_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________
" کانون ایران قلم"
زیر پا گذاشتن همه پرنسیبهای سیاسی و اخلاقی توسط مسعود و مریم رجوی
حامد صرافپور، نوزدهم آوریل ۲۰۱۳ لینک به منبع (صفحه فیسبوک آقای صرافپور)
مقدمه: دو ماه پیش و پس از تهاجم مشکوک خمپاره ای و موشکی به کمپ لیبرتی، بخش خارجه نشین مجاهدین دچار اختلاف درونی شد و تنی چند از پشتیبانان قدیمی مجاهدین شامل تعدادی از اعضای مجاهدین و شورای ملی مقاومت با ایجاد یک کمپین، بیانیه ای خلاف نظر مسعود رجوی مبنی بر انتقال فوری ساکنان لیبرتی به کشور ثالث انتشار داده و خواهان انتقال این افراد به خارج عراق شدند که با واکنش هیستریک و مهارگسسته مریم رجوی و سران فرقه مواجه شد. طبیعتاً خانمهای اقبال و دیگر همفکرانشان که سالها در برابر حملات سران فرقه به جداشدگان افشاگر و منتقدان به سیاستهای مخرب و تروریستی فرقه سکوت کرده بودند هرگز تصور نمی کردند روزی خود بخاطر یک پیشنهاد انسانی اینگونه مورد حملات هدفمند و سازمانیافته قرار بگیرند و سیل اتهامات همیشگی مسعود و مریم رجوی به سوی آنان روانه گردد. آنچه واضح است اینکه نیت خانمها عفت و عاطفه اقبال و یارانشان از تشکیل چنین کمپینی، تنها جنبه حقوق بشری و انسانی داشت و رنگ و بوی سیاسی و تشکیلاتی در آن نبود و به همین خاطر انتظار چنین حملات نابرابر و مشمئز کننده و گاه رذیلانه را نداشتند، با اینحال گویی که آب به لانه موریانه ها سرازیر شده باشد و هنوز ساعاتی از شروع کمپین نگذشته بود که سیل فحاشی ها و تهمت ها و توطئه ها علیه کمپین و در رأس آن خانم عاطفه اقبال شروع شد و به موازات آن نامه نگاری های آشکار و پنهان به امضا کنندگان کمپین آغاز گردید و مجاهدین ضمن ترور شخصیت اعضای شناخته شده کمپین، آنان را تهدید به اعمال تروریستی کرده و کار به جایی رسید که خانه خانم عفت اقبال مورد حمله تروریست-چماقداران مریم رجوی قرار گرفت و چندین بار صفحات فیسبوکی آنها مورد هک شدن قرار گرفت تا بلکه صدای آنان در گلو خفه شود. با پایداری عاطفه اقبال و دوستانش بر این هدف انسانی، و بالا رفتن روزافزون اعضای کمپین (با وجود سیل حملات چماقداران فضای مجازی این تشکل مافیایی)، سران مجاهدین تاکتیک خود را تغییر داده و دست به دامان شگردهای غیرانسانی و چندش آور دیگری شدند که در طول تاریخ خاص مستبدین خونخوار و دیکتاتورهای گوناگون بوده است و آن استفاده ابزاری از خانواده ها علیه خانواده ها بود. متلاشی کردن خانوده ها، هدف راهبردی رجوی از سال ۱۳۶۸ مسعود رجوی به طور رسمی تلاشی نمودن خانواده را در دستور کار خویش قرار داد و در عرض کمتر از دو سال تمامی خانواده های مجاهدین را قلع و قمع نمود و از آن پس در سودای نابودی خانواده در کل جهان بود که به پایان خط خویش رسید و با سقوط صدام در این آرزو باقی ماند. در این دوران که یکی از سیاهترین دورانهای فرقه محسوب می شود هزاران تن از اعضای فرقه تحت شدیدترین شکنجه های روحی (و جسمانی) مجبور می شدند تمامی احساسات و عواطف انسانی خود را نسبت به خانواده قطع نموده و خود را تمام عیار به رجوی بسپارند. این در حالی بود که شخص مسعود رجوی با ایجاد یک حرمسرا صدها زن مجاهد خلق را به عقد خویش درآورده و ضمن مثله کردن و بیرون آوردن رحمهایشان، آنان را مورد تجاوز جنسی قرار می داد. در این دوران حتا فکر کردن به خانواده و به همسر و فرزند و حتا به خواهر و برادر جرم محسوب شده و افراد موظف بودند در نشستهای موسوم به «غسل هفتگی» و «صفرصفر تشکیلاتی» و همچنین در گزارشات مختلف و جلوی جمع انبوه، به تک تک افکاری که داشته اند اعتراف نموده و ابراز ندامت کنند و به خود بقبولانند که تنها کسی که می تواند همسر و فرزند و خانواده داشته باشد شخص مسعود رجوی است!. اما پس از سقوط صدام که رجوی خود را در برابر هجوم خانواده های اعضای خویش می دید که به اشرف مراجعه می کردند، به ناچار و برای حفظ آبرو و برای نفوذ بیشتر در بین خانواده ها و تلکه کردن آنها، دست به ترفند جدیدی زد و آن آوردن خانواده های مجاهدین به درون اشرف و تلاش برای مغزشویی آنان بود و البته تا مدت کوتاهی موفق شد برخی را فریب دهد و اسیر خویش نماید اما به زودی متوجه شد که اینکار در میان مدت و دراز مدت تار و پود تشکل او را از هم خواهد پاشید و راهی برای برون رفت از آن نخواهد بود. به همین خاطر اعضای خویش را وادار نمود تا در نشستهای عمومی در برابر دیگران اقرار کنند که دیدار خانواده باعث شل شدن پای آنها در امر مبارزه شده و دیگر اجازه نخواهند داد که خانواده ها به دیدارشان بیایند! و از آن پس انگ مزدوری خانواده ها را در دستور کار قرار داده و به فحاشی و توهین به خانواده ها پرداختند تا دیگر اعضای آنان جرأت درخواست دیدار با عزیزان خویش را نداشته باشند. به این ترتیب گام دیگری در تشکیلات علیه خانواده ها برداشته شد و دیدیم که طی چند سال گذشته چگونه مجاهدین با خانواده ها برخورد کرده و چگونه با سنگ و چوب و فلزات مختلف به آنان حمله ور شده و آماج توهین های خویش قرار می دادند. رجوی از ترس حتا اجازه دیدار یک دختر ۲۵ ساله با پدر خویش را هم نداد در حالی که این دختر در این همه سال حتا یکبار هم پدر خویش را ندیده بود!. حمله به منتقدان و جداشدگان با ابزار خانواده مسعود رجوی با تجربه ای که طی سه-چهار سال اخیر کسب نموده بود، خطر خانواده ها را بخوبی حس می کرد و می دانست حضور آنها چه تهدید بزرگی برای تشکل فرقه ای و مافیایی اوست، به همین خاطر در مقابله با هرگونه افشاگری که مناسبات ظالمانه و ضدبشری و ضداخلاقی او را در انظار عمومی رسوا می ساخت به حقه زشت و چندش آوری روی آورد که همانا بکارگیری خانواده ها علیه خانواده هاست. وی برای انداختن کینه و نفرت بین اعضای خویش، آنان را وادار می کرد علیه همدیگر در نشستهای مختلف موضعگیری کرده و همدیگر را به قول خودش له کنند و آبروی همدیگر را ببرند تا آبروی خودش حفظ شود. بدین ترتیب در تمامی نشستها افرادی که حس می کردند با همدیگر دوست هستند سوژه می شدند تا به همدیگر انتقادات نامتعارف داشته باشند و موجبات کدورت و کینه بین آنها فراهم گردد و دوستیها کمرنگ و بی رنگ شود. این دقیقاً کاری بود که دو دهه قبل در مورد زن و شوهرها بکار گرفته می شد. با توجه به این تجربه که بارها به آزمون گذاشته شده بود، طی ماههای اخیر مسعود و مریم رجوی خانواده های مجاهدین در اشرف و لیبرتی را وادار می کند تا علیه برادران و خواهران و حتا والدین خویش در خارج از مناسبات موضعگیری کرده و آنان را به جان همدیگر بیندازد. تا جایی که از محتوای نامه ها پیداست، مجموعه دست نوشته هایی از پیش تنظیم شده هستند تا در صورت لزوم با تغییراتی جزئی یا کلی بروز شده و علیه منتقدان بکار گرفته شوند که نمونه های آن شامل نامه کبری میرباقری (خطاب به خواهرش زهرا) و نامه محمد اقبال (خطاب به خواهرش عاطفه) از این دست بودند که کاملاً واضح بود به هیچوجه نوشته خودشان نیست و تنها توسط آنان امضا شده و یا تنها در جریان آن قرار گرفته اند (در این رابطه قبلاً به صورت مستدل و مستند در این رابطه شرح داده بودم از جمله اینکه با توجه به شناختی که از کبری میرباقری داشتم، لحن نوشتاری کبری میرباقری به هیچوجه با متن نامه همخوانی نداشت. و همچنین با توجه به اینکه محمد اقبال اساساً هیچ حضوری در فیسبوک ندارد و هیچ آیدی به این نام در این شبکه اجتماعی وجود ندارد نوشته های او مبنی بر مشاهده نوشته های خواهرش در فیسبوک کاملاً ناشیانه و ناشی از ناآگاهی نسبت به شبکه مجازی فیسبوک بود و…). در همین جا اشاره کنم به نامه ای که چند سال قبل به اسم علی پاک (قاچاقچی مواد مخدر و یک فرد معتاد که به گفته خود مجاهدین نفوذی جمهوری اسلامی به داخل مناسبات فرقه بوده است) علیه جداشدگان نوشته شده بود. وی اساساً سواد چندانی نداشت که بتواند یک نامه خانوادگی بنویسد چه رسد به یک نامه طولانی آنهم به شکل حقوقی و سیاسی!!! و یا مقاله هایی که به اسم حسین زندگی و سیروس وفا و کرم اسلامی زاده علیه منتقدان فرقه (بخاطر دریافت کمک مالی از مجاهدین) نوشته و در سایتهای مجاهدین انتشار داده شده بود و آشکار بود که دستنوشته هایی جهت تخریب و ترور شخصیتی منتقدان است و به خواست سران فرقه (بابت دریافت پولی به عنوان کمک هزینه و یا حق الزحمه) نوشته شده است. نامه کامیار ایزدپناه علیه برادرش مازیار در جدیدترین حملاتی که رجوی به منتقدان خویش به انجام رسانیده است می توان به نامه ای منسوب به کامیار ایزدپناه خطاب به برادرش مازیار اشاره نمود. در این نامه که با عنوان «عفونت رنگین و همهمه ننگین» انتشار یافته، به شکل فضاحت باری توسط سران فرقه دو برادر در برابر هم قرار گرفته اند، کامیار به حملاتی شنیع علیه عاطفه اقبال و محمدعلی اصفهانی و همچنین مازیار پرداخته و در مورد آنان واژه هایی بکار برده که تنها در فرهنگ زشت و ضدایرانی مسعود رجوی و فرقه اش یافت می شود:
(((ما اشرفیها، در دوره ۳ ساله یی که وزارت اطلاعات آخوندها یکسری خودفروخته و یا خودباخته را با تطمیع و تهدید و تلبیس به عنوان «بستگان مجاهدین» کنار درب اشرف میآورد تا علیه ما سیرک راه بیندازد، آنها را «فامیل الدنگ» نامگذاری کرده بودیم. گاه گداری هم که بعضی بچه ها از کارشان فراغتی پیدا میکردند، خطاب به آنها میخواندند: «ننگِ ما، ننگِ ما، فامیل الدنگِ ما»…. میخواهم هر ایرانی آزاده و میهنپرستی بداند که حرف ما ساکنان زندان لیبرتی که از روز اول خودمان مبتکر طرح «اعزام به کشور ثالث» بوده ایم و سوژه اصلی این دعوا هستیم، یک چیز است؛ و حرف انگلهای سیرک الکترونیکی وزارت اطلاعات در نمایش «کمپین برای نجات مجاهدین»، چیزی دیگر. «کمپین»ی که توسط تفاله بریدگان معلوم الحالی نظیر عاطفه اقبال و محمد علی اصفهانی و… به اضافه یک دوجین از مزدوران بدنام وگمنام گشتاپوی آخوندی که عمدتا با نامهای عاریتی پای این «عَلَم» آخوند پسند با «کامنتها» و اراجیف خود سینه میزنند و آن را حلواحلوا می کنند، راه افتاده است… این بار اما کارگردانِ سیرک، به خاطر سوختن بازیگران قبلی و برای تکمیل سناریوی نمایش و ربط دادن آن به موضوع «کمپین»، نقش اول را به «مازیار ایزدپناه» داده است تا بلکه از نسبت خانوادگی او با من آب و تاب بیشتری به نمایش بدهد. غافل از اینکه ترفند «فامیل الدنگ» نه جلوی درب اشرف و نه در اینترنت دیگر اثر ندارد… عاطفه اقبال هم اخیراً به اندازه کافی معرفی شده و نیازی به معرفی ندارد. اما نفر جدید این «کمپین»، که از جانب نامبردگان به خاطر نوآوری در زشتخواری و زشتخایی علیه مجاهدین خیلی تشویق و تمجید و تحسین هم شده، مازیار ایزدپناه است. کسی که سالهای سال در فرانسه دنبال کار و زندگی بوده و هست و اگر کسی خبری از ایران به او ندهد، حتی حال شنیدن یا خواندن خبری در مورد جنایات رژیم آخوندی را نداشته و ندارد، تا چه رسد به «دلسوزی» برای من یا مجاهدین!… البته از آنجا که نویسنده این مقاله، گوی سبقت را در «گند گاو چاله دهانی» از آنها ربوده است، شاید بهتر بود از همان آغاز، جهت قبله خودش را نیز ذکر میکرد، تا نیازی به اینهمه هرزه نویسی و گـَرزه زبانی لمپنی پیدا نکند… البته در مثل مناقشه نیست، فقط برای نمایاندن حضیض پستی جماعت «کمپین» میگویم. افرادی مانند آقای طاهر بومدرا، یک فرد غیر ایرانی که خودش به عنوان مسؤل حقوق بشر یونامی و مشاور در امور اشرف ، شاهد اجرای سیاستهای جنایتکارانه رژیم آخوندی و دولت مالکی منجمله توسط کوبلر علیه مجاهدین در لیبرتی و اشرف بوده و در اعتراض به آن و تن ندادن به بیشرافتی، از پُست و پول و مقام خود گذشت، حقیقتاً سگش به این جماعت شرف دارد. چرا که به محض دیدن حقیقت، به دفاع از آن، به هر قیمت، برخاست و کوشیده و میکوشد. این نمونه به خوبی نشان میدهد که پایبند بودن به شرافت و غیرت انسانی، مقوله یی است که تنها به ارزشهای اعتقادی افراد وانتخابشان بر میگردد… از آنجا که من خودم حی و حاضر و با افتخار در صفوف مجاهدین ساکن در زندان لیبرتی هستم، وظیفه خود میدانم که سؤاستفاده رذیلانه امثال مازیار ایزدپناه و عاطفه اقبال را از خویشاوندی خانوادگی با ساکنان لیبرتی، آنهم برای دشمنی با آنها، محکوم و برملا کنم. چرا که دردنائت و بی شرافتی و بیحیایی، چیزی کم نگذاشته اند…))) همانگونه که مشاهده می شود، نامه ای منتسب به کامیار ایزدپناه علیه برادرش مازیار و عاطفه اقبال و تعدادی دیگر از اعضای کمپین چیزی نیست جز نوشته ای سراسر توهینهای لمپنی که خاص مسعود رجوی و دیگر سران فرقه مجاهدین می باشد. قبلاً شاهد بودیم که چگونه به اسم محمد اقبال خواهرش عاطفه را آماج فحاشیهای چاله میدانی کرده و وی را به طرز شنیعی «ماماچه پلیدک» نام نهاده بودند، و اینک می بینیم که چگونه از زبان کامیار برادرش را با انواع واژه های آلوده به فرهنگ لمپنی می آلایند. به هرحال اینگونه شگردهای لو رفته برای اکثر ایرانیانی که در خارج از کشور زندگی می کنند آشناست و دیگر کسی برای آنها ارزشی قائل نیست تنها چیزی که این وسط بایستی مورد تأمل قرار گیرد این است که چگونه یک تشکل مدعی سرنگونی جمهوری اسلامی که همین سال گذشته رهبری آن (مریم قجر) ادعا می کرد توانسته استانداردهای بین المللی را تغییر دهد! و ادعای آلترناتیو بودن دارد، و مدعی است که هزاران وکیل و نماینده در سراسر جهان از وی حمایت می کنند اینگونه حقیرانه و ناشیانه علیه کسی و کسانی موضعگیری می کند (آنهم از طرف خانواده هایشان) که به گفته خودشان هیچگونه اهمیتی ندارند و تنها امکان آنها یک صفحه فیسبوکی است؟ آیا این تناقض بزرگی را آشکار نمی کند؟ براستی دلیل اینهمه تزلزل چیست؟ آیا جز این است که رجوی بشدت دچار ریزش نیرو و بحران عمیق تشکیلاتی شده که دیگر توان تحمل حضور یک کمپین ساده مجازی را هم ندارد؟ دوماه قبل در یک مقاله اشاره کردم که برای اولین بار بزرگترین شکاف در تشکل مجاهدین بوجود آمده است و چماقداران مجازی فرقه به اشکال مختلف مرا مورد تمسخر قرار داده و امروز می بینیم که این شکاف تا کجا تشکل مافیایی رجوی را دچار تنش و از هم گسیختگی کرده است و چگونه موجب شده تا گروه زیادی از ایرانیان مقیم خارج نسبت به سیاستهای خونریز و خشونت بار مریم و مسعود رجوی آگاه شده و به مرور از آنها فاصله بگیرند و این همان علت اصلی خشم هیستریک آنان علیه اعضای کمپین می باشد که از یک سو بر درستی سخنان چندسال اخیر جداشدگان منتقد که آماج حملات وحشیانه و تروریستی چماقداران مریم رجوی قرار گرفته بودند تأکید دارد و از سوی دیگر به طور مضاعف مناسبات مافیایی و فرقه ای سازمان مجاهدین خلق را به نمایش می گذارد که چگونه حداقل عواطف و احساسات محبت آمیز خانواده ها را هم تحمل نمی کند و به طرز بشدت تأسفباری تلاش می کند هرچیزی را که می تواند باعث ایجاد رابطه های عاطفی شود را از هم بگسلد ولو با نوشتارها و گفتارهای کینه ورزانه اعضای اسیر فرقه علیه خانواده هایشان باشد که در تلاش برای رهایی آنان هستند. پاسخی درخور و شایسته خانم عاطفه اقبال در پی مشاهده این نوشته های ضداخلاقی و ضدانسانی، مطلبی را در صفحه فیسبوک خویش انتشار داده که قابل تأمل است:
(((ساعتی پیش نامه منتسب به کامیار ایزد پناه به برادرش مازیار را خواندم و از اینهمه دنائت و هرزگی به خشم آمدم. تا وقتی این نامه ها و حمله ها علیه خود من بود، من دهان نمی گشودم. اما امروز پا را فراتر گذاشته و شروع به حمله علیه حامیان یک کمپین انسانی که هدفی جز نجات جان انسانها ندارد، کرده اند.. تا در راستای پیش بردن خط غلط ماندن در عراق، فضای رعب و وحشت بپراکنند. شرمتان باد! که از تاریخ درس نمی گیرید! قبل از هر جوابی، به کسانی که در درون با انقلاب ایدئولوژیک به ویران کردن کانون خانواده کمر بستند و اینک قصد گسترش این ویرانی را همانطور که قول داده بودند، به بیرون از خود در جامعه دارند. میخواهم کلام شاعر شهید کمال رفعت صفایی را به عاریه بگیرم و بگویم : گم شوید! زیر تمام سنگ هایی که بر ما فرو باریدید! گم شوید! زیر تمام سنگهایی که بر ما فرو میبارید… گم شوید!…من اگر به بیابان بدل شوم! دیگر شهروند شما نخواهم شد! …نه! به آزادی قسم! نخواهم شد… بروید در بیغوله های انقلابات ارتجاعی و بندهای بیشمارش گم شوید…. که شما خود همان زالوهایی هستید که قبل از اینکه بجان مردم بیفتید بجان کسانی که زندگیشان را در مسیر مبارزه ای که شما ویرانش کردید، گذاشتند. افتاده اید…شما خود همان زالوهایی هستید که اعضای خودتان را در نشست های موسوم به زالو به آن متهم میکنید و باعث سکته های مغزی اعضایتان می شوید. گم شوید… که بهترین یارانمان را ویران کرده اید…گم شوید…که به ناموس کلمات تجاوز کردید… گم شوید…..که آخرین ذره های امیدی را که می شد به شما داشت، پرپر کردید…. گم شوید!…که مبارزه ای خون آلود را به فاضلاب کشاندید… بروید از قول هر کس که میخواهید بر علیه من نامه های کذب و دروغ منتشر کنید ولی من اگر به بیابان بدل شوم…دیگر هرگز شهروند شما نخواهم شد! عاطفه اقبال – ۱۷ آوریل ۲۰۱۳))) خاموشی جایز نیست با درود به روان شاعر آزاده کمال رفعت صفایی که سالها قبل بدرستی به هویت این فرقه خطرناک پی برد و از آن فاصله گرفت و برخلاف بسیاری که سکوت پیشه کردند، خاموش نماند و به افشای رجوی پرداخت و صدالبته آماج زشت ترین و پست ترین حملات وی قرار گرفت اما این بهایی بود که باید می پرداخت تا نام او با ننگ سکوت به سرانجام نرسد… کاش کسانی که از ترس توهین و تهمت و ترورهای سیاسی و شخصیتی چماقداران اورسوراواز بعد از جدایی از رجوی سکوت پیشه کردند به این درجه از معرفت و اقتدار می رسیدند که دست به دست یاران سابق خویش به افشای چهره خونین و خیانتبار رجوی بپردازند و این جبهه را هرچه قدرتمندتر و گسترده تر سازند. در برابر چنین تشکلی مافیایی باید ایستاد و از ترور فیزیکی و سیاسی نهراسید وگرنه آیندگان قضاوت دیگری خواهند نمود. جا دارد از ایستادگی خانم عاطفه و عفت اقبال در برابر اینهمه رذالت و خشونت تقدیر نمود و به خاموش نشستگانی که نام انقلابی برخود گذاشته اند و می خواهند در زیر نام دیگران خود را تا ابد انقلابی نشان دهند گفت که بیش از این در سایه نشستن جایز نیست. اگر حقیقتاً خود را حامی این بانوان می دانید و به درستی این راه یقین دارید، سکوت شما چیزی نیست جز تنها گذاشتن این دو بانو در زیر گلوله های تروریستهای رجوی. شما که امضا کرده اید در کنار این دوبانو باشید شایسته نیست اینگونه ساکت بمانید و اجازه دهید سران فرقه تمام ضربات خود را بر پیکر آنان فرود آورند. این کار دور از جوانمردی و انسانیت است. اگر مثل این دو نیستید حداقل همانند کمال رفعت صفایی تیزتر شعر بنویسید و یا مطلب چاپ کنید. کمپین تنها متعلق به خانمها عاطفه و عفت اقبال و یا مازیار ایزدپناه و یکی دو نفر دیگر نیست. در حاشیه خود را عضو کمپین معرفی کردن و خود را خانواده اسیران اشرف و لیبرتی معرفی نمودن و یا شاعر انقلابی خواندن خویش به تنهایی کافی نیست، باید در میدان بود وگرنه تنها گذاشتن یاران در میانه میدان کاری بس حقیرانه و زشت است. امیدوارم کسانی که باید بشنوند و بخوانند متوجه منظور من بشوند. یک اشاره کافی است.. و در پایان، آیا نباید بیش از پیش جوانان ایران را نسبت به اینگونه فرقه های خطرناک و خشونت طلب و ترفندهای آنان آگاه نمود و آیا نباید بیش از گذشته به نقش مخرب آنان در نرسیدن کشورمان به دمکراسی و امنیت و آسایش فکر نمود؟ طبیعی است که در این میان جداشدگان از فرقه مسئولیت بیشتری دارند اما بر همه ایرانیان است که با مطالعه بیشتر عملکردهای مخرب و ضدانسانی و ضدایرانی و ضداخلاقی سران این فرقه مافیایی، هرچه بیشتر در این راستا تلاش نمایند تا جامعه ما از وجود و حضور اینگونه تشکلات خطرناک مصون شود چرا که بدون این امر رسیدن به آزادی و دمکراسی و برابری تحقق نخواهد یافت.
حامد صرافپور
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ حمله تروریستی چماقداران مریم رجوی به خانه خانم عفت اقبال را محکوم می کنیم
امد صرافپور، پاریس، بیست و سوم
فوریه 2013
روز گذشته چماقدار تروریستهای اعزامی از اورسوراواز به خانه خانم عفت اقبال حمله نموده و درب منزل ایشان را شکسته اند و ایشان که دچار شوکه شده در حال حاضر به بیمارستان منتقل شده و کامپیوتر ایشان نیز توسط ویروس ارسالی هکرهای همین فرقه تخریب شده است.در عین حال خانم عاطفه اقبال نیز توسط تروریست-چماقداران رجوی زیر نظر قرار دارد و خطر همچنان ایشان را تهدید می نماید:
ما ضمن محکوم کردن این اعمال
تروریستی سران فرقه رجوی که تماماً از اورسوراواز هدایت می شود و قبلاً نیز
نمونه های متعدد آنرا شاهد بوده ایم (در حمله به خانه آقای نوریزاده و حمله
به خانه خانم بتول سلطانی و همچنین حملات متعدد به منتقدین جداشده از فرقه
رجوی که در منطقه سرژی اکسیون برگزار نموده بودند و همچنین حمله و هجوم
چماقداران این فرقه به تجمع افشاگرانه جداشدگان در پاریس که همین چندماه
پیش برگزار شده بود)، از دولت فرانسه می خواهیم تا مرکز فرماندهی این فرقه
خطرناک مذهبی-تروریستی را هرچه زودتر تعطیل نموده و مریم رجوی را به جرم
فرماندهی چنین اعمالی به دادگاه بفرستد.
در عین حال به خانم عاطفه اقبال نیز پیشنهاد می کنم تصورات گذشته خویش در مورد رهبران فرقه را به طور کامل کنار گذاشته و همین الان به پلیس اطلاع دهند تا خودروی مربوطه (که به گفته ایشان جلوی منزل وی مستقر شده تا وی را زیر نظر داشته باشد) را مورد تفتیش قرار دهند تا هویت اصلی این تروریستها مشخص شود. تاریخ نشان داده که جمهوری اسلامی اگر دست به اعمال تروریستی در خارج زده باشد، هیچگاه به تهدید و یا تخریب درب خانه کسی در خارج دست نزده است چرا که برخلاف این تصور، جمهوری اسلامی از این کار بهره ای نخواهد برد بلکه به زیانش خواهد بود و تجارب گذشته نشان می دهد که این گونه اقدامات (در چندسال گذشته) به طور معمول در دستورکار مریم رجوی برای حمله به منتقدینش قرار داشته است که نمونه های آنرا ذکر کردم. در سال گذشته حداقل سه مورد آنرا شاهد بوده ایم. اینکار قبلاً در حمله به سفارتخانه ها و حمله به خانه علیرضا نوریزاده و حمله به خانه خانم بتول سلطانی و حمله به آکسیون منتقدان در سرژی و در پاریس و به احتمال زیاد حمله به خانه آقای بنی صدر خود را نشان داده و نمونه هایی از این اقدامات تروریستی است که توسط مریم قجرعضدانلو هدایت شده است. پیش از آن نیز دهها حمله به سخنرانی مخالفان و زخمی کردن برخی از جداشدگان در پرونده سیاه مریم رجوی موجود است. با اینهمه مدرک بسیار ساده گزینانه است که حمله به خانه خانم عفت اقبال را بخواهیم به جمهوری اسلامی نسبت دهیم که با اینکار به زیان خود عمل خواهد کرد ولو بخواهیم بگوییم با اینکار می خواهد از آب گل آلود ماهی بگیرد. اما چنین عملی در چنین شرایطی که رجوی بشدت در حال اقدامات هیستریک و دیوانه وار علیه خانم اقبال است ساده انگارانه می باشد. همانطور که مطلع هستید قبلاً نیز حمله فرقه رجوی به منتقدان افشا و محکوم شده بود. لینکهای زیر نمونه هایی از این حملات تروریستی به جداشدگان منتقد می باشد: http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Aksion1.Paris.HTM http://iran-fanous.de/middle/319-IranGalam-TahdidTeroristi-04,11,2011.htm در تصاویر زیر می توان نمونه حملات تروریستی این فرقه به منتقدان را مشاهده نمود که گواه آشکاری بر این ادعاست:
بر همه هموطنان ساکن اروپا و بخصوص فرانسه است که در برابر این اقدام حقیرانه و جنایتکارانه ساکت ننشسته و با نوشتن نامه به سازمان ملل و همچنین به وزارت کشور فرانسه، خواهان اخراج و یا محاکمه سریع مریم قجر شده و درخواست کنند تا از خانمهای اقبال و دیگر اعضای این کمپین حفاظت لازم به عمل آید.
حامد صرافپور
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ابوعطا خواندن قورباغه ها یا رویای بر باد رفته؟
حامد صرافپور، نوزدم فوریه 2013
پس از اقدام تروریستی در لیبرتی که
خواسته همیشگی شخص رجوی بود تا مثل گذشته با خونهای ریخته شده در میادین
حقوق بشر و حقوق مجاهدین اسب دوانی کند، و پس از برملا شدن هرچه بیشتر علت
اصلی نگهداشتن این اسیران در عراق که بعد از ضربه رسوایی های جنسی، ضربه
دیگری به حیثیت رجوی ها وارد نمود، بسیاری از منتقدان فرقه فرصت یافتند
چهره اصلی رهبران مجاهدین را بیش از پیش به جهانیان بنمایانند و اینبار نه
تنها جداشدگان بلکه بخشی از هواداران مجاهدین در خارج کشور نیز به جمع
منتقدان پیوستند و هرچند بسیاری از آنان همچنان نمی توانند اشتباه خود را
به نقد بکشانند و بپذیرند که علت اصلی همه این بدبختیها و شکستها متوجه
رهبری مجاهدین است، ولی تا به این حد را متوجه شدند که رجوی نه تنها قدیس
نیست و استراتژی او به باتلاق فرو رفته، بلکه تصمیمات او جز کشتار هرچه
بیشتر بیگناهان را بدنبال نداشته است.
باید توجه داشت که این اطلاعیه ها و
بیانیه ها علیه جداشدگان منتقد نیست بلکه علیه کسانی می باشد که در این
سالها به تنها کاری که اشتغال داشتند پیشبرد خط مسعود و مریم در فیسبوک
بود. از همین هجوم مستأصلانه به این دو خانم می توان فهمید رجوی چگونه
شخصیتی دارد و تا چه حد ظرفیت تحمل آنچه خودش قبول نداشته باشد را دارد و
تا چه حد نگران اسیران لیبرتی است و تا چه حد از رسیدن اسیران لیبرتی به
خارج از عراق در وحشت است. قضیه البته به اینجا ختم نمی شود و همانطور که
مثل همیشه انتظار می رفت رجوی برادر این خانم را به صحنه آورد تا مطالب
موجود در آرشیوهای بخش تبلیغات فرقه را جمعبندی کرده و علیه خواهران خویش
به امضا برساند و انتشار دهد. و بعد در فیسبوک نیز چماقداران خود را به
صحنه بفرستند تا در حجم زیاد این مطلب را انتشار دهند و به موازات آن،
اینگونه مدعی شوند که گویی در اشرف و لیبرتی اینترنت آزاد است و ایشان هم
مدام به فیسبوک سر می زده و جویای حال خواهران خویش بوده است!!!!
در این مقاله که به اسم محمد اقبال
انتشار یافته به طرز شگفتی در مورد عاطفه چنین نوشته شده که وی جلوی حاج
داوود رحمانی زانو زده بوده است!!!! سوآل اینجاست که اگر چنین کاری نشانه
وادادگی و حقارت بوده چرا مسعود رجوی در زمان شاه همین کار را جلوی
ساواکیها و شکنجه گران انجام داد و با آنان همکاری کرد و همرزمان خود را لو
داد؟ اگر چنین کاری برای تحقیر عاطفه است، چرا طی سالیانی که وی در اشرف
بود و از مسئولین بود و به عنوان معاون و رئیس دفتر آقای خدایی صفت (برادر
سعید) در ستاد پرسنلی قرار داشت چنین اتهامی با خود حمل نمی کرد؟ از کی
متوجه شدید که ایشان یک شخص واداده و خیانتکار بوده است؟ چرا همیشه وقتی
کسی منتقد رجوی می شود بناگاه انواع و اقسام اتهامات جنسی و امنیتی نثار او
می گردد؟ متأسفانه در بیش از ده جای این مقاله به شکل سخیفی از خانم عاطفه
اقبال با لقب «ماماچه پلیدک» نام برده می شود. حساب کنید رجوی تا چه حد رذل
و پلید است که از زبان یک برادر به خواهرش چنین می گوید. آیا تا بحال دیده
بودید که برادری در یک مقاله اینگونه به خواهرش خطاب کند؟ آنهم کسی که
بالای 60 سال سن دارد و مدعی مبارزه است!. :http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-49631.html
در پاسخ به این نامه سراسر توهین و لمپن گونه که برآمده از ادبیات زشت مسعود رجوی و کنیزک دربارش مهوش سپهری (خواهر نسرین) می باشد، خانم عاطفه اقبال نیز که از این عمل پلید شوکه شده است جوابیه ای نوشته که نگاهی به آن خیلی از حقایق را آشکار می سازد، حقایقی که سالهاست جداشدگان از این فرقه با پرداخت هزینه های سنگین و با پذیرش هر گونه ترور فیزیکی و شخصیتی به جان خریده و افشا نموده اند. امروز دیگر این جداشدگان نیستند که دست به افشای کثافتکاریهای رجوی می زنند، کسانی هستند که تاکنون علیه افشاگری جداشدگان مطلب می نوشتند و آنان را (با اقتدا به یاوه های خیانتکار فاسدی چون رجوی) به این و آن نظام و وزارتخانه منتسب می کردند تا واقعیتها را بپوشانند. امروز به یمن ایستادگی دهها تن از جداشدگان و خانواده های ستمدیده ای که عزیزانشان همچنان اسیر دست رجوی می باشند خیلی از مسائل آشکار شده و شکاف به درون مناسبات خارجه نشین رجوی کشیده شده است. رخداد مهمی که هرگز پایان نخواهد یافت هرچقدر هم که تلاش کنند بر آن سرپوش بگذارند. همانطور که سالها قبل این شکاف قلب اشرف را داشت از هم متلاشی می کرد و برای جلوگیری از آن، تنها اقدامی که مسعود رجوی توانست انجام دهد یک عمل جراحی برای قطع عضو بود. بدین منظور وی در اواخر سال 1382 یکی از مهمترین قرارگاههای خود به اسم «قرارگاه هفتم» را منحل اعلام نمود و به گفتۀ مسئول اول وقت سازمان مجاهدین -مژگان پارسایی- اینکار به دستور مستقیم مسعود رجوی انجام گرفت. علت این قطع عضو هم چیزی نبود جز شکاف عظیمی که در مناسبات تشکیلاتی این قرارگاه (قرارگاه نورچشمی مسعود) بوجود آمده بود و افراد به صراحت اعتراض خود را بیان می کردند با کمک هم حتا نشستهای عملیات جاری را بهم می زدند و یک سلسله مراتب تشکیلاتی در درون مناسبات این مقر بوجود آمده بودند که خطر بزرگی برای رجوی بود و ناچار به انحلال آن گردید و کلیه نیروها را تک به تک در نقاطی دیگر سازماندهی نمود که هیچ ارتباطی با هم نداشته باشند. هرچند که در عرض چند روز دهها تن از این افراد فرار کرده و خود را به نیروهای آمریکایی سپردند. آمار نفراتی که از این قرارگاه فرار کردند به 60 نفر رسیده بود. بیانیه زیر پاسخی است از سوی خانم عاطفه اقبال به سازمان مجاهدین در قبال نامه ای که گفته شده برادر ایشان علیه وی انتشار داده است:
http://farakhan.bplaced.net/index.php/
(((به برادرم هرگز!
در مقاله قبلی خویش به این نکته اشاره کرده بودم که برای اولین بار از سال 1357 تاکنون تشکل این فرقه مافیایی در خارج از کشور دچار شکافی فروبرنده شده است، و چماقداران رجوی در فیسبوک با حمله به اینجانب (حامد صرافپور)، سخنان مرا به ابوعطای قورباغه تشبیه نموده و برخی نیز مرا مورد عنایت فحاشی های رجوی مأبانه قرار داده اند: http://www.iran-interlink.org/fa/?mod=view&id=14584
کافی است کامنتهای جوانی به اسم فردین را در تصویر بخوانید که چه لافهای بزرگی در امن فرنگ زده است. اما خطاب به همه این چماقدار-تروریستهای رجوی تنها چیزی که باید گفت همان نوشته کوتاه خانم عاطفه اقبال است که چماقداران مریم قجر را به همان قورباغه تشبیه نموده است:
بله، به گفته خانم اقبال هرچه دوست
دارید ابوعطا بخوانید چون دوران زورگیری و عربده کشی و شارلاتان بازی سیاسی
گذشته است و حنای شما دیگر برای سازمان ملل هم رنگی ندارد و این تشکل
مافیایی و تروریستی روزگار افول خود را می گذراند و حمله و هجوم مذبوحانه
چماقداران اعزامی اورسوراواز جز به انزجار هرچه بیشتر و جز به افشای هرچه
بیشتر ماهیت درونی این فرقه نخواهد انجامید.
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شکاف در فرقه رجوی بر سر ساکنان اشرف و لیبرتی (تلاش مریم قجرعضدانلو و مسعود رجوی برای زنده بگور کردن بازمانده نیروها). «خون گرایی» و «خشونت گرایی» مسعود و مریم رجوی
حامد صرافپور، پانزدهم فوریه 2013
باز هم پایفشاری مریم و مسعود رجوی برای ادامه بازداشت اسیران اشرف و لیبرتی باعث فاجعه گردید و دهها تن از مجاهدین به خاک و خون کشیده شدند تا این دو جنایتکار قرن که در پرونده سیاهشان خون صدها هزار ایرانی و عراقی ثبت گردیده است به حیات ننگین خود ادامه دهند. قبلاً گفته بودیم که رجوی تا آخرین مجاهد را در عراق به کشتن ندهد دست بردار نیست و بخاطر آشکار نشدن بیش از پیش رسوایی های اخلاقی و ایدئولوژیکی و تشکیلاتی و انبوه جنایات در خفا مانده، ترجیح می دهد وفادارترین یاران خود را هم به کشتن دهد همانطور که تاکنون صدها نفر از نیروهای خود که بعد از دهها سال خدمت به خود اجازه داده بودند کمترین انتقاد به استراتژی مخرب او داشته باشند را سر به نیست کرده و یا به استخبارات عراق سپرده تا به عنوان اسیر جنگی در ابوغریب محبوس نمایند.
ده سال پیش مریم قجرعضدانلو تخلیه
اشرف و خروج از عراق را یک فاجعه تلقی نمود و از آن پس تمامی تلاش شبانه
روزی خود را معطوف به این مسئله کرد که به هر قیمت اشرف را حفظ و نیروهای
خود را در آن محبوس نماید و البته این در حالی بود که تا چند ماه پیش از آن
(تا قبل از مصاحبه نیروها با وزارت خارجه آمریکا) مدام روی این نکته تأکید
می شد که «در صورت هرگونه اجباری برای تخلیه اشرف هیچ مشکلی نخواهیم داشت و
آماده خروج خواهیم بود و ما وابسته به زمین و اشرف نیستیم»... و در این
راستا همه الزامات لازم برای خروج از اشرف را مهیا، و چگونگی خروج از اشرف
و اردو زدن در برخی نقاط عراق توسط فرماندهان محورها طراحی شده بود و با
برخی از شیوخ عشایر نیز در این زمینه گفتگو کرده بودند تا در منطقه تحت
نفوذ آنها استقرار یابیم. به این ترتیب مریم قجر که پیش از آن تاریخ مدعی
خروج بی دردسر از اشرف بود، بناگاه در یک چرخش 180 درجه ای ادعا نمود که
«خروج از اشرف یک فاجعه است». این چرخش بی علت نبود، مریم بخوبی حس کرده
بود که خارج از اشرف توان کنترل نیروهایش را نخواهد داشت و هرگز نخواهد
توانست هژمونی خود را (به شکل سرکوب گسترده) بر روی نیروهایش اعمال نماید و
این مسئله براحتی فروپاشی باند مافیایی اش را رقم خواهد زد. خروج ناگهانی
صدها تن از اعضای جدید و قدیم این فرقه در سال 2004 بخوبی گویای همین حقیقت
بود که اگر درب اشرف گشوده شود نه از تاک نشان خواهد ماند و نه از تاکنشان.
ما بخوبی می دانیم که طی سال گذشته
میلادی دهها مورد عملیات خرابکاری در تأسیسات لیبرتی انجام شد که هدف آن
وادار کردن سازمان ملل به بازگردانیدن فرقه به اشرف بود اما با هوشیاری
آقای کوبلر و روشنگری جداشدگان این ترفند به جایی نرسید و با بوجود آمدن یک
بحران سیاسی در داخل عراق، باز مجاهدین تلاش کردند از این آب گل آلود ماهی
بگیرند و فضا را هرچه بیشتر علیه نوری مالکی به تشنج کشانیده و از این طریق
مسیر بازگشت به اشرف را هموار سازند. مجدداً طی هفته های گذشته آب گرفتگی
لیبرتی بهانه شد تا آب باران را به عنوان فاضلاب قالب کنند و روی آن مانور
بدهند و بگویند که لیبرتی را آب فاضلاب گرفته است. و این بازی هم به جایی
نرسید... و امروز که لیبرتی مورد اصابت موشک قرار گرفته، بنا به تجارب
گذشته و با توجه به منطق خون و خشونت رجوی هیچ بعید نیست چنین عملیاتی از
سوی سران فرقه در اورسوراواز طراحی شده و توسط چنین گروههای مذهبی به اجرا
درآمده باشد (همانطور که طی تظاهرات علیه نوری مالکی مجاهدین از طریق
مزدوران و حقوق بگیران عراقی خود دخالت مستقیم داشتند تا اوضاع عراق را به
تشنج بکشانند)، تا از این طریق فشارها روی سازمان ملل برای بازگشت به اشرف
افزون گردد. طبیعی است که هیچ رهبر و پیشوایی در طول تاریخ دست به چنین
اقدامی نزده که برای منافع شخصی نیروهای خود را آماج بمب و موشک نماید ولی
اینکار از مسعود رجوی هیچ دور از انتظار نیست چرا که قبلا بخاطر حفظ خودش،
نیروهای فرقه را به منطقه کشتار کشانیده بود. فراموش نباید کرد که مسعود
رجوی با یک معضل بسیار بزرگ مواجه است و بخوبی می داند که نیروهای سرکوب
شده اش اگر به خارج از عراق برسند او را به حدی مفتضح می کنند که کارش به
دادگاه بکشد برای همین تنها راه نجات را به کشتن دادن همین نیروها می داند
همانطور که علی زرکش و علینقی حداد و مهدی افتخاری ووو را سربه نیست کرد.
بدون تردید یحیی نظری یا همان کریم
گرگان نیز مانند رضا شیرمحمدی و محمود قائم شهر تنها یک قربانی دستگاه فکری
رجوی است. اما باید دید این شخص که بعد از کشته شدن مورد عنایت رجوی ها
قرار می گیرد چه شخصیتی در مناسبات مجاهدین داشت. کریم سالهای طولانی زیر
ضرب مسعود رجوی قرار گرفته و مدتها خلع رده شده بود. وی در سال 1365 بعد از
تشکیل گردانهای رزمی ارتش رجوی به عنوان معاون گردان برگزیده شد و در
قرارگاه حنیف نژاد در کنار حسین خدایی صفت (فرمانده گردان یکم این قرارگاه)
مشغول به کار گردید. اما پس از اولین عملیات این قرارگاه که به «حفاظت پل»
نامیده شد بناگاه از همه مسئولیتهایش خلع و به عنوان یک عضو تیم در بخش
پشتیبانی مشغول بکار گردید. این مسئولیت همچنان تا عملیات چلچراغ در منطقه
مهران ادامه داشت و او در این عملیات بعد از دو سال به عنوان فرمانده دسته
به ایفای نقش پرداخت و بشدت از ناحیه آرنج زخمی گردید و با همان وضع به
عملیات فروغ جاویدان فرستاده شد. این درحالی بود که یک دست وی در گچ قرار
داشت و معلوم نشد چرا رجوی چنین کسی را به یک عملیات بزرگ در عمق فرستاده
است. از آن پس وی تا سالهای طولانی در کارهای مختلف اداری و پشتیبانی قرار
گرفت. در نیمه های دهه هفتاد خورشیدی، کریم به عنوان مسئول حفاظت قرارگاه
حبیب شطی بخدمت گرفته شد و مدتی نیز مسئول ستاد اداری همین قرارگاه به حساب
می آمد.
آنچه مسئولین فرقه به آن اشاره نمی
کنند اینکه فیلم موجود متعلق به عید فطر سال 1366 در قرارگاه حنیف نژاد به
فرماندهی محمد حیاتی می باشد و درست در زمانی این سخنان توسط یحیی ادا شده
که وی از موضع مسئولیت قبلی خویش که معاونت گردان بود به موضع عضو تیم
پشتیبانی تنزل داده شده است. پیرامون یحیی نیز کسانی هستند که تقریبا همگی
یا توسط رجوی در عملیاتهای مختلف کشته شده و یا جزء منتقدان او می باشند
اما در این کلیپ نشان داده نمی شوند.
با وجود اینکه خانم عاطفه اقبال
همچنان شرم دارد از اینکه صراحتاً بگوید تا امروز در اشتباه بوده که به جای
گوش دادن به سخنان صدها تن از جداشدگان با اقتدا به رهبرش مسعود رجوی آنان
را مورد هجوم قرار داده و از خود رانده است، جای خوشبختی است که تا همین
مقدار متوجه افکار و رفتار شیطانی و مغرضانه مریم و مسعود رجوی بر پایفشاری
همیشگی خود جهت به کشتن دادن مجاهدین شده است و در تلاش برای خارج کردن
اسیران لیبرتی، فحش و ناسزای یک دسته از چماقداران جیره خوار را تحمل می
کند. امید است ایشان برای همیشه به منافع حقیر مادی این فرقه پشت نموده و
به یاد بیاورند چندین سالی که در اشرف حضور داشته و در کنار دوستان مجاهدش
به رجوی خدمت می کردند و بخاطر عدم تحمل سختی طلاق از همسر و خانواده و نیز
بخاطر عدم داشتن حداقل آزادی فردی برای ابراز وجود، آن دوستان خویش را تنها
گذاشته و به امن فرنگ رفتند و ندانستند در این سالها چه بر سر آنها آمد.
امروز زمان آن فرا رسیده که ایشان و دیگر همنظران وی دست به دست هم داده و
پا به پای دیگر جداشدگان به افشای چهره خونریز و خشونت طلب مریم و مسعود
رجوی بپردازند، قبل از آنکه دیگر دوستان سابق ایشان در لیبرتی و اشرف بخاطر
مطامع قدرت طلبانه رجوی ها نابود شوند.
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مرحله بی پایان سرنگونی (نگاهی به سخنرانی 30 دی 1391 مسعود رجوی و اعلام موسسان چهارم)
حامد صرافپور، ششم فوریه 2013
چند هفته ای بیشتر از بددهانی های چاله میدانی رهبر مقاومت (مسعود رجوی) علیه خانواده های مجاهدین اسیر (که قبلاً هم آنان را با همان فرهنگ منحط و زشت خود سگهای هار و مزدور و اوباش می نامید) و بخصوص علیه اعضای قدیمی خودش که با پذیرش هر خطری مناسبات بشدت فاسد و خیانتبار او را افشا کرده بودند نگذشته است. لینک بد دهانی مسعود رجوی علیه افشاکنندگان مفاسد جنسی و ایدئولوژیکی اش در تاریخ 5 دی 1391:
وی در این سخنرانی که به مناسبت عاشورا برگزار شده بود به شیوه ای بشدت مفتضح که ناشی از خشم شدید وی از افشا شدن مفاسد جنسی و ایدئولوژیکی خودش توسط جداشدگان بود (بویژه افشاگریهای اخیر خانمها زهرا میرباقری مبنی بر مثله کردن بیش از صد زن مجاهد، و افشاگری خانم بتول سلطانی در مورد برپایی مراسم اجباری رقص رهایی برخی از زنان شورای رهبری و تجاوز به آنان توسط مسعود، و افشاگری خانم مریم سنجابی در مورد کتک خوردن زنان توسط رهبری و شکنجه آنان در زندانها و همچنین ساختن کاخهای بیشمار در عراق جهت امنیت و خوشگذرانی، و دیگر افشاگریهایی که توسط خانم نسرین ابراهیمی انجام گرفت)، تلویحاً چنین گفت که این افراد (جداشدگان) دچار مفاسد اخلاقی و جنسی بوده اند و هرگاه نیاز باشد دست به افشای آن خواهد زد!.
می دانیم که قبلاً نیز این شخص حقیر نیروهای جداشده از فرقه را با لودگی های خاص خویش به مسائل «امنیتی و اخلاقی» متهم کرده بود و طی 25 سال اخیر هیچگاه نبوده که وی منتقدان خود را به اینگونه جرائم متهم نساخته باشد، چه آن زمان که پرویز یعقوبی از وی جدا شد و او را به مسائل اخلاقی متهم نمود و چه همان زمان که علی زرکش را به جرم نقد استراتژی مخرب خودش محاکمه می کرد تا به امروز که با جدا شدن آقای قربانعلی حسین نژاد (و افشا کردن بسیاری از خیانتهای رجوی نزد صدام)، عنان از کف نهاده و ایشان را به مسائل اخلاقی متهم می نماید. البته وی طی این سخنان مستأصلانه حتا یک جمله پاسخگوی مفاسد خویش و دلیل تشکیل حرمسرا و برپایی مراسم رقص رهایی نشد و حتا یک جمله نگفت که چرا با استناد به مدارک ارائه شده خانم زهرا میرباقری بیش از صد زن مجاهد را مثله نموده و رحم و تخمدان آنان را بیرون کشیده است و چرا اطلاعات کشورش را طی ربع قرن به بیگانه از صدام تا عربستان و موساد و سیا و پنتاگون فروخته است و چرا علیه ملت ایران به دفاع از تحریمها و جنگ پرداخته است و چرا هزاران تن از نیروهای خود را بشدت مورد بهره کشی و سرکوب قرار داده و صدها نفر را به زندان انداخته و یا زیر شکنجه به کشتن داده است و چرا هزاران نفر را به لحاظ روحی و روانی زیر شکنجه های مستمر برده و همگی را از حداقل دانش و فناوری روز محروم داشته و به آنها اجازه داشتن تلفن و کار با اینترنت نمی دهد و و و... وی به هیچکدام از اتهامات خویش پاسخ نداد و تنها به همان ترفندهای همیشگی متهم کردن و تهدید و بددهانی متوسل شد و پاسخگویی را به آینده ای مبهم (که احتمالاً در اوهامات خودش تصور می کند به قدرت خواهد رسید و همچون استالین زبانها را از گلو بیرون خواهد کشید و کسی شهامت سوآل کردن از وی را نخواهد داش) موکول نمود.
به عنوان یک عضو قدیمی و فدایی او،
به ایشان خاطر نشان می کنم که به جای پرداختن به چنین آینده موهوم و خیالی
بهتر است همین الان که زیر ضرب قرار گرفته و تنور فحاشی و هزیان گویی اش
گرم است و فرصت کافی دارد، همه جداشدگان منتقد را افشا نماید چون در آینده
تنها فرصتی که خواهد داشت این است که در یک دادگاه مردمی از خود دفاع کرده
و به دهها سال سرکوب و خیانت و جنایت پاسخ بدهد. آن زمان دیگر فرصت رسیدگی
به مفاسد اخلاقی و جنسی جداشدگان را نخواهد داشت. و همچنین درخواست می کنم
همین الان هرچه علیه اینجانب (نگارنده) در چنته دارد (از مفاسد اخلاقی
گرفته تا امنیتی) بیرون بریزد و به هیچوجه دچار احساسات و دلسوزی هم نشود.
ضمناً بهتر این است که در پی مظلوم نمایی و تظاهر به رحمانیت هم نباشد
آنچنان که گویی از سر بزرگواری و رحمت نگران حفظ آبرو و حیثیت کسی است، چرا
که جنایات تروریستی ایشان نه تنها ملت ایران بلکه مردم عراق و اعضای وفادار
خودش را هم در برگرفته است که تنها بخاطر یک انتقاد ساده و یا به جرم
درخواست جدا شدن مورد شکنجه و آزار قرار گرفته و یا کشته شده اند. اسامی
آنها در دهها سایت ذکر شده است و گریزی از آن نیست. لینک قمپز پرانی رهبر مقاومت در مورد «موسسان چهارم» ارتش آزادیبخش! در تاریخ 30 دی 1391:
در این سخنرانی سراسر اوهام که تنها مصرف داخلی برای نیروهای سرخورده و فرتوت می توانست داشته باشد، مسعود رجوی مدعی شد که پس از آمدن به لیبرتی و خروج از اشرف لازم بوده که یکبار دیگر با همه اعضای مجاهدین اتمام حجت شود تا هرکسی به هر دلیلی نمی خواهد در مناسبات مجاهدین باقی بماند این موضوع را مطرح نموده و با دریافت کمک مالی، به مسئولین ذیربط تحویل داده شود تا به دنبال زندگی خود برود! البته مسعود خودش می داند چگونه با فرمهای از پیش نوشته شده که همه افراد موظف به امضای آن هستند این کار را پیش ببرد و اولین تجربه او هم نیست چرا که از زمان صدام تاکنون دهها نمونه از این فرمها را به شیوه های مختلف تولید و بازسازی نموده است، اما در این شرایط بحرانی که افشاگری جداشدگان هیچ توجیهی برای وی باقی نگذاشته و همه ترفندهای پیشین او لو رفته است، بناچار یکبار دیگر به بازی سوخته ای دست زده تا شاید بتواند باز هم عده ای را بفریبد. این بازی در حالی انجام می گیرد و ایشان دم از خروج داوطلبانه افراد از مناسبات (آنهم با گرفتن کمک مالی از فرقه) می زند که همه اعضای فرقه تحت کنترل شدید تشکیلاتی حتا مجاز به جابجایی در محوطه این کمپ هم نیستند و هرگاه یکی از مسئولین به کمپ مراجعه می کند تمامی افراد موظفند بداخل اتاقهای پیش ساخته رفته و دربها را ببندند و تا پایان بازدید حق خروج ندارند. عکسهای گرفته شده در هنگام ورود آقای کوبلر به داخل کمپ لیبرتی گویای این حقیقت است که احدی جز چند تن از مسئولین رده بالای فرقه حق مواجهه با نماینده سازمان ملل را ندارند و در نقاط مختلف هم نگهبان گذاشته شده تا کسی جرأت تحرک نداشته باشد. در کنار کوبلر تنها چهار نفر دیده می شوند که همگی از مسئولین این فرقه هستند. این درحالی است که چندی پیش سران فرقه نمایشی برپا کرده بودند تا عده ای از ساکنان لیبرتی با بدست گرفتن پلاکارد خواهان رسیدگی به مشکلات خود شوند، اما در اینجا که خود کوبلر در مقر حضور یافته، هیچکدام از آن معترضین جهت نمایش آورده نشده اند و همین بخوبی نشان می دهد که چگونه رجوی حتا از رو در رو شدن کنترل شده نیروهایش با کوبلر نیز در هراس است:
شگفت اینجاست که مسعود با شارلاتانیزم خاص خودش چنین بیان می کند که مسئولین کمیساریا درخواست بازدید از مقر زنان مجاهد را داشته اند که ایشان مانع شده با این بهانه که به لحاظ شرعی درست نیست مردی از محل زنان مسلمان دیدن کند!!!. این شخص که مفاسد جنسی اش عالمگیر شده، در حالی دم از مسائل شرعی زنان مسلمان مجاهد می زند که از یک طرف به صدها زن مجاهد تجاوز جنسی نموده و از طرف دیگر سوگلی اش مریم همه روزه با انواع بزک و دوزک های چندده هزار یورویی مهماندار چندین سیاستباز و نظامی کار آمریکایی و اروپایی در محل زندگی و در خانه شخصی خود است و تا چندی قبل به فرمان ایشان تا چندی پیش که آمریکاییها در اشرف بودند از دختران جوان مجاهد به عنوان میهماندار سربازان آمریکایی استفاده می شد و از دختران می خواستند تا سربازان آمریکایی را سوار بر خودروهای زرهی نموده و گشت بزنند بطوری که موجب تناقض مردان مجاهد شده بود که چگونه ما که انقلاب کرده ایم اجازه نداریم با خواهران خودمان حرف بزنیم ولی سرباز انقلاب نکرده آمریکایی که به قول رجوی غرق در مسائل جنسی است براحتی با خواهران ما دمخور می شود؟... اما رجوی نگران مسائل شرعی زنان مسلمان! مجاهد نیست، اگر چنین بود آنان را وارد جنگهایی چون آفتاب و چلچراغ و فروغ جاویدان و مروارید نمی کرد تا ناچار باشند دوشادوش مردان بجنگند و اسیر شوند، وی نگرانی عمیقتری دارد. رجوی از این در هراس است که مبادا این زنان و دختران اسیر شده و مورد تجاوز جنسی ایشان قرار گرفته و یا زنانی که به فرمان وی مثله شده و رحم آنها بیرون آورده شده است بلافاصله با دیدن آقای کوبلر این جنایات را به طور مستقیم افشا نمایند. رجوی از این مسئله گریزان است و سراپایش را وحشت گرفته است. وی با دجالگری چنین می گوید که به آنها گفته که بازرسان زن در این محل تردد دارند و اینکه مردی بخواهد به آن محل وارد شود به لحاظ شرعی درست نیست!. رجوی درست می گوید. او بخوبی می داند که چند زن غیر سیاسی را چگونه فریب دهد و با النگوهای طلا توجه آنها را جلب کند. همانطور که سرهنگ ژولی نورمن را با هدایایی از طلا و جواهر فریفته بود تا به نفع وی علیه جداشدگان کار کند. همانطور که آن خانم مترجم ایرانی (عسل) و دو سه زن دیگر را با انواع جواهرات گرانبها جذب نموده بود. وی همچنین برای فریب افکار عمومی با مظلوم نمایی همیشگی، ضمن داوطلبانه جلوه دادن حضور اعضایش در لیبرتی، مدعی می شود که باز هم مثل گذشته ارتش آزادیبخش را منحل اعلام نموده و از نیروهایش می خواد دوباره آنرا تأسیس نموده و ثبت نام نمایند!!!. این شیاد و شارلاتان سیاسی که در هیچ مقطعی جز با کلاهبرداری خط خود را به جلو نبرده است، در سال 1366 تشکیل ارتش آزادیبخش را اعلام نمود و با انجام صدها عملیات بزرگ و کوچک که با همکاری قوای صدام حسین انجام می گرفت به تضعیف نیروهای ایران در خطوط مرزی پرداخت و درست 8 سال بعد در زمستان 1374 که خطر ریزش و فروپاشی فرقه اش گریبانگیر وی شده بود، در یک سرکوب دسته جمعی به شیوه دادگاههای استالینی مدعی شد که ارتش آزادیبخش را منحل نموده و رزمندگان باید خودشان داوطلبانه آنرا تأسیس نمایند! (آنهم درست در میانه سرکوب جمعی و چندماه بعد از سرکوب صدها تن در زندانها و شکنجه این افراد که منجر به کشته شدن تعدادی شد!). این حرکت نمایشی مجدداً 11 سال بعد در سال 1385 که ارتش توسط ایالات متحده خلع سلاح شده بود انجام گرفت و رجوی برای دومین بار وقتی متوجه شد باز هم با یک ریزش شدید مواجه خواهد گردید، مدعی انحلال ارتش شد!. البته اینبار دیگر از ارتش خبری نبود بلکه نیروهای مسلح به چماق و پرچم بودند که باید دوباره ارتش تشکیل می دادند. و اینک بعد از گذشت 6 سال از آن ماجرا رجوی که علاوه بر سلاح و یونیفرم، قرارگاه خود را هم از دست داده و با افشاگریهای بی پایان و شوک آور منتقدانش روبرو شده و نیروهایش بشدت سرخورده و بی رمق شده اند برای روحیه گرفتن دوباره آنان با توهمی بی مانند ادعای تشکیل یگانهای ارتش آزادی در سراسر میهن می کند و لیبرتی نشینان را بعد از سومین ادعای انحلال، به عنون موسسان چهارم معرفی می نماید. موسسانی که اینبار باید با کمک جوانان انقلابی! در داخل ایران ارتش آزاد تشکیل دهند!. می گویند موش به سوراخ نمی رفت جارو هم به دمش بستند... ایشان با آن ارتشی که به قول خودش مکانیزه ترین ارتش جهان! بود نتوانست جوانان ایران را جذب کند و حالا که خلع لباس و سلاح و قرارگاه شده و در حال فروپاشی است ادعای تشکیل ارتش توسط جوانان انقلابی میهن را دارد. موضوع به همینجا خاتمه پیدا نمی کند، رجوی که دهها سال است قمپز سرنگونی سر داده و با آن به بازی مشغول شده ، در این سخنرانی هم ورود به مرحله سرنگونی را ابلاغ می نماید!. این شخص که گویی ضربات پی در پی سیاسی و نظامی و تشکیلاتی و ایدئولوژیکی وی را دچار دیوانگی ساخته، فراموش می کند که از زمان تشکیل همین ارتش آزادیبخش خود تا به الان چندین بار ورود به فاز سرنگونی را ابلاغ کرده و دیگر بیش از این جز تمسخر مردم را به همراه نخواهد داشت. عجیب اینجاست که هنوز دو هفته از این سخنرانی مضحک هم نگذشته، صرفاً به خاطر تنشی که بین روسای مجلس و دولت بوجود آمده، باز هم شروع دوران سرنگونی را اعلام نموده است. ملاحظه کنید که در عرض یکماه ایشان دوبار ورود به مرحله سرنگونی را اعلام نموده است:
درست همانند بحث موسسان دوم و سوم و چهارم، بحث سرنگونی ایشان هم طبعاً شماره بندی دارد: اگر از سال 1360 که رجوی جلوی رسانه های خارجی ادعای سرنگونی 6 ماهه کرد بگذریم، در تابستان 1365 بعد از ورود رجوی به خاک عراق رسماً مرحله سرنگونی به نیروها ابلاغ گردید. این موضوع گذشت و جنگ هم به آتش بس منجر شد و رجوی دوران جنگ کویت را هم گذراند و مریم قجرعضدانلو هم پس از رسیدن به مقام ریاست جمهوری ایران به خارج فرستاده شد و بعد از مشاهده ریزش نیروها در خارج بسرعت به اشرف فراخوانده شد. سال 1377 اعلام گردید که مرحله آمادگی برای سرنگونی آغاز شده است (توجه داشته باشید که رجوی سال 1365 را مرحله سرنگونی اعلام نمود و بعد از 12 سال یادش آمد که مرحله «آمادگی» برای سرنگونی فرا رسیده است!). این مرحله هم گذشت و یکسال بعد به صرف اینکه عبدالله نوری به دلایلی دستگیر و محاکمه گردید، مسعود رجوی با برپایی یک نشست همگانی ادعا کرد که مرحله آمادگی برای سرنگونی پایان یافته و اینک دوران سرنگونی فرا رسیده است!!!. به این ترتیب 13 سال پس از آغاز مرحله سرنگونی، دوباره مرحله سرنگونی جدید آغاز شده بود (به یاد دارم همان زمان در نشست برای شخص مسعود رجوی یادداشت فرستادم و تفاوت این دوران را با دوران قبلی سوآل کردم که چرا آن زمان هم گفتید وارد مرحله سرنگونی شده ایم و بعد از اینهمه سال همان را می گویید؟ اما هرگز جوابی به این سوآل داده نشد چرا که پاسخی هم وجود نداشت). توجه داشته باشید که علت ورود به مرحله سرنگونی را رجوی محاکمه عبدالله نوری عنوان نمود. و حالا 13 سال از آن زمان گذشته و اینبار مسعود رجوی دعوای بین احمدی نژاد و لاریجانی را به مثابه دلیلی برای ورود جمهوری اسلامی به مرحله سرنگونی عنوان می نماید!. آیا حقیقتاً این شخص به بیماری روانی دچار نشده است؟ آیا اگر ایشان 13 سال دیگر زنده بماند باز هم فاز سرنگونی را ابلاغ نخواهد نمود؟ به این ترتیب، ضربه های مستمری که رجوی دریافت می کند او را بشدت دچار بحران های روحی کرده و به هذیان گویی کشانیده است. مسلماً در این میانه او همچنان در حرمسرا به حیات خفیف خائنانه خویش مشغول است و کمبودی هم احساس نمی کند جز همان دردی که دهها سال پیش او را به این نقطه حقارت بار کشانید و رسوای عام و خاص نمود، یعنی درد رسیدن به قدرت. رجوی طی دهها سال برای اینکه بتواند به جای خمینی به مقام ولایت مطلقه فقیه برسد، دست به هر جنایت و کشتاری زد و در این مسیر دهها هزار نفر از جوانان این مرز و بوم را به کشتن داد و صدها هزار نفر را هم به خشونت و دربدری و اسارت و زندان کشانید و به موازات آن هیچ خیانتی نبود که وی آنرا گذر نکرده باشد و در پرونده خود ثبت ننموده باشد. از همراهی و همکاری اطلاعاتی با استخبارات عراق تا همکاری اطلاعاتی و امنیتی با عربستان و موساد و پنتاگون و سیا... براستی که اگر این شخص در تاریخ این میهن لکه ای سیاه بر جای نگذاشته بود که اینهمه استعداد و انرژی را به هدر داده و فدای قدرت طلبی خویش نماید ایران هرگز به این نقطه نمی رسید. و البته این تجربه بسیار تلخ اما بزرگی بود که در این میانه کسب شد و دیگر فرصت عزاداری برای آن نیست. اما این تجربه بزرگ باید برای همه جوانان میهن سرمشقی باشد که از این پس در دام هیچ فرقه و گروه مخربی (که البته با شعارهای زیبا و فریبنده وارد می شوند) نیفتند و هیچ مسیر خشونت آمیزی را بر نگزینند و هوشیارانه برای پیشرفت و کمال خود و مردم و میهن گام بردارند و بدانند که برای بدست آمدن این تجربه بزرگ چه خونهای بسیاری ریخته شده و چه استعدادهایی پرپر شده است. فرقه ها و گروههای مخرب و خشونت گرا و وابسته به بیگانه، هرگز به منافع مردم و کشور نمی اندیشند و تنها در پی برقراری حاکمیتی هستند که در آن خود بتوانند با آسایش و آرامش به چپاول ثروتهای عمومی بپردازند و جیب اربابان خارجی خود را هم بی نصیب نگذارند (و شاید هم برعکس، می خواهند اربابان خود را بر این کشور حاکم کنند و خود نیز از این خوان بی نصیب نمانند). و متأسفانه مسعود و مریم رجوی نشان دادند که در صدر اینگونه جریانات مخرب و ضدایرانی قرار دارند. جریانی که بی پرده از جنگ و تحریم و کشتار مردم ایران دفاع نموده و بی پرده از خیانت به میهن و وابستگی به قدرتهای خارجی دفاع می نماید... اما هذیانگویی های اخیر رجوی نشان می دهد که به پایان خط رسیده و در بحران عمیق ناشی از بی مصرف و بی اعتبار و بی آینده ماندن، او را شدیداً به بحران روحی و فراموشی دچار ساخته است. پرخاشگری و فحاشی به منتقدان و تهدید نمودن آنها (به برملا کردن پرونده های جنسی که چیزی جز فرار به جلو نیست) تنها ضعف کسی را آشکار می سازد که با آنهمه اقتدارنمایی پوشالین و دم از سرنگونی زدن و خود را در محوریت کل جهان خواندن و دم از تغییر استانداردهای بین المللی زدن، از حضور چند ده جداشده که هیچ امکانی در اختیار ندارند، تمامی قداست و پایه های تشکیلاتش متزلزل گردیده و به مرز فروپاشی رسیده است.
حامد صرافپور
سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد |