_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

وحشت مجاهدين خلق (فرقه رجوی) از افشاي حقايق درون اشرف

 

 

آقایان صادقی، سبحانی، خوشحال و عزیزی در گورستان کشته شدگان فرقه
منطقه آزاد شده کمپ عراق جدید، سابقا اشرف

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، چهارم نوامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/185

 

رجوي كه پس از فشارهاي دولت عراق و جامعه جهاني مجبور به ترك اشرف و تخليه آن گرفته است به شدت مي ترسد كه حقايق در اين قلعه مخوف كه بيش از سي سال است چند هزار نفر را در آنجا به بند كشيده بود، برملا شود. اطلاعيه كه از طرف شوراي دست ساز رجوي كه در عين حال بي خاصيت ترين شوراي جهان نيز به شمار مي رود از اين ترس و وحشت رجوي پرده برداشته است.

در اطلاعيه فوق آمده است: «بنا به گزارشهای رسیده، نیروی تروریستی قدس و سفارت رژیم در بغداد به دستور خامنه ای و با یک بودجه کلان در صددند با تهیه یک فیلم حقایق درباره اشرف را وارونه جلوه دهند. آنها مذبوحانه تلاش می‌کنند با خشم و نفرت جهانی از جنایتهای رژیم و مأموران و مزدورانش در عراق علیه اشرف مقابله کنند.»

در اين اطلاعيه قبل از شروع ذكر كرده است كه اين اطلاعيه مربوط به پنجم مهرماه است در حالي كه روز گذشته يعني سيزدهم آبانماه منتشر شده است. به اين ترتيب رجوي مي خواهد با اين نكته بگويد كه ما قبل از آن هشدار داده بوديم. ثانيا ترس و وحشت ناشي از اينكه مبادا حقايق در درون اشرف برملا شود و جامعه جهاني خبردار شود كه در اين سي سال در اشرف چه گذشته است، اورا سخت به وحشت انداخته است.

يك خودبزرگ بيني ابلهانه نيز در اين اطلاعيه ديده مي شود. «نيروي تروريستي قدس» و «سفارت رژيم در بغداد» و «خامنه اي»، با «بودجه هاي كلان» همه اينهابسيج شده اند كه يك فيلم از اشرف بسازند. جالب اين است كه رژيمي كه الان با آمريكا سرشاخ شده و هر روز تحولات جديدي در رابطه با نزاعي كه با آمريكا و اسرائيل و تمامي كشورهاي غربي شروع كرده منتشر مي شود به علاوه مشكلاتي داخلي اقتصادي و اجتماعي رژيم، همه اينها را رژيم ول كرده و بسيج شده كه يك فيلم از اشرف بسازند.

اين خود بزرگ بيني ا بلهانه فقط از جانوري مثل رجوي بر مي آيد. مي گويند يكي از سران آلمان نازي پس از سقوط هيتلر در يكي از روستايي مخفي شده بود كه از مرگ نجات پيدا كند. اين بيچاره هر صداي موتور و ماشين و حتي پرواز هواپيمايي را چنين تعبير مي كرد كه دارند دنبال او مي گردند و مي خواهند او را دستگير كنند.

حالا حكايت رجوي است. بايستي به اين فرمانده در هم شكسته و لشكر از دست داده پرسيد تو اگر ريگي در كفش نداري چرا مي ترسي كه بيايند فيلم بگيرند و منتشر كنند؟ تو اگر جنايتي مرتكب نشدي چرا مي ترسي؟

ولي واقعيت اين است كه رجوي جنايتكار سالهاي طولاني در زير قباي ولي نعمت خود صدام حسين جنايتهايي در اشرف مرتكب شده كه هرگز كسي از آن خبردار نشده است. ساليان بايستي بگذرد تا يكي يكي از جنايات برملا شود. رجوي با تهديد و يا تطميع حتي جداشدگان را نيز تلاش مي كند ساكت كند تا عليه او افشاگري نكنند. كمااينكه خيلي از جدا شدگان در حاليكه بشدت از رجوي متنفر بودند و هستند ولي پس از خروج لب به سخن نگشودند. زيرا پس از ساليان هنوز سايه سياه تشكيلات را بالاي سر خود مي بينند و مي ترسند كه رجوي تهديدهاي خود را عملي كند.

 

خانواده ها بدنبال قبر کشته شدگانشان در کمپ اشرف به هر سو روان شده اند


آقایان سبحانی و قشقاوی در قبرستان کمپ اشرف بر سر قبر

شکنجه گر خود نادر رفیعی نژاد فاتحه خواندند

و از خداوند طلب بخشش نمودند

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فتواي شرعي شيخ تيسير

(وقتی فرقه رجوی، مجاهدین خلق، از آخوند فلانی فتوا می گیرند)

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، بیست و هفتم اکتبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/180

 

نمي دانم اين را جزو طنز بياورم و يا در قالب يك متن جدي؟ طنز است ولي طنزي تلخ از جانب كساني كه روزي مبارز راه آزادي بودند. مبارزه عليه رژيم جمهوري اسلامي. مبارزه عليه آخوندها. در تمامي اين ساليان عليه قوانين و مباني مذهبي كه آخوندهاي جمهوري اسلامي ترويج ميكنند سخن راندند و ياوه سرايي كردند الان سراغ يك آخوند در پيتي از فلسطين رفته اند تا برايشان يك فتوا صادر كند. آنهم چه فتوايي!! ... فتوا براي اينكه اموال اشرف چه منقول و چه غير منقول مربوط به ساكنان اشرف است.

ديروز تلويزيون مضحك سيماي آزادي خبري را با ساز و دهل پخش كرد با اين تيتر: «بيانيه قضايی و فتوای شرعی قاضی القضات دکتر شيخ تيسير رجب التميمی رئيس مرکز تحقيقات قدس شريف درباره مالکيت ساکنان اشرف بر اموال منقول و غيرمنقول»

اولا كه اين آخوند در پيتي به درجه دكترا نائل شده كه خود آن بدبخت با شنيدن اين لقب خنده اش مي گيرد. ثانيا اين قدس شريف كجا مركز تحقيقات داشت كه اين بنده خدا، رئيس اين مركز تحقيقات آن باشد؟!!

از قديم گفته اند كه «قافيه چو به تنگ آيد، شاعر به جفنگ آيد» حالا حكايت دارودسته رجوي است كه در ميان 124هزار پيامبر، جرجيسي را انتخاب كرده اند كه اهل و عيال قاضي القضات، هم قبولش ندارند.

با اين حساب از اين پس تمامي دستگاههاي امنيتي و اطلاعاتي و نظامي و سياسي غربي و عربي مجبور هستند طبق فتواي قاضي القضات شيخ تيسير عمل كرده و حقوق ساكنان اشرف را به آنها بازگردانند. از اين به بعد تاجر انگليسي بايستي طبق فتواي شيخ تيسير عمل كرده و نيمي از قيمت را كه تخفيف گرفته بود به حساب مجاهدين واريز كند. رئيس جمهور آمريكا و وزارت خارجه اين كشور نيز مقيد هستند كه بيانه رسمي داده و خواستار عودت دادن اموال منقول و غير منقول شوند...

عجب روزگاري است...

اين ملاي قلابي آيا فتوايي در مورد نگهداري سه هزار نفر در بيابانهاي عراق به مدت سي سال صادر نمي كند؟ آيا اين ملاي روضه خوان مي داند كه زندگي در بيابانهاي عراق در حالي كه از تمامي امكانات دنياي امروزي بي بهره هستي يعني چه؟ آيا اين شيخك مي داند سي سال بدون اينكه امكان ارتباط با خانواده داشته باشيد و بدون هيچگونه خبري از دنياي بيرون فقط به خزعبلات يك سري آدم رواني و ديوانه گوش دادن يعني چه؟

حتما نمي داند و يا فقط به چرنديات نمايندگان مجاهدين گوش مي كند و فتوا صادر مي كند و پول مي گيرد. مهم براي شيخك روضه خوان، مايهاي است كه از طرف مجاهدين به حسابش واريز مي شود و مجاهدين هم كه بايستي مقام اين شيخك را به «رئيس تحقيقات حقوق بشر قدس شريف» ارتقا دهند تا شايد نقش خسي را بازي كند براي غريق.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

استفاده رذيلانه فرقه رجوی (مجاهدین خلق) از دختري عليه پدرش

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، بیست و چهارم اکتبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/178

 

امروز در سايتهاي خبري مجاهدين نامه اي از «زينب كريم زاده» درج شده است كه به فحاشي و دروغگويي عليه آقاي قربانعلي حسين نژاد (غلام روابط) پرداخته است. مجاهدين خلق با استفاده ابزاري از اين خانم كه دختر آقاي حسين نژاد مي باشد سعي كرده اند از فعاليت هاي او جلوگيري كرده و مانع از فشارهايي شوند كه عليه مجاهدين صورت مي گيرد.

در اين نامه كه با شنائت تمام نام خانم مزبور را از «حسين نژاد» به «كريم زاده» تغيير داده اند، از زبان اسيري نوشته شده كه از خود هيچ اراده اي ندارد و تنها پاي جملات و كلماتي كه از قول او نوشته شده را امضا كرده است. اين اولين بار نيست كه مجاهدين با دجالگري سعي مي كنند از فشارهاي سياسي عليه خود با استفاده از فرزندان ، كم كنند. سالهاي قبل فرزندان آقاي هادي شمس حائري نيز به همين شيوه عليه پدر خود بكار گرفته شد. حتي نام آنها را تغييردادند و در تشكيلات از فاميل مادر خود استفاده مي كردند.

در قسمتي از اين اطلاعيه آمده است: «عليرغم اينكه جديدا وارد كمپ شده بودم اما بطور غيرمعمولي بدون اينكه مرحله اولِ پروسه نفرات جديدالورود به كمپ يعني ثبت نام را گذرانده باشم،در روز چهارشنبه 26مهرماه91 توسط كميسارياي عالي پناهندگي براي مصاحبه فراخوانده شدم. در محل دفتر كميساريا متوجه شدم علت فراخونده شدنم، دروغهاي فردي است بنام قربانعلي حسين‌نژاد كه بعنوان پدرم طبق نامهاش به آقاي كوبلر كه در سايت‌هاي وزارت اطلاعات رژيم ايران نيز درج شده، نوشته است كه دخترم زينب حسين‌نژاد يعني اينجانب، نزد مجاهدين گروگان گرفته شده‌ام»

اين نامه كه از قول دختر آقاي حسين نژاد نوشته شده كاملا از فرهنگ و اصطلاحات مجاهدين استفاده شده و توسط سران اين گروهك نوشته شده است و هيچ ربطي به فرد مزبور ندارد. تمامي كساني كه سالها در اين گروه بوده اند و بارها با موارد اين چنيني مواجه شده اند مي توانند شهادت دهند كه اين يك تحريف كاملا واقعي است. مي توان حدس زد كه فرد مزبور الان در تشكيلات بشدت تحت نظرمي باشد تا مطلقا نتواند دست از پا خطا كند. اين شيوه است كه ساليان سال اين فرقه خطرناك در مورد اعضاي خود پيشه كرده است به همين خاطر است كه خيلي از اعضا را به زور توانسته نگهداري كند.

در اين نامه دهها بار عليه آقاي حسين نژاد به فحاشي پرداخته و نسبتهاي ناروايي را عليه ايشان البته به نام دخترش بيان كرده است. اين استفاده ابزاري از يك فرزند عليه پدرش يك جنايت محسوب مي شود چرا كه روح فرزند و پدر را جريحه دار مي كند.

وظيفه همه اعضاي جدا شده و همينطور مجامع بين المللي است كه جنايت اين گروهك را افشا كرده و مانع از فشار روحي و رواني به اعضاي دربند آن شوند.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تماشاي فوتبال ازشبكه سه ممنوع!

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، هجدهم اکتبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/172

 

ديشب كه مسابقه ايران و كره برگزار مي شد، به ياد خاطره اي افتادم از دوراني كه در تشكيلات مجاهدين بودم. خاطره اي كه برايم خيلي تاسف آور بود. مسابقات جام جهاني در حال برگزاري بود من در آن موقع مسئوليت «فرهنگي» را بعهده داشتم. «فرهنگي» كارش اين است كه مواقع شام و ناهار و صبحانه هر كدام به مدت نيم ساعت تا يك ساعت برنامه آماده مي كند و از تلويزيون هاي سالن غذاخوري پخش مي شود. اين برنامه ها صرفا مي بايست از تلويزيون خود مجاهدين تامين مي شد.

موقع جام جهاني، فشار از طرف بچه ها خيلي زياد بود كه برنامه هاي جام جهاني را مرتب پخش كنيم. من هم مراتب را به مسئول بالاتر از خودم كه خانمي به اسم «منيژه» بود اطلاع دادم. او نيز پس از اينكه از مسئول بالاتر از خودش كسب تكليف كرد نهايتا چند روز بعد به ما خبر دادند كه مي شود موقع جام جهاني، مسابقات را ضبط كرد و بعد از شام كه افراد بيكار هستند برايشان پخش كرد.

البته اين زمان بعد از شام بستگي به اين داشت كه مسئولين كاري نداشته باشند و نشستي نباشد. بهرحال قرار شد كه اين برنامه از تلويزيون عراق ضبط شود و بعد از شام پخش كنيم.

وقتي يك آنتن برپا كرديم و دنبال تلويزيون عراق گشتيم، ديديم كه كيفيت بسيار پايين است بدليل اينكه تازه صدام سقوط كرده بود و تلويزيون دولتي عراق هنوز نمي توانست با كيفيت پخش شود، اين مسابقات از ماهواره هم پخش نمي شد. يك ماهواره در اتاق فرمانده قرارگاه وجود داشت كه از طريق يك سيم به اتاق فرهنگي در سالن غذاخوري آمده بود و كانال ماهواره هم ثابت روي سيماي آزادي بود و هيچكس حق جابجا كردن آنرا نداشت. ولي ماهواره بدليل قوانين بين المللي امتياز پخش مسابقات جام جهاني را ندارند و تنها تلويزيونهاي محلي مي توانند پخش كنند.

بهرحال تصوير تلويزيون عراق قابل پخش نبود ولي تلويزيون شبكه سه ايران به راحتي و با كيفيت عالي قابل دريافت بود. من به مسئول مربوطه اطلاع دادم كه تنها كانالي كه مي شود تصوير آنرا پخش كرد شبكه سه ايران مي باشد. مسئول مربوطه گفت كه پخش تلويزيون رژيم در سالن غذاخوري به هيچ عنوان امكان پذير نيست. بهرحال فشار از بچه ها زياد بود كه مي خواستن مسابقات را ببينند و در هر نشستي هم به مسئولين مي گفتند كه ما ميخواهيم برنامه را ببينيم.

نهايتا فرمانده قرارگاه به اتاق فرهنگي آمد و گفت كه چكار بايد كنيم؟ من گفتم تنها كانال دريافتي تلويزيون شبكه سه ايران است. او گفت به يك شرط مي تواني اين از تلويزيون رژيم استفاده كني. به شرط اينكه صداي آنرا كاملا ببندي كه صداي تلويزيون رژيم در سالن پخش نشود و روي آرم تلويزيون رژيم را هم بپوشاني.

من تقريبا داشتم شاخ در مي آوردم. كه چقدر اين آدمها متحجر و عقب مانده هستند. صداي يك گزارشگر ورزشي نمي دانم چه تبليغي براي رژيم است يا يك آرم كوچك مربوط به شبكه سه؟ آنهم براي كساني كه به قول خودشان آگاهانه براي مبارزه با رژيم آمده اند و انتخاب كرده اند كه مبارزه كنند آيا اين چه فاجعه اي مي تواند به بار بياورد كه اينطور بايد آنها را تحقير كرد و يك كانال بدون صدا و دست كاري شده را به آنها نشان داد.

بهرحال مجبور بودم كه دستورات را اجرا كنم. من وقتي كانال سه را ضبط كردم دوباره آن را با يك برنامه ويدئويي اديت كردم و روي آرم شبكه سه را پوشاندم و صداي آنرا نيز حذف كردم. سپس آنرا شب براي بچه ها پخش كردم در حالي كه آن هيجان فوتبال بدون صدا و ساكت پخش مي شد آخر سر مسئول مربوطه آمد و گفت كه خيل صوت و كور است بهتر است همراه آن يك موزيك پخش كني.

حالا شما تصور كنيد آن هيجان و داد و بيداد فوتبال لحظه حمله و هوراي تماشاچيان، يك موزيك آرام بتهوون در سالن در حال پخش باشد.

اين است سرنوشت گروهي كه ادعاي مبارزه براي آزادي خلق دارد ولي در يك محيط بسته در خاك كشور خارجي، تبديل به يك فرقه مي شود و ارتباطات خود را بالكل با دنياي خارج قطع مي كند و در درون خود مي سازند و مي خورند و مي خوابند. و اين داستان بيش از سي سال ادامه دارد...

كساني كه در اين خارجه نشسته اند و به اسم هوادار مجاهدين براي بچه هاي اشرف و ليبرتي نسخه مي پيچند و آنرا را تشويق به ماندن در آن بيابان بي آب و علف مي كنند آيا مي دانند آن بدبختهاي مفلوك چگونه سي سال از زندگي خود را سپري كرده اند؟ آيا مي دانند چه بلاها و دردسرهايي را كه نود درصد آنرا خود مسئولين تشكيلات وارد كرده اند بر سر آنها آمده است؟

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

واكنش مجاهدين خلق (فرقه رجوی) به اخبار رسانه ها

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، چهاردهم اکتبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/169

 

حكايت برخورد مجاهدين با فضاي آزاد و اخبار رسانه ها چيز تازه اي نيست. از ديرباز هركس كه حرفي در رسانه اي مي زد كه بر مذاق مجاهدين خوش نمي آمد، با فحشهاي آنچناني از طرف مجاهدين روبرو مي شد. در جريان خروج آنها از ليست تروريستي نيز از آنجايي كه آنها اين اقدام سياسي آمريكا براي بازي دادنشان را پيروزي تلقي مي كردند، آنچه كه در رسانه هاي بين المللي پخش و منتشر مي شد، را نوعي دشمني و عناد با خود قلمداد مي كردند. در مقاله اي كه در سايت «همبستگي» از سايتهاي اصلي مجاهدين منتشر شده است تحت عنوان «مجاهدين و شوهاي تلويزيوني» آمده است: «در روز های پس از خروج مجاهدین از لیست، برخی از رسانه های فارسی زبان که عمدتا ارگان جناح های مشخصی از قدرت های بیگانه نیز هستند، در به در به دنبال این بودند که کسی را پیدا کنند که جلوی دوربین بیاورند. ولی از آنجایی که این قبیل رسانه ها که عمدتا نگرانی اصلیشان فقط و فقط حفظ نظام است و در مقطع کشتار ساکنین اشرف نیز فعالانه خط "اشرف شکنی" را پیش میبردند، تلاش هایشان به جایی نرسید.»

آيا در اين عالم خاكي رسانه اي غير از سيماي آزادي، وجود دارد كه مجاهدين خلق آنرا به رژيم نسبت ندهند؟ بي بي سي؟ صداي آمريكا؟ راديو فرانسه؟ راديو آلمان؟ راديو فردا؟.... جالب اين است كه همه اين رسانه ها در ايران زير فشار پارازيت اصلا قابل مشاهده نيستند و رژيم اصلا اجازه نميدهد صداي آنها شنيده شود و هركس كه با آنها مصاحبه كند، بازداشت خواهد شد.

در قسمت ديگري از اين مقاله آمده است: «در این میان اما، بی بی سی فارسی که از طرف ایرانیان لقب" آیت الله" گرفته است، گوی سبقت از دیگران ربود و به سر هم کردن یک"سریال تلویزیونی" پرداخت. در این سلسلسه شو های رسوا، بی بی سی که رندانه قصد داشت شامورتی بازی اش را به صورت یک "میز گرد بین افراد اپوزیسیون" جا بزند طوری صحنه را چیده بود که در آن بیش از دو نفر حضور داشته باشند. برای اینکار هم افرادی مانند هوشنگ امیر احمدی لابی رژیم در آمریکا و علی کشتگر که از کهنه پاسداران سیاسی آخوندهاست ویا حسین باقرزاده که دشمنی قدیمی اش با مجاهدین نقل محافل است، وارد معرکه کرده بود»

در اينجا اطلاعيه مربوطه سعي ميكند اصطلاحات كثيف و لمپني خود را به به مردم ايران نسبت دهد. هيچكس و هيچ رسانه اي جز مجاهدين لقب «آيت الله» را براي بي بي سي بكار نمي برد. جالب است بدانيد كه پربيننده ترين رسانه فارسي زبان در ميان مردم ايران، بي بي سي است. اين اعترافي است كه هم از طرف رژيم صورت گرفته و هم مجامع بين المللي آنرا اعلام كرده اند. در سال اخير ماهواره «يوتل ست» اعلام كرده است پربيننده ترين تلويزيون كه بر روي اين ماهواره فعاليت داشته، تلويزيون بي بي سي فارسي بوده است. بقيه كساني كه در اين ميزگرد شركت كرده اند را نيز با عنوان مختلف سعي كرده خراب كند. تنها جرم اين افراد اين است كه تحليل هاي واقعي و بدور از شعارهاي مجاهدين ارائه داده اند.

و اما يك نفر ديگر بنام «ايرج مصداقي» كه در اين ميزگرد شركت كرده بود و قاطعانه از مجاهدين حمايت مي كرد وسعي مي كرد كثافتكاريهاي آنها را طي اين ساليان شستشو دهد نيز از تيغ زهرآگين مجاهدين در امان نمانده است. در ادامه اين اطلاعيه بدون اينكه از اين عنصر مفلوك سياسي نامي برده شود نوشته است «برای خالی نبودن عریضه نیز جای خالی مجاهدین را با تحلیل گری پر کرده بود که هرچند که در مقام دفاع از مجاهدین بر می آمد، اما نفس حضورش در برنامه ای که سراپا آلوده به رژیم بود، البته که نقض غرض بود وصد البته که مجاهدین به چنین دفاعی بی نیازبودند چرا که بی شک خود بهتر از هرکس مدافع خویشند.»

اين هم مزد آقاي مصداقي كه سعي مي كرد مجاهدين را تطهير كند و آنها را از اتهاماتي كه بر آنها وارد است، مبرا جلوه دهد. قابل توجه آقاي مصداقي اينكه، مجاهدين عناصري هستند كه دوست و دشمن حالي شان نمي شود، آنچه كه براي آنها مهم است تعريف و تمجيد از رجوي است در غير اين صورت از نظر آنها رژيمي هستيد.

اما يك سئوال پيش مي آيد كه چرا مجاهدين حاضر نيستند در يك رسانه عمومي فارسي زبان حاضر شوند و از مواضع خود دفاع كنند؟ بي بي سي هميشه و در همه برنامه هايي كه پيرامون اين گروه پخش مي كند اعلام مي كند كه «ما از مجاهدين درخواست كرديم ولي آنها پاسخي ندادند»، تلويزيون فارسي آمريكا نيز تاكنون چندين بار اين را ادعا كرده است. همينطور، راديو فردا، راديو فرانسه و غيره.

دليل آن يك چيز بيشتر نيست و آنهم نداشتن حرف حساب و منطقي در مقابل سئوالات. هيچكدام از مجاهدين هرگز نخواهد توانست به سئوالات منطقي و بدون غرض يك بيننده بي طرف پاسخ دهد. چون فرهنگي كه مجاهدين از آن دفاع مي كنند، يك فرهنگ بي منطق و غير علمي است. بايستي از رهبري تمجيد كرد و هرچه او گفت درست ترين حرف عالم است. يك عنصر مجاهدين هرگز در مقابل تحليل هاي رجوي نمي پرسد كه چرا؟ چون اين خطاي نابخشودني است. بارها و بارها در تشكيلات به ما گفته بودند كه «سياست و استراتژي در سازمان، مسئول دارد و آنهم رهبري است. هيچ كس حق ندارد بگويد كه چرا» من شك ندارم كه حتي خود مريم رجوي هم بيايد ودر يك رسانه اي كه مدعي داشته باشد، قادر نخواهد بود كه پاسخ سئوالات را بدهد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مجاهدين خلق (فرقه رجوی) و ملي گراها

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، یازدهم اکتبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/168

 

رابطه اي كه مجاهدين خلق با ملي گراها و شخصيتهاي ملي ايراني، برقرار كرده اند به اوايل انقلاب 57 برمي گردد. در ابتداي انقلاب نشريه مجاهد، ارگان مجاهدين، بخشي را با نام «شورا» اختصاص داده بود به مطالب پيرامون شخصيتهاي ملي. كه از آن جمله مي توان به افرادي چون آقايان علي اصغر حاج سيدجوادي، عبدالكريم لاهيجي، حسن توانائيان فرد، محمد ملكي، هدايت متين دفتري و غيره اشاره كرد كه در آن صفحات مقالات آنها به چاپ مي رسيد. افرادي نظير احمد شاملو نيز كه در كانديداتوري مسعود رجوي از او حمايت كرده بودند سعي مي كردند به دليل عقايد تندروانه مجاهدين به آنها نزديك نشوند، رجوي در برخي از سخنراني هايش از كلمات و اشعار احمد شاملو استفاده مي كرد و يكبار نيز او را «شاعر شاعران» ناميد.

در مورد شريعتي نيز كه هيچ كس نمي تواند نقش او را در آگاهي بخشي به نسل جوان در زمينه اسلام واقعي، نه اسلامي كه آخوندها ترويج مي كردند و نه اسلامي كه مجاهدين با تلفيقي از آن ياد مي كردند، ناديده بگيرد. تمامي كساني كه در آن ساليان به مبارزه روي آوردند چه آنها كه در رژيم رفتند و چه آنها كه به مجاهدين و يا فدائيان روي آوردند و چه حتي آنها كه پس از انقلاب كنار كشيدند، از فيلتر شريعتي عبور كردند. مجاهدين از ابتدا با شريعتي سر مخالفت داشتند. در مقالاتي كه آن موقع در نشريات مجاهدين چاپ مي شد، اسلامي كه شريعتي از آن دم ميزد را به اسلام «بي عملي» تشبيه مي كردند. در فرهنگ مجاهدين هرجا كه صحبت از كشتن و كشته شدن نباشد، بدرد نميخورد.

بهرحال پس از شروع جنگ مسلحانه در خردادماه سال 60، برخي از اين چهره هاي ملي گرا به سمت مجاهدين آمدند ودر شوراي به اصطلاح ملي مقاومت عضو شدند. از آن جمله مي توان به آقاي بني صدر، آقاي قاسملو، آقاي پاكدامن و آقاي متين دفتري، آقاي لاهيجي و غيره نام برد. اما به مرور كه ماهيت رجوي مبني بر اعمال ديكتاتوري در اين شورا كم كم عيان شد، اين شخصيتها يكي پس ازديگري از اين شوراي كذايي جدا شدند. درجايي كه قرار است براي آزادي و دمكراسي مبارزه شود، اگر خودش با سيستم ديكتاتور مآبانه اداره شود، چه معنايي مي دهد؟

رجوي در مورد هر كدام از شخصيتها كتابهاي مفصلي نوشته و از آنها با فحش و ناسزاگويي ياد كرده است. در اينجا فرصت نيست كه از تك تك كتابها و مقالاتي كه راجع به تك تك آنها نوشته شده ياد كنيم ولي خوانندگان محترم با مراجعه به كتابهاي منتشر شده از طرف مجاهدين مي توانند به اين موضوع پي ببرند. اكنون كه تقريبا سي سال از آن داستانها مي گذرد، هنوز فحاشي ها و ناسزاگويي هاي باند رجوي به آقاي بني صدر و آقاي لاهيجي و آقاي باقرزاده ادامه دارد. اگر در يك كلام بخواهيم اين حركات شينع رجوي را تئوريزه كنيم، رجوي هيچ حرف مخالفي را برنمي تابد و هركس كه ذره اي زبان انتقاد به آنها بگشايد، مورد ناسزاگويي قرار مي گيرد به اين ترتيب رجوي مي خواهد زبان مخالفان خود را ببندد. ولي اين يك خيال واهي يك جوجه ديكتاتور است كه فكر ميكند در قرن بيست و يكم با فحش و ناسزا مي توان آدمها را ساكت كرد.

اما در مورد بازرگان كه يكي ازشخصيتهاي مهم در تاريخ ايران مي باشد از طرفي پدرخوانده مجاهدين هم محسوب مي شود، چون بنيانگذاران سازمان مجاهدين از نهضت آزادي برخواستند و گروه تشكيل دادند، هميشه مورد هتك حرمت رجوي قرار گرفته است. آقاي بازرگان كه معتقد به مبارزه مسالمت آميز بود و هرگز خشونت را تاييد نكرد، به همين خاطر رجوي از او كينه بدل داشت. سال 1364 كه آقاي بازرگان به كشور آلمان سفر كرده بود، رجوي پيكي به نزد او فرستاد و از او خواست كه ديگر به ايران برنگردد و شوراي ملي مقاومت بپيوندد. بازرگان توجهي به حرف آنها نكرد. رجوي در پيامي كه در آن زمان از راديو مجاهدين پخش شد، با فحشهاي ركيك و زننده از بازرگان ياد كرد.

در فرهنگ رجوي، انسانها به دو دسته تقسيم مي شوند، آنهايي كه از مجاهدين حمايت مي كنند و آنهايي كه حمايت نمي كنند. گروه دوم در هر صورت طرفدار رژيم هستند. اين توهم و خيالات بدور از واقعيت به تمام اعضاي سازمان نيز تلقين مي شود. از نظر رجوي تمامي كارمندان ادارات ايران، تمام مردم ايران كه در كشور زندگي مي كنند، همه رژيمي هستند. تمامي هنرپيشه هاي فيلم هاي ايراني و سريالها همه رژيمي هستند و از آنها بعنوان مزدور ياد مي شود.

بنده كه ساليان درازي در اين فرقه زندگي كرده ام بخوبي با فرهنگ زشت آنها آشنايي دارم. رجوي بارها و بارها در نشستهاي عمومي استاد شجريان را خائن ناميد چرا كه در ايران زندگي كرده و به مجاهدين نپيوسته است. رجوي هميشه در نشستهايش از شاملو بعنوان يك خائن نام مي برد چرا كه در ايران زندگي مي كرده است. يكبار مريم رجوي در نشست گفت، «مسعود براي شاملو خيلي مايه گذاشت و او را شاعر شاعران ناميد ولي شاملو قدر آن را ندانست و زير قباي ملا ماند»

البته چنين چيزي از يك فرقه بعيد نيست. فرقه اي كه بيش از سي سال در يك محيط بسته زندگي كرده و هيچ ارتباطي با دنياي بيرون نداشته است، و همه چيز و همه كس را فقط در كادر قرارگاه اشرف مي شناسد. فرقه اي كه به مرور مغز انسانها را خالي مي كند و بجاي آن افكار پليد و ضدانساني رجوي را جايگزين ميكند. فرقه اي كه همسران را وادار ميكند كه از هم جدا شوند و طلاق بگيرند تا بعد خود رجوي با تك تك آن زنان ازدواج كند و به نكاح خودش در بياورد. فرقه اي كه از جامعه خود بريده و هيچ ارتباطي با دنياي امروزي ندارد. فرقه اي كه نمي داند پيشرفت بشري پس از سي سال چگونه صورت گرفته و همه انسانها و آدمها را همان سي سال پيش مي داند.

فرقه اي كه نمي داند در جامعه مثل سي سال پيش نمي توان حرفهاي پرطمتراق زد و شعارهاي توخالي سرداد بدون آنكه خود را مقيد به عمل به آن بداني. فرقه اي كه نمي داند دوران شعارهاي انقلابي دهه پنجاه گذشته است. اكنون كسي ديگر دنبال خشونت و ترور و كشتار نيست،
 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

جبهه همبستگي ملي مجاهدين خلق (فرقه رجوی)

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، هشتم اکتبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/164

 

در اولين واكنش پس از خروج از ليست، رجوي در سخنراني كه براي دويست نفر باقيمانده در اشرف برگزار كرد، طرح قديمي خود را مبني بر ايجاد جبهه هبستگي ملي ارائه كرد. اين طرح كه پس از سقوط صدام توسط مجاهدين ارائه شده بود، با هيچ واكنشي از طرف ديگر اپوزيسيون مواجه نشد. اكنون نيز رجوي براي اينكه به آمريكا بفهماند كه دنبال همكاري با ساير اپوزيسيون مي باشد دوباره اين موضوع را مطرح كرده است. از نظر اين طرح مردود است. با دلايلي كه در زير مي آورم ميخواهم ثابت كنم كه رجوي هرگز توانايي ايجاد چنين جبهه اي را ندارد:

1 ـ اين طرح در زماني كه توسط رجوي مطرح شد، هيچگونه حرف جديدي نداشت و از طرف اپوزيسيون هيچ گونه واكنشي را در پي نداشت. اين بي تفاوتي و عدم جدي گرفتن ساير مخالفان رژيم ايران، بخوبي گواه اين است كه آنها رجوي را در اجراي اين طرح جدي نمي گيرند. پس وقتي كه ده سال پيش اين موضوع مطرح شده و هيچ گونه جديتي در پي نداشته است، اكنون پس از ده سال كه كرك و پر مجاهدين هم ريخته است چگونه مي تواند مقبول واقع شود؟

2 ـ اين سئوال مطرح مي شود كه چرا مجاهدين پس از سي و دو سال كه با رژيم جمهوري اسلامي به عمليات نظامي پرداخته اند، به فكر اين مسئله افتاده اند؟ مگر همين مجاهدين تمامي گروههاي مخالف دولت ايران را طرد نمي كردند؟ مگرتمامي گروههاي ملي و مذهبي را با تهمت و افترا و فحاشي مورد مذمت قرار نمي دادند؟ حال چه شده است كه آنها دست نياز به سوي ساير اپوزيسيون دراز كرده اند؟

3ـ مجاهدين طاقت شنيدن حرف مخالفت خود را ندارند. اين را سالهاي سال اثبات كرده اند و براي تمامي ايرانيان، بخصوص ايرانيان خارج از كشور قابل فهم و مفروض است. ابتداي تشكيل شوراي به اصطلاح ملي مقاومت، بخش زيادي از اپوزيسيون جمهوري اسلامي از جمله ، آقاي بني صدر، آقاي قاسملو، آقاي متين دفتري، آقاي پاكدامن، آقاي حاج سيدجوادي، آقاي حسين باقرزاده، آقاي علي ناظر، آقاي اسماعيل وفا يغمايي، آقاي ابراهيم آل اسحاق، آقاي لاهيجي و... در اين شورا عضو شده بودند. از آنجايي كه رجوي فقط قصد داشت حرف خود را به كرسي بنشاند و هيچگونه مخالفتي را با خودش بي نمي تافت، تمامي اين گروهها و چهرهاي شاخص ملي و مذهبي، از آنها جدا شدند. و رجوي تنها با چند نفر از وفاداران به مجاهدين در آن شوراي كذايي باقي ماندند. از طرفي هر جريان و گروه و شخص و حتي رسانه خارجي و ايراني كه عليه آنها حرف بزند و نقد بكند با فحاشي و كلمات ركيك از طرف آنها مواجه خواهد شد. كمااينكه در اين ساليان سال ديده و شنيده ايم كه نشريان مجاهدين پر است از فحاشي عليه كساني كه به نحوي حتي بسيار ظريف سياستهاي اين سازمان را نقد ميكنند. شما مي توانيد عناصر اين سازمان را در سايتهاي اجتماعي ببينيد كه چگونه به منتقدان خود توهين مي كنند و طاقت اين را ندارند كه حتي يك انتقاد كوچك عليه آنها بيان شود. همچنين مي توان سياست باند رجوي عليه رسانه هاي فارسي زبان مثل بي بي سي و صداي آمريكا را نيز مورد توجه قرار داد. با اين توصيف مجاهدين هرگز نخواهند توانست با يك گروه اپوزيسيون ديگر وارد تعامل و گفتگو شوند.

4ـ مجاهدين به وزارت خارجه آمريكا رسما و كتبا نامه نوشته اند و اعلام كرده اند كه ديگر در هيچگونه عمليات تروريستي شركت نخواهند كرد. اين به معني غلط كردم در پيشگاه ارباب است. اما آيا لازم نيست مجاهدين يك انتقاد به خود در پيشگاه مردم ايران و حتي اعضاي خود سازمان بكنند و اعلام كنند كه طي اين ساليان اشتباه كردند و اين همه انسان بي گناه را به كشتن دادند. كساني كه نيروي فعال عليه نظامي جمهوري اسلامي بودند را در بيابانهاي عراق به اسارت گرفتند تا عمر و زندگي و انرژي جوانيشان از بين رفت. آيا وقت آن نيست كه رجوي از خود انتقاد كند كه سياست رفتن به عراق اشتباه بوده است؟ آيا وقت آن نيست رجوي از خود انتقاد كند كه استراتژي ارتش آزايبخش اشتباه بوده است؟ به نظر من تا اين سازمان به گذشته پر از ننگ خود كه رفتن در دامان بيگانه و هم نوا شدن با كشوري كه با كشور در حال جنگ بوده است و پا به پاي آن با سربازان وطن جنگيده است، را به نقد نكشد هرگز نخواهد توانست بعنوان يك اپوزيسيون جايي در ميان مخالفان داشته باشد.

5ـ گزارشهاي زيادي هست و شاهداني كه بصورت عيني در اين تشكيلات بوده اند كه حقوق اوليه انسانها در تشكيلات مجاهدين رعايت نمي شود. آنها حتي حاضر نيستند به يك صداي تقريبا مخالف هم گوش دهند. و با سركوب و زندان و شكنجه و حتي در موارد كشتن به اين انتقادات پاسخ مي دهند. قطع كردن ارتباطات كامل نيروهاي مجاهدين با دنياي خارج، نبودن هيچگونه روزنامه و كتاب و راديو و تلويزيون و اينترنت و تلفن براي نفرات خود گواه ديكتاتوري و سركوب وحشيانه است. چنين گروهي كه در مورد نيروهاي خود چنين برخوردهايي را مي كند چه انتظاري است كه بعنوان يك گروه دمكراتيك با مردم خود رفتار كند. با وجود هزاران نفر كه از اين گروه در پي سقوط صدام جدا شدند و صدها ادعاي مشابه، هرگز رجوي زير بار پذيرفتن اين اشتباه خود نشد و حتي در چنين شرايطي نيز به اين اقدام رذيلانه خود در مقابل نيروهايش ادامه مي دهد.

5ـ رجوي در برنامه شوراي خود مدعي است كه بايستي شش ماه خودش نخست وزير باشد و همسرش رئيس جمهور تا قانون اساسي تدوين شود. چه كسي به او چنين اجازه اي را داده است؟ به چه حقي بايستي او نخست وزير شود و قانون را به نفع خود بنويسد. آيا اين كپي برداري از انقلاب 57 نيست؟ به چه حقي با كدام رأي همسر رجوي، رئيس جمهوري را بايستي به عهده بگيرد؟ هيچ گروه اپوزيسيوني حاضر نيست چنين انتخابي را قبول كند.

6ـ اگر رجوي راست مي گويد و واقعا دنبال يك جبهه همبستگي ملي است، چرا شوراي ملي ايران كه توسط رضا پهلوي تاسيس شده است را به رسميت نمي شناسد؟ آيا رضا پهلوي اپوزيسيون نيست؟ چرا صدها گروه و حزب مخالفت دولت ايران كه بعضا با هم ائتلاف هم كرده اند را رجوي قبول نميكند؟

7ـ تاكنون رجوي و هيچكدام از اعضاي سازمان حاضر نشده اند كه در يك مناظره تلويزيوني با ساير مخالفان دولت ايران شركت كنند، صداي آمريكا و بي بي سي بنابه گفته مجريان و دست اندركاران اين شبكه ها بارها از اعضاي مجاهدين خواسته اند كه بيايند و با ساير اپوزيسيون در يك مناظره و گفتگو شركت كنند ولي آنها هرگز تن به چنين كاري نمي دهند؟ اين ترس از چيست؟ آيا از اينكه حرفي براي گفتن نداشته باشند نيست؟ چگونه چنين گروهي را مي توان بعنوان عضو يك جبهه همبستگي قبول كرد.|

به نظر من اين اعلام رجوي چيز جز ضعف و درماندگي پيامي ندارد. زيرا، اكنون تشكيلات مجاهدين فروپاشيده شده است. اشرف را از دست داده است. استراتژي جنگ آزاديبخش در هم شكسته شده است. نيروهايش در حال خروج از عراق هستند و ممكن است هر كدام از آنها با ورود به دنياي آزاد پس از سي سال به يك دشمن بالفعل براي او تبديل شوند. هيچگونه پايگاه اجتماعي در جامعه ايران ندارد. همه اينها باعث شده است كه رجوي به اين فكر بيفتد كه دست نياز به سوي ساير اپوزيسيون دراز كند تا او را هم بازي بدهند. ولي از نظر همه اپوزيسيون كه بارها و بارها اعلام كرده اند تا رجوي گذشته خود را به نقد نكشد و از آن گذشته ننگين اعلام برائت نكند هرگز قادر نخواهد بود مثل يك انسان متمدن در جامعه امروزي زندگي كند.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فصل خزان براي فرقه رجوي (مجاهدین خلق)

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، دوم اکتبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/162

 

يكي از اعضاي مجاهدين كه خود را سخنگوي اين گروه ورشكسته معرفي كرده است به روزنامه شرق الاوسط گفته است «برای شروع بهار ايرانی آماده می شويم» اين به اصطلاح سخنگو كه در گيج گاوه بسر مي برد تشريح نكرده است كه بهار ايراني توسط آمريكا چگونه محقق خواهد شد. رجوي در پس از سقوط دولت قذافي در ليبي توسط بمبارانهاي مكرر آمريكايي ها گفت «قدر ليبي رقم خورد» رجوي خائن كه فكر ميكند در تفسير قرآن يد طولايي دارد توضيح نداد كه در قرآن كريم كه شب قدر انسان تشريح شده است، در ليبي چگونه اين قدر ليبايي ها توسط هواپيماهاي آمريكا قابل توجيح است.

سخنگوي نشئه مجاهدين در بخش ديگري از اين گفتگو گفته است «اين تحول امکان تحرک گسترده برای سازمان را فراهم می کند ، و فعاليت آن را در خود آمريکا و در هر جا که در آن مهاجران ايرانی باشند، و همچنين در داخل ايران تقويت خواهد کرد».

آيا فعاليت در آمريكا باعث سرنگوني رژيم ايران مي شود؟ خود آمريكا چند سال است كه از پس فعاليتهاي اتمي ايران برنمي آيد حالا يك گروه آبروباخته كه هيچ پايگاه اجتماعي در بين مردم ايران ندارند با چند سخنراني چند مقام سابق، قادر خواهند بود رژيم ايران را سرنگون كنند؟

از سال 1360 كه رجوي جنگ مسلحانه را با رژيم ايران شروع كرد، تا سال 1386 كه نامش در فهرست گروههاي تروريستي آمريكا ثبت شد، انواع و اقسام فعاليتهاي سياسي و نظامي عليه ايران انجام داد. در آن موقع حمايت كامل صدام حسين را به همراه داشت. انواع سلاحهاي سنگين و نيمه سنگين داشت، نيروهاي نظامي جوان داشت ولي هرگز نتوانست هيچ اقدام جدي عليه دولت ايران انجام دهد. اكنون كه بيش از سي سال از سال 1360 مي گذرد، هيچ گونه سلاح و جنگ افزاري ندارد، پايگاه اجتماعي آنها در بين جامعه ايران به صفر رسيده است، ميانگين سن افراد آن 60 سال شده است. همه اعضا فرتوت و از كار افتاده شده اند. حمايت صدام حسين را ديگر ندارد. آمريكا هم كه آنها را مثل دستمال كاغذي مصرف شده به بيرون انداخته است. رجوي با اين همه مشكلات چگونه قدرت را به دست خواهد گرفت.

مريم رجوي كه تاكنون دوتا شوهر رسمي داشته است بهتر است برود شوهر خود را از سوراخ موش بيرون بياورد بعد بيايد رياست جمهوري خود را اثبات كند. اين چه رهبري است كه از ترس بعد از ده سال از پايان جنگ اشغال عراق هنوز نمي تواند سرش را از مخفي گاهش بيرون بياورد حتي به نيروهاي خودش هم اعتماد ندارد كه حتي پيام تصويري برايشان بفرستد. رجوي آبروي هرچي رهبر و گروه سياسي را برده است. اين ميزان ترس و هراس از مرگ در هيچ رهبر سياسي بي سابقه است. موش خفته، عليرغم اينكه بيش از ده سال از سقوط صدام گذشته هنوز حاضر نيست حتي يك عكس از خود منتشر كند. اينهمه در آدم در اشرف كشته شدند ولي رجوي جنايتكار حاضر نيست به اندازه يك اپسيلون از خود مايه بگذارد

اين گروه جنايتكار كه هيچ نقطه روشني در تاريخ ايران ندارند، سرتاپاي آنها با جنايت و كثافت آغشته شده است وي مي روند كه به زباله دان تاريخ بپيوندند.
 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اظهارات سخنگوي مجاهدين خلق (فرقه رجوی) بعد از خروج از ليست

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، سی ام سپتامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/161

 

مجاهدين با چند روز تاخير، به اظهارت سخنگوي وزارت خارجه آمريكا پاسخ دادند. سخنگوي وزارت خارجه آمريكا در بخشي ازبيانيه خود گفته بود: «وزارت خارجه عمليات تروريستی گذشته مجاهدين خلق به ويژه دخالت در کشته شدن چند شهروند آمريکايی در دهه ۱۳۵۰ در ايران و حمله به سفارت ايران در آمريکا در سال ۱۳۷۱ را فراموش نخواهد کرد و نسبت به آن بی اعتنا نيست. وزارت خارجه همچنين نگرانيهای جدی در مورد مجاهدين خلق در رابطه با اتهاماتی دارد که مربوط به خشونتهايی است که در مورد اعضای خودش مرتکب شده است. ...»

مجاهدين پس از چند روز در حالي كه هنوز نشئهگي خروج از ليست از سرشان بيرون نرفته بود، به خماري افتادند. آنها در اطلاعيه اي پاسخ وزارت خارجه را به اين ترتيب دادند: «اگر منظور وزارت خارجه از خشونتهای مزبور کشتن و سوزندان شماری از مجاهدين توسط اپورتونيستهای چپ نما در دهه های گذشته است سازمان مجاهدين خلق ايران به هيچ وجه نمی تواند مسئوليت اقدامات جنايتکارانه آنها را که به عهده بگيرد.»

مجاهدين يا خودشان خر هستند يا وزارت خارجه آمريكا را خر فرض كرده اند. بايستي به سخنگوي ابله مجاهدين يادآور شد كه منظور كشتن صدها نفر از اعضاي تشكيلات است كه در قرارگاه مخوف اشرف در زماني كه پدرخوانده رجوي (صدام حسين) سر كار بود، صورت گرفت. منظور كشتن صدها انسان بيگناهي است كه تنها جرمشان اين بود كه مي خواستند از اين تشكيلات جهنمي خارج شوند.

در جاي ديگري اين سخنگوي ابله مجاهدين گفته است: «سازمان پرافتخار مجاهدين ايران (!!!) اعتبار خود را هم چون مصدق بزرگ از مردم ايران و نه اين يا آن دولت و وزارت خارجه می گيرد...» اولا كه مقايسه خودتان با مصدق يك قياس مع الفارق است. دوماً كدام مردم ايران؟ مردم ايران كه از شما متنفر هستند و خيانت شما را در حق خود هرگز فراموش نمي كنند. در تمام تاريخ بشريت كمتر گروهي پيدا مي شود كه در زمان جنگ به دشمن كشور خودش بپيوندد و اطلاعات نظامي به دشمن بدهد و سلاح بدست گرفته و همراه او به سربازان كشورش حمله كند. اين كار كثيف تنها و تنها از مجاهدين برمي آيد كه شرافت و انسانيت و هويت ملي و «اعتبار» خودشان را از دست داده و ديگر به سيم آخر زده اند...

البته اين نكته قابل توجه وزارت خارجه آمريكا نيز بايد باشد كه اين گروه نه تنها از مواضع تروريستي خود عقب نشيني نكرده، بلكه همچنان مواضع و اعتقادات تروريستي و التقاطي خود را در نهان حفظ كرده است.

لازم به يادآوري است كه سفير آمريكا در عراق، روز گذشته در گفتگويي با خبرنگار بي بي سي اظهار داشت «آمريكا بشدت از نزديك شدن به اين گروه پرهيز ميكند و هرگز حاضر نيست گذشته (خيانت بار) اين گروه را فراموش كند چه در مورد اعضاي خود و چه در مورد مردم ايران و مردم آمريكا»

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هراس رجوي (مجاهدین خلق) از ارتباط اعضاي تشكيلات با بيرون

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، بیست و سوم سپتامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/155

 

شوراي ملي رجوي در اطلاعيه اي صبح امروز تحت عنوان «پادویی کثیف سرهنگ عراقی برای اطلاعات آخوندها علیه مجاهدین در اشرف» مدعي شده است: «روز ۳۰ شهریور، در حالی که مجاهدان اشرف در حال بار زدن اجناس برای انتقال به لیبرتی بودند، یک سرهنگ عراقی در یک اقدام بیسابقه و به غایت رذیلانه ، پنج بار به یکی از آنها مراجعه کرد و با سماجت بسیار پیامهایی را از سوی اطلاعات آخوندی منتقل کرد.» بايد ديد اين اتفاق بي ارزش كه يك سرهنگ عراقي با يكي از اعضاي مجاهدين صحبت كرده، چرا دست مايه اي شده تا مجاهدين اطلاعيه رسمي صادر كرده و آن را در بوق و كرنا ببرند؟

مجاهدين خلق كه از هرگونه رويارويي اعضايشان با دنياي بيرون واهمه دارند وقتي چنين اتفاقي بيفتد فكر مي كنند تمامي ساختارها و اصولشان برباد رفته است. جالب است بدانيد كه در سرتاپاي اين اطلاعيه هيچگونه اسمي از فردتشكيلاتي مربوطه برده نشده است. و تنها به عباراتي چون «مجاهد خلق» و «مخاطب» بسنده كرده است. از آنجايي كه تشكيلات زياد به نيروهايش اعتماد ندارد فكر مي كند وقتي اسم اين فرد برده شود فردا ممكن است اين پيشنهاد سرهنگ عراقي كارساز واقع شده باشد و فرد مربوطه فيلش ياد هندوستان كند، آن وقت مجاهدين سنگ روي يخ مي شوند. لذا سازمان تصميم گرفته هيچ اسمي از اين افراد نبرد.

«پاسخ مجاهد خلق به یاوه های غیرقابل تحمل اطلاعات آخوندها این بود که در صورت تکرار، با مشت محکمی بر دهانهای آلوده مأمورانشان مواجه خواهند شد» البته اين مشت محكم و غيره را، اطلاعيه نويس اضافه كرده است. چون اگر مجاهدخلق مربوطه ريگي در كفش نداشت و چنين گفته بود چه واهمه اي از بيان اسمش بود؟ در اين ميان پاي يونامي و آقاي كوپلر هم به ميان كشيده شده است «تا به‌حال این موضوع مورد تحقیق و بازخواست قرار نگرفته و نماینده ویژه دبیرکل کماکان به سکوت درباره آن ادامه می‌دهد.» مجاهدين انتظار دارند با هركدام از «خاله زنك بازي» هاي مجاهدين آقاي كوپلر و وزيرخارجه آمريكا و آقاي بان كي مون موضع گيري كنند.

و اما حرف آخر را در پايان اطلاعيه زده است «مقاومت ایران با شدیدترین اعتراض نسبت به این بدعت خطرناک...» پس ترس جناب رجوي اين است كه اين بدعتي شود و البته اين خيلي خطرناك است كه اعضاي مجاهدين با افسران رابطه مستقيم داشته باشند. گيريم كه حرف درست باشد و افسر عراقي چنين كاري كرده باشد، مگر مجاهد خلق «لم يرتابو» نيست مگر عهدنامه ايدئولوژيك امضا نكرده است؟ مگر حاضر حاضر نگفته است؟ مگر به رژيم ايران نگفته است «بيا بيا». پس چه خطرناكي؟ چه بدعتي؟

در جواب همه اين خزعبلات همين بس كه طي هفته گذشته بيش از پنج نفر از كمپ ليبرتي پا به فرار گذاشته و به عراقي ها پناهنده شدند. اين موج فرار روبه فزوني ناشي از سردرگمي و سرخوردگي نيروهاي تشكيلات است كه ديگر نه نشستهاي سياسي و ايدئولوژيك و نه پيامهاي «رهبري» و نه هيچ چيز ديگر نمي تواند چاره ساز آن باشد. فروپاشي در تقدير است و اين سرنوشت محتوم مجاهدين مي باشد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مرحله سرنگوني

(مجاهدین خلق، فرقه رجوی در واپسین روزهای حیات)

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، بیست و یکم سپتامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/154

 

فرقه روبه سقوط رجوي، اكنون در واپسين روزهاي حيات خود، مي رود تا با پشت سر گذاشتن روند روبه افزايش اضمحلال تشكيلاتي و سياسي، مهر پاياني بر همه ادعاها و دروغهاي بزند. اين مرحله كه از بيست و ششم شهريورماه سال 91 شروع شده است. يعني روزي كه آخرين سري ازنفرات اشرف آنجا را ترك كردند، «مرحله سرنگوني» فرقه رجوي مي باشد.

مرحله سرنگوني داراي مشخصات و مختصات ويژه خود ميباشد كه تماما با اين مرحله از حيات مجاهدين صدق ميكند. اكنون در اينجا مي خواهم به نگاهي گذرا به هر كدام از اين مشخصات بپردازم.

اول اينكه از دست دادن ظرف تشكيلات خود. طي بيست و پنج سال گذشته اشرف بعنوان ظرف تشكيلاتي مجاهدين شناخته شده و تشكيلات اين فرقه صرفا در اين مكان معنا و مفهوم پيدا كرده ا ست. قبل از آن، اين تشكيلات بصورت نيم بند در مرز مناطق كردنشين و برخي در داخل ايران و برخي نيز در خارج از كشور، فعاليت مي كرد و رجوي با اين تشكيلات پراكنده نمي توانست اهداف و نيات خود را به پيش ببرد. پس از سال 1365 و ورود رجوي به عراق، اين آرزوي ديرينه سازمان مجاهدين كه گردآوري نيروهاي تمام وقت تشكيلاتي در يك مكان و تشكيل سلسله مراتب فرماندهي و فرماندهي واحد بود به تحقق پيوست. اين برگ برنده مجاهدين در آن زمان بود كما اينكه توانست در مقابله با دولت ايران به پيروزهاي مقطعي نيز دست يابد. البته به درستي و غلط بودن آن تحركات فعلا در اين مقوله كاري نداريم.

از آن موقع تاكنون اين تشكيلات در يك نقطه، منسجم وجود داشته و تمامي سياست و و تبليغات و ديپلماسي مجاهدين نيز بر پايه همين و به پشتيباني همين تشكيلات در عراق بنا نهاده شده بود. آنچه كه برگ برنده آنها در مقابل ساير اپوزيسيون خارجه نشين بود همين تشكيلات بود و الا اگر تشكيلات مجاهدين حذف شود ديگر چه فرقي با ساير اپوزيسيون دارند؟ اين البته هديه اي بود كه از طرف صدام حسين به او داده شده بود، رجوي بارها در نشستهاي دروني اذعان مي كرد كه تنها دولتي كه در جهان ما را درك ميكند و هدف و استراتژي ما با او يكسان است، همين صدام حسين مي باشد. البته اين حرف تا حدودي درست بود ولي ديديم كه اين تنها دولت حامي مجاهدين در عراق نيز سرنگون شد. در دولت بعدي عراق، بارها و بارها براخراج مجاهدين اصرار كردند ولي اثري نبخشيد تا اينكه كار به خشونت كشيد. مجاهدين البته خيلي سعي كردند كوتاه نيايند و با اهرم فشار خارجي (اروپا و آمريكا) مانع از تخليه اشرف شوند ولي از آنجايي كه دولت ايران و بالطبع دولت عراق نيز درست جايي را نشانه رفتند كه نقطه حياتي مجاهدين است يعني اشرف. بالاخره زير هجمه و فشار فوق العاده خارجي و منطقه اي مجاهدين مجبور به عقب نشيني شدند و اشرف تخليه شد. اين اولين نمود و نشانه مرحله سرنگوني است.

دوم عقب نشيني از همه شعارها و مباني اعلام شده. شعارهايي نظير «اگر اشرف بايستد جهان خواهد ايستاد»، «چو اشرف نباشد تن من مباد»، «در اشرف مي مانيم تا بميريم»، «ازوجب به وجب خاك اشرف دفاع خواهيم كرد» «اشرف مي مانم و اشرفي مي ميرم» و هزاران شعار ديگر كه حتي بخاطر آن بيش از پنجاه نفر طي اين چند سال كشته شدند. اين شعارها البته شعارهاي معمولي نيست. اين شعارها برپايه يك استراتژي است كه طبعا از ظرف تشكيلاتي خود يعني اشرف دارد حمايت مي كند. و البته درجه حساسيت و اهميت موضوع را بيان مي كند ولي زير فشار از آن عقب نشيني كرد و اين دومين نشانه از مرحله سرنگوني است.

سوم عقب نشيني از اصول ايدئولوژيكي سازمان مجاهدين، روي آوردن به آمريكا و وزارت خارجه آمريكا بعنوان تنها حامي منافع خود، يعني عقب نشيني از اصول ايدئولوژيكي اوليه. رجوي كه همه آرمانها و اصول تشكيلاتي و ايدئولوژيك بنيانگذاران سازمان را زيرپا گذاشته و تحت عنوان، پيچيدگي شرايط از آن عقب نشيني كرده است، اكنون آمريكا كه قرار بود اصلي ترين تضاد جامعه بي طبقه توحيدي باشد را بعنوان اصلي ترين حامي خود مي داند و هرجا به آنها فشار مي آورد به وزارت خارجه آمريكا پناه مي برد و از خانم كلينتون ميخواهد كه به نفع آنها موضعگيري كند. در كتاب شناخت كه اصلي ترين كتاب ايدئولوژيك مجاهدين مي باشد آمده است «بين امپرياليسم و خلق دو راه بيشتر وجود ندارد يا نبرد يا مرگ» يا ابريشمچي در كتاب «فلسفه امام زمان» گفته است«امپرياليسم جهانخوار آمريكا كه جنايات آن در ويتنام و ژاپن برهمه عيان است، خوي جهانخواري دارد و هيچگاه و در هيچ شرايطي يك نيروي انقلابي نمي تواند سرسازش با آن داشته باشد» البته بايستي به حرفهاي آقاي ابريشمچي علاوه بر ويتنام و ژاپن، كشتار مردم در عراق و افغانستان را نيز اضافه كرد. اين هم سومين نمود از مرحله سرنگوني.

چهارم سرنوشت اعضاي تشكيلات است. برفرض كه رجوي با دوز و كلك توانست از عوامل قبلي بگذرد ولي يك چيزي كه هرگز از آن عبور نخواهد كرد و گلوي او را خواهد فشرد، خود نفرات تشكيلات است. همين نفراتي كه براي او در نشست داخلي اشرف شعار «حاضر حاضر» سر مي دهند و الي آخر، همين نفرات دشمنان بالقوه او هستند. به محض اينكه پاي اين نفرات به خارج از تشكيلات باز شود، با اين واقعيت مواجه خواهند شد كه بيش از سي سال از زندگي شان را از دست داده اند و هيچ نتيجه اي هم نتوانستند بگيرند. فردي كه در بيست سالگي وارد مجاهدين شده الان پنجاه ساله است. اكنون زندگي او بر باد رفته محسوب مي شود و هدف آنها كه سرنگوني دولت ايران بوده است هرگز به تحقق نپيوسته پس سئوال اين است كه زندگي من چرا به هدر رفت؟ و اين خود پايه يك دشمني و كينه نسبت به مجاهدين و شخص رجوي خواهد شد. افرادي كه در يك تشكيلات بسته و بدور از افكار عمومي زندگي كرده اند آنهم بيست سال و سي سال. وقتي با پيشرفت جامعه مواجه مي شوند با خانواده مواجه مي شوند ناگهان دچار يك تحول مي شوند كه قطعا اين تحول به سود رجوي نخواهد بود.پس مهمترين معضل رجوي چگونگي سرنوشت اين اعضاي پريشان است. در هر صورت بايستي به خروج و مواجه شدن اين افراد با دنياي واقعي و بيروني موافقت كند. و اين نيز يكي ديگرا ز نمودهاي مرحله سرنگوني است.

و آخرين دليل هم عدم كارآيي فعاليتهاي سياسي مجاهدين در خارج از كشور مي باشد. فعاليتهاي سياسي مجاهدين در خارج ازم كشور همه با پشتوانه اشرف صورت مي گرفت. با پشتوانه «يك تشكيلات منسجم». ولي وقتي اكنون اين تشكيلات وجود ندارد هم قدرت بسيج ايرانيان در خارج از كشور پايين خواهد آمد، هم قدرت بسيج سياسي مقامات خارجي كارآيي نخواهد داشت و از همه مهمتر شعارهاي توخالي آنها هم براي ايرانيان و هم مقامات خارجي روشن خواهد شد.

آنچه كه در مطالب بالا بصورت تيتروار مرور كردم دلايلي بود كه نشان دهنده ورود مجاهدين به مرحله سرنگوني است. تشكيلات در سراشيب سقوط و فروپاشي قرار گرفته است. رجوي هرگز به اشتباهات خود اشاره نكرده و حتي اعلام نكرد كه «جام زهر را سركشيده» و تن به فر وپاشي تشكيلات داده است. او هرگز چنين جرأت و جسارتي را در خود نمي بيند كه به اشتباهات و انتقادات خود اعتراف كند. كسي كه اين جسارت و قدرت را ندارد قطعا آنقدر ضعيف النفس هست تن به ساير شكستها كه بدنبال آن خواهد آمد هم بدهد. رجوي نه تنها به شكست خود اعتراف نكرد بلكه آنرا پيروزي ناميد!! و خروج نيروهايش را از اشرف «كارزار پيروزي» ناميد. البته اسم آن مهم نيست، رسم آن مهم است. مهم تن دادن به اين خروج و اين شكست است كه در تقدير بود. اين تقدير همه ديكتاتورها و كساني است كه حرف فقط حرف خودشان است و به حرفهاي ديگران توجهي نمي كنند.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اشرف، ناموس مجاهدين خلق (فرقه رجوی)؟

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، هجدهم سپتامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/152

 

ساكنان اشرف طي هفت سري از اشرف به ليبرتي پايگاه ترانزيت سازمان ملل براي خروج از عراق رفتند. رجوي، ابلهانه آن را «هفت كارزار پيروزي» ناميد اين در حالي است كه هفت پله براي نابودي تشكيلات رجوي محسوب ميشود. زماني كه ما در تشكيلات بوديم از آنجايي كه رجوي با بلاهت تمام هر وقت شكست مي خورد، براي روحيه دادن نفرات داخل تشكيلات نام آنرا پيروزي مي گذاشت، خيلي از اعضاي تشكيلات براي آنكه توان به رخ كشيدن اين بلاهت رجوي را نداشتند با طعنه و كنايه مي گفتند، «برادر» همه شكستها را برايمان تبديل به پيروزي مي كند... البته رجوي اين نيش طعنه آميز اين را نمي گرفت و فكر مي كرد دارند از او تعريف و تمجيد مي كنند.

و هربار ديگر نيز اين را تكرار مي كرد. اينبار نيز درست شبيه همان اعمال بلاهت بارش است كه شكست و فروپاشي تشكيلاتش را تحت نام «پيروزي» معرفي مي كند. از آدمي كه در غار نشسته و با يك سري آدم غارنشين سركار دارد بيش از اين انتظاري نيست، فكر مي كند بقيه هم كه در دنياي آزاد زندگي مي كنند مثل خودش ابله هستند.

بگذاريد اينبار پيروزي رجوي در كارزارهاي شماره يك تا هفت را يكبار بررسي كنيم ببينيم واقعا رجوي پيروز شده است؟

اولا: نتيجه اول اين جابجايي از دست دادن اشرف است. اشرف براي رجوي «ناموس» بود، اشرف براي رجوي «همه چيز» بود، اشرف براي رجوي معناي مرادف تشكيلات داشت. اشرف براي رجوي كانون و ظرف استراتژيك بود، قرار بود با چنگ و ناخن و دندان از اشرف دفاع شود. قرار بود در اشرف بمانند و بميرند. قرار بود حتي به بهاي از بين رفتن همه مجاهدين، اشرف حفظ شود. ولي در اين ميان كانون استراتژيك از ميان رفت، ناموس بر باد رفت... آيا اين پيروزي است؟

ثانيا: بقول خودشان به يك زندان منتقل شده اند. فشار دولت عراق و كميسارياي پناهندگان، صليب سرخ، يونامي و آمريكا بر آنها بيشتر شده است. خواه ناخواه، امروز نشد، فردا، بايستي عراق را ترك كنند و تن به فروپاشي تشكيلات بدهند. چون هيچ كشوري آنها بصورت جمعي قبول نمي كند، حتي كمتر كشوري پيدا مي شود كه بصورت تك به تك نيز آنها را بعنوان پناهنده قبول كند. اين يعني پايان تشكيلات.... آيا اين پيروزي است؟

ثالثا: «ارتش آزاديبخش» كه حاصل جنگ ايران و عراق بود، پس از پايان جنگ، كارآيي خود را از دست داد. رجوي از سال 1367 تا سال كنون بيش از بيست و چهار سال اين جنازه را با خود يدك كشيده است. در آن موقع به توصيه هاي خيرخواهانه هيچ كس گوش نكرد و عزم جزم كرد در عراق جنگ زده و جزام، كنار صدام حسين باقي بماند به اميد روزي كه ميان ايران و عراق اتفاقي بيفتد و او بتواند از اين نمد كلاهي براي خود بدوزد. اكنون كه بوي گند اين جنازه تمامي عالم را فرا گرفت بايستي در همين اشرف دفن شود و نام آن براي هميشه فراموش شود. اين يعني پايان استراتژي ارتش آزاديبخش.... آيا اين پيروزي است؟

رابعا: رجوي معتقد بود كه اگر از استراتژي «ارتش آزاديبخش» عقب نشيني كند، بايستي از آمدن به عراق عقب نشيني كند. اگر آمدن به عراق اشتباه بوده است پس جنگ مسلحانه اشتباه بوده است، در اين صورت پس سي خرداد اشتباه بوده است. پس مبارزه سياسي عليه رژيم اشتباه بوده است... و به اين ترتيب رژيم همه اين مراحل شكست و عقب نشيني را پذيرفته است.... آيا اين پيروزي است؟

خامسا: رجوي هنوز كه هنوز است پس از ده سال از پايان جنگ اشغال عراق، هنوز جرأت نكرده است از سوراخ موش بيرون بيايد. اين چه رهبر سياسي است، كه حتي حاضر نيست يك پيام ويدئويي بفرستد. اين چه فرمانده كل ارتشي است كه، ارتشيان او ده سال است در سخت تر ين شرايط از داشتن فرماندهي خود محروم هستند و تنها صداي او را مي شنوند. اين چه مسئول مقاومتي است كه ده سال از جنگ گذشته هنوز از ترس حاضر نيست يك پيام رسمي بفرستد يا خودش را نشان بدهد. تمامي رهبران گروههاي سياسي، نظامي، حتي تروريستي بالاخره از شيوه هاي مختلف براي پيروان خودشان پيام مي فرستادند از جمله بن لادن كه بزرگترين ابرقدرت دنيا دنبال او بود هر چند وقت يكبار از طريق الجزيره يا از طريق اينترنت پيامي براي پيروان خود مي فرستاد، ولي رجوي هرگز جرأت نمي كند.... آيا اين پيروزي است؟

سادسا: در ششم و هفتم مرداد و سپس در نوزدهم فروردين، بيش از پنجاه نفر در درگيري با نيروهاي عراقي كشته شدند. اساسا اين درگيري بخاطر اين بود كه عراقيها خواستار خروج آنها از اشرف بودند و رجوي با پيام به نيروهاي خود از آنها خواسته بود به هر قيمت شده جلوي عراقيها بايستند، حتي اگر همه آنها كشته شوند. حاصل اين ايستادگي و تن ندادن به خواسته دولت عراق بيش از پنجاه كشته و بيش از پانصد زخمي بود. برخي از آنها دست وپاي خود را از دست دادند برخي قطع نخاع شده و ويلچرنشين شدند. ولي اكنون رجوي به اين خواسته عراق تن داد. يعني همان چيزي كه عراقيها روز اول مي گفتند، سئوال از رجوي اين است اگر قرار بود از عراق خارج شويد پس چرا زودتر تصميم نگرفتيد كه اين پنجاه نفر كشته نشوند. رضا هفت برادران حق دارد بپرسد كه چرا صبا كشته شد؟ خانواده رجبي حق دارند بپرسند چرا فائزه كشته شد؟ و خانواده چاووشي، همچنين خانواده مسيح، خانواده بهشتي و غيره... هرچه هم رجوي به جسد آنها اداي احترام كند ولي آيا آنها زنده خواهند شد. كشته شدن براي هيچ... آيا اين پيروزي است؟

بهرحال تشكيلات رجوي به انتهاي خط خود رسيده است. استراتژي جنگ مسلحانه او عليه رژيم به شكست انجاميده است. پس به كشتن دادن بيش از صدهزار نفر در اين جريان رجوي به اين نقطه رسيده كه از ابتدا اين جنگ اشتباه بوده است. اكنون در جامعه ايران هر اتفاق و تغييري هم رخ دهد، مجاهدين هيچ جايي در آن نخواهند داشت. همانطور كه در جريان جنبش سبز اثبات شد. اين جنبش رهبري خودش را داشت و هرگز كسي شعاري براي رجوي نداد و هرگز نامي از مجاهدين برده نشد. زيرا آنها آنقدر درجامعه ايران منفور هستند كه هيچ كس حاضر نيست خود را آغشته به آنها بكند. اين سرنوشت رقت بار جرياني است كه از جامعه خود دور افتاده و به يك فرقه تبديل شده است. اين حرف را رجوي بهتر از هر كسي مي فهمد.

 

در ادامه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فرجام يك حيات «خفيف و خائنانه»

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، هفدهم سپتامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/151

 

روزگاري بود كه ما خوش خيالانه در تشكيلات مجاهدين حرفهاي رجوي و ساير مسئولان سازمان را باور مي كرديم. از آنجايي كه ارتباطات ما با دنياي خارج تماما قطع بود، تنها منبع خبري ما بولتن خبري بود كه توسط خود فرقه از اخبار گلچين مي شد و خبرهاي مورد قبول خودشان را به خورد ما ميدادند. بعد هم هر چند وقت يكبار رجوي در نشستي اين اخبار و تحولات را تحليل مي كرد و آنچه كه مورد نظر خودش بود به ما تلقين مي كرد.

شايد در دنياي امروزي اين چيزي خيلي عجيب باشد، ولي متاسفانه واقعيت دارد. رجوي آنچه را كه مي خواست و آنچه كه تشكيلاتش مي طلبيد به خورد ما مي داد. و از آنجايي كه صدام حسين و تمامي سيستم امنيتي اش پشتيباني او بود، هر صداي مخالفي را با «مشت آهنين» پاسخ ميداد. راه هاي خروج از سازمان تماما بسته بود و هركسي در اين تارعنكبوت گيرمي كرد چاره اي جز ماندن تا زمان مرگ نداشت.

ما با انگيزه هاي انقلابي و آزاديخواهانه به اين سازمان روي آورده بوديم، ما براي ميخواستيم براي آزادي كشورمان بجنگيم، ما بي عدالتي و دروغ و ريا ديده بوديم و مي خواستيم با آن بجنگيم به همين خاطر به اين سازمان پيوسته بوديم. پنل بيروني اين سازمان زيبا بود، با رنگ خون شهدا تزئين شده بود، با كلمات قرآني و حرفهاي احساسي مزين گشته بود ولي وقتي وارد آن شديم ديديم كه محتوا با پنل بيروني بسيار متفاوت است. آنچه كه در ويترين ديده بوديم تنها پوسته اي بود كه روي حقيقت تلخ اين سازمان را پوشانده بود.

اگر در جمهوري اسلامي زندان و شكنجه بود، در مجاهدين هم رواج يافت، اگر در جمهوري اسلامي كشتار مخفيانه وبي دليل بود، در مجاهدين هم همينطور شد، دروغ و ريا آمد، حرفهاي زور آمد، تشكيلات به شكنجه گاه روح و روان تبديل شد. طي بيست و پنج سال همانند دوران آموزشي سربازي، هر روز بايستي صبح زود ساعت شش بيدارمي شديم، صبحگاه مي رفتيم، و بلادرنگ تا ساعت 11 شب كار مي كرديم و بعد خاموشي، تا فرداي دگر، اين روزها پي در پي بدون هيچ اميدي، بدون هيچ انگيزهاي مي گذشت.

عاليجناب سفيدپوش هر چند وقت يكبار ما را جمع مي كرد و سعي مي كرد با توليد چشم اندازهاي دروغين ما را به آينده اميدوار كند. روزي سرفصل انتخابات رياست جمهوري ايران تعيين شد، وقتي سرفصل مي رسيد و خبري نمي شد، سرفصل بعدي انتخابات مجلس بود، پس از پايان اين سرفصل، انتخابات رياست جمهوري آمريكا بود (چون اميدوار بود كه با رئيس جمهور جديد آمريكا اقدام عملي عليه ايران انجام گيرد) بهرحال دو سال به دوسال و چهار سال به چهار سال بيست و پنج سال گذشت و عاليجناب سفيدپوش اينبار خود مخفي شد و ديگر اثري از او نبود.

هميشه همينطور بوده است، هميشه د ر موقع خطر عاليجناب به سوراخ موش مي رفته است. هميشه بدنه تشكيلات بود كه بايستي فدا مي شد تا عاليجناب بتواند جان سالم بدر ببرد. معمولا وقتي شرايط سخت مي شود، لزوم وجود رهبري بيشتر احساس مي شود و در اين شرايط است كه بايستي رهبري هنر خود را نشان بدهد ولي در مجاهدين هميشه برعكس بوده است. در سال شصت نيز چنين كرد. در شرايط سياسي كه كسي با آنها كاري نداشت هر روز در دانشگاه و استاديوم و ترمينال و غيره حاضرمي شد و سخنراني مي كرد ولي وقتي شرايط سخت شد و گرفت و گير شروع شد، رهبري غيبش زد، و براي اينكه فداكاري از خود نشان بدهد، زن پير و معلولش را جا گذاشت تا بلافاصله پس از مرگش با دختر هيجده ساله بني صدر ازدواج كند، و همرزم قديمي اش موسي خياباني را جا گذاشت تا در برابر رهبري بلامنازعش كسي موي دماغش نشود.

در عراق نيز تا وقتي كه اربابش، صدام بود كه يكه تازي مي كرد و در برابر يك سري آدم دست و پا بسته كه آنها را مجبور به ماندن كرده بود، شاخ و شانه مي كشيد و مشت آهنين نشان مي داد و هر روز نشست پشت نشست. ولي وقتي كه صدام سرنگون شد، عاليجناب نيز مخفي شد. ديگر گور پدر بدنه تشكيلات. آنها بروند با «خواهر مژگان» خوش باشند تا رهبري در سوراخ موش بماند.

وقتي كه آمريكاييها، عراق را اشغال كردند و رجوي سيطره خود روي نيروها را تا حدي از دست داد و كساني كه كمي جسورتر بودند توانستند از اين مخمصه خود را نجات دهند. در كنار اشرف كمپي به نام «تيف» تشكيل شد كه جداشدگان از تشكيلات تحت نظر آمريكايي ها، منتظر خروج از عراق بودند. به دستور عاليجناب تا توانست كارشكني كرد تا اين افراد پايشان به خارج باز نشود كه خوشبختانه تيرشان به سنگ خورد. روزي كه تيف منحل شد و ماداشتيم از آنجا مي رفتيم، مجاهدين جشن مفصلي گرفتند و با شعار «تيف ـ تف» ما را بدرقه كردند.آن روز آنها بسيار شادمان بودند كه از شر ما راحت شده اند اما نمي دانستند كه روزي اين سرنوشت خودشان نيز خواهد بود كه با شعار «اشرف ـ تف» آنجا را ترك خواهند كرد و چه با ذلت و خواري آنجا را ترك خواهند گفت.

رجوي هرگز فكر نمي كرد كه روزي آمريكايي ها به او پشت كنند. درتحليلهايش آمده بود كه آمريكا به پاس اين همه خدمتي كه به آنها كرده، هرگزپشتشان را خالي نخواهد كرد. همان موقع كه من داشتم از سازمان مي رفتم به يكي از مسئولين سازمان گفتم «آيا فكر روزي را كرده ايد كه روزي آمريكايي ها عراق را ترك كنند و سرنوشت سازمان به دست عراقي هايي بيفتد كه به خون ما تشنه هستند؟» مسئول مربوطه گفت: «آمريكايي ها هرگز عراق را ترك نمي كنند، آمريكا كه اين همه خرج كرده عراق را گرفته هرگز عراق را ترك نمي كند كه آن را دو دستي تقديم رژيم بكند» ولي ديديم كه آمريكا، عراق را ترك كرد و شرايط درست صد و هشتاد درجه با تحليلهاي رجوي متفاوت بود.

وقتي حفاظت اشرف به دست نيروهاي عراقي افتاد، عرصه روز به روز بر مجاهدين تنگ شد، روزهاي خوش، لوليدن در اشرف رو به پايان بود. هر روز از يك «ضلع» بر اشرف مي تاختند. امروز كه خبر تخليه اشرف را شنيدم لازم ديدم روزي را يادآوري كنم كه مجاهدين بسته شدن تيف را جشن گرفتند. آنها به اين خاطر بسته شدن تيف را جشن گرفتند كه ديگر از تشكيلات كسي به آنجا نرود. كه كورسوي اميدي هم براي رفتن اگر در دل كسي هست خاموش شود. و اكنون خودشان با خفت و خواري دارند از اشرف مي روند. بازرسي هاي خفت بار و تحقيرآميز نيروهاي عراقي همراه با ضرب و شتم، آخرين روزهاي سرنوشت مجاهدين در اشرف را رقم زد و اكنون بايستي در يك چارديواري محصور زندگي كنند و روزانه مورد «فرار» داشته باشند تا آنقدر تحليل بروند كه ديگر فرياد «غلط كردم» شان گوش جهان را پر كند.

بايستي قبل از هر چيز خروج شرم آور آنها از اشرف را به رهبر در سوراخ موش مقاومت و رئيس جمهور بيوه مقاومت تبريك گفت.

 

در ادامه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آن ممه را لولو برد (مجاهدین خلق، فرقه رجوی)

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، پانزدهم سپتامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/148

 

در حالي كه آخرين سري از ساكنان اشرف، در حال انتقال به ليبرتي هستند و ديگر هيچ اميدي براي نگهداري اشرف وجود ندارد، مجاهدين همچنان با خواب و خيال اشرف و روزهاي از دست رفته بسر مي برند. به قسمتي از اين اطلاعيه منتشر شده از طرف شوراي ملي مقاومت رجوي توجه كنيد: «دولت عراق با این تور تبلیغاتی [آوردن خبرنگاران به كمپ ليبرتي] تلاش کرد، واقعیت کمپ لیبرتی را که با هر معیاری یک زندان است، پنهان کند و بر تخلیه اجباری ۳۲۰۰تن از مجاهدان اشرف و اخراج آنها از شهر و خانه ۲۶ساله شان سرپوش بگذارد.» يا در جاي ديگري از همين اطلاعيه آمده است «اگر هیأت حقیقت یاب است، باید قربانیان یعنی مجاهدینی را که مشمول جابه‌جایی اجباری شده اند، استماع کند و اشرف خانه ۲۶ساله این افراد را بازدید کند و سقوط زندگی آنها را از اشرف به لیبرتی از نزدیک مشاهده کند»

اين حرفها قبل از هر چيز بيانگر اين است كه رجوي همچنان خواب اشرف را مي بيند و براي آن دلش آب مي شود. سالهايي كه نزديك به سه هزار نفر را در آن زنداني كرده بود و بر آن حكمروايي مي كرد. رجوي قبل از هر چيز عقده رياست خود را به اين ترتيب خالي مي كرد و با يك سري آدم در بند و اسير كه هيچ راهي جز ماندن نداشتند رفتارهاي غير انساني انجام ميداد.

رجوي معمولا هميشه از شرايط عقب تر است و خيلي دير تغيير اوضاع را متوجه مي شود، همانطور كه تغيير فاز آمريكا را متوجه نشد، همانطور كه تغيير در عراق را متوجه نشد، همانطور كه جريان اصلاحات در ايران را متوجه نشد، همانطور كه هزاران مورد ديگر را متوجه نشد، اين بار نيز فكر ميكند هنوز ممكن است روزي اشرف باز خواهد گشت، غافل از اينكه ديگر آن ممه را لولو برده و هرگز چنين چيزي متصور نخواهد بود. چند سئوال ديگر نيز در همين يكي دو جمله مستتر ميباشد كه مجاهدين مي بايستي به آن پاسخ دهند.

اولا مگر اين سالها شما در اشرف «زندگي» مي كرديد؟ مگر قرار نبود شما «زن» و «زندگي» را طلاق داده و به مبارزه بيانديشيد؟

ثانيا مگر قرار است شما ليبرتي را نيز جاي زندگي كنيد؟ ليبرتي يك كمپ ترانزيت است از اشرف به خارج از عراق، همين و بس. قرار نيست جاي زندگي ايده آل باشد. رجوي قبل از هر چيز اين را بايد خوب بفهمد كه ليبرتي هرگز به يك مكان دائمي براي زندگي مثل اشرف تبديل نخواهد شد. چون ديگر صدام حسين وجود ندارد كه پدرخوانده او باشد.

ثالثا هيچ يك از اعضا، ديگر حال و حوصله يك اقامت دائم در مكان ديگر در عراق را ندارند. دليل آن هم فرارهاي پي در پي از ليبرتي است. طي هفته گذشته چهار نفر توانستند فرار كنند. كه اين خود بيانگر اوج نارضايتي و سرخوردگي نيروها از اعمال رجوي است.

نهايتا اينكه رجوي همچنان خود را درگير آب و فاضلاب و گل و گياه در ليبرتي كرده و نمي داند كه دارند كلاه بزرگتري سرش مي گذارند. هنوز نيز در هر اطلاعيه اي و در هر فرصتي، جيغ بنفش او در مورد آب و فاضلاب بلند است. راستي اگر رجوي عقلي در سر داشت، مي بايست جيغ بنفش خود را براي چيزهاي مهمتري كه از دارد از دست مي دهد مي كشيد.

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد