_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

نگرشی در "هفت بند" از وصیتنامه ابراهیم آل اسحاق

 

 

رضا اسدی، دوازدهم نوامبر 2012

http://www.iran-interlink.org/fa/?mod=view&id=13788

 

آنچه که یک انسان به عنوان نمودار و شاخص آزادگی، شعور و معرفت برای رهایی از قید وبندهای اسارت بار ایدیولوژیک و فرد پرستی نیاز دارد، یکجا در پیام ابراهیم آل اسحق یافت می شوند.

و به سزا است که این "هفت بند" و یا "هفت پند" فیلسوفانه را، برای عبرت بشریت و القاء شهامت و شجاعت، به صورت لوحی بر سر درب اقامت گاه های فرقه مجاهدین خلق به نام های کمپ اشرف، لیبرتی، اوورسوراواز و سایر اسارت گاهای عقیدتی و مظاهر فرقه گرایی در سراسر جهان آویزان نمود.

سال هزار و سیصد و شصت و یک شمسی بود که در اطاقی در یکی از خانه های تیمی مجاهدین خلق در حومه پاریس، و در مقابل مهدی افتخاری و یا "فرمانده فتح الله" نشسته بودم. در آن زمان مهدی عضو مرکزیت سازمان مجاهدین و مسئول اداره نشر و انتشار "نشریه مجاهد" بود. در آن روز پس از گذراندن دورانی پر از حادثه و مخاطره خود را در آن جمع حدودا شصت نفره یافته بودم. مهدی افتخاری که دارای قامتی بلندبالا و خوش تیپ بود را میشد در دیگر جوامع به عنوان سمبلی از جوانان رشید ایرانی در نظر گرفت.

او جوانی را فرا خواند و به من معرفی نمود که اگر یک سر و گردن از خودش بالاتر نبود پایین تر هم به نظر نمی رسید. آن جوان ابراهیم آل اسحاق بود و مسئولیت بخش تصحیح و توزیع نشریه و همچنین امورات صنفی آن جمع را به عهده داشت. بعداٌ شنیدم که او هم عضو مرکزیت آن سازمان بود.

در آن زمان شناخت چندانی از مسعود رجوی و مجموعه ای به نام مجاهدین نداشتم و فقط شخصیت و مرام افرادی مثل مهدی افتخاری، مهدی کتیرایی، رضا راتبی برایم جاذبه پیدا نموده بودند. آنها را افرادی می دیدم که میتوانند در سرنوشت مردم ایران در حرکت به سوی ترقی و تکامل شریک باشند. با دیدن چهره ابراهیم آل اسحق و لبخند مهربانانه ای که بر لب داشت، او نیز در ذهنم به آنها اضافه شد. آن لبخند ها و انسانیتش همیشگی بود و با فوتش به فراموشی سپرده نخواهد شد.

"چنانچه من به مجاهدین نپیوسته بودم شخصا میتوانستم رهبری یک حزب را به عهده بگیرم."

این جمله را بعدها در یک مکالمه دو نفره از ابراهیم شنیدم و حمل بر خودپسندی او نمودم. بعد از مدتی که به شناخت بیشتری از او رسیدم متوجه شدم که الحق درست میگفت و لیاقت امثال ابراهیم بیش از آن بود که تحت رهبری افرادی مثل مسعود و مریم رجوی قرار بگیرند. و بودند و هستند آل اسحاق هایی در روابط بسته و دگم اندیش مجاهدین که در صورت رسیدن به آزادی و آزاد اندیشی سرمایه های مملکت ایران خواهند بود.

روایت است که " انقلاب فرزندان خودش را می بلعد"

آنطور که شاهد بوده و هستیم، بسیاری از مخالفین حکومت ها، در قالب فرقه های عقیدتی، و در قبل از وقوع هر انقلابی- در آرزوی رسیدن به قدرت- فرزندان خودشان را بلعیده اند که از آن جمله سازمان مجاهدین خلق است.

یکی دو سالی هم در بغداد در یک ساختمان به نام سعادتی و سپس در قرارگاه اشرف- از دور و نزدیک- ابراهیم را میدیدم. دیگر آن بشاشیت و ذوق و شوق را نداشت. نمیدانستم چه مشکلی دارد، و هیچ عضوی از مجاهدین حق نداشت تا از مشکلات و درد و رنجش به دیگری بگوید و یا از دیگران بشنود.

پس از جنگ اول خلیج، رهبری مجاهدین دستور جدایی همسران از یکدیگر را داد و افراد را سه طلاقه نمود و فرزندانشان را از والدین جدا و به خارج از عراق اعزام کرد. این کار باعث شد تا تعدادی از اعضاء اعلان جدایی کنند که همسر ابراهیم آل اسحق از آن جمله بود.

برای من که متوجه عشق و علاقه ابراهیم به همسر و فرزندش شده بودم خیلی عجیب می آمد که او این ننگ را به تن بخرد و حاظر شود که همسر و فرزندش به تنهاهی به کشور دیگر بروند و پناهندگی درخواست کنند. لذا همیشه در تصوراتم او را در کنار خانواده اش میدیدم، تا اینکه خبر فوتش را در کشور هلند و در کنار خوانواده اش شنیدم.

 

امروز وصیت نامه اش را در سایت ایران اینترلینک به آدرس:
http://iran-interlink.org/fa/?mod=view&id=13785


خواندم و از خواندن آن هفت پندی که به ترتیب زیر داده بود نهایت لذت را بردم:

- مدیریت کردن آگاهانه و آزادانه اراده و اختیار خویش، بزرگترین موهبت برای انسان است.

- اگر فعالیت تشکیلاتی سنتی وبسته، فردیت و هویت شخصی انسان را نفی و تحقیر و قالبریزی کند، حرام است.

- صداقت بدون خردورزی میتواند سر از ضلالت در بیاورد.

- آزادگی در گرو یگانگی در درون و صراحت در بیرون است.

- ایدئولولژی و هرچیز ایدئولوژیک میتواند به مثابه قفل و زنجیری طلایی، آزاد اندیشی انسان را محبوس کند.

- آرمانخواهی ایده آلیستی میتواند یک مبارز را از وظیفه روز میهنی و انسانیش باز دارد.

- برای استقرار آزادی و عدالت اجتماعی، تلاش صبورانه برای تغییرات تدریجی، شاقتر و مثمرثمرتر از مبارزه عجولانه "انقلابی" و رمانتیک پرهزینه و بی نتیجه است ؛ وهر حرکتی تحت عنوان رادیکالیسم انقلابی الزاما از مشروعیت وحقانیت ملی و مردمی برخوردار نیست، بخصوص جایی که جان هزاران انسان در میان باشد.

 

روحش شاد و یادش گرامی باد

 

-----------

همچنین


http://iran-interlink.org/fa/?mod=view&id=13785

 

وصیتنامه ابراهیم آل اسحاق

 

 

http://yadnamehomid.blogspot.co.uk/p/blog-page_22.html

 

توضیح فرح: ابراهیم این وصیتنامه را از ماهها پیش نوشته بود ولی روزهای آخر، و حتی روز آخر نیز آن را نگاه کرد و تصحیحاتی در آن انجام داد. من آن را کامل و با جزئیات برایتان می خوانم. یعنی حتی جاهائی که پرانتز باز کرده خواهم گفت که این جمله داخل پرانتز است.

 

وصیتنامه

 

به نام دوست که شعله ایمانش همواره در قلبم فروزان بود

به زودی از این دنیا خواهم رفت ، این را شش های از کار افتاده ام می گویند و دستگاه 24 ساعته تنفس، شمارش معکوس را آغاز کرده است. ایمان دارم که دنیای تازه ای در انتظارم هست و از پرکشیدن به سمت آن خرسندم. اگر دریغی باشد، بیشتر مربوط است به تنها گذاشتن یکی از زیباترین و پرارج ترین مخلوقات آفرینش یعنی همسر عزیزم فرح (و البته دلبندانم مهشید و گلشید). بزرگترین برد زندگیم بودن در کنار او بود که به زندگی و خانواده کوچک ما در غربت، عشق و محبت و دانایی بخشید. بخصوص که در این چند ساله بیماری لاعلاجم همچون شمعی عاشق ذوب شد تا من چند صباحی بیشتر دوام بیاورم. امیدوارم که این تندیس مهر و وفا از آن چنان سلامتی برخوردار باشد که به هدف های والا و انسانی اش برای کمک های نوع دوستانه به بیماران لاعلاج و محتاج در ایران دست یابد. به دو دختر عزیز و مهربانم سفارش می کنم که در کنار زندگی خصوصی خود، او را نیز زیاد تنها نگذارند.

سفارشم به برادران و خواهران گرامی و عزیزم که سی سال آرزوی دیدارشان را داشتم، این است که خوش خلقی ، مهرورزی ، نوعدوستی و صله رحم به ارث مانده از پدر و مادر خوش قلب ومهربانمان را در خود و فرزندانشان زنده نگاه دارند.

برای اهدای اندامم به بیماران محتاج، فرم بر کرده ام ، البته اگر تا آن روز، "ای.ال.اس" چیز به درد بخوری باقی گذاشته باشد! (اگر دستانم را نگرفته بود، ترجیح می دادم وصیتنامه ام، به صورت دستنوشته باشد).

 

هر نوشته چاپ شده یا نشده ای که از من باقی مانده، اختیار تصمیم گیری درباره آنها تماما با همسرم فرح شریعت است . چه دیر به این تجربه رسیدم که:

- مدیریت کردن آگاهانه و آزادانه اراده و اختیار خویش، بزرگترین موهبت برای انسان است؛

- اگر فعالیت تشکیلاتی سنتی وبسته، فردیت و هویت شخصی انسان را نفی و تحقیر و قالبریزی کند، حرام است؛

- صداقت بدون خردورزی میتواند سر از ضلالت دربیاورد؛

- آزادگی در گرو یگانگی در درون و صراحت در بیرون است؛

- ایدئولوژی و هر چیز ایدئولوژیک میتواند به مثابه قفل و زنجیری طلایی، آزاداندیشی انسان را محبوس کند؛

- آرمانخواهی ایده آلیستی میتواند یک مبارز را از وظیفه روز میهنی و انسانیش بازدارد؛

- برای استقرار آزادی و عدالت اجتماعی، تلاش صبورانه برای تغییرات تدریجی، شاقتر و مثمرثمرتر از مبارزه عجولانه "انقلابی" و رمانتیک پرهزینه و بی نتیجه است ؛ وهر حرکتی تحت عنوان رادیکالیسم انقلابی الزاما از مشروعیت وحقانیت ملی و مردمی برخوردار نیست، بخصوص جایی که جان هزاران انسان در میان باشد.

برای همه فامیل عزیز و نیز دوستان نازنینم – که بویژه در این دوران بیماری، همراه و همدرد ما بودند و تورج عزیز که در این مدت از هیچ مراقبتی از من دریغ نورزید - آرزوی سلامتی ، بهروزی و شادکامی دارم. برای فرح عزیزم جمله محبوب همیشگی ام را به یادگار می گذارم و می روم : "دوستت دارم".

محمد ابراهیم آل اسحاق - یکشنبه سوم مرداد 89 (25 ژوییه 2010)

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اسماعیل وفا یغمایی، از مجاهدین تا خلق

 

 

رضا اسدی، اخبار روز، بیست و نهم اکتبر 2012
http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=48711

 

مقدمه ای کوتاه: در طول این هفته دو قصیده در بخش ادبیات و یک مقاله تحت عنوان " در درگذشت احمد قابل" از اسماعیل وفا یغمایی در سایت اخبار روز خواندم. از ورود اسماعیل به این سایت و خواندن نوشته هایش به وجد آمدم و انگیزه ای برایم شد تا از مسئول محترم سایت اخبار روز درخواست نمایم تا مقاله ای که در ماه آگوست سال ۲۰۰٨ میلادی" چهار سال پیش" در رابطه با اسماعیل یغمایی و" در زمانی که در گیر جدایی کامل از مجاهدین بود" نوشته بودم را در سایت درج نماید.
اسماعیل "در فقدان احمد قابل" نوشته است، و چه بهتر که ما از اشخاص هنرمند و مردمی در زمان حیاتشان تقدیر نماییم. بالطبع هنر و آگاهی اسماعیل وفا یغمایی به چند شعر ومقاله خلاصه نخواهد شد و امید است تا ایشان آن استعداد های خلاقی را که در طول بیش از سی سال در چهارچوب روابط بسته مجاهدین محدود نموده بود، در اختیار مردم ایران بگذارد. و با امید به اینکه بقیه اعضای مجاهدین نیز به مانند اسماعیل و دیگر اسماعیل ها از انزوای عراق رها شوند و به جامعه ایرانیان بپیوندند.
همآنطور که اسماعیل یغمایی نوشته است، کشور ما ایران برای رهایی از هر نوع استبداد مذهبی و غیر مذهبی نیاز به بالا رفتن آگاهی های اجتماعی و همکاری همگانی دارد.
..............

شعرا، نویسندگان و برنامه گردانان رادیو و نشریه مجاهدین در آن ساختمان اقامت داشتند. ویلایی قدیمی در حومه پاریس. در شهرکی به نام اونی. برای زندگی یک خانواده فرانسوی ساخته شده بود. اما پنجاه تا شصت نفر مجاهد ایرانی در آن مستقر شده بودند. با مقررات و ضوابط یک خانه تیمی. به اسم پایگاه بقایی. در سال یکهزار و سیصد و شصت ودو هجری شمسی.

مسئولیت کل پایگاه به عهده مهدی افتخاری بود*. کسی که مسئول طرح و فرمانده عملیات فرار بنی صدر و مسعود رجوی با هواپیمای جت بوئینگ سوخت رسان نیروی هوائی به خلبانی سرهنگ بهزاد معزی به فرانسه بود. مهدی یکی از هفت نفر اعضای کمیته مرکزی مجاهدین محسوب میشد.

پایگاه به بخش های مختلف تفکیک شده بود. هر بخش تحت مسئولیت یک فرد بود. مسئولیت بخش ادبیات و شعر به عهده حمید اسدیان با نام مستعار کاظم مصطفوی بود.

در آن زمان هنوز سرود های انقلابی در میان مردم جذابیت داشت و برای مجاهدین محرک احساسات انقلابی، عملیات مسلحانه و انتحاری محسوب میشد. یادم میآید که تشویق هواداران به گوش دادن سرود های سازمان مجاهدین نقش بسزائی در جذب نیرو داشت. علاوه بر تکرار سرود های قدیمی دائما نیاز به تنظیم و تکمیل سرودهای جذاب جدید هم میشد. خلق اشعار و تنظیم آن ها به عهده اسماعیل وفا یغمائی بود که از آن جمله میتوان از سرود های آزادی، فرمان موسی، ایران زمین، سرکوه، جهاد، زحمتکشان و اتحاد خلق ها را نام برد.

در آنجا بود که اسماعیل را شناختم و خصوصیات اخلاقیش جذبم نمود. البته در آن بخش کمال رفعت صفائی هم بود که در موردش بسیار سخن گفته شده و جایگاه خاص خودش را دارد.

اسماعیل فردی خوش ذوق، بذله گو و مردمی بود. او آن چیزی بود که رهبران مجاهدین آن را نمی پسندیدند. کاظم مصطفوی یک فرد تشکیلاتی بود که با خواست رهبران مجاهدین به خوبی تطبیق میکرد. فرد تشکیلاتی به کسی گفته میشد که فکر، ذهن و تمامی وجودش را دربست در اختیار سازمان و رهبریش بگذارد. توانائی اجرائی و درک و فهم مسائل تخصصی جایگاهی در تشکیلات نداشت و اگر هم داشت در ردیف آخر قرار میگرفت.

اسماعیل به خلق(مردم) به همان اندازه عشق میورزید که در شعر و سروده هایش بیان میکرد و برای همگان قابل فهم بودند. در مقابل قید وبند تشکیلاتی مقاومت میکرد و تن به اجبارات نمیداد. از چابلوسی و پاچه خواری دوری میکرد و روحیه انسان دوستی و عشق به محرومان و مظلومان از وجودش خارج نمیشد. سال ها شاهد بودم که مسئولان مجاهدین انواع و اقسام فشار ها و شکنجه های روحی و جسمی را به او وارد کردند تا از اسماعیل یک فرد ایدیولوژیک و ملیجک رهبر بسازند اما موفق نشدند.

" آهای، یوسف نجار. کجا داری میری. مگه تو به من قول ندادی که یک مزن هردمی برای دوچرخه ام درست کنی تا من این ضبط صوت کوفتی را بتونم روش سوار کنم؟"

این صدای اسماعیل وفا بود که هرگز فراموشش نمیکنم.

سازمان یک ساختمان دیگر در شهرکی نزدیک به پایگاه بقائی اجاره کرده بود. اسماعیل باید روزانه با دوچرخه به آنجا تردد میکرد. همه جماعت با ماشین میرفتند اما اسماعیل دوست طبیعت بود و روحیه ماشین سواری نداشت. هرگاه سروده ای به ذهنش میرسید ترمز میگرفت، دو چرخه را به کناری میزد، دفتر و قلمش را از جیب بقلش بیرون میآورد و آن را یاد داشت میکرد تا فراموشش نشود. یک روز من را صدا کرد وگفت:

یوسف جان (اسم مستعار)، خوب گوش کن که چی میگم: من از سازمان خواستم که یک ضبط صوت کوچک برایم بخرد تا به محض این که چیزی به ذهنم زد آن را با فشار دادن یک دکمه ضبط کنم تا پس از رسیدن به پایگاه پیادش کنم. پیاده و سوار شدن به دو چرخه در این جاده های تنگ و شلوغ خالی از خطر نیست. حالا تو بیا همت کن و یه چیزی رو دوچرخم نصب کن که من بتونم ضبط صوتم را توش بزارم. راحت بشم و همون بالا صدامو ضبط کنم.

آن روز من به ایستگاه قطار میرفتم تا مجتبی میرمیران را بیآورم. او از ایران آمده بود. با آمدن مجتبی آن بخش دارای سه شاعر میشد.

گفته بودند که مجتبی علاوه بر طبع شاعری جوانی ورزیده، خوش ذوق و دوست داشتنی است. به حق هم دروغ نگفته بودند. هنوز بوی جنگل های شمال ایران از لباسش به مشام میرسید. با دیدن مجتبی اسماعیل ذوق زده شده و ضبط صوت را به فراموشی سپرده بود.

سال یکهزار وسیصد و شصت و پنج بود که ما از فرانسه به عراق رفتیم. یک مشغولیاتم در آنجا کتاب و کتاب خوانی بود. یک کتابخانه کوچک در اشرف وجود داشت. فقط کتاب هائی در قفسه ها قرار داشتند که خواندنش مجاز بود. از آن جمله کتب اشعار سه شاعر فوق الذکر بودند.

در یک روز و به ناگهان اثری از کتاب های کمال رفعت صفائی ندیدم. آن ها را از کتاب خانه جمع کرده بودند. جمع شدن آثار هرفرد به این مفهوم بود که او از سازمان رفته و یا به اصطلاح تشکیلاتی" بریده است". اما بریدن یک شاعر فقط میتوانست یک دلیل داشته باشد. آن هم دخالت بی جا، بی حرمتی به حریم ادبیات،اجبار در تعریف و تمجید از رهبر و گرایش به فرد گرایی بود.

در روز و ساعتی دیگر کتاب های مجتبی میرمیران را ندیدم. بعد ها شنیدم که او در یک اطاق خودش را به دار زده است. به دار زدن یک شاعر در درون روابط جمعی به معنی اعتراض آن شاعر به روابط غیر انسانی در آن جمع بود.

آرامگاه کمال در پاریس است و در هر سالگردش مورد بازدید و احترام ایرانیان قرار میگیرد ولی اگر مجتبی قبری داشته باشد درعراق و دور از دسترس خانواده و دوستارانش است.

نمیدانم چه معذوراتی باعث میشد تا اسماعیل یغمائی خود را پایبند مجاهدین بداند، این همه تحقیر را بپذیرد و روابط آنها را ترک نکند. علیرغم این که در ناهمگونی اسماعیل با مجاهدین کوچکترین شک و شبهه ای باقی نبود او را به عضویت شورای ملی مقاومتشان در آورده بودند. پس از آن که از شورا استعفا داد و رسما اعلان جدائی کرد سایت های وابسته به مجاهدین هنوز هم پر از آثار او بود. سعی میکردند تا بدین صورت جداشدنش از مجاهدین را کتمان کنند.

یکی دو ماهی میشود که به ناگهان تمامی آثار اسماعیل از رسانه های وابسته به مجاهدین پاک شده است.


اگر اسماعیل به سرنوشت کمال رفعت صفائی و مجتبی میرمیران گرفتار نشده باشد. و یا اگر از طرف فالانژ های مجاهد مورد تهدید قرار نگرفته باشد، چاره ای ندارد به جز این که در میان مردم حضور پیدا کرده و همکاریش با مجاهدین را به زیرعلامت سوال ببرد. آن وقت است که رهبران مجاهدین به شیوه همیشگی و با بی حرمتی های معمول به اسماعیل بگویند که او" نه تنها شاعر مجاهدین نبوده بلکه در تمامی این سال ها جاسوس و مامور اطلاعاتی حکومت ایران و سربار مقاومت"** بوده است.

..................
*مهدی افتخاری و یا " فرمانده فتح الله" به علت مخالفت با طرح انقلاب ایدیولوژیک مسعود رجوی مبنی بر ازدواجش با مریم عضدانلو(همسر مهدی ابریشمچی) و همچنین مخالفت با رفتن مجاهدین به عراق تحت شدیدترین برخوردهای تشکیلاتی قرار گرفت و به پایین ترین رده نازل شد. مسعود رجوی در نشست های جمعی بیشترین توهین ها و سرزنش ها را نثارش نمود. سر انجام مهدی به بیماری افسردگی و امراضی دیگر مبتلا گشت که در سال گذشته باعث مرگش شدند.
** مجاهدین خلق "مقاومت" را نام مستعار خودشان میدانند.

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

غار افلاطون، از افسانه تا واقعیت

 

 

رضا اسدی، اخبار روز، یازدهم اکتبر 2012
http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=48304


مردانی را در کت و شلوارهای یک رنگ و کروات هایی همسان میدیدم، با پرچم های کوچک کاغذی در دست. در پشت میزها، در چند ردیف، خبردار ایستاده بودند. به تصویری که در روی دیوار مقابل بود زل زده و به شنیدن پیامی صوتی سراپا گوش بودند. روی هر نکته ای که گوینده مکث میکرد هورا میکشیدند، به هوا می پریدند و پرچم کوچک کاغذی را به شدت تکان میدادند. تعدادی انگشت شمار از زنان، با روسری های زرشکی و کت و دامن های یکرنگ نیز در کنارشان بودند که همزمان با مردان ابراز احساسات مینمودند.

اکثر آن مردان را از سی و اندی سال پیش میشناختم. اگرچه موی سرشان را رنگ نموده و محاسنشان را تراشیده بودند اما ورود به کهن سالی را میشد به خوبی در چهره هایشان تشخیص داد. خانم ها نیز از چین و چروک صورت در امان نمانده بودند.

دوربین سعی میکرد روی آن افراد طوری مانور کند تا آنها را بیش از آن تعداد که هستند به تصویر بکشد. برای من که نسبت به آن جماعت شناخت داشتم، میدانستم که آنها همان دویست نفر تتمه مجاهدین خلق باقی مانده در قرارگاه اشرف در کشورعراق هستند. بقیه آنها اخیرا و توسط عراقی ها به کمپی به نام لیبرتی(آزادی) منتقل شده اند. آن گردهم آیی نیز در سالن تجمعات همیشگی مجاهدین برگذار شده بود که فیلم بردار فقط قسمت کوچکی از آن را نشان میداد. تصویر صامت روی دیوار متعلق به مسعود رجوی رهبر ایدیولوژیکی آن گروه بود که همزمان با شنیدن یکی از نوارهای صوتی از ایشان دیده میشد. او در مورد در آمدن فرقه تحت رهبریش از لیست تروریستی آمریکا داد سخن میداد.

این ویدیو که در تاریخ دوازدهم مهرماه نود و یک خورشیدی از تلویزیون مجاهدین بنام" سیمای آزادی "پخش میشد، فضایی ترسیم میکرد که بی شباهت به "افسانه غار افلاطون" نبود. و آن افسانه بدین صورت است:

جماعتی بودند که در یک غار در عمق زمین زندگی میکردند. با دست ها و پاهای بسته رو به دیوار مقابل و پشت به درب غار نشسته بودند. موجوداتی از بالای دیوار بلند پشت سرشان، در حالی که پیکره هایی را حمل میکنند، عبور مینمودند. آتشی در پشت این پیکره ها بطوری شعله ور است که باعث میشود تا سایه آن اجسام متحرک در روی دیوار مقابل بطوری بیافتد که برای آن جماعت غار نشین قابل رویت باشند. در نتیجه تنها چیزی که غار نشینان میتوانند ببینند همان حرکت سایه ها است. از آنجا که آنها سال ها بدین حالت نشسته و به آن سایه ها چشم دوخته اند فکر میکنند که تمامی دنیا در وجود آنها خلاصه میگردد.

فرض بر این است که یکی از غارنشینان از بند قل و زنجیر رها شود. به عقب بر می گردد و آن پیکره های متحرک را بطور واقعی میبیند و متوجه میشود که آنچه بر روی دیوار دیده است سایه آن اجسام بوده اند که با واقعیت تفاوت دارند. سپس سعی میکند که از آن دیوار عبور نماید و قدم به جهان خارج از غار بگذارد. او از تماشای این جهان و این همه زیبایی های موجود در آن شگفت زده می شود. او چیزهایی از قبیل: انسان ها، گیاهان ، حیوانات، تلا لوی خورشید و دیگر پدیده ها را به چشم خویش می بیند که در درون غار آنها را به صورت سایه های نامفهومی رویت مینموده.

غار نشین فراری بجای ادامه راه به فکر نجات بقیه دوستان در بندش می افتد و برای بیان واقعیت ها و نجاتشان به درون غار باز می گردد. سعی میکند تا به آنها بقبولاند که آنچه می بینند غیر واقعی هسنتد. اما آن افراد که در تمامی عمرشان در آن غار به سر برده بودند، به چیزی بجز آن سایه های لرزان باور نداشتند. در نتیجه به آن فرد حمله نمودند و او را کشتند.

به تجربه میشود گفت که این تنها اعضای مجاهدین خلق نیستند که به مدت سی و اندی سال است که خودشان را در خانه های تیمی و یا در قلعه اشرف در عراق محبوس نموده اند و تنها تصویر هایی را مشاهده میکنند که روی دیوار مقابلشان منعکس میگردد. تاریخ به وضوع نشان داده است که رهبر پرستی، فرقه گرایی و خرافه پرستی در ما ایرانیان ید طولایی دارد. زمانی اجدادمان و حتی خودمان بطور فشرده در کنار خیابان ها تجمع مینمودیم و با تکان دادن پرچم های کاغدی عبور شاهنشاهان را پاس میداشتیم و با فریاد های نا هنجارآنها را سایه خدا، خدایگان، شاه شاهان و بزرگ ارتشتاران در روی کره زمین میخواندیم. سپس تصویر رهبر انقلاب را در ماه دیدیم، به دنبال موی سر و یا پر طاووس در میان ورق های قران می گشتیم تا نوید ورودش به مملکتمان را باور کنیم و برای استقبالش - در زمان ورود به ایران - از سر و کول یکدیگر بالا می رفتیم.

اکنون هم اعم از داخل و یا خارج از کشور به گروه های مختلف تقسیم شده ایم و هر کدام ساز خودمان را میزنیم و فقط به عقاید خویش پای بندیم. فرقه، فرقه گرایی و خرافه پرستی هم همچنان رواج دارد. این ابر قدرت ها و دیگر کشورهای پیشرفته جهان هستند که تا میتوانند از این عقب افتادگی و از هم گسستگی(اجتماعی،اقتصادی،سیاسی و فرهنگی) ما بهره برداری و سوء استفاده میکنند و به ریشمان هم می خندند.

پس تا زمانی که اکثریت مردم ایران بمانند آن فرد از بند رسته در "افسانه افلاطون" خودشان را از قید و بند سایه های غیر واقعی رهانکنند، عقب افتادگی های فرهنگی را جبران ننمایند، خرافات و خرافه گرایی را به کناری نگذارند، به جای رهبر پرستی به خردجمعی متکی نباشند، سیاست و مملکت داری را با عقاید شخصی و مذهبی مخلوط ننمایند، در زیر تشعشع نور خورشید بطور واقعی به این جهان توجه نداشته باشند، قادر به دوری از واپسگرایی نباشند و دنیا را از دریچه ترقی و تکامل نبینند از دموکراسی، رعایت حقوق بشر و تساوی حقوق برابر در ایران خبری نخواهد شد.

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ارتباطات نمادین و تنش زدایی

 

 

رضا اسدی، اخبار روز، شانزدهم آوریل 2012
http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=44731

 

رشد هرفرد، گروه و جامعه در هنر ارتباطی آنها با دیگر جوامع نهفته است. و این هنر زمانی شکوفا میگردد که «میل»به ارتباط در زندگی فردی و اجتماعی نمادین گردد. تمایل و استفاده صحیح از زبان و فرهنگ ارتباطاتی به ترقی و تکامل سرعت میبخشد. بدین صورت هر فرد و گروه می آموزد که: «زمانی او برای دیگران ارزش و اهمیت خواهد داشت، که متقابلا برای هم نوعانش ارزش قایل شود».

ژاک لکان فیلسوف قرن بیستم بر اجتماعی شدن «میل و آرزو» در پیشبرد امر ارتباطات تاکید میکند. از نظر او تمایل به برقراری ارتباطات، در جهت پیشرفت و تکامل زندگی جمعی تاثیر بسزایی دارد. سعی بر ارتباطات مثبت و نمادین، انسان را از«من» به «ما» تغیر میدهدد.

برقراری ارتباط با دیگران بستگی به میزان شناخت، تجربه و آگاهی های هر فرد دارد. پس میتوان شایستگی های انسانی را برای رسیدن به اهداف نوین اجتماعی بکار گرفت. بالطبع رسیدن به اهداف متعالی نیاز به یکرنگی و یکدلی خواهد داشت.

یک ارتباط سالم تنها ارسال یک پیام از طرف فرستنده به گیرنده نیست، بلکه تبادل نظر و اندیشه با دیگران نیز در آن نهفته است. وقتی که فرهنگ گفتگو برقرار شود، میتواند برای طرفین معنی پیدا کند و عقیده ای به مراتب بهتر و با ارزشتر از درونش صادر شود.

بدون شک ارتباطات انسانی بر اساس و کارآیی «زبان» پایه گذاری شده اند. به این معنی که ما ابتدا باید هنر خودمان را در نحوه انتقال پیام نشان بدهیم تا بشود مفهومی سازنده و جلوبرنده از آن اخراج نمود.

دعوا و درگیری زمانی پیش خواهد آمد که طرف مقابل، لغت و جمله را بفهمد ولی مفهوم و منظور از بیان آنها برایش قابل درک نباشد.

به عنوان مثال بسیاری از اصطلاحات و ضرب المثل ها هستند که در زمان گفتگو مورد استفاده قرار میگیرند، در صورتی که فهمشان برای طرف مقابل مشکل و مسئله ساز است. برای نمونه میتوان از ضرب المثل«خَرِما از کره گی دم نداشت» را نام برد که میتواند برای شنونده سوء تفاهم ایجاد نماید، در صورتیکه منظور گوینده مثبت و درخواست او در پایان دادن به مجادله است. بدین ترتیب یک گفتگو میتواند تاثیرات واقع گرایانه ، مثبت و یا منفی داشته باشد.

میشود گفت که ارتباطات همیشه در بین انسانها برقرار است. اما مثبت و مفید بودن آن بستگی به سه اصل: کارآیی در کلام، معنا شناسی و واقع بینی دارد.

پس برقراری یک ارتباط مناسب، منحصر به نحوء بیان و چگونگی بکاربردن کلمات نیست، بلکه مستلزم کسب تجربیات و آگاهی های ارتباطاتی دیگری از جمله: احترام گذاشتن به دیگران، خوش برخورد بودن، تاثیرگذاری بر مقابل، مهربانی، کمک به هم نوع، معتقد به فرهنگ و گفتگو، و بکار گیری عکس العمل های منطقی و انسانی در مواجهه با هیجانات اجتماعی نیز هستند.

متاسفانه در کشور ما اشخاصی لجام حاکمیت را در دست دارند که اعمالشان نشان از بی بهره بودن در امر ارتباطات و نداشتن تجربه و تخصص در برقراری فرهنگ و گفتگو است. و گروهی نیز به نام مجاهدین خلق، خودشان را تنها جایگزین این حکومت میدانند در صورتیکه اعمالشان نشان از آن دارد که هرگزچنین شایستگی و لیاقتی را در کارنامه مبارزاتی خودشان به ثبت نرسانده اند.

سی و سه سال است که این حاکمیت با تنیدن تار عقیدتی بدور خود، یا ایرانیان را از سرزمینشان متواری نموده و یا مملکت را در انزوای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی قرار داده است. و چنین سرنوشتی را نمیشود متصور شد مگر اینکه مشکل را در بی استعدادی آنها درجهت پیشبرد ارتباطات و فرهنگ گفتگو پیدا نمود. وقتی هنر ارتباطاتی مفقود شود جایش را به تنش گرایی خواهد داد. تنش گرایی موردی است که با خون حاکمان ایران و رهبران مجاهدین خلق عجین گردیده است.

یک نمونه بارز و روشن آن ستیزه جویی و به مبارزه طلبیدن جامعه جهانی در رابطه با استفاده از انرژی هسته ای است. غنی سازیی که بعد از سال ها درگیری به غیر از تباهی و گرانی مواد زندگی هیچ بهره ای برای مردم ایران به بار نیاورده است. و مجاهدین نیز سعی میکنند تا با جاسوسی و پخش اخبار کذب بر این تنش ها دامن بزنند.

نمونه دیگرش هم جنگ طلبی و شاخ وشانه کشیدن برای قدرت های بزرگ جهانی بمانند آمریکا و متهدانش میباشد که میرود تا جنگی را به پا کند که در واقع خواست حاکمین و نه مردم ایران و آمریکا است. و ثمره این یک دندگی ها تحریم هایی است که کمر مردم ایران را زیر فشار فقر و فساد روز افزون خم نموده است. تمامی این مسایل را میشود با کمک از فرمول های ارتباطات نمادین و استفاده از فرهنگ و گفتگوی منطقی حل و فصل نمود.

این حکومت میرود تا با تکیه به عقاید واپسگرایانه اش تمامی فرهنگ و سنت های نوین ما از قبیل نوروز و سیزده بدر و غیرو را به نابودی بکشد و غم و غصه را جانشین شادی ها نماید. به حدی در این رابطه پیشرفته است که خنده و شادی را برای کودکانمان در مهد کودک نیز ممنوع نموده و زنان را در ایزوله و انزوا قرار داده است. مگر ما چقدر عمر میکنیم که باید تاوان نا آگاهی و جاه طلبی چنین افرادی را پس بدهیم.

سازمان مجاهدین میتوانست با اتکاء به روش های منطقی و ارتباطات جامع با هموطنانش و سایر منتقدین رژیم به همان جایگزینی تبدیل شود که مدعی آن است، ولی با اتخاذ سیاست های بغایت غلط، هژمونی طلبی و تبدیل شدن به یک فرقه عقیدتی به چنان سرنوشت اسف باری دچار شده است که اکنون از دست مار و موش های عراق به سازمان ملل شکایت میبرد.

نتیجه سی سال گوشه گیری، منزوی نمودن اعضاء در یک قلعه، انزوای تشکیلاتی، مغز شویی و اتکاء به بیگانگان توانسته است این سازمان را به چنین سرنوشت نافرجامی گرفتار نماید.

علیرغم میل رهبران این فرقه عقیدتی، بسیاری از افراد و سازمان های مدافع حقوق بشر تحت سرپرستی نماینده دبیر کل سازمان ملل در عراق تلاش میکنند تا مکانی جهت پناهندگی برای اعضای این سازمان بیابند. انجام این کار هم مستلزم جابجایی آنها از کمپ اشرف به مکانی دیگر بنام لیبرتی می باشد که قبلا نیروهای نظامی آمریکا در آن مستقر بودند. با تمامی کارشکنی هایی که رهبران مجاهدین انجام داده اند، سازمان ملل تا کنون موفق به جابجایی ۱۲۰۰ تن از آنها شده است.

در آخرین خبر آمده است که نماینده سازمان ملل نگرانی خودش را در مورد این جماعت مجاهد اینطور توضیح داده است: «متاسفانه در نتیجه سی سال انزوا و زندگی دور از جامعه جهانی، توانسته اند از این انسان ها موجوداتی بسازند که به حق و حقوق انسانی خودشان اشراف ندارند و آشنا نمودشان نیز کار دشواری است. آنها نمیدانند که پناهندگی چیست و چه مفهومی دارد. قدرت انتخاب از آنها سلب گردیده و فقط آن چیزی را عمل میکنند که برایشان دیکته شود. اولین نیاز آنها تماس با جامعه جهانی و خانواده هایشان میباشد تا با انجام این نوع ارتباطات و گفتگوها، به حق و حقوق انسانی خودشان آشنا شوند».

حاکمیت در ایران و مدعی جایگزینی آن«مجاهدین خلق»تنش گرا،واپسگرا، بیگانه با اخلاق ارتباطات نمادین و از ناقضین ابتدایی ترین حقوق انسانی میباشند. بدین ترتیب آیا ما ایرانیان نباید به خودمان حق بدهیم که نگران امنیت خویش و نسل های بعدی در وطنمان باشیم؟

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد