_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________
" کانون قلم"
سیزده بدر، جشن آب و سبزه
02.04.2007 محمود کویر در تهیه این نوشته از پژوهش های استادان گرانقدر ی که نامشان و نام اثرشان آمد بهره گرفته ام. کوشیدم تا نگاه و نوشته های آنان را بیاورم و اگر خویشتن نیز در این زمینه ها نگاه و سخنی دارم بیان کنم. سپاس و آفرین بر همه ی آنان که در نگه داشت و پژوهش فرهنگ ایران کوشیده اند. سپاس و آفرین بر استادان ارجمند: بهرام بیضایی. محمود روح الامینی. مهرداد بهار.رضا مرادی غیاث آبادی.ذبیح بهروز. کتایون مزداپور. هاشم رضی. جعفر شهری. علی بلوکباشی. کوروش نیکنام و… که این نوشته در درجه ی نخست خرمنی است از گل هایی که آنان فراهم آورده اند. سیزده بدر، جشن آب و سبزه بر این گمانم که بیش از پنج هزار سال پیش، مردمانی بین رودهای آمو و سیر از یکسو و از سویی اروند رود زندگی می کردند. این مردمان که در بلخ و بخارا، سیستان( شهر سوخته)، گیلان و کردستان( زیویه) و کاشان( سیلک) تمدن های باشکوهی بر پا کرده بودند، همین ایرانیان بودند و هستند. آنان سپس به جاهای دیگر این زمین کوچیدند و اساس باورها و اندیشه ها و اساتیر خویش را در جهان پراکندند، یعنی که افسانه کوچ آریاها از سیبری به جنوب و هند و ایران، باید برعکس بوده باشد. این ایرانیان بودند که به سوی شمال کوچیدند و اندیشه های والا و انسانی خویش را به هر سوی بردند. در این نوشته کوشیده ام تا به گوشه ای از این باورها نگاهی داشته باشم: ریشه های تاریخی و اساتیری سیزده به در سیزده به در در جهان بازی ها و آیین های سیزده به در حاجی فیروز و داستان وی بنا به باورها ی همین ایرانیان کهن: انسان ایرانی گمان می برد که عمر جهان ۱۲ هزار سال است و در پایان آن، جهان به پایان خواهد آمد و هستی به سوی نور و جاودانگی رهسپار می شود. مهرداد بهار، نیز ضمن نقل افسانه ای یادآور می شود که « توجیه اساتیری سال دوازده ماهه بر اساس عمر دوازده هزارساله هستی، بهترین توجیهی به نظر می رسید که در چارچوب اعتقادات کهن می گنجید». بهرام فره وشی نوشته است که : در اساتیر ایرانی عمر جهان ۱۲هزار سال است و عدد ۱۲ از بروج دوازده گانه گرفته شده است و پس از این دوازده هزار سال دوره جهان بسته می شود و انسان هایی که در جهان هستی، وظیفه آنها جنگ در برابر اهریمن است، پس از این دوازده هزار سال، بر اهریمن پیروزی نهایی می یابند و با ظهور سوشیانت ،آخرین نیروی اهریمن از میان می رود و جنگ اورمزد بر ضد اهریمن با پیروزی پایان می یابد . به نوشته او جشن های دوازده روزه آغاز سال نیز با این سال دوازده ماهه و دوره دوازده هزار ساله عمر جهان مربوط است. انسان آنچه را در این دوازده روز پیش می آمد، سرنوشت سال خود می انگاشت. از پیش از نوروز انواع دانه ها را می کاشتند و هردانه ای که در طی این دوازده روز بهتر رشد می کرد، آن دانه را برای کاشت آن سال به کار می بردند و گمان داشتند اگر روزهای نوروزی به اندوه بگذرد، همه سال به اندوه خواهد گذشت. به این ترتیب همانگونه که پس از دوازده هزار سال، جهان به پایان می آمد و آشفتگی نخستین باز می گشت، دوازده روز جشن نوروز نیز، یک روز آشفتگی در پی داشت و آن روز، روز سیزده نوروز بود.
مهرداد
بهار می نویسد: « نحسی سیزدهم عید نشان فروریختن واپسین جهان و نظام آن بود
». اما باید دانست که از سوی دیگر در پایان این دوازده هزار سال است که
اهریمن نابود می شود و هستی در نور و جاودانگی در می شود و پس نباید نحس و
شوم شمرده می شده است. اما بعدها با افزودن افسانه هایی از سامیان و تازیان
و تورات بر این شومی پای فشردند.
محمود روح
الامینی، شباهتی میان سیزده بدر و برخی از رسم های
کاتارها(بازماندگان مانویان در اروپا) می بیند و گمان می کند که این هر دو
شاید ریشه مشترک باستانی داشته باشد. او در کتاب «آیین ها و جشن های کهن در
ایران امروز» می نویسد: «کاتارها در روز عید «پاک» (که برخی از سال ها به
رو سیزده فروردین نزدیک است) از خانه بیرون آمده و روز را در دامن صحرا و
کنار کشتزار می گذرانند، و برای ناهار با خود تخم مرغ می برند، در این روز
پنهان کردند تخم مرغ در گوشه و کنار و پیدا کردن آنها سرگرمی کودکان است.
سه شباهت، یا سه ویژگی مشترک این دو عبارت اند از: آغاز محاسبه هر دو از
آغاز بهار. در روز سیزده و عید پاک کاتارها به صحرا و دامان طبیعت می روند
. بازی و سرگرمی کودکان با تخم مرغ فقط در روزهای عید بهاری رسم است نه فصل
های دیگر سال» برخی از پژوهشگران، به نحسی سیزده باور ندارند و می گویند که چنین چیزی در ایران باستان وجود نداشته و عدد سیزده مانند همه روزهای دیگر خجسته بوده و نام روز سیزدهم هر ماه « تیر » نام داشته و در سیزده تیر ماه که نام ماه و روز برابر می شده، جشن « تیرگان » برپا می شده است که جشنی بزرگ مانند مهرگان بوده است. سیزدهم ماه فروردین، روز شادی و پاسداری از طبیعت بوده است. در بیشتر آیین ها و باورها کوشیدند تا اندیشه گرامی بودن عدد دوازده را از ایرانیان گرفته و با دین و مذهب پیوندش دهند. عدد دوازده علاوه بر آن دوازده روز، نشان ماه های سال و نیم روز نیز بوده است و همواره پس از پایان آن سالی یا روزی نو آغاز می شود. در پایان دوازده هزار سال نیز جهان به سوی نور و جاودانگی می رود، پس سیزدهمین روز اولین ماه سال، روز جشن و دست افشانی و پایکوبی همگان بر دامان طبیعت بوده است. دنباله این جشن هنوز در پاره ای مناطق ایران از جمله مازندران وجود دارد و به « تیر ماه سیزده شو » ( شب سیزدهم تیرماه ) شهرت دارد. سیزدهم فروردین که بر اساس نام گذاری روزها در ایران قدیم به روز « تیر » موسوم بود، به ایزد باران تعلق داشت. در آیبین مزد یسنا و در باور مردم پیش از زرتشت، این ایزد همواره با دیو خشکسالی در مبارزه است. اگر پیروز شود باران می بارد و چشمه ها می جوشد و رود ها جاری می شود، وگرنه، خشکسالی حاکم خواهد شد. کورش نیکنام در « آئین ها و مراسم سنتی زرتشتیان » می نویسد: در ایران باستان پس از برگزاری مراسم نوروزی و هنگامی که سبزه از زمین می رویید و گندم و حبوبات سبز می شد، در روز سیزدهم که به ایزد باران تعلق داشت، مردم به دشت و صحرا و کنار جویبار ها می رفتند و به شادی و پایکوبی می پرداختند و آرزوی بارش باران می کردند.
شاید
قدیمیترین نوشته ای که به نحوست سیزده اشاره کرده، آثار الباقیه ابوریحان
بیرونی باشد که تنها روز سیزدهم تیر ماه را منحوس خوانده است و نه سیزده
بدر را. ذبیح بهروز این جشن را جشنی کهن و آریایی میداند و روز سیزده نخستین نوروز را سال مبدا گاهشماری ایرانی شمرده است. ادوارد یاکوب پولاک، نویسنده سفرنامه ایران و ایرانیان در شرحی که درباره نوروز نوشته است، از مراسم سیزده بدر نوروز نیز یاد می کند و می نویسد، سرانجام روز سیزدهم، یعنی آخرین روز عید فرا می رسد. مطابق با یک رسم کهن گویا تمام خانه ها در چنین روزی در معرض خطر ویرانی هستند. به همین دلیل همه از دروازه شهر خارج می شوند و به باغ ها روی می آورند. بازی های سیزده بدر عبارت بود از: الک دولک. توپ بازی. تاب. گرگم به هوا. عمو زنجیر باف. طناب کشی. کشتی های محلی. بازی چلتوپ، شبیه بازی الک دولک است. با این تفاوت که با یک چوب به توپ زده می شد و توپ آن نوع مخصوصی به اندازه نارنج بود. این توپ ها را از رزین درشکه و کالسکه و لاستیک رویی اتومبیل درست می کردند، یک روکش گلیم مانند بر آن می بافتند و به آن می گفتند «قنبلستیکی». غذا ها : کوکو سبزی . کوکو سیب زمینی . آش رشته.
در میان
جشن و شادی مردم، بار دیگر حاجی فیروزها، لوطی ها و مطرب ها با دف و تنبور
پیدایشان می شد و در میان مردم می چرخیدند و شادی می پراکندند. در دشت و باغ های یزد دختران می خواندند: سیزده به در ، سال دگر. بچه بغل. خونه ی شوهر مردم تهران به نوشته جعفر شهری در کتاب تهران قدیم برای سیزده به در از شهر خارج می شدند: جعفر شهری در کتاب خود”تهران قدیم” به این محل ها چنین اشاره کرده است: یکی از بهترین جاهایی که تهرانیان قدیم برای در کردن روز سیزده عید به آنجا می رفتند، بیرون دروازه دولاب تا انتهایی آن بود. در این منطقه سر سبز که امروزه هیچ اثری از آن نیست، سبزی کاری، جوی های آب، درخت و سر آسیاب های فراوانی داشت که آن منظره را زیبا و منحصر به فرد می کرد. دروازه های دیگری که بیرون از آن ها برای یک روز تفریحی خانواده های تهرانی، کاملا مناسب بود، یکی، بیرون دروازه دولت بود. بیرون این دروازه، باغ صنیع الدوله بود که مردم در این روز به آنجا می رفتند و از سرسبزی و درخت ها ی فراوان و جوی و سایه های خنک آن استفاده می کردند. یکی دیگر از این دروازه ها ، دروازه شمیران بود. بیرون دروازه شمیران، کنار جوی خیابان شمیران و سایه درخت های اقاقیا و زبان گنجشک آن تا باغ صبا و بالاتر، از دیگر مکان های تفریحی در روز سیزده به در بود. از دیگر دروازه ها، دروازه دوشان تپه تا خود دوشان تپه و سلیمانیه و باغ وثوق الدوله بود. بیرون دروازه خراسان که آن هم منتهی به دروازه دولاب و اکبر آباد می شد و بیرون دروازه شاه عبدالعظیم. بنا به روایت جعفر شهری، بیرون دروازه شاه عبدالعظیم به آب متکا، چشمه علی، باغ بی بی زبیده و باغ های ابن بابویه و مسجد ماشاء الله، صفاییه، باغ شاه سلطنه و باغ درویش صفا و سر آسیاب و خود امامزاده شاه عبدالعظیم می انجامید. از میان دروازه ها، دروازه هایی هم بودند که بیرون از آنها تنها پاتوق اراذل و اوباش برای قمار و الواتی و … بود و هیچ گاه خانواده ها در این روز به آنجا نمی رفتند. این دروازه ها دروازه خانی آباد و دروازه غار بود. ساکنان این محل ها برای تفریح در روز سیزده به در، خود به بیرون از دروازه های دیگری چون دروازه گمرک و شاه عبد العظیم می رفتند. بیرون دروازه قزوین، دروازه باغشاه، امامزاده حسن، امامزاده معصوم، آسیاب گاومیشی و باغ های اناری،امین الملک، دولت آباد، منصور آباد، عبدالله آباد و باغ های فرح آباد از دیگر مکان های سر سبزی بود که تهرانیان قدیم به انجا می رفتند و نحوست روز سیزده را با شادمانی و گفتن و خندیدن و گردش و تفریح می گذراندند. سیزده بدر از سویی با مراسم روز ساده لوحان و دروغ آوریل در جهان همراه است. در بین ایرانیان نیز دروغ سیزده رواج داشته و گونه ای سرگرمی برای خندیدن و شادمانی بوده است.ا ول آوریل در ایتالیا روز فستیوال هیلاریا است، این روز در اساتیر روم باستان مصادف است با روز رستاخیز آتیس الهه تبسم. شاد بودن و خندیدن در این روز مرسوم است. جوانان و نوجوانان ایالات متحده آمریکا در روز اول آوریل از روشهای مختلفی برای دست انداختن دیگران و شوخی کردن با آنان استفاده می کنند. بریتانیایی ها می گویند که بدشانسی نصیب کسی خواهد شد که بخواهد در بعد از ظهر روز اول آوریل کسی را دست بیندازد، زیرا در آن ساعات دیگر مردم نسبت به اینگونه شوخی ها آمادگی پیدا کرده اند. در هند، روز قبل از اول آوریل جشن هولی برگزار می شود که در آن روز، مردم بر روی همدیگر رنگ می پاشند و شادی می کنند. مردم فرانسه، روز اول آوریل را روز ماهی می نامند. کودکان و نوجوانان فرانسوی در این روز، بر پشت دیگران کاغذی می چسپانند که بر روی آن تصویر نوعی ماهی که زود به دام می افتد کشیده شده است. منظور از این کار، این است که فردی که کاغذ به او چسپانده شده نیز، مانند همان ماهی، زود به دام می افتد. در روز اول آوریل، مردم پرتغال بر روی همدیگر آرد می پاشند. در مصر و به ویژه در مصر علیا جشنی برگزار می کنند که آنرا “شم النسیم” می نامند. این مراسم یک نوع جشن بهاری است “شم النسیم” یعنی “هواخوری” یا از نسیم لذت بردن سلیمان توفیق، شاعر و روزنامه نگار، درباره مراسم بهاری در مصر علیا می گوید: “در این روز مردم از زن و مرد و کودک و بزرگ برای خود نوشید نی و غذا بر می دارند و از خانه بیرون می روند. آنها تمام روز را در ساحل رود نیل بسر می برند. در آنجا آنها همه مردم با هم آواز می خوانند و می رقصند و شادی می کنند. به نظر می رسد که اِین جشن بسیار قدیمی باشد، چرا که همه مردم آن ناحیه ، از مسیحی یا مسلمان، آن را بر گزار می کنند. شم النسیم همیشه در اواخر ماه مارس یعنی هفته اول فروردین برگزار می شود، یعنی زمانی که سواحل نیل سرسبز و پر شکوفه می شود.” مراسم “شم النسیم” در مصر علیا به آیین های سیزده بدر نوروز ایران شباهت دارد. به خصوص تهیه شیرینی و تعارف آن به همدیگر .همچنین رقص و موسیقی در روز جشن بهار در سواحل نیل بشکل گستردهای دیده می شود. قاصدان بهار و شادی آفرینان مردم از قاصدان بهار و شادی، حاجی فیروز یا خواجه فیروز یا همان ملانصرالدین است که از بیم سیاستگران بر چهره صورتکی می زد یا بر چهره ی خود رنگ می مالید تا شناخته نشود و در روزگار ستم و سیاهی در کوچه و بازرا و دشت و صحرا بذر شادی و دست افشانی و پایکوبی می افشاند. حاجی فیروز یا خواجه پیروز،این قاصد بهار ،جامه سرخ می پوشد و زنگوله به خود می آویزد تا خبر دهد که بهار در راه است. علی بلوک باشی در « نوروز، جشن نوزایی آفرینش » نخست از آتش افروزها سخن به میان می آورد که در ایام نوروز با آتش بازی ( مشعلی در دست داشتند و در آن می دمیدند ) و خواندن شعر و تصنیف و رقص و پایکوبی و شیرینکاری مردم را می خنداندند و سرگرم می کردند. مردم نیز به آنها انعام می دادند. « در این زمان آتش افروزها جای خود را به حاجی فیروزها داده اند. حاجی فیروزها هم مانند آتش افروزها لباس سرخ یا رنگارنگ با زنگ و منگوله می پوشند و صورت و گردن را سیاه می کنند، ولی بدون آتش و مشعل به خیابان می آیند و با ساز و آواز و زدن دف و دایره و رقص و شیرینکاری به استقبال نوروز می روند». مهرداد بهار می گوید « حاجی فیروز بازمانده آیین بازگشت ایزد شهید شونده یا سیاوش است. چهره سیاه او نماد بازگشت او از جهان مردگان است و لباس سرخ او نیز نماد خون سرخ سیاوش و حیات مجدد ایزد شهید شونده، و شادی او شادی زایش دوباره آنهاست که رویش و برکت با خود می آورند ». هاشم رضی در « نورزو، سوابق تاریخی تا امروز » در کشف ریشه های حاجی فیروز، نخست از رسم رکوب الکوسج یا کوسه بر نشین آغاز می کند که بر طبق آن مردی شوخ و بذله گو بر خری چوبین سوار می شد و در کوچه و بازار می گشت و رقص کنان اشعاری می خواند و از مردم انعام می گرفت. سپس می نویسد: « … این جنبه رسم، ویژه غلامان سیاهی در روزگار ساسانی و دوره اسلامی بوده که ملبس به لباس های رنگارنگ شده و با آرایش ویژه و لهجه شکسته و خاصی که داشتند، دف و دایره می زدند و ترانه های نوروزی می خواندند. حاجی فیروزهای امروزه که مقارن نوروز و سال نو در کوی و برزن مردم را به طرب می آورند از بقایای آن رسم کهن است. با این تفاوت که امروزه چون غلام و سیاهانی نیستند که چنین کنند دیگران خود را سیاه کرده و به زی آنان آراسته و تقلیدشان می کنند». احمد شاملو نیز در کتاب کوچه، حاجی فیروز را ساخته و پرداخته سال های اخیر می داند و می نویسد در گذشته هر یک از متمکنان شهر غلام سیاه یا خواجه ای را از اندرون خانه خود به شکل و هیأت آتش افروز یا حاجی فیروز کنونی می آراست تا آتش شب چهار شنبه آخر سال را بیفروزد. محمود روح الامینی در « آیین ها و جشن های کهن در ایران امروز » در توضیح حاجی فیروز نخست از برگزاری مراسم میر نوروزی سخن به میان می آورد و نامه ای را از علامه قزوینی در باره برگزاری مراسم میر نوروزی در بجنورد نقل می کند و سپس نتیجه می گیرد که « امروز کسانی را که در روزهای نخست فروردین، با لباس های قرمز رنگ و صورت سیاه شده در کوچه و گذر و خیابان می بینیم که با دایره زدن و خواندن و رقصیدن مردم را سرگرم می کنند و پولی می گیرند، بازمانده شوخی ها و سرگرمی های انتخاب « میر نوروزی » و « حاکم پنج روزه » است که تنها در روزهای جشن نوروزی دیده می شوند، نه در وقت و جشنی دیگر، و آنان خود در شعرهایی که می خوانند، می گویند: حاجی فیروزه، عید نوروزه، سالی چند روزه ». جعفر شهری در « تهران قدیم » حاجی فیروز را از بقایای سیاهان دوره ارباب – نوکری و خواجه سرا نگهداری می داند و می نویسد: « به سبب خصی یا اخته بودن و بی مویی صورت و سیاهی چهره این غلامان و نداشتن برخی مخرج های صدا، مردم آنها را مسخره می کردند. بعدها لوطی های تنبک زن و دوره گرد و مطرب های رو حوضی این غلامان سیاه را برای سرگرم کردن مردم و سودجویی در دسته های خود و نمایش های رو حوضی به کار گرفتند. با از میان رفتن غلامان سیاه، بازیگران و مسخرگان با سیاه کردن سر و صورت و پوشیدن لباس سرخ و برگرداندن زبان و لهجه، با نام سیاه در نمایش های رو حوضی و حاجی فیروز در دسته های نوروزی آتش افروز و حاجی فیروز آشکار گردیدند.»
حاجی فیروزه، بعله! دکتر کتایون مزداپور در مصاحبه ای گفته است زنده یاد دکتر مهرداد بهار سال ها پیش حدس زده بود سیاهی صورت حاجی فیروز به دلیل بازگشت او از سرزمین مردگان است و اخیرا خانم شیداجلیلوند که روی لوح اکدی فرود ایشتر به زمین کار می کرد، به نکته تازه ای پی برد که حدس دکتر بهار و ارتباط داستان بنیادین ازدواج مقدس با نوروز و حاجی فیروز را تایید می کند. دکتر مزداپور می گوید:” نوروز جشنی مربوط به پیش از آمدن آریایی ها به این سرزمین است لااقل از دو سه هزار قبل این جشن در ایران برگزار می شده و به احتمال زیاد با آیین ازدواج مقدس مرتبط است. تصور می شده که الهه بزرگ، یعنی الهه مادر، شاه را برای شاهی انتخاب و با او ازدواج می کند.” دکتر صنعتی زاده این الهه را “ننه” یا “ننه خاتون” نام داده، معادل سومری آن “نانای” و معادل بابلی و ایرانی آن “ایشتر” و ” آناهیتا” است. تا آنجا که می دانیم این الهه خدای جنگ، آفرینندگی و باروری است. دکتر مزداپور داستان این ازدواج نمادین و اسطوره ای را که بنیادی ترین نماد نوروز است چنین شرح داد:” اینانا یا ایشتر که در بین النهرین است عاشق ‘دوموزی’ یا ‘تموز’ می شود( نام دوموزی در کتاب مقدس تموز است) و او را برای ازدواج انتخاب می کند.” تموز یا دوموزی در این داستان نماد شاه است. الهه یک روز هوس می کند که به زیرزمین برود. علت این تصمیم را نمی دانیم. شاید خودش الهه زیرزمین هم هست. خواهری دارد که شاید خود او باشد که در زیرزمین زندگی می کند. اینانا تمام زیورآلاتش را به همراه می برد. او باید از هفت دروازه رد شود تا به زیرزمین برسد. خواهری که فرمانروای زیرزمین است، بسیار حسود است و به نگهبان ها دستور می دهد در در هر دروازه مقداری از جواهرات الهه را بگیرند. در آخرین طبقه نگهبان ها حتی گوشت تن الهه را هم می گیرند و فقط استخوان هایش باقی می ماند. از آن طرف روی تمام زمین باروری متوقف می شود. نه درختی سبز می شود، نه گیاهی هست و نه زندگی. و هیچکس نیست که برای معبد خدایان فدیه بدهد و آنها که به تنگ آمده اند جلسه می کنند و وزیر الهه را برای چاره جویی دعوت می کنند. الهه که پیش از سفر از اتفاق های ناگوار آن اطلاع داشته، قبلا به او وصیت کرده بود که چه باید بکند. به پیشنهاد وزیر خدایان موافقت می کنند یک نفر به جای الهه به زیرزمین برود تا او بتواند به زمین بازگردد و باروری دوباره آغاز شود. در روی زمین فقط یک نفر برای نبود الهه عزاداری نمی کرد و از نبود او رنج نمی کشید؛ و او دوموزی شوهر الهه بود. به همین دلیل خدایان مقرر می کنند. نیمی از سال را او و نیمه دیگر را خواهرش که “گشتی نه نه” نام دارد، به زیرزمین بروند تا الهه به روی زمین بازگردد. دوموزی را با لباس قرمز در حالی که دایره، دنبک، ساز و نی لبک دستش می دهند، به زیرزمین می فرستند. شادمانی های نوروز و حاجی فیروز برای بازگشت دوموزی از زیرزمین و آغاز دوباره باروری در روی زمین است. به گفته دکتر مزداپور با کشف این لوح اکدی و ترجمه متن آن حدس مرحوم بهار تایید گردید و اسطوره حاجی فیروز رازگشایی شد. در رساله ای پژوهشی به نام خنیاگر خرد در باره ی ملا نصرالدین که بخشی از آن در تارنمای گذرگاه و ادبیات و فرهنگ نیز آمده است بر آنم که حاجی فیروز و خواجه پیروز کسی نیست جز همان مولانا نصرالدین یا ملانصرالدین که در سراسر جهان به نام هایی چون حاجی، حجی، جحی، جوحا، خجا، خواجه خوانده شده است و از اینگونه بوداهای خندان در جهان بسیار بوده اند که یکی همین حاجی فیروز یا ملانصرالدین است. دیگر آیین ها و بازی های شادمانه آیین نمایشی کوسه برنشین و میر نوروزی و آتش افروز ازآیین های نمایشی نوروز است که بسیاری از آن ها در طول روزهای سال نو تا سیزدهم برای شادی مردم برپا می شده است.در کتاب نمایش در ایران بهرام بیضایی در باره ی این آیین ها آمده است : کساچی خارتماق: کوسه در آوردن، ادای کوسه در آوردن. حرکات رقص عجیب وغریبی که با آویختن جارو به سر و صورت و پوشیدن لباسهای چل تکه رنگارنگ مردم روستا های ترک نشین اطراف ساوه در جشن فرا رسیدن بهار انجام می دهند. بازمانده ای از تماشای کوسه برنشین. کوسه برنشین: دسته شادی آور باستانی که طی آن کوسه ای موضوع تمسخر و بهانه رقص و آواز مضحک و ریشخند آمیزمردم و مسخره ها بوده است. این بازی منبع غالب دسته های شادی آور بعدی مانند دسته میر نوروزی، دسته های نوروزی خوان وغیره شد. کوسه گلین: عنوانی برای بازی دسته شادی آوری از مسخره ها با لباسهای عجیب وغریب که از کوسه برنشین جدا شدند. میرنوروزی: شکل دیگری از کوسه برنشین، دسته شادی آوری که طی آن یک پادشاه ساختگی موضوع تمسخر و ریشخندهای بازی های مضحک مردم و مسخره ها بوده است. نوروزی خوان: نوروزی خوان ها مرکب از سه یا چهار بازیگر مسخره که با رختهای رنگین و آرایش عجیب، از اواخر زمستان دوره می افتند و با خواندن و رقصیدن و بازی در آوردن و شیرین کاری و بذله گویی به پیشواز بهار می روند و هم مردم را سرگرم می کنند. این دسته بازمانده کوسه برنشین و میر نوروزی است. نوروزی خوان ها در یزد بیش تر زن هستند. زنان نوروزی خوان در یزد با دف و آواز شعرهایی برای بهار و نوروز می خواندند. آتش افروز: بازیگر دوره گردی که با لباس رنگارنگ زنگوله دار و صورتک و با خواندن ورقصیدن ونواختن دوتخته به هم ومناسب خوانی و لودگی مردم را سرگرم کند.( جز دسته نوروزی خوان) آتش باز: کسی که با رخت رنگ به رنگ و آویزه های مسخره وبزک غلیظ دوره می گردد و سر شعله ور میله کهنه پوشانده نفت آلودی را که در دست دارد به دهان فرو می برد و بیرون می آورد و درعین حال می خواند ومی رقصد. ( از نوروزی خوان ها) غولک دلقکی با رخت های رنگارنگ و زنگوله دار و نیز صورتک که رقص و آوازهای خنده آوری انجام می داد. برافراشتن درفش کاویانی در بلخ آیین برافراشتن درفش کاویانی در سرزمین درفشهای برافراخته، کار پژوهشی ارجمند رضا مرادی غیاثآبادی است که با نگاهی نو به این آیین زیبا نگریسته است و بحش هایی از آن را با سپاس و آفرین بدیشان در اینجا می آورم. شهر بلخ در شمال افغانستان امروزی و در نزدیکی رود آمودریا (جیحون) قرار داشته است. مردمان این شهر پس از ویرانی آن به دست قیس بن هیثم، شهر جدید بلخ را در بیست کیلومتری شرق آن بنا کردند که امروزه به نام «مزارشریف» شهرت دارد. چند هزار سال است که یکی از بزرگترین و شکوهمندترین و زیباترین و مردمیترینِ جشنهای نوروزی در میان همه سرزمینهای ایرانی، در شهر بلخ، در این پایتخت باستانی ایرانی و با برافراشتن درفش سه رنگ کاویانی، در میان انبوهی از مردمانی که از دوردستها گرد آمدهاند، و در میان شادی کودکان و سرودهای زیبای دختران و دعای مادران و آرزوها و آمال پدران و در کنار بنای فرخنده و ورجاوند «مزارشریف» مزار باستانی ایرانیان، و در میان «دشت شادیان»، دشتی دورکرانه و آکنده از گلهای سرخ لاله، برگزار میشده است. آیین برافراشتن درفش کاویانی در بلخ باستانی یا مزارشریف امروزی که در بیست کیلومتری بلخ واقع است، پیشینهای چند هزار ساله دارد. در اوستا، بلخ با پاژنام «سریرام اردوو درفشام» همراه است؛ به معنای «بلخ زیبا با درفشهای برافراخته». تعبیری که در ادبیات پهلوی و در شاهنامه فردوسی به گونه «بلخ بامی» (بلخ درخشان) ماندگار شد. «درفشهای برافراخته» به پایتختی و مرکزیت بلخ اشاره میکند، جایگاهی که سرداران و نمایندگان سرزمینهای ایرانی درفشهای خود را در کنار یکدیگر و در پیرامون درفش کاویانی، در «انجمنگاه نوبهار» و در آغاز هر بهار بر میافراختهاند و یگانگی و یکرنگی و همبستگی همه مردمان سرزمینهای ایرانی را پیمان میگذاردند و یادآوری میکردند.
به گمان
نگارنده، درفشی که امروزه در مزارشریف برافراشته میشود، «درفش کاویانی
ایران» است. چرا که درفش کاویانی آنگونه که در شاهنامه فردوسی به روشنی
بیان شده است، با سه پارچه سرخ و زرد و بنفش، آذین میشده است و درفش
مزارشریف نیز با سه پارچه سرخ و زرد و بنفش، برافراخته میشود:
اهمیت
نیایشگاه نوبهار در فرهنگ ایرانی تا بدان پایه بوده است که شاهنامه فردوسی
آنرا قبلهگاه ایرانیان گزارش کرده است: مزارشریف نه تنها نام شهر، بلکه نام آرامگاه و مزاری باشکوه با بهترین نمونههای هنر معماری و کاشیکاری و آذینبندی ایرانی در دوره تیموری است. بنای تازهتر این مزار به فرمان سلطان حسین بایقرا و وزیرش امیر علیشیر نوایی بر بنیاد آرامگاه ناشناخته باستانی دیگری ساخته شده است و از زمان او و بر اثر خوابی که سلطان دیده بود، این مزار به امام علی نسبت داده شد. امروزه برخی بر این گمانند که مزارشریف، آرامگاه زرتشت است و این گمان دور از واقع به نظر نمیرسد. اما برخی مردمان شمال افغانستان این مزار را به شخص خاصی منتسب نمیکنند و از آن تنها با همین نام ناشناخته «مزارشریف» یاد میکنند. در جشنگاه نوروزی یا «میلَـه گل سرخ» در بلخ یا مزارشریف امروزی و در ساعت هشت بامداد نوروز (نخستین روز برج حَمَل) همه مردم شهر و همچنین بسیاری کسان از شهرها و کشورهای دور و نزدیک و از ایران و ورارودان و هندوستان و پاکستان، در دیهه «خواجه خیران» قدیم یا مزارشریف امروزی و در پیرامون جایگاه برافراشتن درفش کاویانی گرد میآیند و به رقص و سرود و شادمانی و پایکوبی و دستافشانی میپردازند. انبوه مردمان و مسافران به اندازهایست که همه خانهها و مسافرخانهها و چادرها و گوشه و کنار باغها و پردیسها و چمنزارها و زیر چادر آسمان انباشته از انبوه مردمان میشود.
در میان این شور و غوغا، درفش کاویانی به اهتزاز در میآید و تا چهل
شبانروز بر فراز بلخ بامی و در زیر آسمان سرزمینهای ایرانی تبار و به گفته
یعقوبی «در وسط خراسان» در اهتزار میماند. در این چهل روز هر کس کوشش
میکند تا با اندکی تکان دادن بوسیدن آن، به نیایش برای میهن بپردازد: در جشنگاه نوروزی بلخ و مزارشریف همچنین دستههای ساز و سرود، دستههای بازیهای محلی و ورزشی همچون کشتیگیری، بز کِشی، اسبدوانی، نیزهپرانی، چوببازی، توپبازی، چوگانبازی، شمشیربازی، سنگپرانی، مسابقه انتخاب بهترین حیوانات و بسیاری بازیهای دیگر برگزار میشود. شاد و پیروز باشید
سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد |