_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

توضیحی درباره ادعای ناامن بودن همزمان ترانزیت و اشرف

مجاهدین خلق یا متوجه ادعاهای متناقض خود نیستند یا چاره ای جز حمل این تناقض ها ندارند

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، بیست و دوم مارس 2013
http://www.mojahedin.ws/?p=9388

 

شورای ملی مقاومت رجوی با انتشار بیانیه ای مدعی شده جمهوری اسلامی طرحی در دست دارد که طی آن قرار است در روزهای آینده قرارگاه اشرف را هدف موشک های ۱۰۷ میلیمتری قرار بدهد تا از این طریق با ناامن جلوه دادن این مکان مانع تلاش های جهانی برای بازگشت اعضای سازمان به اشرف گردد. در این بیانیه همچنین ادعاهای دیگری از جمله ربودن بیماران نیز مطرح شده است. این بیانیه در شرایطی منتشر می شود که پیشتر تمامی نهادهای مرتبط با توافق نامه ۲۵ دسامبر بر غیر قابل بازگشت بودن اعضای سازمان به قرارگاه اشرف تاکید داشته و خیال رجوی را از بابت بازگشت دوباره به اشرف راحت کرده اند.

اما اینکه چرا علیرغم این مجاهدین دست به چنین تشبثاتی می زنند سوالی است که باید به آن پاسخ داد. واقعیت امر این است که مجاهدین یا متوجه ادعاهای متناقض خود نیستند یا چاره ای جز حمل این تناقض ها ندارند. اگر چنانچه بیانیه ادعا می کند جمهوری اسلامی بتواند و بخواهد قرارگاه اشرف را مورد حمله موشکی قرار بدهد، در این صورت سوال این است که رجوی چرا اصرار به بازگشت به اشرف می کند. این در حالی است که با فرض چنین نیتی از سوی جمهوری اسلامی مجاهدین می توانند با ماندن در ترانزیت از چند جهت منتفع شوند. اول اینکه اگر قرار جمهوری اسلامی بر موشک باران اسکان مجاهدین باشد فارغ از اینکه در اشرف باشند یا در ترانزیت در این صورت همین طرح را می تواند در ترانزیت هم پیاده کند! در این صورت رجوی می تواند انتفاع تبلیغاتی و سیاسی بیشتری از این اقدام ببرد؛ به این دلیل که موازنه تبلیغاتی– سیاسی رجوی مثل اتفاقی که در ۲۱ بهمن رخ می داد او را در موضع مظلوم نمایی و ترحم طلبی قرار می دهد و فی النفسه باعث جلب حمایت بیشتری از سوی حامیان غربی و حتی فعالان سیاسی مخالف خود می شود. در آن صورت بطور طبیعی اگر اجماع فرضی روی بازگشت موقت به اشرف صورت بگیرد، حتمن ضمانت های امنیتی بیشتری به همراه خواهد داشت. دوم اینکه خارج کردن دویست سیصد نفر از اشرف بر خلاف آنچه بیانیه مدعی است نیازی به این همه دنگ و فنگ ندارد. اگر تاکنون این تعداد توانسته اند در اشرف باقی بمانند این امر پیش از اینکه به اراده رجوی بسته باشد، به ملاحظات و سعه صدر نیروهای مرتبط و همچنین دولت عراق مربوط می شود. همچنانکه در همین بیانیه تصریح شده : “مشاور امنیتی مالکی، سرلشکر جمیل شمری و عدی خدران فرماندار شهر خالص را، موظف کرده است متعاقباً با خشونت به جابه‌جایی اجباری محافظان اموال در اشرف مبادرت کنند.“

اما اینکه چرا رجوی دست به چنین تشبثاتی می زند، می توان به دلایل زیر اشاره کرد:

۱- گره زدن صورت مسئله حاشیه ای به مسائل داخل ایران و انتخابات آینده به گمانم نقطه عطف چنین بیانیه ای است. واقعیت این است که رجوی برای انتخابات ریاست جمهوری آینده حساب ویژه ای باز کرده است. این البته در حالی است که بطور مادی و واقعی در بدترین وضعیت تشکیلاتی ممکن به سر می برد. از طرفی هم می داند در تحولات آتی نمی تواند نقشی برای خود قائل باشد. این در شرایطی است که در ظاهر امر رجوی همه هم و غم و بود و نبود آینده تشکیلات اش را در این انتخابات گرو گذاشته است. بطور طبیعی رجوی باید که برای فرار از این وضعیت دست به فرافکنی بزند. رجوی می خواهد ادعا کند جمهوری اسلامی با موشک باران اشرف و ترانزیت می خواهد تا از اثرگذاری او در تحولات آینده بکاهد. این ادعا اگر چه در واقعیت امر گزافه گویی و البته مسبوق به سابقه است، اما حتمن می تواند کارکردی درون تشکیلاتی برای رجوی داشته باشد. از این حیث که با پررنگ کردن نقش سازمان در انتخابات آینده و القای این معنی به تشکیلات کماکان روی مقوله اشرف به مثابه کانون استراتژیک نبرد برای سرنگونی مانور بدهد.

۲- پیشتر اشاره کردیم که اتفاق ۲۱ بهمن و زدن ترانزیت دست رجوی را برای طرح برخی ادعاهای دن کیشوتی از جمله آنچه مثلا مریم رجوی در ملاقات با چهار نماینده آمریکایی در خصوص اهمیت مجاهدین باز گذاشته است. ادعاهایی از این دست که جمهوری اسلامی در هر حالت چه مجاهدین مسلح باشند یا غیر مسلح، چه در عراق باشند چه در کشور ثالث، چه سیاسی باشند چه نظامی، و در هر وضعیت آن را به عنوان اصلی ترین دشمن خود می شناسد، این فرافکنی ها و ادعاها می تواند در راستای تشدید این ادعاها برای رجوی بسیار حائز اهمیت باشد.

۳- دلیل دیگر اینکه این نوع تشبثات به زعم رجوی می تواند تحت الشعاع قرار دادن صورت مسئله اصلی یعنی خروج نهایی از عراق باشد. رجوی در طی یک سال گذشته هیچ اشاره و اصراری بر حل بلاتکلیفی موجود و مطالبه ای در جهت برون رفت از این وضعیت مطرح نکرده است. همه راه حل های پیشنهادی او حول ماندن در داخل عراق بوده است. هیچگاه حتی برای یک بار از ملل متحد و آمریکا نخواسته در جهت پذیرش مجاهدین در کشورهای ثالث اقدامی انجام بدهند. دور تسلسل بیهوده ای که رجوی روی آن اصرار دارد به این جهت است که راه حل نهایی اگر هم قرار به مطرح شدن باشد در درجه چندم اهمیت باشد. و الا بطور طبیعی کسی که مدعی است نه در ترانزیت امنیت دارد و نه حتی در قرارگاه اشرف، بایستی که بیش از هر چیز روی خروج و انتقال به محل امن تاکید داشته باشد.

۴- با این اوصاف رجوی تضاد اصلی خود را روی دامن زدن به مسائل کاملا حاشیه ای و فرعی به قصد کش دادن خروج نهایی متمرکز کرده است. گره زدن انتخابات آینده ایران به ترانزیت و اشرف اگر چه به صورت مادی و عقلانی کار مسخره ای می نماید، اما چنانچه می بینیم رجوی ولو به قیمت تناقض گویی و گزافه گویی ناچار است که روی آن متمرکز شود.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چهارشنبه سوری با طعم سرنگونی

سناریویی که نزدیک به 15 سال در حال تکرار شدن است...

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، سیزدهم مارس 2013
http://www.mojahedin.ws/?p=9347

 

از زمان ریل گذاری تازه مجاهدین برای تغییر کاراکتر فرقه ای – ایدئولوژیکی – تروریستی و پاک کردن پیشینه جزمی و خشک و عبوس خود که نمودهای اولیه اش را می توان در جذب و یارگیری هنرمندان لوس آنجلسی از جمله عارف و مرتضی و عماد رام و مرضیه و … و برگزاری کنسرت و شو و احیای کاباره های پیش از انقلاب در اروپا اشاره کرد، بنا به ضرورت مجاهدین باید به الزامات این فاز هم تن می دادند؛ از جمله دیگر نمی توانستند مثل گذشته سنت های باستانی از جمله چهارشنبه سوری و جشن مهرگان و از این قبیل مراسم را همچون گذشته تختطه کنند. همچنانکه برای جلب توجه و نظر بدنه مذهبی جامعه نمی توانستند مراسم سنتی عزاداری از قبیل سینه زنی و زنجیرزنی و حمل نخل و علم و کوتل و حتی قمه زنی را همچون گذشته ارتجاعی قلمداد کنند. برای همین روی به برگزاری مراسم عزادرای به سبک سنتی در قرارگاه اشرف می آوردند! و به همین دلیل هم در ایام محرم شاهد مراسم سینه زنی و عزاداری اعضای سازمان و با همان سبک و سیاق سنتی از تلویزیون مجاهدین بودیم؛ اما در این میان حساسیت سازمان روی برگزاری مراسم چهارشنبه سوری به دلایلی از جمله پتانسیل جذب تمامی اقشار اجتماعی از جمله طبقات متوسط به بالا مضاعف و بیشتر بود. از آنجا که اعضای سازمان بخوبی می دانستند تن دادن سازمان به چنین مراسمی با آموزه های ایدئولوژیکی – سیاسی شان در تضاد است، ناگزیر دست به نظریه پردازی و توجیه این مراسم زدند! و رفتند دنبال توجیه این که در وضعیت انقلاب باید و می توان از هر فرصتی برای به صحنه آوردن عنصر اجتماعی استفاده کرد و جوهره هر حرکت ولو ارتجاعی را به یک امکان انقلابی تبدیل کرد. با همین رویکرد و توجیه سالها است رسانه های سازمان و شخص رجوی هفته ها مانده به آخرین چهارشنبه سال ویر برگزاری مراسم چهارشنبه سوری می گیرند.

از طرفی هم برخی حساسیت های جمهوری اسلامی با هدف کاهش هزینه های روانی و جانی این مراسم که در اشکال مختلف از جمله کنترل و مدیریت بر این مراسم خودنمایی می کند، توسط دستگاه تبلیغاتی سازمان به ترس و هراس از برگزاری تجمعات این مراسم تعبیر می شود. در سالهای گذشته شاهد بودیم انعکاس تصاویر این مراسم در حوزه های مجازی که بخش تفکیک ناپذیر آن انفجار و آتش بازی و هیجان های ناشی از آن است، به فرصتی برای جوسازی و وارونه نمایی از کنش هایی تبدیل شد که در ذات خود هیجان زا و توام با تحرک و آتش و انفجار است. بارها سایت های سازمان با استفاده از عکس های مربوط به این مراسم کلی مانور داده و بخصوص در به خشونت کشاندن مجازی این مراسم اصرار ورزیده است! در لابلای این شلوغی هم بارها مدعی شده جوانان فلان منطقه تهران به فراخوان سازمان پاسخ داده و اقدام به انفجار و درگیری با پلیس نموده اند؛ از این رو است که این مراسم برای سازمان آنقدر حیاتی است که هفته ها پیش از چنین مراسمی مسئله سرنگونی محتوم را نیز ضمیمه برگزاری مراسم چهارشنبه سوری می کند و تا ساعات پایانی چهارشنبه آخر سال شورای ملی مقاومت بطور آنلاین و دقیقه ای اقدام به صدور بیانیه در رابطه با اتفاقات مربوط به این مراسم می کند.

این سناریو نزدیک به ۱۵ سال در حال تکرار شدن است. درست چیزی شبیه مراسم سمنو پزی حول و حوش عید که برای مردم ایران به یک سنت و عادت تبدیل شده است، مجاهدین هم این سناریو را تبدیل به یک سنت برای خود کرده اند. با این توضیح مردمی که در این ایام سمنو می پزند و به پیشواز عید و سنت های آن می روند از این مراسم لذت خود را میبرند، اما مجاهدین همه ساله بر اساس یک توهم دیرپا و قدیمی دچار انواع و اقسام توهمات و خیالات و در نهایت خودآزاری می شوند؛ به همین سیاق امسال هم مجاهدین مثل گذشته توامان قرار است با همان توهمات دیرین و خیال پردازی ها به استقبال چهارشنبه سوری بروند. چیزی که در این میان جالب و قابل تامل است همه جنبه تکرار شونده این شعر و شعارها و توهمات است و این که در دستگاه رجوی کسی جرات نمی کند از رهبری سوال کند بالاخره تا کی قرار است اسیر توهمات و خیال پردازی باشیم. بخصوص اینکه این مراسم در طی چندین سال گذشته با اتفاقات سیاسی ریز و درشتی و بطور همزمان نیز برگزار شده است. رویه آنچه می شود با عنوان چهارشنبه سوری با طعم سرنگونی یاد کرد آنقدر تکرار شده که حالا به دستمایه ای برای شوخی های سیاسی و مضحکه کردن رجوی تبدیل شده است. راست اش در عالم سیاست این اندازه سماجت کودکانه در نوع خود بی نظیر است. اصولا در احزاب و تشکیلات سیاسی که حتی کمی به دنیای بیرون هواخور داشته باشد، اعضای آن نمی گذارند رهبر و مرکزیت نسبت به ادعاها و عده های سرخرمنی که می دهد تا این اندازه دست و دل باز و ناسنجیده و فریبکارانه و بدتر از آن غیر پاسخگو و سر به هوا باشد. این که می بینیم بعد از این همه سال رجوی کماکان به خودش اجازه می دهد وعده بدهد، به این مربوط می شود که این فضای تشکیلاتی اصلا به دنیای بیرون هواخور ندارد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

وقتی آقای استیونسون مجاهد خلق گاف می دهد؟!!

به مارتين کوبلر اطمينان دهيد که من خودم شخصاً اين نامه را نوشتم!!

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، دهم مارس 2013
http://www.mojahedin.ws/?p=9334

 

حکایت نامه نگاری ها و سخنرانی ها و بیانیه های حمایتی شخصیت های سیاسی آمریکایی و اروپایی از مجاهدین که چندین سال است در اشکال و ابعاد مختلف ادامه دارد، و تاکنون ابعاد و انگیزه ها و کم و کیف آن به روایت های مختلف افشا و حتی بعضا از سوی مقامات قضایی و بخصوص خزانه داری آمریکا نیز مورد تاکید و هم تحت تعقیب قرار گرفته، همچنان می تواند موضوع جالبی برای دنبال کردن نوعیت روابط و مناسبات این افراد با مجاهدین باشد. شاید برای بسیاری هنوز سازوکار اینگونه تعاملات و حمایت ها آنگونه که باید و شاید روشن و درک نشده باشد. در این رابطه مشغول جمع آوری اسامی شرکت هایی هستم که در آمریکا و بطور مشخص کارشان به اصطلاح ایرانی ها کارچاق کنی در حوزه های مختلف از جمله سیاسی است. این شرکت ها که ترکیبی از اشخاص بازنشسته و از کار افتاده است می توانند با ارائه اساسنامه مبادرت به تشکیل شرکت های خدماتی در حمایت از گروه های سیاسی و انواع و اقسام NGOها نمایند. آنها در قبال این حمایت ها که در اشکال مختلف از جمله حضور در مراسم تشریفاتی و تبلیغاتی، سخنرانی با تعیین زمان و موضوع و حتی میزان پیاز داغ آن، همچنین درج امضا در پای بیانیه ها، حضور در کمپین ها و انواع و اقسام حمایت ها و … برگزار می شود، بر اساس تعرفه های مصوب قانونی پول دریافت می کنند. این کار چنانچه اشاره شد در آمریکا قانونی است و البته این شرکت ها مثل بقیه موظف به پرداخت مالیات به دولت هستند! که اتفاقا برخی گاف هایی که سازمان در این خصوص داده مربوط به عدم پرداخت مالیات از سوی برخی از این شرکت ها بوده است.

سالها است که روی این حوزه فعالیت های تبلیغاتی – سیاسی و این که حتی حامیان اینچنین سازمان از درک و فهم آنچه مجاهدین برای شان می نویسند و یا سفارش می دهند عاجز هستند و این که حتی بعضا آنها اطلاعی از چند و چون محتوای این نوشته ها و حمایت ها و بیانیه ها ندارند، صحبت شده است. از جمله مثلا به نثر این به اصطلاح آمریکایی ها که در مقایسه با نثر و دایره واژگانی مجاهدین نشان دهنده این است که مجاهدین حتی کمترین زحمتی برای انطباق سازی دست نوشته های ادعایی با فرهنگ و ادبیات و زبان و نگارش آمریکایی به خود نمی دهند! ظاهرا این رویه آنقدر عادی و مرسوم شده که برای خود این حامیان هم جاافتاده که همه می دانند این حمایت ها و نوشته ها و بیانیه های ادعایی اولا با سفارش نعل به نعل سازمان و بدتر از همه حتی با نثر و قلم و ادبیات سازمان منتشر می شود. و ظاهرا تنها زحمتی که حامیان سازمان می کشند مرقوم فرمودن امضای خود در پای این نامه ها و بیانیه ها و … است! اما تازه ترین مورد گاف های اینچنین سازمان بر می گردد به نامه استرون استیونسون به جانشین مارتین کوبلر در خصوص مسائل اخیر اشرف؛ در این نامه هم به روال معمول ایشان بر مطالبات و درخواست ها و اعتراض هایی پای می فشارد که هفته ها است از سوی سایت ها و بیانیه ها و نامه های اعضای سازمان عین به عین و بدون کمترین تفاوت در لحن و موضوع و بیان و انتخاب واژگان درج و منعکس می شود. تا اینجای قضیه همه چیز مثل گذشته است. و با خواندن این نامه آنچه به ذهن متبادر می شود همانا ادامه یکی از آن نامه های سفارشی است که آقای استیونسون فقط مرحمت نموده و پای آن را امضا کرده است. اما نکته وقتی جالب و مضحک می شود که در پایان یا بند ۱۲ این نامه این قید از سوی آقای استیونسون آمده که نوشته:

۱۲ـ لطفاً وقتیکه این نامه را به مارتین کوبلر نشان می دهید به او اطمینان دهید که من خودم شخصاً این نامه را نوشتم. استرون استیونسون.”

این که این تاکید تا چه اندازه نیاز به توضیح و تاویل دارد، یا از آن دست آثار بدون شرح است، قضاوت اش بعهده خوانندگان است. اما حداقل برداشتی که از این قید می شود کرد؛ یکی تاکید همیشگی بر این است که نامه های قبلی به امضای ایشان را می تواند هر کسی جز ایشان نوشته باشد و ایشان فقط امضا مرقوم فرموده اند یا برای ایشان هم جاافتاده و محرز شده که نامه هایی از این دست و حداقل برای بسیاری پیش از اینکه در حکم احساس وظیفه انسانی باشد هم بیزنس است و بدتر از همه اینکه مخاطبان او بخوبی می دانند که ایشان حتی زحمت نوشتن آن را هم تقبل نکرده اند، و برای همین اشاره کرده اند که من خودم شخصاً این نامه را نوشتم تا به نوعی تاکیدی باشد بر ناپرهیزی که بر خلاف معمول کرده اند.

 

همچنین  .......

 

چگونه سازنده آرگو پادو وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی می شود!!

مغز آدم تا کجا قابلیت از کار افتادگی و مفلوج شدن دارد؟...

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، یازدهم مارس 2013
http://www.mojahedin.ws/?p=9341

 

امسال فیلم آرگو ساخته بن افلک کارگردان مشهور آمریکایی که توانست سه اسکار بهترین فیلم اقتباسی، تدوین و بهترین فیلم سال ۲۰۱۳ را از آن خود کند سروصداهای زیادی در داخل و خارج از ایران ایجاد کرد. دلیل این سروصداها موضوع فیلم است که مربوط می شود به اتفاقات مربوط به اشغال سفارت آمریکا در ایران و بحران ۴۴۴ روزه ای که به دنبال داشت. حالا پس از گذشت سی و اندی سال از این اتفاق بن افلک فرار شش تن از کارمندان سفارت آمریکا از دست دانشجویان و بعد فرار آنها از ایران با کمک یک مامور سازمان سیا را دستمایه فیلمی درباره حواشی آن اتفاق کرده است. ماجرای این فیلم در سال ۲۰۰۷ توسط جاشوآ بیرمن با عنوان «چگونه سیا با استفاده از یک حقه آمریکایی‌ها را از تهران نجات داد» منتشر شد. واقع امر این است که آرگو پیش از هر چیز یک فیلم پروپاگاند سیاسی است. در ستایش آزادی به معنی عام و نوع آمریکایی اش به معنای خاص؛ که فیلمساز برای القای چنین حس و معنایی ناگزیر به روی آوردن به کلیشه های مرسوم یعنی سیاه بینی و سفید بینی مطلق شده است و در این راستا هم از هیچ تحریف و دروغ نمایی و سیاه نمایی مضایقه نکرده است. مثلا برای نسل ما آن تصویری که فیلمساز به عنوان تهران سال ۱۳۵۹ بازسازی می کند کمترین شباهتی با تهرانی که در آن زندگی می کردیم ندارد. به نظر می رسد الگوی بازسازی تهران آن زمان برای بن افلک پیش از اینکه متکی حتی به برداشت های شخصی و اسناد تصویری و یا منابعی شبیه این باشد، تصویر مافیاگونه و اسرارآمیز کشورهای آمریکای لاتین بوده است. این را به جهت انتخاب رنگ ها و لوکیشن های تیره و تاریک و رنگ و رو رفته می گویم، نگاه کنید به نوع رنگ های مرده ای که فیلمساز انتخاب کرده است. رنگ غالب بر این بخش ها زرد است؛ که دلالت بر خطر و هشدار دارد. در کنار رنگ های تیره که برای نمایش در و دیوار فضاهای بسته استفاده شده است؛ یا نگاه کنید به ترکیب بندی و قاب بندی که از کوچه و خیابان های شهر ارائه می شود! خیابان ها و کوچه های تنگ و شلوغ و در هم پیچیده با ازدحام و شلوغی و در هم لولیدگی آدم ها که مرتب هم در حال فرار و گریز هستند! نگاه کنید حتی به نوع ماشین ها بخصوص تاکسی ها با آن رنگ و رو رفتگی و مدل های تاریخ گذشته؛ و بدتر از همه نگاه کنید به تصویری که از شخصیت های ایرانی فیلم نمایش می دهد؛ که دلالت بر خشونت ذاتی و سرکشی غریزی آنها می کند.

از نوع نگاه، لباس پوشیدن که معلوم نیست بن افلک این طراحی را از روی چه منابعی استخراج کرده است. از فیزیک و رنگ پوست و میمک های صورت و نوع نگاه و حرکات و … هیچ کدام شان حتی درصدی نمی تواند رنگ و بوی ایرانی بودن بدهد. حالا بگذریم از آن نوعیت رفتار خشونت آمیزی که از منش ایرانی در قالب شخصیت های اصلی و یا همان بدمن ها ارائه می دهد که وجهی تماتیک و نشانه شناسانه از سینمای هالیوودی دارد. البته در این بخش ها فیلمساز برای القای آن فضای ذهنی که اشاره کردم دچار تناقض هم می شود. تناقض اش در این است که در سال مورد نظر فیلمساز در ایران زن به معنای سر باز و بدون روسری یا چادر نداشتیم. در آن ایام به هر دلیل حجاب در ایران به رسمیت شناخته شده بود و آنگونه که فیلم نشان می دهد در خیابان ها زن بدون حجاب نمی دیدیم. این تناقض را نه اینکه بن افلک نداند، بلکه ضرورت نادیده گرفتن اش از آنجا ناشی می شود که می خواهد آن تصویر ذهنی دلخواه خود را در مخاطب ایجاد کند تا از این طریق در مابه ازا سازی فضای ایران آن دوره با آن فضاهای آشنا به ذهنیت مخاطب آمریکایی که اشاره کردم کشورهای آمریکای لاتینی است تداعی کننده حال و روز ایران آن زمان و بالطبع ایران حال حاضر باشد؛ تصویری از توامان بدویت و خشونت طلبی و آمیخته به مناسبات مافیایی که وجه مشخصه این کشورها است. در واقع با این مابه ازا سازی است که مخاطب آمریکایی می تواند در ذهنیت خود تصویری کامل تر از ایران بازسازی کند و درباره آن قضاوت و داوری کند. از روی همین نشانه ها و دلایل و شواهد است که ادعا می کنم آرگو یک فیلم کاملا تبلیغاتی سیاسی است و هدف اش به نمایش گذاشتن چهره ای کریه و زشت و غافلگیرکننده از ایران و ایرانی برای مخاطبان آمریکایی است.

این رویکرد البته به دلایل کاملا سیاسی هم توجیه پذیر است. در یک کلام ارائه چنین تصویری از ایران و ایرانی در کمتر کسی این رغبت را ایجاد می کند که با این مردم و کشور احساس نزدیکی، همدردی و تعامل و نوع دوستی داشته باشد. چرا که بن افلک به حد کافی روی جنبه های دافعه انگیز برای مخاطب کار کرده است. به برخورد نیروهای انقلابی با کارمندان آمریکایی توجه کنیم تا ببینیم فیلمساز برای زمینه سازی ذهنی مخاطبان اش کجا را هدف قرار داده است. در صحنه ای نیروهای انقلابی کارمندان را نیمه شب از خواب بیدار می کنند و با مشت و لگد و تحقیر به پای جوخه های اعدام می برند. چشمهای آنها را می بندند و حکم اعدام شان را می خوانند و بعد جوخه گلوله های اش را به سقف شلیک می کند. فیلمساز برای القای تاثیرات روانی این نوع خشونت روی افتادن یکی از کارمندان روی زمین تاکید می کند؛ تا نشان بدهد تاثیرات القایی و روانی این خشونت از اعدام واقعی چقدر بیشتر است. تصور کنید توصیف همین صحنه تا چه اندازه می تواند اسباب تنفر و چندش فراهم کند! یا در صحنه دیگری شاهد تاب خوردن جسدی بر طناب دار در وسط چهارراه هستیم. در حالی که پدیده اعدام خیابانی در ایران مربوط به دو دهه بعد از انقلاب است. در آرگو از این تحریف ها و سیاه نمایی ها به وفور دیده می شود. و البته تصاویر مکمل اش را هم داریم؛ که فیلمساز تلاش می کند در نقطه مقابل آن سیاه نمودی ایرانی بر سفید بودی ذاتی آمریکایی و به عنوان تنها آلترناتیو تاکید و تصریح کند! اوج این تلاش را می شود در صحنه پایانی مواجه مامور سیا با همسرش و در آستانه در خانه مشاهده کرد. در پس زمینه این ملاقات باد ملایمی قسمتی از پرچم آمریکا را بطور شاعرانه ای وارد کادر می کند، و خانواده آمریکایی در پناه آن بار دیگر در کنار هم قرار می گیرند و این سکانس به همینجا ختم می شود! تصور کنید آن میزان علاقه مامور سیا به همسرش و جدایی بلافصل او که حتی حاضر نمی شود برای لحظه ای به درون خانه بیاید و القا این پیام را که ببینید رسالت و وظیفه آمریکایی به عنوان نمونه ای از احساس وظیفه انسانی برای آزاد کردن بقیه مردم اسیر تا کجا است که حتی به خود فرصت لحظه ای بودن در کنار خانواده را هم نمی دهد.

همین معنا و حس را بن افلک پیشتر در فصل خروج هواپیمای حامل کارمندان از خاک ایران القا کرده است. در این صحنه در حالی که کارمندان بخاطر فرار موفقیت آمیز از ایران سرخوش و سر از پا نمی شناسند مامور سیا در جایی دور از این سرخوشی و جشن که او اسباب اش را فراهم کرده، یکه و تنها نشسته و از پنجره هواپیما منظره بیرون را نگاه می کند. در این لحظه یکی از کارمندان از دوستان اش که مشغول عیش و نوش هستند جدا و به او نزدیک می شود؛ بدون ردوبدل شدن حرفی فقط دست اش را به عنوان تشکر دراز می کند و مامور متقابلا دست او را می فشارد و لبخند می زند و از او جدا می شود و او را تنها می گذارد. کنایه از این که حس وظیفه شناسی آمریکایی حتی اجازه نمی دهد در چنان لحظه باشکوهی عواطف اش را بر وظیفه و عقل اش غلبه بدهد. بن افلک از تقابل این دو دنیای کاملا متضاد به سمتی می رود که تا آخر فیلم امکان هیچ حس همدردی و نزدیکی به تماشاگر راه نیابد. آیا کارکرد بیرونی این نوع نگاه را می شود جز در راستای آماده کردن افکار عمومی برای اعمال هر گونه مجازات و در نهایت تجاوز نظامی به این مردم ارزیابی و نتیجه گیری کرد.؟! آیا تصویری اینچنین ضدمدنی، عقب مانده و خشونت طلب و به قول آمریکایی ها فناتیک از ایرانی جز با هدف توجیه و زمینه سازی برای حذف یا اصلاح می تواند ارائه شود.

راست اش قصدم نقد نوشتن درباره فیلم آرگو نبود. بلکه اشاره به مطلبی بود که در خصوص فیلم آرگو در یکی از سایت های سازمان مجاهدین خواندم (فیلم آرگو تلاشی برای پاک کردنِ ردپای آمریکا، مسلم منصوری.) و صدالبته نتیجه گیری خارق العاده و بهت انگیزی که نویسنده بر ساختن آرگو مترتب کرده بود. آن همه توضیح و نشانه هایی که از فیلم عاریه گرفتم البته بخاطر تاکید روی جنبه های ضدایرانی – ضد جمهوری اسلامی بودن فیلم بود. اما عجیب اینکه بر خلاف همه تحلیل هایی که آدم های سینمایی و سیاسی در ضدیت فیلم با حداقل جمهوری اسلامی دارند، اما در اینجا نویسنده بر اساس برداشت اقلیدسی خود فیلم آرگو را نه در ضدیت با جمهوری اسلامی که در راستای تحکیم آن ارزیابی و در نهایت ته تحلیل اش این می شود که بن افلک هم به نوعی مزدور و پادوی جمهوری اسلامی در هالیوود است. کسی که نتیجه بگیرد اگر سازمان تبلیغات اسلامی ایران هم می خواست درباره انقلاب ایران فیلم بسازد از آرگو بهتر نمی شد، حتمن هم به راحتی حکم صادر خواهد کرد؛ بن افلک پادوی وزارت اطلاعات ایران است. به این بخش از مقاله عنایت کنید تا ببینید مغز آدم تا کجا قابلیت از کار افتادگی و مفلوج شدن دارد.

“فیلم آرگو از انقلاب ۵۷ و تعزیه ضد آمریکایی بودن خمینی تصویری را ارائه می کند که رژیم و مزدورانش بیشتر از ۳۰ سال است تلاش می کنند چنین تصویری را به همه ارایه دهند. اگر قرار بود سازمان تبلیغات اسلامی درباره انقلاب ۵۷ و اشغال سفارت آمریکا و برای جا انداختن توهم ضد آمریکایی بودن این رژیم فیلم بسازد، فیلمی بهتر از این نمی توانست بسازد.”

 

همچنین  .......

 

توضیحی درباره خبر اعلام آمادگی بلژیک برای پذیرش مجاهدین خلق (فرقه رجوی)

تکلیف مجاهدین را عامل تعیین کننده و پنهان دیگری که همانا اراده رهبری سازمان باشد، مشخص می کند.!!

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، یازدهم مارس 2013
http://www.mojahedin.ws/?p=9338

 

خبرهای نقل شده از قول یک مقام نزدیک به وزارت خارجه عراق حاکی است در ملاقاتی که وزیر خارجه بلژیک ” دیدیه ریندرز” با هوشیار زیباری وزیر خارجه عراق داشته، وی آمادگی دولت مطبوع خود را برای اسکان هر تعداد از اعضای سازمان که داوطلب اسکان در کشورش باشند اعلام کرده است. نکته اینکه دیدیه ریندرز برای تعداد این داوطلبان محدودیتی اعلام نکرده است! بنابراین می توان نتیجه گیری کرد در صورتی که حتی اگر تمام تعداد ۳۴۰۰ نفر حاضر در ترانزیت داوطلب باشند، کشور بلژیک آماده پذیرش آنها خواهد بود. در وهله اول صحت این خبر، می تواند به منزله تامین کننده اساسی ترین فاکتور و هدف سازمان یعنی شرط انتقال جمعی یا همان تشکیلاتی بودن این انتقال باشد. تا اعلام رسمی چنین آمادگی از سوی بلژیک می توان با فرض صحت آن درباره دلایل آمادگی احتمالی دیگر کشورهای اروپایی نیز گمانه زنی و منتظر ماند. اعلام این خبر و پس از گذشت یک سال و اندی از امضای توافق نامه ۲۵ دسامبر به هر حال می تواند خبر امیدوارکننده ای باشد.

آنچه در این خصوص و در اولین واکنش ها حائز اهمیت است عکس العمل رهبری سازمان به این خبر خواهد بود. این واکنش در واقع می تواند مبنا و معیاری برای پاسخ دادن به این سوال اساسی باشد که آیا واقعا مجاهدین قصد خروج از عراق را دارند یا به دنبال خریدن وقت و طرح بهانه هایی تازه و البته متناسب با چنین فازی خواهند بود؟ اما ترجیح می دهم پیش از اینکه با خوش باوری درباره این موضوع اظهار نظر کنم، با این پیش فرض به موضوع نگاه و تاکید کنم که باید به محض اعلام رسمی کشور بلژیک در این خصوص، حتمن باید منتظر بهانه های تازه سازمان باشیم. از همین حالا می توان پیش بینی کرد یکی از واکنش های سازمان طرح این ادعا خواهد بود که در نظرخواهی از اعضای سازمان متاسفانه هیچ کس برای چنین انتقالی داوطلب نشده است. و از آنجا که پیشتر هم بر تمایل و رضایت شخصی به مثابه بخشی از حقوق ادعایی تاکید شده بنابراین نمی توان به زور کسی را به جایی منتقل کرد. و ایضا درباره دلایل این امر بهانه هایی از هم اکنون در دست تدوین و تنظیم است. پیشتر هم تاکیدم بر این بوده و هست و خواهد بود که مجاهدین تحت هیچ شرایطی از عراق خارج نخواهند شد مگر اینکه در عمل خلاف آن ثابت شود. در این صورت این قلم در کمال تواضع از این همه بیراهه رفتن و بدگمانی درباره مجاهدین عذرخواهی خواهد کرد.

اصرار نگارنده بر درستی این پیش داوری از آنجا ناشی می شود که بر خلاف آنچه در لایه های اول و سطح تحولات و اخبار شاهد هستیم، تکلیف مجاهدین را چه بسا فاکتورها و عوامل یا بهتر بگویم عامل تعیین کننده و پنهان دیگری که همانا اراده رهبری سازمان باشد، مشخص می کند. در اولین گام برای این باور اصرار دارم پیش از اینکه بر اظهارات رسمی و اخبار و مواضع رسانه ای سازمان تکیه و استناد کنیم، روی کدها و نشانه گذاری هایی که مسعود رجوی ترسیم و تاکید دارد، تامل و استناد و نتیجه گیری کنیم؛ و اساسا این موضع گیری ها باید مبنا و اساس برای هر گونه قضاوت و تحلیل و گمانه زنی قراربگیرد ولاغیر.

واقعیت این است که تاکنون بر خلاف خوش بینی های اظهار شده از سوی فعالان سیاسی و بخصوص کسانی که بر انتقال اعضای سازمان به آمریکا تاکید و پافشاری دارند، اما در حرف های مسعود رجوی هیچ نشان سرراستی بر چنین نیتی یافت نمی شود. حتی اصرار دارم تاکید کنم آن حامیان غربی و بخصوص آمریکایی که این روزها از بوق مجاهدین بر انتقال مجاهدین به امریکا می دمند، صرفنظر از اینکه خودشان حرف می زنند یا بجای شان حرف می زنند، نسبت به نفس این اظهارات چندان اشراف و آگاهی ندارند، اما با این همه و از آنجا که بالاخره به تعبیر افلاطون آنها مصداق حیوان سیاسی هستند و چم و خم امور را بطور غریزی هم شده درک می کنند در ناخودآگاه می دانند که چنین امری و بخصوص با آن مشخصه جمعی که مریم رجوی بر روی آن تاکید دارد، (که می تواند اسم مستعار انتقال تشکیلاتی باشد) یک امر محال و چه بسا حتی در صور تبلیغاتی نوعی عمل انتحاری محسوب می شود.

بنابراین چنین مطالباتی را نباید چندان جدی گرفت و این تحرکات را مصداق بفرموده هایی تلقی کرد که بابت انجام آنها امورات این آقایان را می گذراند؛ تا جایی که یقین دارم حتی رهبری سازمان نیز اصلا چنین درخواست هایی را برای جدی گرفتن مطرح نمی کند. کارکرد این تحرکات و درخواست ها صرفا می تواند سرکار گذاشتن و مشغول کردن دیگران باشد به امور واهی و برای سرپوش گذاشتن بر امور واقعی. پیش تر هم بارها بر این نکته تاکید کرده ام که متاسفانه بسیاری بدون اینکه واقف باشند و برخی هم با تعمد!! سعی دارند در زمینی بازی کنند که رجوی برای آنها هموار می کند. و با چنین برداشت و یقین بدبینانه است که این قلم اصرار دارد از آن دست کسانی نباشد که به سادگی مرعوب این فضا بشود.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مجاهدین خلق (فرقه رجوی) نه می خواهند و نه می توانند و نه می گذارند که از عراق خارج شوند

این ارزیابی تا زمانی که در عمل خلاف آن ثابت نشود، کماکان به قوت خود باقی خواهد بود

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، هشتم مارس 2013
http://www.mojahedin.ws/?p=9316

 

پس از تاکید سخنگوی وزارت خارجه آمریکا مبنی بر لزوم یافتن راه حلی برای خروج نهایی مجاهدین از عراق و مخالفت با بازگشت اعضای سازمان به قرارگاه اشرف، کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد نیز با انتشار بیانیه ای جداگانه ضمن درخواست از عراق برای تضمین امنیت اعضای سازمان، تاکید کرد کسانی که می خواهند به مجاهدین کمک کنند باید راه حل های خود را در بیرون از عراق و در جهت دادن اسکان دائمی برای مجاهدین جستجو کنند. در این بیانیه همچنین بر عدم بازگشت به قرارگاه اشرف به عنوان راه حل پیشنهادی حامیان مجاهدین و رهبری سازمان تاکید شده است.

این اظهارات و پس از موضع وزارت خارجه آمریکا در ۱۰ اسفند موید این نکته است که ملل متحد، کمیساریا، یونامی، آمریکا بر دو خاستگاه کلیدی اجماع و اتفاق نظر دارند؛ اول بر غیر قابل بازگشت شمردن اعضای سازمان به قرارگاه اشرف، دوم بر اجتناب ناپذیر بودن خروج مجاهدین از عراق. این نکات در حالی تکرار می شود که در طرف مجاهدین و بخصوص در رأس آن انگار گوش شنوایی برای شنیدن این تاکیدات نیست. آنچه از فحوای مواضع و درخواست های رهبری سازمان استنباط می شود اینکه آنها ولو و در صورت فراهم شدن امکان انتقال به کشورهای ثالث کماکان به دنبال بهانه تراشی و سنگ اندازی جهت تاخیر این مهم خواهند بود.

در این که طی یک سال گذشته پذیرش مجاهدین از سوی کشورهای اروپایی با سردی و انفعال مواجه بوده شکی نیست! دلایل این امر را رهبری سازمان بیشتر و بهتر از هرکس اشراف دارد. اشاره رجوی به اینکه انتقال نهایی آنها به کشورهای ثالث سالها طول خواهد کشید، بخشی ناشی از اشراف رجوی به این مهم بود که کشورهای اروپایی ریسک پذیرش دوباره مجاهدین را ولو به صورت تقسیم شده در کشورهای خود نخواهند پذیرفت. اما روی دیگر سکه این پیش داوری واقع بینانه اراده ای بود و هست که به زعم خود تحت هر شرایطی خاک عراق را ترک نخواهد کرد؛ و رجوی عامدانه از این فرصت در پی اعمال اراده خود است. صرفنظر از آنچه در حال حاضر آمریکا ادعا می کند، سوای اینکه مجاهدین در گذشته چه گفته و اکنون چه می گویند، و حداقل تا زمانی که راه حل عملی برای بن بست موجود بازبشود، می شود به صورت مسئله از زاویه دیگری نگاه و گمانه زنی کرد.

ارزیابی نگارنده از همان ابتدا بر این اصل متکی بود که صورت مسئله مجاهدین در عراق به سه عامل و فاکتور مهم بستگی دارد؛ یکی اراده خود مجاهدین برای رفتن و نرفتن از عراق است، دیگری بسته به شرایط و اراده کشورهای ثالث و پذیرفتن و نپذیرفتن مجاهدین است و سوم بسته به اراده قدرت هایی که از حضور مجاهدین در عراق به دلایل متعدد منتفع می شوند. به بیان شفاف تر می خواهم نتیجه گیری کنم، اراده مجاهدین ابتدا به ساکن بر نرفتن از خاک عراق معطوف بوده و هست؛ یعنی اینکه مجاهدین با هر ادعا و پزیشنی در ماهیت امر نمی خواهند که از عراق بروند.(درباره دلایل این امر پیشتر به تفصیل و دلایل کاملا استراتژیکی و سیاسی و تشکیلاتی و .. توضیح داده ام) عامل دوم در این رابطه یعنی شرایط عینی معطوف به پذیرش مجاهدین توسط کشورهای ثالث است؛ با توجه به امتناع و نگرانی های موجود در میان کشورهای یاد شده می توان نتیجه گرفت در این خصوص مجاهدین اگر هم بخواهند به این دلیل که تاکنون هیچ پاسخی به فراخوان پذیرش آنها داده نشده، نمی توانند که از خاک عراق خارج شوند! مگر اینکه کشورهای ثالث به هر دلیل در تصمیم خود تجدید نظر کنند. عامل سوم معطوف به اینکه اساسا با رفع دو مانع اولی، نشانه ها بیانگر این است که برخی قدرت ها در ظاهر و پنهان به دلیل انتفاع سیاسی کوتاه مدت و دراز مدت و ارزیابی های استراتژیک نمی گذارند که مجاهدین از عراق خارج شوند. بطور مشخص در این رابطه می شود به منافع و تحلیل های آمریکا و برخی کشورهای اروپایی که پیشتر درگیر چالش مجاهدین در کشورهای خود بوده اند از جمله فرانسه اشاره کرد. با این حساب می باید روی این گزاره که اراده برخی هم بر نگه داشتن مجاهدین در عراق است حساب باز کرد.(روی چرایی این مهم نیز پیشتر توضیح داده ام).

به همین دلایل در صحنه واقعی هم برای آمریکا و هم برای برخی کشورهای اروپایی همسو با آمریکا هیچ نقطه ای برای استقرار مجاهدین بهتر از عراق یافت نمی شود. اگر به صورت مسئله مجاهدین از دید آمریکا و متحدان او نگاه کنیم، وجود مجاهدین در هر شرایطی و در نزدیک ترین فاصله ممکن به خاک ایران می تواند به مثابه برگ برنده ای بر سر چالش های مختلف غرب با ایران مورد استفاده قراربگیرد. این نگاه ابزاری چنانچه در طی ده سال گذشته شاهد بوده ایم اگر چه با شدت و ضعف اما همواره به مثابه اهرم بالقوه در دست آمریکا و متحدان او بوده است. اینکه این اهرم تا چه اندازه در واقعیت امر می تواند کارکرد مورد نظر آمریکا را داشته باشد، چندان حائز اهمیت نیست! به این دلیل که مجاهدین آنی که باید داشته باشند یعنی مشروعیت سیاسی و پایگاه و حمایت اجتماعی را به دلایل عدیده فاقد هستند. اتفاقا تلاش های چند ساله اخیر رجوی برای پاک کردن تاریخچه سازمان و بازنویسی تحریف گرایانه آن از چنین ضرورتی ناشی می شود که می داند با آن تاریخچه و سبقه نمی تواند راهی به جلب حمایت مردم پیدا کند! اما اهمیت موضوع برای آمریکا و متحدان او معطوف به قابلیت های منحصر به فرد مجاهدین است؛ همان توانایی هایی که به زعم یک مقام آمریکایی خود آمریکایی ها از انجام آن شرم دارند. اهمیت دیگر مسئله برای آمریکا در این است که با استقرار مجاهدین در عراق می توانند به میزان و درصد بالایی از تهدیدهای بالقوه و غیر قابل پیش بینی مجاهدین مصون باشند. به زعم آنها هر میزان فاصله جغرافیایی از مجاهدین و در نقطه مقابل نزدیکی سیاسی به مجاهدین می تواند بیشترین انتفاع از آنها را تضمین کند. از طرفی رجوی نیز با اشراف بر چنین تحلیلی خط و خطوط استراتژیکی خود را دنبال می کند. یعنی ادامه همان استراتژی بقا در شکاف را. به زعم نگارنده این ارزیابی تا زمانی که در عمل خلاف آن ثابت نشود، کماکان به قوت خود باقی خواهد بود.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بهانه های تازه رجوی (مجاهدین خلق) در تقابل با اظهارات راهگشایانه وزارت امورخارجه آمریکا

رجوی بخوبی می داند انتقال دستجمعی تشکیلات او به کشور ثالث امکان پذیر و شدنی نیست...

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، ششم مارس 2013
http://www.mojahedin.ws/?p=9312

 

در حالی که اظهارات نولاند سخنگوی وزارت امورخارجه آمریکا در آخرین موضع گیری خود در کنفرانس مطبوعاتی چند روز پیش در خصوص مجاهدین دلالت بر راهگشایی و امیدواری برای حل بلاتکلیفی اعضای سازمان می کند، اما از سوی دیگر رهبری سازمان بدون اعتنا به این اظهارات مسیری خودسرانه و تقابل جویانه را دنبال می کند. سخنگوی امورخارجه آمریکا در اظهارات خود بر چند موضوع از جمله غیر قابل برگشت توصیف کردن اعضای سازمان به قرارگاه اشرف، تسریع در بررسی پرونده فردی افراد و همچنین راه حل خروج نهایی از عراق به عنوان قطعی ترین اقدامات جهت دست یابی به امنیت و آرامش و وضعیت بهتر مجاهدین تاکید کرده و گفته است:

“فکر می کنم مسایل متعدی وجود دارد. مسایلی همچون بررسی پرونده های فردی و هماهنگی آنهایی که مایلند در کشورهای پذیرنده اسکان داده شوند. کار در جریان است و کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل در این رابطه مشغول است. اما مسئله دیگری که هست ادامه تشویق ساکنان کمپ است که بهترین گزینه، اسکان در خارج از عراق می باشد و این پیامی است که نیاز است همه ما مرتب ارسال کنیم”

نولاند همچنین در پاسخ به این سوال که رهبری سازمان اصرار به بازگشت به قرارگاه اشرف دارد و اینکه این راه حل تا چه اندازه می تواند موثر باشد گفته است:

“نکته ای که اینجا به آن اشاره میکنم همان است که در نشست های خصوصی برای حامیان مجاهدین هم گفته ام، اینکه اگر آنها امنیت این ساکنان را می خواهند، و اگر می خواهند آنها زندگی بهتری داشته باشند، پاسخ در بیرون از عراق است.“

نکته حائز اهمیت در اظهارات سخنگوی وزارت امورخارجه اعلام آمادگی آمریکا برای بررسی پذیرش برخی از اعضای سازمان به عنوان نشان دادن حسن نیت و تشویق کشورهای اروپایی به همکاری در پذیرش اعضای سازمان است که فی النفسه می تواند روند امور را تسریع نماید. در این خصوص نولاند در پاسخ به پرسش خبرنگار که درباره امکان این پیش قدمی از نولاند سوال می کند می گوید:

“آیا شما فکر می کنید آسانتر خواهد بود، و یا اصلا کمکی می کند، که اگر شما تعدادی از آنها را بپذیرید دیگر کشورها نیز از شما پیروی کنند؟ نولاند: باز هم می گویم، وقتی باری تقسیم شود، معمولا نتیجه بهتری دارد. در حال بررسی هستیم ببینیم چکار می توانیم بکنیم.”

بر اساس این اظهارات درک این نکته که اهتمام و هدف آمریکا بر رفع بلاتکلیفی و انجام هر اقدامی در جهت حل وضعیت موجود است کار چندان دشواری نیست. این در حالی است که رهبری سازمان مدت ها است با مخاطب قرار دادن آمریکا به عنوان مسئول جانی و امنیت اعضای سازمان مدام بر طبل دخالت و پادرمیانی آنها در حل بلاتکلیفی تاکید دارد. تاکید حامیان آمریکایی و اروپایی سازمان در نشست های متعدد این چند ماهه و حتی به چالش کشیدن آمریکا در موضوع انفعالی که در خصوص مجاهدین پیش گرفته گویای این ادعا است.

چند روز بعد از این اظهارات مورد اشاره نولاند، بر خلاف انتظار اقدامات همسوگرایانه مجاهدین به اظهارات نولاند، نامه به اصطلاح اعضای سازمان خواست های تکلیف گرایانه ای روی میز می گذارد، مبنی بر اینکه یا کلیه اعضای سازمان بلادرنگ به آمریکا منتقل شوند و یا به قرارگاه اشرف برگردند؛ همچنین تاکید شده تا زمانی که ملل متحد جانشینی برای مارتین کوبلر انتخاب و او را برکنار نکند، از تن دادن به همکاری با یونامی و پروسه تحقیقات شخصی در مورد اعضای سازمان امتناع خواهد شد.* آنچه از فحوای نامه مجاهدین بر می آید این است که رهبری سازمان و درست در شرایطی که بنا به اظهارات نولاند می شود به امکان راهگشایی بیش از بیش امیدوار بود، و با علم به اینکه اظهارات نولاند در فرآیند می تواند به نتیجه و فرجام قابل قبولی ختم بشود، بار دیگر و با هدف سنگ اندازی در مسیر حل نهایی و همچنین تامین امنیت مورد ادعا – به طرح مطالبات تکلیف گرایانه و تهدید به عدم همکاری با یونامی نموده است.

در حالی که رجوی بخوبی می داند انتقال جمعی اعضای سازمان به آمریکا عملا امکان پذیر نیست و در شرایطی که بهتر می داند نه آمریکایی ها و نه مقامات و دولت عراق و نه حتی ملل متحد تن به بازگشت دوباره به قرارگاه اشرف نخواهند داد، با این حال رجوی روی مطالبات نشدنی اصرار می ورزد و تهدید می کند. با این حساب طرح این مطالبات را نمی توان جز با هدف سنگ اندازی و به تاخیر انداختن راه حل نهایی و در نتیجه ادامه وضعیت موجود ارزیابی و قلمداد کرد. واقعیت این است که رجوی قریب ده سال در حرف و ادعا بر خروج داوطلبانه و جمعی از عراق به مکانی خارج از عراق و به قول خودش با هزینه های سازمان تاکید دارد. اما در عمل هربار که تلاش عملی و زمینه های چنین انتقالی در حال شکل گیری و تحقق است، با خاک پاشیدن در بازی و طرح ادعاهای واهی عملا راه بر حل صورت مسئله می بندد. در حالی که رجوی بخوبی می داند انتقال دستجمعی تشکیلات او به کشور ثالث امکان پذیر و شدنی نیست، و در حالی که می داند حتی انتقال اعضایی که دارای استاتوی پناهندگی در برخی کشورهای اروپایی هستند، با مشکل روبرو شده، و در حالی که می داند بازگشت به اشرف در واقع به نوعی سخره گرفتن ملل متحد و آمریکا و عراق محسوب می شود! با این حال مدام روی مطالباتی مانور می دهد که فی النفسه پیامی جز سرکار گذاشتن ملل متحد و آمریکا و عراق به همراه ندارد. در همین رابطه می شود نوع واکنش های هتاکانه و تهدیدآمیز سازمان به کسانی که خروج نهایی مجاهدین از عراق را منطقی ترین راه حل می دانند، و همچنین مواضع تند نوشته هایی که فهم مصالح مجاهدین را تنها به خواست و اراده رجوی که تاکید بر ماندن درعراق دارد، می تواند نشانه های آشکاری بر این حقیقت باشد که بر خلاف آنچه در ظاهر امور می گذرد، خواست و اراده ای ورای همه مظلوم نمایی ها و قانون مداری ادعایی بر ماندن در عراق و ادامه وضعیت بلاتکلیفی به قصد خرید زمان و اتفاقات پیش بینی ناشده وجود دارد.

نامه مورد اشاره مجاهدین در این راستا می تواند مشکلات تازه ای بر سر یونامی و دیگر نهادهای مربوطه ایجاد کند. اما در مقابل فعال شدن وزارت امورخارجه و تلاش هایی که نولاند به آن اشاره می کند، می تواند به تسریع امور و به شکل جدی تر از گذشته کمک کند. اعلام پذیرفتن هر تعداد از اعضای سازمان به آمریکا می تواند رضایت سایر کشورهای اروپایی را به همراه داشته باشد.

پی نوشت:

* در نامه نمایندگان مجاهدین به جانشین کوبلر در عراق که به تاریخ ۸ اسفند منتشر شده روی این مطالبات تاکید شده است:

۱- “ساکنان برای حفظ جانشان بازگشت بلادرنگ به اشرف را می خواهند. حفاظت و امنیت راه حلی جز این ندارد.

۲- اگر انتقال فوری همه ساکنان به خارج از عراق امکانپذیر نیست، تنها راه عملی، بازگشت بلادرنگ همگی به اشرف است و صرفاً بعد از آن به مصاحبه ها طبق روال پیشین ادامه می دهند.

۳- ساکنان دیگر به هیچ وجه، هیچ گونه دخالت مارتین کوبلر و یونامی را در پروسه پناهندگی و کمیساریا نمی خواهند و نمی پذیرند و به آن اعتماد ندارند. “

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آقای یغمایی واقعا نمی شود، اما باید به هر قیمت حرف زد؟!!

بازخوانی مقاله آیا می شود حرف زد؟

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، پنجم مارس 2013
http://www.mojahedin.ws/?p=9303

 

 

اسماعیل وفا یغمایی از مریدان پیشین رجوی و از منفعلین فعلی پس از مدت ها انفعال و سکوت در رابطه با مجاهدین با انگیزه دفاع از عاطفه اقبال و اتهامات ریز و درشتی که برادر به نمایندگی و فرموده مجاهدین علیه خواهر که جرم اش راه انداختن کمپینی در حمایت از جان و امنیت ساکنین بوده، در مطلبی با عنوان  آیا می شود حرف زد؟  موضع گیری های سازمان در این خصوص و موارد مشابه را به دو نوع میانه روها و تندروها تقسیم و نوشته است:

“در پیامهای مخالفان دو چیز بیشتر نمودار نیست: اول اینکه اوضاع مثل سی وسه سال گذشته خطیر است و باید نظر نداد و حرف نزد و آب به آسیاب رژیم نریخت تا انشالله سی وسه سال دیگر بگذرد و بعد در گورستانها میتوانید احتمالا نظرتان را بیان کنید. در این نوع پیامها بارقه ای از منطق و شعور سیاسی و راهبردی و راهنمائی وجود ندارد. حرف این است : خفه شوید. جهان ما جهان مونوتن و تک صدائی است. یک نفر حرف بزند بقیه گوش کنند و این معنای دموکراسی واقعی است. این پیام میانه روهاست. (دوم) تندروها اساسا خانم اقبال و خواهر او خانم عفت اقبال را اطلاعاتی میدانند. اینها کاری به واقعیت ندارند. بلکه بر اساس یک تحلیل مکتبی معتقدند چون یک راه حق بیشتر وجود ندارد و یکنفر حرف حق را میزند بقیه اتوماتیک وقتی حرف متفاوت میزنند به وزارت اطلاعات وصل میشوند.”

به گمانم این ساده ترین و گویاترین جمع بندی و بیانی است که کسی مثل آقای یغمایی پس از سه دهه تجربه تعامل و تقابل زیر پوستی با مجاهدین توانسته به این سلیسی و روانی بیان کند! اما مشکل اینجا است که چرا آقای یغمایی با چنین اشرافی که از ماهیت مجاهدین دارند، تا این اندازه نسبت به شناساندن چنین طرز تفکر و غده سرطانی در جبهه اپوزیسیون بی تفاوت هستند. هر چند همین یادداشت مورد نظر بخودی خود گویای بسیاری حقایق و حرف ها در مورد مجاهدین است. اما مسئله اینجا است که نباید به این مقدار بسنده کرد. وقتی گروهی اینچنین هر روز و دقیقه خود را غایت و اول و آخر دمکراتیک بودن و آزادیخواهی جا می زند، و البته کم و بیش هم می تواند فعالان سیاسی را به لطایف الحیل دور بزند و فریب بدهد و به حمایت از خود وادارد، در این صورت چرا نباید کسانی همچون شما با آن پیشینه و تجربه های شخصی و تشکیلاتی با سکوت خود آب به آسیاب مجاهدین بریزید؟ وقتی شما بوضوح اذعان می دارید که اگر دارندگان این تفکر و پس از سه دهه حضور در کشورهای اروپایی و دمکراتیک اگر به قدرت برسند تتمه آن تمایلات دمکراتیک را نیز از بیخ و بن خواهند برید، در این صورت چه دلیلی دارد، در قبال چنان طرز تفکر دهشتناکی که ترجیع بند حکم میانه روهای شان خفه شو است و قضاوت تندروهای آنها وابستگی به وزارت اطلاعات رژیم، اینچنین دست به عصا باشید. واقعیت این است که مجاهدین با حربه تهدید و تطمیع و ترور شخصیتی و گاه فیزیکی دنبال این هستند که کسی درباره آنها حرف نزند و اگر قرار باشد حرفی بزند فقط مجیزگو بگوید و مرید باشد. این تقسیم بندی به نوعی در برداشت شما از تنظیم رابطه میانه روها و تندروهای مجاهدین مستتر است؛ با این توضیح که اساسا قائل به میانه رو و تندرو در این تفکر نیستیم. اینگونه تقسیم بندی ها اگر هم قائل به آن باشیم سروته یک کرباسند. این که به کسی بگویند خفه شوید به این دلیل که حرف های شما وحدت شکن و بوی همزبانی با دیگری را می دهد یا اینکه مستقیم شما را محکوم به وابستگی بکنند، نتیجه اش این است که می خواهند حرفی زده نشود؛ تفاوتی اگر باشد در این است که آن یکی با بیرونی ها تنظیم می کند و این یکی با درونی ها، و گاه هم طوری تنظیم می کنند که نتیجه ترکیبی می شود از هر دو، به این مضمون که می گویند: “مزدور جمهوری اسلامی خفه شو”

آقای یغمایی در اعتراض به این رویه مجاهدین می نویسد:

” آیا نمیشود توضیحی منطقی داد؟ آیا نمیشود با زبان آدمیزاد صحبت کرد؟ آیا نمیشود مخالفان را مجاب کرد بلکه باید لجن مال کرد؟ “

البته اگر مجاهدین بتوانند با زبان آدمیزاد حرف بزنند، چیز خوب و پسندیده ای است، هیچ هم نباید شک کرد. اما مشکل اینجا است که به تاکید کسی مثل آقای رحمان کریمی و با آن سبقه و عقبه روشنفکری!! زبان مجاهدین از فرهنگ و منش و خلاصه ماهیت انقلابی شان می آید. باز به تعبیر آقای کاظم مصطفوی از ژورنالیست های مستحیل مجازی مجاهد خلق!! چون حرف زدن با زبان آدمیزاد در زمره آداب بورژوازی است و از آنجا که مجاهدین به شدت ضدبورژوا هستند، نتیجه اینکه نمی توانند با زبان آدمیزاد حرف بزنند.

” نباید کراوات زده، با کت و شلواری اتو کرده از «جنایتهای مسیو شمر و یزید» گفت. باید بی پروا و پرده به همه و به تاریخ گفت که یزید یک بیش نیست. البته این میزان صراحت که به قول سعدی به دور از نیکنامی است با ادب رایج سرزمینی که در آن زندگی می کنیم جور نمی آید. ادب بورژوایی از ما «پرنسیب»های خودش را طلب می کند.”

یا به تشبیه علمی تر همان قلم نمی توان انتظار داشت:

“وقتی در سپتیک را باز کردی بوی عطر «کریستین دیور» فضا را پر کند. این «هواهای عفن» گازها و ابخرة تولید شده همان سپتیک های متحرک و ناطق هستند.”

همچنانکه ملاحظه می فرمایید همه مشکل مجاهدین در این اما و اگرها است. همچنانکه اگر این اما و اگرها نبودند دلیلی وجود نداشت شما (آقای یغمایی) و امثال شما پس از آن همه رابطه مرید و مرادی با رجوی پیه آن همه اتهام ناجوانمردانه از سوی مجاهدین را به جان بخرید و صفای آلترناتیو بی بدیل دمکراتیک و تعبیه شده در نوک تکامل تاریخ را به لقای اش ببخشید.

این کلام را مایلم با همان منطق مجاهد خلق که مدت ها است بر زبان و قلم امثال روشنفکران مجاهد، از جمله آقای رحمان کریمی جاری است، ختم کنم. مخاطب این پیام حتمن شما هم هستید،

“ای مدعیان پیکار با جمهوری اسلامی! در امر مبارزه اگر وفای خویش بشکنید و عاطفه و عفت انسانی را زیر پا نهید، بی هیچ تردید راه روی آوردن اقبال به جمهوری اسلامی مفلوک و درمانده را هموار می کنید”

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تاملی بر اظهارات سخنگوی وزارت خارجه آمریکا درباره آینده مجاهدین خلق، فرقه رجوی

خطاب به حامیان مجاهدین: "اگر می خواهند ساکنان کمپ، زندگی بهتری داشته باشند، پاسخ در بیرون از عراق است."

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، سوم مارس 2013
http://www.mojahedin.ws/?p=9284

 

پاسخ های ویکتوریا نولاند سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا در کنفرانس مطبوعاتی در رابطه با حال و آینده مجاهدین و پس از اتفاقات ۲۱ بهمن حاوی نکات قابل تامل و در خلاف اهداف رجوی است که به همین دلیل سایت های سازمان کمتر به آن معطوف و در نهایت در حد یک اطلاع رسانی ساده برخورد و بعضا آن را مصادره به مطلوب کردند. مهمترین بخش این اظهارات یکی مربوط به ضرورت ترک خاک عراق و انتقال به کشورهای ثالث است؛ همچنین اعلام آمادگی آمریکا برای پذیرفتن تعدادی از اعضای سازمان به منزله دادن نوعی تضمین امنیتی به دیگر کشورها و هم به عنوان اقدامی نمادین که می تواند در ترغیب و تشویق سایر کشورها برای پذیرفتن مجاهدین مفید باشد. ضمن مرور این بخش ها نکاتی در خصوص این اظهارات لازم است که به آنها اشاره می شود. نولاند در بخشی از اظهارات خود در خصوص دادن تضمین امنیت و یا شرایط مورد ادعای مجاهدین که ظاهرا بر آن اصرار هم دارند، گفته است:

“در نشست های خصوصی برای حامیان مجاهدین هم گفته ام، اینکه اگر آنها امنیت این ساکنان را می خواهند، و اگر می خواهند آنها زندگی بهتری داشته باشند، پاسخ در بیرون از عراق است.”

این اظهارات فی النفسه و غیر مستقیم دلالت بر این معنی دارد که حامیان مورد نظر نولاند در تقابل با توافق نامه ۲۵ دسامبر به ماندن در عراق و ادامه وضع موجود یعنی بلاتکلیفی اصرار دارند. در بخش های دیگر اظهارات سخنگوی وزارت امورخارجه این تقابل و چالش بین رهبری سازمان و آمریکایی ها به اشکال دیگری خودنمایی و بروز می کند. این اظهارات در واقع امر حاکی از این است که تلاش های رهبری سازمان که به حامیان او در اروپا هم منتقل و به شکل دستور العمل صادر شده، اصرار بر ماندن در عراق و بازگرداندن اعضای سازمان به قرارگاه اشرف است. این بخش ازاظهارات نولاند بر این معنی دلالت بیشتری دارد:

“پاسخ ما به افراد ساکن در کمپ آزادی این است که از نظر ما به اشرف برنگردند. تنها راه حل صلح‌آمیز و پایدار برای این افراد، اسکان آن‌ها در خارج از عراق است و این بایستی موضوع اصلی برای تمام کسانی باشد که در این تلاش درگیرند.”

بخش دیگر اظهارات نولاند نشان می دهد که اراده رهبری سازمان برای ماندن در عراق بطور جدی از سوی ساکنان ترانزیت و در رفتار و تعاملات آنها با نهادهایی همچون کمیساریای عالی پناهندگان، نماینده ملل متحد، و همچنین مصاحبه ها و مکاتبات آشکار و نهان به چالش جدی میان آمریکایی ها و مجاهدین تبدیل شده است:

“اما مسئله دیگری که هست ادامه تشویق ساکنان کمپ است که بهترین گزینه، اسکان در خارج از عراق می باشد و این پیامی است که نیاز است همه ما مرتب ارسال کنیم.”

کنایه از اینکه علیرغم اطلاع رسانی و شفاف سازی در این خصوص همچنان تمایل مجاهدین بر ادامه این وضعیت و نشنیده گرفتن پیام صریح آمریکایی ها است. موضوع دیگری که در اظهارات نولاند به نوعی سانسور و لاپوشانی شده، دیدگاه های وزارت امورخارجه در رابطه با عاملین حمله موشکی به ترانزیت است که ضمن رد اتهام دست داشتن دولت عراق، با تاکید بر اهمیت دنبال کردن مسئله و یافتن و شناسایی عاملین آن شک و تردیدهای جدی در خصوص عاملین و شناسایی آنها دارد. وی می گوید:

“اینطور فهمیده ایم که دولت عراق به سرعت تحقیق در مورد حمله را در دستور کار قرار داده است. از دولت عراق می خواهیم با جدیت و بطور کامل تحقیقات را دنبال کرده و از تمامی امکانات برای افزایش امنیت کمپ، همگام با تعهدات خود و پای بندی به آنها، برای برقراری امنیت و حفاظت ساکنان استفاده کند.”

آنچه از این اظهارات برداشت می شود اینکه بر توجه بیشتر دولت عراق برای تضمین امنیت ساکنین ترانزیت تاکید دارد و نه بیشتر. اما مهمترین بخش این گفتگو به پیشنهاد خبرنگار در خصوص پیش قدم شدن آمریکا برای پذیرش تعدادی از اعضای سازمان به مثابه عاملی برای تشویق سایر کشورها برای پذیرفتن مجاهدین است. متن سوال و پاسخ سخنگوی وزارت امورخارجه را مرور می کنیم:

“سوال: آیا شما فکر می کنید آسانتر خواهد بود، و یا اصلا کمکی می کند، که اگر شما تعدادی از آنها را بپذیرید دیگر کشورها نیز از شما پیروی کنند؟

نولاند: باز هم می گویم، وقتی باری تقسیم شود، معمولا نتیجه بهتری دارد. در حال بررسی هستیم ببینیم چکار می توانیم بکنیم.”

پیشتر در یادداشتی با عنوان تعامل ملل متحد با آمریکا راه حل انتقال نهایی مجاهدین در ارتباط با همین موضوع اشاره کردم :

“از آنجا که تاکنون هیچ کشور اروپایی …. در موضوع پذیرفتن مجاهدین به عنوان پناهنده قدمی برنداشته، لازم است نهادهای ملل متحد موضوع این تعامل را پیدا کردن راه حل عملی و تا حدودی استفاده از موقعیت آمریکا به مثابه الزام آور کردن نتایج این تعاملات برای کشورهای اروپایی قلمداد کند. واقعیت این است که اگر نخواهیم تمامی مشکل را متوجه آمریکا کنیم، حداقل این است که آمریکا مسئول بخشی از صورت مسئله و بحران موجود است؛ و همین امر ایجاب می کند به اندازه نقشی که در این بحران دارد به حل و فصل آن مبادرت کند.”

آنچه از فحوای اظهارات سخنگوی وزارت امورخارجه بر می آید اینکه وی از چنین اقدامی که می تواند حامل کدها و پیام های موثری به کشورهای اروپایی و در جهت خروج نهایی مجاهدین از عراق باشد، استقبال کرده است. نشان چنین تمایلی فی النفسه می تواند بر برخی گمانه زنی هایی که پیشتر همین قلم* در خصوص تعمد و اراده آمریکا بر ادامه حضور مجاهدین در عراق مطرح کرده، تا حدود زیادی خط بطلان بکشد. اما تا زمانی که آمریکایی ها در عمل حسن نیت خود را برای خارج کردن مجاهدین از عراق نشان ندهند، طبیعی است که این چنین اتهامی متوجه آمریکایی ها باقی خواهد ماند. هر چند در این خصوص یقین دارم اراده رهبری سازمان در ماندن عراق و به هر قیمت است! اما به نظر می رسد همانگونه که آمریکایی ها توانستند به صورت مشروط مجاهدین را از لیست تروریستی خود خارج کنند، در این خصوص نیز آماده دادن امتیازهای مشابه به مجاهدین برای خارج کردن آنها از عراق می باشند. هر چند معتقدم این امتیازات هر چه هم باشد در مقایسه با خواست رهبری سازمان که ماندن در عراق است از وزن و اهمیت به مرتب کمتری برخوردار خواهد بود. اما حسن اش این خواهد بود که رجوی را در موقعیت انتخاب و تعیین موضع و تکلیف با آمریکایی هایی قرار خواهد داد که همواره مدعی است مسئولیت تامین امنیت و اسکان دائمی آنها به گردن آنها است.

*در مقاله بلاتکلیفی مجاهدین، شرایط پیش بینی ناشده، یا طراحی شده در آذرماه بر این گمانه زنی تاکید شده بود.

 

 

همچنین  .......

 

کمپین خواهران اقبال، اسباب خودافشایی بیشتر رجوی

پیش بینی می شود در آینده نزدیک هجمه و هجوم گسترده و البته متفاوتی از گذشته را علیه منتقدین شاهد خواهیم بود

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس،  دوم مارس 2013
http://www.mojahedin.ws/?p=9279

 

واکنش هتاکانه و ضد اخلاقی سایت های وابسته به سازمان در رابطه با کمپین عاطفه اقبال را بایستی در ادامه هجمه ضدانسانی – ضداخلاقی که از سوی رجوی علیه قربانعلی حسین نژاد شروع و به جریانی علیه او در سایت های سازمان تبدیل گردید، ارزیابی کرد. بخصوص از زمانی که مهدی ابریشمچی با حمایت و پشتیبانی از هتاکی زشت و تهوع آور رجوی بر غفلت از این اهرم و همچنین اتخاذ این رویه به مثابه یک وظیفه تشکیلاتی در دفاع از رهبری به یک امر ایدئولوژیکی و استراتژیکی ارتقا داد. آنچه مسلم اینکه این رویه در حال حاضر به عنوان یک راهکار بظاهر کارآمد در جهت جلوگیری از ریزش های درون تشکیلاتی و یا حداقل مانعی برای افشاگری جداشدگان اتخاذ شده است. هجوم و خصومت کور رسانه های سازمان به خواهران اقبال از این جهت حائز تامل است که جنس و ماهیت اظهارات آنها با بسیاری اظهارات جداشدگان که عمدتا حول افشای مناسبات غیر اخلاقی – جنسی رهبری متمرکز است، نه تنها متفاوت، بلکه با حفظ موضع علیه جمهوری اسلامی، مبنا و انگیزه اظهارات اشان را با هدف به نتیجه رساندن مبارزات سرنگونی طلبانه جمهوری اسلامی و همچنین حفظ نیروهای تشکیلاتی مجاهدین ممزوج کرده است. با این حال نوشته های مجاهدین بر علیه او و بدتر از آن نامه محمد اقبال (برادر این دو خواهر) که سراسر آلوده به اتهامات و برچسب های سیاسی – اخلاقی است، از عکس العمل و واکنش یکسان در مقایسه با اظهارات امثال قربانعلی حسین نژاد حکایت دارد؛ این در حالی است که رجوی در آن لجن نامه معروف اش ادعا کرده بود این رویه را تنها در قبال کسانی دنبال خواهد کرد که به زعم او وارد خطوط قرمز و به تصریح او وارد تور وزارت اطلاعات شوند؛ به تاکید او فتوت مجاهدین همچنان در قبال سایر اعضای جداشده پابرجا خواهد ماند. اما واکنش های هیستری و کینه توزانه قلم به دستان مجاهدین حاکی از این است که ادعاهای رجوی مثل همیشه کذب و دروغ است. اگر افشاگری های قربانعلی حسین نژاد را با پیشنهادات و نقطه نظرات جدی و اصولی خواهران اقبال در کمپینی که براه انداخته مقایسه کنیم، در خواهیم یافت که نگرانی و خطوط قرمز واقعی رجوی فارغ از ادعاهایی که می کند، در ماهیت امر بر کمترین زاویه ممکن با اراده و خواست رجوی تاکید و دلالت دارد و بس.

آنچه خواهران اقبال انجام داده و به تشخیص رجوی مستوجب این تاوان هستند، در واقع به رای گذاشتن یک نظر و ایده کاملا فراگیر از سالها پیش است که تاکید دارد استراتژی سرنگونی رجوی با محوریت خاک عراق مدت ها است از موضوعیت ساقط شده و ادامه این رویه پاسخی به هدف سرنگونی نخواهد داد؛ بلکه با وجود خطرات بالقوه و بالفعل موجود ادامه این رویه می تواند منجر به نابودی تمام و کمال باقیمانده تشکیلات مجاهدین در عراق بشود. از این رو خواهران اقبال بر خروج هر چه سریع مجاهدین از عراق به مثابه اولین قدم جدی آن هم به انگیزه ادامه مبارزه و تغییر استراتژی سازمان تاکید دارند. بعلاوه نگرانی از بابت خطراتی بوده که خواهران اقبال در قبال جان اعضای سازمان در عراق احساس می کرده اند. متن فراخوان عاطفه اقبال به شرح زیر است:

فراخوان فوری به انتقال صلح آمیز و تحت حفاظت سازمان ملل برای ساکنان اشرف

” ما با هر عقیده و اندیشه از دیدگاه انسانی و حقوق بشری، از حقوق اولیه و ابتدایی ساکنان اشرف که طبق تایید کمیساریای عالی پناهندگان، ” پناهجو ” شناخته میشوند، دفاع میکنیم و سازمان ملل را به نظارت بر امنیت انتقال صلح آمیز ساکنان اشرف به کمپ جدید فرا میخوانیم.

الف- نظارت کامل بر انتقال و استقرار ساکنان اشرف در کمپ جدید

ب- حفاظت آنها تا انتقال تک به تک در سلامت کامل به کشور ثالث

پ- انتقال سریع و تحت نظارت سازمان ملل تمامی ساکنان اشرف به کشورهای اروپایی و آمریکایی

سه خواسته ی اصلی ما میباشد.

عاطفه اقبال – ۲۹ آذر ۱۳۹۰ برابر با ۲۰ دسامبر ۲۰۱۱

از دوستانی که مایلند به این فراخوان بپیوندند خواهش میکنم که نامشان را برای من یا از طریق فیسبوک و یا ایمیلی شخصی ام بفرستند. ترجمه این فراخوان با امضاهای آن برای دبیر کل سازمان ملل و دیگر ارگانهای حقوقی و اوباما ارسال خواهد شد.”

علیرغم تفاوت های کمی و کیفی مورد اشاره اما واکنش های سازمان در قبال کمپین خواهران اقبال امری کاملا طبیعی و شناخته شده است. این واکنش ها حداقل از دو جهت قابل تامل است؛ یکی نوعیت واکنش محمد اقبال و اتهامات غیر اخلاقی به خواهران خود است. دیگر عصبانیت مجاهدین و رجوی از نفس پیشنهاد خروج سریع مجاهدین از عراق. که به نظر می رسد انگیزه اصلی عصبانیت رجوی از همین بابت باشد. چنانچه پیشتر نیز اشاره شد در حال حاضر هر گونه بحث و پیشنهاد و حتی گمانه زنی در خصوص خروج اعضای سازمان از عراق به یک تابو و خط قرمز تبدیل شده است. چنانچه طرح این پیشنهاد از سوی فعالان سیاسی حامی مجاهدین از جمله شاعر منفعل مجاهدین آقای اسماعیل وفا یغمایی و همچنین حامی سفت وسخت پیشین مجاهدین یعنی آقای ناظر نیز کم و بیش با واکنش های مشابه مواجه شده است. آنچه در این خصوص لازم به تاکید است رنجش و پوزش امثال آقای ناظر بابت حمایت از جریانی است که اعضای آن به سهولت و آب خوردن بستگان خونی خود را به طرزی که محمد اقبال در پیش گرفت، ترور شخصیتی و اخلاقی می کنند.

همچنانکه نوشته آقای اسماعیل وفا یغمایی (مقاله آیا می شود حرف زد)  در حد این پرسش از مجاهدین متوقف شده است که: ” کمپ اشرف قبل از این امتحان خود را پس داده است. هوادار جنبشی که خود را صاحب ایران فردا میداند، آیا نمی تواند به روشنی توضیح بدهد چرا حرف او درست است تا همه به حمایت از او برخیزند یا اقلا به احترام حرف درست و منطقی سکوت کنند. آیا سرکوبگران تند و تیزی که با منطق عصر پارینه سنگی و چماق انسانهای نئندرتال می خواهند هر منتقدی را سر بکوبند، بجای اینکه کوشش کنند هر صدای مخالفی را به اطلاعات وصل کنند و به ضدیت بکشانند نمی توانند بجای فتوا صادر کردن که این چنین احوط است و غیر از این حرام! توضیح بدهد که به این دلیل حرف ما درست است و حرف شما اشتباه.”

مسلم اینکه آنچه محمد اقبال در قبال خواهران خود پیش گرفته، امر تازه و غیر منتظره ای نبوده و نیست. اما این که چطور این رویه باعث تعجب آقای ناظر و یغمایی و … شده، بر چند فرض مترتب است؛ اول اینکه آقای یغمایی و دیگرانی چون ایشان واقعا نسبت به بکارگیری این روش ها از سوی مجاهدین بی اطلاع بوده که در این صورت می توان امیدوار بود شاهد واکاوی و نقد صریح تر این روش ها باشیم. فرض دیگر اینکه این غفلت ها به دلایل متعدد عمدتا بر تمارض از سوی این آقایان اصرار و دلالت دارد، که ریشه و انگیزه اش می تواند شرمندگی بابت گذشته ای باشد که این آقایان در حمایت از مجاهدین احساس می کنند. با تمامی این احوال آنچه مهم است اینکه از این نقطه به بعد این اشخاص می توانند مرز خود را با مجاهدین پیش از گذشته پررنگ و با صراحت بیشتری شیوه ها و رفتارهای زشت و وقیحانه آنها را مورد نقد و واکاوی قرار بدهند. کار لازمی که البته آقای ناظر در کمال فروتنی و تواضع و حق محوری به انجام آن مبادرت کردند.

با این حساب می توان اتفاقاتی از این دست را در راستای خودافشایی هر چه بیشتر مجاهدین و بخصوص رهبری آن ارزیابی و به فال نیک گرفت. این ریزش ها و مرزبندی ها فارغ از جنبه های کمی شان، اما به لحاظ نوعیت و انگیزه و کیفیت شان بسیار هم برای مجاهدین و هم برای منتقدین و مخالفان سازمان حائز اهمیت است. از این رو پیش بینی می شود در آینده نزدیک و بسته به تاثیراتی که امثال آقای ناظر بجا خواهند گذاشت، هجمه و هجوم گسترده و البته متفاوتی از گذشته را علیه آنها شاهد خواهیم بود.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چرا بیژن نیابتی در قبال تحولات و اتفاقات اخیر سکوت کرده است؟

نگاهی به آخرین مقاله نیابتی (جنگ جهانی چهارم...)

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، بیست و سوم فوریه 2013
http://www.mojahedin.ws/?p=9190

 

مقالات آقای بیژن نیابتی با عنوان جنگ جهانی چهارم، ابزارها و آماجها هر چند می تواند برای برخی که دغدغه ریشه یابی اتفاقات مهمی چون جنگ های خانمانسوز تاریخی را دارند، ارزنده و مفید باشد؛ اما معلوم نیست ضرورت و کارکرد و نیاز به این گونه واکاوی ها و درست در شرایطی اینچنین حساس از کجا نشأت می گیرد. واقعیت امر این است که آقای نیابتی از آنجا که علاقه و اشتیاق عجیبی به پیش گویی های سیاسی دارند، این رویکرد می تواند حائز اهمیت باشد. انکار نمی کنم که انگیزه یا حداقل بخشی از انگیزه های نگارنده در تعقیب مطالب ایشان از این حیث است و البته وقتی این مباحث خواسته یا ناخواسته با آن تئوری جهانی ایشان یعنی تحقق خاور میانه بزرگ گره می خورند این رغبت مضاعف می شود. اما به نظر می رسد با رویکرد تازه شان به ارزیابی و گمانه زنی درباره وقوع جنگ جهانی چهارم عامدانه سعی در سایه بردن نظریات و دیدگاه های مسلم پنداشته شده خود در زمینه مسائل ایران و بخصوص با آن قیدی است که حضور یک رئیس جمهور جدید در کاخ سفید را بدون تعیین تکلیف و سرنگون کردن جمهوری اسلامی اصلا قابل تصور نمی دانند. در اینکه چرا آقای نیابتی چندان تمایلی به دنبال کردن آن نظریه ندارند، کاملا قابل فهم است. چون در واقعیت مادی ایشان تمام تخم مرغ های شان را در چنین سبدی گذاشته بودند و حالا قاعدتا نباید که روی اسب باخته به هر دلیل صحبت کرد. پس لاجرم باید تیر را به سمت دورها شلیک کرد؛ به سمتی که ظاهرا چنین به نظر برسد که نگاه جناب ایشان بسیار فراتر وعمیق تر از موضوعات و تنش های جاری در داخل و بیرون جامعه ایران است.

راست اش نگارنده پیش از اینکه در انتظار ادامه مقالات ایشان درباره جنگ جهانی چهارم باشد، بیشتر در انتظار واکنش و موضع گیری ایشان در خصوص مسائل داخلی ایران، نقش مجاهدین در آن و آینده ایران، تحلیل پیام های اخیر رجوی و بخصوص درباره جداشدگان و مسائل عینی تر و به روزتری بودم. مثلا آیا بهتر نیست آقای نیابتی به جای پرداختن به زمینه های جنگ چهارم درباره موارد به مواردی که پیش بینی کرده و اتفاقا تا حال بخش مهمی از آنها مسیر و فرایند دیگری را طی کرده توضیح بدهد. از جمله مثلا همان ادعایی که آمریکایی ها تحت هیچ شرایطی تن به ادامه حیات جمهوری اسلامی و تضمین بقای آن را نخواهند داد. در این باره پاسخ بدهند که وقتی وزارت خارجه و شخص اوباما بر چنین تضمینی تاکید می کنند، معنی اش آیا این نیست که ایشان باید به طور طبیعی روی بخش عمده سناریوی خاورمیانه شان خط بطلان بکشند و یا حداقل تجدید نظر کنند.؟ یا مثلا بطور طبیعی نباید در چنین شرایطی سری به حال و روز آلترناتیو مطلوب خود یعنی سازمان مجاهدین بزنند و بگویند وجود چنین آلترناتیوی و آن هم در شرایطی که آمریکا بصراحت تضمین بقای جمهوری اسلامی را می دهد، فلسفه وجودی اش چیست؟ یا بطور درونی و خودجوش نباید درباره وضعیت بلاتکلیفی که آلترناتیو مطلوب ایشان در آن دچار شده حرفی بزنند. حداقل از جهات انسانی و برای نجات جان بقیه اعضای سازمان از مسلخی که رجوی برای آنها تدارک دیده اظهار نظر کنند؛ یا درباره اعتلای آن جنبش سرخی که در سه سال و نیم پیش درباره کم و کیف و نقش و کاربرد و کارکردش در بدنه اجتماعی معترضان داخلی دستورالعمل صادر می کردند، در این مقطع حساس کمی اهتمام و توجه نشان بدهند.

یا مثلا به این موضوعات بپردازند که بالاخره تکلیف مجاهدین در عراق چه خواهد شد. روی فرض هایی از جمله خروج نهایی شان و در آن صورت تاثیر این خروج بر راه حل مورد تاکید خودشان و یا روی فرض ماندن در عراق و در این صورت به تفاهم رسیدن چالش های آمریکا با ایران و … گمانه زنی کنند. یا حتی همین اتفاق ۲۱ بهمن که انتظار می رفت واکنش حداقلی ایشان را در بر داشته باشد.

باید حق بدهید در چنین شرایط حساسی که همه کوتوله های سیاسی حواس شان را روی اوضاع داخلی ایران و اتفاقات سه ماه آینده متمرکز کرده اند، رفتن سراغ تبیین زمینه های جنگ چهارم جهانی به نوعی عین ایده آلیست و انفعال از مسائل عینی است.

اینکه آقای نیابتی بر این ادعا هستند که مجاهدین را علیرغم اینکه هیچ وابستگی به آنها ندارد، اما بهتر از خودشان می شناسند، می شود تا حدودی پذیرفت اما اینکه ایشان درباره مهمترین چالش های روز آنها سکوت پیشه کنند، چندان معقولانه و پذیرفتنی نیست. مگر اینکه بپذیریم ایشان از اساس درباره سازمان به تحلیل و نتیجه گیری های متفاوت از آنچه تا کنون بیان داشته رسیده باشند؛ یا ترجیحا تصور می کنند طرح این دیدگاه های تازه نه به صلاح خودشان است و نه دردی از مجاهدین درمان خواهد کرد. با این همه نگارنده نمی تواند اشتیاق خود را از مطالعه دیدگاه های ایشان بخصوص درباره وضعیت موجود مجاهدین کتمان کند. بخصوص که می بیند امثال آقای علی ناظر با توجه به همسویی دیدگاه های شان با شما آنگونه اکتیو و فعال نیش و نوش های مجاهدین را تحمل می کنند.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تاملی بر واکنش آقای ناظر در اعتراض به ادعاهای بومدرا

تنها هدف رجوی (مجاهدین خلق) ماندن در عراق است

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، بیست و دوم فوریه 2013
http://www.mojahedin.ws/?p=9186

 

سازمان مجاهدین و حامیان غربی او مدت ها است روی اظهارات طاهر بومدرا به عنوان نماینده مستعفی یونامی مانور و تبلیغات وسیعی براه انداخته اند. اظهارات بظاهر افشاگرایانه بومدرا بر این نکات تاکید دارد که جابجایی ساکنین اشرف به ترانزیت بر اساس یک پروژه مشترک کوبلری – عراقی و با هدف تحت فشار گذاشتن ساکنین ترانزیت، قطع ارتباط رهبری از بدنه تشکیلاتی، به کشتن دادن اعضای سازمان و در نهایت نابود کردن کلیت سازمان طراحی و دنبال شده است. ناگفته نماند در طی چند ماه اخیر که وی به جانبداری و حضور در تجمع های سازمان مبادرت کرده، این اظهارات تنها کارکرد و مصرف داخلی برای سازمان داشته و هیچ واکنش جدی و پیگیرانه حقوقی از سوی هیچ مرجعی انجام نگرفته است. این در حالی است که محتوای اظهارات بومدرا در ظاهر قضیه آنقدر حائز اهمیت و حساس هست که می تواند در صورت صحت آن پیگیری های لازم را به دنبال داشته باشد.

این عضو پیشین یونامی پس از حمله اخیر به ترانزیت ادعاهای تازه و جالبی مطرح کرده و به زعم خود ابعاد تازه ای از آنچه توطئه بر علیه ساکنان اشرف می نامد، افشا کرده است.

صرفنظر از این که جدا شدن ایشان از یونامی از اول هم تردیدهایی را به ذهن متبادر می کرد، اما با روشن شدن این موضوع که ایشان از یونامی اخراج شده مسئله ابعاد تازه تری به خود گرفت؛ با این همه چیزی از اشتیاق مجاهدین برای استفاده های تبلیغاتی و سیاسی از نامبرده کم نکرد. این در حالی بود که اگر بواقع آنچه تحت عنوان افشاگری از سوی ایشان مطرح شده مستند می بود، قاعدتا مجاهدین با سازوکارهای قانونی که می شناسند طبعا از این قضیه بهره برداری به مراتب از آنچه در حوزه مجازی و در درون طیف حامیان اش بردند، می نمودند! اما با این حال برای نتیجه گیری درست و مستند بطور طبیعی باید تامل می شد تا بالاخره ببینیم کسی از موضعی غیر از مخالفت با مجاهدین متوجه مواضع متعارض گفتاری و رفتاری او می شود یا خیر. تا این که بالاخره علی ناظر پس از ماه ها بالاخره به برخی تناقضات در این خصوص نوک زدند.

انگیزه این نوک زدن هم اظهارات و بعضا افشاگری های تازه و البته قابل تاملی است که بومدرا دو روز پیش در جریان اجلاسی که برای بزرگداشت کشته شدن هفت نفر از ساکنین ترانزیت در اورسوراواز برگزار گردید، بیان کرده است. البته در این اظهارات چیز تازه ای یافت نمی شود الا اینکه بین ملل متحد و عراق اجماعی مبنی بر جداکردن سر از بدنه صورت گرفته، که این هم پیشتر بارها و بارها از سوی رجوی مطرح شده است. اما آنچه در رابطه با بومدرا باید تاکید کرد، همانا گمانه زنی هایی درباره انگیزه های پیدا و ناپیدای ایشان است که از سوی علی ناظر به جد و شدت مورد تاکید و انتقاد قرارگرفته است؛ بخصوص طرح راه حل بازگشت دوباره به قرارگاه اشرف و به عنوان آخرین و تنهاترین راه حل ممکن. اما بد نیست برای بررسی چند و چون موضع آقای ناظر درباره شخص بومدرا که بعضا او را تا موقعیت جاسوس تنزل داده و به نوعی هم مجاهدین را آلت دست ایشان قلمداد کرده، نگاهی بیندازیم تا ابعاد قضیه بیشتر روشن شود. آقای ناظر در یادداشت خود با عنوان درس عوضی یا نوشدارو پس از… اینطور می نویسند:

“راستش من هرچی بالا و پایین کردم نفهمیدم ایشان چکاره هستند. اگر شریک دزد هستند و می دانستند که قرار بر این است که باید سر را از بدنه جدا کرد، و بنا به گفته خودشان یکی از طراحان بوده اند («این طرحها وجود دارند، ما میدانیم. ما آنها را آماده کردیم») پس امروز این سخنان و انقلاب درونی برای چیست، مخصوصا که ایشان صاحب منصب هستند و (بنا به موقعیت شغلی) اجازه ندارند که اسرار را بازگو کنند. ولی اگر رفیق قافله هستند، پس چرا همان روز اول که متوجه شدند حقوق حقه این پناهجویان لحاظ نمی شود، از این پست و مقام با اعلام انزجار علنی استعفا نکردند؟ این روضه خوانی و نوشداروی پس از قتل ناجوانمردانه سیاوش برای چیست؟”

این در واقع ادعای درستی است که از جانب ناظر مطرح می شود. با این توضیح که این ابهامات و تناقض ها را نه ایشان و حالا که پیشتر باید سران سازمان و بخصوص آقای رجوی پیش روی آقای بومدرا می گذاشتند. این که چرا رهبری سازمان چنین اقدام لازم و ضروری را انجام نداده، به چند فرض بسته است. یکی اینکه ایشان بهتر از هر کس می دانند که اظهارات بومدرا از اساس پایه و اساس چندانی ندارد و تنها ارزش اش استفاده تبلیغاتی و کارکرد درونی دارد و نهایت بردش در میان حامیانی است که به اراده و گوش به فرمان رجوی حرف می زنند. فرض دیگر اینکه رجوی به چنین اظهاراتی صرفنظر از جنبه های قانونی و حقوقی اش فی النفسه و به خاطر اهداف پنهانی دیگری نیازمند است. به این معنی که گره ای از وضع موجود باز شود. و به همین جهت بیشترین انتفاع و سودش هم در همین بلاتکلیفی است. رجوی با همین بلاتکلیفی است که می تواند به حضورش در عراق ادامه بدهد. می تواند از ملل متحد و آمریکا و یونامی و کمیساریا و عراق و .. طلبکار باشد. می تواند پز سرنگونی بدهد، می تواند تنور درگیری های فرقه ای داخل عراق را داغ و داغ تر کند. می تواند برای جداشدگان خط و نشان بکشد، نغمه بازگشت به قرارگاه اشرف و یا کمتر از آن تغییر نام ترانزیت به کمپ پناهندگان را سر بدهد؛ می تواند یک ریز و بی وقفه نشست و سمینار و کنگره و تجمعات براه بیندازد. ترحم نمایی کند. می تواند یارگیری کند. والا رجوی به مراتب بهتر و بیشتر از آقای ناظر می تواند تناقضات درونی او را دربیاورد و با ایشان صفر صفر کند. برای همین هم معتقدم آقای ناظر تا حالا هر چه رجوی با محمل انسان دوستی، و احساس مسئولیت فردی و دغدغه های انسانی برای آقای بومدرا رشته بود، با این سخنان:

“برای من، بومدرا همان قدر در خون جانباختگان در اشرف و لیبرتی دست دارد که بقیه اجانب انسان فروش. اینها، گرگهای میش نمایی هستند که یک خلق و فرزندان آنها را به گروگان گرفته اند و با آنها و منافع انسانی و حقوقی آنها بعنوان ژتون بازی می کنند، و با هزینه جان فرزندان خلق، با رژیم مذاکره هسته ای و اقتصادی و تجاری و سوری، لبنانی و … می کنند. اینها دلالان انسان هستند.”

پنبه کرده است. آقای ناظر به نکته درست و قابل تاملی اشاره می کند. تشبیه اعضای سازمان به گروگان تشبیهی است که سالها است مورد تاکید و تصریح فعالان سیاسی بی طرف است. دلیل اش هم این است که رجوی و دستگاه امنیتی – تشکیلاتی او اجازه نمی دهند، این قربانیان به معنی واقعی در اتخاذ تصمیم آزاد باشند. این که رجوی مدام ادعا می کند در چند مرحله اعضای سازمان را مخیل گذاشته تا بین سه گزینه تحویل به پلیس عراق، ماندن تا مهیا شدن امکان آبرومندانه با هزینه سازمان و رفتن به هر نقطه دلخواه و در نهایت دادن امضای ماندگاری و اشرف نشانی یکی را انتخاب کنند، فقط ادعا است! که اگر بیرون آمدن از تشکیلات بواقع یک گزینه واقعی بود، دلیلی وجود نداشت شاهد فرار اعضای سازمان از تشکیلات باشیم. مگر نه این است که اعضای فراری از تشکیلات یکسره و به قول رجوی به تور متحد عراقی – ایرانی وصل می شوند.

آقای ناظر البته در جاهایی هم البته درباره فهم برخی حقایق تجاهل می کنند، بخصوص در جایی که می نویسند:

“این نادان (بومدرا) می خواهد همکاسه گی خود با کوبلر و رژیم و آمریکا و… را با این فرار به جلو بپوشاند. می خواهد وقت هدر کند، برای رژیم وقت بخرد، و دوباره فرزندان خلق را از این مأوا به مأوای دیگر پاس بدهد. … چرا می خواهد همه روی غرب و شرق و شمال و جنوب فشار بیاورند که افراد از لیبرتی به اشرف بازاسکان شوند، چرا نمی گوید که روی ملل متحد فشار بیاورید که تعیین تکلیف کند.”

هیچکس در همسویی چنین پیشنهاد و طرحی با هدف استراتژیک رجوی کمترین تردیدی به خود راه نمی دهد. این را می شود در ترجیع بند حرف های رجوی، مواضع شورای ملی مقاومت، سخنرانی ها و اظهارات بی وقفه حامیان غربی سازمان، نامه نگاری های بی وقفه ساکنین ترانزیت و … دریافت. آقای ناظر چرا نباید از مقام رهبری سازمان مطبوع شان بپرسند، چرا بجای کوبیدن بی وقفه بر طبل بازگشت به اشرف یا تغییر نام ترانزیت به کمپ پناهندگان، حتی یک بار در باب ضرورت تعیین تکلیف نهایی یا همان خروج و اسکان در کشورهای ثالث سخن به میان نیاورده اند. قاعدتا اگر تمایل و اراده ای از سوی رجوی برای رفتن از عراق و اسکان یافتن دائم اعضای سازمان وجود داشته باشد، پیشتر و بیشتر از هر کس این آقای رجوی است که باید روی ملل متحد و همکاران و متحدان او برای برون رفت از وضعیت موجود فشار بیاورد. بخصوص اینکه رهبری سازمان سازوکار و بستر و اهرم های قانونی و حقوقی چنین فشارها و پروسه ای را بخوبی می شناسد؛ مضاف بر اینکه اگر اظهارات بومدرا در خصوص امتناع چند کشور اروپایی از پذیرش اعضای سازمان را صادقانه فرض کنیم، در این صورت باید که دغدغه اصلی تمرکز بر حل و فصل موانع و چالش ها و رفع تردیدهای پیش روی برای متقاعد کردن این کشورها به پذیرش اعضای سازمان و یا حداقل دادن باز پناهندگی به افرادی باشد که پیشتر به عنوان پناهنده به رسمیت شناخته شده اند. جالب اینکه آقای رجوی این موضوعات را اصلا به روی مبارک خود نمی آورد و انگار نه انگار که مشکل اصلی و اساسی دقیقا همانجایی است که آقای رجوی حتی از طرح و بیان باسمه ای آن هم طفره می رود.

اینکه برای آقای ناظر علیرغم این همه شواهد و کدها و نشانه ها هنوز محرز نشده باشد که رجوی اصلا خیال رفتن از عراق را ندارد، باورش واقعا مشکل است؛ بالاخص با آن حساب و کتاب ها و اشتباه محاسبه هایی که آقای ناظر برای نسخه لیبیایی یا سوری کردن ایران توسط رجوی می کند. چطور با چنین استراتژی که رجوی برای آینده ترسیم می کند، می توان پذیرفت که آقای بومدرا و رجوی باید روی اصل مسئله یعنی برون رفت از بلاتکلیفی یا همان خروج نهایی از عراق و به قصد هر کشور ثالثی اصرار و پافشاری داشته باشند. واقعیت این است که وضعیت موجود مجاهدین در عراق به کلاف سردرگمی تبدیل شده که از هر زاویه و فرضی که تحلیل اش کنی، کلی تناقض و تعارض بیرون می زند. به بیانی با فرض اینکه رجوی قلبا می خواهد در اسرع وقت به کشور یا کشورهای ثالثی مثل آنچه بومدرا اشاره کرده منتقل شود، اولین تضادی که بیرون می زند، عقیم ماندن استراتژی جرقه و جنگ رجوی است؛ فرض توام با یقین اینکه رجوی نمی خواهد بنا به همین شواهد از عراق برود، در این صورت باید از آقای ناظر پرسید بر اساس چه منطقی خواستار پیگیری خروج نهایی مجاهدین از عراق هستند.

یعنی اینکه اگر می دانی رجوی از عراق و به دلایل مشهود رفتنی نیست، اصرار و ابرام شما برای تحت فشار گذاشتن ملل متحد برای تعیین تکلیف نهایی چه صیغه ای است. گذشته از اینها اگر باور دارید که تنها هدف رجوی ماندن در عراق است، به دلایلی که اشاره رفت، در این صورت چه دلیلی دارد خواست قلبی، استراتژیک، حیاتی و … رجوی را به هدف و خواست ایران منتسب کنیم. این تعارضات و تناقضات به اینجا ختم نمی شود. بلکه مصداق مشت نمونه خروار هستند.

نکته آخر اینکه یقین بدانید موضع و اظهارات بعضا صادقانه شما درباره بومدرا در اولین فرصت با واکنش جدی سازمان و قلم به دستان او همراه خواهد شد. این را از این بابت می گویم که شما را پیشتر از این و بابت کمتر از این خط قرمزها به گفته خودتان تنبیه کرده اند. و یقین بدانید این بار حتی آن تک و توک اعضای شورای ملی مقاومت که به ادعای خودتان از شما حمایت و دلجویی کردند، جرات نزدیک شدن و دفاع از شما را نخواهند داشت.

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد