_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

www.iran-ghalam.de

متن کامل مصاحبه آن سینگلتون با رادیو بی بی سی ـ بخش آسیا

 

10.04.2007

رادیو بی بی سی

 نوشتار و ترجمه از انجمن نجات – 4 آپريل 2007 / 15 فروردين 1386 )

 

مجری: صبح بخیر، ساعت 11 صبح است و برنامه ما بصورت زنده از استودیوی بی بی سی بخش آسیا پخش میشود و طی یکساعت آینده با شما خواهیم بود. آیا میدانستید که یک متخصص کامپیوتر چهل و چند ساله با سلاح کلاشنیکف آشنایی داشته و دارای یک بچه 6 ساله است؟ آن سینگلتون گذشته ای متفاوت با اغلب مردم دارد. او  به عراق رفته و با سازمان مجاهدین خلق به مدت 10 سال همراه بوده که تلاش میکردند دولت ایران را سرنگون نمایند. امروز من با او در خصوص تجاربی که داشته و درس هایی که گرفته است صحبت خواهم کرد. در این برنامه من از وی سؤال خواهم نمود که جزو یک گروه تروریستی بودن و در صحراها جنگیدن چه احساسی دارد و از ابتدا چگونه با این گروه آشنا شده است. امروز به سراغ اولین مهمان برنامه میرویم که داستان مهیجی دارد. آن سیگلتون در لیدز زندگی میکند و یک بچه 6 ساله دارد و او یک برنامه ریز کامپیوتر است. آنچه خواهیم شنید اینست که آن سینگلتون گذشته ای متفاوت با اغلب مردم داشته است. او جزو گروه ایرانی مجاهدین خلق بوده و در قرارگاه های آنان در صحراهای عراق تعلیم دیده است. گروهی که برای سرنگون کردن رژیم ایران در تهران آماده میشده است. بنابراین چه اتفاقی افتاد و چگونه آن سینگلتون از ابتدا با این گروه تروریستی آشنا شد که تصمیم به اشغال نظامی ایران داشت. او از این تجربه چه درس هایی گرفت. او حالا به من ملحق شده است.

 

مجری خطاب به آن سینگلتون: صبح بخیر،

سینگلتون: صبح بخیر روزینا،

مجری: ما از ابتدا شروع میکنیم. از اول چگونه با مجاهدین خلق آشنا شدی و برای کسانی که نمیدانند توضیح بده که مجاهدین خلق چه کسانی هستند.

سینگلتون: مجاهدین خلق یک گروه اپوزیسیون ایرانی هستند که در سال 1965 در مخالفت با رژیم شاه تأسیس شده است. بعد از انقلاب ایران در سال 1979، آنها تلاش کردند تا در قدرت در آن کشور سهمی داشته باشند. آنان سپس در تقابل با رژیم ايران قرار گرفتند که بعد از انقلاب در ایران شکل گرفته بود. آنها ایران را ترک کرده و نهایتا در عراق مستقر شدند. عراق همان جایی است که من تعلیم دیدم. از آن زمان آنها در اتحاد با رژیم صدام حسین در جنگ بر علیه جمهوری اسلامی شرکت نمودند. قصد آنها تبدیل نظام جمهوری اسلامی با نظام خودشان بود. آنها یک گروه نظامی چریکی هستند که از ابتدا نیز به همین شکل بوده اند. زمانی که من در دانشگاه بودم با این گروه آشنا شدم.

مجری: چه چیزی باعث میشود که یک خانم انگلیسی به چنین جریانی  بپیوندد؟

سینگلتون: دو دلیل دارد. اول اینکه آنزمان که در ایران انقلاب شد دنیا خیلی سیاسی بود. در ال سالوادور و شیلی و بسیاری نقاط دیگر درگیری های سیاسی بود. فعالیت های سیاسی بسیاری در جریان بود. صحنه سیاسی بریتانیا در حال تغییر بود. به عقیده من زمان مناسبی  برای هر کسی بود تا به جریانات سیاسی جهان علاقمند شود. دوم اینکه من دوستان ایرانی در دانشگاه داشتم. همچنین یک دوست پسر ایرانی داشتم که خیلی مذهبی بود و او به مجاهدین ملحق شد که یک گروه اسلامی بودند.

مجری: آیا تو به دین اسلام در آمدی؟

سینگلتون: من قبل از اینکه مجاهدین را بشناسم به دین اسلام در آمدم. من یک مسلمان خیلی مذهبی نبودم ولی تعالیم اسلام از نظر من قابل قبول بودند. بنابراین من به دین اسلام وارد شدم و علاقه داشتم بیشتر در خصوص این دین بدانم. من اعتقاد دارم که اعتقادات و علائق اسلامی توسط مجاهدین خلق ربوده شده اند چرا که آنها بیشتر به سیاست ایران علاقمند بودند تا اینکه بخواهند آگاهی های مذهبی افرادشان را بالا ببرند.

مجری: بنابراین آیا روند القای عقاید آنان بصورت تدریجی بود؟ یعنی آیا این کار بسرعت انجام شد یا به آرامی صورت پذیرفت؟

سینگلتون: داستان من به نوعی منحصر بفرد است زیرا من توسط این سازمان به شکل اولیه آن جذب شدم. در حقیقت باید بگویم که آنان دانشجویان ایرانی را عضو گیری میکردند و از روش هایی استفاده میکردند که در مورد من هم کارساز شد. البته از آنجا که بطور خاص مرا هدف عضوگیری خود قرار نداده بودند مدت زمانی بیش از حد معمول طول کشید تا جذب شدم. بعضا حتی سه یا چهار روز بیشتر طول نمیکشید تا نظر کسی را به خودشان جلب نمایند. من باید این نکته را هم حتما خاطرنشان کنم که این سازمان بصورت یک فرقه عمل مینماید. این گروه صرفا یک گروه نرمال سیاسی نبود.

مجری: بنابراین چه متدهایی را مورد استفاده قرار میدادند؟

سینگلتون: آنها با یک پیام کار خود را آغاز میکردند. آنها از اینجا شروع میکردند که رژیمی در ایران هست که ابتدایی ترین حقوق انسانی مردم را نقض میکند و مرتجع و سرکوبگر است و اعمال غیر انسانی تحت نام اسلام انجام میدهد. آنها با همین پیام به سراغ من آمدند. آنها سپس گفتند که اسلام مجاهدین، بر عکس اسلام حاکمیت، پیشرو و لیبرال و آزاد کننده مردم است. این پایه پیام آنها بود.

مجری: بنابراین تو هم شروع کردی مثل آنها فکر میکردی؟

سینگلتون: بله به همین شکل بود. من کاملا متوجه وقایع ایران شده بودم. یک انقلاب کامل در آنجا صورت گرفته بود. من کسانی را میشناختم که در این انقلاب درگیر بودند و خانواده هایشان در ایران بودند. برای من موضوع خیلی مهیج و در عین حال غیر اصیل بود. آنها مرا با همین افراد به طرف سازمان جذب کردند و نه با پیام خاصی که داشتند که من بر فرض نسبت به راهی که انتخاب کرده اند راضی باشم. آنها افراد خود را میفرستادند که تملق گویی کنند و مثلا میگفتند که تو از افراد معمولی خیلی بهتر میفهمی و تو حساسیت بیشتری نسبت به مسائل ما داری و تو قطعا یک فرد عادی نیستی و بنابراین تو باید مسئولیت بیشتری از آنچه که فکر میکنی به عهده بگیری. بنابراین آنها مرا برای تظاهرات به لندن و در مقابل سفارت ایران میفرستادند و تظاهرات وسیعی برپا میکردند. آنها مرا مستمرا به خانه های امن خود در لندن دعوت میکردند و کارهای متفاوت میدادند. دلیل آنها برای انجام این کارها این بود که آنها میخواستند فضایی بوجود بیاورند که بدلیل کار زیاد وکمبود خواب نتوانی سؤال بکنی. غذای کافی برای خوردن نمیدادند و همیشه فرد را در شرایط ناراحت و معذب نگاه میداشتند. سپس آنها شما را با اطلاعات خودشان بمباران میکردند. همه اینها اصیل نبود و از خارج تحمیل میشد و شما را در برابر خواسته های آنان تسلیم میکرد.

مجری: واکنش سایر اعضای داخل گروه چه بود؟ آیا آنها همه ایرانی بودند یا مثل خود تو غیر ایرانی هم زیاد بود که همزمان تحت این القائات قرار گرفته بودند؟

سینگلتون: زمانی که من در اوایل دهه 80 میلادی با این گروه آشنا شدم، البته آنها بیشتر دانشجویان و پناهندگان ایرانی را هدف قرار میدادند. لذا بیشتر افراد ایرانی بودند ولی افراد غیر ایرانی هم بودند که اغلب کسانی بودند که با یک ایرانی ازدواج کرده بودند. این افراد هم مثل بقیه تسلیم سازمان شده و درس و کار و زندگی خود را رها کرده و همه چیز خود را در راه سازمان وقف کرده بودند.

مجری: رابطه تو با دوست پسرت چگونه بود؟ اسمش علی بود. آیا درست است؟

سینگلتون: بله درست است.

مجری: چگونه بود؟ آیا حالا که با این گروه کار میکردی روابط بهتر و نزدیکتر بود؟

سینگلتون: در حقیقت او رنج زیادی تحمل کرد چون آنها میخواستند او را جذب کنند و وی مقاومت میکرد.

مجری: این خیلی جالب است. یعنی تو پیوستی و او نپیوست؟

سینگلتون:  دقیقا همینطور است و به همین دلیل ما از هم جدا شدیم. به اواخر دهه 80 میلادی رسیده بودیم و من آنقدر تحت القائات سازمان قرار گرفته بودم و به حدی تمامی زندگی ام را وقف سازمان کرده بودم که همه چیز را در زندگی با آنها قیاس میکردم و می سنجیدم. یک وجه سفید و سیاه در زندگی خود بوجود آورده بودم. در آن زمان واقعا اعتقاد داشتم که آنها به نوعی تنها امید ممکن برای تمامی جهان هستند. لذا من به دوست پسرم گفتم که من به لندن میروم و به آنها در ابعاد گسترده تری کمک میکنم. او مخالف بود و میگفت که میخواهد به زندگی اش بپردازد و نمیخواهد به این شکل زندگی کند. بنابراین من او را ترک کردم و به لندن رفتم و آنزمان بصورت تمام وقت در خدمت مجاهدین خلق در آمدم.

مجری: آیا او هیچوقت به تو گفت که شستشوی مغزی شده ای یا آیا هیچوقت خودت برای لحظه ای فکر نکردی که ممکن است شستشوی مغزی شده باشی؟

سینگلتون: نه، من چنین فکری نکردم و هیجکس چنین فکری نمیکند چون کار سازمان طوری است که شما باور میکنید که هرآنچه را که دارید انجام میدهید با اراده آزاد خودتان است و شما از کاری که میکنید کاملا خرسند هستید. در حقیقت آنچه که مرا به عنوان یک عضو تمام وقت رنج میداد این بود کمبود خواب و ناراحتی های عاطفی و تضییقات روانی بود و البته من راضی بودم و احساس میکردم که خودم این زندگی را انتخاب کرده ام.

مجری: دوستان و خانواده ات در این خصوص چه فکر میکردند؟

سینگلتون: آنها ایده چندانی نسبت به سازمان نداشتند. البته آنها میدیدند که افرادی که من با آنها معاشرت دارم خیلی مهربان و صادق و فداکار و افراد تحصیل کرده هستند. یک چیز را آنها نمیفهمیدند و آن این بود که چگونه یک زن سفید پوست انگلیسی طبقه متوسط میتواند اساسا درگیر مسئله ایران شده باشد. آنها نمیتوانستند میزان توجه مرا به مسئله درک کنند. والدین من به من میگفتند که اگر میخواهی توجه خود را به مسئله حقوق بشر نشان دهی چرا مثلا به عفو بین الملل کمک نمیکنی؟ اما من تماما در خصوص این گروه از خود بیخود شده بودم و در اواخر دهه 80 میلادی به نقطه ای رسیده بودم که صادقانه و خالصانه اعتقاد داشتم که والدین من چیزی نمی فهمند و من پاسخ به تمامی سؤالات را دارم.

مجری: تو اشاره کردی که آنها تو را با ایده های خود در خصوص تبیین جهان همراه کردند. جهان بینی آنها بطور کلی چه بود؟

سینگلتون: در سطح آنها خود را کاملا طرفدار غرب و طرفدار دموکراسی و فمینیست نشان میدهند. آنها یک رهبر زن معرفی کرده اند. آنان زنان را در نقش های رهبری کننده قرار داده اند. سازمانی که من به آن پیوستم در واقع وجه غربی آن بود. یعنی همان وجهی که به دنیا نشان داده میشود. اما در واقع آنها همیشه ضد امپریالیست بوده اند و البته آنها صرفا میخواهند رهبرشان رجوی را در تهران به قدرت بنشانند. سازمان در مناسبات درونی خود یک گروه توتالیتر است. هدف آنها صرفا سرنگون کردن رژیم ایران و برقراری جمهوری دموکراتیک اسلامی متعلق به خودشان است. کسی که در درون آنها بوده باشد به سختی میتواند باور کند که آنها خواهان دموکراسی باشند چون در درون خود بشدت غیر دموکراتیک عمل میکنند. آنها به شدت افراد را مورد استثمار قرار میدهند.

مجری: تو آنها را به عنوان یک فرقه معرفی میکنی که روشهایی که بکار میگیرند درست مثل یک فرقه است. توضیح بده که این به چه صورت است. آیا تو عضو یک خانواده وسیع بودی؟

سینگلتون: دقیقا همینطور است و آنها خیلی مایل بودند که خود را بصورت یک خانواده بزرگ ببینند. شما یک فرقه را با پارامتر های متعددی میتوانید شناساسی کنید. فرقه دارای یک رهبر خود انتصابی غیر قابل پیش بینی است که معمولا شخصیت کاریسماتیک دارد که در این حالت مسعود رجوی است. وقتی به سخنرانی های وی گوش میدهید او یک سخنران بسیار کاریسماتیک است که میتواند مخاطب را با خود ببرد و عواطف و احساسات افراد را برانگیزد. فرقه یک جامعه کاملا بسته و خودکامه در بطن خود بوجود می آورد. وقتی من با مجاهدین بودم اعتقاد داشتم که ما بالاتر از انسان های معمولی و پیشتاز تمدن و تکامل هستیم. ما اعتقاد داشتیم که ما به حد تکامل معنوی دست پیدا کرده ایم که بعد از تکامل فیزیکی آغاز میشود. یعنی معتقد بودیم که رهبری و سازمان ما را به سمت تکامل معنوی هدایت میکند. لذا آنها ما را از جامعه معمولی جدا کردند که شامل قطع رابطه با خانواده و دوستان و کلا دنیای خارج از فرقه بود.

مجری: این موضوع را خودت اشاره کردی ولی هنوز برای من معماست که چگونه یک زن انگلیسی طبقه متوسط به این شکل درگیر کار مجاهدین خلق بشود و اشاره کردی که سعی کردند رابطه ترا با دوستان و خانواده قطع کنند. زندگی خودت در آن زمان به چه شکل بود؟ آیا حفره ای داشتی که میخواستی پر کنی؟ چه چیزی در ابتدا ترا مجذوب آنان کرد؟

سینگلتون: از نظر شخصی من آنان را بسیار مهربان و با محبت در خصوص خودم و فوق العاده در تفاهم یافتم.

مجری: آیا در زندگی خود با چنین مواردی برخورد نکرده بودی؟

سینگلتون: برای بسیاری از افراد زندگی همراه با قدری مبارزه است. شما دوستانی دارید که با آنها ارتباط دارید و بعضا در خصوص شما قضاوت میکنند. زندگی یک راه سر راست و مستقیم نیست. آنچه که این سازمان انجام داد ارائه یک فضای دوستانه و محبت آمیز بود. این افراد در ظاهر بسیار مهربان و غم خوار دیگران و با احساس بودند. آنها بیش از آنچه که بشود باور کرد خوب بودند. البته اینها واقعیت نداشت و تماما جهت اغفال افراد بود. آنها از این روش های اغفال کننده برای جذب افراد و حفظ آنها در گروه استفاده میکردند. فرقه ها تماما بر اساس فریب شکل میگیرند. آنها از روش  های فیزیکی نیز علاوه بر روش های روانی استفاده میکنند تا محیط شما را تحت کنترل در آورند.

مجری: پس تو هر چه عمیقتر در آنها فرو رفتی و هر چه بیشتر با کارشان درگیر شدی و نهایتا به یک قرارگاه تعلیمات تروریستی در بیابان های عراق رفتی. این قضیه چگونه بود؟

سینگلتون: بطور خلاصه میتوانم توضیح بدهم که من بعد از یک برنامه اعتصاب غذا بصورت تمام وقت به مجاهدین پیوستم که در سال 1990 برگذار کرده بودیم که بخشی از یک تظاهرات در اعتراض به وضعیت حقوق بشر در ایران بود. تحمل گرسنگی و کمبود خواب از اساسی ترین عوامل آماده کردن فرد برای جذب شدن در یک فرقه است که البته من هیچگونه اطلاعی در این خصوص نداشتم. بنابراین در روز سوم یا چهارم اعتصاب غذا من به نوعی در شرایط ناهوشیار بودم و در حالت روانی معمول نبودم به حدی که در لحظه هر چه داشتم را به معنی دقیق کلمه دادم. خانه ام، ماشینم، دوستانم، خانواده ام، و هرچه را جهت اینکه بصورت عضو تمام وقت گروه در بیایم دادم. به عنوان یک عضو تمام وقت گروه من در خانه آنها زندگی میکردم که اعتقاد داشتم داوطلبانه وارد شده ام ولی در واقع روی من کار روانی در این خصوص شده بود. از آن به بعد مأموریت های کاری مختلفی به من داده میشد. من چیزی حدود 12 تا 16 ساعت در شبانه روز کار میکردم. من حقوقی دریافت نمیکردم و نمیتوانستم انتخاب کنم که در کجا زندگی کنم و چه بپوشم و چه بخورم و تمامی شئون زندگی من توسط سازمان تحت کنترل در آمده بود. در طی مدتی که با آنها بودم حق هیچگونه انتخابی در خصوص مسائل زندگی خود نداشتم. من تماما و واقعا تحت کنترل کامل آنها قرار داشتم. من و تمامی کسانی که در اطراف من بودند بر این عقیده بودیم که ما همه اینها را با اعتقاد و تصمیم خود انتخاب کرده ایم. ما به حدی به اهداف سازمان اعتقاد و باور داشتیم که حاضر بودیم هر چیزی را برای رسیدن به آن قربانی کنیم.  بهرحال زمانی رسید که از من خواسته شد تا تعلیمات نظامی بگیرم. البته هدف اصلی این سازمان سرنگون کردن رژیم ایران با استفاده از سلاح بود. بنابراین من دلیلی نداشتم که نباید تعلیمات نظامی بگیرم. بنابراین من موافقت کردم و من همراه با یک گروه حدود 50 نفر به عراق رفتیم و ما به قرارگاه اشرف در شمال بغداد رفتیم. مردان و زنان از هم جدا شدند و ما شروع به گرفتن آموزش های نظامی کردیم.

مجری: این تعلیمات شامل چه چیزهایی بود؟

سینگلتون: در آن زمان تعلیمات نظامی پایه داده میشد که معمول در هر ارتشی بود که شامل نظام جمع، دفاع فردی، آموزش استفاده از سلاح کلاشنیکف یعنی مسلح کردن و باز کردن و شلیک کردن میشد. ما همچنین رانندگی خودروهای سنگین را آموزش گرفتیم که بهرحال آموزش های پایه ای بود که سازمان میداد. کار روانی که ما از آن بی اطلاع بودیم نیز بر روی ما انجام میشد. آنها رفتارهای ما را تحت نظر میگرفتند و میزان خودسپاری و تعهد و مسئولیت پذیری ما را امتحان میکردند که تا کجا حاضر خواهیم بود خود را تسلیم خواسته های تشکیلات بنمائیم. از گروهی که من در آن بودم 5 یا 6 زن و البته نمیدانم چه تعداد مرد برای آموزش های بالاتر انتخاب شدند. در چنین سازمان هایی آنها ممکن است ابتدا مثلا 100 نفر را تحت تعلیم قرار دهند ولی از آن صد نفر تعداد محدودی را به مرحله بعدی می برند. و مراحل بعدی همچنان ادامه دارد که انتهای آن البته اقدام به عملیات انتحاری است.

مجری: ما مجددا به این موضوع بر میگردیم. تو بالاخره توانستی از آن وضعیت خارج شوی و ما خواهیم فهمید که چگونه این کار انجام شد. تو توضیح دادی که در قرارگاه مجاهدین خلق در عراق درگیر چه کارهایی بودی و چگونه به آن مرحله رسیدی. برای من توضیح بده که یک روز قرارگاه چگونه بود؟

سینگلتون: ما یونیفرم نظامی داشتیم. صبح خیلی زود بلند میشدیم و صبحانه میخوردیم و شرایط بسیار منضبطی داشتیم. مأموریت های خاصی به ما محول میشد. یک روز برای تمرین نظام جمع میرفتیم. روز دیگر در کلاس تعلیمات تهاجم شرکت میکردیم. همچنین کلاس هایی داشتیم که در خصوص پایه های فعالیت های نظامی آموزش میگرفتیم. در طول تمامی تجربه ام با مجاهدین خلق، هر لحظه از زندگی ام توسط آنان برنامه ریزی میشد. الان که به آن فکر میکنم برایم باورش مشکل است که من و همه ما به آن شکل بطور کامل تحت کنترل آنان بودیم.

مجری: آیا تماشای ویدئوهای آموزشی و کمبود خواب و غذا همچنان ادامه داشت؟

سینگلتون: در درون مجاهدین خلق یک روش بمباران القائات سازمانی بر روی افراد وجود دارد که بصورت نمایش فیلم و نشست های روزانه بود. بطور مثال هر شب موقع شام فیلم پخش میشد. شما اجازه نداشتید چیزی بخوانید و یا گوش بدهید و یا ببینید که از طرف خود سازمان تأمین نشده بود. در این خصوص سانسور بسیار سختی در درون سازمان اعمال میشد. فیلم هایی که آنها نشان میدادند از نوع فیلم هایی بود که اعمال خشونت را ستایش میکرد. یک نمونه آن یک فیلم مربوط به اوایل دهه 80 میلادی در خصوص یک زن داوطلب عملیات انتحاری در داخل ایران بود که یکی از آیت الله ها را منفجر کرده بود. آنها فیلمی از این موضوع داشتند که فیلم دلخراشی بود و در واقع اجزای بدن انسان که بعد از انفجار به هر طرف پرتاب میشد را نشان میداد. اولین بار که این فیلم را دیدم جدا وحشت زده شده بودم. سعی میکردم نگاه نکنم و در آخر میگفتم کاش این فیلم را ندیده بودم. آنها این فیلم را بارها و بارها نشان دادند. آنچه که مهم است اینست که بعد از اینکه چندین بار آنرا نشان دادند افرادی که در اتاق بودند در هنگام نشان دادن صحنه انفجار از جای خود پریده و هورا میکشیدند و آن زن عملیات انتحاری را تشویق مینمودند. شما بالاخره به نقطه ای میرسیدید که باور میکردید که آن زن به وظیفه خود عمل کرده و متعهد به مسئولیت خود بوده و من هم باید مثل او باشم و من هم باید خصوصیات خوب او را کسب کنم.

مجری: آیا هرگز بررسی کردی که ممکن است روزی خودت هم یک مجری عملیات انتحاری باشی؟

سینگلتون: اگر بخواهم صادق باشم من هیچگونه تصمیمی نداشتم که خودم یا دیگران را بکشم. اما در هر صورت چیزی که نمیفهمیدم این بود که من کاملا توی دست آنها بودم. اگر در آن زمان بر فرض مسعود رجوی که رهبر مجاهدین بود اعلام میکرد که ما قرار است به ایران حمله کنیم من هم با آنها میرفتم. اگر چه تمایلی به این کار نداشتم ولی میدانستم که در اعماق وجودم اراده ای که در برابر این خواسته مقاومت کنم نداشتم. القائات روانی آنقدر قوی و همه جانبه و مستمر بود که هرگز اجازه فکر کردن و تمرکز نمودن بر سایر مسائل را نمیداد. همانطور که گفتم آنها فضایی را بوجود آورده بودند که هیچگونه ارتباط بیرونی وجود نداشت و اشاره کردم که حتی با خانواده خود رابطه نداشتم. من نامه ای از طرف مادرم دریافت کردم که برایشان خواندم که بدانند در آن چه نوشته شده است.

مجری: اگر بر خلاف نظر آنها عمل میکردی تنبیهات به چه صورت بود؟ مثلا اگر کاری میکردی که نباید میکردی.

سینگلتون: تنبیه خیلی ساده و در عین حال قوی بود. من به فشار گروهی اشاره کردم و این یکی از ابزارهای اصلی فرقه ها و سازمان هایی از این دست است. اگر کار غلطی انجام میدادم، مثلا من همیشه دوست داشتم که در خارج از شهر قدم بزنم. یک روز برای قدم زدن بیرون رفتم و به کسی نگفتم که کجا میروم که حدود یکساعت قدم زدن من طول کشید. به همین خاطر آنها روزها با من حرف نمیزدند و در آن زمان اصلا نمیدانستم که چه خطایی انجام داده ام اما روزها کسی با من صحبت نمیکرد و عملا من ایزوله شده بودم و این از نظر من تنبیه وحشتناکی بود. من آنها را به عنوان خانواده خود تلقی میکردم و به آنها اعتماد داشتم و عاشق آنها بودم و اعتقاد داشتم که آنها نیز مرا دوست دارند و خلاصه آنجا تمام دنیای من بود و آن نوع تنبیه برای من خیلی وحشتناک بود. البته آنها نسبت به من به عنوان یک زن انگلیسی خیلی منعطف بودند. در خصوص سایرین در سازمان خصوصا کسانی که از ابتدا در عراق بودند تنبیهات سخت تری در نظر گرفته میشد. تا حدی که وقتی آمریکایی ها عراق را در سال 2003 اشغال کردند و زندان ابوغریب یعنی زندان سیاسی عراق را گشودند تعدادی از اعضای مجاهدین خلق، حدود 50 نفر، در آن زندان بودند که ناراضیان سازمان بودند. بله تنبیه هایی بوده که افراد کشته شده اند یا توسط سازمان زندان شده اند. لیست بالا بلندی از عملکردهای وحشتناک سازمان در خصوص سوء رفتار با ناراضیان وجود دارد.

مجری: در خصوص خودت نقطه عطف چه زمانی بود که واقعا به این نتیجه رسیدی که کارت غلط است و دیگر نمیخواهی در بین آنها باشی و تصمیم گرفتی که به نزد دوستان و خانواده ات بگردی.

سینگلتون: موضوع به سادگی اتفاق نیفتاد. من به یکباره سازمان را کنار نگذاشتم. آنچه که اتفاق افتاد این بود که سازمان ابتدا ازدواج های اجباری را اعمال نمود که برای هر کس مشخص میشد که با چه کسی ازدواج کند و آنها به این مسئله به عنوان وظیفه نگاه میکردند. در سال 1990 سیاست خود را برعکس کردند و تصمیم گرفتند که طلاق های اجباری داشته باشند و از هر کس در تشکیلات خواسته شد تا طلاق بگیرد و لذا اگر شما مزدوج بودید انتظار این بود که از همسر خود جدا شوید. اگر هم ازدواج نکرده بودید از شما انتظار میرفت که بصورت روانی و عاطفی ذهنتان را پاک کنید و بر این باور باشید که هرگز ازدواج نخواهید کرد و بچه دار نخواهید شد. البته این به این خاطر بود که شما خود را صد در صد وقف رهبری نمائید. بنابراین هیچ چیز دیگری نبایستی توجه شما را جلب کرده و هیچگونه پیوند عاطفی مگر با رهبری نبایستی داشته باشید. یعنی شما در واقع صرفا با رهبری مجاهدین ازدواج کرده اید. شما خود را کاملا وقف کرده و از هرگونه رابطه جنسی و عاطفی محروم میکنید که غیر ممکن به نظر میرسد. من با این مسئله درگیر شدم. من زمانی که به آنها پیوستم هرگز تصور نمیکردم که قرار است اصلا ازدواج نکنم و بچه دار نشوم و من نمیتوانستم خود را تسلیم این خواسته بنمایم. من همچنان با این موضوع در درون خود درگیر بودم و البته فکر میکردم که اشکال در من است و من توان پذیرش این مسئله را ندارم. مدام خودم را مورد سؤال قرار میدادم که آیا این مسئله درست است یا غلط است. اما جرأت نداشتم مشروعیت خواسته آنها را به زیر علامت سؤال ببرم. نهایتا من جدا شدم و از سازمان خارج گردیدم زیرا فکر میکردم که ناتوان بودم و شکست خوردم و نتوانستم با آنها همراه شوم. آنها مرا وادار کرده بودند که باور کنم که آنها همیشه درست میگویند. آنها همین را میخواستند که من خود را در برابر آنها ناتوان ببینم. یعنی صرفا اگر من توان پذیرش خواسته آنها را داشتم میتوانستم یک مجاهد باقی بمانم. بهرحال من خارج شدم و تازه مدتی بعد از خارج شدن از سازمان بود که شروع کردم به بررسی بیشتر خواسته ای که از من داشتند. حتی بعد از آن سه سال طول کشید تا خودم را بطور کامل از آنها جدا کنم. حتی بعد از جدایی نیز آنها با همان شیوه های جذب به سراغ من می آمدند. همان روش هایی که در اوایل دهه 80 میلادی بکار میگرفتند یعنی ارائه چهره ای دوستانه. دادن احساس ناتوانی و قصور و احساس گناه و همچنین استفاده از فشار جمع و تمامی روش هایی که از ابتدا برای جذب و حفظ من بکار میگرفتند را همچنان ادامه میدادند تا مرا برگردانند. در سال 1996 من رابطه ام را بطور کامل با آنها قطع کردم و دیگر به هیچ وجه نمیتوانستم آنها را قبول کنم. و در آن نقطه بود که شروع به تحقیق در خصوص آنچه که بر من رفته بود کردم و فرقه را شناختم و شروع به دیدن این واقعیت کردم که آنچه که سازمان مجاهدین خلق انجام میداد درست مانند سایر فرقه هاست و سازمانهای دیگری هم هستند که به همان شکل عمل میکنند. من کاملا وحشت کرده بودم.

مجری: بسیار شگفت انگیز است که این خواسته که نباید ازدواج کرده و بچه دار شوی سوئیچی را در ذهن تو باز کرد که متوجه شوی که دیگر نمیتوانی به این شکل ادامه دهی. این اشتیاق و نیاز که میخواهی در آینده مادر شوی دقیقا همان چیزی بود که ترا در نهایت بیرون کشید. آیا موضوع به همین سادگی بود؟

سینگلتون: فکر نمیکنم به همین سادگی بوده باشد. البته بخش عمده همین بود. چرا یک سازمان فرقه ای باید شما را از حقوق پایه ای انسانی محروم نماید که ازدواج کردن و بچه دار شدن اساس آنست. چگونه آنها چنین درخواستی میتوانند داشته باشند. این صرفا یک خواسته ساده نبود. زمانی که من از آنها جدا شدم و به منشور جهانی حقوق بشر نگاه کردم که سند ملل متحد است، متوجه شدم  که من به عنوان یک عضو آن سازمان حتی یک نمونه از حقوق مطرح شده را نداشتم و من در شرایط برده داری مدرن قرار گرفته بودم. زمانی که من با آنها بودم هرگز آنان را مورد سؤال قرار ندادم که من هم حقی دارم. هرگز درخواست حقوق نکردم. هرگز خواهان چیزی نشدم و اساسا بدنبال ازدواج کردن و بچه دار شدن هم نبودم و تنها هدف من در زندگی قربانی کردن جان خودم برای این سازمان بود.

مجری: چقدر بازگشت به زندگی عادی بعد از پروسه ای که گذرانده بودی برایت ساده بود؟

سینگلتون: فوق العاده مشکل بود. این سخت ترین کاری بود که در عمرم انجام داده بودم. من مجبور بودم روابط انسانی را از نو یاد بگیرم. ممکن است عجیب به نظر برسد ولی شما به عنوان عضو سازمان مجاهدین خلق بر این باور هستید که از بقیه انسان های روی زمین برترید و این آن چیزی است که آنها میخواهند شما به آن باور داشته باشید. آنها ( مجاهدين خلق ) شما را به این نقطه که خواهان قربانی کردن خود باشید میرسانند. شما قبول میکنید که بدلیل بودن در سازمان بهتر از مردم عادی هستید و پائین آمدن از این موضع دشوار است. من به عنوان یک برنامه ریز کامپیوتر مجبور بودم در میان مردم کار کنم و آنها افراد معمولی بودند که باید رابطه برقرار کردن با آنها را از نو یاد میگرفتم.

مجری: آنها چه رفتاری بعد از جدا شدن تو داشتند؟ آیا آنها تو را خائن میدانستند؟ آیا در این خصوص اقدامی کردند؟

سینگلتون: آنها هنوز به من فحش میدهند و مرا لعنت میکنند و سعی میکنند به هر طریقی که میتوانند مرا بی اعتبار کنند و مرا به انواع موارد متهم می نمایند. اینها صرفا بخاطر اینست که من در مخالفت با آنها صحبت کرده ام.

مجری: زندگی روزمره ات چگونه است؟ آیا هنوز تحت تأثیرات مخرب تجارب گذشته هستی؟ مثلا آن نوار ویدئویی که میگفتی مجبور بودی تماشا کنی و موارد شبیه به این؟

سینگلتون: الان ده سال است که من بالاخره از سازمان جدا شده ام و باز گشت به شرایط نرمال برای من و همچنین شوهرم که او نیز عضو سابق سازمان است دشوار بوده است. ولی در واقع تولد پسرم مسائل را برای من تغییر داد و من متوجه شدم که او متعلق به نسل آینده است و من باید تجارب گذشته را پشت سر بگذارم و رو به آینده فکر کنم و او را به عنوان یک فرد با شخصیت بزرگ نمایم.

مجری: آیا فکر میکنی که جذب افراد اگر جوان تر باشند ساده تر است؟ و آیا زن یا مرد بودن فرد در جذب او تأثیر دارد؟ چون اشاره کردی که برخی زنان برای تعلیمات بعدی انتخاب شدند.

سینگلتون: مردم فکر میکنند که این اتفاق هرگز در خصوص آنها نخواهد افتاد. آنها فکر میکنند که کسانی به عضویت این سازمان ها در می آیند که به نوعی نارسایی های دارند یا کم فکر هستند و یا سواد درستی ندارند که چنین چیزهایی را باور میکنند. آنچه من یاد گرفته ام اینست که فرقه ها میتوانند تقریبا هر کسی را جذب نمایند. ممکن است این موضوع در خصوص شما اتفاق نیفتد. درست است که برخی افراد مثلا جوان تر ها در برابر اغوای فرقه ها آسیب پذیر تر هستند زیرا تجارب زندگی خیلی کمتری دارند و زیاد نمیدانند. وقتی شما جوان هستید تجربه ندارید و ممکن است غیر منطقی برخورد کنید. فرقه هایی مثل مجاهدین افرادی را هدف قرار میدهند که باهوش و تحصیلکرده هستند و دارای تخصص و مهارت هایی می باشند و به این وسیله در واقع به اعتبار سازمان می افزایند. الان تمرکز اصلی بر جذب زنان گذاشته شده است. این ممکن است عمومیت نداشته باشد ولی بسیاری از سازمان ها به این نتیجه رسیده اند که ارزش زنان برای سازمان آنان فوق العاده بیشتر است چرا که کنترل ذهنی آنان بسیار ساده تر است. از اینکه این حرف را خودم به عنوان یک زن میزنم متأسفم ولی به لحاظ عاطفی آنان برای کار روانی بسیار مستعدتر هستند. در حال حاضر تهدید در خصوص زنان خیلی بیشتر است.

مجری: آیا فکر میکنی که به عنوان یک جامعه چگونه میشود جلوی مسائلی مثل جذب شدن مسلمانان جوان به گروه های انتحاری را گرفت؟

سینگلتون: ما باید مرزی بین افکار و اعتقادات رادیکال با عملکرد و حرکات رادیکال قائل شویم. ما به مردم میگوییم که نباید افکار رادیکال داشته باشند ولی این مسئله با تروریزم متفاوت است. تروریزم یک وسیله و ابزار برای ایجاد تقابل در جامعه است. تروریزم منحصر به گروه های اسلامی نیست. در جوهره اش در واقع تروریزم هیچ ارتباطی با اسلام ندارد. این وسیله توسط برخی گروه های اسلامی مورد استفاده قرار گرفته است. تروریزم در ذات خود یک ابزار است که هدفش ایجاد جنگ در میان جامعه است. برای جوانان باید این جداسازی انجام شود. این آزمایشی برای کل جامعه خواهد بود. زمانی که یک سازمان به شما مراجعه کرده و به شما میگوید که پاسخ به همه مشکلات جهان را در اختیار دارد باید زنگ خطری در ذهن شما به صدا در آید که چگونه است که در طول تاریخ هیچ سازمانی تمامی پاسخ های مشکلات بشری را نداشته است. و اگر شما با کسانی برخورد کردید که تلاش میکردند تا شما را به نحوی از جامعه مجزا نگاه دارند یا شما را از خانواده و دوستان جدا کرده و سعی کنند شما را به محیطی که اجازه سؤال کردن و فکر کردن نداشته باشید ببرند شما باید قطعا به این مسئله فکر کنید که اینها ممکن است یک سازمان معمولی نباشند و لذا از آنها دوری نمائید.

مجری: برخی میگویند که تنها افراد ضعیف در این چنین سازمان هایی جذب میشوند. به این افراد چه میگویی؟

سینگلتون: من میگویم که اصلا اینطور تصور نکنید. وقتی من در سازمان مجاهدین خلق بودم افراد این سازمان از تحصیل کرده ترین افراد بودند. سازمان مجاهدین خلق باهوش ترین و تحصیل کرده ترین افراد جامعه را هدف قرار داده بود.  این افراد عمدتا به عنوان دانشجو به انگلستان آمده بودند و زیرک بوده و تحصیلات عالیه داشتند. تکنیک های عضوگیری در فرقه ها تقریبا روی هر فردی میتواند مؤثر باشد. و اگر روی کسی عمل نکند اتفاقا ممکن است فرد مشکل ذهنی داشته باشد. در برابر فرقه ها قدری احمق و بی خیال بودن میتواند فرد را مصون نگاه دارد. شما بوسیله ایده ای بزرگ جذب یک فرقه نمیشوید. شما بوسیله تکنیک های خاص جذب میشوید. و این چیزی است که مردم متوجه نمیشوند که متد ها کار میکنند. وقتی مثلا به یک گرد هم آیی میروید که در یک اتاق تاریک تشکیل شده و دارای فضای غیر طبیعی است و شعارهای خاصی داده میشود و سرودهای خاصی خوانده میشود در واقع این تکنیک ها هستند که شما را جذب میکنند و نه ایده های آنان. من نمیگویم که ایده هایی که عرضه میکنند مهم نیستند بلکه در درجه اول اهمیت قرار ندارند.   آنچه که مجاهدین به من گفتند مقداری دروغ بود ولی آنچه که مرا جذب کرد تکنیک های آنان بود.

مجری: صحبت با شما خیلی جالب بود. قبل از اینکه بروی باید از تو سؤال کنم که آیا موضع سیاسی هم در برابر وضعیت پیش آمده بین ایران و بریتانیا داری؟ به نظر تو دولت بریتانیا چگونه میتواند ملوانان خود را بازگرداند. اگر ایران یک تهدید باشد.

سینگلتون: من از موضع خودم فقط میگویم که مذاکره کنید، مذاکره کنید، مذاکره کنید. صرفا بروید و با یکدیگر مذاکره کنید. خواهش میکنم این کار را بکنید.

مجری: مذاکرات زیادی انجام شده است.

سینگلتون: همیشه این خطر وجود دارد که افراد بر سر مواضع خود پافشاری کنند و اصرار داشته باشند که تنها آنها درست میگویند. ولی آنچه لازم است دیپلماسی بیشتر و ارتباطات بیشتر است. کشورهای مختلف باید روابط بیشتری با یکدیگر داشته باشند.

مجری: آن سینگلتون بسیار برای اینکه امروز صبح به ما پیوستی تشکر میکنم. همانطور که اشاره کردم داستان بسیار شگفت انگیزی داشتی.

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد