_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

اشرف، ناموس مجاهدين خلق (فرقه رجوی)؟

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، هجدهم سپتامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/152

 

ساكنان اشرف طي هفت سري از اشرف به ليبرتي پايگاه ترانزيت سازمان ملل براي خروج از عراق رفتند. رجوي، ابلهانه آن را «هفت كارزار پيروزي» ناميد اين در حالي است كه هفت پله براي نابودي تشكيلات رجوي محسوب ميشود. زماني كه ما در تشكيلات بوديم از آنجايي كه رجوي با بلاهت تمام هر وقت شكست مي خورد، براي روحيه دادن نفرات داخل تشكيلات نام آنرا پيروزي مي گذاشت، خيلي از اعضاي تشكيلات براي آنكه توان به رخ كشيدن اين بلاهت رجوي را نداشتند با طعنه و كنايه مي گفتند، «برادر» همه شكستها را برايمان تبديل به پيروزي مي كند... البته رجوي اين نيش طعنه آميز اين را نمي گرفت و فكر مي كرد دارند از او تعريف و تمجيد مي كنند.

و هربار ديگر نيز اين را تكرار مي كرد. اينبار نيز درست شبيه همان اعمال بلاهت بارش است كه شكست و فروپاشي تشكيلاتش را تحت نام «پيروزي» معرفي مي كند. از آدمي كه در غار نشسته و با يك سري آدم غارنشين سركار دارد بيش از اين انتظاري نيست، فكر مي كند بقيه هم كه در دنياي آزاد زندگي مي كنند مثل خودش ابله هستند.

بگذاريد اينبار پيروزي رجوي در كارزارهاي شماره يك تا هفت را يكبار بررسي كنيم ببينيم واقعا رجوي پيروز شده است؟

اولا: نتيجه اول اين جابجايي از دست دادن اشرف است. اشرف براي رجوي «ناموس» بود، اشرف براي رجوي «همه چيز» بود، اشرف براي رجوي معناي مرادف تشكيلات داشت. اشرف براي رجوي كانون و ظرف استراتژيك بود، قرار بود با چنگ و ناخن و دندان از اشرف دفاع شود. قرار بود در اشرف بمانند و بميرند. قرار بود حتي به بهاي از بين رفتن همه مجاهدين، اشرف حفظ شود. ولي در اين ميان كانون استراتژيك از ميان رفت، ناموس بر باد رفت... آيا اين پيروزي است؟

ثانيا: بقول خودشان به يك زندان منتقل شده اند. فشار دولت عراق و كميسارياي پناهندگان، صليب سرخ، يونامي و آمريكا بر آنها بيشتر شده است. خواه ناخواه، امروز نشد، فردا، بايستي عراق را ترك كنند و تن به فروپاشي تشكيلات بدهند. چون هيچ كشوري آنها بصورت جمعي قبول نمي كند، حتي كمتر كشوري پيدا مي شود كه بصورت تك به تك نيز آنها را بعنوان پناهنده قبول كند. اين يعني پايان تشكيلات.... آيا اين پيروزي است؟

ثالثا: «ارتش آزاديبخش» كه حاصل جنگ ايران و عراق بود، پس از پايان جنگ، كارآيي خود را از دست داد. رجوي از سال 1367 تا سال كنون بيش از بيست و چهار سال اين جنازه را با خود يدك كشيده است. در آن موقع به توصيه هاي خيرخواهانه هيچ كس گوش نكرد و عزم جزم كرد در عراق جنگ زده و جزام، كنار صدام حسين باقي بماند به اميد روزي كه ميان ايران و عراق اتفاقي بيفتد و او بتواند از اين نمد كلاهي براي خود بدوزد. اكنون كه بوي گند اين جنازه تمامي عالم را فرا گرفت بايستي در همين اشرف دفن شود و نام آن براي هميشه فراموش شود. اين يعني پايان استراتژي ارتش آزاديبخش.... آيا اين پيروزي است؟

رابعا: رجوي معتقد بود كه اگر از استراتژي «ارتش آزاديبخش» عقب نشيني كند، بايستي از آمدن به عراق عقب نشيني كند. اگر آمدن به عراق اشتباه بوده است پس جنگ مسلحانه اشتباه بوده است، در اين صورت پس سي خرداد اشتباه بوده است. پس مبارزه سياسي عليه رژيم اشتباه بوده است... و به اين ترتيب رژيم همه اين مراحل شكست و عقب نشيني را پذيرفته است.... آيا اين پيروزي است؟

خامسا: رجوي هنوز كه هنوز است پس از ده سال از پايان جنگ اشغال عراق، هنوز جرأت نكرده است از سوراخ موش بيرون بيايد. اين چه رهبر سياسي است، كه حتي حاضر نيست يك پيام ويدئويي بفرستد. اين چه فرمانده كل ارتشي است كه، ارتشيان او ده سال است در سخت تر ين شرايط از داشتن فرماندهي خود محروم هستند و تنها صداي او را مي شنوند. اين چه مسئول مقاومتي است كه ده سال از جنگ گذشته هنوز از ترس حاضر نيست يك پيام رسمي بفرستد يا خودش را نشان بدهد. تمامي رهبران گروههاي سياسي، نظامي، حتي تروريستي بالاخره از شيوه هاي مختلف براي پيروان خودشان پيام مي فرستادند از جمله بن لادن كه بزرگترين ابرقدرت دنيا دنبال او بود هر چند وقت يكبار از طريق الجزيره يا از طريق اينترنت پيامي براي پيروان خود مي فرستاد، ولي رجوي هرگز جرأت نمي كند.... آيا اين پيروزي است؟

سادسا: در ششم و هفتم مرداد و سپس در نوزدهم فروردين، بيش از پنجاه نفر در درگيري با نيروهاي عراقي كشته شدند. اساسا اين درگيري بخاطر اين بود كه عراقيها خواستار خروج آنها از اشرف بودند و رجوي با پيام به نيروهاي خود از آنها خواسته بود به هر قيمت شده جلوي عراقيها بايستند، حتي اگر همه آنها كشته شوند. حاصل اين ايستادگي و تن ندادن به خواسته دولت عراق بيش از پنجاه كشته و بيش از پانصد زخمي بود. برخي از آنها دست وپاي خود را از دست دادند برخي قطع نخاع شده و ويلچرنشين شدند. ولي اكنون رجوي به اين خواسته عراق تن داد. يعني همان چيزي كه عراقيها روز اول مي گفتند، سئوال از رجوي اين است اگر قرار بود از عراق خارج شويد پس چرا زودتر تصميم نگرفتيد كه اين پنجاه نفر كشته نشوند. رضا هفت برادران حق دارد بپرسد كه چرا صبا كشته شد؟ خانواده رجبي حق دارند بپرسند چرا فائزه كشته شد؟ و خانواده چاووشي، همچنين خانواده مسيح، خانواده بهشتي و غيره... هرچه هم رجوي به جسد آنها اداي احترام كند ولي آيا آنها زنده خواهند شد. كشته شدن براي هيچ... آيا اين پيروزي است؟

بهرحال تشكيلات رجوي به انتهاي خط خود رسيده است. استراتژي جنگ مسلحانه او عليه رژيم به شكست انجاميده است. پس به كشتن دادن بيش از صدهزار نفر در اين جريان رجوي به اين نقطه رسيده كه از ابتدا اين جنگ اشتباه بوده است. اكنون در جامعه ايران هر اتفاق و تغييري هم رخ دهد، مجاهدين هيچ جايي در آن نخواهند داشت. همانطور كه در جريان جنبش سبز اثبات شد. اين جنبش رهبري خودش را داشت و هرگز كسي شعاري براي رجوي نداد و هرگز نامي از مجاهدين برده نشد. زيرا آنها آنقدر درجامعه ايران منفور هستند كه هيچ كس حاضر نيست خود را آغشته به آنها بكند. اين سرنوشت رقت بار جرياني است كه از جامعه خود دور افتاده و به يك فرقه تبديل شده است. اين حرف را رجوي بهتر از هر كسي مي فهمد.

 

در ادامه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فرجام يك حيات «خفيف و خائنانه»

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، هفدهم سپتامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/151

 

روزگاري بود كه ما خوش خيالانه در تشكيلات مجاهدين حرفهاي رجوي و ساير مسئولان سازمان را باور مي كرديم. از آنجايي كه ارتباطات ما با دنياي خارج تماما قطع بود، تنها منبع خبري ما بولتن خبري بود كه توسط خود فرقه از اخبار گلچين مي شد و خبرهاي مورد قبول خودشان را به خورد ما ميدادند. بعد هم هر چند وقت يكبار رجوي در نشستي اين اخبار و تحولات را تحليل مي كرد و آنچه كه مورد نظر خودش بود به ما تلقين مي كرد.

شايد در دنياي امروزي اين چيزي خيلي عجيب باشد، ولي متاسفانه واقعيت دارد. رجوي آنچه را كه مي خواست و آنچه كه تشكيلاتش مي طلبيد به خورد ما مي داد. و از آنجايي كه صدام حسين و تمامي سيستم امنيتي اش پشتيباني او بود، هر صداي مخالفي را با «مشت آهنين» پاسخ ميداد. راه هاي خروج از سازمان تماما بسته بود و هركسي در اين تارعنكبوت گيرمي كرد چاره اي جز ماندن تا زمان مرگ نداشت.

ما با انگيزه هاي انقلابي و آزاديخواهانه به اين سازمان روي آورده بوديم، ما براي ميخواستيم براي آزادي كشورمان بجنگيم، ما بي عدالتي و دروغ و ريا ديده بوديم و مي خواستيم با آن بجنگيم به همين خاطر به اين سازمان پيوسته بوديم. پنل بيروني اين سازمان زيبا بود، با رنگ خون شهدا تزئين شده بود، با كلمات قرآني و حرفهاي احساسي مزين گشته بود ولي وقتي وارد آن شديم ديديم كه محتوا با پنل بيروني بسيار متفاوت است. آنچه كه در ويترين ديده بوديم تنها پوسته اي بود كه روي حقيقت تلخ اين سازمان را پوشانده بود.

اگر در جمهوري اسلامي زندان و شكنجه بود، در مجاهدين هم رواج يافت، اگر در جمهوري اسلامي كشتار مخفيانه وبي دليل بود، در مجاهدين هم همينطور شد، دروغ و ريا آمد، حرفهاي زور آمد، تشكيلات به شكنجه گاه روح و روان تبديل شد. طي بيست و پنج سال همانند دوران آموزشي سربازي، هر روز بايستي صبح زود ساعت شش بيدارمي شديم، صبحگاه مي رفتيم، و بلادرنگ تا ساعت 11 شب كار مي كرديم و بعد خاموشي، تا فرداي دگر، اين روزها پي در پي بدون هيچ اميدي، بدون هيچ انگيزهاي مي گذشت.

عاليجناب سفيدپوش هر چند وقت يكبار ما را جمع مي كرد و سعي مي كرد با توليد چشم اندازهاي دروغين ما را به آينده اميدوار كند. روزي سرفصل انتخابات رياست جمهوري ايران تعيين شد، وقتي سرفصل مي رسيد و خبري نمي شد، سرفصل بعدي انتخابات مجلس بود، پس از پايان اين سرفصل، انتخابات رياست جمهوري آمريكا بود (چون اميدوار بود كه با رئيس جمهور جديد آمريكا اقدام عملي عليه ايران انجام گيرد) بهرحال دو سال به دوسال و چهار سال به چهار سال بيست و پنج سال گذشت و عاليجناب سفيدپوش اينبار خود مخفي شد و ديگر اثري از او نبود.

هميشه همينطور بوده است، هميشه د ر موقع خطر عاليجناب به سوراخ موش مي رفته است. هميشه بدنه تشكيلات بود كه بايستي فدا مي شد تا عاليجناب بتواند جان سالم بدر ببرد. معمولا وقتي شرايط سخت مي شود، لزوم وجود رهبري بيشتر احساس مي شود و در اين شرايط است كه بايستي رهبري هنر خود را نشان بدهد ولي در مجاهدين هميشه برعكس بوده است. در سال شصت نيز چنين كرد. در شرايط سياسي كه كسي با آنها كاري نداشت هر روز در دانشگاه و استاديوم و ترمينال و غيره حاضرمي شد و سخنراني مي كرد ولي وقتي شرايط سخت شد و گرفت و گير شروع شد، رهبري غيبش زد، و براي اينكه فداكاري از خود نشان بدهد، زن پير و معلولش را جا گذاشت تا بلافاصله پس از مرگش با دختر هيجده ساله بني صدر ازدواج كند، و همرزم قديمي اش موسي خياباني را جا گذاشت تا در برابر رهبري بلامنازعش كسي موي دماغش نشود.

در عراق نيز تا وقتي كه اربابش، صدام بود كه يكه تازي مي كرد و در برابر يك سري آدم دست و پا بسته كه آنها را مجبور به ماندن كرده بود، شاخ و شانه مي كشيد و مشت آهنين نشان مي داد و هر روز نشست پشت نشست. ولي وقتي كه صدام سرنگون شد، عاليجناب نيز مخفي شد. ديگر گور پدر بدنه تشكيلات. آنها بروند با «خواهر مژگان» خوش باشند تا رهبري در سوراخ موش بماند.

وقتي كه آمريكاييها، عراق را اشغال كردند و رجوي سيطره خود روي نيروها را تا حدي از دست داد و كساني كه كمي جسورتر بودند توانستند از اين مخمصه خود را نجات دهند. در كنار اشرف كمپي به نام «تيف» تشكيل شد كه جداشدگان از تشكيلات تحت نظر آمريكايي ها، منتظر خروج از عراق بودند. به دستور عاليجناب تا توانست كارشكني كرد تا اين افراد پايشان به خارج باز نشود كه خوشبختانه تيرشان به سنگ خورد. روزي كه تيف منحل شد و ماداشتيم از آنجا مي رفتيم، مجاهدين جشن مفصلي گرفتند و با شعار «تيف ـ تف» ما را بدرقه كردند.آن روز آنها بسيار شادمان بودند كه از شر ما راحت شده اند اما نمي دانستند كه روزي اين سرنوشت خودشان نيز خواهد بود كه با شعار «اشرف ـ تف» آنجا را ترك خواهند كرد و چه با ذلت و خواري آنجا را ترك خواهند گفت.

رجوي هرگز فكر نمي كرد كه روزي آمريكايي ها به او پشت كنند. درتحليلهايش آمده بود كه آمريكا به پاس اين همه خدمتي كه به آنها كرده، هرگزپشتشان را خالي نخواهد كرد. همان موقع كه من داشتم از سازمان مي رفتم به يكي از مسئولين سازمان گفتم «آيا فكر روزي را كرده ايد كه روزي آمريكايي ها عراق را ترك كنند و سرنوشت سازمان به دست عراقي هايي بيفتد كه به خون ما تشنه هستند؟» مسئول مربوطه گفت: «آمريكايي ها هرگز عراق را ترك نمي كنند، آمريكا كه اين همه خرج كرده عراق را گرفته هرگز عراق را ترك نمي كند كه آن را دو دستي تقديم رژيم بكند» ولي ديديم كه آمريكا، عراق را ترك كرد و شرايط درست صد و هشتاد درجه با تحليلهاي رجوي متفاوت بود.

وقتي حفاظت اشرف به دست نيروهاي عراقي افتاد، عرصه روز به روز بر مجاهدين تنگ شد، روزهاي خوش، لوليدن در اشرف رو به پايان بود. هر روز از يك «ضلع» بر اشرف مي تاختند. امروز كه خبر تخليه اشرف را شنيدم لازم ديدم روزي را يادآوري كنم كه مجاهدين بسته شدن تيف را جشن گرفتند. آنها به اين خاطر بسته شدن تيف را جشن گرفتند كه ديگر از تشكيلات كسي به آنجا نرود. كه كورسوي اميدي هم براي رفتن اگر در دل كسي هست خاموش شود. و اكنون خودشان با خفت و خواري دارند از اشرف مي روند. بازرسي هاي خفت بار و تحقيرآميز نيروهاي عراقي همراه با ضرب و شتم، آخرين روزهاي سرنوشت مجاهدين در اشرف را رقم زد و اكنون بايستي در يك چارديواري محصور زندگي كنند و روزانه مورد «فرار» داشته باشند تا آنقدر تحليل بروند كه ديگر فرياد «غلط كردم» شان گوش جهان را پر كند.

بايستي قبل از هر چيز خروج شرم آور آنها از اشرف را به رهبر در سوراخ موش مقاومت و رئيس جمهور بيوه مقاومت تبريك گفت.

 

در ادامه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آن ممه را لولو برد (مجاهدین خلق، فرقه رجوی)

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، پانزدهم سپتامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/148

 

در حالي كه آخرين سري از ساكنان اشرف، در حال انتقال به ليبرتي هستند و ديگر هيچ اميدي براي نگهداري اشرف وجود ندارد، مجاهدين همچنان با خواب و خيال اشرف و روزهاي از دست رفته بسر مي برند. به قسمتي از اين اطلاعيه منتشر شده از طرف شوراي ملي مقاومت رجوي توجه كنيد: «دولت عراق با این تور تبلیغاتی [آوردن خبرنگاران به كمپ ليبرتي] تلاش کرد، واقعیت کمپ لیبرتی را که با هر معیاری یک زندان است، پنهان کند و بر تخلیه اجباری ۳۲۰۰تن از مجاهدان اشرف و اخراج آنها از شهر و خانه ۲۶ساله شان سرپوش بگذارد.» يا در جاي ديگري از همين اطلاعيه آمده است «اگر هیأت حقیقت یاب است، باید قربانیان یعنی مجاهدینی را که مشمول جابه‌جایی اجباری شده اند، استماع کند و اشرف خانه ۲۶ساله این افراد را بازدید کند و سقوط زندگی آنها را از اشرف به لیبرتی از نزدیک مشاهده کند»

اين حرفها قبل از هر چيز بيانگر اين است كه رجوي همچنان خواب اشرف را مي بيند و براي آن دلش آب مي شود. سالهايي كه نزديك به سه هزار نفر را در آن زنداني كرده بود و بر آن حكمروايي مي كرد. رجوي قبل از هر چيز عقده رياست خود را به اين ترتيب خالي مي كرد و با يك سري آدم در بند و اسير كه هيچ راهي جز ماندن نداشتند رفتارهاي غير انساني انجام ميداد.

رجوي معمولا هميشه از شرايط عقب تر است و خيلي دير تغيير اوضاع را متوجه مي شود، همانطور كه تغيير فاز آمريكا را متوجه نشد، همانطور كه تغيير در عراق را متوجه نشد، همانطور كه جريان اصلاحات در ايران را متوجه نشد، همانطور كه هزاران مورد ديگر را متوجه نشد، اين بار نيز فكر ميكند هنوز ممكن است روزي اشرف باز خواهد گشت، غافل از اينكه ديگر آن ممه را لولو برده و هرگز چنين چيزي متصور نخواهد بود. چند سئوال ديگر نيز در همين يكي دو جمله مستتر ميباشد كه مجاهدين مي بايستي به آن پاسخ دهند.

اولا مگر اين سالها شما در اشرف «زندگي» مي كرديد؟ مگر قرار نبود شما «زن» و «زندگي» را طلاق داده و به مبارزه بيانديشيد؟

ثانيا مگر قرار است شما ليبرتي را نيز جاي زندگي كنيد؟ ليبرتي يك كمپ ترانزيت است از اشرف به خارج از عراق، همين و بس. قرار نيست جاي زندگي ايده آل باشد. رجوي قبل از هر چيز اين را بايد خوب بفهمد كه ليبرتي هرگز به يك مكان دائمي براي زندگي مثل اشرف تبديل نخواهد شد. چون ديگر صدام حسين وجود ندارد كه پدرخوانده او باشد.

ثالثا هيچ يك از اعضا، ديگر حال و حوصله يك اقامت دائم در مكان ديگر در عراق را ندارند. دليل آن هم فرارهاي پي در پي از ليبرتي است. طي هفته گذشته چهار نفر توانستند فرار كنند. كه اين خود بيانگر اوج نارضايتي و سرخوردگي نيروها از اعمال رجوي است.

نهايتا اينكه رجوي همچنان خود را درگير آب و فاضلاب و گل و گياه در ليبرتي كرده و نمي داند كه دارند كلاه بزرگتري سرش مي گذارند. هنوز نيز در هر اطلاعيه اي و در هر فرصتي، جيغ بنفش او در مورد آب و فاضلاب بلند است. راستي اگر رجوي عقلي در سر داشت، مي بايست جيغ بنفش خود را براي چيزهاي مهمتري كه از دارد از دست مي دهد مي كشيد.

 

در ادامه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

انتقال استراتژی از ایران به سوریه (مجاهدین خلق، فرقه رجوی)

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، دوازدهم سپتامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/147

 

باند در هم شکسته رجوی که استراتژی و تاکتیک او به شکست انجامیده و از تمامی ادعاهای قبلی خود عقب نشینی کرده و با آینده ای تیره و تار روبرو می باشد ناگزیر از آزادی ایران صرفنظر کرده و به آزادی سوریه پرداخته است

این روزها اگر تلویزیون مجاهدین را نگاه کرده باشید بخش اعظم آن به اخبار سوریه و مصاحبه با سوریهای مخالف بشار اسد و همینطور سرودها و ترانه های سوری می باشد به این می گویند ‌عقب نشینی مفتضحانه!!

حال طنز روزگار را ببینید کسانی که روزی ادای آرادی ایران را می کردند و خود را یگانه اپوزیسیون رژیم می دانستند به روزی افتاده اند که از نابودی خود رژیم ناامید شده و به هم پیمانان رژیم بسنده کرده اند و صبح تا غروب با پخش آهنگهای بند تنبانی عربی و یک سری عرب خارجه نشین تحت عنوان انقلابیون مصری در تلویزیون خود سنگ انقلاب سوریه را به سینه می زنند

اکنون یایستی از مجاهدین پرسید شما با ارتشی که متوسط سنی آن بیش از ۵۰ سال است و روزانه سکته قلبی و مغزی در آن صورت می گیرد ارتشی که سلاح و تجهیزات خود را کامل ار دست داده و ارتشی که بیش از سی سال است در یک محیط محصور است و با دنیای بیرون بالکل قطع است و فرق پول با کاغذ باطله را نمی داند ارتش زهوار در رفته ای که تا ولشان می کنی چند نفر از آنها فرار می کنند ارتشی که در حسرت گفتگوی عاطفی با یک زن هر شب خواب می بیند با یک چنین ارتشی می خواهد مبارزه کند؟

 

در ادامه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هجوم گله وار مجاهدين خلق (فرقه رجوی) به فيس بوك

 

 

محمد ب، وبلاگ بند رجوی، نهم سپتامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/146

 

اخيرا كه كار اشرف به اتمام رسيده است و مجاهدين ديگر هيچ اميدي به نگهداري اين قلعه مخوف ندارند و همينطور تشكيلات در هر حال فروپاشي است و بيش از سه هزار نفر در عراق روي دست رجوي مانده است و نمي داند اين آدمهاي «در غار مانده» را چكار كند، سران مجاهدين تصميم گرفته اند كه گله وار به فيس بوك آمده و بقول خودشان «فيس بوك را تصرف كنند»

چند ويژگي مهم براي نفرات مجاهدين در فيس بوك مي توان برشمرد، اول اينكه حتما بايستي عكسهاي رجوي يا همسرش را در پيج خود داشته باشند. دوم اينكه بسيار بي ادب و هتاك هستند و پاسخ هرگونه مخالفت با نظرشان را با فحش و بد و بيراه مي زنند. سوم اينكه همه حرفهايشان مثل همديگر است به عبارتي هيچ استفاده از از عقل ودرايت نمي كنند و مثل طوطي هر حرفي را كه مسئول مربوطه به آنها زده باز تكرار مي كنند. چهارم اينكه كلمات و عباراتشان خشك و بي مغز مي باشد و خالي از هرگونه احساس و انسانيت.

اعضاي مجاهدين طي سالهاي سال كه در محيط بسته و بدور از هرگونه وسيله ارتباط جمعي و رسانه عمومي زندگي كرده اند، به آنها اينطور تلقين شده است كه همه نفرات خارج از تشكيلات دشمن آنها بوده و به رژيم ايران وابسته هستند.

به آنها ياد داده شده كه هرچيزي كه در مورد زن و ارتباط جنسي و رابطه عاطفي با زن است مردود است و نبايستي به نزديك شد و آنرا ديد، اگر هم ناخواسته با آن مواجه شديد حتما بايستي آنرا به مسئول خودتان گزارش كنيد و ذهنتان را از آن پاك كنيد. رجوي بارها در تشكيلات به ما مي گفت كه «رابطه احساسي و عاطفي با جنس مقابل براي هر مجاهد خلق سم است. و بايستي از آن دوري كند»

اين تلقينات احمقانه ساليان سال از اعضاي سازمان، يك سري آدم آهني بوجود آورده كه هيچ احساس و اراده انساني در خود ندارند و تنها به تعريف و تمجيد از رهبري خود مي پردازند. از پروفايل آنها را نگاه كني مي بيني كه تماما عكسهاي رجوي و همسرش در آن نمايان است و به تعريف و تمجيد از آنها پرداخته است.

آنچه كه در يك جامعه عادي و بين انسانها ارزش است براي مجاهدين ضد ارزش و آنچه كه زشت و قبيح است براي آنها ارزش است. جامعه انساني كه بيش از هفت ميليارد انسان با آنها زندگي مي كنند. حال رجوي با توليد يك سري ربات مي خواهد چيزي خلاف آنچه كه همه انسانها در جامعه زندگي مي كند عوض كند.

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به بهانه سالگرد تاسيس مجاهدين خلق (فرقه رجوی)

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، پنجم سپتامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/144

 

سازمان مجاهدين خلق، در حالي سالگرد تاسيس خود را جشن مي گيرد كه آينده اي مبهم، سرنوشتي نامعلوم در پيش دارد. پس از ده سال پايفشاري رجوي مبني بر ماندن در عراق جنگ زده، و به كشتن دادن دهها نفر از اعضا، فرار دهها نفر ديگر، فشار دولت عراق مبني بر خروج از عراق، عدم پذيرش اين تشكيلات توسط كشوري ثالث، انتظار خسته كننده رهبران مجاهدين براي خروج از ليست تروريستي، همه و همه مشكلاتي هستند كه سازمان در آستانه سالگرد تاسيسش با آن دست به گريبان است.

سازمان مجاهدين خلق كه توسط بنيانگذاران خود براي مبارزه با امپرياليسم نوچه آن يعني شاه خائن در ايران تاسيس شده بود، در سال 54 توسط ماركسيستها ربوده شد. بقاياي سازمان توسط رجوي بازسازي شد و رجوي براي اينكه رهبريت خود را تثبيت و قانوني جلوه دهد، يك پيام ساختگي شفاهي توسط عباس داوري سرهمبندي كرد كه توسط سعيد محسن به رجوي داده شده و از او خواسته است كه بعنوان تنها باقيمانده مركزيت سازمان، رهبري آنرا بعهده بگيرد.

رجوي خود نيز در نشستهاي درون تشكيلاتي اذعان كرد كه محمد حنيف نژاد در آستانه اعدام از اتاق بغلي، بوسيله مورس، رهبري را به او تفويض كرده است. اين ادعا آنقدر مضحك و مسخره بود كه حتي توسط خود رجوي پي آن گرفته نشد.

در آستانه تاسيس سازمان هر ساله تلويزيون مجاهدين يك سري برنامه تكراري را پخش مي كنند كه شامل گفتگو با نفرات قديمي است. تمام اين گفته ها و مصاحبه ها همه و همه تاكيد بر رهبري رجوي و تعريف و تمجيد از او مي باشد. رجوي نيز كه حس خودپرستي او سربه آسمان مي زند، از اين برنامه ها بشدت خوشش مي آيد و خواستار ادامه دار بودن آن و بقول خودش «فهماندن واقعيت هاي آن روزگار به جوانان امروز» بوده است. امروزه اين برنامه ها بيش از دو هفته از تلويزيون مجاهدين كه تمام تعريف و تمجيد از رجوي مي باشد پخش مي شود.

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

عجله مجاهدين خلق (فرقه رجوی) براي تخليه هرچه سريعتر از اشرف

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، سوم سپتامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/142

 

 

بعد از پيام زيرزميني رجوي كه حركت سري ششم از اشرف را پيروزي و فتح الفتوح خوانده بود، سركار خانم ايشان نيز پيامي فرستادند كه گروه آخر شامل 680 نفرديگر هم آماده خروج از اشرف هستند. معلوم است پيامي كه پاتريك كندي به اور برده است كارساز واقع شده است.

وزارت خارجه آمريكا پيامي را با وساطت پاتريك كندي براي رجوي فرستاد و بلافاصله پس از رسيدن آن پيام، رجوي فرمان حركت ستون ششم را صادر كرد. و هنوز يك هفته از ستون ششم نگذشته كه اعلام كرده است اصلا بقيه نفرات را با يك ستون مي فرستيم. جالب توجه اينكه اينبار مجاهدين عجله داشتند كه ستون زودتر حركت كند، و عراقي ها را متهم مي كردند كه با بازرسي وقت گير مانع از حركت مي شوند.

اطلاعيه كه مريم رجوي روز گذشته منتشر كرد آمده است: «در پي بيانيه سخنگوي وزارتخارجه آمريكا در 29 اوت در استقبال از رسيدن ششمين ستون ساكنان اشرف به كمپ ليبرتي حدود 680تن مجاهدان اشرف در روز 22شهريور آماده حركت از اشرف به ليبرتي هستند.»

جالب است اين اطلاعيه در سايت انگليسي زبان مجاهدين منتشر شد و پس از سه روز در سايت فارسي آنها انعكاس يافت. نتيجه اينكه طرف مخاطب آمريكا بوده و مخاطب عام در درجه چندم قرار داشته است.

همه اينها از معجزات پيام «امپرياليسم جهانخوار» است كه به رهبري فرقه رسيده است. پيام حاوي چه نكاتي بوده است از طرف فرقه نه تاييد و نه اعلام نشده است ولي براحتي قابل حدس است. قول مساعدت وزارت خارجه براي خروج آنها از ليست در صورتي كه اشرف را تخليه كنند. اكنون در يك كفه ترازو خروج از ليست تروريستي است و در كفه ديگر فروپاشي تشكيلات. و چه باعجله و شتابان رجوي اين توازن را پذيرفت و تشكيلات را به اميد اينكه بتواند در ليبرتي آنرا ادامه دهد به خروج از ليست فروخت.

رجوي در سخنراني كه براي ستون ششم داشت، اين موضوع را مطابق هميشه، برعكس به ساكنان از همه جا بي خبر بيان كرد. رجوي گفت: آنها مي خواهند سرمايه چند ساله ما (تشكيلات) و حيثيت ما را از ما بگيرند ولي ما به آنها هيهات گفته ايم. عجب روزگار غريبي است...

رجوي رويش نشد به قربانيان بدبخت بگويد كه تاريخ مصرف شما تمام شده است. و اكنون زمان آن است كه در بيابانهاي عراق در حالي كه هيچ كشوري حاضربه پذيرش شما نيست، قرباني شويد.

سازمان مجاهدين از مطالب رجوي خيلي با احتياط استفاده ميكند. شايد مخفي شدن ده ساله او آ نقدر خجالت آور است كه حتي خود سازمان نيز حاضر نيست از او زياد استفاده كند. مثلا پيامها و سخنراني هاي او فقط در تلويزيون پخش شده و در سايتها گذاشته نمي شود و حتي اشاره اي هم به عنوان خبر از آن نمي شود.

اين سئوال منطقي براي هركسي پيش مي آيد كه در اين شرايط سخت كه بدنه سازمان در عراق زير ضرب قرار دارد و چپ و راست از طرف عراقيها مورد تهاجم قرار مي گيرند و هزاران مشكل سياسي و امنيتي و تشكيلاتي برايشان پيش مي آيد، چرا رهبري سازمان مخفي است و خودش را نشان نمي دهد كه شايد باعث روحيه دادن به هوادارانش بشود؟ يعني رجوي فقط در شرايط آسان و در مواقعي كه همه چيز بر وفق مرادشان پيش ميرود حاضر است علني شود؟

براي افرادي كه در اشرف هستند و از همه جا بي خبرند و هيچ ارتباطي با دنياي خارج ندارند و صبح تا غروب فقط در نشستهاي فرقه اي شركت مي كنند، لاپوشاني و محق جلوه دادن اين موضوع كار ساده اي است ولي براي دنياي آزاد كه هزاران رسانه ارتباط جمعي باعث تبادل اطلاعات مي شود، اين كار سخت به نظر مي آيد.

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

يك مرگ مشكوك ديگر در مجاهدين خلق، فرقه رجوی

كريم شيخ الطايفه

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، اول سپتامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/141

 

اخيرا از طريق كساني كه از تشكيلات جدا شده اند خبرهايي مبني بر مرگ كريم شيخ الطايفه منتشر شد. من با كريم از ساليان قبل و به مدت طولاني آشنا بودم و در بخشهاي مختلف سازمان از جمله، قرارگاه موزرمي، قرارگاه پنجم، قرارگاه هشتم، ستاد آموزش و جاهاي ديگر با او بسر بردم. كريم فردي بود كه به شدت با تشكيلات زاويه داشت و حرفهاي خود را با گوشه و كنايه بيان مي كرد. اصلي ترين چيزي هم كه باعث مي شد او هميشه زير تيغ سازمان باشد، همين زبان نيش آلود او به سازمان بود.

كريم كه سن آن حدود پنجاه سال بود، بنابه خواسته سازمان از همسرش جدا شده بود. او فعاليت سياسي خود را با سازمان از فاز سياسي شروع كرده و پس از مدتي به منطقه مرزي اعزام شده بود. سابقه فعاليت كريم با سازمان به بيش از سي سال بالغ ميشد.

چرا كريم كشته شد؟ سازمان مجاهدين همچون ديگران مخالفان و منتقدان خود با كريم رفتار كرد. او را سربه نيست كرد تا مخالف و منتقدي در درون تشكيلات نداشته باشد. اين روش و رويكرد ديرينه سازمان با مخالفان و منتقدان خود ميباشد كه مسعود رجوي آن را بر گرفته از سياست استالين مي دانست. رجوي بارها در نشست عمومي كه بنده نيز شاهد آن بودم، روش استالين در حذف مخالفين را مورد تعريف و تمجيد قرار مي داد.

در سايتها و منابع رسمي سازمان هيچ اسمي از كريم شيخ الطايفه نيست. سازمان حتي لازم نديد كه به مرگ او اشاره اي هم بكند. سازمان مجاهدين كه خود را مدافع حقوق بشر و تلاش براي آزادي مردم مي داند، افراد درون تشكيلات خود را به زنجير ميكشد يا به كام مرگ مي فرستد. تنها به اين دليل كه نسبت به سياستها و اهداف سازمان مخالف بوده و انتقاد داشته اند.

اين جانب از مجامع بين المللي و حقوق بشري خواهان پيگيري قتل كريم شيخ الطايفه مي باشم و اميدوارم روزي اين تشكيلات مخوف حساب اين جنايتهاي خود را پس بدهد. تشكيلاتي كه كينه و نفرت با آن سرشته شده و عجين گشته است.

سازمان مجاهدين بايستي به اين سئوال پاسخ دهد كه كريم چرا كشته شد؟ چگونه كشته شد؟ و چرا آنرا اعلام نكرد؟ آيا مرگ يك انسان آنقدر بي ارزش است كه سازمان مجاهدين حاضر نيست حداقل دليل مرگ او را (حتي به دروغ) توضيح دهد؟

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اوج وقاحت و بي شرمي اوج وقاحت و بي شرمي

(مجاهدین خلق، فرقه رجوی)

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، سی و یکم اوت 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/140

 

سازمان مجاهدين كه در اوج افلاس و بدبختي دست و پا مي زند در اطلاعيه اي در پاسخ به اظهارات سخنگوي دبيركل ملل متحد پيرامون درگيري مجاهدين با نيروهاي عراقي نوشت: «یک دروغ بیشرمانه، توجیه جنایت دولت عراق و تشویق آن به جنایت بیشتر»

مجاهدين كه انتظار داشتند دبيركل ملل متحد نيز از آنها حمايت كند وقتي با اين حرفها مواجه شدند، دبيركل را به باد ناسزا گرفتند. در اطلاعيه فوق همچنين آمده است: « هدف آشکار این دروغپردازی توجیه جنایت دولت و نیروهای عراقی علیه پناهجویان بی دفاع و بی سلاح و نتیجه آن تشویق دولت عراق به ادامه سرکوب و کشتار است.»

به اين ترتيب بايستي به مجاهدين گفت شما كه نماينده ملل متحد، آقاي كوبلر را قبول نداريد، خود دبيركل آقاي بان كيمون را هم قبول نداريد، دولت عراق را هم كه قبول نداريد، و همه اينها را «مزدور» رژيم ايران مي دانيد. پس مي ماند، دولت آمريكا يعني ارباب بزرگتان.

جالب است بدانيد در نامه اي كه تحت عنوان «ساكنان اشرف» منتشر شده و همه مي دانند كه اين نامه در اور سور واز تهيه و تنظيم شده است از نيروهاي آمريكايي خواسته است تا در مراحل بازرسي و انتقال حضور داشته باشند. رجوي شايد نمي داند كه «آن ممه را لولو برده است» و ديگر نمي تواند به آمريكا متوسل شود. مصرف مجاهدين براي آمريكا به پايان رسيده و ديگر مثل دستمال كاغذي مصرف شده هستند و هيچ كارآيي براي عموسام ندارند.

تاكنون ديده بوديم كه همه جدا شدگان و مخالفان سياسي سازمان كه حرفي عليه آنها مي زدند را «مزدور وزارت اطلاعات» مي ناميدند. اما تاكنون نديده بوديم كه نماينده سازمان ملل در عراق و حتي خود دبيركل سازمان ملل را مزدور وزارت اطلاعات بنامند. پس حتما وزارت اطلاعات ايران فوق العاده است كه مي تواند حتي دبيركل سازمان ملل را به استخدام در بياورد. اما همه ما مي دانيم كه اين لولو خرخره اي است كه مجاهدين براي خود درست كرده اند و حتي به سايه خود هم مشكوك هستند كه مبادا اطلاعاتي باشند.

رجوي بايد بداند كه حرف همه مجامع بين المللي اين است كه بايستي به ليبرتي برويد و هيچ راه ديگري ندارد. رفت به ليبرتي هم معني آن هم براي رجوي و هم براي ساكنان بي دفاع و هم براي ملل متحد و هم براي دولت عراق و هم براي رژيم ايران و هم براي آمريكا مشخص است. معناي آن در يك كلام يعني فروپاشي تشكيلات. اين فروپاشي در تقدير است و هيچ راه گريزي از آن نيست. آقاي رجوي اگر زرنگ بود مي بايست بعد از جنگ ايران و عراق فكري براي تشكيلات خود مي كرد يا بعد از اشغال كويت فكري براي آن مي كرد و يا حداكثر قبل از اشغال عراق فكري به حال آن مي كرد. در اتاقهاي نشست، نشستن و تحليل غلط از شرايط كردن نتيجه اي جز اين نخواهد داشت.
 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد