_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

مصاحبه با خانم نسرین ابراهیمی عضو سابق ارتش آزادیبخش و مجاهدین خلق ـ بخش چهارم

 

 

نیم نگاه، بیست و هشتم ژانویه 2013
http://www.nimnegah.org/farsi/?p=2998

 

لینک به قسمت اول
http://iran-interlink.org/fa/index.php?mod=view&id=14291

 

لینک به قسمت دوم
http://iran-interlink.org/fa/index.php?mod=view&id=14316

 

لینک به قسمت سوم
http://iran-interlink.org/fa/index.php?mod=view&id=14351

 

 

سایت نیم نگاه : دریکسالی که تحت بازجویی و در زندان بودید شکنجه شدید؟ بازجویان شما خانم فهمیه اروانی یا فروغ وسایرین که نام بردید طی مدت بازجویی چه رفتاری با شما داشتند؟

خانم نسرین ابراهیمی : درداخل زندان به لحاظ جسمی شکنجه نشدم ولی شکنجه روحی که شدم بسا بسا بدتر از شکنجه جسمی بود در طی۲۴ ساعت من کل ۲۴ ساعت دراسترسی وحشتناک بودم هر روز و هر لحظه به من وانمود می کردند کسی قرار است برای بازجویی بیاید و می دونستند که من می ترسم. برای همین و برای اینکه در وجودم استرسی وحشتناک یبندازند وانمود می کردند که در روزهای بعد بازجویی سختتر و سخت تر خواهد شد آنها هرچند هفته برای بازجویی می آمدند. در بازجوییها هم حرفی برای گفتن نبود. فقط به من می گفتند که کی هستی؟ اگر مزدور و نفوذی رژیم نیستی پس چرا در مقابل رهبری ایستادی؟ من هم فقط می گفتم که تو را خدا این بازی را تمامش کنید تا این جمله را می گفتم داد و بیداد می کردند. در بازجوییها فقط داد زدن بود و جیغ زدن بر سر من و معمولا یک ساعت تا ۲ ساعت ادامه داشت بعد هم مرا برمی گرداندند به داخل زندان.

نگرشی بر ماهیت واقعی فرقه مجاهدین

خب حقیقت این بود که مجاهدین می دانستند گناهی ندارم و فقط می خواستند مدتی آزارم بدهند به قول خودشان حالم را بگیرند که یاد بگیرم رجوی هر چقدر هم بگوید ازانتقاد استقبال می کند ولی حق انتقاد را نخواهم داشت و چند تا اعتراف اجباری را باید که حالا توضیحش را خواهم داد، بگیرند و حسابی بترسم. بعد هم من را برگردانند به داخل قرارگاه. کتکم نمی زدند ولی شکنجه روحی را به خوبی اجرا می کردند. از داد و بیداد کردن گرفته تا تهدید کردنم به انتقال به زندان استخبارات عراق و سپس حکم اعدام، یا شیوه های مختلفی برای شکنجه روحی من داشتند مثل غذا را دیر دادن و ندادن دارو و نداشتن دکتر، خب من در آن روزهای بازجویی و زندان به خاطر استرس و ترس مریض شدم آنها هیچ توجهی به بیماری م نداشتند و از دارو و دکتر محروم شده بودم. شبها صداههای مختلف در می آوردند تا از خواب هراسان بیدار شوم درب سلولم را نیمه های شب با صدای بلند باز می کردند تا من از خواب هراسان بیدار شوم و بترسم ، تا …..

سوئیس ـ خانم نسرین ابراهیمی عضو سابق ارتش آزادیبخش و مجاهدین خلق

تنها رسیدگی مجاهدین در زندان به من این بود که بعد از اینکه متوجه شدند به لحاظ روانی و روحی به حالت بدی افتادم تلویزیون برایم آوردند که فقط دروغهای سیمای آزادی را بشنوم که تلویزیون را هم بعد از مدتی بردند. من از آنها خواستم برایم کاغذ و قلم بدهند تا نقاشی کنم و این کار دومی بود که اینها برای من انجام دادند. نقاشی را شروع کردم اول از نقاشی کردن داخل سلولم و بعدش که کمی بهم لطف کرده بودند درب سلول دیگری را هم برایم باز گذاشته بودند که داخل آن سلول هم می توانستم، بروم. آن سلول پنجره ای کوچک ولی نزدیک سقف داشت ولی می شد از پنجره غروب آفتاب را دید. من طی یکسال زندانی که بودم حتی یک بار هم هواخوری نداشتم حتی یکبار. برای همین آفتاب را فقط زمانی که غروب می کرد، می دیدم. من در طی این یکسال زندان شاید بیشتر از ۱۰۰ بار غروب را نقاشی کردم یکبار پشت سیم خاردار، یکبار پشت پنجره، یکبار توی دست خودم غروب را احساسش می کردم و نقاشی می کردم هر بار یک جوری غروب را نقاشی می کردم و بعضا هم به طورخاص وقتی که از۶ ماه گذشت من هنوز زندان بودم ، دیگه امیدم را از دست دادم برای همین آزادی خودم را نقاشی می کردم که بهش امیدی نداشتم صورت دوستهایم را وقتی درمدرسه در ایران که بودم یادم می آمد و دلتنگشان می شدم و نقاشی می کردم آرزو می کردم نزد هم کلاسی هایم در ایران بودم و با هم درسمان را می خواندیم با هر تلخی و شیرینی که بود. ولی به جز این دو کار در یک سال زندان که بودم بازجوهای سازمان مجاهدین هیچوقت هیچ کاری برایم انجام ندادند. حتی به آنها التماس می کردم اجازه هواخوری بدهند و ۲ قدم پیاده روی بکنم در بیرون زندان، ولی دریغ می کردند برای همین پاهایم ورم کرده بود و درد می کرد.

زنی به نام فرشته هدایتی همانطور که گفتم ایشان خودش یکی از قربانیان این فرقه هستش بارها یواشکی به حال من گریه کرد و اشک ریخت ولی جرات نمی کرد باهام حرف بزند فقط با اشک ریختنش بهم نشان داد برایم ناراحت است. یا زن دیگری به نام شهلا احمدی که بعضی اوقات اونجا می آمد ایشان هم ناراحت وضعیت من بود و ناراحتی را در چشمانش می خواندم با چشمانش بارها به من گفت شرمنده است برای این همه زجر و بدبختی که می کشم و حق من هم نیست.

به هرحال بعد از مدت ۸ ماه که واقعا شرایط غیرقابل توصیفی بود به من گفته شد که باید دوباره برای بازجویی آماده بشوم از شدت استرس از شدت ترس که شاید این بار بخواهند بلایی سرم بیاورند تنها پناهم زیرتخت بود آنجا رفتم دستهایم را به زیر تخت قلاب کردم و گفتم که من از زیر تخت بیرون نمیایم چون احساس می کردم این بار دیگه شاید قصد دارند با توجه به تهدیداتی که می کردند بخواهند مرا اعدام کنند یا بعضا تهدید می کردند مرا برای شکنجه تحویل بازجوهای عراقی می دهند که پیش آنها به حرف بیایم. ولی وقتی به سلولم آمدند و مرا در آن وضع زیر تخت دیدند، گفتند کارم ندارند و اگر بیرون بیایم فقط یکسری سوال می پرسند تا اینکه با زبان نرم مرا از زیر تخت سلولم بیرون آوردند ولی همینکه به اتاق بازجویی رسیدم مهناز بزازی شروع کرد به فحش دادن و دشنام دادن و دوباره برخوردهای وحشیانه زنان رجوی شروع شد .

از آنجا که من درخواست هواخوری کرده بودم مهناز بزازی به شدت با درخواست من مخالفت کرد این را یک بهانه برای فحش و ناسزاگویی به من کرد و داد می زد که به جای هوا می بریمت کوفت خوری! خب واقعا دردناک بود بعضا به خودم می گفتم مگر این زنی که اینچنین با من وحشیانه برخورد می کند خودش بچه ندارد؟ آیا دلش می خواهد کسی با بچه خودش هم اینچنین بکند؟ بعدا متوجه شدم ایشان یک دختر اتفاقا هم سن من در اروپا دارد.

به هر حال وضعیت وحشتناک و دردناک ادامه داشت و بازجوهای سازمان هم نمی گفتند چه مشکلی با من دارند فقط فحش می دادند که تو درمقابل رجوی ایستاده بودی ، مزدوری و از این حرفها.

من روزهایی که زندان بودم روز به روز شمارش می کردم دقیقا یکسال کامل که شد احساس کردم اطرافم یکسری چیزها درحال عوض شدن هستش. مثلا اطرافم خالی شد و دیگه کسی نبود درب اصلی نیمه باز شد و چند ساعت بعدش دیدم فروغ پاکدل که همیشه با فحش و ناسزا من را صدا می کرد این بار با صدای بلندی اسمم را صدا کرد و شروع به حرفهایی کرد که یکباره دیگه مثل زمان دستگیری و زندانم دچار شک شدم اسمم را صدا می کرد که نسرین عزیزم کجایی! بدو بیا خواهر مهری باهات کار داره! خیلی دوستانه و انگار نه انگار من یکسال زندان بودم و تحت شکنجه های روحی. انگار نه انگار زیر سن قانونی و بدون هیچ گناهی زندانی شده بودم و …

من با تعجب پرسیدم که چی شده؟ دستم را دوستانه گرفت و گفت بیا بریم، پیش مهری حاجی نژاد رفتیم که او ابتدا با من روبوسی کرد زنی که تا روز قبلش تمام فحشهای عالم را به من داده بود بدون هیچ دلیلی حالا با من روبوسی می کرد! به من گفت نسرین برگرد قرارگاه ( اشرف ) یک اشتباهی شده بود و تو هم باید بفهممی که ما اینجا برای مبارزه آمدیم و مبارزه بالا و پایین دارد برای همین نباید از سازمان طلبکار بشوی به سازمان حق بده و حالا برگرد قرارگاه .

از آنجا که رنگ چهره ام مثل گچ بود و معلوم بود که زندانی بودم مهری به من گفت یک ماه پیش بچه های پذیرش و یا همان جدید الورودها بمان و با آنها باش بعد به قرارگاه اشرف برگرد که کمی فضا و قیافه ات عوض شود اتفاقا یکی از بچه های پذیرش همین مرجان ملک ( معصومه صید آبادی ) بود مرجان از حال و احوال من متوجه شد که زندان بودم او خیلی باهوش بود برای همین من هرچه گفتم که زندان نبودم قبول نکرد و فهمید من زندانی بودم اما از کلمه زندانی استفاده نکرد و گفت مثل اینکه تنبیه شدی .

 

 

به هر حال من مقاومت کردم و گفتم من روزی به سازمان اعتماد کردم از درسم و خانه و زندگیم دل کندم و فکر کردم شما تبلیغهایی که می کنید راست می گویید حالا فهمیدم شما دروغ می گویید پس لطفا بگذارید من از اشرف بروم من به قرارگاه بر نمی گردم مهری حاجی نژاد گفت: ما کسی را به خارج نمی فرستیم من گفتم: باشه شما من را لب مرز بگذارید از جایی که آمدم بر می گردم و ترسی هم ندارم. مهری ابتدا شروع کرد با مهربانی حرف زدن و حالا به خیال خود می خواست با یک لبخند آن همه رنجی که من کشیدم را فراموش کنم ولی وقتی که دید من جدی هستم و قصد خروج از سازمان را دارم چهره ی حقیقی خودش را نشان داد و گفت: باشه پس ۲ سال دیگه می بایست در زندان بگذرونی تا اطلاعاتت بسوزد طبق قانون سازمان و بعد هم تحویل عراقیها می شوی به مدت ۱۰ سال زندان ابوغریب می روی بعد صدام تو را همراه اسرای جنگی با ایران مبادله می کند.

خب این دردناکترین چیزی بود که می توانستم بشنوم. واقعا چه راهی داشتم جز اینکه در اشرف بمانم؟ این همان دردهایی است که ما تا بن و استخون از رجوی کشیدیم. دیگه حرفی برای گفتن نمانده بود به اجبار پذیرفتم دراشرف بمانم. بعد هم به من گفتند یکسری برگه ها هست باید امضا کنم. مضمون برگه اول این بود: من پناهنده به سازمان مجاهدین هستم!!! من گفتم چرا باید دروغ بگویم به چه دلیل؟ گفتند: اگر ریگی در کفش نداری بنویس و امضا کن. من هم نوشتم و راهی نبود و امضا کردم بعد هم به من گفتند: باید بنویسی نفوذی بودم که گفتم اگر همین الان من را بکشید این یکی را دیگه خیلی زور هست این کار را نخواهم کرد. ساعتها با من جر و بحث کردند ولی من ننوشتم و گفتم دیگه ولم کنید.

در اینجا من توضیحی بدهم که این برگه های اعتراف اجباری برای چی بود داستان این بود کلا مجاهدین از آنجا که به خودشان شک داشتند و می دانستند اغلب کسانی که وارد سازمان می شوند بعد از پی بردن به دروغ های سازمان چند ماه بعد می خواهند از سازمان خارج شوند به همین دلیل به سرعت برای آدمها پرونده درست میکردند و اعترافات اجباری می گرفتند بعد هم فرد را می ترساندند که اگر تو از اشرف بروی ما می گوییم تو مزدور بودی و این هم مدارکش و خب از طرف دیگه سود دیگه هم برای سازمان داشت وقتی کسی شروع به افشاگری علیه سازمان می کرد سازمان از این مدارک علیه آن شخص استفاده می کرد و می گفت که این هم اعترافات خود آن شخص.

به هر حال بعد از اعترافات اجباری و بعد از گذراندن چند هفته کنار بچه هایی که در اروپا فریب خورده و به اشرف آورده شده بودند به قرارگاه برگشتم. ولی دیگه این نسرین نبود که به قرارگاه برگشت یک جسم بدون روح بود. دیگه نه حرف می زدم و نه از انتقاد خبری بود و نه دیگه در مقابل جنایات رجوی می توانستم حرفی بزنم . فقط گوش می دادم و سکوت می کردم. همان چیزی که رجوی می خواست با زندانی کردن من بدست بیاورد. بعد هم به من گفتند درمورد زندانی شدنم حق ندارم با کسی صحبت کنم و باید بگویم بغداد بودم.

بعد از مدتی نشستی با رجوی داشتیم تنها تعداد خیلی کمی از زنان بودند نشست رجوی در مقریکی از زنان دراشرف برگزار شد. رجوی گفت: ما بچه نداریم بچه نزد پدر و مادرش درایران است کسی که پا شده و آمده به اشرف یعنی رزمنده است و نه بچه . پس سن و سال مهم نیست.

چون من در یک نامه به رجوی نوشتم که درشگفتم که شما حتی نگذاشتید من ۱۸ ساله بشوم و مرا زندانی کردید آنوقت چگونه از جوانان زندانی زیرسن قانونی در ایران حرف می زنید خب رجوی که این را گفت بدون شک این را خطاب به من گفت چون در جمع آن زنان کسی نبود به جز من که زیر سن قانونی باشد خب من بعد از زندانم دچار شک شدم چگونه ممکن است شماهایی که ادعا می کردید جوانهای ایرانی در زندانهای جمهوری اسلامی هستند آنوقت خودتان وقیحانه به این عمل دست می زنید آن هم بدون هیچ قاضی و وکیلی و … در حقیقت یک محاکمه سرخود و صحرایی ، بدون هیچ گناهی . .

بعد از مدتی متوجه شدم تنها من نبودم که زندانی شدم کلا هرکسی بخواهد مقابل رجوی بایستد از جنایات رجوی انتقاد کند و از تبلیغات دروغینش صحبت کند رجوی شوخی ندارد تازه زندان برایش مینیمم است. بعد از چند ماه که از زندانی شدنم می گذشت یکی از زنان دراشرف که خود قربانی همین فرقه است به من گفت: نسرین، نمی دانم بگویم بچه بازی در نیار یا بگویم که ادای آدمهای روشنفکر را در نیار اما با مجاهدین در نیفت. سعی کن عاقل باشی چون سرت را زیر آب خواهند کرد و این زندانت فقط یک هشدار کوچک بوده بار دوم سرت را زیر آب می کنند. سعی کن عاقل باشی و حرفم را بفهمی. از آن وقت به بعد متوجه شدم درمافیای رجوی، سربه نیست کردن کاری است بسیار بسیار ساده و همه چیز ارزش دارد الا جان آدمی .

بعد ها در یک نشستی وقتی رو در روی رجوی قرار گرفتم خیلی آروم از ایشان پرسدیم من به چه دلیل زندان رفتم رجوی خودش را به آن راه زد و از شهرزاد صدر پرسید نسرین در مورد چی صحبت می کند و به روی خودش نیاورد. من هم به رجوی گفتم سازمان هرچی بود در ذهن من ریخت و دیگه تمام شد.

به یاد دارم مریم رجوی وقتی که در پاریس به خاطر پولشویی و هدایت و رهبری کارهای تروریستی دستگیر و زندانی شد گفت: انتظار داشت که در زندانهای رژیم باشد نه در زندانهای کشوری مثل فرانسه که مهد آزادی است. پس باید به خانم رجوی گفت: خانم رجوی ، من و امثال من هم در اشرف و در سازمان انتظار داشتیم در زندانهای جمهوری اسلامی باشیم و نه در زندانهای رجوی با اون همه ادعا و شعار و تبلیغ.

ادامه دارد …

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مصاحبه با خانم نسرین ابراهیمی عضو سابق ارتش آزادیبخش و مجاهدین خلق ـ بخش سوم

 

 

نیم نگاه، بیست و چهارم ژانویه 2013
http://www.nimnegah.org/farsi/?p=2906

 

 

لینک به قسمت اول
http://iran-interlink.org/fa/index.php?mod=view&id=14291

 

لینک به قسمت دوم
http://iran-interlink.org/fa/index.php?mod=view&id=14316

 

سایت نیم نگاه : شما اشاره کردید که به مدت یک سال درزندان اشرف بودید، یکسال زندانی بودن مدت زیادی است، لطفا ماجرای زندانی شدنتان را توضیح دهید، در صورت امکان درباره نحوه برخورد و تکنیکها و شیوه های بازجویی مجاهدین نقطه نظرتان را بفرمایید؟

خانم نسرین ابراهیمی : بله یکسال زمان کمی نیست آن هم برای یک جوانی که هنوز ۱۸ سالش نشده بود و در واقع زیرسن بود، خب سن ۱۵-۱۶ سالگی سن درس و مدرسه و بازی هست و واقعا این سن ظرفیتی برای زندانی شدن و شکنجه و آزار و اذیت نداره .

هرموقع کسی از من درمورد داستان زندانم دراشرف می پرسد، ناخودآگاه یاد حرفهای مجاهدین می افتم که روزهای اولی که هنوز درپایگاه بغداد بودم و به اشرف نرفته بودم چگونه برای ایجاد انگیزه و سوءاستفاده از احساسات من، برایم داستانها تعریف می کردند ازاوایل انقلاب که میلیشیاهای مجاهدین که زیر سن ۱۸ سال بودند و حتی به من اشاره می کردند که مثل من جوان بودند و هم سن و سالهای من بودند، در زندانهای جمهوری اسلامی بودند و تحت شکنجه و … بودند، نه تنها من بلکه، مجاهدین خیلی از جوانهای ایرانی درخارج از کشور را با این تبلیغات تحریک می کردند، گول می زدند و به اشرف می آوردند و می گفتند که باید با تمام وجود مبارزه کرد سختیها را به جون خرید، تحمل کرد هرشرایط سختی را و … به خاطر اون میلیشیاهایی که زیر سن ۱۸ سال در زندانهای جمهوری اسلامی بودند !!! و جالب اینجاست که رجوی از میلیشیاهای خونین بال حرف می زند و شعار می دهد و تبلیغ می کند، از طرف دیگر خودش جوانهای این مملکت را همه جوره پرپر کرد، به زندان فرستاد، شکنجه کرد، حکم اعدام برایشان صادر کرد بدون حتی یک وکیل و …. و از زیر سن قانونی بودنش هم نگذشت و هیچ رحمی نکرد، تازه بگذریم ایشان ( رجوی ) که هنوز به قدرت نرسیده این چنین می کند چه برسد به روزی که ایشان ذره ای از قدرت به دستش بیفتد! درثانی رجوی جوانانی را پرپر کرد و به زندان فرستاد و شکنجه کرد و اعدام کرد و .. که با پای خود به این سازمان رفته بودند و براساس تبلیغات دروغین مجاهدین به آنها اعتماد کرده بودند و حاضر بودند که هر کاری حتی جانشان را هم در این راه فدیه کنند، تازه رجوی با افراد خود اینگونه کرد دیگه شما فکرش را بکنید که اگر ایشان ذره ای قدرت درایران اگر داشت و کسی هم ذره ای باهاش مخالفت می کرد، آنوقت چه ها می کرد .


نسرین 222

 

خب من یک جوانی بودم که قبلش هم به شما گفتم یکی از دلایلی که باعث شد تصمیم بگیرم و بروم به سمت مجاهدین، فشارهای خانه و مدرسه و جامعه بود. به طبع وقتی که مجاهدین تبلیغ آزادی و دمکراسی و برابری می کنند و من هم با سن و سال کم و تشخیص خیلی پایین و از طرفی هم این فشارها هم که گفتم، بود، خب واضح است که هر کسی می توانست گرفتار این تبلیغات بشود و من فکر می کردم که گنج به دست آورده ام و نباید از دست بدهم نگاه کنید من در سن ۱۴ سالگی با یک شور و ذوقی، پر از امید و آرزو، با اعتماد کامل و پر از انرژی و …. فکر کردم که دارم به سوی یک بهشت واقعی می روم البته بر اساس تبلیغات دروغین مجاهدین از تلویزیون شان و از خوشحالی حتی نفهمیدم که آن همه راه بین ایران و عراق را چگونه پای پیاده طی کردم، نفهمیدم که آن همه مسیر را چطوری بدون آب کافی تونستم طی کنم، و آن کفشهایی که به دلیل نامناسب بودن کفشها و مسیر طولانی تیکه پاره شده بودند ولی اینها برای من مسئله نبود چون فکر می کردم که این سختیها مهم نیست، مهم آن بهشت روبه روست که مجاهدین وعده دادند! و یا حتی زندان عراق که مدتی قبل از ورود به اشرف در زندانی در بغداد زندانی بودم با آن همه کتک کاری و اذیت و آزار برای اعتراف گیری و …. ذره ای خم به ابرو نیاوردم آنوقت شما تصور بکنید به محض اینکه وارد پایگاه مجاهدین می شوی، اولین صحبتی که می شنوی تذکری هست در مورد حجاب که بله موهایت بلند است و از زیر روسری دیده می شود و روسریت را بکش جلو! بعد از ۲ روز بودن در پایگاه و یک بازجویی از سوی ۱۵ نفر، می بایست برگه ای را امضا می کردم که در آن اگر ازعملیات فرار می کردم حکم من اعدام بود و باید می گفتم که این حق مجاهدین است که من را اعدام کنند!! بگذریم که خانم رجوی ادعای مخالفت با اعدام را می کنند و از آینده ای و قانونی بدون اعدام صحبت می کنند!! حال ایشان فراموش کردند که اولین شرط رفتن به اشرف این بود که باید حکم اعدام خودمان را توسط مجاهدین و رهبریش امضا می کردیم، چرا که شاید روزی نخواهیم علیه مردم خودمان عملیات یا همان آدم کشی بکنیم.

خب همین حکم اعدام برای من شک بزرگی بود به خودم گفتم پس این همه شعار چی بود؟ اینها هم که اعدام دارند، تازه از نوع وحشیانه و بی رحمش. از طرف دیگه با تذکری که روز اول برای طرز پوشش روسری ام دادند به من نشان دادند که در رابطه با آزادی پوشش، صد روی صد دروغ گفتند و اگر در مدرسه و در خانه کسی به من تذکری برای کوتاه بودن مانتوی من داده بود در مجاهدین از نوک موهای من تا نوک انگشتان پای من را کار داشتند و می بایست می پوشاندم .

پله بعدی هم طلاق اجباری بود، بعد هم ریلهای مغزشویی و …. ، که خود داستانهایی طولانی دارد و من اینجا خیلی توضیح نمی دهم و سعی می کنم که فقط سوال شما را جواب بدهم ،

در یک سال اول که در اشرف بودم ، خب وقتی که دیدم همه چیز سرابی بیش نیست و دروغ بزرگی بیش نیست و دیدم از چاله به چاه افتاده ام بدون اینکه فکر کنم به اینکه ممکن است که سربه نیست بشوم شروع کردم به انتقاد سراین مسائل و خیلی رک بهشون گفتم که من احساس می کنم در زندان هستم و شما تبایغاتتان فرق دارد با ماهیت واقعی تان! خب من یک جوان ۱۴ ساله بودم همانطوری که گفتم درمورد اینها مطالعه ای هم نداشتم و نمی دانستم که اینها یک سازمان مافیایی هستند و درافتادن با اینها خطرناک است و بحث جانم و زندگیم در میان خواهد بود برای همین شروع کردم به درگیر شدن با اینها و مورد سوال قرار دادن آنها که پس اگر از آزادی پوشش صحبت می کنید پس چرا در اشرف و در داخل مناسبات خودتان اجباری است؟ پس چرا حکم اعدام دارید آن هم برای کسی که خودش با پای خودش آمده و شما را باور کرده و اعتماد کرده و حاضر بود جانش را هم بدهد؟ یا چرا طلاق اجباری و چرا زور؟ چرا فشار؟ چرا دروغ و دغل و نامردی و …. ؟ خب من نمی دانستم که اینها زندان دارند و نمی دانستم که انتقاد کردن ممنوع است و کار دستم می دهد. با همه چیزهایی که از اینها در یک سال اول دیدم ولی باز زندان را باور نمی کردم! فکر نمی کردم که به خاطر این انتقادها مورد خشم و غضب شخص رجوی قرار بگیرم .

خب این چیزی بود که مجاهدین خیلی بهشان برمی خورد مجاهدین عاشق تعریف و تمجید بودند و متنقر از انتقاد و وقتی بهشان انتقاد می کردی خون توی چشمشان جمع می شد کینه وحشتناکی به دل می گرفتند ولی وقتی از آنها تعریف می کردی کلی تحویل می گرفتند و مهربانانه رفتار می کردند خیلی از بچه ها که این را متوجه شده بودند با آنها در نمی افتادند سعی می کردند با تعریف و تمجید خودشان را از غضب و خشم وحشیانه رجوی در امان نگه دارند .

بعد از این انتفادهایی که من داشتم و می گفتم متوجه شدم که مورد تحقیر قرار می گیرم و برخوردها با من متفاوت شده بود مثلا در یک نشستی که به قول معروف اجرایی بود یعنی در مورد مدل چیدن صندلیهای سالن عمومی مثلا صحبت بود من می خواستم نظرم را بدهم که زنی به نام معصومه پیرهادی با حالتی تحقیرآمیز و خرد کننده جلوی بقیه به من گفت که تو بگیر بشین سرجات، نظرت را نگهدار برای بعد! خب جلوی اون همه آدم می خواست تحقیرم کند. یا وقتی که در جاهای مختلف با مسئولین روبه رو می شدم راهشان را کج می کردند و یک جوری این را به من نشون می دادند که من را زجر بدهند یا سلام می کردم جواب نمی دادند حرف که می زدم به من نگاه نمی کردند و گوش نمی دادند و رویشان را بر می گردوندند در حقیقت می خواستند تنها بمانم و تنها باشم و کاری کرده بودند که بچه های کنار دست خودم هم از من فاصله می گرفتند به آنها نشان داده بودند که می بایست با من این برخورد بشود چون من ضد انقلاب ایدئولوژیک هستم. و یا مثلا درنشستهای ضد انسانی مغزشویی به من می گفتند که از خودم انتقاد کنم تا راهی باز کنم برای فحش دادن بقیه به خودم، اون موقع هنوز گزارش نویسی راه نیافته بود وفقط انتقاد از خود بود.

( گزارش نویسی در مجاهدین به این معنا بود که فرد می بایست طی روز هر کاری که انجام داده بود وبا ارزشهای بی ارزش رجوی تضاد داشت، می بایست اینها را می نوشت و بعد در یک جمعی می خواند بعد از خود انتقاد می کرد و بقیه هم می بایست به او فحش می دادند که چرا فلان کار را انجام داده که با ارزشهای رجوی در تضاد بوده است )

حالا اون اویل به جای نوشتن و خواندن، فقط باید حفظی می گفتیم که معمولا هم دروغ می گفتیم چون ارزشهای رجوی که ارزش نبودند که حالا کارما خلاف بوده باشد و در حقیقت ارزشهای القایی و تبلیغی رجوی بود که اشتباه بود و ارزش واقعی و انسانی نبود. ولی اجبارا باید یکسری دروغ می بافتیم و می گفتیم و فحشها را می شنیدیم و اگر هم نمی گفتیم و می گفتیم که ما طی روز اشتباهی نکردیم این دیگه خیلی بدتر بود و بیشتر فحش می خوردی، اجبار بود و می بایست فرد به خودش بد و بیراه می گفت. ولی به هر حال به من گفته می شد که می بایست در این نشستها از خودم انتقاد کنم و توی اون سن و سال هم که داشتم چهار ستون بدنم از اون همه فحش و بد و بیراه می لرزید و مسئول نشست بقیه را تحریک می کرد که علیه من شورش کنند و فحش بدهند و من هم نمی فهمیدم که چرا این کارها را با من می کنند. با همه ترسم و با همه فشاری که بود ولی نمی توانستم دروغهایشان را قبول کنم و باز می گفتم که چرا همه چی تو اشرف در مناسبات مجاهدین دروغ هستش؟

بعد از یکسالی که در اشرف بودم یک روز در قرارگاه پارسیان ( برای نشست رجوی به قرارگاه پارسیان رفته بودیم) من را صدا کردند و گفتند معصومه پیرهادی با من کار دارد و می بایست اتاق کار ایشان بروم. در حال رفتن به اتاق معصومه پیر هادی احساس خیلی بدی بهم دست داده بود.

وقتی داخل اتاق شدم معصومه به من گفت: بتمرگ و به من بگو که تو کی هستی؟!!!! در لحظه دچار تردید و استرس شدم بدون اینکه جوابش را بدهم احساس کردم که سنگینی اتاق روی سرم را احساس می کنم. بعد از چند دقیقه پرسیدم که مشکل چیه مگه؟ نگذاشت حرفم تمام بشود (معصومه) گفت خفه شو مزدور!! باز هنوز باورم نمی شد فکر می کردم که خواب هستم.

(معصومه پیر هادی) به من گفت که حالا به حرفت میاریم!! زنی به نام فرشته هدایتی که البته خود ایشان از قربانیان این فرقه هستند ایشان من را هدایت کرد به سمت یک اتوبوس بزرگ و گفت نسرین سوار شو. من گفتم آخه چرا؟ مگه چی شده؟ معصومه گفت که خفه شو و فقط سوار شو! من با ترس و اضطراب سوار شدم ولی تمام وقت دراتوبوسی که همه پرده هایش را کشیده بودند و ۲ نفر هم برایم محافظ گذاشته بودند گریه می کردم! و حالا تازه به خودم آمدم که اینها بیخودی رابطه هایشان را با من تغییر ندادند. تحمل انتقادهای من را نداشتند و حالا می خواهند جبران کنند! تازه فهمیدم که اینها خطرناک تر از آنی هستند که من فکر می کردم. تازه فهمیدم که اشتباه کردم و اینجا انتقاد معنا ندارد و جز تباه کردن زندگی خودت راه به جایی نمی برد! دردستگاه مجاهدین شخصی اگر به سازمان انتقاد می کرد دشمن شماره یک مجاهدین شناخته می شد.

وقتی که به قرارگاه اشرف رسیدیم یعنی وقتی که به دم درب زندان اشرف رسیدیم تازه فهمیدم که وای مجاهدین زندان دارند! من را پیاده کردند و هل دادند توی راهرویی که چند تا اتاق داشت بعد هم هلم دادند توی یکی از اتاقها! از ترس احساس می کردم که نفسم گرفته و نمی توانم نفس بکشم. باز هم باورش سخت بود که اینها با این همه شعار و تبلیغات و … و حالا زندان دارند! درلحظه یاد اولین روزی افتادم که در پایگاه مجاهدین بغداد بودم و مجاهدین به من گفته بودند که رژیم بچه های زیرسن قانونی را زندان می کند! عجبا!

بعد از یک هفته که نمی دانستم چرا و به چه جرمی مرا زندانی کردند زنی به نام فروغ پاکدل به سلولم آمد و گفت: بیا بیرون، در کنار زندان اتاق دیگه ای بود برای بازجویی! و من را آنجا برد زنی به نام مهناز بزازی آنجا بود و شروع کرد به بازجویی کردن از من، که تو کی هستی و برای چی داخل سازمان آمده ای! (به فرض اینکه بگوییم که ایران نیاز داشت که به درون مناسبات سازمان نفوذی بفرستد آیا وزارت اطلاعات ایران با آن همه تجربه و اون همه قدرت دختر جوانی در سن ۱۴ سالگی و نه اصلا ۱۸ سالگی به درون سازمان پیچیده ای مثل مجاهدین نفوذ می دهد؟) پس به راحتی می شود نتیجه گرفت که مجاهدین تحمل حتی انتقاد یک جوان ۱۴ – ۱۵ ساله را هم نداشتند و این را حتی یک تهدید علیه رجوی می دانستند. به همین دلیل می خواستند از نفرات زهرچشمی بگیرند و در نطفه نظر انتقادی را خفه کنند .

بازجوییها معمولا توسط اشخاصی مثل فهیمه اروانی ، مهناز بزازی ، فروغ پاکدل ، مهری حاجی نژاد صورت می گرفت. ولی کسان دیگر هم بودند از جمله بتول رجایی ، هاجر طهماسبی و ….

ادامه دارد …

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مصاحبه با خانم نسرین ابراهیمی عضو سابق ارتش آزادیبخش و مجاهدین خلق ـ بخش دوم

 

 

نیم نگاه، بیست و یکم ژانویه 2013
http://www.nimnegah.org/farsi/?p=2748

 

لینک به قسمت اول
http://iran-interlink.org/fa/index.php?mod=view&id=14291

 

سایت نیم نگاه : خانم ابراهیمی شما فرمودید از همان ایام نوجوانی وقتی هنوز سیزده یا چهارده سال داشتید از اینکه در تنگنا و محدودیت قرار بگیرید روح و ذهنتان آزرده می شد پس بنا به دلایلی که شرح دادید از خانه فرارکردید و وقتی به مجاهدین پیوستید متوجه شدید درشرایطی تراژیک قرار دارید و شعارهای مجاهدین مبنی بر آزادی زن و لزوم رعایت احترام و کرامت و شان انسانی او پوچ و بیهوده است و به اصطلاح مفت گران است و شما در مسیر و راه اشتباهی گام گذاشتید مسیر و راهی که با آرزوها و رویاهای شما به مثابه یک زن کاملا در تضاد و ناسازگار است حال پرسش بعدی این است که واقعا فضای حاکم بر مناسبات درون تشکیلاتی مجاهدین و شرایط و وضعیت خانم ها در قرارگاه اشرف چه تاثیری بر ذهن شما گذاشت؟ شما که از نزدیک با مجاهدین مواجه شدید؟ با شیوه تفکر و رفتارشان؟

خانم نسرین ابراهیمی : ببینید، زمانی که دراشرف بودم و این برخوردها را می دیدم صد روی صد مطمئن شدم که سازمان مجاهدین خلق خود ضد زن و ضد آزادی و دمکراسی و حقوق انسانهاست مگر می شود که یک سازمان به افراد خودش رحم نکند و ازهیچ گونه جنایتی درحق آنها کوتاهی نکند آنوقت مدعی آزادی و دمکراسی برای آینده کشور دیگری باشد؟

از جمله ستم و جنایت رجوی در حق زنان کشیدن بیگاری از آنها بود و از قیافه انداختن زنها و خارج کردن رحم زنان برای قطع کامل امید انها از آینده و زندگی .

نگاه کنید ما دراشرف مانند زندانیان و یا بهتر بگویم بیشتر شبیه به افرادی که مجبور به کار اجباری در اردوگاههای نازیها بودند می ماندیم این را از ته دلم به شما گفتم .

ما را ساعت ۵ و یا ۵:۳۰ با صدای وحشتناک سرودی بیدار می کردند بعد هم یکربع بعدش می رفتیم برای خوردن صبحانه و باز یکربع بعدش می بایست هرکسی کار جمعیش را انجام می داد منظور از کارجمعی رسیدگی به محلهای عمومی بود. بعد هم از ساعت ۶ تا ساعت ۱۳:۰۰ ظهرکار اجباری بود اون هم از نوع فرسوده کننده اش. کارهایی مثل: تمیز کردن خیابانها و کندن علفهای وحشتناک بیابانهای عراق، جابه جاییها جابه جایی محلی به محلی دیگر، این کار برای ایجاد کار بود که ما هر چند وقت یکبار یک محلی را کامل به محل دیگری می بردیم و بعد هم بعد از چند هفته همان را دوباره عوض می کردیم هم برای فرسایش بود خسته کردن و هم برای ایجاد مشغله که کسی وقت نداشته باشد به چیزی خارج از اشرف فکر کند. کارهای آشپزخانه که خیلی هم سخت بود و نیز سابیدن و تمیز کردن یکسری زرهی که مربوط به جنگ جهانی بودند و کل راهی که اینها می توانستند بروند وطی کنند از چند کیلومتر تجاوز نمی کرد ولی برای مشغول کردن ما و برای فرسایش جسمی ما خانم ها، ما را مجبور به کار با این زرهیها می کردند و ….

بعد هم ظهر ساعت ۱۳:۰۰ که ناهار بود اون هم غذایی به شدت وحشتناک که از غذای سربازهای عراقی بدتر بود در آن زمان که صدام بود و با یک عالمه روغن نباتی که صد بار استفاده شده بود و پر از کافور. البته این را بگویم زمانی که صدام سرنگون شد و آمریکاییها دراشرف مستقر شدند غذای ما کمی بهتر شد آن هم به خاطر اینکه به آمریکاییها نشان بدهند که همه چیزعالی است درمرکز زنان و بعد هم به خاطر اینکه افراد کمتر تحت فشار باشند با توجه به اینکه اگرکسی فرار می کرد می توانست به محل آمریکاییها خودش را معرفی کند و برود و دیگر مثل دوران صدام نبود که اگر کسی فرار می کرد گارد صدام بسیج می شدند و او را پیدا می کردند و تحویل رجوی می دادنند.

بعد ازناهار بعضا ۳۰ دقیقه وقت بود برای استراحت و بعد هم شروع کار ولی بعضا همان ۳۰ دقیقه هم نبود بعد هم دوباره کشیدن بیگاری تا شب و شام بود بعد از شام هم نشستهای عملیات جاری و غسل روزانه . نشستهای عملیات جاری و غسل در حقیقت یک دادگاههایی بود که درآن شخص باید فکر و ذهن خودش را روزانه در آن دادگاه بیان می کرد و بعد هم می بایست بقیه او را به وسیله فحش و ناسزاگویی تحقیر می کردند این همان سرکوب وحشیانه رجوی در اشرف بود که با آن همه بیگاری که می کشید ولی شب می بایست درنشست می گفتی که تو که این همه کار کردی ولی جایی خیلی خوب کار نکردی اگر هم این حرف را نمی زدی بدتر بود چون می گفتند که اگر تو مال رهبری یعنی رجوی هستی و خودت را متعلق به اون می دانی نباید بترسی و باید این را بگویی و بقیه هم بهشت فحش بدهند و این ارزش است! وغسل روزانه یعنی اینکه در طی روز هر کسی در مورد مرد یا زندگی عادی و بچه فکری به ذهنش زده را باید بیان می کرد. بعد هم خاموشی بود که عملا تا می خواستیم بخوابیم ساعت ۱۲ شب بود و وسط شب هم پست داشتیم پست یا همان نگهبانی اگر در برجهای نگهبانی بود که عملا ۳ ساعت تا ۴ ساعت بود و اگر درداخل مرکز خودمان بود عملا ۲:۳۰ ساعت بود و حالا شما حسابش را بکنید که ما چند ساعت زمان داشتیم که بخوابیم. خب آیا ما حق نداریم که خودمان را با افراد اردوگاههای کار اجباری نازیها مقایسه کنیم؟

این مدل غذا و این مدل خواب برای این بود که زنان اولا از قیافه بیفتند مثلا کافور تاثیرات مخربی واقعا داشت بر روی صورت زنان در اشرف. کافور به خاطر پایین آوردن غرایض جنسی داده می شد از جمله همه زنها را اگر دراشرف نگاه می کردید همگی ریش داشتند یا روغن صد بار مصرف شده نباتی درغذا برای چی بود؟ ظاهرا خیلی همگی تشویق به ورزش می شدیم ولی ورزش زنان در اشرف هم خود داستان جدا گانه ای دارد ولی عملا غذاها را پر از روغن می کردند تا ما را چاق و بد قیافه کنند خب شما دردنیای واقعی نگاه کنید وقتی که یک دختری یک زنی قیافه اش به این روز افتاده است که مجاهدین سرش در آورده اند بعد هم به دلیل بیگاری کشیدن و فرسودگی به خاطر کار زیاد از هزار جور مریضی رنج می برد بدون تحصیل و هیچ گونه مدرکی فقط در بیابانهای عراق به اسم مبارزه برای آزادی علف جمع آوری کرده است آیا امیدی به آینده در آدم می ماند؟ آیا می شود که انسان خودش را در جامعه ای پیشرفته ببیند؟ این همان هدف اصلی رجوی بود قطع امید از آینده و زندگی و ماندن دراشرف برای رجوی.

و یا در آوردن رحم زنان که رجوی با این کارش اسم خودش را به عنوان جنایتکارترین و خائن ترین فرد در تاریخ ایران به ثبت رساند .

آنهایی که دختر یا زن هستند و یا مادر هستند بیشتر می توانند بفهمند که این چه جنایت بزرگی است درحق یک زن بیگناه. برای یک زن مادرشدن یکی از بزرگترین و قشنگترین آرزوهاست. ولی رجوی با نام برابری زن و مرد از هیچ جنایتی علیه زنهای داخل اشرف کوتاهی نکرد. به عقیده رجوی خارج کردن رحم زنان یعنی همان مهر صد روی صد کردن آن شخص است که صد روی صد مال رجوی باشد تا آخر عمرش.

حالا شما میدانید مردانی که از اشرف فرار کرده اند یا خارج شده اند دل خوشی از زنان اشرف ندارند البته با زنان مسئول، چون زنان از مردان جدا بودند فقط تعدادی که مسولین مردها بودند با آنها بودند معمولا مردان از این زنها دل خوشی ندارند خب حقیقت این است رجوی برای سرکوب مردان داخل اشرف از زنان استفاده می کرد به این صورت که زنان برای اثبات خودشان که با مردان نه تنها برابرند ولی از آنها هم بالاترند باید دلسوزی به حال کسی نمی کردند و ارزش این بود که خشن باشند. زنان هر چه بیشتر به مردان فشار می آوردند و از آنها کار می کشیدند نشانه پیشرفت خودشان بود و نشانه وصل به مسعود بود. شاید یک آدم معمولی که تنش به تن مجاهدین نخورده درست متوجه حرف من نشود ولی این پیچیدگیهای رجوی بود و فریبهای رجوی بود که به سر ما می آمد. رجوی برای مهار مردان و نگه داشتن آنها از زور استفاده می کرد منتها این زور و خشونت توسط زنان اعمال می شد با کشیدن کار زیاد از مردان و خسته کردن آنها اجازه فکر کردن به آنها را نمی دادند. یعنی رجوی در حقیقت یکسری زن را فریب داده بود از آنها سوء استفاده می کرد و قربانی را بر علیه قربانی استفاده می کرد.

همه ما افشاگریهای خانم بتول سلطانی را شنیده ایم من جزو شورای رهبری مجاهدین نبودم و ازموضوع سوء استفاده های جنسی رجوی از طریق ایشان آگاه شدم و خبر نداشتم ولی وقتی که افشاگریهای ایشان را شنیدم تازه به خودم آمدم که پس داستان حریم رهبری و نشستهای مریم رجوی و اینکه همگی زنان مسعود رجوی هستیم چی بود. چون من فکر می کردم شاید این فقط یک بحث است که ما اینجوری فکر کنیم که مجبورمان کنند به کسی دیگری فکر نکنیم و اینجوری ما را در اشرف نگه دارند.

در اشرف همه می دانیم که یک بحثی وجود داشت که زنان همگی درحریم رجوی قرار دارند و به این دلیل کسی حق نگاه کردن و فکر کردن به این زنان را نداشت و یا همگی از مسعود گردنبندهایی را گرفتیم که معنی آن وصل به رهبری بود بعد هم پله به پله جلوتر که می رفتیم بحثهای جدیدتری می شنیدیم مثلا بعد از گرفتن این گردنبندها بحث چهار دیواری با ما شد و اینکه ما درحقیقت صاحبی داریم به نام مسعود رجوی و مریم رجوی مشخصا گفت که شماها قشنگترین و بهترین مرد جهان را دارید و چطوری کی زن شوهردار به خودش اجازه می دهد به مرد دیگری فکر کند ولی آنجا من فکر می کردم که این بحثها صرف یک بحث ایدئولوژی است و نه بیشتر. حالا شما فکرش را بکنید که این وضعیت زنان دراشرف بود که من فقط از هزارتا فاکت ۱۰ تا فاکت گفتم و ببینید که چه ربطی به شعارهای خانم رجوی که در خصوص آزادی و برابری می دهد، دارد.

ادامه دارد …

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مصاحبه با خانم نسرین ابراهیمی عضو سابق ارتش آزادیبخش و مجاهدین خلق ـ بخش اول

 

 

نیم نگاه، هفدهم ژانویه 2013
http://www.nimnegah.org/farsi/?p=2693

 

 

خانم نسرین ابراهیمی از اعضای جدا شده مجاهدین خلق است که هم اکنون درکشور سوئیس زندگی می کند گفتگو با ایشان در باره دنیای تاریک و سیاه مجاهدین حکایت تلخ و درخوری ست از روند مسخ آدمی و تدارک شرایطی که عمیق ترین و متعالی ترین احساسات انسانی و مفهوم مقدس آزادی به شکلی آزاردهنده با بکارگیری و استفاده از مفاهیم و مضامین انقلابی و با تلقی فاشیستی از دین و سیاست به سخره گرفته می شود.

در دنیای مدرن و عصرتحولات دموکراتیک متاسفانه ما شاهد بازتولید سکت مذهبی و نوعی ستیزه جویی درعرصه سیاسی هستیم که به تقدیس خشونت و شیفتگی جنون آمیز برای کسب قدرت منجر می گردد و در این میان ” زن ” در دستگاه فکری مجاهدین و رهبرعقیدتی آن به شکلی مضاعف مورد ستم و استثمار و تحقیر همه جانبه قرار می گیرد.

نقطه نظرات ، دیدگاه و تجربیات خانم ابرهیمی از روابط و مناسبات قرون وسطایی مجاهدین و توهمات رهبرعقیدتی فرقه سخت تکاندهنده و نیز تامل انگیز است. امید که در دنیای مدرن و زمانه ای که از آن به عقلانیت انتقادی یاد می گردد هرگز نظاره گر بازتولید خشونت و مطالق انگاری جنون آمیز در تفکر و عمل فردی و گروهی نباشیم.

تیم مدیریت سایت نیم نگاه

سایت نیم نگاه : خانم نسرین ابرهیمی ، سپاس از همدلی و همراهی تان و اینکه دعوت ما را برای گفتگو پذیرفتید. استارت رو با اجازه شما میزنیم و اولین سوال را طرح می کنیم.

پیوستن به مجاهدین از سوی افراد و کادرهای تشکیلاتی به طور حتم برگرفته از زمینه های ذهنی و عینی ست و دلایلی که نیاز به بحث و بررسی دارد درابتدای این گفتگوی صممیانه، صریح و جسورانه مایلیم به طور روشن علت یا علل ورودتان به عرصه سیاست به طوراعم و به شکل خاص پیوستن به مجاهدین را وقتی پا به سن نوجوانی گذاشته بودید و احتمالا به خاطرسن کم امکان مطالعات تئوریک و تجربه کافی در حوزه سیاست را نداشتید، مبسوط واکاوی کنید و توضیح دهید؟

خانم نسرین ابراهیمی : با سلام خدمت شما، من در سن ۱۳ سالگی جذب سازمان شدم و در ۱۴ سالگی به فرقه رجوی درعراق پیوستم. اینکه به چه دلیلی جذب سازمان شدم و به عراق رفتم، اولین مشکل من از مدرسه شروع شد وقتی که به خاطر مدل مانتوی من و به خاطر مدل کفشهای مدرسه ام، از مدرسه اخراج شدم، آن موقع یعنی سال ۷۴ – ۷۵ که مثل الان نبود خیلی سختیگری می شد، و بعد من در یک خانواده خیلی مذهبی و سنتی متولد شدم که درجامعه و مدرسه هرچقدر مشکل داشتم درخانه صد برابر آن مشکلات را داشتم. درخیابان کسی به خاطر طرز پوششم و حجابم مثل پدرم مرا تحت فشار نمی گذاشت از سن ۹ سالگی هیچ وقت روزخوشی نداشتم این سن درایران سن تکلیف است . خب من هم در این سن همه جور تحت فشار بودم و طبیعی بود که در این سن احساس تنهایی درجامعه ی به این بزرگی بکنم بعد هم به فکر افتادم که برای رهایی از این مشکلات از ایران فرار کنم ولی باید صبر می کردم تا ۱۸ ساله بشوم که خیلی طول می کشید، از آنجا که من در یکی از شهرهای مرزی ایلام زندگی می کردم امکان تماشای برنامه های سازمان را داشتم که البته قبلا هیچ وقت برنامه سازمان را ندیده بودم و نشنیده بودم تا زمانی که تصمیم گرفتم به خاطر مشکلاتی که گفتم از ایران بروم، تا اینکه از طریق فردی شنیدم کسانی در عراق هستند که دنبال برابری زن و مرد، آزادی و دمکراسی … برای ایران هستند به طبع من جذب شدم چند بار برنامه هایشان را دیدم و درعالم بچگی فکر می کردم که اینها اگر باشند چه آزادی و دمکراسی خواهد بود و برای همین تصمیم گرفتم به مجاهدین بپیوندم، همه امید و آرزوهایم را دراینها می دیدم، در سن ۱۴ سالگی توانستم یک قاچاقچی پیدا کنم از خانه پول برداشتم و به قاچاقچی دادم تا مرا به عراق ببرد او هم این کار را کرد و مرا تحویل عراقیها داد در مرز مهران – زرباطیه در عراق.

ولی همانطور که توضیح دادم من هرگز مجاهدین را نمی شناختم هیچگونه مطالعه و شناختی از اینها نداشتم حتی درایران از حکومت ایران و چیزی به نام سیاست هم شناختی نداشتم، یعنی وضعیت سنی ام به من اجازه مطالعه و شناخت درست از حکومت ایران و مجاهدین را نداده بود من فقط بر اساس مشکلات شخصی که در جامعه ، مدرسه و خانه داشتم از ایران فرار کردم نه بر اساس یک بینش سیاسی .

سایت نیم نگاه : درک شرایط و وضعیتی که توضیح دادید و اینکه محدودیت و در تنگنا قرار دادن آدمی تحت هرشرایطی حتی با انگیزه تعالی و تکامل افراد منجر به طغیان و عصیان آدمی خواهد شد، چندان مشکل نیست اما سوال بعدی را با تعمق در پاسخ شما طرح می کنیم اینکه تمایلاتی در ذهن و وجودتان شکل گرفت به دنبال فضای آزاد و امکان انتخاب در زندگی بودید با شعارهای مجاهدین مثل برابری زن و مرد و آزادی مواجه شدید به خاطر امکان دیدن برنامه تلویزیونی مجاهدین فریب شعارهای آنان را خوردید پس در سن ۱۴ سالگی تصمیم گرفتید به مجاهدین بپیوندید بی آنکه شناختی از افکار، عقاید و ماهیت واقعی مجاهدین داشته باشید حال پرسش بعدی این است شما سالها در متن مناسبات مجاهدین بودید. مجاهدین و رهبرعقیدتی فرقه، یوتوپیا و جامعه آرمانی خود را درقرارگاه اشرف درواقع ساخته بودند مفهوم برابری زن و مرد و آزادی زن شعارپایه ای و بنیادین آنها بود.

دوست داریم درباره واقعیت شرایط و فضای حاکم بر زنان درمناسبات مجاهدین توضیح دهید؟ شما درحال حاضر و چند سالی است که پس از فرار از قرارگاه اشرف و جدایی از مجاهدین خلق دراروپا زندگی می کنید وجوه تمایز و تشابه شرایط و جایگاه زن در دنیای مدرن و مناسبات و تشکیلات مجاهدین را برای ما توضیح دهید؟ ممنون خواهیم شد به شکلی مبسوط پاسخ دهید.

خانم نسرین ابراهیمی : همیشه وقتی که در مقابل این سوال قرار می گیرم احساس می کنم کلمات قادر به بیان و توضیح آنچه که بر زنان داخل سازمان گذشته نیستند، هر چه هم آدم توضیح بدهد و فاکتها و نمونه هایی که بر ما گذشته را بازگو کند باز باور کنید که از هزار مورد یکی را گفته ایم .

قبل از پاسخ به سوال شما باید بگویم من از سن ۱۵ تا ۱۶ سالگی در زندانهای رجوی دراشرف زندانی بودم در حقیقت من از جمله کسانی بودم که از همان روزهای تقریبا نخست که وارد اشرف شدم طعم واقعی دمکراسی ، آزادی ، برابری ، حقوق انسانها ، و … رجوی را به خوبی چشیدم!

سازمان مجاهدین خلق خودش را در حقیقت به یک بادکنک بسیار بزرگ و رنگی تبدیل کرده است که شاید از بیرون چشم کسانی را بگیرد و به خود حتی خیره کند ولی از داخل کاملا خالی است و ما این را هم دیدیم و هم باهاش زندگی کردیم و تجربه کردیم.

نگاه کنید، اگر بخواهم یک اشاره کوتاه بکنم که اصلا چی شد مجاهدین به این شعارها روی آوردند، باید گفت مجاهدین در زمان انقلاب ۵۷ خواستار تقسیم قدرت شدند و دیدند خبری نیست، اینها همانهایی بودند که دولت وقت را قبول داشتند و می پرستیدند و بعد تا متوجه شدند که از قدرت خبری نیست، یاد دمکراسی و آزادی در ایران افتادند بعد هم از ایران رفتند به تورصدام حسین افتادند و علیه مردم خودشان تا توانستند جنگیدند به خاطر کینه ای که سرتقسیم قدرت به دل گرفتند. در یک مقاطعی هم سازمان احساس کرد باید یک فیلی را هوا کند و یک چیز جدیدی باید داشته باشد که توجهات را به خودش جلب کند و برای اینکه بتواند کسانی را به خود جذب کند از جمله این فیل هوا کردن سازمان همین شعار برابری زن و مرد بود .

البته اینجا لازم است به یک نکته دیگرهم اشاره کنم. در زمان جنگ خلیج یعنی جنگ بین عراق و کویت و آمریکا سازمان به بهانه جنگ خانواده هایی که در داخل اشرف بودند را متلاشی کرد بچه ها را با این بهانه که عراق برایشان خطرناک است از پدر و مادرها جدا کرد و روانه کشورهای اروپایی و آمریکایی کرد. بعد از مدتی که دید از شر بچه ها خلاص شده است آنوقت زنها و مردها را از هم جدا کرد و گفت برای کسی که در حال جنگ است خانواده و زندگی معنا ندارد آنوقت سازمان شعار برابری زن و مرد را علم کرد .

که البته این شعار برابری زن و مرد هم واقعی نبود این بار همه مردها زیر دست زنان قرار گرفتند. توجیه سازمان این بود که تا حالا مردها همه کاره و مسئول بوده اند وحالا نمی شود زنها در کنار مردها قرار بگیرند و کار کنند چون مردان نمی توانند به زنان برابر با مردان نگاه کنند پس می بایست مردان مدتی زیر دست زنان کار کنند تا بتوانند برابری واقعی زن و مرد را بپذیرند!

اما هدف اصلی رجوی از این بازی چی بود: رجوی اولا می خواست توجهات زیادی را به خودش جلب کند وحرف جدیدی را زده باشد به هر حال این یک شعاری است که خیلی ها را خوشحال می کند و حتما جذب می کند و سازمان وضعش معلوم بود در آن دوره کسی مجاهدین را به عنوان یک سازمان طرفدار دمکراسی و آزادیخواه قبول نداشت مخصوصا اینکه نیروهای مجاهدین به عراق هم رفته بودند و با صدام متحد شدند و علیه سربازان ایرانی اسلحه کشیدند بنابراین سازمان به این شعار نیاز داشت که نشان بدهد تفاوتهایی وجود دارد.

هدف دوم رجوی این بود که وقتی بچه ها را از خانواده هایشان جدا کرد و فرستاد به کشورهای اروپایی و آمریکایی بعد گفت زنان و مردان از هم جدا شوند لاجرم می بایست یک سرکوب تشکیلاتی راه می انداخت چون در داخل سازمان کارهای ایشان با مخالفتهای زیادی روبه رو بود. پس برای سرکوب تشکیلاتی و وادار کردن افراد به ماندن درسازمان از زنان استفاده کرد. زنانی که قبل از آن در سازمان مسئول و کاره ای نبودند حالا به آنها مسئولیت دادند رجوی از آنها خواست که خودشان را نشان بدهند اثبات کنند که برابر با مردان هستند و زنان برای اینکه خودشان را اثبات کنند که می توانند با مردان برابری کنند یعنی اینکه صد روی صد می بایست حرف رجوی را گوش داده و اوامرش را اجرا کنند چون رجوی می گفت زنان در صورتی می توانند برابری خودشان را با مردان و صلاحیت خودشان را اثبات کنند که حرف مرا گوش کنند وگرنه اگر بخواهند حرف خودشان و نظر خودشان باشد که صلاحیت ندارند. در حقیقت رجوی به این وسیله زنان را فریب داد که برای اثبات خودشان و توانائیشان می بایست دستورات او را اجرا کنند درحقیقت زنان در قرارگاه اشرف هم نمی توانستند تحت آن شرایط شستشوی مغزی درک کنند که فریب خورده اند و رجوی برای پیش بردن اهداف خودش آنها را مورد سوء استفاده قرار می دهد و هرگونه مخالفت با رجوی یعنی رد صلاحیت آن شخص مربوطه، لذا زنان فکر می کردند برای اثبات خودشان می بایست حرفی نزنند و سکوت کنند فقط خودشان را به قول رجوی به رهبری یعنی به رجوی بسپارند و فقط مجری دستورات رجوی باشند. رجوی در پروسه ای کوتاه متوجه شد که با زنان بیشتر می تواند کار خودش را پیش ببرد، هم آنها فکر می کنند که ارتقا پیدا کرده اند و با مردان برابرند و هم اینکه رجوی می تواند به راحتی کارهایش را پیش ببرد. البته درقدم بعدی یعنی بعد ازاینکه زنان دراشرف به اصطلاح روی کار آمدند و همه مسئولین از زنان بودند رجوی آنها را بدهکار خود کرد به این معنا زنی که مثلا مسئول یک قسمتی قرارداده شده بود، می بایست خودش را شرمنده رجوی می دید که در آن جایگاه پوشالی، رجوی به او رده و مقام داده است. مشکل رجوی این بود که می ترسید زنان هم در مقابل او قرار بگیرند و او نتواند خط خودش را پیش ببرد و برای اینکه کلا کسی درمقابل رجوی قرار نگیرد زنان را با مکانیزم های مغزشویی و ترفندهای گوناگون بدهکارخود کرد و آنها را کلفتهای خود خواند. من به یاد دارم مریم رجوی در نشستهای زنان می گفت: اگر مسعود نباشد شماها سر سوزنی ارزشی ندارید پس برای ارتقاء و رشد خودتان، برای اینکه نشان بدهید که نه تنها برابر با مردان هستید بلکه بالاتر هم هستید باید کورکورانه از مسعود اطاعت کنید حتی اگر به شما بگوید خودتان را از فلان بلندی پرت کنید باید پرت کنید!! حتما او صلاح می بیند که این خواسته را از شما دارد به یاد داشته باشید که شما زنها اگر درایران بودید الان چند تا بچه اطرافتان را گرفته بود و شوهرتان می زد توی سرتان، در جامعه هم کسی شما را تحویل نمی گرفت. ولی مسعود در سازمان شما را به بالاترین مقامها رسانده پس حق این است که مسعود را بپرستید، خب اینگونه زنهای داخل سازمان را باد می کردند حتی مادری که دلتنگ بچه اش می شد را تحقیر می کردند و می گفتند زنی که دلش برای بچه اش می لرزد، نمی تواند مسئولیت پذیر باشد اینجوری احساس مادرانه را خشک می کردند یا حتی سعی می کردند زنها را بیرحم و سنگ دل و خشن کنند چون برای سرکوب تشکیلاتی نیاز داشتند به زنانی که بیرحم باشند دلشان برای کسی نسوزد به بهانه اینکه زنهایی که دل رحم هستند نمی توانند قضاوت کنند و نمی توانند حرف مسعود را پیش ببرند و مسئول باشند زنان را به موجوداتی بیرحم تبدیل می کردند. خب به طبع زنانی که دراشرف بودند در یک دنیای خیالی سیرمی کردند که رجوی برایشان ساخته بود و برای همین دیگه خودشان نبودند.

ولی اینکه زنان در اشرف به چه صورت بودند و از این همه شعار برابری و آزادی چه چیزی نصیب این زنان شده بود این هم خود داستانی دارد بسیار طولانی ،

به عقیده من زنان دراشرف بیشتر از مردان مورد ستم واقع شدند من فکر می کنم اصلی ترین افراد قربانی در اشرف همین زنان بودند .

نگاه کنید در همین جامعه امروزی ایران، ما که اینجا تو اروپا هستیم فیلمهایی را می بینیم عکسهای فامیل و دوست و آشنا را می بینیم و می شنویم در باره فضای زندگی خانم های ایرانی البته من راجع به آزادی زنان در ایران حرفهای جداگانه ای دارم و اما حرفی را که می خواهم بگویم دال بر این نیست که همین الان زنان در ایران آزاد هستند، نه، ولی می خواهم یک قیاس بکنم که بیشتر متوجه حرف من باشید من حتی در اروپا که الان زندگی می کنم هم قیاس نمی کنم همین زنان ایرانی که مجاهدین معتقد هستند هیچ گونه آزادی ندارند، نگاه کنید در جامعه ایران ما می بینم دخترهای ایرانی بهترین و قشنگترین آرایشها را می کنند مدلها و مانتوهای آنچنانی می پوشند عمل زیبایی می کنند و ….. کسی با آنها کاری ندارد خب من به عنوان یک دختر نوجوان که در سن ۱۴ سالگی به این سازمان پیوستم اگر ذره ای روسری ام کنار می رفت و مقداری از موهای سرم پیدا می شد مسئولین سازمان از گشت ارشاد در ایران صدبار بدتر می کردند دیگه ول نمی کردند آنقدر فحش و ناسزا می دادند که دیگه برای بار بعد تکرار نشود بعد هم نشست پشت نشست می گذاشتند که چرا حواسم نبود و ذره ای از موهایم پیدا شد یا اگر ذره ای از مچ دست آدم پیدا می شد شما نمی توانید باور کنید دیگه قیامت بود خب الان عکسها و تصاویر دخترها را در ایران نگاه می کنیم و می بینیم که چطوری لباس می پوشند این درحالی بود که سران مجاهدین در اشرف برای ما سیاه نمایی می کردند و می گفتند در ایران حجاب اجباری است و جالب اینجاست که می گفتند مبارزه می کنیم و می جنگیم برای آزادی دخترهای ایرانی که هرجوری که دوست داشتند، بپوشند! جالب اینجاست که زنان در اشرف نه تنها آزادی پوشش نداشتند که سرکوب هم می شدند آن هم به بدترین وجه. در اشرف لوازم آرایش ممنوع بود زنی نمی توانست به خودش برسد یا خودش را مرتب کند اگر کسی مقداری خودش را مرتب می کرد تحت بازجویی قرارش می دادند که درذهنش چی می گذرد چرا خودش را مرتب کرده است؟! آیا شما جایی سراغ دارید زنی را به خاطر رسیدگی و مرتب کردن خودش که آرایش هم حتی نبود تحت بازجویی قرار بگیرد؟

این از آزادی پوشش که ورد زبان مجاهدین است در مورد زنان .

حالا چرا زنان نمی بایست به سر و وضعشان می رسیدند و یا چرا آرایش کردن ممنوع بود؟ رجوی بر روی زنان به عنوان کلفتهای خودش، طبق حرف خود رجوی که می گفت: زنان دراشرف هر چه مسئولتر بودند آنها را کلف تر می خواند یعنی کلفت خود رجوی، برای پیشبرد خط و خطوطش حساب باز می کرد خب رجوی نمی خواست کلفتهایش را از دست بدهد به اینگونه که اگر زنی به خودش می رسید به قول رجوی این نشانه ی فکر کردن به دنیای عادی بود. دنیای عادی یعنی داشتن خانواده و فرزند و … و بعد هم مساوی خواهد بود با بریدن آن شخص از رجوی. بعد رجوی توجیه عجیبی داشت و می گفت: زنی که آرایش می کند و به خودش می رسد مردان او را جدی نمی گیرند شما اگر می خواهید با مردان برابر باشید، می بایست مثل آنها کار کنید و چهره های ضخیم و آفتاب سوخته داشته باشید دستهای پینه بسته و آنوقت است که شما می توانید در کنار مردان و یا بالای سر مردان اعمال هژمونی کنید. (خوب است در این رابطه مثالی بزنم خانم مژگان پارسایی و فهیمه اروانی وقتی که آمریکاییها دراشرف مستقرشده بودند و اینها می رفتند برای فروختن اطلاعات ایران به آمریکاییها و خودشیرینی کردن برای آنها و التماس از آمریکاییها برای جابه جا شدن با ارباب قبلی، این خانمها آرایش می کردند و نزد آمریکاییها می رفتند آنوقت ما زنها دراشرف حتی اجازه استفاده از یک کرم آفتاب را هم نداشتیم یا مهمانی هایی که برای آمریکاییها می گرفتند از دخترهای جوانتر و از زنانی که علیرغم کار زیرآفتاب سوزاننده عراق و زیرفشارهای روحی و زیربار کارهای یدی فرسوده کننده هنوز برایشان قیافه ای مانده بود استفاده می کردند که برای آمریکاییها شراب فرانسوی سرو کنند تا به آمریکاییها بد نگذرد. اینگونه رجوی هر جا نیاز می دید همه جور از زنان برای انجام کارهایش استفاده می کرد) این تناقض را نمی دانم رجوی چه جوری باید حل کند که می گفت زنان باید قیافه وحشتناک داشته باشند تا هژمونی آنها توسط مردان پذیرفته شود؟ در حالی که امروز درخارج از حصارهای تشکیلاتی رجوی می بینیم که ازاین خبرها نیست و زنانی را می بینیم با شیکترین لباس و آرایش در راس مقامهای بالای دولتی کشورهای مختلف قرار دارند .

و یا در اشرف زن و مرد از هم جدا بودند یعنی در قرارگاه اشرف محلهایی کوچیکتر هم وجود داشت که با سیم خاردار اطراف آنها را پوشانده بودند که به آن مرکز گفته میشد زنان از مردان کاملا جدا بودند و نه تنها مردان و زنان از هم جدا بودند بلکه خارج از آن مرکز درداخل اشرف هم نمی بایست همدیگر را می دیدند برای جلوگیری از این کار پمپ بنزین را نیز مردانه و زنانه کرده بودند بعد با کمال پرویی خانم رجوی از محلهایی که درایران زنانه و یا مردانه بود شکایت داشت و این عمل را توهین به زنان می دانست! آیا این جداسازی زنان از مردان در مجاهدین آن هم به این شکل که حتی پمپ بنزین را هم زنانه و مردانه کرده بودند دردنیا نمونه دارد؟ اینکه چگونه و با چه رویی خانم رجوی از آزادی و حقوق زنان ایرانی صحبت می کند من در تعجبم!!

ما فقط در نشست های جمعی که همه در یک محل تجمع می کردیم امکان داشتیم مردان را ببینیم و اگر زنی به مردی نگاه می کرد بهش تهمت می زدند کسی حق نداشت درهمان نشست جمعی هم به مردی نگاه کند باید روسری هایمان را جلو کشیده بدون اینکه به کسی نگاه کنیم وارد سالن می شدیم اگر هم می خواستیم برای رفتن به دستشویی از سالن خارج شویم، می بایست با دو نفر تحت مراقبت خارج می شدیم تا اگر مردی را دیدیم نگاه نکنیم و دچار لحظه نشویم. دچار لحظه نشویم یعنی اینکه از مردی خوشمان بیاید یا به این فکرکنیم که کاش خارج از اشرف بودیم و زندگی خودمان را داشتیم، شوهر و بچه داشتیم و … ، برای کنترل ذهن ما زنها و مردها حق نداشتیم به کسی نگاه کنیم مسئولین سازمان ما را کنترل می کردند وقتی به مرکز خودمان بر می گشتیم، می بایست هرچی که فکر کرده بودیم برای مثال اگر مردی را دیده بودیم و یاد خانواده خودمان یا شوهرمان و یا دوست پسرمان افتاده بودیم را باید در جمع می گفتیم بعد هم به خودمان فحش می دادیم که به رجوی خیانت کردیم و نباید به ذهن مان اجازه می دادیم ماهایی که درحریم رهبری هستیم و صاحب اختیارمان رجوی است نباید جز رجوی به کس دیگری فکر می کردیم.

آیا شما جایی سراغ دارید حتی در کشوری مثل عربستان که قوانین و فضای ضد زن دارد با زنان اینگونه برخورد کنند؟ بعد هم مریم رجوی از آزادی پسران و دختران در ایران صحبت می کند!!!

ادامه دارد …

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد