_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

خروج از لیست تروریستی، پایان یا آغاز راهبندان رجوی اشاره به پیام مهرماه رجوی

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، بیست و یکم نوامبر 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8797

 

قریب یک دهه است مسعود رجوی بر این طبل می کوبد که برچسب تروریستی به مجاهدین و مماشات غرب و آمریکا با ایران دو عامل و راهبندان مهم و استراتژیک به عنوان مانع سرنگونی جلوی پای او است. رجوی آنچنان که از فحوای پیام مهرماه اش بر می آید بر این نکته نیز اصرار داشته که عدم فربه شدن شورای ملی مقاومت و نپیوستن دیگر نیروهای مخالف جمهوری اسلامی به او نیز همین مانع و برچسب تروریستی بوده است. عین اظهارات او را در این خصوص مرور می کنیم:

” … حالا بعد از یک دهه تمام موانع ترساننده به کناری زده شده» و «… دیگر تمام موانع مرتفع شده، و هیچ مانعی بر سر راه همبستگی ملی برای سرنگونی در عرصه سیاسی برای افراد و جریانهای سیاسی ایران نیست ….. یعنی زمان برای این آزمایش بزرگ در این رابطه هم فرا رسیده است».”

گذشته از عبور رجوی از لیست تروریستی او حالا برای فربه کردن جبهه همبستگی و در راستای سرنگونی حتی تمامی خطوط قرمز گذشته را یکباره نفی و فراتر از آن با تاکید روی قبول نداشتن شورای ملی مقاومت، رهبری ایدئولوژیکی و عقیدتی، مصوبات شورا و دولت موقت و حتی ندید گرفتن مجاهدین در فردای پیروزی و فقط با شرط اشتراک حول سرنگونی، از جریانات سیاسی خواسته تا به جبهه همبستگی او ملحق شوند. این در حالی است که مریم رجوی در آخرین ورژن تشکیل جبهه همبستگی در سال ۱۳۸۸ به نیروهای سیاسی پیام داده بود:

« … به همه هموطنان و شخصیتهاى و نیروهاى سیاسى؛ براى به زیر کشیدن نظام ولایتفقیه شما را به همبستگى هر چه گسترده‌تر در جبهه مردم ایران فرا مى‌خوانم.»

در آن فراخوان اما همچنان عضویت در این جبهه را مشروط به پذیرش سه شرط قبول الف- رهبری مسعود رجوی. ب- اشرف بعنوان کانون استراتژیک مبارزه. پ- جدایی دین از دولت نموده بود. در آن فراخوان مریم رجوی علیرغم طرح الزامات فوق برای پیوستن به جبهه همبستگی اما با این حال خود را نیز ملزم دانسته بود با لحن توام با تواضع و استیصال درباره اهمیت نقش رجوی به عنوان رهبر این جبهه تاکید کند:

“بخصوص با حضور مسعود در راهبرى یک مبارزه بىامان علیه دیکتاتورى، نه فقط فرمانده مراحل صعب و سخت این مبارزه بوده بلکه بهعنوان مربى و آموزگار و تئوریسینى توانا براى مقاومت در برابر پدیده بغرنج و پیچیده دیکتاتورى دینى و هم‌چنین بهعنوان پیشکسوت و جلودار میدان فدا و صداقت در راه آرمان آزادى و حاکمیت مردمى عمل کرده است. به همین دلیل توانسته است چنین نسلى تربیت کند که حالا همگان شاهد خیرات و تأثیرات آن هستند.”

حالا پس از قریب چهار سال از فراخوان مریم اما این بار رجوی ضمن کنار گذاشتن تمامی خطوط قرمز گذشته و نفی همه الزامات مریم و حتی پذیرش کسانی که می توانند منتقد مجاهدین باشند و هم می توانند آنها را قبول نداشته باشند و هم می توانند شورا و مصوبات و رهبری عقیدتی و دولت موقت را قبول نداشته و هم فراتر حتی حضور مجاهدین در دولت فرضی آینده را به حساب نیاورند، از جناح های سیاسی می خواهد تا به جبهه همبستگی او ملحق شوند. محتوا و مفاد طرح جبهه همبستگی ۱۳ مهر رجوی گویای عقب نشینی ولو تام و تمام رجوی از مواضع سی ساله گذشته است که می توان گفت حالا تبدیل به شیر بی یال و دم و اشگمی شده که هیچ شباهتی با اساسنامه و مرامنامه موسوم به شورای ملی مقاومت ندارد. مطالعه نیم صفحه ای طرح جبهه همبستگی ملّی و مقایسه آن با کتاب آشنایی با مصوبات شورای ملی مقاومت حکایتی خواندنی دارد.

با توجه به مفاد این طرح حالا رجوی شرط پیوستن به جبهه همبستگی اش را تنها و تنها به این شرط (بخوانید خط قرمز) تنزل داده که اعضای این جبهه، فقط با حاکمیت وارد مذاکره نشوند. در ازای آن اعضا می توانند مجاهدین را قبول نداشته باشند، می توانند شورا و دولت موقت و رهبری ایدئولوژیکی و خلاصه هر چه قید و بند قبلی بوده قبول نداشته باشند. (درباره دلایل این میزان عقب نشینی و به قول رجوی انعطاف پذیری و واقعی بودن و نبودن آن فعلا بحثی ندارم، در آینده روی این موضوع و به تفصیل صحبت خواهیم کرد). اما آنچه در این راستا مهم و حائز اهمیت به نظر می رسد، نتیجه عملی چنین رویکردی است. اینکه از این فراخوان تا چه اندازه استقبال خواهد شد، به نوعی می شود از میزان استقبال دو – سه هفته اخیر فعالان سیاسی منفرد و احزاب و سازمان های خارج کشور نتیجه نهایی آن را از هم اکنون دید.

حال این که چرا علیرغم این همه عقب نشینی از خط قرمزها و هم بیرون آمدن از لیست تروریستی و هم تشدید تحریم ها و تجدید نظر غرب در سیاست های مماشات گرانه در قبال ایران، اما نه تنها فرجی برای رجوی حاصل نشده و نمی شود که فراتر حتی کسی حاضر به گفتمان و دیالوگ پیرامون طرح جبهه همبستگی نمی شود، مقدمتا و به عنوان یک دلیل سردستی باید عرض کنم بحران حاصل از بی مهری به جبهه همبستگی که اینک گریبان رجوی را گرفته بیش از هر چیز گویای این است که آن همه تحلیل های رجوی پیرامون موانع و راهبندان ها و مماشات و … همه به نوعی قصه بوده و هست. آنها همه داستانک هایی بوده که ذهنیت دن کیشوت وار رجوی برای افرادش سر هم بندی می کرده است. ادامه همان توهماتی بوده که یک روز رجوی را از دیوار صدام بالا می برد، و یک روز دیگر از دیوار انقلاب ایدئولوژیک، و چند سالی هم بود از دیوار برچسب!! تروریستی و مماشات!! بالا می برد. شاید از یک منظر باید به آن منتقدین و مخالفان سازمان که سالها آرزو می کردند ای کاش نام مجاهدین از لیست تروریستی خارج شود تا همه بدانند توهمات رجوی اندازه و مرز ندارد، چقدر واقع بینانه بوده است. در این باره باز صحبت خواهیم کرد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پرسش اصلی کماکان این است چه کسی می تواند به رجوی انتقاد کند؟

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، نوزدهم نوامبر 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8790

 

مسعود رجوی در پیام اخیرش به صراحت می گوید: “می توان و می شود به سازمان انتقاد کرد، مخالفت داشت، و… اما از خط قرمز یعنی خوش رقصی برای رژیم پرهیز کرد.” اما به نظر می رسد این گزاره همچون بسیاری حرف های دیگر رجوی در این پیام در ظاهر چیزی بیش از یک کلی گویی و در نهان ادامه و اصرار بر همان رویه گذشته که در عمل به نادیده گرفتن حق منتقدین و از جمله پرسشگری درباره مسائل اساسی درونی و بیرونی مجاهدین منتهی می شود، و همچنین چرخیدن در بر همان پاشنه گذشته نتیجه و فرجامی نخواهد داشت. مسئله مهم در این میان این است که رجوی نمی خواهد و یعنی به عمد هیچ توضیحی در خصوص اینکه تعریف خوش رقصی برای جمهوری اسلامی چیست و مصادیق این خوش رقصی کدام است نمی دهد. اگر چه او ادعا می کند می شود به مجاهدین انتقاد داشت و حتی مخالف بود، اما به این پرسش همیشه مطرح نمی پردازد که آیا همان اندازه که پرسشگری از مجاهدین را به رسمیت می شناسد، الزامی برای پاسخگویی به این پرسش ها قائل می شود یا خیر؟ این در حالی است که تاکنون آنچه برای منتقدین مجاهدین حائز اهمیت بوده نه طرح پرسش ها و چالش های شان با مجاهدین که مسکوت گذاشتن این پرسش ها و در بیشتر اوقات واکنش های هیستریک و غضب آلود مجاهدین در قبال کسانی است که با خویشتن داری کینه توزی مجاهدین را تحمل کرده اند.

این که رجوی بگوید این حق را برای منتقدین و مخالفان خود به رسمیت می شناسد یا نمی شناسد، در واقعیت امر چیزی به وزن و اعتبار نداشته خود اضافه نمی کند. زیرا پیش از این نیز منتقدین بی کمترین هراس و نگرانی از انگ و اتهامات رجوی این حق مسلم را بدون اراده و خواست کسی برای خود قائل بوده و کماکان نیز خواهند بود. بنابراین این حقی که رجوی پس از سه دهه کینه توزی و فحاشی به منتقدین خود اعطا نموده، نه تنها وزن و اعتباری برای او کسب نمی کند که در ماهیت امر به دلیل نگاه از بالای رجوی به اصولی بدیهی و نهادینه شده فی النفسه ماهیت مستبدانه و منش اقتدارگرای او را نمایندگی می کند. می شود از این جهت رجوی را با این پرسش مواجه کرد که مگر پرسشگری و نقد در ایدئولوژی او چیزی پیش کشانه و اهدایی است؟ آیا طرح این ادعا با آنچه محمدرضا شاه می گفت، ما آزادی دادیم تفاوت ماهوی دارد؟ مشکل منتقدین و مخالفان مجاهدین تا اینجا این نبوده که از رجوی و مجاهدین ترسی داشته که انتقاد و پرسشگری و یا اعلام مخالفت نکرده باشند که حالا به یمن بنده نوازی ایشان حاضر به اعطا آن به منتقدین و مخالفان شده باشند. بلکه مشکل اینجا بوده و هست و کماکان خواهد بود که رجوی باید به این سوال و ابهام و حداقل از این به بعد پاسخ بگوید که به زعم او مصداق ها و مصادیق و معیار خوش رقصی برای جمهوری اسلامی چیست؟ تجربه سه دهه گذشته نشان داده رجوی هیچ منتقدی را از تیغ اتهام وابستگی به جمهوری اسلامی مصون نگذاشته است. بالاتر از این که اخیرا قلم به دستان او حتی رضا پهلوی را به مزدوری و وابستگی به جمهوری اسلامی متهم کردند. وقتی در منطق رجوی کسی مثل رضا پهلوی بتواند وابسته و مزدور جمهوری اسلامی باشد، می شود پرسید کدام منتقد و مخالفی متهم به خوش رقصی برای جمهوری اسلامی نخواهد شد.؟

مسئله اینجا است که تاکنون ملاک نزدیکی و دوری به مجاهدین، ملاک مزدور بودن و نبودن و وابسته بودن و نبودن کسی به جمهوری اسلامی آنچنان که بارها و بارها رجوی تاکید کرده میزان نزدیکی و دوری به مجاهدین بوده است. به زعم رجوی تاکنون ملاکی که وابسته بودن و نبودن کسی به جمهوری اسلامی را ثابت می کرده، در تنظیم رابطه با مجاهدین خلاصه می شده است. با این ملاک قدیمی و همیشگی حالا باز رجوی مدعی می شود خط سرخ و مرزبندی او با منتقدین و مخالفان اش خوش رقصی برای جمهوری اسلامی است. سوال اساسی اینجا است که آیا رجوی می تواند کسانی را که توامان مجاهدین و جمهوری اسلامی را یک اندازه به چالش می کشند، به رسمیت بشناسد؟ آیا می تواند کسانی را که مجاهدین را نه تنها یک اپوزیسیون دمکراتیک نمی دانند که به هزار و یک دلیل می توانند ثابت کنند یک جریان کاملا غیردمکراتیک است به رسمیت بشناسد؟ یا حداقل با این طیف ها وارد گفتمان انتقادی و چالش های سیاسی شده و برای تبرئه خود هم شده رفع اتهام و ابهام بکند؟ این که رجوی هنوز خودش را معیار و ملاک سنجش حق و حقیقت قرار می دهد و به قول ملا مرکز ثقل عالم و هستی متصور است، در این صورت با این طیف مخالفان خود چگونه تنظیم رابطه خواهد کرد.؟

رجوی فقط و فقط به صرف هزاران انسانی که در سه دهه گذشته قربانی کینه توزی و اشتباهات و قدرت طلبی خود کرده، مدعی است نمی شود او را از صحنه تحولات آینده حذف کرد. به نوعی چگونه می تواند حقوق ادعایی مردم را برای تعیین حاکمیت آینده به رسمیت بشناسد. همانگونه که وقتی منتقدین خود را با چوب خوش رقصی از میدان بدر می کند، چگونه می تواند خود را پاسخگوی بداند. رجوی سالها بر این طبل می کوبید که وحدت صوری و همه با هم نداریم. روی مرزبندی و اصول بسیار حساس بودند. و البته مرزشان هم همین تنظیم رابطه دیگران با مجاهدین بود. به این معنی که اگر کسی سربه زیر و سربراه او بود، با هر میزان عقب ماندگی و جهل و … خودی محسوب می شد و اگر کمترین زاویه و ابهام و پرسشی مطرح می کرد، با هر میزان باورمندی بر اصل سرنگونی جمهوری اسلامی، اما غیر خودی محسوب می شد. کم نیستند و نبودند جریانات سیاسی که هنوز جمهوی اسلامی و مجاهدین را دشمنان هم عرض خود می دانند، اما مجاهدین باز اصرار دارند آنها را وابسته و مزدور جمهوری اسلامی و در ادبیات امروز رجوی او را به خوش رقصی برای جمهوری اسلامی متهم کنند.

این که برخی این ادعای رجوی را نقطه عطف و نشانی از تغییر و چرخش او محسوب می کنند، یا از سر ناآگاهی است و یا به اقتضا و ضرورت هایی که درباره آن توضیح داده ام. و الا همین آقایانی که فعلا پشت ادعای رجوی رفته و سینه می زنند، آیا خود را ملزم نمی بینند که تا تنور داغ است این سوال را مقابل رجوی بگذارند که نشان خوش رقصی برای جمهوری اسلامی به زعم ایشان چیست؟ آیا بواقع آن کسانی که هنوز اصرار دارند پرسش های گذشته خود در خصوص ماهیت مناسبات درون تشکیلاتی مجاهدین، نقش و جایگاه رهبری ایدئولوژیکی و سنخیت آن در تعاملات بیرونی رجوی و لزوم و اهمیت آن در روند تحولات فرضی آینده ایران سوال دارند، آیا اینها مصداق خوش رقصی برای جمهوری اسلامی تلقی می شود یا خیر؟ و اگر نمی شود آیا ایشان الزامی به پاسخ دادن این سوالات می بینند یا خیر؟ و آیا طرح این سوالات نمی تواند در باورپذیری منتقدین نسبت به تغییر در مجاهدین نقش داشته باشد؟ عجالتا از خیر طرح بسیاری سوالات مرتبط با عملکردهای بیرونی مجاهدین هم می گذریم و فقط به پرسش هایی بسنده می کنیم که مربوط به آینده و چشم اندازهای فرضی با مجاهدین بودن است.

اگر کسانی علیرغم این همه بر نادیده انگاشتن این ابهامات و سوالات اصرار می ورزند؛ می شود گفت اینها حتی با بودن ادعاهای آنچنانی رجوی نیز آماده بودند تا همه گذشته سازمان را نادیده بگیرند. و حتی نسبت به آنچه بر سرشان خواهد آمد نیز پیشاپیش اعلام رضایت کرده اند؛ فقط به این دلیل است که به این توهم مبتلا شده اند که مجاهد آخرین راه حل است و بس.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فرصت های تازه و الزام به شفاف سازی با تعامل و گفتمان

با توجه به مقاله آیا مجاهدین و دشمنانشان فرهنگی مشابه دارند؟ آقای مصداقی

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، یازدهم نوامبر 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8778

 

به گمانم مقاله اخیر آقای ایرج مصداقی با عنوان آیا مجاهدین و دشمنانشان فرهنگی مشابه دارند؟ یک اقدام به جا و سنجیده و در عین حال ضروری بود. از این جهت که این اقدام بیش از هر چیز از علاقمندی ایشان به شفاف سازی و حداقل به رسمیت شناختن حق منتقدین و همچنین تمایل به رفع اتهامات و ابهامات پیرامون خود حکایت می کند. ایشان با اشاره به برخی جنبه ها و جهاتی که یا به تجربه شخصی یا بر اساس برخوردها و موضع گیری های یک طرفانه از سوی مجاهدین صورت گرفته، بر برخی دلالت های شان دال بر زاویه داشتن با مجاهدین اشاره می کنند. دلالت هایی که هر چند ناکافی اما به هر حال امکانی به بر طرف کردن سوء تفاهم های موجود ایجاد می کند.

در همین جا باید تاکید کنم نگارنده از اساس با طرح این اتهام که ایشان به مجاهدین وابستگی پنهان داشته و دارد، مخالف بوده و پیشاپیش اگر شائبه ای در این خصوص ایجاد شده باشد از ایشان پوزش می خواهم. و بر این عقیده هستم برخی موضع گیری های نسنجیده و شتابزده باعث می شود برخی افراد و نه الزاما کسانی مثل آقای مصداقی به دام و تور دوباره مجاهدین بیفتند. ایشان به موضوع درستی اشاره می کنند. متاسفانه فرهنگ یا با ما یا بر ما تنها و محدود به مجاهدین نمی شود و ریشه در برخی جزمیت های روانی، فرهنگی و ایدئولوژیکی و سیاسی دارد. هر چند معتقدم مجاهدین تبلور تمام قد و به نوعی نماد منشور عینی چنین تفکری هستند؛ با همه این احوال اما پاره ای از این قضاوت های شتابزده را معلول نوعیت اظهارات و ابهامات و پارادوکس ها و تناقضات حاصل از موضع گیری های ابهام آلود آقای مصداقی می دانم. اتفاقا مقاله اخیر از این جهت حائز اهمیت است که هم توانسته به برخی از این ابهامات پاسخ دهد و هم اینکه امکان تازه ای برای گفتمان و ابهام زدایی پیرامون بقیه سوء تفاهمات و شفاف سازی پیرامون نقطه نظرات انتقادی ایشان به مجاهدین و هم در عین حال در خصوص کم و کیف برخی موضوعات اساسی از جمله بحث امکان تغییرپذیری مجاهدین در آینده و هم درباره برخی کلی گویی های ایشان حول تغییر استراتژیکی مبارزه از سوی مجاهدین جمهوری اسلامی و … فراهم کند. و امیدوارم ایشان کمک کنند نه به صرف ابهام زدایی که بیشتر از جهت گفتمان سازی پیرامون موضوعات جدیدی که حول سازمان مطرح است و البته برخی شان هم مبتنی بر همان تناقضات باقیمانده وارد گفتمان و گفتگو شوند. برای باز شدن چنین فضایی نگارنده ترجیح می دهم به جای هر گونه نبش قبر پیرامون مسائل و چالش های گذشته به طرح پاره ای سوالات که به آینده و حال مربوط می شود، بپردازم. برای طرح این سوالات ناگزیر به طرح دوباره برخی اظهارات ایشان هستم تا هم موضوع و محدوده گفتمان و بحث روشن باشد و هم اینکه جنبه های کاربردی و راهبردی این بحث ها بیشتر نمایان و برجستگی داشته باشد. آقای مصداقی در دو بخش گفتگو با دو برنامه صفحه ۲ آخر هفته بی بی سی و همچنین رادیو فردا اظهارات متناقضی مطرح کردند که با اشاره به برخی از آنها سوالاتم را مطرح می کنم. ایشان در بخشی از صحبت های خود تاکید داشتند:

” در ۴۰ سال گذشته سازمان در فضایی بسر برده که ساختاری بر پایه نظامی و شبه نظامی داشته است. من در عین اینکه شرایط گذشته سازمان را غیر قابل دفاع می دانم اما معتقدم عامل مهمی که باعث شده سازمان در طول ۴۰ سال گذشته باقی بماند همین سیستم و ساختار تشکیلاتی آن بوده است.” تاکید روی جملات از جانب ما است.

همچنین در بخش دیگری نقل به مضمون می گویند:

“پذیرش تغییر در مجاهدین الزاما به این معنی نیست که مجاهدین یک نیروی غیر یا ضددمکراتیک هستند.”

با لحاظ این اظهارات حالا سوال من از ایشان این است:

۱- شما می گویید گذشته سازمان غیر قابل دفاع است، اما در عین حال تاکید می کنید بقای سازمان در گرو همان گذشته بوده است. حالا بفرمائید منظورتان از غیر قابل دفاع بودن آن گذشته و بطور مشخص مربوط به چه جنبه های ایدئولوژیکی، استراتژیکی، سیاسی و تشکیلاتی است؟

۲- اگر بقای مجاهدین تا امروز نتیجه چنان مناسبات و روابط درونی است، پس بازتاب عینی تغییر مورد نظر شما به شکل عینی و مادی در کدام ابعاد مورد اشاره اتفاق و حاصل خواهد شد.

۳- شما می گویید تغییر کردن مجاهدین الزاما به این معنی نیست که مجاهدین غیر یا ضددمکراتیک هستند، از طرفی هم در همین مقاله آخرتان به استناد واکنش های تان به مقاله آقای پائیزی و همچنین عملکرد و سمت و سوی رسانه ای مجاهدین در سیمای آزادی، آشکارا بر فقدان ظرفیت های دمکراتیک و همچنین بسته بودن مجاهدین تاکید دارید، حالا این سوال مطرح است که آیا همین جنبه های انتقادی مورد اشاره شما گواهی بر غیر دمکراتیک بودن مجاهدین در ابعاد و اشل های سیاسی و فکری و ایدئولوژیکی نیست؟ نفس موارد مورد تاکید شما بر آن جنبه های غیردمکراتیک دلالت ندارد.؟

۴- شما در همین مقاله اخیر به استناد فکت های متعدد در صدد اثبات این معنا هستید که فرهنگ حاکم بر مجاهدین و مخالفان آن تفاوت چندانی با هم ندارد، با پذیرش این ادعا این سوال مطرح است که چگونه شما با تکیه به همان روش ها و در عمل بدون لحاظ نقطه نظرات انتقادی و نوشته های امثال مسعود بنی صدر و سعید شاهسوندی آنها را یکسره عوامل جمهوری اسلامی معرفی می کنید. حتی با فرض چنین روابطی از سوی اشخاص مورد نظر آیا مطالب و نقدهای آنها بر سازمان فی النفسه قابل تامل و اهمیت نیستند.؟ من نمی دانم ایشان کتاب خاطرات یک شورشی ایرانی آقای بنی صدر را خوانده اند یا نه؟ یا مکاتبات پیش از دستگیری سعید شاهسوندی را مطالعه کرده اند یا نه؟ اما به هر حال این اظهارات چیزی نیست که بتوان با متهم کردن نویسندگان آنها به داشتن رابطه با جمهوری اسلامی از اساس نادیده شان گرفت. اگر به نظر ایشان چنین استدلالی درست باشد، معنی اش این است که ایشان هم مثل آن دو طیف مجاهدین و مخالفین تابع یک فرهنگ واحد هستند. و اگر چنین نیست در این صورت ایشان می توانند حتی با فرض مسلم دانستن چنان رابطه ای نظرشان را درباره محتوای نوشته های مسعود بنی صدر و سعید شاهسوندی بیان کنند.

۵- شما در بخشی از اظهارات خود می گویید، مجاهدین می بایستی بر اساس آنچه گذشته یعنی اینکه سرنگونی دیگر از طریق مشی مسلحانه و ارتش آزادی بخش امکان ندارد و شرایط تازه رویکردهای تازه اتخاذ کنند. اما از سویی دیگر هم مدعی و معتقد هستید؛

“استراتژی که سازمان‌ها و گروه‌های سیاسی برای مبارزه می‌ریزند بخشی برمی‌گردد به نحوه تعامل نظام‌ها. به نظر من این رفتار نظام‌هاست که نوع مبارزه با آنها را تعیین می‌کند. اگر تعامل دمکراتیک باشد این به هیچ وجه نه به مبارزه مسلحانه می‌کشد و نه به خشونت.”

به یک معنی توپ را می اندازید داخل زمین حاکمان، حالا این سوالات مطرح است که اگر اینگونه است اساسا اعلام کنار گذاشتن مشی مسلحانه از جانب سازمان به چه معنی است. اگر شرایط مبارزه را حاکمان تعیین می کنند، پس به یک معنی باید پذیرفت مجاهدین بر اساس ارزیابی و تحلیل تازه به این نتیجه رسیده که باید دوباره وارد مشی سیاسی بشوند. در این صورت مشروط کردن کنار گذاشتن مشی مسلحانه به نحوه تعامل و تنظیم رابطه حاکمیت با اپوزیسیون به چه معنی است. آیا به این معنی است که شما ارزیابی مجاهدین از فاز جدید و کنار گذاشتن مشی مسلحانه را اشتباه و یا امری مشروط و مصلحت جویانه و یا احتمالات دیگر ارزیابی می کنید؟ آیا به این معنی است که عقب نشینی مجاهدین از مشی مسلحانه اشتباه بوده یا حداقل بازگشت مجاهدین به روش های مسلحانه محتمل است.

۶- شما در بخش دیگری می گوئید:

“آن چیزی که من تصور می‌کنم این است که نظام جمهوری اسلامی باید تغییر کند. شیوه‌اش را من تعیین نمی‌کنم. شیوه مورد علاقه من انتخابات است. شیوه مورد علاقه من این است که خون از دماغ کسی نیاید. اما این من نیستیم که تعیین می‌کنم.”

این اظهارات بر این فرض مبتنی است که جمهوری اسلامی هنوز تغییر نکرده است. در این صورت این سوال پیش می آید که دست کشیدن مجاهدین از مشی مسلحانه به چه انگیزه و ضرورتی صورت گرفته است. با علم به اینکه شما نیز از این تغییر رویکرد استقبال و دفاع می کنید و همچنین تغییر روش از سوی مجاهدین را الزامی می دانید؛ اگر این اقدام یک انگیزه درونی و بواقع تجدید نظر طلبانه و انتقادی در استراتژی مجاهدین داشته باید دلیل و توجیهی منطقی و تئوریک داشته، که اولین شرط اش می تواند همانا پذیرفتن تغییر موضع و تنظیم رابطه جمهوری اسلامی با مخالفین خود و از جمله مجاهدین باشد. که چنین تصوری با شواهد و نشانه های در دست کاملا غیر منطقی و متوهمانه است. و اگر قائل به این هستید که این تغییر صورت نگرفته که در این صورت باید آن تغییر مورد نظر تابع انگیزه ها و دلایل دیگری باشد. آن دلایل واقعی به نظر شما کدام هستند؟ آیا مشروط کردن توقف مشی مسلحانه به نوع تنظیم رابطه حاکمیت با مخالفین و مجاهدین آیا به این معنی نیست که آن تغییرات مورد نظر شما از اساس یک رویکرد تاکتیکی و نوعی دور زدن لیست تروریستی وزارت امورخارجه آمریکا است. چنانچه خود شما هم تلویحا و با این مضمون خطاب به مجاهدین تاکید کرده اید:

“تردید نباید داشت چنانچه در اوهام خود قصد فریب «امپریالیسم» را داشته باشیم، هم چوب را خواهیم خورد و هم پیاز را و چنانچه به مشکلات دنیا و کشورمان از زاویه‌ی دیگری نگاه می‌شود آن‌گاه باید بهای آن را پرداخت.” همین تناقض ها را اشاره می کنید. در این صورت تاکید و توضیح شما در قبال کم و کیف آن تغییر مورد نظر شما چه معنایی دارد. آیا واقعا این تغییر فی النفسه از منظر شما موضوعیت دارد یا تابع همان ضرورت های مقطعی و تاکتیکی است.

واقع امر این است که اهمیت چنین ابهامات و تناقضاتی از آنجا ناشی می شود که پیشتر از اینکه مورد تاکید و نظر سازمان باشد از جانب شما مطرح می شود. به عنوان کسی که از جایگاه یک بی طرف سخن می گوید. من امیدوارم پاسخ های آقای مصداقی به همین تعداد سوالات و ابهامات بتواند سرآغاز بحث های جدی تر از جمله درباره موضوع حیاتی مثل نقش سازمان در آینده ایران، و … را میان ما و دیگر صاحب نظران باز و فراهم نماید.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

برادر مسعود یک – شاهزاده رضا یک

در توضیح رمی جمرات شاهزاده رضا توسط برادر مسعود

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، هفتم نوامبر 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8753

 

تذکر: وقفه میان تاریخ نگارش مقاله و درج آن بدلیل مشکلات فنی سایت بوده است.

وقتی می بینی بعد از اظهارات شاهزاده در برنامه افق صدای آمریکا ریز و درشت مجاهدین شاهزاده را رمی جمرات می کنند و هر که دستش می رسد سنگی به سمت او پرتاب می کند، خوب حتما باید اتفاقی افتاده باشد.

وقتی ببینی پس از گذشت سی و اندی سال از سقوط شاه به طرفه العینی ریز و درشت مجاهدین پدر و پدربزرگ شاهزاده را نبش قبر می کنند، باید شک کنی که چه اتفاقی افتاده است؟

وقتی پس از سی و اندی سال ببینی تازه مجاهدین یادشان افتاده زندگی سی ساله شاهزاده و والده مکرمه در ینگه دنیا از صدقه سر اموال شاه بوده، خوب باید بپرسیم چه اتفاقی افتاده است؟

وقتی پس از سی و اندی سال مجاهدین تازه یادشان آمده باشد که تره به تخم اش می ره حسنی به باباش، حتما باید اتفاقی افتاده باشد؟

وقتی مجاهدین پس از این همه سال اقامت و همجواری با شاهزاده در ینگه دنیا تازه یادشان آمده باشد که پدر بزرگ شاهزاده چند نفر از ۵۳ نفر معروف را در زندان به ضرب آمپول و یا چند نفر را به آتش و چند نفر را در خواب خفه کرده، حتما باید اتفاقی افتاده باشد! آن هم وقتی یادمان باشد همین یک سال و اندی پیش برادر مسعود در پیام های آموزشی اش برای شاهزاده رضا سنگ تمام گذاشته و ضمن تشکر از همدردی و حمایت شاهزاده از حقوق ساکنین اشرف با فروتنی و تواضع و احترام حساب او را از پدر و پدربزرگ جدا کرده و خطاب به او و از سر مهربانی گفته بود:

” رضا در زمان انقلاب ضدسلطنتى ۱۸ سال داشته و تا آن‌جا که من مى‌دانم شخصاً مرتکب جرم و جنایتى از نوع کارهاى پدر و پدربزرگش در داخل ایران نشده است. وانگهى گناه پدر را که به پاى پسر و هم‌چنین گناه پسر را که به پاى پدر نمىنویسند. آخر مگر ما باید گناهان رضاخان سردار سپه را به پاى نوههاى آنها بنویسیم.” (۱)

و حتی دغدغه و آرزوی بجا گذاشتن نام نیک شاهزاده را با این لحن طلب کردند:

“دلم مى‌خواهد شاهزاده رسما و علناً هرگونه داعیه سلطنت را هم کنار مىگذاشتند و در خدمت و یارى به جبهه مردم ایران، اعلام مى‌کردند که خواهان یک جمهورى دمکراتیک و مستقل مبتنى بر جدایى دین از دولت و نفى تام و تمام رژیم و سرنگونى آن هستند. در این‌ صورت به‌راستى چه نام نیکى از خود به‌جا مى‌گذاشت.” (۲)

و جالب تر اینکه در آن زمان و آموزشگاه مخصوص رگ دمکراتیک برادر مسعود گل کرده بود که پیشاپیش برای ریاست جمهوری ایشان هم فرش قرمز پهن کردند و به ایشان این فرصت مشروط را مرحمت فرمودند که:

“خواهان حداکثر فعالیت (شاهزاده) علیه رژیم البته در جاده جمهورى و آزادى و استقلال مردم ایران و (همچنین)خواهان بازگشت ایشان از جبهه دیکتاتورى سلطنتى به جبهه مردم ایران شده. که در آن صورت شاهزاده خواهد توانست در انتخابات ریاست جمهورى هم شرکت کنند.”(۳)

فقط به این شرط که:

“داعیه سلطنت (نداشته) و آن را بر هیچکس دیگر هم (نپسندند) و خود را ملتزم به یک جمهورى دمکراتیک و مستقل و مبتنى بر جدایى دین از دولت با نفى کامل نظام ولایتفقیه و ضرورت سرنگونى (بدانند). … علاوه بر این عموم هموطنان خود را به همبستگى ملى براى سرنگونى استبداد مذهبى و به دور ماندن از هر نوع استبداد دیگر تحت هر عنوانى، فرا بخوانند… “(۴)

اینها شروط کلیدی برادر مسعود برای ورود شاهزاده رضا به مسند ریاست جمهوری آینده ایران بود. اما وقتی برادر مسعود و نوچه های او یکباره آن همه سعه صدر و گذشت و ایثار از کیسه خلیفه را فراموش می کنند و هر چه فحش و فضیحت نداده در سی و اندی سال بعد از سقوط پدر و پدربزرگ را یکجا نثار او و خانواده اش می کنند، آدم به شک می افتد که چه اتفاقی باید برادر مسعود و لشکر او را اینچنین برآشفته و عصبانی کرده باشد؟

باید و باید و حتما از خودمان بپرسیم چه اتفاقی افتاده است؟ آن هم در شرایطی که شاهزاده رضا بخش اعظم رهنمودهای برادر مسعود را لبیک گفته و هم روی سرنگونی تاکید دارد و هم تشکیل یک جبهه واحد و متحد از تمامی نیروهای برانداز و دمکراتیک. و هم می گوید نظام آینده باید دمکرایتک، سکولار، مبتنی بر منشور حقوق بشر، مستقل و ملتزم به جدایی دین از دولت، و متکی به انتخابات و آرای مردم و همه هم باید ملتزم به نتیجه انتخابات باشند.

بهتر است عین صحبت های شاهزاده رضا را بخوانیم تا ببینیم ایشان تا کجا اندرزهای برادر مسعود را آویزه گوش قرار داده که علیرغم این همه حرف شنوی، اما برادر مسعود آن همه برآشفته و عصبانی و از کوره در رفته اند. شاهزاده در همان برنامه افق و دقیقا در راستای رهنمودهای برادر مسعود همه را برای گذار از جمهوری اسلامی و براندازی دعوت به مشارکت نموده و می گوید:

«… از همه نیروهایی که بر یافتن راهی به دور از خشونت و مبتنی بر اعلامیه جهانی حقوق‌بشر هستند می‌خواهیم برای گذار دموکراتیک از رژیم جمهوری اسلامی و برقراری حاکمیت ملت ایران در راه سازمان دادن نهادی ملی و دموکراتیک به یکدیگر بپیوندند.”(۵)

ناگفته نماند ریز برنامه موسوم به شورای ملی نیز که به امضای شاهزاده و طیف های مختلف از منتهای چپ تا راست را در برگرفته، بر تمامی رهنمودهای برادر مسعود و بدون کمترین ابهام و با این صراحت تاکید شده:

“هدف از برپایی شورای ملی دست‌یابی به شرایط مناسب، برای برگزاری انتخابات سالم و عادلانه با پیروی از ماده ۲۱ بیانیه جهانی حقوق‌بشر و اعلامیه ۱۵۴ نشست شورایی بین‌المجالس، همراه با نظارت نهادهای جهانی بی‌طرف مانند سازمان ملل به‌منظور انتخاب نمایندگان مردم در مجلس مؤسسان جهت تدوین قانون اساسی نوین ایران و برگزاری همه‌پرسی برای تعیین نوع نظام و تصویب قانون اساسی نوین توسط مردم ایران است.”(۶)

اینها در واقع روح و مضمون و موضوع همان رهنمودهای برادر مسعود است که پیشتر خواسته بود به اتکای اعلام و پذیرش آنها توسط شاهزاده ایشان می توانند تا حد کاندیداتوری ریاست جمهوری و جلوس به صندلی آن نیز پیش بیایند.

خوب با این همه وقتی قلم به دستان برادر مسعود یکباره ایشان را از آن مرتبت اهدایی تا حد شاه بچه ای که وارث جنایات پدر و پدربزرگ است تنزل می دهند و آن می کنند که سنگ زدن و فحش و فضیحت به شاهزاده به کار یومیه تبدیل می شود که همه برای آن در حال مسابقه دادن هستند، باید که اتفاقی افتاده باشد. از آن دست اتفاقاتی که برادر مسعود را خیلی بیشتر از حتی آن بریده مزدورها سوزانده باشد. تا جایی که آنقدر عقل و هوش و حواس از سر برده باشد که حتی شاهزاده را متهم به مزدوری برای جمهوری اسلامی کند؛ و یادش برود این شاهزاده پسر همان شاهی است که جمهوری اسلامی تومار رژیم و پدرش به باد داده است. در این جملات که در یکی از همین فحشنامه ها به شاهزاده آمده، تامل کنید:

“بعد از افشا و طرد جنبش ضدانقلابی راه سبز! لطفا به این سند غیر قابل انکار نگاه کنید و شکست و آبروباختگی و رسوایی و وابستگی آلترناتیو غرب ساخته شورای ملی رضا پهلوی به رژیم را شخصا ببینید.”(۷)

خوب حالا سوال این است آن اتفاقی که برادر مسعود را علیرغم آن همه حرف شنوی شاهزاده از وی و تاکید او بر سرنگونی و سکولار بودن نظام سیاسی آینده، و اتکای به منشور حقوق بشر و دموکراسی و آزادی و انتخابات و تدوین قانون اساسی و … اما آنقدر برادر مسعود را سوزانده چه بوده است. نقطه سوزش برادر مسعود دقیقا جایی است که وقتی از شاهزاده رضا سوال می شود آیا مجاهدین هم می توانند به جبهه ائتلاف شورای ملی وارد شوند، می گوید:

«اگر تعهّد سازمانی و رعایت اصول رو می‌دهند که بر خلاف تمام روشهایی که تا به‌ حال به‌ کار برده‌ اند، مثل هر کس دیگه به شکل مساوی و بدون تعیین خط مشی از قبل، در یک راستایی که بتونه نهایتاٌ برسه به این‌که صندوق رأی بشه مسأله نتیجه، هر نیرویی، مجاهدین که به جای خود، هر نیرویی که به این اصول اعتقاد داشته باشه، ما نمی‌توانیم از گردونه خارج کنیم»(۸)

البته شاهزاده این را هم گفته که مجاهدین استعداد این همسویی و تن دادن به قاعده شورای ملی را ندارند. اما این که حرف تازه ای نیست و البته تنها حرف شاهزاده هم نبوده و نیست. سوزش اصلی همین است که شاهزاده گفته مجاهدین در صورت تن دادن به الزامات برنامه شورای ملی یعنی هم وزنی با بقیه، و تن دادن به برنامه های آن و بدتر از همه تن دادن به نتیجه صندوق انتخابات می توانند تشریف بیاورند. و بدتر از همه اینکه این خط و نشان ها و شرط و شروط ها را کسی برای برادر مسعود تعیین کرده که تا همین دو سال پیش برادر از سربزرگواری و بنده نوازی او را مورد ملاطفت قرار داده بود. یعنی به زبان بی زبانی شاهزاده رضا به برادر مسعود یک هی بزرگ زده و گفته این به آن در، و خواسته به برادر مسعود حقنه کند تا اینجا یک بر یک مساوی تا ببینیم بعد چه پیش خواهد آمد.

ارجاعات؛
۱- استراتژى قیام و سرنگونى. مسعود رجوی دی ماه ۱۳۸۸٫
۲- همان.
۳- همان.
۴- همان.
۵- برنامه افق. ۱۳ مهرماه. صدای آمریکا. بخش فارسی.
۶- برنامه شورای ملی.
۷- سایت آفتابکاران. مقاله شکست دوباره آلترناتیوسازی غرب در برابر شورای ملی مقاومت ایران به محوریت مجاهدین خلق.
۸- برنامه افق. ۱۳ مهرماه. صدای آمریکا. بخش فارسی.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چرا شاهزاده ! آماج اصلی حملات مجاهدین خلق (فرقه رجوی) قرار گرفته است؟!!

این نگرانی وقتی عمیق تر می شود که شاهزاده برای ورود مجاهدین به عضویت شورای ملی و جبهه متحد تشکیل شده شروط تعیین می کند

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، ششم نوامبر 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8730

 

حجم توپ و تشرها و تهدیدها و فحش و فضیحت هایی که این روزها بابت اظهارات شاهزاده در برنامه افق صدای آمریکا از توپخانه های رسمی و غیر رسمی مجاهدین نثار او می شود، در مقایسه با سایر موضع گیری های مشابه که از سوی مجاهدین و علیه جریانات اپوزیسیون از چپ و راست و ملی و ملی – مذهبی و جداشدگان و سلطنت طلبان و مشروطه خواهان و جمهوری خواهان و بابت مخالفت شان در خارج کردن مجاهدین از لیست تروریستی آمریکا اتخاذ می شود، اصلا قابل مقایسه نیست. این تازه در شرایطی است که تمامی نویسندگان این مقالات یک ریز مدعی اند شاهزاده رضا عددی نیست که کسی بخواهد پاسخگوی اظهارات او باشد. اما عجیب اینجا است که طی دو هفته اخیر از حضور او در برنامه افق صدای آمریکا به شهادت آمار و ارقام بیش از سی فحش نامه علیه ایشان منتشر شده است.

به راستی وقتی مجاهدین بر بی وزنی و اعتبار شاهزاده تا این اندازه واقف هستند که می نویسند:

“مصاحبه تلویزیون صدای آمریکا با شاه بچه در مورد ایران، حداقل از نظر قد و اندازه و وزن و شعور سیاسی ابزارآلات سیاسی دست ساز درخارج از سیطره مرزی رژیم بسیار در خور تامل است و چه بسا که دستگاههای سیاسی، نظامی و امنیتی رژیم را هم از خنده روده بر کرده که چه عناصر پیگیر و مصمم و ژرف اندیشی برای تصاحب قدرت در انتطارند.”

یا وقتی عزیز پاک نژاد از تئوریسین های سازمان درباره شاهزاده جوان معتقد است:

“شخص اخیر (شاهزاده رضا) با اظهار نظرش در مورد خروج نام مجاهدین از لیست سیاه، در تلویزیون صدای آمریکا، خود را مضحکه خاص و عام کرد.”

جا دارد بپرسیم پس دلیل این سوزیدگی و عصبانیت مجاهدین چیست؟

این تناقض که چگونه می شود شاهزاده تا این مقدار از منظر مجاهدین بی وزن و اعتبار باشد و اما از سویی این همه مورد تنفر و کینه توزی و حرف های او انگیزاننده برای بیرون ریختن این همه بغض و عصبانیت، فی النفسه حائز اهمیت است و نباید از کنار آن بی تفاوت گذشت. و به حتم باید موضوع فراتر از آن مضحکه نمایی ادعایی مجاهدین، چیزهای جدی هم پشت موضوع باشد. به گمانم برای فهم این مهم باید سراغ نشانه ها و کدهای مورد اشاره اما گذرا در همین فحش نامه ها بگردیم.

راست اش مجاهدین آنقدر در این رابطه شتابزده و عجولانه موضع گیری کردند که یادشان رفته بود انگیزه این تنفر و دلیل آن را حداقل برای حفظ ظاهر امر هم شده مخفی و پنهان بدارند. در لابلای مقالات و اظهارات مختلفی که نویسندگان مجاهد در خصوص شاهزاده رضا کرده بودند، اما یکی دو جا هم از دست شان در رفته بود و دلیل اصلی نگرانی مجاهدین از این همه تنفر و بغض را مورد اشاره قرار داده بودند. به چند مورد از این نشانه ها که باعث نگرانی و عصبانیت مجاهدین شده، اشاره می کنم.

رحمان کریمی بدون مقدمه دلیل موضع گیری شاهزاده رضا از خروج مجاهدین از لیست تروریستی را اینگونه بر می شمارد که: “این حرف شاهزاده (اشاره به مخالفت شاهزاده به خارج کردن مجاهدین از لیست تروریستی) جز عوامفریبی چه می تواند باشد؟” و خطاب به او می نویسد: “می خواهی رد گم کنی که ما از موفقیت های مجاهدین داریم قالب تهی می کنیم ولی شیوه پیاده کردن آن را یادت نداده اند.”

در حالی که اگر قرار باشد کسی از الطاف آمریکا به شاهزاده قالب تهی کند، مجاهدین هستند و نه شاهزاده. چون بطور معمول و آنگونه که ادعا می شود این شاهزاده یک مرده تاریخی است که به زعم مجاهدین سی و اندی سال است حتی از حافظه تاریخی ملت ایران هم پاک شده است؛ و نه اپوزیسیونی که بتواند مورد توجه بخصوص آمریکا باشد. اما وقتی آقای کریمی می گوید شاهزاده از بیرون آمدن نام مجاهدین از لیست قالب تهی کرده، معنی اش این است آن کسی که از اظهارات شاهزاده قالب تهی کرده مجاهدین هستند.

یا وقتی یکی دیگر از مواجب بگیران رجوی می نویسد:

“پس از افشا و شکست جنبش ضدانقلابی راه سبز و کنفرانس های مربوطه در گوتنبرگ و واشنگتن و بلژیک، غرب با بلند کردن رضا پهلوی و تشکیل شورای ملی باز هم به نجات رژیم آمده،” چرایی نگرانی مجاهدین مادی تر و عینی می شود، چرا که نویسنده احساس نگرانی اش را از همان التفات فرضی آمریکا به شاهزاده نشان می دهد.

یا وقتی یکی دیگر از مجاهدین در همین رابطه می نویسد:

”وقتی مبارزه با تبدیل به لقلقه زبانی توأم با فرصت طلبی و موج سواری شود تمام ریزه خواران استعمار به ادعا برخواهند خواست و از تغییر تعادلی که به دست توانای مقاومت تاریخساز مردم ایران در کسوت مجاهدین و شورای ملی مقاومت و اشرفیان قهرمان در نمونه ای بی بدیل در سطح جهانی و منطقه ای به وقوع پیوسته، به جست و خیز خواهند پرداخت. “

خوب از فحوای این اظهارات بظاهر تمسخرآمیز چنین بر می آید که مجاهدین بر خلاف آن همه ادعا و مضحکه شاهزاده اما از جهاتی هم از بابت گوشه چشم داشتن احتمالی آمریکا به شاهزاده رضا سخت و عمیقا نگران هستند. در واقع حملات مجاهدین به شاهزاده از این جهت حائز اهمیت است که آنها دریافته اند وزن و اعتبار شاهزاده در میان طیف اپوزیسیون خارج کشور در مقایسه با مجاهدین که به زعم خودشان نیم قرن است با آن همه کبکبه و دبدبه خود را یگانه آلترناتیو معرفی می کنند، چندان هم که ادعا می کنند، از نگاه آمریکایی ها بی وزن و مقدار نیست.

این نگرانی وقتی عمیق تر و جدی تر می شود که شاهزاده برای ورود مجاهدین به عضویت شورای ملی و جبهه متحد تشکیل شده شرط و شروط تعیین می کند. این هم برای مجاهدین از آن جهت که به قول نیابتی آمریکایی ها سالها است با مجاهدین بر سر هژمونی طلبی آنها بر اپوزیسیون چانه می زنند، اما برادر مسعود تن به مسامحه نمی دهد حائز اهمیت است.

این کدها و نشانه ها را که کنار هم بگذاریم، معلوم می شود چرا توپ خانه مجاهدین علیه شاهزاده یک ریز و بی وقفه شلیک می کند. قضیه وقتی جالب تر می شود که این همه نگرانی و خصومت و کینه توزی ها تنها بر اساس توهماتی که گریبان مجاهدین را گرفته، بروز می کند. والا برای هیچکس تردیدی باقی نیست که آمریکایی ها هم بخوبی می دانند گزینه شاهزاده علیرغم داشتن اعتبار و منزلت بیشتری در مقایسه با مجاهدین اما با این حال برای چنان بازی بزرگی مناسبت و سنخیت چندانی ندارد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نشانه های نزدیکی آمریکا به مجاهدین خلق (فرقه رجوی)

رجوی: ما به متن و ظاهر کلمات کاری نداریم هرکس می تواند برای حفظ ظاهر و برای تعادل و دفاع از مواضع خودش متن و کلماتی را که می خواهد ردیف کند

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، پنجم نوامبر 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8727

 

رجوی در طی سی و اندی استیلای بلامنازع اش بر تشکیلات مجاهدین هیچگاه حاضر نشد به وجود تناقضات و تعارضات ناشی از بن بست ها و شکست هایی که نتیجه خودسری ها و کینه توزی ها و تمامیت خواهی او بوده اعتراف کند. اما در پیام ۱۰ شهریور خود به ناگهان و بطور غیر منتظره ای به تناقضات درون تشکیلاتی افرادش در خصوص تخلیه اشرف و از دست دادن مهمترین ظرف استراتژیکی و تشکیلاتی اعتراف می کند. این اعتراف هم فقط به این دلیل صورت گرفت که رجوی واقعا نمی توانست پس از ده سال تاکید و اصرار بر اهمیت استراتژیکی قرارگاه اشرف و شعار مقاومت و ایستادگی که ترجیع بند همه پیام ها اش بود، یکباره و بکلی به فراموشی بسپارد و بدتر از آن و به اذعان خود بتواند تضادها و تناقض های حاصل از آن را که گریبان تک تک تشکیلات را گرفته بدون اعتنا بگذارد و رد بشود. برای همین با اشاره ای کوتاه و اما با تمام اهمیتی که از برای این عقب نشینی قائل بود، با این بیان که:

“جای گفتن ندارد که کندن از اشرف فوق العاده سخت است؛ چرا که اغلب نوشته و ترجیح می دادند که در اشرف شهید شوند. نیازی نیست که هزاران فاکت و گزارش و نوشته و لحظات مجاهدین را در این باره یادآوری کنیم؛ زیرا هر کدام از مجاهدین ناگفته در این تناقض و تعارض کماکان دست و پا می زنند.”

توامان هم به اصطلاح به بروز تضادهای ناشی از آن اشاره می کند و هم از آنجا که قرار نیست این تضادها یقه او را بگیرند، صحبت از مدار بالاتر مطرح نموده و بلافاصله تاکید می کند که:

“جنگ تمام نشده و بقیه آن در لیبرتی در مداری بالاتر ادامه می یابد.”

اما اینکه ادامه این جنگ چه مختصات و شباهت هایی با فاز پیشین دارد، اشاره ای نمی کند. رجوی بخوبی می داند که تخلیه اشرف صرفنظر از هر دستاورد فرضی که برای آن متصور باشد، فی النفسه همه محاسبات او را بر هم ریخته است. آن محاسباتی که به زعم او می توانست ارتش خلع سلاح شده او را در آینده به بازوی بالقوه نیروهای خارجی در منطقه تبدیل کند و یا حداقل اینکه با در نظر گرفتن تحولات غیر قابل پیش بینی و تغییر معادلات بتواند از قابلیت های سوق الجیشی قرارگاه اشرف و خاک عراق با تمامی ظرفیت های اش استفاده کند، با شرایط تازه همه این فرض ها بکل منتفی شده است. اما با این حال نباید از اشاره رجوی به مدار تازه ای که سازمان وارد آن شده بی تفاوت گذشت. در این فاز آنچه حائز اهمیت و مورد تاکید ناظران و تحلیلگران سیاسی است، مدیریت کردن مجاهدین توسط همان اهرم هایی است که رجوی از آنها تحت عنوان مدار بالاتر یاد می کند. در واقع کلیدی ترین بخش این عقب نشینی و نقطه امیدواری رجوی بعد از شکستن ظرف اشرف تکیه به فرصت ها و امکانات و شرایطی است که مستقیم و غیر مستقیم، بی واسطه و با واسطه مدارهای مورد اشاره که در یک کلام جز آمریکا به کس دیگری نمی توان تعبیر کرد، برای او فراهم خواهند کرد.

مجموعه شواهد و قرائن و افشاگری های ناظران داخلی آمریکا بر این امر تاکید و اذعان دارند که آمریکایی ها بر خلاف آنچه در ظاهر امر می گذرد، با مجاهدین وارد تعاملات پنهان شده اند. و دقیقا آنچه باعث شده رجوی با صراحت و تاکید مستقیم بر تناقضات درونی تشکیلات اش اعتراف کند، بخش دوم این اعتراف یعنی بشارت رجوی به اعضای خود برای ورود به فاز و مداری است که موجودیت مجاهدین را از این به بعد با خواستگاه های آمریکا و بعدتر جامعه جهانی بر سر حل بحران هسته ای ایران و استفاده از تمامی پتانسیل ها و اهرم های سیاسی و نظامی رقم خواهد زد. بدون تردید برای آمریکا مجاهدین در چنین آینده ای نقش فعال و مهمی برای آمریکا بازی خواهند کرد. در واقع اگر چه رجوی بر تناقضات درون تشکیلاتی اش اذعان و اعتراف می کند، اما همزمان به آنها متذکر می شود یکی از مختصات فاز تغییر دوران مورد تاکید او همین مدار بالایی است که با آمریکایی ها موضوعیت پیدا می کند. رجوی در بخشی از پیام ۱۰ شهریور خود در واکنش به ابهاماتی که آمریکایی ها در خصوص مواضع شان در بیانیه وزارت خارجه آمریکا یادآور شده اند، می گوید:

“ما به متن و ظاهر کلمات کاری نداریم هرکس می تواند برای حفظ ظاهر و برای تعادل و دفاع از مواضع خودش متن و کلماتی را که می خواهد ردیف کند.”

این بخش از حرف های رجوی بواقع می تواند به طرز رندانه ای بر وجود آن روابط و تعاملات پنهان آمریکایی ها با مجاهدین مهر تایید بزند. این حدس وقتی بیشتر رنگ واقعیت به خود می گیرد که ادله ای که آمریکا برای تصمیم خود ابراز می دارد، نه از حیث حقوقی و نه حتی سیاسی اقناع کننده نیست. با کنار هم گذاشتن این نشانه ها و اشارات و همچنین افشای برخی تعاملات پشت پرده مجاهدین با آمریکایی ها که بعد از اقدام آمریکا بیرونی و افشا شده حالا می توان با صراحت بیشتری نسبت به توافقات پشت پرده آمریکایی ها با مجاهدین اظهار نظر کرد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آیا مجاهدین به اهرم فشار آمریکا علیه ایران تبدیل می شوند؟!

این تصور که آمریکا می تواند مجاهدین را از نو احیا کند و با مارک یک سازمان سیاسی هویت تازه ای بدهد، از بنیاد غلط است

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، شانزدهم اکتبر 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8712

 

نشانه های آشکاری بر این ادعا تاکید دارد که رویکرد آمریکا به مجاهدین علیرغم ادعاهای غیر رسمی آمریکا مبنی بر بی اعتمادی به مجاهدین، اما سمت و سوی آینده آمریکا به مجاهدین استفاده ابزاری در جهت فشار بر ایران از یک سو و تبدیل مجاهدین به یک تروریسم هدایت شونده در راستای منافع آمریکا در منطقه و ایران است. اینکه چنین ادعاهایی از سوی برخی ناظران و تحلیگران مستقل از سیاست بازی های رایج دو جناح آمریکا تا چه اندازه مستند می باشد، صرفنظر از این ادعاها آنچه این نظرگاه ها را به واقعیت امر نزدیک می کند، تناقضات برآمده از مواضع آمریکا در توجیه خارج کردن مجاهدین از لیست تروریستی است. این گمانه زنی ها وقتی قوت می گیرد که آمریکایی ها قادر به ارائه توضیحات قانع کننده و دلایل همسو و باورپذیر نیستند؛ از سویی دیگر دلایل و اسناد ارائه شده و تحلیل صاحب نظران آمریکایی و افشای برخی تعاملات میان جناح های آمریکایی و اجماع آنها بر سر استفاده از قابلیت های سازمان در راستای آنچه تامین منافع ملی آمریکا گفته می شود و همچنین تلاقی این اتفاقات با شدت تحریم های آمریکا بر علیه ایران و متعاقبا بحث بر سر تشدید این فشارها و از سوی دیگر تلاقی این اتفاقات با انتخابات آتی در آمریکا و نیاز اوباما به حل چالش اش با ایران تمامی در راستای چنین گمانه زنی هایی قابل تامل است.

این که بخواهیم مجاهدین را به واقع از معادلات آمریکا بر سر چالش اش با ایران نادیده بگیریم ساده انگارانه است؛ به این دلیل که اگر بپذیریم آمریکا حتی برای حل مسالمت آمیز چالش هسته ای اش با ایران نخواهد تن به گزینه نظامی بدهد، معنی اش این است که مجاهدین حداقل در کوتاه مدت می توانند به عنوان اهرمی سیاسی برای فشار به ایران بکار گرفته شوند. اینکه چنین محاسبه ای در عمل تا چه اندازه کارآمد و راهبردی خواهد بود، چندان مهم نیست؛ مهم این است که آمریکا تلاش می کند از تمام قابلیت ها و اهرم های سیاسی اش برای حل معضل هسته ای با ایران استفاده کند. هر چند در ماهیت امر خود به بیهودگی و ناکارآمدی چنین ابزاری باور داشته یا نداشته باشد. اما آنچه آمریکا در این معادلات نادیده می گیرد، عمیق تر کردن فاصله های موجود میان دولت ایالات متحده آمریکا با مردم ایران است. شاید به زعم آمریکا همینکه مردم ایران دچار بحران های اقتصادی و معیشتی زندگی شده، برای اعمال و جا انداختن برخی تغییرات و تعویض نگرش ها نسبت به مجاهدین در نزد مردم ایران کافی باشد. به این معنی که بتواند آن پایگاه نداشته مجاهدین در ایران را به نوعی بازسازی و به اعتماد و یا حداقل تن دادن به جایگزینی ناگریزانه به گزینه مجاهدین بدهد. اما مشکل این محاسبه این است که مردم ایران پیش تر از جمهوری اسلامی عبور کرده باشند، سالها پیشتر گزینه ای به نام مجاهدین را بکلی حذف کرده اند. این رویکرد به یک معنی فرجام و نتیجه ای جز یک کاسه کردن آمریکا و مجاهدین و همسو دیدن آنها از نگاه مردم در جنایاتی که علیه مردم و منافع ایران انجام شده، نتیجه ای نخواهد داشت.

این ارزیابی البته تنها در صورتی است که آمریکایی ها نخواهند از عنصر زور و فشار برای تحمیل احتمالی مجاهدین به مردم ایران استفاده کنند. در غیر این صورت، صورت مسئله از آنچه هست بدتر و پیچیده تر و به موازات آن چالش آمریکا با مردم ایران وارد فاز تازه ای خواهد شد؛ که به بی اعتمادی کامل و بازسازی روحیه آمریکاستیزی در مردم ایران منجر و تشدید خواهد شد. اگر به تصور آمریکا و آنگونه که برخی تحلیگران تاکید کرده اند؛ آنها در پی هویت دادن جدیدی به مجاهدین و از نوع ارتش آزاد به اصطلاح سوریه است، باید بداند بعد از اشتباه در خارج کردن نام مجاهدین از لیست، مهلک ترین اشتباهی که می تواند دچار بشود مسلح کردن دوباره مجاهدین و دادن امکان تحرکات نظامی به آنها است. گو اینکه آمریکا در این محاسبات نفعی حاصل نخواهد کرد که به نوعی پرنسیب های جهانی و موقعیت خود را در همین اندازه و وزن حداقلی اش در نزد برخی دولت ها و ملتها نیز از دست خواهد داد. این تصور که آمریکا می تواند مجاهدین را از نو احیا کند و با مارک یک سازمان سیاسی هویت تازه ای بدهد، از بنیاد غلط است. اثبات این ادعا که به نظر می رسید به گذشت زمان نیاز دارد، اما با نیم نگاهی گذرا به مقالات و مواضع سایت های سازمان درباره اتفاقات اخیر نشان می دهد، آنها از همین حالا در پی چه خواب و خیال هایی هستند. وقتی رهبری سازمان آشکارا بر بی حیثیت کردن حقوقی و سیاسی آمریکا در صحنه بین المللی و ناگزیری آن در تن دادن به خارج کردن مجاهدین از لیست تروریستی آمریکا اصرار دارد و آن را به منزله یک کارزار سیاسی و به دنبال آن حقانیت مواضع تاریخی – ایدئولوژیکی – سیاسی و تشکیلاتی مجاهدین به خورد اعضای خود می دهد، بدیهی است تصورات آمریکا با هر میزان رندی و هوشمندی در نهایت چیزی که عاید آنها خواهد کرد بن بست تازه ای خواهد بود که این بار برای خروج و حل آن حتی بازگرداندن دوباره مجاهدین به لیست تروریستی نیز افاقه نخواهد کرد. مگر اینکه بپذیریم آنچه مجاهدین در این روزها مطرح می کنند بر اساس توافقات نانوشته ای می باشد که بنا به مصلحت هایی که دو طرف تشخیص داده، باید وجه بیرونی آن روابط پشت پرده را استتار کند. این که این معادلات و گمانه زنی ها تا چه اندازه قابل اعتنا می باشند، قطعا به موازات داده های سیاسی به گذشت زمان و تحولات و اتفاقات آینده نیز گره خورده است.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

داستان مجاهدین خلق (فرقه رجوی) و آمریکا

به نظر می رسد آمریکایی ها هیچگاه با چنان دشمن ایدئولوژیکی خود تا این اندازه تحقیر آمیز برخورد نکرده باشند

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، چهاردهم اکتبر 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8706

 

داستان سازمان مجاهدین که حالا کم و بیش آخرین برگ های آن در حال ورق خوردن است، از جهت پدیدارشناسانه داستانی کم نظیر و از جهاتی هم منحصر و البته هم متاثر کننده است. این داستان مثل همه داستان های کلاسیک اول اش از تقابل قهرمان و ضدقهرمان شروع شد. در صورت ظاهر یک سوی این داستان آدم خوب ها یعنی همین مجاهدینی قرار داشتند که به تاسی از آموزه های ایدئولوژیکی و اعتقادی خود قرار بود آدم بدها را از سرراه جامعه بردارند تا آنها در سایه عدالت و آزادی به کمال برسند. موضوع اصلی و کشمکش دراماتیکی داستان را همین تقابل کلیشه ای نیکی و بدی و زشتی و زیبایی و … رقم می زد. سوی دیگر این داستان آمریکایی های ضدقهرمان بودند. اما انگار بر خلاف همیشه و معمول قرار نبود این ضدقهرمان ها، قهرمان های داستان را بطور فیزیکی نابود کنند. بر خلاف کشمکش های معمول در این گونه ها که ضدقهرمان ها تا آنجا که دست شان برسد بر سر قهرمان ها بمب و گلوله می ریزند، اما ظاهرا ضدقهرمان این داستان بر خلاف کلیشه های معمول قرارش بر این بود که بدتر از روش های معمول از قهرمان داستان انتقام بگیرد. بدترین انتقام این بود که این ضدقهرمان می خواست مجاهدین قسم خورده در کمین خود را به بدترین شکل ممکن مجازات کند. نیازی به بازخوانی این پروسه مجازات نمی بینم. فقط به همین اندازه اشاره کفایت می کنم که آن قهرمان های داستان ما اشاره امروز به کسانی تبدیل شده اند که به ستایش و مجیز ضدقهرمان داستان مشغول هستند.

این پروسه از آنجا که قهرمان داستان ما دایه یکه تازی و نادر بودن در تاریخ بشریت بود، و هیچ جریان و تفکری را نه در سطح خود که عمدتا به سخره و به دیده حقارت و عقب ماندگی نگاه می کرد، بسیار جالب می نماید. این طفل ظاهرا گریزپا و غیر قابل انعطاف و سخت سر و دژ تسخیر ناپذیری که مدعی بود به یمن کشفیات ایدئولوژیکی اش از همه جلوتر و متکامل تر و باهوش تر و … است، امروز کارش به جایی رسیده است و در واقع آمریکایی های جهانخوار کارشان را به آنجا کشانده اند که آنها را به توپ بازی خود تبدیل کرده اند. آنها را به ابزاری برای تحقیر و تفریح خود تبدیل کرده اند. به گمانم آمریکایی ها هیچگاه با چنان دشمن ایدئولوژیکی خود تا این اندازه تحقیر آمیز برخورد نکرده باشند. برای آمریکایی ها بر اساس آنچه تجربه های تاریخی به ما نشان می دهد همیشه و همواره از میان برداشتن گروه های ضدامپریالیست عمدتا با روش زور و فروپاشی توام بوده است. با نفوذ دادن به درون، یا اعمال شیوه های پلیسی و … اما اینکه تشکیلاتی آنچنانی را به گونه ای دچار مسخ شدگی کنند که همچون دست آموزان به هر ساز آنها برقصند از آن دست اتفاقاتی است که فقط در مورد مجاهدین ضدامپریالیست نادر این قرن اتفاق افتاد. این ضد امپریالیست های پیچیده ثابت کردند آنگونه که این سازمان مدعی بوده نه آنچنان پیچیدگی داشته و نه حتی آنچنان توان از جان گذاشتن صادقانه بر سر آرمان های بنیانگذاران را داشته است. آن بنیانگذاران سازمان که در ردیف جوخه های اعدام شاه با شعار مرگ بر آمریکا به مرگ خوش آمد گفتند، هیچگاه تصور نمی کردند که ادامه دهندگان راه آنها اگر چنین ادعایی درست باشد، روزی اینگونه زبونانه و حقیرانه در مقابل کنگره و محافل آمریکایی همان جوخه ها را اما نه به قصد هماوردی که برای پذیرش توبه و انابه ردیف خواهند کرد.

اگر بنیانگذاران روزی در مقابل بیدادگاه های شاه فریاد می زدند، اگر صدبار دیگر در موقعیت انتخاب قرار گیرند، باز همان راه و مسیر منتهی به امروز را انتخاب خواهند کرد، هیچگاه تصور نمی کردند، این مدعیان تا اندازه ای زبون و حقیر بشوند که حتی از تقویم آنها به انگیزه گوشه چشم ملاطفتی عبور کنند. داستان مجاهدین داستان عجیبی است. از این رو که تصور چنین فرجامی برای آنها غیر ممکن می نمود، از این رو که برای خیلی ها درک وضعیت امروز آنها همچون کابوسی است که قادر به باور آن نیستند. برای سازمانی که روزی تمام افتخارش ترور مستشاران آمریکایی بود، برای سازمانی که روزی همه هم و غم اش ویران کردن هر نماد و نشانی از آمریکا بود، برای سازمانی که همه رویای اش تبدیل ایران به ویئتنامی دیگر برای آمریکا بود، برای سازمانی که هیمنه آن ولو در کوتاه زمانی پشت آمریکایی ها را می لرزاند، برای سازمانی که فلسفه حیات و ممات خود را در نابود کردن امپریالیست تعریف می کرد، و … دانستن و خواندن این داستان و فهم این اندازه حقارت و زبونی حتما تا سالها بعد از فروپاشی و نابود شدن هم خواندنی خواهد بود.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تاملی بر ادعاهای مریم رجوی

توهمات یک تروریست

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، هشتم اکتبر 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8686

 

پیشتر طی یادداشتی “پیامدهای احتمالی خروج سازمان از لیست تروریستی وزارت امور خارجه” درباره پیامدهای خروج مجاهدین از لیست تروریستی تاکید شده بود که :

“این امکان وجود دارد که خروج سازمان از لیست تروریستی آنها را وارد فاز تحرکات داخلی و این بار با تاکید بر هویت سازمانی خود بکند. این اقدام به پشتوانه دو اتفاق قابل گمانه زنی است. اول خروج از لیست تروریستی و دوم ادعای پوششی کنار گذاشتن مشی مسلحانه و روی آوردن به مبارزه به اصطلاح مدنی.”

پس از طرح این ادعا از سوی برخی در سایت های سازمان حالا مریم رجوی با شفافیت و تاکید بیشتری روی این موضوع زوم نموده است. وی در این رابطه به خبرنگار آسوشیتدپرس می گوید:

“با توجه به داشتن تأییدیه سلامتی کامل در کشورهای غربی، رژیم ایران دیگر در آینده بهانه یی برای اقدام علیه سازمانی که توسط آمریکا تروریست محسوب می شد، ندارد.”

این گزاره بیش از هر چیز به آیتم های طنز شبیه است. این که مریم رجوی می گوید با توجه به داشتن تأییدیه سلامتی کامل، ناخواسته آدم را یاد کارت سلامت کودکان برای ثبت نام در مدارس و یا مراکز پیش دبستانی در ایران می اندازد. شاید هم در غایت امر منظور مریم رجوی تداعی همین معنی باشد. گرفتن کارت سلامت از آمریکا برای حضور سیاسی در ایران!! حالا اینکه آمریکا در چه مرتبه و جایگاهی است که برای امثال مجاهدین کارت سلامت صادر کند بماند؛ آن هم در حالی که به تاکید بیانیه وزارت خارجه آمریکایی ها خودشان نه هنوز کارت سلامت مجاهدین را بابت ترور مستشاران آمریکایی باور کرده و نه حتی حاضر است به مصلحت هم شده عجالتا به روی خود نیاورد.

در واقع این ادعای مریم رجوی مصداق همان ضرب المثل ایرانی ها است که می گویند فلانی از کیسه خلیفه می بخشد. اما سوای این جنبه های طنزگونه و مزاحی که ایشان فرموده اند باید یادآور شویم این ادعا از دو جهت حائز اهمیت است. اول اینکه آیا عدم حضور مجاهدین در تحرکات مدنی و سیاسی داخلی ایران به صرف حضور مجاهدین در لیست تروریستی بوده یا دلایل دیگری بر آن مترتب بوده است.؟ مریم رجوی مثل همیشه مشغول فرافکنی است. او بهتر از هرکس می داند که اعضای سازمان سالها است به فرموده رجوی برای فرار از عدالت و نفرت مردم از ایران گریخته اند.

اهمیت موضوع برای رجوی تا جایی بود که گفته بود هیچ مجاهد خلقی در ایران باقی نماند و اگر بماند مجاهد خلق نیست. به یک معنی در طی این سالها مجاهدین به جز مواقعی که برای انجام اقدامات تروریستی لازم بوده هیچگاه جرات رفتن به ایران و به عنوان یک شهروند را نداشته اند. حتی رجوی تا جایی پیش رفت که تردد به ایران را برای پناهندگان حتی غیر مجاهد مرز سرخ تعیین کرد. پس به یک معنی در تمام این سالها اساسا مجاهد خلقی در ایران نبوده که بخواهد اعلام موجودیت بکند. و این موضوع فارغ از محدودیت های قانونی اساسا به این باور از سوی مجاهدین و رهبران آنها بر می گردد که آنها محل اعرابی در داخل ایران ندارند که اگر ذره ای به داشتن پشتوانه مردمی باور داشتند، در انتظار حکم خانم کلینتون برای حضور در عرصه های داخلی نمی ماندند؛ و اگر ادعای مریم رجوی را باور کنیم، ناگزیر باید بپذیریم که مجاهدین مشروعیت فعالیت های خود را نه از مردم ایران که ادعا می کنند نماینده آنها هستند که از وزارت خارجه آمریکا می گیرند! و باید سوال کرد این چه مقاومتی است که پیش از اتکا به اراده مردم به اراده آمریکا بسته است. راست اش این شکل طرح صورت مسئله و نتیجه گیری از سوی مریم رجوی آدمی را ناخودآگاه به یاد مبارزات!! سازمان در زمان صدام و حضور در عراق می اندازد. مبارزه ای که از اساس نه قائم به مردم که متکی به عنصر خارجی یعنی صدام بود؛ متکی بود به سازوکارهای مالی و نظامی و اطلاعاتی و … چنانچه در همان زمان هم رجوی بارها اعلام کرده بود ما با صدام پیوندهای خونی، عقیدتی و استراتژیک داریم، و اینکه بود و نبود ما به همدیگر گره خورده است. حالا هم وضعیت مجاهدین و استدلال آنها کم و بیش به آن دوران شبیه است. با این تفاوت که این بار بر خلاف صدام آمریکایی ها بخوبی می دانند که مجاهدین در خصوص چنین حضور سیاسی در داخل ایران فقط لاف می آیند.

اگر یاد داشته باشیم مجاهدین با همین منطق در کنار صدام قرار گرفتند. با این تفاوت که در آن زمان به ضرورت وضعیت جنگی گفتمان غالب خشونت ورزی و تروریسم بود. و اما امروز با ملاحظاتی که گذشت زمان پیش روی سازمان گذاشته، این گفتمان علی الظاهر تغییر یافته اما ماهیت اش کماکان همانی است که بوده است.

به قولی وقتی مریم رجوی می گوید: “موازنه قدرت تغییر خواهد کرد، برای مثال اولین پیام آن برای مردم ایران آن خواهد بود که دیگر از افزایش فعالیت ها و افزایش تظاهرات ترسی نخواهند داشت!” به قولی این تصور که حمایت احتمالی وزارت خارجه آمریکا از مجاهدین موازنه قوا را به سود آنان عوض می کند به چه معنا است؟ آمریکا چگونه و با کدام مکانیسمی می تواند برای تغییر موازنه قوا در ایران به سود مجاهدین دخیل باشد؟

در این باره بیشتر سخن خواهیم گفت.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ببخشید، این ها کدام مجاهدین خلق هستند؟!!

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، سی ام سپتامبر 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8657

 

این روزها شاهد پیام های تبریک بی وقفه ای خطاب به مریم و مسعود رجوی هستیم. اما ورای این غوغاسالاری حقیقت امر چیست و این همه هیاهو برای چیست؟ مجاهدین می گویند برای این است که پس از پانزده سال کارزار اتکت تروریستی از روی آنها برداشته شده است. راه بندان برای مقاومت که همان نام مستعار رجوی است برداشته شده و مسیر تحقق دموکراسی و آزادی برای آنها هموار شده است. آیا همه حقیقت همین است که مجاهدین ادعا می کنند؟ برای رمز گشایی از این شور و فتور مثل همیشه چاره ای نیست مگر اینکه به عقب برگردیم. به حداقل سه دهه گذشته و از دهه شصت شروع کنیم. دهه ای که مجاهدین آکنده بودند از شور عملیات مسلحانه که از راس تا ذیل جامعه ایران را هدف قرار داده بود. از خط و نشان ها و شرط و شروط شداد و غلیظی که رجوی برای رقبای سیاسی خود ترسیم می کرد. مبنی بر اینکه هرکس به چیزی جز مبارزه قهرآمیز مسلحانه آن هم در چارچوب مصوبات شورای ملی مقاومت او و با تاکتیک مبارزه چریکی شهری و به رهبری او و هژمونی مجاهدین تن ندهد خائن است و در نهایت از قافله قدرت سیاسی عقب خواهد ماند و دست اش از تقسیم قدرت کوتاه خواهد ماند.

در آن سالها رجوی با هر عملیات مسلحانه انقلابی که حتی در سطح مردم عادی و کوچه و بازار انجام می داد، یک بیانیه مفصل منتشر می کرد و خبر از فتحی عظیم می داد. به صغیر و کبیر رحم نمی کرد و هر که را دست اش می رسید به صرف اینکه ته ریشی داشت می کشت و بعد توجیه و تئوری برای آن پیدا می کرد. در آن سالها هر که به رجوی می گفت زدن مردم عادی در هیچ فرهنگ مبارزاتی معنی مقاومت مسلحانه نمی دهد بلکه مصداق بارز تروریست و آدمکشی است، رجوی برای او از توبره مارگیری اش اتهام و سندی بیرون می آورد و طرف را ذوب می کرد؛ این رویه ادامه داشت تا اینکه رجوی خودش شیرفهم شد دستگاه اش نه تنها کم آورده که از اساس و پایه همه محاسبات اش غلط اندر غلط بوده است. اینجا بود که نبوغ اش گل کرد و گفت تا حالا ما نقش عنصر خارجی را در دستگاه مان لحاظ نکرده بودیم و از این به بعد باید آن را وارد محاسبات مان کنیم. نقش عنصر خارجی را در آن زمان صدامی بعهده داشت که چند سال پیشتر همین رجوی بدفعات خطاب به او در پاسخ به ادعای آزاد کردن مردم ایران گفته بود، کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی، اما به یکباره یادش آمده این صدام آنقدرها هم دیکتاتور نیست. حالا که دشمن دشمن من است چرا نتواند دوست من باشد. با این معادله کلیشه ای رفت به عراق و گفت از این به بعد هیچ مجاهد خلق مگر در عراق موضوعیت و موجودیت و مشروعیت نخواهد داشت. رفت تا آتش ها برفروزد. برافروخت آتش ها اما بر سر مردم آن هم با هواپیماهای عراقی و خمپاره زنی به مناطق مسکونی و موشک باران شهرهای مرزی و ….

دنیا تازه داشت می فهمید رجوی چه هیولایی است. برای مهارش چاره ای نداشت جز این که حداقل اذعان بدارد اینها تروریست هستند. آن هم پس از قربانی گرفتن دهها هزار نفر در ایران. صدام رفت و مجاهدین بدون کمترین انتفاعی از عنصر خارجی خلع سلاح شدند و دست شان برای ترور بسته شد. حالا رجوی مانده بود، بدون صدام و انزوای ناشی از حضور در لیست های تروریستی دنیا و بدون سلاح. باز شاخک های اش بکار افتاد و اینبار کشف کرد آن عنصر خارجی باید خودش پای اش به اندازه کافی روی زمین سفت بند باشد تا بتواند دست او را بگیرد. آن هم وقتی توسط همان عنصر خارجی هم خلع سلاح شده هم تروریست معرفی شده و هم اینکه مثل صدام دشمن دشمن او است. پس می تواند دوست او هم باشد. برای جلب اعتماد این دوست و عنصر خارجی تازه باید که اول ثابت می کرد تروریست نیست و اگر ترور هم کرده و آدم هم کشته برای تحقق دموکراسی مدل آمریکایی بوده است. برای همین رفت در فاز کارزار معروف اش برای بیرون آمدن از لیست های تروریستی، گفت تا حالا اشتباه می کردیم به صدام و شاه حسین و امثال اینها دخیل می بستیم، اینها خودشان سرشان به جای دیگر بسته است و بدون اراده آنها آب هم نمی خورند. و اگر هم بخورند به سرنوشت صدام دچار می شوند. برای همین رفت به فاز دخیل بستن به آمریکایی که پرونده مجاهدین از دهه ۷۰ میلادی زیر بغل اش بود و مترصد بود که انتقام مستشاران آمریکایی اش در چند دهه پیش از مجاهدین بگیرد.

حالا زمان، زمان التماس و دعای رجوی و ناز و کرشمه های آمریکا بود. زمان بالا آوردن رجوی و بی اعتنایی و زدن به کوچه علی چپ از سوی آمریکا که عجالتا شما را بجا نمی آورم. اینها در حالی اتفاق می افتاد که آمریکا رجوی را بی دست و پا کرده بود و در جایی به نام قرارگاه اشرف آچمز کرده بود. اما رجوی به گمان خودش تصور می کرد اینها بمب های ساعت شمار و ثانیه شماری هستند که آمریکایی ها از ترس آنها هم شده به ساز او خواهد رقصید و او را از لیست تروریست ها خارج خواهد کرد. رجوی حداقل ده سال گذشته را صرف این کارزار کرده تا از لیست تروریستی خارج شود. آن سازوکارها و کارزار افاقه نکرد تا اینکه آمریکا برای اش شرط گذاشت که اگر از اشرف بروی از لیست خارج می شوی. اشرف هم تخلیه شد و حالا شور و فتور رجوی از آن جهت است که به سه دهه پیش برگشته است. به نقطه صفر. به جایی که همه به او می گفتند صلاح ات در این است که سلاح ات را زمین بگذاری و بروی حزب سیاسی درست کنی و اگر هم نیمچه صداقتی برای ادامه مبارزه داری آن را در بسترهای سیاسی و مدنی صرف کنی. اما او سرکشانه و از روی غرور و خودبزرگ بینی و نخوت تفنگ اش را نشان می داد و هل من مبارز می طلبید.

امروز این همه شور و فتور برای این است که رجوی به نقطه سال ۶۰ برگشته است. و این برای رجوی که وعده سرنگونی سه یا چهار ماهه و بعد شش تا یکساله و بعد سه تا پنج ساله و بعد پنج ساله و بعد دوباره سال به سال می داده، تبدیل شده به یک پیروزی. و این پیروزی را آنقدر بزرگ می کند تا همه یادشان برود اصل صورت مسئله چه بوده و انگار که آقای رجوی از اول موضوع کارزارش خارج شدن از لیست تروریستی بوده است. با این اوصاف تصور می کنم باید کمی به حافظه مان فشار بیاوریم تا این مجاهدین را بشناسیم. برای درک این مهم بهتر است با طرح چند سوال مروری تیتروار به گذشته و حال و آینده سازمان بیندازیم.

آیا این مجاهدین همان مجاهدینی نیستند که قریب دو دهه بر سر رقبای سیاسی خود فریاد می کشیدند که تنها راه براندازی و سرنگونی فقط و فقط مبارزه قهرآمیز مسلحانه یعنی همان بزن دّروهای تروریستی است. آنگونه که حتی پیش از آن که آمریکایی ها و اتحادیه اروپا نام تروریست بر مجاهدین بگذارند، این رقبای چپ اندیش چریک های فدایی خلق بودند که مجاهدین را تروریست لقب دادند.

آیا آن مجاهدین مصر به قهر و ترور و خشونت، همین مجاهدینی نیستند که طی پانزده سال گذشته به آمریکا و اتحادیه اروپا و دول اروپایی عریضه نویسی و عرض حال و التماس و صدقه و فدیه و پیش کش و رشوه و ندامتنامه می دادند و می بردند که ما تروریست نیستیم و لطفا ما را از لیست های خود خارج کنید.

آیا این مجاهدینی که امروز برای به رسمیت شناخته شدن به عنوان یک اپوزیسیون سیاسی دست و پا می زنند، همانی نبودند که طی سی و اندی سال گذشته هرگونه راه حل سیاسی و اپوزیسیون سیاسی سازی را نکوهش و شماتت و تهدید و متهم به مزدوری و همدستی با جمهوری اسلامی می کردند و تا جایی پیش رفتند که حتی رفتن به ایران را به مرز سرخ با جمهوری اسلامی تبدیل کردند. آیا این مجاهدین همان کسانی نخواهند بود که برای به رسمیت شناخته شدن اپوزیسیون سیاسی دست کم ۱۵ سال آینده را باید پادویی و التماس کنند تا بتوانند جای خود در میان سایر اپوزیسیون خارج نشین باز کنند و از سوی آنها به رسمیت شناخته شوند.

آیا این مجاهدین همینی نخواهند بود که بعد از این ۱۵ سال هم دست از پا درازتر با عینک و عصا و سمعک و این بار بدون دفتر و دستک آفتاب نشین حاشیه پارک های تایمز و سن و … خواهند شد.

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد