_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

مرگ فلاكت بار تا كي؟

(گروگانهای فرقه رجوی، مجاهدین خلق در کمپ لیبرتی)

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، دوازدهم فوریه 2013
http://bandrajavi.blogfa.com/post/251

 

باز هم شش نفر از ساكنان بي دفاع تشكيلات مجاهدين كشته شدند و باز تبليغات مشمئز كننده دستگاه تبليغاتي رجوي براي استفاده و بهره بردن خودشان از اين خونهاي ريخته شده، شروع شد. در حالي كه خمپاره هاي مرگبار بر سر ساكنان بي پناه فرود مي آمدند، هركس به چيزي جز مرگ فكر نمي كرد. خمپاره بعدي ممكن بود در كنار و حتي روي سر اين يا آن فرود مي آمد. اكنون ديگر خوش خيالي اعضاي تشكيلات كه از طريق تشكيلات به خارج مي روند و از شر اشرف راحت شدند، به پايان رسيد و بايستي در ليبرتي هم هر شب به ياد مرگ سر بر بالين بگذارند و صبح از اينكه يك شب ديگر زنده مانده اند خدا را شكر كنند. اين است سرنوشت بيش از سه هزار انسان كه خود را در حصار ذهني و جسمي تشكيلات مخوف دستگاه رجوي قرار داده اند و متاسفانه هرگونه اراده و اختياري از آنها ربوده شده و همچون پرنده اي كه چشم در چشم مار هيپنوتيزم شده و عليرغم داشتن بال پرواز ولي قادر به پرواز نيست، اكنون طعمه رجوي شده و بايستي يكي پس از ديگري به مرگ لبيك بگويند.

باز هم بازي مشمئز كننده مريم رجوي در پاريس كه قيافه ماتمزده به خود گرفته و عكس هاي تلف شدگان را بزرگ كرده و شمعي در كنار آنها روشن كرده اند و يكي پس از ديگري افراد مي آيند و ضمن دلسوزي براي آنها شاخه گلي براي آن مي گذارند. شاخه گلهايي كه توسط خود سازمان خريد شده و بدست افراد داده شده است.

رجوي وقتي خبر تهاجم موشكي رابه ليبرتي شنيد، قند توي دلش آب شد. خوراك تبليغاتي جديد. رجوي معتقد است كه مجاهدين هميشه بايستي راهشان را با خون باز كنند. اين تئوري و تز او بوده و هست. تمامي كساني كه در تشكيلات بوده اند اين را بخوبي به ياد دارند كه بارها و بارها تكرار كرده است. در زمان صدام، رجوي تيمهايي را تشكيل مي داد و براي عمليات به داخل ايران مي فرستاد و تقريبا 99 درصد آنها ضربه مي خوردند يا كشته شده يا دستگير مي شدند. تمامي دست اندركاران آماده سازي تيمها و حتي اعضاي شوراي رهبري دلشان براي كساني كه بعنوان تيم انتخاب مي شدند مي سوخت كه بايستي بروند و كشته شوند. رجوي يك بحث مفصل راه اندازي كرد و در تمامي سطح تشكيلات گسترش داد تحت اين عنوان كه «حيف نداريم» يعني هيچ كس حيف نيست. همه بايستي در راه پيشبرد خط و استراتژي شهيد شوند. اين سنگدلي و شقاوت رجوي تحت عنوان بحث ايدئولوژيك به همه منتقل شد و از آن پس شوراي رهبري با شقاوت هرچه تمامتر افراد را به مسلخ مي فرستادند.

اكنون كه مرگ تا زير گوش تك تك افراد آمده و هر لحظه ممكن است تلفات بيشتري گرفته شود، رجوي بجاي اينكه راه خروج از تشكيلات و اروپا را براي افراد باز كند، باز هم اصرار بر ماندن در عراق و برگشت به اشرف را دارد. هيچكدام از دستگاههاي تبليغاتي رجوي هيچ حرفي براي نجات اين نگون بختان نمي زنند و باز اصرار دارند كه در عراق مصيبت زده بمانند. هيچكدام از جيره خواران رجوي امثال رودي جولياني و پاتريك كندي و غيره هرگز حرفي از نجات اين افراد و انتقال آنها از عراق نمي زنند و تنها با پولي كه از تشكيلات رجوي مي گيرند خواهان برگشت به اشرف هستند.

راستي تا كي بايستي اين افراد تلف شوند و يكي پس از ديگري كشته شوند تا جامعه جهاني بيدار شود و اين افراد را از چنگ رجوي نجات دهد؟ ننگ بر كساني كه دست در خون اين افراد دارند. ننگ بر كساني كه با گرفتن پول براي بيشتر ماندن آنها در عراق تلاش مي كنند. ننگ بر كساني كه در خارجه نشسته و براي كاسه ليسي مجاهدين در فضاي مجازي از ماندن آنها در عراق دفاع مي كنند. و ننگ و نفرين ابدي بر تئوريسين هاي تشكيلات مجاهدين و شخص رجوي كه پيشبرد اهداف كثيف و قدرت طلبي خود را در كشتن و مرگ ديگران مي بيند.

ايدئولوژي پوسيده بر پايه مرگ و نيستي و فنا ساخته و بنيانگذاري شده است. هيچ كجاي اين تشكيلات سخن از زندگي نيست هرچه هست فنا و نابودي و مرگ و كشتار است. در غير اين صورت تشكيلات وجود خارجي نخواهد داشت. به اعضاي تشكيلات به صراحت گفته مي شود كه به زندگي فكر نكنيد چون زندگي هميشه سم و پادزهر تشكيلات رجوي است.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چرا مجددا بحث رهبري عقيدتي؟ (در مجاهدین خلق، فرقه رجوی)

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، سوم فوریه 2013
http://bandrajavi.blogfa.com/post/247

 

در نشستهاي كه رجوي در اوايل ديماه گذشته برگزار كرد، بحث رهبري عقيدتي و ضرورت آن را بصورت مشروح توضيح داد است. اگر از منظر يك عضو تشكيلات به اين موضوع نگاه كنيم، از خودمان مي پرسيم كه چرا بايستي مجددا اين همه مشروح و دقيق و نكته بينانه به بحث رهبري عقيدتي گوش كنيم؟ اين بحثي است كه از سال 64 بارهاي بار رجوي و مريم به آن پرداخته اند. در اين برهه چه اهميتي داشته است كه رجوي به آن پرداخته؟

فرد تشكيلاتي كه اين سئوال ها را از خود مي كند از تحولات بيرون از تشكيلات خبري ندارد. از آنجايي نه راديو و تلويزيون در اختيار دارد و نه اينترنت و تلفن و روزنامه و نه ارتباطي با فاميل و بستگان در خارج از تشكيلات دارد، هيچ خبري از بيرون هم ندارد. فرد تشكيلاتي نمي داند كه در خارج از تشكيلات چگونه رهبري عقيدتي مورد تهاجم قرار گرفته است كه رجوي اين بحثها را با آنها مي كند.

اما اگر از منظر يك فرد بيرون از تشكيلات اين اين موضوع بپردازيم بخوبي ضرورت آن را درك مي كنيم. افشاگريهايي كه طي روزها و هفته هاي اخير از اعضاي جدا شده بالاي سازمان از جمله چند تن از اعضاي شوراي رهبري، مترجم ارشد رجوي و غيره صورت گرفته، روابط نامشروع رجوي با زنان تشكيلات برملا شده و آن قداست و معصوميت رهبري عقيدتي زير علامت سئوال رفته است. تمامي كساني كه بعنوان جيره خوار مجاهدين در اينترنت فعاليت مي كنند با خواندن اين مطالب سرخورده شده و در يافته اند كه كه رجوي آنقدرها هم كه فكر مي كردند لايق اعتماد و احترام نبوده است.

در واقع طرف حساب رجوي در اين بحث، اعضاي تشكيلات نبوده است طرف حساب هواداران سازمان است كه در كشورهاي مختلف در معرض شنيدن و ديدن و خواندن اين افشاگريهاي بوده اند. به همين خاطر در رسانه هاي مجاهدين اين سخنراني هاي رجوي بصورت گسترده و در كليپ هاي كوتاه منتشر شده و حتي گفته اند كه اين وديئو كنفرانس براي «اشرف نشانان» هم بصورت مستقيم پخش شده است. اشرف نشانان اصطلاحي است كه مجاهدين براي هواداران خارج از كشوري خود اطلاق مي كنند.

پس مجاهدين به اين ضرورت رسيده اند كه لازم است رهبري عقيدتي دوباره مطرح شود آنهم تنها و تنها از زبان خود مسعود. چون از نظر مجاهدين پايه هاي اين قداست در حال لرزش و ريزش است بايستي مجددا به آن پرداخت با استناد به آيه هاي قرآن و تفاسير آن به نفع خودشان. راستي اگر غير از اين بود، چه لزومي داشت در اين گير و دار و اين همه فشار كه از همه طرف روي مجاهدين است به بحث رهبري عقيدتي بپردازند؟
 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ممانعت از ارتباط افراد ليبرتي با دنياي خارج

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، اول فوریه 2013
http://bandrajavi.blogfa.com/post/245

 

مجاهدين خلق كه تمامي نفرات ليبرتي را تحت كنترل شديد دارند تا مانع از ارتباط آنها با نفرات سازمان ملل و پستهاي عراقي مستقر در ليبرتي شوند، با مشاهده گفتگوي يكي از ساكنان با نماينده سازمان ملل از قول اين فرد اطلاعيه صادر كرده و به هياهو پرداخته اند.

نامه اي كه از قول اين فرد منتشر شده چنين نوشته است: «در روز چهارشنبه 4 بهمن (23 ژانويه 2013) در ساعت 15.30 در حاليكه من در محل استقرار خود بودم به من اطلاع دادند كه يكي از كارمندان آقاي كوبلر تحت عنوان ناظر يونامي دنبال من ميگردد. او به اصرار مرا به گوشه‌اي در خارج از محل اقامت برد و گفت : يك پيام فوري و سري برايت دارم كه مي خواهم نزد خودت بماند و به كسي نگويي! من با تعجب گفتم ما در اينجا مشكلات متعدد داريم. اين جا حتي مسئله فاضلاب ما حل نيست و شما چرا اين موضوعات را دنبال نميكنيد؟ اما اين حرفها براي او اصلا اهميتي نداشت و گفت بگذار روي موضوع اصلي كه با تو دارم برويم!

من كه حيرت زده بودم كه اين چه برخوردي است و چه پيامي است كه فوري و سري و شخصي است و بايد حتما در بيرون محل استقرارمان در خلوت به من گفته شود و حتما هم بايد نزد خودم بماند، چيست؟ بعد او با نام بردن از يكي از افرادي كه در پايان سال 2012، پس از ابلاغيه تصفيه و اخراج، از صفوف مجاهدين تصفيه شده و به هتل تحت كنترل اطلاعات ملايان در بغداد رفته است، گفت: دوست تو به من گفته كه شما مريض هستيد و بايد به كلينيك برويد، بيا الان با هم به كلينيك تحت كنترل نيروهاي عراقي برويم.

من همانجا فهميدم كه آن پيام سري و شخصي و محرمانه، از جانب فردي است كه خود را تسليم گشتاپوي ملايان كرده و اكنون به خدمت آنها در آمده است. بدتر از اين، پيام رساني كارمند آقاي كوبلر، با اين شيوه و تحت پوشش مانيتور سازمان ملل بود!»

چنانچه در نامه مشاهده مي شود، مطالب آن سراپا دروغ از قول فردي است كه بعد از مشاهده رابطه او را با رابط سازمان ملل او را به چهارميخ كشيده و طي نشستهاي مطول اين نامه را از قول او نوشته و منتشر كرده اند.

نويسندگان اين نامه، در صورتي كه واقعا راست مي گويند و فرد مربوطه با اراده خودش چنين نامه اي نوشته به اين سئوالات پاسخ دهند:

1ـ چرا در نامه هيچ نام و نشانه اي از اين فرد نوشته نشده است؟ حتي در پايان نامه صرفا «نام و امضا» نوشته شده و هيچ نامي از او برده نشده است؟ آيااصلا چنين فردي وجود دارد؟ اگر وجود دارد پس آيا مي ترسيد كه نامي از او ببريد؟ آيا مي ترسيد كه اين فرد دوباره با يونامي رابطه برقرار كند و از ليبرتي خارج شود؟ در قدم اول اين عدم اعلام نام و نشاني فرد مربوطه يك توهين به خود آن فرد است ونشان دهنده اين است كه سازمان به فرد مربوطه (اگر وجود خارجي داشته باشد) اطمينان ندارد.

2ـ مگر شما نمي گوييد كه افراد تشكيلات آگاهانه و مختارانه در تشكيلات حضور دارند و در آبانماه گذشته نيز در حضور رجوي «حاضر» گفته اند پس چرا مي ترسيد كه يك ناظر يونامي پيامي از يك جدا شده برساند؟ خب بگذار يونامي و جامعه جهاني فعاليت خود را بكند شما هم كه استوار هستيد و بيدي نيستيد كه با اين بادها بلرزيد. چرا مي ترسيد؟ چرا بخاطر يك پيام شفاهي اين همه جار و جنجال راه انداخته ايد و هشت هزار وكيل، نمايندگان حقوقي و غيره نامه نوشته و دبيركل ملل متحد را نامه باران كرده ايد؟ همه اش بخاطر يك پيام شفاهي؟

البته كاملا واضح و مبرهن است كه شخص رجوي و تشكيلات در هر اضمحلال او هرگز خود را موظف به پاسخ دادن به چنين سئوالاتي نمي بينند چون در قدم اول پاسخي براي آنها وجود ندارد. كساني كه در ليبرتي فقط ابزاري شده اند كه رجوي شكست استراتژي خود را بپوشاند و هنوز وانمود كند كه اين مردار سياسي زنده است.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شوي تلويزيوني «همياري» از تلويزيون مجاهدينشوي تلويزيوني «همياري» از تلويزيون مجاهدين خلق، فرقه رجوی

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، سی و یکم ژانویه 2013
http://bandrajavi.blogfa.com/post/244

 

طي روزهاي اخير از تلويزيون و سايتهاي مجاهدين تبليغات فراواني براي اخاذي پول صورت گرفته است آنها با راه اندازي يك شوي تلويزيوني به نام «همياري با سيماي آزادي» يك نمايش به تمام معنا مضحك را در معرض عموم قرار دادند. ما كه در تشكيلات بوده ايم بخوبي مي دانيم كه تمامي اين تماسها و كمكهاي مالي يك شعبده بازي بيش نيست همه آنها از طرف خود دست اندركاران سيماي مجاهدين صورت مي گيرد و تمامي تماسها از اتاق هاي خود تلويزيون انجام شده و آنقدر اين عمل ناشيانه صورت مي گيرد كه هر شنونده اي اين شگرد را تشخيص مي دهد. آنها حتي به اين فكر نمي كنند كه لحن گفتگو و اصطلاحات درون تشكيلاتي خود را نيز عوض كنند.

مثلا فردي از تهران زنگ زده و با اين اصطلاح: «با سلام به شما و برادر شريف كه مهمان شما هستند من مي خواهم 150 ميليون تومان به سيماي آزادي كمك كنم تا در جهت سرنگوني و كمك به ارتش آزاديبخش قدمي برداشته باشم» يا يك نفر از ايران: «همانطور كه خواهر مريم و برادر بارها گفته اند ما مي توانيم با يك قدم كوچك هم كه شده در جهت سرنگوني كمكي كنيم و ...»

جالب است در جريان اين شوي مسخره گفته شده كه «يگانهاي ارتش آزادي در ايران، اعلام آمادگي كرده اند.» اصطلاح «يگانهاي ارتش آزادي» را رجوي چند ماه پيش مطرح كرد و گفت بايستي يگانهاي ارتش آزادي در داخل ايران تشكيل شود.

در اين شوي تلويزيوني يك سري از تماس گيرندگان خود را بعنوان فرمانده ارتش آزادي در فلان شهر و با نام يك كشته شده سازمان معرفي مي كردند.

كساني كه با تاريخچه مجاهدين آشنا هستند مي دانند كه رجوي در اوايل دهه 60 با تشكيل صدها «هسته مقاومت» در داخل ايران و عملياتهاي فراوان عليه مردم عادي و كساني كه حدس زده ميشد همكاري با رژيم مي كنند، نتوانست هيچگونه پيشرفتي در جهت اهداف خود داشته باشد پس از آن به عراق آمد و «ارتش آزاديبخش» را با همكاري صدام تشكيل داد كه صدام حسين توپ و تانك و زره پوش و سلاحهاي سنگين و نيمه سنگين در اختيار او گذاشت ولي رجوي با اين همه امكانات هرگز نتوانست هيچ تحرك جدي داشته باشد. پس از اشغال عراق نيروهاي آمريكايي آنها را خلع سلاح كرده و تمامي سلاحها را منهدم كردند.

اكنون پس از اين همه سال مجددا رجوي به سالهاي اول دهه 60 برگشته است. اما اينبار سي سال از آن زمان مي گذرد و افراد رجوي هر كدام سن شان 30+ شده است همه آنها فرتوت شده و يكي پس از ديگري با سكته قلبي و مغزي مي ميميرند. ببينيم رجوي با اين ارتش فرتوت دوباره تجربه سي سال پيش خود را چگونه مي خواهد تكرار كند؟

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مسعود رجوي و ميراث مجاهدين خلق

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، بیست و هفتم ژانویه 2013
http://bandrajavi.blogfa.com/post/239

 

مجاهدين خلق توسط محمد حنيف نژاد، سعيد محسن، اصغر بديع زادگان و عبدالرضا نيك بين درسال 1344 پايه گذاري شد. البته سازمان مجاهدين نام عبدالرضا نيك بين را از اين فهرست حذف كرده و هرگز اسمي از آن برده نمي شود. تاريخچه مجاهدين در زندانهاي شاه و درزماني كه رجوي تسلط بر سازمان داشت نوشته شده است درنتيجه تمامي موارد آن را شايد بتوان آغشته به ديدگاه رجوي دانست. آنطور كه رجوي بارها و بارها درنشستهاي دروني سازمان گفت، محمد حنيف نژاد در سلول كناري مسعود رجوي، شب قبل از اعدام مسئوليت سازمان را با استفاده از «مورس» به او تفويض كرده است! از طرفي عباس داوري كه اكنون يكي از پامنبريهاي اصلي رجوي است، مدعي است كه سعيد محسن پيامي به او داده است كه به رجوي بگويد در نبود ما تو مسئول سازمان هستي و مسئوليت تو سنگين است و الي آخر. به مصداق ضرب المثل «از گربه پرسيدند چه كسي شاهد توست؟ گفت دم خودم» رجوي نيز عباس داوري را به عنوان پيام آور سعيد محسن معرفي مي كند. پيام از طريق مورس هم كه چقدر مي تواند دقيق باشد، بماند.

از اعضاي قديمي سازمان كه در زندان شاه بودند، بالاتفاق همگي بر اين عقيده هستند و بارها آنرا بيان كردند كه موسي خياباني يكي از ركنهاي اصلي سازمان بوده است بطوري كه مسعود رجوي و موسي خياباني هميشه در يك سطح بودند. در فاز سياسي نيز همگي اعضا و هواداران سازمان بخوبي شاهد بودند كه قدر و شأن موسي در سازمان اگر بيشتر از مسعود نبود، قطعا كمتر از او نبود.

چرا رجوي موسي خياباني را در حالي كه مي دانست امروز يا فردا بالاخره كشته خواهد شد، در ايران گذاشت و خود به خارج از كشور رفت؟ آيا خون رجوي رنگين تر بود؟ و جالب است كه اين فرار بزدلانه خود و وا نهادن موسي را فداكاري خود مي داند و مي گويد «خونهاي نوزده بهمن مستقيما از پيكره رهبري سازمان ريخته شد» چنانچه همگي به ياد داريم، تا زماني كه موسي زنده بود، يعني اواخر سال 60 رجوي هرگز ادعاي رهبري نكرد و هميشه بعنوان نماينده مجاهدين در سخنراني ها و مصاحبه ها شركت مي كرد. در روزنامه ها و رسانه هاي مجاهدين هم هرگز نام رجوي بعنوان رهبر معرفي نشد. پس از كشته شدن موسي در اواخر سال شصت، رجوي اولين تيتر رابراي نام خود برگزيد: «مسئول اول سازمان مجاهدين خلق ايران» در اواخر سال 61 يعني پس از جمعبندي يك ساله پس از سي خرداد، اين تيتر هم اضافه شد «فرماندهي عالي مجاهدين مجاهدين خلق ايران». رجوي از آن پس شروع به تنيدن تارهايي كرد كه رهبري و رياست خود را هرچه بيشتر محكمتر كند.

از زماني كه رجوي با فيروزه بني صدر ازدواج كرد، مسئوليت دفتر مسعود، برعهده مريم عضدانلو (رجوي) بود. چانچه مي دانيم، در سازمان هر مسئولي يك مسئول دفتر دارد كه تمامي كارهاي او از جمله كارهاي فردي اش را نيز انجام مي دهد. درنتيجه مسئوليت كارهاي شخصي مسعود هم بود. از آنجايي كه فيروزه فردي تشكيلاتي نبود، و اختلافات سياسي در هم به آن اضافه شده بود، مريم مسئول رسيدگي به فيروزه هم بود. يعني به اين ترتيب مريم در خصوصي ترين قسمت زندگي مسعود هم وارد شد. علاقه بين دو طرف (مسعود و مريم) از همان زمان فيروزه شروع به شكل گرفتن كرد. پس از طلاق از فيروزه اين علاقه شديدتر شد طوري كه پس از چند ماه در اواخر سال 1363 ، رجوي اعلام همرديفي مريم را اعلام كرد. اين در حالي بود كه مريم حتي عضو مركزيت هم نبود.لايه ها به اين ترتيب بود، ابتدا رجوي بعنوان مسئول اول، دفتر سياسي، مركزيت، معاون مركزيت، مسئولين ستاد، مسئولين نهاد و الي آخر. رده تشكيلاتي مريم، معاون مركزيت بود. ولي ناگه يك شبه رجوي او را از معاونت مركزيت به سطح رهبري رساند. چرا؟

تنش تشكيلاتي در سطح دفتر سياسي سازمان بالا گرفت. رجوي چاره اي نداشت جز اينكه اين انتخاب تشكيلاتي (يعني رساندن مريم به سطح همرديف مسئول اول) را يك انتخاب «ايدئولوژيك» كند تا دهان اعضاي عاليرتبه سازمان را ببندد. تقريبا چهار ماه فرصت بود تا رجوي اين موضوع را جابيندازد. در سي خرداد 1364 رجوي نقشه خود را علني كرد. تغييراتي كه در جهت رسيدن به عشق مريم صورت گرفته بود به اين ترتيب بود:

1ـ طلاق مريم از ابريشيمچي ـ ابريشمچي كه پي به عشق بين اين دو برده بود، چون سرنوشت علي زركش را ديد درس گرفت و خود محترمانه از سر راه مسعود كنار رفت. مسعود نيز خواهر موسي خياباني كه بيست سال اختلاف سني با ابريشمچي داشت را در اختيار او گذاشت.

2ـ انحلال دفتر سياسي

به اين ترتيب رجوي انتقام خود را از دفتر سياسي گرفت. اين ارگان كه بالاترين ارگان تصميم گيرنده در سازمان بود، بخاطر مخالفت با رجوي بر سر ازدواج با مريم، منحل شد. و ارگاني به اسم اعضاي هيئت اجرايي سازمان تشكيل شد كه اعضاي آن دو سال بعد در نوروز 1366 اعلام شد كه موجب بهت همگان قرار گرفت. اعضاي برجسته اي چون علي زركش در ميان آنها نبود. به اين ترتيب مهمترين مانع بعد از موسي، علي زركش بود كه به لحاظ تشكيلاتي او را به سطح پايين تر از يك عضو ساده سازمان تنزل داد و سپس در سال 1367 در جريان عمليات فروغ، او را به لحاظ فيزيكي از سر راه برداشت

3ـ راه اندازي شوي «انقلاب ايدئولوژيك»

حقيقتا اين استعداد رجوي در زبان بازي و پيش بردن اهداف خود در تشكيلات را بايستي تحسين كرد. از آنجايي كه پس از معرفي مريم بعنوان همرديف مسئول اول كه صرفا بعنوان يك انتخاب تشكيلاتي بود، رجوي فهميد كه موضوع بزرگتر از اين حرفهاست و به اين سادگي قابل قبول براي تشكيلات نيست، آنرا تبديل به يك انتخاب «ايدئولوژيك» كرد و به اين ترتيب شوي «انقلاب ايدئولوژيك» راه اندازي شد. رجوي انقلاب ايدئولوژيك را لازمه سرنگوني دانست. و الي آخر.

4ـ معرفي رهبري انقلاب نوين، رهبري عقيدتي و جا انداختن شعار ايران رجوي رجوي ايران.

همانطور كه گفتم پس از كشتن شدن موسي، رجوي خود را بلامنازع مي ديد و از مسئول اول و فرمانده عالي شروع كرد و به آنچه كه مي خواست، رهبري انقلاب نوين و نهايتا «رهبري عقيدتي» رسيد. رجوي شخصا در نشستها گفت كه «خميني ولايت فقيه را راه اندازي كرد، ما هم رهبري عقيدتي» و اكنون رجوي ديگر در يك فضاي بلامنازع به تاخت و تاز عليه ميراث سازمان مجاهدين خلق پرداخت و چيزي كه اكنون پس از سي سال هنوز ادامه دارد.

رجوي تصميمات اشتباهي در سازمان گرفته است كه هرگز قابل جبران نيست، از جمله مي توان رفتن به عراق و يك كاسه شدن با صدام حسين در حالي كه صدام درجنگ تمام عيار با ايران بود و همدستي و همكاري با صدام عليه كشتار مردم عراق و بالا كشيدن پولهاي مردم عراق بخاطر جاسوسي و خبرچيني براي صدام. پس از اشغال عراق ماندن در عراق، از ديگر اشتباهات رجوي است كه سرانجام باعث انحلال و فروپاشي تشكيلات او خواهد شد. از لحاظ داخلي نيز بستن راه خروج براي كساني كه مي خواستند از تشكيلات خارج شوند ازديگر اشتباهات رجوي بود كه بدنبال آن زندانها راه اندازي شد مرگهاي مشكوك و غيره.

اما راستي اگر حنيف نژاد اكنون در سازمان حضور داشت، موقعيت رجوي اكنون كجا بود؟ آيا مي توانست خود را رهبري عقيدتي بداند؟ آيا مي توانست شوراي رهبري متشكل از تمام زنان بوجود بياورد و سپس همه آنها را به عقد خود در بياورد و با آنها هم خوابگي كند؟ آيا مي توانست درهاي خروجي سازمان را ببندد و خواهان خروج از سازمان را به قتل برساند و به زندان بيفكند؟ آيا مي توانست به عراق برود و با صدام حسين همكاري كند. علاوه بر مردم ايران، مردم عراق را نيز در همكاري با صدام بكشد؟ در حالي كه حنيف نژاد درخواست ساواك را كه خواسته بود اعلام كند همكاري با دولت عراق داشته، را رد و جان خود را نيز بر سر اين ايستادگي داد. اما رجوي نه تنها اين را در حد ادعا نگذاشت بلكه تمامي تشكيلات را به عراق برد و در جنگ عليه ايران شركت كرد.

راستي اگر حنيف نژاد اكنون بود، رجوي مي توانست فرهنگ لمپني و فاسدي را در سازمان حكمفرما كند كه در نشستهاي موسوم به «عمليات جاري» عليه افراد فحاشي مي كنند و فحشهاي ركيك به افراد مي دهند؟

راستي اگر موسي خياباني بود رجوي مي توانست همه اين كارها را انجام دهد؟

آن سازمان مجاهديني كه مسعود رجوي بوسيله مورس پشت ديوارهاي ضخيم زندان قزل قلعه تحويل گرفت چه چيزي باقي مانده؟ اكنون تمام تلاشهاي رجوي اين است كه با هر دوز و كلك و چاپلوسي و فحاشي و غيره اين تشكيلات فرتوت و در هم ريخته را در آب و فاضلابهاي ليبرتي زنده نگه دارد. البته آخرين نفسهاي اين فرتوت ديگر به سختي بالا مي آيد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اوج عقب ماندگي و تعفن (سازمان مجاهدین خلق، فرقه رجوی)

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، بیست و سوم ژانویه 2013
http://bandrajavi.blogfa.com/post/237

 

زندگي در يك جامعه بسته و بدور از محيط اجتماعي باعث شده است كه فرهنگ و رفتار و اخلاق مجاهدين همراه با پيشرفت جامعه رشد نكرده و بصورت راكد بماند. از فرهنگ نوشته ها و گزارشها و حرفهاي آنها بخوبي مي توان اين بوي ناي تعفن و عقب ماندگي را مشاهده كرد. از اوايل دهه شصت شمسي كه مجاهدين از ايران خارج شدند و به كوهستانهاي عراق رفتند. در يك تشكيلات بسته اي بوده اند كه هيچ گونه ارتباطي با دنياي بيرون نداشته اند. حتي ارتباط با محيطي كه در آن زندگي مي كردند يعني كردستان عراق و سپس داخل خاك عراق. آنچه آدمهاي موجود در تشكيلات ديده و شنيده و دانسته دارند، مربوط به دهه پنجاه شمسي است.

اگر تلويزيون مجاهدين را نگاه كنيد و موضعگيريهاي آنها را ديده باشيد بخصوص سخنان مسعود رجوي، كاملا روشن است كه يك نقص بزرگ و عظيمي در آنها ديده مي شود و آنهم اين عقب ماندگي فرهنگي و اجتماعي است. اين جانب خودم به مدت هيجده سال در اين تشكيلات بودم. بخوبي با گوشت و پوست خودم اين عقب ماندگي فرهنگي را حس ميكنم. وقتي كه به خارج از تشكيلات آمدم تا مدتها نمي توانستم خودم را منطبق با جامعه قرار دهم. خيلي طول كشيد تا توانستم بفهمم كه آن تصوري را كه من از جامعه دارم با آنچه كه الان موجود است، تفاوتهاي فراواني دارد.

اين مقدمه را گفتم كه اشاره اي به سخنان اخير رجوي پيرامون اعضاي جدا شده بيندازم. رجوي با مظلوم نمايي، خود را «مسكين» ناميده و براي نفرات داخل تشكيلات خود را سعي مي كند عاري از هر گونه گناه بداند. اما با كينه حيواني خود چنان عليه اعضاي جدا شده پرخاش ميكند كه فكر مي كنيد اين كينه هرگز پاياني ندارد. چرا؟ در سايتهاي مجاهدين اخيرا عليه آقاي صمد نظري و آقاي حسين نژاد مطالبي درج شده است. اما چرا اين دو نفر؟ صمد نظري جديدا كتابي منتشر كرده كه در آن تمامي فوت و فنهاي تشكيلاتي رجوي را برملا كرده است. اين واكنش رجوي دقيقا در ارتباط با انتشار اين كتاب است. اما در مورد آقاي حسين نژاد تا زماني كه در عراق بود مجاهدين سعي مي كردند اصلا به او نپردازند و او را برجسته نكنند. اما با خروج او از عراق و رسيدن به اروپا، لجن پراكني عليه او شروع شد. رجوي هرگز به اتهاماتي كه آقاي حسين نژاد گفته نمي پردازد و صرفا مي گويد «كه او مترجم من نبوده است» آيا اينكه او مترجم تو بوده يا نبوده اصل موضوع است يا افشاي حقايقي كه قلب هر انساني را مي آزارد؟ رجوي هرگز اين اتهامات را رد نمي كند. يا به عبارتي به زبان بي زباني آنها را قبول مي كند. البته جايي براي انكار نيست در حالي كه فيلمهاي دريافت پول از افسران اطلاعات عراقي در اينترنت منتشر شده است. اين فيلمها توسط افسران اطلاعاتي صدام بصورت مخفيانه ضبط و در آرشيو نگهداري مي شد با سقوط صدام اين آرشيو در فضاي مجازي منتشر شد و «رازهاي مگو» رجوي هم منتشر شد. آيا مي توان آنها را تكذيب كرد؟

در مورد افشاگريهاي زنان نيز رجوي هرگز آنها را تكذيب نكرد. و سعي كرد در كنار آن به آهستگي بگذرد تنها به اين گردنبند طلا كه منقوش به نقش خودش بود اشاره كرد و گفت «مريم آنرا بدون اطلاع من به آنها داده است» آيا ازدواج رسمي با همه زنان عضو شوراي رهبري صحت ندارد؟ رجوي هرگز رد نكرد. پس صحت دارد، پس همخوابگي با آنها صحت دارد.

آنچه كه در مقدمه اين مطلب گفتم يعني عقب ماندگي فرهنگي را بخوبي در سخنان رجوي مي توان ديد. رجوي براي از دور خارج كردن مخالفان خود آنها را متهم به خطاي جنسي مي كند. چنانچه در سخنان او مي توانيد ببينيد آقاي حسين نژاد را متهم به «خودفروشي جنسي» مي كند. شما تصور كنيد يك پيرمرد 65 ساله در يك جامعه جهان سومي....

رجوي اوج عقب ماندگي خود را نشان مي دهد يعني تنها حربه اي كه بلد است را بكار مي برد. اين بدبخت مفلوك نمي داند كه جامعه امروزي بسيار بسيار فهميده تر از آن است كه اين لاطائلات را كه بوي عقب ماندگي و تعفن آن همه جا را فرا گرفته باور كند. در زماني كه در تشكيلات بوديدم، رجوي بارها و بارها هر گـونه مخالفت تشكيلاتي و ايدئولوژيك را به امور جنسي ربط ميداد. شايد براي كساني كه خارج از تشكيلات بوده اند اين غير قابل باور باشد اما واقعا اين يك حقيقت است تمامي كساني كه درتشكيلات بوده اند مي دانند رجوي و به دنبال آن تمامي مسئولان در برخورد با هر فردي كه مشكلات تشكيلاتي داشت او را متهم مي كردند كه اين مشكل تو ريشه در مسائل جنسي دارد. اكنون اين فرهنگ كثيف درون تشكيلاتي خود را به خارج از تشكيلات هم تعميم مي دهد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نامه سرگشاده به مسعود رجوي (رهبر مجاهدین خلق، فرقه رجوی)

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، چهارم ژانویه 2013
http://bandrajavi.blogfa.com/post/224

 

تحولات و اتفاقاتي كه طي روزها و ماههاي اخير رخ داده است مرا وا داشت كه نامه اي برايت بنويسم. در اين نامه مي خواهم به اين نكته اشاره كنم كه سياستها و كاركردهاي غلط تو باعث شد كه سازمان مجاهدين به نقطه كنوني برسد. نقطه اي كه به نظر من نقطه بسيار خطرناكي است. شايد به عبارتي، پاياني بر «مجاهدين خلق» است.

در ابتداي پيوستن ما به مجاهدين، ما جذب فداكاري مجاهدين شديم. جذب صداقت و پايداري بر اصول. جذب دفاعيات مهدي رضايي و ديگر شهدايي كه زمان شاه با نثار جانشان بر اصول و ارزشهاي انقلابي خود پايداري كردند. در آن زمان ما بعنوان يك هوادار و در خارج از مناسبات تشكيلاتي همه چيز را خوب و عالي مي ديديم. اكنون از آن همه تابلوهاي زيبا كه در ذهن خودمان از «مجاهدين» درست كرده بوديم چه مانده است؟

بنابه آثار مكتوب سازمان، شاه از حنيف نژاد و ساير بنيانگذاران خواسته بود كه خودشان را وابسته به عراق معرفي كنند تا از مرگ نجات پيدا كنند. ولي حنيف نژاد و بديع زادگان و سعيد محسن با فريادهاي الله اكبر در تپه هاي اوين هنگام رفتن به طرف تيرك هاي اعلام جواب سواك را دادند. در آن زمان عراق هيچ جنگي با ايران نداشت و تنها به نزاعهاي لفظي مي پرداختند. پس از انقلاب صدام حسين جنگ با ايران را به صورت رسمي شروع كرد. جناب عالي سازمان مجاهدين را به خاك عراق منتقل كردي. و بعنوان يكي از تيپهاي ارتش عراق فعاليت مي كرديد و به مرزهاي ايران به سربازاني كه صرفا براي گذراندن دوران سربازي خود به جبهه آمده بودند را مي كشتيد. اسناد تحويلگيري پولهاي كلان از حكومت صدام به ازاي دادن اطلاعات از داخل ايران براي موشك باران و كشتن كساني كه دولت عراق مشخص مي كرد در داخل ايران و همينطور ويدئوي گفتگوي خودت با افسران استخبارات عراق كه چگونه زبونانه با آنها صحبت مي كرديد، پس از سقوط صدام در دسترس همگان قرار گرفت. اكنون سئوال من اين است، آيا رفتار حنيف نژاد بعنوان بنيانگذاران سازمان در مقابل ساواك شاه كه هرگونه رابطه با عراق را تكذيب كرد و جان خود را فداي آن كرد درست بود يا رفتن جنابعالي به آغوش صدام آنهم زماني كه در يك جنگ تمام عيار با ايران بود؟

زماني فداكاري مجاهدين بخصوص فداكاري در رأس آن براي ما خيلي جذاب و انگيزاننده بود. بنيانگذاران سازمان حاضر شدند خود در صف مقدم مبارزه حاضر باشند و اسير شوند و اعدام شوند. اكنون شما كه بعنوان رهبري مجاهدين خود را معرفي ميكني از خود سئوال كرده اي كه چرا يازده سال است مخفي شده اي و هيچ فيلم و تصويري حتي از خود منتشر نميكني كه مبادا محل اختفايت لو برود؟ مگر نگفته بودي كه فدا و صداقت سرلوحه مكتب مجاهدين است؟ آيا فدا صرفا براي اعضاي رده پايين سازمان است؟ چرا بايستي آسيه رخشاني و صبا هفت برادران و نسترن و فائزه و غيره كه هر كدام شايد يكي دو سالي بيش نبود به مجاهدين پيوسته بودند كشته شوند و جنابعالي يازده سال پس از پايان جنگ عراق و خروج آمريكايي ها از عراق هنوز جرأت نمي كني خودت را نشان بدهي؟ اين چه رهبري جنبش است؟ اين چه جنبشي است كه رهبري آن يازده سال است در خفا بسر مي برد و فقط صداي او شنيده ميشود؟

روزي در اواخر خردادماه سال 60 اعلام جنگ مسلحانه كردي و پس از آن دهها هزار نفر كشته شدند. اصرار داشتي كه شروع جنگ مسلحانه حق مشروع ما بوده و بعنوان مرز سرخ هرگز نمي توان از آن عبور كرد. ولي در سال 2003 ميلادي يعني قريب به بيست سال بعد مجاهدين رسما اعلام كردند كه مبارزه مسلحانه را كنار گذاشته و به مبارزه مسالمت آميز روي آورده اند؟ آيا اين يك غلط كردم گويي مفتضحانه نيست؟ اگر جنگ مسلحانه و سي خرداد مرز سرخ بود و بيمه نامه بود پس چرا در سال 1382 پايان آنرا اعلام كردي؟ تكليف صد و بيست هزار كشته چه مي شود تكليف اين همه زنداني و شكنجه شده چه مي شود؟

در اوايل سال 60 شما نامه اي به خميني نوشتيد و از او خواستيد كه به ملاقات او برويد. خميني در جواب شما گفت اگ شما اسلحه هايتان را كنار بگذاريد، من به ملاقات شما مي آيم لازم نيست شما بياييد. اين دقيقا به اين معني است كه براحتي مي شد از خونريزي هاي گسترده در سال 60 جلوگيري كرد. خود شما اين حرف را قبول داريد و بارها در نشستهاي عمومي بيان كرديد. اگر ميشد با تحويل سلاح به مبارزات سياسي ادامه داد بدون اينكه خشونت صورت بگيرد پس چرا اسلحه ها را تحويل نداديد و چنين خشونت مرگباري را رقم زديد و مهمتر اينكه هرگز به چيزي كه مي خواستيد هم نرسيديد. اما در سال 1382 شمسي اسلحه هايتان را دو دستي تحويل نيروهاي آمريكايي داديد و پس از آن مريم رجوي هم اعلام كرد كه ما مبارزه مسلحانه را كنار مي گذاريم. مقايسه اين دو اقدام سئوالهاي فراواني را برمي انگيزد. اگر تحويل سلاح درست بود چرا سي سال پيش اينكار را نكرديد؟ تحويل اسلحه در كشور خود معناي سياسي بهتري دارد يا تحويل به كشور بيگانه و كسي كه او امپرياليسم مي ناميديد؟

چرا سياست مجاهدين در قبال آمريكا صد و هشتاد درجه تغيير كرد؟ زماني كه بنيانگذاران سازمان و اعضاي بلند پايه اي مثل رضا رضايي و ذوالانوار زنده بودند مگر سياست مجاهدين كشتن آمريكايي ها نبود. مگر دهها نفر از مستشاران آمريكايي در ايران توسط مجاهدين ترور نشدند. (اطلاعيه هاي رسمي آن موجود است) پس از انقلاب نيز تمامي شعارها و اشعار و سرودها موجود است. روزنامه هاي مجاهد پر بود از تحليل و تفسر مبارزات ضد امپرياليستي. در كتابها و متون ايدئولوژي مجاهدين نيز به وفور مبارزه با امپرياليسم بعنوان يك اصل محوري و استراتژيك معرفي شده است. ولي اكنون چنان به چاپلوسي و پاچه خواري اين امپرياليسم مي پردازيد كه در خيلي از مواقع چندش آو است. اين سياست را باور كنيم يا آن سياست را؟

زماني در تشكيلات انقلاب ايدئولوژيك راه انداختيد و زن وشوهرها را از هم ديگر جدا كرديد. مردها موظف شدند تمامي موارد جنسي كه به ذهنشان مي زد را در كاغذ ثبت كنند ودر نشستهاي عمومي روخواني كنند. مرداني كه بيش از بيست سال است هيچ رابطه جنسي نداشته اند و فقط در ر ؤياهايشان زندگي مي كنند. اما از طرفي خود جنابعالي تمامي زنان شوراي رهبري را به عقد و نكاح خود در آورده اي و حتي فرصت نكردي يكبار با آنها همخواب شوي. آيا اين طبق كدام شريعت و عرف و قانون درست است؟ تمامي مرداني كه اكنون قريب به سي سال است رابطه جنسي نداشته اند و در محيط بسته اي كه به نام تشكيلات درست كرده اي زندگي مي كنند، مردگاني متحرك هستند كه با دنياي واقعي و زندگي عادي يك انسان معمولي زمين تا آسمان متفاوت هستند. آيا اسم اين افراد را مي توان انسان گذاشت؟ چه رسد به مبارز و انقلابي و غيره

«ارتش آزاديبخش» كه از ابتدا يك موجود نامشروع بود و از تركيب تو و صدام حسين بوجود آمده بود، پس از جنگ ديگر هيچ كاركردي نداشت. تمام سرمايه گذاري تو اين بود كه بين ايران و عراق جنگي دوباره رخ دهد تا بتواني در آن ميان جولان دهي. ولي اين اتفاق با هر ديدي كه نگاه مي كرديم محال بود. چرا چون ديگر صدام حسين پس از جنگ كويت ديگر تمامي ارتش و نيروي خود را از دست داده بود و هرگز توان چنين كاري را نداشت. پس ارتش نامشروعي كه جنابعالي ساخته بودي پس از پايان جنگ ايران و عراق به يك جسد تبديل شده بود انسانهايي كه تحت عنوان مجاهد در آن بودند قريب به سي سال در آن فضاي بسته و مرده، بسر بردند بدون اينكه تو حتي يك لحظه به آنها فكر كني كه اين همه هدر دادن زندگي اين بدبختها گناهي نابخشودني است كه صرفا تو بخاطر اينكه به اشتباهات خود اعتراف نكني صورت گرفته است.

يكبار در نشست گفتي اگر قبول كنيم كه آمدن به عراق اشتباه بوده است پس بايستي جنگ مسلحانه را هم رد كنيم، بايستي سي خرداد را هم رد كنيم و پس فاز سياسي را هم بايستي رد كنيم. اكنون خودت قدم به قدم به اين اشتباهات مي رسي. آمدن به عراق اشتباه بود را قبول كردي. جنگ مسلحانه را هم قبول كردي كه اشتباه بود. پس به اين نتيجه مي رسيم كه سي خرداد هم اشتباه بوده است. اكنون پس اين سئوال پيش مي آيد كه كاركرد مجاهدين طي سي سال گذشته چه بوده است؟ به كشتن دادن بيش از صدهزار نفر انسان؟ آواره كردن هزاران نفر؟ بي خانمان كردن هزاران نفر؟ متلاشي كردن هزاران خانواده در ايران؟ مسئول اين همه جنايت با كيست؟

اينجاست كه درك ميكنم چرا مخفي شده اي و خودت را نشان نمي دهي. آخرين سنگر تو يعني ليبرتي هم كه متلاشي شود بدترين دشمنان تو و قاتلان تو همين كساني خواهند بود كه اكنون در تشكيلات تو هستند. در يك حساب ساده از خودشان خواهند پرسيد پس از اين همه سال «مبارزه» به كجا رسيديم؟ چرا اين همه سال عمرمان را در عراق هدر داديم؟ و هزاران سئوال بي جواب ديگر كه باعث كينه اي شديد نسبت به تو و سازمانت خواهد شد. بخوبي درك مي كنم چرا مخفي شده اي. چون قاتلاني مثل تو بوي خطر و مرگ را از كيلومترها حس مي كنند. تو بوي مرگ را از يازده سال پيش حس كردي و بخاطر همين در خفيه بسر مي بري.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دروغهاي نجومي مجاهدين خلق، فرقه رجوی

(کمک220000 دلاری رجوی به نجات یافتگان از فرقه؟؟!!)

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، سی و یکم دسامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/222

 

يكي از سايتهاي تابعه مجاهدين تحت عنوان «بچه هاي خيابان» مطلبي را منتشر كرده كه باعث حيرت و تعجب من شد. اين سايت مطلب را با اين تيتر منتشر كرده است: « نگاهي به كمك 220000 دلاري مجاهدين به اعضاي جداه شده اش در سال 2008»

در اين مطلب پادوي مجاهدين به نام «سينا دشتي» مطالبي عنوان كرده است كه قابل توجه است. اين عنصر خود فروخته معتقد است كه هرچه دروغ بزرگتر باشد، باور كردن آن براي شنونده راحت تر است. اين سياست را رجوي سالهاست كه چه در رابطه با نيروهاي تحت فرمانش و چه در رابطه با خارج از تشكيلات اعمال مي كند. دروغهايي كه بعضا از فرط استيصال عنوان شده و باعث خنده و تمسخر شنوندگان مي شود.

در قسمتي از اين مطلب آمده است«...از این طریق مجاهدین توانستند ضمن امرار معاش خود بدلیل شرایط بسیار سخت و غیر انسانی "جدا شدگان از مجاهدین" در کمپ تیپف هر گونه مایحتاج آنها را نیز در پی اعلام نیازشان برآورده کنند. از جمله این درخواستهای "جدا شدگان از مجاهدین" مستقر در اشرف میتوان از تلویزیون، ضبط، غذا و انواع مختلف مایحتاجی نام برد که از مجاهدین درخواست میشده و مجاهدین با هزینه های دسترنجشان در شرایط عراق جنگ زده و تحت بحران شدید تهیه کرده بودند را در اختیار آنان قرار میدادند» اين يك دروغ بزرگ است. تمامي جدا شدگان در تيف كه همه آنها حاضر هستند و مي توانند شهادت دهند، امكانات خود را با دسترنج خود تهيه مي كردند. همه افراد مستقر در تيف به كارهاي مختلفي از جمله نجاري، حمل بار، نظافت و غيره با ساعتي يك دلار كار مي كردند و ماهيانه تقريبا بين دويست تا سيصد دلار حقوق مي گرفتند و تمامي مايحتاج خود از جمله تلويزيون و ماهواره و كامپيوتر را خريداري مي كردند. زهي بي شرمي كه رجوي هيچ بويي ازشرم و حيا نبرده است.

مجاهدين البته درقسمتي از اين مطلب بند را آب داده و اذعان كرده اند كه با تلاشهاي فراوان خود توانستند تيف را ببندند و افراد را آواره كنند. به اين قسمت از مطلب توجه كنيد: «با اعتراضهای پیاپی مجاهدین به آمریکاییها، تلاشهای دوستان مجاهدین در آمریکا و مراجعات آنان به مجامع بین المللی و حقوق بشری از یک سو و تلاش های کمیساریای عالی پناهندگی از سوی دیگر بیکباره در ژانویه 2008 کمپ تیپف از سوی آمریکایی ها بسته شد» البته اين جنايتي بود كه رجوي و دارو دسته اش در حق جداشدگان كردند. چون آنهايي كه در تيف بودند به خوبي به ياد دارند كه ما از طرف كميسارياي عالي پناهندگان مورد مصاحبه قرار گرفتيم و همگي بجز تعداد معدودي بعنوان پناهنده به رسميت شناخته شديم و كارت پناهندگي هم برايمان صادر شد. و در حال تدارك انتقال ما به كشورهاي ديگر بودند كه با پا در مياني مجاهدين اين كار متوقف شد. آنها سرهنگ نورمن كه مسئول قضاي ارتش آمريكا در رابطه با تيف بود با پولهاي هنگفت خريدند و او نيز مانع از انتقال ما شد. سرهنگ نورمن در نامه اي به كميساريا نوشت: ما امكان زندگي و راحتي اين پناهجويان را فراهم مي كنيم تا در همين مكان بمانند. رجوي مي خواست پاي هيچ جدا شده اي به خارج از كشور باز نشود و تمام تلاش خود را نيز كرد تا به اين هدف شوم خود برسد.

در قسمت ديگري از اين دروغنامه آمده است «در پی جمع شدن تعدادی از "اعضاء جدا شده از سازمان مجاهدین" که به خیانت کشیده نشده بودند و در خواست کمک آنان از سازمان برای انتقالشان از عراق به کشوری دیگر، آقای مسعود رجوی طی پیامی به مجاهدین مستقر در اشرف دستور دادند که: هر جور که شده، حتی اگر نیاز است ماشینهایتان را بفروشید و به این "اعضاء جدا شده" کمک مالی کنید تا آنها بتوانند خود را به یک کشور امن برسانند. مجاهدین مستقر در اشرف هم بنا به دستور رهبریشان در آغاز به تک تک آنهایی که در جلوی درب ورودی شهر اشرف جمع شده بودند مبالغی بین 1500 دلار تا حد اکثر 4000 دلار به هر نفر بنا به درخواست نیاز آنها برای هزینه کردن و رفتن به کشوری خارج از عراق، پول نقد دادند» عجب!!! اين همان مسعود رجوي نيست كه در نشستهاي طعمه مي گفت نمي گذارم پاي هيچ «بريده اي» به خارج از كشور باز شود؟ اين همان فرد نيست كه مي گفت لازم باشد با مشت آهنين پاسخ ميدهم؟ اين همان مسعود رجوي نيست كه افرادي را كه مي خواستند از تشكيلات جدا شوند هشت سال در زندان نگه مي داشت و بعد به ابوغريب مي فرستاد و پس از آن عراق آنها را بعنوان اسير جنگي با ايران مبادله مي كرد؟

دروغ گفتن كه خرجي ندارد، مي توان دهان باز كرد و هرچه دلت مي خوهد بگويي، در جايي كه هيچ مسئوليتي در قبال حرفها وجود ندارد و به هيچ كس پاسخگو نيستي، مي توان هر حرفي را زد، و هر ادعايي كرد. در صورتي انسان مقيد به موازين و اصولي مي باشد كه خود را پاسخگو بداند ودر قبال حرفهايش حساب پس بدهد و اين چيزي است كه رجوي تمام عيار از آن بي نياز است.

در قسمت ديگري از مطلب اين پادوي كثيف مجاهدين به پاچه خواري و چاپلوسي پرداخته و نوشته است «من به مسئولین مجاهدین شدیدا انتقاد کردم که چرا شما در این مورد اطلاعیه ای بیرون نمیدهید که افکار عمومی در جریان این موضوع [كمك براي انتقال جداشدگان به خارج] قرار بگیرند. پاسخی که به بنده داده شد این بود که سازمان مجاهدین اگر میتوانست به آنها بیشتر هم کمک میکرد و اگر شرایط جنگ عراق و دست بستگی های ایجاد شده نبود اساسا نمیگذاشت که این "اعضاء جدا شده" یک چنین شرایط زجر آور تیپف را تحمل کنند و خود سازمان آنها را به کشورهای امن انتقال میداد، چنانچه که قبل از سال 2003 هر کسی که تصمیم میگرفت از مبارزه کنار بکشد و بدنبال زندگی اش برود، سازمان مجاهدین خودش ایشان را به کشوری امن و یا حداقل به کشوری خارج از عراق انتقال میداد.»

واي.... چه احساساتي!!! الحق كه روح لطيف مجاهدين و شخص رجوي خيلي بخاطر زجري كه جدا شدگان كشيده اند ناراحت شده!!! البته اين همان كساني هستند كه رجوي در نشست طعمه آنها را «طعمه وزارت اطلاعات» و «شعبه سپاه پاسداران» و غير مي ناميد. اينها همان كساني هستند كه رجوي دادگاههايي با حضور هزاران نفر تشكيل مي داد و آنها را به محاكمه مي كشيد كه قصد خروج از سازمان را داشتند. لعنت بر كساني كه تحت عنوان خلق ريشه به تيشه مردم مي ز نند و سعي مي كنند درون مايه كثيف و لجن خود را آرايش حقوق بشري كرده و به خرد مردم بدهند.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

واكنش هراس آلود مجاهدين خلق به افشاگري اعضاي شوراي رهبري

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، سی ام دسامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/221

 

 

در پي افشاگريهاي اعضاي سابق شوراي رهبري مجاهدين پيرامون روابط كثيف رجوي با زنان شوراي رهبري و اين كه رجوي با پوشش تشكيلاتي و ايدئولوژيك زنان را به اتاق خواب خود مي كشاند و حتي در خيلي مواقع بصورت جمعي با آنها رابطه جنسي برقرار مي كرد، مجاهدين زبونانه به اين افشاگريها واكنش نشان دادند.

واكنشي كه خود بيانگر خالي بودن دست آنها در مقابل اين افشاگري است. در يك حالت معمول وقتي كه چنين اتهامي آنهم در اين ابعاد به يك فرد سياسي وارد مي شود، اين خود فرد مربوطه يا حداقل سخنگوي اوست كه بايستي پاسخگو باشد. از آنجايي كه در تشكيلات مجاهدين رسم است كه رجوي فقط به خدا پاسخگوست و كسي نمي تواند از او حسابرسي كند، لزومي به اين پاسخگويي نديدند. يا به نوعي آن را تأييد كردند.

رجوي، خواهر يكي از اعضاي شوراي رهبري جدا شده به نام كبري ميرباقري را به صحنه فرستاد تا با ارائه لاطائلاتي از قول اين زن نگونبخت پاسخ خود را به افكار عمومي بدهد. اما طنز قضيه را ببينيد كه طرف حساب اين نامه كيست؟ «آقاي دكتر آلخو ويدال كوآدراس، نايب رييس پارلمان اروپا» معلوم نيست اين آقاي آلخو ويدال كوآدراس اين وسط چكاره است كه رجوي دست به دامن او شده است؟ اصلا نايب رئيس پارلمان اروپا چكاره است كه بايستي طرف حساب كبري ميرباقري قرار بگيرد آنهم براي افشاي زن بارگي مسعود رجوي؟ بين اين همه سياستمدار و نهادهاي حقوق بشري و سياسي و اجتماعي چرا اين آقاي گمنام كه تاحالا كسي اسم او را هم نشنيده و جايي هيچ حرفي از او به ميان نيست؟

از اين كه بگذريم خود موضوع نامه است. تم نامه، شخصيت در هم شكسته و زبوني را تداعي مي كند كه از همه طرف بر او فشار مي آورند و هيچ چاره اي براي او باقي نمانده است. در قسمتي از نامه رجوي از زبان كبري ميرباقري نوشته است «...به دروغ‌هاي مشمئزكننده‌ عليه زنان مجاهدين مي پردازد....» آيا اين حرفها عليه زنان مجاهدين است؟ يا عليه رجوي كه اين همه بلا را بر سر زنان فلك زده و نگونبخت تشكيلات آورده است؟ اين عنصر مفلوك در بخش ديگري نوشته است «....بعنوان يك زن مجاهد خلق، همه عشق و عواطف ما نثار خانواده‌هاي مقاوم و مادران و پدران شهيدان و خواهران و برادران عزيزي است كه در زندان و خيابان مورد هتك حرمت و شكنجه قرار مي‌گيرند ولي آرمان آزادي و نفرت از اين رژيم را هرگز از ياد نبرده‌اند....» چه عجب رجوي اجازه داد عشق و عواطف يك زن در تشكيلات به كسي غير از خودش نثار شود. در تشكيلات به زنان و همينطور به مردان بارها و بارها گفته است كه عشق و عواطف همه ما بايستي فقط و فقط نثار رهبري سازمان شود و نه هيچ كس ديگر نه حتي خواهر و برادر و پدر و مادرتان... رجوي مي گفت همه شهدا مال من هستند اگر هم مي خواهيد خون شهيد هدر نرود پس مرا دوست داشته باشيد تا من خون آنها را زنده كنم

و ديديم كه چگونه خون آنها را زنده كرد. اكنون زنده ها را نيز در كشتارگاه ليبرتي نگهداري مي كند تا يكي پس از ديگري به مسلخ بفرستد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مجاهدين خلق (فرقه رجوی) خواهان برگشت به پادگان عراق جدید، مرکز فرماندهی سپاه دجله، "سابقا کمپ اشرف" شدند

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، بیست و هشتم دسامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/218

 

در خبرها آمده است كه پس از بارشهاي شديد چند روز اخير، سراسر ليبرتي را به مدت نصف روز آب فرا گرفت. همين نصف روز بهانه اي شد تا مجاهدين فرياد حقوق بشري سر دهند كه آب و فاضلاب سراسر زندگي مان را گرفته به دادمان برسيد.

جالب توجه اينكه در اطلاعيه پي در پي مجاهدين از سازمان ملل خواسته است كه هرچه زودتر ما را به اشرف برگردانيد. اين نحوه برخورد مجاهدين آدم را به ياد بچه هاي كوچك مي اندازد كه وقتي اسباب بازي شان را از او گرفته اند به هر بهانه اي دوباره خواستار اسباب بازي مربوطه مي شوند و قهر مي كنند.

رجوي هنوز فكر ميكند در دوره صدام حسين بسر مي برد كه براي اربابش خود را لوس مي كرد و امتيازات مختلف مي گرفت. شايد نمي خواهد باور كند كه آن دوران گذشته و اكنون با كساني روبروست كه چشم ديدنش را ندارند.

سياستهاي غلط و عقب افتاده رجوي باعث شده است كه قريب به سه هزار نفر در اين وانفساي عراق گير كنند و امكان زندگي از آنها گرفته شود. هنوز با چنين وضعي هم رجوي اجازه خروج به آنها نمي دهد و با گرفتن تعهدها و امضاهاي مختلف سعي مي كند آنها را در چنين وضعيت وحشتناكي نگهداري كند.

تمامي ارگانهاي حقوق بشري سازمان ملل كه در حال تدارك خروج آنها به خارج از عراق هستند، توسط مجاهدين به عوامل رژيم ايران متهم مي شوند. اساسا هركسي كه با خواسته هاي مجاهدين كه همانا ماندن در عراق و مرگ تدريجي مي باشد، مخالف باشد، وابسته به رژيم ايران است. حتي آقاي كوبلر كه نماينده سازمان ملل در عراق مي باشد.

لازم به يادآوري است كه طي ماه جاري ميلادي بيش از بيست نفر از اعضاي مجاهدين از تشكيلات فرار كرده و خود را به نيروهاي يونامي (سازمان ملل) تسليم كردند. همينطور يكي نفر ديگر نيز براثر فشارهاي تشكيلاتي فرقه اي جان خود را از دست داد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

عباس دادفر، مأموراطلاعات يا زنداني سياسي؟

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، هجدهم دسامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/213

 

عباس بادفر يكي از اعضاي جداشده از مجاهدين خلق است كه سال 1387 از اين سازمان جدا شد و به كمپ تيف (تحت كنترل نيروهاي آمريكايي) جنب كمپ اشرف پناه آورد. پس از تعطيلي كمپ تيف كليه اعضاي جدا شده از جمله آقاي بادفر به شمال عراق منتقل شدند و از طرف كميسارياي عالي پناهندگان بعنوان پناهنده به رسميت شناخته شدند.

به گفته برخي از رسانه ها از جمله سايت «هرانا» اين عضو جدا شده از مجاهدين بصورت ناخواسته توسط دولت عراق، به ايران فرستاده شد. از آنجايي كه فرد مزبور نخواسته است به مصاحبه تلويزيوني تن دهد به ده سال زندان محكوم شده و به زندان كرج منتقل شده است.

فرقه رجوي كه مطابق معمول هركسي را كه از مجاهدين جدا شود، وابسته وزارت اطلاعات مي دانند و اين تهمت را بدون اينكه هيچگونه تحقيق و تفحصي انجام دهند به هر عضو جدا شده مي چسپانند، آقاي بادفر را نيز به باد تهمت گرفتند. در يكي از سايتهاي مجاهدين با نام «همبستگي ملي» در تاريخ پنجشنبه 23 دی 1389 مطلبي با اين عنوان درج شد

فراخوان و هوشياري در رابطه با عباس دادفر، مأمور اطلاعات در زندان گوهردشت

در زير اين تيتر سايت مجاهدين نوشته است «اخيراً براساس تحقيقات كانون حمايت از خانواده هاي جان باختگان و بازداشتي ها, اطلاعات جديدي به دست آورديم مبني بر اينكه در زندان گوهردشت كرج, فردي به نام «عباس بادفر» اهل سيستان و بلوچستان به ميان زندانيان سياسي بند3 انتقال داده شده كه قصدش, تماماً ايجاد تفرقه در ميان آنهاست. اين فرد, از زندانيان نيست, از جاسوسان است و تماماً براي توطئه و دسيسه عليه زندانيان بكار گرفته مي شود. او سوابقي از خيانت و همكاري با وزارت اطلاعات دارد و پرونده اش نيز توام با خيانت و جنايت به فرزندان ملت است.
وارد كردن چنين مزدوري در زندان گوهردشت, آنهم در شرايطي كه زندانيان اين زندان, يك صدا و يك دل هر روز بانگ ايستادگي سرمي دهند و كسي را ياراي خموشي شان نبوده است, نياز به هشياري و دقت عمل تك به تك شما خانواده ها و زندانيان سياسي دارد.
در اسرع وقت, اين خبر را به گوش اطرافيان خود برسانيد, از هيچ تلاشي براي افشاي اين مزدور خودفروخته دريغ نكنيد و اجازه ندهيد كه آنكس كه هموطن و شرافت خود را به اين اهريمنان مي فروشد, جايي در صفوف شما پيدا كند.»

اكنون پس از قريب به دو سال و پس از فحاشي ها و تهمتهاي فراواني كه به آقاي دادفر توسط مجاهدين زده شد و در سايتهاي رنگارنگ خود عليه او مطلب نوشتند، سايت هرانا مطلبي از وضعيت زنداني مربوطه در زندان رجايي شهر كرج نوشته است. طبق اين گزارش عباس دادفر تحت شكنجه و فشار شديد در زندان قرار دارد. اكنون مجاهدين به تكاپو افتاده اند تا از اين نمد نيز كلاهي براي خود بدوزند. در يك سايتهاي مجاهدين تحت عنوان «درياي نيلي» مطلبي با اين عنوان درج شده است: «آن که گفت نه به رژیم ولایت فقیه و آنکه گفت آری».

در ادامه اين مطلب آمده است: «گفتني است، وي در بهار و تابستان سال ۹۰ نيز به مدت ۵ ماه به سلولهاي انفرادي بند ۲۰۹ زندان اوين منتقل مي‌شود و تحت فشار براي انجام مصاحبه تلويزيوني قرار مي‌گيرد.»
گفتني است كه رژيم جمهوري اسلامي كساني كه به همكاري با وزارت اطلاعات تن ميدهند را چگونه به سرعت برايشان پاسپورت صادر و حتي به اروپا اعزام مي كند.»

مجاهدين كه قافيه را حسابي باخته اند، سعي مي كنند با فرافكني و تهمت هاي مجدد به اين و آن زير اين افتضاح شانه خالي كنند. اين سايت معلوم الحال در ادامه نوشته است: «به يك افشاگري در باره جدا شده ديگري از مجاهدين به نام بتول سلطاني توجه كنيد....»

و در ادامه شروع كرده است به فحاشي به خانم بتول سلطاني و تهمت و الي آخر. اين سنت كثيف و ديرينه شخص رجوي است كه در مجاهدين پايه گذاري كرده و تمامي اعضاي آن نيز گوش بسته و بدون استفاده از مغز و عقل خويش آنرا نشخوار مي كنند.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اختر قاسمي (خبرنگار و فعال سياسي): مجاهدين خلق مرا تهديد به قتل كردند

مجاهدين خلق، يك فعال سياسي و خبرنگار را تهديد به مرگ كردند

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، هفدهم دسامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/212

 

 

خانم اختر قاسمي خبرنگار مقيم آلمان كه سالهاست بعنوان فعال سياسي و خبرنگار روزنامه هاي آلماني زبان و فارسي زبان فعال است اخيرا مطلبي در مورد ادعاهاي زنان جدا شده از مجاهدين منتشر كرده است. او در اين مطلب از مجاهدين و هواداران آنها خواسته است كه پاسخگو باشند. اما بلافاصله پس از انتشار اين مطلب او مورد هتاكي و تهديد به مرگ قرار گرفت. به نوشته اي كه خانم قاسمي پس از اين تهديدها در صفحه فيس بوك خود منتشر كرد توجه كنيد:

دوستان عزیز!
یه موضوعی رو میخوام باهاتون در میان بذارم من خیلی دلم میخواد شفاف همه چیز را با شما در میان بذارم تا هر اتفاقی که پیش آمد شما در جریان باشید. در این چند روز گذشته یک مسئله ای ذهن منو خیلی مشغول کرده و اون هم ایمیل هایی ست که من از هم میهنان آشنا و غیر آشنا و دوستان از سراسر دنیا می گیرم که همه حاوی یک پیام به من هستند و اون هم اینه که خودت رو با مجاهدین در گیر نکن چون اینها خیلی خطرناکتر از جمهوری اسلامی هستند و ممکن است بلایی سر شما بیاورند! خیلی برای من سوال برانگیز شد که چطور این افراد که برخی را هم کامل می شناسم از فعالین چپ گرفته تا راست و کلا از مردم عادی تا هواداران گروه های مختلف هستند و برخی را هم می بینم که فعالانه علیه جمهوری اسلامی تلاش می کنند چطور میشه که از مجاهدین می ترسند و میگن اگه علیه اونها حرفی بزنیم ممکن است به شکلی برای ما پرونده سازی کنند یا ترور کنند! حالا سوالی که برای من پیش میاد اینه که چه عاملی باعث میشه که یک جریانی که میگه یک سازمان سیاسی ست و شعارش هم عدالت و آزادی و برابری حقوقی ست باید با عملکردش به جایی برسه که اینقدر مخوف و ترسناک بشه که از چپ و راست و همه اینقدر از اینها وحشت کنند و بگند با اینها وارد بحث و نقد نشید چون ممکنه نابودتون کنند؟ این خودش خیلی جای بحث داره و واقعا باید ریشه یابی بشه. حتما میدونید که چندی پیش من لینکی از افشاگری زنان جدا شده از شورای رهبری مجاهدین را بر اساس کار و حرفه ام که خبررسانی ست منتشر کردم ( این افشاگری از سواستفاده جنسی از زنان توسط مسعود رجوی صحبت می کرد) و میدونید که بعد از انتشار لینک چه بلایی سر من آوردند و قبلا هم اطلاع دادم و خودتون هم حتما خوندید و دیدید که چطور سیستماتیک سیل تهمت ها و فحاشی ها و تهدیدها و توهین های هواداران مجاهدین به من سرازیر شد و هنوز هم ادامه دارد!

راستش من تا زمانی که این برخوردهای وحشتناک را با خودم نکرده بودند فکر نمی کردم تا این حد وقیحانه برای توجیه کارهاشون به کثیف ترین شیوه ها هم دست بزنند! تا حال که میدونید به من مامور وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ، فاحشه و تن فروش و خائن و ....خیلی توهین ها و تهمت های دیگه ردیف کردند! وقتی می بینم که اینها با من که در دنیای آزاد دمکراسی فقط بخاطر انتشار یک لینک این چنین برخورد می کنند دقیقا می تونم خیلی از مواردی که علیه نقض حقوق بشر در این سازمان گفته شده راحت تر بپذیرم و میتونم تصور کنم که اون بیچاره هایی که در کمپ اشرف بودند اگر کوچکترین انتقادی می کردند چه بلایی در اون زندان به سرشون می آوردند و برا همین فکر می کنم که حرف های این زنان را باید کاملا جدی گوش داد! و باید جدی پرسید امثال معصومه غیبی پور چه بلایی سرشون اومد در کمپ اشرف؟!

چرا یک دفه نابود شدند و بعد دلایل ضد و نقیض برای مرگش گفته شد؟ وقتی که فکر می کنم می بینم با چنین کارنامه ای از این فرقه است که دیگران نگران می شوند و برای من خصوصی می نویسند که با این گروه درگیر نشو خطرناک هستد! اما من نه از این گروه و نه از جمهوری ننگ اسلامی و نه از هیچ گروه دیگری ترسی ندارم و به اصولی که اعتقاد دارم پایبندم و در کار خبر و خبررسانی و صداقت و درستی استوارتر ادامه میدم! قبل از اینها جمهوری اسلامی مرا بارها تهدید کرد و حتی وبلاگ ام را کامل پاک کردند که نتیجه کارهای چند ساله ام نابود شد! و برای اینکه از کار من جلوگیری کند با یک ترفندی در جلد دوست آدم فرستادند که به من خبر بدهند دست از فعالیت بردارم چون در سفارت آلمان اسامی شما و چند نفر دیگر در آلمان وجود دارد که جمهوری اسلامی قصد کشتن آنها را دارد! حالا باید به این دوستان بگم من از نیاکان مذهبی تون خمینی و دار و دسته اش که پابوسش رفته بودید و این همه در جهان ترور کردند و خانه های جاسوسی دارند نترسیدم از شما بترسم؟؟؟ به قول گفتنی ها زهی خیال باطل!

پس از اين مطلب خانم قاسمي يكي از اعضاي مجاهدين با نام «زري اصفهاني» Zari Isfahani با لحني لمپني و كثيف چنين پاسخ ميدهد: (اين مطلب در صفحه فيس بوك خانم قاسمي موجود است) :

« درجواب اینکه خواسته بودی زنان مجاهد خلق درمورد دروغ هایی که درصفحه ات نوشته ای بیایند بحث کنند :برو گمشو زنیکه ابله احمق اینهمه اتهامات زشت به یک سازمان بزرگ سیاسی که بیشتر ین شهید را درراه ازادی مردم ایران داده است زده ای درصفحه ات و مثل خر دروغ گفته ای حالا توقع داری کسی بیاید با تو بحث کند و ثابت کند که این چرندیات دروغ است / اگر دریک کشور متمدن یک فرد این اتهامات را به یک گروه یا یک فرد بزند دستگیرش میکنند و مجازاتش میکنند . خرخودتی برو جلو آینه با خودت بحث و فحص کن و نتیجه گیری کن . آخر کدا م الاغی باور میکند که رهبر یک تشکل بزرگ که بیشترین تحصیلکرده ها و مدافعین حقوق بشر و هنرمندان و نویسندگان و شاعران و موزیسین ها را با خودش دارد دردرونش چنین اتفاقاتی بیفتد اگر برای تو این چیزها عادیست لابد زندگی خودت پرا ز این ماجراهاست و قیاس به نفس میکنی . مرده شور وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی را ببرند با اخترها و ستاره های رنگارنگش که عقل و منطق و انسانیت را به بهای پول طیب وطاهر جمهوری اسلامی فروخته اند و شرم و حیا را بوسید ه و درطاقچه گذاشته اند . هیچ شکی ندارم که از طرف وزارت اطلاعات پول میگیری که این چیزها را مینویسی و آن انجمن های خیالی که از تو زنیکه بی چشم و رو توضیحا ت خواسته اند هم به جز انجمن نجات محسنی اژه ای و سعید مرتضوی کس دیگری نیست . برو بمیر موجود بی ارزش بی مقدار

برو شرم کن بیچاره از ر وی مادران مجاهد خلق که چهارتا و پنج تا شهید داد ه اند و شهدایشان را در باغچه خانه هایشان بدست خودشان خاک کرده اند . برو شرم کن از مادرانی که جنازه عزیزانشان در خاوران درگمنامی و تنهایی خاک شد و حتی اثری از گور آنها ندارند . برو شرم کن از هزارن هزار زندانی سیاسی که بیگناه و دست بسته بدست دژخیمان جمهوری اسلامی کشته شدند و شبانه در گورهای جمعی خاک شدند برو شرم کن از همه مادران مجاهدی که مثل تو مادر بودند و دختران کوچکشان را تجاوز کردند و صبح جعبه شیرینی بدر خانه شان اوردند و گفتند که دیشب دخترتان عروس شده است و بیائید جسدش را تحویل بگیرید . برو شرم کن از همه مردم ایران و مبارزانش . تو یک فاحشه سیاسی بیش نیستی . نه خبرنگاری نه فعال حقوق بشر ونه هیچ چیز و هیچ کس دیگر فقط یک فاحشه سیاسی هستی و دیگر هیچ. زنان مجاهد خلق با فاحشه های سیاسی و مزدوران وزارت اطلاعات بحث وفحصی ندارند

اين جانب (محمد ب) نيز در پاسخ به سئوالات كامنت گذاشتم كه:

«به نظر من بحث كردن با مجاهدين مثل آب در هاون كوبيدن ا ست. زيرا اينها به هيچ اصول و منطقي پايبند نيستند. آنها فقط حرفهايي را كه از بالا به آنها گفته مي شود را بيان مي كنند و از خودشان هيچ عقل و منطقي ندارند. چنانچه در حرفهايي كه بالا زده شد هم مي بينيد جز اينكه از سايتهاي خودشان لينك بگذارند و حرفهاي صد من يك غاز مسئولين مجاهدين را تكرار كنند چيز ديگري ندارند.

بجاي اين همه حرفهاي بيهوده، جيره خواران مجاهدين بايستي به اين سئوال مشخص خانم اختر قاسمي پاسخ دهند كه چرا پس از نوشتن مطلب در مورد زنان جدا شده از مجاهدين، او را تهديد به قتل كردند؟ به نظر نمي آيد اين سئوال مبهم باشد. اين رسم مجاهدين است كه هر گونه مخالفتي با خودشان را مستقيما به وزارت اطلاعات ايران منتسب مي كنند. خانم قاسمي كه سالها مطلب عليه رژيم نوشته و در اين زمينه شهره خاص و عام است را كه نمي توانيد به اطلاعات نسبت بدهيد.»

اين خانم (زري ا صفهاني) مجددا زبان به فحاشي عليه من گشود و چنين نوشت:

«محمد با، ! کسی کسی را تهدید به قتل نکرده است شاید خودت اینکاررا کرده باشی . از همان چشمی که کنار اسمت گذاشته ای پیداست که چکاره ای . بهتر است به جای آن چشم عکس سعید مرتضوی و یا لاجوردی را بگذاری که بیشتر با مسما باشد و همآهنگی بیشتری با خودت داشته باشد . اگر مجاهدین میخواستند کسی را به قتل برسانند هیچکدام از این بتول سلطانی ها و بقیه زنده نبودند . زنده بودن و سر ومر و گنده بودن اینها با همه ادعاهایشان که درارتش فرمانده بوده اند و چه و چه نشان میدهد که مجاهدین حتی درارتششان چه میزان دموکرات هستند . یک فرمانده از هرارتشی درهرجای جهان که فرار کند و به دشمن بپیوندد دادگاه صحرایی در انتظارش هست ولی اینها دارند توی ایران و خارج از ایران با پول جمهوری اسلامی میگردند و دروغ میگویند . بروید برسید بکارتان . دیگر حنای جمهوری اسلامی و کسانی مثل محسنی اژه ای هم رنگی ندارد چه برسد به شما نوچه های دست چند مشان

درضمن بحث کردن با مجاهدین و یا هوادارانشان البته خاصیت اش این است که کسانی مثل تو و دروغگو های دیگر پیش دیگران رسوا و خوار میشوند و دستشان رو میشود . مثل بقیه تان که همین جا چند جمله ای نوشتید و وقتی دیدید هوا پس است دمتان را روی کولتان گذاشتید و در رفتید

نخیر نه کسی میخواهد کسی را تهدید کند و نه آزار دهد و نه به قتل برساند حرف همه ما با این خانم که میگوید مدافع حقوق بشر است این است که اگر میخواهی مدافع حقوق بشر باشی باید از حقوق قربانی دفاع کنی ونه از حقوق قاتل . و نه از حقوق اتهام زننده و دروغگو و کسی که ارزش های انسان های مبارز و فداکار درراه مردم و درراه انسانیت را لگد مال میکند و به لجن میکشد . حرف فقط این است . اگر نه کسی به جز شکنجه گران جمهوری اسلامی که کاظم رجوی و چندین عضو شورای ملی مقاومت را به قتل رسانیدند و فریدون فرخزاد را کشتند و رهبران کردها را ترور کردند و بختیار و کسان دیگری از اپوزیسیون را کشتند کسی را نه میکشد و نه تهدید میکند . این شیطان سازیها را فقط جمهوری اسلامی و البته نوکرانی مثل مسعود خدا بنده ، بتول سلطانی ؛ محمد با ، و بقیه میکنند . و همه افراد اپوزیسیون هم این چیزها را میدانند و فقط گویا این خانم خبرنگار حقوق بشری نمیداند»

خوانندگان محترم مي توانند نظرات مختلفي كه از طرف ساير اعضاي شركت كننده در بحث وجود داشت را ببينند. ولي نكته اي كه به نظر من بسيار روشن است، برخورد بسيار سطح پايين و نازل سران مجاهدين با انتقادات و نظرات افراد منتقد حتي بي طرف است. شايد خانم قاسمي را بشناسيد ايشان خبرنگار مستقلي است كه هيچگونه وابستگي گروهي يا حزبي ندارد ولي از طرف مجاهدين چنين مورد توهين و تهديد قرار مي گيرند. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.....

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دست مايه تبليغاتي جديد براي باند رجوي، مجاهدین خلق

(یکی دیگر از دیگر فوائد سهیلا صادق برای رجوی حقوق بشری شدن است)

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، چهاردهم دسامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/210

 

هفته گذشته در يك حادثه آتش سوزي در روستاي شين آباد پيرانشهر، مدرسه اي دچار حريق شد و تعدادي از دانش آموزان به طرز دلخراشي جان باختند. اين حادثه البته بسيار تاسف بار بود. اما همين حادثه تاسف بار دست مايه اي براي فرقه رجوي شد تا آنرا در بوق و كرنا برده و خوراك تبليغاتي براي خود تهيه كنند.

دستگاه تبليغاتي رجوي همواره از اتفاقات و حوادث تلخ در ايران استقبال كرده و آنرا براي خوراك تبليغاتي خود استفاده كرده است. در همين رابطه سهيلا صادق بعنوان وزير آموزش و پرورش خيالي در كابينه خيالي مريم رجوي كه خود رئيس جمهور خيالي است بيانيه اي صادر كرد. اين سركار خانم سهيلا صادق يكي از اولين زناني بود كه در تشكيلات مجاهدين به نكاح و عقد مسعود رجوي در آمد. يعني جزو اولين بيست و چهار نفري بود كه بعنوان شوراي رهبري از طرف رجوي اعلام شدند و بلافاصله به عقد و نكاح در آمدند و برنامه هاي بعدي!!! توسط مريم به آنها ابلاغ شد.

 

 

از آنجايي كه زندگي در تشكيلات مجاهدين يك زندگي خيالي و دور از واقعيات است. رجوي در شب نشيني هاي گرم با حضور خانمهاي حرم سرايش برنامه هايي شيريني براي آينده تشريح مي كند. رئيس جمهور انتخاب مي كند، وزيران را مي چيند، معاونان وزير را انتخاب ميكند. و خودش را هم ناقابل نخست وزير ميكند. از آنجايي كه در قانون اساسي رجوي رئيس جمهور انتخابي است براي خودش خوب نيست، خودش ميخواهد نخست وزير باشد كه انتخابي نبوده و دائم العمر در اين منصب قرار داشته باشد.

بگذريم. اين سركار خانم وزير آموزش و پرورش! چنان دلسوخته دانش آموزان پيرانشهري است كه هركس نداند فكر ميكند اگردر اين دنياي پر حيله و نيرنگ كسي باشد كه مدافع انسانهاست همين سركار خانم است و البته علياحضرت او يعني مريم رجوي.

البته اين سركار خانم فراموش كرده است زماني كه مسئول «ستاد پرسنلي ار تش آزاديبخش» بود. فراموش كرده كه برنامه ريزي براي زندان و تحويل افراد ناراضي به زندان ابوغريب انجام مي داده است. فراموش كرده است كه چگونه حقوق انسانهاي بي دفاع و بي پناهي در اشرف را كه خواستار جدايي بودند چگونه پايمال شده است.

اساسا مجاهدين خلق از هر اتفاق و حادثه اي تنها و تنها استفاده تبليغاتي براي مطرح كردن خودشان را انجام ميدهند و اصل موضوع براي آنها مطلقا مهم نيست. چنانچه كشته شدن دانش آموزان خردسال در پيرانشهر مهم نيست و تنها استفاده تبليغاتي از آن مهم است. مثال واضح تر آن كشته شدن بيش از سي و پنج نفر از ساكنان اشرف توسط سربازان عراقي است كه اساسا براي رجوي مهم نبوده و تنها استفاده تبليغاتي از آن براي پيشبرد اهداف كثيف و خائنانه خودش مد نظر بوده است. رجوي هرگز به هيچ يك از كشته شدگان اهميتي نداد و وقتي منافعش ايجاب كرد خون همه آنها را لگدكوب كرد و اشرف را تقديم عراقي ها كرد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رنج نامه مجاهدين خلق (فرقه رجوی) به شوراي امنيت

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، سیزدهم دسامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/209

 

محمد سيدالمحدثين كه خود را «مسئول كميسيون خارجه شوراي ملي مقاومت» مي خواند طي نامه اي به «اعضاي شوراي امنيت سازمان ملل متحد» خواستار به رسميت شناخته شدن ليبرتي بعنوان يك كمپ پناهندگي شده است.

مخاطب قرار دادن اعضاي شوراي امنيت نشان از اين است كه مجاهدين از مارتين كوبلر بعنوان سفير ملل متحد در عراق و بان كي مون رئيس سازمان ملل نااميد شده اند و به اعضاي شوراي امنيت روي آورده اند. يادآوري مي شود كه تاكنون مجاهدين در اطلاعيه هاي مكرر آقاي مارتين كوبلر نماينده سازمان ملل در عراق را هم دست رژيم و دولت عراق ناميده و خواستار بركناري آن شده اند! همچنين نامه اخير «ساكنان اشرف» به بان كي مون نيز با جواب تلخ (البته براي سران مجاهدين) ايشان روبرو شدند كه شوك عجيبي به مجاهدين وارد كرد. لذا اكنون به مصداق «دست يازيدن غريق به هر خس وخاشاكي» اكنون دست به دامان اعضاي شوراي امنيت شده اند كه مانع از خروج آنها از عراق شده و همچنان اسيران مفلوك اشرفي را در ليبرتي حفظ كند.

در قسمتي از نامه پادوي رجوي آمده است «یکایک مجاهدین از ابتدا طبق قوانین عراق پناهنده محسوب میشدند» محدثين بخوبي ميداند كه اين حرف يك دروغ محض است. زيرا هيچ يك از اعضاي مجاهدين هيچگونه موقعيت قانوني در عراق نداشته اند. صدام حسين بنابه خواسته شخص رجوي به هيچ يك از اعضاي مجاهدين حق پناهندگي اعطا نمي كرد. رجوي بارها در نشستهاي عمومي اعلام كرده بود كه «عراق ما را بعنوان يك سازمان به رسميت مي شناسد نه بعنوان فرد. زيرا هيچگونه هويت فردي براي اعضاي سازمان قائل نيست» رجوي مخصوصا اين را از دولت عراق طلب كرده بود كه راه خروج اعضاي مجاهدين از تشكيلات بسته باشد. پس از خروج از تشكيلات مجاهدين كليه اعضاي جدا شده به زندان ابوغريب منتقل مي شدند. به جرم نداشتن برگه هويت مي بايستي هشت سال را در زندان مي گذراندند و سپس با اسيران عراقي موجود در ايران مبادله مي شدند.

در بخش ديگري از اين رنجنامه آمده است «طبق ۴۵ نظریه و ۵ گزارش مشروح حقوقی که توسط کارشناسان ارشد حقوق بین الملل تدوین شده است هیچ دلیلی برای تغییر این استاتو جز خوشامد رژیم آخوندی و استمالت از این رژیم از جیب مردم و مقاومت ایران وجود نداشته و ندارد.» بايستي به اين عنصر مفلوك گفت كه دليل آن چيز مهمتري است كه پس از 12سال هنوز شما به آن باور نداريد. دليل اين تغيير استاتو، تغيير دولت عراق مي باشد. صدام حسين كه پدرخوانده شما محسوب مي شد سرنگون شده است و اكنون دوازده سال است كه يك حكومت ديگر با قوانين ديگر و بايدها و نبايدهاي ديگر بر سر كار آمده است. گويا رجوي و همه همپالكيهايش هنوز در دوران صدام حسين سير مي كنند و فكر مي كنند مي توانند در عراق جولان بدهند. شما از صدام حسين موقعيت قانوني در عراق دريافت كرده بوديد و بقول رجوي «مهمان شخص سيدالرئيس» بوديد. اكنون سيدالرئيس زير خاك آرميده و مهمانان شخصي او نيز به زودي بدنبالش خواهند رفت.

و حالا ببينيد خواسته هاي مجاهدين را از اعضاي شوراي امنيت كه در انتهاي همين نامه درج شده است

«۱- مقرر کنید نماینده ساکنان اشرف و لیبرتی در اجلاس شورای امنیت شرکت کند و گزارش بدهد
۲- سازمان ملل باید حق مالکیت ساکنان را بر اموال منقول و غیر منقولشان محترم بشمارد و این حق را به حکومت عراق گوشزد کند
۳- لیبرتی باید رسما کمپ پناهندگی اعلام شود و عنوان مسخره گذرگاه موقت از روی آن برداشته شود»

مي گويند طرف را به ده راه نمي دادند سراغ خانه كدخدا را مي گرفت. حال حكايت اين ورشكستگان سياسي است آنها آدم حساب نمي كنند كه در نشست كوبلر در عراق شركت بدهند خودشان خواهان شركت در نشست شوراي امنيت سازمان ملل متحد هستند.

مي بينيد كه در هيچكدام از اين مواد هيچ حرفي مبني بر درخواست پذيرش اين افراد توسط كشورهاي مختلف و خروج آنها از عراق گفته نشده است. چنانچه معلوم است مجاهدين هيچ خواسته اي براي خروج از عراق ندارند و تنها مي خواهند ليبرتي يك كمپ پناهندگي تبديل شود تا بتوانند ساليان سال دوباره در آن به بند كشيدن ذهني و جسمي افراد ادامه دهند.

چنانچه در هفته اخير شاهد بوديم بيش از هشت نفر از اعضاي تشكيلات از ليبرتي فرار كرده و خود را به نيروهاي حفاظتي معرفي كردند. پيش بيني مي شود با ممانعت مجاهدين از خروج نيروها از عراق، موج فرار از تشكيلات بالا بگيرد. اين آن چيزي است كه رجوي بشدت از آن هراس دارد زيرا تمامي رشته هاي آنها را پنبه كرده و خبر از نارضايتي درون تشكيلاتي مي دهد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چند سئوال مشخص از مسعود رجوي

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، سوم دسامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/208

 

مسعود رجوي كه بيش از چهل سال است رياست فرقه مجاهدين خلق را بعهده دارد، اخيرا طي يك سخنراني صوتي كه بصورت ضبط شده براي نفرات مجاهدين پخش شد و برخي قسمتهاي آن نيز در تلويزيون اين فرقه منتشر شد، خواستار تشكيل ارتش آزادي (چيزي مشابه سوريه) در ايران شد.

براي هر شنونده اين موضوع بيش از اينكه بار جدي داشته باشد، داراي بار شوخي و خنده است. طنز آن از اين زاويه است كه اين حرف دارد از جانب كسي زده مي شود كه خود سال 66 شمسي يعني قريب به سي سال پيش يك معجوني تشكيل داد تحت عنوان «ارتش آزاديبخش» كه به حق از طرف صاحب نظران خارجي بعنوان «ارتش خصوصي صدام» نام گرفت. اين ارتش آزاديبخش در همكاري با صدام در جنگ عليه ايران سنگ تمام گذاشت بعنوان گردانهاي پياده ارتش صدام به ايران حمله مي كرد و سربازان ايراني را مي كشت و برخي را اسير و به داخل عراق مي برد. اين ارتش كذايي پس از جنگ ديگر بيكار شد. قريب به بيست و پنج سال در يك محيط بسته اي مثل قرارگاه اشرف در داخل خاك عراق در يك محيط شش كيلومتر در شش كيلومتر در هم لوليدند تا زماني كه صدام سرنگون شد. اين «عروس هزار داماد» اينبار به عقد نيروهاي آمريكايي در آمد. و تا توانست كمك اطلاعاتي به آمريكايي ها كرد. سرانجام آمريكا نيز عراق را ترك كرد. تلاشهاي رجوي براي مصالحه با دولت جديد عراق و نوكري براي آنها به نتيجه نرسيد و دولت عراق با آنها سر جنگ داشت و اكنون آنها را در بيغوله اي به نام «ليبرتي» محصور كرده و آماده است كه به خارج از عراق (معلوم نيست كجا) بفرستد. ناگفته نماند كه ميانگين سن اين افراد 60 سال است.

پس به اين ترتيب در قدم اول رجوي اذعان به اين موضوع مي كند كه «ارتش آزاديبخش» كارآيي خود را از دست داده است.

چند سئوال مشخص بايستي از رجوي كرد او موظف است اين سئوالات را براي تنوير افكار عمومي پاسخ دهد.

سئوال اول: چگونه كسي مي تواند مدافع دمكراسي و آزادي باشد و سالها براي تحقق آن بجنگد ولي در درون مناسبات گروه خود، قطره اي آزادي وجود نداشته باشد؟ آيا انتقاد كردن به شخص شما در تشكيلات مجاهدين آزاد است؟ آيا انتقاد از تشكيلات توسط افراد ناراضي مجاز است؟ آيا خروج از سازمان مجاهدين و تشكيلات آن براي هركس كه قصد خروج داشته باشد آزاد است؟ دليل اين همه فرار از تشكيلات چيست؟

سئوال دوم: چگونه كسي مي تواند خود را مدافع آزادي زن بداند و براي تحقق آن گلو پاره كند ولي در تشكيلات خود زنان حق برداشتن روسري را نداشته باشند؟ آيا حتي يك نفر در تشكيلات مجاهدين وجود دارد كه رو سري بر سر نداشته باشد؟

سئوال سوم: چگونه كسي مي تواند مدافع استقلال كشور باشد و پس از به قدرت رسيدن فرضي حافظ مرزهاي ميهن، در صورتي كه از همه بيگانگاني كه عليه ايران جنگيده اند حمايت عملي كرده است؟ در جنگ ايران و عراق دوشادوش سربازان عراقي به سربازان ايراني حمله كرده است. در بازي اسرائيل براي افشاي هسته ايران دست مايه قرار گرفته است. اكنون چهار نعل از جنگ آمريكا و اسرائيل عليه ايران حمايت مي كند. آيا چنين چيزي متصور است؟

سئوال چهارم: چگونه مي توان عليه استثمار جنسي مبارزه كرد در صورتي كه در تشكيلات خود حرمسرا درست كرده اي و تمامي اعضاي شوراي رهبري را به عقد خود در آورده و با آنها همخوابه شده اي؟

سئوال پنجم: آيا مي شود از پيشرفت و تكنولوژي صحبت كرد در حالي كه بيش از سه هزار نفر كه در تشكيلات خود هستند و بر آنها حكمروايي ميكني هنوز قيافه موبايل را نديده اند، هنوز هيچ كانال تلويزيوني غير از سيماي آزادي مشاهده نكرده اند، هنوز اوليه ترين پيشرفتهاي بيشري به گوششان نرسيده است؟

سئوال ششم: چگونه مي شود عليه «ولي فقيه» مبارزه كرد و آنرا استبدادي ناميد در حالي كه خودت «رهبري عقيدتي» كه بسيار مستبدانه تر و بسيار غيرانساني تر است را سالهاست كه در تشكيلات خود اجرا ميكني؟

سئوال هفتم: چگونه مي توان از همگرايي و پلوراليسم صحبت كرد در حالي كه هنوز به قدرت نرسيده تمامي گروههاي اپوزيسيون جمهوري اسلامي را خائن و مرتبط با وزارت اطلاعات مي خواني؟ اين همگرايي كه تو به آن معتقد هستي چگونه با حضور چه كسي اجرا خواهد شد؟ آيا كسي غير از خودت را به رسميت مي شناسي كه بتواند در امور سياست دخالت كند؟

سئوال هشتم: آيا مي تواند دم از آزادي بيان زد در حالي كه هر كس عليه تو يك تحليل كوچك مي كند فورا شروع به ناسزا و فحش ميكني؟ آيا بايستي همه راديوها و تلويزيوهاي خارج ازكشور و مخالف دولت همه از تو حمايت كنند؟ چرا راديو بي بي سي، راديو آمريكا، راديو فردا، راديو فرانسه، راديو آلمان و صدها راديوي ديگر را با فحش و ناسزا خطاب ميكني؟ آيا اين آزادي بيان است كه كسي نبايد عليه تو هيچ حرف و كلامي بر زبان نياورد؟

سئوال نهم: چگونه مي توان از انتخابات آزاد و دمكراسي صحبت كرد در حالي كه مسئول اول سازمان كه در يك انتخابات فرمايشي انتخاب مي شد تنها و تنها توسط خود تو و نه هيچكس ديگر انتخاب ميشد؟ چگونه مي توان از دمكراسي و انتخابات آزاد صحبت كرد در حالي كه خودت بيش از چهل سال است بدون هيچگونه رأي گيري رهبري مجاهدين را بعهده گرفته اي؟ و همسرت قريب به بيست سال است كه رياست جمهوري خيالي را بعهده گرفته؟ آيا در ايران آينده نيز مي خواهي همين دمكراسي را برقرار كني؟

سئوال دهم: چگونه شجاعت و دلاوري و به قلب دشمن زدن را به جوانان ايراني در هر پيامي گوشزد ميكني ولي خودت يازده سال است كه مخفي شده اي و حتي عكسي از خود منتشر نكرده اي؟ از ترس جنگ اشغال عراق مخفي شدي الان يازده سال از آن گذشته، اشغالگر، اشغال كرد و ده سال بعد تخليه كرد و رفت ولي تو هنوز از مخفي گاهت بيرون نيامده اي. اين معني شجاعت و تهور و دليري است؟

آقاي رجوي تو در برون چه كردي كه درون خانه آيي؟ كارنامه شما از سال 60 كه اعلام جنگ مسلحانه كردي چيست؟ جز به كشتن دادن بقول خودتان «120هزار » نفر؟ جز نابود كردن پتانسيل جنبش و حركت در جامعه ايران؟ جز گرفتن زندگي بيش از سه هزار نفر آدم كه روزي جز اقشار پيشرو در جامعه ايران بودند و الان به پيرمرداني بالاي شصت سال تبديل شده اند كه نه قدرت فكر كردن دارند و نه به مفاهيم اجتماعي آشنا هستند؟

اين سئوالاتي است كه بايستي قبل از اينكه به نسل جوان امروز «فرمان تشكيل هسته ارتش» بدهي پاسخ بگويي.

خوانندگان محترم اگر آشنايي با وضعيت تشكيلاتي اين فرقه ندارند مي توانند به نوشته هاي قبلي اين جانب مراجعه كرده يا به نوشته هاي ديگر جدا شدگان از اين فرقه كه برخي از آنها بسيار فعال هستند و در سايتها و وبلاگهاي خصوصي خود عليه اين گروه مطلب مي نويسند مراجعه كرده و وضعيت زندگي در تشكيلات اين فرقه را بررسي كنند.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فرماندهي عمليات دجله و معماي شاه مسعود خان

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، بیست و ششم نوامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/201

 

دولت عراق تصميم گرفته است كه نيروهاي نظامي اش در شمال عراق را سازماندهي كرده و يك فرماندهي واحد، تحت عنوان «فرماندهي عمليات دجله» در كركوك مستقر سازد كه اين بخشي از ساماندهي نيروهاي نظامي و امنيتي عراق پس از خروج نيروهاي اشغالگر مي باشد.

از آنجايي كه در اين ميان منافع برخي از گروههاي كردي در خطر مي افتد، دست به مخالف زده و عليه دولت مركزي عراق صف آرايي كرده اند. البته به خوبي پيداست كه مخالفت اين گروهها مؤثر نخواهد بود و اين حق دولت مركزي است كه از حريم كشور حفاظت كند.

اما نكته جالب اين قضيه كه مرا واداشته است اين مطلب را بنويسم، مواضع مجاهدين خلق در اين جريان است. سايتهاي مربوط به مجاهدين و همينطور تلويزيون آنها، پر شده است از انعكاس اين مخالفت ها و مواضع دو پهلوي مجاهدين در اين رابطه.

اگر سرتاپاي اين قضيه را نگاه كنيم هيچ ربطي به مجاهدين ندارد، حتي ربطي به ايران هم ندارد ولي چرا مجاهدين كه خود را «مجاهدين خلق ايران» مي دانند در اين امر كه مختص عراق است دخالت ميكنند؟ به اين تيتر كه در سايت همبستگي (وابسته به مجاهدين) درج شده است نگاه كنيد:

«گروههای سیاسی کردستان بر ضرورت انحلال فوری فرماندهی عملیات دجله تأکید کردند»

سالهاست كه مجاهدين خلق از ايران جدا مانده و بيش از سي سال است كه در عراق زندگي ميكنند. اگرچه دولت عراق آنها را بعنوان يك عراق به رسميت نمي شناسدولي آنها خود را عراقي مي دانند. طبق قانون شهروندي، مجاهدين اكنون ديگر بايستي تابعيت عراق را گرفته باشند. ولي موقعيت تروريستي آنها از نظر دولت عراق، مانع اين مي شود كه اين امر محقق شود ولي خود مجاهدين خود را در تحولات عراق ذينفع مي دانند.

امسال برنامه هاي ماه محرم تلويزيون مجاهدين را اگر ديده باشيد متوجه مي شويد كه تمامي گزارشهاي عزاداري آنها از عراق است و فيلمها و اخبار آنها مربوط به عزاداري از شهرهاي مختلف عراق است. از آنجايي كه خود مجاهدين در ليبرتي بسر مي برند و در ايزوله سازمان ملل و عراق هستند امكان فيلمبرداري و ارسال آنرا ندارند.

ديگر سالهاست كه اخبار و تحولات ايران براي مجاهدين اهميتي ندارد يا حداقل اينكه در درجه اول نيست. درجه اول تحولات عراق است، رجوي هميشه در نشستهاي داخلي خود عراق را «ظرف ارتش آزاديبخش» مي خواند و چه به لحاظ امنيتي و چه به لحاظ سياسي برايش عراق در درجه اهميت بالاتري نسبت به ايران بود.

هركسي كو دور ماند از اصل خويش....

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آنتوان گسلر: مسعود رجوي معتاد به سکس است

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، بیست و پنجم نوابر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/200

 

 

آقاي آنتوان گسلر (Antoine Gessler)، نویسنده، محقق و روزنامه نگار سوئیسی، براي سومين بار يك اثر تحقيقي پيرامون مجاهدين خلق منتشر كرده است. در آخرین اثر تحقیقاتی آقاي آنتوان گسلر تحت عنوان "دزد روح" (Le Voleur d'âmes)، آمده است: «نقش زنان در سازمان مجاهدين خلق بسيار برجسته است. از آنجايي كه كنترل آنها ساده تر از مردن است و مسعود رجوي، مردها را به جز عده اي معدود، خلع درجه كرده و درجه هاي فرماندهي را به زنان اعطا كرده است. زناني كه مي بايست به لحاظ روحي و جسمي تحت امر مسعود رجوي قرار مي گرفتند.»

در جاي ديگري آقاي آنتوان گسلر به اظهارات خانم بتول سلطانی ، عضو شوراي رهبري مجاهدين كه از اين فرقه جدا شده اشاره كرده و «تکان دهنده» عنوان كرده است.

نويسنده از قول خانم سلطانی می گوید: «تحت نظارت مریم رجوی ما به دو گروه تقسیم شدیم. دستور این بود که کاملا لخت شویم و برقصیم. ما باید موفق می شدیم این کار را انجام بدهیم در حالی که فرهنگ ما همیشه ما را به حیا عادت داده بود. زنانی که موفق به انجام این آزمایش نمی شدند مثل این بود که بین آنها و مسعود مانعی وجود دارد که باید از آن عبور می کردند… هر یک از ما می بایست دوش می گرفتیم و غسل می کردیم. همه از خودمان می پرسیدیم قرار است چه اتفاقی بیفتد؟ به ما گفته بودند که این یک ازدواج نمادین با مسعود است … این یک مسئله بسیار محرمانه بود که هیچ یک از مردان گروه نمی بایست از آن با خبر می شدند. هیچ کس نباید حرفی می زد! مسعود همه نمادها را به نفع خودش منحرف می کرد …»

در جاي ديگري از قول خانم سلطاني مي نويسد: «روی یک کاغذ نوشته بودم که مایل هستم با مسعود تماس مستقیم داشته باشم. آن موقع فکر می کردم کار من یک آزمایش بدون نتیجه خواهد بود. یکی از دوستانم به من گفته بود که رابطه ای با مسعود داشته و او یک مرد کاملا عادی است. دوست من که انتظار داشته با یک مرد خداگونه روبرو شود، حسابی سرخورده شده بود. یک سال پس از این اتفاقات، مریم رجوی به من خبر داد که مسعود مرا احضار نموده است. مریم اتاق خواب را به من نشان داد. همه چیز آماده بود. او به من گفت چه می خواهی؟ می توانی دوش بگیری، مطالعه کنی یا تلویزیون ببینی! من خیلی تعجب کردم وقتی دیدم درب را طوری ساخته اند که فقط به بیرون باز شود. یک تخت دو نفره همراه با تجملات زیادی در داخل اتاق قرار گرفته بود. اتاقی رویایی مانند فیلم های سینمایی، اتاقی شاهانه… من خیلی منتظر ماندم. تقریبا نزدیک نیمه شب مسعود آمد. عصبانی بود. مرا نشاند و از من خواست تا از تناقضات ام بگویم. اما من حرف هایم را فرو خوردم. او از من پرسید: آیا چیزی برای گفتن داری؟ من به مسعود جواب دادم که فقط می خواستم با او باشم.»

«خانم سلطانی این گونه ادامه می دهد که "مسعود رو به من کرد و گفت: راست نمی گویی. تو به من باور نداری! یکی از معیارهای عاشقی این است که وقتی یکدیگر را می بینیم چیزهای زیادی برای به هم گفتن داشته باشیم. اما تو هیچ چیزی برای گفتن نداری… مسعود از من پرسید آیا شوهرت را دوست داری؟ وقتی که به او گفتم : بله، مسعود گفت: بین من و شوهرت چه کسی را انتخاب می کنی؟ من به دروغ گفتم: مسعود را! او به من گفت برایش بیگانه هستم و باید خودم را پاک نموده و لخت برگردم. بعد به من توضیح داد که باید با او ازدواج مذهبی کنم… من و مسعود رجوی از نیمه شب تا پنج صبح با هم بودیم. من باید تا آخر این راه را می رفتم و فهمیدم که این مسئله یک آزمایش ایدئولوژیک نیست."»

«این عضو سابق مجاهدین می گوید: "من تحت فشار بودم و از اینکه در حریم خصوصی او باشم اذیت می شدم. این سخت ترین دوران زندگی من بود. دیگر قادر به حرف زدن با بقیه نبودم. خیلی می ترسیدم و وضعیت من بسیار خطرناک شده بود. دیگر نمی دانستم چطور زندگی کنم؟ دو بار اقدام به خودکشی کردم. یک بار رگ دست چپ ام را بریدم. بار دوم قرص مصرف کردم.»

خانم سلطانی در سخنان خود بیان می دارد که «بعدها شنیدم که زنان زیادی در داخل سازمان مجاهدین این مسیر را طی نموده اند. "مریم رجوی" می داند که مسعود معتاد به سکس است و باید این موضوع را بپذیرد و با آن کنار بیاید…»

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ايام محرم و فريبكاري رجوي (مجاهدین خلق)

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، بیست و سوم نوامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/198

 

در سالهايي كه ما در تشكيلات مجاهدين بوديم هر ساله در آستانه محرم و عاشورا مجبور بوديم به سخنان فريبكارانه رجوي در ساعتهاي طولاني گوش بدهيم. حرفهايي كه هم ما كه گوش مي كرديم و هم او كه بيان مي كرد، ميدانستيم كه چرت وپرت است و همه اش عوام فريبي است. اكنون كه از زير باران تبليغات درون تشكيلاتي خارج شده ايم به روشني ميدانيم كه تمام آن حرفها مزخرفي بيش نبودند و رجوي در اعماق به هيچ امام و پيغمبري نه اعتقاد داشته و نه سر سوزني براي آن تره خرد كرده است.

رجوي در سخنراني عاشوراي خود در آخرين سالي كه حضور علني داشت و هنوز به غيبت نرفته بود، گفت كه من از خدا سه خواسته دارم كه همه آنها با «س» شروع مي شود.

ـ سرنگوني

ـ سرفرازي شوراي رهبري

ـ سلامتي مريم

البته بگذريم كه بيش از سه هزار مردي كه در آنجا بودند بوق بودند و رجوي هرگز آنها را آدم حساب نكرد كه حتي دعايي براي آنها بكند. اگر از من بپرسيد بهتر همين شد كه دعايي براي ما نكرد چون از قديم گفته اند «با دعاي گربه باران نمي آيد» رجوي از آنجايي كه همه وجودش نحس و نجسي است هميشه آنچه كه خواسته و دعا كرده نه تنها مستجاب نشده بلكه همواره برعكس شده و عليه او سمت و سو گرفته است.

ـ سرنگوني و براندازي كه رجوي از سال شصت تا كنون سنگ آن را به سينه ميزند كه خواب و رؤيايي بيش نيست و رجوي هرگز به رؤياي خود نخواهد رسيد به قول امام حسين كه به ابن سعد گفت هرگز به گندم ري نخواهي رسيد، بايستي به رجوي گفت هرگز به پول نفت ايران و كرسي رياست در ايران نخواهي رسيد. ابتداي سال 60 كه ضرب العجل شش ماهه تعيين مي كرد كه رژيم سرنگون مي شود بعد يكساله شد بعد پنج ساله شد ولي هرگز محقق نشد، كساني كه در تشكيلات بوده اند ميدانند كه رجوي بيش از ده بار، دوران سرنگوني اعلام كرده است. از سال 77 (تحت عنوان «آ 77») تا «بند س» تا «دوران سرنگوني» تا همين الان كه دوباره «دوران سرنگوني» اعلام كرده است.

ـ سرفرازي شوراي رهبري را هم كه رجوي خواهان آن بود، ديديم، با فرار مكرر اعضاي شوراي رهبري و افشاي فساد اخلاقي رجوي در اين ساليان پرده از راز اين جرثومه فساد برداشتند. جالب است بدانيد در كمپ آمريكايي هاي يكي از اعضاي شوراي رهبري كه فرار كرده بود در عرض دو روز با يكي از جداشدگان سازمان كه كمتر از دو ماه در تكشيلات بود و در تيف بعنوان فرد دائم الخمر معروف بود طرح دوستي ريخت و بعنوان دوست پسرش با او رابطه برقرار كرد. جالب است بدانيد كه سن اين فرد تقريبا اندازه پسر، زن شوراي رهبري بود. با ذكر اين خاطره مي خواهم بگويم كه زنان شوراي رهبري كه رجوي آنها را پاك و منزه مي ناميد در چه فساد و لجني بسر مي بردند و الان بسر مي برند.

ـ سلامتي مريم هم كه از آنجايي كه نديمه اش بوده و بعنوان ملوسك در مجامع بين المللي استفاده مي كند دلش ميخواهد كه هميشه سالم باشد تازه به گفته اعضاي شوراي رهبري جدا شده، براي هم خوابگي زنان شوراي رهبري با مسعود، مريم برنامه ريزي مي كرده و به آنها ابلاغ مي كرده كه امشب نوبت كيست كه به آغوش مسعود برود.

رجوي همچون ساير تعاريف، عاشورا و محرم را نيز سعي داشت كه لوث كند. اكنون نيز سخنراني هاي كثيف و سراپا كفر او از تلويزيون باندش پخش مي شود كه مورد تنفر و اشمئزاز مردم ايران است.

 

 

 

ابريشم چي گنده لات رجوي

 

 

محمد ب، وبلاگ باند رجوی، بیست و سوم نوامبر 2012
http://bandrajavi.blogfa.com/post/199

 

ابريشم چي هميشه در دربار رجوي نقشه يك گنده لات را بازي كرده است. كساني كه در درون تشكيلات بوده اند خوب معني اين حرف را مي فهمند. هرجا كه لازم بوده با كلمات ركيك و چاله ميداني وارد شده و دهان مخالفان را بسته و براي خوش آمد رجوي داستانسرايي كرده است.

در جريان نشستهاي طعمه در قرارگاه باقرزاده، يكي از اعضاي ناراضي كه خام خيالانه سعي مي كرد با رجوي بحث كند، استنادي كرد به سخنراني مهدي ابريشم چي در پاريس كه سال 64 بعد از جدائي اش از مريم قجر انجام داده بود. حرفي كه ابريشم چي زده بود مال آن موقع بود و تشكيلات رجوي پس از آن بارها رنگ عوض كرده بودند. ابريشم چي براي اينكه رجوي خوشش بيايد و رجوي را از بحث با اين فرد ناراضي كمك كند رفت پشت بلندگو و گفت «من در آن زمان احمق بودم و هيچي حالي ام نبود اصلا آن حرفي زدم گـ .... خوردم»

همين آقا، به قول آقاي قربانزاده، در نشست محاكمه كه براي ايشان سال 80 گذاشته بودند، فحش ناموسي به مادر ايشان داده است. اين در حالي است كه مادر آقاي قربانزاده دو پسر ديگرش را نيز مجاهدين به كشتن داده بودند.

اين گنده لات يكي از مسئوليتهايش در نشستهاي رجوي، جلوگيري از رفتن افراد به بيرون از نشست بود معمولا توي محوطه و انتهاي سالن مي چرخيد و كساني كه مي خواستند بيرون بروند و يا گوشه اي با هم حرف مي زدند را با كلمات تند و تيز وادار مي كرد كه به نشست رجوي برگردند. خلاصه در يك كلام حرفهايي كه خود رجوي در ملاء عام نمي توانست به صراحت به زبان بياورد از زبان او بيان ميكرد. چون بسيار آدم بي چاك و دهني است و مي تواند ميمون وار هر حرفي را بزند. الان كه ديگر رجوي خود جرأت سر در آوردن از سوراخ موشش را ندارد نقش اين پادو بيشتر شده است.

پس از خروج از ليست تروريستي نيز اين گنده لات به صحنه آورده مي شود تا با ادا و اطوار و دلقك بازي و حركات ميمونوار در تلويزيون برنامه اجرا كند. او در يك برنامه نمايشي تحت عنوان ارتباط مستقيم كه از تلويزيون مجاهدين پخش مي شود اخيرا ظاهر شد و يك سري چرت و پرت گاه به زبان فارسي گاهي به زبان تركي و گاهي هم شكسته و بسته به زبان انگليسي بيان مي كرد. همه آنهايي كه داخل سازمان بوده اند مي دانند كه نفراتي كه به اين برنامه زنگ مي زنند چه كساني هستند؟ آنها همه جيرهخورها و نونخورهاي سازمان هستند كه به آنها پول و خرجي زندگيشان داده ميشود تا حول و حوش آنها بچرخند و بچرند. و از طرف «خواهر مسئول» به آنها فرمان داده شود تا مثلا به برنامه ارتباط مستقيم زنگ بزنند و « از سازمان دفاع كنند»

خيلي از آنها حتي به خود زحمت نمي دهند كه فرهنگ حرف زدنشان را نيز عوض كنند و با همان فرهنگ عقب افتاده مناسبات سازمان زنگ مي زنند و حاضر نيستند عادي سازي كنند من بخوبي به ياد دارم كه در مناسبات كه ما را مجبور مي كردند تا آخر شب بنشينيم و برنامه ارتباط مستقيم را نگاه كنيم وقتي اين جور افراد زنگ ميز دند همه نيشخند مي زدند و زير لب چيزهايي مي گفتند.

البته ناگفته نماند كه اين آقاي گنده لات همان كسي است كه زن قانوني خود را دو دستي تقديم رجوي كرد. و همين مريم كه اكنون خود را به نام مريم رجوي مي نامد قبلا همسر قانوني ابريشم چي بود از آنجايي كه مسعود عاشق مريم شد، آنها از هم جدا شدند و به عقد مسعود در آمد. تا قبل از آن مريم قجر هيچ سابقه سياسي و تشكيلاتي و كار ايدئولوژيك نداشت، صرفا جهت اينكه رجوي از او خوشش مي آمد او را سطح بالاي تشكيلاتي رساند.

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد