_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

نامه علی قشقاوی به مسعود بنی صدر

 (خاطرات انقلاب ایدئولوژیک بخش چهارم)

 

 07.04.2007

 

سلام مسعود عزیز

امیدوارم سلامت و شاداب باشید و سال نو را به شما تبریک میگویم و امیدوارم این سال موفقعیت آمیزتر از سال قبل برای شما و خانواده محترم شما باشد.

همانطور که گفته بودم، نظر خودم را در رابطه با هدف مجاهدین خلق از راه اندازی "انقلاب درونی و ایدئولوژیک" را برای شما مینویسم، نوشتم.

 مسعود عزیز نوشته ای که ملاحظه میکنید فقط حاصل خاطرات، تجارب و شناخت شخصی خودم بطور پراکتیک از سازمان مجاهدین میباشد.

 

و اما هدف مجاهدین از راه اندازی انقلاب درونی و ایدئولوژیک

 

      قبل از هر چیز برای درک اینکه هدف مجاهدین از راه اندازی انقلاب موسوم به ایدئولوژی چه بوده است، باید کمی به عقب برگشت و ریشه آن را قبل از عراق و در ساختار تشکیلاتی و ایدئولوژی آن جستجو کرد چرا که هر پدیده ای در ذات خود انرژی بلقوه دارد که در نقطه ای در ظرف و شرایط  مناسب تبدیل به فعل میشود. به نظر نگارنده تا به این قسمت موضوع، توجه ای کاری و دقیق نشود، هرگز نمی توان پاسخ واقعی این معما را دریافت کرد. انقلاب درونی مجاهدین با آن همه سرمایه گذاری و انرژی بی حاصل نمی تواند محصول یک شبه ذهن یک فرد باشد. تا به حال برای گرفتن پاسخ به این سئوال نظرات زیادی مطرح شد از جمله اینکه هدف از انقلاب ایدئولوژیک سازمان مجاهدین برای سرگرم کردن نفرات در بیابانهای عراق بود و یا بقول سازمان برای تبدیل کردن افراد به عناصر کیفی برای شکست جمهوری اسلامی بود که لاجرم طبق تعریف مجاهدین راهی جز ترک خانه و خانواده و گسستن از همه وابستگی های احساسی، عاطفی و یا هر آنچه بقول سازمان ضد ارزش های سازمانی که آنها را در امر یک مبارزه حرفه ای دست و پا گیر می دانستند، بود و بقول سازمان غیر از انقلاب کردن راه دیگری برای آنها وجود نداشت و همه این جور حرفها... در ابتدا بعد از اینکه انقلاب ایدئولوژیک در تمام لایه های درونی سازمان جاری شد، من هم این جوری فکر می کردم یعنی در واقع تحت تاثیر و تحت همان القائات مجاهدین بودم. اما با مرور و گذشتن از بندهای آن و درک بیشتر و عمیق تر به نتایج عمیقتر در این رابطه رسیدم. با کمی مطالعه و نگاه به گذشته و ساختار ایدئولوژیک سازمان به راحتی میتوان آبشخور این بحث ها و نطفه آن را شناسایی کرد. بعنوان مثال وقتی که به مجموعه بحث ها و نوشته های سازمان و رجوی مراحعه می کنید، مثل بحث های تبین جهان که در واقع محصول جمع بندی مطالعه، درک و دانش بنیانگذاران سازمان مجاهدین برای تدوین یک ایدئولوژیک بعنوان راهنمای عمل انقلابی که به رهبران فعلی سازمان به ارث رسیده بود، که در اوایل انقلاب ضد سلطنتی در دانشگاهها به بحث گذاشته بود، رجوع کنید، بحث های "محرمیت ایدئولوژیک" و بحث "فردیت" و "جنسیت"  نه بصورت عریان مثل بحثهای امروزی انقلاب ایدئولوژیک بلکه به صورت خفیفتر به آنها اشاره و به چشم می خورد. واژه های که بعد از سالها در عراق در "ظرف مناسب" جزو محورهای اصلی انقلاب ایدئولوژیک عمل می کرد.

 

کمااینکه انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین در ادامه بحث های تبین جهان بعد از چند سال در سال 64 شمسی بطور عریان تر در پاریس با طلاق مریم عضدانلو از شوهر خود مهدی ابریشم چی و به عقد درآمدن مسعود رجوی وارد مرحله جدیدتری شد که در همان زمان سازمان تلاش کرد بطور محتاطانه این بحث را در انجمن های خود در خارج کشور تا مرز جداکردن زوج ها از همدیگر پیش ببرد ولی بدلیل نبودن بستر مناسب این خط پیش نرفت بلکه خود رجوی و سازمان به این نتیجه رسیده بودند که در اروپا و خارج کشور در جو باز این انقلاب درونی که در ابتدای راه و در ابتدای علنی تر شدن خود بود، میتوانست بر ضد خودش عمل کند. به همین دلیل موقتا از اصرار به ادامه آن در خارج کشور و در تشکیلات خارج کشوری موقتا کوتاه آمده بودند. این انقلاب در آن مقطع بدلایل ذکر شده در همین حد باقی مانده بود که اساسا این طلاق و ازدواج مریم و مسعود رجوی بنام انقلاب ایدئولوژیک صورت گرفته بود که عموم اعضای مجاهدین در آن زمان هنوز از فهم دامنه و ادامه آن در آینده عاجز بودند. جای ذکر است که در آن زمان هنوزعراق و چشم انداز بن بست همه جانبه برای مجاهدین وجود نداشت.

 

حتی بعدها هم خیلیها فکر می کردند هدف رجوی از بپا کردن بند های مختلف انقلاب ایدئولوژیک و از جمله بحث عملیات جاری و نشستهای مثل حوض( که توضیع آن را در نامه های قبلی داده بودم) بدنبال این بودند که افراد را در بیابان های عراق سرگرم بکند تا نفرات از فرط بیکاری احساس بیهودگی و هوس جدایی از سازمان را نکنند. نگاه دقیق تر به آن انسان را به نتایج دقیق تر و ملموستر می رساند که اصلا داستان بسا عمیق تر از آن است که ما فکر میکردیم و انسان را به این درک می رساند که سازمان مجاهدین واقعا مناسبات سازمانی خود را الگوی کوچک برای ایران بزرگ میدانست و حتی رجوی ادعا داشت که می توان بعد از پرداخته شدن انقلاب ایدئولوژی در اشرف  قبل از پیروز شدن آن را در خارج کشور هم امتحان کرد و خلقی را در خارج از کشور از گمراهی و بقول سازمان آنها را تا خرخره در جنسیت و فردیت نجات داد که بعد از آمدن مریم عضدانلو نماینده تمام الاختیار ایدئولوژیک مجاهدین به خارج کشور مستمرا در نوارهای تصویری خود و تلفنهای که برای نشستهای انقلاب در عراق داشت، دائما می گفت: این جا یعنی خارج کشور خط انقلاب ایدئولوژیک پیش نمیرود دلیل آنرا "فضای خارج کشور دارای یخ های قطوراست" می نامید که آب کردن آن به زمان بسیار طولانی نیازمند است که رجوی دائما در جواب به او می گفت: همه اینهای که می گویی درست ولی کافی است که آن دیوار اولیه ضخیم ترک بردارد بعد از آن ذره ذره همه چیز فرو میپاشد و مریم رو سپید میشود. در این راستا رجوی زبده ترین کادرهای ایدئولوژیک خود را به همراه مریم به خارج کشور فرستاد که فکر می کنم خودتان مسعود عزیز در جریان هستید که فضای یخ زده خارج کشور تعداد زیادی از آنها یعنی کادرهای ایدئولوژیک سازمان را برای همیشه با خود برد که سر انجام سازمان مجبور شد همه آنها را با خود مریم به عراق عودت دهد که در توجیه آن خود داستانی دارد که رجوی آن را در طی نشستهای مستمر مانند هر شکست دیگر یک پیروزی برای نفرات در اشرف مانده جا زد. حتی من معتقدم برای بیش برد خطوط انقلاب ایدئولوژیک برای شخص رجوی، مقدم بر بیش برد کار سیاسی و نظامی بود. چون وقتی که در نشستها یکی را سوژه می کردند بی رحمانه بر او تاخت و تاز می کردند و چنان بر او حمله ور می شدند که گویا اگر خطاها و اشتباهات ایدئولوژیک او نبود(البته آن فرد از نظر من هیچ گونه خطا و اشکالی نداشت) سازمان به اوج قله بیروزی بود.

 

بعضی ها هم هنوز فکر می کنند رجوی به راهی افتاده بود که نمی توانست و نمی تواند انقلاب درونی را مانند 30 خرداد یک کار نسنجیده و محصول ذهن غیر واقع بینانه بداند و از ادامه آن اعلام انصرف دهد و اعضا و کادرهای خود را دوباره به دنیای عاطفی و خانوادگی  ملحق کند پس او چاره را فقط در ادامه این بحث ها می دید. بنظر من این استدلال اگر ذره ای واقعیت داشته باشد، ارتباطی با هدف از انقلاب ایدئولوژیک درون مجاهدین ندارد.

 

اگر یادتان باشد رجوی در اوایل بندهای انقلاب ایدئولوژیک می گفت: ما به دنبال نفر نیستیم میگفت: من فقط به دنبال یک نفر بغیر از مریم هستم که از این بندهای انقلاب سرفرازانه عبور کند. منظور او آنطور که خود در حاشیه توضیع می داد، این بود که اگر یک نفر بتواند از بند های انقلاب عبور کند، می تواند تضاد های عبور دادن نفرات دیگر را از بندهای انقلاب دربیاورد و آنها را در مسیر ردپای مریم قرار بدهد و آن وقت می تواند انقلاب ایدئولوژیک که از نظر نگارنده محصول یک ایدئولوژی سرکش و ناقص الخلقه است را به دیگران تعمیم و تحمیل کند. در همان زمان این سئوال برای خیلیها ایجاد شده بود اینکه سازمانی که تا خرخره ادعای جنگ با دشمنی که او هر روز آن را برای اعضای خود مخوف ترین دشمن تبلیغ می کند، با اینکه می گوید من فقط یک نفر را برای انقلاب کردن نیازمند هستم، جای بسا ابهام و تعجب بود. طبعا در چنین وضیعتی حداقل برای همگان این ابهام وجود داشت که اگر نفر برای جنگیدن لازم نیست، پس بدنبال چه هستیم؟ آنروز سخت بود عموم نفرات مستقر در درون مجاهدین در خاک عراق به این درک برسند که رجوی و مجاهدین قصد دارند در ظرف مناسب در خاک عراق راه فراگیری تغییر دادن افراد اشرف و کشاندن آنها به راه و ایدئولوژیک خود و بعد از آن به مردم ایران و بعد از آن به مردم جهان را بیاموزند. به اعتقاد نگارنده شخص رجوی و مجاهدین واقعا این طور فکر می کردند.

 

اما رجوی در هر مقطع متناسب با مشکلاتی که در امر باصطلاح مبارزه مواجه میشد، از آن برای هر چه غلیظ تر کردن انقلاب ایدئولوژیک و اضافه کردن بندهای جدید و بقول خودش زودتر برای عملی کردن و آماده کردن آن در عمل بهره می جست. رجوی بعد از شکست نظامی در عملیات موسوم به فروغ و ناامید شدن از پیروزی های زودرس به این نتیجه رسید تا اطلاع ثانوی پیروزی به آن تعریف که او در انتظارش بود، در دست رس نبود. او برای ادامه بند های انقلاب به اصطلاح ایدئولوژیک فرصت را غنیمت شمرد و به قول خودش که بعد ها در بندهای انقلاب بارها گفته بود کاری که فردای پیروزی باید در ادامه بحث های تبین جهان در سالهای اول انقلاب ضد سلطنتی میشد را در این فرصت طلایی به اتمام برساند. (منظور او ادامه همان بحث های تبین جهان بود که در مقطع بعد از انقلاب ضد سلطنتی، بدلیل فضایی که خود بوجود آورده بود امکان ادامه آن میسر نشد) رجوی در دستگاه و ظرف جدید به این نتیجه رسیده بود که سازمان از ابزاری بنام انقلاب ایدئولوژی،( که از نقطه نظر رجوی انقلابی که دارای دینامزم جهش، پیشروی و متحول کننده ایدئولوژیک برای جامعه ایران برخورداراست) میتواند ایدئولوژیک خود را بقول خود صدها سال جلو بیاندازد. رجوی همیشه در بحث های ایدئولوژیک می گفت: قدر ما مجاهدین انقلاب کرده را نسلهای که بعد از 200 و 300 سال دیگر می آیند، می فهمند. رجوی درست بحث های انقلاب ایدئولوژی را موقعی در درون خود عمومی کرده بود که دو سال بعد از شکست عملیات باصطلاح فروغ بود که رجوی و سازمان او کاملا فهمیدند دیگر حداقل به این زودی ها امکان کار نظامی را ندارند چون نه نیروی با انگیزه ای داشت نه امکانات و سخت افزار لازم برای آن.

 

 درست در چنین شرایطی رجوی در داخل خود داد و هوار سر می دهد که آی اگر ما انقلاب درونی را راه اندازی نکنیم، همه چیز ما بر باد است و "بحث بود و نبود" مقدمه شروع بندهای انقلاب درونی بود و تنها راه باقی ماندن را در انقلاب کردن درونی میدانست. همه ماها بخوبی میدانیم در آن زمان سازمان کاملا از طرف صدام حفاظت می شد و مشکلی در "بود و نبود خود" احساس نمیکرد بلکه آنچه  رهبری آن احساس میکرد، فرصتی بود طلایی برای به امتحان گذاشتن رویاهای ذهنی خود و سازمانی خود.

 

 در ادامه حرف های رجوی اجازه بدهید نمونه ای باز هم از حرف های خودش را بیاورم. بعد از تجمع و کنسرت هواداران سازمان در ارزکورت لندن در سال 75 یا 76 رجوی در نشست جمع بندی این تجمع در عراق تعداد هواداران شرکت کننده در این تجمع را بر اساس گفته های مسئولان خود 25 هزار نفر ارزیابی کرد، گفت: این تعداد در انگلیس بمعنای 25 میلیون در داخل کشور دانست و گفت: با این حساب براحتی میتوان حکومت "جامعه بی طبقه  توحیدی" را در ایران مستقر کرد!

 

حال برای وارد کردن افراد به راهی که سازمان می رفت فی نفسه ابزار خاص خودش را دارد و برای به بحث کشاندن نفرات به هر ابزاری که متناسب با مسائل و مشکلاتی که سازمان با آن داشت، استفاده میکرد. بعنوان مثال بعد از این که از زندان سازمان در سال 73- 74 به مناسبات برگردانده شدیم، قبل از آن، همراه با چند نفر دیگر در دیداری باصطلاح خصوصی با رجوی، او گفت: "فکر نکنید این فقط شما بودید که در زندان بودید من هم با شما در آنجا بودم." مسئولین اسم آن زندان مخوف را "رفتن به ماموریت" می گذاشتند. مریم در نواری بنام ارزشها که از پاریس برای ما فرستاده بود، گفت: ما برای وارد کردن شما به این نشست (یعنی بند ف) فردیت شکنی، "باید این کار را( یعنی فرستادن به زندان و زیر شکنجه اعتراف گرفتن) با شما میکردیم چون شکاندن فردیت کار بسا سختی است پس ما شما را میباید در شرایطی قرار می دادیم که سختی چندین برابر را طی می کردید تا بتوانید با انرژی آزاد شده به راحتی وارد دیک جوشان و بند "ف" می شدید.!"

 

 این ها همه توجیه و ابزار کار است اما ما در این بحث به دنبال هدف از انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین هستیم. برای توجیه اعمال نادرست میتوان به هزاران توجیه دست آویز شد. این را همه می دانند که با زندانی کردن نفرات خودی و شکنجه آنها و به فجیع ترین شکل به قتل رساندن آنها، آنهم با اینگونه توجیهات برای تحمیل کردن انقلاب ایدئولوژیک نمی تواند برای بدست آوردن هدف نظامی و یا سیاسی باشد و از آن سرنگونی یک دولت حاصل شود بلکه بچه هم می فهمد که این گونه اعمال درعمل افراد خودی را مخالف و دشمن ببار می آورد تا رزمنده سترک. کمااینکه تمام فاجعه ای که در درون سازمان از طرف خودی ها بوجود آمده بود، بعد از دوره زندانی کردن نفرات خودی در سالهای 73.74 بوده است.

 

بله مجاهدین برای تحمیل کردن انقلاب ایدئولوژیک از همه نوع ابزار استفاده می کردند رجوی برای نفرات خود شرح می داد که رسالتشان از پیامبران هم بیشترتر، بالاتر و خطیرتر است . در یکی از نشستها، رجوی پارچه سیاه و بزرگی که به اندازه یک متر مربع بود و روی آن آیات قرآنی با نخ طلا  نوشته بود، (به این مضمون تا آنجا که یادم میآید: "آنهایی که نفس خود را می کشند از طرف خداوند دارای پاداش بزرگی هستند") را روی دیوار سن چسباند و توضیع داد که این پارچه دامن خانه خدا است و گفت: بعد از زیارتش به خانه خدا در سال 1366 (در همان سال که دولت عربستان زئران ایرانی را به خاک و خون کشاند) دولت عربستان آن را به رجوی هدیه داد. رجوی گفت: گویا دولت عربستان هم از برتری ایدئولوژی ما با خبر است که این همه دامن خانه خدا را به ما داده است چون رجوی می گفت: دامن خانه خدا در سال بین کشور های مسلمان تقسیم میشود و به هرکدامشان بمقدار 10 سانتی متر میرسد ولی به مجاهدین که یک گروه هستند و هنوز دولت نشدند، این همه رسید.

 

 رجوی همیشه می گفت: فکر نکنید این زحمت های شما از بین می رود او مثال دوران زندان شاه را زد گفت: ما در زندان شاه آنقدر پتانسیل تشکیلاتی ذخیره کرده بودیم که بعد از آزادی از زندان به سراسر کشور سرایت کرد او معتقد بود که در ظرف پادگان اشرف و عراق می تواند بقول خودش جامعه کوچک "توحید ناب محمدی" را به نمایش گذاشت و آن را صیقل داد و تضادش را با جامعه بروژوازی در آورد. یکی از اتهاماتی که به افراد در نشستهای عملیات جاری میزدند، این بود که فرد با ارزش های بروژوازی زندگی میکند. اگر یادتان باشد در بحثهای تبین جهان رجوی می گوید: تعریف ما از آزادی به معنای ول انگاری نیست و در مناسبات خود هم آزادی های رایج در جوامع غربی را سمبل ارزش های برژوازی توصیف میکرد و در سال 70 و 71 در اشرف در نشسشتهای انقلاب آن را مساوی با تا ساعت 12 ظهر خوابیدن می دانست و مناسبات خود را دمکراتیک ترین مناسبات در دنیا می نامید.

 

 

 

 سازمان مجاهدین در انقلاب ایدئولوژیک خود مدعی شد زنان در کنف این انقلاب به بالاترین حد از حقوق خود دست رسی پیدا کردند. سازمان در این انقلاب درونی ایئولوژیک بزرگترین تبلیغ را در جهت رهایی زن به واسطه این انقلاب کرد و آن را یک تحول بزرگ برای آزادی زن و تثبیت جایگاه زن دانست و مریم عظدانلو بارها در نشستهای خود به غرب خرده می گرفت، می گفت: غرب بیشترین آزادی که برای زن قائل شد، آزادی حجاب است که این از نظر ما نه فقط آزادی به زن نیست بلکه استثمار مضاعف زنان است. در حالی که ماها که از داخل فرقه رجوی آن را تجربه کردیم به خوبی میدانیم که نگاه مجاهدین در رابطه با زن همیشه در حد مسائل جنسی بود. یک بار رجوی در یکی از نشستهای انقلاب ایدئولوژیک خاطره ای از محمد حنیف نژاد بنیان گذار سازمان تعریف کرد و گفت: یک روز برادری به بیش حنیف رفت گفت: من زن می خواهم. حنیف عصبانی شد گفت: ای بابا انگار که ما ... نداریم. نگاه بنیانگذار سازمان طبق گفته رجوی از روز اول در ارتباط با خانواده و زن در این حد بود و نگاه رجوی در رابطه با زن و خانواده همانی بود که زوج ها فقط در روزهای آخر هفته حق داشتند، همدیگر ببینند و در دیگر روزهای هفته در مناسبات مجاهدین  حتی حق صحبت کردن با همدیگر را نداشتند.(اشاره به دوره ای است که سازمان در دوره کوتاه اجازه داده بود که زوج ها هفته ای یک بار آنهم در شبهای جمعه در منطقه محدود شده بنام اسکان همدیگر را ببیند) زنان در انقلاب ایدئولوژی مجاهدین بیشترین ضربه و بیشترین قیمت را پرداختند چون راه برگشت را در روبروی خود بسته می دیدند و مجبور به قبول آنچه که مجاهدین تحت نام انقلاب ایدئولوژی تحمیل می کردند، بودند.

 

در ابتدای انقلاب ایدئولوژیک سازمان و شخص رهبری آن دائما وانمود می کردند که این انقلاب یک انقلاب درونی است و راز آن باید در درون مخفی بماند اما به قول رهبری بعد از رشد و نمو"درخشان" این انقلاب در درون مجاهدین نباید حسادت کرد و آن را فقط برای خود نگه داشت بلکه بقول خودش اگر این همه تعریف و تمجید که از طرف خودتان می شود، راست است و کشک نیست، باید آن را برای مردم نه فقط برای مردم ایران بلکه باید برای همه جهان آن را ارزانی داشت. در حالی که بطور واقعی همه ما در دوران اوج بحث های جدی این انقلاب بودیم و از نزدیک با گوشت و پوست خود آن را لمس کردیم ولی چنین دست آوردهای که رجوی ادعا می کرد را در عمل ندیدیم بلکه عکس آن را می دیدم و بطور واقعی اگر کسی ذره ای برای انتخاب این انقلاب حق انتخاب می داشت، حتی 1 درصد هم زیر بار این انقلاب بخصوص بعد از مدت کوتاه که ماهیت خود را نشان داد، نمی رفتند.

 

در بحث های انقلاب درونی مجاهدین که بیشتر شبیه به بحث های جن گیری بود، نمی تواند از یک سازمان سیاسی با اهداف سیاسی برای یک جامعه دمکراتیک بیان شود چرا که سازمان سیاسی تعریف سیاسی با برنامه های دمکراتیک فراگیر سیاسی را در عمل با خود دارد نه اینکه این سازمان از همه سازمانهای سیاسی گریزان و فراری باشد و همه را به انگ های مختلف آلوده کند. بلکه آن را میتوان صرفا در چارچوب اندیشه فرقه و فرقه گرایی ارزیابی کرد. یکی از بارزترین علامت و مشخصه فرقه آن است که دنیا را نادان و خود را عقل کل می داند به روایتی دیگر به ده راهش نمی دادند سراغ خانه کد خدا را می گرفت.

 

فرقه درعین حال که کوچک است خودش را مافوق قدرت ها جا می زند. رجوی در مناسبات خودش در سال 1371 و 1372  و بارها هم در سال 74 ادعا کرد اگر ما به انقلاب مریم چنگ بزنیم و به انقلاب او متوسل شویم، از بمب اتم هم قوی تر خواهیم بود. افراد داخل پادگان اشرف مانده و از تمام دنیا قطع شده واقعا باور می کردند و حتی آنقدر باور داشتند که می گفتند اگر غیر از این می بود، برادر(رجوی)آن را نمی گفت.

 

این نکته را کسانی بیشتر متوجه می شوند که در ابتدا در فهم ساختار فرقه از روز بنیانگذاری آن معترف باشند و در این که فرقه در بدو تولدش با ساختار فرقه ای متولد شد، مشکلی در هضم آن نداشته باشند. مشکل ما با بعضی ها از دوست گرفته تا غیر این است که آنها هنوز نمی خواهند این جسارت را داشته باشند حتی وارد این بخش از شناخت ماهیت این فرقه شوند چرا که خیلی ها اگر وارد این حیطه شوند، اولین احساسی که به آنها دست می دهد، این است که احساس می کنند خیلی ساده بودند و به دنبال آن باید خیلی از عمل کردهای خودشان را به چالش بکشند. وارد شدن به این حیطه فی الواقع کمی جسارت و شجاعت می خواهد یعنی بعضی از مواقع انسانها برای پوشاندن اشتباهات خود حاضرند تا پای جان هم در اثبات آن دفاع کنند.

 

از نظر من مجاهدین در عراق و مجاهدین خارج از عراق در ظاهر 2 مدل و 2 عنصر و 2 تا چهره هستند که هر چند دارای  چهره  متفاوت نما از هم، باز در عمق یکی هستند مجاهدین هنوز در خارج از عراق این امکان و این ظرف را نیافتند که هویت و ماهیت اصلی خودشان را نشان دهند بنابراین شخصا اعتقاد عمیق دارم به اینکه هرکسی سازمان مجاهدین را در ظرف عراق در حمایت صدام حسین تجربه نکرده است، ولو اینکه از کادرهای مرکزیت سازمان هم بوده باشد و از سازمان روزگاری جدا شده باشد، ماهیت سازمان را آنطور که باید نشناخته است. چون که هرپدیده ای تا ظرف و بستر مناسب را نیابد، محتوای آن رشد و نمو نمی یابد تا در دست رس عموم برای قضاوت قرار گیرد. بعضی از هواداران و جداشده های سازمان مجاهدین بر این اعتقادند که اگر رهبری انقلاب 57 را سازمان مجاهدین بدست میگرفت، دیگر این مسائل و مشکلاتی که امروز سازمان در آن است پیش نمی آمد و سازمان میتوانست در امر سازندگی و آبادانی کشور و خدمت به مردم بکوشد. اما من شخصا بعد از تجربه مجاهدین درعراق و آشناهی با افق مبانی فکری سازمان، هرگز این چنین فکر نمی کنم بلکه اعتقاد عمیق دارم که اگر سازمان مجاهدین در انقلاب 57 همه آن چه که می خواست را بدست میگرفت، بدون شک بلافاصله بحران و آشوبی در جای دیگر و یا در کشورهای دیگر خلق و یا بدنبال دست آویز و دشمن جدید میگشت چرا که سازمان مجاهدین دارای یک بینش، قوه و پتانسیل ماجراجویانه، سرکشانه و دارای یک توهم دهشتناک در همه زمینه ها است و به هیچ چیز احترام نمیگذارد و همه چیز را از جمله درس، مشق، ورزش، کارهای فرهنگی، آزادیهای فردی، زندگی خصوصی، روابط ... را به سخره میگیرد و آنها را متهم به ارزشهای بروژوازی و یا به هر آن چیزی که از نظر آن "غیر تکاملی است" میکند. طوری که به هر مقوله ای که باب طیع آن نباشد مثل بروژوازی و یا لیبرالی، روشنفکری و... آنها را آنقدر زشت جلوه میدهد که همه می باید برحسب وظیفه ایدئولوژیکی و تشکیلاتی با تمام قوا با آن بمبارزه برخیزند.

 

ادامه دارد...

مسعود عزیز مرا ببخش از اینکه نامه طولانی شد. ادامه این بخش را در نامه بعدی برای شما مینویسم تا نامه بعدی شما را به خدا بزرگ میسپارم.

 

قربانت علی

 

Ali_ghashghavi@yahoo.com

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد