_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

تکیه به عنصر خارجی، اولویت استراتژیک مجاهدین خلق (فرقه رجوی)

مجاهدین به هیچ قیمت حاضر به رسمیت شناختن نیروهای سیاسی موازی خود نیستند

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، هجدهم دسامبر 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8981

 

تلاش همه جانبه و خزنده سازمان مجاهدین برای تحمیل خود به عنوان آلترناتیو به غرب و مشخصا نهاد اتحادیه اروپا به عنوان محوری ترین هدف بعد از خروج از لیست تروریستی نشان از توهماتی می دهد که گریبان مجاهدین را گرفته است. این توهم از آنجا ناشی می شود که گمانه زنی های برخی فعالان سیاسی برای نزدیک شدن گام به گام به مجاهدین کماکان مورد منازعه و مجادله نیروهای سیاسی است؛ این در حالی است که فراخوان رجوی به تشکیل جبهه همبستگی و شکست مفتضحانه این فراخوان با تعمد به حاشیه رفته و از زمان اعلام این جبهه تا کنون هیچ پاسخی نگرفته است؛ تا جایی که برخی قلم به دستان رجوی به شیوه معمول مجاهدینی مشغول التماس های وارونه برای جذب نیروهای سیاسی هستند. در چنین اوضاع و احوالی تلاش مجاهدین برای تحمیل خود به عنوان آلترناتیو به اتحادیه اروپا در واقع واکنش قابل انتظاری است که به زعم مجاهدین می تواند تا اندازه زیادی شکست حاصل از بی اعتمادی و بی توجهی به فراخوان جبهه همبستگی را استتار و رفته رفته به بوته فراموشی بسپارد.

در واقع فراخوان مورد اشاره پیش از هر جلوه و حاصلی به سرنوشت محتوم راه حل سوم مریم رجوی و سایر تشکل های جبهه ای مجاهدین تبدیل شده و می شود. اما آنچه در این میان حائز اهمیت به نظر می رسد هوشمندی نیروهای سیاسی در این شرایط است؛ به این معنی که علیرغم ارزیابی درست آنها از چراغ سبز آمریکا به مجاهدین و تعاملات پشت پرده و زدوبندهای قابل پیش بینی، و حتی علیرغم اهمیت و تاکید و اصراری که به امر سرنگونی دارند، اما از آنجا که آنها به فرجام و هزینه های غیر قابل جبران چنین ائتلافی واقف می باشند، با این همه حتی حاضر به گفتمان سازی و سبک و سنگین کردن پیامدها و هزینه های احتمالی در خصوص چنین امر مهمی نیستند. تلاش های موردی، شتابزده و زودگذر امثال مجید محمدی، علی ناظر و معدود فعالان پوششی مجاهدین برای نزدیک کردن نیروهای سیاسی به مجاهدین نیز به فراموشی کامل سپرده شده است. در شرایطی که قریب به سه ماه از اعلام تشکیل جبهه همبستگی رجوی می گذرد، حالا دیگر حتی رسانه های مجاهدین نیز کمتر رغبتی برای بحث و فحص و جذب و اعتماد سازی پیرامون چنین تشکلی از خود نشان می دهند؛ تا جایی که می شود نتیجه گیری کرد ارزیابی نهایی مجاهدین از این اتفاق چنین است که تا حد مقدور اصل موضوع را نادیده بگیرند و به قول معروف چنین وانمود کنند که نه خانی بوده و نه خربزه ای. اما در نقطه مقابل این سکوت مرگبار، مجاهدین تمامی پتانسیل و نیروی خود را معطوف به تحمیل خود بر اتحادیه اروپا نموده اند؛ به بیانی این تلاش می تواند حامل این معنا باشد که مجاهدین در تلاش هستند شکست تشکیل جبهه همبستگی را با توفیق فرضی کسب مشروعیت از سوی اتحادیه اروپا جبران و به نوعی معاوضه کنند. این رویکرد بیش از هر چیز نشان از این دارد که مجاهدین متقاعد شده اند هر گونه تلاش برای همسویی و یارگیری در میان نیروهای سیاسی به دلیل تعارضات ماهوی آن با اصل استقلال و آزادی مردم و از سویی ماهیت وابستگی چنین رویکردی امکان ناپذیر و غیر ممکن و غیر عملی است.

همانگونه که فی المثل در همراه کردن نیروهای سیاسی با خود و در ائتلاف با صدام نه تنها شکست خوردند که باعث ریزش برخی گروه های سیاسی و احزاب از جمله حزب دمکرات کردستان و … فعالان سیاسی منفرد بسیاری از جمله پرویز دستمالچی، بنی صدر، دکتر ممکن، خانباباتهرانی، و … شدند. در واقع از آن زمان تا کنون مجاهدین هرگز نتوانستند در جبهه نیروهای سیاسی و احزاب برانداز موفق به یارگیری و جذب نیرو بشوند. توجیه و بهانه مجاهدین در طی تمام این سالها برای انزوا و ایزولاسیون در سطح نیروهای سیاسی، حضور در لیست تروریستی بود. همانگونه که بهانه آنها برای فقدان پایگاه اجتماعی در ایران نیز کم و بیش بر همین توهم بنا شده بود. عمق شکست مجاهدین در چنین شرایطی بیشتر از آنجا ناشی می شود که آنها حالا توامان هم از لیست تروریستی خارج شده اند و هم کم و بیش می شود چراغ سبز آمریکا به مجاهدین را هر چند کم سو اما قریب الوقوع ارزیابی کرد. این نزدیکی را می شود در تحلیل ها و ارزیابی های فعالان سیاسی بیشتر از هر زمان احساس کرد.

اما نکته جالب این است که این وضعیت نه تنها تغییر و تحولی در وزن مجاهدین ایجاد نکرده که به تشدید بدگمانی و بی اعتمادی تاریخی نیروهای سیاسی نیز دامن زده است. بدیهی است در چنین شرایطی مجاهدین مثل همیشه بجای تغییر در رفتار و تلاش برای اعتماد سازی در میان نیروهای سیاسی، به سیاق گذشته به اخذ اعتبار و مشروعیت از قدرت های سیاسی اتکا نموده و در ادامه توهمات گذشته باز بر این امر اصرار بورزند که مشروعیت خود را از همان قدرت هایی بگیرند که در تحلیل های درونی و همیشگی رجوی همواره به عنوان عنصر خارجی روی آن حساب ویژه و استراتژیک باز کرده است. این که رجوی هنوز پس از سی و اندی سال همچنان بجای تکیه بر نیروهای سیاسی و اعتماد سازی آنها، اصرار به کشاندن پای قدرت های بزرگ به مناقشه و کینه توزی تاریخی خود با جمهوری اسلامی دارد، امر چندان نامکشوف و غیر قابل درکی نیست. ریشه این دافعه و گریز نیروهای سیاسی از مجاهدین را می شود در تحلیل حتی حامیان خیلی سفت و سخت مجاهدین نیز ردیابی کرد. حاصل و نتیجه نهایی این ارزیابی ها بر یکی دو نشانه دلالت دارد. اول اینکه مجاهدین به هیچ قیمت حاضر به رسمیت شناختن نیروهای سیاسی موازی خود نیستند. و دوم اینکه آنها برای رسیدن به قدرت حاضر به انجام کارهایی هستند که حتی دشمنان این مردم از انجام آن شرم دارند.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بلاتکلیفی مجاهدین خلق (فرقه رجوی)، شرایط پیش بینی ناشده، یا طراحی شده

این که ملل متحد به عنوان میانجی اصلی چگونه قادر به عبور از این چالش خواهد بود، جای تامل دارد

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، سیزدهم دسامبر2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8939

 

در گزارش مارتین کوبلر نماینده سازمان ملل به دبیرکل فارغ از موضوعاتی که درباره عدم همکاری و کارشکنی مجاهدین در روند تخلیه کامل قرارگاه اشرف و همچنین فروش اموال آن مطرح شده، یک نکته کلیدی به چشم می خورد که در مقایسه با سایر موارد از اهمیت بیشتری برخوردار است. کوبلر در گزارش خود آورده است:

“مایلم از این فرصت استفاده کنم تا فراخوان دبیرکل سازمان ملل را تکرار کنم که به کشورهای عضو فراخوان داده است تا فرصتهای انتقال به ساکنان پیشین کمپ اشرف ارائه نمایند. بدون چنین تعهدی هیچ گونه راه حل دائمی وجود نخواهد داشت.”

اظهارات کوبلر بر این معنی است که تاکنون و علیرغم فراخوان های دبیرکل برای پذیرش اعضای سازمان توسط کشورهای ثالث، اما هیچ پاسخی در این رابطه دریافت نشده است. به تاکید کوبلر حتی کشورها از ارائه خدمات مالی به ملل متحد در این خصوص امتناع کرده اند. بی اعتنایی کشورها به فراخوان ملل متحد تا جایی برای کوبلر حائز اهمیت و حیاتی است که تاکید می کند بدون پاسخ مثبت کشورهای ثالث هیچ گونه راه حل دائمی یا به معنای ساده تر امکانی برای خاتمه یافتن حضور مجاهدین در عراق نخواهد بود. در اینکه از چنین وضعیتی چه کسی بیشترین انتفاع ممکن را می برد، تردید نیست این وضعیت همچنانکه پیشتر نیز تاکید شده به نفع مجاهدین است. اما آیا نپذیرفتن مجاهدین توسط کشورهای ثالث به این معنی است که آنها به دلایل مشخص امنیتی و سیاسی و چالش های احتمالی از پذیرش مجاهدین سر باز می زنند. واقعیت این است که این بی اعتنایی برای کشورهای ثالث الزاما دلایل یکسان و مشترکی ندارد. در این رابطه می توان کشورهای ثالث مورد نظر را به لحاظ انگیزه ها و دلایل امتناع از پذیرفتن مجاهدین به دو گروه تقسیم کرد.

گروه اول کشورهایی هستند که به هر طریق در این رابطه ذی نفع هستند. به یک معنی می توان این گروه کشورها را شامل دول اروپایی و همچنین آمریکا دانست. بدیهی است که دلیل امتناع این کشورها از پذیرفتن مجاهدین می تواند توامان هم امنیتی و هم سیاسی باشد. هر چند دلایل امنیتی برای این کشورها در مقایسه با دلایل سیاسی از اهمیت کمتر و در مورد برخی کشورها اساسا چندان حائز اهمیت نیست، و تنها می تواند جنبه پوشش داشته باشد. درباره دلیل سیاسی این امر می توان به این مهم اشاره کرد که اساسا کشورهای مورد نظر ترجیح می دهند مجاهدین کماکان در عراق باقی بمانند. برای این اولویت می توان دلایل زیادی ارائه کرد. از جمله مهمترین آنها نقشی است که پیشتر خود مجاهدین در رابطه با وقوع جنگ احتمالی می توانند برای آمریکا و متحدان او بازی کنند. دلیل دیگر می تواند به زعم آنها نگه داشتن مجاهدین به عنوان تهدید و اهرم فشار سیاسی علیه ایران باشد. دلیل دیگر می تواند این باشد که اساسا غرب و آمریکا ترجیح می دهند تا حد ممکن و دورادور از قابلیت های مجاهدین استفاده کنند؛ چنانچه فی المثل اخراج رجوی از فرانسه در سال ۱۳۶۵ پیش از اینکه جنبه امنیتی داشته باشد، به دو انگیزه خلاص شدن از تبعات و هزینه های حضور مجاهدین در فرانسه و مهمتر از آن به بهانه اعتماد سازی ایران، نزدیک کردن مجاهدین به خاک ایران و به زعم آنها نزدیک تر کردن خطر مجاهدین تا مرزهای ایران بود. همان نگرش ابزاری نیز در وضعیت فعلی می تواند دلیل امتناع کشورهای مورد نظر از پذیرفتن مجاهدین در کشورهای خود باشد. این نگرش پیش از هر چیز بر این نکته نیز صحه می گذارد که بودن و نبودن نام مجاهدین در لیست تروریستی آمریکا ماهیتا هیچ تغییر ماهوی در تنظیم رابطه آنها با مجاهدین ایجاد نمی کند. همانگونه که خارج شدن مجاهدین از لیست تروریستی بواقع هیچ تغییری در نوعیت رابطه نیروهای سیاسی و ظاهرا حتی آمریکا نسبت به مجاهدین نگذاشته است.

گروه دوم کشورهایی هستند که اساسا این مسئله برای آنها علی السویه است. این کشورها اما به دلیل پیامدهای سیاسی و امنیتی قابل پیش بینی حاضر به ریسک پذیرش مجاهدین نیستند. برای این کشورها البته محرز و قطعی است که پذیرفتن مجاهدین به هر عنوان بدون هزینه و پیامدهای سیاسی و امنیتی نخواهد بود و با توجه به پیشینه مجاهدین می توانند ارزیابی واقع بینانه ای نسبت به این پیامدها داشته باشند. در این میان اما کشورهایی نیز هستند که به دلایل مشخص و آشکاری می توانند با ورق های رو بازی کنند، و اتفاقا با انگیزه های مشخص سیاسی مجاهدین را بپذیرند. از این میان و بطور مشخص می توان به اسرائیل اشاره کرد. دلیل این امر بطور مشخص تمایلات آشکار و پنهان اسرائیل به استفاده از قابلیت های تروریستی و جاسوسی مجاهدین است که می تواند برای آنها توامان یک امکان سیاسی، نظامی، جاسوسی و … باشد. این که چرا هنوز چنین تمایلی از سوی اسرائیل و بطور آشکار ابراز نشده، باز بر می گردد به ارزیابی این که حضور مجاهدین در عراق مفیدتر است یا پذیرفتن رسمی آنها در اسرائیل. ارزیابی ها نشان می دهد نفع اسرائیل از مجاهدین بیش از اینکه در تعاملات و مناسبات آشکار تامین و تضمین شود، در روابط پنهانی و مهمتر از همه در ادامه حضور آنها در عراق بیشتر تامین خواهد شد.

در این میان می توان به گروه دیگری از جمله کشورهای منطقه نیز اشاره کرد. درباره دلایل این کشورها همین بس که اشاره کنیم، حتی بروز شایعاتی در خصوص پذیرفتن مجاهدین توسط اردن، به دلایل مشخص باعث واکنش سریع مقامات اردنی و رد این خبر گردید. با این حساب اینکه در نهایت تکلیف مجاهدین چه خواهد بود و در نهایت این معضل چگونه حل خواهد شد، با قاطعیت می توان گفت حداقل از سوی کشورهای گروه اول عامدانه و آگاهانه هیچ گام موثری برداشته نخواهد شد. به این دلیل که آنها مایل به ادامه حضور مجاهدین در عراق هستند. تمامی ادعاها و بحث ها و فحص های در این خصوص نیز می تواند حکم جنگ زرگری داشته باشد. در چنین وضعیتی حضور مجاهدین در عراق هم به لحاظ سیاسی و هم به لحاظ عملی و هم قانونی و بالاخره انسانی امری غیر قابل اجتناب نشان می دهد. این که آیا ملل متحد در این رابطه چه نقشی ایفا می کند، تا آنجا که به وظایف و نقش او مربوط می شود، ظاهرا این نهاد چیزی فرونگذاشته و تلاش های خود را درچارچوب توافق نامه ۲۵ دسامبر انجام داده است؛ تاکید کوبلر بر اینکه نپذیرفتن مجاهدین به منزله بلاتکلیف ماندن راه حل نهایی است، به این معنی است که با شرایط فوق هیچ کاری از دست ملل متحد بر نمی آید. و از آنجا که به هر حال ملل متحد ملتزم به رعایت حقوق ساکنین اشرف است، نتیجه این می شود که با پادرمیانی از عراق بخواهد تا رفع این بلاتکلیفی مجاهدین را در عراق تحمل کند. برای مجاهدین هم فرقی نمی کند این حضور با چه مکانیزم و اسبابی حاصل شود. و اگر چنین هدفی به دلیل عدم پذیرش کشورهای ثالث و یا به ضرب رودربایستی عراق با ملل متحد و یا هر دلیل مشابه دیگری حصول شود، فرقی نمی کند.

با چنین وضعیتی چند فرض دیگر نیز محتمل است.

فرض اول اینکه شرط تخلیه اشرف ( بدون قید خارج شدن از عراق) برای خارج کردن مجاهدین از لیست را می توان شرط یا طرحی فریبکارانه و سوری از سوی آمریکا تلقی کرد که تنها با هدف محک زدن حرف شنوی مجاهدین مطرح شده است. به این دلیل که صورت مسئله اصلی که خروج مجاهدین از عراق بوده، کمافی السابق پابرجا مانده است. و جالب تر اینکه آمریکا هیچ اهتمام و تلاشی برای حل این معضل انجام نمی دهد که به نوعی خود را منفعل کرده است. در اهمیت این فرض این ارزیابی می تواند میزان قوام و اهمیت آن را مورد تاکید قرار دهد:

“مجاهدین بهای سنگینی برای خروج از لیست تا کنون پرداخته اند. در رأس تمامی پرداختهایشان ترک اشرف بوده است. آنان در یک دهه اخیر دو بار بر سر حفظ و حراست از موجودیت سازمانشان که سازمان رهبری کننده انقلاب در ایران مینامندش معامله های کلانی کرده اند. در هر دو بار بهای پرداختی اگرچه بسیار سنگین بوده است اما آنچه را در مقابل بدست آورده اند نیز بسیار پربها بوده است. در معامله اول “سلاح” را دادند و درمقابل “استاتو” یعنی تضمین حفظ خود در زمین دشمن را بدست آوردند و در معامله دوم “اشرف” را درازای خروج از لیست بر جا نهادند.” بیژن نیابتی، موازنه جدید پس از انتخابات آمریکا.

فرض دوم اینکه آمریکایی ها بر این باور بوده که نفس خروج مجاهدین از اشرف و جابجا شدن آنها به لیبرتی حامل پیامدهایی در جهت اهداف آنها است. در این صورت منافع آمریکا را باید الزاما در خارج کردن نام مجاهدین از لیست تروریستی و نه الزاما خارج کردن آنها از عراق ارزیابی کرد.

فرض سوم این است که آمریکا چنین وضعیت بلاتکلیفی را پیش بینی نمی کرده و چنین متصور بوده که جابجایی الزاما و بطور سیستماتیک به خارج شدن مجاهدین از عراق منجر خواهد شد.

فرض چهارم این است که این بلاتکلیفی به خواست و اراده آمریکا و با هدف دست بالا داشتن در چالش های پیش رو با ایران و با تعمد به وجود آمده است. معنی اش می تواند این باشد که ماندن و رفتن مجاهدین از عراق به پارامترهایی خارج از آنچه در روی صحنه می بینیم بستگی دارد. به گمانم این فرض با این جنس از ارزیابی هایی که درباره لیست تروریستی و اهداف مشخص آمریکا ارائه می شود، سنخیت و همسویی بیشتری دارد:

“بیرون آمدن نام مجاهدین از لیست آمریکا با خروج از لیست اروپا بسیار متفاوت است. تبعات آن نیز با تبعات خروج از لیست اروپا یکسان نیست. در اینجا خروج از لیست به معنای برسمیت شناختن تلویحی آلترناتیو مجاهدین و اعلام رسمی سیاست رژیم چنج و روآوردن وزارت خارجه به پروژه براندازی سخت هم هست. … بیرون آمدن از لیست بی ارتباط با بالا آمدن “راه حل سوم” مریم رجوی نخواهد بود. چرا که مقوله لیست تروریستی تا آنجا که به مورد ایران برمی گردد، رابطه مستقیم با ماهیت چگونگی برخورد با رژیم ایران دارد.” بیژن نیابتی، موازنه جدید پس از انتخابات آمریکا.

واقعیت این است که تخلیه اشرف که ابتدا به ساکن به نظر می رسید راه به حل نهایی خروج مجاهدین از عراق خواهد برد، اینک به چالش مهم تری تبدیل شده است. این که ملل متحد به عنوان میانجی اصلی چگونه قادر به عبور از این چالش خواهد بود، جای تامل دارد. اما در این هم جای هیچ تردیدی نیست که حل این معضل نیز به خواست و تامین نظرگاه های آمریکا و متحدان اروپایی او بستگی دارد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چرا رجوی نمی تواند برای جبهه همبستگی یارگیری کند؟!

مهمترین دلیل بی مهری نیروهای سیاسی به مجاهدین همانا افتادن به ورطه خشونت و این بار به شکل جنگ داخلی است

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، بیست و چهارم نوامبر 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8804

 

این روزها بحث بر سر یارگیری دو جبهه مخالفان جمهوری اسلامی به موضوع چالش های سیاسی و بحث میان طیف های مختلف اپوزیسیون در اینجا تبدیل شده است. تشکل موسوم به منشور شورای ملی با محوریت رضا پهلوی و تشکل جبهه همبستگی که از سوی مسعود رجوی اعلام موجودیت کرده است. همزمانی این دو جبهه در اعلام موجودیت به نوعی دلایل توفیق نسبی یکی یعنی منشور شورای ملی و شکست مطلق دیگری یعنی جبهه همبستگی را به موضوع اول فعالان و تحلیلگران سیاسی تبدیل کرده است. صرفنظر از هر توضیحی درباره موضوعیت و مشروعیت این دو جبهه به اجمال دلایل توفیق نسبی منشور شورای ملی منتصب به رضا پهلوی را از منظر تاریخی مورد ارزیابی قرار می دهیم. در تازه ترین ارزیابی و وزن کشی از این دو جبهه علی ناظر درباره میزان توفیق مقدماتی این دو جریان در مجلب نیروهای سیاسی می نویسد:

“از ۷ مهر ۹۱ تاکنون، بیش از سه هفته گذشته است. حتی مسئولین کمیسیون های شورا هم دست به قلم نبرده و به «بیا بیا»ی آقای رجوی لبیک نگفته اند. این برخورد سرد مسئولین کمیسیون ها از آن جهت است که خودشان هم می دانند آقای رجوی «جدی» نیستند. بقولی «حالا ایشان یک چیزی گفته اند»، و… «حرف زدن که مالیات ندارد».”

در نقطه مقابل نویسنده در خصوص توفیق نسبی رضا پهلوی در جلب فعالات حزبی و منفرد سیاسی می نویسد:

” «منشور پیشنهادی» با برخوردی شایان توجه روبرو شده است. ده ها سازمان (نه چندان قدر قدرت و به لحاظ بُرش سیاسی معتبر، و اکثرا با گرایش به سلطنت طلبی)، و چندین تجمع و سایت و رسانه (از همان جنس)، و بیش از ده هزار نفر زن و مرد، از این منشور حمایت کرده اند.”

هر چند نویسنده در سلسله مقالات خود با عنوان سنگ خارا مجاهدین را به فرزندان خلق ایران و خود را یکی از حامیان مجاهدین معرفی می کند، اما ضمن اذعان به این شکست تلاش دارد دلایل بی اعتمادی طیف های اپوزیسیون به مجاهدین را به زعم خود بررسی کند. هر چند وی روی برخی دلایل واقعی تاکید می کند، اما مشخص نیست علیرغم در دست داشتن فکت ها و نشانه های آشکار برای بیان واقعیت این بی اعتمادی، چرا از اذعان به حقیقت و دلایل واقعی تر و عینی تر طفره می رود. در این مختصر تلاش می شود به استناد آخرین مواضع و راه حل های رجوی در پیام مهرماه به دلیل تاریخی و واقعی بی اعتمادی و بی مهری احزاب و تشکل ها و فعالان منفرد سیاسی به جبهه همبستگی رجوی پرداخته شود.

تجربه تاریخی نشان می دهد مسعود رجوی سه دهه پیش با شروع جنگ مسلحانه علیه حاکمان نوپای سیاسی و در حالی که کشور مشغول دفع تجاوز خارجی بود، بیشترین آسیب را بر جنبش دموکراسی خواهی و روند دمکراتیزه کردن و تثبیت نهادهای مدنی و شکل گیری و رشد احزاب سیاسی وارد کرد. این واقعیتی است که مورد تاکید و تصریح بسیاری مخالفان و حتی نیروهای برانداز جمهوری اسلامی است. به اذعان همین مخالفان مسعود رجوی با شروع جنگ مسلحانه و اقدامات تروریستی و خشونت آمیز اختلاف نظرهای سیاسی و اعتقادی برسر موجودیت و مشروعیت سیاسی مجاهدین را به اجماع ناگزیر بر دفع یک سازمان نظامی – تروریستی و غیر قابل انعطاف سوق داد. تشدید اقدامات خشونت آمیز سازمان از یک سو و رفتن رجوی به عراق و تبدیل شدن به ستون پنجم و سایر اقدامات ضدملی که به زعم بسیاری مخالفان جمهوری اسلامی کماکان نیز ادامه دارد، تاثیر به سزایی در انسداد سیاسی جامعه بجا گذاشت. هر چند حاکمیت در هر دوره دلایل خاص خود را برای نگه داشتن این شرایط داشته است، اما نباید از این حقیقت غافل شد که هزینه های تحمیلی سازمان چه به لحاظ جانی و سیاسی و …، پیش از آنچه می بایست جامعه و حاکمیت را در بازدارندگی از تکرار وقایع دهه شصت سوق داد. هر چند این رویکرد انتقادآمیز و حتی در پاره ای مواقع غیر قابل توجیه می نمود، اما نمی توان از این حقیقت چشم پوشید که اقدام رجوی بیشترین هزینه و آسیب ممکن را به روند معمول گذار از استبداد به دموکراسی که در نهایت می توانست به تعمیق و نهادینه شدن جامعه مدنی و نهادهای عمیقا دمکراتیک بیانجامد، وارد آورد.

شاید اقدامات و تحرکات سیاسی سازمان برای خروج از لیست تروریستی آمریکا و التزام شفاهی مجاهدین به توقف و کنار گذاشتن مشی مسلحانه را بتوان به مثابه تلاشی برای پاک کردن حافظه مردم از گذشته سازمان از یک سو و جلب اعتماد دوباره نیروهای سیاسی به خود تلقی کرد، اما تمامی شواهد و قرائن نشان از این می دهد که رجوی نه تنها به لحاظ ماهوی تغییری نکرده که علیرغم انعطاف پذیری در به رسمیت شناختن تمامی نیروهای مخالف و منتقد خود در جبهه موسوم به همبستگی و فقط به شرط اجماع بر سرنگونی، اما با این حال در تلاش تکرار سی خرداد دیگر و این بار در اشلی وسیع تر به فکر راه انداختن یک جنگ تمام عیار داخلی است. رجوی در پیام مهرماه اخیر خود خطاب به اعضای باقیمانده مجاهدین در قرارگاه اشرف می گوید:

«رژیم، تلاش می کند با پشتیبانی همه جانبه در جمیع جهات، آب رفته را به جوی برگرداند و سوریه را هم تبدیل کند به شرایط سیاسی و امنیتی ایران. و متقابلاً ارتش آزادی ستان و پیشتازان مردم ایران، رو در روی رژیم می خواهند که ایران را از بابت شعله های نبرد آزادی بخش، و از بابت قیام مردم، ارتقا بدهند به حد سوریه. حالا بگذارید در آینده ببینیم که کدامیک از این دو طرف، پیشی خواهد گرفت.”

این سمت گیری و الگوبرداری رجوی در حالی اعلام می شود که حتی غرب و بسیاری نهادهای بین المللی از آنچه درسوریه و توسط طرفین درگیر در نقض حقوق انسانی مرتکب می شوند به شدت ابراز نگرانی کرده است. این که با چنین شواهد روشنی چگونه است که آمریکایی ها ادعاهای مجاهدین مبنی بر کنار گذاشتن روش های تروریستی و خشونت آمیز را به منزله دلایل محکمه پسند برای خارج کردن از لیست تروریستی پذیرفته در این مختصر چندان محلی از اعراب ندارد. آنچه در اینجا حائز اهمیت است عدم باورمندی نیروهای سیاسی به ادعاهای یک ریز رجوی در کنار گذاشتن روش های خشونت آمیز از یک سو و همزمان تاکید وی بر سوری کردن وضعیت ایران است. آنچه رجوی در پی تحقق آن است بواقع تکرار نسخه سی خرداد؛ و نتیجه عملی آن به انسداد کشاندن بیشتر جامعه و از سویی دیگر ایجاد مانع بر روند نسبی مبارزات و مطالبات برای دمکراتیزه کردن جامعه است.

بی مهری نیروهای سیاسی از آنجا نشأت می گیرد که می دانند رویکردهای تازه رجوی هزار بار بیشتر از اقدامات خشونت آمیز گذشته جامعه را به انسداد و خشونت و تحقق دموکراسی و تغییرات مورد نظر آنها را هزینه بردار و به تاخیر دراز مدت دیگر خواهد کشاند. در حالی که نقطه عطف و تمایز برنامه منشور شورای ملی آزادی بر امتناع از خشونت و اعلامیه جهانی حقوق بشر تاکید دارد، رجوی صراحتا بر نسخه سوری کردن ایران اصرار دارد؛ و بر خلاف نقطه نظرهای آقای ناظر که سخن از عدم توازن نیروهای سیاسی در مقایسه با مجاهدین می زند، مهمترین دلیل بی مهری نیروهای سیاسی به مجاهدین همانا افتادن به ورطه دوباره خشونت و این بار به شکل جنگ داخلی است. ناگفته نماند مسیر واقعی تحولات سیاسی در ایران و سوریه از مسیری خلاف توهمات و ذهنیت گرایی رجوی می گذرد. و موضوع این نوشتار پرداختن به توهمات رجوی نبود، بلکه صرفا تلاش شد از منظر تاریخی و تجربی به دلیل واقعی شکست رجوی در یارگیری جبهه همبستگی اشاره شود.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سیگنال های رجوی (مجاهدین خلق) به نیروهای سیاسی

رجوی با تاکید بر برخی گزاره ها کماکان بر قیومیت محوری مجاهدین و خود بر راس اپوزیسیون تاکید دارد...

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، بیست و دوم نوامبر 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8801

 

پیام ۵ آبان ماه رجوی را می توان در ادامه بحث ها و گمانه زنی ها درباره وقوع و یا احتمال تغییر رویه و فاصله گرفتن مجاهدین از گذشته به مثابه واکنش و پاسخی غیر مستقیم به این اظهارات تلقی و ارزیابی نمود. هر چند تا این زمان هیچ واکنش و عکس العملی نسبت به مواضع رجوی انجام نشده باشد. با این حال از آنجا که اطلاع رسانی و توجه دادن به محتوای حرف های رجوی را امری ضروری دانسته، بر خود وظیفه می دانیم تا برخی نشانه ها و گزاره ها در حرف های او را واکاوی و رمزگشایی کنیم.

یکی از نکاتی که در ادعاهای رجوی حائز اهمیت بود، فراخوان او به جبهه همبستگی و در عین حال لحن و بیان تهدیدآمیز و اتمام حجت و خط و نشانی بود که جهت تعلل و تاخیر برای نیروهای اپوزیسیون می کشید. رجوی با تاکید بر برخی گزاره ها کماکان و همچنان بر قیومیت محوری مجاهدین و خود بر راس اپوزیسیون تاکید دارد، هدف این سطور تامل بر روی همین جنبه های بظاهر ناپیدا درپیام او است. این بخش را می توان به نوعی عصاره و روح تمامی اظهارات و ادعاهای او محسوب کرد. رجوی می گوید:

“(طرح) جبهه همبستگی یک اتمام حجت تاریخی بود. تا ثبت شود همین مجاهدین که بالاترین قیمت را … داده اند، تا کجا حاضر هستند بقیه را هم به حساب آورده و محترم بشمارند. اما برای خودمان روشن باشد که این یک آزمایش است و در حقیقت فرصت دادن و آزمایش مجدد است. زیرا در این سی سال همه ماهیت خود را در عمل بیرون ریخته اند. … ما گفتیم و پخش شد (که) اگر گروهی هست، اگر کسی هست که مثلا مجاهدین را قبول ندارد، نداشته باشد. رئیس جمهور ما را قبول ندارد نداشته باشد. شورای ما را قبول ندارد نداشته باشد. دولت موقت و برنامه شان را قبول ندارد نداشته باشد.”

این بخش حاوی سیگنال هایی است که می شود آنها را به موارد زیر رمزگشایی کرد:

اول اینکه رجوی با تاکید روی اتمام حجت تاریخی کماکان بر محوریت و جایگاه ویژه ای که برای خود مفروض می داشته تاکید دارد. و تلویحا بر این نکته تاکید می کند که کماکان کسی را جز خود داخل آدم حساب نمی کرده و پذیرش دیگران در جبهه نیز از صدقه سری است.

دوم اینکه هژمونی مجاهدین از این پس نیز بر اعضای جبهه همبستگی کماکان مستدام و باقی است.

سوم اینکه یادتان باشد کی هستید و دارید با دست خالی وارد جبهه همبستگی می شوید. یعنی همان معادله بدهکاری از پیش به مجاهدین که همیشه شرط لازم برای نزدیک شدن به رجوی بوده است.

چهارم اینکه این عضویت الزاما به معنی به رسمیت شناختن شما نیست، بلکه نوعی فرصت برای پاک شدن شما از گذشته است. قاعده صفر – صفر شدن.

و پنجم اینکه تهدید می کند اگر از این فرصت استفاده نکنند، در بر همان پاشنه خواهد چرخید.

در محور دوم رجوی می گوید:

“ما گفتیم و پخش شد، اگر کسی هست که مثلا مجاهدین را قبول ندارد، نداشته باشد. رئیس جمهور ما را قبول ندارد نداشته باشد. شورای ما را قبول ندارد نداشته باشد. دولت موقت و برنامه شان را قبول ندارد نداشته باشد. ولی بالاخره حاکمیت جمهور مردم را آره یا نه. سرنگونی رژیم آره یا نه. ….”

اولا برای کسانی که مجاهدین را خوب شناخته باشند، مقدمتا این میزان عقب نشینی و به قبول رجوی انعطاف پذیری می تواند غافلگیرکننده و عجیب باشد. اما وقتی پیشتر رجوی آن توضیحات مقدماتی را می دهد، متوجه می شویم حکایت همان حکایت قدیمی است که این بار با لحن و ادبیات دیگری عرضه می شود. واقعیت این است که اگر قرار باشد جبهه همبستگی اعضایی را با خود همراه کند که تا این اندازه با مجاهدین مرز و اختلاف داشته باشند، قدر مسلم رجوی پیش تر حساب و کتاب های اش را با این همبستگان کذایی کرده است. همچنانکه اگر قرار باشد رجوی تا این میزان انعطاف پذیر شده باشد که حتی برای ایران دمکراتیک فردا خودش را نادیده بگیرد، جای این پرسش است که پس دلیل این همه انعطاف و از سوی دیگر تشکیل چنان جبهه ای که اعضای اش بانی آن را قبول ندارند، چه معنا و مفهومی دارد. اینکه رجوی در همین سیگنال ها مدام گذشته منتقدین و مخالفان خود را به رخ آنها می کشد و از موضع بالا و توام با اتمام حجت و تهدید تنظیم می کند، فی النفسه بیانگر این مهم است که او کماکان بر ادامه و حفظ منش هژمونی طلبانه خود اصرار دارد. اصرار رجوی روی بزرگ کردن برخی سیگنال ها از جمله اینکه می گوید ما گفتیم و پخش شد که اگر کسی ما را قبول ندارد و … ” این لحن فی النفسه و وقتی از زبان کسی مثل رجوی بیان می شود، تداعی کننده حکایت حمام رفتن شتر و زانوی او است. مضاف بر اینکه رجوی هیچ توضیح تئوریکی – سیاسی برای این میزان انعطاف پذیری نشان نمی دهد. شاید دادن و ندادن این توضیحات برای بسیاری علی السویه باشد، اما به هر حال برای کسانی که قرار است به جبهه همبستگی او وارد شوند، بسنده کردن به کلی گویی های بعضا شبهه انگیز نمی تواند دلیل قانع کننده ای برای باور ادعاهای رجوی باشد. آن هم ورود به تشکلی که تا دیروز اگر فقط جنگ مسلحانه اش را قبول نداشتی نه فقط به عنوان یک مخالف و منتقد مجاهدین که متهم به مزدوری و وابستگی به جمهوری اسلامی و وزارت اطلاعات می شدی.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خروج از لیست تروریستی، پایان یا آغاز راهبندان رجوی اشاره به پیام مهرماه رجوی

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، بیست و یکم نوامبر 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8797

 

قریب یک دهه است مسعود رجوی بر این طبل می کوبد که برچسب تروریستی به مجاهدین و مماشات غرب و آمریکا با ایران دو عامل و راهبندان مهم و استراتژیک به عنوان مانع سرنگونی جلوی پای او است. رجوی آنچنان که از فحوای پیام مهرماه اش بر می آید بر این نکته نیز اصرار داشته که عدم فربه شدن شورای ملی مقاومت و نپیوستن دیگر نیروهای مخالف جمهوری اسلامی به او نیز همین مانع و برچسب تروریستی بوده است. عین اظهارات او را در این خصوص مرور می کنیم:

” … حالا بعد از یک دهه تمام موانع ترساننده به کناری زده شده» و «… دیگر تمام موانع مرتفع شده، و هیچ مانعی بر سر راه همبستگی ملی برای سرنگونی در عرصه سیاسی برای افراد و جریانهای سیاسی ایران نیست ….. یعنی زمان برای این آزمایش بزرگ در این رابطه هم فرا رسیده است».”

گذشته از عبور رجوی از لیست تروریستی او حالا برای فربه کردن جبهه همبستگی و در راستای سرنگونی حتی تمامی خطوط قرمز گذشته را یکباره نفی و فراتر از آن با تاکید روی قبول نداشتن شورای ملی مقاومت، رهبری ایدئولوژیکی و عقیدتی، مصوبات شورا و دولت موقت و حتی ندید گرفتن مجاهدین در فردای پیروزی و فقط با شرط اشتراک حول سرنگونی، از جریانات سیاسی خواسته تا به جبهه همبستگی او ملحق شوند. این در حالی است که مریم رجوی در آخرین ورژن تشکیل جبهه همبستگی در سال ۱۳۸۸ به نیروهای سیاسی پیام داده بود:

« … به همه هموطنان و شخصیتهاى و نیروهاى سیاسى؛ براى به زیر کشیدن نظام ولایتفقیه شما را به همبستگى هر چه گسترده‌تر در جبهه مردم ایران فرا مى‌خوانم.»

در آن فراخوان اما همچنان عضویت در این جبهه را مشروط به پذیرش سه شرط قبول الف- رهبری مسعود رجوی. ب- اشرف بعنوان کانون استراتژیک مبارزه. پ- جدایی دین از دولت نموده بود. در آن فراخوان مریم رجوی علیرغم طرح الزامات فوق برای پیوستن به جبهه همبستگی اما با این حال خود را نیز ملزم دانسته بود با لحن توام با تواضع و استیصال درباره اهمیت نقش رجوی به عنوان رهبر این جبهه تاکید کند:

“بخصوص با حضور مسعود در راهبرى یک مبارزه بىامان علیه دیکتاتورى، نه فقط فرمانده مراحل صعب و سخت این مبارزه بوده بلکه بهعنوان مربى و آموزگار و تئوریسینى توانا براى مقاومت در برابر پدیده بغرنج و پیچیده دیکتاتورى دینى و هم‌چنین بهعنوان پیشکسوت و جلودار میدان فدا و صداقت در راه آرمان آزادى و حاکمیت مردمى عمل کرده است. به همین دلیل توانسته است چنین نسلى تربیت کند که حالا همگان شاهد خیرات و تأثیرات آن هستند.”

حالا پس از قریب چهار سال از فراخوان مریم اما این بار رجوی ضمن کنار گذاشتن تمامی خطوط قرمز گذشته و نفی همه الزامات مریم و حتی پذیرش کسانی که می توانند منتقد مجاهدین باشند و هم می توانند آنها را قبول نداشته باشند و هم می توانند شورا و مصوبات و رهبری عقیدتی و دولت موقت را قبول نداشته و هم فراتر حتی حضور مجاهدین در دولت فرضی آینده را به حساب نیاورند، از جناح های سیاسی می خواهد تا به جبهه همبستگی او ملحق شوند. محتوا و مفاد طرح جبهه همبستگی ۱۳ مهر رجوی گویای عقب نشینی ولو تام و تمام رجوی از مواضع سی ساله گذشته است که می توان گفت حالا تبدیل به شیر بی یال و دم و اشگمی شده که هیچ شباهتی با اساسنامه و مرامنامه موسوم به شورای ملی مقاومت ندارد. مطالعه نیم صفحه ای طرح جبهه همبستگی ملّی و مقایسه آن با کتاب آشنایی با مصوبات شورای ملی مقاومت حکایتی خواندنی دارد.

با توجه به مفاد این طرح حالا رجوی شرط پیوستن به جبهه همبستگی اش را تنها و تنها به این شرط (بخوانید خط قرمز) تنزل داده که اعضای این جبهه، فقط با حاکمیت وارد مذاکره نشوند. در ازای آن اعضا می توانند مجاهدین را قبول نداشته باشند، می توانند شورا و دولت موقت و رهبری ایدئولوژیکی و خلاصه هر چه قید و بند قبلی بوده قبول نداشته باشند. (درباره دلایل این میزان عقب نشینی و به قول رجوی انعطاف پذیری و واقعی بودن و نبودن آن فعلا بحثی ندارم، در آینده روی این موضوع و به تفصیل صحبت خواهیم کرد). اما آنچه در این راستا مهم و حائز اهمیت به نظر می رسد، نتیجه عملی چنین رویکردی است. اینکه از این فراخوان تا چه اندازه استقبال خواهد شد، به نوعی می شود از میزان استقبال دو – سه هفته اخیر فعالان سیاسی منفرد و احزاب و سازمان های خارج کشور نتیجه نهایی آن را از هم اکنون دید.

حال این که چرا علیرغم این همه عقب نشینی از خط قرمزها و هم بیرون آمدن از لیست تروریستی و هم تشدید تحریم ها و تجدید نظر غرب در سیاست های مماشات گرانه در قبال ایران، اما نه تنها فرجی برای رجوی حاصل نشده و نمی شود که فراتر حتی کسی حاضر به گفتمان و دیالوگ پیرامون طرح جبهه همبستگی نمی شود، مقدمتا و به عنوان یک دلیل سردستی باید عرض کنم بحران حاصل از بی مهری به جبهه همبستگی که اینک گریبان رجوی را گرفته بیش از هر چیز گویای این است که آن همه تحلیل های رجوی پیرامون موانع و راهبندان ها و مماشات و … همه به نوعی قصه بوده و هست. آنها همه داستانک هایی بوده که ذهنیت دن کیشوت وار رجوی برای افرادش سر هم بندی می کرده است. ادامه همان توهماتی بوده که یک روز رجوی را از دیوار صدام بالا می برد، و یک روز دیگر از دیوار انقلاب ایدئولوژیک، و چند سالی هم بود از دیوار برچسب!! تروریستی و مماشات!! بالا می برد. شاید از یک منظر باید به آن منتقدین و مخالفان سازمان که سالها آرزو می کردند ای کاش نام مجاهدین از لیست تروریستی خارج شود تا همه بدانند توهمات رجوی اندازه و مرز ندارد، چقدر واقع بینانه بوده است. در این باره باز صحبت خواهیم کرد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پرسش اصلی کماکان این است چه کسی می تواند به رجوی انتقاد کند؟

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، نوزدهم نوامبر 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8790

 

مسعود رجوی در پیام اخیرش به صراحت می گوید: “می توان و می شود به سازمان انتقاد کرد، مخالفت داشت، و… اما از خط قرمز یعنی خوش رقصی برای رژیم پرهیز کرد.” اما به نظر می رسد این گزاره همچون بسیاری حرف های دیگر رجوی در این پیام در ظاهر چیزی بیش از یک کلی گویی و در نهان ادامه و اصرار بر همان رویه گذشته که در عمل به نادیده گرفتن حق منتقدین و از جمله پرسشگری درباره مسائل اساسی درونی و بیرونی مجاهدین منتهی می شود، و همچنین چرخیدن در بر همان پاشنه گذشته نتیجه و فرجامی نخواهد داشت. مسئله مهم در این میان این است که رجوی نمی خواهد و یعنی به عمد هیچ توضیحی در خصوص اینکه تعریف خوش رقصی برای جمهوری اسلامی چیست و مصادیق این خوش رقصی کدام است نمی دهد. اگر چه او ادعا می کند می شود به مجاهدین انتقاد داشت و حتی مخالف بود، اما به این پرسش همیشه مطرح نمی پردازد که آیا همان اندازه که پرسشگری از مجاهدین را به رسمیت می شناسد، الزامی برای پاسخگویی به این پرسش ها قائل می شود یا خیر؟ این در حالی است که تاکنون آنچه برای منتقدین مجاهدین حائز اهمیت بوده نه طرح پرسش ها و چالش های شان با مجاهدین که مسکوت گذاشتن این پرسش ها و در بیشتر اوقات واکنش های هیستریک و غضب آلود مجاهدین در قبال کسانی است که با خویشتن داری کینه توزی مجاهدین را تحمل کرده اند.

این که رجوی بگوید این حق را برای منتقدین و مخالفان خود به رسمیت می شناسد یا نمی شناسد، در واقعیت امر چیزی به وزن و اعتبار نداشته خود اضافه نمی کند. زیرا پیش از این نیز منتقدین بی کمترین هراس و نگرانی از انگ و اتهامات رجوی این حق مسلم را بدون اراده و خواست کسی برای خود قائل بوده و کماکان نیز خواهند بود. بنابراین این حقی که رجوی پس از سه دهه کینه توزی و فحاشی به منتقدین خود اعطا نموده، نه تنها وزن و اعتباری برای او کسب نمی کند که در ماهیت امر به دلیل نگاه از بالای رجوی به اصولی بدیهی و نهادینه شده فی النفسه ماهیت مستبدانه و منش اقتدارگرای او را نمایندگی می کند. می شود از این جهت رجوی را با این پرسش مواجه کرد که مگر پرسشگری و نقد در ایدئولوژی او چیزی پیش کشانه و اهدایی است؟ آیا طرح این ادعا با آنچه محمدرضا شاه می گفت، ما آزادی دادیم تفاوت ماهوی دارد؟ مشکل منتقدین و مخالفان مجاهدین تا اینجا این نبوده که از رجوی و مجاهدین ترسی داشته که انتقاد و پرسشگری و یا اعلام مخالفت نکرده باشند که حالا به یمن بنده نوازی ایشان حاضر به اعطا آن به منتقدین و مخالفان شده باشند. بلکه مشکل اینجا بوده و هست و کماکان خواهد بود که رجوی باید به این سوال و ابهام و حداقل از این به بعد پاسخ بگوید که به زعم او مصداق ها و مصادیق و معیار خوش رقصی برای جمهوری اسلامی چیست؟ تجربه سه دهه گذشته نشان داده رجوی هیچ منتقدی را از تیغ اتهام وابستگی به جمهوری اسلامی مصون نگذاشته است. بالاتر از این که اخیرا قلم به دستان او حتی رضا پهلوی را به مزدوری و وابستگی به جمهوری اسلامی متهم کردند. وقتی در منطق رجوی کسی مثل رضا پهلوی بتواند وابسته و مزدور جمهوری اسلامی باشد، می شود پرسید کدام منتقد و مخالفی متهم به خوش رقصی برای جمهوری اسلامی نخواهد شد.؟

مسئله اینجا است که تاکنون ملاک نزدیکی و دوری به مجاهدین، ملاک مزدور بودن و نبودن و وابسته بودن و نبودن کسی به جمهوری اسلامی آنچنان که بارها و بارها رجوی تاکید کرده میزان نزدیکی و دوری به مجاهدین بوده است. به زعم رجوی تاکنون ملاکی که وابسته بودن و نبودن کسی به جمهوری اسلامی را ثابت می کرده، در تنظیم رابطه با مجاهدین خلاصه می شده است. با این ملاک قدیمی و همیشگی حالا باز رجوی مدعی می شود خط سرخ و مرزبندی او با منتقدین و مخالفان اش خوش رقصی برای جمهوری اسلامی است. سوال اساسی اینجا است که آیا رجوی می تواند کسانی را که توامان مجاهدین و جمهوری اسلامی را یک اندازه به چالش می کشند، به رسمیت بشناسد؟ آیا می تواند کسانی را که مجاهدین را نه تنها یک اپوزیسیون دمکراتیک نمی دانند که به هزار و یک دلیل می توانند ثابت کنند یک جریان کاملا غیردمکراتیک است به رسمیت بشناسد؟ یا حداقل با این طیف ها وارد گفتمان انتقادی و چالش های سیاسی شده و برای تبرئه خود هم شده رفع اتهام و ابهام بکند؟ این که رجوی هنوز خودش را معیار و ملاک سنجش حق و حقیقت قرار می دهد و به قول ملا مرکز ثقل عالم و هستی متصور است، در این صورت با این طیف مخالفان خود چگونه تنظیم رابطه خواهد کرد.؟

رجوی فقط و فقط به صرف هزاران انسانی که در سه دهه گذشته قربانی کینه توزی و اشتباهات و قدرت طلبی خود کرده، مدعی است نمی شود او را از صحنه تحولات آینده حذف کرد. به نوعی چگونه می تواند حقوق ادعایی مردم را برای تعیین حاکمیت آینده به رسمیت بشناسد. همانگونه که وقتی منتقدین خود را با چوب خوش رقصی از میدان بدر می کند، چگونه می تواند خود را پاسخگوی بداند. رجوی سالها بر این طبل می کوبید که وحدت صوری و همه با هم نداریم. روی مرزبندی و اصول بسیار حساس بودند. و البته مرزشان هم همین تنظیم رابطه دیگران با مجاهدین بود. به این معنی که اگر کسی سربه زیر و سربراه او بود، با هر میزان عقب ماندگی و جهل و … خودی محسوب می شد و اگر کمترین زاویه و ابهام و پرسشی مطرح می کرد، با هر میزان باورمندی بر اصل سرنگونی جمهوری اسلامی، اما غیر خودی محسوب می شد. کم نیستند و نبودند جریانات سیاسی که هنوز جمهوی اسلامی و مجاهدین را دشمنان هم عرض خود می دانند، اما مجاهدین باز اصرار دارند آنها را وابسته و مزدور جمهوری اسلامی و در ادبیات امروز رجوی او را به خوش رقصی برای جمهوری اسلامی متهم کنند.

این که برخی این ادعای رجوی را نقطه عطف و نشانی از تغییر و چرخش او محسوب می کنند، یا از سر ناآگاهی است و یا به اقتضا و ضرورت هایی که درباره آن توضیح داده ام. و الا همین آقایانی که فعلا پشت ادعای رجوی رفته و سینه می زنند، آیا خود را ملزم نمی بینند که تا تنور داغ است این سوال را مقابل رجوی بگذارند که نشان خوش رقصی برای جمهوری اسلامی به زعم ایشان چیست؟ آیا بواقع آن کسانی که هنوز اصرار دارند پرسش های گذشته خود در خصوص ماهیت مناسبات درون تشکیلاتی مجاهدین، نقش و جایگاه رهبری ایدئولوژیکی و سنخیت آن در تعاملات بیرونی رجوی و لزوم و اهمیت آن در روند تحولات فرضی آینده ایران سوال دارند، آیا اینها مصداق خوش رقصی برای جمهوری اسلامی تلقی می شود یا خیر؟ و اگر نمی شود آیا ایشان الزامی به پاسخ دادن این سوالات می بینند یا خیر؟ و آیا طرح این سوالات نمی تواند در باورپذیری منتقدین نسبت به تغییر در مجاهدین نقش داشته باشد؟ عجالتا از خیر طرح بسیاری سوالات مرتبط با عملکردهای بیرونی مجاهدین هم می گذریم و فقط به پرسش هایی بسنده می کنیم که مربوط به آینده و چشم اندازهای فرضی با مجاهدین بودن است.

اگر کسانی علیرغم این همه بر نادیده انگاشتن این ابهامات و سوالات اصرار می ورزند؛ می شود گفت اینها حتی با بودن ادعاهای آنچنانی رجوی نیز آماده بودند تا همه گذشته سازمان را نادیده بگیرند. و حتی نسبت به آنچه بر سرشان خواهد آمد نیز پیشاپیش اعلام رضایت کرده اند؛ فقط به این دلیل است که به این توهم مبتلا شده اند که مجاهد آخرین راه حل است و بس.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فرصت های تازه و الزام به شفاف سازی با تعامل و گفتمان

با توجه به مقاله آیا مجاهدین و دشمنانشان فرهنگی مشابه دارند؟ آقای مصداقی

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، یازدهم نوامبر 2012
http://www.mojahedin.ws/?p=8778

 

به گمانم مقاله اخیر آقای ایرج مصداقی با عنوان آیا مجاهدین و دشمنانشان فرهنگی مشابه دارند؟ یک اقدام به جا و سنجیده و در عین حال ضروری بود. از این جهت که این اقدام بیش از هر چیز از علاقمندی ایشان به شفاف سازی و حداقل به رسمیت شناختن حق منتقدین و همچنین تمایل به رفع اتهامات و ابهامات پیرامون خود حکایت می کند. ایشان با اشاره به برخی جنبه ها و جهاتی که یا به تجربه شخصی یا بر اساس برخوردها و موضع گیری های یک طرفانه از سوی مجاهدین صورت گرفته، بر برخی دلالت های شان دال بر زاویه داشتن با مجاهدین اشاره می کنند. دلالت هایی که هر چند ناکافی اما به هر حال امکانی به بر طرف کردن سوء تفاهم های موجود ایجاد می کند.

در همین جا باید تاکید کنم نگارنده از اساس با طرح این اتهام که ایشان به مجاهدین وابستگی پنهان داشته و دارد، مخالف بوده و پیشاپیش اگر شائبه ای در این خصوص ایجاد شده باشد از ایشان پوزش می خواهم. و بر این عقیده هستم برخی موضع گیری های نسنجیده و شتابزده باعث می شود برخی افراد و نه الزاما کسانی مثل آقای مصداقی به دام و تور دوباره مجاهدین بیفتند. ایشان به موضوع درستی اشاره می کنند. متاسفانه فرهنگ یا با ما یا بر ما تنها و محدود به مجاهدین نمی شود و ریشه در برخی جزمیت های روانی، فرهنگی و ایدئولوژیکی و سیاسی دارد. هر چند معتقدم مجاهدین تبلور تمام قد و به نوعی نماد منشور عینی چنین تفکری هستند؛ با همه این احوال اما پاره ای از این قضاوت های شتابزده را معلول نوعیت اظهارات و ابهامات و پارادوکس ها و تناقضات حاصل از موضع گیری های ابهام آلود آقای مصداقی می دانم. اتفاقا مقاله اخیر از این جهت حائز اهمیت است که هم توانسته به برخی از این ابهامات پاسخ دهد و هم اینکه امکان تازه ای برای گفتمان و ابهام زدایی پیرامون بقیه سوء تفاهمات و شفاف سازی پیرامون نقطه نظرات انتقادی ایشان به مجاهدین و هم در عین حال در خصوص کم و کیف برخی موضوعات اساسی از جمله بحث امکان تغییرپذیری مجاهدین در آینده و هم درباره برخی کلی گویی های ایشان حول تغییر استراتژیکی مبارزه از سوی مجاهدین جمهوری اسلامی و … فراهم کند. و امیدوارم ایشان کمک کنند نه به صرف ابهام زدایی که بیشتر از جهت گفتمان سازی پیرامون موضوعات جدیدی که حول سازمان مطرح است و البته برخی شان هم مبتنی بر همان تناقضات باقیمانده وارد گفتمان و گفتگو شوند. برای باز شدن چنین فضایی نگارنده ترجیح می دهم به جای هر گونه نبش قبر پیرامون مسائل و چالش های گذشته به طرح پاره ای سوالات که به آینده و حال مربوط می شود، بپردازم. برای طرح این سوالات ناگزیر به طرح دوباره برخی اظهارات ایشان هستم تا هم موضوع و محدوده گفتمان و بحث روشن باشد و هم اینکه جنبه های کاربردی و راهبردی این بحث ها بیشتر نمایان و برجستگی داشته باشد. آقای مصداقی در دو بخش گفتگو با دو برنامه صفحه ۲ آخر هفته بی بی سی و همچنین رادیو فردا اظهارات متناقضی مطرح کردند که با اشاره به برخی از آنها سوالاتم را مطرح می کنم. ایشان در بخشی از صحبت های خود تاکید داشتند:

” در ۴۰ سال گذشته سازمان در فضایی بسر برده که ساختاری بر پایه نظامی و شبه نظامی داشته است. من در عین اینکه شرایط گذشته سازمان را غیر قابل دفاع می دانم اما معتقدم عامل مهمی که باعث شده سازمان در طول ۴۰ سال گذشته باقی بماند همین سیستم و ساختار تشکیلاتی آن بوده است.” تاکید روی جملات از جانب ما است.

همچنین در بخش دیگری نقل به مضمون می گویند:

“پذیرش تغییر در مجاهدین الزاما به این معنی نیست که مجاهدین یک نیروی غیر یا ضددمکراتیک هستند.”

با لحاظ این اظهارات حالا سوال من از ایشان این است:

۱- شما می گویید گذشته سازمان غیر قابل دفاع است، اما در عین حال تاکید می کنید بقای سازمان در گرو همان گذشته بوده است. حالا بفرمائید منظورتان از غیر قابل دفاع بودن آن گذشته و بطور مشخص مربوط به چه جنبه های ایدئولوژیکی، استراتژیکی، سیاسی و تشکیلاتی است؟

۲- اگر بقای مجاهدین تا امروز نتیجه چنان مناسبات و روابط درونی است، پس بازتاب عینی تغییر مورد نظر شما به شکل عینی و مادی در کدام ابعاد مورد اشاره اتفاق و حاصل خواهد شد.

۳- شما می گویید تغییر کردن مجاهدین الزاما به این معنی نیست که مجاهدین غیر یا ضددمکراتیک هستند، از طرفی هم در همین مقاله آخرتان به استناد واکنش های تان به مقاله آقای پائیزی و همچنین عملکرد و سمت و سوی رسانه ای مجاهدین در سیمای آزادی، آشکارا بر فقدان ظرفیت های دمکراتیک و همچنین بسته بودن مجاهدین تاکید دارید، حالا این سوال مطرح است که آیا همین جنبه های انتقادی مورد اشاره شما گواهی بر غیر دمکراتیک بودن مجاهدین در ابعاد و اشل های سیاسی و فکری و ایدئولوژیکی نیست؟ نفس موارد مورد تاکید شما بر آن جنبه های غیردمکراتیک دلالت ندارد.؟

۴- شما در همین مقاله اخیر به استناد فکت های متعدد در صدد اثبات این معنا هستید که فرهنگ حاکم بر مجاهدین و مخالفان آن تفاوت چندانی با هم ندارد، با پذیرش این ادعا این سوال مطرح است که چگونه شما با تکیه به همان روش ها و در عمل بدون لحاظ نقطه نظرات انتقادی و نوشته های امثال مسعود بنی صدر و سعید شاهسوندی آنها را یکسره عوامل جمهوری اسلامی معرفی می کنید. حتی با فرض چنین روابطی از سوی اشخاص مورد نظر آیا مطالب و نقدهای آنها بر سازمان فی النفسه قابل تامل و اهمیت نیستند.؟ من نمی دانم ایشان کتاب خاطرات یک شورشی ایرانی آقای بنی صدر را خوانده اند یا نه؟ یا مکاتبات پیش از دستگیری سعید شاهسوندی را مطالعه کرده اند یا نه؟ اما به هر حال این اظهارات چیزی نیست که بتوان با متهم کردن نویسندگان آنها به داشتن رابطه با جمهوری اسلامی از اساس نادیده شان گرفت. اگر به نظر ایشان چنین استدلالی درست باشد، معنی اش این است که ایشان هم مثل آن دو طیف مجاهدین و مخالفین تابع یک فرهنگ واحد هستند. و اگر چنین نیست در این صورت ایشان می توانند حتی با فرض مسلم دانستن چنان رابطه ای نظرشان را درباره محتوای نوشته های مسعود بنی صدر و سعید شاهسوندی بیان کنند.

۵- شما در بخشی از اظهارات خود می گویید، مجاهدین می بایستی بر اساس آنچه گذشته یعنی اینکه سرنگونی دیگر از طریق مشی مسلحانه و ارتش آزادی بخش امکان ندارد و شرایط تازه رویکردهای تازه اتخاذ کنند. اما از سویی دیگر هم مدعی و معتقد هستید؛

“استراتژی که سازمان‌ها و گروه‌های سیاسی برای مبارزه می‌ریزند بخشی برمی‌گردد به نحوه تعامل نظام‌ها. به نظر من این رفتار نظام‌هاست که نوع مبارزه با آنها را تعیین می‌کند. اگر تعامل دمکراتیک باشد این به هیچ وجه نه به مبارزه مسلحانه می‌کشد و نه به خشونت.”

به یک معنی توپ را می اندازید داخل زمین حاکمان، حالا این سوالات مطرح است که اگر اینگونه است اساسا اعلام کنار گذاشتن مشی مسلحانه از جانب سازمان به چه معنی است. اگر شرایط مبارزه را حاکمان تعیین می کنند، پس به یک معنی باید پذیرفت مجاهدین بر اساس ارزیابی و تحلیل تازه به این نتیجه رسیده که باید دوباره وارد مشی سیاسی بشوند. در این صورت مشروط کردن کنار گذاشتن مشی مسلحانه به نحوه تعامل و تنظیم رابطه حاکمیت با اپوزیسیون به چه معنی است. آیا به این معنی است که شما ارزیابی مجاهدین از فاز جدید و کنار گذاشتن مشی مسلحانه را اشتباه و یا امری مشروط و مصلحت جویانه و یا احتمالات دیگر ارزیابی می کنید؟ آیا به این معنی است که عقب نشینی مجاهدین از مشی مسلحانه اشتباه بوده یا حداقل بازگشت مجاهدین به روش های مسلحانه محتمل است.

۶- شما در بخش دیگری می گوئید:

“آن چیزی که من تصور می‌کنم این است که نظام جمهوری اسلامی باید تغییر کند. شیوه‌اش را من تعیین نمی‌کنم. شیوه مورد علاقه من انتخابات است. شیوه مورد علاقه من این است که خون از دماغ کسی نیاید. اما این من نیستیم که تعیین می‌کنم.”

این اظهارات بر این فرض مبتنی است که جمهوری اسلامی هنوز تغییر نکرده است. در این صورت این سوال پیش می آید که دست کشیدن مجاهدین از مشی مسلحانه به چه انگیزه و ضرورتی صورت گرفته است. با علم به اینکه شما نیز از این تغییر رویکرد استقبال و دفاع می کنید و همچنین تغییر روش از سوی مجاهدین را الزامی می دانید؛ اگر این اقدام یک انگیزه درونی و بواقع تجدید نظر طلبانه و انتقادی در استراتژی مجاهدین داشته باید دلیل و توجیهی منطقی و تئوریک داشته، که اولین شرط اش می تواند همانا پذیرفتن تغییر موضع و تنظیم رابطه جمهوری اسلامی با مخالفین خود و از جمله مجاهدین باشد. که چنین تصوری با شواهد و نشانه های در دست کاملا غیر منطقی و متوهمانه است. و اگر قائل به این هستید که این تغییر صورت نگرفته که در این صورت باید آن تغییر مورد نظر تابع انگیزه ها و دلایل دیگری باشد. آن دلایل واقعی به نظر شما کدام هستند؟ آیا مشروط کردن توقف مشی مسلحانه به نوع تنظیم رابطه حاکمیت با مخالفین و مجاهدین آیا به این معنی نیست که آن تغییرات مورد نظر شما از اساس یک رویکرد تاکتیکی و نوعی دور زدن لیست تروریستی وزارت امورخارجه آمریکا است. چنانچه خود شما هم تلویحا و با این مضمون خطاب به مجاهدین تاکید کرده اید:

“تردید نباید داشت چنانچه در اوهام خود قصد فریب «امپریالیسم» را داشته باشیم، هم چوب را خواهیم خورد و هم پیاز را و چنانچه به مشکلات دنیا و کشورمان از زاویه‌ی دیگری نگاه می‌شود آن‌گاه باید بهای آن را پرداخت.” همین تناقض ها را اشاره می کنید. در این صورت تاکید و توضیح شما در قبال کم و کیف آن تغییر مورد نظر شما چه معنایی دارد. آیا واقعا این تغییر فی النفسه از منظر شما موضوعیت دارد یا تابع همان ضرورت های مقطعی و تاکتیکی است.

واقع امر این است که اهمیت چنین ابهامات و تناقضاتی از آنجا ناشی می شود که پیشتر از اینکه مورد تاکید و نظر سازمان باشد از جانب شما مطرح می شود. به عنوان کسی که از جایگاه یک بی طرف سخن می گوید. من امیدوارم پاسخ های آقای مصداقی به همین تعداد سوالات و ابهامات بتواند سرآغاز بحث های جدی تر از جمله درباره موضوع حیاتی مثل نقش سازمان در آینده ایران، و … را میان ما و دیگر صاحب نظران باز و فراهم نماید.

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد