شیطان
سازی علیه یک قربانی
مهدی خوشحال
01.09.2012
http://iran-fanous.de/middle/1271-Khoshhal-Sheytansazi-01.09.2012.htm
تا کنون از فرقه مجاهدین این چنین شیطان سازی بی
رحمانه ای ندیده و نشنیده بودم. اما گویا حضور فیزیکی
و فعالیت های روشنگرانه جداشدگان از فرقه، کارد را به
استخوان شان رسانده است و از چنین شیطان سازی هایی
اهدافی را دنبال می کنند که در انتها به آن خواهم
پرداخت.
تلویزیون فرقه مجاهدین روز دوم شهریور ماه سال 1391،
تحت عنوان پرونده، که به اتهام زنی و شیطان سازی علیه
جداشدگان و فعالین سیاسی می پردازد، برای سیاه نمایی
یکی دیگر از قربانیانش به مدت 28 دقیقه، سنگ تمام
گذاشته است.
شخص مورد اتهام، غلامرضا صادقی جبلی نام دارد که ما و
دوستانش وی را رضا صادقی می شناسیم. بنده وکیل مدافع
وی نیستم، ولی نیک می دانم که رضا صادقی امکان و توان
دفاع از خود را در برابر چنین سیاه نمایی را ندارد و
تنها از حیث انسانی و رفاقتی که با رضا دارم و شناختی
که از او دارم و به نادرست بودن اتهاماتی که بر او
وارد کردند، یقین دارم، لازم می دانم به نکاتی در این
رابطه اشاره کنم.
تلویزیون دروغپرداز مجاهدین تحت عنوان سیمای آزادی، در
ابتدا از زندگی و مبارزات سیاسی رضا صادقی شروع می کند
و مقاومتش در زندان جمهوری اسلامی را خیانت می شمرد.
البته چون مسعود رجوی خود در زندان شاه بریده و خیانت
کرده بود، بنابراین هر آن کس که در زندان شاه و جمهوری
اسلامی، مقاومت کرده باشد از دید سازمان و رهبری اش،
خیانت کرده است. بنابراین، رضا صادقی نیز در زندان
اوین و گوهردشت به خیانت و جاسوسی و ضرب و شتم همبندان
و تیر خلاص زدن مشغول بود. چیزی که دروغ محض است. رضا
صادقی وقتی که در دهه 60 به جرم هواداری از مجاهدین
خلق در اصفهان دستگیر شد، نوجوانی ورزشکار بود. با این
حال بیش از 5 سال از عمر نوجوانی اش را در سلول
انفرادی به سر برده و در زندان انفرادی به ورزش
تکواندو مشغول بود.
پرونده سازمانی، دوباره تکرار می کند، رضا صادقی به
پاس همکاری با وزارت اطلاعات در زندان و پس از آزادی
از زندان در سال 1367 از طریق پاکستان برای نفوذ به
مناسبات مجاهدین به کانادا فرستاده می شود.
در اینجا معلوم نیست، سازمانی که هزاران تن از سربازان
و بسیجیها و پاسداران اسیر حکومت ایران را در عراق
شکار می کند و به کار می گیرد، چگونه رضا صادقی از این
امر مستثنی می شود و برای وارد شدن به سازمان می بایست
دور قمری و سپیدسازی و غیره را طی کند.
برنامه پرونده، دوباره تکرار می کند، رضا صادقی در سال
1994، در کانادا به رانندگی تاکسی مشغول می شود و
تشکیل خانواده می دهد تا از این طریق سپیدسازی کرده و
خود را به سازمان نزدیک کند، اما موفق نمی شود.
در حالی که رضا به خاطر برادرش و سپس همکاری با سازمان
به کانادا رفته و در آن هنگام از امکانات مالی و درآمد
خوبی برخوردار بود و نیازی به نفوذ به داخل روابط
مجاهدین نداشت، بلکه نیازش همکاری و همیاری با مجاهدین
خلق بود.
تلویزیون مجاهدین ادامه می دهد، رضا صادقی در سال 1995
فرزند چهارساله اش را پس از ربایش از مادرش، به ایران
می فرستد چون که وزارت اطلاعات از رضا خواسته بود تا
از وی گروگان باقی بدارد، تا او ماموریتش را در ارتباط
با مجاهدین خلق با ضمانت انجام دهد.
همه می دانند که مسعود رجوی بزرگترین دزد کودکان در
جهان است و او به خاطر سرپوش گذاشتن به دزدی و کار
اجباری و استفاده نظامی از کودکان، ناچار است هر از
گاهی جهت پوشش اعمالش، دیگران را مورد اتهام قرار دهد.
در گذشته نیز اعضای جداشده مثل حبیب خرمی، فرزند خود
را از هلند به ایران انتقال داد، نه به خاطر به امانت
سپردن نزد وزارت اطلاعات ایران، بلکه برای در امان
ماندن آن کودک، و دیدیم که النهایه وقتی بهادر خرمی
فرزند حبیب در ایران بزرگ شد و به سن قانونی رسید و
شکار مجاهدین نشد، دوباره به هلند بازگشت و به تحصیل
خود ادامه داد. تعدادی دیگر از اعضای جداشده نیز چنین
کردند و اگر مرحوم هادی شمس نیز می توانست فرزندان خود
را از دام مجاهدین نجات دهد، چه بسا در فراق فرزندانش
دق مرگ نمی شد و هم اکنون در جمع ما زنده می بود. این
درست است که سرپرستی فرزند زیر 18 سال ابتدا به مادر
می رسد، اما به شرط آن که مادر بیمار روانی و معتاد و
عضو فرقه و تروریست نباشد. چیزی که در مورد رضا صادقی
نیز صدق می کرد و همسرش از بیماری و مشکلات روانی رنج
می برد. حال این که افرادی چون حبیب خرمی و رضا صادقی
و مرحوم هادی شمس و دیگران محکوم می شوند و مجاهدین
بزرگترین دزدان کودکان، محق و شاکی، اینها را می بایست
در زمره بی بضاعتی افراد محکوم و ثروت افسانه ای
مجاهدین به حساب آورد. اگر حبیب خرمی و رضا صادقی و
دیگران دارای وکیل مدافع گرانقیمت و امکانات دیگر می
بودند، صد در صد از اتهامات واهی، تبرئه می شدند.
پرونده اضافه می کند، رضا به خاطر بچه دزدی از کانادا
به آمریکا فرار می کند و در آنجا به دلیل عدم شناخته
شدگی نزد مسئولین سازمان و با لاپوشانی حکم دادگاه
کانادا و سوابقش در زندانهای ایران، اعتماد مجاهدین را
جلب می کند و سرانجام در سال 1997 میلادی به عراق
اعزام می شود. اما پس از یک سال از ورود رضا، او توسط
یکی از همبندان سابقش به نام مسعود آقایی، لو می رود و
مورد شناسایی قرار می گیرد که او نفوذی حکومت ایران
است.
حالا این آقای آقایی چگونه از کار و برنامه نفوذ وزارت
اطلاعات آنهم یک سال بعد از ورود رضا به داخل سازمان
باخبر شده و چرا سازمان از روز اول ورود رضا به عراق و
یا قبل تر در کانادا و آمریکا قصد و نیت رضا را
نفهمیدند، برنامه پرونده، نیاز به پاسخگویی به این
سئوالات و در این گونه مسایل را برای دیگران نمی بیند.
در ادامه می افزاید، وقتی جاسوس بودنش لو می رود، او
را صدا زدند و شواهد و فاکتها را مورد به مورد نشانش
می دهند، تا این که رضا به گذشته خیانتبارش اعتراف می
کند. و التماس می کند تا مجدداً در تشکیلات باقی بماند
و ادامه بدهد.
همه داستان همین است تا رضا مقاومتش در ایران را خیانت
بخواند. چون که در درون سازمان هر گونه انتقاد و
مخالفت، مترادف با جاسوس وزارت اطلاعات و نفوذی و قصد
از هم پاشیدن تشکیلات مجاهدین، نام دارد. رضا نیز وقتی
پس از گذشت یک سال در درون مناسبات مجاهدین، آنچه را
که می دید، با آنچه را که قبلاً شنیده بود و به خاطرش
زندان و شکنجه ر تحمل کرده بود، در تناقص آشکار می
بیند و زبان به انتقاد می گشاید، انتقادش به مانند
هزاران منتقد دیگر سازمان که جملگی نفوذی و مامور
وزارت اطلاعات بودند، به حساب می آید. در حالی که یک
سازمان حرفه ای و توتالیتر، اصلاً و ابداً نیازی به
مامور و نفوذی دشمن ندارد، بلکه اعضای شکست خورده و
ناراضی، پتانسیلی و اطلاعاتی صدها بار بیشتر از یک
مامور دشمن در دست دارند تا با کار سیاسی و فرهنگی،
مناسبات جهل و دروغ را نزد افکار عمومی بر ملا کنند.
پرونده که به نقل از یک روزنامه کانادایی 22 ماه حبس و
دو سال زندان تعلیقی رضا را قند در دلش آب شده و حلوا
حلوا می کند، پس از لو رفتن مامور و نفوذی دشمن و بنا
بر ماهیت فوق دموکراتیکش با مامور و نفوذی دشمن رفتاری
می کند، معامله گرانه و سودآور، یعنی رضا را مجاب به
ماندن و جاسوسی مجدد در تشکیلات می کنند.
عجب سازمانی با درهای ورودی و خروجی فوق دموکراتیکش.
وقتی گفته می شود، معکوس اندیشی و معکوس کاری، یعنی
همین. رفتار خوب، با مامور و نفوذی دشمن و رفتار بد،
با اعضای خودش.
رضا که تا آن زمان نتوانست رهبران مجاهدین را متقاعد
برای خارج شدن و پیوستن به خانواده اش بکند، جنگ
آمریکا علیه عراق را غنیمت برشمرد و دوباره به
اعتراضاتش ادامه داد که این نیز از دیدگاه مجاهدین،
یعنی آغاز به کار جاسوسی مجدد رضا به نفع حکومت ایران.
پرونده ادامه می دهد، یکی از اقدامات رضا، پاسیو کردن
اعضای جدید و دلسرد کردن آنان از مبارزه بود.
این کاری است که هر عضو ناراضی وقتی درهای خروج را باز
نمی بیند، برای اعمال فشار بر تشکیلات ناچار به آن دست
می زند و انواع و اقسام موانع را کنار می زند و
انتقادات و اعتراضات مختلف و شدیدتری را روزانه آزمایش
می کند و اینها مختص رضا نبوده و نیست.
پرونده در دقیقه 19 از 28 دقیقه داستانسرایی اش اضافه
می کند، رضا از این پس به موازات جاسوسی برای ایران،
برای آمریکا نیز جاسوسی می کند. یعنی جاسوسی دو جانبه.
یعنی این که آمریکایی هایی که وارد پادگان اشرف شدند و
مصاحبه هایی که با اعضای راضی و ناراضی داشتند، رضا
صادقی به آنان اطلاعات غلط می داد.
اطلاعات غلط از نگاه مجاهدین، یعنی همان اطلاعات درست.
مجاهدین دادن اطلاعات صحیح به آمریکایی ها را از جانب
اعضا برای از دام رستن و نجات خودشان، جاسوسی به نفع
آمریکا می خوانند. در حالی که در گذشته ای دورتر، وقتی
که رضا از آمریکا و با به جای گذاشتن همه منافع مادی و
معنوی و زندگیش، خواستار خروج از آمریکا و ورود به
عراق و پیوستن به مجاهدین بود، آمریکاییها وی را نصیحت
کردند و متعاقباً اذعان داشتند که اگر او به عنوان یک
شهروند آمریکایی بخواهد به یک گروه تروریستی در عراق
تحت حاکمیت صدام حسین ملحق شود، از آن پس آمریکاییها
از او حمایت نخواهند کرد.
پرونده ادامه می دهد، رضا در سال 1384 از تشکیلات خارج
شده و در تیف فرستاده شد. در تیف ارتباطش با وزارت
اطلاعات مجدداً بر قرار شد و با اعضای دیگر اطلاعات
همچون حسن پیرانسر، محمد رزاقی و محمد کرمی، علیه اشرف
کار می کرد. او به موازات جاسوسی برای ایران با FBI
نیز کار می کرد و به عنوان دستمزد، پیشنهاد رفتن به
امریکا را داده بود.
پرونده در اینجا اضافه نکرد، چرا آمریکا جاسوس خودش را
به آمریکا راه نداده است و رضا ناچار شد تا برای زنده
ماندن به ایران و وطن خودش پناه ببرد.
برنامه پرونده ختم کلام را با این بهانه به پایان می
برد و با رد گم کردن هدف سیاه سازی، دلیل سیاه سازی را
بی اعتبارکردن مجاهدین توسط رضا صادقی می شمرد، چرا
این که رضا صادقی در حین معرفی خود در دادگاه کانادا،
به دستور وزارت اطلاعات ایران، خود را عضو سابق
مجاهدین معرفی کرده تا از این رهگذر اعتبار مجاهدین را
مخدوش کند.
این که رضا صادقی عضو سابق و جداشده از مجاهدین است،
بر کسی پوشیده نیست و همه کسانی که تن شان به تن
مجاهدین خورده باشد، دیگران آنان را عضو سابق مجاهدین
می شناسند. اما مخدوش کردن اعتبار مجاهدین توسط رضا
صادقی، جالب تر است. معلوم نیست، اعتبار مجاهدین از چه
جنسی است که آنان از ساواک شاه گرفته تا شوروی سابق و
از عراق گرفته تا دیگر کشورهای عربی و اروپایی و
آمریکا و اسراییل و همچنین انواع گروههای تروریستی،
ارتباط حسنه بر قرار می کنند، اعتبارشان افزوده می
شود، اما همین که رضا صادقی در دادگاه خود را عضو سابق
مجاهدین معرفی می کند، همه چیز مخدوش می شود و به قبای
رهبری سازمان آنچنان بر می خورد که پیکان حمله اش را
به سمت رضا صادقی هدایت می کند.
با این همه معکوس گویی های سناریونویسان پرونده رضا
صادقی در تلویزیون باصطلاح آزادی فرقه مجاهدین، دو
واقعیت را نمی توان نادیده گرفت.
واقعیت اول، این که رضا صادقی فردی مقاوم در زندانهای
ایران و مناسبات مجاهدین بود. بنده چند سال قبل با رضا
در یکی از کشورهای دیگر زندانی بودم. رضا به خاطر این
که موهای بلند سرش را از دست ندهد، تحقیر و شکنجه شد و
او به خاطر آرمان و اعتقاداتش، بیش از 700 ساعت را در
تاریکی مطلق و اندرون سلولی تنگ، شکنجه شد و حاضر نشد
با زندانبانش همکاری کند، چه رسد به این که همبندانش
را بفروشد. او در زندانهای ایران نیز به مراتب مقاوم
تر از این بود که گفته شد.
واقعیت دوم، و نتیجه و هدف این همه سیاه نمایی و شیطان
سازی، این است که اخیراً سمبه اعضای جداشده و فعال در
ارتباط با مجاهدین خلق، چنان پر زور شده و کار کرد
داشته است که صرف تبلیغات شیطان سازی علیه آنان از
رونق افتاده و کارکرد ندارند. سازمان با سروصدا در
ارتباط با پرونده رضا صادقی، می خواهد گرد و خاک به پا
کند و مخالفینش به ویژه اعضای جداشده و فعال را از
عقوبت مخالفت بترساند. سازمان می خواهد با خرمردرندی و
زرنگی، این توهم و هراس را در دل مخالفین بیاندازد که
سازمان در ارتباط با پرونده و اتهامات رضا صادقی و
نحوه دستگیری اش از طریق اینترپل در کشور بلژیک، دخیل
و سهیم بوده و بنابراین اعضای جداشده و مقیم در اروپا،
هوای کار خود را داشته باشند که سازمان همچنین می
تواند با پلیس و مقامات امنیتی همکاری کرده و مخالفینش
را به سرنوشت رضا صادقی گرفتار کند.
"پایان"
همچنین
.......
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آیا شیر
خفته بیدار خواهد شد؟!(3)
تحریریه ایران
فانوس
23.08.2012
http://iran-fanous.de/middle/1237-Iran%20Fanous-Shire%20Khofte3-23.08.2012.htm
در شماره های قبل به بخشی از ترفندهای مسعود رجوی در
ارتباط با نجات خود و سازمانش در مقاطع سال های 1350 و
1360، اشاره شد با این نتیجه که ماهیت آنچه که رهبری
سازمان در زندان شاه انجام داد، دقیقاً مانند فرارش از
ایران و اعلام جنگ به جمهوری اسلامی برای حفظ و بقاء
قدرتش در سازمان، بوده است.
از این دست مثال ها در رابطه با رهبری سازمان زیاد است
که او چگونه برای حفظ قدرت سازمانی و یا برای رسیدن به
قدرت در ایران، هر آنچه را که در دسترس بود به عنوان
ابزار کار و پله ای برای رسیدن به هدف استفاده می کرد.
یکی دیگر از این موارد، در مقطع سال 1367 و عملیات
موسوم به فروغ جاویدان یا همان مرصاد، است. او با طرح
و نقشه و فرماندهی چنین عملیاتی، سود و زیان های زیادی
داشت که سودش صد در صد به نفع موقعیت خودش و زیانش صد
در صد علیه نیروها و مردم ایران، بوده است.
عملیاتی بزرگ و به مثابه بزرگترین جنگ داخلی ایرانیان
که تنها در طرف سازمان 7000 تن نیرو و 20 هزار قبضه
سلاحهای سبک و سنگین و آنهم از خاک دشمن به سمت خاک
ایران، فرمان حمله داده شد که پس از سه روز از ادامه
جنگ، در طرف سازمان بیش از 1400 کشته و 900 تن زخمی بر
جای گذاشت. اشتباه طرح و نقشه و فرماندهی این جنگ به
حدی بود که یکی از سربازان اسیر که به ناچار به سازمان
پیوسته بود، در محفلی اذعان داشت که اگر شما راه و رسم
جنگیدن را بلد نبودید، حداقل از من که یک سرباز صفر
هستم کمک می گرفتید، اگر من فرماندهی این جنگ را به
عهده داشتم، تلفات جنگ کمتر از این و نتایج و
دستاوردها نیز بیشتر از این بود.
این در حالی بود که رهبری سازمان پس از 12 روز از
خاتمه عملیات و در شب جمع بندی جنگ فروغ جاویدان
|مرصاد، نتیجه جنگ را صد در صد به نفع موقعیت خود
ارزیابی کرد که پس از بیرون آمدن از جنگ، هزار بار
قویتر شده است. او النهایه خود را پیروزمند جنگ و
تقصیر شکست را به نیروهایش نسبت داد چون که نیروها
جملگی در فکر زن و فرزندشان بوده اند. در حالی که
بسیاری از نیروهای سازمان در آن جنگ دارای زن و فرزند
نبوده و بسیاری نیز زن و پیر و نوجوان بوده اند.
آن سرباز که پیشنهاد فرماندهی جنگ را داده بود، نمی
دانست که سالهاست رهبری سازمان بنا بر عادت همیشگی همه
شکستهای جنگهای عمدی و یا سهوی را پیروزی و پیروزی های
دیگران را شکست می نامد و این معکوس گویی و معکوس
اندیشی، به ایدئولوژی اش بدل شده است.
به هر حال جنگ تمام شد و به گواه کارشناسان نظامی،
مجاهدین خلق به رهبری مسعود رجوی، شکست سختی در آن جنگ
خورده بودند. اما رهبری سازمان در شب جمع بندی عملیات
به جای کناره گیری و یا تن دادن به محاکمه صحرایی و
واگذاشتن قدرت سازمانی به اعضاء، از فرصت سردرگمی و
زخم و خون و کشته ها، نهایت استفاده را برد و نتیجه
گرفت که فرماندهی جنگ بدون نقض و عیب بوده و اعضاء
شکست خورده اند. سپس او تاوان سختی را از اعضای به
ظاهر شکست خورده اش طلب کرد و آن هم چیدن زمینه انقلاب
ایدئولوژیک دوم یا همان حرمسرای چند منظوره و فوق
فرعونی، بود.
با آنچه که آورده شد، منظور این بود که در مقطع سال
1367 و در جنگ فروغ جاویدان| مرصاد، مسعود رجوی دست به
اقداماتی شبیه به سال 1360 یعنی فرار به فرانسه و سال
1350 یعنی حذف رهبران سازمان در زندان شاه، زده است.
او همه جا از فرصت های جنگ و درگیری استفاده کرد تا
موقعیت رهبری خود را حفظ و محکم کرده و نیروها و
مخالفین و رقبای سازمانی اش را از دور خارج نماید. جنگ
و خشونت، به بهانه مبارزه با جمهوری اسلامی، این بهانه
را دستش داد تا با ارزانترین ابزار که همان خشونت و
خشونت کور باشد، رقبایش را از دور رقابت خارج کند و
همچنان بر گرده نیروهای زخمی و سرخورده اش، سوار باقی
بماند.
تحریریه ایران فانوس
ادامه دارد
همچنین
.......
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آیا شیر
خفته بیدار خواهد شد؟!(2)
تحریریه ایران
فانوس
01.08.2012
http://iran-fanous.de/middle/1188-Iran%20Fanous-Shire%20Khofte2-01.08.2012.htm
قبل این که شماره دوم این سری از سرمقالات ایران فانوس
را آغاز کنیم، لاذم است به همه مردمی که سلامت جان و
تن و رقابت و مبارزات منصفانه و با فرصتهای برابر را
سرلوحه روش خود قرار داده اند، شادباش بگوییم. به امید
آنکه آنچه در المپیک لندن اتفاق می افتد، در سایر
میادین سیاست و اقتصاد و فرهنگ و مبارزه نیز از همین
روش اقتباس گردد.
در شماره قبل، آورده شد که مسعود رجوی از سال 1350 در
زندان شاه به عنوان ناجی بزرگ سازمانش، شناخته و معرفی
شد. اما این ناجی، افکار و اعمالش خلاف ناجیان دیگر
بود و او به یمن زیر پا گذاشتن دیگران و همه ارزشها و
اخلاق و معرفت انسانی، تنها خود را نجات داده است. اما
این بار و طی یک دهه اخیر، این کار نیز از او بر نمی
آید.
به جز سرفصل های سالهای 1354 و 1357 که رهبران مجاهدین
اعتقاد دارند که مسعود رجوی با تکیه به هوشیاری
انقلابی، سازمانش را از دست کمونیستها و اپورتونیستها
و بالاخره از زندان شاه نجات داده است، سرفصل بعدی، بر
می گردد به تاریخ مبارزه مسلحانه مجاهدین علیه جمهوری
اسلامی، یعنی خردادماه سال 1360.
این هم یکی دیگر از سرفصلهایی است که نزدیکان به رهبری
به ویژه همسرش مریم عضدانلو، به کرات در سخنرانیهایش
به آن روز و دوره مباهات می ورزد و هوشیاری همسرش را
برای نجات سازمان تحسین می کند.
واقعیت این است که جنگ یا مبارزه مسلحانه را دو نوع
رهبر، می تواند بنا بر دلایل و توجیهاتی که دارد فرمان
آتش بدهد و پایش بیاستد. یکی آنکه خیلی شهامت دارد و
جنگ را یگانه راه رسیدن به هدف خود می پندارد، دوم این
که کسی خیلی می ترسد و در فرار به پیش، زمینه و جنگ را
برای دیگران انتخاب می کند تا راحت تر بتواند بر گرده
جنگجویانش سوار شود و خود را رهبر جنگجویان قلمداد کند
و همچنین، راه رسیدن به قدرت و شهرت را میان بر انتخاب
کند و از همه مهمتر، جنگ و غوغا و جنجال باعث انحراف
اذهان دیگران بشود.
بدین سبب، مسعود رجوی جنگ علیه جمهوری اسلامی را بر
گزید و در تبلیغاتش آن را جنگی مردمی و آرمانگرایانه و
در راستای حصول به دموکراسی و آزادی برشمرد تا زخم و
خون و جنون و زندان و شلوغی و هیاهوی میدان جنگ، افکار
عمومی و هوادارانش را از آنچه که ناجی خود در سال 1350
در زندان شاه مرتکب شده بود را از اذهان عمومی پاک
کند!
او با آغاز جنگ پر هزینه و پر تلفاتش علیه جمهوری
اسلامی، دستآوردهای زیادی داشت که به سبب همان
دستاوردها، هنوزهم بر طبل جنگ می کوبد.
جنگ و خشونت برای او دست آوردهای بسیار زیادی داشت که
یکی از آنها ابقاء مادام العمرش بر کرسی قدرت بود که
او تنها در میدان جنگ و خشونت، می توانست مانند آنچه
که قبل تر در زندان سال 1350 انجام داده بود، بر همه
حریفانش پیشه بگیرد و آنان را با اهرم خشونت، از دور
خارج کند و همچنین توسط جنگ، افکار عمومی و اعضایش را
منحرف کند و به دلارهای افسانه ای دست یابد. بدون جنگ،
هیچ کدام از این دست آوردها میسر و ممکن نبود.
چطور می توان بدون جنگ و خونریزی و کشتار، هم رقبا و
حریفان را از میدان خارج کرد، هم بر کرسی قدرت بدون
انتخابات و رای گیری تکیه زد و هم به دلارهای افسانه
ای دست یافت؟! تا کنون، در هیچ کجای جهان، هیچ حزب و
سازمان و جبهه ای، با کار مشروع سیاسی نتوانسته است به
این همه دستاوردهای فرقه ای که رهبران مجاهدین به آنها
دست یافته اند، دست یابند.
به هر حال او از فرصت مطلوب سیاسی و جنگ ایران و عراق
و انقلاب نوپا در ایران و موقعیتهای دیگر استفاده کرد
و جنگ داخلی را دامن زد و خیل نیروهای پایین را در
میدان جنگ و بدون رهبری و سلاح و لجستیک و امکانات
دیگر، مشغول نگه داشت. در این رابطه و مانند زندان سال
1350 حتی نزدیکان و معاونین و همسر خود را طعمه جنگ
قرار داد تا خود به فرانسه بگریزد و زمینه دستاوردهای
دیگر فرقه را بچیند.
او در فرانسه، به یمن جنگ و خونریزی که در ایران به
راه انداخته بود و خیلی ها طالب ضعیف شدن هر دو طرف
ایرانی و به ویژه جبهه ایرانی در مقابل جبهه عراقی
بودند، او را موقتاً در کنف حمایت خود قرار دادند. اما
او همچنان از برکت جنگ داخلی توانست بر کرسی خون و
جنون و قدرت و شهرت و شهوت، تکیه زند و به ریش
هوادارانی که آنان را هیزم جنگ قرار داده بود، بخندد.
فرار او به فرانسه ثابت کرد که او جنگ سال 1360 را نه
به خاطر جنگ، بلکه به خاطر سرپوش جرایمی که در زندان
شاه مرتکب آنها شده بود، انتخاب کرد.
بنابراین، جنگ داخلی و قیام مسلحانه رهبران مجاهدین،
فرصت مطلوبی برای رهبران و فرصت نامطلوبی برای
هواداران و قربانیان پایین بود. این همانی خشونتهای
سالهای 1360 دقیقاً از جنس آنچه که در سال 1350 در
زندان شاه اتفاق افتاده بود، می باشد.
ادامه دارد
تحریریه
ایران فانوس
همچنین
.......
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آیا شیر
خفته بیدار خواهد شد؟!(1)
تحریریه ایران
فانوس
26.07.2012
http://iran-fanous.de/middle/1166-Iran%20Fanous-Shire%20Khofte-26.07.2012.htm
وقتی که مسعود رجوی پس از سقوط صدام حسین در سال 2003، به غیبت صغرا
رفت کسانی که از هواداران وی سئوال می کردند دوران غیبت رهبرتان چقدر
طول خواهد کشید، هواداران جواب می دادند که رهبر ما شیر خفته است و پس
از این که دوران خوابش تمام شود، لاجرم بیدار خواهد شد، چون که او در
همه سرفصل های مهم که سازمانش در معرض خطر و انقراض جدی بود، اقدام به
نجات و حیات مجدد سازمانش کرده است!
این که مسعود رجوی از سال 1350 در زندان شاه و تا به امروز هر جا که
سازمانش با خطر انقراض و شقه و انهدام روبرو بوده اقدام به نجات
سازمانش کرده است، دروغ نیست اما راست هم نیست. ملغمه ای از دروغ و
راست است. چون که اگر مسعود رجوی به زعم خود و هوادارانش، ناجی بود،
چرا این بار خودش را نجات نداد و غیبت صغرایش به غیبت کبرا بدل شد و
خواب زمستانی اش منجر به این شد تا همچنان در لیست تروریستی اربابانش
باقی بماند. اما دروغ هم نیست. چرا این که او از ابتدای جوانی و ورود
به سازمان مجاهدین، که سازمان پس از مرگ رهبرانش در زندان منحل شده
بود، او یک تنه ضمن این که خود را از حکم اعدام نجات داد، همچنین اقدام
به نجات سازمانش کرد و به قول پرویز ثابتی، شد رهبر اتوماتیک.
پرویز ثابتی، که خود از بلند پایگان ساواک و چشم و گوش شاه بوده، در
خاطراتش که اخیراً به قلم عرفان قانعی فرد به نام "در دامگه حادثه" در
آمریکا تحریر و منتشر شد، در جایی از کتابش به موضوع مجاهدین خلق و
اعدام رهبرانش در زندان شاه می پردازد و علل تخفیف حکم اعدام مسعود
رجوی را افشاء می کند. او اعتراف می کند، برادر مسعود رجوی که کاظم نام
داشت و در کشور سوییس ظاهراً جزو اپوزسیون شاه بود، با ساواک همکاری می
کرد و نام مستعارش میرزا بود و ماهانه 1000 فرانک سوییسی دریافت می
کرد. مسعود رجوی نیز در زندان شاه به موازات لو دادن و به کشتن دادن
رهبران سازمان، با ساواک همکاری داشت. بدین مناسبت و به درخواست کاظم
رجوی و نامه نگاری پرویز ثابتی برای شاه، حکم اعدام مسعود رجوی پس از
اعدام همه رهبران سازمان، به حبس ابد کاهش یافت و بنابراین مسعود رجوی،
اتوماتیک رهبر سازمان مجاهدین شد.
این چیزی است که در کتاب "مبارزه با استبداد" به قلم مهدی خوشحال، نشر
نیما، سال 1381، صفحات 84 تا 116 کتاب به تفصیل و با انواع اسناد و
مدارک و به قلم و امضای خود مسعود رجوی، به آن پرداخته شده و النهایه
نتیجه گرفته شد که این همکاری فعال مسعود رجوی با ساواک بوده که منجر
به نجاتش از اعدام و زندان و سپس ارتقایش به رهبری سازمان مجاهدین خلق
شد. البته همکاری کاظم رجوی با ساواک و به گواه بلند پایگان ساواک،
مکمل این داستان و رمز نجات بود. در عمل نیز برادرش شاکر و ثناگوی کاظم
بود. مسعود رجوی که از ابتدای مبارزه و با همکاری ساواک، اقدام به حذف
رهبران سازمان کرد، او در ایام جمهوری اسلامی نیز سعی کرد تا همه
نزدیکان و معاونین و اطرافیانش از اشرف ربیعی تا موسی خیابانی و دهها و
صدها تن دیگر را که مخل رهبری بلامنازع خود تلقی می کرد، حذف فیزیکی
کند تا همچنان در راس هرم سازمانی باقی بماند.
با وجود این که مسعود رجوی در گذر زمان از مرگ همه دوستان و دشمنانش
راضی و خشنود می نمود و لذت می برد و به اصطلاح قند در دلش آب می شد و
به سبب خیل شهداء به نیاتش نزدیکتر می شد، اما در مورد مرگ کاظم رجوی
قضیه عکس بود و او مانند کودکی خرد و صغیر در مقابل جنازه برادرش زار
زار گریست و مویه کرد. چرا این که کاظم یگانه شخصی بود که جان و جایگاه
مسعود رجوی را با به جان خریدن همکاری با ساواک، تضمین کرده بود.
ولی طی این دوران و چند دهه، بسیاری از سیاستکاران و روشنفکران و
انقلابیون فریب خورده که علیه شاه و جمهوری اسلامی همکاری می کردند و
قلم در دست داشتند، به گونه ای غیر سیاسی و جانبدارانه، سعی بر این
داشتند تا علت و راز زنده ماندن مسعود رجوی را در زندان، به حماقت شاه
و زرنگی انقلابی خود مسعود رجوی، قلمداد کنند که اینها همه غلط است.
شاه عفوش در مورد مسعود رجوی کاملاً منطقی و یک امر عادی بود. به هر
حال کسی که هم خودش در زندان شاه و هم برادرش در کشور سوییس، با ساواک
همکاری می کردند و در این راه از هیچ اقدامی فروگذار نکردند، اگر شاه
حکم اعدام مسعود رجوی را صادر می کرد، احمقانه و غیر منصفانه بود، همان
گونه که بسیاری دیگر مبارزات قدرت طلبانه و خونبار مجاهدین خلق علیه
جمهوری اسلامی را صحه می گذارند و آن را مشروع قلمداد می کنند. در حالی
که عقل سالم و غیر جانبدارانه، جنگ قدرت و خونبار مجاهدین خلق را غیر
سیاسی، غیر دموکراتیک، غیر مردمی، غیر منطقی، غیر انسانی و از نوع جنگ
صدام حسین علیه ایران، ارزیابی می کند.
ادامه دارد
تحریریه
ایران فانوس
همچنین
.......
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نامه
سرگشاده انجمن ایران فانوس به وزیر امور خارجه ایالات
متحده آمریکا، خانم هیلاری کلینتون
تحریریه ایران
فانوس
13.07.2012
http://iran-fanous.de/middle/1143-Iran%20Fanous-Name-19.07.2012.htm
خانم وزیر، با
درود و آرزوی صلح جهانی!
ما دست اندرکاران کانون ایران فانوس، تعدادی از اعضای
سابق مجاهدین خلق هستیم که هم اکنون در کشور آلمان
زندگی می کنیم. ما همچنین به خاطر آنچه که در گذشته
انتخاب کرده و سپس قربانی راه و راهنمای مان شدیم،
برای آگاهی بخشیدن به مردم در راستای آنچه که بر ما
گذشته و در ارتباط با نجات و آزادی خویشاوندان و
دوستان سابق مان، مبارزات سیاسی و فرهنگی را در ارتباط
با تروریسم مجاهدین درپیش گرفتیم تا دین مان را به
جامعه جهانی و ایرانی، ادا کرده باشیم.
ما در ابتدای ورودمان به سازمان مجاهدین خلق، سن و سال
چندانی نداشتیم و بدون هیچ گونه عقد قرارداد مادی و
کاملاً آرمانی و در ارتباط با دموکراسی و آزادی در
کشورمان، مبارزه سیاسی را در چنین ظرفی انتخاب کردیم.
ولی به مرور زمان که ارتباطمان با سازمان مجاهدین
بیشتر می شد، متعاقباً ارتباطمان با خانواده و محیط و
جامعه، کاهش پیدا می کرد و هر روز بیشتر از روز قبل،
حلقه محاصره و کنترل سازمانی بر رفتار و افکارمان
بیشتر می شد تا این که رفته رفته از احساسات مذهبی و
پتانسیل مبارزاتی مان سوء استفاده شده و ما را به کشور
عراق کشاندند و مبارزات مسلحانه را نه به عنوان
تاکتیکی برای دوران، بلکه استراژی مبارزه تحمیل کردند
و پس از آن که به طور شبانه روزی در حلقه تنگتر
سازمانی و به دور از مردم و رسانه های خبری، گیر
افتادیم، شست و شوی مغزی را در هر زمان و مکانی که
زیست می کردیم، بر ما تلقین می کردند. از آن پس دیگر
در سازمان مجاهدین تنها راه پیشروی باز بود و راه
بازگشتی به عقب نبود و همه اینها را به بهانه مبارزات
مسلحانه و مخفی، توجیه می کردند. سازمان مجاهدین به
رهبری قدیس مابانه و بدون چون و چرا و مادام العمر
مسعود و مریم رجوی، حق هر گونه انتخاب سیاسی و حتی نوع
زندگی را از ما سلب کردند و در ادامه، هر نوع آزادیهای
سیاسی و اجتماعی و تشکیل خانواده و آزادی بیان و غیره
را مجدداً به بهانه خطر دوران، از ما دریغ و به دنبال
آن هر گونه تحقیر و سرکوب و زندان و شکنجه اعضای
ناراضی را توجیه شرایط بر شمردند.
بدین سبب، مجاهدین خلق در عراق به یک فرقه بسته و
خطرناک بدل شدند. همان گونه که آنان با رهبری بدون خطا
و گناه و جانشین، از ابتدا پتانسیل بروز و رسیدن به
چنین را فرقه ای داشتند، ولی منتظر شرایط زمانی و
مکانی خاصی بودند که شکستهای پی در پی سیاسی و نظامی و
مکان دیکتاتوری صدام حسین، این موقعیت را برای آنان و
برای ساختن فرقه ای خطرناک، آماده و فراهم کرد.
در ادامه مسیر، دشمن اصلی رهبران مجاهدین نه در بیرون،
بلکه عملاً اعضای ناراضی در درون سازمان شمرده می
شدند. آنها در راستای ممانعت و پیشگیری از فرار و
انتقاد و اعتراض اعضای ناراضی، انواع و اقسام مدل
شکنجه های روانی و زندان و بیدادگاها و سربه نیست
کردنها را آغاز کردند. در درون مناسبات فرقه نیز هر
روز بیشتر از روز قبل بر غلظت استبداد و دیکتاتوری
افزوده می شد. زنان از مردان و کودکان از والدین شان
برای همیشه جدا شدند. رهبری فرقه، مسعود رجوی، در
ابتدا بیش از 800 کودک را از والدین مجاهدشان جدا کرده
و آنان را در تبعید به گدایی فرستاد، سپس خانواده ها
را با انواع دسیسه و فریب، مجبور به جدایی و طلاق از
همدیگر نموده و دست آخر بیش از 1000 زن اسیر و بی
اختیار را مجبور به عقد خود نمود و آنان را از داشتن
هر نوع آزادی و اختیار و داشتن همسر و فرزند، محروم
کرد و مورد وحشیانه ترین استثمار و تحقیر قرار داد به
این بهانه که با این روش بیشتر خواهد توانست آن زنان
را در میدان مبارزه با دشمن و در کنار خود، حفظ و
حراست کند.
سخن کوتاه، ما که از دام و تله فرقه مجاهدین و از عراق
مابین دهه های 1370 و 1380 فرار کرده و خود را به
اروپا رساندیم، ضایعات و تلفات خانوادگی و جسمی و روحی
فراوانی را متحمل شدیم و سالها از عمر و جوانی مان را
صرف ترمیم جراحتهای جسم و روح مان کردیم که رهبران
فرقه به عمد و برای تضعیف قوای روحی و جسمی مان و برای
کنترل بیشتر بر ما وارد کرده بودند
خانم وزیر!
فرقه های مذهبی و تروریستی بسیاری در جهان وجود دارند،
ولی به تجربه و با هزاران مدرک و سند می توانیم شهادت
بدهیم و اعتراف کنیم که خطرناکترین و عقب مانده ترین
فرقه های موجود در جهان، فرقه تروریستی رجوی ها هستند
که هم اکنون به بهانه مبارزه با دولت اسلامی ایران، از
حمایت بعضی از دولتها و لابی های فریب خورده برخورداند
و با اندک پیروانی که همه چیز خود را از دست داده و
دلارهای فراوان صدام حسین، در بسیاری از کشورهای غربی
حضور فیزیکی و تبلیغاتی دارند. آنان کماکان با دروغ و
خشونت همراه با انواع ابزارهای نامشروع به راه خود به
سمت هدف ادامه می دهند، هدف مقدسی که هر نوع وسیله را
توجیه می کند. کشور عراق برای آنان ظرف مناسب خشونت و
افرادی که در عراق به گروگان گرفتند به عنوان قربانیان
و ابزار سیاسی تلقی می شوند. رهبری فرقه، همان گونه که
قبل تر نیز گفته شد، همزمان با استفاده غیر انسانی از
زنان، همچنین از همه اعضای باقیمانده در عراق به عنوان
سپر بلای رهبری فرقه، نگاه می کند که در روز حادثه می
تواند اعضای باقیمانده را در میادین جنگهای از قبل
شکست خورده علیه عراق و ایران، به عنوان کسب امتیاز
سیاسی و سپر بلای خود، استفاده کند.
خانم وزیر!
فرقه های زیادی را در آمریکا می شناسید و از کم و کیف
فعالیتهای آنان از دور و نزدیک آشنا هستید. از فرقه
نژادپرست کوکلوکس کلان تا فرقه خودویران دیوید کورش و
تا امروز فرقه ضد خانواده ساینتولوژی که اینها و
بسیاری از فرقه های خطرناک دیگر از کشورهای سوییس تا
چین و ژاپن از ابتدا برای مصالح مردم و مبارزه برای
عدالت، پا به میدان گذاشته و در میانه راه دچار
دگردیسی شده و از مردم و جامعه انرژی گزافی را گرفتند
و النهایه صلح جهانی را با چالشی جدی مواجه کردند.
ما اعضای سابق فرقه تروریستی رجوی ها، شاهد و گواه
اعمال و نیات تروریستی و ضد غربی این گروه بوده و
هستیم. ما بر این باوریم، که آنان این توان و استعداد
را دارند تا در هر شرایط و موقعیتی، خود را به رنگی
دیگر در آورند. ما از اقدام دولت آمریکا در سال 1997
مبنی بر قراردادن فرقه مجاهدین در لیست گروههای
تروریستی، استقبال کرده و همچنین تقاضا داریم به عنوان
قربانیانی که شناخت عمیقی از ماهیت و نیات درونی این
گروه دارند، همچنان فرقه مجاهدین را در زمره و در لیست
گروههای تروریستی به شمار آورده، اگرچه نیک می دانیم
که پتانسیل ضد غربی و ویرانگری این فرقه تروریستی،
خطرناکتر از القاعده و دیگر گروههای تروریستی در جهان
است.
در انتها، همانگونه که ما در ارتباط با افشای ماهیت
خطرناک این فرقه کوشا و فعال هستیم، به تمامی دست
اندرکاران و دولتمردانی که شعار صلح جهانی سر می دهند
هشدار می دهیم، انفعال و بی تفاوتی در مقابل چنین فرقه
های تروریستی می تواند حوادثی از نوع 11 سپتامبر سال
2001 را یک بار دیگر برای جامعه جهانی رقم بزند. به
امید ریشه کن شدن بنیاد تروریسم در همه کشورهای جهان و
به امید فرار رسیدن صلح جهانی.
انجمن ایران فانوس
Open letter of
the Iran Fanous Association to the United States
Secretary of State , Mrs. Hillary Rodham Clinton
Madam Secretary of State , with greetings and
wishing the global peace!
We , the members of the Iran Fanous Club , are some
of the former members of people’s mujahedin
organization who are currently living in Germany.
We ,as a result of our choice in the past which made
us the victims of the way and the guide that we
chose , are trying our best to inform and enlighten
people about our experiences which have been gained
through the events that have passed on each and
every one of us and in connection with the rescue
and freedom of our relatives and former friends , we
began our cultural and political struggles in
connection with the terrorism of Mujahedin to pay
our liability to the global society as well as the
Iranian society .
When we joined the people’s mujahedin organization ,
we were all young and full of life and we chose
joining them to implement our political struggle
without any financial contracts and money
involvement only with the motivation of reaching to
democracy and freedom in our country , but after a
while when our connections with the people’s
mujahedin organization augmented , our connections
with our families , society and our environment
began decreasing and everyday we were witnessing the
control and surrounding of our minds and behavior by
this organization and little by little we found out
that our religious beliefs as well as our potential
in the struggle had been taken advantage of . they
took us to Iraq and they chose and indoctrinated and
forced the arm struggle not as a tactic but as a
strategy of the struggle . after a while we found
ourselves amongst the organizational thoughts and
beliefs which was far from the people , society ,
the media and the press and they began forcing the
brainwashing on each and every one of us wherever
and whenever they desired . after a while we found
out that we had to go forward with the
organizational thoughts and there was no way out and
no way to return and the pmoi leaders justified all
those things by the pretexts and excuses of the
subterranean arm struggle . the pmoi by its utter ,
sacred and permanent leadership of Massoud and
Maryam Rajavi , deprived us of any political choice
and even the kind of life and in continuation , they
deprived us of all political and social freedoms as
well as deprivation of the family formation and the
freedom of speech and ………etc by the pretext of the
danger of the era and in continuation , they began
justifying the insults, disdain , suppressions ,
prison and the torture of the dissidents by the
pretext of the situation and the condition of the
organization .
Little by little in this path , the people’s
mujahedin converted to a closed and dangerous cult.
This organization from the beginning by its beliefs
in choosing its leadership as innocent and without
any flaw , mistake , sin and successor , had the
potential to become such cult , but they waited for
the appropriate timing and place and that was their
consecutive military and political defeats in Saddam
Hussein’s country which created that appropriate
condition for them to build a very dangerous cult.
In the continuation of the path , the main enemies
of the organization and its leaders were not outside
of the organization , they were the dissidents of
this organization who were inside of the
organization. they obstructed from any complaint ,
criticism and the escape of the dissidents from the
organization by creating and exerting the different
types and models of psychological tortures and
building prisons and injustice courts and killing of
the dissidents . everyday we were witnessing the
concentration of the suppression and tyranny and
dictatorship inside of the cult’s relations was
increasing . the women from the men and the children
from their parents got separated for ever. the cult
leadership, Massoud Rajavi , separated more than 800
kids from their parents and sent them to exile to
beg . the cult’s leadership forced the families to
get divorce from each other by using all kind of
deception and tricks and finally the cult’s
leadership forced more than 1000 captive and
stranded woman to get married with him ,and he
deprived them of having their own family as well as
deprivation of any freedom and authority and he
savagely and brutally exploited and disdained them
by the pretext of keeping them more in the struggle
beside himself.
To summarize our letter, we who escaped from the
trap and deception of mujahedin in Iraq in 90,s and
2000,s and Succeeded to come to Europe, have
tolerated lots of losses in our families and in our
body and soul as well. We have spent many years of
our life and youth to heal the physical and
psychological wounds which the cult leadership had
exerted on each and every one of us to weaken our
will and our psychological and physical strengths to
put and keep their supremacy and control on us.
Madam Secretary!
There are many religious and terrorist cults in the
world , but according to our experience and the
existence of thousands of evidence and documents ,
we can testify and confess that the most dangerous
and retarded cult among all other cults in the world
is the Rajavis’ cult which now by the pretext of
fighting against the Iranian Islamic government ,
has gained the support of some countries as well as
the deceived lobbies and with small number of
supporters who have lost everything and with plenty
of Saddam’s dollars are present physically and with
extravagant propaganda in many western countries .
they are trying their best to reach to their
objective by lying and violence accompanied with the
variety of illegitimate tools , the sacred objective
which justify using any kind of tool. The Iraq is
the appropriate and suitable container for the
violence and the people who have been taken hostage
are victims who have been utilized as the political
tools . the leadership of this cult like we
mentioned before simultaneously is utilizing the
women inhumanely and utilizing all its remaining
members as human shields and political privilege for
the cult’s leadership like in their defeated battles
against Iraq and Iran .
Madam Secretary !
You know many cults in the United States and you are
almost familiar with their quantity and the quality,
ranging from The racist cult of KKK , The Ku Klux
Klan , to the self destructive cult of David Koresh
, the leader of a Branch Davidian religious sect,
and up to now the anti family cult , scientology ,
and the other cults in Switzerland , Japan, and
China founded for the people’s interests and
benefits at first and for fight for the justice but
in the middle of their struggle were subjected to
metamorphosis and got separated from the people and
their society consequently they absorbed a great
amount of the energy from their own people and their
society and at the end they became a serious
challenge for the global peace.
We the former members of the Rajavis’ terrorist cult
, are the witnesses of all Rajavis’ cult terrorist
deeds and we believe that they have the strength and
the capacity and the talent to disguise themselves
in every situation and condition . we support and
welcome the United States’ deed in 1997 upon listing
and designating the Rajavi’s cult in the US
terrorist list and also we, as the victims of this
cult who have a profound recognition of their
essence and their thoughts, are urging you to keep
this religious cult in your terrorist list . we
believe their anti western potential and their
destructive capability is more dangerous than Al
Qaeda and other terrorist groups in the world.
At the end , as we are very active in revealing the
dangerous essence of this cult , we would like to
warn all the politicians and parliamentarians
throughout the world who use the slogan ¨the global
peace¨ , passivism and incuriosity vis a vis such
terrorist cult can cause again the catastrophic
events like the 9/11 . with hope to eradicate and
uproot the foundation of terrorism throughout the
world and arrival of the global peace.
The Iran Fanous Association
همچنین
.......
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نامه
سرگشاده آقای کریم غلامی به خانم هیلاری کیلینتون
مریم رجوی
دروغ می گوید
کریم غلامی - آلمان
18.07.2012
http://iran-fanous.de/middle/1136-Gholami-Name-18.07.2012.htm
با احترام
من به عنوان یکی از مسئولین سابق سازمان مجاهدین که 25
سال سابقه جراحت های سنگین در این سازمان را دارم و
بیش از 24 سا لاست که اجبارا از صندلی چرخدار استفاده
می کنم، میخواهم توجه شما را به وضعیت بیماران و
مجروحین این سازمان جلب بکنم، زیرا که اخیرا مریم رجوی
و سازمان مجاهدین با اطلاعیه ها و مراجعه به مسئولین
حفاظت کمپ لیبرتی با آوردن بهانه های مختلف مثل "
ساختن جاده برای بیماران و مجروحین و طرح مسخره درخت
کاری دنبال بهانه تراشی و خرید زمان تا لیبرتی را به
یک اشرف جدید تبدیل بکنند. به درستی شما یک ضرب العجل
مشخص کردید که باید کمپ اشرف تخلیه شود زیرا رهبران
سازمان مجاهدین حرف منطق و همکاری را نشان ضعف میدانند
به همین دلیل مطلقا همکاری نمی کنند تنها منطقی که
رهبران این سازمان میفهمند زبان قدرت است.
بمنظور اینکه شرایط افراد اسیر در سازمان مجاهدین و
بخصوص وضعیت بیماران و مجروحین را بیشتر مطلع شوید
توجه شما را به نکات زیر جلب میکنم:
1. سازمان مجاهدین یک تشکیلات فرقه ای است که اعضای آن
هیچ اختیاری برای تصمیم گیری ندارند. ایرانیانی که
درون این فرقه اسیر هستند سالیان زیادی است که از هر
گونه دسترسی به رسانه های جمعی محروم بوده اند. اعضای
این سازمان از ابتدایی ترین امکانات مثل رادیو،
تلوزیون، تلفن، اینترنت و روزنامه محروم هستند اخباری
هم که به اعضای این گروه داده میشود تحریف شده و دست
چین شده است. به همین دلیل اعضای این فرقه هیچگونه
آگاهی نصبت به حق و حقوق خود و قوانین بین المللی
ندارند که بتوانند آزادانه و آگاهانه تصمیم بگیرند.
2. رهبران این فرقه با اختناق و سرکوب شدید از درون و
شانتاژ علیه تمامی اعضای جدا شده از این فرقه ترس
شدیدی در درون تشکیلات ایجاد کرده است که اعضای این
فرقه از ترس مجازات جدا شدن این فرقه را ترک نمی کنند.
اعضایی که میخواهند جدا بشوند با مجازاتهای شدیدی
روبرو میشوند مانند برگذاری نشست های مغز شویی و ضرب
وشتم افراد در این نشست ها و در ادامه زندان و شکنجه و
حتی مواردی بوده که این افراد سربنیست و اعدام شده
اند.
3. این فرقه با اهرم های زیادی اعضایش را مغزشویی
میکند یکی از این اهرم ها نشست های مغزشویی طولانی است
طی سالیان طولانی و تکرار مکرر مغز اعضای خود را پر از
دروغ کرده است دروغ های مثل اینکه هر فردی از این فرقه
جدا شود توسط وزارت اطلاعات ایران و دولت عراق تحت
تعقیب قرار میگرد و زندانی و شکنجه و اعدام میشود به
همین دلیل اعضای این فرقه از ترس جانشان این فرقه را
ترک نمی کنند.
4. از سال 2003 تا سال 2009 اردوگاه اشرف تحت کنترل
ارتش آمریکا بود به این فرقه کمک های فراوانی مثل دارو
امکانات پزشکی و سوخت و مواد غذایی میرساند ولی هیچ یک
از این اقلام به دست اعضای این گروه نمی رسید این
اقلام یا در بازادهای سیاه عراق فروخته میشد و یا در
انحصار رهبران این فرقه بود. به عنوان مثال من یک بانک
اطلاعاتی برای داروخانه اردوگاه اشرف برنامه نویسی
کردم. به مدت یکسال برای نوشتن این بانک و توسعه آن به
این داروخانه در رفت و آمد بودم، بارها شاهد بودم که
جعبه های بزرگ دارو در ابعاد 2 متر مکعب توسط ارتش
آمریکا تحویل این داروخانه میشد ولی طی این سالیان حتی
یکی از این داروها را من در دست هیچ یک از اعضای این
فرقه ندیدم و رهبران این فرقه به اعضای بیمارشان می
گفتند که دولت عراق از ورود دارو به اردوگاه ممانعت
میکند و ما دارو نداریم.
5. مرگ بیماران و مجروحین این فرقه به دلیل عدم درمان
آنها. به دوتا از دوستانم اشاره میکنم آقای عباس حاج
حسینی عباس در یکی از عملیات های این فرقه در سال 1988
از ناحیه نخاع گردن مورد اصابت گلوله قرار گرفت و فلج
شد عباس همیشه خواهان رفتن به اروپا بود تا مورد
معالجه قرار بگیرد ولی رهبران این فرقه نه تنها توجهی
به این مسئله نکردند. اینها در شرایطی بود که افراد
مورد اعتماد سازمان در زمان صدام حسین روزانه با
هواپیما از عراق به کشورهای مختلف اروپایی و آمریکا
تردد داشتند، من دو بار خود شاهد بودم که آقای عباس
حاج حسینی و یکی دیگر از دوستانم با نام فرهاد ـ
متاسفانه نام خانوادگی وی را نمی دانم ـ توسط مسعود
رجوی رهبر این فرقه مورد تهدید قرار گرفت که اگر به
این خواسته اش پافشاری کند او را تحویل دولت ایران
خواهد داد. بار اول در نشستهای مغز شویی سال 1995 و
بار دوم در نشست های مغز شویی سال 2002. ولی متاسفانه
به دلیل عدم توجه به عباس او به دلیل بیماری تنفسی فوت
کرد و قبر عباس اکنون در قطعه مروارید اردوگاه اشرف
است. و دوست دیگرم آقای فرهاد ... در یکی از عملیاتهای
این فرقه در سال 1986 از ناحیه نخاع کمر مورد اثابت
گلوله قرار گرفت و فلج شد. فرهاد همیشه خواهان خروج از
این فرقه بود ولی رهبران این فرقه مانع میشدند تا
اینکه در سال 2008 به دلیل شکستگی استخوان پا و عدم
درمان او پایش عفونت میکند و نهایتان به دلیل سرایت
عفونت به خونش فوت میکند.
6. در این اطلاعیه ها رهبران فرقه مجاهدین مدعی شده
اند که در گرمای شدید عراق اعضای این فرقه مجبور به
تخلیه اموال با دست هستند و خواهان ابزاری مثل لیفتراک
شده است. این درخواست بهانه ای بیش نیست زیرا شما در
کمپ اشرف اثری از لیفتراک نمی بینید، اعضای این سازمان
برای سالیان همیشه با دست خالی بارها را خالی میکردند.
در گرمای بسیار شدید عراق همه مجبور به کار بودند حتی
بیماران هم اجازه استراحت نداشتند و بایستی روزانه تا
18 ساعت هر فرد کار میکرد. یکی از این بیگاریها ساختن
کانتینرها بود. داخل کانتیرهای فلزی که در تابستان
عراق تبدیل به جهنم واقعی میشدند. مطلقا رهبران سازمان
مجاهدین دلشان به حال اعضای این فرقه بخصوص بیماران و
مجروحین نسوخته است بلکه میخواهند هر چه بیشتر این
فرقه را حفظ بکنند و لیبرتی را به یک زندان دیگر مثل
کمپ اشرف بکنند.
با توجه به نکات فوق برای جلوگیری از سوءاستفاده
رهبران فرقه مجاهدین از وضعیت بیماران و مجروحین این
سازمان از شما درخواست دارم بطور ویژه به وضعیت
بیماران و مجروحین رسیدگی شود کنترل این افراد را از
دست سران این فرقه خارج سازید تا دیگر از این بیماران
به عنوان یک اهرم فشار استفاده نکنند. کمپ لیبرتی یک
کمپ ترانزیت است و افراد حاضر در آن قرار نیست همیشه
در آنجا مسکن کنند در نتیجه کاشتن درخت و ساختمان سازی
و وارد کردن ابزار و ماشین الات فقط برای اطلاف وقت و
به عقب انداختن پروسه انحلال این فرقه است. درنتیجه در
مقابل فشارهای سران فرقه مجاهدین کوتاه نیایید و هرچه
بیشتر آنها را تحت فشار قرار بدهید تا هر چه زودتر این
فرقه مذهبی و عقب مانده به نام سازمان مجاهدین برای
همیشه منحل شود.
برای کمک به افراد بیمار و مجروح ابتدا آنها را از
سیطره این فرقه خارج کنید تا در رابطه با حقوق و
امکانات درمانیشان به آگاهی برسند که بتوانند آزادانه
و آگاهانه در رابطه با آینده و زندگیشان تصمیم بگیرند.
در این رابطه من بطور داوطلبانه با شما هماری میکنم
حتی از سفر به عراق و یاری رساندن به این افراد کوتاهی
نمیکنم.
با احترام
کریم غلامی
Open letter of
Mr. Karim GHolami to Mrs. Hillary Rodham Clinton
¨Maryam
Rajavi Is Lying¨
I ,as one of the former officials and authorities of
the people’s mujahedin organization of Iran who have
25 years record of heavy injuries in this
organization and for more than 24 years I have been
forcibly using the wheelchair , would like to draw
your attention to the situation of the patients as
well as injured people in this organization ,
because recently , Maryam Rajavi and the people’s
mujahedin organization by announcements and
attending to the security officials of the camp
Liberty and by creating different pretexts and
excuses like building roads for the patients and
injured people and the ridiculous plan of planting
trees , are looking for creating more excuses to buy
time to convert the Liberty camp to a new Ashraf
camp. Truly , you specified a deadline for the
closure and evacuation of Ashraf camp because
according to the leaders of the people’s mujahedin
organization ¨any logic word and cooperation is a
sign of weakness¨ for that reason , they do not
cooperate by no means , the only logic that the
leaders of this organization understand is the
language of power.
Becoming more informed about the situation of the
captives specially the patients and the injured
people in people’s mujahedin organization , I would
like to draw your attention to the following topics
:
1. The people’s mujahedin organization is a cultic
organization which its members do not have any
option and authority to make decision . the Iranian
people who are captive in this organization , have
been deprived of having any access to the media and
the press for many years. The members of this
organization have been deprived of having any access
to the preliminary facilities like Radio ,
Television , Telephone, Internet, and newspaper .
the news which is given to these members , are all
censored and chosen by the cult leadership ,for this
reason the members of this cult do not have any
knowledge about their rights and international laws
to decide deliberately and freely .
2. The leaders of this cult by political
strangulation and severe suppression inside of the
organization and by insult and threat against all
the separated members has created severe fear inside
the organization so the members of the cult ,by the
fear of the separating punishment , do not dare to
leave the organization. the members who want to
separate will be confronted with the severe
punishments like holding the brainwashing sessions
for them and beating them up in those sessions and
in continuation ,prison and torture and even in some
cases the dissidents were disappeared and executed .
3. This cult brainwashes its members by different
methods . one of these methods is the long
brainwashing sessions . this cult during many years
and by repetitive sessions has filled its members’
brains with lots of lies and rumors , the lies like
this ¨any person who separate from the organization
, he or she will be followed and chased by the
Iranian intelligence service as well as the Iraqi
government and will be incarcerated, tortured , and
executed , for this reason the members of this cult
because of their fear for their lives , do not dare
to leave this cult .
4. From 2003 to 2009 the Ashraf camp was under the
supervision and control of the American army and
they were helping them by giving medication, medical
facilities and fuel and foodstuff, but none of those
items mentioned above reached to the hands of the
members of this cult . those items either were sold
in the Iraq black market or was in monopolization of
the cult leaders. For instance I programmed a
database for the Ashraf garrison’s pharmacy . during
one year I was supposed to work on this database in
the mentioned pharmacy . I witnessed many times that
the big boxes in 2-cubic meter full of medicine and
medication were delivered to this pharmacy by the US
army , but during all these years I had not seen any
of those medicines and medications in the hands of
the members of this cult and the leaders of this
cult were telling to their sick members that ¨the
Iraqi government does not allow us to receive those
medicines and medications and for that reason we do
not have any medicine to give you !¨
5. The death of the patients and the wounded of this
cult as a result of the lack of treatment : I would
like to draw your attention to the health situation
of the two of my friends , the first one Mr. Abbas
Haj Husseini who in one of the cult military
operations in 1988 got wounded by a bullet in his
Cervical Spinal Cord and he got paralyzed , Abbas
always wanted to go to Europe to be treated and
cured but the leaders of this cult not only did not
pay attention to his request , but also as I saw
twice he was threatened by the leader of this cult
,Massoud Rajavi , to be handed over to the Iranian
government. The first time was in 1995 and the
second time was in 2002 , but unfortunately as a
result of the lack of attention and treatment , he
died and was buried in pmoi cemetery called Ghatayeh
Morvarid( The Pearl) in Ashraf.
My second friend , Mr. Farhad……… who in one of the
pmoi military operations in 1986 got wounded by a
bullet in his Lumbar Spinal Cord and he got
paralyzed . Farhad always wanted to leave this cult
but the leaders of this cult rejected his request
every time and finally in 2008 as a result of the
foot bone fracture and the lack of treatment ,his
foot got infected and he died.
6. In all the announcements ,the pmoi leaders have
claimed that their members are forced to evacuate
their properties in the hot weather of Iraq by their
hands and they have requested the appropriate tools
such as lift-truck and…...etc ,all those requests
are just excuses and pretexts, because you do not
see any lift-truck in Ashraf camp , the members of
this cult were moving the goods and heavy stuffs by
their hands for years. Under the hot weather of Iraq
, the members of this cult had to work all day long
,and even the patients were not allowed to rest and
each person had to work 18 hours a day . one of the
forced labors was making the containers . working
inside those containers which were made of metal
during the hot summers of Iraq , was like working in
the hell itself. The leaders of this cult do not
care and do not pay attention to the well being and
the health of their members specially the patients
and injured by no means ,and the only thing which is
important for them is to keep this cult alive as
long as possible ,and convert the liberty camp to
another prison like Ashraf .
According to the facts mentioned above , I am urging
you to pay special attention to those patients and
wounded ,and their juridical situation be
prioritized ,so they can be able to have access to
the doctor and medicine as soon as possible to
prevent the death of many more.
The liberty camp is a temporary transit location and
the people who are residing in there are not
supposed to stay there for ever so planting trees ,
making new buildings ,and tools and the machinery
requests are just to postpone the dismantling of
this cult . I am urging you not to retreat vis a vis
the pressures of the mujahedin’s leaders and put
them under severe pressures to dismantle this
retarded and religious cult , mujahidin
organization, as soon as possible and for ever.
To help these people , first you should take them
out of the cult perimeter ,so they can meet their
medical needs and get familiar with their rights to
make a decision for their future and life freely and
consciously . in this regard I am ready to cooperate
with you voluntarily and even, if it is necessary ,
I am ready to go to Iraq to help those people .
Respectfully
Karim Gholami
همچنین
.......
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
درختان بر
پای خود می ایستند
تحریریه ایران
فانوس
13.07.2012
http://iran-fanous.de/middle/1110-Iran%20Fanous-Derakhtan-13.07.2012.htm
درختان ضمن این
که خود حیات دارند، به حیات انسانی نیز کمک می کنند.
آنان دارای احساس و روح و زبان خاص خود هستند. حرس
کردن بیهوده شان، گناه و فلاکت به دنبال دارد. لهذا،
از عجایب حیات گیاهی می بود که اگر یکی از درختان جنگل
از بقیه تقاضا می کرد که برای بقاء و حیات بهتر، بهتر
این است که از این پس شما بر پایه و تنه من تکیه کنید
و این راز ماندگاری و سعادت درختان جنگل است!
این منطق تکامل نیست. ولی در حیات انسانی و در مناسبات
یک فرقه، همین گونه است که شرحش رفت. در انقلاب
ایدئولوژیک فرقه مجاهدین، رهبری از اعضایش تقاضا می
کرد که برای دوام و بقاء، بهتر این است تا از پای خود
استفاده نکنید، بلکه بر پای رهبری راه بروید. بدین سبب
بود که رهبری فرقه اعضایش را هر روز در محاصره بیشتر
قرار می داد و وسعت فکر و قدرت جسم شان را به نفع خود
تضعیف و زایل می کرد و به انحاء مختلف، سعی در نابود
کردن جسم و فکر اعضایش داشت تا آنجا که اعضایش قادر
نباشند از جسم و فکرشان برای اعتراض و یا برای فرار،
استفاده کنند. ایده آل رهبری، گورستان باشکوهی از شهدا
بود تا ضمن این که شهدا به سرمایه ای معنوی برای حذب و
حفظ اعضای ناراضی به کار می روند، همچنین شهدا قادر به
اعتراض و فرار نیستند. رهبری همچنین از اعضای چشم و
گوش بسته و عقل و جان زایل شده، مترصد رسیدن به تهران
و نشستن بر راس قله قدرت بود تا برای همیشه از ترس و
ناامنی و خفاء، رها شده باشد.
این چنین بود که او به بهانه انقلاب ایدئولوژیک و عبور
اعضاء از کوره گدازان انقلاب، از آنان درخواست می کرد
تا بر پای خود راه نروید، بلکه از پاهای رهبری استفاده
کنید. او منظورش نه تنها در فکر و راه و مبارزه و جنگ
و منطق سیاسی و فلسفه زندگی، بلکه عملاً و در عرصه
پراتیک نیز به داشتن پاهای اعضایش رشک و حسد می ورزید
که چرا نتوانسته اعضایش را در جنگهای مشغول کننده و
سودآور، ، شهید و یا از حیث فیزیکی، معلول و فلج کند.
با این وصف اما رهبری فرقه که تمام سالها زورش را زده
بود تا همه راههای ممکن برای فرار فکر و جسم اعضایش را
بسته باشد، با این وجود تعدادی از اعضاء که از حصار
فرقه فرار کردند، دارای صدمات جدی جنگی و یا از ناحیه
یک و یا دو پا، فلج بودند.
معلوم نیست که اگر همه دیکتاتورهای جنگ طلب، همین گونه
خود را جای خدا قرار می دادند و اعضایشان را در شرایط
جنگ مصنوعی و غیر مصنوعی، فکر و جسم شان را فلج می
کردند و سپس از آنان می خواستند که شما پاهای خود را
نیاز ندارید، بلکه همه باید بر پاهای رهبری راه بروند،
امروزه پیروان صدام حسین در کجا و کدام راه، طی طریق
می کردند و بدتر از همه، پیروان خود رهبری فرقه، می
بایست پشت رهبرشان و آنهم بدون پا، مخفی و منتظر
معجزات غرب و اسراییل، باقی می ماندند.
با این همه باید قانون الهی و خدا را شکر کرد و به
قانون و احکام ضد انسانی رهبری فرقه ریشخند زد چرا این
که یکی از یاران ایران فانوس که در ایام ورود به داخل
فرقه، صحیح و سالم بوده و رهبری فرقه به بهانه مبارزه،
او را از پای درآورده بود تا همیشه وی را مطیع اوامر و
خیالات واهی خود باقی بدارد، این دوست عزیز نه این که
با همان پاهای آسیب دیده از مهلکه مرگ و نیستی فرار
کرده و خود را به آلمان رسانده است، همچنین توانسته
است به کمک علم پزشکی و و تقلای درونی، دوباره سلامتی
خود را بازیابد و به راهی که زندگی جدید برایش
بازگشوده است، ادامه حیات دهد.
باید به این رمز و راز تکامل یقین داشت و ایمان حاصل
کرد. اگر چه زخم و درد و آسیب از جانب دیکتاتورها و به
منظورهای آگاهانه برای راه ندیدن و راه نپیمودن است،
راه زندگی و مبارزه برای عدالت و آزادی را خود راه
نشان می دهد که، چطور و چگونه باید راه رفت و راه را
ادامه داد.
تحریریه ایران فانوس
همچنین
.......
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از تهران
تا پاریس
تحریریه ایران
فانوس
02.07.2012
http://iran-fanous.de/middle/1081-Iran%20Fanous-Tehran%20Paris-02.07.2012.htm
مردی که سی و
یک سال قبل از تهران به پاریس آمده بود تا توسط نیروها
و امکانات به دست آمده دوباره به تهران برگردد،
امروزه، همه پنبه هایش رشته شده و انبوه امکانات و
نیروهایش بر علیه خودش نه در تهران، بلکه در پاریس و
تا آخرین سنگرهای جهل و تباهی، پیشروی کرده اند.
موضوع سخن بر می گردد به حوادثی که در روز 22 ماه ژوئن
در پاریس اتفاق افتاد. اعتراض انبوهی از اعضای جداشده
از سازمان و برخوردی که با این اعضاء صورت گرفت مانند
همیشه، با خشونت. از رجوی جز این انتظاری نیست. او در
همه عمر، با ظالمان با رافت و با مظلومان با خشونت
رفتار کرده و جز این در ظرفیت و توان و ایدئولوژی اش،
نبوده و نخواهد بود.
او که روزگاری از اعتراض اعضای جداشده در حد ترساندن
اعضای وفادار و ناراضی، حساب باز کرده بود، ولی هم
اکنون حسابش آنچنان قاطی شده و به سیم آخر زده که حتی
به موقعیت اختفاء و سفیدسازی و بازگشت خود به پشت
جبهه، حساب نکرده است. او در این نبرد سرنوشت ساز و در
آخرین سنگر باقیمانده، هنوز جسارت اعتراف و چرایی این
که معترضین چه کسانی هستند و چه اعتراضی را دارند،
ندارد.
اما او در پاریس از نیروهایی منفعل و واداده، اما
خشونت طلب و هیستریک کمک می گیرد، تا به زعم خودش آنان
را در ضدیت و جنگ با مزدوران وزارت اطلاعات ایران،
روحیه ببخشد و حفظ کند. از این نیروها کسانی مانند
اطمینان ها و آرمیده ها و بینات مریم عضدانلو، همان
گونه که گفته شد، اعضایی واداده اما شرمنده هستند.
مثلاً عضو فالانژی مثل آرمیده، کسی است وقتی در تهران
به سر می برد، به سازمانش گفت می خواهم به عراق بیایم،
او را به عراق آوردند. سپس در عراق گفت زن می خواهم،
به او زن دادند. بعد گفت بچه می خواهم، بچه دارش
کردند. کمی بعد که از زن و فرزند خسته شد، گفت اینها
را نمی خواهم، سازمان آنها را به سوئد فرستاد و بعد
گفت می خواهم خودم به خارج بروم و سازمان وی را به
اروپا آورد و پاسپورت پناهندگی دستش داد. سپس درخواست
تاکسی و مغازه و غیره را کرد و سازمان نیز همه را
برایش حاضر و آماده کرد تا از وی یک بدهکار مطلق و
غلام شرمنده بسازد که ساخت. بعد که نوبت سازمان
فرارسید با مردرندی به آرمیده گفت، حال که همرزمانت را
در عراق جا گذاشتی و به اروپا آمدی، باز هم رحمت رهبری
شامل حالت خواهد شد و اگر مرد جنگ باشی، این تو و این
هم میدان جنگ یعنی پاریس و این هم دشمن یعنی ماموران
وزارت اطلاعات، این هم بهترین وکلا و دلارهای فراوان.
بدون این که سازمان ادامه داده باشد که جمع معترضین که
امروز به آخرین سنگر جهل و فریب نزدیک شده اند،
روزگاری از اعضای سازمان، قربانیان و هم اکنون در کمال
متانت و دموکراتیک، در حال اعتراض به رهبری سازمان
هستند و اینها جزو اهداف اولیه معترضین نبود، بلکه
سیاستهای غلط رهبری بود که کار را به اینجا رسانده و
هر روز حلقه محاصره را بر آنان تنگتر می کند.
با این وصف می توان گفت، آرمیده ها تروریستهای شرمنده
و بغایت خطرناکتر از تروریستهای رجوی در عراق هستند.
تروریستهایی که با ایدئولوژی نمی جنگند تا روزی و
روزگاری آگاه شوند که همه اش جهل و تباهی و فریب و
دروغ بوده است و از گذشته نادم شوند و پس از ندامت،
احیاناً تلاشگر آزادی باشند. تروریستهایی که با دلار
می جنگند و در این مسیر و همه جا در پشت جبهه، این
دلارهای سنگین است که حرکت آنان را سمت و سو خواهد
داد.
با این حال ایران فانوس اعتقاد دارد، قربانیان فرقه
مجاهدین کماکان در خط مقدم حضور دارند و در آخرین
سنگرها با دشمنان ایران و ایرانی در چالشی آشتی ناپذیر
به سر می برند. اما دولتهایی که تروریسم را در کنترل
خود دارند، هنوز به ادعای مبارزه شان علیه تروریسم،
عمل نکرده اند. بهترین اقدام و حسن نیت این دولتمردان
این است تا دولت نوری مالکی را مجاب کنند تا اموال
تروریستها را در عراق که در اصل بخشی متعلق به همین
قربانیان بوده و فرقه مجاهدین آنها را به عناوین مختلف
مصادره کرده است، به صاحبان و قربانیان فرقه باز پس
داده شود تا از آنها در راستای روشنگری و افشاگری
ماهیت خطرناک فرقه استفاده شود.
تحریریه ایران فانوس
همچنین
.......
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در پاریس
چنین می کنند، در تهران چه خواهند کرد؟!
تحریریه ایران
فانوس
24.06.2012
http://iran-fanous.de/middle/1068-Iran%20Fanous-Ghozaresh-24.06.2012.htm
روز جمعه 22
ماه یونی، برای اعضای جداشده و معترض به سیاستهای غلط
رهبری مجاهدین، روز عبرت انگیزی بود. روزی که دو گروه
از قربانیان ایدئولوژی تحقیر و تباهی، در مقابل هم
قرار گرفتند. البته گروهی در تقابل با این ایدئولوژی و
گروهی دیگر در همراهی، همچون اراذل و اوباش فریب
خورده.
روز جمعه، دهها تن از اعضای سابق و جداشده از مجاهدین
خلق که هم اکنون در اروپا زندگی می کنند و به سیاستهای
ضد ایرانی رهبران مجاهدین در همه عرصه ها اعتراض
دارند، در شهر پاریس حضور به هم رسانده تا یکبار دیگر
نمایش ضد ایرانی 30 خرداد مجاهدین و استراتژی خشونت،
را در مقابل دادگستری شهر پاریس، مورد اعتراض قرار
دهند.
از ساعت 12 این روز که معترضین در آکسیونی منظم و
کاملاً دموکراتیک، به سمت میدان سن میشل و مقابل
دادگستری شهر در حرکت بودند، مورد هجوم دهها تن از
اراذل مجاهد قرار گرفتند. آنان مانند افرادی عقب مانده
و متعصب، دائماً توهین و تهدید و فر افکنی می کردند.
آنان معتقد بودند که اعضای جداشده و معترض، ناموس و زن
و فرزند خود را به وزارت اطلاعات ایران فروخته اند!
این در حالی است که بنا بر انبوه شواهد، مسعود رجوی به
کمک مریم عضدانلو، همه زنان مجاهد و اسیر در اردوگاه
اشرف را با دادن هر کدام یک گردنبند مریمی، به عقد خود
در آورده و در عوض به مردان شان، پاداشی در حد رده
عضویت، ابلاغ کرده است.
پس از دقایقی از گذشت درگیریها در میان انبوه مردم
رهگذر و تماشاچی، اوباشان مجاهد که تعدادی ایرانی و
تعدادی دیگر از کشورهای دیگر بودند به فرماندهی
فالانژی به نام محمد اطمینان، به صفوف معترضین که
مسالمت آمیز اعتراضات خود را ادامه می دادند، با انواع
سلاح سرد و چوب دستی و پنجه بوکس، حمله برده و در این
میان تعدادی از معترضین به نامهای خانم بتول سلطانی و
آقایان امیر موثقی و محمد کرمی، مورد ضرب و شتم قرار
گرفته و متاسفانه آقای نادر نادری، با اصابت پنجه بوکس
یکی از چماقداران مریم عضدانلو، از دنده چپ مورد اصابت
قرار گرفته و هم اکنون در بیمارستان شهر پاریس، بستری
شده است.
درگیریها تا نیم ساعت ادامه داشت تا این که با سر
رسیدن پلیس فرانسه، چماقداران که به چماق و سلاح سرد
مسلح بودند، توسط پلیس دستگیر شده و تعدادی از آنان
داخل اتوبوس به محل بازجویی، انتقال داده شدند.
اعضای جداشده و معترض که پس از مدتی، تعدادی دیگر خود
را به میدان شهر رسانده بودند، جملگی با برافراشتن
انواع پوستر و پلاکارد و در میان انبوه جمعیت فرانسوی،
با شعارهای رجوی تروریست، تروریست رجوی، اعتراضات خود
را آغاز کردند. پلیس فرانسه، از جمعیت معترضین که به
صورت دموکراتیک اعتراضات خود را دنبال می کردند در
مقابل اراذل و اوباش، حمایت و حراست می کردند. انبوه
جمعیت معترضین، پس از قریب به دو ساعت اعتراض در مقابل
دادگستری و در میدان سن میشل، اعتراضات خود را به
پایان برده و سپس به محل اقامت جدید و به هتلی که در
آن ادامه آکسیون ادامه می یافت، رهسپار شدند.
در این مراسم که تعدادی از مهمانان فرانسوی نیز حضور
داشتند، به بنیادهای فکری و فرهنگی تروریسم و فرقه ها
پرداخته شد. ابتدا آقای شادانلو، رشته سخن را به دست
گرفته و سپس آقای آلن شوواله ریا، که یکی از نویسندگان
و ژورنالیستهای معروف فرانسه است، در ارتباط با فرقه
گرایی و تروریسم مجاهدین، تحقیقات و گزارشات خود را
اعتراف، و به روشنگری بیشتر در این ارتباط مبادرت
ورزید. پس از آن، آقای دومینیک آتاجیان، که یکی از
وکلای سرشناس قربانیان تروریسم است، بخشی از گزارشات
حقوقی خود را در ارتباط با انبوه پرونده جرم و جنایت
مریم عضدانلو، شرح دادند که چگونه در این میان ابتکار
عمل از دست فرقه مجاهدین رها شده و هم اکنون مستاصل و
ناتوان شده اند.
با این وصف، این نشست پس از حدود دو ساعت به پایان
رسید و قربانیان فرقه به محلهای اقامت خود رهسپار
شدند. در این میان، تعدادی از قرباناین فرقه به دست
اوباشان مریم عضدانلو، زخمی شده و تعدادی دیگر از فریب
خوردگان، دستگیر و به محل بازجویی انتقال داده شدند.
اما آنچه که بی پاسخ مانده این است، گروهی که به زعم
خود را قربانی و اپوزسیون حکومت جمهوری اسلامی می داند
و در کشور تبعید و در مهد دموکراسی و حقوق بشر، با
اعضای قربانی و منتقد خود چنین با خشونت و بی رحمی
رفتار می کند، این گروه در کشور عراق و در اردوگاه
اشرف، با ناراضیان و منتقدین خود چه می کند و از همه
بدتر، اینان که خود را مدعی و مستحق قدرت در ایران می
دانند، در تهران با مخالفین و با مردم چه خواهند کرد!
با این وصف، اگر آن روز که جهان به پدیده تروریسم و
خودسوزی و شانتاژ و باجخواهی مجاهدین قدری آشنا شد و
در سال 2003 که نیکلای سارکوزی وزیر کشور فرانسه بود و
در مقابل شانتاژ و باجخواهی این گروه تروریستی، علناً
اعلام کرد که اینان یعنی فرقه مجاهدین، وحشی ترین گروه
تروریستی جهان هستند، جهان در بسیجی آشکار به مقوله
تروریسم می پرداخت، شاید امروز، قربانیان دیروز فرقه
همچنان قربانی نمی شدند!
تحریریه ایران فانوس
سایت ایران قلم از انتشار
مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است
مسئولیت
مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد
|