_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

سالگرد قرار صلح مجاهدين خلق (فرقه رجوی) با صدام

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، هفدهم ژانویه 2013
http://bandrajavi.blogfa.com/post/234

 

در ديماه سال 1361 طارق عزيز، معاون نخست وزير و وزير خارجه عراق، در ملاقاتي كه در پاريس با مسعود رجوي داشت، قرارداد صلحي را امضا كردند. اين درحالي بود كه عراق دو سال پيش از آن به ايران حمله كرده بود، برخي از شهرها و مناطق ايران را اشغال كرده بود. به يمن مقاومت مردمي و نيروهاي مسلح ايران، عراق در اوايل سال 1361 از خاك عراق بيرون رانده شد، صدام حسين كه رؤياي اشغال خوزستان و جدا كردن آن را از ايران آشفته مي ديد، درخواست صلح داد. البته اين حركت صلح خواهانه صدام، مورد توجه قرار نگرفت اما مجاهدين نيز كه با گذشت تقريبا دو سال از شروع جنگ مسلحانه نتوانسته بودند قدرت را كسب كنند، چنانچه رجوي در پس از فرار از ايران گفت «ما ظرف شش ماه رژيم را سرنگون كرده و با شما (خبرنگاران) در تهران ملاقات خواهيم كرد» رجوي و صدام هر دو خواب هاي پنبه دانه اي خود را تعبير ناشده مي ديدند لذا «سوته دلان» گرد هم آمدند و قرادادي امضا كردند و فرياد صلح سر دادند.

بدنبال آن فروپاشي شوراي ملي مقاومت شروع شد. اول از همه آقاي بني صدر از شورا فاصله گرفت، بدنبال آن آقاي قاسملو نماينده حزب دمكرات كردستان ايران جدا شد و پس از آن يك به يك اعضاي ديگر از جمله آقايان پاكدامن، باقرزاده و... و ظرف يك سال از اين طرح تنها رجوي در شوراي ملي مقاومت ماند و يك سري جيره خوار كه ادامه حيات خود را وابسته به پولهاي مجاهدين مي ديدند.

قريب به سه سال پس از عقد اين قرارداد نيز رجوي رسما به عراق رفت و در كنار صدام حسين به جنگ با ايران پرداخت. عكسهاي ملاقات رجوي با صدام آن زمان در نشريات مجاهدين به وفور ديده مي شد. اكنون ديگر سازمان سعي مي كند آنها را محو كند، فيلمها و تصاوير آن از آرشيو مجاهدين پاك مي شود و در سالگرد «ديدار صلح در بغداد» كه رجوي به ملاقات صدام رفته بود نيز كاملا مخفي مي شود. راستي چرا؟

چقدر بد است كه انسان كارهايي انجام دهد كه بعدا موجب خجالت او شود. اما اگر بجاي يك انسان، يك جريان سياسي باشد، اين خجالت و آبروريزي ضريب مي خورد. مجاهدين اكنون خجالت مي كشند كه عكسهاي رجوي با صدام را مجددا پخش كنند. خجالت مي كشند درباره ملاقاتهاي مستمر رجوي با صدام و ديگر سران حزب بعث عراق چيزي بگويند. «پرواز تاريخ ساز صلح و آزادي» زير سبيلي رد مي شود و ديگر آنرا توي بوق و كرنا نمي كنند. «جوار خاك ميهن» به فراموشي سپرده ميشود و نبايد درباره آن صحبت كرد. چرا يك گروه سياسي بايستي كاري كند كه بعدا از بيان آن خجالت بكشد؟

اين البته تنها مورد براي مجاهدين و شخص رجوي نيست. شعارهاي ضدامپرياليستي و اعتقادات ضد آمريكايي و سرودهاي انقلابي ضد آمريكا و كشتن آمريكايي ها در زمان شاه نيز يكي از مواردي است كه اكنون مجاهدين بشدت از بيان آن خجالت مي كشند. زماني كه ما در تشكيلات بوديم پس از اشغال عراق، طرحي از طرف رجوي به اجرا در آمد كه نام آن را طرح «105» نهادند. طبق اين طرح مي بايستي تمامي اسناد و مداركي كه مربوط به ضديت با نيروهاي آمريكايي بود از بين مي رفت تمامي كتابها، جزوات، آرشيو نشريات، سرودها و هرچيزي كه ضديت با آمريكا در آن بود از قديم و جديد مي بايست از بين برود. مسئول اين كار نيز در هر قسمتي، مسئول پرسنلي آن بخش بود. ناگهان ما ديديم كه تمامي آرشيو نشريات مجاهد فاز سياسي محو شد، سرودهاي سازمان محو شد، جزوات و كتابهاي قديمي محو شد. بعد من فهميدم كه همه آنها را در يك چاله ريخته و همه را به آتش كشيده اند. چرا؟

اگر كار و فعاليت شما طبق اصول و موازين تشكيلاتي و عقيدتي بوده است چرا بايستي از آن خجالت بكشيد؟ چرا بايستي عملياتهاي ضد آمريكايي در زمان شاه را به گردن «اپورتونيستها» بيندازيد؟ چرا سرودهاي رسمي سازمان نظير «سرود نبرد با آمريكا» «سرود سركوچه كمينه»، «سرود زحمتكشان» و غيره را مخفي كنيد؟ چرا بايستي كتاب زندگينامه رضا رضايي را از بين ببريد؟ آيا اينها بر خلاف اصول و موازين ايدئولوژيك بوده است؟ پس چرا انجام شده است؟ بسيار بسيار مشمئز كننده است كه يك گروه سياسي كارهايي را انجام دهد كه بعد موجب خجالت او باشد و سعي كند آنرا رفع و رجوع كند.

البته رجوي در بسياري موارد ديگر نيز مواضع و عملكردهايي داشته است كه اكنون ديگر سعي مي كند آنرا به ياد نياورد و سعي مي كند آنرا از خاطره عمومي جامعه نيز پاك كند ولي اينطور نيست. رجوي هرگز نمي تواند عملكردهاي كثيف خود را پاك كرده و خود را مبرا جلوه دهد. لباس عوض كردن نمي تواند محتواي يك فرد را تغيير دهد.

 

 

آنچه براي خود نمي پسندي براي ديگران مپسند

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، هفدهم ژانویه 2013
http://bandrajavi.blogfa.com/post/235

 

كساني كه در تشكيلات مجاهدين بوده اند بخوبي به ياد دارند كه رجوي يد طولايي در تفسير قرآن و نهج البلاغه داشت. البته اين تفاسير قطعا طوري تعبير مي شد كه به سود خودش باشد. در نشستهاي عمومي رجوي هميشه سخنراني هايش را با آيات قرآن شروع مي كرد و ضمن تفسير آن آيات وارد مقولاتي كه خودش دوست داشت و مي خواست به خرد حاضرين بدهد مي شد و سرانجام آنچه كه را مورد نظرش بود از اين آيات قرآني بيرون مي آورد.

برخي معتقدند كه يك انسان عادي نمي تواند دوازه تا چهارده ساعت مستمر و بدون وقفه صحبت كند مگر اينكه از موادي استفاده كرده باشد كه او را ياري دهد. نشستهاي موسوم به «نشستهاي رهبري» كه با حضور خود رجوي صورت مي گرفت معمولا ساعت چهار بعد ازظهر شروع مي شد و بدون وقفه تا ساعت شش فردا صبح (يعني زماني كه نماز صبح در آستانه قضا شدند بود) به پايان مي رسيد.

از جزئيات كه بگذريم، رجوي خود را اولين رهرو حضرت علي (ع) مي دانست. بارها و بارها در نشست خودش بصورت غير مستقيم آنرا بيان كرده بود و همسرش مريم نيز بصورت واضح و تيز عنوان كرده بود كه «مسعود تنها رهرو راستين حضرت علي و امام حسين است»

اكنون مي خواهيم ببينيم كه آيا اين رهرو دروغين علي (ع) بويي از آن بزرگوار برده است؟ مگر حضرت علي در تمامي جنگها و نبردها چه در زمان پيامبر و چه پس از آن كه خود به خلافت رسيد، در صف مقدم نبرد بود و هميشه مسئوليت هاي سخت را در نبرد خودش بعهده مي گرفت. اما رجوي هميشه در صحنه سياسي تا زماني كه همه چيز آرام است و هيچ خطري در كار نيست وجود دارد تا اندكي احساس خطر ميكند محو مي شود. در زمان فاز سياسي در جريان رودرويي با رژيم تا زماني كه مبارزه سياسي بود و خطري وجود نداشت هر روز سخنراني و هر روز موضعگيري و الي آخر تا بگير و ببند شروع شد، رجوي حتي زن وفرزند خودش را با همراه نزديك ترين يارانش همانجا باقي گذاشت و سر از فرانسه در آورد.

در عراق تا زماني كه صدام حسين سايه بالاي سرش بود و امنيت برقرار بود، در قرارگاه مجاهدين و در شهرهاي عراق ستون راه مي انداخت و تردد مي كرد به محض اينكه بوي خطر به مشامش رسيد و صدام رفتني شد، رجوي نيز به مخفيگاه خود فرو رفت. و اكنون پس از دوازده سال كه از پايان جنگ گذاشته است هنوز رجوي جرأت نكرده سرش را از مخفيگاهش بيرون بياورد.

آيا اين طينت بزدلانه به كدام يك از امامان شيعه رفته است؟ آيا اين فرد كه جان خودش را حاضر است با جان تمامي انسانهاي روي زمين معامله كند، بويي از شرافت و انسانيت برده است؟ چه رسد به انقلابي گري... روهرويي امامان شيعه بجاي خود.

حضرت علي (ع) در نهج البلاغه خطاب به فرزند خود حسن نوشته است: «آنچه را كه براي خود مي پسندي براي ديگران هم همان را بپسند. مبادا در خلافت و حكميت حساب خود را با حساب مردم جدا كني...» اما رجوي كه به دروغ خود را تنها كسي مي داند كه در دنياي كنوني سياستهايش با علي منطبق است چگونه بيش از سه هزار نفر آدم را در يك بيغوله حبس كرده و تحت عنوان مبارزه و سرنگوني آنها را از تمام دنيا جدا كرده است. رجوي در حالي كه خود حرم سرايي از زنان تشكيلات را تشكيل داده بود و تمامي اعضاي شوراي رهبري كه قريب به پانصد نفر مي شدند را به نكاح خود در آورد در حالي كه تمامي مردان در داخل تشكيلات از داشتن هيچ زني در طي سي سال محروم بودند و حتي نمي توانستند به زن فكر كنند در صورتي كه به ذهنشان مي زد، مي بايست در نشستهاي موسوم به «غسل» افكار جنسي خود را در برابر جمع بيان كنند.

اين نه تنها باعث فرو ريختن حرمتهاي ميان افراد شده و ترويج فساد مي كرد بلكه اذهان بقيه را نيز نسبت به مسائلي كه به آنها فكر نمي كردند باز مي كرد. مرداني كه بيش از سي سال هيچگونه رابطه جنسي نداشته اند و بايستي در ذهن خود كنكاش كنند ببينند چه چيزي مي توانند پيدا كنند و در نشست بخوانند در غير اين صورت مارك به آنها زده مي شد كه در دستگاه جنسيت غرق شده ايد و ببينيد كه كجا گير كرده ايد و الي آخر. اين در حالي بود كه خود رجوي هر شب را با يك زن مي گذراند و در كاخ رؤيايي كه به همت پولهاي بادآورده صدام درست كرده بود، به عياشي و خوشگذراني مي پرداخت. آيا مقايسه اين دو وضعيت مي تواند اين موضوع را روشن كند كه رجوي هرآنچه را كه براي خود مي پسندد براي هيچ كس ديگر هم نمي پسندد؟ رجوي دشمن اسلام و امام و پيغمبر و شريعت است. رجوي تنها از آنها براي پيشبرد اهدافش استفاده مي كند.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نگاهي به اظهارات یکی از همسران رجوی، وزير خيالي مجاهدين خلق، فرقه رجوی

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، سیزدهم ژانویه 2013
http://bandrajavi.blogfa.com/post/232

 

در اظهاراتي كه يكي از همسران رجوي در سايتهاي مجاهدين به مناسبت روز جهاني زن كرده است خواستار «لغو حجاب اجباري» در ايران شده است. سهيلا صادق كه عنوان «وزير آموزش و پروش» در كابينه خيالي مريم رجوي را يدك مي كشد، گفته است: «ما مخالف هرنوع تحمیل و اجباری در این زمینه [حجاب] هستیم, هرگونه تحمیل به هرشکلی به زنان در این رابطه را اهانت به هویت و شخصیت زن ایرانی میدانیم. بگذارید در پایان به این واقعیت اشاره کنم که موضع هر نیرو در مورد زنان شاخص دموکراتیسم و ملاک بسیار واقعی و روشنی از ماهیت آن نیرو یا جریان است»

 

 

اعضاي شوراي رهبري پيشين مجاهدين كه اخيرا از تشكيلات خارج شده اند افشاگريهاي وسيعي عليه فساد و مناسبات كثيفي كه رجوي در ارتباط با زنان شوراي رهبري برقرار مي كرد انجام دادند. رجوي تمامي اعضاي زن شوراي رهبري را كه از شوهران خود در جريان انقلاب ايدئولوژيك طلاق گرفته بودند، به عقد و نكاح خود در آورد و با همه آنها بصورت تكي و حتي به صورت جمعي رابطه جنسي برقرار كرده است.

اكنون بايستي از سازمان مجاهدين و مشخصا از اين خانم وزير خيالي پرسيد آيا اين رفتار با زنان اهانت به شخصيت و هويت زن ايراني نيست؟ آيا اين اهانت نيست كه زنان شوهردار بدون لباس جلوي رجوي و جلوي ساير اعضاي شوراي رهبري «رقص رهايي» بكنند؟ آيا اين اهانت به هويت و شخصيت زن نيست كه رجوي بصورت جمعي با آنها رابطه جنسي برقرار كند؟

اگر قرار است موضع هر نيرو در مورد زنان شاخص دمكراتيسم آن جريان باشد، آيا رابطه اي كه رجوي با زنان بر قرار كرد، مي تواند شاخص دمكراتيسم مجاهدين خلق باشد؟ آيا اين الگوي جامعه اي است كه مجاهدين مي خواهند در جامعه ايران فردا برقرار كنند؟

اگر روسري اجباري خوب نيست پس چرا خود مجاهدين پيشتاز نمي شوند كه روسري خودشان را بردارند. آيا همه زنان مجاهد به دلخواه خود روسري سر كرده اند؟ تمامي كساني كه در تشكيلات مجاهدين بوده اند بخوبي به ياد دارند كه اولين قانون براي ورود يك زن به مجاهدين اين بوده است كه بايستي روسري سر كند. تمامي زنان و دختراني كه در اروپا زندگي مي كردند و اصلا به هيچ عنوان حجابي نداشتند وقتي به اشرف كشانده مي شدند بايستي روسري و حجاب آنها كامل مي شد و الا از طرف مسئولين خود مورد توبيخ قرار مي گرفتند.

من شخصا به ياد دارم كه مريم رجوي در نشست عمومي گفت« خواهران ما بايد بدانند كه حجاب آنها همه چيز آنهاست» و اين خود بيانگر اين است كه رجوي هيچ اعتقادي به آزادي حجاب نداشته و از آنها تنها براي حربه اي عليه رژيم مي خواهد استفاده كند.

همه ما به ياد داريم كه رجوي بيش از نود درصد زنان (شامل زنان جوان) را در حصار و قلعه اي جدا از سايرين نگهداري مي كرد. يعني زنداني در زندان ديگر. قرارگاه چهارده و پانزده شامل زناني بود كه رجوي آنها را جدا كرده بود تا هرگز چشمشان به مردي نيافتد. اين رفتار جنون آميز و خشونت بار عليه زنان تنها و تنها از موجودي مانند رجوي برمي آيد و اكنون اين فرد با اين سابقه خشونت و عياشي، مي خواهد مدافع حقوق زنان باشد.

رجوي مي تواند بگويد براي زماني كه حكومت را بدست گرفت چه برنامه اي براي زنان دارد؟ آيا جامعه كوچكي كه درا شرف ايجاد كرده است الگويي نخواهد بود كه در مورد كل جامعه ايران اجرا مي كند؟ اگر چنين است آيا قرار است تمامي زنان ايراني از شوهرانشان جدا شده و به نكاح رجوي در بيايند؟ آيا رهبري عقيدتي مي تواند بيش از چهل ميليون زن ايراني را اداره كند؟

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نامه سرگشاده به مسعود رجوي (رهبر مجاهدین خلق، فرقه رجوی)

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، چهارم ژانویه 2013
http://bandrajavi.blogfa.com/post/224

 

تحولات و اتفاقاتي كه طي روزها و ماههاي اخير رخ داده است مرا وا داشت كه نامه اي برايت بنويسم. در اين نامه مي خواهم به اين نكته اشاره كنم كه سياستها و كاركردهاي غلط تو باعث شد كه سازمان مجاهدين به نقطه كنوني برسد. نقطه اي كه به نظر من نقطه بسيار خطرناكي است. شايد به عبارتي، پاياني بر «مجاهدين خلق» است.

در ابتداي پيوستن ما به مجاهدين، ما جذب فداكاري مجاهدين شديم. جذب صداقت و پايداري بر اصول. جذب دفاعيات مهدي رضايي و ديگر شهدايي كه زمان شاه با نثار جانشان بر اصول و ارزشهاي انقلابي خود پايداري كردند. در آن زمان ما بعنوان يك هوادار و در خارج از مناسبات تشكيلاتي همه چيز را خوب و عالي مي ديديم. اكنون از آن همه تابلوهاي زيبا كه در ذهن خودمان از «مجاهدين» درست كرده بوديم چه مانده است؟

بنابه آثار مكتوب سازمان، شاه از حنيف نژاد و ساير بنيانگذاران خواسته بود كه خودشان را وابسته به عراق معرفي كنند تا از مرگ نجات پيدا كنند. ولي حنيف نژاد و بديع زادگان و سعيد محسن با فريادهاي الله اكبر در تپه هاي اوين هنگام رفتن به طرف تيرك هاي اعلام جواب سواك را دادند. در آن زمان عراق هيچ جنگي با ايران نداشت و تنها به نزاعهاي لفظي مي پرداختند. پس از انقلاب صدام حسين جنگ با ايران را به صورت رسمي شروع كرد. جناب عالي سازمان مجاهدين را به خاك عراق منتقل كردي. و بعنوان يكي از تيپهاي ارتش عراق فعاليت مي كرديد و به مرزهاي ايران به سربازاني كه صرفا براي گذراندن دوران سربازي خود به جبهه آمده بودند را مي كشتيد. اسناد تحويلگيري پولهاي كلان از حكومت صدام به ازاي دادن اطلاعات از داخل ايران براي موشك باران و كشتن كساني كه دولت عراق مشخص مي كرد در داخل ايران و همينطور ويدئوي گفتگوي خودت با افسران استخبارات عراق كه چگونه زبونانه با آنها صحبت مي كرديد، پس از سقوط صدام در دسترس همگان قرار گرفت. اكنون سئوال من اين است، آيا رفتار حنيف نژاد بعنوان بنيانگذاران سازمان در مقابل ساواك شاه كه هرگونه رابطه با عراق را تكذيب كرد و جان خود را فداي آن كرد درست بود يا رفتن جنابعالي به آغوش صدام آنهم زماني كه در يك جنگ تمام عيار با ايران بود؟

زماني فداكاري مجاهدين بخصوص فداكاري در رأس آن براي ما خيلي جذاب و انگيزاننده بود. بنيانگذاران سازمان حاضر شدند خود در صف مقدم مبارزه حاضر باشند و اسير شوند و اعدام شوند. اكنون شما كه بعنوان رهبري مجاهدين خود را معرفي ميكني از خود سئوال كرده اي كه چرا يازده سال است مخفي شده اي و هيچ فيلم و تصويري حتي از خود منتشر نميكني كه مبادا محل اختفايت لو برود؟ مگر نگفته بودي كه فدا و صداقت سرلوحه مكتب مجاهدين است؟ آيا فدا صرفا براي اعضاي رده پايين سازمان است؟ چرا بايستي آسيه رخشاني و صبا هفت برادران و نسترن و فائزه و غيره كه هر كدام شايد يكي دو سالي بيش نبود به مجاهدين پيوسته بودند كشته شوند و جنابعالي يازده سال پس از پايان جنگ عراق و خروج آمريكايي ها از عراق هنوز جرأت نمي كني خودت را نشان بدهي؟ اين چه رهبري جنبش است؟ اين چه جنبشي است كه رهبري آن يازده سال است در خفا بسر مي برد و فقط صداي او شنيده ميشود؟

روزي در اواخر خردادماه سال 60 اعلام جنگ مسلحانه كردي و پس از آن دهها هزار نفر كشته شدند. اصرار داشتي كه شروع جنگ مسلحانه حق مشروع ما بوده و بعنوان مرز سرخ هرگز نمي توان از آن عبور كرد. ولي در سال 2003 ميلادي يعني قريب به بيست سال بعد مجاهدين رسما اعلام كردند كه مبارزه مسلحانه را كنار گذاشته و به مبارزه مسالمت آميز روي آورده اند؟ آيا اين يك غلط كردم گويي مفتضحانه نيست؟ اگر جنگ مسلحانه و سي خرداد مرز سرخ بود و بيمه نامه بود پس چرا در سال 1382 پايان آنرا اعلام كردي؟ تكليف صد و بيست هزار كشته چه مي شود تكليف اين همه زنداني و شكنجه شده چه مي شود؟

در اوايل سال 60 شما نامه اي به خميني نوشتيد و از او خواستيد كه به ملاقات او برويد. خميني در جواب شما گفت اگ شما اسلحه هايتان را كنار بگذاريد، من به ملاقات شما مي آيم لازم نيست شما بياييد. اين دقيقا به اين معني است كه براحتي مي شد از خونريزي هاي گسترده در سال 60 جلوگيري كرد. خود شما اين حرف را قبول داريد و بارها در نشستهاي عمومي بيان كرديد. اگر ميشد با تحويل سلاح به مبارزات سياسي ادامه داد بدون اينكه خشونت صورت بگيرد پس چرا اسلحه ها را تحويل نداديد و چنين خشونت مرگباري را رقم زديد و مهمتر اينكه هرگز به چيزي كه مي خواستيد هم نرسيديد. اما در سال 1382 شمسي اسلحه هايتان را دو دستي تحويل نيروهاي آمريكايي داديد و پس از آن مريم رجوي هم اعلام كرد كه ما مبارزه مسلحانه را كنار مي گذاريم. مقايسه اين دو اقدام سئوالهاي فراواني را برمي انگيزد. اگر تحويل سلاح درست بود چرا سي سال پيش اينكار را نكرديد؟ تحويل اسلحه در كشور خود معناي سياسي بهتري دارد يا تحويل به كشور بيگانه و كسي كه او امپرياليسم مي ناميديد؟

چرا سياست مجاهدين در قبال آمريكا صد و هشتاد درجه تغيير كرد؟ زماني كه بنيانگذاران سازمان و اعضاي بلند پايه اي مثل رضا رضايي و ذوالانوار زنده بودند مگر سياست مجاهدين كشتن آمريكايي ها نبود. مگر دهها نفر از مستشاران آمريكايي در ايران توسط مجاهدين ترور نشدند. (اطلاعيه هاي رسمي آن موجود است) پس از انقلاب نيز تمامي شعارها و اشعار و سرودها موجود است. روزنامه هاي مجاهد پر بود از تحليل و تفسر مبارزات ضد امپرياليستي. در كتابها و متون ايدئولوژي مجاهدين نيز به وفور مبارزه با امپرياليسم بعنوان يك اصل محوري و استراتژيك معرفي شده است. ولي اكنون چنان به چاپلوسي و پاچه خواري اين امپرياليسم مي پردازيد كه در خيلي از مواقع چندش آو است. اين سياست را باور كنيم يا آن سياست را؟

زماني در تشكيلات انقلاب ايدئولوژيك راه انداختيد و زن وشوهرها را از هم ديگر جدا كرديد. مردها موظف شدند تمامي موارد جنسي كه به ذهنشان مي زد را در كاغذ ثبت كنند ودر نشستهاي عمومي روخواني كنند. مرداني كه بيش از بيست سال است هيچ رابطه جنسي نداشته اند و فقط در ر ؤياهايشان زندگي مي كنند. اما از طرفي خود جنابعالي تمامي زنان شوراي رهبري را به عقد و نكاح خود در آورده اي و حتي فرصت نكردي يكبار با آنها همخواب شوي. آيا اين طبق كدام شريعت و عرف و قانون درست است؟ تمامي مرداني كه اكنون قريب به سي سال است رابطه جنسي نداشته اند و در محيط بسته اي كه به نام تشكيلات درست كرده اي زندگي مي كنند، مردگاني متحرك هستند كه با دنياي واقعي و زندگي عادي يك انسان معمولي زمين تا آسمان متفاوت هستند. آيا اسم اين افراد را مي توان انسان گذاشت؟ چه رسد به مبارز و انقلابي و غيره

«ارتش آزاديبخش» كه از ابتدا يك موجود نامشروع بود و از تركيب تو و صدام حسين بوجود آمده بود، پس از جنگ ديگر هيچ كاركردي نداشت. تمام سرمايه گذاري تو اين بود كه بين ايران و عراق جنگي دوباره رخ دهد تا بتواني در آن ميان جولان دهي. ولي اين اتفاق با هر ديدي كه نگاه مي كرديم محال بود. چرا چون ديگر صدام حسين پس از جنگ كويت ديگر تمامي ارتش و نيروي خود را از دست داده بود و هرگز توان چنين كاري را نداشت. پس ارتش نامشروعي كه جنابعالي ساخته بودي پس از پايان جنگ ايران و عراق به يك جسد تبديل شده بود انسانهايي كه تحت عنوان مجاهد در آن بودند قريب به سي سال در آن فضاي بسته و مرده، بسر بردند بدون اينكه تو حتي يك لحظه به آنها فكر كني كه اين همه هدر دادن زندگي اين بدبختها گناهي نابخشودني است كه صرفا تو بخاطر اينكه به اشتباهات خود اعتراف نكني صورت گرفته است.

يكبار در نشست گفتي اگر قبول كنيم كه آمدن به عراق اشتباه بوده است پس بايستي جنگ مسلحانه را هم رد كنيم، بايستي سي خرداد را هم رد كنيم و پس فاز سياسي را هم بايستي رد كنيم. اكنون خودت قدم به قدم به اين اشتباهات مي رسي. آمدن به عراق اشتباه بود را قبول كردي. جنگ مسلحانه را هم قبول كردي كه اشتباه بود. پس به اين نتيجه مي رسيم كه سي خرداد هم اشتباه بوده است. اكنون پس اين سئوال پيش مي آيد كه كاركرد مجاهدين طي سي سال گذشته چه بوده است؟ به كشتن دادن بيش از صدهزار نفر انسان؟ آواره كردن هزاران نفر؟ بي خانمان كردن هزاران نفر؟ متلاشي كردن هزاران خانواده در ايران؟ مسئول اين همه جنايت با كيست؟

اينجاست كه درك ميكنم چرا مخفي شده اي و خودت را نشان نمي دهي. آخرين سنگر تو يعني ليبرتي هم كه متلاشي شود بدترين دشمنان تو و قاتلان تو همين كساني خواهند بود كه اكنون در تشكيلات تو هستند. در يك حساب ساده از خودشان خواهند پرسيد پس از اين همه سال «مبارزه» به كجا رسيديم؟ چرا اين همه سال عمرمان را در عراق هدر داديم؟ و هزاران سئوال بي جواب ديگر كه باعث كينه اي شديد نسبت به تو و سازمانت خواهد شد. بخوبي درك مي كنم چرا مخفي شده اي. چون قاتلاني مثل تو بوي خطر و مرگ را از كيلومترها حس مي كنند. تو بوي مرگ را از يازده سال پيش حس كردي و بخاطر همين در خفيه بسر مي بري.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دروغهاي نجومي مجاهدين خلق، فرقه رجوی

(کمک220000 دلاری رجوی به نجات یافتگان از فرقه؟؟!!)

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، سی و یکم دسامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/222

 

يكي از سايتهاي تابعه مجاهدين تحت عنوان «بچه هاي خيابان» مطلبي را منتشر كرده كه باعث حيرت و تعجب من شد. اين سايت مطلب را با اين تيتر منتشر كرده است: « نگاهي به كمك 220000 دلاري مجاهدين به اعضاي جداه شده اش در سال 2008»

در اين مطلب پادوي مجاهدين به نام «سينا دشتي» مطالبي عنوان كرده است كه قابل توجه است. اين عنصر خود فروخته معتقد است كه هرچه دروغ بزرگتر باشد، باور كردن آن براي شنونده راحت تر است. اين سياست را رجوي سالهاست كه چه در رابطه با نيروهاي تحت فرمانش و چه در رابطه با خارج از تشكيلات اعمال مي كند. دروغهايي كه بعضا از فرط استيصال عنوان شده و باعث خنده و تمسخر شنوندگان مي شود.

در قسمتي از اين مطلب آمده است«...از این طریق مجاهدین توانستند ضمن امرار معاش خود بدلیل شرایط بسیار سخت و غیر انسانی "جدا شدگان از مجاهدین" در کمپ تیپف هر گونه مایحتاج آنها را نیز در پی اعلام نیازشان برآورده کنند. از جمله این درخواستهای "جدا شدگان از مجاهدین" مستقر در اشرف میتوان از تلویزیون، ضبط، غذا و انواع مختلف مایحتاجی نام برد که از مجاهدین درخواست میشده و مجاهدین با هزینه های دسترنجشان در شرایط عراق جنگ زده و تحت بحران شدید تهیه کرده بودند را در اختیار آنان قرار میدادند» اين يك دروغ بزرگ است. تمامي جدا شدگان در تيف كه همه آنها حاضر هستند و مي توانند شهادت دهند، امكانات خود را با دسترنج خود تهيه مي كردند. همه افراد مستقر در تيف به كارهاي مختلفي از جمله نجاري، حمل بار، نظافت و غيره با ساعتي يك دلار كار مي كردند و ماهيانه تقريبا بين دويست تا سيصد دلار حقوق مي گرفتند و تمامي مايحتاج خود از جمله تلويزيون و ماهواره و كامپيوتر را خريداري مي كردند. زهي بي شرمي كه رجوي هيچ بويي ازشرم و حيا نبرده است.

مجاهدين البته درقسمتي از اين مطلب بند را آب داده و اذعان كرده اند كه با تلاشهاي فراوان خود توانستند تيف را ببندند و افراد را آواره كنند. به اين قسمت از مطلب توجه كنيد: «با اعتراضهای پیاپی مجاهدین به آمریکاییها، تلاشهای دوستان مجاهدین در آمریکا و مراجعات آنان به مجامع بین المللی و حقوق بشری از یک سو و تلاش های کمیساریای عالی پناهندگی از سوی دیگر بیکباره در ژانویه 2008 کمپ تیپف از سوی آمریکایی ها بسته شد» البته اين جنايتي بود كه رجوي و دارو دسته اش در حق جداشدگان كردند. چون آنهايي كه در تيف بودند به خوبي به ياد دارند كه ما از طرف كميسارياي عالي پناهندگان مورد مصاحبه قرار گرفتيم و همگي بجز تعداد معدودي بعنوان پناهنده به رسميت شناخته شديم و كارت پناهندگي هم برايمان صادر شد. و در حال تدارك انتقال ما به كشورهاي ديگر بودند كه با پا در مياني مجاهدين اين كار متوقف شد. آنها سرهنگ نورمن كه مسئول قضاي ارتش آمريكا در رابطه با تيف بود با پولهاي هنگفت خريدند و او نيز مانع از انتقال ما شد. سرهنگ نورمن در نامه اي به كميساريا نوشت: ما امكان زندگي و راحتي اين پناهجويان را فراهم مي كنيم تا در همين مكان بمانند. رجوي مي خواست پاي هيچ جدا شده اي به خارج از كشور باز نشود و تمام تلاش خود را نيز كرد تا به اين هدف شوم خود برسد.

در قسمت ديگري از اين دروغنامه آمده است «در پی جمع شدن تعدادی از "اعضاء جدا شده از سازمان مجاهدین" که به خیانت کشیده نشده بودند و در خواست کمک آنان از سازمان برای انتقالشان از عراق به کشوری دیگر، آقای مسعود رجوی طی پیامی به مجاهدین مستقر در اشرف دستور دادند که: هر جور که شده، حتی اگر نیاز است ماشینهایتان را بفروشید و به این "اعضاء جدا شده" کمک مالی کنید تا آنها بتوانند خود را به یک کشور امن برسانند. مجاهدین مستقر در اشرف هم بنا به دستور رهبریشان در آغاز به تک تک آنهایی که در جلوی درب ورودی شهر اشرف جمع شده بودند مبالغی بین 1500 دلار تا حد اکثر 4000 دلار به هر نفر بنا به درخواست نیاز آنها برای هزینه کردن و رفتن به کشوری خارج از عراق، پول نقد دادند» عجب!!! اين همان مسعود رجوي نيست كه در نشستهاي طعمه مي گفت نمي گذارم پاي هيچ «بريده اي» به خارج از كشور باز شود؟ اين همان فرد نيست كه مي گفت لازم باشد با مشت آهنين پاسخ ميدهم؟ اين همان مسعود رجوي نيست كه افرادي را كه مي خواستند از تشكيلات جدا شوند هشت سال در زندان نگه مي داشت و بعد به ابوغريب مي فرستاد و پس از آن عراق آنها را بعنوان اسير جنگي با ايران مبادله مي كرد؟

دروغ گفتن كه خرجي ندارد، مي توان دهان باز كرد و هرچه دلت مي خوهد بگويي، در جايي كه هيچ مسئوليتي در قبال حرفها وجود ندارد و به هيچ كس پاسخگو نيستي، مي توان هر حرفي را زد، و هر ادعايي كرد. در صورتي انسان مقيد به موازين و اصولي مي باشد كه خود را پاسخگو بداند ودر قبال حرفهايش حساب پس بدهد و اين چيزي است كه رجوي تمام عيار از آن بي نياز است.

در قسمت ديگري از مطلب اين پادوي كثيف مجاهدين به پاچه خواري و چاپلوسي پرداخته و نوشته است «من به مسئولین مجاهدین شدیدا انتقاد کردم که چرا شما در این مورد اطلاعیه ای بیرون نمیدهید که افکار عمومی در جریان این موضوع [كمك براي انتقال جداشدگان به خارج] قرار بگیرند. پاسخی که به بنده داده شد این بود که سازمان مجاهدین اگر میتوانست به آنها بیشتر هم کمک میکرد و اگر شرایط جنگ عراق و دست بستگی های ایجاد شده نبود اساسا نمیگذاشت که این "اعضاء جدا شده" یک چنین شرایط زجر آور تیپف را تحمل کنند و خود سازمان آنها را به کشورهای امن انتقال میداد، چنانچه که قبل از سال 2003 هر کسی که تصمیم میگرفت از مبارزه کنار بکشد و بدنبال زندگی اش برود، سازمان مجاهدین خودش ایشان را به کشوری امن و یا حداقل به کشوری خارج از عراق انتقال میداد.»

واي.... چه احساساتي!!! الحق كه روح لطيف مجاهدين و شخص رجوي خيلي بخاطر زجري كه جدا شدگان كشيده اند ناراحت شده!!! البته اين همان كساني هستند كه رجوي در نشست طعمه آنها را «طعمه وزارت اطلاعات» و «شعبه سپاه پاسداران» و غير مي ناميد. اينها همان كساني هستند كه رجوي دادگاههايي با حضور هزاران نفر تشكيل مي داد و آنها را به محاكمه مي كشيد كه قصد خروج از سازمان را داشتند. لعنت بر كساني كه تحت عنوان خلق ريشه به تيشه مردم مي ز نند و سعي مي كنند درون مايه كثيف و لجن خود را آرايش حقوق بشري كرده و به خرد مردم بدهند.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

واكنش هراس آلود مجاهدين خلق به افشاگري اعضاي شوراي رهبري

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، سی ام دسامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/221

 

 

در پي افشاگريهاي اعضاي سابق شوراي رهبري مجاهدين پيرامون روابط كثيف رجوي با زنان شوراي رهبري و اين كه رجوي با پوشش تشكيلاتي و ايدئولوژيك زنان را به اتاق خواب خود مي كشاند و حتي در خيلي مواقع بصورت جمعي با آنها رابطه جنسي برقرار مي كرد، مجاهدين زبونانه به اين افشاگريها واكنش نشان دادند.

واكنشي كه خود بيانگر خالي بودن دست آنها در مقابل اين افشاگري است. در يك حالت معمول وقتي كه چنين اتهامي آنهم در اين ابعاد به يك فرد سياسي وارد مي شود، اين خود فرد مربوطه يا حداقل سخنگوي اوست كه بايستي پاسخگو باشد. از آنجايي كه در تشكيلات مجاهدين رسم است كه رجوي فقط به خدا پاسخگوست و كسي نمي تواند از او حسابرسي كند، لزومي به اين پاسخگويي نديدند. يا به نوعي آن را تأييد كردند.

رجوي، خواهر يكي از اعضاي شوراي رهبري جدا شده به نام كبري ميرباقري را به صحنه فرستاد تا با ارائه لاطائلاتي از قول اين زن نگونبخت پاسخ خود را به افكار عمومي بدهد. اما طنز قضيه را ببينيد كه طرف حساب اين نامه كيست؟ «آقاي دكتر آلخو ويدال كوآدراس، نايب رييس پارلمان اروپا» معلوم نيست اين آقاي آلخو ويدال كوآدراس اين وسط چكاره است كه رجوي دست به دامن او شده است؟ اصلا نايب رئيس پارلمان اروپا چكاره است كه بايستي طرف حساب كبري ميرباقري قرار بگيرد آنهم براي افشاي زن بارگي مسعود رجوي؟ بين اين همه سياستمدار و نهادهاي حقوق بشري و سياسي و اجتماعي چرا اين آقاي گمنام كه تاحالا كسي اسم او را هم نشنيده و جايي هيچ حرفي از او به ميان نيست؟

از اين كه بگذريم خود موضوع نامه است. تم نامه، شخصيت در هم شكسته و زبوني را تداعي مي كند كه از همه طرف بر او فشار مي آورند و هيچ چاره اي براي او باقي نمانده است. در قسمتي از نامه رجوي از زبان كبري ميرباقري نوشته است «...به دروغ‌هاي مشمئزكننده‌ عليه زنان مجاهدين مي پردازد....» آيا اين حرفها عليه زنان مجاهدين است؟ يا عليه رجوي كه اين همه بلا را بر سر زنان فلك زده و نگونبخت تشكيلات آورده است؟ اين عنصر مفلوك در بخش ديگري نوشته است «....بعنوان يك زن مجاهد خلق، همه عشق و عواطف ما نثار خانواده‌هاي مقاوم و مادران و پدران شهيدان و خواهران و برادران عزيزي است كه در زندان و خيابان مورد هتك حرمت و شكنجه قرار مي‌گيرند ولي آرمان آزادي و نفرت از اين رژيم را هرگز از ياد نبرده‌اند....» چه عجب رجوي اجازه داد عشق و عواطف يك زن در تشكيلات به كسي غير از خودش نثار شود. در تشكيلات به زنان و همينطور به مردان بارها و بارها گفته است كه عشق و عواطف همه ما بايستي فقط و فقط نثار رهبري سازمان شود و نه هيچ كس ديگر نه حتي خواهر و برادر و پدر و مادرتان... رجوي مي گفت همه شهدا مال من هستند اگر هم مي خواهيد خون شهيد هدر نرود پس مرا دوست داشته باشيد تا من خون آنها را زنده كنم

و ديديم كه چگونه خون آنها را زنده كرد. اكنون زنده ها را نيز در كشتارگاه ليبرتي نگهداري مي كند تا يكي پس از ديگري به مسلخ بفرستد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مجاهدين خلق (فرقه رجوی) خواهان برگشت به پادگان عراق جدید، مرکز فرماندهی سپاه دجله، "سابقا کمپ اشرف" شدند

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، بیست و هشتم دسامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/218

 

در خبرها آمده است كه پس از بارشهاي شديد چند روز اخير، سراسر ليبرتي را به مدت نصف روز آب فرا گرفت. همين نصف روز بهانه اي شد تا مجاهدين فرياد حقوق بشري سر دهند كه آب و فاضلاب سراسر زندگي مان را گرفته به دادمان برسيد.

جالب توجه اينكه در اطلاعيه پي در پي مجاهدين از سازمان ملل خواسته است كه هرچه زودتر ما را به اشرف برگردانيد. اين نحوه برخورد مجاهدين آدم را به ياد بچه هاي كوچك مي اندازد كه وقتي اسباب بازي شان را از او گرفته اند به هر بهانه اي دوباره خواستار اسباب بازي مربوطه مي شوند و قهر مي كنند.

رجوي هنوز فكر ميكند در دوره صدام حسين بسر مي برد كه براي اربابش خود را لوس مي كرد و امتيازات مختلف مي گرفت. شايد نمي خواهد باور كند كه آن دوران گذشته و اكنون با كساني روبروست كه چشم ديدنش را ندارند.

سياستهاي غلط و عقب افتاده رجوي باعث شده است كه قريب به سه هزار نفر در اين وانفساي عراق گير كنند و امكان زندگي از آنها گرفته شود. هنوز با چنين وضعي هم رجوي اجازه خروج به آنها نمي دهد و با گرفتن تعهدها و امضاهاي مختلف سعي مي كند آنها را در چنين وضعيت وحشتناكي نگهداري كند.

تمامي ارگانهاي حقوق بشري سازمان ملل كه در حال تدارك خروج آنها به خارج از عراق هستند، توسط مجاهدين به عوامل رژيم ايران متهم مي شوند. اساسا هركسي كه با خواسته هاي مجاهدين كه همانا ماندن در عراق و مرگ تدريجي مي باشد، مخالف باشد، وابسته به رژيم ايران است. حتي آقاي كوبلر كه نماينده سازمان ملل در عراق مي باشد.

لازم به يادآوري است كه طي ماه جاري ميلادي بيش از بيست نفر از اعضاي مجاهدين از تشكيلات فرار كرده و خود را به نيروهاي يونامي (سازمان ملل) تسليم كردند. همينطور يكي نفر ديگر نيز براثر فشارهاي تشكيلاتي فرقه اي جان خود را از دست داد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

عباس دادفر، مأموراطلاعات يا زنداني سياسي؟

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، هجدهم دسامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/213

 

عباس بادفر يكي از اعضاي جداشده از مجاهدين خلق است كه سال 1387 از اين سازمان جدا شد و به كمپ تيف (تحت كنترل نيروهاي آمريكايي) جنب كمپ اشرف پناه آورد. پس از تعطيلي كمپ تيف كليه اعضاي جدا شده از جمله آقاي بادفر به شمال عراق منتقل شدند و از طرف كميسارياي عالي پناهندگان بعنوان پناهنده به رسميت شناخته شدند.

به گفته برخي از رسانه ها از جمله سايت «هرانا» اين عضو جدا شده از مجاهدين بصورت ناخواسته توسط دولت عراق، به ايران فرستاده شد. از آنجايي كه فرد مزبور نخواسته است به مصاحبه تلويزيوني تن دهد به ده سال زندان محكوم شده و به زندان كرج منتقل شده است.

فرقه رجوي كه مطابق معمول هركسي را كه از مجاهدين جدا شود، وابسته وزارت اطلاعات مي دانند و اين تهمت را بدون اينكه هيچگونه تحقيق و تفحصي انجام دهند به هر عضو جدا شده مي چسپانند، آقاي بادفر را نيز به باد تهمت گرفتند. در يكي از سايتهاي مجاهدين با نام «همبستگي ملي» در تاريخ پنجشنبه 23 دی 1389 مطلبي با اين عنوان درج شد

فراخوان و هوشياري در رابطه با عباس دادفر، مأمور اطلاعات در زندان گوهردشت

در زير اين تيتر سايت مجاهدين نوشته است «اخيراً براساس تحقيقات كانون حمايت از خانواده هاي جان باختگان و بازداشتي ها, اطلاعات جديدي به دست آورديم مبني بر اينكه در زندان گوهردشت كرج, فردي به نام «عباس بادفر» اهل سيستان و بلوچستان به ميان زندانيان سياسي بند3 انتقال داده شده كه قصدش, تماماً ايجاد تفرقه در ميان آنهاست. اين فرد, از زندانيان نيست, از جاسوسان است و تماماً براي توطئه و دسيسه عليه زندانيان بكار گرفته مي شود. او سوابقي از خيانت و همكاري با وزارت اطلاعات دارد و پرونده اش نيز توام با خيانت و جنايت به فرزندان ملت است.
وارد كردن چنين مزدوري در زندان گوهردشت, آنهم در شرايطي كه زندانيان اين زندان, يك صدا و يك دل هر روز بانگ ايستادگي سرمي دهند و كسي را ياراي خموشي شان نبوده است, نياز به هشياري و دقت عمل تك به تك شما خانواده ها و زندانيان سياسي دارد.
در اسرع وقت, اين خبر را به گوش اطرافيان خود برسانيد, از هيچ تلاشي براي افشاي اين مزدور خودفروخته دريغ نكنيد و اجازه ندهيد كه آنكس كه هموطن و شرافت خود را به اين اهريمنان مي فروشد, جايي در صفوف شما پيدا كند.»

اكنون پس از قريب به دو سال و پس از فحاشي ها و تهمتهاي فراواني كه به آقاي دادفر توسط مجاهدين زده شد و در سايتهاي رنگارنگ خود عليه او مطلب نوشتند، سايت هرانا مطلبي از وضعيت زنداني مربوطه در زندان رجايي شهر كرج نوشته است. طبق اين گزارش عباس دادفر تحت شكنجه و فشار شديد در زندان قرار دارد. اكنون مجاهدين به تكاپو افتاده اند تا از اين نمد نيز كلاهي براي خود بدوزند. در يك سايتهاي مجاهدين تحت عنوان «درياي نيلي» مطلبي با اين عنوان درج شده است: «آن که گفت نه به رژیم ولایت فقیه و آنکه گفت آری».

در ادامه اين مطلب آمده است: «گفتني است، وي در بهار و تابستان سال ۹۰ نيز به مدت ۵ ماه به سلولهاي انفرادي بند ۲۰۹ زندان اوين منتقل مي‌شود و تحت فشار براي انجام مصاحبه تلويزيوني قرار مي‌گيرد.»
گفتني است كه رژيم جمهوري اسلامي كساني كه به همكاري با وزارت اطلاعات تن ميدهند را چگونه به سرعت برايشان پاسپورت صادر و حتي به اروپا اعزام مي كند.»

مجاهدين كه قافيه را حسابي باخته اند، سعي مي كنند با فرافكني و تهمت هاي مجدد به اين و آن زير اين افتضاح شانه خالي كنند. اين سايت معلوم الحال در ادامه نوشته است: «به يك افشاگري در باره جدا شده ديگري از مجاهدين به نام بتول سلطاني توجه كنيد....»

و در ادامه شروع كرده است به فحاشي به خانم بتول سلطاني و تهمت و الي آخر. اين سنت كثيف و ديرينه شخص رجوي است كه در مجاهدين پايه گذاري كرده و تمامي اعضاي آن نيز گوش بسته و بدون استفاده از مغز و عقل خويش آنرا نشخوار مي كنند.

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد