_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

شورای ملی مقاومت قسمت ششم

سرنگوني  چگونه؟ همکاری با دشمن

"امروز مهران – فردا تهران"

25.03.2007

سایت دکتر مسعود بنی صدر

لینک به قسمت های قبلی

نيروهای مجاهدين در سالهای 1361 و 1362 مدعي کشتن تعداد بسيارزيادی از پاسداران شدند، اما نه تنها حکومت سر نگون نگرديد، بلکه از آنجا که فرماندهي عمليات داخل، به خارج از کشور منتقل شده بود و تماسهای تلفني با ايران از طرف حکومت کنترل ميشد، بعد از هر تماس تلفني با داخل و ابلاغ دستورات عملياتي، آن تيمها لو رفته و بزودی در دام نيروهای حکومتي افتاده و بدنبال آن روانه زندان و شکنجه و اعدام ميشدند. بعدها مشخص شد که حتي بعد ازآگاهي مجاهدين از کنترل تلفنها توسط حکومت، اين تماسها همچنان ادامه داشته است و به اين ترتيب خود مجاهدين آگاهانه باعث کشته شدن بسياری از اعضأ و هواداران خود شده اند. توجيه آنان در آنزمان، برای ادامه اين تماسها اين بود که: " بهر صورت حتي تامين مايحتاج روزانه، برای افراد ما نوعي از عمليات است و ميتواند منجر به دستگيری و کشته شدن آنها شود، در نتيجه، دادن خط عمليات از خارج به آنها، نه تنها شانس زنده ماندن آنها را افزايش ميدهد، بلکه باعث ميشود که درقبل کشته شدن آنها، نيروهائي از دشمن نيز کشته شوند." چندين سال بعد، در نشستهای داخلي مجاهدين، علي زرکش، جانشين مسئول شورا، مسئول اين سهل انگاری و اين خط اشتباه معرفي شده و بدنبال آن بسرعت از جايگاه خود سقوط کرده و تبديل به يک عضو عادی مجاهدين شد. از آنجا که موضوع اين بحث، روابط و مسائل داخلي مجاهدين و نقد آنها نيست، از بحث بيشتر پيرامون اين مطلب ميگزرم، اما جای گفتن يک نکته در اينجا هست، که نه در آنزمان و نه قبل و نه بعد از آن، هيچگاه هيچ تصميم نسبتا" مهمي بدون اجازه رهبر مجاهدين، اتحاذ و اجرا نشده است، لذا از عجايب است که چنين خطي بدون آگاهي و دستور مستقيم رهبر مجاهدين اخذ و اجرا شده باشد. بطور قطع اگر اين تماسها مثبت و مفيد واقع ميشدند و نتيجه مطلوب و حتي تا حدی مطلوب را عايد مجاهدين ميکردند، هيچگاه ابتکارو مسئوليت اين تاکتيک، به علي زرکش نسبت داده نشده و بطور قطع جزو افتخارات و معجزات و ابتکارات رهبر ايدئولوژيک مجاهدين ثبت ميشد.

علي زرکش نتيجه فاز "پاسدار کشي" را در جمعبندی سال 1362 خود اينچنين اعلام کرد که «علي رغم کليه طرحهای نظامي – پليسي دشمن از 30 خرداد 1361 تا 30 خرداد 1362،  2800  نفر از مزدوران در شهرستانها ، کردستان ، و جنگل کشته شده اند.»[1] علي رغم اعلام اين تعداد کشته گرفتن از حکومت و علي رغم چاپ نشريات رنگي، حاوی ميزان پخش تراکت در شهرها و قصبات مختلف کشور، تعداد شعارهای نوشته شده روی ديوارها و تخته سياه ها، چکاندن چسبهای قطره ای در قفل خودروهای حکومتي، ... از دور و نزديک ميشد حدس زد که تمامي محاسبات تا اين زمان اشتباه بوده و حکومت قويتر از هر زمان بر سر قدرت است و امکان پيشروی شورا در چشم انداز نزديک که هيچ، در چشم انداز دور  هم متصور نيست. شايد به همين علت برای نخستين بار بحثها و تحليلهای مسئول شورا از طرف شورائيها با ديده شک و ترديد روبرو شد. من و ما، هوادارن مجاهدين در آنزمان از اينکه در درون شورا چه ميگذرد و مسئول شورا با چه انتقاداتي از جانب بعضي از اعضأ شورا روبرو است اطلاعي نداشتيم. برای  اولين بار در گزارشي که ابراهيم خدابنده به عنوان نماينده اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان به مسعود رجوی داد، متوجه شديم که گويا وضع دروني شورا خراب است و انتقادها به مجاهدين جدی تر از آنست که بشود بيش از اين، آنرا زير تلي از خاکستر پنهان نمود. معمولا" آنزمان سنت سازمان اين بود و شايد هنوز هم همانطور باشد که وقتي ميخواهند انتقادی تند و تيز به ساير شورائيها بکند آنرا از زبان هوادارن ايراد کرده و معمولا" مسئول شورا هم اين ميان فردی ميشود خط نگهدار و دعوت کننده به صبر. در اينمورد هم ابراهيم خدابنده در گزارش خود به مسعود رجوی مدعي شد که ما هواداران از دست منتقدين و مخالفين مجاهدين حتي در ميان دوستان به تنگ آمده ايم و اگر دعوت شما به صبر نبود در مقابل آنان موضع ميگرفتيم و ... وی درضمن متذکر شد که همه مخالفين حکومت بنوعي مشروعيت حضور خود در خارج از کشور را مديون مبارزات مجاهدين هستند[2] . باری رفته رفته مجاهدين با از دست دادن خانه های تيمي  و تعداد زيادی از اعضأ و هواداران خود در شهرهای مختلف به اين نتيجه رسيدند که علي رغم رد عمليات منطقه ای در جمعبندی 1361 خود[3]، بايد مبادرت به انتقال نيروهای خود به کردستان و ادامه نبرد با حکومت از آن خطه کنند. از خرداد 1362 به بعد کم کم اخبار "مقاومت" از کشتن پاسدارها د ر شهرها به عمليات مشترک نيروهای مجاهدين با پيشمرگه های حزب دموکرات تبديل شد و ما توانستيم برای اولين بار فيلم ويدئوئي قدم روی چند صد نفر از پيشمرگه های مجاهد در کردستان را ديده و ببينيم چگونه آنها با ايستادن بر روی يک تپه نقشه ايران را کشيده و نام رجوی را وسط آن مينويسند. در اين دوران مجاهدين سعي ميکردند شکست خود در شهرها را با بدست آوردن پيروزيهائي در کردستان جبران نمايند. بطور مثال در مجاهد شماره 157 – 1362/4/2  مجاهدپن مدعي کشته شدن 500 پاسدار در سردشت شدند.  در آنزمان ما هرچند وقت يکبار، شاهد ويدئوئي جديد از آنجا بوديم که فرضا" چگونه دکترفاضل، از اعضأ مجاهدين به مداوای اهالي کردستان پرداخته و چشم يکي را عمل کرده و غده ای از گردن ديگری را درآورده[4] و يا مام رسول ( مسعود خدابنده) در حال تعمير دستگاه فرستنده راديوی مجاهد است که مجاهدين مستقلا" بتوانند راديوی خود را برای خبر رساني، به مردم کشورمان داشته باشند[5]. اما نبرد در کردستان در کنار نيروهای حزب دموکرات نيز برای مدتي طولاني ادامه نيافت و با حمله نيروهای حکومت به آن خطه و عقب راندن نيروهای مجاهدين و حزب دموکرات به خاک عراق و پس از چندی، جدائي بني صدر، حزب دموکرات و بسياری از اعضأ مستقل شورا از مجاهدين، دوره ای جديد از زندگي مجاهدين و شورای ملي مقاومت شروع شد.

سرنگوني با کمک دشمن خارجي!

مهدی خانبابا تهراني از متحدين اوليه مسعود رجوی ميگويد: « در مورد سياست شورا درباره مسئله عراق دو دوره وجود داشت. در يک دوره ما هنوز در شورا عضويت داشتيم و بحث عراق به اين صورت که شورا در موضوع جنگ و صلح شرکت فعال نمايد اصولا" مطرح نبود. در اين دوره تنها يک طرح مطرح شد و آن مورد طرح صلحي بود که از سوی شورا تنظيم و تصويب شد. من هنوز به آن طرح اعتقاد دارم و معتقدم منافع ملي ايران در آن رعايت شده است. مبنای اين طرح نيز قرار داد الجزاير بود. زماني هم که بني صدر هنوز عضو شورا بود، پس از تصويب طرح صلح، مجاهدين فقط يک بار مطرح کردند که از کشوری که هم مرز ايران باشد گرفتن امکانات از نوع عبور از خاک آن ها مجاز است يا نه؟ در همان زمينه از مجاهدين خواسته شد موضوع را به طور مشخص بيان کنند. پاسخ آنها اين بود که برای مثال چنان که به ما اطلاع داده اند امکان اين هست تا قطعه زميني در اختيار ما گذاشته شده تا در آن جا اردوگاهي تاسيس کرده و در آن به آموزش نيروهای  نظامي برای اعزام عمليات در درون خاک ايران بپردازيم، آيا استفاده از چنين امکاني درست است يا خير؟ در اين زمينه بحث انجام گرفت و در نتيجه اعلام شد که استفاده از چنين امکاني از کشوری که با ايران در حال جنگ است مجاز نيست و چنان که کشور ديگری، بدون گرفتن هيچ گونه تعهدی چنين امکاني را در اختيار شورا بگذارد، استفاده از اين امکان مجاز خواهد بود. در واقع مجاهدين با چنين فکری بازی ميکردند و با مخالفت روبرو شدند. تازه پس از خروج ما از شورا و دست زدن مجاهدين به "انقلاب ايدئولوژيک" بود که طرح خود مبني به استقرار در خاک عراق را اجرا کردند.»[6] .

 مسئول شورا در جمعبندی سال 1364 خود در مراسم بزرگداشت کشته شدن موسي خياباني و اشرف ربيعي درباره خط و خطوط جديد نظامي مجاهدين چنين ميگويد:«انقلاب در خطوط استراتژيکي و تاکتيکي: درک کيفا" جديد از ساختار نظامي – پليسي دشمن که به اصل طلائي حداکثر تهاجم راه برد و غل و زنجير های زائد پليسي را از پای استراتژی و تاکتيک باز نمود. درهم شکستن بن بست حرکت ميکرومتريک  - ذره ای – با ترکيب عنصر اجتماعي و نظامي و بخش های مربوطه در يکديگر. سلول عملياتي سنگ بنای بسيط ترين واحد پايه ای = واحد رزمي . ادغام نيروی منطقه ای در نيروی اجتماعي و نيروی عملياتي و تعيين تکليف پايگاههای تاکتيکي و استراتژيکي ....»[7] . اگر از اين کلمات و جملات، شما هم مثل ما در آنزمان، که تازه عنوان عضويت سازمان مجاهدين هم به ما ابلاغ شده بود چيزی سر در نيآورديد، نگران نباشيد، مشگل نه کمبود معلومات نظامي شما و يا فهم زبان فارسي شماست. مشگل اينستکه مسئول شورا، طبق معمول، بجای يک انتقاد بخود ساده و پذيرش شکست يک تاکتيک ديگر شورا جهت  تحقق "سرنگوني"، و پذيرش مسئوليت کشته شدن بسياری از اعضأ و هواداران مجاهدين در داخل کشور، برای تبديل شکستي ديگر به نوعي از "پيروزی" در اذهان اعضأ و هواداران خود، مجبور شد که تاکتيک جديد، يعني جمع کردن نيروهای باقيمانده مجاهدين از شهرهای داخل کشور  و انتقال آنها به خاک عراق را، طبق معمول، با استفاده از اين زبان صقيل، به "يک فيل سفيد"، يک پيروزی درخشان ديگر،  يک شق القمر جديد مقاومت در استراتژی و تاکتيک، يک طرح راهگشا و يک قول جديد برای سرنگوني قريب الوقوع  تبديل نمايد. در همين دوران ما شاهد يک مانور نيروهای مجاهدين  در کردستان بوديم، البته بدون ذکر اينکه مانور در کدام کردستان صورت گرفته! کردستان ايران، يا عراق؟

 

امروز مهران – فردا تهران

مسئول شورا در جمعبندی سال 1361 خود ضمن اينکه دليل پيشروی در جنگ با عراق، توسط  حکومت و عدم سرنگوني اش را حمايت "مالي" و "سياسي"  ابر قدرت " سوريه" و دريافت سلاح از "اسرائيل" برشمارده بود ميگويد: « اين را هم يقين کنيد که اگر حتي يک هزارم خميني نيز درس بي شرفي و خيانت و وطن فروشي خوانده بوديم، چه بسا کار به اينجاها نميکشيد و در همان سه ماهه اول نيز شايد کار تمام شدني بود. اما در اين صورت، آنها که ايران بعد از خميني را تحويل ميگرفتند، نه از تبار مولايمان علي (ع) ، بلکه از اعقاب ابوسفيان و امثال خميني ميبودند. اما هيهات منا الذله . هيهات اگر سر موئي از آزادی و استقلال وطنمان کوتاه بيائيم!»[8] . علي رغم اين گفته، بعد از خروج اکثر اعضأ مستقل شورا، بخصوص مخالفين استقرار نيروها و محل اقامت مسئول شورای ملي مقاومت در عراق، در تاريخ 23 ارديبهشت 1365 شورای ملي مقاومت بيانيه ای را منتشر نمود که در آن مشخص گرديد که شورا تصميم گرفته که محل استقرار مسئول شورا را از فرانسه به خاک عراق منتقل سازد. بدنبال آن اعضأ و هواداران مجاهدين و شورای ملي مقاومت با بزرگترين شوک خود بعد از خروج بني صدر و رجوی از ايران روبرو شدند و شاهد عکسهای يادگاری مسئول شورا با رئيس جمهور عراق، مسبب جنگ و کشتار بسياری از ايرانيان گرديدند. بدنبال وحدت مجاهدين و ارتش عراق، بزودی نيروهای مجاهدين مجهز به سلاحهای روسي اهدائي عراق گرديده، يونيفورم متحد الشکل پيدا کرده و از شکل نيروهای نا منظم چريک به شکل و شمايل يک نيروی نظامي و ارتش نما تبديل گرديدند. با کمک ارتش عراق، ديری نگذشت که مجاهدين ، بعد از مدتها توانستند نشريات خود را با اخبار پيروزيهائي در جبهه های جنگ با حکومت پر نمايند. نتيجه برخي از اين عمليات مشترک شورای ملي مقاومت و نيروهای عراقي و ادعای شورای ملي مقاومت مبني برتعداد کشته شدگان نيروهای ايراني در اين سلسله از نبردها به قرار زير است:

چاه بهار – ايرانشهر: کشته شدن 15 پاسدار. (نشريه اتحايه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 82 - 1365/ 11/24 )

سردشت: 250 کشته و زخمي – مريوان: 50 کشته و 30 زخمي (نشريه اتحايه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 98 - 1366/ 3/29 )

مهران: 28 کشته و 16 اسير. کرمانشاه 67 کشته و 21 اسير. (نشريه اتحايه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 103 - 1366/ 5/9 )

سورين: 140 کشته و مجروح و 114 اسير. (نشريه اتحايه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 106 - 1366/ 5/30 )

خوزستان: 113 کشته و مجروح و 16 اسير. ايلام: 110 کشته و مجروح و 11 اسير. (نشريه اتحايه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 105 - 1366/ 6/20 )

 آلان – سردشت: 150 کشته و مجروح و 40 اسير. (نشريه اتحايه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 110 - 1366/7/10 )

مريوان: 400 کشته و زخمي و 108 اسير. (نشريه اتحايه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 114 - 1366/ 8/8 )

خوزستان: 200 کشته، 100 زخمي، 99 اسير. (نشريه اتحايه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 120 - 1366/9/20 )

کرمانشاه – خسروی: 158 کشته، 90 مجروح، 37 اسير.(نشريه اتحايه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 122 - 1366/ 10/4 )

خوزستان – شوش: 3500 کشته و زخمي و 508 اسير. (20 اسفند 1366نشريه شورا شماره 38 اسفند 1366 )

و سرانجام مجاهدين در بزرگترين عمليات خود در مهران، در 29 خرداد 1367 مدعي گرفتن بيشترين تلفات از نيروهای ايران شده و به اين ترتيب سعي نمودند با کشته و اسير گرفتن از سربازان و پاسداراني که به مرزهای کشور جهت دفاع از خاک ميهن گسيل شده، و عمدتا" از سربازان و پاسداران نظام وظيفه بودند[9]، مدعي پيروزی بر پاسداراني گردند که به ادعای آنها فضای شهرها را قفل نموده و مانع انقلاب مردم هستند!

بعضي از تيترهای نشريه اتحاديه انجمنهای داشنجويان مسلمان، شماره 142 بتاريخ 1367/4/10 در باره عمليات مهران بقرار زير بود: تعرض 12 تيپ رزمي و پشتيباني ارتش آزاديبخش و تسخير شهر مهران و منطقه عمومي مهران شامل کليه ارتفاعات ، بخش روستاهای اطراف آن در طرح عملياتي "پرش شير" . سه شبانه روز رزم و حماسه ی مستمر در جبهه ای بطول 50 و عمق 20 کيلومترو درهم شکستن 35 گردان از قوای سپاه و ارتش خميني، تسخير قرارگاه لشگر 16 ارتش خميني، قرارگاه تاکتيکي لشگر 11 سپاه پاسداران...

 

« صلح حلقه دار رژيم»

مسئول شورا چند سال قبل از اين عمليات در "انتقاد از خودی" ! به شورا و مجاهدين انتقاد کرده بود که آنها در محاسبات خود به جنگ و استفاده حکومت از آن برای حفظ موجوديت خود کم بها داده بودند. شايد هرفرد خردمندی، با خواندن اين انتقاد، به فکر اين ميافتاد که بالاخره دو ريالي شورا و مسئول آن افتاده که در حاليکه کشور در حال يک جنگ عادلانه بر عليه متجاوز خارجي است، هر چقدر هم که مردم به ادعای آنها از حکومت ناراضي بوده و خواهان تغيير آن باشند، حاضر نيستند که دشمن خارجي را ول کرده و بر عليه حکومت خودی قيام نمايند. اما به زودی و در کمال تعجب، همه خوش خيالان و خوش باوران نسبت به شورا و مجاهدين،  با اين واقعيت روبرو شدند که خير در اينمورد هم مجاهدين وشورا موضوع را چپه گرفته وبجای فرو گذاشتن سلاح، مادام که کشور درحال جنگ با خارجي است، بالعکس به  ياری دشمن خارجي به جنگ با نيروهای مدافع مرزهای کشور پرداختند. اين تاکتيک مجاهدين و شورا، علي رغم بظاهر پيروزيهای نظامي حاصله از کشتار سربازان و پاسداران نظام وظيفه، در پناه نيروی هوائي و توپ و تانکهای عراقي، بلحاظ سياسي باعث از دست رفتن حمايت آنان در ميان باقيمانده هواداران اجتماعيشان در داخل و خارج از کشور شد. شورای ملي مقاومت نه تنها درصحنه نظامي تمام سرمايه گذاری خود را روی جنگ و استفاده از آن گذاشت، بلکه در صحنه سياسي نيز همه تبليغات خود را حول قطعنامه 598 شورای امنيت ملل متحد و اينکه حکومت بهيچ قيمت حاضر به پذيرش آن نخواهد بود، متمرکز ساخت. شورای ملي مقاومت در بيانيه 21 فروردين 1363 خود ميگويد:«شورای ملي مقاومت کما کان عقيده دارد که رژيم خونخوار خميني جنگ را بهترين دستاويز برای سرپوش گذاردن بر مسائل و مشگلات بزرگ جامعه ی ايران و پرده پوشي جنايات وصف ناپذيرش در زمينه ی سرکوب نيروهای مترقي و انقلابي ميداند، و از همين روی پذيرش صلح را به درستي معادل فراهم آوردن شرايط سرنگوني خود تلقي ميکند.»[10] ، به اين ترتيب شورا از 1363 تا 1367 در تحليل خود نسبت به جنگ در يک حالت سکون و انکار واقعيت قرار گرفته و قادر به مشاهده تغييرات معادله سياسي در ايران نبود. در واقع يکي از مشگلات عظيم شورای ملي مقاومت درتحليل وقايع ايران ايستا نگاه کردن به فضای سياسي و اجتماعي کشور و در جا خوردن آن در شرايط انقلاب و سالهای 1357 – 1360 بود.  اگر مسئول شورا قدری از برج عاج و از ميان مجيز گويان خود خارج شده،  وگه گاه به حرفهای مخالفين و  منتقدين خود گوش ميداد، و انتقاد آنانرا سريعا" با مارک مزدور بودن ايشان مردود اعلام نمينمود، شايد ميتوانست متوجه شود که موضع حکومت نسبت به جنگ در حال تغيير است و علت اصلي آن ورود هر چه بيشتر آمريکا بطورمستقيم در صحنه های جنگ بين ايران و عراق (بنفع عراق) و فشار فوق العاده کمبود تسليحات و نقدينه مالي ايران بود[11].  انتخاب  رفسنجاني بعنوان جانشين فرمانده  کل قوا از جانب خميني، در واقع برای بسياری از تحليلگران، نشانگر اين تغيير خط حکومت و آمادگي آنان برای پذيرش قطعنامه 598 بود. اما پاسخ مسئول شورا به اين تحليل تحليلگران، همچون هميشه، تحليل معکوس و خوش خيالانه،و بجای ديدن واقعيت، ديدن  خواب و خيالهای خود بعنوان واقعيت بود، بطوريکه در اينمورد هم بجای احساس خطر و تغيير خط ، به خط اشتباه گذشته خود ادامه داده، و بجای اقرار به اشتباه و خطای خود ، بقيه دنيا را در خطا دانسته و اينکه انتخاب رفسنجاني به عنوان مدره شدن حکومت در مورد جنگ و پذيرش قطعنامه نيست، بلکه به عکس نشانگر مدره نبودن رفسنجاني است که اکنون مسئول پيشبرد جنگ شده. وی در همان روز انتخاب  رفسنجاني اعلام نمود: «12 خرداد 1367: خميني تا در استيصال مطلق (قرار نگيرد) که بازهم (آن) به سرنگوني او منجر ميشود، تن به صلح نخواهد داد. همچنين تمامي ساده انديشيهای مربوط به امکان پذيرش قطعنامه 598 شورای امنيت ملل متحد از سوی اين رژيم و يا احتمالات ناظر بر ميانه رو شدن آن مهر باطلان خورده و از اين پس "ميانه رو" جلوه دادن رفسنجاني نظری کاملا" بي اعتبار تلقي ميشود. ايفای نقشي را که خميني خود، برای دامن زدن به پاره يي از توهمات بين المللي، برای رفسنجاني در نظر گرفته بود و اکنون مجبور شده است با انتصاب رسمي او به بالاترين مقام مسئول جنگ و سرکوب به آن خاتمه دهد.»[12]

اما  هيهات که باز واقعيت تلخ برای مجاهدين و شورا ديری نگذشت که خود را نشان داد و يکماه و 15 روز پس از انتشارموضعگيری مسئول شورا که مدعي بود حکومت با پذيرش صلح ديری نخواهد گذشت که سرنگون خواهد شد و به همين علت هيچگاه صلح نخواهد کرد، راديو ايران در 27 تير 1367 در اخبار ساعت 14 خود  اعلام کرد که دولت ايران، طي پيامي به دبير کل ملل متحد جهت استقرار امنيت بر اساس عدالت، قطعنامه 598 شورای امنيت ملل متحد را بطور رسمي پذيرفته است.

 هيچگاه روزی که اين خبر از راديو ايران بخش شد را فراموش نميکنم، آنزمان من در قرارگاه سياسي مجاهدين، در عراق بودم، شور و نگراني عجيبي همه را فرا گرفته بود، تمام مسئولين سياسي ماتم زده در اطاق مسئول شورا جمع شده بودند که حالا چه بايد کرد و چگونه بايد اشتباه بودن تمامي تحليلهای خود برای  چند سال گذشته و تمام سرمايه گذراری خود روی جنگ را توجيه  و جبران نمائيم. نتيجه اين شد که بلحاظ سياسي از جمله ای از سخنراني خميني که پذيرش صلح رابمثابه نوشيدن جام زهر خوانده بود حداکثر استفاده شده و مطرح شود که همانطور که مجاهدين گفته  بودند،  حکومت هم تشخيص داده که پذيرش صلح مثل خوردن جام زهر است و در نتيجه بزودی سرنگون خواهد شد.  از طرف ديگر مسئول شورا دست به دامان رئيس جمهور عراق شد که قبل از امضأ قرار داد آتش بس بين دو کشور، فرجه ای به مجاهدين و شورا داده شود که برای آخرين بار شانس خود را امتحان کرده و حمله سراسری و نهائي خود به کشور را آغاز نمايند.

 

سرنگوني از طريق حرکت "بهمن گونه"! «پيش بسوی تهران» !

چند شب قبل از آغاز نبردی که از جانب مجاهدين "فروغ" و از جانب حکومت "مرصاد" نام گرفت مسئول شورا در جلوی تمام نيروهای مجاهدين نقشه ايران را نشان داده و گفت فردا اين منطقه عمليات و هدف نبرد ما خواهد بود. اين عمليات همانطور که بعدها مجاهدين اعلام نمودند منجر به کشته شدن 1263 نفر، يعني حدود يک چهارم نيروهای سازمان و زخمي شدن بسياری ديگر گرديد. مجاهدين مدعي شدند که حدود پنجاه و پنج  هزار نفر از نيروهای  حکومت هم در اين عمليات کشته و زخمي گرديده اند. واقعيت اين  عمليات اين بود که مجاهدين خود را آماده کرده بودن که روز سوم مرداد 1367 وارد خاک ايران شده، روز بعد در کرمانشاه، روز بعد از آن در همدان و چند روز بعد در ميدان آزادی تهران، جشن پيروزی خود را بگيرند. تئوری آنان اينبود که حرکت آنان بسمت تهران و جماران بمثابه حرکت يک گلوله برف در کوهستان خواهد بود که چون به دره رسد تبديل به بهمني عظيم شده باشد. آنها آنقدر غرق در خواب و خيالهای خود بودند که فکر ميکردند براستي حکومت تنها حمايت ده درصد مردم را دارد و از آنجا که آلترناتيو ديگری وجود ندارد و ايران و شايد دنيا تقسيم شده است بين هواداران مجاهدين و حکومت، در نتيجه  بمحض ورود به خاک کشور مردم بسمت مجاهدين آمده و با پيوستن به آنها، آن گلوله برف کوچک را تبديل به بهمني عظيم خواهند کرد. غافل از اينکه، اين نيز يکي ديگر از تحليلهای خوش خيالانه مسئول شورا و "خود گفتيم و خود خوشمان آمد و خود کرديم" آنها بود. مردم نيآمدند، گلوله کوچک برفي، بهمن نشد و بلکه در ميان راه ذوب گشته و باقيمانده آن مجروح و سر شکسته به خاک عراق، برای آغاز يکدوران طولاني آوارگي و پناهندگي بازگشت. بزودی پس از اين آخرين عمليات،  بين عراق و ايران پيمان آتش بس امضأ گرديد و مرزها، برای عبور "ارتش مجاهدين" بصفت "ارتش" برای هميشه بسته شد. مسئول شورا که هيچگاه  در انتقاد از خود و اقرار به اشتباه شاگرد خوبي نبوده  و همواره سعي کرده است هر شکستي را نوعي پيروزی، حداقل برای خود و هوادارانش جلوه دهد، درباره اين شکست و کشته شدن اين تعداد از افراد مجاهدين، با حذف و تغيير هدف عمليات همچون سي خرداد، با يک فرافکني واضح اعلام کرد که هدف عمليات خنثي کردن توطئه استعمار بوده است و نه فتح ايران: در اطلاعيه مجاهدين وشورا چنين آمده:«با نظر کردن در اوضاع و احوال خاص داخلي و بين المللي که انجام اين عمليات يا معادل آنرا در هر صورت ضروری و اجتناب ناپذير ميساخت، ارتجاع و استثمار و کليه دشمنان داخلي و خارجي انقلاب نوين ايران ... چشم طمع دوخته بودند تا رژيم  به بن بست رسيده خميني با يک سمت گيری استعماری از سقوط محتوم جان بدر برده و مقاومت ايران، شورای ملي مقاومت و ارتش آزاديبخش ملي  و مجاهدين به نخستين بازنده و نخستين قرباني تغيير تاکتيک رژيم مستاصل خميني در زمينه جنگ و صلح و قبول آتش بس تبديل شوند. .. اين عمليات نه فقط راه جان بدر بردن رژيم خميني را سد کرده و بر توطئه های ارتجاعي و استعماری سرفرازانه فائق آمده است، بلکه اين مقاومت در هر صورت و در برابر هر تحول مفروض، همراه با خلق قهرمان ايران، نخستين و تنها برنده در صحنه سياسي ايران و در برابر دشمن ضد بشری است.»[13] مهمترين بخش اطلاعيه شورا و مجاهدين بعد از اين عمليات نتيجه گيری آن بود که بروشني نشان ميداد که گوئي آنها دردنيای خيالي خود آنقدر غرق گشته اند که بجز گفتن بدا به حال واقعيت حرف ديگری برای گفتن ندارند. در اين نتيجه گيری آمده: «نتايج سياسي عمليات  فروغ (نشان داد): اولا" مقاومت عادلانه مردم ايران تا کجا مقتدر و توانمند است و رژيم تا کجا در برابر مقاومت مردمي و ارتش آزاديبخش، آسيب پذير و محکوم به سقوط است. ثانيا" مردم ايران تا کجا از مجاهدين استقبال و حمايت ميکنند. ثالثا" در آينده نيز همچون گذشته راه بر هر گونه آلترناتيو ارتجاعي استعماری کماکان بسته است و مبارزات تاريخي مردم ايران از مشروطه به اينسو به آنچنان درجه ای از رشد و بلوغ و سازمان يافتگي و تسليح رسيده است ... که هر راه حل ضد مردمي را درزير گامهای استوار خود خرد خواهد کرد. ... بدينسان ميزی که دشممن ضد بشری چيده و بسا طمعها را نيز بر انگيخته بود، فرو پاشيد ، راه حلهای ارتجاعي استعماری بسته شد. ... اما هيچ صلح پايداری تا رژيم خميني هست متصور نيست. .. شعاراستراتژيکي صلح چيزی نيست که رژيم بتواند آنرا بدون نفي بخشي از تماميتش محقق سازد و اين منتهي به نفي تماميت رژيم ميشود. ... اکنون که طلسم جنگ طلبي رژيم ... درهم شکسته شده ... از اين پس جريان سرنگوني ... در هر شقي اعم از اينکه بجانب صلح برود يا مجددا" جنگ را از سر بگيرد سريعتر ميشود... پس از عمليات فروغ و با فديه بزرگ بيکرانش هيچ راه حل ميانه بازانه ارتجاعي و استعماری بين خلق و ضد خلق متصور نيست و تنها راه حل همانا شورا است.»[14] .

تحليل شورای ملي مقاومت از پذيرش قطعنامه 598 شورای امنيت ملل متحد، اين بود که حکومت در اثر فشارهای بين المللي و بدليل "ضربات سنگين عمليات ارتش آزاديبخش" مجبور به سازش با غرب و بخصوص آمريکا شده است و در فاز اول اين تسليم، مجبور به پذيرش قطعنامه و در مرحله بعدی، مجبور به انتخاب بازرگان بعنوان نخست وزير دوران انتقال، همچون بختيار در دوران شاه، خواهد شد. طبعا" انتخاب بازرگان و مدره و يا استحاله شدن حکومت معادل بطلان تمام تحليلهای شورا مبني برعدم امکان استحاله حکومت، و شکست سياسي و پايان بحث آلترناتيو شورا و رهبری مسئول شورا  بر خاک و ملت ايران بود، امری که اگر برای هر کس و هر ايراني قابل قبول و شايد حتي ايده آل بود، مسلما" برای مسئول شورا، و مريدان وی در سازمان مجاهدين و شورای ملي مقاومت که حاکميت را حق الهي وی ميدانستند، نبود. لذا بهر قيمت ميبايست اين طرح از نظر آنان خنثي گردد. مسئول شورا  در مصاحبه خود  پيرامون آتش بس ميگويد: «قبل از آنکه خميني بتواند بازد و بندهای بين المللي و يا آن خطي که رفسنجاني را آورد، چشم اندازی برای  خودش بازکند، ارتش آزادیبخش سبقت گرفت، جلو افتاد و دست پيش را گرفت و اين البته وظيفه ی ما بود. »[15] در اينجا کسي از مسئول شورا سئوال نکرد که پس چطور شد که تحليل شما تغيير کرد؟ شما که مدعي بوديد انتخاب رفسنجاني برای پيشبرد جنگ است و نشانه بطلان مدره بودن وی، پس چرا حال مدعي هستيد که انتخاب او توطئه استعماری، برای مدره کردن حکومت بوده که توسط شما خنثي گرديده؟ بهر صورت از آن پس، ادعای شورا، اين شد که ما قصد فتح ايران را نداشته و فقط خواهان خنثي کردن اين خط « ارتجاعي – امپرياليستي» بوده ايم. از اين ميگذرم که تک تک اعضأ و هواداران آنروز مجاهدين وشورا هنوز زنده هستند و آن روزها را و شعار، "مريم مهر تابان – ميبريمش به تهران" و ... "يا تهران يا عاشورا" را بياد ميآورند، اما بحث اينجا اين نيست که مجددا" مجاهدين و شورا يک تاکتيک اشتباه مثل تظاهرات سي خرداد را برای  سرنگوني بکار گرفتند و بعد از شکست، هدف آنرا تغيير داده  و سعي نمودند که يک شکست نظامي را حداقل در دنيای تصورات و خيالات خود تبديل به يک پيروزی سياسي نمايند. در اينجا همچنين، بحث من بحث دروني مجاهدين هم نيست که بما گفته شد که علت شکست فروغ "حائل" داشتن ما اعضأ مجاهدين و فرماندهان ارتش بوده که نتوانستيم رهبری خود را فهم کرده و دستورات او را مو به مو اجرا کرده و مهر تابان را به ايران ببريم و بهمين علت بايد همگي "حائل" های خود يعني همسرانمان را طلاق داده تا بتوانيم دررهبری ذوب شده و نهايتا" بر حکومت پيروز گرديم.  بحث در اينجا اينستکه چگونه شورا مدعي است که با عمليات فروغ، خط مدره شدن و باب طبع غرب شدن حکومت و باصطلاح "بختيار شدن بازرگان"[16]  را خنثي نمايد. پاسخ به اين سئوال را ميتوان از قضا در آخرين نامه بازرگان به مجاهدين يافت که در بخش دوم اين مقاله مفصل آنرا نقل کردم ، جائيکه بازرگان، مجاهدين و عناصرخشن و انحصارطلب و باصطلاح "حزب اللهي" و يا "مکتبي" حکومت را برادر، همفکر، و هر دو را انحصار طلب خواند و آنها را تشويق کرد که يکديگر را بوسيده و اختلافات خود را بکنار بگذارند.  در واقع مجاهدين و اين جناح حکومت، علي رغم فحاشي متقابل به بازرگان در نشريات و اطلاعيه های خود، اين پند او را از همان ابتدا آويزه گوش کرده و در تمام مراحل، بطور غير مستقيم (و شايد هم مستقيم؟!) به يکديگر نان قرض داده و ميدهند. آن جناح از حاکميت ، با شعارهای تند و تيز ضد غربي (و در آنزمان ضد عراقي و جنگ طلبانه)، محمل سياسي مناسب برای حرکت مجاهدين در فضای خارج از کشور را فراهم ميکند، و در مقابل با بهره گيری از عمليات مجاهدين، در داخل کشور، آزادی و دموکراسي را تحت عنوان تهديد تروريسم قفل کرده و هر حرکت آزادیخواهانه را برای سرکوب آن به مجاهدين نسبت داده و به اين ترتيب ادای دين کرده و خوراک تبليغاتي بيَشتر برای مجاهدين فراهم ميکند(که ما اينيم که دشمن آنقدر از ما صحبت کرده و مسئله اصلي اش ما هستيم و بس). مجاهدين هم با مبارزه مسلحانه و سياسي با هر خط و حرکت اصلاح طلبانه و بقول غربي ها مدره ، (يعني جناح مقابل "برادرانشان" در حاکميت،)، و همچنين با بهره گيری از شعارهای "برادران" خود در حاکميت بر عليه غرب، مانع حل مسائل في مابين ايران و غرب شده، و به اين ترتيب کمک به موفقيت جناح "برادر" خود در حاکميت ميکنند.[17].. مسئول شورا  در بحث جبهه مشترک ارتجاع پيرامون چپ روی ميگويد همانطور که دو انتهای  يک دايره در يک نقطه به هم وصل ميگردند، راست ارتجاع و فوق چپ هم مواضع يکسان داشته و در يک نقطه قرار دارند، امروزه با توجه به  اينکه شورای ملي مقاومت خود را چپ ترين و مخالف ترين اپوزيسيون حکومت دانسته و از طرف ديگر جناح خشوت طلب حاکميت خود را مدافع ترين جناح حکومت و در واقع صاحب انقلاب وحاکميت ميداند، بنا به همان قانون وضع شده توسط مسئول شورا عليرغم شعر و شعار های سياسي و سطحي و بيروني خود، در واقع اين دو "برادر" در يک نقطه قرار داشته و دارای نظريات مشترک هستند.

حال سئوال اينستکه در اينمورد خاص، يعني توسط عمليات "فروغ" ، چگونه  اين دو جناح بظاهر دشمن خوني و در باطن يار و غمخواريکديگر، توانستند به هم ياری رسانده و "خطر مدره شدن" حکومت را خنثي سازند؟  و اگر حکومت عراق اجازه عمليات آخر را به مجاهدين نميداد و آنها را با نيروی هوائي خود در صحنه عمل ياری نميکرد و "عمليات فروغ" مجاهدين محقق نميشد، چه اتفاقي ميافتاد؟ آنچه که عيان است در چنين صورتي، پروسه آتش بس و صلح با عراق بسرعت به  نتيجه رسيده و با پايان جنگ، حکومت ايران مجبورميشد سريعا" بفکر رشد اقتصادی کشور، ايجاد کار برای سربازان و پاسداران بازگشته از جبهه های جنگ افتاده، در نتيجه مجبور به فعال کردن ديپلماسي خود و تغيير سياست در داخل ميشد، که در مجموع ازنظر دو "برادر" يعني مدره شدن حکومت و پايان حکومت خشونت در کشور و در نتيجه شکست خشونت طلبان در دو سوی فضای سياسي جامعه ايران. مجاهدين با حمله خود و هيزم ريختن در تنوره جنگ و خشونت و ايجاد "شهيد" و مجروح در دو طرف معادله، و حيات مجدد دادن به بحث تهديد خارجي و "تروريسم" و "منافقين"، عملا" به "برادر" خود در داخل به نوعي نفس دهان به دهان داده و وی را از خفگي ناشي از آتش بس و صلح و آرام شدن جو داخل کشور نجات دادند. بهمين دليل جناح خشونت طلب، بسرعت در حاکميت دست بالا را گرفته وبه بهانه حمله مجاهدين و اينکه زندانيان ميخواسته اند به کمک آنها رفته و مردم را برای سرنگوني حکومت هدايت و رهبری نمايند، کشتار 1367 زندانها  و زندانيان را راه انداختند[18]. آنها با بزرگ نمائي عمليات مجاهدين و چند صد برابر کردن تهديد مجاهدين و تروريسم آنها برای کشور، جان جديدی به دستگاه اختناق، سانسور، زندان و شکنجه  و اعدام حکومت دادند، منتظری جانشين "مدره"  رهبری را از مقام خود خلع و جناح رفسنجاني را مجبور به دنباله روی از خود کردند. همچنين، غلبه جناح خشونت طلب در حاکميت باعث فاصله گيری حکومت از غرب، منزوی شدن هر چه بيشتر ايران در صحنه ديپلماسي و فعال شدن مجدد شورا در صحنه سياسي خارج از کشور شد. به اين ترتيب، مجاهدين از خفت شکست و اشتباه در تاکتيک و به نقد کشيده شدن جدی خود نجات يافتند. و ديگر کمتر کسي آنانرا، بخاطربه کشته دادن نزديک به يک چهارم نيروهای خود، فرستادن افراد بدون آموزش، زنان و مردان مسن، جوانان کم سن و سال تازه از اروپا و آمريکا آمده به جبهه های  جنگ مورد سئوال قرار دادند[19] . مجاهدين با استفاده از بزرگ نمائي های "برادران" خود در حکومت، اين عمليات را پيروزمند جلوه داده، کشته شدگان از طرف مقابل را به عددی نزديک به 55هزار، و بعدها حتي تا 70 هزار، رساندند، و بعد از آغاز کشتار زندانيان سياسي ، در صحنه بين المللي ، همه توجهات را از شکست خود در عمليات، متوجه کشتار حکومت کرده و بدنبال آن  بزرگترين پيروزی خود در پارلمان اروپا و سازمان ملل و عفو بين الملل را با محکوميت حکومت در اين مجامع به خاطر کشتار زندانيان سياسي، بدست آوردند.

 ادامه دارد

بخش بعدی: "سرنگوني با رفتن سر" و اگر نشد؟ بازگشت به "تروريسم انقلابي!"


 


[1]  ( نشريه مجاهد شماره 163 – 1362/5/13 )

[2] ( نقل به مضمون، بعدها وقتي از ابراهيم درباره اين گزارش سئوال کردم، گفت حدود يکساعت قبل از نشست، مسئولم آنرا به من داده و گفت خودت را آماده کن که اينرا جلوی "برادر" منظور مسعود رجوی، بخواني. مجاهد شماره 167 1362/6/10 )

[3] ( مسعود رجوی: گزارش داخلي مسئول اول و فرماندهي عالي سياسي – نظامي سازمان مجاهدين خلق ايران – جمعبندی يکساله مقاومت مسلحانه – جزوه منتشره انجمن دانشجويان مسلمان آلمان غربي صفحه 58 و يا نشريات اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره های 49 تا 52 – 1361/5/22 تا 1361/6/12)

[4] (مجاهد شماره 156 -1362/3/26)

[5] (مجاهد شماره 214 – 1363/5/11)

[6] (مهدی خانبابا تهراني – نگاهي از درون به جنبش چپ ايران صفحه 554)

[7] ( نشريه مجاهد شماره 282 – 1364/12/9 )

[8] ( مسعود رجوی: گزارش داخلي مسئول اول و فرماندهي عالي سياسي – نظامي سازمان مجاهدين خلق ايران – جمعبندی يکساله مقاومت مسلحانه – جزوه منتشره انجمن دانشجويان مسلمان آلمان غربي صفحه 99 و يا نشريات اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره های 49 تا 52 – 1361/5/22 تا 1361/6/12)

[9] (کما اينکه مصاحبه با بعضي از اسرا که در رسانه های خود مجاهدين و شورا منعکس ميشد بروشني دال بر اين مطلب بود که اکثر اسرا و بالطبع کشته شدگان سربازان عادی نظام وظيفه و نه بقول مجاهدين "حزب اللهي" های آفريننده جو ترس و اختناق بوده اند. بهمين دليل بعد از مدت کوتاهي مجاهدين با علم به اينکه تقريبا" تمامي اسرا مردم عادی و سربازان و پاسداران عادی هستند، مجبور به آزاد کردن و ترتيب بازگشت ايشان به خاک ايران شدند و البته طبق معمول آنرا نشانه جوانمردی رهبری خود دانستند. غافل از اينکه ديری نخواهد گذشت که از آنها درباره افتخار به کشتن همين افراد سئوال خواهد شد؟ سربازان و پاسداران عادی نظام وظيفه مستقر در مرزهای کشور جهت دفاع از خاک ميهن. جهت مطالعه مصاحبه با بعضي از اين اسرا و خبر آزاد شدن آنها توسط مجاهدين ميتوانيد به نشريات اتحاديه انجمنهای دانشچويان مسلمان شماره های 100 تا 129 مراجعه نمائيد.)

[10] (جزوه برنامه شورای ملي مقاومت صفحه 74 )

[11] (اکثر سلاحهای پيشرفته ايران از زمان شاه از غرب و عمدتا" آمريکا ابتياع  شده که از اول جنگ، آمريکا حاضر به فروش قطعات يدکي آن سلاحها به ايران نبود. از طرف ديگر قيمت هر بشکه نفت به کمترين مقدار خود بعد ازمدتها رسيده بود، و باز اين در شرايطي بود که بدليل نابود شدن تصفيه خانه های نفتي ايران در شهرهای مرزی با عراق، به آتش کشيده شدن چاههای نفتي ايران و مشگلاتي که آمريکا بر سر صدور نفت ايران بوجود آورده بود و ساير مشگلات، منجمله بالارفتن سرسام آور بيمه کشتي های نفتي صادر کننده نفت ايران،  صدور نفت ايران به پائين ترين مقدار خود در سالهای اخير رسيده و درنتيجه، ايران با کمبود شديد نقدينه مالي روبرو بود.)

[12] ( نشريه شورا شماره 41 و 42 خرداد و تير 1367)

[13] ( نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 144 – 1367/6/18 )

[14] ( نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 144 – 1367/6/18 )

[15] (مصاحبه مسعود رجوی – نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 145 – 1367/6/25 )

[16]  ( اشاره به مقاله ای تحت عنوان: "تلاتش رسوا و خائنانه بازرگان به منظور ايفای نقش بختيار برای خميني" مندرج در نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 150 – 1367/8/6 )

[17] (سعيد حجاريان مشاور خاتمي اين همخواني دو طرف بظاهر دشمن و در واقع "دو برادر" را في المثل در  دوران  خاتمي چنين بيان ميکند:«از دوم خرداد مساله ايجاد تحول در زمينه مناسبات ميان نيروی سياسي و اجتماعي با دولت در دستور کار رياست محترم جمهور قرار گرفت . شعار ايشان که شعار مشهوری شده اين بود که بايد معاندين را به مخالفين، و مخالفين را به طرفداران نظام تبديل کرد، همچنين شعار ايران برای همه ايرانيان به عنوان مکملي برای شعار اول از سوی ايشان مطرح شد. از همان ابتدا معلوم بود که چه کساني از اين شعار متضرر خواهند شد. در راست متضررين از پيام دوم خرداد سازمان منافقين ( مجاهدين) است که پيشتاز خشونت در کشور ماست. سازمان منافقين مرگ خويش را در طرح و پيشرفت چنين شعاری ميداند. به همين خاطر است که همان فردای دوم خرداد مساله مبارزه با "فتنه خاتمي" را در دستور فرار داد. از نظر سازمان منافقين هر نوع رفرم سياسي و تسريع فرآيند مردم سالاری زمينه را برای اعمال قهر و خشونت از سوی سازمانهای برانداز و در راس آنها سازمان منافقين از بين ميبرد و شعارهای اين سازمان را در بين هواداران خودش و در بين اپوزيسيون خارجه نشين کمرنگ ميکند. دومين گروهي که از اين شعارها زيان ميبيند خشونت طلبان داخلي اند لذا با در پيش گرفتن راه نو سياسي و با روشن و شفاف شدن فضای سياسي، هيچ زاويه تاريکي برای شب پرستان منافق از يکسو و محفل نشينان خشونت طلب از سوی ديگر باقي نميماند. با اين مقدمه سازمان منافقين دارای يک متحد طبيعي در داخل کشور ميشود که ما اينها را به عنوان جريانات محفل نشين نام ميبريم.»(نشريه عصر ما شماره 118 – 1378/2/8 ) سعيد حجاريان در نشريه عصر ما شماره 111 – 1377/10/9 با نقل از مطلبي پيرامون همين شعار خاتمي از مجاهد 1377/9/16 و مقابله آن با اطلاعيه ای از جانب همان "برادران" مکتبي مجاهدين نشان داده است که  تا چه حد اين دو در خطوط و نظرات شبيه يکديگر بوده و عملا" آب در آسياب يکديگر ميريزند.)

[18] (اگر تصور شود که مسئول شورا اندکي نگران حال زندانيان بود و يا هست، اشتباه بزرگي را مرتکب شده ايم، چرا که تمام مجاهدين شرکت کرده در انقلابات ايدئولوژيک مجاهدين ميدانند که از نظر رهبری مجاهدين تنها زنداني خيانت ناکرده از نظر رهبری مجاهدين، زنداني کشته شده است. از نظر آنان تمام زندانيان تا زمانيکه زنده هستند، زنده بودنشان دال بر خيانتشان است، بنابراين زنداني ای خوب است که در قيد حيات نباشد و بتوان وارث خون او شده و از او در مجامع بين المللي به عنوان پيراهن عثمان،  وبحث حقوق بشر بر عليه حکومت استفاده نمود.زنداني ای که زنده باشد، هر آن امکان تغيير موضعش نسبت به سازمان ممکن و ميسر است، در نتيجه از نظر مجاهدين جز شر حسن ديگری ندارند.)

[19] (يادم است در  همان دوران، قبل از شروع کشتار زندانها، در جلسات چای خوری هفتگي شورا، بسياری از نزديکان و حتي اعضأ آنزمان شورا حالتي بهت زده و فوق العاده انتقادی  نسبت به مجاهدين داشتند، بسياری از آنان فرزندی و يا يکي از اعضأ خانواده خود و يا دوستي را در اين عمليات که آنرا حرکت آخر و پيروزی نهائي ميدانستند، از دست داده بودند. اين غم  و احساس شکست، از جهت ديگر داشت تبديل به خشم ميشد، چرا که آنها  با آمدن زخميهای عمليات به خارج از کشور، متوجه ميشدند که نزديکان آنان بدون داشتن کوچکترين آمادگي نظامي به جنگ بر عليه پاسداران در خط اول نبرد فرستاده و عملا" "گوشت جلوی توپ و تانک" رژيم شده و اکثرا" حتي بدون شليک يک گلوله کشته و زخمي گرديده اند. يکي از نزديکان شورا، يک ارتشي بازنشسته حامي شورا ، که  يکي از دخترانش را در اين نبرد از دست داده بود، همواره حالتي افسرده و شاکي داشت و علت اصلي افسردگي وی همين بود که ميگفت ما به حکومت انتقاد ميکرديم که بچه های تعليم نظامي نديده را برای دفاع از کشور بروی زمينهای  مين ميفرستد و خودمان عملا" کاری بدتر از آنها کرده و جوانان خود را بدون هيچ نتيجيه ای به کشتن داديم". مجاهدين با رفتار خود بر عليه او نتيجتا" باعث شدند که وی ديگر به محفلهای هفتگي شورا نيآمده و خود را از دايره حاميان شورا و مجاهدين جدا سازد

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد