_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

kanoon@iran-ghalam.de

info@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

اسیر بیدادگر(قسمت سیزدهم)

 

 

محسن عباسلو ــ کانون صلح و آزادی دنا ــ وین،اتریش ــ جمعه 11 ژانویه 2013

http://www.iran-dena.at/index.php?newsid=233

 

پس از اتمام حرفهاي مسعود رجوي ، مريم قجر عضدانلو شروع به صحبت كردن نمود.
وي ميگفت : مبارزه ما با رژيم آخوندها كاملاً جدي است و ما در اين راه دهها هزار خون داده ايم ( معلوم نبود خونهائي كه در راه آزادي وطن ريخته شده بود چه ارتباطي به قاتلين آزادي داشت .)و بر سر مسئله مبارزه با آخوندها با هيچ كس و هيچ چيز هم شوخي نداريم . ما نميتوانيم اين را بپذريم كه هر كس از راه رسيد درون مناسبات ما شورش و اغتشاش راه بيندازد . اين براي سازمان اصلاً قابل قبول نيست . اما اشكالي ندارد چونكه ما ميدانيم تو گول چندتا بد خواه سازمان را خورده اي و پيش خودت فكر ميكردي كه راه درست همين است .
اما بعد از اين بيشترمواظب خودت و دورو برت باش . همه چيز را فراموش كن وضوابط مناسبات را رعايت نما و گوش به فرمان فرمانده هانت باش . اگر واقعاً ميخواهي با ملاها مبارزه كني بايد دستانت را در دست سازمان بگذاري و از اين سازمان دفاع كني همانطور كه مسعود گفت ضرر نخواهي كرد .
من و مسعود نيز به فرمانده هان و مسئوليني كه درگير قضيه تو بوده اند دستور داديم كه هر كار را كه تابه حال انجام داده اي ناديده بگيرند. و حرفها وناسزاهائي را كه به ما داده بودي را هم فراموش كنند .( مثل اينكه همه چيز برعكس شده بود اين من بودم كه مورد آماج ركيك ترين فحشها و ناسزاها از طرف مسئولين قرار ميگرفتم .)
همانطور كه گفتم اشكالي ندارد ما اين عملكردهاي تو را ميگذاريم پای حساب جواني و بي تجربگي تو. پس قول بده از اين پس بيشتر در خدمت اهداف سازمان باشي .
از حرفهاي آقا مسعود و مريم بانو همين حرفها يادم مانده است .من در جواب روضه خواني آنان پاسخ دادم چشم برادر و چشم خواهر هر چه شما بگوئيد من همان را انجام ميدهم. اما واقعاً اين حرف دل من نبود . ايستادن در برابر افرادي كه مسئول مستقيم وضعيت اسفناك درون تشكيلات فرقه بودند خيلي سخت و دشوار بود آن هم در شرايطي كه نميتوانستي حرف واقعي ات را بزني ويا اينكه قادر باشي كاري انجام دهي .
من ديگر طاقت نداشتم بيشتر در برابر آنان بايستم. صالح فرمانده يگانم گفت برادر ما ديگر بايد برويم . مسعود رجوي گفت : باشد برويد اما هواي اين جوان را داشته باشيد به او فرصت كافي را بدهيد كه جبران گذشته هايش را بكند. برويد خدا نگهدارتان .
صالح مرا كنار كشيد و سوار بر خودرو كرد و دوباره مرا به واحدي كه در آن مسقر بودم برد .
در بين راه صالح ميگفت : اين چه طرز برخورد با برادر و خواهر بود . ماها آرزو ميكنيم كه پس از مدتها بتوانيم برادر را ببينيم و حرفهاي او را بشنويم اما تو اين سعادت و شانس را داشتي كه برادر شخصاً خود تو را مورد خطاب قرار دهد اما تو اينطور بي ادبانه برخورد كردي، شرم كن .
من جواب دادم :‌مگر من حرف بدي زدم و يا اينكه حرفهايم غير واقعي بود كه شما ناراحت شديد ؟!
صالح گفت :‌اشكالي ندارد ، اما از اين پس سعي كن كه آدم سر به راهي باشي. من نيز در اين راه هر كمكي از دستم بر بياييد كوتاهي نميكنم. هر كاري كه داشتي و هر چيز كه خواستي به من بگو كه برايت انجام دهم. تو فرد خوش قلبي هستي من مطمئنم كه اگر خودت ارداده كني تو ميتواني يكي از بهترين نفرات سازما باشي .
من گفتم : باشه سعي خودم را ميكنم .
پس از اين ماجرا چند روز ديگر نيز من در آن در واحد مستقر بودم . هر روز پزشك فرقه به من سر ميزد و بدن من را چك ميكرد. آثار شكنجه هائي كه بر روي بدنم قرار داشت و مشخص بودند، داشتند از بين ميرفتند اما فقط زير چشمم هنوز كبود بود . دوباره داشتم انرژي جسماني از دست رفته ام را باز مي يافتم هر چند كه از لحاظ روحي ، دروناَ خيلي ضعيف و افسرده شده بودم . به خودم ميگفتم كه بايد خودم را هر طور كه شده سالم نگه دارم تا در موقعيت مناسب و در شرايط كاملاً مطمئن راهي براي خلاص شدن از دست اين فرقه شيطاني پيدا كنم . به خودم ميگفتم اما بايد خيلي مواظب باشم، اين بار بايد حساب شده عمل كنم و در ظاهر بايد به گونه اي رفتار كنم كه مسئولين فكر كنند من از رفتار گذشته ام پشيمان شده ام به شيوه اي كه آنان فكر كنند من ديگر در خدمت فرقه هستم وبر عليه آنان كاري نخواهم كرد .
اين كاري بس سخت و دشوار بود . من اينرا ميدانستم كه اگر بار ديگر با فرقه درگير شوم، اينبار ديگر دژخيمان و جلادان فرقه مرا سالم نخواهند گذاشت. پس ميبايست خيلي مواظب بود.
هر روز صالح از واحد من سركشي ميكرد واز من ميپرسيد اوضاع و احوالت چطور است ؟
من ميگفتم خيلي خوب، عالي .
باچهره اي در ظاهر معمولي اما در درون شكست خورده با وي صحبت ميكردم . او هم به اصطلاح بامن درد دل ميكرد. اما درد دلهاي اعضاي فرقه هم جالب و در عين حال مسخره آميز بود. درد دلهاي وي حول اين موضوع بود كه در فلان تاريخ در عمليات جاري فعالانه شركت نكرده است ويا در نشست غسل هفتگي چندتا از فاكتهايش را تعمداَ نخوانده است و بعداَ پشيمان شده و جبران مافات كرده است . و ... .
براي من ديگر باقي ماندن در اين واحد خيلي سخت بود چونكه هنوز صداي ناله ها و فرياد هاي خودم در زير شكنجه ها را ميشنديم . در و ديوار آن محيط برايم نفرت انگيز بود . چونكه در و ديوار آنجا بوي شكنجه شدن ، بوي ضربات قندان اسلحه بر روي بدنم ، بوي اعدام مصنوعي شدن و بوي ... را ميداد .
دوست نداشتم بيشتر از اين در آن محيط باقي بمانم هر چند كه همه جاي اردوگاه كار اجباري اشرف يكي بود و در همه جاي آن جور، ستم و بيداد موج ميزد و بيدادگران فرقه نعره ظالمانه ميكشيدند . اما
اين نقطه از اردوگاه براي من ياد آور اوج شقاوت و بيدادگري رهبر و مسئولين فرقه بود . بنابراين هر موقع كه صالح به سراغم مي آمد ميگفتم : شما كه موافقت نكرديد من از سازمان جدا شوم و قرار بر اين شد كه دوباره مرا به يگان خودم بر گردانيد پس چي شد ؟ چرا بر نميگرديم ؟
صالح ميگفت :‌ باشد بر ميگرديم، اما تو بايد هنوز كمي صبر كني چونكه يكسري كارهاي اداري مانده است كه بايد انجام شود . پس از اتمام اين مراحل دوباره تو را به پيش بچه ها بر ميگردانيم . البته ديگر بايد يواش يواش بايد شروع كرد چونكه تو خيلي از آموزشها عقب افتاده اي. آيا آمده هستي تا روزي كه كارت اينجا تمام ميشود با هم آموزشهاي تشكيلاتي را مرور كنيم . من سعي ميكنم تو را به بچه هاي ديگر برسانم كه عقب نيفتي . خب چي ميگوئي آماده هستي ؟
من گفتم : آره آماده ام .
صالح: پس براي استارت زدن از عمليات جاري شروع ميكنيم. امروز بنشين و فاكتهاي امروزت را بنويس، شب نشست عمليات جاري داريم .
اما من ميدانستم كه اين كار آنها و ادامه دادن استقرار من در ضد اطلاعات فرقه براي اين بود كه علائم شكنجه ها كاملاَ از روي بدن من پاك شود تا ديگران متوجه شكنجه شدن من نشوند .
براي فرقه فقط سكوت من وساير منتقدين مهم بود . آنان ميخواستند كه ما را مطيع كنند حالا به هر قيمتي كه شده . و در مورد من نيز موفق شده بودند. البته در ظاهر آنان توانسته بودند مرا وادار به سكوت و تسليم كنند. و من خودم را خوب ميشناختم، من كسي نبودم كه در برابر بيدادگري ها و ياغي گرهاي رجوي و ساير همدستانش ساكت بنشينم وتسليم شوم. اما در آن موقعيت مصلحت بر اين بود كه در ظاهر كوتاه آمد . من در آن شرايط به اين نتيجه رسيده بودم و يا بهتر است بگويم كه مرا به اين نتيجه رسانده بودند . درستي و يا نادرستي اين كار را من در آن شرايط نميدانستم . اما تنها راه براي زنده ماندن اين بود كه فعلاً بايد صبر كرد .
خيلي بي تاب شده بودم دوست داشتم سريع به يگانم بر گردم، آخه ميخواستم ببينم چه بلائي به سر ساير بچه ها آمده است . خيلي دلم شور ميزد. ميگفتم خدا كند سر ساير دوستانم را زير آب نكرده باشند .
تا اينكه يكروز صالح به سراغم آمد و به من گفت لوازمت را جمع كن و برو دوش بگير و سر و رويت را مرتب كن ميخواهيم برويم به يگان خودمان. آماده شو، من يكي دو ساعت ديگر مي آيم به سراغت .
ميدونم كه دلت براي بچه ها تنگ شده . بچه ها هم يكسر سراغت را از ما ميگرند . پس برو آماده شو تا سريع برگرديم .


ادامه دارد ...


لینک به قسمتهای اول تا دوازدهم

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نمونه ای از اعترافات اجباری (اسناد و عکس ها) درشکنجه گاههای مجاهدین خلق، فرقه رجوی

 

 

محسن عباسلو، کانون صلح و آزادی دنا، بیست و چهارم دسامبر 2012
http://www.iran-dena.at/index.php?newsid=170

 

شايد در آن شرايط آنان توانسته بودند كه صداي اعتراض من و صدها تن ديگر را با توسل به اعمال ضد انساني خاموش كنند اما اين آتش زير خاكستر همچنان باقي مي ماند و روزي شعله كشان سر به آسمان بلند مينمود.

در اين جلسه همه گرگاني كه لباس ميش بر تن داشتند به جاي زوزه كشيدن صدا و اداي گوسفندان را تقليد ميكردند. زبان فهيمه ارواني، نادر رفيعي نژاد، رضا مرادي، احمد واقف، محمد سادات دربندي، سهیلا صادق و غيره ...كاملاً عوض شده بود . آنان با نرم خوئي با من برخورد ميكردند و مرا دلداري ميدادند انگار كه نه انگار تا ديروز چه ها بر سر من آورده بودند و در قبال صداي فرياد و ناله هاي آزادي خواهانه من و صد ها تن ديگر از نيروها كمترين اعتنائي از خودشان نشان نميدادند كه هيچ ،بلكه برشدت سركوب ها و شكنجه هايشان تا لحظه به زانو در آوردن فرد مي افزودند.

من در آن لحظات بي آنكه دست خودم باشد به ياد روزهاي تاري كه در فرقه پشت سر گذاشته بودم داشتم اشك ميريختم. آنان به من ميگفتند: مگر تو نمي گفتي كه حاضر هستي به خاطر مبارزه با رژيم همه چيزت را فدا كني ؟ چرا حالا به خاطر چند تا امضاء دادن گريه ميكني و اين همه درد سر را براي خودت و ماها درست كردي؟

من پاسخ دادم كه تمام آبرو و حيثيت من به مبارزه كردن با رژيم ضد بشري آخوند ها بوده و خواهد بود اما حالا به توصيه شما دارم ميپذيرم كه عامل رژيم ايران هستم. ديگر كه شما هيچ چيز براي من باقي نگذارده ايد من چگونه ميتوانم در قبال اين شرايط خودم را كنترل كنم و آرام باشم ؟!

فرشته شجاع پس از اين حرف من گفت: آبرو و حيثيت افراد و اعضاء سازمان متعلق به سازمان و رهبري آن ميباشد و فرد در تشكيلات هيچ چيز از خودش ندارد،‌هر آنچه كه فرد دارد متعلق به سازمان و رهبري آن است. خواه اين چيز خوب باشد يا بد فرقي ندارد.

سپس وي دستور داد كه هر آنچه را مسئولين ميگويند من بنويسم و امضاء كنم . من جواب دادم باشد هر چه كه شما بگوئيد همان است.

بعد از پايان اين نشست جلال، حبيب گودرزي، مهدي، سهيلا صادق و حسن محصل و محمد رضا موزرمي يكسري مطالب را ميگفتند و من مينوشتم و امضاء مينمودم. به عنوان مثال ميگفتند كه بنويس براي ترور رهبري به سازمان آمده اي، بنويس كه آمده اي مناسبات را خراب كني و ديگران را بر عليه سازمان بشوراني. من ميبايست يك داستان ساختگي ديگر را نيز مينوشتم بر اين مبنا كه از طرف آمريكا و اسرائيل نيز جهت جاسوسي به سازمان آمده ام . اين داستان ديگر واقعاً مسخره بود .

در لابلاي مطالب اين داستان ساختگي من ميبايست مينوشتم كه به عقايد يهودي و صهيونيزمي علاقه دارم و همين عقايد باعث شده است كه من جذب سرويسهاي امنيتي اسرائيل شوم و با آنان همكاري كنم.

آنروزها مصادف با افزايش شديد فشارهاي آمريكا به دولت عراق بود و هر روز آمريكا به شمار نيروهايش در منطقه خاور ميانه و خليخ فارس مي افزود. گوئي كه جنگي در راه بود .( اين اخبار را من از طريق تلويزيوني كه برايم آورده بودند و از سيماي آزادي ، شبكه تلويزيوني فرقه مجاهدين ميشنيدم .) از جنب و جوش مسئولين نيز اينگونه ميشد تحليل كرد كه آنان نيز دارند خود را براي شرايط احتمالي جنگي آماده ميكنند. حال با اين اوضاع تهمت جديد عامل اسرائيل و آمريكا نيز رونقي خاص گرفته بود .

با موافقت اجباري من براي نوشتن اين مطالب و امضاء كردن آنها اوضاع داشت عوض ميشد. آنان همچنين منرا وادار به انجام يك مصاحبه صوتي تصويري و يك مصاحبه صوتي كردند . قبل از انجام مصاحبه صوتي تصويري ميبايست من يك متن راكه توسط بازجوهاي فرقه نوشته شده بود خوانده و حفظ ميكردم و جلو دوربين ميگفتم. در حين انجام اين مصاحبه مختار، حسن محصل و رضا مرادي با اسلحه كلاشينكف روبروي من ايستاده بودند و من ميبايست آن مطالب را بيان ميكردم .

واقعاً كه جاي شگفتي و تعجب داشت آخه چطور ممكن بود فردي كه تاچندي قبل در ايران جزئي از فرقه مجاهدين بوده و در منطقه اي كه زندگي ميكرده اكثر نفراتي كه او را ميشناخته اند از او به عنوان نفر سازمان مجاهدين خلق ياد ميكرده اند، فردي كه به خاطر اين فرقه دست به كارهاي جور واجور ميزده است يكباره عامل وزارت اطلاعات ملاها ميشود. فردي كه خود طعم بازداشتگاهها و ضرب و شتم و شكنجه شدن توسط پاسداران جنايتكار آخوند ها را نيز چشيده است ... جالب تر از آن اينكه اين فرد همزمان عامل اسرائيل و آمريكا نيز ميباشد .

پس از چند روز فهيمه ارواني دستور داد تا مرا به بيمارستان برده و مداواكنند. در بيمارستان زخمهائي كه در بدنم بر اثر شكنجه ها ايجاد شده بود را باند پيچي كردند و تاچندين روز بهم آمپول هاي تقويت كننده ميزدند. قرصهاي مولتي ويتامين و غيره... بهم ميدادند و برايم غذاهاي خوب مي آوردند تا وضعيتم روبراه شود .در اتاقم يك تلويزيون ويدئو، همچنين يك دستگاه ضبط صوت همراه با چند كاست از شكيلاو مرضيه داشتم. اينها همه براي اين بود كه روحيه ام بهتر شود .

در اين ايام يكي دوبار هم با مژگان پارسائي كه در آنزمان مسئول اول فرقه بود نشست داشتم . او در اين نشستها بيشتر بحث هاي ايدئولوژيكي ميكرد و از من ميخواست كه با تمامي وجود غرق درياي انقلاب خواهر مريم شوم. ( دريائي ويرانگر و خراب كننده و انقلابي كذائي و نابود كننده )

او از من ميخواست كه به حرفهاي مسئولين و فرماندهان فرقه گوش جان بسپارم و گذشته ها را به فراموشي سپرده و به آينده اي تابناك كه انقلاب خواهر مريم برايم به ارمغان خواهد آورد بينديشم.

من پيش خودم فكر ميكردم كه خدايا آيا اين افراد به چرند بودن حرفهائي كه ميزنند واقف هستند يا اين ها هم شستشوي مغزي داده شده اند ؟!

شبها وقتي من در واحدي كه مستقر بودم ساعتها با خودم فكر ميكردم كه داستان من با فرقه از كجا شروع شد و به كجا ختم خواهد گرديد. تأسف ايام جواني ام را ميخوردم كه صرف اين تشكيلات شيطاني شده بود اما در آن شرايط ديگر تأسف خوردن فايده اي نداشت. پيش خودم به اين نتيجه رسيده بودم كه با توجه به اين اوضاع و احوال و اگر ميخواهم از اين باتلاقي كه درون آن افتاده بودم زنده بيرون روم راهي ندارم جز در ظاهر همكاري كردن با مسئولين فرقه.

بعضي از اين شبها،خلوت منرا فرهاد الفت (منوچهر ) در هم ميشكست. او پيشم مي آمد و با من صحبت ميكرد و منرا دلداري ميداد. او از شيوه هاي برخورد شكنجه گران رژيم در درون زندان هاي جمهوري اسلامي در رابطه با زندانيان سياسي در دهه 60 برايم ميگفت . او مدعي بود همه افراد سياسي كه توسط رژيم به قتل رسيده بودند از اعضاي سازمان مجاهدين خلق بوده اند .

او از مقاومتهائي كه اين زندانيان سياسي كرده بودند و از شيوه هاي شكنجه شدن آنان ميگفت.

اما من هرچه بيشتر به حرفهاي فرهاد الفت دقت ميكردم به شباهتهاي بيشتري بين فرقه مجاهدين و جمهوري اسلامي پي ميبردم .همان مدل هاي شكنجه هائي كه فرهاد الفت از آنان ياد ميكرد همان شيوه هائي بودند كه در درون فرقه مجاهدين اجرا ميشد . تنها دو تفاوت مابين رژيم ايران و فرقه مجاهدين وجود داشت : يكي اينكه رژيم جمهوري اسلامي اين شكنجه ها را نسبت به افراد به اصطلاح خودشان، غير خودي انجام داده بودند اما فرقه مجاهدين اين شكنجه ها را نسبت به نيروهاي خودش انجام ميداد. دوم آنكه رژيم جمهوري اسلامي در قدرت بود و حاكميت را در دست داشت اما فرقه مجاهدين هنوز به حاكميت نرسيده اند و ادعاي اپوزيسيون را دارند . پس نميشد به درستي فهميد كه چرا فرهاد الفت اين حرفها را به من ميزد ؟! من پيش خودم ميگفتم من كه خود جزئي از فرقه بوده ام و طعم اين شكنجه ها را چشيده ام پس اين فرد با اين اراجيف ميخواهد چه چيزي را ثابت كند ؟ شايد ميخواست به من بفهماند كه ببين ما هم دست كمي از جمهوري اسلامي نداريم . واقعاً هم كه اين گونه بود .

پس از آنكه كار نوشتن و امضاء كردن آن مطالب ساختگي به پايان رسيد منرا به نشستي ديگر فراخواندند . در آن نشست فهيمه ارواني به من گفت :‌ برو و خوب فكرهايت را بكن كه در آينده مي خواهي چكار بكني ؟ اگر قول دهي كه با جان و دل از اين پس در خدمت سازمان باقي بماني و از اين پس هر آنچه را كه فرمانده هانت به تو ميگويند گوش كني و انجام دهي و در هر شرايطي مدافع ساز مان و تشكيلات باشي من هم سعي ميكنم بهت كمك كنم و دوباره راه مبارزه با آخوندها را براي تو باز نمايم . اگر قول دهي كه ار اين پس پسر خوبي باشي من هم از رهبري سازمان ميخواهم كه ترا عفو نمايد و از گناه تو چشم پوشي كند .

معلوم نبود كه بانو به جرم ارتكاب به چه گناهي ميخواست براي من درخواست عفو كند؟!

آنهم درخواست عفو از سركرده شكنجه گران اردوگاه وحشت . پيش خودم ميگفتم خدايا ببين كه كار ما به كجاها كشيده شده است حالا يك چيز هم بدهكار شديم .

من به او پاسخ دادم باشد فكر ميكنم و به شما خبر ميدهم .

جواب من مشخص بود هر چند كه صد در صد ميدانستم درخواست من درخواستي است كه آنان هرگز آنرا قبول نخواهند كرد اما بار ديگر درخواست خروج از تشكيلات فرقه را نوشتم و تحويل مسئولين دادم . من از مسئولين خواسته بودم كه اين بار با درخواست خروج من از فرقه موافقت كنند به اين دليل كه من تصميم دارم به زندگي عادي خويش بازگردم .

اما جواب آنان در قبال اين درخواست من اين بود كه باتوجه به اطلاعاتي كه من از سازمان دارم و شخصاً شاهد اين جريانات بوده ام به هيچ وجه به من اجازه نخواهند داد كه از سازمان خارج شوم .

نمونه ای از اعترافات اجباری( این همان نسخه اصلی است که من را وادار به نوشتن و امضای آن کردند)

ادامه دارد ...



اسیر بیدادگر(قسمت یازدهم)

نمونه ای از اعترافات اجباری( این همان نسخه اصلی است که من را وادار به نوشتن و امضای آن کردند)


اسیر بیدادگر(قسمت یازدهم)

این عکس در واکنش به افشاگری های من پس از آزادی از فرقه رجوی توسط تشکیلات رجوی منتشر شد.


اسیر بیدادگر(قسمت یازدهم)

(مژگان پارسایی)

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سخنی کوتاه با سرکرده فرقه رجوی (مجاهدین خلق)

 

 

محسن عباسلو ، کانون صلح و آزادی دنا، وین، بیست و یکم دسامبر 2012
http://www.iran-dena.at/index.php?newsid=165

 

از سال 2003 كه دولت پدر خوانده آقاي رجوي(يعني صدام حسين مستبد) توسط ارتش آمريكا و هم پيمانانش سرنگون شد آقاي مسعود رجوي سركرده فرقه تروريستي مجاهدين ضّد خلق گم و گور شده يا به گفته نيروهاي فرقه كه وي را امام زمان زمانه ميدانند در غيبت به سر ميبرند.

خوب يادم مي آيد كه در روزها و ماههاي قبل از شروع جنگ چه عربده و نعره ها مسعود خان نميكشيد كه ديگر آن لحظه تاريخي كه منتظرش بوديم دارد فرا ميرسد و ما به زودي به آرمان چند دهه اي مجاهدين ضّدخلق جامه عمل پوشانده و زمام امور را در ايران به دست خواهيم گرفت.

ديو پليد اردوگاه كار اجباري اشرف در نشستهاي عمومي همواره مژده ميداد كه لحظه عمليات نهائي، يعني عمليات بهمن كبير در حال نزديك شدن است، همگي بايد بكوشند كه از اين فرصت مناسب كمال بهره را برده و ضربه نهائي را بر حكومت آخوندهاي حاكم بر ميهن وارد كنيم.

اما باز هم مثل هميشه تمامي وعده و وعيد هاي مسعود خان پوچ از كار درآمد و هيچ سودي براي فرقه حاصل نشده و فقط دگر بار تاوان ماجراجوئي هاي اين ديكتاتور كوچك سنگدل يعني مسعود رجوي را نيروهاي فرقه با خون خويش داده و در اين ماجرا نيز دهها تن از فرزندان ايران زمين بيهوده و بدون هيچ دستاوردي به خاك و خون كشيده شدند و آه و افسوس هميشگي را براي خانواده هاشان به يادگار گذاشتند.

سالهاست كه آقاي رجوي از ترس محامه شدن و جواب پس دادن، فراري شده و در زير زمين نهان ميباشد. هر از چند گاهي از وي پيامي منتشر ميشود و نامبرده در تمامي اين پيامها مكرراٌ پيروزيهاي فرقه را به هم پياله گي هايش تبریك ميگويد.

چقدر پشت سرهم پيروزي نصيب رجوي و فريب خوده گان ايدئولوژيكي اش ميشود؟! به خدا يك صدم اين همه پيروزي نصيب هركس ديگري ميشد، مدتها پيش حاكم ايران شده بود كه هيچ، يك امپراطوري جهاني تشكيل داده بود.

معلوم نيست كه چرا حال و روزآقاي رجوي و رجوي پرستان با اين همه پيروزي كه نصيبشان ميشود روز به روز وخيم تر شده و به لبه پرتگاه نابودي نزديك تر ميشوند؟!

شايد اين هم از نامرادي هاي زمانه ما باشد كه هر چه بيشتر موفقيت كسب كني ، گرفتاري ، فلاكت و بيچاره گيت بيشتر ميشود، حتماٌ كه بايد همين جوري باشد مگر ميشود پيروزي پشت پيروزي نصيبت شود ولي جرأت نكني پس ازنزديك به 10 سال حتي براي يكبار هم كه شده، از سوراخ بيرون بيائي؟!

هرچند كه به اين نامه ها و پیام‌هاي انتسابي به مسعود خان و بر اصل قضيه يعني زنده بودن وي بايد شك كرد.

حال اگر فرض را بر زنده بودن اين ديو پليد هم بگيريم ، بايد از آقاي مسعود خان پرسيد مگر قرار نبود همگي با هم بريم به سوي تهران؟! مگر قرار نبود كه يا همگي كشته شويم يا آخوندها را از اريكه قدرت پائين بكشيم؟ آقا مسعود مگر شما نميگفتيد كه من هم تا آخرين قطره خون كنار شما باقي ميمانم ؟ پس چرا هنوز يك تير هم كسي شليك نكرده بود، تو و بانويتان فرار را بر قرار ترجيح داديد؟!

خوب ميدانم كه شما همان طور كه دهها سال است كه با منش ديكتانوري و ديو صفتتان با نيروها ي تحت امر و ديگران رفتار كرده ايد باز هم به هيچ سؤالي پاسخ نخواهيد داد. يادتون هست كه خودتان ميگفتيد كه افعي كبوتر نميزايد؟!
افعی و مار کیست؟!

پس به جاي اين همه ياوه سرائي كه در پيامهائي كه به دروغ يا راست به تو نسبت ميدهند ،تمامي پيروزي هايت پيش كش خودت، دست از سر هزاران آدم اسير و گرفتار کمپ لیبرتی بردار و بيش از اين براي خانواده هاي ايراني غم و غصه و ماتم درست نكن. همين دردهائي كه نصيب هم ميهنانمان كرده اي وظيفه و مسئوليت ما اعضاي جدا شده فرقه ات و هر انسان با وجدان ديگري را چندين برابر ميكند كه تا گرفتن حق كساني كه به دست تو و ايادي ناپاكت نابود شده اند از پاي ننشينيم و مطمئن باش كه اگر روزي ازمخفیگاهی كه در آن پنهان شده اي بيرون بيائي، به هر قيمتي كه شده ترا به دادگاه ميكشانيم و خواستار محاکمه ات خواهیم شد .

پس لطفا به جای درخواست تشکیل ارتش آزادی در ایران، به فکر حال و روز خودت و تشکیلات در حال نابودی ات باش، تو را چه به این حرفها!

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سخنی کوتاه با وزیر امورخارجه آمریکا

 

 

محسن عباسلو، کانون آوا، دهم اکتبر 2012
http://aawaassociation.com/index.php?option=com_content&view
=article&id=616:1391-07-18-14-24-31&catid=81:europe&Itemid=458

 

خانم هیلاری کلینتون وزیر محترم امورخارجه ایالات متحده آمریکا

با احترام!

دولت ایالات متحده آمریکا اخیراً نام فرقه خرابکار و مذهبی مجاهدین خلق ایران را از لیست تروریستی و سیاه آن کشور خارج نمود.از هر زاویه و نگاهی که به این قضیه نگریست، تنها میتوان گفت این اقدامی سیاسی بود،تصمیمگیری بدور از واقعیات و عقلانیت سیاسی.

وزیر محترم امور خارجه ایالات متحده آمریکا خانم کلینتون!

دولت ایالات متحده آمریکا و وزارتخانه تحت کنترل شما جهت فشار بر رژیم جمهوری اسلامی،دگر بار از موضع ابرقدرت مآبانه و زورگویانه عمل نمود،شما مدعی شده‌اید که مجاهدین خلق دیگر عملکرد تروریستی ندارند! آیا نقش منفی و تروریستی فرقه خشونت طلب و خرابکار مجاهدین خلق در ناآرامی های کشور سوریه را نمیبینید؟!

دستگاه اطلاعاتی ایالات متحده آمریکا آنقدر ضعیف و ناتوان شده که در جریان تماسهای مکرر و مشاوره های مستشاران نظامی فرقه رجوی به تروریستهای فعال در سوریه نیست ؟!

خانم هیلاری کلینتون وزیر محترم امورخارجه ایالات متحده آمریکا

این جانب به عنوان یک فرد قربانی تروریست و فعال در عرصه مبارزه با خشونت طلبی و جنگ، از اقدام اخیر دولت شما به این نکته پی میبرم که برخورد دولت آمریکا در مبارزه با تروریسم مثل همیشه برخوردی دوگانه و گزینشی میباشد.

اقدام دولت ایالات متحده آمریکا سابقه سیاه فرقه رجوی در قتل عام دوازده هزار ایرانی و صدها شهروند عراقی را از تاریخ معاصر ما پاک نخواهد کرد، آزادی خواهان و صلح طلبان ایرانی اقدام اخیر دولت شما را با انگیزه‌ای بشر دوستانه و صلح طلبانه نمیتوانند تجزیه و تحلیل کند.

وزیر محترم امور خارجه ایالات متحده آمریکا خانم هیلاری کلینتون!

چگونه شما تصمیم به خروج نام یک سازمان تروریستی از لیست سیاه دولت آمریکا گرفتید بی‌آنکه قبل از آن دادگاهی بیطرف تشکیل داده و سوابق و عملکرد گذشته و فعلی فرقه مجاهدین خلق را در معرض داوری بیطرفانه قرار دهید؟!

وزیر محترم امور خارجه ایالات متحده آمریکا!

حال که از دید دولت شما سازمان مجاهدین خلق ایران سازمانی تروریستی و خشونت طلب نیست از شما درخواست میکنم که تمامی اعضای سازمان نامبرده بالا را به عنوان پناهنده در کشور خویش پذیرا باشید.

با احترام ،محسن عباسلو،09.10.2012،کانون آوا

رونوشت به وزارت امور خراجه آمریکا ارسال خواهد. شد

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ارتش آزادیخواهان یا تروریستها؟

(مجاهدین خلق، فرقه رجوی)

 

 

محسن عباسلو، کانون آوا، بیست و هفتم اوت 2012
http://aawaassociation.com/index.php?option=com_content&view=
article&id=405:1391-06-05-09-32-00&catid=81:europe&Itemid=458

 

این روزها تحولات داخلی سوریه بحث اول جامعه جهانی و رسانه هاست.این کشور درگیر تحولاتی ناخوشایند گشته که به این زودی‌ها پایانی روشن را برای آن نمیتوان پیشبینی نمود.سایه شوم جنگ داخلی این کشور مهم منطقه خاورمیانه را رو به ویرانی کشانیده است.

روزانه دهها نفردر سوریه به خاک و خون کشیده شده و هزاران تن بی خانمان و آواره میگردند.شالوده های اقتصادی و اجتماعی این کشور رو به فروپاشی نهاده و کشور سوریه عرصه تاخت و تاز و زورآزمائی قدرتهای رقیب منطقه ای و بین‌المللی گشته و هر دولت ، گروه و شخصی سعی در بهره برداری از اوضاع تیره و تار این کشور به نفع خویش است.

منافع فردی ، گروهی و آمال دولت ها در اولویت قرارگرفته و آنچه به فراموشی سپرده شده اوضاع نابسامان مردم این کشور است.عده ای از افراد ناراضی سوریه حرکتی اعتراضی را شروع کرده که در حال حاضر کنترل آن از دست همه خارج گشته و این ناراضیان داخلی نیز خواسته و یا ناخواسته آلت دست و مزدور قدرتهای منطقه ای و بین‌المللی شده اند.

اوضاعی تلخ و شوم که دل هر آدم آزاده‌ای را به درد می آورد. سرنوشت و اوضاعی بسیار آموزنده به ویژه برای ما ایرانی ها. آنچه که سیر دگرگونی های سوریه را به سمت جنگ و خونریزی پیش برد چیزی نبود جز ماهیت خشونت طلب حکام و همچنین مخالفین حکومت سوریه .اعتراضات این کشور از همان ابتدا ماهیتی خشونت طلب و افراط گرایانه داشته، بدین جهت که رهبران این جریان اعتراضی روحیه و اندیشه‌ای خشونت طلب و جنگ جومآبانه دارند.

افرادی مثل سرهنگ ریاض اسعد که هرگز درس مردمسالاری نیاموخته و با نظامیگری و خشونت طلبی میخواهند طلیعه دار دموکراسی باشند.برای نیل به مردمسالاری و آزادی در ابتدا باید رهبران جنبشهای اعتراضی مردمی، درس مردمسالاری آموخته و به آیین و قوانین آن نیز پایبند بوده و سپس جامعه باید تمرین مردمسالاری نماید. این رهی نیست که چند ماهه و یکساله قابل دسترسی باشد، باید سالیان سال یادگرفت و تمرین نمود و قدرت تحمل اجتماعی افراد جامعه را بالا برد.

حتی اگر خشونت طلبان موفق به سرنگونی دیکتاتورها شوند از دل خشونت مسلماً دیکتاتوری جدیدی بوجود خواهد آمد. همین روحیه خشونت طلب و افراط گرایانه رهبران مخالف دولت سوریه بویژه فرمانده هان ارتش به اصطلاح آزاد سوریه است که فرقه خرابکار مجاهدین ضد خلق و ضد ایرانی را به ارتباط با این فراد و گروه وادشته است.

میگویند دزد دزد را زود پیدا میکند و دانشمند دانشمند را. فرقه خرابکار مجاهدین خلق با ارتباط و به اصطلاح اظهار دوستی و نزدیکی به مخالفان خشونتگرای دولت سوریه بار دیگر پرده از روحیه جنگ طلب سران فرقه برداشت. فرقه مجاهدین خلق هرجا که بوی خون و خونریزی باشد سروکله اش آنجا پیدا میشود. استفاده ارتش به اصطلاح آزاد سوریه از تجربیات تروریستی و خرابکارانه کارشناسان نظامی فرقه مجاهدین ضدخلق و ضد ایرانی، دستاورد انسانی و پیروزمندانه ای برای هیچ کدام از طرفین به بار نخواهد آورد.

عملیاتهای تروریستی که امروز در سوریه اتفاق می‌افتد بسیاراز حیث نحوه اجرای آن به عملیاتهای تروریستی فرقه مجاهدین ضدخلق شباهت دارد. میتوان دستان خون آلود ایادی رجوی را در این خشونتها دید.در روزها و ماههای آینده حتماً شاهد افشای دست داشتن مستقیم و غیر مستقیم خشونت طلبان فرقه رجوی در عملیاتهای تروریستی سوریه خواهیم بود.

این دوستی و ارتباط علنی که بین ارتش به اصطلاح آزاد سوریه و ارتش به اصطلاح آزادی فرقه مجاهدین(روند فروپاشی و نابودی ارتش آزادی فرقه مجاهدین از سالها پیش شروع شده و به مرگ همیشگی بسیار نزدیک است.) وجود دارد حتماً پشت پرده های فراوانی خواهد داشت که برای همیشه در نهان نخواهد ماند.اگر دولت سوریه بتواند چند ماهی دیگر در برابر تروریستهای سرازیر شده از چچن تا شمال آفریقا به این کشور مقاومت کند مرگ ارتش آزاد سوریه نیز فرا خواهد رسید و مزدوران این ارتش به کشور ترکیه پناه خواهند برد.

مسلماً از دوستی به اصطلاح دو ارتش آزادی (ارتش آزادی سوریه و ارتش آزادی و ورشکسته رجوی)آبی گرم نخواهد شد و روسیاهی بیشتر برای طرفین و حامیان منطقه ای و بین‌المللی آنان باقی خواهد ماند. تروریستها و خشونت طلبان هرگز دموکراسی و آزادی را برای کسی و کشوری به ارمغان نخواهند آورد

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد