_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

مصاحبه با آقای محمود رستمی، آخرین عضو جداشده از فرقه مجاهدین در اروپا ( قسمت اول)



ایران قلم
18.09.2012

لینک به قسمت اول مصاحبه در یوتوب

لینک به قسمت دوم مصاحبه در یوتوب
 

 


محمد حسین سبحانی:
سلام می کنیم خدمت بینندگان عزیز خیلی خوشحال هستیم که در خدمت یکی از دوستان مان هستیم که توانسته خودش را از اسارتگاه اشرف نجات بده و به اروپا برساند و یک زندگی جدیدی را شروع بکند. هم برای ایشان و هم برای دوستانی که در چشم انداز و در راه هستند و برای برای یک زندگی جدید لحظه شماری می کنند برای همه شان آرزوی موفقیت داریم . در این فرصت گفتیم که با آقای محمود رستمی گفتگویی را داشته باشیم تا بتواند هم تجربیات خودش را بگوید و هم در واقع بتواند نکاتی را بگوید برای دوستانی که در اسارتگاه اشرف و یا کمپ ترانزیت هنوز اسیر هستند و بتوانند خودشان را به یک زندگی که لایق هستند برسانند و دست پیدا کنند .
خیلی خوش آمدید آقای رستمی در هر صورت خلاصه به فضای آزاد رسیدید ضمن گفتگو با بینندگان مان خواهش می کنم که یک خلاصه ای ابتدا از بیو گرافی خودتان بفرمائید چطوری جذب سازمان مجاهدین شدید ، چطوری وارد سازمان شدید؟ بعد من سئوالات دیگر را مطرح می کنم.

محمود رستمی:
من ضمن سلام به شما و بینندگان برنامه تان قبل از اینکه حرفی بزنم صمیمانه تشکر می کنم بخاطر همه زحماتی که تو این مسیر کشیدید چون ما بعنوان افراد جدا شده وقتی از آنجا می آییم بیرون بطور واقعی هیچ تکیه گاهی جز کسانی که درد ما را می فهمند قبلا این مسیر را طی کردند وبلاخره توانستند آزاد بشوند وبیاند تو دنیای آزاد زندگی کنند نداشتیم. یعنی خیلی دنبال فرصت می گشتم و گام به گام مسیری که آمدم که مسیر ساده ای هم نبود ولی بهر حال تنها تکیه گاهم تنها کمکم و تنها امیدم که این مسیر رفتنی هست و می شود بلاخره رفت و در دنیای آزاد زندگی کرد همین فعالیتها بود. خیلی دلم می خواد یک فرصتی پیدا بشود تا تشکر کنم . من متولد 1346 هستم سال 65 تو ایران رفتم خدمت سربازی تقریبا بیست وهفت ماه خدمت کرده بودم و سرباز بودم در منطقه فکه در جنوب ایران، اسیر سربازان عراقی شدم زخمی بودم مرا بردند به اردوگاه صلاح الدین . بیست ما آنجا اسیر بودم . از طریق تلویزیون یک ساعت برنامه مجاهدین را می دیدم از مجاهدین فقط یک اسم می دانستم یعنی دقیقا فعالیت سیاسی نداشتم نه کشش فکری داشتم و نه رابطه ای داشتم ولی این مدتی که آنجا بودم جذب برنامه های اینها شدم تا یک حدودی که فقط یک حس بود که احساس می کردم شعارهایی که داده می شود و چیزهایی که گفته می شود آن چیزی هست که هر ایرانی می خواهد . در یک فرصتی که گویا قراردادی بود بین مجاهدین و دولت قبلی عراق که سازمان بیایند از نیروهای اسرا ء جذب کنند. آنها در یک فرصتی به اردوگاه ما هم آمدند و یک افسر عراقی به ما گفت هر کس می خواهد که جذب مجاهدین شود بیاید ثبت نام کند ما چند نفر بودیم که ثبت نام کردیم و حول وحوش پانزده روز بعد آمدند و برای ما لباس فرم آوردن و آن لباس های نارنجی رنگ اردوگاه را درآوردیم و آمدیم اشرف من در اواخر اسفند سال 67 وارد اشرف شدم .

محمد حسین سبحانی:
آقای رستمی شما می گویید یک برنامه نیم ساعته یا یک ساعته که تحت عنوان سیمای آزادی پخش می شد از اینها می دیدید و تحت تاثیر اینها قرار گرفتید. تصوری که آن موقع داشتید، البته شما خوب در یک شرایط زندان بودید طبیعی است که اینهم به کمک آدم میاد که از اینجا خلاصه رها بشوم از اینجا خلاصه نجات پیدا کنم . چی توی این فیلم ها می دیدید که احساس می کردید که مجاهدین حرف های خوبی می زنند. درحالیکه اصلا آنموقع صلیب سرخ شما را آزاد کرده بود یعنی چشم انداز آزادی شما بعد پایان جنگ وجود داشت یا نه و یا واقعا تحت تاثیر قرار گرفتید می خواهم هر چه که بوده بگویید.

محمود رستمی:
بطور خلاصه بگویم که ما جزو اسرای به اصطلاح مخفی بودیم که توسط صلیب سرخ ثبت نام نشده بودیم و شرایط اردوگاه ما از واقعا زیر مینیمم های انسانی بود . چون موضوع بحث ما این نیست، نگفتم . واقعا شرایطی سختی بود و این یک امیدی بود که بتوانیم از این شرایط خلاص شویم ضمن اینکه تحت تاثیر برنامه اینها بودم اصلا وقتی تو اردوگاه بودم اصلا صلیب را ندیدم بعد اولین باری که صلیب را دیدم در اشرف بعد از اینکه یک تعدادی به ایران رفتند. صلیب می دانست ما کجا هستیم که ظاهرا دولت ایران از صلیب سرخ خواسته بود که بیاد به ما بگوید که یا بیایید بروید ایران یا می خواهید اینجا بمانید . انجا صلیب سرخ یک دیداری با ما داشت که بیاد به ما بگوید بیایید برید ایران یا اینکه بهر حال امضاء کنید که اگر نمی خواهید برید ایران که بعنوان سند ایران قبول کند یعنی رابطه ما با صلیب سرخ فقط در این حد بود در یک دیدار در اشرف یک سال بعد از اینکه تو اشرف بودم که همه اسراء را که اگر اشتباه نکنم حدود دو هزار نفر بودیم. افرادی بودند که از اردوگاه های عراق وارد اشرف شده بودند همه ما را در یک سال بزرگی جمع کردند خود مهدی ابریشم چی مسئول کار بود که در آنجا صلیب سرخ که یک اکیپ بودند امدند وبا تک تک ما صحبت کردند و برگه ای را جلوی ما گذاشت که آیا می خواهید به ایران بروید یا نه که ما گفتیم ما می خواهیم اینحا بمانیم.

محمد حسین سبحانی:
تشکر می کنم از شما آقای رستمی، برای اینکه بینندگان ما در جریان قرار بگیرند که آقای رستمی کدوم مقطع را دارد توضیح می دهد ، می دانید که در آن مقطع سال 67 بود مرداد سال 67 بود که سازمان یک عملیات انجام داد که فروغ جاویدان یا به تعبیر ما دروغ جاویدان انجام داد بعد از پذیرش آتش بس جنگ ایران عراق که سازمان ملل میانجی گری کرده بود و قطعنامه 598 صادر شده بود و درست یک هفته بعد از این قطعنامه آقای رجوی برای اینکه از این بن بست استراتژیکی که برایش پیش آمده بود رهایی پیدا بکند دست به این عملیات زد که در آن عملیات بیش از هزار چهارصد نفر کشته شده بودند و بیش از هزار نفر زخمی شده بودند . خوب طبعا همه افراد سازمان از جمله خود من که آنجا بودم، همه خوب یک سالن بزرگی بود که سالن بزرگ اجتماعات بود که اعضای سازمان تو آن جمع می شدند و رجوی سخنرانی می کرد . خوب وقتی هزار چهار صد نفر کشته شده بودند و هزار نفر هم که مجروح بودند و در بیمارستان های عراق و سازمان بستری بودند بنابراین وقتی می خواست رجوی نشست بگذارد صندلی ها خالی می ماند . بنابراین رجوی در آن مقطع در رابطه ارباب و رعیتی که با صدام داشت، به عنوان یک مزدور عمل می کرد. هر چند واقعا ما به ابعاد این رابطه پی نبرده بودیم ولی در هر صورت آن روابطی که با صدام حسین وجود داشت برای اینکه بتواند این صندلی های خالی را پر کند ، امد یکسری از افرادی که اسیر جنگ ایران وعراق بودند مثل دوست عزیزمان آقای رستمی و یک سری هم بودند که خودش توی عملیات ها اسیر کرده بود به کمک ارتش عراق اینها را در واقع تصمیم گرفت جمع کند و بیاورد تا آن صندلی های خالی پر شود.
حالا بر می گردیم و صحبتهای مان را با آقای رستمی ادامه می دهیم . خوب آقای رستمی وقتی که شما در آن اردوگاه صلاح الدین بودید کی از طرف سازمان آمد انجا با شما صحبت کرد؟ گفتید پانزده نفر در آنجا جذب شدید کی آمد صحبت کرد یک مقدار توضیح بدهید .

محمود رستمی :
وقتی که به ما گفتند خوب افراد سازمان را نمی شناختم چون رابطه نداشتم بجزافراد شناخته شده ای مثل مهدی ابریشم چی. چون بهر حال رو آنتن می آمد و تصویرش را می دیدیم وقتی ما را از آن کمپی که بودیم بردند به کمپی که بتوانیم با اینها رابطه داشته باشیم یک سری افراد بودند که از مسئولین سازمان بودند ولی بطور خاص مهدی ابریشم چی را شناختم بعد خودش هم می آمد با تک تک افراد صحبت می کرد، بعد می امد با تک تک افراد بطور فردی صحبت می کرد با جمع افراد هم صحبت می کرد . مضون صحبتها این بود که شما می توانید بعنوان رزمنده داوطلب وارد اشرف بشوید وارد ارتش آزادیبخش بشوید روی کلمه ارتش آزادیخش خیلی تاکید می کرد، اگر نخواستید آنجا اینقدر بستر آگاهی فراهم هست محیط آزادی هست اگر واقعا نخواستید آنجا بمانید که می توانید از آنجا خارج شوید بروید اروپا منظورم روشی هست که داشت استفاده می کرد .

محمد حسین سبحانی:
یعنی اینرا واقعا ابریشمچی تصریح می کرد که اگر نخواستید شما آنجا بمانید آزادید و اختیار دارید که آنجا را ترک کنید ؟

محمود رستمی:
دقیقا یعنی اگر تردیدی هم در افراد بود که مثلا کجا دارید می روید، یک راهی باز می شد تو ذهن آدم که بهرحال میشود خلاص شد، میشه یعنی فرصت جبران اشتباه هست ، اگر واقعا اشتباه هست . یعنی این بطور اتوماتیک توذهن آدم شکل می گرفت . بعد از این تو ضیحات فکرهای تان را بکنید اگر چه خواستید میایید آنجا بعد اسامی ما را نوشتند و آنروز خداحافظی کرد و گفت بعدا میاییم دنبالتان که توضیح دادم حدود پانزده تا بیست روز ما را از آن کمپ جدا کردند در یک نقطه دیگری نگه داشتند .

محمد حسین سبحانی:
یعنی نیروهای عراقی شما را از کمپ قبلی جدا کردند ؟
 


محمود رستمی:
بله ، کلیه افرادی که شرایط همدیگر را داشتیم که مثلا می خواستیم بیایم حدودا پنجاه تن از چند تا کمپ جزء جزء یک توضیح بدهم . من وقتی میگم کمپ یک کلیتی بعنوان صلاح الدین اردوگاه اسراء بود که چقدر آمار داشت نمی دانم . ولی در هر جزء هزار نفر نگه می داشتند از چند تا جزء که آنجا بودیم حدود پنجاه نفر فکر می کنم چون آمار مال چندین سال قبل هست . بعد پانزده تا بیست روز انجا ماندیم ایزوله بودیم یعنی با بقیه اسراء قاطی نبودیم یعنی کلا همه مسایل مان جدا بود بعد از پانزده تا بیست روز یک روز آمدند گفتند آماده شوید باید برید و هیچ وسیله ای با خودتان نبرید . چون هیچ وسیله ای هم نداشتیم که صبح زود بود ما را آوردند یک سالنی بود که در آن مسایل اداری حل و فصل می شد که وقتی وارد شدیم دیدیم که روی میز ها کارتن های لباس و پوتین هست . بعد آنجا به افراد لباس داده شد و پوتین داده شد و پوشیدیم و دیگر مثل خودشان شدیم و بعد اینها را که پوشیدیم حول وحوش یکی دو ساعت بعد با اتوبوس ما را به سمت اشرف بردند .
یک توضیحی راجع به آن نکته ای که شما گفتید بدهم ما آنموقع در دنیای کودکانه هیچ تصویری نداشتیم که کجا داریم می رویم؟ و این مسایل چطوری شکل گرفته است؟ واقعا رجوی بعد از شکستی که در فروغ خورده بود با بحران تشکیلاتی و نیروئی روبرو شده بود آنموقع جذب نیرو به این شکل بود که بصورت قاچاق با هزینه مثلا چهار پنج میلیون تومان آنموقع نیرو را از ایران می برد پاکستان ، چقدر آنجا می ماند ، چقدرش دستگیر می شد ، بعد نیرو را از آنجا می آورد عراق حالا این نیروئی که می آمد چه درصدی می آمد چقدرش می ماند یا جدا می شد می رفت. وقتی یک دفعه دو هزار نیروی جوان با میانگین سنی زیر بیست بیست وپنج سال بدون هیچ هزینه ای به اینها جذب شد این فقط بخاطر این بود که برای بقای خودش بود پر کند صندلی ها را بقول شما بتواند پرکند و اینرا بگوید . کما اینکه وقتی ما آمده بودیم می دیدیم افرادی را که خمیده بودند که همان آثار فروغ بود.


محمد حسین سبحانی:
خوب آقای رستمی ببخشید وسط صحبتهای تان خوب این نگاهی هست که الان دارید. من می خوام بدونم که آن احساسی که وقتی رسیدی به کمپ اشرف، احساس می کردی یک دنیای خوبی برایت باز شده؟

محمود رستمی:
دقیقا یعنی در ورود به اشرف اولا احساس فرد من و افراد مشابه من این بود که دیگه سرباز عراقی نیست و دیگر کابل نیست، دیگر گرسنگی نبود ، دیگه اینکه آدم آرزوی یک لیوان چای داشته باشد، نیست. خوب این یک دنیای جدیدی بود که آدم فکر می کرد رسید به آن چیزی که می خواست. صرفنظر از آن قتلگاه سیاسی و ایدئولوژیکی خیلی کوچکتر و کودکتر از این بودیم که بخواهیم انتخاب سیاسی کرده باشیم وقتی وارد آنجا شدیم دیدیم خیلی راحت می توانیم بچرخیم ، دیگه شرایط اردوگاه نیست وبرای همین یک دنیای جدیدی بود و یکسری جاذبه هایی داشت. به هر حال آن اوایلش یک خوشحالی داشت وقتی وارد آنجا شدیم خیلی راحت بگویم حتی با تضاد های افراد داخل اشرف مواجه نبودیم . مثلا ما نمی فهمیدیم که تضاد چیه افرادی که آن تو هستند با چه مشکلاتی دارند دست و پنجه نرم می کنند یا مشکلاتی که انها دارند چیه ، نمی دونم، می توانم منظورم را برسانم یا نه . یعنی ما مادون حتی تضادهایی خود بچه های داخل اشرف هم بودیم مثل یک بچه ای که پا شده بودیم و رفته بودیم توی محیطی که خوب بهداشتش، تغذیه اش و مینمم های آزادیش دو تا دنیا فاصله داشت با اردوگاه اسرای جنگی . برای همین طبعا یک سری جاذبه هایی داشت ، جدید بود خوشحال بودیم، واقعا خوشحال بودیم و نگرانی هم ته ذهن مان بود به هر حال برگشتی هم داره یا نه . ما ایرانی هستیم مثلا من سرباز این مملکت بودم خدمت کرده بودم زخمی شده بودم و دوسال اسارت کشیده بودم بلاخره می تونم یک روزی برگردم به ایران یا نه اینها ته ذهن مان هم بود نمی دونم تونستم جواب بدهم یا نه .

محمد حسین سبحانی :
بله من دوست دارم که این دودنیایی که آقا محمود می گوید توضیح بدهم . من خودم آنموقع تو همین کمپ اشرف بودم در هر صورت می خواهم که بینندگان یک تصویر واقعی از آن شرایط داشته باشند. انموقع سازمان در اوج استیصال آمد و دست به این عملیات نظامی ( فروغ جاویدان یا دروغ جاویدان یا مرصاد ) زد که در واقع برای هر کسی که یک مینمم اطلاعات نه تنها نظامی، یک اطلاعات اولیه دانستنی ها را می دونست می فهمید که درواقع رفتن توی جاده ای که نمی دونم از مهران تا کرمانشاه سیبل بشه با همه نیروها تا هواپیماهای ایرانی راحت بتوانند بمباران کنند ، کاری اشتباه هست. همه می دونستند که این عملیات صد در صد اشتباه هست ولی رجوی در واقع همه افراد را فدای این موضوع می کرد تا این بن بست استراتژیکی را نشان ندهد . چون رجوی می گفت که صلح طناب دار رژیم هست. یعنی اینکه صلح صورت نمی گیرد بنابراین در این شکافی که بین جنگ ایران عراق وجود دارد ما می توانیم عملیات نظامی انجام بدهیم تا در نقطه ای که به آن توانمندی لازم رسیدیم می رویم تهران را فتح می کنیم . ولی یک لحظه با این شوک روبرو شد ، آتش بس بین ایران و عراق برقرار شد و صلح بر قرار شد. بنابراین در درون تشکیلات رجوی در معرض این سئوال قرار گرفت که خوب چی گفتیم و چی شد؟ بنابراین برای اینکه این سئوال را از ذهن نیروهای سازمان پاک کند آمد هزار و چهارصد تن را به کشتن داد و بیش از هزار نفر را مجروح از ناحیه دست و پا کرد. و بعد برای جبران این بحران نیرویی و تشکیلاتی و استراتژیکی آمد نیروهایی را که همانطور که محمود توضیح داد درواقع هیچ سبقه سیاسی و شناخت کافی از سازمان مجاهدین نداشتند و طبعا اکثرشان برای اینکه از چاله در بیایند، آمدند و در چاه افتادند. خیلی تعبیر قشنگی را آقا محمود کرد که ما مادون تضاد و تناقض بودیم. در آن مقطع کل افراد سازمان دچار تناقض بودند که چی شد به اینجا رسیدیم؟ ولی این دوهزار نفر که معادل باقی مانده افراد در سازمان بودند در واقع اساسا با این تضاد نه تنها مواجه نبودند، بلکه بسیار هم بشاش شاد و سرحال بودند ، به دلایلی که آقای رستمی توضیح داد از یک فضای حداقل گرسنگی و شلاق خوب فرد حداقل خارج می شود. منم خودم در دوران حبس در زندان ابوغریب با شلاق و چوب شکنجه و تحقیر و مزدوران صدام حسین آشنا بودم ، خوب طبیعی پس که این دوتا دنیایی که اقای رستمی بدرستی توضیح داد واقعا یک عده ای غمگین و متناقض و شوهر از دست داده و زن از دست داده ، بچه ها را تو آن مقطع می خواستند به اروپا بفرستند. این یک دنیا بود، در دنیای دیگه افرادی دیگری بودند، بعد دوهزار نیروی جدیدی آمده که خلاصه از یک چاله ای فکر می کرده بیرون آمده خوب حالا طبعا آن گرسنگی اردوگاه را نداره و غذا حداقل به اندازه کافی وجود داره دیگه آن شلاق وجود نداره بنابراین یک دنیای جدیدی وارد شدند خوب بدرستی توضیح دادید آقای رستمی.
آقای رستمی کی به اصطلاح کم کم این احساس یا دنیا فرو ریخت؟ چطوری این پروسه را گذارندی؟ خوب موقعیت های زیادی بوده که می تونستی جدا بشی، چی شد که نتونستی جدا بشی؟
 


محمود رستمی:
این سئوالی هست که زیاد میشه و واقعا هم سئوال حقی هست. از وقتی که آمدم بیرون تماس داشتم با خانواده با افراد مختلف افراد با دیدگاههای مختلف خوب چرا وایستادی ؟ الان چرا مثلا قبلش نیومدی؟ آیا واقعا نمی توانستی ؟ تو این مدت چرا می شد تو مقطع های مختلف اگر صرفا شکل فیزیکی خارج شدن را آدم نگاه کنه ولی اگر نفهمیم که شرایط ما چی بوده قابل فهم نیست.
کسانی که چنین حرفی می زنند ببینید اولا که ما تحت تاثیر مغزشوئی بودیم به هر حال حرفها روی ما تاثیر داشت که این تنها راه مثلا آوردن آزادی به ایران هست، این تنها راه برابری در ایران هست ، این الگویی هست مثل همه انقلابهای دیگر و مثل همه مبارزه های دیگر . پس باید تحمل کرد، این یک سمت قضیه بود . سمت دوم اینکه خوب تو ایران اگر بریم چی میشه؟ به هر حال آلوده این داستان شدیم، یک پرونده ای درست شده ، بریم بیرون کجا را داریم ؟ یا باید بریم اعدام بشیم یا باید بریم زندانی بشیم غیر ازخودمان خانواده مان تحت فشار قرار بگیرند. یعنی انتخابی که کرده بودیم نمی فهمیدیم مجبور بودیم که بمونیم ضمن اینکه تا وقتی که دوران صدام بود اصلا نمی شد از آنجا خارج شد، بزرگترین گناه تشکیلاتی اعلام جدائی بود. چه کارهائی که نمی کردند با افرادی که می خواستند جدا بشوند آن چیزهایی که ما می دیدیم به چشم و چیزهائیکه بعدها من آمدم بیرون فهمیدم که افراد چی کشیدند، چیزهایی که در خفا زندان شکنجه آزار دیگه همه چیزهایی که خودتان خیلی بهتر می دونید. من خواندم آن داستان شما را یا افراد مشابه شما را . همه این پارامتر ها دست بدست هم می دادند که آدم خودش را مجبور و محکوم میدید که آنجا بماند و این نه به این معنی که با همان دیدگاه روز اول بودیم نه به این معنی که بازم همان فضا را داشتیم . ما یواش یواش دیدیم که نه حرف از آزادی زدن فقط شعار هست ما مینیمم های آزادی را در تشکیلات نداشتیم یک رابطه دوستانه هزار تا مارک می خوردیم ، وقتی دونفر آدم با هم دوست می شدند هم فکرند به هر حال خوششان میاد از همدیگر . اگر ما دونفر با همدیگر دووعده غذا سر یک میز می نشستیم مارک می خوردیم، مارکهایی مثل شعبه سپاه پاسداران ونمی دونم مزدور سپاه پاسداران گرفته تا مارکهایی که گفتنش شرم آور هست. ولی خیلی راحت اینها را به ما می گفتتند برای اینکه این مارکها را نخوریم مجبور بودیم خودمان را منطبق کنیم یعنی واقعا به جبر چون فکر می کردیم که هیچ راهی دیگر نیست خارج شدن از سازمان در یک دوره ای که دولت عراق هست دولتی که معلوم نیست بر اساس چه قانونی اسیر جنگی را تحویل سازمان داده است واقعا یک کار کثیف و پست و پلیدی هست که اسیر جنگی اطلاع ندارد و متوجه نمی شود که حقوقش چیه ولی بهر حال در دنیا شناخته شده است. دیگه که مظلوم تر از اسیر جنگی کیه ؟ رو چه حسابی این معامله را کرد اجازه داد که مثلا سازمان بیاد این نیرو ها را ببرد، پس اینقدر رابطه عمیق دارند با همدیگر خوب بیرون از سیاج یعنی چی یعنی افتادن بدست نیروهای صدام دیگه پس این تا وقتی که صدام بود یعنی واقعا هیچ راهی نبود البته بودند افرادی که جدا شدند و به تن خریدند شرایطی که وجود داشت

محمد حسین سبحانی:
حالا من سئوال دیگری را درواقع به شکل دیگری مطرح می کنم خوب آن مقطعی که شما وارد سازمان مجاهدین شدید، گفتید اواخر سال 68 بود. در واقع آن مقطع، مقطعی بود که لایه های بالایی تشکیلاتی سازمان در واقع در معرض نشستهای انقلاب ایدئولوژیکی یا طلاقهای اجباری قرار گرفتند . وقتی طلاقها شروع شد، همه در سازمان اجبارا طلاق گرفتند. خوب شما آن تبلیغات هایی که شبها تلویزیون سیمای آزادی که شما در اردوگاه می دیدید در هر صورت یک فضایی می دیدید خوب این بحث طلاقهای اجباری و خلاصه ممنوعیت ازدواج این بحثها اصلا برای شما مطرح شد یا نشد یا اگر شد کی شد ؟

محمود رستمی :
بله سال هفتاد بود یک مجموعه نشستهاییشروع شد. نشست دور اول و دور دوم و دور سوم . ما که دیگه آخرین لایه های این سازمان بودیم آخرین دور این نشستها را رفتیم که فکر می کنم دور سوم بود . آنموقع اصلا چیزی از لایه بندی و رده بندی را نمی فهمیدم ولی می فهمیدیم که یک بحث جدی هست که افراد را می برند انهائیکه مسئول تر از ما بودند لایه های بالاتر بودند و واکنش افراد هم واکنش های متفاوتی بود خیلی ها در هم ریخته، شکسته و درب و داغون بودند ، مثل مال باخته ها . خیلی ها سئوالات عجیب وغریبی داشتند، خیلی ها بصورت انطباقی شور فتور نشان می دادند، یک واکنشهای اینطوری می دیدیم از افراد. توی ذهن ساده ما تحلیل می کردیم که الان چه وضعی هست تا اینکه خودمان را وارد این نشستها کردند. اول این را بگم ببخشید من اینرا توضیح ندادم که من در ورود بعنوان رزمنده وارد ارتش آزادیبخش شدم ، یعنی بدون اعتقادات مذهبی و مجاهد نباشم. چون این امکان را به من داده بودند دافعه زیادی داشتم آنموقع از کل این داستان بعد تا دوازده سیزده سال هم هیچوقت در تشکیلات سازمان وارد نشدم بعنوان رزنده ارتش آزادی بخش بودم.

محمدحسین سبحانی:
یعنی آنان از ابتدا پذیرفتند که ایدئولوژی سازمان را شما اعتقاد نداشته باشید و ارتش آزادی بخش برای همین بود می خواستند بگند که شما عضو ارتش آزادی بخش هستید ؟

محمود رستمی:
بودند افراد دیگری که مشابه من بودند بعضی ها مارکسیست بودند و بعضی ها هم لائیک بودند یعنی ایدئولوژی سازمان را قبول نداشتند تا اینکه ما وارد این نشستها شدیم که یادم هست اولین بار رجوی آمد و در جلسه گفت از این به بعد دیگه زن خبری نیست یعنی به همین سادگی شروع کرد. بعد دیگه مجموعه نشستها شروع شد. خوب بین این افراد، افرادی بودند که متاهل بودند همسرشان در سازمان بود. بین اینها افرادی بودند که همسر خارج از سازمان داشتند . یک عده زیادی هم مثل ما چون لایه های آخر بودیم و جوان بودیم مجرد بودیم. بین این افراد افرادی بودند که در فروغ همسرشان کشته شده بود ، یا در عملیاتهای دیگر کشته شده بود، در تمامیت این رجوی آمد اینرا نفی کرد. گفت ازدواج و زن گرفتن و شوهر کردن ضد مبارزه هست، زندگی طلبی هست، خمینی گرائی هست. خلاصه با یک سس فمینیستی آزادی و برابری و رشد و ارتقای زن خلاصه همینجوری به خورد افراد می دادند. من یادم هست روز دوم یا سوم نشستها مرا صدا کردند و گفتند نظرت راجع به این نشستها چیه ؟ من همان موقع گفتم والا من عقیده شما را ندارم من چیزی را بعنوان رهبری عقیدتی را قبول ندارم . یعنی معامله ای بود که به اسم رهبری که محرمیت باشه نه می کنم و نه قبول دارم همینجوری هم وارد این سازمان شدم ولی خوب نیامدم که تو سازمان زن بگیرم هر کاری که بقیه می کنند منم می کنم . یعنی مشکل من الان این نیست و تو سن سالی هم نبودم واقعا مثلا نیاز جدی بهش داشته باشم، ولی یک احساسی داشتم که یک نوع شارلاتانیزم ، یک نوع کلاهبرداری ، یک نوع دروغ و واقعا دجالیت بود.

محمد حسین سبحانی :
این نگاه الان شماست یا همان موقع اینطوری فکر می کردید؟

محمود رستمی :
دقیقا آن موقع ببینید من هشت ماه، نه ماه اصلا نه قبول کردم و نه وارد شدم. یعنی اصلا می گفتم این چطوری می شه که یکی خودش را محرم زن همه بداند . خیلی ببخشید خیلی سریع میگم و مجبورم سریع بگم این چطور حرف زدنی هست ؟ حتی به لحاظ ذهنی حتی در تئوری به لحاظ گفتنش اصلا از کجاست و منشاء این قدرت چیه ؟ مگر قرون وسطی هست آن هم توی این دوران بعد هم که ادعا می کند که به لحاظ آگاهی نوک پیکان تکامل هست. خلاصه ولی خوب نمی تونستم که تبلیغات منفی علیه اش بکنم که تنها هنر این بود که خودم را در حاشیه نگه دارم تا اینکه یک جائی به من گفتند که بلاخره با ید یک چیزی را امضاء کنی واقعا شاید بگم پنج بار، شش بار خانم عذرا علوی طالقانی (سوسن) آنموقع فرمانده محور ما بود و فریدون سلیمی مرا در نشستهای چهار پنج ساعته نشستهای اجباری زیر فشار گذاشتند که بلاخره باید قبول و امضاء کنی .


ادامه دارد

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گفتگوی سایت ایران قلم با آقای مهدی نیکبخت در مورد فرقه مجاهدین

قسمت دوم
 

 

مهدی نیکبخت
15.09.2012

 

سایت ایران قلم:
هنگامیکه شما در سازمان مجاهدین در عراق فعالیت می کردید، آیا به ذهنتان نمی زد که چرا بیهوده در عراق و اشرف حضور دارید ؟


آقای مهدی نیکبخت :
واقعیت این است که وقتی خارج از سازمان قرار دارید و هنوز وارد مناسبات تشکیلاتی سازمان نشده اید به دلیل تبلیغات گسترده ای که دارند نمی شود سازمان را شناخت و خود من شخصا تا زمانی که وارد سازمان نشده بودم ماهیت حقیقی سازمان را نمی دانستم ولی بعد از مدت خیلی کوتاهی که وارد سازمان شدم ماهیت حقیقی سازمان برایم آشکارشد و پوچ بودن و دروغین بودن شعارهای سازمان برایم روشن شد , در حقیقت سازمان نه بعد از سرنگونی صدام بلکه از ابتدا بیهوده در عراق بود و این حقیقتی است که سازمان آن را می پوشاند , وگرنه شعاری به نام ارتش آزادیبخش دروغی بیش نبود , رجوی دنبال فرصتی بود که به ایران روزی حمله ای بشود و از او و سازمانش استفاده شود . ولی اینکه من و یا افراد داخل سازمان به این پوچی و بیهودگی اشرافی نداشتیم , چرا , اتفاقا برای خیلی از افراد داخل سازمان واضح و روشن بود , ولی تا قبل از سرنگونی صدام که هر صدایی مبنی بر اعتراض به خط و مشی سازمان و یا بیهوده بودن و ماندن در عراق و یا هر چیز دیگری به شدت سرکوب می شد و سازمان هم تا می توانست سلاح و توپ و تانکش را به رخ افرادش می کشید و تا کسی حرفی می زد ارتش آزادیبخش را جلو می انداختند و حتی من از کسانی شنیده بودم که در مورد تعادل قوا سوال می کردند از مسئولین سازمان که به لحاظ تعادل قوایی نمی توانند با ایران مقابله کنند ولی مسئولین در لفافه می گفتند که حمایت عراقیها را خواهند داشت و در این جنگ تنها نخواهند بود و بعد هم بحث هر رزمنده در مقابل 100 نفر دشمن باید توانایی جنگ داشته باشد چون انقلاب ایدولوژک کردند و خوب اینها همه برای سرپوش گذاشتن بر این واقعیت بود که حتی اگر واقعیت داشت و مجاهدین روزی با حتی 10 هزار نفر وارد جنگ با ایران می شدند در دنیای تعادل قوایی اگر واقع بینانه نگاه کنیم برای همین تعداد افراد کافی بود که ایران تعدادی هواپیما می فرستاد و دیگه این افراد حتی از مرز هم رد نمی شدند چه برسد به تهران و ... که رجوی همیشه وعده می داد , ولی بعد از سرنگونی صدام خیلی راهها باز شد و بیش از پیش حتی مشخص شد که سازمان بیهوده در عراق است و حتی افرادی که شعارهای پوچ رجوی را باور کرده بودند بعد از سرنگونی صدام این بیهودگی برای اغلب افراد روشن شد و خوب خیلی ها منتظر روزی بودند که بشود از این سازمان نجات پیدا کنند و بعد از سرنگونی صدام بهترین موقعیت بود که با توجه به اینکه آمریکاییها هم در کنار اشرف محلی برای جدا شده ها درست کرده بودند هرکسی خودش را از شر سازمان نجات بدهد و من هم مثل خیلی های دیگر به محض اولین فرصت از سازمان بیرون آمدم .


سایت ایران قلم:
سازمان در حال چاپلوسی و ابراز ارادت مداوم برای آمریکایی هست که روزگاری جهانخوار و امپریالیست می نامید، آیا آمریکا انها را به عنوان مزدور می پذیرد.


آقای مهدی نیکبخت:
من فکر می کنم که آمریکا ماهیت حقیقی سازمان را به خوبی می شناسد و حتی بعد از سرنگونی صدام هم بیشتر از قبل اینها را شناختند , ولی در دنیای سیاست, آمریکا به صورت کوتاه مدت از مجاهدین استفاده می کند , ولی اینکه در نهایت روی این سازمان حساب خاص و ویژه ای برای آینده ایران بکند من فکر نمی کنم آمریکا این کار را بکند , قبل از هر چیز آمریکا از بی پشتوانه بودن سازمان در ایران به خوبی خبر دارد و بهترین نمونه اش همین اعتراضاتی که در ایران انجام شد ولی یک نفر حتی به حمایت از مجاهدین حضور نداشت و دیگه روشنتر از این که مردم ایران مجاهدین را نمی خواهند. اون زمان به واقع مجاهدین تمام تلاششان را می کردند که اعتراضات را به خودشان ربط بدهند , واقعیت این است که مجاهدین سالیان سال است که منتظر فرصتی هستند و البته تمام تلاششان را خواهند کرد که هیچ فرصتی را از دست ندهند کما اینکه تعدادی افراد را از خارج به ایران اعزام کردند برای شلوغ کاری و اینکه شعار های مردم را عوض کنند به نفع خودشان که البته کسی بهشون اجازه نداد، به همین دلیل اساسا آمریکا حتی فرقه مجاهدین را لایق مزدوری نمی داند و باید در یک راه طولانی همچنان فرقه مجاهدین به مجیزگویی و چاپلوسی از آمریکا مشغول باشد.

سایت ایران قلم:
شما الان در اروپا حضور دارید، نقش قلعه اوورسورواز در فرانسه را در ادامه حیات این فرقه تروریستی چگونه می بینید، توصیه شما به مقامات کشور فرانسه و سایر دولتمردان اروپایی در این مورد چیست؟


آقای مهدی نیکبخت:
من فکر می کنم که اروپا در قلب خودش یک غده خطرناک دارد که هر لحظه ممکن است این غده سر باز کند و خیلی مشکلات جدی و خطرناک برای شهروندان اروپایی به بار بیاورد . کما اینکه این افراد در جریان دستگیری مریم رجوی نشان دادند که تا چه حد می توانند خطرناک باشند , با خودسوزیهایی که انجام دادند و با حملاتی که به افرادی که غیر از اونها فکر می کنند و ..., و کسی که بهش فرمان داده می شود که خودت را بسوزان و این کار را انجام می دهد پر واضح است که هر فرمان دیگری را هم اجرا خواهد کرد .
قلعه اورسورواز یک اشرف کوچک شده است که با همان شیوه اداره می شود و من فکر می کنم همه ترورها و خشونتها به راحتی از همین قلعه هدایت و سازماندهی می شود .
افرادی در این قلعه هستند که حتی 20 سال است که از این قلعه بیرون نیا مده اند واین یک برده داری وحشتناک در قلب اروپا است و از طرف دیگه یک خطر جدی بیخ گوش کسانی که به دمکراسی و آزادی اعتقاد دارند, مجاهدین از قوانین اروپا که بر اساس احترام به دمکراسی و آزادی بنا شده سوء استفاده می کنند و مقاصد خودشان را پیش می برند . من فکر می کنم بعد از بسته شدن دکان و قلعه اشرف می بایست قدم بعدی بستن قلعه اورسورواز باشد , و مقامات و دولتمردان فرانسوی و اروپایی به واقع باید متوجه این خطر بزرگ باشند و برای امنیت مردم و کشورشان می بایست قلعه اورسورواز را ببندند و می بایست متوجه نقض شدید حقوق بشر مجاهدین و برده داری مجاهدین در درون این قلعه باشند که این در کشوری مثل فرانسه به عنوان مهد آزادی اتفاق می افتد .
 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گفتگوی سایت ایران قلم با آقای مهدی نیکبخت در مورد فرقه مجاهدین
 

 

مهدی نیکبخت
03.09.2012


سایت ایران قلم:
ضمن سلام خدمت شما آقای مهدی نیک بخت و تشکر از اینکه وقتتان را در اختیار ما قرار داده اید می خواستم از شما بپرسم با توجه به اینکه شما خودتان یکی از قربانیان اسیر در قلعه اشرف بوده اید و خوشبختانه نجات پیدا کرده اید و به اروپا آمده اید، نظرتان در باره وضعیت جدید سازمان مجاهدین در عراق چیست؟ سازمان بعد از حدود چند ماه گردنکشی در مقابل قوانین عراق و سازمان ملل بالاخره یک گروه دیگر را از اسرای اشرف را به لیبرتی فرستاد, شما فکر می کنید که به چه دلیل سازمان در راه حل مسالمت آمیز اشرف سنگ اندازی می کند و چرا افرادش را وادار می کند که حتی در مرحله انتقال و بازرسی هم با سربازهای عراقی درگیر شوند ؟


آقای مهدی نیکبخت :
با سلام خدمت شما , در جواب سئوال شما باید بگویم که مسئله ترک اشرف مطابق قوانین عراق چیزی نبوده که خود سازمان آن را پذیرفته باشد بلکه در حقیقت دولت عراق و سازمان ملل و آمریکا سازمان را مجبور به پذیرش ترک و تخلیه اشرف کرده اند, کاری که سازمان می بایست بعد از جنگ عراق انجام می داد حالا به زور و اجبار به آن تن داده است . سازمان به خوبی می داند که نمونه مثل اشرف را هرگز پیدا نخواهد کرد که افرادش را در حصار تشکیلاتیش قرار دهد و به شستشوی مغزی آنها ادامه دهد , به لحاظ موقعیتی و شکل اشرف سازمان هرگز جایگزینی برای آن پیدا نخواهد کرد , کمااینکه من و امثال من در عراق و قلعه اشرف در سیکل همین مغزشویی قرار داشتیم و باید ابتدا با خود روزها و ماه ها مبارزه می کردیم تا بتوانیم از سیکل مغزشویی به لخاظ ذهنی خودمان را خارج کنیم هر چند که بطر فیزیکی باید در این نشست مغزشویی ها اجبارا حضور می داشتیم. سازمان در تمام این سالیان اشرف را به عنوان هسته مقاومت کل دنیا معرفی کرد و با شعار اشرف بایستد دنیا می ایستد و طبق معمول و همیشگی , مسعود رجوی با تحلیلهای اشتباه که قیمت این تحلیلها افراد اسیر در داخل کمپ اشرف را دادند فکر می کرد که با وایستادن در اشرف می تواند روی کمک آمریکاییها و جنگ با ایران حساب کند و یکی از دلایلی که سازمان هنوز گردنکشی می کند مقابل عراق و سازمان ملل همین داستان جنگ با ایران است که تنها گزینه ای است که سازمان روی آن حساب کرده است ,از انجا که سازمان جایی در بین مردم ایران ندارد و خود سازمان هم این را به خوبی می داند روی گزینه داخل و مردم حسابی نمی کند و فقط حسابی که می کند روی جنگ با ایران است وبه همین دلیل تلاش می کند که پروسه انتقال را ولو چند ماه هم که شده طولانی تر کنند. دلیل دیگرکه سازمان هنوز مقاومت می کند در مقابل قوانین دولت عراق و سازمان ملل این است که افراد به محض بیرون آمدن از کمپ اشرف و دیدن حقایق دنیای بیرون و ارتباط با دنیای آزاد تمام این سالیانی که در سازمان بودند و تمام حرفها و تحلیلهای مسعود رجوی و تمام اذیت و آزارها و سختیها و عمر هدر دادنها و .......را زیر علامت سوال خواهند برد و بعد هم خواهند دید که در طول این همه سال فقط مورد سوء استفاده قرار گرفتند وفقط عمر خودشان را هدر داده اند , خوب طبیعی است که این افراد سازمان را ترک خواهند کرد و به طبع سازمان هم از هم می پاشد به همین دلیل سازمان تا هرچقدر که بتواند مقاومت خواهد.
حالا دلیل اینکه چرا هنگام بازرسیها برای ترک اشرف, سازمان افراد را وادار می کند به درگیری با سربازهای عراقی این است که راه حل مسالمت آمیز به نفع سازمان نیست و سازمان باید با شلوغکاری و درگیری خبر سازی کند و خودش را روی آنتن قرار دهد برای جلب توجه و بزرگنمایی , همینطور سازمان برای مظلوم نمایی و باج گیری به درگیری و خونریزی نیاز دارد .


سایت ایران قلم:
شما فکر می کنید که بعد از سرنگونی صدام آیا سازمان مجاهدین امکان و توانایی خروج نیروهایش از عراق را داشت یا نه ؟

آقای مهدی نیکبخت :
با توجه به هزینه های نجومی که سازمان برای لابی گری و تبلیغات برای ماندن در اشرف می کند در طی این سالیان بعد از سرنگونی صدام , خیلی روشن است که اگر سازمان برای هر نفر به اندازه هزینه ای که برای یک بارسخنرانی یک سخنران هزینه می کند هزینه می کرد, تا الان خیلی ساده همه افرادش را بدون هیچ گونه مشکلی به خارج انتقال داده بود وحتی هزینه انتقال این افراد خیلی کمتر از هزینه هایی بود که سازمان برای جلب حمایت افراد خارجی هزینه می کند و این چیزی نیست که بگوییم سازمان با آن آشنا نیست و از دستش بر نمی آمد , سازمان به خوبی اشراف داشت که خارج کردن این افراد برایش کاری ندارد ولی هدفی که سازمان دنبال می کرد حفظ اشرف به هر قیمت بود به دلیل تحلیلهای اشتباه رجوی که فکر می کرد که جنگی با ایران صورت خواهد گرفت و آمریکا هم از آنها استفاده خواهد کرد .


سایت ایران قلم:
شما آینده این افراد اسیر در سازمان و آینده خود فرقه مجاهدین را چگونه بررسی می کنید ؟


آقای مهدی نیکبخت :
به طور قطع آن چیزی که روشن است , سازمان مثل قبل نخواهد توانست افرادش را در حصار تشکیلاتی قرار دهد و مغز شویی کند , قبل از هر چیز به دلیل نبودن ظرفی به نام اشرف و همین باعث فروپاشی این سازمان خواهد شد و من فکر می کنم که سازمان از آنجا که در خارج و در ایران چه بین مردم و چه بین گروهای دیگر جایی ندارد و افراد مغز شویی شده خودش هم برایش نخواهند ماند به طبع این باعث از هم پاشیدن سازمان می شود .
افراد سازمان هم که الان در لیبرتی هستند , هرچند مسئولین سازمان آنها را به حال خود رها نخواهند کرد و بیشتر از قبل آنها را مغز شویی خواهند کرد ولی همین جو حاکم بر لیبرتی به عنوان یک کمپ موقت که افراد بایستی با سازمان ملل مصاحبه کنند و خشونت را رد کنند و بعد هم به عنوان پناهنده اگر کشوری آنها را پذیرفت عراق را ترک کنند این خود نشانه شکست استراتژیکی و ایدولوژی سازمان است و نشانه از بیهوده ماندن و بودن در عراق را می دهد و به طبع افراد به خود خواهند آمد و احتمالا اگر مسیر پناهندگی این افراد خیلی طولانی شود تعدادی در صورت تمایل به ایران برگردند و تعدادی هم که از قبل پناهنده کشورهای اروپایی بودند احتمالا به این کشورها برگردانده می شوند و تعدادی که احتمالا باید پرونده های آنها مورد بررسی قرار بگیرد و کشورهای اروپایی اینها را به عنوان پناهنده قبول کنند . ولی آنچه که روشن است اگر این افراد خود را از سیطره تشکلاتی سازمان خارج کنند، براحتی می توانند از عراق خارج شوند و به یکی از کشورهای اروپایی بیایند. اما اگر این افراد همچنان خود را در سیطره تشکیلاتی سازمان حفظ کنند پیداست مسیر طولانی در پیش خواهد بود , چون این افراد باید به همراه سازمان ثابت کنند که خشونت را در عمل در هر حالتی و در هر جایی کنار گذاشته اند .


ادامه دارد

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد