_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

www.iran-ghalam.de

شورای ملي مقاومت - بخش دهم

سئوال از مليون، کساني که خود را وارث ستار و باقر و مصدق ميدانند:

سئوال از اعضأ گذشته و حال شورا که معتقد به حرکت در چار چوب فرهنگ ملي ما ايرانيان ميباشند:

 

لینک به قسمتهای قبلی:

بخش اول: استقلال

بخش دوم: آزادی

بخش سوم: سرنگونی چگونه؟ با قیام و تظاهرات سی خرداد

بخش چهارم : سرنگونی از طریق زدن " سر " حکومت. تابستان 1360 ـ ( سرنگونی ظرف سه الی شش ماه )

بخش پنجم: سرنگونی از طریق " تظاهرات مسلحانه" ، پاییز 1360 " این ماه ، ماه خون است ـ خمینی سرنگون است "

بخش ششم: سرنگونی چگونه؟ همکاری با دشمن

بخش هفتم: رفتن سر یعنی سرنگونی ، اگر نشد بازگشت به تروریسم انقلابی

بخش هشتم: سرنگوني با دخيل بستن به درگاه کاخ سفيد، از "مرگ بر امريکا" تا زنده باد آمريکا

بخش نهم : چند سؤال از اعضا " مستقل" سابق و کنونی شورا

 

شورای ملي مقاومت بخش دهم

سئوال از مليون، کساني که خود را وارث ستار و باقر و مصدق ميدانند:

سئوال از اعضأ گذشته و حال شورا که معتقد به حرکت در چار چوب فرهنگ ملي ما ايرانيان ميباشند:

يکي از افتخارات اعضأ شورا اينستکه، آنان خود را وارث سنت و فرهنگ قهرمانان ملي ايران ميدانند. نشريه مجاهد شماره 816 – 13 شهريور 1385 ، بيانيه بيست و پنجمين سالگرد تاسيس شورا را در کنار عکس مصدق و ستارخان و باقر خان، در صفحه اول خود به چاپ رسانده است.  مريم رجوی در جلسه شورای ملي مقاومت که در آن وی بعنوان رئيس جمهور آينده ايران انتخاب شد، در وصف مسئول شورا چنين ميگويد: «اجازه بدهيد در يک جمله احساسم را بگويم. فکر ميکنم که آنچه را که مسعود برای مجاهدين ، وبرای شورای ملي مقاومت تا به الان کرده، کمتر کسي متوجه است، حتي خودم، در صحبتهای قبليم گفتم که نميدانم آيا يک روز مردم ايران، يعني خلق قهرمانمان، به آن اشراف و آگاهي پيدا خواهد کرد يا نه؟ ولي اميدوارم که حتما" چنين روزی برسد. فکر ميکنم که اين گنجينه اساسي، گنجينه تاريخي که به قول آقای متين دفتری دقيقا" ادامه راه مصدق کبير است، برای ما ايرانيها در مسعود سمبليزه شده و زنده و حاضر است.»[1] .  در اين بخش ميخواهم ببينم آيا سنت شورای ملي مقاومت از ابتدا تا کنون، هيچ انطباقي با سنت قهرمانان مشروطه، ستار و باقر و قهرمان ايستادگي در مقابل غرب در ملي شدن صنعت نفت، مصدق، داشته و دارد  و يا نه؟

 

الف – جنگ با خودی و همکاری با خارجي:

 در مقطعي در دوران انقلاب مشروطه که درگيری بين نيروهای دولتي و انقلابيون در تبريز به اوج خود رسيده بود، دولت روس، شايد به دليل کشته شدن نايب کنسولش در تبريز، خواهان کمک به انقلابيون ميشود و گوئي حاضر ميشود که «به حمايت ملت، پنج هزار نفر سالدات و چند عراده توپ با آذوقه بسيار» برای انقلابيون بفرستد. همانروز ستارخان بهمراه تقي زاده و ثقت الاسلام و حاج ميرزا مهدی کوزه کلاني، تلگرامي برای محمد عليشاه ميفرستند که به نظر من بسيار برای وارثين انقلابيون مشروطه آموزنده مي باشد. در اين تلگراف آنها مينويسند:«مقصود ما(از مقاومت و مبارزه) حفظ وطن و سلطنت[2] بود، اينک با اينکه از طرف دولت روس به جانب ما آمده اند، ما اين عار و ننگ را برخود نميتوانيم هموار کنيم، و کشته شويم به دست اردوی شما ، برای ما بهتر است که به توسط دولت اجنبي بر شما فايق آئيم. »[3]. با اجازه ميخواهم، درخواست کنم که جمله فوق را مجددا" خوانده و قدری درباره آن فکر نمائيد.  شايد با قرار دادن همين يک نمونه از برخورد انقلابيون مشروطه در مقابل عملکرد شورا و کمک گيری آنان از عراق در کوران جنگ بين عراق و ايران کافي باشد که خواننده اين مطلب، وارث بودن شورا از قهرمانان ملي کشورمان را بزير سئوال برده و آنرا مردود بداند، اما اجازه دهيد بيشتر عملکردهای شورا را در مقابل عملکردهای مليون خود قرار داده و ببينيم آيا براستي سنت شورای ملي مقاومت، هيچ ربطي به سنت ايرانيان و قهرمانان  ملي ما دارد يا نه؟

شورای ملي مقاومت و مجاهدين، نه تنها همکاری با صدام حسين، متجاوز به خاک کشورمان را برای خويش مجاز و مشروع شمردند، بلکه همکاری و خبررساني به "امپرياليسم" بر عليه منافع ملي کشورمان را نيز برای خود مشروع دانسته و با يک جمله مسئول شورا نقطه پاياني گذاشتند، بر نه تنها سنت مليون ما از ستار و باقر، تا مصدق، بلکه حتي سنت، تاريخچه و اهداف شکل گيری خود مجاهدين به عنوان عضو محوری شورای ملي مقاومت.

مسئول شورا در مصاحبه خود با ليبراسيون فرانسه جهت توجيه اين چرخش در اهداف استراتژيک و تغيير "تضاد اصلي" در "مبارزات دموکراتيک" از "امپرياليسم" به "رژيم حاکم" بر کشور، در حاليکه خود نيز معترف است که اين حکومت بر خلاف حکومت شاه حداقل به لحاظ سياسي مستقل است، ميگويد:«اگر امپرياليسم نه يک هيولای ذهني و نه يک شيطان نا مرئي ، بلکه يک پديده و مجموعه روابط مشخص اجتماعي – اقتصادی و سياسي است، ممکن است خواهش کنم، بگوئيد امپرياليسم با مردم ايران چه خواهد کرد که خود خميني نکرده؟»[4] . اگر اين گفته مسئول شورا را در مقابل جمله فوق از ستارخان بگزاريم با يک تفاوت کيفي روبرو ميشويم و آن اينستکه، ستار شکنجه و کشته شدن در سياهچال ديکتاتور خودی را به همکاری با دشمن خارجي ترجيح ميدهد؛ در حاليکه مسئول شورا بنا به اين استدلال که حکومت  خودی ديکتاتوری است و زندان دارد و شکنجه و اعدام ميکند، همکاری با خارجي بر عليه ديکتاتور خودی را مجاز و مشروع ميداند.  در يک نگاه سطحي ممکن است ما هم تسليم اين ساده سازی مسئول شورا شويم. ( کما اينکه من و تمامي اعضأ شورا شديم، چرا که، تا آنجا که من به ياد مي آورم کسي از اعضأ شورا به اين مصاحبه و اين استدلال سخيف مسئول شورا اعتراضي نکرد.) در واقع اگر معيار انتخاب، ظلم (اعدام، شکنجه و زندان) باشد، شايد براستي ظلم خارجي، چه روسيه و انگليس در زمان انقلاب مشروطه و چه آمريکا در حال حاضر، کمتر از ديکتاتور خودی باشد. چرا که اين کشورها بنوعي مشروط به قوانين نسبتا" دمکراتيک خودشان بوده  و در نتيجه مجبور به رعايت نسبي حداقلهای حقوق بشری ميباشند[5]. با اين استدلال بايد يک پوئن به مسئول شورا داده و يک امتياز از ستارخان و مصدق و سايرمليون خود گرفته و آنها را متهم به ساده انديشي و تبعيض بين خودی و غير و در نظر نگرفتن منافع مردم کرد. اما آيا واقعا" معيار انتخاب، ظلم است و يا دليل ترجيح ظلم خودی به محبت و کمک مزورانه خارجي برای انقلابيون مشروطه و مصدق و .. چيز ديگری است؟

چندين سال قبل با يک نماينده کنگره آمريکا که تازه از آفريقا بازگشته بود صحبت ميکردم. وی بسيار از وضع کشورهای آفريقائي متاسف بود و اميدی به بهبود وضع آنها نداشت. از او جويای علت شدم. در پاسخ گفت: "ميداني ما در آمريکا مثل تمام کشورهای ديگر، هم دزد داريم و هم سياستمدار قانون شکن و جنايتکار، شايد دزدهای ما از دزدهای آفريقائي بيشتر هم بدزدند، در واقع دزدهای آنها ( آفتابه دزد) هستند و دزدهای  ما بانک زن. اما يک تفاوت مهم و اصلي بين دزدهای ما و دزدهای کشورهای جهان سوم و آفريقائي وجود دارد و آن اينستکه سارقان ما از مردم ميدزدند و نه از کشور، در حاليکه دزدهای آنها هم از مردم ميدزدند و هم از کشور. دزدهای کشورهای تحت نفوذ آمريکا و اروپا، چون وابسته به ما هستند، بيشتر به غرب وفادارند تا به کشور و ملت خودشان، و در نتيجه سرمايه های خود را هم در غرب محفوظ تر ميدانند تا در کشور خودشان، لذا با خروج سرمايه های به سرقت برده از مردم به خارج ازکشور، نه تنها از مردم ميدزدند، بلکه از کشور هم ميدزدند، و به اين ترتيب مانع بکار افتادن آن سرمايه ها در کشورشان و ايجاد کار و ... ميگردند. در حاليکه دزد آمريکائي از مردم ميدزدد، اما با بکار انداختن سرمايه در اين کشور يا برای اين کشور، باعث ايجاد کار و بازگشت بخشي از آن سرمايه بشکل دست مزد و ... به مردم ميشود، و در نتيجه کشور بطور کلي در اثر دزدی آنها فقيرکه نميشود هيچ، شايد غني تر هم بشود."

 

فرق بين ظالم خودی با ديکتاتور وابسته:

 درباره ظلم و ديکتاتوری هم باز تفاوت کيفي بين ديکتاتور وابسته و ديکتاتور خودی وجود دارد. هر دو ديکتاتور ممکن است زندان داشته باشند و شکنجه و اعدام و سانسور، اما ديکتاتور وابسته علاوه بر ظلم فيزيکی يک ظلم معنوی هم بر کشور خود اعمال  ميکند، و آن به عبارتي کشتن روح و روان ملي است. ديکتاتور وابسته با تحقير فرهنگ، مذهب و سنن ملي و فخر به ارباب و فرهنگ خارجي خود، نه تنها فيريک و جسم ملت را مورد شکنجه قرار ميدهد، بلکه اعتماد بنفس ملي، شکل گيری جامعه مدني و ملي را هم نابود ميکند و امکان مبارزات و تغييرات مسالمت آميز را هم از مردم ميگيرد. در نتيجه وقتي مردم بخواهند خود را از قيد استبداد رها سازند، اينکار را حتما" بايد بشکل غير مسالمت آميز آن انجام داده که منجر به نابودی بخش ديگری از سرمايه ها و زير ساختارهای مادی و معنوی خودشان ميشود، و تازه بعد از قيام، بدليل نبود هيچگونه تجربه سياسي، اعتماد بنفس و وحدت ملي که بر پايه افتخار و تکيه به مشترکات فرهنگي و مذهبي و ... شکل ميگيرد، بايد همه چيز را از صفر شروع کنند. و اين درست تفاوت انقلاب آمريکا و انقلابات کشورهای اروپائي با انقلابات کشورهای جهان سوم است، و اينکه چرا آنها بعد از انقلاب به دموکراسي و آزادی رسيدند و کشورهای جهان سوم عموما" به جابجائي ديکتاتورها.  

درست است، دليل انتخاب ظلم مستبد خودی بجای کمک گيری از دشمن خارجي، توسط مليون ما در همين نکته ظريف نهفته که مستبد مستقل خودی، حداکثر از مردم ميدزدد و نه از کشور. و حداکثر ظلمش بر جسم ملت است و نه بر روح و روان آنها و تاريخ و فرهنگ ايشان.

و چون خودی است، و ميخواهد در اين مملکت زندگي کرده و به کشور و فرهنگ و مذهب و تاريخش مفتخر است، با مردم وجه مشترک بيشتری دارد، تا خارجي و حکومت وابسته به خارجي و در نتيجه امکان تغيير آن بشکل مسالمت آميز بسيار بيشتر است تا بيرون راندن خارجي و يا سرنگوني حکومت وابسته به اجانب. بطورخلاصه و در يک جمله ديکتاتور خودی ظلم بر جسم مردم ميکند، در حاليکه خارجي و ديکتاتور وابسته به آن، هم جسم مردم را ميآزارد و هم روح را و اين آزار روان ملي (فرهنگ، تاريخ، سنن و مذهب) است که بسي دير تر از آسيب جسمي ترميم ميابد[6]. باز جهت يادآوری اعضأ شورا بايد اشاره کنم که تفاوت اصلي شاه عباس صفوی با حاکمان مغولي و تيموری، نه ميزان ظلم و ستم آنها بود که شايد از بعضي زوايا شاه عباس بسي ظالم تر بود تا بسياری از حکام مغول و ترک و تيموری، اما علت اينکه مردم در مقابل شاه عباس مقاومت نکرده که هيچ به وی لقب "بزرگ" هم دادند، به دليل وحدت ملي و مذهبي مردم با اين شاه بود و اينکه باعث شد ملت مجدادا" اعتماد بنفس ملي خود را بدست آورد، استقلال و بخشي از قدرت گذشته خويش را باز يابد. و باز تفاوت ديکتاتورهای ژاپني مثل امپراطور مي جي با شاهان پهلوی ما هم باز نه در ميزان ديکتاتوری آنان بلکه در پارامتر استقلال آنان است. همان پارمتری که به ژاپني اين اجازه را داد که بعد از خرابي کامل کشورش در جنگ جهاني دوم دوباره آنرا ساخته و به رقابت با فاتحان خود برخيزد و ما به عکس بعد از بيست و پنج سال گذشت از سرنگوني حکومت وابسته پهلوی هنوز نتوانسته ايم وحدت ملي و وحدت دولت و ملت را که لازمه رشد و پيشرفت است  را بدست آورده و هنوز مردم بلحاظ فرهنگي بر دوبخش تقسيم شده اند، شيفتگان فرهنگ غربي در مقابل حافظين فرهنگ خودی.

 

ضامن استقلال و دموکراسي؛ مردم هستند و نه افراد خود رهبر خوانده:

مصدق بر خلاف مسئول شورا که هشدار ميدهد که اينبار مثل دوران مشروطه و انقلاب بهمن 57  نخواهد بود که «خون  و شکنجه را ما بدهيم و يک شارلاتان برسد و انقلاب را ببرد.»[7] ، معتقد است اين مردم هستند که بر اساس آگاهي و يا عدم آگاهي خويش، مالک، حافظ و نگهبان انقلاب خود و دست آوردهايش خواهند بود. در مورد  مشروطه وی  علت شکست آنرا نه در عدم وجودی شخصي مثل مسئول شورا که نگذارد« يک شارلاتان برسد و انقلاب را ببرد» دانسته، بلکه پيروزی آنرا مشروط به اين ميدانست که: «اگر مشروطه هم روی يک زمينه و سوابقي نصيب ما شده بود(بتدريج فهم و تبليغ شده وبه قول امروزيها نهادينه شده بود، جامعه مدني شکل گرفته بود) و مملکت ميتوانست از اشخاص مطلع به رژيم(افرادی که قادر باشند حکومت را بر اساس راه و رسم مدرن هدايت و رهبری نمايند) استفاده کند(مشروطه شانس پيروزی داشت). (اما) گويندگان(منظور مبلغين مشروطه) کساني بودند که چندی بخارج رفته جريان مشروطه را از دور ديده و معلوماتي جز يک اطلاعات سطحي با خود به ايران نياورده بودند و ديگران حتي نام مشروطه را هم نشنيده و بين استبداد و مشروطه فرق نميگذاشتند.»[8]. با فهم مصدق بعنوان وارث واقعي قهرمانان ملي مشروطه است که ميتوانيم فهم کنيم که چرا ستار خان و باقر خان، بعد از پيروزی مشروطه به  دنبال کسب مقامهای دولتي نرفتند و عليرغم هر کمي و کاستي اجازه دادند مردم بلوغ و يا عدم بلوغ خود را در  انتخابات  نشان داده و حتي افراد ناصالح را به نمايندگي خود انتخاب نمايند. چرا که انقلاب و مشروطه و حکومت را مال مردم و نه خويشتن دانسته و حفاظت از دست آوردهای آنرا  نيز، وظيفه مردم  ميدانستند. بهمين دليل است که آنان برای حفظ خود و يا تحت پوش حفظ مشروطيت حاضر به خون ريزی نشده و همانطور که ديديم، در جنگ با استبداد، حاضر به کمک گيری ازاجنبي نشده و کشته شدن بدست خودی را ارجع بر کمک گيری از دشمن خارجي دانستند.

 

جنگ در دو جبهه:

 مصدق بر خلاف شورای ملي مقاومت که در کوران جنگ با خارجي (تجاوز کشور عراق به خاک کشورمان) تصميم به مبارزه مسلحانه با حکومت و کشتن سران مملکتي گرفت، در چندين جا در خاطرات خود ميگويد: « هر ملتي از آن فهميده تر هم که باشد، چطور ميتواند در دوجبهه جنگ نمايد که يکي داخلي است و ديگری خارجي[9] .  وی حتي اصلاحات داخلي را هم که ميتواند منجر به تشنج شود را در شرايط جنگ با خارجي درست ندانسته و ميگويد: «بارها متذکر شده ام که صلاح نديدم که با وجود جنگ در جبهه خارجي دست به اصلاحات داخلي که موجب تشنجات بزرگي است بزنم، جنگ در دو جبهه را بر ملت ايران تحميل نمايم. از اينرو تا سر حد امکان کوشيدم که در امور داخلي وضع موجود را حفظ کنم.»[10] .

 

ب – اصل، مردم،  فهم و خواست آنانست:

 مصدق همچون انقلابيون مشروطه، از آنجا که ملت را صاحب کشور و سرنوشت خود ميدانست، در هر تغيير و تحول در کشور اصل را مردم ميداند و نه روشنفکراني که فکر ميکنند با زور سلاح ميتوانند همه چيز را بميل خود، از بالا تغيير داده و حکومت مطلوب خود را بر سر کار آورده و آنرا بزور سر نيزه حفظ نمايند. مصدق، علت وجود ديکتاتوری شاه، و از روی هوای و هوس حرکت کردن وی را دراين ميداند که مردم به حق خود واقف نشده اند. وی ميگويد: «اين قبيل هوی و هوس بيشتر در ممالکي روی ميدهد که ملت بحق خود عارف نيست و شاهان هم بآن درجه از تمدن نرسيده اند که ملت خود را بپايه ملل درجه اول برسانند و در مقابل سياست خارجي منافع ملت را حفظ نمايند.»[11] .  ايمان مصدق به مردم و اينکه اين خواست آنان است که نهايتا" تعيين کننده درست و غلط مي باشد را باز ميتوان در صفحات متعدد خاطرات او ديد، وی در صفحه 257 علت تسليم رضا شاه به نيروهای بيگانه و پذيرش تبعيد را بدليل آن ميداند که وی جائي در دل مردم نداشته و نهايتا" معتقد است «اکثريت  مردم کار غلط نميکنند.» و باز در صفحه 273 خاطرات خود ميگويد: «من نه فقط با جمهوری دموکراتيک بلکه با هر رقم ديگر آن هم موافق نبودم چونکه تغيير رژيم موجب ترقي ملت نميشود و تا ملتي دانا و رجالي توانا نباشند کار مملکت بهمين منوال خواهد گذشت. چه بسيار ممالکي که رژيمشان جمهوری است ولي آزادی ندارند و چه بسيار ممالکي که سلطنت مشروطه دارند و از آزادی و استقلال کامل بهره مندند. برای من و کساني مثل من بيگانه بيگانه است، در هر مرام و مسلکي که باشد. ولي چه ميتوان کرد که هر دسته از عمال بيگانه ميخواهند ارباب خود را باين مملکت مسلط کنند و کساني مثل من را از بين ببرند.»[12]. اينکه چقدر بيگانه برای شورا و مسئول آن "در هر مرام و مسلکي" "بيگانه  بيگانه است" را احتياج نميبينم با تکرار گفتار گذشته دوباره نشان دهم. اما نکته اصلي در اين سخنان مصدق، اعتقاد به مردم است و اينکه "اکثريت مردم کار غلط نميکنند." و اينکه تا آنان نفهمند و نخواهند، حصول هيچ پيشرفتي عملي نيست. در نقطه مقابل مسئول شورا خود و شورا و مجاهدين را در فهم مسائل علامه دهردانسته و تشخيص درست و غلط رادر عهده آنان ميبيند. وی ميگويد:«همه ميدانيم که درمورد مسائل انقلاب عميق و فراگير و گسترده ايکه هم اکنون در ميهن ستمزده ما در جريان است، مجاهدين خود برای نظر دادن صلاحيت بيشتری دارند»[13] وی نه  تنها خود و مجاهدين را محق ميداند که درست و يا غلط را تشخيص داده و بعنوان ولي مردم برای آنها تصميم گرفته و يک جنگ خانگي را بعنوان "انقلاب" بهمه تحميل نمايد بلکه در اين ميان باز به نمايندگي از مردم و حتي "جامعه بين المللي" عامل تعيين کننده را هم مجاهدين دانسته و خطاب به اعضأ و هواداران خود ميگويد: «لازم نيست من از راه دور برای شما، توضيح بدهم که مردم تا کجا به شما چشم دوخته اند. اما اين را من بايد بگويم که از نظر بين المللي، همه ميدانند  - ولو اينکه اقرار نکنند. – که اگر ايران آينده ای داشته باشد و اگر دگرگوني و تغيير اساسي در راه باشد، تعيين کننده ترين عنصر آن شما هستيد.»[14] .

درست بر خلاف خواست و نظر و عمل مصدق و ساير مليون ما، که تمام حرکات خود را منطبق با خواست مردم کرده و راهي را بر ميگزيدند و شعاری را ميدادند که مردم را در وسيعترين سطح وارد حرکت نمايند،  مسئول شورا در پاسخ به منتقدين خود بعد از سي خرداد و اينکه عمليات "تروريستي – انقلابي"  آنها نه تنها مردم  را وارد صحنه نکرده بلکه از صحنه خارج هم کرده است، ميگويد:«خوب ما نه تنها 30 خرداد را از سر گذرانديم، بلکه در اين يکسال هم انبوهي تجربه پشت سر گذاشتيم. به هيچ وجه هم به اهميت و تاثير عنصر اجتماعي بي توجه نبوده ايم. اما جواب معادله ی ما الان توده ها – توده ها نيست.»[15] .

 

ج – تحمل پذيری و فرهنگ ايراني:

مسئول شورا معتقد است که: «يک انقلابي مجاز است که با محکم ترين  کلمات و گزنده ترين عبارات حرفش را بزند و شعارش را هم بدهد و مهر و کين عقيدتي و سياسي اش را نيز آشکار کند.»[16]. بهمين علت است که وقتي نشريه مجاهد و اطلاعيه های شورا و مجاهد را ورق ميزنيم، آنچه که در آن بيش از هر چيز بچشم ميخورد اين حرکت "انقلابي" شورا و مجاهدين است، يعني فحاشي به مخالفين و منتقدين. حال ببينيم سنت مليون ما چه بوده؟ در بالا تلگرام ستارخان به محمد عليشاه در حين جنگ با وی را ديديم، حال ببينيم مصدق در اينمورد چه ميگويد: مصدق در عدم  تحمل پذيری مخالفان توسط بعضي از سياستمداران چنين  ميگويد: «عدم بردباری نخست وزيران خير خواه هم نيز در اين موفقيت تاثيری بسزا داشت. چونکه حاضر نبودند حتي کوچکترين حرفي را تحمل کنند و بمحض شنيدن يک حرف دست از کار ميکشيدند و ميگفتند ما که نظری جز خدمت نداريم، چرا حاضر شويم حرف بد نا کسان را تحمل نمائيم. در صورتيکه اشخاص شرافتمند بکسي بد نميگويند و فحش نميدهند. اگر نظرياتي دارند ميگويند وبرای گفته های خود دليل اقامه ميکنند و قضاوت در گفته های خود را بعهده جامعه محول مينمايند. صاحبان عقيده و ايمان از مرگ هم نبايد هراس کنند تا چه رسد بفحش ناکسان. چونکه اصل مصلحت اجتماع است. آنجا که مصالح اجتماعي تامين نباشد مصالح افراد تامين نخواهد بود و تشخيص اينکه چه اشخاصي روی مصالح جامعه مقاومت ميکنند و چه اشخاصي روی مصالح خودشان، با مردم است و الحق هم  که مردم از عهده اين تشخيص خوب بر ميآيند. روی اين عقيده و ايمان بود که هر چه فحش شنيدم و يا در جرائد بي مسلک مزدور خواندم بقدر پر کاهي در من تاثير ننمود و هروقت بياد پندی ميآمدم که مادرم بمن داده بود و آن پند اين بود "وزن اشخاص در جامعه بقدر شدائدی است که در راه مردم تحمل ميکنند." برای مبارزه بيشتر حريص ميشدم و خود را بهتر مجهز ميکردم.»[17] . اينجاست که ميبينيم درعين حال که مصدق در خاطرات خود دزديهای رضا شاه را با دليل و منطق بر ميشمارد[18]، اما در عين حال او را با احترام مخاطب قرار ميدهد. عفو محمد رضا شاه را نمي پذيرد و ميگويد ترجيح ميدهم خودم را بکشم تا اين عفو را بپذيرم[19]، اما در عين حال نيکي وی را در دوران رضا شاه از ياد نميبرد و آنرا بارها در خاطراتش ياد آور ميشود. و اين همان شيوه ايست که وی در مورد بسياری از مخالفين خود در خاطراتش بکار گرفته است. غلامحسين مصدق درباره اخلاقيات پدر خود در مقدمه کتاب خاطرات مصدق چنين ميگويد: «پدرم درين نوشته ها کوشيده است از کسي بد نگويد و احترام هر شخصي بحد شايستگي او محفوظ بماند. ولي در مواردی که اعمال اشخاص را مباين منافع مملکت و مصالح عمومي ميدانست از انتقاد خود داری نکرده و با زبان مودب سياسي عقيده خود را بيان کرده است.»[20].

مصدق بر خلاف مجاهدين که خميني را چند ماه قبل از سي خرداد "پدر" و "امام" با تمام وزن مذهبي و معنوی  آن مخاطب ميکردند و چند ماه بعد او را "دجال" و ... مخاطب قرار داده و هر جنايتي در حق او و اطرافيانش را مجاز دانستند، متعهد به عهد و پيمانهايش حتي در مقابل شاه است و بجای فحاشي به وی، استدلال ميکند که مخالفت او با شاه بر سر چه بوده، او در خاطرات خود مينويسد:« .. با عليحضرت همايون محمد رضا شاه پهلوی قسم ياد کردم و تا آخرين ساعتي هم که گرفتار نشده بودم وفادار ماندم و اختلاف من با دربار روی اين اصل نبود که دولت ميخواست سلطنت مشروطه را بجمهوری دموکراتيک يا هر رقم جمهوری ديگر تبديل کند بلکه روی اين اصل بود که شاه مي بايست سلطنت کند نه حکومت و اين همان اصلي است که در ممالک مشروطه درجه اول دنيا مجرا و معمول شده است.»

 

د – ترور و خشونت بر عليه  خودی: بحث پيرامون اينکه ترور و اعمال خشونت (بر عليه خودی و نه بيگانه و في المثل در جنگ استقلال طلبانه) توسط شورا چقدر منطبق با فرهنگ و سنت ايراني است بحث مفصلي است که من به آن طي بحث ديگری بطور مفصل خواهم پرداخت، بخش اول اين بحث را ميتوانيد در همين وب سايت مطالعه نمائيد و اميداوارم در اولين فرصت موفق شوم بخشهای بعدی آنرا که جايگاه خشونت در فرهنگ اسلامي – ايراني و فرهنگ مدرن ايراني است را هم به رشته تحرير در آورم . اما در اينجا به اختصار بايد بگويم که بزرگترين انتقاد مجاهدين و فدائيان به مصدق اينبود که چرا بعد از کشف کودتای اول، مصدق کودتا چيان و منجمله سردسته آنان، تيمسار زاهدی، را در يک محاکمه نظامي سريع محاکمه و اعدام نکرد که آنها نتوانند، کودتای دوم را محقق سازند. در واقع اين نقطه افتراق جدی بين فرهنگ ملي ما با شاخص عملکرد افرادی چون مصدق، با فرهنگي است که توسط انقلابيون جوان ما از غرب و بخصوص روسيه و امريکای لاتين وارد کشور گرديد، که بنوعي اعمال خشونت را چاره هر دردی دانسته و ضعف اصلي مبارزات گذشته را هم در عدم بکارگيری سلاح ميدانستند. مصدق بر خلاف اين انقلابيون ، به عوض سلاح و کشتار، به مردم اعتقاد داشت و اينکه بزرگترين تضمين پيروزی و موفقيت، دانستن و خواستن ملت است و نه زور و سلاح. سي تير مردم آمدند و حکومت عقب نشست، و 28 مرداد بهر دليل مردم نيآمدند و دشمن با چند تانک و چند ميليون دلار امريکائي کودتا کرده و حکومت ملي ما را سرنگون کرد. در اين ميان کشتن زاهدی و بقيه سران ارتش، در صورت  غياب مردم، نميتوانست مانع تحقق کودتا شود و مسلما" امريکا و انگليس ميتوانستند با کوشش و خرج بيشتر، افراد ديگری را مامورتحقق کودتا کنند. مصدق بخوبي ميدانست که اگر حکومت خود را با استفاده از حربه زور بر سر کار نگه دارد و قوانين و سنن کشوری و ملي را زير پا بگذارد، وی ديگر مصدق نخواهد بود و در بهترين شکل ديکتاتوری ملي مثل ناصر و يا حتي صدام حسين ميشود. مصدق بر اساس سنت ديرينه ايراني، نه تنها هيچ تروری منجمله ترور رزم آرا و يا شاه را تائيد نکرد، بلکه حتي بنوعي از امين السلطان برای حفظ امنيت پس از ترور ناصرالدين شاه تقدير ميکند و نشان ميدهد که ترور از آنجا که موجب سلب امنيت و باعث هرج و مرج است محکوم ميباشد، وی ميگويد: «در آنروز که ناصرالدين شاه در شاه عبدالعظيم بقتل رسيد برای جلوگيری از هرج و مرج و عواقب شاه ميری، ميرزا علي اصغر خان امين السلطان صدراعظم جسد شاه را طوری از شهر ری بطهران منتقل نمود تا هيچکس گمان نکند شاه مرده و موجب هرج و مرج شود و جان و مال عده ای در نتيجه اين واقعه از بين برود.»[21] ، مجاهدين چندين جا از تقدير مصدق از مبارزان آزادی الجزاير در مقدمه کتاب افضل الجهاد استفاده کرده و آنرا حمل بر حمايت مصدق از عمليات "ترور انقلابي" خود دانسته اند. در حاليکه ايشان فراموش ميکنند که مقاومت الجزاير در مقابل استعمار بود و نه ديکتاتوری و در مقاومت بر عليه استعمار و اشغال خارجي، بسياری از فلاسفه و حتي پيشوايان مذهبي تقريبا" هر گونه عمليات نظامي را موجه دانسته اند، در حاليکه  همين پيشوايان ملي و مذهبي، مبارزه در مقابل ديکتاتور خودی را مشروط به هزاران اما و اگر کرده اند، چرا که در اين جنگ خانگي، مرز دوست و دشمن بطور قاطع و روشن مشخص نيست و اين مردم هستند که بيشترين صدمه را خواهند خورد. مصدق در خاطرات خود هر گونه مبارزه مسلحانه بر عليه حکومت را منجمله اتهام سلاح داشتن حزب توده را رد ميکند، نه تنها با ترور و کشتن مخالفان مخالف است، بلکه حتي از خراب کردن مجسمه های شاه هم  مردم را برحذر داشت[22] .  و سرانجام مصدق مشخص ميسازد که اگر مردم آماده تغيير نباشند، ندانند و يا بهر دليل تغيير را نخواهند و فرد روشنفکر و انقلابي نتواند بهيچ عنوان بر آگاهي آنان بيافزايد و خدمتگزار مردم شود، خروج و هجرت از کشورانتخاب درست است و نه بزور تحميل کردن عقيده و نظر خود[23] . از طرف ديگر، مصدق خروج از کشور و اقامت در خارج را هم تنها در چنين شرايطي جايز ميداند، درحاليکه شورای ملي مقاومت علي رغم اينکه دهها سال است که مدعي - محبوبيت خود و رئيس جمهور و مسئول شورا در ميان اکثريت مردم، - آماده بودن همه شرايط سرنگوني در داخل کشوراست و- حکومت را در سختترين شرايط حيات خود و در ايزولاسيون مطلق بين المللي، بي ثبات، ناتوان در حل مسائل داخلي، مملو از تضاد در درون خود، ... ميداند، باينحال هنوز ترجيح ميدهد حتي بعنوان پناهنده عادی، در خاک عراق، و يا در حال برگزاری جشن و سخنراني و تظاهرات در اين کشور و آنکشور بسر ببرد، تا  اينکه به کشور بازگشت نموده و مردم را برای احقاق حقوق خود هدايت و رهبری نمايد؟

 در نشريه مجاهد شماره 26 – 1358/12/14 جمله پر معنائي آمده به اين  ترتيب: «هر گونه بزرگداشت مصدق و دم زدن از ميراث و نام او بدون درک ارزشها و اصول ضد امپرياليستي و دموکراتيکي که او سالها بر سر آن پيکار کرد نابخشودني است.» حال با توجه به مواضع اخير شورای ملي مقاومت در قبال آمريکا و افتخار به خبر رساني به آن کشور و نقل قولهای رئيس جمهور نو محافظه کار آن کشور را پرچم نشريه خود کردن[24]، ، آيا دوستان شورائي که خود را ملي و وارث مصدق ميدانند، فکر نميکنند زمان آن فرا رسيده جلوی اين سوء استفاده "نابخشودني" شورای ملي مقاومت از نام قهرمانان ملي ما گرفته شود؟  و سرانجام يک سئوال ديگر از مليون سابق و حاضر شورا اينستکه سياست ترور مجاهدين، متحد شما در شورای ملي مقاومت بر اساس کدام سنت ملي و تاريخي ما بوده؟ آيا در تاريخ ايران چنين سنتي را جز در خوارج  بدور از مردم، در سيستان و غرب کشور و يا فرقه اسماعيليه(که تازه آنان نيز ترورشان بر عليه خارجيان، اعراب و ترکان و مغولان، حاکم بر کشورمان بود و نه خودی) سراغ داريد. حمايت اخير شورای ملي مقاومت از افرادی مثل عبدالملک ريگي در بلوچستان با سابقه خدمت وی به وهابيون عربستان و قتل و جنايتهايش در آن استان که در بهترين شکلش خواهان بلوچستان مستقل است و يا سينه زدن برای بقايای مزد بگيران صدامي در خوزستان که خود را وارثين شيخ خزعل ميدانند. شيخ خزعل، مزدور انگليس که بدليل مخالفتهای احمد شاه جهت دادن امتيازات جديد به انگليس، وی را در جنوب کشور علم کرده که خواهان تبديل خوزستان به يک شيخ نشين دست نشانده ديگر مثل ساير شيخ نشينهای خليج فارس تحت عنوان کشور عربستان و يا الاهواز  بشود، چه ربطي به مصدق و ستار و باقر دارد.   آيا خدمت به غرب تا اين ميزان را، جز از فراماسونها و برادران رشيدی در طول تاريخ کشورمان از کس ديگری هم ديده ايد، براستي اگر شورا ومجاهدين خود را وارث، آن "ايراني" که راه حمله به پايتخت ايران و سوزاندن تحت جمشيد را به اسکندر نشان داد، شيخ خزعل، فراماسونهای دوران ناصری، برادران رشيدی و تيمسار زاهدی، بدانند  بسي بر آنها برازنده تر است تا خود را وارث قهرمانان ملي ما خواندن، افرادی چون، آريو برزن و آرش کمانگير که مدافع مرزهای کشورمان بودند و مصدق و ستار و باقر، قهرمانان استقلال و دموکراسي مردممان.

 

4 – سئوال از مسلمانان شورا:  سئوال از اعضأ گذشته و حال شورا که معتقد به حرکت در چارچوب اسلامي ميباشند:

سئوال اينستکه مجوز سياست اعمال خشونت، ترور و يا بقول مجاهدين "ترور انقلابي" و "عمليات انتحاری"، و جنگ برعليه خودی، بر پايه کدام رهنمود قراني و يا سنت پيامبر و ائمه ما استوار است؟ بحث مفصل و مستند اين بخش را هم با اجازه به زماني محول ميکنم که بتوانم سلسله مقالات مربوط به جايگاه خشونت در فرهنگ ايراني – اسلامي خود را به رشته تحرير در آورم، در اينجا فقط به اين اکتفا ميکنم که بگويم، کسانيکه تاريخ اسلام را ميدانند بخوبي آگاه هستند که پيامبر در کوران نبرد با کفار نه تنها متعهد به قوانين جنگ بود، بلکه علي رغم داشتن نفرات قابل اعتماد در ميان کفار و امکان ترور افرادی مثل ابوسفيان فرمانده قوای کفار و يا هند خورنده جگر عموی عزيزش حمزه هيچگاه مجوزی برای چنين اعمالي صادر نکرد، برای نمونه نائم بن مسعود است که اسلام آوردن خود را مخفي نگه داشته بود و در ميان لشگريان دشمن بود. وی در جنگ خندق به پيامبر پيشنهاد اينرا داد که در ميان دشمن اقدام به خرابکاری کند، اما پيامبر اجازه خرابکاری و ترور را به وی نداد. پيامبر نه تنها چنين مجوزی را نداد، بلکه حتي در تعهد به صلح حديبه با کفار تا آن حد پيش رفت که مسلمي را تسليم آنان نمود. گذشته از سنت پيامبر، آيا امامان شيعه نميتوانستند همچون خوارج و يا ساير انشعابات درون شيعه از ترور و مبارزه مسلحانه حمايت نمايند؟ آيا امام علي نميتوانست جهت احقاق حق خود و يا بخاطر خير مسلمانان در مقابل خلافت ابوبکر و عمر و حداقل عثمان بايستد و فرضا" پيشنهاد ابوسفيان جهت احقاق حق خود را پذيرفته وبر عليه آنان بشورد؟ در حاليکه ميبينيم نه تنها در مقابل آنها دست به سلاح نميبرد، بلکه فرزندان خود را نيز محافظ خانه عثمان ميکند که آسيبي به او نرسد و تنها زمانيکه امام حسن در اثر ضربه ای بيهوش ميشود است که مخالفان عثمان قادر به قتل او ميشوند. حتي در مقابل معاويه و خوارج و در جنگ جمل از هر دری وارد ميشود که مانع خونريزی خودی توسط خودی گردد، و نهايتا" تن به جنگ تحميلي آنها ميدهد. لطفا" نگوئيد که به شما هم جنگ تحميل شد! چرا که امام علي در خلافت بود و معاويه و طلحه و زبير و ... مدعي خلافتي بودند که به خواست مردم به امام تقويض شده بود. در حاليکه شما در اپوزيسيون بوديد و حداکثر ميتوانيد موقعيت خود را با دوران امام حسين مقايسه کنيد با يک تفاوت عمده که کسي شما را مجبور به بيعت نکرد و اين خودتان بوديد که رهبر حکومت را امام و پدر و .. خطاب کرديد و بنوعي تن به بيعت با وی داده و ميبايست پای اين بيعت ميايستاديد، کما اينکه امام علي در مقابل تمام کج رويهای عثمان دست به سلاح نبرد و امام حسن پای صلح خود با معاويه تا به آخر ايستاد. از شما حتي پذيرفته شد که نه تنها با قانون اساسي جديد و در نتيجه اصل ولايت فقيه آن موافق نباشيد بلکه آنرا بايکوت هم بکنيد، بنابراين شرايط شما حتي مشابه شرايط امام حسين هم نبود. به فرض قبول تمام ادعاهای شما مبني بر ظالم بودن حکومت، آيا حکومت در روز 29 خرداد 1360 از بني اميه و بني عباس ظالم تر و شما از امامان شيعه معصوم تر ومحق تر برای حاکميت و دفاع از مردم بوديد؟  آيا امام  جعفر صادق نميتوانست پيشنهاد ابومسلم خراساني را پذيرفته و جنگ داخلي را پذيرفته و در پناه سلاح وی به حاکميت برسد؟ (نمونه امام زين العابدين و يا امام محمد باقر و عدم حمايت آنان از مبارزه مسلحانه و ترورهای آندوران هم قابل ذکر است.). اسلام، کجا کشتن امام جمعه در نماز جمعه را مجاز دانسته؟ کجا کشتن فرد غير مسلح را مجاز دانسته؟ کجا پرتاب بمب و انفجار خمپاره را که ممکن است انسانهای عابر را هم به کشتن دهد مجاز دانسته؟

عمليات نظامي شورای ملي مقاومت به نظر من از ديد اسلامي با چند اشکال جدی روبرو است. اولا" مجوز عمليات مسلحانه برای کسب قدرت، نه در فرهنگ و سنت شيعه و نه در مذاهب ديگر اهل تسنن، برعليه حکومت خودی مسلمان داده نشده است. در واقع تنها مذهب حنبلي و آنهم بعد از فتواهای ابن تيميه، که امروزه مذهب وهابيون و القاعده است، شورش و طغيان بر عليه حکومت و کشتن افراد غير مسلح را مجاز دانسته. برای نمونه تمام مذاهب چهار گانه بغير از مذهب حنبلي و همچنين مذهب شيعه کشتن افراد مسن غير حربي و غير مسلح، مثل امامان جمعه کشته شده توسط مجاهدين، را ممنوع دانسته اند. علامه حلي افراد مسن دشمن را به چهار دسته تقسيم کرده، افراد مسن مسلح و آگاه به فنون جنگ و در حال جنگ،. مسن مسلح و آگاه به جنگ ولي نه در حال جنگ، افراد آموزش نديده جنگي اما در حال جنگ، و سرانجام افرادی که آموزش جنگي نديده و مسلح هم نيستند و در ميدان نبرد هم نميباشند. مذهب شيعه،و مذاهب مختلف تسنن،حتي مذهب حنبلي کشتن دسته اخير که امامان جمعه حکومت تماما" از اين دسته هستند را بهر صورت غير مجاز دانسته اند. علاوه بر اين، ابوبکر بنا به سنت پيامبر قتل در مکانهای عبادت را بهر صورت، مگر آنکه تخاصم و جنگ از جانب طرف مقابل شروع شود مجاز ندانسته است. پس شما به چه مجوزی و بر اساس کدام سنت پيامبر، امامان شيعه و حتي سني و خلفای راشدين بخود حق داديد که امامان جمعه حکومت را در شهرهای شيراز، تبريز، ..  آنهم بهنگام نماز و يا بعد از آن بقتل برسانيد؟ باز ياد آور ميشوم که در سوره بقره آيه 190 تاکيد شده که جنگ و قتل در مسجد الحرام ( که فقها آنرا به تمام مساجد و محلهای عبادت تعميم داده اند) مگر در دفاع حرام است. باز در حاليکه در سوره بقره عمل متقابل به مثل حرام شده و مسلمانان محدود به قوانين و شرايط خاص برای قتال و جهاد شده اند[25]، شما بنا به چه مجوز اسلامي، به اين اصل رسيديد که چون حکومت قوانين اسلامي را نقض کرده، شما نيز مجازيد همانکار را کرده  و دست به هر عملي منجمله انفجار دفتر حزب، دفتر نخست وزيری، دفتر جهاد سازندگي ، و حتي بانک و انجمن اسلامي يک دبيرستان و احتمالا" کشتن دانش آموزان آن دبيرستان بزنيد؟ قران در جابجای خود افراد غير نظامي را، از افراد نظامي جدا کرده و مستقل از مخالف بودن آنها با مسلمانان شيوه برخورد متفاوت با هر يک را مشخص ساخته است، محقق حلي حتي معتقد ميباشد، که وظيفه قوای نظامي است که قبل از آغاز نبرد، در محلهای ورودی به ميدان جنگ موانعي ايجاد کنند که افراد بيطرف و غير نظامي وارد ميدان نبرد نشده و کشته و زخمي نگردند. در هيچ جای قران و يا سنت پيامبر و امامان شما مجوزی برای خودکشي و يا بقول خودتان "عمليات انتحاری" و يا خودسوزی بدليل دستگيری چند روزه رئيس جمهور شورايتان پيدا نمي نمائيد. براستي شما که معتقد به دوزخ و بهشت هستيد و قيامت، ممکن است بگوئيد، مجاوز خود سوزيهای سال 1382 در شهرهای اروپائي را چه کسي داده بود؟ چرا که اگر اين تصميم شخصي خودشان بوده است که آنها بدليل خود کشي گناهي کبيره مرتکب شده اند و طبق اعتقادات شما دوزخي  هستند  و بزرگداشت آنها از جانب شما هم گناه ميباشد، و اگر آنان برای انجام عمل خود فتوای رهبری ايدئولوژيک خويش را بهمراه داشته اند، که خود خانم رئيس جمهور و مسئول شورا مسئول مستقيم اين عمليات بوده و بايد چه در دادگاه اين دنيا و چه در دادگاه اخروی پاسخگوي آن باشند. شما در قرآن و سنت پيامبر و ائمه، در هيچ جا، مجوزی برای  قتل افراد غير نظامي، هر چقدر هم که با شورا و مجاهدين مخالف باشند پيدا نميکنيد مگر همانطور که گفتم در فتوای امام تيميه، از مذهب حنبلي واخلاف وی، يعني، عبدالوهاب و پيروان مذهب وهابي. که نهايتا" حرکات شورا و مجاهدين را نه بر پايه سنت پيامبر و امامان شيعه و فقهای تسنن بلکه بر پايه مذهب وهابي و سنت القاعده استوار ميسازد و جا دارد شما خود را منتسب به  آنان سازيد تا ائمه اطهار.

 در پايان سخن با اعضأ مستقل و مسلمان شورا بد نديدم بخشي از صحبتهای آخرين مسئول شورا در جمعبندی سال 1361 وی را که معمولا" با آياتي از قران تمام مي شد را در اينجا بياورم: «و بعد قرآن حقيقت ديگری را خاطر نشان ميکند درباره ی آنهائي که بسيار دم از جنگ و جهاد ميزدند. بسيار دم از حق و قرآن و اسلام و پذيرش راه و رسم پيغمبر ميزدند ... به اين سری کسان و نيروها هم قرآن پيشاپيش گفته بود، اينقدر سر وصدا نکنيد، وعده و پيمان نبنديد. ... به آنها بگو و اتمام حجت کن که : برويد فرمان و خواسته ی خدا و رسول خدا، پيامهای خدائي و پيامبرانه و مردمي را اجرا بکنيد و اطاعت بکنيد. پس اگر پشت کردند. اگر بر حق و عدل شوريدند. اگر به حقوق  خلق بشت پا زدند. بگو آنچه را که حاملش هستيد، بر خودتان است. حاصل آنچه را که ميکنيد به خودتان خواهد رسيد و سرانجام به خودتان باز خواهد گشت. در مورد هر کس ديگری هم همينطور است هم چاه کن در چاه است و هم کسي که بر قلل بالا و بلند صعود کرده در قله زندگي ميکند.»[26]

ادامه دارد

بخش آخر: سرنگوني يا سرگرمي - گفتگوئي خودماني با مسئول شورا


 


[1]  (مريم رجوی در مراسم انتخاب وی بمناسبت رئيس جمهور آينده، نشريه مجاهد شماره 318 – 1372/8/3)

[2]  سلطنت از سلطه، بمعني حکومت در اينجا بکار گرفته شده و نه بمعني پادشاهي.

[3]  (تاريخ بيداری ايرانيان به قلم ناظم الاسلام کرماني – بخش دوم)

[4]  مصاحبه مسعود رجوی با ليبراسيون فرانسه، مندرج در نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 27 – 1360/11/30

[5]  گرچه امروزه با زنداني کردن افراد در زندان گوانتانموبي و زير پا گذاشتن تمامي قوانين بين المللي توسط  آمريکا و همچنين افشاگری های اخير مبني بر آدم ربائي و ايجاد زندانهای غير قانوني بهمراه شکنجه و .. در کشورهای ديگر توسط  CIA ديگر نميتوان همين گفته را هم کاملا" صحيح دانست.

[6]  جهت يادآوری برای فهم بيشتر اين مطلب به تمامي اعضأ شورا پيشنهاد ميکنم، حتما" فيلم 300 ساخته کمپاني آمريکائي وارنر بر پايه نوشته فرانک ميلر را ديده تا دريابند که چگونه "امپرياليسم" عزيز آنها، روح و روان ملي يک ملت را ميکشد و مانع تکيه آنان به فرهنگ و تاريخشان ميشود تا نتوانند روی پای خود ايستاده و کشور خود را بسازند. همچنين بد نيست آنها توجهي هم به نهضت ضد اسلامي شکل گرفته در غرب بکنند که متاسفانه آنقدر در اينمورد مطلب زياد است که جهت ذکر مراجع آن احتياج به نگارش يک کتاب مستقل، في المثل REEL BAD Arabs How Hollywood vilifies a people by Jack G. Shaheen  است، البته توجه داريد که در غرب اسلام و عرب را معادل يکديگر دانسته و با نفي و تخطئه يکي، ديگری را هم بطور اتوماتيک نفي مينمايند.

[7]  (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 51 -1361/6/5 )

[8]   ( خاطرات و تالمات مصدق، چاپ سوم چاپ چاپخانه مهارت صفحه 55)

[9]  ( خاطرات و تالمات مصدق، چاپ سوم چاپ چاپخانه مهارت صفحه 184)

[10]   ( خاطرات و تالمات مصدق، چاپ سوم چاپ چاپخانه مهارت صفحه 209)

[11]   ( خاطرات و تالمات مصدق، چاپ سوم چاپ چاپخانه مهارت صفحه 228)

[12]  ( خاطرات و تالمات مصدق، چاپ سوم چاپ چاپخانه مهارت صفحه 273)

[13]  ( مسعود رجوی: گزارش داخلي مسئول اول و فرماندهي عالي سياسي – نظامي سازمان مجاهدين خلق ايران – جمعبندی يکساله مقاومت مسلحانه – جزوه منتشره انجمن دانشجويان مسلمان آلمان غربي صفحه 8 و يا نشريات اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره های 49 تا 52 – 1361/5/22 تا 1361/6/12)

[14]  ( مسعود رجوی: گزارش داخلي مسئول اول و فرماندهي عالي سياسي – نظامي سازمان مجاهدين خلق ايران – جمعبندی يکساله مقاومت مسلحانه – جزوه منتشره انجمن دانشجويان مسلمان آلمان غربي صفحه 8 و يا نشريات اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره های 49 تا 52 – 1361/5/22 تا 1361/6/12)

[15]   ( مسعود رجوی: گزارش داخلي مسئول اول و فرماندهي عالي سياسي – نظامي سازمان مجاهدين خلق ايران – جمعبندی يکساله مقاومت مسلحانه – جزوه منتشره انجمن دانشجويان مسلمان آلمان غربي صفحه 68 و يا نشريات اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره های 49 تا 52 – 1361/5/22 تا 1361/6/12)

[16]  (مجاهد شماره 111 – 1359/12/7)

[17] ( خاطرات و تالمات مصدق، چاپ سوم چاپ چاپخانه مهارت صفحه 249)

[18]  ( خاطرات و تالمات مصدق، چاپ سوم چاپ چاپخانه مهارت صفحه 196)

[19]  ( وی ميگويد: «بطوریکه در يکي از جلسات دادگاه نظامي عرض شده چنانچه اعليحضرت همايون شاهنشاهي اين جانب را مشمول عفو قرار دهد چون بزرگترين توهيني است که بيک خدمتگزار مملکت ميشود زير بار آن نميروم و بزندگي خود خاتمه ميدهم.» ( خاطرات و تالمات مصدق، چاپ سوم چاپ چاپخانه مهارت صفحه 306))

[20]  ( خاطرات و تالمات مصدق، چاپ سوم چاپ چاپخانه مهارت صفحه 11)

[21]   ( خاطرات و تالمات مصدق، چاپ سوم چاپ چاپخانه مهارت صفحه 195)

[22]  ( خاطرات و تالمات مصدق، چاپ سوم چاپ چاپخانه مهارت صفحه 290)

[23]  ( خاطرات و تالمات مصدق، چاپ سوم چاپ چاپخانه مهارت صفحه 118)

[24]  (برای نمونه مراجعه  شود به نشريه مجاهد شماره 675 – 1383/5/6)

[25]  (سوره شورا آيات 40 تا 44 بطور مشخص انتقام گيری و عمل متقابل به مثل را که ناقض قوانين قراني باشد را منع کرده)

[26]  ( مسعود رجوی: گزارش داخلي مسئول اول و فرماندهي عالي سياسي – نظامي سازمان مجاهدين خلق ايران – جمعبندی يکساله مقاومت مسلحانه – جزوه منتشره انجمن دانشجويان مسلمان آلمان غربي صفحه 185 و يا نشريات اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره های 49 تا 52 – 1361/5/22 تا 1361/6/12)

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد