_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

kanoon@iran-ghalam.de

info@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

فرقه رجوی (مجاهدین خلق) و ارتش آزادی سوریه

 

 

حامد صرافپور، فریاد آزادی، نوزدهم اکتبر 2012
http://www.faryade-azadi.com/

 

سایت فرقه مجاهدین با آب و تاب فراوان خبری را در تاریخ 16 اکتبر در مورد کمیسیون امنیت و سیاست خارجی مجلس انتشار داده است که بد نیست کمی بیشتر روی آن تأمل شود:
http://www.mojahedin.org/pages/detailsNews.aspx?newsid=117231

 

 

همانطور که می توان ملاحظه کرد در این متن هیچ توضیحی از سوی رهبران فرقه داده نشده و تنها به ذکر چند خبر از خبرگزاریهای مختلف جمهوری اسلامی بسنده شده است. اما محتوای عنوان نمودن خبری از این دست نشانگر اهمیت مسئله برای رهبری مجاهدین است. تیتر مهم این خبر که توسط سران فرقه نوشته شده چنین است:

(((سراسیمگی و ترس و وحشت رژیم در شبکه های تلویزیونی و رسانه های حکومتی از همبستگی مجاهدین و ارتش آزادی سوریه خبرگزاری سپاه پاسداران ولايت فقيه: سخنگوی مجاهدين اعلام کرد اولويت آنها حضور عملياتی و پر تعداد در کشور سوريه خواهد بود و آمادگی دارند که همه نفرات خود را به اين کشور اعزام کنند)))

رهبری فرقه که بیش از ده سال است از ترس محاکمه و مورد سوآل قرار گرفتن (حتا از سوی اعضای خودش) به مخفیگاه خزیده و جرأت روبرو شدن با نیروهای فدایی خویش هم ندارد با ذکر چنین تیتری به صورت درشت تلاش نموده که اولاً ضعف و درماندگی و قرار گرفتن در مرز فروپاشی کامل را بپوشاند و در ثانی با تأ‌یید مجدد این خبر، چنین حرکت مذبوحانه و در عین حال خیانتکارانه (که نه همراهی با جنبش دمکراسی خواهانه مردم سوریه بلکه همکاری آشکار با تروریستهای بشدت بنیادگرای مذهبی است) را نشانه ای از قدرت خویش جلوه دهد که مثلاً "موجبات" وحشت رژیم را فراهم نموده است!...

حکایت آن کسی است که در تاریکی سوت می کشید تا خود را آرامش دهد.

اگر گذری نه چندان عمیق به عملکردهای گذشته فرقه مجاهدین بیندازیم به روشنی خواهیم دید که کل استراتژی و سیاستهای راهبردی رهبری این فرقه سوار شدن بر شکافها و تضادهای دولتها و جریانهای سیاسی بوده است و هرگز دیده نشده که مسعود رجوی یک سیاست کاملاً مستقل پیشه کرده و شخصاً مسیر مبارزه را تعیین کند. البته وی از منتقدان یاسر عرفات بود و او را به داشتن چنین استراتژی ای متهم می کرد و می گفت «عرفات استراتژی خود را بر تضادهای دولت اسرائیل بنا کرده است و اینکار اشتباه است و نباید استراتژی یک سازمان بر تضاد بین دولتها سوار باشد چرا که اگر بین آن دو حزب یا دولت آشتی و یا تبانی بوجود آید این وسط آنها له خواهند شد!»...

گذر زمان آشکار کرد که مسعود رجوی هر ایرادی به دیگران می گیرد خود شدیداً به همان ضعف آلوده است. وی از همان ابتدا با سوار شدن بر تضادهای دکتر بنی صدر و حزب جمهوری اسلامی جنگ و جدال را آغاز نمود و آنگاه طی مانورهای مختلفی با دکتر قاسملو و عده ای دیگر از چهره های سیاسی دست دوستی داد که نهایتاً همه آنها را بخاطر خودمحوری و خودرایی و مستبد بودن از دست داد و بناچار دست دوستی بسوی صدام حسین دراز نمود که در جنگ با ایران بود و به این ترتیب باز هم بر شکافهایی که بین جمهوری اسلامی و دولت عراق وجود داشت سوار شد و تا زمان سقوط صدام و اشغال عراق تلاش می کرد بر این تضادها دامن بزند و صدام را به جنگ با ایران ترغیب نماید.

وی پس از صدام به طرز شگفت آوری (که خود آنرا به پوشیدن دامن تشبیه کرد و نشانگر تفکر تحقیر آمیز وی نسبت به زنان و پوشاک زنانه بود) دست دوستی به سوی کسانی دراز کرد که طی سه دهه خود را تنها سردمدار واقعی مبارزه با آنان می دانست و ادعای رهبری جنبش ضدامپریالیستی در جهان را داشت!... انگار نه انگار زمانی شعار مبارزه با امپریالیزم را در هرکجا طنین انداز نموده بود. در این میانه اشتباه استراتژیک دیگری که مرتکب شد باز کردن حسابهای نجومی روی کمک مادی و معنوی ایالات متحده بود. حسابی که بخاطر آن دچار توهم شده و احساس قدرت کرده و با دولت قانونی نوری مالکی در افتاده بود و خود را بخشی از نیروهای آزادیبخش «عراق» می خواند و بر این اساس ادعای پیشین خود برای سرنگونی جمهوری اسلامی را کنار نهاده و مدعی نجات عراق گردید و بیش از 5 میلیون نفر از مردم این کشور را حامی خود معرفی کرده و گاه به طرز مضحکی چنین ادعا می کرد که مردم عراق خواهان ریاست جمهوری مریم در عراق شده اند!!!!. البته وی در این راستا صدها تن از جوانان بیکار عراقی را استخدام نموده بود و به آنان درسهای تشکیلاتی و ایدئولوژیکی می داد تا در راستای عملیاتهای انتحاری در عراق مغزشویی نماید. خوشبختانه دولت عراق توانست پس از مدتی این حرکت را متوقف نموده و از رفتن جوانان به داخل اشرف جلوگیری نماید.

به هرشکل استراتژی او باز هم به شکست انجامید و آغاز حرکتهای دمکراسی خواهانه در منطقه باعث شد تا رجوی باز هم خود را درون این شکافها انداخته و با توجه به از دست دادن حمایت ارتش آمریکا، دست بدامان نیروهای بنیادگرای مذهبی بخصوص سلفی ها و وهابی های عربستان گردد که در لیبی به فعالیت مسلحانه مشغول بودند. از این طریق می توانست علاوه بر کمکهای مالی عربستان سعودی، دل جناحهای جنگ طلب اسرائیلی و آمریکایی را هم بدست آورده و چنین وانمود کند که ارزشی کمتر از این نیروهای شورشی و بنیادگرا و خونریز ندارد و حتا بهتر از آنها می تواند به اربابان خود خدمت نماید.

پس از اینکه شورشیان لیبیایی با کمک غرب و عربستان موفق به سرنگونی قذافی شدند و چندین جنایت خوفناک انجام دادند، سایتهای این فرقه سکوت پیشه نموده و باز هم به شاخه دیگری پریدند... هنگامی که آتش کشتار به سوریه منتقل گردید و آمریکا و عربستان نیز به طرز قابل توجه و بشدت موثری وارد گود شدند، رهبری فرقه که طی سال گذشته دچار شکستهای پی در پی استراتژیکی و سیاسی و تشکیلاتی گردیده بود، راه حل سوری-عربی را برگزید تا در شکافهای موجود بین جمهوری اسلامی و دولتهای ضد ایرانی و ضدسوری نقش جدیدی ایفا کند تا با خوشرقصی جلوی غرب و به طور خاص ایالات متحده و اسرائیل به شیوه دیگری خود را به آغوش جناحهای خونریز و جنگ طلب این کشورها پرتاب نماید و اثبات کند در صورت داشتن حمایت آنان، نهایت فرمانبرداری را از آنان خواهند داشت و اگر به پیروزی برسند سرمایه های ملی را دو دستی تقدیم آنان خواهند نمود به این شرط که بر کرسی قدرت تکیه زنند و عقده دهها ساله مسعود رجوی برای جایگزینی ولایت مطلقه خودش را جراحی نمایند...

رجوی به حدی در آرزوی رسیدن به جایگاه خمینی به خواب رفته و بیدار شده که نمی تواند این درد را جز با به قدرت رسیدن درمان کند و برای رسیدن به قدرت دست به هر عملی چه جنایتکارانه و چه خیانتکارانه زده و باز هم خواهد زد ولو کل ایران را مفت به امپریالیزم و صهیونیزم مد نظر خودش تقدیم کند. اما آنچه امروز باید بداند اینکه همکاری با گروههای تروریستی و بنیادگرا هم دردی از او دوا نخواهد کرد و ملتی که دهها سال به او پشت پا زده است هرگز اجازه نخواهد داد جنایتکار مستبدی چون او پایش به ایران برسد جز برای محاکمه در دادگاهی مردمی و پاسخگویی به تمام خیانتهایی که در حق مردم و فرزندان همین مردم روا داشته است.

همکاری تمام عیار این فرقه با سلفی های ارسالی عربستان و نیروهای القاعده در خاک سوریه آخرین تیر ترکش مسعود رجوی خواهد بود. آنچه مسلم است اینکه مردم سوریه هم با وجود مخالفت با دیکتاتوری اسد حاضر نخواهند شد چنین بنیادگرایانی به قدرت برسند و مسیر درست رسیدن به دمکراسی را نه جنگ و کشتار و خونریزی بلکه در مسیر تغییرات بنیادین در بطن جامعه و در تغییر افکار و فرهنگ موجود می دانند. به همین علت اگرچه تحت سخت ترین فشارها از دو طرف (چه از سوی اسد و چه از سوی بنیادگرایان شورشی تحت حمایه غرب و عربستان) قرار گرفته اند اما یکسال و نیم گذشته نشان داد که مردم حاضر نیستند مسیر لیبیایی شدن را در سوریه تجربه نمایند و به همین خاطر به حمایت از این شورشیان برنخاسته و به همان نسبت فرقه رجوی نیز منفور مردم آگاه سوریه قرار خواهد گرفت و تنها حامیان مریم قجرعضدانلو و مسعود رجوی همانا رهبران سلفی و القاعده خواهند بود که آبشخورشان عربستان سعودی و دول استعمارگر غربی است.

استفاده مستمر واژه «ارتش آزادی سوریه» و «ارتش آزادیبخش لیبی» و از این قبیل کلمات چیزی نیست جز برجسته کردن و مطرح کردن نام سوخته و پایان یافته «ارتش آزادیبخش ملی ایران» )که سالهای طولانی است از آن چیزی جز عده ای انسان اسیر و پیر و معلول که ده سال است یک تفنگ هم ندارند نمانده است(، برای دلخوش کردن افرادی که به اندازه یک کودک امروزی هم از تکنولوژی روز آگاهی ندارند و برای راضی کردن اربابان بی مروت دنیا جهت پذیرش فرقه به عنوان یک ارتش مرده در جنگی که جز هیاهویی از آن بین دو طرف برپا نیست. امروز هم علنی کردن همکاری اعضای فرقه مجاهدین با ارتشهای واپسگرا و بنیادگرای شورشیان مسلح سلفی و طالبان و القاعده جز ادامه لابه و زاری به درگاه امپریالیسم و صهیونیسم (مورد ادعای پیشین مسعود رجوی) در راستای به خدمت گرفتن آنان به عنوان تحت امر، نیست.

واقعیت این است که قطره قطره خون مسعود رجوی رنگ و بوی ترور و خیانت و جنایت دارد و او هرگز نمی تواند بدون ریختن خون نفس بکشد. اوج ناآگاهی است اگر کسی تصور کند مسعود رجوی خواهد توانست در فرقه خویش تغییری بوجود آورد و اوج خیانت است اگر شخص و یا جریانی خود را سیاسی و حقوق بشری معرفی کند و مدعی شود فرقه مجاهدین با وجود مریم و مسعود رجوی به عنوان رهبران عقیدتی و رئیس جمهور مادام العمر قابل تغییر است و همکاری آنان با اسرائیل و عربستان و آمریکا نشانگر چنین تغییری است.

 

حامد صرافپور. فریاد آزادی
18 اکتبر 2012

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مجاهدین خلق (فرقه رجوی) و آینده

 

 

حامد صرافپور، فریاد آزادی، پاریس، هشتم اکتبر 2012
http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/ayande%20rajavi.HTM

 

در برنامه امروز «صفحه دو آخر هفته» بی بی سی 6 اکتبر 2012 که توسط آقای عنایت فانی اداره می شد، آقایان امیرحسین گنج بخش، ایرج مصداقی و حسین باقرزاده پیرامون آینده مجاهدین بعد از خروج از لیست تروریستی وزارت خارجه آمریکا و تخلیه اشرف گفتگو داشتند.

در این برنامه ایرج مصداقی مثل همیشه با سخنانی دوپهلو و گرد (بدون اینکه اشاره ای به جنایتها و خیانتهای رهبری این فرقه داشته باشد و بدون اینکه حتا کمترین آشنایی با مسائل درونی مجاهدین و بخصوص وضعیت اشرف طی 25 سال گذشته داشته باشد) به حمایت از فرقه رجوی پرداخت و مدعی شد که این فرقه از سال 2001 بنا به گفته خودش هیچ عملیات نظامی نداشته و بعد هم خلع سلاح شده و رزمندگان این ارتش در سال 2003 به این نکته اذعان داشته اند که خواهان مبارزه مسالمت آمیز بوده و بر سر آن توافق کرده اند!

البته سخنان تکراری و جانبدارانه ایرج مصداقی ارزش چندانی برای نقد کردن ندارد چون برای همگان واضح و روشن شده که اولاً علت کنار گذاشتن مبارزه مسلحانه نه یک ایده و استراتژی از جانب رهبری فرقه که یک تحمیل ناخواسته بدلیل اوضاع جهانی و منطقه ای بود، دوم اینکه خلع سلاح مجاهدین نیز یک اجبار و با محاصره تمام عیار زمینی و هوایی اشرف توسط ارتش آمریکا و طی دو روز جنگ و جدال لفظی بین ژنرالهای آمریکایی و سران مجاهدین (مژگان پارسایی، فهمیه اروانی، عباس داوری و مهدی براعی) انجام گرفت که نهایتا با یک قرارداد که در آن قید شده بود «سلاحها در محل خاصی گردآوری می شود و این یک تسلیم نیست» خاتمه یافت و هنوز هم مشخص نشده است که اگر این خلع سلاح یک تسلیم در برابر نیروهای آمریکایی نبود چه چیزی بود؟. ضمن اینکه همه مجاهدین از جداشدگان گرفته تا اعضای موجود در اشرف بخوبی می دانند که درست تا روزی که کلیه جنگ افزارهای ارتش رجوی توسط آمریکاییها منهدم گردید (سال 2004) و حتا بعد از آن، تنها چیزی که در نشستهای سیاسی هفتگی به خورد آنان داده می شد این بود که آمریکاییها به دلیل وضعیت رژیم ناچار خواهند شد سلاحها را به مجاهدین بازگردانند و حتا بهتر از آنرا به رجوی خواهند داد!!!. نمود بارز آن حسین مدنی است که هر هفته برای نیروهای مختلف نشست سیاسی برگزار می کرد و در آن از یک طرف سخن از سرنگونی می گفت و از طرفی هم بحث بازگردانیده شدن سلاحها را پیش می کشید به شکلی که هروقت گفته می شد نشست حسین مدنی است بچه ها با تمسخر به همدیگر می گفتند الان دوباره سلاحها را بازمی گرداند و رژیم را هم سرنگون می کند!

متأسفانه ایشان (ایرج مصداقی) که بخاطر دلارهای رجوی و ادامه حیات خویش که نام فعال سیاسی و حقوق بشر را یدک می کشد، هر از چندگاهی با چند انتقاد آبکی خود را منتقد مجاهدین جا می زند. برای وی مهمترین چیز شهرت و حضور در رسانه های غربی برای مطرح شدن و فروش کتاب و بدست آوردن دلارهای بیشتر است و در این راستا جان و کرامت انسانهای دربندی که اسیر رجوی هستند مهم نیست وگرنه اینگونه واقعیتها و حقایق را واژگون و کتمان نمی ساخت.

سه سال پیش برای ایشان یک ایمیل فرستاده بودم که ضمن شرح جنایتهای رجوی در اشرف، از او خواسته بودم هر سوآل و ابهامی دارد به من بگوید تا شرح دهم و او را از ناآگاهی و بی دانشی در مورد مناسبات مجاهدین بیرون بیاورم ولی هیچ پاسخی نداد و همچنان به دفاع از رجوی و فرقه مخوف او (البته در لفافه) پرداخت. بی تردید خونهای ریخته شده بیگناهان دامان او را نیز خواهد گرفت. اما چند نکته را باید اشاره کنم که افراد تاجرپیشه ای چون ایرج مصداقی نتوانند از جان و هستی دیگران به کلاهبرداری و بیزینس مشغول شوند:

نخست اینکه از سال 2000 و 2001 رجوی نشستهای مخوفی به نام طعمه را استارت زده و مشغول سرکوب نیروهای خودش بود و فرصتی برای مبارزه مسلحانه در کار نبود و اگر معضل برجهای دوقلو پیش نمی آمد این سرکوبها ادامه داشت و بعد از آن اقدامات تروریستی خود را شدت می بخشید. کما اینکه در همان روزهای انهدمان برجهای دوقلو با شور و شعف می گفت اگر اسلام ارتجاعی طالبان توانسته چنین ضربه ای به امپریالیزم بزند ببینید اسلام انقلابی مجاهدین چه ضربه ای به آنها خواهد زد...
در واقع همه آن سرکوبها برای این بود که تیز بگوید چرا شما کارها را طبع خواسته من پیش نمی برید و چرا در کارها سرد شده اید و می خواهید از فرقه من جدا شوید و چرا عملیاتهای تروریستی شما در این سالها آنگونه که مد نظر من بوده است و انتظار می کشیده ام نبوده است؟... در نتیجه، عدم وجود عملیات تروریستی از سال 2000 به بعد نه تغییر استراتژی بلکه شروع سرکوب نیروها برای آماده ساختن شان جهت عملیاتهای تروریستی خطرناکتر بود که با حملات انتحاری به برجهای دوقلو این سرکوبها پایان یافت و نیروها جهت آمادگی برای عملیات به کلاسهای فشرده آموزشی فرستاده شدند که در نهایت به خاطر سقوط صدام این آموزشها به عملیات ختم نشد. تجارت پیشگانی چون آقای مصداقی اگر این مسائل را نمی دانند باید نام حقوق بشر و فعال سیاسی بودن را از روی خویش بردارند و اگر می دانند و انکار می کنند خیانتکار هستند و باید حساب پس بدهند.

دوم اینکه در سال 2003 که من در اشرف بودم و تا چندسال بعد که همانجا حضور داشتم ما هرگز به هیچ توافقی از اینگونه که ایشان می گوید نرسیده بودیم که مبارزه مسلحانه را کنار گذاشته و شیوه مسالمت آمیز در پیش بگیریم. تنها چیزی که به ما گفته می شد اینکه حتا جلوی سرهنگ آمریکایی با احساسات فراوان برخورد کنیم که بدانند ما از اینکه سلاحهایمان را تحویل می دهیم ناراحت هستیم!!!. در همین رابطه خانم فائزه محبتکار به عنوان فرمانده محور و معاون تشکیلات مجاهدین درست در لحظه قبل از تحویل گیری سلاحهای ارتش هفتم همه نیروها را توجیه نمود تا با گریه و زاری و احساساتی از این قبیل به آمریکاییها بفهمانند که از تحویل سلاحها ناراحت هستند و بعد از رفتن آمریکاییها از همه ما انتقاد داشت که چرا نتوانسته ایم نقش خوبی در این رابطه ایفا کنیم و احساساتی برخورد کنیم!!!

در مورد توافق نیز فقط یکبار از روی همان سیاستبازیها یک طومار به امضا رسانیدم که در آن از راه حل مسالمت آمیز سخن رفته بود، که این هم با دستور تشکیلات بود برای اینکه به آمریکاییها گفته شود که ما تروریست نیستیم! اینکار هم در زمانی انجام گرفت که مریم قجرعضدانلو دستگیر شده بود و از ترس اینکه مبادا چشم زخمی به او برسد به این ترفندها روی آورده بودند.

در جریان گفتگوی ذکر شده، آقای امیرحسین گنجبخش بخوبی توضیح دادند که فرقه رجوی به دلیل «عدم دمکراتیک بودن» و «عدم ملی بودن» و «عدم اعتقاد به راه حل مسالمت آمیز» هرگز نمی توانسته است به عنوان یک آلترناتیو مطرح شود و طبعاً آینده این فرقه نیز باید با همین سه پارامتر سنجید که تا چه حد می تواند نقش آفرین باشد. جریانی که حتا نیروهای خویش را از دمکراسی محروم کرده باشد و جز جریانات خودی و همفکر را پذیرا نبوده باشد و روشهای خشونت آمیز در پی گرفته باشد و در خدمت بیگانه رفته باشد هرگز نمی تواند قابل اتکا باشد مگر اینکه تغییرات بنیادین در آن بوجود آید.

تصور می کنم آقای گنجبخش با وجود اینکه بسیار کمتر از ایرج مصداقی و حسین باقرزاده در ارتباط با مجاهدین قرار داشته و هرگز با مناسبات داخلی مجاهدین از نزدیک در تماس نبوده است بهتر از دیگران دیدگاه خویش را ارائه داد اما متأسفانه تنها کسی که بهتر می توانست به دلیل آشنایی با مسعود رجوی مسائل را شرح دهد، مهر سکوت بر لب زد و از ترس اینکه مجاهدین به او حمله نکنند به صورت گرد به نکاتی سطحی اشاره کرد که بسیار دور از انتظار بود.

اینجانب ضمن تقدیر از برخی مواضع ایشان (آقای باقرزاده) در افشای دروغهای مریم قجرعضدانلو، در عین حال برایم قابل پذیرش نیست که کسی حقایق را بخاطر منافع شخصی خویش بپوشاند الا اینکه ایشان بخاطر حضور برادرزاده هایش در درون فرقه و نگرانی از اعتراض آنها و چیزهایی از این قبیل دچار خودسانسوری شده باشد. برای اکثر جداشدگان از فرقه هیچ ترسی وجود ندارد چراکه بخوبی با ترفندهای رجوی آشنا بوده و در راه عشق به مردم و میهنشان از بدنامی هراسی ندارند و تا به آخر به افشاگری ادامه خواهند داد.

به هرشکل، آقای باقرزاده در پاسخ به این سوآل که آیا امکان تغییر در تشکل مجاهدین وجود دارد یا خیر، نتوانست صراحتاً بگوید در هیچ تشکل فرقه ای امکان تغییر وجود ندارد الا اینکه دستگاه از بنیاد فروبپاشد. فهم این نکته کار پیچیده ای نیست که ایشان و یا هرکسی دیگر دچار تردید شود. تا وقتی یک تشکل دارای رهبر بلامنازع ایدئولوژیکی باشد چگونه تغییری ممکن است رخ دهد تا اینکه ریشه چنین رهبری مطلقه ای خشکیده شود؟ آیا تشکلی که همه چیز آن حتا رئیس جمهور برگزیده آن مدعی می شود که همه چیز او رهبری عقیدتی رجوی است و ایشان نیرو و انرژی خود را از آن نقطه دریافت می کند! قابل تغییر به صورت دمکراتیک است؟ آیا تشکلی که رئیس جمهور مادام العمر و رهبر مادام العمر دارد قابل تغییر دمکراتیک است؟ آیا فهم این مطلب که در چنین تشکلهای خطرناکی تا رهبری آن زنده است و دستگاه برپایه ولایت مطلقه هدایت می شود هیچ تغییری رخ نخواهد داد سخت است؟ پس اینهمه بازی با کلمات برای چیست؟ تا کی باید خود را به خواب و خودسانسوری زد؟

آنچه مسلم است اینکه تشکل فرقه ای مجاهدین با وجود داشتن رهبری مطلقه هیچ تغییری نخواهد کرد و خوی خشونت آمیز آن نیز هرگز دچار تغییر نخواهد شد الا برای فریب افکار عمومی چرا که مسعود رجوی صدها بار اعلام کرده بود که سلاح یعنی شرف مجاهد خلق و مجاهد از سلاح خود جدایی ناپذیر است. نام این فرقه مجاهدین است و همین واژه تمامی معنای لازم را در خود دارد. لذا دنبال این باید بود که رهبری فرقه و رئیس جمهور فریبکار آن به دادگاه کشانیده شوند و محاکمه گردند و این تنها راه نجات اسیران مجاهد و تغییر در درون فرقه است. مجاهدین زمانی شروع به تغییر خواهند کرد که این رهبری مستبد خلع رده شده و سازمان مجاهدین دارای یک رهبری شورایی قابل انتخاب به صورت دمکراتیک گردد و نیروهای آن بتوانند آزادانه با دنیای بیرون در تماس باشند و خانواده تشکیل دهند و هرگاه خواستند از تشکل فاصله بگیرند... در غیر این صورت هیچ تغییری بر آن متصور نیست.

حامد صرافپور. فریاد آزادی

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پیروزی قهرمانان در المپیک و خشم جنگ افروزان

(مجاهدین خلق، فرقه رجوی)

 

 

حامد صرافپور، فریاد آزادی، ششم اوت 2012
http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Piruzi
%20Olampik.Khashm%20Jang%20Afruzan.HTM

روز گذشته آقای حمید سوریان قهرمان کشتی فرنگی میهمان با پیروزی بر حریفان خود موفق به کسب مدال طلای المپیک گردید و افتخار بزرگی را پس از چهل سال برای میهنمان در این رشته بدست آورد. پیروزی این قهرمان ایرانی، شور و هیجان زیادی در بین مردم ایران، بخصوص هموطنان آذری به دنبال داشته و طبق خبرهایی که در سایتهای مختلف از جمله در «بالاترین» انعکاس یافته است، در شهرهای تبریز و اردبیل و سایر شهرهای آذربایجان مردم به خیابانها آمده و شور و شادی خود را به نمایش گذاشته اند.

در این میان تمامی جریانات خائن و وطنفروش و جنگ افروز که تمام انرژی و نیروی آنها صرف لابیگری برای ایجاد جنگ و تحریم علیه مردم ایران صرف می شود، نتوانستند برای حفظ ظاهر هم که شده خشم و کین خود را پنهان نگه دارند و در فضای مجازی با پخش کیلپها و عکسهایی از این قهرمان جهانی به تخریب و ترور شخصیت این جوان باشرف ایرانی پرداختند تا طینت و خوی تروریستی و ضددمکراتیک خود را به هر نحو شده به نمایش بگذارند و نشان دهند که هرگز هدفی جز قدرت طلبی و کسب کرسی های حکومتی برای دسترسی بیشتر به ثروتهای ملی نداشته و در این راه حاضرند به هر وابستگی و خوشرقصی برای بیگانگان تن در دهند ولو کشاندن ایران به جنگ و نابودی باشد و یا تحریم ملت ایران برای سد کردن مسیر آزادیخواهی و دمکراسی خواهی و یا حتا تخریب چهره های افتخار آفرین ورزشکاران و هنرمندان و مدافعان حقوق بشر و مخالفان جنگ و تحریم... در این رابطه می توان به انواع و اقسام حمله و هجوم ها (در فضای مجازی) به شخصیتهای سیاسی و فرهنگی و ورزشی و حقوق بشری و مدافعان حقوق زنان و کودکان و غیره اشاره نمود که از حوصله بحث خارج است.

پس از این پیروزی بزرگ، فرقه تروریستی رجوی نیز با بسیج کردن جیره خواران خود در فضای مجازی (با همراهی دیگر حامیان جنگ و تحریم، از برخی نیروهای چپ گرفته تا برخی سلطنت طلبان) به تخریب چهرۀ این قهرمان پرداخته و علارغم شعارهای پیشین خود مبنی بر دمکراسی خواهی و تحمل دگراندیشان و آزادی عقیده و بیان، وی را به دلیل عقایدش (که الزاماً نه جنبه سیاسی بلکه جنبۀ نمادین داشته است) مورد ترور شخصیتی قرار داده و به او تاخته اند. البته چنین افرادی بشدت در اقلیت بوده و دهها هزار ایرانی از سراسر جهان چنین پیروزی بزرگی را ستوده و با اینکار تودهنی لازم را به یاوه گویان زده اند.

جالب اینجاست که در هنگام پخش این خبر بزرگ در تمامی رسانه های جهان و ابراز شوق همه هموطنان در داخل ایران، سایت فرقه تروریستی رجوی که این روزها همه تلاش خود را برای برجسته کردن نام «ارتش آزادیبخش! سوریه» که به گفته دهها خبرگزاری و شخصیت سیاسی و فرهنگی جهان متشکل از انواع گروههای تروریستی و رادیکال مثل القاعده لیبی و طالبان افغانستان و سلفیهای عربستانی و اخوان المسلمین وووو است، در این رابطه بکلی سکوت پیشه کرده و همچنان به ذکر اخبار سوریه و سورچرانیهای افطار مریم قجر پرداخته است:

البته از رهبری این فرقه که در میان موج محکومیتها و اولتیماتومهای بین المللی برای رفع اسارت اعضای خود و تخلیه اشرف قرار گرفته و دیگر قادر به پخش اکاذیب مربوط به حمایتهای 5 میلیونی مردم عراق نیست، باید هم انتظار سرگیجه داشت و پذیرفت که در آرزوهای خود به لیبی و سوریه سفر کند و از پولهای اهدایی صدام حسین و از خونهای دهها هزار ایرانی (مجاهد و پاسدار و ارتشی) برای چنین سورچرانی هایی مایه گذاری کند و جیبهای سناتورهای بازنشسته آمریکایی را پر کند. ولی این خیانتها را مردم ایران فراموش نخواهند کرد.

با درود به همه شیردختران و شیرمردان ایران زمین در همه عرصه های هنری، ورزشی، علمی و سیاسی.

پیروزی حمید سوریان را به همه مردم ایران شادباش می گویم.

حامد صرافپور. پاریس
6 اوت 2012

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

افشای همکاری مسعود رجوی با ساواک

کتاب «در دامگه حادثه»، گفتگوی عرفان قانعی فرد با پرویز ثابتی، مدیر امنیت داخلی ساواک

 

 

حامد صرافپور، فریاد آزادی، بیست و ششم ژوئیه 2012
http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/
Hamkari%20Rajavi%20Ba%20Savak.HTM

 

اسرار همکاریهای پنهان مسعود رجوی با سازمان اطلاعات و امنیت رژیم شاه (ساواک)، از همان ابتدای انقلاب ضد سلطنتی برای بسیاری از دست اندرکاران کم و بیش آشکار شده بود. یادم هست سال 1359 زمانی که در بخش دانش آموزی میلیشیای مجاهدین فعالیت داشتم، در وسط خیابان اصلی شهر زادگاهم اطلاعیه ای بر دیوار مشاهده کردم که در مورد ساواکی بودن کاظم رجوی برادر مسعود رجوی توضیحاتی افشاگرانه نوشته بود. آن زمان این مطلب برایم ناخوشایند بود و به مسئولم گفتم که چنین چیزی روی دیوار نصب شده است. او که خود کمی بزرگتر از من و دانش آموز بود به من گفت که به فرض کاظم هم ساواکی بوده باشد چه ربطی به مسعود دارد؟

این مسئله گذشت و سالها بعد که در قرارگاههای مجاهدین بودم، سالی نبود که مسعود رجوی از خاطرات دوران زندان و یا دوران سفر به فلسطین و آموزشهای نظامی خود نگوید و به مناسبات داخل زندان و شکنجه های ساواک اشاره نکند. اما در این رابطه هرگز خودش شخصاً نگفت که شکنجه شده است، در عوض مریم قجرعضدانلو هیچگاه نشد که مبحث گذشته ها پیش بیاید و از شکنجه شدن مسعود و دردها و رنجهای او چیزی نگوید. البته به گونه ای از این قضیه سخن می گفت که گویا مسعود بیش از تمام زندانیان سیاسی شکنجه را تحمل کرده است و می گفت وی به دلیل جایگاهی که پس از اعدام بنیانگزاران کسب نموده بود بیش از همه تحت فشار و شکنجه قرار داشت. نکته قابل توجه اینکه هیچکدام از مسئولین هم بند با مسعود رجوی چنین داستانی را تعریف نمی کردند و تنها کسی که اصرار بر شکنجه های شدید مسعود داشت مریم بود که خود هرگز زندان را تجربه نکرده بود.

متقابلاً مسعود رجوی هم به طور مستمر در راستای سرکوب و خفه کردن زندانیان سیاسی می گفت: «اگر چه مریم هیچگاه زندان نبوده است ولی اگر او زندانی می شد بیش از هر مجاهدی شکنجه ها را تحمل می کرد»... و همچنین به این نکته اشاره می کرد که هرکس در این حکومت زندانی شده بوده و الان زنده است و در اینجا حضور دارد به رژیم «بای» داده بوده است. یعنی از خود ضعف نشان داده و یا خیانت کرده و یا کوتاه آمده است وگرنه همه باید اعدام می شدند. وی بشدت معتقد بود که هیچ کس نباید در مناسبات مجاهدین زندانی سیاسی بودن خودش را چماق و یا آتو کند در برابر رهبری و سازمان، چون پیشاپیش مشخص است که همگی بریده بوده اند وگرنه رژیم همه را اعدام می کرد. نتیجه اینکه همگی باید شکرگزار سازمان و در رأس آن مسعود می بودند که دوباره آنها را در مناسبات پذیرفته است و گذشته هایشان را نادیده گرفته است... این طرز تفکر مسعود رجوی در مورد همۀ زندانیان سیاسی بود که بارها از دهان مریم قجرعضدانلو بیرون می زد. ناگفته نماند با اینکه مسعود رجوی زندانهای اروپا را در قیاس با زندانهای ایران «هتل» می دانست، اما مریم که از نظر ایشان بیش از هر مجاهدی می توانست شکنجه ها و زندان را تحمل کند پس از اینکه دولت فرانسه وی را بازداشت نمود بخاطر اینکه نمی توانست همان «هتل» را هم تحمل کند ضمن ابلاغ فرمان ضدانسانی خودسوزی نیروهایش در دل اروپا و به کشتن دادن دو نفر، خود را از آن هتل اروپایی رهانید!.

نکته ای که باید به آن پرداخت در این مورد است که مریم در چنین مواقعی عباس داوری را به کمک می گرفت که بیاید پشت میکروفن و به دفاع از مسعود رجوی خاطراتی از «سعید محسن» نقل کند و از قول او بگوید: «مسعود تنها فردی است که از مرکزیت باقی مانده و باید راه را ادامه دهد و کار سنگینی بر دوش او سپرده شده است!». این داستان هر از چندی تکرار می شد که گویی زنده ماندن او موهبتی از جانب خدا به مجاهدین بوده تا رسالت تاریخی بنیانگزاران سازمان را به انجام برساند. مریم گاهی پا از این هم فراتر می نهاد و می گفت محمد حنیف در برابر مسعود تضادی حل نکرده بود (البته بعدها اینرا هم گفت که امام حسین تضادی آنچنانی حل نکرد، این مسعود است که پیچیده ترین تضادها را در این زمانه حل می کند!).

به این ترتیب، هیچکس در داخل مناسبات مجاهدین ندانست که مسعود چگونه از تیغ ساواک جان سالم بدر برده است تنها چیزی که مسعود و مریم تلاش بر القای آن داشتند، فعالیتهای گسترده و جهانی برادرش دکتر کاظم رجوی در سازمان ملل بوده است!. و همین تلاشها باعث شده که وی از زیر تیغ اعدام رها شود و همواره اینکار کاظم رجوی از سوی مریم قجر ستوده می شد و ارادت خاصی به او داشت.

اما از قدیم گفته اند که حقایق هرگز پشت پرده باقی نمی ماند و دیر یا زود تاریخ بهترین قضاوت را خواهد کرد. اخیراً آقای «عرفان قانعی فرد» گفتگویی با «پرویز ثابتی»، مدیر امنیت داخلی ساواک، انجام داده که در کتابی به نام «در دامگه حادثه»، چاپ شده است. وی در این گفتگو پرده از این راز گشوده است. او با دلایلی روشن شرح داده که مسعود رجوی، نه به دلیل تلاشهای دکتر کاظم رجوی در ژنو و نه به خاطر درخواست شوروی از محمدرضا شاه، بلکه به دلیل غیرقابل انکار عضویت برادرش کاظم رجوی در ساواک و درخواست ملتمسانه وی از «پرویز ثابتی» و نامه نگاریهای او به شاه از خطر اعدام نجات یافته است. در این کتاب نکات موشکافانه و ارزشمندی به لحاظ سیاسی و تاریخی لحاظ شده است که پیشنهاد می کنم دوستان و هموطنان عزیز آنرا مطالعه نمایند.

نوشتار زیر بخشهایی از گفتگوی آقای قانعی فرد با پرویز ثابتی و چگونگی آشنایی اش با دکتر کاظم رجوی می باشد:



(((کتاب «در دامگه حادثه» صفحه 65، چگونگی آشنایی پرویز ثابتی با کاظم رجوی:

عرفان قانعی فرد: چه عاملی موجب شد که از دانشکده حقوق دانشگاه تهران، به جای رفتن به دادگستری و امور قضایی، سر از ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) در آوردید؟

پرویز ثابتی: در سال 1336 که دانشجوی سال آخر حقوق بودم و می خواستم به دادگستری بروم تا قاضی بشوم، در آن موقع دادگستری، به علت نداشتن بودجه، افراد جدید را استخدام نمی کرد بلکه کسانی را که در دستگاههای دولتی کارمند بودند و لیسانس حقوق داشتند، منتقل می کرد که از نظر بودجه، مشکلی وجود نداشته باشد.

تنها جایی هم که استخدام می کرد، آموزش و پرورش بود و خواستم بروم در آنجا استخدام بشوم تا بعد از فارغ التحصیلی از آنجا به دادگستری بروم و 4-5 سال کار قضایی کرده و بعد وکیل دادگستری شوم. این برنامه و هدف من بود. در آن تابستان که سال ماقبل آخر دانشکده حقوق بودم، در آموزش و پرورش استخدام شدم و در جریان استخدام در آموزش و پرورش با کاظم رجوی (برادر همین مسعود رجوی که یک سال قبل از من فارغ التحصیل شده بود و می خواست با لیسانس به عنوان معلم استخدام شود) آشنا شدم و در آن دوره یک ماهه که ما در دانشسرای عالی آموزش می دیدیم در موقع تنفس با هم حرف می زدیم. بعد از پایان دوره از هم جدا شدیم که بعداً باز هم به هم برخوردیم که ماجرای آن را به شما خواهم گفت. من بعد از فارغ التحصیلی از دانشکده حقوق با گشایشی که از نظر استخدامی برای وزارت دادگستری پیش آمده بود، مستقیماً در امتحان شرکت کرده و به استخدام وزارت دادگستری در آمدم ولی شروع به کار نکردم و وارد ساواک شدم.)))

وی پس از شرح تاریخچه دیگری از فعالیتهایش مجدداً به مبحث مسعود و کاظم رجوی می رسد و چگونگی استخدام دکتر کاظم رجوی در ساواک را اینگونه شرح می دهد:

صفحه 281 و 282، چگونگی عضویت کاظم رجوی در ساواک:

(((عرفان قانعی فرد: قرار بود که داستان مسعود رجوی را تعریف کنید.

پرویز ثابتی: رجوی در شهریور 1350 دستگیر شد و جزو 10 نفری بود که محکوم به اعدام شده بود. برادر مسعود، یعنی کاظم رجوی را من می شناختم... که فکر کنم در اوایل بحث مان برایتان توضیح دادم که در سال 1336 با هم به مدت 1 ماه برای اسخدام در آموزش و پرورش دوره ای طی کردیم و با هم آشنا شدیم.

کاظم رجوی پس از 1-2 سال برای ادامه تحصیل به اروپا رفت و در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی، فعالیت می کرد. من هم برای مسافرتی به سوئیس رفته بودم و از طرف ساواک کاری داشتم و 8-9 سال هم از سابقه من در ساواک می گذشت. حوالی سال 1347 بود و می خواستم که کاظم رجوی را ملاقات کنم که مثلا ببینم چه کاری می توانم در باره او انجام بدهم. به دکتر کاظم تلفن زدم و گفتم که: «مرا یادت هست؟»، گفت: «بله!، کجا هستید؟ و همدیگر را ببینیم» و رفتیم و همدیگر را دیدیم. از او پرسیدم: «اینجا چه می کنی؟»، البته می دانستم و پرونده اش را مطالعه کرده بودم. به هرحال دیدم که خیلی هم سفت و سخت نیست و فقط یک انتقادهایی از شاه دارد ولی زیاد مهم نیست... مسلماً در آن موقع، هنوز نمی دانست که برادرش (مسعود) در شبکه مجاهدین خلق، فعالیت دارد. از من پرسید که شما چه می کنید؟، من هم گفتم که: «در نخست وزیری هستم»، گفت: «همان ساواک؟»، من هم صراحتاً گفتم: «بله!». گفت که: «خوب اینجا در سوئیس چه می کنی؟»...

خلاصه حین گفتگو دیدم که دمش سست است و به عنوان نمایندگی ساواک در آنجا اسخدامش کردم و به نمایندگی ساواک در ژنو، تحویلش دادم و ماهی 1000 فرانک سوئیس هم برایش حقوق گذاشتیم و مأمور ما شد و گزارشات برای ما می فرستاد.)))

پس از شرح نحوه ی استخدام دکتر کاظم، وی به مسئله دستگیر شدن مسعود رجوی و چگونگی تخفیف در حکم اعدام او اشاره می کند و چنین می نویسد:

صفحۀ 282 تا 285، چگونگی تخفیف حکم اعدام مسعود رجوی به حبس ابد:

(((پرویز ثابتی:...تا اینکه سال 1350 که برادرش (مسعود) دستگیر شد، کاظم فوری نامه نوشت و تلفن زد که: «آقا! دستم به دامن ات، برادرم را نجات دهید!» و من هم گفتم که: «ببینم چه کاری می توانیم بکنیم و بعد مسعود، محکوم به اعدام شد. کاظم جاهای مختلفی هم می رفت و ضمن اینکه به من متوسل می شد، می رفت مثلا ژان پل سارتر را هم می دید که علیه اعدام ها کاری بکند و مسعود اعدام نشود. من یک گزارشی درست کردم که برادرش برای ساواک، این کارها و خدمات را کرده و مسعود رجوی را یک درجه تخفیف بدهیم». شاه هم موافقت کرد و یک درجه تخفیف داده شد و مسعود رجوی اعدام نشد.

عرفان قانعی فرد: فکر کنم که تا حدی توانستید که مسعود را به ساواک جذب کنید، البته خودش منکر این قضیه است.

پرویز ثابتی: نه! در بازجویی ها نسبتاً همکاری کرد و آرام بود. خبر یک درجه تخفیف را که دادیم به روزنامه ها، نوشتیم که این 10 نفر محکوم به اعدام شدند و مسعود رجوی به علت اینکه در جریان بازجویی با ما همکاری کرده است، شامل یک درجه تخفیف شده است.

عرفان قانعی فرد: در واقع او را تخریب و بی اعتبار کردید.

پرویز ثابتی: بله! آن وقت در زندان معترض شده بود که: «نخیر، من چه همکاری داشته ام؟»، در حالی که همکاری کرده بود، در بازجویی ها، خیلی آدمها را معرفی کرده بود و جمهوری اسلامی هم چند سال پیش، بازجویی هایش را منتشر کرده بود. در زندان، گاهی زندانی ها شلوغ می کردند، او می رفت و می گفت شلوغ نکنید. در حالی که مخفیانه فعالیتش را داخل زندان می کرد و تنها کسی بود که از همان گروه اول مانده بود و نتیجتاً اتوماتیک، رهبر شده بود.

شاپور بختیار در کتابش از قول احمد میرفندرسکی (سفیر ایران در مسکو) نوشته است که: «کاسیگین برای عدم اعدام رجوی، واسطه شده و دائماً در باره رجوی با من حرف زده است». میرفندرسکی گاهی با کاسیگین تخته نرد بازی می کرده اما این داستان که روسها واسطه شده اند برای آزادی رجوی، ابداً درست نیست... متأسفانه یا خوشبختانه من واسطه شدم برای آزادی و زنده ماندن رجوی.

علت اینکه میرفندرسکی اشتباهاً اسم رجوی را گفته بود، این بود که کسی را به اسم پرویز حکمت جو در زندان داشتیم، وی از توده ای ها بود، در بارۀ آن شبکه برای شما گفتم که آمد به ایران و با علی خاوری دستگیر شده بود و روسها دنبال پرویز حکمت جو بودند که از زندان آزاد شود و مرتباً به میرفندرسکی هم می گفتند. وی، پرویز حکمت جو را با مسعود رجوی، قاطی کرده بود و شاید به خاطر «جو» در هر دو نام بوده که به اشتباه گفته است که روس ها برای رجوی واسطه می شدند.

پانویس کتاب: به نوشته لطف الله میثمی،دکتر علی شریعتی از ارتباط کاظم رجوی با ساواک اطلاع داشت و این امر عامل نفرت مسعود رجوی از شریعتی بود:

«شاید یکی از دلایل تنفر مسعود نسبت به دکتر، بی اعتمادی شریعتی به کاظم رجوی، برادر مسعود رجوی بود. شریعتی به پدرش، محمد تقی شریعتی، و چند نفر دیگر گفته بود که کاظم رجوی ساواکی است.»

عرفان قانعی فرد: البته مجاهدین خلق با شوروی تماس داشتند.

پرویز ثابتی: بله داشتند، ولی نه سر آن جریان!، ارتباط آنها برقرار شده بود، بعد از انقلاب هم سعادتی با شهرام، از زندان شهربانی ساری فرار کرده بود با KGB کار می کرد که دستگیر و اعدام شد. ارتباط با KGB در اروپا هم برقرار بود.

وقتی به حضرات آمریکایی می گفتیم که: «اینها با کا گ ب تماس دارند»، می گفتند: «نه!» و باورشان نمی شد. همان وقت که وحید افراخته را از مجاهدین دستگیر کردیم و 2 افسر آمریکایی (ترنر و شفرز) را کشته بودند و وحید افراخته یکی از آن ضاربین بود، شخصاً در بازجویی به ترور شفرز و ترنر اعتراف و گفته بود. اسناد همه آنها را فرستادیم فرانسه و در سفارت شوروی به روسها در پاریس تحویل دادیم». ارتباط شان آن وقت برقرار شده بود. چریکهای فدایی خلق هم ارتباط شان برقرار بود کما اینکه حسن ماسالی در کتابش در باره ارتباط کا گ ب با چریکهای فدایی خلق اعترافاتی کرده است...)))

پایان نقل قول از کتاب «در دامگه حادثه»

هموطنان عزیز می توانند جهت دانلود و مطالعه این کتاب به لینک زیر مراجعه نمایند:

https://skydrive.live.com/?cid=a0b59df07c656dc0&resid=
A0B59DF07C656DC0%21107&id=A0B59DF07C656DC0%21107


به این ترتیب آشکار می شود که چگونه مسعود رجوی با دغل و فریب، برای نجات جان خودش، از خلأ رهبری در سازمان استفاده نموده و ضمن همکاری با ساواک و لو دادن بسیاری از افراد و اطلاعات تشکیلات، زمینه را برای رهبر شدن خود آماده و کنترل سازمان را بدست می گیرد. اینگونه فرار کردن ها و نجات دادن جان خود از مرگ، توسط مسعود رجوی چیزی نیست که منحصر به زمان شاه باشد. مرور اجمالی مسیر سی و دوساله اخیر می تواند بخوبی نمایانگر این واقعیت تلخ باشد که وی در تمامی سرفصلها با به کشتن دادن دهها و صدها نفر جان خویش را بدر برده است:

در اولین منزلگه بعد از انقلاب بهمن، می توان به آغاز جنگ مسلحانه اشاره نمود که او با وارد کردن سازمان به یک جنگ خانمانسوز و به کشتن دادن هزاران میلیشیا که هیچکدام نقشی در تصمیم گیری ورود به فاز نظامی نداشتند، بلافاصله از ایران فرار نمود و نیروهایش را در میان آتش تنها گذاشت.

در سرفصل دیگر، می توان به عملیات فروغ جاویدان اشاره نمود که خود در داخل خاک عراق و در درون سنگر مخصوص صدام حسین اطراق نمود و تمامی نیروهای خود را به درون مرز ایران فرستاد تا با خون خود فرش قرمزی برای رفتن وی به تهران فراهم کنند، و البته بعد از شکست هم تمامی کاسه کوزه ها را سر نیروهایش خرد نمود و گفت مقصر شما بودید که از دل و جان برای رهبری مایه نگذاشتید!.

سرفصل بعدی جنگ کویت بود که با حمله آمریکا وی در مخفیگاهی راحت و آسوده خفته بود و تمامی نیروهایش به مدت چندین ماه در بدترین شرایط ممکن و در جنگ و گریز قرار داشتند تا جان ایشان حفظ شود و دهها تن کشته محصول این حفظ رهبری بود.

سرفصل بعدی اشغال عراق بود که فرمان حمله عاشوراگونه صادر نمود و به محض شروع جنگ ابتدا مریم قجر را به اروپا فرستاد تا مسیر را برای خروج خودش آماده و هموار کند و بقیه را بدون هیچگونه عنصر فرماندهی به میان آتش و خون فرستاد و آواره کوه و بیابان نمود تا طبق برآورد خودش (که بعدها مهدی سامع-چپ نمای عضو شورای مقاومت رجوی- افشا نمود) 90 درصد آنها که همگی از معترضان و مخالفان و منتقدان و سرکوب شدگان مناسبات مافیایی اش بودند کشته شوند و بعدها برایش مشکل آفرینی نکنند و ایشان سوار بر همان خونها خود را به اروپا برساند و با فریب دادن مردم و بازی با احساسات آنها، جوانان دیگری را دور خود گرد آورد و به شارلاتانیزم فرقه ای ادامه دهد. امری که البته خدا نگذاشت محقق شود و توطئه را بر سر خودش خراب کرد و در دامی به اسم اشرف گرفتار گردید و به گفتۀ خودش زمینه برای پوشیدن دامن در برابر آمریکاییها آماده شد.

سرفصل های بعدی هم در این چندسال گذشته بود که برای حفظ خودش، نیروهای اسیر خود را با تیرکمان و چماق به جلوی توپ و تانکهای پلیس عراق فرستاده تا کشته شوند و راه برای فرار وی آماده گردد.

اینها البته نمونه های آشکار و برجسته فرار این شخص شیاد از خطرات بوده است، و صد البته خیلی مسائل هست که هنوز افشا نشده و بعدها افشا خواهد گردید. آنچه الان مشخص است اینکه داستان مقاومتهای پولادین مسعود رجوی در زندانهای شاه و در برابر ساواک با انتشار این کتاب به مفتضح ترین شکل ممکن سوخته و خاکستر شده است. ننگ و رسوایی همکاری مسعود با مأموران ساواک شاه و لو دادن افراد، و عضویت برادرش در ساواک (که در خارج از کشور کاری جز لو دادن دانشجویان مبارز و انقلابی نداشته است)، آنچنان شرم آور است که نمی توان آنرا پوشاند و مخفی نمود. بی دلیل نیست که رجوی اینگونه نیروهای مخالف خود را سرکوب و شکنجه می کرد و به قتل می رسانید. و الان بیشتر می توان فهم کرد که چرا از یک سو کاظم رجوی توسط مسعود به عنوان «شهید بزرگ حقوق بشر» معرفی می گردد و از سوی دیگر شکنجه گر و زندانبانی چون «بتول رجائی» که عامل شکنجه و سرکوب صدها عضو منتقد و معترض همین فرقه است، مورد تمجید مریم قجرعضدانلو قرار می گیرد.

و از همین موضوع می توان فهم کرد چرا شاهزاده رضا پهلوی بدون در نظر گرفتن فشارها و محدودیتهایی که بر اسیران اشرف وارد می شود و بدون در نظر گرفتن جنایتهایی که رجوی در حق آنان انجام داده است، و بدون در نظر گرفتن صدها مقاله که جداشدگان از فرقه رجوی نوشته اند و در آن به هزاران خیانت و جنایت مسعود اشاره کرده اند، باز هم ایشان به دنبال دست دادن با مریم قجرعضدانلو و فرقۀ تبهکار اوست و از ماندن این اسیران در اشرف دفاع می کند.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

و اما سایت وزارت اطلاعات: بنی صدر و انقلاب اسلامی در هجرت

 

 

حامد صرافپور، فریاد آزادی، نوزدهم ژوئیه 2012
http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Enghelab%20Eslami.HTM

 

رهبری فرقه مجاهدین که پس از شکست در نمایش ویلپنت و رسوایی عالمگیر سیاهی لشکرهایش به شدیدترین شکل ممکن به فغان آمده و تمامی سلاحهایش از گلوله خالی گشته و ضرب و شتم منتقدان و جداشدگان در مرکز پاریس هم نتوانست دردی از آنها درمان نماید، با نوشتن مطالبی طنزآلود که نشانگر اوج درماندگی ناشی از شکست در عرصه سیاسی است، دکتر بنی صدر و سایت خبری ایشان (انقلاب اسلامی در هجرت) را هم منتسب به وزارت اطلاعات کرده و یکبار دیگر به همگان اثبات نمودند این فرقه از اساس انتقاد ناپذیر بوده و تمامی مخالفان و منتقدان خود را مثل همیشه می خواهد با نسبت دادن به این و آن وزارتخانه از دور خارج نماید، ترفندی که دیگر نه تنها خاصیت خود را از دست داده بلکه به وضوح توجهات را به همان مطلب جلب می نماید.

سایت افشاگر وابسته به فرقه رجوی، در مقاله ای تحت عنوان «زوزه های وحشت در رسانه های رژیم-گردهمایی ویلپنت» ضمن مخلوط کردن انبوهی خبرهای بی ربط و نسبت دادن آنها به نمایش ویلپنت مریم قجر در پایان گزارش سایت انقلاب اسلامی را درج نموده و از آن به عنوان سایت وزارت اطلاعات نام برده است:


http://www.iran-efshagari.com/index.php?option=com_content&
view=article&id=6240:catrin&catid=8:2010-12-28-06-13-15&Itemid=7

مقاله فوق بخوبی گویای شدت درماندگی رجوی در قبال افشاگریهای منتقدان و جداشدگان می باشد و نیازی به هیچ توضیح جداگانه ای نیست. فقط لازم به ذکر است مسعود رجوی از آغاز شروع مبارزه مسلحانه تاکنون هرکسی که راه حل دیگری برای رسیدن به دمکراسی ارائه داده و یا کوچکترین انتقادی به استراتژی مسلحانه و خشونت گرای او کرده است را به وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی نسبت داده و گونه ای ترور شخصیتی و یا سیاسی نموده است. ابتدا مهندس بازرگان و جبهه ملی را منسوب به جمهوری اسلامی کرد و متهم نمود که کارشان مشروعیت دادن به نظام است و بعد دکتر قاسملو و دکتر بنی صدر و در ادامه هم احزاب چپ و به مرور به دیگر اعضای منتقد شورا مثل آقا و خانم متین دفتری رسید و در نهایت همه جداشدگان خود را به این صفت مزین نمود...

بی شک اینگونه ترورها روی دیگر عملیاتهای تروریستی می باشد که رجوی از سال 1360 آغاز نموده و بی وقفه ادامه داشته است. متأسفانه رجوی هم مثل همه دیکتاتورهای دیگر در غرور و توهم بیمارگونه خویش کار را به جایی رساند که هیچ راه بازگشتی برآن متصور نیست. تنها راهی که برای این زوج خونریز باقی مانده تسلیم شدن به اراده مردم ایران و ابراز آمادگی برای حضور در یک دادگاه عادلانه بین المللی برای محاکمه است. در اینصورت شاید مردم ایران این دو جنایتکار خائن را بخشیده و در یک گوشه از کویر لوت اسکان دهند تا بقیه عمر خود را در آنجا بگذرانند و استغفار بطلبند.

حامد صرافپور. پاریس
18 جولای 2012

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد