معادله ترس و
رقابت، معادله ای که پیروز و سرفراز نداشت
ریشهیابی
پیدایش و تحولات بعدی سازمان مجاهدین خلق(20)
سعید شاهسوندی، نشریه چشم انداز، هفدهم ژانویه 2013
http://www.meisami.com/
لینک به سایت آقای شاهسوندی
http://www.shahsawandi.com/index.php?option=com_content&task=view&id=174&Itemid=40
يك وجه راهبرد درست تأسف بر گذشته غمبار و هزينههاي
اجتماعي طاقتفرسايي است كه زنان و مردان ما
پرداختهاند، اما وجه ديگر و مكمل راهبرد درست اين است
كه به ريشهيابي و نقد همزمان بپردازيم تا چنين
هزينههايي را نسل حاضر و آينده نپردازد. منظور از نقد
همزمان نقدي است كه به توصيه حضرت علي(ع) خود را در
همان شرايط تاريخي فرض كنيم و نه اينكه با دستاورد
امروز بخواهيم گذشته را نقد كنيم. نشريه چشمانداز
ايران در همين راستا از شماره 12 تا شماره 57 به
ارزيابي مقطع 30 خرداد 1360 پرداخته است. در اين
ارزيابيها كه عمدتاًً در قالب گفتوگو بوده است به
اين جمعبندي رسيديم كه ريشه حادثه 30 خرداد 60 را
بايد در ضربه سال 1354 به سازمان مجاهدين و تغيير
ايدئولوژي و عوارض منفي آن در زندانها ديد. در اين
راستا از آقاي سعيد شاهسوندي خواسته شد طي گفتوگوهايي
به اين نياز پاسخ دهد، چرا كه ايشان در تمامي مقاطع
سازمان بويژه مقطع سال 53 تا 54 حضور داشتنه و در كنار
مجاهدين شهيد مجيد شريفواقفي و مرتضي صمديه لباف بود.
شاهسوندي ناگفتههايي دارد كه شنيدن آن لازم است. اميد
است اين گفتوگوها ـ هرچند نياز به تداوم بيشتر دارد ـ
آسيبشناسي نسبي مقطعي از تاريخ معاصر ايران را نشان
دهد و مورد بهرهبرداري نسل حاضر و آينده قرار گيرد.
چشمانداز: در گفتوگوی پیشین اشاره کردید که در
آذرماه 59 مذاکرات برای حلوفصل مسئله گروگانهای
امریکایی آغاز شده و اضافه کردید که مسئله گروگانهای
امریکایی بر فهرست مسائل و مشکلات میان حاکمیت و
مجاهدین افزود. خوبست ماجرا از همان جا پی بگیریم.
شاهسوندي: سال 1359 ، سال شدت گرفتن درگيريها، سال
كشته و زخميشدن هواداران، سال تحریک و تحریک متقابل و
حمله سيستماتيك به سازمان مجاهدين است. سالي است كه
نشريه موسوم به «منافق» ظاهراً توسط گروههاي ناشناس
منتشر ميشود ولي وقتي بهدنبال سرنخ قضايا ميرويم،
پاي بخشي از حاكميت جمهورياسلامي به ميان ميآيد. اين
قضايا سازمان مجاهدين را هم به واكنش واميدارد.
اشاره کردم که درتاريخ 11 آذر 59، پنجماه پس از
موضعگیری آیتالله خمینی و تعطیلی ستادها و نیز
ممنوعیت نشریه مجاهد توسط دادستانی انقلاب مرکز
(اسدالله لاجوردی)، «نشریه مجاهد» شروع به انتشار مجدد
كرد (شماره 99) و از طريق دكههاي خياباني و به كمك
«ميليشيا» در دسترس هواداران قرار ميگيرد.
ستادهاي «رسمي» البته تعطيل ميشوند. ستادهای رسمی و
علنی مجاهدين، حداقل مزيتي را كه براي حاكميت داشت اين
بود كه مجاهدين به خاطر حفظ آن ملاحظاتی را رعایت
میکردند و به شكلي پاسخگو بودند. كتابفروشيها و
ستادهاي رسمي که بسته شد، دكههاي خياباني به راه
افتاد. به این ترتیب، «سياست» و «استراتژی» از آن حد
متمرکز و پاسخگویش هم تنزل پیدا کرد و تحتتأثیر حوادث
و درگیریهای خیابانی قرار گرفت.
یکسال پیش از این در آذرماه 58 مجاهدین به تقلید از
«بسیج 20 میلیونی»، تشکیلاتی بهنام «میلیشیا» یا چریک
نیمهوقت بهراه انداخته بودند. آنها میگفتند
«میلیشیا»، «بازوي انقلاب» و «هسته اصلی ارتش مردمی»
عليه تجاوز خارجی و بویژه تجاوز امپرياليزم امریکاست.
(اطلاعیه سیاسی ـ نظامی شماره 23 )(1)
مجاهدین اگرچه برای فرمان تأسیس بسیج20میلیونی
آیتالله خمینی «پیام شکرگزاری» میفرستادند و
اطلاعیهشان را با عنوان « سلام بر خلق ـ سلام بر
خمینی» آغاز میکردند(2)، اما حاكميت جدید از
«ميليشيا» تصور ديگري دارد. برای آنان «ميليشيا» نيروي
نظامي آينده سازمان مجاهدین است.
پیش از این گفتم که كشتهشدن مظلومانه عباس عماني
(بهمن 58)، موجهايی از تظاهرات مجاهدین و درپی آن باز
هم کشتهشدن تنی چند از هواداران و اعضای سازمان را
بهدنبال آورد. سخنان رجوی در میتینگ دانشگاه تهران
(بهمن 58) مبنی بر اینكه «وای به روزی که مشت را با
مشت و گلوله را با گلوله پاسخ دهیم» نقطهعطفی در
روابط میان مجاهدین و حکومت جمهوری اسلامی است.
سخنان رجوی گرچه با این عبارت ادامه پیدا کرد که
«امروزه ما در چنان شرایطی نیستیم»، اما بلافاصله با
عبارت بعدی که «آن روز البته خود شما پشیمان خواهید
شد» تصویری از توان مجاهدین را ارائه داد که نه درآن
ایام و نه بعدها هیچگاه واقعی نبود. آن سخنان اما به
نحو غریب و تأسفبرانگیزی همزمان، هم خوشایند نیروهای
جوان هوادار مجاهدین و اقشار اجتماعی ناراضی از نظام
جدید شد، و هم خوشایند نیروهایی از درون حکومت! همان
کسانیکه خواستار درگیری هرچه زودتر و خشنتر با
مجاهدین بودند. گروه اخیر آن سخنان را دستاويز قرار
داد که؛ «ببينيد! اينها در تدارک مبارزه مسلحانه با
جمهوریاسلامیاند.»
فراموش نكنيم اينها همه در شرايطي است كه جامعه فاقد
سنن دموكراتيك و زیرساختهای لازمه آن، تازه از
استبدادی طولانی رها شده و نيروهايی به سرعت وارد صحنه
اجتماع شدهاند. جامعهای با نیروهای اجتماعی آزادشده
ناشی از انفجار انقلاب؛ جامعهای با خصلتهای
جمعگرایانه شرقی (Collectivisty)، در فضای انقلاب و
نبرد اعتقادات و ایدئولوژیها، جامعهای جوان با چنان
«شیفتگی» نسبت به ایدئولوژی که در آن شعار معروف عصر
روشنگري؛ یعنی «من فکر میکنم پس هستم» به «من
ایدئولوژی دارم پس هستم»؛ سپس به «من حزب و سازمان
دارم پس هستم» و سرانجام به «من رهبر دارم پس هستم»
تبدیل میشود.
توجه داشته باشيم كه انقلاب به سرعت و سهولت به پيروزي
رسيده و روحانيت كه انتظار چنين پيروزي سريعي را نداشت
خود را در رأس و در رهبري ميبيند، ضمن آنكه تجربه
سال 54 سازمان مجاهدين را هم پيش روي دارد. به این
ترتیب است که معادله «ترس» و «رقابت» بر هر دو طرف
مستولی میشود.
با بلندشدن زمزمه حلوفصل مسئله گروگانهای امریکایی،
موضوع دیگری بر تابلوی صورت مسائل و مشکلات میان
مجاهدین و حاکمیت جمهوریاسلامی افزوده شد.
یکسال و اندی پس ازگروگانگیری و در پایان
استفادههایی که حاکمیت از آن موضوع کرد (نظیر کنارزدن
شرکا و خلع شعار نمودن رقبا و افزایش بسیج مردمی)
جمهوریاسلامی درصدد حلوفصل ماجرا برآمد (دی ماه59).
درست در چنین بزنگاهی مجاهدین درصدد تلافی بودند.آنان
میخواستند حکومت راوادار به پسدادن هر آنچه به
گمان آنها در آن ماجرا كسب كرده است کنند و خود
متقابلاً به جذب نیرو بپردازند.
مجاهدین به شکلهاي گوناگون حکومت را که به نظر آنها
در گوشه رینگِ حلوفصل مسئله گروگانها گرفتار آمده
بود، مورد حمله قرار دادند.
در این مرحله نوک تیز حمله مجاهدین علیه حزب
جمهوریاسلامی و دبیرکل آن آیتالله بهشتی بود.
سلسله مقالاتی باعنوان «ماجراهای پشتپرده گروگانگیری»
چاپ میشود و در آن دیگر نه بهطور ضمنی، بلکه صریحاً
دکتربهشتی را «واسطه» و «رابط» و «مرتبط» با سیا،
پنتاگون و رژیم سلطنتی معرفی میکند.
عناوین شماری از مقالات نشریه از این قرار است:
آیتالله دکتر بهشتی: «برگ برنده خوب...» (مجاهد،
شماره 107، 7 بهمن 57)
آقای بهشتی متخصص بند و بست با شیطان بزرگ و شرکا!!
(مجاهد، شماره 109، 23بهمن 59)
آقای بهشتی! با گزارش ارتباطات خود زحمت مجاهدین را کم
کنید! (مجاهد، شماره 111،7 اسفند 59)
اما مهمترین این مواضع پیامی از مسعود رجوی است که
بهعنوان سرمقاله در نشریه به چاپ رسید. عنوان سرمقاله
این است :
«پيام برادر مجاهد مسعود رجوي به خلق قهرمان ايران»
بلافاصله پس از تيتر، اين مطلب بهچشم ميخورد:
«بايستی بدون هيچ پردهپوشي و با صراحت تمام بهعنوان
نمايندهاي از نسلي كه با خون و آتش خود درخت انقلاب
را بارور كرد به همه افراد و مقاماتي که در هر مقام و
منصب و لباس میخواهند مجدداً پاي جهانخواران را به
اين ميهن باز كنند گوشزد كنم كه اگر به دادگاههاي
الهي ـ اخروي باور ندارند مبادا دادگاههاي خروشان و
بيامان خلق را فراموش كنند... صریحاً متذکر میشوم که
تا وقتی یک مجاهد خلق در میهن ما وجود دارد، امریکا
نباید و نخواهد توانست که به این کشور بازگردد.»
نظر به اهمیت موضوع و نیز جهت ثبت در تاریخ، و مشاهده
سرانجامِ «جنگ قدرت» بدون توجه به اصول و پرنسیبها و
بویژه مقایسه آن با وضعیت امروزی مجاهدین و
جمهوریاسلامی، خوب است با هم بخشهای بیشتری از آن
مقاله را مرور کنیم.
رجوی ابتدا با اشاره به وقایع تاریخی کربلا خود را در
موضع امامحسین، و طرف مقابل را در موضع شریح قاضی،
شارح فتوای خروج امامحسین از دین قرار داده و
مینویسد:
«... امروز نیز همان ماجرای مستمر تاریخی، یعنی پیکار
حق و باطل، درکسوت مبارزه خلقهای تحت ستم جهان با
امپریالیزم جهانی به سرکردگی امپریالیزم امریکا در
دنیای کنونی ما ادامه دارد؛ و اکنون میهن ما در یکی از
دورانسازترین مراحل نبرد رهاییبخش و ضد امپریالیستی
خود قرار گرفته است.»
در ادامه پیام رجوی «کلمه نخستین انقلاب» را «استقلال
و رهایی از تمام قیدوبندهای امپریالیستی در سایه
جمهوریاسلامی» دانسته، حداقل خواسته او محاکمه سمبلیک
گروگانهاست. او مینویسد: «آیا آقایان دستاندرکار،
اگر هم ریشهکنی نهایی همه پیوندهای استعماری را از ما
نمیپذیرفتند، در رابطه با گروگانها علیرغم آن همه
سخنان شداد، غلاظ و خط و نشان کشیدنهای قبلیشان،
نمیتوانستند لااقل از طریق یک محاکمه سمبلیک هم که
شده امپریالیزم امریکا را به استناد این همه جنایات
مستندش در ایران، در افکارعمومی جهانیان به محاکمه
بکشانند. بد نیست متذکر شوم که حتی حقوقدانان غربی نیز
که در تهران گرد آمدند، جملگی... معترف بودندکه به
استناد همان مختصر اسناد، امریکا از جنایتکاران دادگاه
نورنبرگ نیز محکوم کردنیتر است.»
رجوی در مورد یکی از بندهای توافقنامه الجزایر بر سر
آزادی گروگانها مینویسد: «جالبتر و مضحکتر شرط اول
است که ما [مقصود جمهوریاسلامی است] درخواست کردهایم
که امریکا «توبه» کرده و قول عدم دخالت در امور ما را
بدهد. راستی مطابق کدام منطق و کدام دیدگاه میتوان از
امریکا انتظار پایبندی به عهد و پیمان داشت؟ آخر در
کجای کتاب خدا و سیره انبیا و اولیا، شیطان متعهد شده
است که از شیطنت دست بردارد؟ اینجاست که روشن میشود
که دعاوی غلیظ به اصطلاح ضد امپریالیستی، میانتهی و
بیمغز بوده است.
بنابراین بگذارید ازجانب مجاهدین خلق و همه انقلابیون
راستین این میهن تأکید کنم که هیچ اعتمادی به عهد و
پیمان شیطان و رهروانش نیست. ...از سوی دیگر سیاست
کوتاهآمدن در برابر فشارهای امریکا نیز به همینجا
ختم نمیشود، و در ادامه خود هر چه بیشتر در جهت اهداف
امریکا سیر خواهد کرد.
گروگانها آزاد میشوند، اما این نحوه آزادکردن
گروگانها، زنگ خطر را برای تمام انقلابیون و
آزادیخواهان این کشور به صدا در میآورد... چگونه
میتوان تردید کرد که ...آنهاییکه اینچنین به
آزادکردن گروگانها تن دادهاند، به تسلیم و سازش با
امپریالیزم تن نخواهند داد! در اینجا باز هم با وظیفه
سنگین و مسئولیت تاریخی نیروهای انقلابی مواجه
میشویم....
علیهذا بایستی بدون هیچ پردهپوشی و با صراحت تمام،
بهعنوان نمایندهای از جانب نسلی که با خون و آتش خود
درخت انقلاب را بارور ساخت، قاطعانه به همه افراد و
مقاماتی که در هر منصب و لباس مجدداً پای جهانخوران را
تحت هر بهانهای به این میهن باز کنند گوشزد کنم که
اگر به دادگاههای اخروی الهی باور ندارند، مبادا
دادگاههای خروشان و بیامان خلق را فراموش کنند....
من باز هم صریحاً متذکر میشوم که تا وقتی یک انقلابی
و یک «مجاهد خلق» در میهن ما وجود دارد، امریکا نباید
و نخواهد توانست که به این کشور بازگردد.»
پیام رجوی با این شعارها به پایان میرسد: سلام بر
خلق، سلام بر آزادی مرگ بر امپریالیزم امریکا؛ ننگ بر
تسلیمطلبان و سازشکاران (مسعود رجوی 2 دیماه
1359).(3)
علاوه بر پیام رجوی، سازمان مجاهدین نیز اطلاعیهای
صادر میکند باعنوان «مجاهدین خلق ایران ضمن ابراز
تأسف از نحوه برخورد به مسئله گروگانها نسبت به
هرگونه پیامد سازشکارانه در رابطه با امریکا هشدار
میدهند.»(4)
در این اطلاعیه ازجمله چنین آمده است: «... مجاهدین
خلق ایران ضمن ابراز تأسف عمیق خود از این نحوه برخورد
با مسئله و اتخاذ مواضعی چنین ضعیف و متزلزل و
دلخوشنمودن به تعهدات و قول و قرارهای امپریالیستی
یکبار دیگر تذکر میدهند که این عقبنشینی و
امتیازدادنها در برابر امپریالیسم جهانخوار امریکا
که بالطبع امپریالیستها را در اعمال فشار و
توطئهچینی علیه انقلاب و مردم ما هر چه تیزتر خواهد
نمود، نمیتواند زنگ خطر را برای نیروهای انقلابی
مملکت به صدا درنیاورد.»
اطلاعیه میافزاید: «هرگونه نزدیکی، تجدید و برقراری
رابطه با امریکای جهانخوار و به هر عنوانی... خیانت به
خلق و خون شهدای ما تلقی شده و پیشاپیش از جانب ملت ما
محکوم و ممنوع می باشد.»
اطلاعیه مجاهدین چنین پایان مییابد: «...لازم است
کلیه اسناد جاسوسخانه که مقادیر زیادی از آن هنوز افشا
نشده کاملاً
و بدون هیچگونه پردهپوشی به اطلاع مردم برسد. بدیهی
است که نیروهای انقلابی و مردم ستمکشیده و رنجدیده ما
با تمام رگ و پوست خود، امریکای جهانخوار را دشمن اصلی
خود شناختهاند و علیرغم تمام شعارها و ادعاهایی که
صاحبان قدرت و حاکمیت در پیش میگیرند لحظهای از
مبارزه با این دشمن جنایتکار تا کسب پیروزی نهایی و
رهایی کامل از تمامی اشکال سلطه امپریالیسم فروگذار
نخواهند بود.
مرگ بر امپریالیسم جهانخوار امریکا / ننگ بر تسلیم
طلبان و سازشکاران ـ مجاهدین خلق ایران، بهمن 1359.»
مسئله گروگانها هفتههای متوالی موضوع مقالهها و
سرمقالههای نشریه مجاهد میشود.
مجاهدین در توجیه حمایتهای پیشین خود از عمل
گروگانگیری و... به توجیه دیگری متوسل میشوند:
سرمقاله مجاهد 107 (7 بهمن 59) مینویسد: «ما از همان
ابتدا در رابطه با اشغال جاسوسخانه و مسئله گروگانها
یک سیاست دو مؤلفهای را دنبال کردهایم ...یک مؤلفه
این خطمشی، عبارت بود از تعمیق و ارتقای مبارزه ضد
امپریالیستی... افشای چهره واقعی امپریالیزم امریکا
بهعنوان دشمن اصلی خلقمان و دشوارکردن و حتیالمقدور
بستن راههای سازش با امریکا... مؤلفه دیگر، نشاندادن
عمق و اصالت دعاوی و شعارها و ماهیت نیروهای مختلف
برای تودههای مردم است.»(5)
تندگويي و تندخويي از سویی و حركات خشن و ضرب و شتم
توسط گروههای ظاهراً بینام و نشان اما سازمانیافته
که به ضرب و جرح و نقص عضو و قتل هم انجامیده از سوی
دیگر بر بیاعتمادی متقابل و جنگ قدرتی که از سالها
پیش میان مجاهدین و حاکمیت وجود داشت افزود.
مقالات و سرمقالههای نشریه مجاهد از این زمان بسیار
تهدیدآمیز میشود تا جاییکه در انتهای سرمقاله مجاهد
103 (9 دیماه 59) آیه 227 از سوره شعراء که مجاهدین
در زمان مبارزه مسلحانه با رژیم شاهنشاهی در پایان
اعلامیهها و اطلاعیههای سیاسی ـ نظامی خویش
میآوردند و تهدیدی آشکار به انتقامگیری است، تکرار
میشود: «وَسَیَعلَم الَذینَ ظَلَموُا اَی مُنقَلب
یَنقَلِبوُن.»(6)
به این ترتیب نقطهعطفي تازه در روابط مجاهدین خلق و
جمهوریاسلامی رقم خورد. مسئله گروگانگیری که ابتدا
باعث نزدیکیِ رقابتآمیز نسبی مجاهدین و حکومت شد در
پایان بر فهرست معضلات و مشکلات فیمابین افزوده شد.
البته لازم است اشاره كنم كه این يكي از روشهاي
شناختهشده رجوي در آن ایام است؛ با توپ پر جلو
ميآيد، اگر طرف مقابل در برابر او عقبنشيني كرد
ايشان برنده شده و اگر عقبنشيني نكرد سعي ميكند كمي
بعد تيزي اين حمله را بگيرد و موضعگيري را به اصطلاح
آن روزگار گِرد كند.
چشمانداز: آيا اين روش در عمل موفقيتآميز بود؟
شاهسوندي: اين تاکتیک لنینیِ «وحدت در عین تضاد» است
که ابتدای قرن بیستم توسط او در مبارزه سیاسی و
ایدئولوژیک با گروهها و احزاب آن موقع روسیه بهکار
گرفته شد و ظاهراً هم کارايی داشت. این تاکتیک اما 70
سال بعد، در شرايطیکه تقریباً مواضع و توان تمام
گروهها برای دیگران روشن است و از قضا بهخاطر
زخمهای پیشین نسبت به چنین شیوههايی حساسیت هم وجود
دارد، فاقد کارايی است.
علاوه بر این نقطهضعف اساسی این تاکتیک این است كه بر
اثر تندی و تيزي اوليه، زخم ناشي از آن، خواه به صورت
ترس و یا رقابت، در خاطره و ذهن نيروي مقابل باقي
ميماند. بنابراین هر چند كه شما بلافاصله سعي در
تعديل بكنيد و فرضاً بگوييد «در خطوط ضدامپرياليستي
سربازان امامخميني هستيم و حاضريم جاننثاري كنيم»
جناح سنتي و محافظهكار مقابل تيزي موضعگيري اوليه را
بزرگنمايي ميكند و از آن بهره مورد نظر خود را
ميبرد.
اين است كه شما ميبينيد درحالیکه مجاهدین زير
ضربوشتم نيروهاي موسوم به حزبالله هستند و كشته و
زخمي بسيار هم دادهاند، رجوی، نيروهايی از حاكميت را
به «دادگاههاي خروشان و بيامان خلق» تهديد ميكند.
گرچه ممکن است کمی بعد دعوت به آرامش کند، اما منحني
تضادهاي مجاهدين با حاكميت يك قوس صعودي را طي كرده كه
حتی با موضعگيريهاي آرامكننده بعدي نیز هيچگاه به
نقطه اول بازنمیگردد. عين اين داستان در وجه حاكميت
نيز وجود دارد. آنها هم در هريك از گامهای خود برای
بستن و محدودکردن مجاهدین، به نقطهاي از درگيري و
تعارض ميرسند كه بازگشت به مدار و موضع پیشینشان اگر
نگویيم غیرممکن ولی بسیار مشکل است.
چشمانداز: در همین ایام، سلسله مصاحبههای نشریه
مجاهد با مسعود رجوی هم منتشر شد.
شاهسوندي: بله، در 16 بهمن 1359، «نشريه مجاهد» سلسله
مصاحبههایی با مسعود رجوی را به چاپ رساند باعنوان
«درباره سیاستها و نیروهای مختلف سیاسی». اين
مصاحبهها در 7 بخش، هر هفته به بررسی مواضع سیاسی یک
گروه، از منظر و دید مجاهدین خلق میپرداخت.
اولین گفتوگو، نقد دولت بازرگان و نهضتآزادي است.
سپس حزبتوده و فداییان اكثريت بخصوص سياست نزديكي
آنها به نیروهای موسوم به خط امام نقد میشود.
در سومین مصاحبه رجوي ميگويد: «كدام حاكم ضدشرع و
كدام دادستان ضدخلق ميتواند از مبارزه مردم جلوگيري
كند... حاكم ضدشرع آبادان در بحبوحه فداكاريهاي
مجاهدين در جبهه خلق عليه تجاوز عراق، دستور دستگيري
هواداران و اعضاي مجاهدين را در جبههها ميدهد.»
اين ديگراز نوع اعتراض سال 58 نيست و رنگ و بوي
ديگري دارد؛ رنگ و بوي انقلابيگري پيش از انقلاب. در
چهارمین گفتوگو (7اسفند 1359) رجوي بحث ارتجاع ـ
ليبراليزم را مطرح کرده و میگوید: «ارتجاع تهديد اصلي
است.»
او ويژگيهاي ارتجاع را هم «ضد مبارزه مسلحانه، ضد
نيروهاي انقلابي (ماركسيستها) و ضد مجاهد» دانسته و
ميگويد اينها دارند ماهيت خود را بروز ميدهند.
چشمانداز: در اوج درگيريهاي مجاهدين با
حزبجمهورياسلامي و دبيركل آن، اختلاف اولین
رئیسجمهور (بنیصدر) با مجلس و قوهقضايیه تحت کنترل
حزب جمهوریاسلامی تشدید شده و ماجرای سخنراني 14
اسفند 59 و سخنرانی آقاي بنيصدر در دانشگاه تهران هم
پیش آمد.
شاهسوندي: مجاهدین پیش از این بهطور غیررسمی و
غیرعلنی از آقای بنیصدر حمایت میکردند (در بحث
«ارتجاع و لیبرالیزم» مجاهدین تهدید اصلی را ارتجاع
میدانستند). مجاهدین در مراسم 14 اسفند 59 و بعد از
آن بهطور جدي به حمایت رئیسجمهور فاقد تشکیلات و
فاقد توان سازماندهی برخاستند. در نوار سخنان حسن آيت
هم به روشني گفته شده بود كه رئیسجمهور هيچكاره است
و حداكثر ميتواند در مراسم تشريفاتي حضور داشته باشد.
اين خطي است كه آيت در حزب جمهورياسلامي پيش ميبرد.
در مقابل سازمان مجاهدين بدنه و نيروهاي تشكيلاتياش
را در خدمت دفاع از رئيسجمهور قرار داد و در مبارزه
عليه آنچه انحصارطلبي و چماقداري خوانده ميشد نوعي
نزديكي بين آنها بهوجودآمد. به این ترتیب از دید
مجاهدین و حاکمیت، اولین رئیس جمهور منتخب نظام خود به
صف اپوزیسیون پیوست. البته بنیصدر بر این گمان بود که
ارتش و مجاهدین به او و «بیان» او پیوستهاند.
14 اسفند 59 بنيصدر در دانشگاه تهران سخنرانی داشت.
حزبالله تلاش داشت مراسم را برهم بزند. مجاهدین با
«میلیشيا» به کمک رئیسجمهور فاقدِ تشکیلات رفته
نیروهای خود را در خدمت دفاع از رئیسجمهور میگذارند.
تضاد مجاهدين با حاكميت باز هم تشدید ميشود. از اين
مقطع به بعد مجاهدين بهطور جدي از بنيصدر حمایت
میکنند.
حزب جمهوریاسلامی در ماجرای 14 اسفند احساس كرد كه
رودست خورده و بازي را در يك مرحله باخته است. نظام،
اولین رئيسجمهور منتخب خود را در صف اپوزيسيون دید و
همه را از چشم مجاهدین. از دید حاکمیت رهبری واقعی
اپوزیسیون نه در دست رئیسجمهور که در دست مجاهدین خلق
است، نظری که چندان هم بیراه نبود.
حزب حاکم باعث نزديكي مجاهدين و بنيصدر شد و در 14
اسفند «خلع يد از حزب انحصارطلب حاكم نخستین قدم اساسی
در راه نجات» شعار مجاهدين شد. دقت كنيد، صحبت از خلع
يد است. اگر اين شعار يك نوع مقايسه با داستان خلع يد
در جريان مليشدن صنعت نفت تلقي شود ميبينيم كه
اشتباه فاحشي به لحاظ پايگاهها و ساختار مقايسهاي
خلع يد از شركت نفت ايران و انگليس در دوران مصدق تا
خلع يد از حزب انحصارگر حاكم رخ داده است. مجاهدين در
ماجراي 14 اسفند تهاجم نميكنند، ولي از تهاجم به
رئيسجمهور شدیداً جلوگیری ميكنند و بازوي اجرايي و
تشكيلاتي او ميشوند .
خاطرتان هست كه مراسم 14 اسفند 1359 به يك «جريان»
تبديل شد و كميته تحقيق و بررسي تشكيل گرديد. پيش از
آن هم، پس از جريان امجديه، كميته «بررسي شایعه شكنجه»
تشكيل شده بود، ولي هيچكدام از اين كميتهها به نتيجه
نميرسند. در تاريخ 18 اسفند، مجاهدين نامه تندي به
آقاي هاشمي رفسنجاني نوشته و او را مورد خطاب قرار
دادند.
در پایان سال 1359، مجاهدين موفق شدهاند خود را
بهعنوان سخنگو و نماینده اپوزيسيون معرفي كنند. نشریه
مجاهد (شماره 107) با دکتر عبدالرحمن قاسملو دبیرکل
حزب دموکرات کردستان ایران مصاحبه میکند؛ کاری که در
عرف سیاسی آن ایام یک نوع تابوشکنی و به اصطلاح
امروزیها عبور از خط قرمز است.
سال 59 سال تشديد تضادها و درگيريها بود. مجاهدين در
اين سال بیش از 10 کشته و صدهانفر زخمي و مجروح دادند.
كتابفروشيها و ستادهايشان تعطيل شد، اما در عین حال
هم مشروعيت حاكميت و هم شخصیت آیتالله بهشتی را
بهعنوان امین آیتالله خمینی و نفر اصلی و
تعیینکننده پس از ایشان، در مجموعه معادلات سیاسی روز
به چالش کشیده و زیر سؤال بردهاند.
چشمانداز: به نظر میرسد منحنی رشد تضادهای مجاهدین
با حاکمیت در سال 60 باز هم قوسی صعودی دارد.
شاهسوندي: بله، نشريه مجاهد كه مدتها زير فشار بود،
تحتتأثیر پتانسیل اجتماعی ِآزادشده ناشی از اختلاف
بنیصدر با حزب جمهوریاسلامی (شکاف در بالا) به فاصله
كوتاه دوباره بهسرعت رشد ميكند. در سال 60، نشریه
مجاهد ابتدا هفتهای دو بار، سه بار و سرانجام بهصورت
روزانه منتشر میشود. تیراژ باورنکردنی 450 هزاز نسخه
در روز در شرایطی است که مطابق آماری که توسط بخش
مطبوعات «وزارت ارشاد» بهدست ما میرسید، تیراژ سایر
نشریات اگر حافظهام یاری کند از این قرار بود:
1ـ «انقلاب اسلامی» به صاحب امتیازی بنیصدر، در اوج
روزهای درگیری و نوشتن مجموعه مقالههای «روزها بر
رئیسجمهور چگونه میگذرد؟» 90 تا 120 هزار نسخه.
2ـ «جمهوریاسلامی» 35 تا 45 هزار نسخه در روز.
3ـ «رسالت» به صاحب امتیازی آذری قمی، که بیشتر سخنگوی
روحانیت سنتی و جریان مؤتلفه بود، 15 تا 20 هزار نسخه.
4ـ «آزادگان» کمتر از 10 هزار نسخه.
5ـ «امت» هفتهنامه، جنبش مسلمانان مبارز (به رهبری
دکتر حبیبالله پیمان) 10 تا 15 هزار نسخه در هفته .
من علاوه بر مسئولیت در تحریریه نشریه، مسئول تعیین
تیراژ چاپ هم بودم. بیشتر اوقات نیمههای شب و یا صبح
زود در چاپخانه (واقع در جاده آبعلی) بودم. به دو
منظور:
1ـ نوشتن و جابهجایی مطالب در صورت وقوع حادثهای
ویژه و غیرمنتظره.
2ـ تعیین تیراژ با هماهنگی بخش اجتماعی.
چشمانداز: بپردازیم به وقایع سرنوشتساز سال60.
شاهسوندي:هفتم ارديبهشت 60، در اعتراض به کشتهشدن
هواداران سازمان در قائمشهر (فاطمه رحیمی و سمیه
نقرهخواجا)، مجاهدين بدون اطلاع قبلي و با كمك نيرو و
تجربه تشكيلاتي، يك راهپيمايي را سازماندهي ميكنند
كه به «راهپيمايي مادران» معروف ميشود.
اين راهپيمايي از میدان فلسطین شروع و به منزل
آيتاللهطالقاني ختم شد. در اين تظاهرات نيروي عاطفي
ـ اجتماعي مجاهدین (مادران) كه امكان مانور بيشتري
دارند وارد صحنه شد.
به ادعاي سازمان مجاهدین150 هزار نفر در اين تظاهرات
شركت كردند. منهای درصدي اغراق بايد اعتراف كرد كه
جمعيت زيادی به تظاهرات پیوستند. مادر رضاييها سخنران
اين مراسم بود. مادر معصومه شادمانی (کبیری) قطعنامه
راهپیمایی را قرائت کرد. نوک تیز حمله متوجه دادستانی
انقلاب است. این تظاهرات هم به خشونت کشیده میشود و
طی آن دو نفر دیگر از هواداران مجاهدین بهنامهای
ودود پیراهنی و خلیل اجاقی کشته شدند.چند ده نفر هم
زخمی شدند.
مجاهدین از طريق تظاهرات مادران به حاكميت نشان دادند
كه ما، هم نيرو و هم قدرت بسيج داريم.
از قضا به سبكي به مقابله با حاكميت ميروند كه اين
سبك را خود حاكميت جديد در مقابله با سرنگوني نظام
پيشين بهكار برده و هنوز خاطره راهپيماييها و
تظاهرات دوران انقلاب در اذهان است و از اين نظر
نقطهضعفي براي حاكميت بهشمار ميرود.
يك روز پس از راهپيمايي مادران، رجوی طی پيامي از
يكسو قدرتنمايي كرد و از سوي ديگر به آرامش دعوت
کرد. درپیام رجوي آمده است: «من ضمن سپاسگزاری از
همدردی و استقبال تمام هموطنان... از تمامی شما
استدعای آرامش و بردباری توحیدی و انقلابی میکنم.»
پیام چنین ادامه مییابد: «لازم به یادآوری نیست که پس
از ابراز حسن نیت ما، چنانچه باز هم مقامات مسئول به
بهانههای مختلف بر خواستهای عادلانه ما صحه نگذاشته
و از چماقداری، شکنجه و کشتار ممانعت نکنند... این را
دیگر انقلاب ایران تحمل نخواهد کرد و آنگاه بر فرزندان
راستین انقلاب و تمامی اقشار خلق است که دست در دست
یکدیگر با همان اتفاق پیشین در برابر پایمالشدن حقوق
اساسی خود... مقاومت کنند.»
در همین روز اطلاعیه دیگری با امضای «مجاهدین خلق
ایران» نوشت: «مجاهدین خلق ایران درصورت ادامه این
تجاوزات و در قبال ادامه سرکوب و کشتار قادر به
جلوگیری از ابراز واکنش اعتراضی مردم و نیروهای هوادار
خود نخواهد بود.»
رجوی در پیام خود از «موضع انقلاب ایران» و اينكه
نماینده «نسل انقلاب» است سخن گفت و افزود: «اگر جلوي
گروههاي سركوب و فشار را نگيريد اين را ديگر انقلاب
ايران تحمل نخواهد كرد.» رجوی در این پیام اينبار از
موضع گروه سياسي خاص حرف نميزند، بلکه از موضع انقلاب
ايران صحبت کرده و ميگويد: «بر فرزندان راستين انقلاب
است كه با همان اتفاق نظر ـ مقصود اتفاق نظري كه عليه
حكومت شاه بهوجود آمد ـ عليه سركوبگريها مقاومت
كنند.»
تظاهرات مادران در هفتم و پيام مسعود رجوي در هشتم
ارديبهشت، دوسوي سياستی واحد بود که در پرسشهای
پیشین بدان اشاره کردم.
تظاهرات مادران به تحولات شتاب دمافزون داد، بخصوصکه
پروژه حذف بنیصدر از ریاستجمهوری هم، حداقل در
مدارهایی کلید خورده بود و در صورت استمرار چنین
تظاهراتی حذف او به سادگی امکانپذیر نبود.
باقی قضایا از این قرار است:
در تاريخ 10 ارديبهشت 1360 آیتالله خميني طی سخنانی
نسبت به این تظاهرات واکنش نشان داد و گفت: «اگر اينها
به ملت برگردند براي خودشان هم صلاح است و اگر ادامه
به این بدهند يك روز است كه پشیمانی دیگر سودی ندارد و
آن روزی است که به ملت تكليف شود، تكليف شرعي الهی به
مقابله با اینها وتکلیف آخری نسبت به اینها تعیین
شود.... پس صلاح شما و صلاح ملت شما و صلاح همه اين
است كه اسلحه را به زمين بگذاريد واز این شیطنتها دست
بردارید و به آغوش ملت برگرديد و مثل سایر برادران ما
همراه با آنها به زندگی خودتان ادامه دهید... بیدار
باشیدکه نیاید آن روزی که به ملت ما تکلیف معلوم بشود
که با شماها چه بکنند...»(7)
12 اردیبهشت، دو روز پس از این سخنان، سازمان مجاهدين
نامه سرگشادهای به آیتالله خميني نوشت. در اين نامه
اعلام شد که: «ما گلولهاي عليه هيچكس الا تجاوزگران
عراقي شليك نكردهايم.» سپس افزودند که «بيگمان
حضرتعالي هرگاه صلاح و مقتضي بدانيد تکلیف نهايی را
مقرر خواهید فرمود، لیکن به عرض میرسانیم تا آنجا
که به ما مربوط است از جنگ و دعوا و اختلافات داخلی
استقبال نکرده و نمیکنیم و تا آنجا که انضباط آهنین
تشکیلاتی ما کشش داشته باشد تلاش خواهیم نمود که همچون
گذشته به بهای جان خواهران و برادرانمان تا وقتی
راههای مسالمتآمیز مطلقاً مسدود نشده و بهاصطلاح
حجت تمام نگردیده است از عکسالعملهای خشونتبار و
قهرآمیز بپرهیزیم... از این حیث در برابر «تکلیفی» که
گوشزد فرمودید چه چارهای جز نوشتن و تقدیم
وصیتنامهها باقی میماند؟»
این نامه گرچه بسيار محترمانه است، ولي فحوای آن چنین
است که ما را از اعلام تعيين تكليف نترسانيد. این یک
نوع تنظیم رابطه جدید با آیتالله خمینی است. نامه اما
در پایان بيانی قانوني دارد:«شما که پیوسته بهرغم
نقاهت جسمی با گروهها و جماعت و افراد مختلف بهطور
روزمره دیدار و ملاقات دارید، اکنون اگر سوءتعبیر
نشود ما و كليه هوادارانمان در تهران نیز که قشری از
اقشار ملت هستیم بدینوسیله تقاضا میکنیم تا برای
بیان مواضع و تشریح اوضاع و عرض شکایت و اثبات مطالب
فوقالذکر بدون هیچگونه تظاهر و در نهایت آرامش به
حضورتان برسیم. به گمان ما این میتواند یک رویداد مهم
تاریخی محسوب شده و انشاءالله سرآغاز بسیاری تدابیر و
تفاهمات ملی... و حتی زمینهساز اتحاد عمومی سراسری
برای رفع کاملالعیار تجاوز حکام دیکتاتور و جاهطلب
بعثی... باشد.»(8)
درست روزیكه اطلاعيه سازمان مجاهدين منتشر شد، مهندس
بازرگان در روزنامه «ميزان» طی سرمقالهای بهنام
«فرزندان عزیز مجاهد و مكتبيام» نوشت: «ميخواهيد
مملكت، ملت و دولت را وجهالمصالحه خواستهها و
ستيزههاي خود نماييد.» او سپس دعوت به مصالحه كرد،
اما ندای خیرخواهانه او در هیاهوی تمامیتخواهی و
افراطیگری به گوشها نرسید، شاید هم دیگر دیر شده
بود.
9 روز بعد در 21 اردیبهشت، آیتالله خمینی در اجتماع
روحانيون آذربايجان كه به ديدن ايشان رفته بودند،
سخنراني ميكند. ایشان در پاسخ به نامه 12 ارديبهشت
مجاهدين میگوید: «مادامیکه شما تفنگها را در مقابل
ملت کشیدهاید، یعنی در مقابل اسلام با اسلحه قیام
کردهاید نمیتوانیم صحبت کنیم و نمیتوانیم مجلسی با
هم داشته باشیم. شما اسلحهها را زمین بگذارید و به
دامن اسلام برگردید... فقط گفتن به اینکه ما حاضریم و
در آن نوشتهای که نوشتهاید در عین حالیکه اظهار
مظلومیت زیاد کردهاید لکن باز ناشیگری کردید و ما را
تهدید به قیام مسلحانه کردید. ما چطور با کسانیکه
قیام مسلحانه ضد اسلام میخواهند بکنند میتوانیم
تفاهم داشته باشیم. شما این مطلب و این رویه را ترک
کنید و اسلحهها را تسلیم کنید و اگر میگويید ما به
قانون در عین حالی که رأی ندادهایم، لکن سر به او
میسپاریم و قبول داریم آن را. با قانون شما عمل کنید
و قیام مسلحانه که ضد قانون است و دارای اسلحه که ضد
قوانین کشور است به اینها عمل کنید ما هم با شما بهتر
از آنطوری که شما بخواهید عمل میکنیم... من هم که یک
طلبه هستم با شما حاضرم که در یک جلسه، نه در یک جلسه
در دهها جلسه با شما بنشینم و صحبت کنم. لکن من چه
کنم که شما اسلحه را در دست گرفتهاید و میخواهید ما
را گول بزنید... شما الان میبینید که بعضی احزابی که
انحرافی هستند ما آنها را جزو مسلمین هم حساب نمیکنیم
معذالک چون بنای قیام مسلحانه ندارند و فقط صحبتهای
سیاسی دارند آزادند هم نشریه دارند بهطور آزاد... من
اگر در هزار احتمال یک احتمال میدادم که شما دست
بردارید آن کارهايی که میخواهید انجام دهید حاضر بودم
که با شما تفاهم کنم و من پیش شما بیایم لازم هم نبود
شما پیش من بیايید...»
به نظر من این پاسخ علیرغم کاستیهای آن، آخرين فرصت
تاريخي براي حل غيرمسلحانه و غیرخشن تضادهاي درون
جامعه ايران بود و مگر سیاست علم ممکنات نیست. پاسخ
آيتالله خميني گرچه نكاتي دارد، اما يك فرصت تاريخي
است كه اگر درايت و بخصوص تجربه سياسي در مجاهدين وجود
داشت، ميتوانستند از آن حداكثر استفاده را بكنند.
اين يك واقعيت بود كه مجاهدين اسلحه داشتند، اما در
عين حال اين هم واقعيت بود كه مجاهدين تا آن زمان و
كمي پس از آن هم، هرگز از اسلحه خود استفاده نكرده
بودند.
موضوع اسلحه داشتن مجاهدين به روزهاي اول انقلاب
برميگشت؛ روزهاييكه پادگانها تسخیر شده بود و اسلحه
در دست همه مردم بود. بهعنوان بیان یک واقعیت تاریخی
باید اشاره کنم که از انقلاب 22 بهمن 1357 تا 30
خرداد 1360 و دقیقتر بگویم تا 7 تیر 60، مجاهدين
علیرغم کشته و زخمیهای فراوان، هيچگونه برخورد
مسلحانهاي با حاكميت نداشتند.
شخصاً فكر ميكنم (البته امروزه) يكي از بهترين و
درستترين تاكتيكها در آن ايام اين بود كه سازمان
مجاهدين تمامي انباركهاي اسلحه خودش را هركجا كه هست
تخليه كند و با يك جمله بسيار ساده اعلام كند
«بفرماييد اين اسلحههاي ما» و «این هم خواستههای
قانونی و برحق ما». در آن صورت بهسادگی روزهای بعد
نمیشد دهها نفر را به چوبه تیرباران بست. شاید و گاه
فکر میکنم مطمئنا، باز هم بگیر و ببند و ضرب و شتم و
قتل اعضا و هواداران در اینجا و آنجا بهوقوع
میپیوست، اما مطمئناً از تیربارانهای فوری دستهجمعی
و لحظهای و از مبارزه مسلحانه و از ضایعات عظیم آن در
هر دو سوی جلوگیری میشد، اما متأسفانه اين اتفاق
بهوقوع نپیوست.
مجاهدین با چند روز تأخیر در 25 اردیبهشت جواب
میدهند، اما نه مستقیماً به آیتالله، بلکه خطاب به
بنیصدر با عناوینی نظیر «ریاستجمهوری» و «عالیترین
مقام رسمی»، «مسئول اجرای قانوناساسی» و «فرماندهی کل
قوا».
در نامه مفصل مجاهدین موارد زیر آمده است:
1ـ دستداشتن در غارت اموال مردم و آمادگی قیام
مسلحانه را تکذیب میکنند.
2ـ به مواد قانونی اختیارات رئیسجمهور اشاره میکنند.
3ـ «اقدامکننده مسلحانه علیه اقشار مردم را
انحصارطلبان» میدانند.
4ـ از رئیسجمهور میخواهند به مسئولیت قانونی خود عمل
کرده، ترتیب مناظره تلویزیونی در مورد اسلحهکشیدن
مجاهدین روی مردم و آمادگی آنها برای قیام مسلحانه را
بدهد.
5 ـ به ضرورت مسلحبودن مردم در مقابل تهاجمات خارجی
میپردازند.
6ـ به نقل قول از قرآن، رسالهها و حتی نوشتهها و
فتاوی آیتالله خمینی (تحریرالوسیله) درخصوص حکم شرعی
نگهداری سلاح و انفال و غنائم جنگی و از جمله سلاح
میپردازند!
7ـ به خلع سلاح مجاهدان مشروطه و اینکه توطئه وزیر
مختار انگلیس بود اشاره میکنند.
8ـ بندهای بسیاری از قانوناساسی راکه معطل و اجرا
نشده مانده ذکر میکنند.
9ـ از بنیصدر میخواهند تا در رابطه با بازگشت سگهای
زنجیری امپریالیسم و نظاير ازهاری به این آبوخاک به
عرض مقام رهبری این توضیح ضروری و نظر مجاهدین را
برساندکه «امپریالیستها هیچ غلطی نمیتوانند بکنند!»
مگر آنکه از روی اجساد میلیونها مجاهد خلق و
هوادارانشان در سراسر کشور بگذرند.»
10ـ بعد از شاخه به شاخه پریدنهای بسیار ، مجاهدین
بالاخره اینگونه موضعگیری میکنند «آقای رئیسجمهور
و فرمانده کل قوا! اگر نظر رهبری کشور بر خلع سلاح
ماست و آغاز به درماننمودن همه نابسامانیها را از
این نقطه صلاح میدانند، سازمان مجاهدین خلق ایران با
حفظ نقطهنظرهای عقیدتی و سیاسی خود و تذکار مجدد
مسئولیتهای تاریخی حضرت آیتالله خمینی نظر ایشان را
گردن میگذارد مشروط بر اینکه شما بهعنوان عالیترین
مقام رسمی، اجرای تمامعیار و همهجانبه قانون را که
برعهده شماست، عملاً تضمین و اعلام نمايید. (تأکیدها
از خود اطلاعیه است)
چشمانداز: بدینترتیب ماجرای مجاهدین به عزل و یا عدم
عزل بنیصدر از فرماندهی کلقوا و ریاستجمهوری مشروط
شد.
شاهسوندي: بله، به خود رئیسجمهور اجازه حضور در
تلویزیون نمیدهند آنگاه مجاهدین از او میخواهند برای
آنها مناظره تلویزیونی ترتیب دهد.
بنیصدر در حال عزلشدن است و از او میخواهند که
«تضمین عملی» به آنها بدهد.
مجاهدین در 25 ارديبهشت بار دیگر به هاشمي رفسنجاني،
رئیس وقت مجلس نامه مينويسند. آنها بعد ازآنکه با
رهبري و با رأس حاكميت وارد گفتوگو شدند، اطلاعيه 12
ارديبهشت را دادند و پاسخ 21 ارديبهشت را گرفتند.
تنزلدادن سطح گفتوگو به نيروهاي پايينتر اشتباه
بود.
حزبجمهوری اسلامی که با حذف بنیصدر قصد یکدستکردن
حاکمیت را داشت از گرهخوردن ماجرای بنیصدر با
مجاهدین استقبال کرد. اين حزب رؤیای شیرین یکدستشدن و
به گمان خود رهايی از مشکلات دست و پاگیر را در یک
قدمی میدید، از اينرو بعد از بنیصدر که حذف او
چندان مشکل نبود عزم به حذف مجاهدین گرفت.
در آن ايام سازمان گرفتارچند اشتباه محاسبه شد:
1ـ تحليل غلط از شرايط كه گويا سازمان تودهاي شده
است. (شاخص: تیراژ نزدیک به نیممیلیونی نشریه مجاهد)
2ـ گسترش و متورمشدن تشکیلات در سراسرکشور
3ـ توهم تودهایشدن همراه با متورمشدن تشکیلات بر
بار رسالت تاریخی و ایدئولوژیکی (که پیش از آن نیز
وجود داشت) افزود، درنتیجه مبارزه از علم ممکناتبودن
به «نبرد نهايی میان حق و باطل»، میان «ذلت و شهادت»
تبدیل شد.
4ـ قیاسهای صوری و بدون توجه به شرايط «مشخص تاریخی»
آغاز شد. نظیر واقعه عاشورا، و يا مقایسه مصدق و
حزبتوده در 28 مرداد 32 با آن روزها و بنیصدر و
خودشان و حزبجمهوری اسلامی.
5ـ در تفکر ایدئولوژیزهشده، بدنه و نیروهای تشکیلاتی
را بهجای اقشار و طبقات اجتماعی حاملان تاریخ تصور
میکند.
6ـ گزارشهای تشکیلاتی، ناخواسته آنگونه که رهبری
مایل است نوشته و تنظیم شد. چنان گزارشهايی از
پایگاه گسترده متحدان سیاسی، از پایگاه تودهای سازمان
و از ناتوانی نیروهای حاکمیت در مقابله با تشکیلات
انقلابی خبر میداد. (نقش ایدئولوژی در نادیدهگرفتن
و یا کوچکشمردن مشکلات واقعی)
7ـ کمبهادادن به نیروهای حاکمیت، کمبهادادن به نقش
مرجعیت مذهبی و سیاسی متمرکز در آیتالله خمینی و
بخصوص روحیات شخصی ایشان.
8ـ غلبه شور و احساس و رؤیا بر «خرد سیاسی» ... ناشی
از کمتجربگی سیاسی.
معروف است که میگویند در شرایط توازن قوا جنگ
نمیشود. جنگها معمولاً وقتی شروع میشوند که یک یا
هر دو طرف مخاصمه فکر کند که میتواند آن دیگری را به
سهولت از بین برده و هضم کند.
مجاهدين به خاطر شركت نظري و پیشتازی عملي در امر
مبارزه مسلحانه و انقلاب، خود را صاحب صلاحيت و در
مواردي صاحب انقلاب ميدانستند، از اين نظر ميتوان
گفت كه تفكر مجاهدین با تفکر جریان مخالف آن، در آن
مقطع، در اساس و بنيان همسو و هماهنگ عمل ميكرد؛ یکی
در حاکمیت و دیگری در اپوزیسیون، اما هر دو به نظرات
مخالف و دگراندیش به یک میزان کم بها داده و یا اصلاً
بها نمیدادند. یکی خود را «پیشتاز انقلاب» و دیگری
خود را «صاحب انقلاب» میدانست. یکی در قدرت بود و
دیگری درصدد کسب قدرت، اما هر دو خود را بر «حق» و
«صاحب» و «وارث تمامی حقیقت» میدانستند و آن دیگری را
باطل.
تکلیف باطل هم درتمام نظامهای مطلقگرای ایدئولوژیک
از قبل روشن است. یکی میخواست آن دیگری را به
زبالهدان تاریخ بفرستد و آن دیگری میخواست مخالف خود
را به قعر جهنم روانه کند، یعنی هر دو نگاهی
ایدئولوژیک داشتند. راه وسط و یا راههای دیگر را قبول
نداشتند. کلمه «سازش» برای هر دو به مفهوم «خیانت» و
زیر پا
گذاشتن اصول بود. یکی طی دوسالونیم بیش از 70 کشته
و چند برابر آن زخمی داده و علیرغم این که در جذب
اقشار فرودست کارگری و روستايی ناموفق بوده، توانسته
در فضای نیمه باز سیاسی، از سطوح میانی، مرفه و
نیمهمرفه و غیرسنتی جامعه نیروهايی را جذب کند و از
همهمهمتر توانسته کمیت قابل توجهی از اقشار جوان
جامعه نظیر دانشآموزان، دیپلمهها و دانشجويان را جذب
و سازماندهی كند.
افزايش عِِده و عُده، افزايش تيراژ نشريه مجاهد،
حملات، ضرب و جرح مستمر و گاه روزانه همه دست به دست
هم داد تا مجاهدين هم در اين تصور باطل غرق شوند كه به
قول خودشان «سازمان پایگاه تودهای پیداکرده» و دیگر
نباید صبوری و بردباری یکسویه پیشه کند، چرا که در
صورت درگیری ، به اتکاي پایگاه (مفروض) «تودهای» و
توان تشکیلاتی، یا در كوتاهمدت به تسويهحساب نهايي
با حاكميت میرسند و یا حداقل حاکمیت را مجبور به
عقبنشینی آشکار کنند.
مجاهدين که پیش از این يك دعواي تاريخي ـ ايدئولوژيك
با جرياني به گفته خودشان موسوم به «ارتجاع» را در
درون زندان با موفقیت از سر گذرانده بودند، در سالهای
اولیه انقلاب از توان بالاي درگيري برخوردار نبودند،
اما از سال 1359 بنا بهدلايل گفته شده پیشین و
اختلافات حزب جمهورياسلامي با بنيصدر (بهاصطلاح
شکاف و دعوا در رأس حکومت) احساس كردند كه قادرند به
تسويهحساب نهايي با حاكميت بپردازند.
در طرف مقابل نیز تصور این است که حاكميت از حمايت
تودههاي مردم برخوردار است و ساختار حكومتي و نهادها
را در اختيار دارد. تودههاي مردم به اعتبار شخص
آيتاللهخميني و مجموعه روحانيت، از نظام و حكومت
پشتيباني ميكنند و حول آنها بسيج ميشوند. اینها
اپوزيسيون و بخصوص مجاهدين را بيش از آنكه بهعنوان
یک «نعمت» و «راهنما جهت کشف نابسامانیها» بدانند،
بهعنوان «مزاحم» و «رقیب» نگاه ميكردند؛ مزاحمي كه
نباید به هیچ نهاد حکومتی وارد شود و هر چه زودتر از
سر راه برداشته شود بهتر است وگرنه او آنها را از سر
راه برخواهد داشت. به یک نمونه در این مورد توجه کنید؛
در جلسهای به دعوت حزب مؤتلفه، باعنوان «بازخوانی30
خرداد60»، با شرکت آقایان حمید ترقی، محسن رفیقدوست و
عزتشاهی؛ آقاي ترقي تأكيد ميكند كه «ما در اول
انقلاب مصمم بوديم آنها (مجاهدين خلق) را به هیچجای
حکومت راه ندهیم و این بهدلیل شناخت ما از اینها در
زندان بود. معتقدیم اگر ما این کار را نمیکردیم آنها
ما را بیرون میکردند.»(9)
اين نظر نشان ميدهد که يك و یا چند جريان سياسي، با
هر تحليل و به هر دليلي كه قابل موشكافي و بررسي است،
مصمم بود كه بهطور جدي جلوي ورود مجاهدين را به عرصه
تعامل سياسي در زير يك سقف بگيرد، یعنی جرياني از
حاکمیت كه نسبت به ديگر گروهها متشكلتر است، با
برنامه و شناخت خاص خود نسبت به مجاهدين (بخصوص وقایع
زندان قبل از انقلاب) مصمم است که:
اولاً مجاهدين وارد هيچ عرصه حكومتي نشوند.
ثانياً اگر امروز با آنها تسويهحساب بشود بهتر است تا
فردا.
زیرا به باور اين جريان، مجاهدين با بهدستآوردن
زمان، نیروی بیشتری جذب خواهندکرد و هر چه زمان بگذرد
تسويهحساب نهايي با آنان سنگينتر و پرهزينهتر خواهد
بود.
به نظر من چنين تفكري يكي از زمينههاي جدي درگيري و
یک روي سكه خشونت 30 خرداد 60 است. «کارکرد» چنين
تفكري را در پشت بسياري از تحريكات در گوشهوكنار، در
حمله به مراكز سازماني، در انتشار نشريه منافق، در
حملهها به میزهای فروش کتاب و نشریه، در سر و دست
شكستنها و تيراندازي در اجتماعات مختلف مجاهدين در
شهرستانها و بعد هم در تهران ميتوان ملاحظه كرد.
اگر اين اظهارات در سال 1360 گفته ميشد، ممكن بود آن
را به واكنشهاي ناشي از ضربات مهلك وارده به نظام
جمهورياسلامي از سوی سازمان مجاهدين نسبت داد، اما
اين سخنان 25 سال بعد از قضاياي خرداد 60 بيان ميشود.
روي ديگر سكه، نديدن شرايط واقعي جامعه، ندیدن نسبی در
مطلق و در یک کلام برخورد «ایدئولوژیک» است. از این
روست که در هر دو سوي قضيه يك نوع «اين هماني» بهوجود
آمد.
در سازمان مجاهدین، گرچه بر «تحليل مشخص از شرايط
مشخص» تأكيد میشد و به دیگران، ازجمله سازمان پیکار و
گروه اشرف دهقانی و دیگران هشدار داده میشد که از
چپروی و از کپیبرداری از مرحله اول انقلاب روسیه
بپرهیزند خلاصه اینکه فقط عکسها عوض نشده...، اما
وقتی خود در معرض «قدرت» قرار گرفته از تحلیل مشخص از
شرایط مشخص ناتوان مانده، به کپیبرداری متوسل شده و
با قیاسی معالفارق شرایط را با قیام ملی 30 تير 1331
و بعدها کودتای 28 مرداد 32 مقایسه کردند.
چشمانداز: نقش نیروهای هوادار و نیز بدنه تشکیلات و
بهاصطلاح تودههای سازمانی در این تغییر موضع را
چگونه ارزیابی میکنید؟
شاهسوندي: يكي از نقاطضعف بزرگ تشكيلات مجاهدين و
کلاً هر تشکيلات و حزب و حتی نظامی که از روابط
دموکراتیک درونی بيبهره باشد اين است که «رهبری» در
فضاي محصور دادوستد تشکیلاتی و بهاصطلاح در حصار
نیروهای خودی و همیشه تأييدکننده قرار میگیرد. از
اینروست كه تنها پژواک صداي خود را ميشنود؛ پژواکی
که طنین آن روزبهروز بیشتر و بیشتر میشد. این البته
بیماری تمامی سیستمهای بسته (اعم از حاکم و غیرحاکم)
است.
در پاسخ به پرسش شما درباره فشار از پايین توسط
نیروهای هوادار و بهاصطلاح تودههای سازمانی تصريح
كنم که در سازمان مجاهدين هيچگاه و تا هماكنون،
چيزي بهنام فشار از پايين وجود نداشته و ندارد، این
هم يكي دیگر از نقطهضعفهای سیستمهای بسته است.
فشار از پايين در درون سازمانها، احزاب و حتي
حكومتها و رژيمهايي مطرح است كه داراي حداقل شرايط و
مناسبات دموكراتيك در درون خودشان باشند و به نقش و
تأثيرگذاري نيروهاي بدنه و كادرها و تودههاي سازماني
بها بدهند. شرايط دموكراتيك بهمعنای دقیق کلمه در
سازمان مجاهدين حداقل در دوران رهبري مسعود رجوي كه
شخصاً شاهد آن بودم، وجود نداشت. اظهار اين مطلب كه
مركزيت، زير فشار بدنه سازماني است توسط رجوي در
ملاقاتهاي گوناگونش با سران حاكميت آن زمان، نوعی
سیاسیکاری و یا سیاهکاری بود جهت بازی با چنین
کارتی، حال آن که در واقع امر، چيزي بهنام «فشار از
پايین اعم از هوادار و عضو» وجود نداشت. برعکس بیشتر
اطاعت تشكيلاتي همراه با شيفتگي و دقيقتر از آن،
فريفتگي افراد بویژه افراد تازه پيوسته به سازمان و
كادر رهبري و بالاخص شخص مسعود رجوي وجود داشت. چنان
شيفتگي و فريفتگي از اساس امكان فشار از پايین به بالا
را از بین میبرد، ضمن آنکه سازمان و بويژه شخص رجوي
نيز خواستار چنان روابط و مناسباتي بود و حاملان چنان
شیفتگی و فریفتگی را با القابی نظیر «عنصر بیمسئله»،
«عنصر تشکیلاتی» و سرانجام «عنصر ایدئولوژیک» مورد
ستایش و حمایت قرار میداد.
رجوی میخواست رابطه كاريزمايي كه آيتالله خميني با
تودههاي هوادار خودش در روند انقلاب و بعد از پيروزي
پيدا كرده بود را با تودههاي سازمانی اعم از هوادار و
عضو و کادر داشته باشد. او اين نوع رابطه را مثبت
ميديد و بعدها در خارج از كشور بارها بر آن تأكيد
كرد. او بارها در جلسات درون سازمانی در خارج کشور،
وجود چنان رابطهای را نقطهقوت جمهوریاسلامی و فقدان
آن را برای خود و سازمان یک نقطهضعف دانست.
به نظر من اين نوع كاريزما و شیفتگی پايین نسبت به
بالا نهتنها قوت نيست، بلكه در بطن خود نقطهضعفی
جدی است. توضیح اینکه چنین رابطهای گرچه میتواند در
مقطعي قدرت بسيجكنندهاي داشته باشد، ولي در مقاطعی
دیگر ميتواند فريبدهنده باشد و حتي رهبران فرهیخته
را هم فريب دهد؛ آنگونه که حمايت ميليوني تودهها،
رهبر را از ديدن واقعيتهاي ملموس روز و زمینی محروم
سازد.
چشمانداز: پيش از اين اشاره كرديد که كپيبرداري و
مقایسهاي كه در سازمان میان نقش رجوي و
آيتاللهخميني صورت گرفت (تلفیق رهبری سیاسی و رهبری
عقیدتی) را زمينهساز نخستین خطای راهبردی او یعنی
شروع مبارزه مسلحانه دانستهاید. ضمن توضیح بیشتر این
مطلب، در صورت امکان به سایر موارد هم نظری بیندازید.
لازم است تأکید کنم که طرح این پرسش به لحاظ موضعگیری
و دشمنی سیاسی و یا خدای ناکرده شخصی نيست، بلکه صرفاً
به منظور درسآموزی تاریخی و عبرتگیری است.
شاهسوندي: به نظر من رجوی در دوران رهبری خود بر
سازمان مجاهدین مرتکب چهار و دقیقتر بگویم پنج اشتباه
استراتژیک (راهبردی) و مهلک شد. این اشتباهها به نحو
غریبی مانند دومینو یکی از دل دیگری بیرون میآمد و
بهاصطلاح یکی زمینهساز دیگری میشد.
1ـ نخستین اشتباه استراتژيک، آغاز مبارزه مسلحانه با
جمهوریاسلامی است. بعد از ۳۰ خرداد ۶۰ و دقيقاً از
هفت تير ۱۳۶۰ با انفجار حزب جمهوریاسلامی آغاز شد و
اين مرحله با کشتهشدن موسی خيابانی، نفر دوم سازمان،
در ۱۹ بهمن همان سال يعنی شش ماه بعد از آغاز مبارزه
مسلحانه و کشته شدن قريب به اتفاق کادرهای مسئول
سازمان در ارديبهشت ماه سال ۶۱، به شکست و پايان خود
رسيد.
2ـ شکست محتوم در مبارزه مسلحانه درداخل ، باعث رفتن
به خارج از کشور و واردشدن به بازیهای لابیگری با
قدرتهای مسلط جهانی اروپايی ـ امريکايی شد. این دومين
اشتباه بزرگ آنها بود، چرا که حمایت آنان در چارچوب
منافع خودشان و تا زمانی بود که میتوانستند و یا
میخواستند با کارت مجاهدین بازی کنند. بعد از آن،
مجاهدین به کارت سوخته و در بهترین حالت کارت بیمصرف
تبدیل میشدند.
سهسال بعد از خروج از کشور و به نتیجهنرسیدن
لابیگریها، و محققنشدن وعده فروپاشی جمهوریاسلامی،
فروپاشیدن اتحاد بیبنیان «شورای ملی مقاومت» آغاز
گردید. با خروج بنیصدر از شورای ملی مقاومت و دکتر
قاسملو از حزب دموکرات کردستان ايران و همچنين شماری
از شخصيتهای ملی و چپ نظیر خانبابا تهرانی، شکست
سياسی در اروپا تکميل، و مزید بر شکست نظامی در داخل
شد. از آن به بعد «شورای ملی مقاومت» شیر بییال و دم
و اشکم شد.
3ـ در این زمان، رجوی بر سر دوراهی تصحیح دموکراتیک
روشها و دموکراتیزهکردن سازمان و یا رهبری بلامنازعِ
ایدئولوژیک و غیرپاسخگو، دومی را انتخاب کرد. «انقلاب
ایدئولوژیک درونی» محصول چنین تصمیمگیری و فرایندی
بود.
روابط تشکیلاتی مجاهدین که حداقل در حد نظر و تئوری
براساس «مرکزیت ـ دموکراتیک» بود، از سال 64ـ 1363 و
در ماجراي موسوم به «انقلاب ايدئولوژيك» به سلسله
مراتب «مرید و مرادی» تبديل شد تا خواسته دیرینه رجوی
جامه عمل بپوشد و به گمان او نقطهضعف سازمان به قوت
بدل گردد.
چنین فرایندی سازمان بسته سیاسی ـ نظامی را بازهم
بستهتر کرد و در حد تشکیلاتی متعلق به خانم و آقای
رجوی فروکاست.
4ـ پس از شکست نظامی در داخل و شکست سياسی در اروپا،
تنها راه غيردموکراتيک در پيش پای رجوی، رفتن به عراق
(تحت حاکمیت صدام حسین) بود. «انقلاب ایدئولوژیک»
زمینههای ذهنی و تشکیلاتی چنین اقدامی (غیرپاسخگوبودن
رهبری) را فراهم کرده بود. رفتن به عراق و همدستی
آشکار با کشوری که با ایران در حال جنگ بود و موشکها
و بمبهایش بر سر مردم ایران فرود میآمد، چهارمین
اشتباه استراتژیک و مهلکترین آن بود. این اقدام
بزرگترین ضربه را به تتمه وِجهه ملی مجاهدین زد. رجوی
پس از عزيمت به عراق با کمک ارتش عراق اقدام به تشکيل
«ارتش آزادیبخش ملی» کرد.
اين ارتش علاوه بر درگيریهای مرزی و اعزام تيمهای
عملياتی به درون خاک ايران، در سال ۱۳۶۷ اقدام به
انجام چندین رشته عمليات نظامی نسبتاً بزرگ عليه
جمهوریاسلامی کرد. دو رشته از آنها بهنامهای
«آفتاب»، «چلچراغ» غنايم نظامی بسیاری برای مجاهدین
بهبار آورد.
رهبری غیرپاسخگو و محصور در تخیلات و توهمات خویش در
سال 1367، اشتباه سال 60 را اینبار در عراق و
تحتتأثیر موفقیتهای «آفتاب» و «چلچراغ» مرتکب شد.
عملیات موسوم به «فروغ جاویدان» پنجمین و آخرین اشتباه
استراتژیک و مرگبار رجوی است. این عملیات که در شرایط
ضعف و مسئلهداری جمهوریاسلامی و در پی پذیرش قطعنامه
598 بهمثابه «جام زهر» صورت گرفت، اگرچه ابتدا با
پيشروی سريع مجاهدين خلق همراه بود، اما درنهايت با
عمليات متقابل جمهوریاسلامی ايران که عمليات «مرصاد»
ناميده شد، به يک شکست نظامی مرگبار برای مجاهدين خلق
تبديل شد و همانطور که من بارها گفتهام بهعنوان
«آخرین» عملیات نظامی مجاهدین به ثبت رسید. بحث در
باره این ماجرا البته خود موضوع صحبت مفصلی است.
اجازه دهید که به همان سال 1360 بازگردیم؛ اردیبهشت
ماه 60 با نامه مجاهدین به بنیصدر به پایان رسيد.
اما تا 30 خرداد هنوز بیش از یک ماه فرصت بود.
� 17خرداد به دستور دادستانی انقلاب اسلامی مرکز
(لاجوردی) نشریههاي آرمان ملت، انقلاب اسلامی،
جبههملی، میزان، نامه مردم و عدالت تا اطلاع ثانوی
توقیف میشود.
� مجاهدین در واکنش خواستار «تحریم انقلابی
روزنامههای حکومتی» میشوند.
� بنیصدر که در همدان بهسر میبرد در واکنش به توقیف
نشریه انقلاباسلامی میگوید «اینها مراحل مختلف حرکتی
است که حذف رئیسجمهور منتخب شما را هدف قرار داده
است.»
�19 خرداد، آیتالله خمینی: «...امروز بستن بازار،
راهپیمايیکردن، سخنرانیهای انحرافیکردن... حرام
است. بستن بازار در هر جا و راهافتادن در کوچه و
محلات، بدون اینکه از طرف وزارت کشور اجازه گرفته
باشند جرم است.»
� در20 خرداد بنیصدر از فرماندهی کل قوا توسط
آیتالله خمینی برکنار شد. متن حکم به اين شرح است:
بسمالله الرحمن الرحیم ستاد مشترک نیروهای مسلح
جمهوری اسلامی ایران آقای ابوالحسن بنیصدر از
فرماندهی نیروهای مسلح برکنار شدهاند. روحالله
الموسوی الخمینی
20 خرداد1360.
� ستاد مشترک ارتش طی بیانیهای اعلام داشت: «با تمامی
توان آماده جانبازی و فداکاری در هر جبهه به فرمان
رهبر بزرگ انقلاب ميباشیم.»
� 25خرداد، بیش از 120 نماینده خواستار اعلام رأی مجلس
به عدمکفایت سیاسی رئیسجمهور شدند.
� 26 خرداد، دو فوریت طرح بررسی کفایت سیاسی
رئیسجمهور تصویب شد. براساس آيیننامه میبایست طی 24
ساعت طرح دو فوریتی در صحن مجلس مطرح شود.
� لايحه قصاص موضوع روز ميشود. شماری از شاعران و
نویسندگان ازجمله احمد شاملو نسبت به آن موضعگیری
میکنند. 25 خرداد، جبههملی علیه لایحه قصاص اعلام
راهپیمایی میکند.
�به خاطر دارم در آن روز در جلسهای با حضور علی زرکش
(عضو وقت مرکزیت و مسئول نشریه مجاهد) و حسن مهرابی،
پرسش اين بود: جبههملي كه خودش قدرت برگزاري تظاهرات
ندارد، چرا اعلام تظاهرات و راهپيمايي كرده؟
�پاسخ این بود: جبههملي ميخواهد به كمك نيروهاي ما
تظاهرات انجام دهد و ما را به صحنه درگيري بكشاند.
نتیجه بحث این شد که ما بايد هوشيار باشيم و به اين
دام نيفتيم.
در آن جلسه من از وضعيت نيرويي سازمان پرسیدم. حسن
مهرابی گفت ما حتی به اندازه پنج تيم عملياتي زمان
شاه نيروی نظامی نداريم. البته بلافاصله توضيح داد كه
مقصودش نيروي نظامی آموزش ديده است.
25 خرداد 1360 در بخشی از سازمان با حضور عنصر مرکزیت
اينگونه بحث شد، اما در بخشی دیگر تحلیل بهگونهای
دیگر بود.
�بعد از 25 خرداد فضا بهطور کامل بسته شد، بهنحوی که
امكان هيچگونه راهپيمايي و تظاهرات نبود. دو سه بار
تلاش شد، اما فضا پاسخگو نبود.
�در فاصله چهار روز بين 26 تا 30 خرداد، دستور
تشكيلاتي كميته مركزي اين بود: تدارك تظاهرات بزرگ
مشابه تظاهرات مادران.
مرکزیت بر اين تصور بود كه با تظاهرات موضعي توانسته
فضاي ترس و ارعاب را بشکند. پس پیش به سوی تظاهرات
بزرگ. رهنمود این است: «میبایست به هر ترتیب و با هر
قیمت، یک تظاهرات بزرگ و تودهای را بار دیگر آزمایش
کرد.»
�در 28 خرداد 60 اعلاميه هشدار مجاهدين نسبت به پيامد
عزل رئيسجمهور منتشر شد و اخطار داده شد كه ملت تحمل
نخواهد كرد. در اين زمان دادستاني انقلاب در دست
اسدالله لاجوردي بود. نيروهای او در جستوجوی محل
سكونت رهبران مجاهدین بویژه مسعود رجوي و موسي خياباني
بودند. آنها به خانه پدري مهدي ابريشمچي حمله کردند كه
البته چيزي عايدشان نشد. مجاهدین جهت اقدامی
«بازدارنده» اقدام به صدور اطلاعیه سیاسی ـ نظامی
شماره 25 کردند.
متن اطلاعیه بهشرح زیر است:
«بهدنبال یورش وحشیانه به خانه پدری برادر مجاهد مهدی
ابریشمچی از این پس مجاهدین خلق ایران با تمام قوا در
قبال این گونه تهاجمات مقاومت خواهند کرد... سازمان
مجاهدین خلق ایران بدینوسیله از خلق قهرمان ایران کسب
اجازه میکند تا از این پس به یاری خدا در قبال حفظ
جان اعضاي خود بویژه اعضای کادر مرکزی که بخشی از
مرکزیت تمامی خلق و انقلاب محسوب میشوند، قاطعترین
مقاومت انقلابی را از هر طریق معمول دارد... از این
حیث برآنیم که نامبردگان هر که باشند و در هر لباس
دقیقاً شایسته سختترین کیفر و مجازات انقلابی خواهند
بود .
ضمناً سازمان مجاهدین خلق ایران این حق را برای خود
محفوظ میدارد تا در هر موردی هم که کیفر فیالمجلس
جنایتکاران در حین انجام جرم ضد انقلابی میسر نباشد،
بهزودی و بهطور مضاعف آمران و عاملان مربوطه را به
جزای خود برسانند.»
بيتجربگي سياسي در صدور اطلاعيه سياسي ـ نظامي مشهود
است. این اطلاعیه اعلام مبارزه مسلحانه تفسیر شد.
�سرانجام 30 خرداد، بعد از چند بار تلاش، هسته اولیه
تظاهرات بزرگ شکل گرفت. اين تظاهرات هم به سبك تظاهرات
مادران، بدون اطلاع قبلي و گرفتن مجوز صورت گرفت.
تظاهرات ابعادي بزرگ پيدا كرد و عدهای از مردم به آن
پيوستند. آیتالله خميني از طریق رادیو، سپاه و بسیج
را به مقابله با تظاهرات فراخواند.
درگيري بزرگ در ميدان فردوسي صورت گرفت. گفته شد در
اين تظاهرات، مجاهدين اسلحه داشتند كه نداشتند.
بيشترين امكاناتي كه مجاهدين در اين تظاهرات داشتند
اسپريهاي فلفل بود كه جنبه دفاعي داشت و شماری نیز
تيغ موكتبري.
با قاطعيت میتوان گفت كه مجاهدين سلاح گرم نداشتند.
دستگيرشدگان به زندان اوين برده شدند. از نيمهشب 30
خرداد، کینههای انباشته شده سر باز کرد. اولين موج
اعدامها توسط دادستاني انقلاب آغاز شد.
�31خرداد روزنامهها از اعدام شماری از دستگیرشدگان
روز قبل خبر دادند. در میان اسامی نام سعید سلطانپور
شاعر، نویسنده و عضو سازمان فداییان اکثریت هم دیده
میشد. او دو ماه پیش و از سر سفره عقد دستگیر شده
بود.
�اول تيرماه 15 نفر اعدام شدند و روزهای دیگر دهها
نفر و دهها نفر دیگر... فصلي خونين در مناسبات حاكميت
جمهورياسلامي با مجاهدين آغاز شد.
رهبري مجاهدين در روزهاي آخر خرداد ماه و بخصوص در
روزهايي كه بنيصدر ابتدا از فرماندهي كل قوا (در 20
خرداد60) و بعدها هم با طرح لايحه عدم صلاحيت سياسي در
مجلس از رياستجمهوري حذف ميشود (25 خرداد تا 1
تیرماه)حالت گيجي داشته و تلوتلوخوران حركت ميكند. تا
آنجا كه من در جريان بودم و تاكنون هم خلاف آن ثابت
نشده است، طي اين ماه، هيچ جمعبندي روشن، مشخص، صريح
و دقيقي نسبت به مراحل استراتژي و كارهايي كه سازمان
ميخواهد انجام دهد وجود نداشت. به همين دليل در سطوح
مختلف سازماني اقداماتی گاه متضاد و متناقض با حركات
بخش ديگر صورت ميگيرد.
رهبری مجاهدین برای جبران عقبماندگی و گیجی سیاسی خود
و بخصوص عدم برآورد صحیح از شدت واكنش جمهوریاسلامی
دست بهکار شد. رهبری که هیچ تجربه عملی از مبارزه
مسلحانه نداشت از طریق عوامل نفوذي خود درصدد انجام
عملیات انتقامی برآمد؛ رؤیای رعد در آسمان بیابر.
فردي بهنام محمدرضا كلاهي، اهل تهران، دانشجوی رشته
برق دانشگاه علموصنعت از دانشجویان هوادار مجاهدین
بود كه بعد از مدتي به توصیه سازمان بهظاهر تغییر
موضع داده، هوادار حزب جمهورياسلامي شد. او ابتدا
بهعنوان پاسدار درکمیته انقلاباسلامی ولیعصر واقع
در خیابان پاستور شروع به کار کرد، سپس به تشکیلات
دفتر مرکزی حزب جمهوری وارد شد. با توجه به تخصص فنی
و نیز نظم و دقتی که در انجام امور داشت، بهسرعت مورد
توجه قرار گرفت و مسئول برگزاری جلسات و کنفرانسهای
حزب شد. ضمن آنکه حفاظت سالن نیز بهعهده او بود. وي
اطلاعات درون حزب ازجمله زمان برگزاري جلسات نوبتی
شورای مرکزی و دیگر برنامههای دبیرخانه حزب را به
سازمان اطلاع ميداد. یکی از این جلسات در شامگاه روز
یکشنبه 7 تیر بود. موضوع اولیه بحث چگونگی مبارزه و
مهار تورم و گرانی بود. اما بعد از بركناري بنيصدر،
موضوع نشست عوض شده و قرار ميشود كه به شرايط بعد از
بركناري بنيصدر بپردازند. آقاي بهشتي هم طبعاً
بهعنوان نفر اول و اصلي حزبجمهوري اسلامي، سخنران
اصلي بود.
رهبری سازمان بهسرعت دست بهکار طراحی عملیات انفجاری
میشود. کلاهی توسط مسئول خود در بخش اطلاعات سازمان
توجیه عملیاتی شد و چندین نشست توجیهی برای او گذاشته
شد. با توجه به راحتی تردد برای او در جلسات مهم، قرار
میشود دو بمب بسیار قوی يكی در سبد كنار تريبون و
دیگری در کنار ستون اصلی جا داده شود. كلاهي
دعوتکننده افراد به جلسه بود و تلاش میکرد تا تعداد
هرچه بیشتری را به آن جلسه دعوت کند. او تا آخرين
لحظات در صحنه حضور داشت و هدف از حضورش اين بود كه
افراد هرچه بیشتری را به داخل سالن راهنمايي كند و
همچنین ناظر انجام مراحل نهايی طرح باشد. کمی قبل از
انفجار آقایان رفسنجانی، بهزاد نبوی و حبیبالله
عسگراولادی کاملاً تصادفي و برای انجام کارهایی خارج
میشوند. تنی چند از مسئولین امنیتی سازمان از دور و
نزديك بهطور ناشناخته ناظر عمليات بودند و اينطور
نبود كه او بهتنهايي قادر به انجام اين كار باشد.
بعدها گفته شد كه موسي خياباني شخصاً براي اطمينان از
درست عملكردن چاشنيها تعداد زيادي از آنها را در وان
حمام كنترل كرده بود.
بنا به گفته رجوی، نام رمز عملیات «الله اکبر» و زمان
آن رأس ساعت 9 شب بوده است.
اما يك روز قبل، یعنی در 6 تير انفجاري در مسجد ابوذر
رخ داد. بمب که در ضبطصوت كار گذاشته شده بود هنگام
سخنراني رئيسجمهور آيتالله خامنهای منفجر شد و باعث
جراحت شدید ایشان بویژه از ناحیه دست راست میشود. قبل
از آن هم چمران در جبههها شهيد شده بود و این ایام
همزمان با شبهفت او بود. اينها پارامترهايي بود كه در
سازمان بهعنوان عوامل بازدارنده مطرح شد. انفجار مسجد
ابوذر، كار گروه فرقان بود که با سازمان هماهنگي
نداشت. سازمان نگران بود تا مبادا به خاطر ماجراي 6
تير، نشست حزبجمهوري اسلامی ـ كه بيشتر سران آنجا
جمع ميشدند ـ برگزار نشود، ولي اين جلسه که تداركات
آن از قبل ديده شده بود برگزار شد. البته در روابط
درون سازماني ادعاهايي مطرح شد كه با واقعيت همخواني
نداشت، ازجمله گفته شد که مسعود رجوی اعلام آمادگي كرد
كه اگر طرح با مشكل روبهرو شد، خود او طي عمليات
انتحاري بمب را به خود بسته و در آن جلسه منفجر کند.
بعد هم گفته شد كه علي زركش و موسي خياباني مانع اين
كار او شدند. من همينجا اعلام ميكنم اينگونه ادعاها
به گروه خوني مسعود رجوي نميخورد، گرچه اينگونه
صحبتها از ايشان نقل ميشد و در خارج از كشور هم مطرح
شده بود.
شامگاه هفت تیر، اولين و بزرگترين عمل مسلحانه سازمان
مجاهدين علیه جمهوریاسلامی رقم خورد: انفجار دفتر
مرکزی حزب جمهوریاسلامی. شب عمليات، علي زركش، عليرضا
معدنچي، احمد شادبختي و همسرش، محمدعلي جابرزاده
انصاري، من و همسرم در خانهاي مخفي در اول اتوبان
عباسآباد حضور داشتيم. زركش خبر عمليات را به تعدادی
از ما داد و ما از طریق «صامت» (دستگاه شنودِ بيسيم
پاسداران و كميتهها) به گوش بودیم. شاخص پيروزي
عمليات كشتهشدن آيتالله بهشتي بود. بمب اصلی در زیر
تريبون سخنرانی ایشان كار گذاشته شده بود. ساعت 9 شب
انفجار صورت گرفت.
شدت موج انفجار و كهنهبودن ساختمان باعث فروريختن سقف
و ریزش آوار شد. بيشترين تلفات نیز ناشي از ريزش آوار
بود.
با انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوریاسلامی و کشته و
مجروحشدن صدها تن از مقامات عالیرتبه جمهوری
اسلامی، سیکل معیوب و دایره شیطانی خشونت و خشونت
متقابل بسته شد تا يكدهه شاهد خونريزيهاي متقابل و
كشتهشدن فرزندان ايران زمین باشد. خشونتيكه طي
سالهاي طولاني و تا هماكنون به كشتهشدن دهها هزار
نفر از بهترين نيروهاي مردم ايران از هر دو سو
انجاميد؛ نيروهايي كه ميتوانستند در بازسازي و بهروزي
مردم نقش بسزايي داشته باشند. به این ترتیب هر دو طرف
بهاي بسيار سنگيني پرداختند.
بنابر اطلاعیههای مجاهدین، طي شش ماه اول شروع مبارزه
مسلحانه، بيش از هزارنفر از نيروهاي جمهوری اسلامی
ترور شدند. درسوي ديگر نیز اعدامهايي صورت ميگرفت و
روزانه گاه تا 100نفر اعدام ميشدند. در موارد متعدد
افرادي را كه در مسائل نقش نداشتند و گاه بدون احراز
هویت اعدام كردند. شعاع دايره خشونت روز به روز
فراتر و فراتر رفت تا به سالهاي بعد1367 كشيد.
درست در فرداي هفت تير، طبق برنامهریزی قبلی، من و
سه نفر ديگر بهعنوان گروه مؤسس «راديو مجاهد»، بنا به
دعوت دکترقاسملو عازم دفتر محل «دفتر سیاسی حزب
دموکرات کردستان» در ارتفاعات زمزیران شديم. یکی دو
ماه بعد يكنفر به جمع ما پیوست. او قدی نسبتاً کوتاه
داشت با ظاهری نجیب و آرام و روحیهای تشکیلاتی و
اجرایی. هويت او براي همه مشخص نبود. او با نام
تشکیلاتی «کریم» در بخش فنی رادیو مجاهد (فرستندهها)
سازماندهی شد. او که بعدها «کریم رادیو» نام گرفت كسي
جز محمدرضا كلاهي عامل انفجار 7 تیر نبود.
آخرين شنيدههاي من در مورد او اين است كه در روند
تحولات ایدئولوژیکی درون سازمان مجاهدين، مسئلهدار
شده و حتی شنیدم که در حاشیه است، ولي بهدليل نقشي كه
در ماجراي هفت تير دارد امكان زندگی علني ندارد و
بهصورت ناشناس زندگي ميكند.
دو روز بعد از شروع اعدامها، محمد کچویی، از اعضای
حزب مؤتلفه اسلامی و اولین رئیس زندان اوین بعد از
انقلاب، شادیکنان به یکی از زندانیان سرشناس گفت که
ما دو بار برای مجاهدین دام گذاشتیم تا دست به عمل
مسلحانه بزنند و بتوانیم آنها را سرکوب کنیم، هر دو
بار از دام جستند، اما اینبار موفق شدیم. چند روز بعد
از این سخن در ظهرهشتم تیرماه کچویی توسط کاظم افجهای
پاسدار نفوذی عضو مجاهدین در زندان اوین کشته شد. عامل
عملیات نیزخودکشی کرد.
در پی ترور کچویی، محمدرضا سعادتی که پیشتر به 10 سال
زندان محکوم شده بود به اتهام طراحی نقشه ترور اعدام
شد؛ اتهامي كه هيچگاه ثابت نشد.
حسن آیت که سخنانش به صورت نوار باعث تشدید اختلافات
شد نیز توسط مجاهدین کشته شد. با این همه گذشت بیش از
30 سال نشان داد که محاسبه هر دو طرف اشتباه بود؛ نه
وعدههای سه ماهه و شش ماهه و یکساله رجوی دائر بر
سرنگونی جمهوری اسلامی محقق شد و نه مجاهدین علیرغم
تحمل ضربات بسیار سنگین از بین رفتند، اما هرکدام
سرنوشتی پیدا کردند که با شعارها و ادعاهای اولیهشان
بسیار فاصله دارد.
از این نبرد خونین، کسی «پیروز» و «سرفراز» بیرون
نیامد.
بازنده واقعی مردم ایران، مردان و زنان و جوانانی از
هر دو سو بودند که طعمه آتش و چوبهدار شدند.
ای دریغا مرهمی!
--------------------------------
پينوشت:
1ـ در اطلاعیه سیاسی ـ نظامی شماره 23 مورخ 2 آذر58،
ازجمله آمده است: «دامنزدن هر چه بیشتر به تبلیغات و
هیستری ضد ایرانی توسط امپریالیستهای امریکایی،
مسدودنمودن ذخایر ارزی، حرکت ناوگان جنگی امریکا از
فیلیپین به جانب ایران، تهدید صریح مبنی بر دخالت
نظامی در ایران، ...تماماً وضعیت فوقالعادهای را
نشان میدهد که نیازمند حداکثر هشیاری و آمادگی
انقلابی در دفاع از میهن و انقلاب است.
از آنجا که به هر حال نباید هیچ جنایت و عمل ضدبشری را
از دشمنی اینچنین رذل و غدار، بعید و غیرمنتظره دانست،
... سازمان مجاهدین خلق ایران، آمادهباش کامل افراد و
هواداران خود را از هر حیث ضروری دانسته و دستور آن را
دوروز پیش(مقارن حرکت ناوگان امریکا و اولتیماتوم
آنها) صادر کرده است.
ما امیدواریم تا بهعنوان یک سازمان کوچک انقلابی تحت
فرماندهی عالی «امامخمینی» در خطوط ضد استعماری از
همهگونه مساعدت و همکاری برادران رزمنده ارتشی و
پاسداران برخوردار باشیم. همچنین به منظور وحدت عمل و
تمرکز فرماندهی، کلیه افراد خود را در هر کجا که باشند
موظف ساختهایم تا در مسیر پیکار مشترک ضد امپریالیستی
برحسب وظایف مکتبی خود که هرگونه خودبینی و تنگنظری
گروهی را محکوم کرده است، بیچون و چرا از برادران
پاسدارشان بر علیه امپریالیزم حمایت نموده و حرفشنوی
داشته باشند...»
2ـ تیتر اطلاعیه «شکرگزاری» مورخ 5 آذر 58 چنین است:
«سلام بر خلق ـ سلام بر خمینی شکرگزاری مجاهدین خلق
ایران به مناسبت فرمان بسیج سیاسی ـ نظامی امامخمینی»
و در آن ازجمله آمده است: «کلمات راهگشای امامخمینی،
کلمات اسلامی و انقلابی و ضد استعماری است که پیوسته
بر تارک مبارزات این میهن و این خلق خواهد درخشید؛
کلماتیکه از این پس بایستی زبانزد خاص و عام و آویزه
گوش زن و مرد، خرد و کلان، کرد و فارس و عموم اقشار و
طبقات خلق قهرمانمان باشد... . مجاهدین خلق ایران به
شکرانه این موهبت عظیم خدایی و خلقی، یعنی همان رمزهای
مکتبی و مردمی پیروزی و وحدت که امامخمینی به مردم و
جوانانش هدیه کرده است، خاضعانهترین تهنیتها را با
وجد و شور بیپایان انقلابی به «امام» و «مردم» تقدیم
میکند.
سازمان مجاهدین خلق ایران، بار دیگر به شکرانه این
موهبت، عهد دیرین یکتاپرستانه خود با خدا و خلق را
یادآوری نموده و همچنان همه تفنگها را بهسوی
امپریالیستهای خونآشام نشانه میرود...»
3ـ نشریه مجاهد شماره 102 (دوم دیماه 1359) (تأكيد زير
نوشتهها از من است).
4ـ به تاریخ اول بهمن، مندرج در «نشریه مجاهد» شماره
107، هفت بهمن 1359.
5ـ نشريه مجاهد شماره 107، هفت بهمن 1359 و نیز مجموعه
سرمقالههای نشریه مجاهد از انتشارات مجاهدین خلق.
6ـ «و سیعلمالذین ظلموا ای منقلب ینقلبون» (شعرا:
227) کلمه «منقلب» اسم مکان و یا مصدر میمی از
«انقلاب» است. انقلاب در زبان عربی به معنی بازگشت
است. معنای جمله این است که کسانیکه ستم کردهاند به
زودی خواهند فهمید که به چه بازگشتگاهی برمیگردند.
آن بازگشتگاه همان آتش (جهنم) است. این آیه قبل از
انقلاب در آخر اطلاعیههای سیاسی ـ نظامی مجاهدین
آورده میشد. یک نوع بدفهمی هم نسبت به آن وجود داشت
که «منقلب ینقلبون» به معنی واژگونی و زیرو زبرکردن
مستفاد میشد.
7ـ روزنامه کیهان، 12 اردیبهشت 1360.
8ـ نشريه مجاهد شماره 119، 17 اردیبهشت 1360.
9ـ گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، 9 تیر
1385.
سایت ایران قلم از انتشار
مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است
مسئولیت
مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد
|