_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

انتقام گیری از اپوزسیون و جداشده ها توسط مجاهدین خلق (فرقه رجوی)

 

 

کانون وبلاگنویسان مستقل ایرانی، بیست و هشتم دسامبر 2012
http://www.cibloggers.com/?p=2521

 

سازمان مجاهدین خلق که خود را یگانه آلترناتیو بلامنازع جمهوری اسلامی و صاحب کشور در آینده نزدیک میداند و چندان غرق این توهم است که منتقدانش را به زندان و اعدام در آینده نه چندان دور حواله میدهد , قطعا نمیتواند و نباید اجازه دهد که اپوزسیون دیگری علیه جمهوری اسلامی شکل گرفته یا اپوزسیونهای موجود متحد شوند , این یکی از اصلی ترین مسئولیت ها و تلاشهای مجاهدین خلق بعد از سقوط صدام است چرا که قبل از آن علاوه بر این ماموریت سفارشات صدام در اولویت بود.

کنفرانس پراگ , افشاگری زنان جداشده علیه شخص مسعود رجوی و توجه محافل مختلف به آن مجاهدین را واداشته که از زبان رحمان کریمی مردی با سابقه مشکوک که پیرانه سر حقوق بگیر مجاهدین شده طنز مایه ای سبک و کینه توزانه بنویسند که یک فرافکنی واقعی است و بخوبی نشان میدهد که مجاهدین چگونه فکر میکنند متن اصلی را کپی شده از سایت اصلی مجاهدین خلق در پایین آورده ایم و لی البته جملات زیرخط دار از ماست

طنزکانه!

باور کنید اصلا ً تقصیر من نبود. ماشاء الله آقای پولی زاده از بس با بزرگان و رجال مبارز دموکرات، حشر و نشر دارد؛ دیر به فراست این ارادتمند می افتد. سه روز پیش از آن « نشست » تاریخی، مرا مطلع کرد. خردمندان گفته اند: الاهمُّ فَالاهم. از بد شانسی، همان روز حرکت، وقت رفتن به سفارت را داشتم. اگر وکالتنامه را که به اسم مامانم بود به موقع نمی فرستادم، یک قطعه زمین مرغوب را در تهران از دست می دادم و این خلاف عقل است. لابد میخواهد بگوید که هرکس با ایران حشر و نشری دارد مزدور است حتی اگر برای وکالتنامه باشد در حالی که بسیاری از همین اعضای شورای مجاهدین خودشان یا زنانشان به ایران تردد دارند و برخی حتی در ایران خانه هم دارند .سعادت شرکت در نخستین نشست را نداشتم اما می دانستم که این تازه آغاز یک مبارزه جدی و دورانساز است و وقت بسیار. بعد از مهر و تأیید امضا در سفارت، به مامان تلفن زدم اما کو حواس جمع؟ همهٌ ذکر و فکرم شده بود « اتحاد برای دموکراسی ». ده پانزده سال است که زبان دوم اذیتم می کند ولی در آن ساعت بیشتر از هر وقت دیگر. صدای مامان که شنیدم بی اختیار گفتم: «هلو…؟ جملات خارجی مادر عزیز حالت چطوره؟)». مامان گفت: انگار باز غربت زده شدی! حق داری پسرم، سه ماهه رنگ ایران رو ندیدی. گفتم: نه مامان، سه ماه و هشت روزه. مامانم گفت: دیگه بدتر. خط افتاده بود به خش خش. گفتم وکالتنامه و پول را همین امروز پست و حواله می کنم. نگذار زمین از دست بره.

سه روز بعد که قهرمانان از پراگ برگشته بودند، وظیفه دارد به کنفرانس پراگ لگدی بزند . تلفن زدم به پولی زاده. چقدر خوشحال شد. گفت: شیردل جان! فهمیدم که جدی هستی. جایت خالی بود. چه سخنرانی ها و چه تصمیماتی!. همه کمربند ها را سفت بسته بودند. اگر نمی جنبیدیم در مقابل مجاهدین، چیزی برای دموکرات ها باقی نمی ماند. گفتم: پولی جان! باور کن به جان عزیز خودت، قرار و آرام ندارم. غذا می خورم، مبارزه م میاد، دراز می کشم مبارزه م میاد، تو فکر حساب و کتاب کارم هستم، مبارزم میاد. دیگه نه قالب نشستن برام مانده و نه دراز کشیدن. می خواهی باور کن می خواهی نکن، لقمه چه کوچک و چه بزرگ روی زبانم بند نمی شود. خوابم هم پریشان شده. هر شب با چند تا مجاهد گلاویز و درگیرم. پولی زاده گفت: این از عِرق ملی و میل به دموکراسی ست که در وجودت نهادینه شده و احتیاج به حرکت و فعالیت بیشتر دارد. خواب تو می گوید که تکلیف آزادگان و دموکرات های وطن جز این نیست که جلو مجاهدین که سد راه هر تحول هستند، بایستند تا سرانجام بتوانیم ملک و ملت را از دست مجاهدین در آوریم. سی سال بدون اتحاد مبارزه کردیم، نتیجه اش این شد که امروز شاهد آنیم. مجاهدین دارند جهان را هم به اشغال خود در می آورند. این هم از توهمات مجاهدین که البته همیشه فکر میکنند همه تغییرات دنیا بخاطر حضور آنهاست . آنها بین اپوزسیون جایی ندارند ادعای تسخیر جهان میکنند .نشست عظیم و با شکوه پراگ به معنی پایان دادن بدین پیشروی ست. همگی شبانه روز باید پشت میکروفن ها و میزهای گرد و عرصه اینترنت در حال بسیج باشیم. چندان اپوزسیون را مسخره میکنند انگار خود در صحنه جنگ هستند غافل از اینکه مریم رجوی یا در حال پرو و دوخت لباس است یا در حال عمل جراحی زیبایی تا برای ایران رئیس جمهور زیبایی باشد . به پولی زاده متذکر شدم که هرچند پیش شما چندان به حساب نمی آید ولی می دانید که من با همهٌ گرفتاری ها و مشغولیات اقتصادی ام، از مبارزه غافل نبوده ام. هرجا مجاهدی دهان باز کرده، جلوش ایستاده ام. هرجا جمع و محفلی بوده راجع به آنها افشاگری کرده ام اما می دانم که بعد از آن نشست، مبارزه باید شدت و حدت بیشتری پیدا کند. پولی زاده گفت: دمت گرم! از همین امروز، یک مبارزه مدرن و جدی را وارد فیس بوک خودت و دوستانت کن. پرسیدم: می دانی که با مبارزه آشنا هستم ولی خوب است از نوع مدرنش کمی توضیح بدهی. پولی زاده گفت: فاز مدرن بدین معناست که برای مقابله با مجاهدین تمامی نه تنها مرزهای سیاسی را که حتا اخلاقی را هم پشت سر بگذاریم. فرافکنی و کاری که مجاهدین کرده اند .سال ها هر چه کرده و هرچه گفته ایم، نتیجه عکس گرفته ایم. حالا باید به هر دروغ مصلحت آمیزی که به زیان دشمن باشد، متوسل و آن را اشاعه و گسترش بدهیم. اخیراً خانمی از جدا شده ها، بعد از تشریف بردن به تهران و کسب توجیهات مدرن ؛ به خارج آمده و مسعود را که عامل همه گرفتاری های ما ایرانیان است، هدف قرار داده است. این یک جبهه مدرن است که باز شده و ما باید بی سئوال و شک و تردید وارد این جبهه شویم. پیشنهادم این است که کلیپ سخنرانی او را مثل فیل در فیس بوک، هوا کنیم. سئوال کردم: پولی جان! اسم این خانم مبارز و دموکرات چه باشد؟ گفت: « بتول رسوا ملایی ». دو ریالی ام زود افتاد. گفتم: پولی زاده ما تازه وارد فاز مبارزه مدرن شده ایم و خوب نیست برویم پشت دروغ های وقیحانه یک بریده حتی از زبان دشمن هم ظرفیت ندارند که فحاشی را کنار بگذارند که مستقیم هم از ایران آمده. و ایضا تهمت و دروغ را هر آدم بی طرفی می فهمد کسی که از یک حزب یا سازمان به دشمنی بیرون می زند به راحتی می تواند به هر تهمت و دروغی متوسل شود تا داغ دلش را تازه کند، با این حساب مجاهدین هم که از دل جمهوری اسلامی بیرون انداخته شده اند اینگونه عمل میکنند .چه خاصه که از صادرات مرکز هم باشد. پولی زاده گفت: شیردل جان! کجای کاری؟ وقت ضیق است. دشمن دارد مقبول عام و خاص جهان می شود. کلا ه ها پس معرکه ست، نجنبیم باخته ایم. کلیپ بتول را بگذار در فیس بوکت. چند تا هوادار مجاهدین پیدا می شوند به اعتراض و پرخاش. تو هم داد و هوار راه بیانداز که ترور روحی ات می کنند، تلفنی تهدید به قتلت کرده اند. ای داد ای هوار! مجاهدین دموکراسی سرشان نمی شود، تکلیف ما دموکرات ها با این خشن ها چیست؟ شیردل جان! این خودش می شود یک جوسازی مبارزاتی خیلی مدرن. گفتم: پولی زاده جان! من خودم سرم درد می کند برای این نوع مبارزه ولی باید سراغ چیزی رفت که بگنجد. حس کردم پولی زاده دارد جوش می آورد چون صدایش را بلند کرد که: مهم سرو صدایی ست که باید بلند کرد. مهم جو سازی ست. جز این که عجالتاً از ما کاری دیگر برخاسته نیست. انشاءالله وقتی قوی شدیم هم مجاهدین از صحنه محو می شوند و هم رژیم می آید پای میز مذاکره. پولی زاده اضافه کرد که شیردل جان! اگر تو هی مبارزه ت میاد، منهم هی مذاکره م میاد چون مبارزه کردن که کار همیشگی من بوده و هست ولی برای رسیدن به مذاکره همانطورکه جواد خاضع گفت باید قوی بشویم. از هم امروز یک جفت دمبل بخر و در خانه بازو و پشت بازو کارکن. گفتم ای بچشم! واضافه کردم که: پولی جان! فکر نمی کنی بتول خانم، پیشانی سفید تر از آن است که بشود روی کلیپ او سرمایه گذاری سیاسی کرد؟ پولی زاده مثل ترقه در رفت: چرا نمی شود؟ خوب هم می شود. گفتم: درست است که او از مجاهدین بریده ولی یک راست رفته ایران و بعد آمده اروپا. این نوع جدا شده ها هم که پایشان به ایران برسد تکلیف معلوم است. بهتر است از ابتدا بهانه دست مجاهدین و مردم ندهیم. پولی زاده می خواست حرفم را قطع کند ولی من صدایم را بلندتر کردم که: از سر خیر وصلاح می گویم. دلم نمی خواهد دست روی چیزی بگذاریم که هیچ آدم بی طرفی نتواند به آن اعتماد کند. یادم می آید سال ها پیش یک خانم که از مجاهدین بریده بود در یادداشت های هفتگی اش در « نیمروز » نوشته بود که: هر روز صبح در قرارگاه که با مسعود سینه به سینه می شدم، او دست در سینه ام می کرد. باور کن مخالفان مجاهدین هم نتوانستند این ادعا را قبول کنند، چون اولاً مسعود در ستاد سازمان در بغداد می بود و در مواقع ضروری به قرارگاه ها می رفت. در ثانی چه جور بوده که هر صبح این خانم به مسعود می رسیده و اجازه آن کار را هم می داده و آیا در محوطه قرارگاه هیچ دیارالبشری جز این خانم نبوده؟ بتول خانم امروز، سنگ تمام گذاشته و تا آخر خط رفته. من که دشمن خونی مجاهدینم نمی توانم ادعای او را هضم کنم چه خاصه که دیگران. اگر این طور که بتول می گوید، می بود، امروز اثری از چنان تشکیلاتی باقی نمانده بود که ما مجبور باشیم به اتحاد برای مبارزه جدی. پولی زاده صدا را بلند ترکرد که: وای بر من، وای برایران، وای بر دموکراسی، وای برمبارزه برای مذاکره! مرد حسابی یک نبرد جدی بدون جو سازی که نمی شود. دراین عرصه دشوار باید برای رسیدن به هدف از آب هم کره گرفت. تو نمی دانی که از دروغ مصلحت آمیز چه استفاده ها می توان کرد؟. یادت رفته که چه جور میز کتاب ها را بهم می ریختی و مجاهدین را درگیر می کردی؟ دیدم حق با پولی زاده است. گفتم: ببخش عزیزم، ببخش! می دانی که این روزها وضع بازار کساد ست، ما هم گرفتار خنگی. وارد فیس بوک می کنم و بعد خواهی دید که مخلصت تا کجا خبره کار است. پولی جان! باید بجنبیم تا از حیث جمعیت از مجاهدین عقب نباشیم. کدام جمعیت ؟ پولی زاده گفت: عقب؟ با همان نشست پراگ کلی جلو افتاده ایم. می دانی « خطاپور » و« فرید ابتری » با ما بود. این یعنی اکثریت قریب به اتفاق ملت ایران. دیگر چه می خواهی؟ تا یادم نرفته برایت بگویم که خود من زمانی بود که فکر می کردم، مجاهدین با ساندویچ جمعیت راه می اندازند. بعد دیدم این مقادیری توهین به شئون ملی می شود. سیر حوادث نشان داد که مجاهدین به هموطنان خارج کشور تلفن می زنند که اگر با ما نیایید، شما را به قتل می رسانیم. بیچاره هموطنان از ترس جان مجبورند بیست هزار، پنجاه هزار، صد هزار بروند سالن آنها را پر کنند.؟ اینهم برای ماست مالی استخدام نفر برای جلساتشان که سفارش شده در این طنز بگنجاند وگرنه همه میدانند که نه بیست و پنجاه و صد هزار است که همه اش تا الان سه یا چهار هزار نفر بوده که با همان شیوه اتوبوس و سفر مجانی در پاریس و …برگزار شده و بس .گفتم: شنیدم که یکی از شرکت کنندگان درآن « نشست » مجاهد شکن، برگشته که آقایان پول و مخارج از کجا می آورند که حتا می خواهند به اعضا حقوق هم بدهند. پولی زاده که ماشاءالله روی سیب زمین بی رگ را کم کرده، قاه قاه خندید و گفت: یحتمل طرف نفوذی مجاهدین بوده وگرنه هفتصد سال پیش سعدی فرمود: « ای کریمی که از خزانه غیب / گبر وترسا وظیفه خور داری / دوستان را کجا کنی محروم / تو که با دشمنان نظرداری » دشمن که امروز مجاهد است، پول داشته باشد و ما که دوست هستیم نداشته باشیم؟ نهایت پول ما از یک منبع « طیب و طاهر» است و مال مجاهدین، حرام. بالاخره نمیتواند بگوید مال مجاهدین از کجاست ؟ دیدم پولی زاده عین حقیقت را می گوید. برایم فقط یک سئوال بیشتر نمانده بود: پولی جان مبارزه که مانع رزق و روزی نمی شود؟ گفت: معلوم است که نمی شود. ما که مجاهدین نیستیم که مردم را از کار وزندگی بیاندازیم. به همین دلیل است که می گوییم ما وارد فاز یک مبارزه کاملاً مدرن شده ایم بدور از هرگونه خشونت و قهر و غیظ. ما می خواهیم وارد بُعد سوم خامنه یی بشویم. همان بُعدی که مملو از عرفان و شعر و شاعری و هنرپروری ست. این مجاهدین بودند که کاراین عارف را بدینجا کشاندند. این مرد روحانی پیش از انقلاب، در باغ های مشهد با اهل دل حشر و نشر داشته. پیاله می زده و مضراب بر سیم های تار. ما می خواهیم دوباره با ملایمت و مسالمت این رویش را بالا بیاوریم و خواهیم آورد. البته اگر در اتحاد برای دموکراسی نفاق پیش نیاید. برای پولی زاده و خودم و مثل خودم آرزوی موفقیت کردم.

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

جاه طلبی های مریم رجوی

(تیتر مقاله ان آر سی هلند در مورد مجاهدین خلق، فرقه رجوی)

 

 

کانون وبلاگنویسان مستقل ایرانی، هجدهم دسامبر 2012
http://www.cibloggers.com/?p=2385

 

انم کارولین رولانتس نویسنده و روزنامه نگار شناخته شده هلندی بعد از گفتگوو تحقیق در مطلبی به نام ” جاه طلبی های مریم رجوی ” در روزنامه سراسری ”ان آرسی “هلند به موارد مهمی از فرقه رجوی برای آشنایی سیاستمداران غربی و اروپایی اشاره کرد , او که در گفتگو معتقد بود که آمریکا نمیخواهد بر سر مشکل هسته ای ایران هیچ توافقی حاصل شود وبیرون آوردن مجاهدین از لیست را هدفی برای مسدود کردن این توافقات و کشاندن منطقه به جنگ تلقی کرد , او در این مقاله همیچنین با شکست پروژه دمکراسی در کشورهای لیبی و سوریه مینویسد که آمریکا در حال کپی کردن این سیاست برای ایران است و سازمان مجاهدین خلق که هیچ پایگاهی در ایران نداشته و به دلیل همکاری با صدام منفور هم هستند امیدوارند که ابزار خوبی برای آمریکا باشند جاه طلبی مریم رجوی باعث میشود که این فرقه به هر کاری دست بزند. خانم کارولین این امر را خطری برای گذار به دمکراسی و رفاه مردم ایران میداند و دوست دارد که توجه سیاستمداران را به این نکته مهم جلب کند , بعد از درج مقاله کانون وبلاگنویسان طی پیامی با تشکر از خانم نویسنده اطلاعات دقیق تری در رابطه با مطلب را به آگاهی او رساندند .

 

 

 

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چرا اعضای مجاهدین خلق دردیکتاتوری شخص رجوی ذوب شدند

 

 

کانون وبلاگ نویسان مستقل ایرانی، شانزدهم دسامبر 2012
http://www.cibloggers.com/?p=2360

 

کانون وبلاگنویسان مستقل ایرانی —– سئوالات زیادی پرسیده میشد که چرا اعضای جداشده کنونی زودتر جدانشده و یا چرا همین ها مدتها با این سازمان و در جهت تحکیم پایه های دیکتاتوری شخص رجوی فعال بوده اند و باز اینکه چرا هنوز عده ای در اشرف و لیبرتی هستند و جدای از معترضینی که در اسارت هستند هنوز عده ای از این سازمان دفاع میکنند ,.

پاسخ اما یک پدیده رواشناسی نه چندان پیچیده است که در قالب داستان یک آزمایش میتوانید بخوانید , با تشکر از وبلاگ یک پزشک مطلب همراه با لینک مربوطه را بخوانید:

 

جنبش موج سوم: آزمایش جونز … بسیار آموزنده

این آزمایش را”ران جونز” که یک نویسنده و آموزگار اهل “پالوآلتو” است، انجام داده است، در واقع عمده شهرت این شخص به خاطر همین آزمایش است که در سال ۱۹۶۷ به انجام رسید.

در آن سال ران جونز، آموزگار تاریخ دبیرستان «کلابرلی» در پالو آلتوی کالیفرنیا بود، یکی از کلاس‌های او، کلاس تاریخ معاصر برای دانش‌آموزان کلاس دوم دبیرستان بود.

 

 

در آوریل سال ۱۹۶۷، در هنگام تدریس، یکی از دانش‌آموزان دختر سؤالی از جونز پرسید، او پرسید که چگونه است که همه اقشار جامعه آلمان در سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم، ادعا می‌کنند که در زمان هیتلر چیزی در مورد جنایات نازی‌های نمی‌دانستند، از معلم‌ها و روشنفکرها و پزشکان گرفته تا مهندسان و آدم‌های عادی در آلمان همگی می‌گویند که تنها، کاری را که به آنها محول شده بود، انجام می‌دادند و در اعمال جنایت‌کارانه سهیم نبوده‌اند. بالاخره آن ماشین عظیم جنگی به خودی خود و بدون نیروی مردم، نمی‌توانست وجود داشته باشد.

شاید بدانید که هیچ جامعه‌ای به اندازه جامعه آلمان در سال‌ها و دهه‌های پس از پایان جنگ جهانی دوم به دنبال یافتن پاسخی برای این سؤال نبوده است. نویسندگان و روشنفکرانی مثلهاینریش بل، گونتر گراس و اووه تیم در آثار خود بارها به این مسئله اشاره کرده‌اند و خواسته‌اند با روایت داستان آنچه بر آلمانی‌ها در دوره تسلط نازی‌ها رفت، تفسیر خود را از قضیه بیان کنند.

آقای جونز ترجیح داد که به صورت مستقیم و در قالب جملات و عباراتی کوتاه، به این سؤال پاسخ ندهد، او تصمیم گرفت که یک هفته در این مورد تفکر کند و با شیوه‌ای متفاوت و تأثیرگذار، پاسخگو باشد.

هفته بعد او کلاسش را با این مطلب شروع کرد که چقدر تبعیت از قوانین و منضبط بودن، زیباست، اینکه ورزشکاران چطور با تمرینات منظم، شکوه و زیبایی پیروزی را تجربه می‌کنند یا چگونه یک رقصنده باله یا نقاش، با شکیبایی و ممارست یک اثر زیبای هنری را روی صحنه یا بر روی بوم نقاشی، خلق می‌کنند.

در واقع آقای جونز تصمیم گرفته بود که به جای نظریه‌پردازی و بیان دلایلی که در ذهنش در مورد سؤال دختر دانش‌آموز بود، یک آزمایش عملی ترتیب بدهد، آزمایشی که در آن دانش‌آموزان بدون اینکه خود بدانند و از نیت آزمایش آگاه باشند، سوژه‌های آزمایش بودند!

برای همین جونز در کلاس گفت که برای بهبود سطح کلاس و کارایی دانش‌آموزان قصد دارد که جنبشی به نام موج سوم به راه بیندازد.

او شعاری برای جنبش خود دست و پا کرد: «با پایبندی به قوانین نیرومند شوید، از طریق جامعه قدرت کسب کنید، با اعمال خود و با کسب افتخار توانمند شوید.»

---

روز اول آزمایش: روز اول آزمایش با با چیزهای ساده‌ای شروع شد که گمان نمی‌رفت به زودی همه را به انجام کارهای پیچیده‌ای سوق دهد.

جونز دانش‌آموزان را تشویق کرد که هنگام نشستن روی صندلی‌ها درست بنشینند و شکل خاصی را به عنوان شکل استاندارد نشستن به آنها معرفی کرد، جونز به آنها گفت که با این کار تمرکزشان بیشتر می‌شود و انگیزه‌شان فزونی می‌یابد. جونز به آنها القا کرد که درست نشستن تنفسشان را بهتر می‌کند و باعث می‌شود احساس بهتری داشته باشند.

در اقدامی دیگر او دانش‌آموزان را آموزش داد که در کمتر از ۳۰ ثانیه به شکلی منظم از بیرون کلاس به داخل کلاس بیایند و روی صندلی‌های خود به درستی بنشینند.

جونز قوانین سفت و سختی وضع کرد تا از خود یک چهره با اقتدار و اتوریته بسازد، تا ظاهرا کارایی کلاس را با این کارها زیاد کند.

روز اول با قوانین اندکی به پایان رسید، قبل از خوردن دومین زنگ دانش‌آموزان باید وارد کلاس می‌شدند و به درستی می‌نشستند، آنها باید قبل از پرسیدن هر سؤال می‌ایستادند، سؤالشان را با عبارت «آقای جونز» شروع می‌کردند و سپس در قالب کلماتی اندک، سؤال را مطرح می‌کردند.

---

در دومین روز جونز سعی کرد که در کلاس تاریخش، گروهی با حس احترام به قوانین و اعضای گروه جنبش سوم ایجاد کند. او حتی سلام ویژه‌ای برای اعضای گروه درست کرد و اعضای گروه را ملزم کرد که وقتی بیرون کلاس همدیگر را می‌بینند از این سلام استفاده کنند.

جالب بود که کارایی دانش‌آموزان و انگیزه آنها به میزان قابل ملاحظه‌ای بیشتر شده بود، دیگر کمتر می‌شد لبخندی را در چهره‌های مصمم دانش‌آموزان پیدا کرد، در چهره‌های آنها سؤالی مشاهده نمی‌شد و در چشم‌هایشان تردید و سؤالی نمی‌شد حس کرد.

جونز خود نمی‌دانست که آزمایشش به کجا خواهد رسید، او نمی‌توانست پیشبینی کند که دانش‌آموزان کنجکاوی یا مقاومتی از خود بروز خواهند داد یا نه.

او دانش‌آموزان را تشویق کرد که شعار جنبش سوم را با لحن‌ها و آهنگ‌های متفاوت بخوانند، دانش‌آموزان آشکارا از حس تعلق به هم لذت می‌بردند و احساس قدرت می‌کردند.

در این مرحله دیگر حتی برای خود جونز هم متوقف کردن آزمایس سخت شده بود، کلاس او در حال پیشرفت بود!

---

در روز سوم اعضای گروه از ۳۰ نفر به ۴۳ نفر رسید. همه تحت تأثیر قرار گرفته بودند، حتی آشپز دبیرستان از جونز پرسید که فکر می‌کند که چه چیزی مناسب جنبش موج سوم باشد و جونز به او کیک شکلاتی را پیشنهاد داد. کتابدار هم از جونز تشکر کرد که بنری مربوط به جنبش را در ورودی کتابخانه نصب کرده است.

سپس به همه دانش‌آموزان یک کارت داده شد و مأموریتی به یکایک آنها داده شد، مثلا اینکه اعضایی را که عضو گروه نیستند از ورود منع کنند، برای پروژه بنر تهیه کنند، اسم و آدرس کسانی را که مستعد پیوستن به گروه هستند، معرفی کنند و یا گزارش پیشرفت جنبش را قبل از شروع کلاس بخوانند.

اعضای جدید فقط با توصیه اعضای قبلی می‌توانستند به گروه اضافه شوند و آنها در آغاز باید نشان می‌دادند که از قوانین آگاهی کافی دارند.

جونز دانش‌آموزان را راهنمایی کرد که چگونه اعضای جدید را جذب کنند، در پایان روز سوم تعداد اعضای گروه به بیش از ۲۰۰ نفر رسید.

جونز شگفت‌زده شد که در همین زمان اندک، کسانی پیدا شده بودند که به او تخلف اعضا را از قوانین گزارش می‌دادند. او گزارش‌هایی دریافت می‌کرد مبنی بر اینکه مثلا «آلن» سلام مخصوص را ادا نکرده است یا اینکه کسی حرف‌هایی در مخالفت با جنبش زده است یا اینکه توطئه‌ای در شرف وقوع است.

اما همه دانش‌آموزان سیاست واحدی را در برابر جنبش اتخاد نکرده بودند، مثلا سه دختر که جزو باهوش‌ترین دانش‌آموزان کلاس بودند همه چیز را به والدینشان گفته بودند، آنها سیاست سکوت را در پیش گرفته بودند و در فعالیت‌های جنبش از سر اجبار، بدون شوق و مکانیکی شرکت می‌کردند.

در پایان روز سوم بعضی از دانش‌آموزان بیش از حد درگیر پروژه شده بودند، آنها از قوانین با دقت پیروی می‌کردند و کسانی که آزمایش را سرسری می‌گرفتند، مسخره می‌کردند. بعضی‌ها هم فقط در قالب نقش‌هایشان فرو رفته بودند. در این میان دانش‌آموزی به نام رابرت توجه جونز را به خود جلب کرد، او تلاش فوق‌العاده‌ای می‌کرد، او با استفاده از کتاب‌های مرجع، گزارش‌های مفصلی تهیه می‌کرد، رابرت کسی نبود که استعداد درخشانی داشته باشد، توجه‌ها را بتواند به خود جالب کند یا عضو تیم‌های ورزشی شود اما جنبش سوم برای اولین بار توانسته بود به این دانش‌آموز مهجور بی‌استعداد جایگاهی بدهد. او دیگر برای خودش کسی شده بود. او با خواهش و تمنا از جونز می‌خواست که کارهای دیگری به او محول کند، او می‌خواست محافظ جونز شود و او را از حملات احتمالی محافظت کند.

----

اما در روز چهارم آزمایش، دیگر کنترل آزمایش داشت از دست جونز خارج می‌شد. موج سوم دیگر محور وجودی دانش‌آموزان شده بود. جونز حس و حال بدی داشت، او خود را در قالب یک دیکتاتور می‌دید، او در مورد فواید این آزمایش به شک افتاده بود، او آنقدر مشغول نقش بازی کردن شده بود که قول و قرارهایی را هم که با خودش گذاشته بود داشت فراموش می‌کرد.

جونز داشت با خودش فکر می‌کرد که آیا این شبیه همان چیزی نیست که برای بیشتر مردم در جوامع دیکتاتوری پیش می‌آید، آنها تصمیم می‌گیرند که بنا با مصلحتی در نقشی فرو روند و زندگی خود را با این تصویر خارجی تطبیق بدهند، اما این تصویر به زودی بر هویت افراد سایه می‌اندازد و جزئی از آنها می‌شود.

جونز داشت نگران می‌شد که دانش‌آموزان دست به کارهایی بزنند که پشیمانی به بار آورد. اما متوقف کردن آزمایش هم کار ساده‌ای نبود، چون باعث می‌شد عده زیادی از کسانی که در این مدت دست به کارهای رادیکال زده بودند، پیش بقیه شرمنده شوند. بنابراین بسیار دشوار بود که به رابرت و دانش‌آموزانی مثل او گفته می‌شد که همه چیز یک بازی بوده است و حالا بروند و کنار بقیه دانش‌آموزان بنشینند چرا که آنها پیش دانش‌آموزان دیگری که با شیوه محافظه‌کارانه در این مدت عمل کرده بودند، تحقیر می‌شدند. جونز نمی‌توانست به خود اجازه بدهد که چنین صدمه روحی وارد آورد.

اما ادامه دادن آزمایش هم به این صورت ممکن نبود، اوضاع داشت از کنترل خارج می‌شد، مثلا عصر روز چهارشنبه پدر یکی از دانش‌آموزان که کلنل بازنشسته نیروی هوایی بود و زمانی در اردوگاه اسرای آلمان‌ها زندانی بود، با عصبانیت وارد کلاس شده بود، او جونز را گرفته بود و در حالی که می‌لرزید از خاطرات دوستان کشته‌شده‌اش می‌گفت، جونز به سختی توانست اوضاع را برای او توضیح دهد و آرامش کند.

جونز نگران تأثیر آزمایش روی شهرت و روند آموزشی در دبیرستان هم شده بود. بسیاری از دانش‌آموزان در کلاس‌هایشان شرکت نمی‌کردند تا به جنبش سوم کمک کنند. گشتاپوی واقعی‌ در دبیرستان شکل گرفته بود.

بنابراین جونز در روز پنج‌شنبه، هشتاد دانش‌آموز در یک کلاس با همان شیوه نظام‌مند جنبش سوم گرد آورد، آنها سراپا گوش بودند.

جونز حرف‌هایش را حماسه‌گونه شروع کرد:
«افتخار چیزی بیشتر از بنر و سلام‌های ویژه ماست. افتخار چیزی نیست که کسی بتواند از شما بگیرد. افتخار دانستن این است که شما بهترین هستید و این چیزی است که نابودشدنی نیست.»

در ادامه او لحن و آهنگ صحبتش را آرام کرد تا ظاهرا در مورد دلیل واقعی جنبش سوم توضیح بدهد. او گفت که:
«جنبش سوم یک آزمایش یا یک فعالیت آموزشی صرف در سطح یک کلاس درس نیست. هدف این جنبش بسیار فراتر از اینهاست و جنبش سوم یک برنامه سراسری در سطح کشور برای پیدا کردن دانش‌آموزانی است که اراده مبارزه برای تغییر سیاسی در این کشور را دارند.

در سطح کشور معلم‌هایی مثل من، گروه‌هایی از جوانان را آموزش می‌دهند که توان اجرای قوانینی برای ارتقای سطح جامعه را دارا هستند. اگر ما بتوانیم شیوه مدیریت مدرسه را تعییر بدهیم، توانایی همین کار را در کارخانه‌ها، فروشگاه‌ها، دانشگاه‌ها و دیگر مؤسسات هم خواهیم داشت.

شما جزو آدم‌های منتخبی از جوان‌ها هستید که به این کار کمک خواهید کرد. اگر شما هم‌اکنون برخیزید و نشان بدهید که در این چهار روز چه آموخته‌اید، ما می‌توانیم سرنوشت ملتمان را تعییر بدهیم. ما می‌توانیم نظم نوینی را ایجاد کنیم.»

جونز برای اینکه اعتبار بیشتری به حرف‌هایش بدهد در اینجا دستور داد که سه دانش‌آموز دختری که تا پیش از این با اکراه در برنامه‌های جنبش شرکت می‌کردند از کلاس با اسکورت چهار نفر اخراج شوند و به کتابخانه برده شوند و از آمدن به کلاس منع شوند.

تصمیم مهم این بود که قرار شد که ظهر روز جمعه یک برنامه راهپیمایی اجرا شود. جونز داشت دست به یک قمار بزرگ می‌زد، او هراس داشت که کسی پیدا شود و وسط کار به این حرف‌های بخندد یا سؤالی مطرح کند و کل این برنامه را ناگهان نزد همه بی‌اعتبار کند. اما چنین چیزی هرگز رخ نداد.

در ادامه جونز گفت که ظهر روز جمعه یکی از نامزدهای انتخابات تشکیل حنبش سوم را به صورت رسمی اعلام خواهد کرد. و همزمان با این اعلام، ۱۰۰ گروه از جوانان از سراسر کشور حمایت خود را از جنبش اعلام خواهند کرد. جونز به آنها اطمینان داد که آنها جزو همین جوانان منتخب هستند. جونز به آنها گفت که سعی کنند جلوه خوبی در مراسم داشته باشند چون رسانه‌ها هم برای تهیه گزارش دعوت شده‌اند.

هیچ کس نخندید، هیچ زمزمه‌ای از مقاومت شنیده نشد، همه ساکت بودند. در عوض هیجان کلاس را در بر گرفته بود و این حرف‌های شنیده می‌شد: ما می‌توانیم! آیا باید تی‌شرت سفید بپوشیم؟ آیا می‌توانیم دوستانمان را بیاوریم؟

در اینجا جونز آگهی‌‌ای که در تایم چاپ شده بود به آنها نشان داد. آگهی البته در مورد محصولات چوبی یک کارخانه بود، اما از روی تصادف آگهی به سبک تبلیغات غیرمستقیم نشریات غربی به صورت مبهم کار شده بود و باز از روی تصادف، عنوان آگهی هم موج سوم بود!

----

سرانجام روز جمعه و روز آخر آزمایش فرارسید، جونز صبح را صرف آماده کردن دانش‌آموزان برای راهپیمایی کرد. در ساعت یازده، دانش‌آموزان ردیف به ردیف آماده شدند، بنرهای جنبش سوم در دستان آنها دیده می‌شد. جونز به چند نفر از دوستانش سپرده بود که نقش گزارشگران و عکاسان را بازی کنند، عکس بگیرند و تظاهر به نوشتن یادداشت کنند.

دویست نفر از دانش‌اموزان مصمم با سکوت کامل و نظم در یکی ازکلاس‌های درس در برابر تلویزیون ایستاده بودند تا خبر شروع رسمی جنبش سوم را از تلویزیون ببینند.

جونز به آنها گفت که تنها پنج دقیقه تا اعلام خبر فاصله وجود دارد، او از دانش‌آموزان خواست که جلوی گزارشگران قلابی، آموخته‌های خود را به تمایش بگذارند و سلام مخصوص جنبش سوم را اجرا کنند.

دویست نفر به طرز باشکوهی این کار را کردند و به صورت هماهنگ، سرود و شعار جنبش سوم را اجرا کردند.

 

 

ساعت، دوازده و پنج دقیقه شد. جونز چراغ‌ها را خاموش کرد و نزدیک دستگاه تلویزیون رفت و آن را روشن کرد. تلویزیون داشت برفک پخش می‌کرد، رابرت نزدیک جونز ایستاده بود، جونز از او خواست که حواسش را جمع کند و به برنامه‌ که به زودی پخش خواهد شد، ‌توجه کند. هیچ برنامه‌ای در کار نبود و تلویزیون همچنان داشت برفک پخش می‌کرد.

بعد از چند دقیقه کسی پیدا شد و گفت: «هیچ رهبر جنبشی در کار نیست، مگر نه؟» همه شوکه شدند، آثار ناباوری در صورت‌هایشان پیدا بود.

اینجا بود که جونز تلویزیون را خاموش کرد. اتاق ساکت بود، اما برای اولین بار جونز حس کرد که دانش‌آموزان در حال نفس کشیدن هستند. جونز برای آنها توضیح داد هیچ برنامه‌ای به نام جنبش سوم وجود ندارد. او به آنها گفت که:

«شما مورد بهره‌برداری قرار گرفته بودید، ذهنتان دستکاری شده بود. تمایلات خودتان شما را به جایی سوق داد که هم اکنون هستید. شما بهتر یا بدتر از مردم آلمان نازی که ما در حال مطالعه‌شان بودیم، نیستید.

شما فکر می‌کردید که جزو انتخاب‌شدگان هستید. شما تصور می‌کردید از کسانی که بیرون اتاق‌اند بهتر هستید. شما بر سر آزادی‌تان معامله کردید و آن را برای به دست آوردن رفاه ناشی از رعایت دیسیپلین و به چنگ آوردن برتری، فدا کردید. شما قبول کردید که اراده جمعی را بپذیرید و در ذهن به باورهای خودتان خیانت کنید. اوه! شاید شما فکر می‌کنید که همه این چیزها تفریح بوده است. شاید تصور می‌کردید که هر زمان که خواستید می‌توانید از ادامه مسیری که در پیش گرفته بودید اجتناب کنید و رها شوید. ولی قضاوت کنید که داشتید به کدام سو می‌ر‌فتید، ببیند که تا کجا پیش رفته بودید، بگذارید آینده‌تان را به شما نشان دهم.»

با این حرف‌ها جونز پروژکتوری را روشن کرد، تصویر اول، یک شمارش معکوس بود.

سپس راهپیمایی نورنبرگ در حمایت از هیتلر به نمایش درآمد. قلب جونز به شدت در حال طپش بود، تصاویر مبهمی از دوران رایش سوم به نمایش درآمد: نظم و انضباط، دروغ‌های بزرگ،‌ تکبر، خشونت، وحشت، مردمانی که به داخل خودروها برده می‌شدند، ارودگاه‌های مرگ، صورت‌های بدون چشم، آزمایش‌هایی غیرانسانی.

 

 

در صحنه‌ای از فیلم مربوط به دوران بعد از جنگ کسی نشان داده می‌شد که می‌گفت: «آن فقط شغلم بود، من فقط کارم را انجام می‌دادم.»

تصاویر روی این جمله متوقف شدند: «هر کسی باید بپذیرد که مقصر است، هیچ کس نمی‌تواند خود را از مسیری که دیگران رفته‌اند، مبرا بداند.»

 

 

همه ساکت بودند و خشکشان زده بود، هیچ کس حرکت نمی‌کرد، گویی همه از رؤیا و خواب عمیقی برخاسته بودند، همه هشیار شده بودند.

بعد از چند دقیقه کم کم سؤال‌های مثل سیل سرازیر شدند، همه می‌خواستند از آزمایش و مراحل آن سر دربیاورند.

جونز شروع به توضیح دادن کرد و به حس و حال خودش موقع آزمایش اشاره کرد:

«با آزمایش هفته قبل همه ما زندگی و کار در آلمان نازی را تجربه کردیم. ما آموختیم که چگونه می‌شود یک جامعه مطیع و منضبط ایجاد کرد. ما فهمیدیم که چطور می‌شود قوانین را جایگزین سؤال‌ها و منطق کرد. همه ما آلمانی‌های خوبی شده بودیم، یونیفرم پوشیده بودیم، درها را بسته بودیم و ایده‌ها را سوزانده بودیم.

ما تجربه کردیم که در جامعه‌ای که در جستجوی یک قهرمان و پیدا کردن راه حلی کوتاه برای مشکلات است، ممکن است چه چیزی پیش آید و جامعه‌ای که خود را قدرتمند تصور می‌کند و می‌پندارد که بر سرنوشت خود کنترل دارد، ممکن است در دستان قدرتمندان به کدام جهت حرکت کند. ما ترس تنهایی و لذت انجام کارهای دیکته شده، شماره یک شدن و پاداش گرفتن متعاقب آن را تجربه کردیم.

 

 

هر یک ما، در یک هفته اخیر کاری کرده‌ایم که مایل به اعتراف آن هستیم. ما فاشیسم را نه در نزد دیگران و جاهای دیگر، بلکه در همین جا دیدیم. ما در عادات شخصی و شیوه زندگی خود فاشیسم را راه دادیم و به مانند یک بیماری حامل آن شدیم. ما به این حقیقت باور پیدا کردیم که نوع بشر در ذات شیطان‌صفت است و بنابراین توده مردم نمی‌توانند به نیکویی با هم رفتار کنند. ما معتقد شدیم که به یک بالادستی که قوانین و ترتیب‌ها را وضع کند و حاکم کند، نیاز داریم.

و آخرین چیز و مهم‌ترین سؤال: چگونه سربازان، معلمان، مسئولان خطوط راه‌آهن، پرستاران، مسئولان مالیات و هر شهروندی آلمانی می‌تواند در پایان کار رایش سوم ادعا کند که اطلاعی از چیزی که در حال رخ دادن بود، نداشته است؟ چگونه یک نفر می‌تواند جزئی از یک سیستم باشد و ادعا کند که درگیر آن نشده است؟ چه چیزی باعث می‌شود که مردم تاریخ خود را مخدوش کنند؟ در چند دقیقه یا شاید سال دیگر شما فرصتی برای پاسخ دادن به این سؤال دارید.

اما شما هم به مانند آلمان‌ها، کارهایی را که در این هفته خواهید کرد، مخفی خواهید کرد و به آنها اعتراف نخواهید کرد. شما نخواهید گفت که در این دیوانگی شرکت کردید و آزادی شخصی و عقل و نیروی خود را در اختیار دیکتاتوری مثل من قرار دادید. شما این را به مانند رازی پیش خود حفظ خواهید کرد.»

 

 

در اینجا جونز فیلم‌ها را از دوربین‌های عکاسی اتاق درآورد و آنها را در معرض نور قرار داد تا خراب شوند.

آزمایش و جنبش سوم تمام شده بود. جونز به کنارش نگاه کرد، رابرت در حال گریستن بود، دانش‌آموزان از صندلی‌های خود بدون سؤال برخاستند و به بیرون رفتند. جونز رابرت را بغل کرد، بعضی از دانش‌آموزان ندیگر هم بی‌مهابا در حال گریستن بودند.

---

در چهار سالی که جونز در دبیرستان بود، هیچ کس به عضویت در جنبش سوم اعتراف نکرد، اما این آزمایش چیزی نبود که قابل فراموش شدن باشد.

دو سال بعد از انجام این آزمایش، آقای جونز از دبیرستان اخراج شد. مسئولان در مورد اینکه این آزمایش علت اخراج آقای جونز بوده یا نه، ابراز نظری نکردند.

از روی این آزمایش در سال ۱۹۸۱ یک فیلم تلویزیونی به نام «موج» ساخته شد که جونز به خاطر آن برنده جایزه امی شد. در سال ۲۰۰۸، یک فیلم آلمانی با عنوان Die Welle و در سال ۲۰۱۰ مستندی به نام طرح درس یا Lesson Plan ساخته شد، در این مستند با دانش‌آموزان مصاحبه شده بود و یکی از آنها تهیه‌کنندگی مستند را برعهده داشت.

 

 

جونز کتاب‌های دیگری هم نوشته است که از روی دو تا از آنها درام‌های تلویزیونی تهیه شده است، جونز مدتهاست که مشغول یاری‌رسانی به ناتوانان ذهنی است.

---

اما فلسفه این آزمایش چه بود؟ در روانشناسی در توضیح رفتار اعضای گروه‌های جنابتکار و مکانیسم همراهی توده‌ها مردم با روندهای نادرست، اصطلاحی وجود دارد به نام peer pressure با فشار هم‌گروه‌ها. این امر را می‌توان به صورت مختصر و مفید در ضرب‌المثل «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» خلاصه کرد!

در دهه ۱۹۵۰ «سالومون اش» -روانشناس اجتماعی- آزمایش‌هایی را برای نشان دادن قدرت همنوایی در گروه طراحی کرد.

 

 

همنوایی(Conformity) به تمایل و گرایش فرد به پیروی از رفتارهای گروهی که به آن تعلّق دارد، گفته می‌شود. در آزمایش‌های«اش»، به دانشجویان گفته می‌شد که باید تک‌تک در یک «آزمون تصویری» شرکت کنند. بقیه شرکت‌کنندگان در آزمایش، بدون آنکه آن دانشجو بداند، همگی همدست یا دستیار آزمونگر بودند. در ابتدا، همدستان به پرسش‌ها پاسخ درست می‌دادند، امّا پس از مدتی شروع به گفتن پاسخ‌های نادرست می‌کردند.

تقریباً ۷۵ درصد شرکت کنندگان در آزمایش‌های همنوایی، حداقل یکبار، با بقیه گروه همنوا شدند. پس از ترکیب آزمایش‌ها، نتایج نشان داد که شرکت‌کنندگان تقریباً در یک سوم مواقع با پاسخ نادرست گروه، همنوا شده‌اند.

این آزمایش بعد از «سالومون اش» توسط افراد دیگر در شرایطی تازه تکرار شد، اما همگی تقریبا یک نتیجه واحد داشت. با وجود انگیزه‌های متفاوت، همواره آدم‌ها در شرایطی که گروه دست به انتخاب نادرست می‌زند در مواردی همرنگ و همنوا با اکثریت می‌شوند.

در کنار همنوایی، مفهوم دیگری که در روانشناسی اجتماعی برای تحلیل پدیده‌ها کارکرد دارد مفهوم فشار هم‌گروه‌ها (Peer pressure) است. فشار هم‌گروه‌ها فرد را مجبور می‌کند همنوا با نگرش گروه، ارزش‌ها و رفتار خود را تغییر دهد.

نمونه بارز آن شرایطی است که افراد معمولا در نوجوانی با آن روبرو می شوند. تداوم حضور در گروه به منزله عنصری هویت‌بخش گاهی مستلزم تن دادن به هنجارهای تجویزی گروه است. عادات ناپسند، مصرف مواد و گرایش‌های منحرف محصول فرآیند همنوایی در اثر فشار گروه است.

اما این امر تنها پیامد فشار گروه نیست. همنوایی می تواند تعاریف اخلاقی و هنجارین(Normative) در سطوح کلان‌تر را نیز متحول و آشفته کند. داستان دو شیادی را که برای پادشاه لباس می دوختند و در نهایت پادشاه عریان را دور شهر گرداندند را احیانا از یاد نبرده‌اید؟ کودکی نورسته تنها کسی بود که به انتخاب گروه(همنوایی جاهلانه با دو شیاد و پادشاهی کم‌خرد) تن نداد و فریاد زد «این که لخت است!». در ابعاد کلان و تاریخی نمونه‌های مشابه زیادی را می‌توان مثال آورد. سر بر آوردن نهضت‌هایی تاریخ‌سوز چون فاشیسم و نازیسم، نمونه‌های سیاسی از قاعده همنوایی است. یک بار دیگر فیلم‌ها و رمان‌های مربوط به آن مقطع تاریخی را مرور کنید. بی تردید می‌توانید این بار به این پرسش پاسخ دهید که مگر می‌شود جامعه‌ای با چنین اندیشه‌های واپس‌مانده و ضد بشری همراهی کند، گویا که می شود! اما همیشه «آگوست لندمسر»هایی هم بوده‌اند.

 

منابع: ویکی‌پدیا (+ و + و +) و + و +

بیشتر بخوانید:
http://1pezeshk.com/archives/2012/09/the-third-wave-experiment.html#ixzz2F3DsBZAf

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هشدار به هموطنان ایرانی درداخل و خارج کشور

توطئه های جدید مجاهدین خلق، فرقه رجوی

 

 

کانون وبلاگنویسان مستقل ایرانی، نهم دسامبر 2012
http://www.cibloggers.com/?p=2202

 

سازمان مجاهدین خلق برای علاج منفوریت خود در نزد ایرانیان و برای مطرح شدن خود ,که این روزها چه از نظر داخلی و چه از نظر بین المللی بیش از هر زمانی به آن نیاز دارند توطئه های کثیفی را در سر میپرورانند , این سازمان قصد دارد با فریب ایرانیان داخل کشور و یا ایرانیان خارج کشور که به ایران سفر میکنند ابتدا آنها را به همکاری با خود کشانده و سپس موجبات دستگیری و زندان وحتی اعدام آنها را توسط جمهوری اسلامی فراهم کند . مجاهدین بر این عقیده اند که یک کشته یا زندانی در داخل ایران نشاندهنده حضور سازمان و ارتش ادعایی آنان در داخل مرز است و این گمان را بوجود می آورد که تعداد کثیری از مجاهدین در ایران فعال هستند که زندانی و کشته هم داده اند . سالیان است که این فرقه با خون جوانان این مرز و بوم ارتزاق میکنند و به لیست کسانی که به کشتن داده اند مفتخرند , لیستی که باید مایه شرمساریشان باشد. .

مراقبت و هوشیاری و اعلام به موقع تماس های این گروه برای خنثی کردن این توطئه کثیف و بازی با خون هموطنانمان امری ضروری است

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زنان در فرقه رجوی. سلطه جو؛ انقلابی یا فریب خورده

 

 

کانون وبلاگنویسان مستقل ایرانی

30.11.2012

http://www.cibloggers.com/?p=1998

 

قسمت اول - گزارش یک گفتگو

این گفتگو مابین خانم مهتاب علیپور و آقایان بهزاد علیشاهی و پژمان امید انجام گرفته که به همت خانم مینا اسماعیلی به نوشتار در آمده است .

مهتاب علیپور – آقای علیشاهی ما اینجا میخواهیم سئوالات خودمان و دوستان و حتی دشمنان را که در شبکه های اجتماعی مطرح شده در باره تاسیس انجمن زنان و افشاگریهای زنان جداشده مطرح کنیم ,پس نباید منتظر تایید یا شنیدن حرف موافق باشید و البته الزاما همه سئوالات هم سئوال من و پژمان نیست .

بهزاد علیشاهی – طبعا موافقم در واقع کاش این کار شما را سازمان مجاهدین انجام میداد من حاضرم در تلویزیون ماهواره ای مجاهدین هم حاضر شوم و به سئوالات مجری و بینندگانش جواب بدهم لازم هم نیست که حتی یک مخالف سازمان روی خط تلفن بیاید این را میگویم که مبادا بگویند قصد فضاسازی و سیاه نمایی داریم در ضمن آنها هم سئوال کنند و من مطلقا هیچ سئوالی نخواهم کرد , بگذریم چون فکر نمیکنم که آنها با این درخواست موافقت کنند بهتر است فعلا همین بحث را ادامه دهیم , این را گفتم که از موافقت من مطمئن شوید.

مهتاب – اول از همه اینکه چرا افشاگری باید حول مسئله زنان و تجاوزات جنسی صورت بگیرد درحالی که به خیلی از مسائل درون سازمان هنوز خوب پرداخته نشده با توجه به اینکه این امرنه تایید تروریست بودن سازمان است ونه شامل حکم جنایی برای سازمان میشود ؟

پژمان امید – خلاصه سئوال این است که تا وقتی میشود حرفهای بی حاشیه تر و تاثیر گذار تر را بیان کرد چرا باید به این موضوع پرداخته بشه که خیلی ها ممکن است فکر کنند دروغ و متعصبانه و خلاصه اینکه جای سئوال دارد ؟

بهزاد – ببینید شما این سئوال را با فرض سناریویی بودن اخبار و افشاگریها ی جداشده ها از درون سازمان مطرح میکنید و حالا اشکال میگیرید که ببین این همه سناریو همه فهم ترین و ساده ترین را انتخاب کنیم , اما من میخواهم به این قضیه وهمه افشاگریهای دیگر از درون مجاهدین بصورت یک واقعیت انجام گرفته نگاه کنید , نمیشود یک واقعیت را بخاطر انعکاسات اجتماعی یا حتی عکس العمل های منفی کتمان کرد , این ذات سازمان مجاهدین است وظیفه بیان واقعیت است بدون هیچ حسابگری ما جداشده ها ننشسته ایم فکر کنیم که حالا چه بگوییم حتی این امکان را هم نداریم در اقصا نقاط دنیا بدون هیچ ارتباط منظم وبرخلاف مجاهدین خلق هر بار هم که ارتباطی داشته ایم چه در اینترنت و چت و چه در زیر یک سقف همیشه مخالفان و مردم عادی و حتی اعضای مجاهدین خلق هم حضور داشته اند .

پژمان – چرا بعد از دو دهه از اولین جدایی ها از سازمان و بعد از این همه افشاگری این مسئله امروز مطرح میشود ؟

مهتاب علیپور – این سئوال من هم بود به هر حال یکی از دلایل دافعه لحظه ای نسبت به این امر همین است که هیچکس نسبت به آن ذهنیتی ندارد.حتی جمهوری اسلامی هم این را مطرح نکرده .

بهزاد – ببینید در سازمان افراد بصورت های مختلف از هم جدا میشوند ,بصورت قرارگاه های مختلف , لایه های تشکیلاتی مختلف و زن و مرد و این همه مجزا سازیها نیست , کسی که بنا به کارش در جریان یک عمل بمب گذاری و خرابکارانه قرار میگرفت حق نداشت مطلقا با شخص دیگری آن را مطرح کند و گاه حتی قرنطینه هم میشد , بسیاری از نشست ها برای لایه خاصی بود , مواردی که من به عنوان کسی که در تبلیغات کار میکردم مشاهده کردم کسی که در ستاد اطلاعات سازمان هم بود از آن بی خبر بود و بلعکس و این برای فرماندهان بالا هم بود , در مورد زنان بیشتر هم میشد , شاید باشند زنانی در سازمان که از این سوأستفاده و فریب علیه زنان هنوز هم بی خبر باشند , کسانی که قبل تر آمده بودند واقعا بی خبر بودند مثل خود من کما اینکه وقتی من به اروپا آمدنم و از زندان و شکنجه حرف زدم بسیاری از جداشده های قدیمی باور نمیکردند چون یا ندیده بودند یا شکنجه نشده بودند و یا شکنجه را سازمان با دست افراد صدام و در زندانهای او انجام داده بود و حق هم داشتند که بی خبر باشند , فکر کنید کسی که هوادار ساده بود و حرفهای دلچسب و آرمانی شنیده برایش سخت است , من وقتی در سازمان به سطوح بالای تشکیلاتی رسیدم , چند بار آرزو کردم کاش عضو ساده میماندم چون تحمل سازمان برایم راحتتر بود و فکر میکردم در یک آرمانشهر به سر میبرم ولی یکباره مواجه شدم با انبوهی فریب و نیرنگ و حقه بازی و بند و بست که تحملش را نداشتم, ما واقعا تا پیش از این زن رها شده در سطح شورای رهبری نداشتیم و اگر هم داشتیم به دلیل شخصی سعی کرده بودند که زندگی خودشان را بکنند و حرفی از این قضایا نزنند , یکی از همانها به من میگفت که بیست سال اسیر رجوی بوده ام و همه روز و شبم برای او صرف شده حالا میخواهم زندگی کنم و نمیخواهم یک لحظه را هم برای رجوی چه به نفع چه برعلیه او صرف کنم که به نظرم حق هم داشت به هر حال هرکس در جهان آزاد سرنوشتش را خودش انتخاب میکند و همه انتخابها هم میتواند درست باشد یکی دنبال زندگی میرود یکی هم برای بیان حقیقت و واقعیت دست به افشاگری میزند.

مهتاب – این را که خودت اشاره کردی منظورم دلیل افشاگریهاست ! از چه بابت است همان که گفتی بخاطر بیان واقعیت محض , بخاطر تنفر و یا بخاطر چیز دیگری ؟

بهزاد – این را باید از زنان عضو انجمن تازه تاسیس بپرسید من واقعا نمیدانم , شاید بخاطر کمک به دوستان اسیرشان , شاید بخاطر شناخت کامل من و شما از یک فرقه و شاید هم بخاطر اینکه دیگر کسی قربانی نشود و هم چیزهایی که شما گفتید شکایت و انتقام و این چیزها ولی این مهم نیست مهم واقعیتی است که بیان شده و ما در معرضش قرار گرفته ایم .

پژمان – چرا باید مجاهدین اینکار را بکنند کاری که مشخص است به ضررشان تمام میشود در حالی که نیروهای مخلص و تمام عیار داشتند و شرایط برایشان خوب بود چرا باید با این کارها خرابش بکنند ؟

مهتاب – اجازه میخواهم من هم سئوالی را بپرسم که شاید تکمیل همین سئوال پژمان باشد چرا سازمان باید رحم زنان را در بیاورد عمل و هزینه ای که هیچ تاثیری ندارد , زنان با خارج شدن رحم نه تمایلات جنسی را از دست میدهند و نه احساسات عاطفی خود را ؟

بهزاد – شما برای فهم سازمان نباید الگویتان سازمانهای معمول سیاسی و تشکیلات های حزبی باشد بله در یک حزب که رهبرش هر چند سال عوض میشود اینها این حرف شما کاملا صدق میکند اما در یک فرقه که رهبرش همه چیز است و مقدس است موضوع چیزی دیگری است , ر جوی به قدرت نیاز دارد و این نیاز هم شامل قدرت سیاسی میشود و هم شامل قدرت نظامی و هم تشکیلاتی و هم خلاصه بند نمیآید , او خودش را امام زمان میخواند و از اعضا میخواهد که همه چیزشان را هدیه کنند به او از خون و زن و زندگی گرفته تا احساسات روزمره و حتی خواب و افکارشان , عمل رحم زنان هم برای کم کردن تمایلات جنسی آنان نبود که رجوی از قضا در این قید نبود او میخواست مردان و زنان این تمایلات را داشته باشند ولی در مواجه با آن در جمع مطرح کنند و خود را خورد کنند که چنین تمایلاتی دارند پس باید بیشتر تلاش کنند تا به رهبری و نقطه اوج برسند , در همه فرقه ها عضو باید گناهکار باشد تا برای نجات و شفا به رهبرش متصل شود و غلام و برده و بنده او شود , عمل رحم زنان خراب شدن دنیای معمول زنان و آینده آنان است, خراب شدن احساس مادر شدن و یک زندگی خارج از فرقه و وابستگی مطلق به فرقه را در پی باید داشته باشد ,یکبار یادم است در یک نشست برادران مهدی ابریشمچی میگفت ما نمیخواهیم که شما توان زن گرفتن و لذت بردن را از دست بدهید ما میخواهیم که شما این توان را داشته باشید اما نتوانید استفاده کنید ,خواهری که میل جنسی نداشته باشد کار مهمی نکرده اما خواهری که قید زندگی و خانواده را بزند و صرف انقلاب شود تا جایی که این توان و میل یادش برود مهم است .

رجوی بیشتر از قدرت که از این کار نصیبش میشد و احساس میکرد سرمست میشدتا از لذت جنسی . به نظر من طلاق برادران و مجرد بودن همه مردان در سازمان و بیان افکار جنسی خود درگزارش برای مسعود رجوی به همان اندازه همخوابی با زنان رجوی را سرکیف می آورد و باعث ارضای قدرت در او میشد. کما اینکه طلاق مریم از همسرش مهدی ابریشمچی هم در این دستگاه میتوان دید چون هم زنان زیباتر و متعهد تراز مریم در سازمان بودند وهم اینکار حاشیه های خودش را داشت اما مسعود رجوی را هیچ زن دیگری ارضا نمیکرد یعنی تشنگی قدرت طلبانه اش را فقط این امر که یک زن از شوهرش طلاق بگیرد و همان روز با شکستن همه مرسومات جامعه و عرف و شرع و اخلاق به ازدواجش در آید ارضا میکرد و بس.

ادامه دارد
 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زنان برعلیه سلطه

 

 

مهتاب علیپور – کانون وبلاگنویسان مستقل ایرانی

http://www.cibloggers.com/?p=1992

 

تبریک مهتاب علیپور به انجمن زنان رها شده از فرقه رجوی

 

شجاعت دفاع از حقیقت وخروج آگاهانه از مدار بسته فرقه ای با پرداخت تمام هزینه هایش , شکستن سلطه رجوی وخواست او که شرکت ناآگاهانه زنان درتحکیم پایه های فرقه منحوسش میباشد و بالاتر از آن تلاش برای آگاهی و ثمربخشی و رهایی دیگر زنان که تلاش مقدس ضد سلطه و ضد فرقه است را به شما عزیزان تبریک میگویم .

رودر روی سوأستفاده از زنان , رو در روی فریب و نیرنگ فرقه ای , رو در روی مردم فریبی مریم رجوی ما تمام قد در کنارشما ایستاده ایم , روی همکاری و کمک های ما حساب کنید.

به امید رهایی زنان و مردان اسیر فرقه رجوی

 

مهتاب علیپور – کانون وبلاگنویسان مستقل ایرانی

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد