_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

مصاحبه با آقای محمود رستمی، آخرین عضو جداشده از فرقه مجاهدین در اروپا ( قسمت سوم و چهارم)



ایران قلم
27.09.2012

لینک به قسمت سوم مصاحبه در یوتوب

لینک به قسمت چهارم مصاحبه در یوتوب
 

Benachrichtigungssymbol

 

محمود رستمی :
یک نکته هم هست که باید توجه داشت که خوب این کار خیلی غیر معمول وغیر منطقی یک توجیه ای هم می خواهد دیگر به طرز خیلی عجیب و خیلی کثیف از الگوهایی استفاده می کرد مثل غالب کردن این دست پخت انقلاب به افراد مثلا سر ازدواجهای پیغمبر سر زندگی مثلا دوران جنگهای پیغمبر و این مقایسه دایما از این جور مسایل استفاده می کرد که افراد آنهائی که به هر حال اعتقادات مذهبی داشتند به هر حال به نوعی دست بسته می شدند و به نوعی تحت تاثیر قرار می گرفتند ولی من واقعا همیشه یک بوی بدی حس می کردم که این فقط صرفا یک تاکتیک سیاسی هست و یک تلاش مذبوحانه است برای سر پا نگه داشتن خودش منتهی تنها کاری که می تونستم بکنم این بود که خودم را در حاشیه نگه دارم واقعا من با اینکه همیشه قلبا به خدا اعتقاد داشتم و الانم دارم اصلا نفس اینکه خودم را رزمنده معرفی می کردم این بود که وارد این داستانها نشوم این باعث می شد زیاد تو موضع ثابتی قرار نگیرم زیاد مجبور نشوم که هرچه که در اعماق ذهنم و دلم هست روی کاغذ بیاورم و بنویسم چون می دیدم افرادی که با پذیرفتن این داستان بعد از این دیگر بعنوان محرمیت مجبور بودند که هر چیزی که در ذهن هر چیزی که در گذشته بود و هر چیزی که تو خواب می دیدند باید می گفتنند .

محمد حسین سبحانی:
شما در نشستهائی که تحت عنوان نشستهای عملیات جاری و دیگ موظف نبودید شرکت کنید ؟

محمود رستمی:
این مسایل مال قبل از عملیات جاری هست.

محمد حسین سبحانی:
آفرین حالا فرض می گیریم که این بحث ازدواجها تمام شد خوب وقتی تمام شد ولی شما در نهایت قبول کردید و خلاصه امضاء کردید ( امضای مشروع بودن گناهان رجوی ) ؟


محمود رستمی:
امضاء کردم بله

محمد حسین سبحانی:
ولی قلبا اعتقاد نداشتید ؟

محمود رستمی:
نه غیر از اینکه قلبا اعتقاد نداشتم رزمنده بودنم یک بهانه ای بود که از زیر خیلی چیزها در بروم .

محمد حسین سبحانی:
خوب حالا آنقدر این بهانه بود آیا شما در نشستها یعنی بودش و یک چنین شکافی وجود داشت که مثلا افرادی توی نشستهای عملیات جاری و دیگ که میگن شرکت نکنند. آیا شما شرکت می کردید؟ شما موظف بودید که شب به شب تناقضات جنسی خودت را بگوئی یا نگویی ؟

محمود رستمی :
الان من توضیح می دهم تا سرفصل عملیات جاری که سال هفتاد و چهار شروع شد با نشستهای وحشتناکی بود که یک پدیده جدیدی بود به هر با نیروی جمع وجو و فضا افراد را می گذاشتند و محکوم می کردند روی صندلی می نشستند بعد دیگه هر چی که می توانستند از فشارروانی و تحقیر وتوهین بار طرف می کردند و این هم به هر حال فضایی می ساختند و هیچ کاری نمی شد کردو باید هر کسی می رفت توش و منم رفتم و منم مورد همین آزار قرار گرفتم مثل همه افراد دیگر ولی کما کان رزمنده بودم در نشستهای حوض من یادم هست که خود رجوی به من گفت که چرا عضویت را امضاء نمی کنی گفتم که من اعتقادات شما را ندارم و می فهمیدم که آزار می بیند از این یعنی اذیت می شود از این جوابی می دهم و می فهمیدم که این بلاخره یک شکافی را در دستگاه خودش حس می کند اما باز هم با این حال قبول نکردم برای اینکه جواب سئوال شما را بدهم می رسیم به مقطع سال هشتاد نشستهای طعمه مقطع هشتاد بدون هیچ مقدمه ای یک دفعه گفت که رزمنده نداریم .

محمد حسین سبحانی:
آن شکافی که شما می گفتید در واقع رجوی به این نتیجه رسید که این شکاف را پر کند .

محمود رستمی :
دقیقا گفت که رزمنده نداریم بعد خوب ما یک سری افراد بودیم گفتیم پس تکلیف ما چیه چرا الان چرا سر ورود اینرا نگفتید چرا افرادی که ده سال دوازده سال هست که تو مناسبات هستند یک دفعه داری اینرا می گوئی. چکار می خواهی بکنی؟ می زاریم لب مرز ، خوب چرا شرایطی بوجود نمی آوری که بره بیرون، باشه نمی خواهی قبول کنی طبعا آن زودتر از تو نمی خواهد اینجا بماند ولی چرا شرایطی بوجود نمی آوری که برود تو دنیای آزاد زندگی کند ، مثل هر کس دیگر، مثل هر کسی که دلش می خوادآزاد فکر کند و آزاد زندگی کند دلش نمی خواهد به هر حال فشار تو ایران را تحمل کند خواسته یا ناخواسته که یک چنین پرونده ای بهش چسبیده چه جوری داری با سرنوشت این افراد بازی می کنی چه جوری اینقدر راحت میگی سر موضوعی که خودت پذیرفتی و خودت در ورود قبول کردی. ولی به هر حال رجوی هست دیگه هیچ منطقی بر او حاکم نیست من خودم خانم مهوش سپهری (نسرین) صدایم کرد برگه عضویت گذاشت جلوی من و گفت امضاء کن گفتم بهش که بعد دوازده سال چطوری من اینرا امضاء کنم من اعتقادات شما را ندارم عین جملاتش بخدا قسم عین جملات خودش هست که گفت ما با تو هیچ مشکلی نداریم و می فهمیم هم که با تو داریم چکار می کنیم ولی این رزمنده بودن یک شکافی هست در مناسبات ما که هر کس کم می آورد فردا می شود رزمنده می خوام جواب سئوال شما را بدهم که فرق بین رزمنده و غیر رزمنده چی بود دیگه نمی توانیم قبول کنیم برای همین همیشه در سر فصل ها یک سری مسایل فدا می شود و تر و خشک با هم می سوزند گفتم معنی اش اینست که مرا می گذارید لب مرز گفت آره چون نمی خواهیم بقیه را یک شکافی برای شان باقی بگذاریم که یک جوری از زیر این داستان انقلاب در بروند یک جوری خودشان را از زیر این داستان در ببرند به لحاظ فکری من هیچ امتیازی نداشتم نسبت به بقیه ،هیچ ، مثلا پوئن خاصی نبود که مثلا من ازدواج کنم و بقیه نکنند یا جای دیگری زندگی کنم ولی همین که به لحاظ فکری راحت بودم حتی این گریزگاه را هم ازبقیه افراد می گرفت برای همین می خواست مرا بیارد تو این دستگاه و مجبورم کردند من در بعد دوازده سال در ارتش آزادی بخش برگه عضویت امضاء کردم که باید در سال هفتاد و چهار امضاء می کردم .

محمد حسین سبحانی :
در سال هشتاد عضو سازمان شدی ؟

محمود رستمی:
عضو سازمان شدم .

محمد حسین سبحانی:
بعد از آن مقطع دیگه موظف شدید که در نشست های تناقض گویی و عملیات جاری اینا شرکت کنی ؟

محمود رستمی :
دقیقا نشستهای غسل و عملیات جاری یعنی مثل بقیه دیگه همین نشستهایی که یا نشستهای سر فصلی که سر این موضوعات می گذاشتند کلا بحثهایی که در این زمینه بود دیگه مجبور بودم شرکت کنم یا نشستهایی که برای لایه های بالاتر می گذاشتند فیلمش را خرج ما می کردند که این خیلی در سازمان اتفاق می افتاد .

محمد حسین سبحانی:
خوب حالا یک سئوال دیگه ای آقای رستمی خوب شما این مقطعی را که توضیح می دهید هزار و سیصد و هشتاد هست فکر می کنم بعد از یک سال یک سال و نیم سرنگونی صدام حسین توی عراق پیش میاد و توی این مقطع جامعه بین المللی در هر صورت قطعنامه هایی را صادر می کنه و صدام حسین را تهدید می کند که در آن سیستم بسته و دیکتاتوری ودرواقع سلاحهایی که داشته آن مناسباتی که در آن مقطع بود شما که آنموقع تو سازمان مجاهدین بودید پیش خودتان این تصور پیش نمی آمد که خوب اگر صدام حسین سرنگون بشه یا اصلا فکر می کردید صدام حسین سرنگون نمی شه؟ آنموقع فضای خودتان چی بود فضای سازمان چی بود ؟ رهبری سازمان چی را می خواست جا بیندازد؟

محمود رستمی:
یک نکته ای را توضیح بدهم به عنوان نخ تسبیح در کل این بحثی که باهم داریم بعنوان یاد آوری افراد در سازمان مجاهدین دسترسی به هیچ نوع رسانه خارج از آن چیزهایی که به خوردشان خود سازمان می دهد ندارند یعنی تصویر از شرایط اخبار واقعی از شرایط اتفاقهایی که می افتد مطلقا وجود نداشت آن چیزی را می فهمند که سازمان می خواهد ممکن است افراد واکنش های متفاوتی داشته باشند بعضی ها اینقدر ضربه خوردند که خوب دیگه هیچ اعتمادی ندارند بعضی ها نه کماکان مثلا تحت تاثیرند و اعتماد دارند منظورم واکنش افراد نیست آن چیزی که از بیرون می شنوند همان چیزی هست که بهشان القاء میشه این همیشه بوده همیشه از ابتداء تا وقتی که من تو سازمان بودم برای همین تصویر شرایط آنوقع سال دوهزار و دو یا دوهزار یک اگر اشتباه نکنم آن چیزی بود که به ما می گفتند و چی می گفتند اینکه این جنگ محکوم است حمله آمریکا محکوم است خیلی از کشور ها مخالف هستند جنگ صورت نمی گیرد تظاهرات ضد جنگ زیاد وجود دارد برای همین یعنی به نوعی از صدام دفاع می کرد خوب خیلی معلوم بود دیگه صدام و عراق حمله کرده بود به کویت دیگه این یک چیز روشنی بود ولی اینکه جنگ صورت نمی گیرد و اگر جنگ صورت بگیرد با ما کاری ندارند ما اعلام کردیم ما بی طرف هستیم ما در اروپا و آمریکا اعلام کردیم که وارد این جنگ نمی شویم و هیچ ارتباطی با ما نداره به هر حال و واقعا نمی فهمیدیم که اگر جنگ بشه چه اتفاقی می افتد وهیچ تصویری از جنگی که آمریکا می کند نداشتیم که مثلا چه طوری در عرض چند روزبلاخره یک مملکت فرو ریخت یک دفعه یا زمینه هایش چی بوده ما هیچ اشرافی نداشتیم یعنی منظورم از این حرفها اینست که خیلی متفاوت هست با افرادی که بیرون از سازمان و در دنیای بیرون تصویر واقعی را به هر حال می بینند از رسانه ها و از افراد آگاه می شنوند و می بینند ما که آن تو بودیم هیچ تصویری نداشتیم حداقل من که وقتی که جنگ می شه چه اتفاقی می افتد بلاخره تکلیف ما بعنوان افرادی که وابسته به صدام هستیم یا تحت حمایت صدام هستیم یا در دولتی قرار داریم که با این امکانات که رئیس جمهورش رفتنی هست بعد از این خوب ساختار این مملکت عوض می شود هویت ما چیه توی عراق واقعا هیچ تصویری نداشتیم یک انگیزه ای می دادکه خوب حمله می کنیم به ایران و ایران را آزاد می کنیم اگر آمریکا حمله کند به عراق پس راه ما هم باز می شود حمله می کنیم به ایران و ایران را آزاد می کنیم آنموقع فضای عمومی این بود دیگه.

محمد حسین سبحانی:
یعنی فضای عمومی در واقع می گفتش که رجوی در واقع یادم هست که ما آنموقع به عنوان اعضای جدا شده در واقع این چیز را افشاگری می کردیم که رجوی قصد دارد در لحظات بحرانی و قبل از سرنگونی صدام حسین ، فروغ دو را تو این مقطع راه اندازی کند یعنی درواقع یک چیز واقعی بود در آنجا که به اصطلاح رجوی اعتقاد داشت و تحلیلش این بود که در شرایطی که بحران پیش میاد و درواقع تعادل و این چیزها فرصتی هست که برای ما که استفاده کنیم .

محمود رستمی:
دقیقا به همین دلیل تمامیت اشرف و به اصطلاح ارتش آزادی بخش را آورده بودند و در مناطق مرزی مثلا ما خودمان آنموقع در نزدیکی جلولا در بیابانها بودیم یعنی از اشرف خارج شده بودیم با همین تصویری که یک چیزی به اسم فروغ دو همین چیزی که شما گفتید که به محض اینکه جنگ جنگ زمینی شروع شد چون به هر حال عراق بمباران می شد ولی جنگ زمینی شروع شد قصد دیگه بر اندازی صدام هست ما دیگه کاری تو عراق نداریم این یک اوکی هست که ما کاری که صدام همیشه مانع بود به قول خودش دیگه اینجوری با نبود صدام سرنگون شدن صدام را ه ما باز میشه مسیری که میریم به سمت ایران وحرفهایی که ادامه اش می گفت.

محمد حسین سبحانی :
درسته خوب صدام سرنگون شد و نیروهای آمریکایی بر اوضاع مسلط شدند همچنین نیروهای بین المللی و سازمان مجاهدین خلع سلاح شد یادم که هست رجوی در توجیه این که خلاصه خلع سلاح شده و در معرض این سئوال قرار داشت که خوب پس شما که می گفتید که مبارزه مسلحانه و استراتژی مبارزه مسلحانه ناموس مجاهد خلق سلاحش هست پس چی شد که سلاح ها تحویل نیروهای آمریکایی شد یادم هست که می گفت و این سئوال را با این سئوال اینطوری مطرح می کرد که آیا صاحب سلاح مهمتر هست یا خود سلاح چون این صاحب سلاح در هر صورت دوباره می تواند سلاح را بدست بیاورد و سلاح را بدست بگیرد و در عمق این سئوالی که مطرح می کرد این نهفته بود که در هر صورت کماکان به مبارزه مسلحانه و تروریستی اعتقاد دارد شما بعنوان فردی که در آن مقطع توی سازمان بودید فضای عمومی تشکیلات چی بود آیا مثلا خلع سلاح را نشانه چی می دیدند آیا بعضی این تصور را می کردند که در هر صورت را ه جدایی یا نجات خودشان فراهم شده یا بعضی ها بر عکس فکر می کردند که خوب در هر صورت در یک گردابی اسیر شدند.
 

Benachrichtigungssymbol


محمود رستمی:
من دقیقا یادم هست روزی که ما در یک پادگان نظامی به اسم فیلق دو سپاه دوم که دیگه صدام سرنگون شده بود پادگان به این اسم بود ما جمع شده بودیم آنجا و یک اسم سازمانی هم روش گذاشته بودند به اسم ذاکری در آنجا ما جمع شدیم و خانم زهره قائمی پیام رجوی را برای ما خواند که اصلا موضوع صلاح چی شد بلاخره تا قبلش نمی دونستیم پیام اینجوری شروع شد مبارک مبارک مبارک سلاح را دادم صاحب سلاح را نگه داشتم من یک دوستی داشتم که البته هنوزم آنجاست بخاطر همین اسم نمی آورموقتی این پیام را خواندند یک تعدادی زیادی آنجا بودند توی یک سالن پیام اینجوری شروع کرد بعد من یک دوستی داشتم آنجا که خوب خیلی باهاش رفیق بودم تو دنیای رفاقت چون هنوزم آنجاست متاسفانه که امیدوارم یک روزی ببینمش آزاد شده تو گوش من گفت که محمود یک مثلی هست که می گن قمار باز وقتی که می بازه اگر نگه بدرک می ترکه . اشاره او به این حرفی بود که خوب خوب تمام این داستان سلاح بود اصلا حول این محور همه چیز جمع شده بود ادعای مبارزه قهر آمیز مسلحانه و انقلابی داشتی الان مجبوری به هر حال حاکمیت با آمریکاست دیگه و صدام که رفت مجبوری که این سلاحها را تحویل بدهی هر اسمی هم که می خواهی روش بگذاری خوب از این به بعدش داستان چیه ولی دیگه اینکه مبارک مبارک چون شگردش هست همیشه شکست ها و همیشه سرافکندگی ها همیشه سرخوردگی ها را می خواهد بنوعی پیروزی جلوه بدهد و این هم فقط مصرف داخلی دارد یعنی در دنیای بیرون هیچ مصرفی ندارد و خیلی احمقانه است ولی آنجا عین این جمله را گفت و بارها اینکار تکرار شدهتو مقاطع قبلی هم تکرار شده بعد از اینکه سلاحها را دادیم بعدش راجع به واکنش افراد که من خودم قلبا خیلی خوشحال بودم که این به نوعی مهر پایانی هست به تمامیت این داستان که بلاخره از عراق و داستان ارتش آزادیبخش وداستان این سازمان و اینجور چیزها خلاص می شیم و واقعا دیگر خلاص می شیم و مشخصا از دست خودش خلاص می شویم با مزخرفاتی که به خورد مان می داد خیلی ها اینچنین حالتی داشتند یعنی ته قلب شان خوشحال بودند ولی خوب بودند افرادی که مثلا واکنشهایی مثل گریه کردن مثل از دست دادن مثل سرخوردگی مثل اینکه مثلا این دیگه نقطه پایان زندگی شان هست بود این واکنشها را هم داشتیم ولی فضای کلی زیاد بدمان نمی آمد که سلاحها را بدهیم یعنی از شرش خلاص بشویم چون می فهمیدیم در اعماق قلب و ذهن مان که چه بتونیم خودمان تئوریزه ش کنیم چه نتوانیم ولی این حس را داشتیم که این مسیر یک مسیر انحرافی هست این مسیری که افتادیم توش ته نداره و آینده ایران این نیست یعنی به نوعی همه مان حس می کردیم که ما با این هویت پایگاهی توی مردم نداریم همه انگیزه این بود دیگه فکر می کردیم که مثلا بلاخره انعکاس این کارها یک جایگاهی تو جامعه داره تو این مدت تو این پروسه ولی این اواخر به این نتیجه رسیده بودیم که اصلا دوران این حرفها گذشته واقعا این خط از ابتداء اشتباه بود ه این خط اگر مقطع به ومقطع برگردیم به عقب در نطفه غلط بوده در نطفه حرام بوده ورود به عراق حرام بوده عراقی که داشته با کشورمان می جنگیده اگر قرارباشه که بین مردم مان جایگاهی داشته باشیم اینها سئوالات خیلی حقی هست که باید بهش جواب داد ما در تمامیت به هر حال یک سری تصمیم گیرنده بودند که باید به این سئوالات جواب بدهند که این چه جوری میشه در زمان جنگ ایران عراق یک نفر وابسته بشود به دشمن ایران دشمنی که چه بلائی که سر مردم ما آورد من خودم آسیب دیده این جنگ بودم و خوب می فهمم که بلائی سر ما آورده است بعد پایگاه داشته باشد بعد رئیس جمهورش مریم رجوی باشد نمی دونم رهبرش مسعود رجوی باشد بخاطر همین آن نقطه تحویل دادن سلاح این حس را داشتیم که دیگر تمام شد دیگر خلاص شدیم از دست سازمان دیگر مجبوریم که برویم بیرون یعنی واقعا که من خودم آن لحظه اش خوب یادم میاد که دیگر بلاخره تمام شد .

محمد حسین سبحانی:
خوب اگر اینطوری بود آقای رستمی خوب مثلا چرا در مقاطع مختلف بعد از سرنگونی صدام آیا صلیب سرخ نیامد خصوصی با شما ملاقات بکند صحبت بکند و تو بگویی آقا مثلا من دیگر نمی خواهم بمانم اینجا.

محمود رستمی :
نه، نه ، صلیب سرخ با افراد خصوصی ملاقات نکرد.

محمد حسین سبحانی :
یعنی از مقطع بعد از سرنگونی صدام حسین تا الان مثلا نهادهای بین المللی بطور مشخص داخل اشرف یا بیرون اشرف با شما خصوصی صحبت نکردند که آقا اگر می خواهید بروید به اصطلاح ما می توانیم شما را بفرستیم بیرون .

محمود رستمی :
اصلا اگر چنین رابطه ای بوده یک رابطه فرمی در بالای سازمان بوده مطلقا اینکه افراد بطور تک تک ودر مقطع تعیین سرنوشت خودشان بتوانند با یک ارگان بین المللی رابطه داشته باشند این اصلا نبود. بود و ما می فهمیدیم صلیب میاد تو اشرف ولی طرف حسابش مژگان پارسائی و احمد واقف بود. سازمان ملل میاد کمیساریا میاد خبرنگار میاد بطور خاص از زمانی که حفاظت ما با آمریکائی ها بود ترددات اینجوری خیلی داشتیم ولی اینکه با افراد راجع به سرنوشت شان صحبت بشود مطلقا این نبود ما در چند مقطع مصاحبه داشتیم و یک بار با وزارت حقوق بشر عراق اگر اشتباه نکنم مصاحبه داشتیم بازم بر می گردیم به آن سئوالتان که اگر اشتباه نکنم اینها مقاطعی بودند که می توانستیم جدا شویم نه به این شکل نمی شد واقعا اینکه فرد بتواند ازاین مقاطع استفاده کند وجدا بشود بودند تک نمود افراد که دیگر واقعا زدند به سیم آخر خوش بحال شان خیلی جلوتر از ما هستند واقعا اینرا از ته دل می گویم خوش بحال شان امیدوارم که هر جا هستند موفق باشند ولی بطور عام نه نمی تونستیم این کار را بکنیم همه مان امید اینرا داشتیم که در تمامیت بلاخره خلاص بشیم و از عراق کنده بشیم و بیاییم بیرون که دیگه نه مارک خیانت و بریدگی بخوریم با آن حرفهائی که آنها می زدند نه احساس گناه و شرم داشته باشیم در این حالی که خوب این بار سنگین از دوش مان بر داشته شود خوب هر کاری از دستمان بر می آمد کردیم دیگه ولی از آن طرفش هم دیگه خوب بلاخره دیگه نیست شرایطش نیست شرایط عینی ماندن مان در عراق نیست بیایم بیرون برای همین در جواب سئولتان بگویم که قبلا هم گفتم چه قبل از سر نگونی صدام چه بعد از سرنگونی آن اینکه فرد به فرد مصاحبه کند با یک ارگان بین المللی که خودش سرنوشتش را تعیین کند هرگز سازمان چنین اجازه ای را نمی داد فقط آمریکائی ها بودند که خوب معلوم بود که آمریکائی ها آنجا اشغالگر بودند یکی هم وزارت حقوق بشر عراق قبل هر بار این مقاطعی که می خواستند با ما مصاحبه کنند دو ماه ما آموزش می دیدیم حرفهای دیکته شده را به ما آموزش می دادند.

محمد حسین سبحانی :
یعنی در درون تشکیلات قبل از اینکه حتی با آمریکائی ها یا وزارت حقوق بشر عراق مصاحبه کنید ، توسط سازمان توجیه می شدید که چه بگویید.

محمود رستمی:
بله توجیه داشتیم.

محمد حسین سبحانی:
مثلا می تونید موردش را توضیح دهید.

محمود رستمی:
بله مثلا اینکه مطلقا قبول نکنید که می خواهید بروید به ایران مطلقا انصراف از سازمان مجاهدین را قبول نکنید مطلقا نپذیرید که بصورت فردی می خواهم خارج از عراق. یک بار به ما گفتند می توانید بگویید که بعنوان سازمان مجاهدین و دست جمعی حاضرید بروید به یک کشور اروپائی. ده بار مرز سرخ شد اشرف. دوباره مرز سرخ برداشته شد یعنی یک بار می گفتند ما می خواهیم بمانیم توی اشرف یک بار می گفتند که نه نمی خواهیم بمانیم منظورم اینست که اینقدر بازی می کردند با این کلمات ولی تلاش این بود که همه یک کلام حرف بزنند یعنی وادار کنند که اگر واقعا بطور واقعی هم یک ارگان بین المللی هم آمده برای حل این مسایل وادارش کنند که با بالای سازمان کار بکند و تصمیم گیری تو آن نقطه بشود یعنی تک تک افراد به معنی واقعی کلمه رباط بودند هر چی که به ما القاء می شد مجبور بودیم همان را بگوییم مترجم از خود مجاهدین بودند یعنی از مسئولین مجاهدین می آمدند یک نفر می گذاشتند آنجا.

محمد حسین سبحانی:
یعنی فرضا اگر می آمدند و می خواستند مصاحبه کنند مترجم از سازمان مجاهدین بود؟

محمود رستمی:
مترجم مال خودمان بود تک نمود آنها مترجم داشتند که فارسی بلد بودند یا افغانی الاصل بودند عموما مترجم مال سازمان بود یعنی بعنوان مثال من آمدم با شما مصاحبه کنم به هر یک نفر باید حرف منو ترجمه کند آن یکی از مسئولین مجاهدین بود یعنی منی که اینجا نشسته ام بیشتر باید حواسم باشد که حرفی نزنم که

محمد حسین سبحانی:
شب بروی تو نشست پاسخگو باشی .

محمود رستمی :
دقیقا یعنی یک ساعت بعدش مورد باز خواست قرار گیرم یک حرفهای کلیشه ای به ما می گفتند می نوشتند کلاس می گذاشتند یک ماه اینقدر همه کارها تعطیل می شد و کل فعالیت ها حول وحوش این مقطع مصاحبه مثلا با آمریکائی ها بود یا مصاحبه با عراقی ها بود تو این دو سه بار که مصاحبه شدیم من قشنگ یادم هست که شرایط همین جوری بود ولی اینکه بلاخره سئوال افراد چه طوری جواب داده می شد مثلا می پرسیدیم که چی میشه چطوری میشه وزارت خارجه فلان جا ما تائید کرده ما داریم از لیست تروریستی میایم بیرون ما حق پناهندگی می گیریم توی عراق کمساریا فعال شده اینقدر از این وعده و وعید ها می دادند که البته تاثیر گذار هم بود دیگه کما اینکه ما را نگه داشت مثلا من خودم شهریور ماه سال نود آمدم بیرون واقعا این سالیان فقط چشم انتظار یک روزنه ای که با این شکل آمدم بیرون که بلاخره جامعه بین المللی یک تصمیم بگیرد این توضیحات می دهم در پاسخ به سئوال شما که گفتم که یکبار این سئوال خیلی تکرار می شود و سئوال حقی هم هست ولی تلاش می کنم که تصویری از آنجا نشان بدهم که به هر افرادی که آمدند بیرون با چه تضادهایی دست و پنجه نرم کردند و واقعا چه موانع ذهنی و و فیزیکی را باید می شکستند تا می آمدند بیرون و افرادی که آن تو هستند الان در چه نقطه ای هستند ومطلقا این را از من قبول کنید امیدوارم که حتما با بقیه جدا شدگان هم صحبت شده بقیه کسانی که قلبا آرزو می کنم هر چه زودتر راه شان باز بشه چیزی به اسم وفاداری آرمانی نمانده واقعا نمانده یعنی هرچه هست در بعد منفی اش ناامیدی بیچاره گی هیچ راه حلی وجود نداره در شکل مثبتش نقطه امید و آرزو به اینکه یک ارگان بین المللی وارد بشه و این مسئله را حل کند ما بلاخره در این کش و قوس زمان می گذشت آمریکائی ها رفتند و حفاظت را تحویل عراق دادند و عراق آمد .

محمد حسین سبحانی :
حالا به همین قسمت می خواهیم بپردازیم آقای رستمی خوب نیروهای آمریکائی حفاظت را تحویل عراق داد خوب دولت عراق در هر صورت اینکه خاکش بود و سرزمینش بود در واقع نمی توانست این اردوگاه اشرف که سابقا پادگان العظیم نام داشت یکی به اصطلاح خود مختار باشه در درون عراق من می خواهم ببینم آن مقطعی که دولت عراق درواقع کنترل کمپ اشرف را برعهده گرفت سازمان مجاهدین و رهبرش بطور خاص در واقع خوب فضا راهر چه تنگتر دید در هر صورت دولت کنونی عراق مقطعی اپوزسیون عراق بود در زمان صدام حسین که رجوی دستور قتل عام کردها وشییعیان آنموقع را داد در حمایت و اتحاد با صدام حسین خوب حالا این نیرو آمده می خواهد کنترلش بکند خوب و می دید و احساس می کرد ازهمان ابتداء که دولت عراق سرکار آمده بود از دولت موقتش که آقای جعفری نخست وزیر موقتش بود گرفت در هر صورت سازمان مجاهدین باید خاک عراق را ترک کند طبق قانون اساسی عراق هم هیچ گروه تروریستی حق نداره در عراق حضور داشته باشه در این مقطع رهبری مجاهدین چگونه این مسئله را توجیه می کرد یا درگیریهایی که تو آن مقطع در درون اشرف پیش آمد به چه شکلی بود اینها را اگر برای من توضیح بدهید خیلی ممنون میشم.

محمود رستمی:
باشه چشم ببینید عراق تا یک مدت که تحت اشغال بود به هر حال حاکمیت با آمریکا بود آمریکا بر اساس قوانین خودش و یا رابطه هایی که بلاخره با سازمان داشت دست بازتری می داد یعنی مجبور شده بود که سازمان را تحت کنوانسیون چهارم ژنو یعنی حفاظت شدگی نگه داره و انرژی هم می گذاشت و حفاظت می کرد تا آنموقع که آمریکائی ها بودند که این هم معلوم بود که برای خودش مشکلات خیلی زیادی داشت رجوی در این فاصله چون به هر حال اشغال تمام می شد به هر حال حاکمیت باید به خود عراقی ها داده می شد به طرز خیلی گسترده شروع به دخالت در حاکمیت عراق می کرد تماس دائما تماس با نیروهای تکنوکرات بانیروهایی که بلاخره دانشگاهی اش با نیروهای اینطوری که یک جوری چون می فهمید که فردا حاکمیت با خود عراقی هاست یک جوری یک جایی باز کند یک شکافی باز کند که نتواند دولت عراق بطور قاطع سر این تصمیم بگیرد با سطح خیلی بالایی از افراد تماس داشت افرادی می آمدند آن تو که خوب همین الان در حاکمیت هستند اینها می آمدن آن تو که اینها همین مانع باشند که بعد این دولت عراق بطور قاطع با ما برخورد کند و تعیین تکلیف مان کند و یک مدتی از این داستان استفاده کرد تا اینکه در شش و هفت مرداد سال هشتادو هشت یهو یک داستانهایی شروع شد بازم بر می گردم که ما فقط آن چیزی را که به می گفتند می فهمیدیم اصلا نمی دونستیم بیرون چه خبره و موضوع چیه بطور کلی می فهمیدیم که داستان اشغال تمام شد حاکمیت دیگه مال دولت عراق هست.
 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مصاحبه با آقای محمود رستمی، آخرین عضو جداشده از فرقه مجاهدین در اروپا ( قسمت اول)



ایران قلم
18.09.2012

لینک به قسمت اول مصاحبه در یوتوب

لینک به قسمت دوم مصاحبه در یوتوب
 

 


محمد حسین سبحانی:
سلام می کنیم خدمت بینندگان عزیز خیلی خوشحال هستیم که در خدمت یکی از دوستان مان هستیم که توانسته خودش را از اسارتگاه اشرف نجات بده و به اروپا برساند و یک زندگی جدیدی را شروع بکند. هم برای ایشان و هم برای دوستانی که در چشم انداز و در راه هستند و برای برای یک زندگی جدید لحظه شماری می کنند برای همه شان آرزوی موفقیت داریم . در این فرصت گفتیم که با آقای محمود رستمی گفتگویی را داشته باشیم تا بتواند هم تجربیات خودش را بگوید و هم در واقع بتواند نکاتی را بگوید برای دوستانی که در اسارتگاه اشرف و یا کمپ ترانزیت هنوز اسیر هستند و بتوانند خودشان را به یک زندگی که لایق هستند برسانند و دست پیدا کنند .
خیلی خوش آمدید آقای رستمی در هر صورت خلاصه به فضای آزاد رسیدید ضمن گفتگو با بینندگان مان خواهش می کنم که یک خلاصه ای ابتدا از بیو گرافی خودتان بفرمائید چطوری جذب سازمان مجاهدین شدید ، چطوری وارد سازمان شدید؟ بعد من سئوالات دیگر را مطرح می کنم.

محمود رستمی:
من ضمن سلام به شما و بینندگان برنامه تان قبل از اینکه حرفی بزنم صمیمانه تشکر می کنم بخاطر همه زحماتی که تو این مسیر کشیدید چون ما بعنوان افراد جدا شده وقتی از آنجا می آییم بیرون بطور واقعی هیچ تکیه گاهی جز کسانی که درد ما را می فهمند قبلا این مسیر را طی کردند وبلاخره توانستند آزاد بشوند وبیاند تو دنیای آزاد زندگی کنند نداشتیم. یعنی خیلی دنبال فرصت می گشتم و گام به گام مسیری که آمدم که مسیر ساده ای هم نبود ولی بهر حال تنها تکیه گاهم تنها کمکم و تنها امیدم که این مسیر رفتنی هست و می شود بلاخره رفت و در دنیای آزاد زندگی کرد همین فعالیتها بود. خیلی دلم می خواد یک فرصتی پیدا بشود تا تشکر کنم . من متولد 1346 هستم سال 65 تو ایران رفتم خدمت سربازی تقریبا بیست وهفت ماه خدمت کرده بودم و سرباز بودم در منطقه فکه در جنوب ایران، اسیر سربازان عراقی شدم زخمی بودم مرا بردند به اردوگاه صلاح الدین . بیست ما آنجا اسیر بودم . از طریق تلویزیون یک ساعت برنامه مجاهدین را می دیدم از مجاهدین فقط یک اسم می دانستم یعنی دقیقا فعالیت سیاسی نداشتم نه کشش فکری داشتم و نه رابطه ای داشتم ولی این مدتی که آنجا بودم جذب برنامه های اینها شدم تا یک حدودی که فقط یک حس بود که احساس می کردم شعارهایی که داده می شود و چیزهایی که گفته می شود آن چیزی هست که هر ایرانی می خواهد . در یک فرصتی که گویا قراردادی بود بین مجاهدین و دولت قبلی عراق که سازمان بیایند از نیروهای اسرا ء جذب کنند. آنها در یک فرصتی به اردوگاه ما هم آمدند و یک افسر عراقی به ما گفت هر کس می خواهد که جذب مجاهدین شود بیاید ثبت نام کند ما چند نفر بودیم که ثبت نام کردیم و حول وحوش پانزده روز بعد آمدند و برای ما لباس فرم آوردن و آن لباس های نارنجی رنگ اردوگاه را درآوردیم و آمدیم اشرف من در اواخر اسفند سال 67 وارد اشرف شدم .

محمد حسین سبحانی:
آقای رستمی شما می گویید یک برنامه نیم ساعته یا یک ساعته که تحت عنوان سیمای آزادی پخش می شد از اینها می دیدید و تحت تاثیر اینها قرار گرفتید. تصوری که آن موقع داشتید، البته شما خوب در یک شرایط زندان بودید طبیعی است که اینهم به کمک آدم میاد که از اینجا خلاصه رها بشوم از اینجا خلاصه نجات پیدا کنم . چی توی این فیلم ها می دیدید که احساس می کردید که مجاهدین حرف های خوبی می زنند. درحالیکه اصلا آنموقع صلیب سرخ شما را آزاد کرده بود یعنی چشم انداز آزادی شما بعد پایان جنگ وجود داشت یا نه و یا واقعا تحت تاثیر قرار گرفتید می خواهم هر چه که بوده بگویید.

محمود رستمی:
بطور خلاصه بگویم که ما جزو اسرای به اصطلاح مخفی بودیم که توسط صلیب سرخ ثبت نام نشده بودیم و شرایط اردوگاه ما از واقعا زیر مینیمم های انسانی بود . چون موضوع بحث ما این نیست، نگفتم . واقعا شرایطی سختی بود و این یک امیدی بود که بتوانیم از این شرایط خلاص شویم ضمن اینکه تحت تاثیر برنامه اینها بودم اصلا وقتی تو اردوگاه بودم اصلا صلیب را ندیدم بعد اولین باری که صلیب را دیدم در اشرف بعد از اینکه یک تعدادی به ایران رفتند. صلیب می دانست ما کجا هستیم که ظاهرا دولت ایران از صلیب سرخ خواسته بود که بیاد به ما بگوید که یا بیایید بروید ایران یا می خواهید اینجا بمانید . انجا صلیب سرخ یک دیداری با ما داشت که بیاد به ما بگوید بیایید برید ایران یا اینکه بهر حال امضاء کنید که اگر نمی خواهید برید ایران که بعنوان سند ایران قبول کند یعنی رابطه ما با صلیب سرخ فقط در این حد بود در یک دیدار در اشرف یک سال بعد از اینکه تو اشرف بودم که همه اسراء را که اگر اشتباه نکنم حدود دو هزار نفر بودیم. افرادی بودند که از اردوگاه های عراق وارد اشرف شده بودند همه ما را در یک سال بزرگی جمع کردند خود مهدی ابریشم چی مسئول کار بود که در آنجا صلیب سرخ که یک اکیپ بودند امدند وبا تک تک ما صحبت کردند و برگه ای را جلوی ما گذاشت که آیا می خواهید به ایران بروید یا نه که ما گفتیم ما می خواهیم اینحا بمانیم.

محمد حسین سبحانی:
تشکر می کنم از شما آقای رستمی، برای اینکه بینندگان ما در جریان قرار بگیرند که آقای رستمی کدوم مقطع را دارد توضیح می دهد ، می دانید که در آن مقطع سال 67 بود مرداد سال 67 بود که سازمان یک عملیات انجام داد که فروغ جاویدان یا به تعبیر ما دروغ جاویدان انجام داد بعد از پذیرش آتش بس جنگ ایران عراق که سازمان ملل میانجی گری کرده بود و قطعنامه 598 صادر شده بود و درست یک هفته بعد از این قطعنامه آقای رجوی برای اینکه از این بن بست استراتژیکی که برایش پیش آمده بود رهایی پیدا بکند دست به این عملیات زد که در آن عملیات بیش از هزار چهارصد نفر کشته شده بودند و بیش از هزار نفر زخمی شده بودند . خوب طبعا همه افراد سازمان از جمله خود من که آنجا بودم، همه خوب یک سالن بزرگی بود که سالن بزرگ اجتماعات بود که اعضای سازمان تو آن جمع می شدند و رجوی سخنرانی می کرد . خوب وقتی هزار چهار صد نفر کشته شده بودند و هزار نفر هم که مجروح بودند و در بیمارستان های عراق و سازمان بستری بودند بنابراین وقتی می خواست رجوی نشست بگذارد صندلی ها خالی می ماند . بنابراین رجوی در آن مقطع در رابطه ارباب و رعیتی که با صدام داشت، به عنوان یک مزدور عمل می کرد. هر چند واقعا ما به ابعاد این رابطه پی نبرده بودیم ولی در هر صورت آن روابطی که با صدام حسین وجود داشت برای اینکه بتواند این صندلی های خالی را پر کند ، امد یکسری از افرادی که اسیر جنگ ایران وعراق بودند مثل دوست عزیزمان آقای رستمی و یک سری هم بودند که خودش توی عملیات ها اسیر کرده بود به کمک ارتش عراق اینها را در واقع تصمیم گرفت جمع کند و بیاورد تا آن صندلی های خالی پر شود.
حالا بر می گردیم و صحبتهای مان را با آقای رستمی ادامه می دهیم . خوب آقای رستمی وقتی که شما در آن اردوگاه صلاح الدین بودید کی از طرف سازمان آمد انجا با شما صحبت کرد؟ گفتید پانزده نفر در آنجا جذب شدید کی آمد صحبت کرد یک مقدار توضیح بدهید .

محمود رستمی :
وقتی که به ما گفتند خوب افراد سازمان را نمی شناختم چون رابطه نداشتم بجزافراد شناخته شده ای مثل مهدی ابریشم چی. چون بهر حال رو آنتن می آمد و تصویرش را می دیدیم وقتی ما را از آن کمپی که بودیم بردند به کمپی که بتوانیم با اینها رابطه داشته باشیم یک سری افراد بودند که از مسئولین سازمان بودند ولی بطور خاص مهدی ابریشم چی را شناختم بعد خودش هم می آمد با تک تک افراد صحبت می کرد، بعد می امد با تک تک افراد بطور فردی صحبت می کرد با جمع افراد هم صحبت می کرد . مضون صحبتها این بود که شما می توانید بعنوان رزمنده داوطلب وارد اشرف بشوید وارد ارتش آزادیبخش بشوید روی کلمه ارتش آزادیخش خیلی تاکید می کرد، اگر نخواستید آنجا اینقدر بستر آگاهی فراهم هست محیط آزادی هست اگر واقعا نخواستید آنجا بمانید که می توانید از آنجا خارج شوید بروید اروپا منظورم روشی هست که داشت استفاده می کرد .

محمد حسین سبحانی:
یعنی اینرا واقعا ابریشمچی تصریح می کرد که اگر نخواستید شما آنجا بمانید آزادید و اختیار دارید که آنجا را ترک کنید ؟

محمود رستمی:
دقیقا یعنی اگر تردیدی هم در افراد بود که مثلا کجا دارید می روید، یک راهی باز می شد تو ذهن آدم که بهرحال میشود خلاص شد، میشه یعنی فرصت جبران اشتباه هست ، اگر واقعا اشتباه هست . یعنی این بطور اتوماتیک توذهن آدم شکل می گرفت . بعد از این تو ضیحات فکرهای تان را بکنید اگر چه خواستید میایید آنجا بعد اسامی ما را نوشتند و آنروز خداحافظی کرد و گفت بعدا میاییم دنبالتان که توضیح دادم حدود پانزده تا بیست روز ما را از آن کمپ جدا کردند در یک نقطه دیگری نگه داشتند .

محمد حسین سبحانی:
یعنی نیروهای عراقی شما را از کمپ قبلی جدا کردند ؟
 


محمود رستمی:
بله ، کلیه افرادی که شرایط همدیگر را داشتیم که مثلا می خواستیم بیایم حدودا پنجاه تن از چند تا کمپ جزء جزء یک توضیح بدهم . من وقتی میگم کمپ یک کلیتی بعنوان صلاح الدین اردوگاه اسراء بود که چقدر آمار داشت نمی دانم . ولی در هر جزء هزار نفر نگه می داشتند از چند تا جزء که آنجا بودیم حدود پنجاه نفر فکر می کنم چون آمار مال چندین سال قبل هست . بعد پانزده تا بیست روز انجا ماندیم ایزوله بودیم یعنی با بقیه اسراء قاطی نبودیم یعنی کلا همه مسایل مان جدا بود بعد از پانزده تا بیست روز یک روز آمدند گفتند آماده شوید باید برید و هیچ وسیله ای با خودتان نبرید . چون هیچ وسیله ای هم نداشتیم که صبح زود بود ما را آوردند یک سالنی بود که در آن مسایل اداری حل و فصل می شد که وقتی وارد شدیم دیدیم که روی میز ها کارتن های لباس و پوتین هست . بعد آنجا به افراد لباس داده شد و پوتین داده شد و پوشیدیم و دیگر مثل خودشان شدیم و بعد اینها را که پوشیدیم حول وحوش یکی دو ساعت بعد با اتوبوس ما را به سمت اشرف بردند .
یک توضیحی راجع به آن نکته ای که شما گفتید بدهم ما آنموقع در دنیای کودکانه هیچ تصویری نداشتیم که کجا داریم می رویم؟ و این مسایل چطوری شکل گرفته است؟ واقعا رجوی بعد از شکستی که در فروغ خورده بود با بحران تشکیلاتی و نیروئی روبرو شده بود آنموقع جذب نیرو به این شکل بود که بصورت قاچاق با هزینه مثلا چهار پنج میلیون تومان آنموقع نیرو را از ایران می برد پاکستان ، چقدر آنجا می ماند ، چقدرش دستگیر می شد ، بعد نیرو را از آنجا می آورد عراق حالا این نیروئی که می آمد چه درصدی می آمد چقدرش می ماند یا جدا می شد می رفت. وقتی یک دفعه دو هزار نیروی جوان با میانگین سنی زیر بیست بیست وپنج سال بدون هیچ هزینه ای به اینها جذب شد این فقط بخاطر این بود که برای بقای خودش بود پر کند صندلی ها را بقول شما بتواند پرکند و اینرا بگوید . کما اینکه وقتی ما آمده بودیم می دیدیم افرادی را که خمیده بودند که همان آثار فروغ بود.


محمد حسین سبحانی:
خوب آقای رستمی ببخشید وسط صحبتهای تان خوب این نگاهی هست که الان دارید. من می خوام بدونم که آن احساسی که وقتی رسیدی به کمپ اشرف، احساس می کردی یک دنیای خوبی برایت باز شده؟

محمود رستمی:
دقیقا یعنی در ورود به اشرف اولا احساس فرد من و افراد مشابه من این بود که دیگه سرباز عراقی نیست و دیگر کابل نیست، دیگر گرسنگی نبود ، دیگه اینکه آدم آرزوی یک لیوان چای داشته باشد، نیست. خوب این یک دنیای جدیدی بود که آدم فکر می کرد رسید به آن چیزی که می خواست. صرفنظر از آن قتلگاه سیاسی و ایدئولوژیکی خیلی کوچکتر و کودکتر از این بودیم که بخواهیم انتخاب سیاسی کرده باشیم وقتی وارد آنجا شدیم دیدیم خیلی راحت می توانیم بچرخیم ، دیگه شرایط اردوگاه نیست وبرای همین یک دنیای جدیدی بود و یکسری جاذبه هایی داشت. به هر حال آن اوایلش یک خوشحالی داشت وقتی وارد آنجا شدیم خیلی راحت بگویم حتی با تضاد های افراد داخل اشرف مواجه نبودیم . مثلا ما نمی فهمیدیم که تضاد چیه افرادی که آن تو هستند با چه مشکلاتی دارند دست و پنجه نرم می کنند یا مشکلاتی که انها دارند چیه ، نمی دونم، می توانم منظورم را برسانم یا نه . یعنی ما مادون حتی تضادهایی خود بچه های داخل اشرف هم بودیم مثل یک بچه ای که پا شده بودیم و رفته بودیم توی محیطی که خوب بهداشتش، تغذیه اش و مینمم های آزادیش دو تا دنیا فاصله داشت با اردوگاه اسرای جنگی . برای همین طبعا یک سری جاذبه هایی داشت ، جدید بود خوشحال بودیم، واقعا خوشحال بودیم و نگرانی هم ته ذهن مان بود به هر حال برگشتی هم داره یا نه . ما ایرانی هستیم مثلا من سرباز این مملکت بودم خدمت کرده بودم زخمی شده بودم و دوسال اسارت کشیده بودم بلاخره می تونم یک روزی برگردم به ایران یا نه اینها ته ذهن مان هم بود نمی دونم تونستم جواب بدهم یا نه .

محمد حسین سبحانی :
بله من دوست دارم که این دودنیایی که آقا محمود می گوید توضیح بدهم . من خودم آنموقع تو همین کمپ اشرف بودم در هر صورت می خواهم که بینندگان یک تصویر واقعی از آن شرایط داشته باشند. انموقع سازمان در اوج استیصال آمد و دست به این عملیات نظامی ( فروغ جاویدان یا دروغ جاویدان یا مرصاد ) زد که در واقع برای هر کسی که یک مینمم اطلاعات نه تنها نظامی، یک اطلاعات اولیه دانستنی ها را می دونست می فهمید که درواقع رفتن توی جاده ای که نمی دونم از مهران تا کرمانشاه سیبل بشه با همه نیروها تا هواپیماهای ایرانی راحت بتوانند بمباران کنند ، کاری اشتباه هست. همه می دونستند که این عملیات صد در صد اشتباه هست ولی رجوی در واقع همه افراد را فدای این موضوع می کرد تا این بن بست استراتژیکی را نشان ندهد . چون رجوی می گفت که صلح طناب دار رژیم هست. یعنی اینکه صلح صورت نمی گیرد بنابراین در این شکافی که بین جنگ ایران عراق وجود دارد ما می توانیم عملیات نظامی انجام بدهیم تا در نقطه ای که به آن توانمندی لازم رسیدیم می رویم تهران را فتح می کنیم . ولی یک لحظه با این شوک روبرو شد ، آتش بس بین ایران و عراق برقرار شد و صلح بر قرار شد. بنابراین در درون تشکیلات رجوی در معرض این سئوال قرار گرفت که خوب چی گفتیم و چی شد؟ بنابراین برای اینکه این سئوال را از ذهن نیروهای سازمان پاک کند آمد هزار و چهارصد تن را به کشتن داد و بیش از هزار نفر را مجروح از ناحیه دست و پا کرد. و بعد برای جبران این بحران نیرویی و تشکیلاتی و استراتژیکی آمد نیروهایی را که همانطور که محمود توضیح داد درواقع هیچ سبقه سیاسی و شناخت کافی از سازمان مجاهدین نداشتند و طبعا اکثرشان برای اینکه از چاله در بیایند، آمدند و در چاه افتادند. خیلی تعبیر قشنگی را آقا محمود کرد که ما مادون تضاد و تناقض بودیم. در آن مقطع کل افراد سازمان دچار تناقض بودند که چی شد به اینجا رسیدیم؟ ولی این دوهزار نفر که معادل باقی مانده افراد در سازمان بودند در واقع اساسا با این تضاد نه تنها مواجه نبودند، بلکه بسیار هم بشاش شاد و سرحال بودند ، به دلایلی که آقای رستمی توضیح داد از یک فضای حداقل گرسنگی و شلاق خوب فرد حداقل خارج می شود. منم خودم در دوران حبس در زندان ابوغریب با شلاق و چوب شکنجه و تحقیر و مزدوران صدام حسین آشنا بودم ، خوب طبیعی پس که این دوتا دنیایی که اقای رستمی بدرستی توضیح داد واقعا یک عده ای غمگین و متناقض و شوهر از دست داده و زن از دست داده ، بچه ها را تو آن مقطع می خواستند به اروپا بفرستند. این یک دنیا بود، در دنیای دیگه افرادی دیگری بودند، بعد دوهزار نیروی جدیدی آمده که خلاصه از یک چاله ای فکر می کرده بیرون آمده خوب حالا طبعا آن گرسنگی اردوگاه را نداره و غذا حداقل به اندازه کافی وجود داره دیگه آن شلاق وجود نداره بنابراین یک دنیای جدیدی وارد شدند خوب بدرستی توضیح دادید آقای رستمی.
آقای رستمی کی به اصطلاح کم کم این احساس یا دنیا فرو ریخت؟ چطوری این پروسه را گذارندی؟ خوب موقعیت های زیادی بوده که می تونستی جدا بشی، چی شد که نتونستی جدا بشی؟
 


محمود رستمی:
این سئوالی هست که زیاد میشه و واقعا هم سئوال حقی هست. از وقتی که آمدم بیرون تماس داشتم با خانواده با افراد مختلف افراد با دیدگاههای مختلف خوب چرا وایستادی ؟ الان چرا مثلا قبلش نیومدی؟ آیا واقعا نمی توانستی ؟ تو این مدت چرا می شد تو مقطع های مختلف اگر صرفا شکل فیزیکی خارج شدن را آدم نگاه کنه ولی اگر نفهمیم که شرایط ما چی بوده قابل فهم نیست.
کسانی که چنین حرفی می زنند ببینید اولا که ما تحت تاثیر مغزشوئی بودیم به هر حال حرفها روی ما تاثیر داشت که این تنها راه مثلا آوردن آزادی به ایران هست، این تنها راه برابری در ایران هست ، این الگویی هست مثل همه انقلابهای دیگر و مثل همه مبارزه های دیگر . پس باید تحمل کرد، این یک سمت قضیه بود . سمت دوم اینکه خوب تو ایران اگر بریم چی میشه؟ به هر حال آلوده این داستان شدیم، یک پرونده ای درست شده ، بریم بیرون کجا را داریم ؟ یا باید بریم اعدام بشیم یا باید بریم زندانی بشیم غیر ازخودمان خانواده مان تحت فشار قرار بگیرند. یعنی انتخابی که کرده بودیم نمی فهمیدیم مجبور بودیم که بمونیم ضمن اینکه تا وقتی که دوران صدام بود اصلا نمی شد از آنجا خارج شد، بزرگترین گناه تشکیلاتی اعلام جدائی بود. چه کارهائی که نمی کردند با افرادی که می خواستند جدا بشوند آن چیزهایی که ما می دیدیم به چشم و چیزهائیکه بعدها من آمدم بیرون فهمیدم که افراد چی کشیدند، چیزهایی که در خفا زندان شکنجه آزار دیگه همه چیزهایی که خودتان خیلی بهتر می دونید. من خواندم آن داستان شما را یا افراد مشابه شما را . همه این پارامتر ها دست بدست هم می دادند که آدم خودش را مجبور و محکوم میدید که آنجا بماند و این نه به این معنی که با همان دیدگاه روز اول بودیم نه به این معنی که بازم همان فضا را داشتیم . ما یواش یواش دیدیم که نه حرف از آزادی زدن فقط شعار هست ما مینیمم های آزادی را در تشکیلات نداشتیم یک رابطه دوستانه هزار تا مارک می خوردیم ، وقتی دونفر آدم با هم دوست می شدند هم فکرند به هر حال خوششان میاد از همدیگر . اگر ما دونفر با همدیگر دووعده غذا سر یک میز می نشستیم مارک می خوردیم، مارکهایی مثل شعبه سپاه پاسداران ونمی دونم مزدور سپاه پاسداران گرفته تا مارکهایی که گفتنش شرم آور هست. ولی خیلی راحت اینها را به ما می گفتتند برای اینکه این مارکها را نخوریم مجبور بودیم خودمان را منطبق کنیم یعنی واقعا به جبر چون فکر می کردیم که هیچ راهی دیگر نیست خارج شدن از سازمان در یک دوره ای که دولت عراق هست دولتی که معلوم نیست بر اساس چه قانونی اسیر جنگی را تحویل سازمان داده است واقعا یک کار کثیف و پست و پلیدی هست که اسیر جنگی اطلاع ندارد و متوجه نمی شود که حقوقش چیه ولی بهر حال در دنیا شناخته شده است. دیگه که مظلوم تر از اسیر جنگی کیه ؟ رو چه حسابی این معامله را کرد اجازه داد که مثلا سازمان بیاد این نیرو ها را ببرد، پس اینقدر رابطه عمیق دارند با همدیگر خوب بیرون از سیاج یعنی چی یعنی افتادن بدست نیروهای صدام دیگه پس این تا وقتی که صدام بود یعنی واقعا هیچ راهی نبود البته بودند افرادی که جدا شدند و به تن خریدند شرایطی که وجود داشت

محمد حسین سبحانی:
حالا من سئوال دیگری را درواقع به شکل دیگری مطرح می کنم خوب آن مقطعی که شما وارد سازمان مجاهدین شدید، گفتید اواخر سال 68 بود. در واقع آن مقطع، مقطعی بود که لایه های بالایی تشکیلاتی سازمان در واقع در معرض نشستهای انقلاب ایدئولوژیکی یا طلاقهای اجباری قرار گرفتند . وقتی طلاقها شروع شد، همه در سازمان اجبارا طلاق گرفتند. خوب شما آن تبلیغات هایی که شبها تلویزیون سیمای آزادی که شما در اردوگاه می دیدید در هر صورت یک فضایی می دیدید خوب این بحث طلاقهای اجباری و خلاصه ممنوعیت ازدواج این بحثها اصلا برای شما مطرح شد یا نشد یا اگر شد کی شد ؟

محمود رستمی :
بله سال هفتاد بود یک مجموعه نشستهاییشروع شد. نشست دور اول و دور دوم و دور سوم . ما که دیگه آخرین لایه های این سازمان بودیم آخرین دور این نشستها را رفتیم که فکر می کنم دور سوم بود . آنموقع اصلا چیزی از لایه بندی و رده بندی را نمی فهمیدم ولی می فهمیدیم که یک بحث جدی هست که افراد را می برند انهائیکه مسئول تر از ما بودند لایه های بالاتر بودند و واکنش افراد هم واکنش های متفاوتی بود خیلی ها در هم ریخته، شکسته و درب و داغون بودند ، مثل مال باخته ها . خیلی ها سئوالات عجیب وغریبی داشتند، خیلی ها بصورت انطباقی شور فتور نشان می دادند، یک واکنشهای اینطوری می دیدیم از افراد. توی ذهن ساده ما تحلیل می کردیم که الان چه وضعی هست تا اینکه خودمان را وارد این نشستها کردند. اول این را بگم ببخشید من اینرا توضیح ندادم که من در ورود بعنوان رزمنده وارد ارتش آزادیبخش شدم ، یعنی بدون اعتقادات مذهبی و مجاهد نباشم. چون این امکان را به من داده بودند دافعه زیادی داشتم آنموقع از کل این داستان بعد تا دوازده سیزده سال هم هیچوقت در تشکیلات سازمان وارد نشدم بعنوان رزنده ارتش آزادی بخش بودم.

محمدحسین سبحانی:
یعنی آنان از ابتدا پذیرفتند که ایدئولوژی سازمان را شما اعتقاد نداشته باشید و ارتش آزادی بخش برای همین بود می خواستند بگند که شما عضو ارتش آزادی بخش هستید ؟

محمود رستمی:
بودند افراد دیگری که مشابه من بودند بعضی ها مارکسیست بودند و بعضی ها هم لائیک بودند یعنی ایدئولوژی سازمان را قبول نداشتند تا اینکه ما وارد این نشستها شدیم که یادم هست اولین بار رجوی آمد و در جلسه گفت از این به بعد دیگه زن خبری نیست یعنی به همین سادگی شروع کرد. بعد دیگه مجموعه نشستها شروع شد. خوب بین این افراد، افرادی بودند که متاهل بودند همسرشان در سازمان بود. بین اینها افرادی بودند که همسر خارج از سازمان داشتند . یک عده زیادی هم مثل ما چون لایه های آخر بودیم و جوان بودیم مجرد بودیم. بین این افراد افرادی بودند که در فروغ همسرشان کشته شده بود ، یا در عملیاتهای دیگر کشته شده بود، در تمامیت این رجوی آمد اینرا نفی کرد. گفت ازدواج و زن گرفتن و شوهر کردن ضد مبارزه هست، زندگی طلبی هست، خمینی گرائی هست. خلاصه با یک سس فمینیستی آزادی و برابری و رشد و ارتقای زن خلاصه همینجوری به خورد افراد می دادند. من یادم هست روز دوم یا سوم نشستها مرا صدا کردند و گفتند نظرت راجع به این نشستها چیه ؟ من همان موقع گفتم والا من عقیده شما را ندارم من چیزی را بعنوان رهبری عقیدتی را قبول ندارم . یعنی معامله ای بود که به اسم رهبری که محرمیت باشه نه می کنم و نه قبول دارم همینجوری هم وارد این سازمان شدم ولی خوب نیامدم که تو سازمان زن بگیرم هر کاری که بقیه می کنند منم می کنم . یعنی مشکل من الان این نیست و تو سن سالی هم نبودم واقعا مثلا نیاز جدی بهش داشته باشم، ولی یک احساسی داشتم که یک نوع شارلاتانیزم ، یک نوع کلاهبرداری ، یک نوع دروغ و واقعا دجالیت بود.

محمد حسین سبحانی :
این نگاه الان شماست یا همان موقع اینطوری فکر می کردید؟

محمود رستمی :
دقیقا آن موقع ببینید من هشت ماه، نه ماه اصلا نه قبول کردم و نه وارد شدم. یعنی اصلا می گفتم این چطوری می شه که یکی خودش را محرم زن همه بداند . خیلی ببخشید خیلی سریع میگم و مجبورم سریع بگم این چطور حرف زدنی هست ؟ حتی به لحاظ ذهنی حتی در تئوری به لحاظ گفتنش اصلا از کجاست و منشاء این قدرت چیه ؟ مگر قرون وسطی هست آن هم توی این دوران بعد هم که ادعا می کند که به لحاظ آگاهی نوک پیکان تکامل هست. خلاصه ولی خوب نمی تونستم که تبلیغات منفی علیه اش بکنم که تنها هنر این بود که خودم را در حاشیه نگه دارم تا اینکه یک جائی به من گفتند که بلاخره با ید یک چیزی را امضاء کنی واقعا شاید بگم پنج بار، شش بار خانم عذرا علوی طالقانی (سوسن) آنموقع فرمانده محور ما بود و فریدون سلیمی مرا در نشستهای چهار پنج ساعته نشستهای اجباری زیر فشار گذاشتند که بلاخره باید قبول و امضاء کنی .


ادامه دارد

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد