاجرت جهانی که برای انتقال اموال خدمات لازم را ارائه می‌دهد وارد این موضوع که نیازمند اقدام جدی رئیس یونامی و موافقت دولت عراق است، نخواهد شد.”

بدیهی است این اتهام جز در راستای اضافه کردن بهانه های قبلی و جهت امتناع از تخلیه اشرف کارکرد دیگری هم دارد. که همانا متهم کردن دولت عراق به غصب می باشد. اما صرف نظر از اینکه در توافق نامه ۲۵ دسامبر بر چه اساسی مالکیت سازمان بر این دارایی ها به رسمیت شناخته شده، جای این سوال باقی است که چرا دولت عراق به جد و قاطعیت و از طریق همان نهادهایی ذی صلاح بین المللی مالکیت واقعی این اموال را روشن نمی کند؟ اگر فی الواقع مجاهدین با استفاده از اهرم های بین الملل پشت حق پناهندگی خود سینه می زنند، می شود به استناد همان قوانین در مورد دارایی های ادعایی سازمان در اشرف وارد یک کیس حقوقی شد. در این راستا جای طرح بسیاری سوالات باقی است، از جمله اینکه آیا با فرض به رسمیت شناختن پناهندگی مجاهدین در عراق، می توان مالکیت مجاهدین را بر اموالی که در اشرف وجود دارد به رسمیت شناخت. آیا در کیس های ملل متحد و حقوق پناهندگی مورد مشابهی یافت می شود که پناهندگانی با مختصات و شرایط مجاهدین بطور جمعی در مکانی مستقر و زمین آنجا را تصاحب و اقدام به ساخت و ساز و در نهایت روی زمین های غصب شده ادعای مالکیت کرده باشند.

به نظر میرسد دلیل اصلی دست پیش گرفتن سازمان انعطافی است که دولت عراق از خود نشان داده است.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آیا رجوی (رهبر فرقه مجاهدین خلق) در حال تکرار فاجعه عملیات فروغ جاویدان است!!

عملیات فروغ رجوی در چرخه تکرار؟!

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، بیست و هشتم ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8321

 

این روزها مصادف است با سالگرد عملیات موسوم به فروغ جاویدان رجوی در سال ۱۳۶۷٫ عملیاتی که پیش از هر چیز تداعی کننده توامان جنون رجوی و قربانیانی است که با فرمان او بواقع به مسلخ رفتند. درباره این عملیات در طی سالهای گذشته و از زوایای مختلف صحبت شده است. وجه اشتراک تحلیل های دوستان و مخالفان رجوی اجماع روی این مسئله است که این عملیات اولاً بدون حداقل کارشناسی نظامی و کمترین شعور و دانش سیاسی انجام شد. اما چیزی که بیش از نتایج آن عملیات و تحلیل های منبعث از آن تداعی کننده و توامان نگران کننده می نماید، شرایط و وضعیت مشابهی است که رجوی با آن مواجه شده. در آن زمان اساس و انگیزه عملیات فروغ واهمه رجوی از خاتمه جنگ و پیامدهای آن بود. و به عنوان پیامد اول خاتمه جنگ بن بست بیرونی و سیاسی از یک سو و بحران استراتژیکی درون تشکیلاتی ناشی از پایان یافتن موضوعیت توامان ارتش و استراتژی جنگ آزادیبخش بود. در واقع رجوی با خاتمه یافتن جنگ، بوی الرحمن استراتژی تازه متولد شده خود را استشمام کرد. به همین منظور هم برای فرافکنی و فرار رو به جلو دست زدن به یک اقدام انتحاری را بهترین گزینه حل بن بست و فرار از پاسخگویی به مناسبات درونی و تعاملاتی بیرونی تشخیص داد. با پایان جنگ برای رجوی مثل روز روشن بود که قرارگاه اشرف به لحاظ پراتیک کارکرد مفروض شده خود را از دست داده و از آن پس در نهایت اشرف و آن هم برای مدت کوتاهی تنها حکم یک محل استقرار و سرپناه برای تشکیلات او را خواهد داشت.. همین صورت مسئله امروز نیز و به نوعی روی میز رجوی است. امروز رجوی در استانه از دست دادن همان حداقل سرپناهی است که به زعم خود می خواست از آن بیشترین انتفاع ممکن را برای حفظ ظرف ایدئولوژیکی و به رخ کشاندن توان و قابلیت های تشکیلاتی اش برای جلب توجه غرب و امریکا و … برده و به عنوان فاکتوری برای تحمیل خود به عنوان آلترناتیو مورد استفاده قرار بدهد. رویایی که درست مثل مابقی رویاهای رجوی در حال تبدیل شدن به کابوس است. به این صورت که رجوی حالا ناگزیر است یا تن به تخلیه و آوارگی بدهد و یا با مجامعی که با آنها بر سر تخلیه و خروج از عراق به توافق رسیده رودرو شده و در این روند هر چه بیشتر و بیشتر ماهیت خود را افشا کند. بن بست امروز رجوی بیش از هر چیز تداعی کننده و به وضعیت او در سال ۶۷ شبیه است.

و متاسفانه راه حل رجوی نیز کم و بیش و حتی به جهاتی فاجعه آمیزتر از سال ۱۳۶۷ در حال تکرار و وقوع است. به این ترتیب که اگر رجوی در سال ۶۷ تنها با بن بست استراتژیکی ناشی از خاتمه جنگ مواجه شد، اما امروز در حال از دست دادن ظرف ایدئولوژیکی یعنی قرارگاه اشرف است. جایی که به تاکید رجوی هست و نیست او محسوب می شود و به تصریح او قرار بوده اگر با رفتن از اشرف نابود شود، ترجیحاً در همان قرارگاه اشرف دفن شود. بحران و بن بستی که رجوی در حال حاضر و با رودرویی اش با نهادهای بین المللی شروع کرده، در واقع پاسخ به چگونه دفن کردن تشکیلات و قربانیان اش در قرارگاه اشرف است. این رویکرد هم از جهت نحوه توجیه و تئوری بافی های او برای عملیات فروغ نیز حائز تاکید است. آنچه این ذهنیت سازی را تداعی می کند به استناد پیام های سال جاری او، همان کدها و نشانه هایی که رجوی شب قبل از عملیات فروغ روی آنها تامل داشت. در هر دو مورد رجوی تلویحی و آشکارا بر بن بستی که در آن قرار گرفته اذعان می دارد و راه بن بست شکنی را نیز فدیه و فدا و جنگ صدبرابر می داند که مفهوم مادی و عینی اش می شود تکرار همان عملیاتی که در آن عقل و شعور و دانش سیاسی و … به این دلیل که پاسخ قانع کننده ای به بحران ها وجود نداشت، موقتاً تعطیل و بجای آن شعر و شاعری جایگزین شده بود.

و هر چه بود فقط پاسخ جنون آمیز به بن بستی بود که با هر فرافکنی ولو با قربانی کردن جان هزاران نفر بایستی صورت مسئله اصلی را پاک و یا حداقل برای مدتی تحت الشعاع نتایج حاصله از آن جنون قرار داد.

اینکه اکنون چگونه می شود رجوی را از تکرار عملیاتی چون فروغ جاویدان!! و قربانی کردن هزاران نفر باز داشت، می تواند حیاتی ترین و مهمترین موضوع برای مجامع جهانی از جمله سازمان ملل و نهادهای حقوق بشری باشد، مشروط بر اینکه به فروغ جاویدان رجوی و وضعیت امروز او از دریچه و زاویه ای متفاوت و کاربردی نگاه شود.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در حاشیه اظهارات و اتهامات پاتریک کندی در سنای آمریکا

(در رابطه با مجاهدین خلق، فرقه رجوی)

امثال کندی در حال فعالیت برای تعدیل مواضع آمریکا نسبت به مجاهدین هستند

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، بیست و هفتم ژوئیه 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8305

 

اظهارات پاتریک کندی در جلسه کنفرانس سنای آمریکا در حمایت از سازمان مجاهدین و مقابله با سیاست های وزارت خارجه، حاوی توهمات و برداشت های ساده انگارانه و بعضا مغرضانه ای است که اشاره به برخی از آنها تأکیدی است بر صحت آنچه امورخارجه آمریکا به عنوان یک بازی سیاسی و خوش رقصی برای مجاهدین تعبیر کرده است. طرح ادعاهایی از این دست که آمریکا و ملل متحد همسو با جمهوری اسلامی قصد نابودی و کشتار مجاهدین در عراق را دارند، از آن جنس اتهاماتی است که طرح آن یا از سر ناآگاهی و یا تمارض به قصد سنگ تمام گذاشتن در حمایت از مجاهدین، فرض دیگری بر آن مترتب نیست. وقتی پاتریک کندی مدعی است:

“آمریکا نمی تواند در رواج بی عدالتی و نقض حقوق بشر در یک نقطه از جهان مشارکت داشته باشد و بعد ادعا کند که ما از حقوق بشر در نقطه دیگری از دنیا حمایت می کنیم. این رویکرد متناقضی است. … رژیم ایران روی دولت عراق, ایالات متحده و سازمان ملل حساب باز کرده است که آنچه را انجام دهند که رژیم ایران تابحال موفق به انجام آن نشده است.” (یعنی نابودی مجاهدین)

در اینکه این اتهام و نتیجه گیری بی واسطه و بر اساس استنباط وی از واقعیات موجود حاصل شده باشد، تردید جدی وجود دارد. به این دلیل که نفس این ادعا سراپا متناقض است و چنین گزافه گویی هایی فقط در دستگاه فکری کسی مثل رجوی یافت می شود. به این دلیل ساده که در حال حاضر جمهوری اسلامی زیر فشار بیشترین تحریم های اقتصادی و نفتی و سیاسی و .. از جانب آمریکا قرار دارد. و بطور مضاعف به سمت گزینه نظامی نیز میل می کند. با این حساب باید از ایشان بپرسیم بر اساس چه مستنداتی آمریکا و جمهوری اسلامی را در تقابل با مجاهدین در یک جبهه ارزیابی می کند. و مهمتر از همه اگر به زعم رجوی جمهوری اسلامی در انزوای سیاسی و بین المللی است، و باز به زعم رجوی و آمریکا اگر جمهوری اسلامی بصورت بالقوه و بالفعل بزرگترین معضل جامعه بین الملل و تهدید علیه صلح و امنیت جهانی است، در این صورت آمریکا چه انتفاعی در همسویی با جمهوری اسلامی و نابودی سازمانی می برد که به زعم ایشان مناسب ترین آلترناتیو جمهوری اسلامی است.؟

مسئله دیگر این است که ایشان مرزی میان دو انگیزه حقوق بشری و سیاسی آمریکا در قبال مجاهدین قائل نیست. حمایت آمریکا از سازمان بر اساس معیارهای حقوق بشری است و نه با انگیزه های سیاسی. در واقع ایشان معلوم نیست بر چه مستنداتی می خواهند دادن تضمین های انسانی و حقوق بشری به مجاهدین را با انگیزه های سیاسی یکسان پنداری کنند. این در حالی است که نماینده آمریکا در اشرف بارها حمایت از مجاهدین را در راستای معیارهای حقوق بشری تعبیر کرده و هر گونه حمایت سیاسی از مجاهدین را رد و تکذیب و کماکان مجاهدین را یک گروه تروریستی می شناسد. اما آنچه مشهود است، اینکه امثال کندی در حال فعالیت برای تعدیل مواضع آمریکا نسبت به مجاهدین هستند. و این البته مسئله تازه ای نیست. چنانچه هدف اصلی حامیان آمریکایی سازمان بوده، اما می توانند کماکان برای تعدیل و تغییر این مواضع تلاش کنند. اما خلط کردن آگاهانه این موضوعات تبعات و هزینه هایی دارد که معلوم نیست بازماندگان خانواده کندی ها با چه چیز معاوضه کرده اند. صرف این اظهارات هم که :

“وقتی آمریکا صرفا در حاشیه ایستاده و به (ایران) اجازه میدهد تا هرکاری که میخواهند انجام بدهند, در اصل چراغ سبز نشان میدهد تا ساکنان کمپ لیبرتی و کمپ اشرف از حقوق بشر خود محروم شوند.”

یک ادعا است. به این دلیل که قرارگاه اشرف و ساکنان آن در حال حاضر هم وکیل مدافع و هم ناظر بین المللی دارند. اظهارات آنها هم مؤید این است که حقوق اساسی ساکنان اشرف تا آنجا که به رعایت تفاهم نامه ۲۵ دسامبر و از جمله مهمترین آن یعنی احترام گذاشتن سازمان به حق حاکمیت دولت عراق بیانجامد، محفوظ خواهد بود. همانگونه که طرح اتهاماتی از این دست که:

“مارتین کوبلر و سفیر فرید بجای انجام وظیفه به جامه عمل پوشاندن به نیات رژیم تهران ادامه میدهند.”

اینها همان اتهاماتی است که وزارت امورخارجه آشکارا بر سفارشی بودن آن از سوی مجاهدین به امثال کندی تأکید دارند.

اما یک نکته ظریف در رابطه با آن شعار حقوق بشر و احیای عدالت اجتماعی که پاتریک کندی، مدعی است پدر و عموی او پایه گذار و مروج آن بوده اند، اینکه ممکن است ایشان از مجاهدین بخواهند و بپرسند که موضع شان را در قبال دکترین پدر و عموی شان برای ایشان توضیح بدهند. قطعا اگر سران سازمان آن مواضع را فراموش کرده باشند، می شود به حافظه ایشان برای یادآوری آنها کمی تلنگر زد.

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد