_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

قتل های درونی سازمان مجاهدین خلق ایران

 

 

محمد کرمی ، فریاد آزادی، شانزدهم می ۲۰۱۳

لینک به منبع

http://mohamadkarami.wordpress.com/

 

مقدمه:

در این پروژه که خلاصه ای ازآن در برنامه تلویزونی مردم تی وی پخش می شود در نظر داریم، تمامی قتل های که درون سازمان مجاهدین خلق ایران ( فرقه رجوی) اعم : خود سوزی ها ، خودکشی ها، خودزنی ها، حذف های فیزیکی. در طی سالیان سال اتفاق افتاده را تا جائی که در امکانات اجازه می دهد تحقیق کنیم و به اطلاع هموطنان عزیز برسانیم .در اینجا از تمامی دوستان و اعضاء جدا شده در خواست داریم که هر گونه اطلاعاتی در این زمینه دارند،بما در این پروژه یاری رسانند. در اینجا از آقایان،مهدی خوشحال،بهزاد علیشاهی که در گذشته زحمات فراوانی در این باره کشیدند. انجمن کانون آوا ، نهایت همکاری را در این ضمینه با ما داشته است را تشکر می کنیم. لازم به یاد آوری است که در این پروژه سنگین سعی می کنیم تا آنجا که در توان داریم، دقیق تربه انجام برسانیم، انتظار می رود که دوستان عزیزی که اطلاعات تکمیلی دارند حتما ما را یاری کنندبخصوص دوستانی که خود شاهدین عینی موضوع بود اند.در این رابطه لازم به یاد آوری است که ممکن است بعضی از دوستان قبلا در این موارد مطلبی نوشته باشند، از آنجائی که در تشکیلات مخوف این فرقه بشدت خفقان و سرکوب وجود داشت هر یک از دوستان قسمتی از یک موضوع را مطلع باشند. در این پروژه ما تمامی مطالب و موضوعات را با منابعی که وجود دارد چک می کنیم ، تلاش داریم واقعی ترین و دقیق ترین اتفاقات را به سمع هموطنان برسانیم . امیدوار هستیم که دوستانی دیگر آنرا تکمیل کنند، تا هموطنان گرامی ما بدانند بر فرزندان قهرمان خود در سیاه چال های فرقه رجوی چه گذشت، چراغی باشد برای نسل آینده که فریب شعارها پر تمطراق انقلابی نمائی را نخورند.آگاهانه تصمیم بگیرند در چه راهی پا بگذارند.

* قتل مرتضی هودشتیان

یکی از افرادی که در سازمان مجاهدین قربانی خشونت و عوارض اساسی تفکر مبارزه مسلحانه و اصول مخفی کاری و پلیسی شد، مرتضی هودشتیان با نام تشکیلاتی حمید بود.

وی یکی از اعضای جوان سازمان مجاهدین خلق بود که استعداد و شور و شوق فوق العاده ای به الکترونیک داشت. او نخستین ابتکارات خودش را در دستکاری در رادیوهای ترانزیستوری جهت شنود بی سیم های پلیس امنیتی رژیم شاه صورت داده بود. وی در مرداد ۱۳۵۳، تحت مسئولیت مجید شریف واقفی قرار داشت و با توجه به تجربه و تخصصی که در زمینه الکترونیک و مسائل فنی داشت، بعد از تصویب مرکزیت سازمان، برای آموزش های نظامی و تکنیکی و تکمیل و کسب تجربه به خارج از کشور اعزام گردید. مرتضی هودشتیان ابتدا به انگلستان منتقل شد و سپس از لندن توسط رابط سازمان مجاهدین به بغداد فرستاده شد. لازم به یادآوری است که براساس توافقی که پس از هواپیما ربایی اعضای سازمان مجاهدین در دوبی و انتقال هواپیما به بغداد، با وساطت سازمان آزادیبخش فلسطین بین مجاهدین خلق و دولت وقت عراق به عمل آمد؛اغلب مسئولان و اعضای سازمان که در خارج از کشور به سر می بردند؛ در بغداد مستقر شدند و گاهی نیز از یک اردوگاه فلسطینی در حوالی بغداد برای آموزش استفاده می کردند.

در هر صورت مرتضی هودشتیان به عراق و شهر بغداد منتقل می شود، ولی به دلیل آنکه بیشتر یک عنصر فنی و متخصص بود تا یک کادر ایدئولوژیک، در پاسخ به سؤالات مکرر مربوط به ایدئولوژی و استراتژی که شاخص و نشان دهنده ی گذراندن دوره های آموزشی توسط فرد بود- به طور مطلوب پاسخ نمی گوید و در نتیجه مورد سؤظن مسئولان سازمان در عراق قرار گرفت.

محسن نجات حسینی از اعضای اولیه سازمان مجاهدین خلق در صفحه ۳۶۰ کتاب » برفراز خلیج فارس» دلایل شک و تردید به مرتضی هودشتیان را اینگونه بیان می کند:

«چیزی نمی گذرد که ضعف های تشکیلاتی او ( مرتضی هودشتیان ) در برخورد های روزانه اش بروز می کند. او با نادیده گرفتن برخی از اصول ومعیارهای زندگی سیاسی و تشکیلاتی، نوعی بیگانگی با تشکیلات و کار گروهی را به نمایش می گذارد………….او در ارتباط با یاران تشکیلاتی نیز رعایت احترام متقابل و اصول امنیتی را نمی کرد. برخوردهای حمید به تدریج نوعی سوءظن در برخی از اطرافیانش بر می انگیزد.»

حسین روحانی از مسئولین سازمان مجاهدین در آن مقطع که از نزدیک شاهد وقایع مربوط به مرتضی هودشتیان بوده، در این مورد می نویسد:

«محسن فاضل که به هر حال افراد خارج از کشور روی تجربیات او حساب می کردند، گفته بود که: » به نظر من احتمال زیاد دارد که این فرد (مرتضی هودشتیان) ساواکی باشد و ساواک فرد اصلی را دستگیر کرده و به جای وی این فرد را به صورت بدلی فرستاده است تا از این طریق در سازمان نفوذ کرده و اطلاعات لازم را از آن کسب نماید» ( یادداشت های حسین روحانی، صفحه ۱۳۲

سرانجام مسئولین وقت سازمان در عراق تصمیم می گیرند که این مسئله را با تلفن از ایران سؤال کنند، ولی به بهانه اینکه چون امکان فوری تماس از بغداد نبود و دست کم بیست و چهار ساعت طول می کشید تا جواب دریافت کنند، تصمیم دیگری گرفته می شود. محسن فاضل که عمیقاً با سخت گیری های تشکیلاتی در امور مخفی کاری و امنیتی در داخل ایران خو گرفته بود، معتقد بود که این فرصت زیادی است و در این فاصله چه بسا ضرباتی از ناحیه ی این فرد ( مرتضی هودشتیان ) و اطلاعاتی که به داخل رد کرده به سازمان وارد آید.

محسن نجات حسینی این موضوع را در صفحه ۳۶۱ کتاب » برفراز خلیج فارس » چنین توضیح می دهد:

» فاضل بدون اینکه در انتظار اطلاعات بیشتری از داخل بماند، با توافق حسین روحانی برای بررسی وضع واقعی حمید ( مرتضی هودشتیان ) دست به کار می شود. وی در فرصتی کوتاه چنان در سؤظن خود فرو می افتد که در باور خود حمید ( مرتضی هودشتیان ) را فرستاده ساواک و عنصر نفوذی رژیم می شناسد و برای اعتراف گرفتن از حمید، او را تحت فشار می گذارد و حتی به شکنجه نیز مبادرت می کند و در این کار از محمد یقینی۱ هم کمک می گیرد. عصر یک روز پاییزی، خبر غم انگیز مرگ حمید، در لبنان به گوشم رسید. کشته شدن او زیر شکنجه، آن هم توسط اعضای تشکیلات، فاجعه ای دردناک بود»

از نوشته های حسین روحانی و محسن نجات حسینی چنین بر می آید که مرتضی هودشتیان در لحظات پایانی زندگی اش از شدت فشار شکنجه و همچنین فشار روانی مضاعف شکنجه شدن توسط همرزمانش، در شرایط بسیار بحرانی جسمی و روانی قرار داشته است. وی بعد از اینکه به کمک دو تن از افراد سازمان به توالت می رود، در آنجا تعادل خود را از دست می دهد و بی هوش می شود. افراد سازمان سپس وی را به داخل اتاق منتقل می کنند، ولی وی دیگر برای همیشه به هوش نیامد. بعد ها نیز مسئولان وقت سازمان مجاهدین پذیرفتند که مرتضی هودشتیان از اعضای مورد اعتماد تشکیلات بوده است.

آقای تراب حق شناس در آن مقطع به همراه حسین روحانی مسئولیت اکیپ و پایگاه های سازمان در عراق را برعهده داشته است. وی که هم اکنون در اروپا به سر می برد، در نوامبر سال ۲۰۰۱ در مصاحبه ای با آقای پرویز قلیچ خانی درمورد قتل مرتضی هودشتیان نکاتی را مطرح کرده است.

بخشی از این گفتگو که در نشریه آرش شماره ۷۹ و همچنین سایت اندیشه و پیکار منتشر شده است، را در زیر می آوریم.

پرویز قلیچ خانی:

در کتاب نجات حسینی برای اولین بار از قتل دیگری در سازمان صحبت می شود که خیلی از بچه های قدیمی هم در جریان نبودند. ماجرا از این قرار است که جوانی به نام حمید توسط تشکیلات داخل برای دیدن دوره ی آموزش نظامی از طریق لندن به عراق می آید. در خانه ای تیمی ، محسن فاضل ، یکی از مسئولین داخل که به تازگی ازایران به خارج اعزام شده بود به او مشکوک می شود و این شک او به حمید به عنوان مامور ساواک تا جایی پیش می رود که با توافق حسین روحانی مسئول خارج در آن موقع ، و کمک محمد یقینی ، حمید را زیر فشار قرار می دهند. در واقع او را کتک می زنند. گویا شما هم در بیروت قرار بوده که با تشکیلات داخل تماس بگیرید و چند و چون قضیه را روشن کنید. ولی قبل از این که خبر شما برسد حمید در زیر شکنجه کشته می شود. آیا این قضیه صحت دارد؟ و شما امروز پس از گذشت زمان نسبت به این اتفاق چه فکر می کنید؟

تراب حق شناس:

آری درست است و همینطور بوده!! بگذارید مسئله را اینطور بگویم، در آن زمان بعضی اعضاء و هواداران چه از ایران و چه از خارج برای دیدن آموزش به پایگاههای فلسطینی می آمدند و پس از دیدن دوره آموزشی به ایران بر می گشتند. یکی از کسانی که آمد همین جوان بود که از ایران فرستاده بودند و از طریق انگلستان به آن جا آمد. سال ۱۳۵۳ بود. او متاسفانه رفتار ناشیانه ای داشت که برای بچه های جا افتاده سازمان غریبه بود. همین موضوع شک و تردید ایجاد می کرد ، ولی به نظرم این خطای بزرگی برای سازمان بود و حتی وقتی سپاسی چند ماه بعد به خارج رسید و مسئولیت بخش خارج را به عهده گرفت ، این را به عنوان یک خطای پایگاهی نامید. هیچکس بر این قصد نبود که این فاجعه ناخواسته اتفاق بیفتد ولی او زیر فشارها کشته شده بود. باید بگویم که محسن فاضل از نظر روحی آدمی بود که در اینطور موارد بسیار شکاک بود و همین شک کردن و دستپاچگی بود که نقطه ضعف او بود و به همین دلیل هم او را به خارج فرستاده بودند که در معرض تعقیب و پیگرد نباشد. چون به همه چیز می توانست شک کند و پای بدترین احتمالات برود . این رفیق البته کارایی ها و صلاحیت های خودش را داشت و مثل هر کس دیگر نقطه ضعف هم داشت . او که شدیداً تحت تاثیر و ترس از سرکوب پلیسی قـرار داشـت در این مورد پیشـقدم شد که از این فرد بیگناه و مظلوم ( به قول بهرام آرام ) سوالاتی بکند و از او موارد شبهناک بیرون آورد و بقیه را در تشکیک به او همداستان کرد. بالاخره کار به کتک زدن او می رسد و او از بین می رود. من می گویم که این یک خطای عظیم بوده و من همیشه شرمنده آن هستم. با این که از آنجا به بیروت رفتم برای اینکه تلفنی از ایران بپرسم که آیا به او اطمینان دارند و او کیست؟ متاسفانه آن شب نتوانستم تلفنی تماس بگیرم و تلگراف زدم، فردای آن روز جواب تلگراف رسید که این آدم مطمئن است. ولی دیر شده بود. وقتی از بغداد تلفن زدند و به صورتی رمزی گفتند که طرف از کف رفت ، من واقعا منقلب شدم. این فاجعه شرم آور در سال ۱۳۵۳ رخ داد…..ادامه دارد

* کتاب برفراز خلیج فارس نوشته آقای محسن نجات بخش

محمد کرمی
oyanyoldash@yahoo.com
 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

متن مصاحبه تلویزیون مردم تی وی با محمدکرمی درباره قتلهای درون سازمانی -بخش۱

 

 

کانون آوا، بیست و نهم آوریل ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

 

مجری آقای سربی: گفتگویی داریم با اقای محمد کرمی از پاریس که ایشون میخواهند صحبت کنند درباره افرادی که در سازمان مجاهدین بودند و هستند و خود ایشان کسی هستند که از افراد مجاهدین جدا شده اند.

اقای کرمی سلام بر شما و سپاسگزار که با ما هستید این شما و شنوندگان و ببینندگان تلویزیون مردم!

لطف کنید بفرمایید در مورد چه موضوعی میخواهید صحبت کنید تا برنامه را شروع کنیم؟ و عکسهای ارسالی شما را من به زمانی که شما اسامی را میفرمایید سعی میکنم عکسها را نشان بدم.

لازم به یادآوری است چون این عکسها از وب سایت برداشته شده خیلی عکسهای کوچکی است، امکان دارد روی صفحه کامپیوتر و یا تلویزیون به خوبی دیده نشود. از دوستان ببیننده خواهش میکنم به اسامی که شما میفرمائید خودشان توجه داشته و تحقیق کنند!

ضمنآ در طی پخش برنامه دوستان میتوانند با شماره و یا با ایمیلی که روی صفحه است تماس بگیرند و پیام بگذارند و این پیامها برای شما دوستان در کانون آوا و دیگر سازمانها ارسال میشه و در برنامه های آینده به این پیامها پاسخ داده خواهد شد.

این شما و این هم ببینندگان و شنوندگان تلویزیون مردم بفرمائید!

محمدکرمی: با سلام خدمت هموطنان عزیز، ببینندگان و شنوندگان تلویزیون مردم

من محمد کرمی با بیش از ۳۰ سال سابقه در سازمان مجاهدین که بعد از سقوط صدام حسین توانستم از سازمان مجاهدین نجات پیدا کنم، مطلب امروز را که دوست دارم با شنوندگان در میان بذارم بحث خودسوزی، خودکشی و حذف فیزیکی که در سازمان مجاهدین خلق ایران اتفاق افتاده است، می باشد.

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم

موجیم که آسوده ما عدم ماست

قبل از هر صحبتی این سئوال پیش میاد که در یک سازمانی که ادعا داره پیشتاز انقلابی و تمام چیزهای برتری را به خودش الحاق میکند که برترین است در روی کره زمین،, خودکشی، خود سوزی این اعتراض ها برای چی است؟

معمولآ در جوامع عادی در جوامع دیکتاتوری که این برخورد ها وجود دارد در اخرین سلاحی که فرد می اید استفاده میکند و یا گروهی که استفاده میکند می آید به عنوان اعتراض بعضی از اعضاء خودشان را آتیش میزنند خودکشی میکنند و یا خودسوزی میکنند.

اما چرا در سازمان مجاهدین خلق که این همه ادعا داره چنین اتفاقاتی می افتد؟

چرا در سازمان مجاهدین کسانی که مخالف هستند حذف فیزیکی میشوند؟

امروز من یک سری از این دوستان عزیزم که متاسفانه در درون سازمان مجاهدین خلق ایران در قرارگاه اشرف خودکشی، خودسوزی و یا حذف فیزیکی شدن را اسم میبرم.

البته این تاریخچه طولانی داره که خودسوزی، خودکشی و یا حذف فیزیکی نفرات درون سازمان مجاهدین که من یک اشاره کوتاه میکنم بهش.

اقای تراب حق شناس از اعضاء اول سازمان مجاهدین خلق، یعنی از اعضاء سال ۱۳۴۴ ، در مصاحبه ای که در شهریور ماه ۱۳۹۱ با هفته نامه انجام دادند در این رابطه مفصلآ توضیح میدن که مقاله ای است از نوشته گذشته تا آینده

اقای تراب حق شناس اولین موردی که اشاره میکنند که در درون سازمان یک نفر را کشتند مربوط به سال ۱۳۴۸ در یکی از پایگاههای مجاهدین خلق در بغداد در عراق اتفاق می افتد.

موضوع از این قرار بوده که یکی از هواداران که در تهران امکاناتی به سازمان داده بوده که سازمان در ان زمان استفاده میکرده برای یک مآموریت این شخص را میفرستند به عراق، بغداد میره برای یک موضوع کاری. این فرد که یک آدم اجتماعی بوده و عضو تشکیلات سازمان نبوده، بعد از مدتی گروه پایگاه بغداد به این فرد مشکوک میشود و به تهران مسئولین پایگاه گزارش میدن که ما به این فرد مشکوک هستیم و شک داریم و منتظر جواب تشکیلات تهران نمیشوند این فرد را زیر شکنجه برده و انقدر در پایگاه مورد شکنجه قرار میگیره که کشته میشود و بعد هم جسد را در گودالی دفن میکنند.

پس سازمان مجاهدین از گذشته نفراتی را که باهاشون مخالف بودند به هر دلیلی حذف فیزیکی میکردند که از این موارد در سازمان مجاهدین از سال ۱۳۴۸ به اینور وجود داشته است.

اما من میخوام از سال ۱۳۶۰ به بعد را برای شنوندگان عزیز بازگو کنم:

اولین مورد را که گفتم. آخرین مورد حدود سه روز پیش که در پایگاه موقت لیبرتی اتفاق افتاد و اقای رضا نصیری فوت کردند

چرا؟

در این رابطه اقای محمد رزاقی مقاله جالبی نوشته که من به این مقاله اشاره میکنم و بعد توضیحات خودم را اضافه میکنم.

اقای رزاقی با این متن شروع میکند که چرا زهره اخیانی از زنان حرم رجوی با هلیکوپتر امریکایی برای مداوای سرماخوردگی به بیمارستان امریکایی ها میرفت ولی دارو برای رضا نصیری نبود؟

همگان میدانستند که رضا نصیری از دو کلیه ناراحتی جدی داره چون همیشه قیافه رنجور و دردی که میکشید نمایان بود و به همین خاطر در سازمان همه رضا را میشناختند میدانستند که بیمار و چه مشکلی دارد.

اما در نشستهای مختلف چه شخص مسعود رجوی و یا مهوش سپهری معروف به هند جگرخوار از موضع بالا با رضا برخورد میکردند اقای رزاقی ادامه میدهد یادم هست در نشست موسوم به حوض که شخص رجوی در سال ۱۳۷۴ برگذار کرد به رضا نصیری گفت فکر رفتن به برای معالجه به خارج رو از سرت بیرون کن. اگر قرار است بمیری در همین اشرف بمیری بهتر است تا بروی در خارجه و مردار شوی و یا در نشستهای مختلف مهوش سپهری معروف به نسرین بارها و بارها به خاطر این مسئله تو سر رضا میزد.

اقای رضا نصیری سال ۱۳۶۸ به سازمان پیوست و همه میدانستند که ایشان مشکل کلیه داره که یکی دوبار برای عمل رفته بودند که متاسفانه سازمان با مشکل ایشان جدی برخورد نمیکرد. اگر در عراق در انجمنهایی که اعضا بدن هدیه میکنند اسم ایشون را ثبت میکردند حتمآ دوتا کلیه برای این دوست عزیز رضا نصیری میشد پیدا شود که لااقل اقای نصیری اینقدر رنج نکشد.

سازمان مجاهدین در اطلاعیه سه روز پیش عنوان کرده که : بر اثر نبود دارو ایشان فوت کردند

خیر! بخاطر نبود دارو نبود است بلکه بخاطر عدم رسیدگی های سازمان مجاهدین بود که رضا و رضا ها دارند فوت میکنند

ادامه صحبتم را با مرگ مشکوکی که در قرارگاه اشرف در درون سازمان که درطی این سالها اتفاق افتاد را بیان میکنم از زنده یاد علی زرکش یاد میکنم که علی زرکش را همه میشناختند که بخاطر سابقه تشکیلاتی چه بلحاظ کارکرد سازمان چه بلحاظ مسئولیت هایی که داشت چون بعد از شهادت موسی خیابانی در سال ۱۳۶۰ علی زرکش به عنوان معاون مسعود رجوی و فرمانده نظامی سازمان مجاهدین در داخل ایران شروع به فعالیت کرد تا قبل از آن یک چهره مخفی بود.

چی شد که علی زرکش یک مرتبه از ان مرحله سقوط میکنه؟

اقای علی زرکش در سال ۱۳۶۴ بخاطر انقلاب دستساز ایدولوژیکی اقای مسعود رجوی که متوجه رکب و کلک مسعود رجوی میشه با این مسئله به مخالفت برمیخیزه و بشدت با این مسئله مخالفت میکند که در پاریس در اورسورواز شخص رجوی و مریم قجر عضدانلو و دیگر سران سازمان مجاهدین در اورسورواز اقای علی زرکش را دادگاهی میکنند.

و درطی چندروزی که علی زرکش رو دادگاهی میکردند شخص مسعود رجوی حکم اعدام علی زرکش را صادر میکند.

مجری آقای سربی: ببخشید شما گفتید در فرانسه ایشان را دادگاهی میکنند؟

محمدکرمی: بله اقای زرکش درسال ۱۳۶۴ در پاریس در پایگاه قلعه اورسورواز در استان والدوز آقای علی زرکش توسط مسعود رجوی و بهمراه دفتر سیاسی ان زمان دادگاهی شد و در این دادگاه علی زرکش بخاطر اینکه مخالفت از یکیش که با مسعود رجوی و رکبی که زده بود و دوم بخاطر مسائل استراتژیکی که قبول نداشت که سازمان دارد وارد این مرحله میشه مسعود رجوی به این خاطر محاکمه اش کرد و حکم اعدام ایشان را صادر کرد

بعد از اینکه مسعود رجوی خودش به بغداد انتقال پیدا کرد در سال ۱۳۶۵ علی زرکش را هم به اجبار به پایگاه بقایی اوردند و تا سال ۱۳۶۷ در بغداد در پایگاه بقایی در طبقه بالا علی زرکش زندانی بود فقط برای نشست هایی که در اشرف برگذار میشد بهمراه نفرات ستاد تبلیغات می اوردند و می بردند.

من خودم بارها علی را انجا دیدم با توجه به شناخت قبلی از علی همیشه افسوس میخوردم که چرا؟ چرا علی در چنین شرایطی است؟

خیلی از دوستان ما که درقرارگاه اشرف بودند علی را نمیشناختند به اسم میشناختند به قیافه نمیشناختند به همین خاطر خیلی کمتر تو جمع ظاهر میشد. همان زمان هایی که برای نشست می آمد فقط همراه دوستان خودش کسانی که میشناختنش یا مثل خودش دادگاهی شده بودند، که بعدآ اسمشان را خواهم اورد، فقط با همین دوستان مخصوص خودش میچرخید و گپ میزد.

تااینکه در سال ۱۳۶۷ در عملیات فروغ جاویدان و یا عملیات مرصاد که رژیم جمهوری اسلامی میگه یک خانم ۵۵ یا ۶۰ ساله شد فرمانده و مسئول علی زرکش که خودش فرمانده بود و علی زرکش را درصحنه از پشت سر با تیر زدند علیرغم اینکه داشت میجنگید با پاسداران و زخمی شده بود وحاضر نبود به عقب برگردد همه داشتند عقب نشینی میکردند ایشان کماکام داشت در جبهه اول میجنگید چون او هدفش ایران بود.

اما وقتی فرمان عقب نشینی به همه داده شد و همه باید برمی گشتند در نزدیکی های کارخانه قند اسلام اباد علی زرکش را از پشت سر با تیر زدند به فرمان شخص مسعود رجوی. خوب نامه هایی بود که از علی زرکش برای همسرش مهین رضایی بجا ماند و یا وصیت نامه اش بود که سازمان تمامی اینها را آمد تکذیب کرد و میگفت چنین چیزی نیست در صورتی که تمامی ان وصیت نامه و نامه هایی که به خانم مهین رضایی فرستاده بود دقیقآ درست بود که اقای سعید شاهسوندی که اینها را در سایتش قرار داده بخاطر اینکه اینجا زمان زیادی نداریم من میخوام بیشتر در این رابطه توضیح بدم خیلی کوتاه و مفید گفتم تا در مراحل بعدی بشود این را بیشتر توضیح داد و در سایت خودمان در این مورد بطور مفصل مطلب داریم که حدود ۳۰ الی ۴۰ صفحه است که اینجا وقت ما را میگیرد.

شرح حال زندگی علی زرکش روی سایت وجود دارد و شنوندگان و بینندگان برنامه مردم میتوانند ببینند.

از دیگر فرماندگان که در همین عملیات فروغ یعنی قبل از عملیات فروغ ایشان را دادگاهی کرده بودند اقای مهدی کتیرایی معروف به فرمانده ساسان بود

اقای مهدی کتیرائی فرمانده نظامی تهران بود. از اعضاء قدیمی سازمان بود. که ایشان معاون عملیات ۳۰ خرداد یعنی معاون اقای دمحمد ضابطی بود که فرماندهی عملیات ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ را داشتند که در صحنه اقای مهدی کتیرائی حضور داشت. اقای مهدی کتیرائی از ان زمان مورد خشم وغضب مسعود رجوی قرار گرفت که سال ۱۳۶۶ مسعود میخواست ارتش آزادی بخش ایران را اعلام کند اقای مهدی کتیرائی بشدت مخالف بود میگفت ما در چنین شرایط و پروسه ای نیستیم و شرایط جغرافیایی و استرتژیکی ما فرق میکند با الگو برداری از چین یا کوبا ما نمیتوانیم اینکار را انجام بدیم که این مورد خشم و غضب رجوی قرار گرفت. اقای مهدی کتیرائی دادگاهی شد. در قرارگاه اشرف در همان ساختمان معروف به یو دوم که درسمت جنوب غربی قرارگاه اشرف در خیابان چهارصد قرار داشت .

مابین خیابان چهارصد و ششصد که مقر خود رجوی هم در انجا بود اقای مهدی کتیرائی توسط دفتر سیاسی یا هیئت اجرائی آن زمان دادگاهی شد و حکم اعدامی که براش صادر شده بود در عملیات فروغ جاویدان اقای مهدی کتیرائی هم به نوعی سر به نیست شد. یعنی از پشت سر زدنش.

نفر بعدی هم که آن هم باز بهمین شکل کشته شد اقای مجید حریری بود

ایشان هم از اعضاء قدیمی سازمان بود و بخاطر مخالفت با خط و خطوط استراتژیکی که ان زمان مسعود رجوی برگذار میکرد قبول نداشت میگفت : این خط استراتژیکی که شما دارید این برنامه ای که شما دارید ما شکست میخوریم که در رابطه با ایران جواب نداره که ایشان هم به همان شکل دادگاهی شدند ودر عملیات فروغ جاویدان از پای درآمدن.

مورد بعدی در مورد اقای مهدی افتخاری معروف به فرمانده فتح الله از فرمانده های ویژه سازمان مجاهدین خلق ایران هست.

فرمانده فتح الله کسی بود که فرماندهی عملیات پرواز رجوی و بنی صدر را از تهران به فرانسه فرماندهی کرد.

به تنها کسی که در زمان حیاتش به عنوان قهرمان لقب داده شده در درون سازمان مجاهدین خلق فرمانده فتح الله یا اقای مهدی افتخاری بود.

خوب خیلی از عملیات ویژه سازمان تحت فرماندهی اقای افتخاری انجام گرفته بود خیلی از کارها از جمله انفجار دفتر حزب جمهوری، دفتر نخست وزیری، ترور کجویی، ترور قدوسی و یا حمله به دادستانی تهران و عملیات های دیگر که سازمان به عنوان عملیات ویژه نام میبرد همه تحت فرماندهی اقای مهدی افتخاری بود. آقای مهدی افتخاری از سال ۱۳۶۸ با جریان انقلاب ایدولوژیک زاویه پیدا کرد و مخالف بود قبول نداشت . چون همه جایگاه مهدی افتخاری را میدانستند،بارها و بارها دادگاهی شد اقای افتخاری اما از حرف خودش کوتاه نمی امد.

درسال ۱۳۷۴ در نشستهای معروف به حوض که در بغداد در پایگاه سعادتی برگذار میشد خودم شاهد بودم که اقای افتخاری به مدت دو تا دو روز و نیم زیر مشت و مال وتهاجم رجوی و دیگر سران قرار داشت.

علیرغم فشاری که روش بود از نظر و حرف خودش کوتاه نیامد و به همین علت مورد خشم رجوی قرار گرفت تا انجا که میتوانست سعی میکرد در نشست های مختلفی که شخص رجوی برگذار میکرد شخصیت اقای افتخاری را درجمع خورد کند.

رجوی انقدر به پستی و پیسی افتاده بود که مسائل زناشویی اقای مهدی افتخاری در سال ۱۳۸۰ در نشست های معروف به طعمه داشت بیان میکرد یعنی یک چیزهایی که به ذهنش زده بود یا از زبان خانم سابق اقای مهدی افتخاری که داشت بیان میکرد در چتنه هیچی نداشت و داشت اینها را بیان میکرد. و به این شکل میخواست شخصیت اقای افتخاری را خورد کند .

این فشار ها تا روز اخر زنده بودن اقای افتخاری ادامه داشت که اگر هرکسی بغیر از اقای افتخاری بود بخاطر این فشارها زودتر فوت میکرد.

بی دلیل نبود که اقای افتخاری در عرض ۷ تا ۸ سال هرکی نگاه میکرد نمیتوانست بفهمد که این فرد همان فرد سابق است یعنی در حال ۵۰ الی ۶۰ سال یکهو شکست .

در اثر این همه فشار یک دفعه شکست. عکسی که الان از ایشان میبینید این عکس مربوط به سال ۱۳۶۵ یا ۶۶ است.

اخرین عکس را نداشت ولی در مقالات بعدی حتمآ میگذاریم که قابل مقایسه است که مسعودرجوی به چه روزی این مرد شریف را انداخته بود.

ادامه دارد

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد