_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

فصل خزان براي فرقه رجوي (مجاهدین خلق)

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، دوم اکتبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/162

 

يكي از اعضاي مجاهدين كه خود را سخنگوي اين گروه ورشكسته معرفي كرده است به روزنامه شرق الاوسط گفته است «برای شروع بهار ايرانی آماده می شويم» اين به اصطلاح سخنگو كه در گيج گاوه بسر مي برد تشريح نكرده است كه بهار ايراني توسط آمريكا چگونه محقق خواهد شد. رجوي در پس از سقوط دولت قذافي در ليبي توسط بمبارانهاي مكرر آمريكايي ها گفت «قدر ليبي رقم خورد» رجوي خائن كه فكر ميكند در تفسير قرآن يد طولايي دارد توضيح نداد كه در قرآن كريم كه شب قدر انسان تشريح شده است، در ليبي چگونه اين قدر ليبايي ها توسط هواپيماهاي آمريكا قابل توجيح است.

سخنگوي نشئه مجاهدين در بخش ديگري از اين گفتگو گفته است «اين تحول امکان تحرک گسترده برای سازمان را فراهم می کند ، و فعاليت آن را در خود آمريکا و در هر جا که در آن مهاجران ايرانی باشند، و همچنين در داخل ايران تقويت خواهد کرد».

آيا فعاليت در آمريكا باعث سرنگوني رژيم ايران مي شود؟ خود آمريكا چند سال است كه از پس فعاليتهاي اتمي ايران برنمي آيد حالا يك گروه آبروباخته كه هيچ پايگاه اجتماعي در بين مردم ايران ندارند با چند سخنراني چند مقام سابق، قادر خواهند بود رژيم ايران را سرنگون كنند؟

از سال 1360 كه رجوي جنگ مسلحانه را با رژيم ايران شروع كرد، تا سال 1386 كه نامش در فهرست گروههاي تروريستي آمريكا ثبت شد، انواع و اقسام فعاليتهاي سياسي و نظامي عليه ايران انجام داد. در آن موقع حمايت كامل صدام حسين را به همراه داشت. انواع سلاحهاي سنگين و نيمه سنگين داشت، نيروهاي نظامي جوان داشت ولي هرگز نتوانست هيچ اقدام جدي عليه دولت ايران انجام دهد. اكنون كه بيش از سي سال از سال 1360 مي گذرد، هيچ گونه سلاح و جنگ افزاري ندارد، پايگاه اجتماعي آنها در بين جامعه ايران به صفر رسيده است، ميانگين سن افراد آن 60 سال شده است. همه اعضا فرتوت و از كار افتاده شده اند. حمايت صدام حسين را ديگر ندارد. آمريكا هم كه آنها را مثل دستمال كاغذي مصرف شده به بيرون انداخته است. رجوي با اين همه مشكلات چگونه قدرت را به دست خواهد گرفت.

مريم رجوي كه تاكنون دوتا شوهر رسمي داشته است بهتر است برود شوهر خود را از سوراخ موش بيرون بياورد بعد بيايد رياست جمهوري خود را اثبات كند. اين چه رهبري است كه از ترس بعد از ده سال از پايان جنگ اشغال عراق هنوز نمي تواند سرش را از مخفي گاهش بيرون بياورد حتي به نيروهاي خودش هم اعتماد ندارد كه حتي پيام تصويري برايشان بفرستد. رجوي آبروي هرچي رهبر و گروه سياسي را برده است. اين ميزان ترس و هراس از مرگ در هيچ رهبر سياسي بي سابقه است. موش خفته، عليرغم اينكه بيش از ده سال از سقوط صدام گذشته هنوز حاضر نيست حتي يك عكس از خود منتشر كند. اينهمه در آدم در اشرف كشته شدند ولي رجوي جنايتكار حاضر نيست به اندازه يك اپسيلون از خود مايه بگذارد

اين گروه جنايتكار كه هيچ نقطه روشني در تاريخ ايران ندارند، سرتاپاي آنها با جنايت و كثافت آغشته شده است وي مي روند كه به زباله دان تاريخ بپيوندند.
 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اظهارات سخنگوي مجاهدين خلق (فرقه رجوی) بعد از خروج از ليست

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، سی ام سپتامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/161

 

مجاهدين با چند روز تاخير، به اظهارت سخنگوي وزارت خارجه آمريكا پاسخ دادند. سخنگوي وزارت خارجه آمريكا در بخشي ازبيانيه خود گفته بود: «وزارت خارجه عمليات تروريستی گذشته مجاهدين خلق به ويژه دخالت در کشته شدن چند شهروند آمريکايی در دهه ۱۳۵۰ در ايران و حمله به سفارت ايران در آمريکا در سال ۱۳۷۱ را فراموش نخواهد کرد و نسبت به آن بی اعتنا نيست. وزارت خارجه همچنين نگرانيهای جدی در مورد مجاهدين خلق در رابطه با اتهاماتی دارد که مربوط به خشونتهايی است که در مورد اعضای خودش مرتکب شده است. ...»

مجاهدين پس از چند روز در حالي كه هنوز نشئهگي خروج از ليست از سرشان بيرون نرفته بود، به خماري افتادند. آنها در اطلاعيه اي پاسخ وزارت خارجه را به اين ترتيب دادند: «اگر منظور وزارت خارجه از خشونتهای مزبور کشتن و سوزندان شماری از مجاهدين توسط اپورتونيستهای چپ نما در دهه های گذشته است سازمان مجاهدين خلق ايران به هيچ وجه نمی تواند مسئوليت اقدامات جنايتکارانه آنها را که به عهده بگيرد.»

مجاهدين يا خودشان خر هستند يا وزارت خارجه آمريكا را خر فرض كرده اند. بايستي به سخنگوي ابله مجاهدين يادآور شد كه منظور كشتن صدها نفر از اعضاي تشكيلات است كه در قرارگاه مخوف اشرف در زماني كه پدرخوانده رجوي (صدام حسين) سر كار بود، صورت گرفت. منظور كشتن صدها انسان بيگناهي است كه تنها جرمشان اين بود كه مي خواستند از اين تشكيلات جهنمي خارج شوند.

در جاي ديگري اين سخنگوي ابله مجاهدين گفته است: «سازمان پرافتخار مجاهدين ايران (!!!) اعتبار خود را هم چون مصدق بزرگ از مردم ايران و نه اين يا آن دولت و وزارت خارجه می گيرد...» اولا كه مقايسه خودتان با مصدق يك قياس مع الفارق است. دوماً كدام مردم ايران؟ مردم ايران كه از شما متنفر هستند و خيانت شما را در حق خود هرگز فراموش نمي كنند. در تمام تاريخ بشريت كمتر گروهي پيدا مي شود كه در زمان جنگ به دشمن كشور خودش بپيوندد و اطلاعات نظامي به دشمن بدهد و سلاح بدست گرفته و همراه او به سربازان كشورش حمله كند. اين كار كثيف تنها و تنها از مجاهدين برمي آيد كه شرافت و انسانيت و هويت ملي و «اعتبار» خودشان را از دست داده و ديگر به سيم آخر زده اند...

البته اين نكته قابل توجه وزارت خارجه آمريكا نيز بايد باشد كه اين گروه نه تنها از مواضع تروريستي خود عقب نشيني نكرده، بلكه همچنان مواضع و اعتقادات تروريستي و التقاطي خود را در نهان حفظ كرده است.

لازم به يادآوري است كه سفير آمريكا در عراق، روز گذشته در گفتگويي با خبرنگار بي بي سي اظهار داشت «آمريكا بشدت از نزديك شدن به اين گروه پرهيز ميكند و هرگز حاضر نيست گذشته (خيانت بار) اين گروه را فراموش كند چه در مورد اعضاي خود و چه در مورد مردم ايران و مردم آمريكا»

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هراس رجوي (مجاهدین خلق) از ارتباط اعضاي تشكيلات با بيرون

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، بیست و سوم سپتامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/155

 

شوراي ملي رجوي در اطلاعيه اي صبح امروز تحت عنوان «پادویی کثیف سرهنگ عراقی برای اطلاعات آخوندها علیه مجاهدین در اشرف» مدعي شده است: «روز ۳۰ شهریور، در حالی که مجاهدان اشرف در حال بار زدن اجناس برای انتقال به لیبرتی بودند، یک سرهنگ عراقی در یک اقدام بیسابقه و به غایت رذیلانه ، پنج بار به یکی از آنها مراجعه کرد و با سماجت بسیار پیامهایی را از سوی اطلاعات آخوندی منتقل کرد.» بايد ديد اين اتفاق بي ارزش كه يك سرهنگ عراقي با يكي از اعضاي مجاهدين صحبت كرده، چرا دست مايه اي شده تا مجاهدين اطلاعيه رسمي صادر كرده و آن را در بوق و كرنا ببرند؟

مجاهدين خلق كه از هرگونه رويارويي اعضايشان با دنياي بيرون واهمه دارند وقتي چنين اتفاقي بيفتد فكر مي كنند تمامي ساختارها و اصولشان برباد رفته است. جالب است بدانيد كه در سرتاپاي اين اطلاعيه هيچگونه اسمي از فردتشكيلاتي مربوطه برده نشده است. و تنها به عباراتي چون «مجاهد خلق» و «مخاطب» بسنده كرده است. از آنجايي كه تشكيلات زياد به نيروهايش اعتماد ندارد فكر مي كند وقتي اسم اين فرد برده شود فردا ممكن است اين پيشنهاد سرهنگ عراقي كارساز واقع شده باشد و فرد مربوطه فيلش ياد هندوستان كند، آن وقت مجاهدين سنگ روي يخ مي شوند. لذا سازمان تصميم گرفته هيچ اسمي از اين افراد نبرد.

«پاسخ مجاهد خلق به یاوه های غیرقابل تحمل اطلاعات آخوندها این بود که در صورت تکرار، با مشت محکمی بر دهانهای آلوده مأمورانشان مواجه خواهند شد» البته اين مشت محكم و غيره را، اطلاعيه نويس اضافه كرده است. چون اگر مجاهدخلق مربوطه ريگي در كفش نداشت و چنين گفته بود چه واهمه اي از بيان اسمش بود؟ در اين ميان پاي يونامي و آقاي كوپلر هم به ميان كشيده شده است «تا به‌حال این موضوع مورد تحقیق و بازخواست قرار نگرفته و نماینده ویژه دبیرکل کماکان به سکوت درباره آن ادامه می‌دهد.» مجاهدين انتظار دارند با هركدام از «خاله زنك بازي» هاي مجاهدين آقاي كوپلر و وزيرخارجه آمريكا و آقاي بان كي مون موضع گيري كنند.

و اما حرف آخر را در پايان اطلاعيه زده است «مقاومت ایران با شدیدترین اعتراض نسبت به این بدعت خطرناک...» پس ترس جناب رجوي اين است كه اين بدعتي شود و البته اين خيلي خطرناك است كه اعضاي مجاهدين با افسران رابطه مستقيم داشته باشند. گيريم كه حرف درست باشد و افسر عراقي چنين كاري كرده باشد، مگر مجاهد خلق «لم يرتابو» نيست مگر عهدنامه ايدئولوژيك امضا نكرده است؟ مگر حاضر حاضر نگفته است؟ مگر به رژيم ايران نگفته است «بيا بيا». پس چه خطرناكي؟ چه بدعتي؟

در جواب همه اين خزعبلات همين بس كه طي هفته گذشته بيش از پنج نفر از كمپ ليبرتي پا به فرار گذاشته و به عراقي ها پناهنده شدند. اين موج فرار روبه فزوني ناشي از سردرگمي و سرخوردگي نيروهاي تشكيلات است كه ديگر نه نشستهاي سياسي و ايدئولوژيك و نه پيامهاي «رهبري» و نه هيچ چيز ديگر نمي تواند چاره ساز آن باشد. فروپاشي در تقدير است و اين سرنوشت محتوم مجاهدين مي باشد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مرحله سرنگوني

(مجاهدین خلق، فرقه رجوی در واپسین روزهای حیات)

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، بیست و یکم سپتامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/154

 

فرقه روبه سقوط رجوي، اكنون در واپسين روزهاي حيات خود، مي رود تا با پشت سر گذاشتن روند روبه افزايش اضمحلال تشكيلاتي و سياسي، مهر پاياني بر همه ادعاها و دروغهاي بزند. اين مرحله كه از بيست و ششم شهريورماه سال 91 شروع شده است. يعني روزي كه آخرين سري ازنفرات اشرف آنجا را ترك كردند، «مرحله سرنگوني» فرقه رجوي مي باشد.

مرحله سرنگوني داراي مشخصات و مختصات ويژه خود ميباشد كه تماما با اين مرحله از حيات مجاهدين صدق ميكند. اكنون در اينجا مي خواهم به نگاهي گذرا به هر كدام از اين مشخصات بپردازم.

اول اينكه از دست دادن ظرف تشكيلات خود. طي بيست و پنج سال گذشته اشرف بعنوان ظرف تشكيلاتي مجاهدين شناخته شده و تشكيلات اين فرقه صرفا در اين مكان معنا و مفهوم پيدا كرده ا ست. قبل از آن، اين تشكيلات بصورت نيم بند در مرز مناطق كردنشين و برخي در داخل ايران و برخي نيز در خارج از كشور، فعاليت مي كرد و رجوي با اين تشكيلات پراكنده نمي توانست اهداف و نيات خود را به پيش ببرد. پس از سال 1365 و ورود رجوي به عراق، اين آرزوي ديرينه سازمان مجاهدين كه گردآوري نيروهاي تمام وقت تشكيلاتي در يك مكان و تشكيل سلسله مراتب فرماندهي و فرماندهي واحد بود به تحقق پيوست. اين برگ برنده مجاهدين در آن زمان بود كما اينكه توانست در مقابله با دولت ايران به پيروزهاي مقطعي نيز دست يابد. البته به درستي و غلط بودن آن تحركات فعلا در اين مقوله كاري نداريم.

از آن موقع تاكنون اين تشكيلات در يك نقطه، منسجم وجود داشته و تمامي سياست و و تبليغات و ديپلماسي مجاهدين نيز بر پايه همين و به پشتيباني همين تشكيلات در عراق بنا نهاده شده بود. آنچه كه برگ برنده آنها در مقابل ساير اپوزيسيون خارجه نشين بود همين تشكيلات بود و الا اگر تشكيلات مجاهدين حذف شود ديگر چه فرقي با ساير اپوزيسيون دارند؟ اين البته هديه اي بود كه از طرف صدام حسين به او داده شده بود، رجوي بارها در نشستهاي دروني اذعان مي كرد كه تنها دولتي كه در جهان ما را درك ميكند و هدف و استراتژي ما با او يكسان است، همين صدام حسين مي باشد. البته اين حرف تا حدودي درست بود ولي ديديم كه اين تنها دولت حامي مجاهدين در عراق نيز سرنگون شد. در دولت بعدي عراق، بارها و بارها براخراج مجاهدين اصرار كردند ولي اثري نبخشيد تا اينكه كار به خشونت كشيد. مجاهدين البته خيلي سعي كردند كوتاه نيايند و با اهرم فشار خارجي (اروپا و آمريكا) مانع از تخليه اشرف شوند ولي از آنجايي كه دولت ايران و بالطبع دولت عراق نيز درست جايي را نشانه رفتند كه نقطه حياتي مجاهدين است يعني اشرف. بالاخره زير هجمه و فشار فوق العاده خارجي و منطقه اي مجاهدين مجبور به عقب نشيني شدند و اشرف تخليه شد. اين اولين نمود و نشانه مرحله سرنگوني است.

دوم عقب نشيني از همه شعارها و مباني اعلام شده. شعارهايي نظير «اگر اشرف بايستد جهان خواهد ايستاد»، «چو اشرف نباشد تن من مباد»، «در اشرف مي مانيم تا بميريم»، «ازوجب به وجب خاك اشرف دفاع خواهيم كرد» «اشرف مي مانم و اشرفي مي ميرم» و هزاران شعار ديگر كه حتي بخاطر آن بيش از پنجاه نفر طي اين چند سال كشته شدند. اين شعارها البته شعارهاي معمولي نيست. اين شعارها برپايه يك استراتژي است كه طبعا از ظرف تشكيلاتي خود يعني اشرف دارد حمايت مي كند. و البته درجه حساسيت و اهميت موضوع را بيان مي كند ولي زير فشار از آن عقب نشيني كرد و اين دومين نشانه از مرحله سرنگوني است.

سوم عقب نشيني از اصول ايدئولوژيكي سازمان مجاهدين، روي آوردن به آمريكا و وزارت خارجه آمريكا بعنوان تنها حامي منافع خود، يعني عقب نشيني از اصول ايدئولوژيكي اوليه. رجوي كه همه آرمانها و اصول تشكيلاتي و ايدئولوژيك بنيانگذاران سازمان را زيرپا گذاشته و تحت عنوان، پيچيدگي شرايط از آن عقب نشيني كرده است، اكنون آمريكا كه قرار بود اصلي ترين تضاد جامعه بي طبقه توحيدي باشد را بعنوان اصلي ترين حامي خود مي داند و هرجا به آنها فشار مي آورد به وزارت خارجه آمريكا پناه مي برد و از خانم كلينتون ميخواهد كه به نفع آنها موضعگيري كند. در كتاب شناخت كه اصلي ترين كتاب ايدئولوژيك مجاهدين مي باشد آمده است «بين امپرياليسم و خلق دو راه بيشتر وجود ندارد يا نبرد يا مرگ» يا ابريشمچي در كتاب «فلسفه امام زمان» گفته است«امپرياليسم جهانخوار آمريكا كه جنايات آن در ويتنام و ژاپن برهمه عيان است، خوي جهانخواري دارد و هيچگاه و در هيچ شرايطي يك نيروي انقلابي نمي تواند سرسازش با آن داشته باشد» البته بايستي به حرفهاي آقاي ابريشمچي علاوه بر ويتنام و ژاپن، كشتار مردم در عراق و افغانستان را نيز اضافه كرد. اين هم سومين نمود از مرحله سرنگوني.

چهارم سرنوشت اعضاي تشكيلات است. برفرض كه رجوي با دوز و كلك توانست از عوامل قبلي بگذرد ولي يك چيزي كه هرگز از آن عبور نخواهد كرد و گلوي او را خواهد فشرد، خود نفرات تشكيلات است. همين نفراتي كه براي او در نشست داخلي اشرف شعار «حاضر حاضر» سر مي دهند و الي آخر، همين نفرات دشمنان بالقوه او هستند. به محض اينكه پاي اين نفرات به خارج از تشكيلات باز شود، با اين واقعيت مواجه خواهند شد كه بيش از سي سال از زندگي شان را از دست داده اند و هيچ نتيجه اي هم نتوانستند بگيرند. فردي كه در بيست سالگي وارد مجاهدين شده الان پنجاه ساله است. اكنون زندگي او بر باد رفته محسوب مي شود و هدف آنها كه سرنگوني دولت ايران بوده است هرگز به تحقق نپيوسته پس سئوال اين است كه زندگي من چرا به هدر رفت؟ و اين خود پايه يك دشمني و كينه نسبت به مجاهدين و شخص رجوي خواهد شد. افرادي كه در يك تشكيلات بسته و بدور از افكار عمومي زندگي كرده اند آنهم بيست سال و سي سال. وقتي با پيشرفت جامعه مواجه مي شوند با خانواده مواجه مي شوند ناگهان دچار يك تحول مي شوند كه قطعا اين تحول به سود رجوي نخواهد بود.پس مهمترين معضل رجوي چگونگي سرنوشت اين اعضاي پريشان است. در هر صورت بايستي به خروج و مواجه شدن اين افراد با دنياي واقعي و بيروني موافقت كند. و اين نيز يكي ديگرا ز نمودهاي مرحله سرنگوني است.

و آخرين دليل هم عدم كارآيي فعاليتهاي سياسي مجاهدين در خارج از كشور مي باشد. فعاليتهاي سياسي مجاهدين در خارج ازم كشور همه با پشتوانه اشرف صورت مي گرفت. با پشتوانه «يك تشكيلات منسجم». ولي وقتي اكنون اين تشكيلات وجود ندارد هم قدرت بسيج ايرانيان در خارج از كشور پايين خواهد آمد، هم قدرت بسيج سياسي مقامات خارجي كارآيي نخواهد داشت و از همه مهمتر شعارهاي توخالي آنها هم براي ايرانيان و هم مقامات خارجي روشن خواهد شد.

آنچه كه در مطالب بالا بصورت تيتروار مرور كردم دلايلي بود كه نشان دهنده ورود مجاهدين به مرحله سرنگوني است. تشكيلات در سراشيب سقوط و فروپاشي قرار گرفته است. رجوي هرگز به اشتباهات خود اشاره نكرده و حتي اعلام نكرد كه «جام زهر را سركشيده» و تن به فر وپاشي تشكيلات داده است. او هرگز چنين جرأت و جسارتي را در خود نمي بيند كه به اشتباهات و انتقادات خود اعتراف كند. كسي كه اين جسارت و قدرت را ندارد قطعا آنقدر ضعيف النفس هست تن به ساير شكستها كه بدنبال آن خواهد آمد هم بدهد. رجوي نه تنها به شكست خود اعتراف نكرد بلكه آنرا پيروزي ناميد!! و خروج نيروهايش را از اشرف «كارزار پيروزي» ناميد. البته اسم آن مهم نيست، رسم آن مهم است. مهم تن دادن به اين خروج و اين شكست است كه در تقدير بود. اين تقدير همه ديكتاتورها و كساني است كه حرف فقط حرف خودشان است و به حرفهاي ديگران توجهي نمي كنند.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اشرف، ناموس مجاهدين خلق (فرقه رجوی)؟

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، هجدهم سپتامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/152

 

ساكنان اشرف طي هفت سري از اشرف به ليبرتي پايگاه ترانزيت سازمان ملل براي خروج از عراق رفتند. رجوي، ابلهانه آن را «هفت كارزار پيروزي» ناميد اين در حالي است كه هفت پله براي نابودي تشكيلات رجوي محسوب ميشود. زماني كه ما در تشكيلات بوديم از آنجايي كه رجوي با بلاهت تمام هر وقت شكست مي خورد، براي روحيه دادن نفرات داخل تشكيلات نام آنرا پيروزي مي گذاشت، خيلي از اعضاي تشكيلات براي آنكه توان به رخ كشيدن اين بلاهت رجوي را نداشتند با طعنه و كنايه مي گفتند، «برادر» همه شكستها را برايمان تبديل به پيروزي مي كند... البته رجوي اين نيش طعنه آميز اين را نمي گرفت و فكر مي كرد دارند از او تعريف و تمجيد مي كنند.

و هربار ديگر نيز اين را تكرار مي كرد. اينبار نيز درست شبيه همان اعمال بلاهت بارش است كه شكست و فروپاشي تشكيلاتش را تحت نام «پيروزي» معرفي مي كند. از آدمي كه در غار نشسته و با يك سري آدم غارنشين سركار دارد بيش از اين انتظاري نيست، فكر مي كند بقيه هم كه در دنياي آزاد زندگي مي كنند مثل خودش ابله هستند.

بگذاريد اينبار پيروزي رجوي در كارزارهاي شماره يك تا هفت را يكبار بررسي كنيم ببينيم واقعا رجوي پيروز شده است؟

اولا: نتيجه اول اين جابجايي از دست دادن اشرف است. اشرف براي رجوي «ناموس» بود، اشرف براي رجوي «همه چيز» بود، اشرف براي رجوي معناي مرادف تشكيلات داشت. اشرف براي رجوي كانون و ظرف استراتژيك بود، قرار بود با چنگ و ناخن و دندان از اشرف دفاع شود. قرار بود در اشرف بمانند و بميرند. قرار بود حتي به بهاي از بين رفتن همه مجاهدين، اشرف حفظ شود. ولي در اين ميان كانون استراتژيك از ميان رفت، ناموس بر باد رفت... آيا اين پيروزي است؟

ثانيا: بقول خودشان به يك زندان منتقل شده اند. فشار دولت عراق و كميسارياي پناهندگان، صليب سرخ، يونامي و آمريكا بر آنها بيشتر شده است. خواه ناخواه، امروز نشد، فردا، بايستي عراق را ترك كنند و تن به فروپاشي تشكيلات بدهند. چون هيچ كشوري آنها بصورت جمعي قبول نمي كند، حتي كمتر كشوري پيدا مي شود كه بصورت تك به تك نيز آنها را بعنوان پناهنده قبول كند. اين يعني پايان تشكيلات.... آيا اين پيروزي است؟

ثالثا: «ارتش آزاديبخش» كه حاصل جنگ ايران و عراق بود، پس از پايان جنگ، كارآيي خود را از دست داد. رجوي از سال 1367 تا سال كنون بيش از بيست و چهار سال اين جنازه را با خود يدك كشيده است. در آن موقع به توصيه هاي خيرخواهانه هيچ كس گوش نكرد و عزم جزم كرد در عراق جنگ زده و جزام، كنار صدام حسين باقي بماند به اميد روزي كه ميان ايران و عراق اتفاقي بيفتد و او بتواند از اين نمد كلاهي براي خود بدوزد. اكنون كه بوي گند اين جنازه تمامي عالم را فرا گرفت بايستي در همين اشرف دفن شود و نام آن براي هميشه فراموش شود. اين يعني پايان استراتژي ارتش آزاديبخش.... آيا اين پيروزي است؟

رابعا: رجوي معتقد بود كه اگر از استراتژي «ارتش آزاديبخش» عقب نشيني كند، بايستي از آمدن به عراق عقب نشيني كند. اگر آمدن به عراق اشتباه بوده است پس جنگ مسلحانه اشتباه بوده است، در اين صورت پس سي خرداد اشتباه بوده است. پس مبارزه سياسي عليه رژيم اشتباه بوده است... و به اين ترتيب رژيم همه اين مراحل شكست و عقب نشيني را پذيرفته است.... آيا اين پيروزي است؟

خامسا: رجوي هنوز كه هنوز است پس از ده سال از پايان جنگ اشغال عراق، هنوز جرأت نكرده است از سوراخ موش بيرون بيايد. اين چه رهبر سياسي است، كه حتي حاضر نيست يك پيام ويدئويي بفرستد. اين چه فرمانده كل ارتشي است كه، ارتشيان او ده سال است در سخت تر ين شرايط از داشتن فرماندهي خود محروم هستند و تنها صداي او را مي شنوند. اين چه مسئول مقاومتي است كه ده سال از جنگ گذشته هنوز از ترس حاضر نيست يك پيام رسمي بفرستد يا خودش را نشان بدهد. تمامي رهبران گروههاي سياسي، نظامي، حتي تروريستي بالاخره از شيوه هاي مختلف براي پيروان خودشان پيام مي فرستادند از جمله بن لادن كه بزرگترين ابرقدرت دنيا دنبال او بود هر چند وقت يكبار از طريق الجزيره يا از طريق اينترنت پيامي براي پيروان خود مي فرستاد، ولي رجوي هرگز جرأت نمي كند.... آيا اين پيروزي است؟

سادسا: در ششم و هفتم مرداد و سپس در نوزدهم فروردين، بيش از پنجاه نفر در درگيري با نيروهاي عراقي كشته شدند. اساسا اين درگيري بخاطر اين بود كه عراقيها خواستار خروج آنها از اشرف بودند و رجوي با پيام به نيروهاي خود از آنها خواسته بود به هر قيمت شده جلوي عراقيها بايستند، حتي اگر همه آنها كشته شوند. حاصل اين ايستادگي و تن ندادن به خواسته دولت عراق بيش از پنجاه كشته و بيش از پانصد زخمي بود. برخي از آنها دست وپاي خود را از دست دادند برخي قطع نخاع شده و ويلچرنشين شدند. ولي اكنون رجوي به اين خواسته عراق تن داد. يعني همان چيزي كه عراقيها روز اول مي گفتند، سئوال از رجوي اين است اگر قرار بود از عراق خارج شويد پس چرا زودتر تصميم نگرفتيد كه اين پنجاه نفر كشته نشوند. رضا هفت برادران حق دارد بپرسد كه چرا صبا كشته شد؟ خانواده رجبي حق دارند بپرسند چرا فائزه كشته شد؟ و خانواده چاووشي، همچنين خانواده مسيح، خانواده بهشتي و غيره... هرچه هم رجوي به جسد آنها اداي احترام كند ولي آيا آنها زنده خواهند شد. كشته شدن براي هيچ... آيا اين پيروزي است؟

بهرحال تشكيلات رجوي به انتهاي خط خود رسيده است. استراتژي جنگ مسلحانه او عليه رژيم به شكست انجاميده است. پس به كشتن دادن بيش از صدهزار نفر در اين جريان رجوي به اين نقطه رسيده كه از ابتدا اين جنگ اشتباه بوده است. اكنون در جامعه ايران هر اتفاق و تغييري هم رخ دهد، مجاهدين هيچ جايي در آن نخواهند داشت. همانطور كه در جريان جنبش سبز اثبات شد. اين جنبش رهبري خودش را داشت و هرگز كسي شعاري براي رجوي نداد و هرگز نامي از مجاهدين برده نشد. زيرا آنها آنقدر درجامعه ايران منفور هستند كه هيچ كس حاضر نيست خود را آغشته به آنها بكند. اين سرنوشت رقت بار جرياني است كه از جامعه خود دور افتاده و به يك فرقه تبديل شده است. اين حرف را رجوي بهتر از هر كسي مي فهمد.

 

در ادامه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فرجام يك حيات «خفيف و خائنانه»

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، هفدهم سپتامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/151

 

روزگاري بود كه ما خوش خيالانه در تشكيلات مجاهدين حرفهاي رجوي و ساير مسئولان سازمان را باور مي كرديم. از آنجايي كه ارتباطات ما با دنياي خارج تماما قطع بود، تنها منبع خبري ما بولتن خبري بود كه توسط خود فرقه از اخبار گلچين مي شد و خبرهاي مورد قبول خودشان را به خورد ما ميدادند. بعد هم هر چند وقت يكبار رجوي در نشستي اين اخبار و تحولات را تحليل مي كرد و آنچه كه مورد نظر خودش بود به ما تلقين مي كرد.

شايد در دنياي امروزي اين چيزي خيلي عجيب باشد، ولي متاسفانه واقعيت دارد. رجوي آنچه را كه مي خواست و آنچه كه تشكيلاتش مي طلبيد به خورد ما مي داد. و از آنجايي كه صدام حسين و تمامي سيستم امنيتي اش پشتيباني او بود، هر صداي مخالفي را با «مشت آهنين» پاسخ ميداد. راه هاي خروج از سازمان تماما بسته بود و هركسي در اين تارعنكبوت گيرمي كرد چاره اي جز ماندن تا زمان مرگ نداشت.

ما با انگيزه هاي انقلابي و آزاديخواهانه به اين سازمان روي آورده بوديم، ما براي ميخواستيم براي آزادي كشورمان بجنگيم، ما بي عدالتي و دروغ و ريا ديده بوديم و مي خواستيم با آن بجنگيم به همين خاطر به اين سازمان پيوسته بوديم. پنل بيروني اين سازمان زيبا بود، با رنگ خون شهدا تزئين شده بود، با كلمات قرآني و حرفهاي احساسي مزين گشته بود ولي وقتي وارد آن شديم ديديم كه محتوا با پنل بيروني بسيار متفاوت است. آنچه كه در ويترين ديده بوديم تنها پوسته اي بود كه روي حقيقت تلخ اين سازمان را پوشانده بود.

اگر در جمهوري اسلامي زندان و شكنجه بود، در مجاهدين هم رواج يافت، اگر در جمهوري اسلامي كشتار مخفيانه وبي دليل بود، در مجاهدين هم همينطور شد، دروغ و ريا آمد، حرفهاي زور آمد، تشكيلات به شكنجه گاه روح و روان تبديل شد. طي بيست و پنج سال همانند دوران آموزشي سربازي، هر روز بايستي صبح زود ساعت شش بيدارمي شديم، صبحگاه مي رفتيم، و بلادرنگ تا ساعت 11 شب كار مي كرديم و بعد خاموشي، تا فرداي دگر، اين روزها پي در پي بدون هيچ اميدي، بدون هيچ انگيزهاي مي گذشت.

عاليجناب سفيدپوش هر چند وقت يكبار ما را جمع مي كرد و سعي مي كرد با توليد چشم اندازهاي دروغين ما را به آينده اميدوار كند. روزي سرفصل انتخابات رياست جمهوري ايران تعيين شد، وقتي سرفصل مي رسيد و خبري نمي شد، سرفصل بعدي انتخابات مجلس بود، پس از پايان اين سرفصل، انتخابات رياست جمهوري آمريكا بود (چون اميدوار بود كه با رئيس جمهور جديد آمريكا اقدام عملي عليه ايران انجام گيرد) بهرحال دو سال به دوسال و چهار سال به چهار سال بيست و پنج سال گذشت و عاليجناب سفيدپوش اينبار خود مخفي شد و ديگر اثري از او نبود.

هميشه همينطور بوده است، هميشه د ر موقع خطر عاليجناب به سوراخ موش مي رفته است. هميشه بدنه تشكيلات بود كه بايستي فدا مي شد تا عاليجناب بتواند جان سالم بدر ببرد. معمولا وقتي شرايط سخت مي شود، لزوم وجود رهبري بيشتر احساس مي شود و در اين شرايط است كه بايستي رهبري هنر خود را نشان بدهد ولي در مجاهدين هميشه برعكس بوده است. در سال شصت نيز چنين كرد. در شرايط سياسي كه كسي با آنها كاري نداشت هر روز در دانشگاه و استاديوم و ترمينال و غيره حاضرمي شد و سخنراني مي كرد ولي وقتي شرايط سخت شد و گرفت و گير شروع شد، رهبري غيبش زد، و براي اينكه فداكاري از خود نشان بدهد، زن پير و معلولش را جا گذاشت تا بلافاصله پس از مرگش با دختر هيجده ساله بني صدر ازدواج كند، و همرزم قديمي اش موسي خياباني را جا گذاشت تا در برابر رهبري بلامنازعش كسي موي دماغش نشود.

در عراق نيز تا وقتي كه اربابش، صدام بود كه يكه تازي مي كرد و در برابر يك سري آدم دست و پا بسته كه آنها را مجبور به ماندن كرده بود، شاخ و شانه مي كشيد و مشت آهنين نشان مي داد و هر روز نشست پشت نشست. ولي وقتي كه صدام سرنگون شد، عاليجناب نيز مخفي شد. ديگر گور پدر بدنه تشكيلات. آنها بروند با «خواهر مژگان» خوش باشند تا رهبري در سوراخ موش بماند.

وقتي كه آمريكاييها، عراق را اشغال كردند و رجوي سيطره خود روي نيروها را تا حدي از دست داد و كساني كه كمي جسورتر بودند توانستند از اين مخمصه خود را نجات دهند. در كنار اشرف كمپي به نام «تيف» تشكيل شد كه جداشدگان از تشكيلات تحت نظر آمريكايي ها، منتظر خروج از عراق بودند. به دستور عاليجناب تا توانست كارشكني كرد تا اين افراد پايشان به خارج باز نشود كه خوشبختانه تيرشان به سنگ خورد. روزي كه تيف منحل شد و ماداشتيم از آنجا مي رفتيم، مجاهدين جشن مفصلي گرفتند و با شعار «تيف ـ تف» ما را بدرقه كردند.آن روز آنها بسيار شادمان بودند كه از شر ما راحت شده اند اما نمي دانستند كه روزي اين سرنوشت خودشان نيز خواهد بود كه با شعار «اشرف ـ تف» آنجا را ترك خواهند كرد و چه با ذلت و خواري آنجا را ترك خواهند گفت.

رجوي هرگز فكر نمي كرد كه روزي آمريكايي ها به او پشت كنند. درتحليلهايش آمده بود كه آمريكا به پاس اين همه خدمتي كه به آنها كرده، هرگزپشتشان را خالي نخواهد كرد. همان موقع كه من داشتم از سازمان مي رفتم به يكي از مسئولين سازمان گفتم «آيا فكر روزي را كرده ايد كه روزي آمريكايي ها عراق را ترك كنند و سرنوشت سازمان به دست عراقي هايي بيفتد كه به خون ما تشنه هستند؟» مسئول مربوطه گفت: «آمريكايي ها هرگز عراق را ترك نمي كنند، آمريكا كه اين همه خرج كرده عراق را گرفته هرگز عراق را ترك نمي كند كه آن را دو دستي تقديم رژيم بكند» ولي ديديم كه آمريكا، عراق را ترك كرد و شرايط درست صد و هشتاد درجه با تحليلهاي رجوي متفاوت بود.

وقتي حفاظت اشرف به دست نيروهاي عراقي افتاد، عرصه روز به روز بر مجاهدين تنگ شد، روزهاي خوش، لوليدن در اشرف رو به پايان بود. هر روز از يك «ضلع» بر اشرف مي تاختند. امروز كه خبر تخليه اشرف را شنيدم لازم ديدم روزي را يادآوري كنم كه مجاهدين بسته شدن تيف را جشن گرفتند. آنها به اين خاطر بسته شدن تيف را جشن گرفتند كه ديگر از تشكيلات كسي به آنجا نرود. كه كورسوي اميدي هم براي رفتن اگر در دل كسي هست خاموش شود. و اكنون خودشان با خفت و خواري دارند از اشرف مي روند. بازرسي هاي خفت بار و تحقيرآميز نيروهاي عراقي همراه با ضرب و شتم، آخرين روزهاي سرنوشت مجاهدين در اشرف را رقم زد و اكنون بايستي در يك چارديواري محصور زندگي كنند و روزانه مورد «فرار» داشته باشند تا آنقدر تحليل بروند كه ديگر فرياد «غلط كردم» شان گوش جهان را پر كند.

بايستي قبل از هر چيز خروج شرم آور آنها از اشرف را به رهبر در سوراخ موش مقاومت و رئيس جمهور بيوه مقاومت تبريك گفت.

 

در ادامه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آن ممه را لولو برد (مجاهدین خلق، فرقه رجوی)

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، پانزدهم سپتامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/148

 

در حالي كه آخرين سري از ساكنان اشرف، در حال انتقال به ليبرتي هستند و ديگر هيچ اميدي براي نگهداري اشرف وجود ندارد، مجاهدين همچنان با خواب و خيال اشرف و روزهاي از دست رفته بسر مي برند. به قسمتي از اين اطلاعيه منتشر شده از طرف شوراي ملي مقاومت رجوي توجه كنيد: «دولت عراق با این تور تبلیغاتی [آوردن خبرنگاران به كمپ ليبرتي] تلاش کرد، واقعیت کمپ لیبرتی را که با هر معیاری یک زندان است، پنهان کند و بر تخلیه اجباری ۳۲۰۰تن از مجاهدان اشرف و اخراج آنها از شهر و خانه ۲۶ساله شان سرپوش بگذارد.» يا در جاي ديگري از همين اطلاعيه آمده است «اگر هیأت حقیقت یاب است، باید قربانیان یعنی مجاهدینی را که مشمول جابه‌جایی اجباری شده اند، استماع کند و اشرف خانه ۲۶ساله این افراد را بازدید کند و سقوط زندگی آنها را از اشرف به لیبرتی از نزدیک مشاهده کند»

اين حرفها قبل از هر چيز بيانگر اين است كه رجوي همچنان خواب اشرف را مي بيند و براي آن دلش آب مي شود. سالهايي كه نزديك به سه هزار نفر را در آن زنداني كرده بود و بر آن حكمروايي مي كرد. رجوي قبل از هر چيز عقده رياست خود را به اين ترتيب خالي مي كرد و با يك سري آدم در بند و اسير كه هيچ راهي جز ماندن نداشتند رفتارهاي غير انساني انجام ميداد.

رجوي معمولا هميشه از شرايط عقب تر است و خيلي دير تغيير اوضاع را متوجه مي شود، همانطور كه تغيير فاز آمريكا را متوجه نشد، همانطور كه تغيير در عراق را متوجه نشد، همانطور كه جريان اصلاحات در ايران را متوجه نشد، همانطور كه هزاران مورد ديگر را متوجه نشد، اين بار نيز فكر ميكند هنوز ممكن است روزي اشرف باز خواهد گشت، غافل از اينكه ديگر آن ممه را لولو برده و هرگز چنين چيزي متصور نخواهد بود. چند سئوال ديگر نيز در همين يكي دو جمله مستتر ميباشد كه مجاهدين مي بايستي به آن پاسخ دهند.

اولا مگر اين سالها شما در اشرف «زندگي» مي كرديد؟ مگر قرار نبود شما «زن» و «زندگي» را طلاق داده و به مبارزه بيانديشيد؟

ثانيا مگر قرار است شما ليبرتي را نيز جاي زندگي كنيد؟ ليبرتي يك كمپ ترانزيت است از اشرف به خارج از عراق، همين و بس. قرار نيست جاي زندگي ايده آل باشد. رجوي قبل از هر چيز اين را بايد خوب بفهمد كه ليبرتي هرگز به يك مكان دائمي براي زندگي مثل اشرف تبديل نخواهد شد. چون ديگر صدام حسين وجود ندارد كه پدرخوانده او باشد.

ثالثا هيچ يك از اعضا، ديگر حال و حوصله يك اقامت دائم در مكان ديگر در عراق را ندارند. دليل آن هم فرارهاي پي در پي از ليبرتي است. طي هفته گذشته چهار نفر توانستند فرار كنند. كه اين خود بيانگر اوج نارضايتي و سرخوردگي نيروها از اعمال رجوي است.

نهايتا اينكه رجوي همچنان خود را درگير آب و فاضلاب و گل و گياه در ليبرتي كرده و نمي داند كه دارند كلاه بزرگتري سرش مي گذارند. هنوز نيز در هر اطلاعيه اي و در هر فرصتي، جيغ بنفش او در مورد آب و فاضلاب بلند است. راستي اگر رجوي عقلي در سر داشت، مي بايست جيغ بنفش خود را براي چيزهاي مهمتري كه از دارد از دست مي دهد مي كشيد.

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد