_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

چرا رجوی در قبال خروج روحانی و قصیم از شورا سکوت کرده است؟

 

 

بهار ایرانی ، کانون آوا، شانزدهم ژوئن ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

در حالی که هنوز شورای ملی مقاومت و سازمان مجاهدین نسبت به جدایی دو عضو شورا (روحانی و قصیم) ظاهرا واکنشی نشان نداده اند، اما یادداشت کریم قصیم با عنوان چرا حالا؟ حاکی از شروع دور اول حملات و هتاکی و برچسب زنی علیه این دو عضو مستعفی دارد. کریم قصیم در مقدمه یادداشت کوتاه اش در این باره می نویسد: ” انبوه نامه های فیسبوکی، با اشک و اندوه، بعضاً با بغض و غضب، گاهی نیز با بدگویی و برچسب زنی و…..نسبت به رفتن ما (استعفای ما) واکنش نشان می دهند.”

به نظر می رسد وظیفه برچسب زنی و حمله و هتاکی به آقایان روحانی و قصیم این بار به دلایلی واضح بعهده عده ای از پایین ترین سطح و مدار تشکیلاتی واگذار شده باشد. دلیل این امر می تواند اهمیت جدایی این دو عضو شورا باشد که قرار است از پایین ترین مدار ممکن تشکیلاتی مورد حمله قرار بگیرد. اهمیت این رویکرد از آن جهت است که رجوی می خواهد ضمن تبرئه خود از هجمه های معمول همزمان از وزن و اهمیت جدایی این دو عضو قدیمی بکاهد و به نوعی آن را بی اهمیت جلوه داده و وانمود کند که برای او چندان اهمیت نداشته! اما وقتی رجوی قادر نیست در قبال جدا شدن کسی مثل حسین نژاد چنین سیاستی را دنبال کند یقین بدانید همین روزها سروکله اش پیدا خواهد شد؛ بعلاوه اینکه تا ظهور ایشان عنقریب شورای ملی مقاومت و مجاهدین نیز عنان از کف خواهند داد و شمشیرهای شان را بر علیه روحانی و قصیم از رو خواهند بست. اما یک راه حل غیر معمول اما پسندیده هم برای مجاهدین مفروض است. این که به تاکید آقای کریم قصیم و روحانی، شورای رجوی بپذیرد هر ائتلاف و نزدیکی سیاسی و هر عضویتی در گروهی بسته به مختصات و پارامترهایی عمر و زمان مشخص خود را دارد و به هر حال آمدگان روزی هم به همان دلایلی که آمده اند می توانند بروند و جدا شوند. این چرخه و طبیعت و ذات سیاست است.

حالا مجاهدین و رجوی می توانند برای اولین بار با چنین پدیده ای بر خلاف رسم و عادت همیشگی شان برخوردی متفاوت نشان بدهند. نه تنها بدون فحش و متهم کردن و برچسب زدن و حمله و هجمه و … که با تقدیر و تشکر و پاسداشت آن همه زحماتی که قصیم و روحانی برای شورای ملی مقاومت کشیده اند، برای آنها اوقات و فرصت های بهتری برای مبارزه در کسب آزادی آرزو کنند. رجوی یادش باشد قصیم و روحانی به این دلیل از شورا استعفا داده اند که نتوانسته اند نزدیکی او به جمهوری اسلامی و پیغام ها و انذارهای او به سران جمهوری اسلامی را تحمل کنند. پس از این جهت متهم کردن این دو به وابستگی به جمهوری اسلامی و برچسب زدن های معمول حداقل به این دو نفر چندان راحت و آسان نیست. مضاف بر اینکه یکی از همین قلم به دستان رجوی پیشاپیش بر این نکته تاکید ورزیده که حتی برچسب وابستگی و رژیمی شدن به امثال همنشین بهار و یغمایی نیز کار چندان ساده ای نیست. به این بخش از اظهارات حسن حبیبی یکی از قلم به دستان رجوی توجه کنید:

“این باند جدید (منظور همان همنشین بهار و ناظر و یغمایی و … ) به دلیل ویژگی هایش بسیار کاراتر از باند قبلی عمل میکند. اگرچه جلودار آن ظاهرا عاطفه است ولی به گمان من سرنخ اصلی اش را فردی به نام محمد جعفری با نام مستعار همنشین بهار ،در دست دارد .عناصر ان نه تنها نقطه ضعف های باند قبلی را ندارند،بلکه نسبت به آنها از نقاط قوتی درخور توجه نیز برخوردارند. آنها توسط رژیم از ایران عبور نکرده تا به اروپا اعزام شوند و همگی از سالیان پیش در اروپا مقیم هستند.لذا افشا کردن چهره شان کار سخت تری است. مشکلات معیشتی و اقامتی هم ندارند وعلاوه برآن همگی دست به قلمند و چهره هایی کمابیش شناخته تر و از انجا که همواره در سایه ها زندگی کرده اند سابقه ضدیتشان با مجاهدین نیز پنهان تر. برخی نیز مانند مازیار که قلمش بیشتر به شعرهای عاشقانه عادت داشته تا موضوعات پیچیده و غامض سیاسی،از “قلم “دیگر قلمزنان “مختصر”یاری میگرند.”

ملاحظه می فرمائید وقتی امثال ایشان در تقابل با همنشین بهار و یغمایی و ناظر تا این اندازه دست به عصا بشوند، معلوم است در مواجه با آقایان کریم قصیم و محمدرضا روحانی تا چه اندازه باید مراعات زبان و قلم خود را بکنند. عجالتا این آقایان به بشکه های باروت می مانند که ندانم کاری های امثال حبیبی و حتی رجوی بد جوری می تواند کار دست شان بدهد

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

امیر یغمایی نمونه ای از دهها کودک قربانی در تشکیلات رجوی (مجاهدین خلق)

 

 

بهار ایرانی، کانون آوا، دوازدهم ژوئن ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

اسماعیل یغمایی: ولی در قاموس بشریت کنونی و قوانینش فرستادن یک کودک چهارده ساله به صفوف سربازان جرم است…

 

مجاهدین در تقبیح عملکرد جمهوری اسلامی در جنگ با عراق همیشه بر این ادعا پای فشرده که جمهوری اسلامی بر خلاف کنوانسیون ها و پروتکل های بین المللی از کودکان چهارده پانزده ساله برای داغ کردن تنور جنگ سوء استفاده کرده است. مجاهدین سالهای متمادی از این موضوع برای محکوم کردن جمهوری اسلامی در جامعه بین الملل استفاده کرده اند. ادعای درستی که اما فقط متوجه جمهوری اسلامی نموده و روی آن مانور می دادند؛ در حالی که به شهادت اعضای جداشده سازمان همین رفتار را به شکل مشمئزکننده ای در مورد کودکان اعضای خود انجام داده است. عکس ها و شهادت نامه اسماعیل یغمایی بر این حقیقت تلخ گواهی می دهد که مجاهدین نه تنها کودکان را وجه المصالحه کینه توزی های خود با جمهوری اسلامی کرده که بدتر از آن به عنوان گروگان مورد بهره برداری قرار داده اند. البته این موضوع تازه کشف شده ای نیست. اما آنچنان که در نامه یغمایی و همچنین گزارش تازه ایرج مصداقی از مناسبات درونی سازمان افشا شده، ابعاد و دامنه تازه ای به خود گرفته است. اسماعیل یغمایی در خصوص سوء استفاده سازمان از فرزندش می نویسد:

“امیر یغمائی در سال هزار و سیصد و شصت ودو در پاریس متولد شد. بجز سالهای اول و دوم اکثریت اوقاتش را مثل فرزندان مجاهدین در مهد کودک و در پانسیون گذرانید. پس از حمله اول آمریکا به عراق در سن شش هفت سالگی با کاروان صدها کودک و در زیر بمباران روانه غربت شد و تحت حمایت خانواده شریف آزرش در سوئد قرار گرفت. پس از بریدن و جدائی من از مجاهدین و اقامت من در پاریس او به پاریس آمد و در کنار من یکسال زیست. تلاشهای مادرش و کوششهای مجاهدین در گسیل کردن نوجوانان به عراق و ساختن رزمنده از آنان و نیز وضعیت مشکل زندگی من موجب شد در چهاره ژوئیه ۱۹۹۸ روانه عراق شود. در سن چهارده سالگی او با سی کیلو وزن سلاح کلاشینکف به دوش انداخت و ادامه داد و حمله دوم آمریکا به عراق را از سر گذراند و در سال۲۰۰۴ اعلام جدائی و ترک مجاهدین و بریدن از آنان را نمود و در کمپ تیف در حصار ماند. دو سال شرایط دوزخی این کمپ را تحمل کرد تا سر انجام از معدود کسانی بود که موفق شد از آنجا نجات یابد و به اروپا باز گردد. این سرنوشت یک تن از کودکانی است که بیست و دوسال از عمر خود را در توفان و رنج گذراندند و من هنوز وجدان معذب خود را با خود دارم که چرا بخاطر احترام به مادرش مانع آن نشدم تا یک نوجوان چهارده ساله برود و سلاح بر دوش افکند. در قاموس مجاهدین احتمالا سن رزم از سن علی اصغر شهید در کربلا شروع میشود ولی در قاموس بشریت کنونی و قوانینش فرستادن یک کودک چهارده ساله به صفوف سربازان جرم است. بگذرم…”

این ها که بر امیر رفته فقط مربوط به کودکی و نوجوانی او است و اما همچنان هدف کینه و بغض رجوی است. او به تاوان اینکه در بلوغ فکری از مجاهدین جداشده از حق دانستن اینکه مادرش زنده یا مرده است محروم است. او به جرم و گناه انتخاب یعنی همان حقی که جمهوری اسلامی را بابت نادیده گرفتن آن سالها مذمت و نکوهش و محکوم می کند، باید همزمان هم طعن و نفرین و نفرت رجوی را تحمل کند و هم نداند مادرش در چه وضعیتی است.

اگر به زعم رجوی جرم و اتهام جمهوری اسلامی استفاده از جان کودکان و نوجوانان بوده، رفتار او اما آنقدر کینه جویانه و نفرت انگیز است که سایه خود را حتی پس از مرگ از سر قربانیان بر نمی دارد. در گزارش ایرج مصداقی در این رابطه آمده است:

“آسیه رخشانی یکی از کودکانی است که در ۱۵ سالگی از آمریکا به اشرف برده می شود. او خطاب به نیروهای عراقی می گوید: … به عنوان یک مجاهد می گویم که حتی اگر حملاتی صدبار بالاتر از ۶ و ۷ مرداد بشود، باز بیا بیا می گویم و می گوییم و اصلا ما برای همین آمدیم، برای جنگ آمدیم … بنابراین الان وقت جنگ است و اگر در این میان شهادت و یا هر آزمایش و ابتلایی نصیبم شد، صدبار بیا بیا می گویم چون برای همین آمدم و شهادت اصلا خودش بالاترین افتخار است.” به دنبال تبیین گفته های او که از پانزده سالگی در انقلاب ایدئولوژیک شرکت داده شده نیستم تنها می گویم آسیه متولد ۱۳۶۲ طبق اطلاعات منتشر شده از سوی مجاهدین در سال ۱۳۷۷ هنگامی که پانزده ساله بود به اشرف برده شد. این بر خلاف کلیه کنوانسیون ها و پروتکل های بین المللی مربوط به عدم بکارگیری کودکان در محیط های نظامی و عدم تسلیح آنان است. او در فروردین ۹۰ در اشرف به خاک افتاد. آسیه تنها نبود. مجاهدین در سال های ۱۹۹۷ و ۱۹۹۸ طی یک بسیج همگانی و فشرده تعدادی از کودکان را که بخشی از آنها مدتها هویت حقوقی نداشتند و در سنین ۱۵ تا ۱۷ سالگی به سر می بردند به عراق منتقل کردند. زندگی آنها یکی داستانی است پر آب چشم.”

ایرج مصداقی به نمونه های دیگری با آدرس و نام اشاره می کند. از جمله زهیر ذاکری که در ۱۴ سالگی مسعود رجوی سلاح کمری اش را به عنوان تشویق به او هدیه می دهد و به پدر او می گوید از قول من روی او را ببوسد.

نمونه دیگر غلامرضا یارسه نیا است. متولد ۱۳۵۲ که در سال ۱۳۶۶ وارد یکان های رزمی مجاهدین می شود و در عملیات مرصاد کشته می شود.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حکایت رجوی و اهدای جام پنج تن!!

 

 

بهار ایرانی، کانون آوا، نهم ژوئن ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

(رجوی) حتمن می تواند به لطایف الحیل همجنس گرایی را به رسمیت بشناسد و هم به عنوان اهرم تهدید و ترور اخلاقی و به عنوان حق السکوت علیه ناراضیان خود استفاده کند. می تواند بورژوازی را به منجلاب تعبیر کند و در همان حال رویای اش را تحقق چنان منجلابی برشمرد. می تواند امپریالیست را دشمن ذاتی خلق ها بداند و در همان حال برای کسب قدرت به هارترین جناح های آن دخیل ببندد. می تواند روزی ملک حسین را جلاد و روزی متحد خود بداند. این تناقضات را می شود به عمر سی و اندی ساله مجاهدین سیاهه کرد. می شود روزی سینه زنی و زنجیرزنی برای امام سوم شیعیان را ارتجاعی قلمداد کرد، و روز دیگری برای فریب خلق الله سینه زنی و زنجیرزنی در اشرف را مستقیم پخش و گزارش کرد.

جای خود رجوی در این همه تناقض کجاست؟ اعتقاد واقعی او به چیست؟

اسماعیل یغمایی در بخشی از جستجو نامه اش برای سرنوشت مادر فرزندش می نویسد: “یکبار در سفری که برای جلسات شورا رفته بودیم در بازگشت به من گفتند بمانم زیرا هدیه ای از طرف رهبری میخواهند بمن بدهند، ماندم و هدیه را آوردند. جامی و دستی برنجی از آنها که در سقاخانه ها میگذارند و داخل آن کنده کاری، قل هو الله احد الخ، و روی دست برنجی اسامی پنج تن. تعجب کردم و نفهمیدم منظور چیست؟” می توانید این هدیه رجوی را مشاهده کنید تا مطلب را ادامه بدهم:

این هدیه در واقع از جانب کسی است که در آخرین تحول فکری از برقراری جمهوری دمکراتیک اسلامی که در منشور اولیه شورای ملی مقاومت شعار محوری و شرط ورود به شورا قید شده عبور کرده و حالا مدعی برقراری جمهوری سکولار در ایران است.

از جانب کسی است که هستی را با قواعد خشک و غیر قابل تردید تکامل تبیین می کند.

از جانب کسی است که اسلام اش با اسلام سنتی و حوزه صرفنظر از متدلوژی با رد و نفی همین نشانه ها و به صفت ارتجاعی مرزبندی و تفکیک و شناخته می شود.

از جانب کسی است که نماز ستون دین اش در مواجه با انضباط تشکیلاتی از اعتبار ساقط و یا حداقل به امر ثانوی تنزل پیدا می کند.

از جانب کسی است که هر واجبی را در مواجه با انضباط و امر تشکیلاتی تعطیل می کند، می تواند هر فعل حرامی را به ضرورت هدف حلال و هر حلالی را باز به همان ضرورت حرام کند.

فارغ از هر پیش داوری درباره تعبد داشتن و نداشتن رجوی به این شعائر و نمادها، اما این نمونه از تناقضات درونی بسیاری حکایت دارد. رجوی پیشتر هم وجوهی از این تناقضات را بیرونی کرده بود. زیارت گردی و زیارتنامه خوانی های او در بدو ورود به عراق بسیاری حتی نزدیکان او و بخصوص اعضای شورای ملی مقاومت اش را شگفت زده کرده بود. اما بعدها که رجوی مدعی ارتباط با امام زمان و به تبع در جایگاه نائب او نشست این تردیدها اگر چه هنوز باقی اما در مقایسه با موقعیت قدسی که رجوی کسب کرده بود، اهمیت شان کم شد اما به بایگانی تناقضات و ابهامات آنها سپرده شد. مصداقی یکی از کسانی است که پس از دهه ها سکوت در قبال اینگونه تشبثات رجوی سرانجام بخشی از انتقادات اش را به این موضوع اختصاص داده و از رجوی می پرسد:

“چه فرقی است بین رفتن شما به سرداب امام زمان و درد دل کردن با سوراخی در سامرا و تجدید عهد با امامی که وجود خارجی ندارد با رفتن احمدی نژاد به جمکران و انداختن نامه در چاه آنجا و میثاق هیأت وزراء با امام زمان؟ چرا عمل آنها مذموم است و رویکرد شما شایسته تقدیر.”

مصداقی همچنین در ادامه به بخشی از سخنانی که رجوی در نشست های موسوم به امام زمان بیان کرده اشاره می کند:

رجوی : ” شما فکر می کنید در حال حاضر امام زمان کجاست؟ و از کجا می دانید که امام زمان میان خود شما نباشد! شما رزمندگان ارتش آزادیبخش لباس امام زمان را پوشیده اید و غذای او را می خورید. بنابراین بایستی فرامین و دستورات او را اجرا کنید و تسلیم و فرمانبردار باشید و چون و چرا نکنید.”

پیشتر اشاره کردم مجاهدین در نوعیت خود یک پدیده هستند. پدیده ای منحصر به فرد. از بیرون سراپا متناقض. از درون اما دستگاهی یک دست و فاقد کمترین تناقض. آنچه در بیرون متناقض می نماید در درون نقطه قوت این دستگاه است. شرط مبنایی قضاوت برای رجوی همین نسبت داخل بودن و خارج بودن از این دستگاه است. کسانی که در درون دستگاه هستند مدت ها است با این تناقضات خو گرفته اند و آنها را به مثابه مکانیزمی برای حرکت روبه جلو این دستگاه پذیرفته اند. آموخته اند در این دستگاه ارزش هیچ پدیده ای قائم به ذات نیست؛ بلکه به این بسته که تا چه اندازه کارکرد داشته باشد. بر این اساس رجوی که برای نشان دادن تعبد خود به ائمه می تواند این اندازه به راست بزند، حتمن می تواند تا آنجا به چپ بزند که سناتورهای همجنس باز را جذب و به استخدام خود درآورد. و همزمان زوج های خانواده را وادارد همدیگر را به استفراغ خشکیده و ملعون و عفریته و … تشبیه کنند.

حتمن می تواند به لطایف الحیل همجنس گرایی را به رسمیت بشناسد و هم به عنوان اهرم تهدید و ترور اخلاقی و به عنوان حق السکوت علیه ناراضیان خود استفاده کند. می تواند بورژوازی را به منجلاب تعبیر کند و در همان حال رویای اش را تحقق چنان منجلابی برشمرد. می تواند امپریالیست را دشمن ذاتی خلق ها بداند و در همان حال برای کسب قدرت به هارترین جناح های آن دخیل ببندد. می تواند روزی ملک حسین را جلاد و روزی متحد خود بداند. این تناقضات را می شود به عمر سی و اندی ساله مجاهدین سیاهه کرد. می شود روزی سینه زنی و زنجیرزنی برای امام سوم شیعیان را ارتجاعی قلمداد کرد، و روز دیگری برای فریب خلق الله سینه زنی و زنجیرزنی در اشرف را مستقیم پخش و گزارش کرد. می شود داعیه زنگارزدایی از دامن شیعه داشت، اما همزمان به جام پنج تن متوسل شد. می شود امام سوم شیعیان را بابت شکست عاشورا و نادیده گرفتن عنصر خارجی نقد کرد، اما داعیه حرکت عاشوراگونه داشت؛ و نخواست فهمید که صفت عاشوراگونگی قیام امام با خلص بودن هدف و جبهه اش متمایز شده است. والا می شد جنگی مثل هزاران جنگ و خون ریزی برای کسب یا حفظ قدرت که دیگر عاشوراگونگی ساقط می شد.

رجوی می گوید بیرونی ها یکدستی این دستگاه را فهم نمی کنند و در عوض تناقضات صوری اش را می بینند. می گوید آن دیگران که نمی فهمند مشکل خودشان است. این که در این ادعا صادق است یا این هم جزیی از دستگاه فریب او است، قضاوتی نمی کنیم. اما حداقل می توان پرسید جای خود رجوی در این همه تناقض کجاست؟ اعتقاد واقعی او به چیست؟ کسی که جام پنج تن هدیه می دهد تصور کنید چه اندازه می تواند با تمام باز کلمه سکولار باشد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دست مریزاد برای همنشین بهار – اشاره به ما همه «خر ژان بوریدان» یم

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، سی ام می ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

می گویند سانسور و اختناق و ممیزی و تهدید و ترس و تمشیت و ترور و در هر کجای تاریخ و جوامع بشری و از طرف هر گروه و حکومت و دسته ای که حاکم بوده باعث جولان تخیل و بروز نبوغ و خلاقیت هنرمند و نویسنده و منتقد و مخالف شده و او را به سمتی برده تا با مدد تخیل و تاریخ و تجربه و تمثیل و نماد و نشانه حرف هایی که نمی تواند با زبان زمانه اش بازگو کند در قالب همین استعاره ها بزند. همیشه اینطور بوده که تسلط سانسور و اختناق چه در شکل دولتی و غیره اش باعث شده هنرمند بنشیند و فکر کند و بعد با توسل به تاریخ و تمثیل و اسطوره و نمادها و نشانه ها و خلاصه از هر چیزی جز واقعیت دم دست و پیش چشم برای نقد و افشاگری وضع حالی که او در آن گرفتار است چیزی خلق کند. می گویند بسیاری از آثار بزرگ و ماندگار تاریخی در دنیا محصول چنین دورانی هستند. از دن کیشوت سروانتس گرفته تا قلعه حیوانات اورول در میان فرنگی ها و از موش و گربه عبید زاکانی تا معاصر ما شعر زمستان اخوان ثالث و داستان کودکانه بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری صمد بهرنگی بگیر و بیا تا همین امروز و الساعه که می رسیم به همین ما همه «خر ژان بوریدان» یم همنشین بهار خودمان.

در این میان البته نمونه های امروزی تر از این رندی ها هم یافت می شود، مثل آن ناراضی روسی که بخاطر اختناق و سانسور حاکم بر کشور شوروی ها با دوست اش قرار گذاشته بود هر وقت از اوضاع ناراضی است نامه هایش را با قلم قرمز بنویسد. و آن دوست رند در پایان یکی از نامه های اش که مدام هم از رضایت اش از اوضاع نوشته بود تاکید می کند تنها مشکل در اینجا نبود قلم قرمز است. یادداشت خر ژان بوریدان واکنش رندانه همنشین درباره وضع موجود و بن بست های برخی است که به یقین نویسنده تشخیص و ترجیح داده منظورش را در قالبی اینچنین تاویل پذیر بپیچاند تا بلکه به رجوی بر نخورد؛ تا هم حرف اش را زده باشد و هم مورد افترای و هجمه و تهدید و خط و نشان سانسورچیان و ماموران ممیزی در آب و پیاز خوابیده رجوی که برای فردای دمکراتیک میهن مصیبت دیده تدارک دیده قرار نگیرد؛ و کسی هم نفهمد که خر تاریخی بوریدان در حال حاضر مصداق چه کسی است. و آن دو حلقه علوفه در شعاع بوریدان چه کسانی هستند. ویژگی چنین سبک و سیاقی در این است که علیرغم این همه صراحت و شفافیت اما کمترین و کوچکترین اشاره ای به نام ها نمی شود؛ و اگر به فرض همین فردا قلم به دستان رجوی توپخانه شان بکار بیفتد و به قاعده به فحاشی و اتهام زنی اهتمام ورزند، آن وقت می شوند مصداق آن گربه دزد. آن وقت موضوع به درجاتی مخاطبان بیشتری پیدا می کند و می رود روی میز. واقع اش این است که نوشته های همنشین علی القاعده واجد چنین ویژگی و موقعیت شناسی و جهت داری و هدفمندی است. اما این یکی از جنس دیگری است. به گمانم بیشتر به جهت تاویل پذیر بودن موضوع است. تلفیقی از شوخ طبعی و شیطنت و گزندگی و تلخی و واقع گرایی و … اصرار دارم روی سوتیترهای نوشته یک بار دیگر تامل کنیم و حتی یکبار دیگر آنها را بخوانیم تا ببینیم این اپیزودها تا چه اندازه حال و روز واقعی برخی را نمایندگی می کند.

موضوع خر بوریدان یکی از ناسازه‌ها (پارادوکس‌ها) است.

خر ژان بوریدان و ترجیح بلا مُرجَّح

خر ژان بوریدان و دوراهی‌های روزگار

خر ژان بوریدان در آثار اندیشمندان

بی تصمیمی به بی عملی راه می‌برَد.

روستائیان کاندلو و خر ژان بوریدان

- و البته از آن تیتر اصلی ما همه «خر ژان بوریدان» یم نباید که غافل شویم.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سخنی با مدافعین مصداقی و درباره مخالفان او

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، بیست و نهم می ۲۰۱۳

لینک به منبع (کانون آوا)

 

برویم سراغ ملای نصر الدین جدید

به گمانم واکنش ها در دفاع از ایرج مصداقی و در پاسخ به مقالات هتاکانه و غیض آلود که این روزها به وفور روانه شبکه های اجتماعی و سایت ها می شود رفته رفته موضوعیت و اهمیت خود را از دست می دهد. بواقع گلایه هایی از جنس آنچه همنشین بهار برای آقای اولیاء می نویسند و یا … دردی دوا نمی کند و نخواهد کرد. خواه اینها از طیف اعضای سازمان باشند، خواه امثال اولیاء مجسمه ساز کمونیست و خواه رحمان کریمی شاعر و خواه منصور قدرخواه فیلمساز و خواه روحانی حقوق دان مدافع حقوق بشر و سینه چاک روسو و خواه آن سوپر انقلابی هایی که در نیمه دوم عمر خود اصلا رنگ واقعی دنیا را نه دیده و نه حتی می توانند تصور کنند دنیای مجاورشان چه شکلی است و در مقایسه با سه دهه پیش که به حبس تشکیلاتی رفته اند چه تفاوت ها و چه مختصات تازه ای به خود گرفته است.. به گمانم همنشین بهار و علی ناظر و همه کسانی که برای متقاعد کردن این آقایان خودشان را به آب و آتش می زنند، اشتباه می کنند. نه از باب اینکه دارند از حقی دفاع می کنند، بل از این رو که مشغول بازی در زمین رجوی هستند. از این رو که هنوز به این امامزاده امید بسته اند؛ از این رو که در تصور آنها اگر برخورد با امثال مصداقی تغییر کند یعنی اینکه همه چیز به صراط آمده و مشکل حل شده است.

به گمانم زوم کردن همنشین بهار و ناظر و … روی نوع برخورد مجاهدین با مصداقی خودبخود این معنی را تداعی می کند که همه مشکل مجاهدین خلاصه شده در نوعیت برخورد آنها با منتقدان بیرونی و درونی! حال آنکه این تنها وجهی از کلیتی را نمایندگی می کند که نمی دانم آقایان چرا از پردازش ریشه ای و تئوریک آن اجتناب می کنند. چرا در حالی که هنوز و کماکان رجوی روی تبیین جهان به عنوان مانیفست و متدلوژی اش تاکید و اصرار دارد، اما کسی پیدا نمی شود ریشه این درد بی درمان را با همان منبعی که رجوی مدام به آن ارجاع و گرا می دهد، جستجو و شناسایی کند. چرا آقایان نمی خواهند به جای زوم کردن روی درد کمی به زخم بپردازند. این درست است که این دردها بخودی خود حکایت از زخم های ریشه ای دارد، اما این نسلی که چندان آشنایی و قرابتی با آن توهم ایدئولوژیکی ندارد، باید بداند آب از کجا گل آلود است. باید بداند امثال اولیاء و رحمان کریمی و روحانی و قدرخواه و نصیری و … محصول چه کارخانه ای هستند. از این منظر شاید هم آنقدرها امثال اولیاء قابل سرزنش نباشند. این بی انصافی و به نوعی هم ظلم است که قلم هایمان همه به سمت کسانی باشد که خود معلول و محصول و نتیجه هستند.

معلوم نیست چرا وقتی رجوی به لیست یکصدوبیست هزار نفر می بالد و آن را دلیل حقانیت ایدئولوژیکی خود می پندارد، چرا از میان ما کسی نمی پرسد آیا مسبب این صف قربانیان یکسره جمهوری اسلامی است. کسی از او نمی پرسد این آمار و ارقام واقعا به چکار تو می آید. آن اندیشه ای که به این آمار و ارقام غیر واقعی موضوعیت و بالاتر قدسیت می دهد و حتی اجازه نمی دهد کسی در آن تردید بدارد، چه نیتی دنبال می کند. آیا این آمار و ارقام برای این نیست که از آنها چماقی برای سرکوب و اتهام و حذف و … بسازد. آیا برای این نیست که با این آمار و ارقام بزنند توی سر منتقد که یعنی خجالت بکش و ساکت شو. که یعنی شرم کن، که یعنی … این چه تفکری است که هر کجا کم آورده خون قربانیان اش را چماق و دستاویز حقانیت خود کرده است، هر وقت به تنگ آمده از شهدای اش چماق تکفیر درست کرده است. این نوع استدلال البته ابداع رجوی نیست. همچنانکه آن ایدئولوژی متوهمانه هم تمامی ابداع او نیست. باید قدم به قدم عقب برگشت. البته اگر آن ملاحظات و به قولی رمانتیسم انقلابی که در رگ و پوست بسیاری از ما جاری است اجازه بدهد. آن قداست گنگی که هنوز می شود رگه های آن را در نوشته های منتقدین سازمان هم به وفور یافت. آن حسرتخوارگی که معلوم نیست تکلیف اش را کی و چگونه با واقعیت دنیای مدرن روشن خواهد کرد.

من در اولین یادداشتی که درباره گزارش مصداقی نوشتم به مدرن بودن نقد او به سازمان و رجوی اشاره کردم. این حسنی است که البته کسان دیگری هم روی آن تامل و اشاره کرده اند و امیدوارم فرصت بازتبیین این جنبه ها در گزارش مصداقی فراهم شود. اما به گمانم اگر گزارش آقای مصداقی، مصداق عینی نقد مدرن و پسامدرنی به مجاهدین و رجوی باشد، لازم ترین کار بازتبین این نوع نقد به کلیت ایدئولوژی و شناخت مجاهدین است. واقعیت این است بر خلاف آنچه ادعا می شود رجوی و سازمان از خیلی آموزه ها و مولفه های گذشته عبور و تغییر نکرده اند، وقتی رجوی مدام روی تبیین جهان مانور می دهد، معنی اش این است که هیچ تغییری رخ نداده است. معنی اش این است که نقد ما به شیوه برخورد امثال اولیاء و کریمی و … بیهوده و مصداق مشت کوبیدن بر سندان است.

امروز بیشترین انتقادی که به روشنفکران دهه های سی و چهل و پنجاه می شود این است که چرا کتاب ولایت فقیه و کشف الااسرار آقای خمینی را فهم نکردند و چرا فهم شان را به گفتمان نگذاشتند و چرا نتوانستند فرآیند این قرائت از اسلام را پیش بینی کنند. و همچنین بیشترین نقدی که به رژیم شاه می شود این است که چرا این کتاب را به محاق سانسور برد و حتی چرا خودش از طریق رسانه ها این کتاب را معرفی و تبیین نکرد. چرا آن همه روشنفکر چپ و لائیک و … به جای بازخوانی و فهم این کتاب دنبال سرنگونی شاه و بالطبع آن دنبال آیت الله خمینی روانه بودند. این آقای خمینی که در نهایت کاری جز التزام به این کتاب ها نداشت و نکرد. خوب اگر این نقدها به گذشتگان وارد است چرا نبایستی از تکرار آن جلوگیری کرد.

اگر واقع بینانه نگاه کنیم رجوی تا حالا جز التزام به همین تبیین جهان گناهی مرتکب نشده است. هر کجا هم به نظر ما از خطوط آن تخطی کرده با همان منطق و آموزه ها توانسته تئوریزه و اقناع کند. مگر نه این است آقای رجوی حتی وقتی جداشدگان اش را به مدفوع تشبیه می کند از همان آموزه های بیولوژیکی – ایدئولوژیکی تکامل آپارین الهام می گیرد. در این صورت واقعا چه توقعی از امثال اولیاء و کریمی داریم. اینها که پیشاپیش خودشان پذیرفته اند در صورت جداشدن می شوند بخشی از پروسه سوخت و ساز تکامل و بیولوژی، این همه نمک پاشیدن روی زخم آنها چه معنی دارد. اصلا حرف زدن از پرنسیب و ادب و احترام و … برای کسانی که اصلا فردیت را و وزن و ارزش را نمی فهمند به چه معنی است. به گمان من امثال اولیاء و کریمی هر چند هم در مقام دفاع از رجوی خودشان را هزینه کنند، در نهایت یک قربانی هستند. و نتیجتا قابل ترحم. هر چه هم ما اصل را فراموش کنیم و برویم دنبال اندرز و نصیحت به اولیاءها در زمین رجوی بازی کرده ایم. این منصفانه نیست با علم به اینکه رجوی این سپرهای انسانی را مقابل ما قرار داده، به اینها اینقدر تاخت و تاز کنیم. درد اصلی آن چهره ای است که در پس این دیوار گوشتی پنهان شده و ما گمان می کنیم مشکل چند روشنفکر مستحیل شده است. درد بی درمان آن تبیینی است که رجوی از جهان و هستی و تکامل و مبارزه و قربانی دادن و قربانی گرفتن و … ارائه می دهد. درد بی درمان آن مغز متوهمی است که خود را مثل ملای نصر الدین رکن عالم مفروض کرده است. به جای اولیاء و کریمی و … برویم سراغ ملای نصر الدین جدید.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

از نقد به رفتار تا نقد به متدلوژی مجاهدین

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، هفتم می ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

این که رجوی همه منتقدین و مخالفان خود را به طرف جمهوری اسلامی هل می دهد، به این خاطر است که نمی خواهد مقوله نقد را به رسمیت بشناسد.

به گمانم نوشته های امثال آقای اسماعیل وفا یغمایی و سکوت ناگهانی امثال آقای ناظر پس از آن تب تند در بزنگاهی که به زعم مجاهدین و ظاهرا همه چیز حکایت از پیروزی های چشمگیر سیاسی دارد، نیاز به تامل بیشتر دارد. واقعیت این است که مجاهدین هرگز تصور نمی کردند کسی مثل آقای یغمایی پس از آن همه سال سکوت و انفعال و انزوا و … آن هم درست در زمانی که به تصورشان دهان یکی از مطرح ترین مخالفان خود را بسته، به ناگاه او را در میانه کارزار افشاگرانه سیاسی – ایدئولوژیک – فرقه ای ببینند. از این حیث به نظر می رسد آقای یغمایی و پس از آن همه سال سکوت و بی تفاوتی دارد جبران مافات می کند؛ از این جهت که می بیند که هر چه به جلو میرویم شرایط حساس تر و اهمیت آنچه در پستوی ذهن بایگانی کرده بیشتر جلوه می کند؛ بعلاوه می بینند امروز مجاهدین حتی به متهم کردن منتقدین خود به مزدوری جمهوی اسلامی هم رضایت نمی دهند و صراحتا می گویند هر که با ما نیست بر ما است! این رویکرد رسانه ای مجاهدین در مقایسه با آنچه رجوی پیشتر و به هنگام اعلام موجودیت جبهه همبستگی اش با محوریت وحدت حول سرنگونی مطرح کرده بود، در تضاد صدوهشتاد درجه ای است؛ اما وقتی رسانه های سازمان با این صراحت عنوان می دارند که : ” کسانی که به مجاهدین نمی پیوندند به مردم خودشان خیانت می کنند.” (از بیانات خاچاطوریان موزیسین حامی مجاهدین در سیمای آزادی ۸ اردیبهشت ۹۲) بواقع اعتراف می کنند که از آن تنور جبهه همبستگی نه تنها نانی داغ نشده که انگار نه خانی آمده و نه خانی رفته باشد.

خوب با این حساب می شود نتیجه گرفت اوضاع واقعی مجاهدین در مقایسه با آنچه سعی می کند بنماید فاصله اش میان ماه من و ماه تابان است. یادداشت اخیر آقای یغمایی با عنوان دردناک، مضحک و خطرناک در تاکید چنین وضعیتی بسیار حائز اهمیت می نماید. این که آقای یغمایی در چنین بزنگاهی بر خود وظیفه می دانند مجاهدین را از منظر بدیهی ترین و پیش پا افتاده ترین پرنسیب های دمکراتیک به نقد بکشند، شاید به زعم برخی مته به خشخاش گذاشتن باشد؛ اما حقیقت این است که این چالش و نوع نگاه مجاهدین نه تنها به منتقد خود که به غیر خودی و حتی کسانی هم که مثل مجاهدین سودای سرنگونی دارند، اما نمی خواهند هژمونی مجاهدین را بپذیرند یکسان و یک کاسه است. این رویکرد حذفی نه مربوط به امروز و دیروز که به روزهای اولیه سقوط شاه در ایران و به فاز به اصطلاح سیاسی مجاهدین بر می گردد. به روزگاری که به استناد خاطرات امثال حاج سیدجوادی و همسرش مجاهدین حتی از امثال او که در آن زمان قطب روشنفکری و نماد ژورنالیست معترض بودند، جز با نگاه از بالا و عاقل اندر سفیه رضایت نمی دادند! به یک معنی رویکرد مجاهدین به جریان های موازی منتقد و مخالف جمهوری اسلامی منطق یا با ما یا بر ما بود. آنچه از دل این تفکر بیرون می آید نمی تواند فراتر از این باشد که جداشدگان خود را به مدفوع تشبیه کند.

بر خلاف آنچه آقای یغمایی متصور هستند که هر جریان سیاسی بطور طبیعی ریزش دارد، و این به اراده و قدرت تصمیم گیری فردی مرتبط است، اما رجوی این نتایج را نه از منظر طبیعی که از توهمات بازتولید شده متدلوژی خود استخراج می کند. این که آقای یغمایی مدام از رویه اتهام زنی و حذف و ترور و لجن مال کردن با عنوان دردناک و مضحک و خطرآفرین نام می برند، می دانند که این رویه محصول یک نگرش و هستی شناسی است. این که رجوی همه منتقدین و مخالفان خود را به طرف جمهوری اسلامی هل می دهد و متهم به مزدوری می کند، به این خاطر است که نمی خواهد مقوله نقد و انتقاد و در نهایت مخالف را به رسمیت بشناسد. به رسمیت شناختن منتقد و مخالف با مجاهدین نسبت جن و بسم الله را دارند. هم را نفی و نقض می کنند. وقتی رجوی می گوید شک پایه خیانت است، در تقابل با این حرف حق است که شک مقدمه یقین است؛ از این معادله ساده می شود نتیجه گرفت حساسیت رجوی روی عنصر جدا شده و حتی بریده از مبارزه به این دلیل که ابتدا به ساکن موجودیت او را زیر سوال می برد تا چه اندازه می تواند دردسر ساز باشد. و به همان اندازه در خصوص کسانی که از تشکیلات فرار می کنند، می تواند بطور مضاعف تولید بحران و چالش بکند. این که می بینیم رجوی کینه خاص و مضاعفی به روشنفکر و پدیده روشنفکری دارد و اتفاقا با همین اتهام روشنفکری بسیاری را در درون خفه کرده به این دلیل است که می داند روشنفکر ادعا دارد؛ آن هم داعیه رهبری. به سادگی زیر بار نمی رود. ذهن اش به دلیل تعاملات بی وقفه با واقعیت های پیرامون سوال تولید می کند. و اگر پاسخ مناسبی برای سوالات اش نیابد حالا هر چقدر هم ارادت قلبی به رجوی داشته باشد، بالاخره باید با خودش کنار بیاید. و وقتی نمی تواند خودش را توجیه کند ناگزیر وضعیت را پس می زند.

آقای یغمایی به نکات درستی اشاره می کند، روی خطرات این تفکر بخوبی تامل می کند، اما مسئله اینجا است که چرا امثال او بیشتر به آنچه می بینند نقد دارند. در حالی که نقد به مجاهدین پیش از این که از نقد به رفتار آنها موضوعیت پیدا کند، باید از ریشه ها شروع شود. این ریشه ها را اتفاقا مدام رجوی گرا و آدرس می دهد. می گوید بروید تبیین جهان را بخوانید. درست هم می گوید به این خاطر که رجوی هر چه می کند پیشتر درباره مکانیسم و انگیزه و سازوکارهای اش در تبیین جهان توضیح داده است. اصرار نگارنده بر این است که امثال آقای یغمایی با توجه به اینکه تجربه و سابقه طولانی به عنوان عضو تشکیلاتی دارند و بهتر از ما می دانند و می توانند این معلول ها را شناسه و نقد کنند به جای پرداختن به این روبناها بطور دقیق تر و کلاسیک روی همان نشانه های مورد تاکید رجوی یعنی تبیین جهان تامل و تعمق کنند.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سخنان جان کری در کنگره آمریکا و دست گل تازه رهبری مجاهدین خلق (فرقه رجوی)

 مسئله این است که این برادران مجاهد خلق!! چاره ای جز این که خودشان را به حماقت بزنند، ندارند

 

 

بهار ایرانی ، مجاهدین دبلیو اس، بیست و پنجم آوریل ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

در گرماگرم اخبار مربوط به آمادگی دولت آلبانی برای پذیرش تعدادی از ساکنین ترانزیت و متعاقب آن ادعاهای زوج رجوی ها مبنی بر اینکه؛ مجاهدین از یک سال پیش و از طریق خانم کلینتون درجریان این خبر بوده و همان زمان اعلام موافقت نموده و حتی طرح این ادعا که جهت افزایش تعداد این افراد با مقامات آلبانی رایزنی نموده، در یادداشتی با عنوان مجاهدین در بوته آزمایشی دیگر درباره صحت ادعاهای رجوی تاکید کردم تا زمان اعلام رسمی اظهارات مقامات آمریکایی در این خصوص باید به این اظهارات با دیده شک و تردید نگاه کرد. متعاقب ان در یادداشت دیگری (مرور بر مواضع اخیر مریم رجوی) با فرض صحت این ادعا درباره دلیل سکرت گذاشتن چنین خبر مهمی از سوی سازمان دو فرض را محتمل دانسته و نوشتم: ” … فرض اول اینکه حمله به ترانزیت با هدف تسریع این انتقال صورت گرفته که در این صورت باید مجاهدین را مصمم به چنین انتقالی بکند. یا به این هدف صورت گرفته که این انتقال محقق نشود. در این صورت وقتی تمامی نفع این اتفاق به جیب سازمان ریخته می شود می توان نتیجه گیری کرد دلیل سکرت گذاشتن این خبر جستجو برای بهانه و راهی بوده که به اتکای آن اصل موضوع منتفی شود.”

حالا و پس از گذشت کمتر از دو ماه معلوم شده ادعای رجوی مبنی بر اینکه یک سال پیش با انتقال اعضای سازمان به آلبانی موافقت کرده از اساس دروغ بوده و ادعاهای امروز رجوی برای امتناع از اتتقال به آلبانی بهانه است. همان بهانه ای که پیشتر اشاره کردم رجوی در طول یک سال گذشته مدام در حال کشف آن بوده و امروز به قول معروف سوراخ دعا را پیدا کرده است. ماجرا وقتی لو می رود که جان کری در بازگشت از عراق در کنگره در خصوص ادعای رجوی می گوید که همان یک سال پیش مسعود رجوی با این انتقال مخالفت کرده است. البته در خصوص انعکاس این اظهارات مثل همیشه سایت های سازمان ترجیح دادند این بخش از حرف های جان کری را سانسور کنند. این نه اولین و نه آخرین دسته گلی است که مجاهدین در خصوص اطلاع رسانی این گونه اظهارات غیر انتفاعی!! به آب می دهند. اظهارات جان کری در مقام یک شخصیت حقوقی موید این است که رجوی دروغ می گوید و دروغ می بافد؛ حتی برای کسانی و از طرف کسانی که به ادعای او از موضع حقوق بشری و وجدان درد، از وی و سازمان اش حمایت می کنند.

و همچنین موید این است که این همه هیاهو و باج دادن سیاسی و هندوانه وجدان و عواطف انسانی گذاشتن زیر بغل مشتی سیاستمدار بازنشسته آمریکایی و اروپایی چیزی جز استفاده ابزاری و البته دادن حق الزحمه بابت این وجدان های جریحه دار!! شده نیست. این که مجاهدین با این وقاحت اظهارات به این مهمی را سانسور می کنند و همزمان هر چه را به نفع شان است حلوا حلوا می کنند، حکایت از این دارد که فی الواقع دارند به حماقت و سادگی این حامیان می خندند. اما غافلند که این آنچنان هم یک طرفه نیست. طرفه دیگر اینکه آنها هم در خلوت ریش برادران مجاهد خیلی زرنگ و زبل را اسباب خنده خود می کنند.

فارغ از این نگاه عاقل اندر سفیه متقابل، مسئله این است که این برادران مجاهد خلق!! چاره ای جز این که خودشان را به حماقت بزنند، ندارند؛ از این باب که در دنیای امروز یعنی عصر انقلاب و انفجار رسانه ای این رویکردهای فرقه ای با هر ایدئولوژی نتیجه گرا و پراگماتیستی نتیجه ای جز مضحکه شدن در انظار بیرونی ها حاصل نمی کند! و مجاهدین ناچارند برای درز گرفتن این اخبار و سانسور آن از ساکنین ترانزیت تاوان سختی در بیرون از این چنبره بپردازند. وقتی سازمانی در موضع اپوزیسیون دمکراتیک ظرفیت یک اطلاع رسانی ساده را نداشته باشد، می توان پیش بینی کرد در موضع قدرت در امر اطلاع رسانی چه رویه ای در پیش خواهد گرفت. به احتمال قریب به یقین الگوی رهبری مجاهدین در این فقره باید همچنان الگوی شازده کیم ایل سونگ باشد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بیماران ترانزیت، دستاویز کثیف ترین نوع تجارت رجوی

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، بیست و یکم آوریل ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

واقعیت این که هیچ کشوری با انتقال ولو موقت تعدادی بیمار و نیازمند به رسیدگی ممانعتی نکرده و نخواهد کرد..
بیانیه ۲۵ شورای ملی مقاومت رجوی خبر می دهد: “صبح امروز شنبه، ۲۴ فروردین، مجاهد خلق مهندس محمد حسین برزمهری یکی از ساکنان لیبرتی، در کلینیک عراقی کمپ جان سپرد.” همین بیانیه در ادامه اضافه می کند: ” او سیزدهمین مجاهدی است که در اثر محاصره پزشکی و ممانعت از دسترسی ساکنان به خدمات پزشکی، جان سپرد. قبل از او منصور کوفه ای در روز سه شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۱ در اثر نبود حداقل امکانات در کلینیک عراقی لیبرتی جان سپرد. در سوم دی ماه بهروز رحیمیان دراثر عدم رسیدگی پزشکی به شهادت رسید. به هنگام موشک باران لیبرتی در ۹ فوریه نیز کلینیک عراقی امکان هیچگونه عکس العملی نداشت. مهدی عابد از مجروحان حمله در نبود امکانات اولیه و با تاخیر دو و نیم ساعته در انتقال، در مسیر بیمارستان به شهادت رسید.” اما با این حال و در شرایطی که به اصطلاح نمایندگان ترانزیت و مریم رجوی اعلام می دارند از یک سال پیش موافقت شان را مبنی بر انتقال ۲۱۰ تن از ساکنین بیمار ترانزیت به آلبانی اعلام کرده، اما به بهانه حمله موشکی ۲۱ بهمن و بیانیه ها و سخنرانی های مریم رجوی و مسعود رجوی ضمن مخالفت با این انتقال داشته به دلایل امنیتی از انتقال این افراد خودداری می شود. پیشتر نیز مجاهدین با ارائه لیست بلند بالایی ضمن ارائه اسامی تعداد قابل ملاحظه ای از بیماران اورژانسی نسبت به رسیدگی به آنها تصریح و تاکید کرده بودند. فحوای بیانیه شورا حاکی از این است که در روزهای آینده شاهد مرگ شمار دیگری از ساکنان ترانزیت خواهند بود. اینکه چرا مجاهدین علیرغم اذعان به وخیم بودن حال این افراد و جان باختن آنها، اما هیچ اقدامی برای نجات جان آنها نمی کند سوالی است که رهبری مجاهدین باید پاسخ بدهد. تناقض آشکار اینجا است که مجاهدین ادعا می کنند به دلایل امنیتی از انتقال این بیماران به کشور آلبانی خودداری می کنند. به یک معنی این افراد به دلایل واهی و یا با فرض محتمل بودن این ادعا آشکار جان بیماران اورژانسی خود را وجه المصالحه یک احتمال قرار داده اند. نکته جالب اینکه مجاهدین از یک سو در خصوص کمبود امکانات پزشکی و اهمال در مداوای بیماران شان ادعا می کنند:
” ساکنان لیبرتی از یکسو از حداقل های پزشکی که در کلینیک داخلی خودشان در اشرف داشتند، محروم هستند و دولت عراق از انتقال تجهیزات پزشکی ساکنان به لیبرتی جلوگیری میکند، از سوی دیگر کلینیک عراقی لیبرتی از کمترین امکانات و تجهیزات اولیه برای رسیدگی به موارد اورژانس برخوردار نیست و ساکنان دسترسی آزادانه به خدمات پزشکی در عراق ندارند. در این کلینیک دستگاه ساکشن، ایروی، لارینگوسکوب و لوله تراشه، دستگاه شوک الکتریکی، آدرنالین و آمپول زانتاک، الزامات احیای بیمار، کت دان اتاق اوژانس و بسیاری دیگر از الزاماتی که در هر درمانگاه کوچکی یافت می شود وجود ندارد.”
و همزمان از انتقال این افراد به کشوری که الزاما با پذیرش این افراد تضمین های لازم امنیتی و پزشکی را بعهده دارد خودداری می کنند. و البته مدیحه سرایی رهبری سازمان بابت فوت این افراد و درگیر چنین تناقض گویی ها دیدنی و قابل تامل است.
واقعیت این که هیچ کشوری با انتقال ولو موقت تعدادی بیمار و نیازمند به رسیدگی ممانعتی نکرده و نخواهد کرد، بخصوص اینکه نمایندگان ملل متحد بارها و بارها در خصوص درمان این افراد و توسط نهادهای ذی ربط ملل متحد تاکید و اعلام آمادگی کرده اند. اما معلوم است که بهانه تراشی و شرط گذاری برای چنین امر مهمی از سوی رهبری مجاهدین از جمله شرط همراه کردن افراد تحت عناوین پرستار و همراه که به واقع با هدف چکاب امنیتی مطرح می شود، عملا منجر به مرگ شمار قابل ملاحظه ای از بیماران شده و خواهد شد. رهبری مجاهدین پس از واگذاری امنیت و مسئولیت اشرف و ترانزیت به دولت عراق بارها و بارها با همین بهانه ها باعث مرگ اعضای خود شده اند. در واقع رهبری سازمان ترجیح می دهد بجای نجات جان بیماران اش هم از وضعیت قابل ترحم آنها و هم از مرگ قابل پیش بینی آنها در جهت مظلوم نمایی و سیاه نمایی ملل متحد و مقامات ذی ربط بهره برداری کند.
در این که جان این افراد در مقایسه با اهداف و مطامع رهبری سازمان کمتر ارزشی ندارد تردید نیست. اما سوال اینجا است که چرا ملل متحد و سازمان های حقوق بشری باید در قبال اینگونه تجارت کثیف رهبری مجاهدین اینگونه منفعل و ایزوله باشد. این سازمان ها می توانند و باید از موضع انسانی و دفاع از حقوق اولیه این افراد به هر اقدامی که در جهت نجات این افراد لازم است اقدام کنند. بدیهی است شرط مبنایی برای نجات این افراد اعلام آمادگی و ایجاد امکانات انتقال این افراد و در ادامه تحت فشار گذاشتن رهبری سازمان و نمایندگان ادعایی ترانزیت برای تن دادن به قواعد و پرنسیب های جهانی است. این نمی شود که رهبری سازمان از یک سو مانع خروج و درمان این افراد بشود و همزمان مسئولیت فوت این افراد را متوجه کمیساریای ملل متحد و دولت عراق نماید. اگر آنگونه که بیانیه های سازمان تاکید دارد درمان این بیماران با امکانات اولیه و موجود در مجاورت ترانزیت و حتی بعضا در عراق امکان پذیر نیست، و شرط رسیدگی و درمان آنها انتقال این افراد به کلینیک های تخصصی در خارج از عراق است، در این صورت باید از رهبری و نمایندگان ادعایی ترانزیت سوال کرد در راستای این اقدامات عاجل و لازم و حیاتی جز مدیحه سرایی و مظلوم نمایی و سیاه نمایی چه گام انسانی برداشته اند.
واقعیت این است که شمار زیادی از اعضای سازمان از عمر متوسط بالا و بعضا از مرز شصت سالگی گذشته اند. در حالت عادی و زندگی طبیعی هم این افراد به رسیدگی و مراقبت و چکاب مستمر و روتین نیاز دارند، چه برسد به کسانی که طی این سالها مدام در معرض انواع فشارهای روانی و فیزیکی تشکیلاتی بوده اند. بدیهی است متوسط عمر این افراد در مقایسه با متوسط عمر در جامعه آزاد به مراتب کمتر است و با این احتساب و ادامه شرایطی که رهبری بر این افراد تحمیل کرده، متاسفانه باید هر ماه و هفته شاهد فوت این افراد باشیم. بی تفاوتی و سنگ اندازی رجوی حاکی از این حقیقت تلخ است که او قصد دارد به همان اندازه که حیات این افراد را وسیله قدرت پرستی و کیش شخصیت خود قرار داده از مرگ آنها نیز در این راستا نهایت بهره برداری را بکند.
 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

افتتاح دفتر مجاهدین در آمریکا همزمان با درخواست استرداد سلاح به مجاهدین خلق

 رجوی روی سوریزه کردن ایران و جلب حمایت آمریکا و اروپایی ها برای ورود به این فاز حساب و کتاب می کند

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، هجدهم آوریل ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

روزنامه هیل آمریکا خبر از افتتاح دفتر شورای ملی مقاومت در واشنگتن داد. این منبع به نقل از نماینده مجاهدین در آمریکا درباره چشم انداز این اقدام گفته است: ” این اقدام معنادارتر از بازگشایی یک دفتر صرف و حامل پیام سیاسی قدرتمندی به تهران است که اپوزیسیون ایرانی واقعی بار دیگر و در نزدیکی کاخ سفید وارد کار شده است.” در اولین روزهای سال جاری این قلم در یادداشتی با عنوان چرا رجوی اصرار رفتن به آمریکا دارد؟! ضمن اشاره به برخی اهداف فرضی درخواست مجاهدین برای رفتن به آمریکا نوشت: “چنین درخواستی می تواند در راستای تحقق اهداف مورد التفات مجاهدین باشد. از جمله اینکه تصور رجوی بر این است که حضور جمعی مجاهدین در آمریکا و همچنین تشدید لابی ها و جلب حمایت های نمایندگان کنگره از مجاهدین می تواند به نزدیکی پیش از پیش کاخ سفید به مجاهدین کمک کند.”

در طی دو هفته گذشته مجاهدین بارها در سیمای آزادی روی انعکاس این مقاله و البته بدون هیچ توضیحی زوم کردند. توضیحات نماینده مجاهدین درباره انگیزه افتتاح دفتر شورای ملی مقاومت و تاکید بر نزدیکی به کاخ سفید همزمان بر اهمیت آن یادداشت برای مجاهدین و از طرفی بر صحت گمانه زنی های این قلم از اهداف برشمرده صحه می گذارد. بنا به این ادعا می توان باز شدن دفتر شورای ملی مقاومت در واشنگتن را یک گام جدی در نزدیکی متقابل آمریکا به مجاهدین ارزیابی کرد. گذشته از این که این امر در ظاهر به لحاظ رفع محدودیت های قانونی از مجاهدین توجیه پذیر باشد، اما شواهد و نشانه های دیگر بر ماهیت سیاسی این اقدام دلالت دارد. از این نشانه ها یکی می تواند لحن تهدیدآمیز رجوی در خصوص استرداد سلاح های مصادره شده به مجاهدین باشد.

مسعود رجوی در پیام ۷ اسفند ماه سال گذشته به عنوان یکی از راه حل های تامین امنیت ساکنین لیبرتی، از آمریکا خواسته تا برای دفاع از خود سلاح های مصادره شده آنها را مسترد نماید. این درخواست اگر چه در ظاهر امر در پوشش و توجیه یک راه حل امنیتی برای ساکنان لیبرتی مطرح شده، اما از تعاملات پشت پرده و انگیزه های فراتری حکایت دارد. از نشانه های این امر یکی هم می تواند تهدید رجوی به ایجاد درگیری های مسلحانه در ایران باشد که در پیام ۱۲ فروردین به صراحت از آن یاد کرده است. این تهدیدها و حتی درخواست تسلیح شدن دوباره مجاهدین اگر چه یک فرار به جلو تداعی می کند، اما نباید از نظر دور داشت که طرح فی النفسه این موضوع چندان بدون پشتوانه و رایزنی موضوعیت ندارد؛ بخصوص اینکه این تهدیدها همزمان با برگزاری نشست آلماتی۲ و معوق ماندن نتایج این مذاکرات مطرح می شود. به تصور رجوی طرح چنین درخواست و با چنان لحنی کمترین تاثیری که می تواند ایجاد کند، حالت تهدیدآمیز و گمانه زنی درباره نزدیک شدن آمریکا به راه حل های غیر سیاسی است که در نظر اول استفاده از مجاهدین را تداعی می کند. آنچه مسلم اولویت رجوی انتخابات آینده ریاست جمهوری ایران است. مواضع رجوی در خصوص امنیت لیبرتی از یک سو و مرتبط کردن این موضوع با انتخابات آتی ایران و همزمان اظهارات نماینده مجاهدین در خصوص افتتاح دفتر مجاهدین در واشنگتن و تهدید رجوی به این که این وضعیت قابل تحمل و دوام نیست، بر این امر تاکید دارد. این که رجوی در این خصوص چه قصدی دارد، از آنچه با طرح تسلیح کردن دوباره مجاهدین و همچنین تهدید ایران به شروع درگیری مسلحانه استنباط می شود، می توان نتیجه گیری کرد، هدف رجوی براه انداختن موج جدید خشونت طلبی در ایران و حتی در عراق است. اینکه مجاهدین به اتکای چه زمینه و سازوکاری اینگونه تهدید می کنند، مهم نیست. برای رجوی نفس این تهدید و صدالبته مجهول بودن همان زمینه ها حائز اهمیت است. که صدالبته بیرون آمدن نام مجاهدین از لیست تروریستی آمریکا یکی از عوامل کلیدی برای تهدید به خشونت طلبی توسط رجوی است. از طرفی تقاضای تسلیح شدن کردن مجاهدین توسط رجوی را نمی توان بی ارتباط با برخی اظهارات حامیان اروپایی او از جمله توریسلی ارزیابی کرد.

” تامل روی برخی این اظهارات و از آن جمله: “جامعه جهانی باید از اپوزیسیونی حمایت کند که امکانات رهبری و منابعی دارد که حاضر به فداکاری هستند تا رژیم را از بین ببرند. وقتی من به آلترناتیوها نگاه می کنم اینطور نیست که تعداد اندکی می بینیم، اینطور نیست که تعداد زیادی هستند بلکه تنها یکی وجود دارد و آن هم سازمان مجاهدین است.” به این معنی است که امثال توریسلی حامل این پیام هستند که، مجاهدینی اینچنین آماده به فداکاری و سازماندهی شده به تنها چیزی که نیاز دارند، سلاح و باز گذاشتن دست آنها است.” این گمانه زنی وقتی پررنگ می شود که پیشتر رجوی روی سوریزه کردن ایران و جلب حمایت آمریکا و اروپایی ها برای ورود به این فاز حساب و کتاب می کند. پرداختن به کمیت و کیفیت پیام های رجوی در چند هفته گذشته و بخصوص مطالبات تهدیدآمیز آنها همچنین باز شدن دفتر شورای ملی مقاومت در واشنگتن، اظهارات مورد اشاره توریسلی، و … موضوعات مهمی هستند که در این مجال نمی توان به تمامی ابعاد و ارتباط آنها به یکدیگر پرداخت. آنچه در پی آمد تنها اشاره به برخی تیترها و سرفصل ها است که برای تبیین بیشتر به تامل و تعمق و بیش از آن به گذشت زمان نیاز دارد. اما مهمتر از همه باید روی دو اتفاق باز شدن دفتر مجاهدین در واشنگتن و درخواست رجوی مبنی بر مسلح کردن مجاهدین تامل کرد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پیام اصلی ۱۲ فروردین رجوی: از عراق رفتنی نیستیم؟!

 آنچه قابل پیش بینی نیست زمان نهایی تعیین تکلیف مقامات عراقی با مجاهدین است

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، دوازدهم آوریل ۲۰۱۳

لینک به منبع

این قلم همواره روی این باور اصرار داشته که خروج سازمان از عراق امری بعید و در شکل حداقلی از جمله انتقال اعضای بیمار به آلبانی و به اتکای شواهد و نشانه هایی که وجود دارد آن هم در کوتاه مدت نیز دور از ذهن است. دلایل این ادعا را بارها توضیح داده و البته تصریح نموده روند تحولات هم به گونه ای رقم خواهد خورد که به اصطلاح نمایندگان مجاهدین بنابه شرایط از آنها در روند سنگ اندازی نهایت استفاده را خواهند کرد؛ و البته این را هم به عنوان یک مبنای نشانه شناسانه مورد تاکید قرار داده ام که موضع واقعی مجاهدین را ورای مجادلات نوشتاری و کلامی و برخی عقب نشینی ها باید در پیام ها و مواضع شخص رجوی جستجو کرد. پیام ۱۲ فروردین مسعود رجوی در همین راستا بسیار حائز اهمیت و برای آنها که می خواهند مواضع واقعی سازمان را ورای نزاع های صوری با نهادهای ملل متحد دریابند، قابل تامل است. محور پیام رجوی سفر وزیر اطلاعات ایران به عراق است. رجوی در این پیام مثل همیشه با بازخوانی مواضع گذشته اش و طرح برخی ادعاها بار دیگر سفر یک مسئول ایرانی به عراق را دستمایه تکرار ادعای سرکوبی مجاهدین قرار داده و اینبار و با صراحت به همین بهانه روی ادامه ماندگاری مجاهدین در عراق به هر قیمت و همچنین تهدید رویارویی عنقریب مسلحانه با جمهوری اسلامی مانور داده است.

رجوی در این پیام ضمن بازخوانی برخی تحلیل های حامیان خود از جمله توریسلی و جولیانی و ارزیابی عراق به عنوان منطقه ژئوپلتیک و به مثابه گذار به سرنگونی جمهوری اسلامی و دموکراسی آشکارا می گوید که خروج مجاهدین از عراق به همین دلایل ژئوپلتیکی غیر ممکن است. رجوی البته در این پیام با فاکت ها و ربط دادن برخی مسائل داخل ایران به هم و در نهایت به مجاهدین از زوایای دیگری بر ضرورت ماندگاری مجاهدین در عراق تاکید کرده است. صرفنظر از این که در عالم واقع سفر وزیر اطلاعات ایران به عراق تا چه اندازه ادعاهای رجوی را قابل پذیرش می کند، اما این واقعیت را نباید از نظر دور داشت که به هر حال رجوی برای ماندگاری در عراق قادر به طرح بهانه های دیگری نیز هست که به مرور شاهد خواهیم بود؛ از سوی دیگر شاهد التیماتوم نهادهای بین المللی به مجاهدین هستیم. این التیماتوم ها هر روز رنگ و بوی رفع تکلیفانه به خود می گیرد و فحوای آن این است که عواقب ناشی از قانون گریزی را متوجه مجاهدین می کند. به نظر می رسد وجهی از اظهارات رجوی در این پیام به نوعی هم در واکنش و پاسخ به این التیماتوم ها است. و مضمون آن استقبال رجوی از هر گونه اتفاق و شدت عمل ناگزیر از سوی دولت عراق است.

اما با این احوال به نظر می رسد تا فرارسیدن زمان به چنین فرآیند ناگزیری، رجوی با ادامه سیاست زمان سوزی از تمام ظرفیت های قانونی و سعه صدر نهادهای بین الملل و مقامات عراقی برای ماندن در عراق استفاده خواهد کرد. اینکه رجوی برای چنین فرجامی چه راه برون رفتی طراحی کرده، می تواند احتمال قوی داد در چنان وضعیتی رجوی به انتقال تعدادی از اعضای بیمار و از کار افتاده (و صرفا به این دلیل که هیچ سودی برای او ندارند، و پیشتر روی خروج آنها تلویحا موافقت کرده) به کشور ثالثی مثل آلبانی تن خواهد داد؛ با این هدف که به زعم خود حسن نیت نشان بدهد و در ماهیت امر از انفعال نهادهای ملل متحد جلوگیری و آنها را برای پادرمیانی های احتمالی آینده در صحنه نگه دارد! و از این مرحله بار دیگر برای خرید زمان روی عدم اجرای تعهدات توافق نامه ۲۵ دسامبر و بهانه های موازی و احتمالا بهانه های دیگری که پیدا خواهد کرد، مانور خواهد داد. اما بر اساس ضرورت های استراتژیک رجوی می توان پیش بینی کرد در اولویت اول رجوی تا زمان انتخابات ریاست جمهوری ایران هیچ انتقالی صورت نگیرد و شرایط به هر طریق ممکن با همین وضعیت کجدار و مریز ادامه یابد. کمیت و مدت زمان خریدن رجوی در این مرحله می تواند تا آخرین دقایق سعه صدر مقامات عراقی و نهادهای بین المللی به نوعی تضمین شود؛ از آن مرحله به بعد نیز قاعدتا انتقال تعداد مورد اشاره به آلبانی یا هر کشور ثالث دیگر بر اساس ارزیابی های اولیه، رجوی قادر خواهد بود تا مدت زمانی صورت مسئله اصلی را تحت الشعاع انتقال همین تعداد افراد بیمار قرار بدهد و در نتیجه از عصبانیت و در نهایت شدت عمل مقامات عراقی تا حدود زیادی بکاهد. از این به بعد به زعم رجوی تا تشدید دوباره اوضاع که به شرایط و رخدادها و اتفاقات نیز بسته است حضور در عراق تا حدود زیادی تضمین خواهد شد.

آنچه قابل پیش بینی نیست زمان نهایی تعیین تکلیف مقامات عراقی با مجاهدین است. و این که پا در میانی مقامات ملل متحد در تلاقی با اراده و مطالبه مشروع مقامات عراقی در نهایت روزی سر خواهد رسید. این فرآیند در واقع نقطه تعیین تکلیف نهایی مجاهدین خواهد بود. در این فرآیند مجاهدین یا باید به طور مسالمت آمیز از عراق خارج شوند و یا با اراده دولت عراق درگیر شوند. که به نظر می رسد با رویه ای که رجوی در پیش گرفته چنین فرآیندی اجتناب ناپذیر است. اما اینکه چنان فرجامی چه زمانی رقم خواهد خورد قابل پیش بینی نیست؛ می تواند به عوامل و فاکتورهای مختلفی بستگی داشته باشد. اما آنچه مسلم اینکه پیام ۱۲ فروردین رجوی می تواند به منزله ریختن آب پاکی روی دست مقامات عراقی و نهادهای بین المللی و دول درگیر از جمله آمریکا و به این معنی است که آنها با روند موجود از عراق رفتنی نیستند.
 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

درس هایی از تبیین جهان رجوی، در تبیین منت کشی بی معنی

اشاره به مقاله «یا با اونا یا با ما» – اسماعیل محدث

 

 

مجاهدین دبلیو اس، نهم آپریل 2013

لینک به منبع
 

این روزها هر اندازه مقامات آمریکایی برای حل بحران موجود با ایران بر راه حل سیاسی و مذاکره و … تاکید می کنند به همان اندازه مجاهدین جری تر، سردرگم تر و در عین حال شتابزده می روند سر اصل مطلب و به قول معروف همه چیز را می ریزند روی داریه و از هر روش ممکنی برای جلوگیری از این احتمال ضعیف استفاده می کنند. نکته جالب اینکه بخش اعظمی از این واکنش ها معلول توهماتی است که مجاهدین در خصوص نزدیکی آمریکا و ایران به آن دچار شده اند. به یک معنی چنین استنباط می شود که انگار هر گونه احتمال نزدیکی آمریکا و جمهوری اسلامی نتیجه اش پیشاپیش برچیده شدن بساط آلترناتیو دمکراتیک!! خواهد بود. این توهم این ها البته نتایجی است که نگارنده از روی موضع گیری های مجاهدین و بخصوص همین مقاله مورد اشاره استنباط می کنم. والا واقعیت و صحنه موجود سیاسی دلالت بر مسیر و روندی جداگانه می کند. در این رابطه پیام نوروزی اوباما این حساسیت را مضاعف نموده و تا جایی پیش رفته که مجاهدین رودربایستی را بکل کنار گذاشته و رفته اند سر اصل مطلب.

اما جالب ترین واکنش به این توهم را می توان در مقاله یا با اونا یا با ما به قلم اسماعیل محدث در سایت همبستگی ملاحظه کرد. که بوضوح از هر توسل به التماس و تطمیع و تهدید و تحقیر برای جلوگیری از این اتفاق فرضی و بعد متقاعد کردن آمریکایی ها به این که در صورت به رسمیت شناختن (ما مجاهدین) هر گونه که صلاح مبارک باشد در خدمت هستیم استفاده شده است. راست اش آدم وقتی این جملات را می خواند به حسب ایرانی بودن از خودش شرمنده می شود. از این که گروهی بعد از نیم قرن داعیه مبارزه ضدامپریالیستی و رهایی بخش ضدآمریکایی حالا به جایی برسند که برای تامین منافع همان امپریالیست به آنها راه و چاه نشان بدهند و قسم و آیه بیاورند که بهتر و بیشتر می توانند منافع آنها را تامین کنند؛ و فراتر اینکه به آمریکایی ها گوشزد کنند این تلاش ها در نهایت بی معنی بخوانید بی فایده خواهد بود. و اینکه النهایه دست از پا درازتر به سمت ما بر خواهید گشت. شاید برای برخی باور و پذیرفتن این میزان ذلت دشوار باشد. اما چاره ای نیست، باید پذیرفت! لازم به توضیح است محور مقاله، پیام نوروزی اوباما است که نویسنده با اشاره به برخی بخش های مورد نظرش منظور خود را بیان می کند. به این جملات برگرفته از مقاله مورد اشاره دقت کنید تا ببینید مجاهد خلق!! فارغ از بازی های معمول با کلمات در پی القای چه منظوری است:

” اوباما در پیامش می گوید: ” من درباره دشواری بودن غلبه یافتن بر دهه ها بی اعتمادی توهم ندارم. حل اختلاف های زیادی که میان ایالات متحده و ایران وجود دارد نیازمند تلاش های جدی و متدوام است”. او البته راست می گوید، اما توهم بزرگ او در این است که که می خواهد این اختلافات را با رژیمولایت فقیه حل کند، که خود به هزار زبان می گوید که قصد ندارد در این مورد باآمریکا مذاکره کند. و من محض اطلاع آقای رئیس جمهور آمریکا می گویم، که ولی فقیهراست می گوید؛ با آمریکا مذاکره نخواهد کرد. آیا برای دولت آمریکا سی سال منت کشی بی معنی کافی نیست؟”تاکید روی جملات از جانب ما است.

البته منظور نویسنده از منت کشی بی معنی همان منت کشی بی نتیجه و منفعت است که در اینجا بر اساس نشانه شناسی و عرف چنین نوشته هایی صراحت واژه منفعت به واژه بی معنی تقلیل پیدا کرده است. و پرمعلوم است که نویسنده از افعال معکوس استفاده و منظورش تشویق آمریکا به انجام مذاکرات با منفعت است. نویسنده در بخش دیگری از مقاله با صراحت بیشتری منظورش را بیان می کند. یک راست خطاب به آمریکایی ها می گوید اگر شما خواستار مذاکره و منت کشی با معنی هستید بهتر است راه را کوتاه کنید و طرف آماده به معامله را دریابید:

“اوباما اضافه می کند: “همانگونه که من همیشه گفته ام، ایالات متحده ترجیح می دهد این مسئله را به طور صلح آمیز و دیپلماتیک حل کند”. اگر قرار نیست کلمات پر معنای “صلح” و “دیپلماسی” را لجن مال کنیم آیا نمی بایست آنرا از طریق ارتباط با اپوزیسیونِ رژیم دیکتاتوری ولایت فقیه دنبال کرد؟”

این که آلترناتیو فعلا دست اش به کجا بند است که دست به نقد بخواهد با آمریکا مذاکره با معنی!! بکند، خودش سوالی است. اما نویسنده در ادامه بصراحت می گوید این حلوای نسیه مجاهدین بر خلاف معمول مقرون به صرفه تر از سیلی نقد جمهوری اسلامی است. تامل کنید:

“اوباما به خاطر “مزایای مبادلات بازرگانی بیشتر“ پیش “رهبران” التماس دعا می کند، بی آنکه بداند سوراخ دعا را باری از مدتی مدید گم کرده است.”

و طفلک این مجاهدین که هر چه اصرار دارند سوراخ دعا را نشان اوباما بدهند، اما به باور نویسنده او:

“همه چیز را (بخوانید مجاهدین را) خرج سماجت کودکانه پیگیری سیاست کثیف و شکست خورده مماشات می کند.”
 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سکوت بیست و پنج ساله رجوی در قبال نسل کشی حلبچه؟!

رجوی خطاب به صدام : واقعیت این است که منافع ما چفت در چفت و تنگاتنگ است...

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، بیست و پنجم مارس 2013
http://www.mojahedin.ws/?p=9400

 

مزار هزاران قربانی بمباران حلبچه ؟ عواطف انقلابی!! مسعود رجوی در کجای این مزار دفن شده است؟!

هواپیماهای نظامی بعث عراق، روز ۱۶ مارس سال ۱۹۸۸ شهر حلبچه از توابع استان سلیمانیه در منطقه کردنشین شمال این کشور را با بمبهای شیمیایی حاوی گاز سیانول هدف قرار دادند که در نتیجه آن حدود ۵۵۰۰ نفر از شهروندان بی دفاع این شهر اعم از پیر، جوان، زن، مرد و کودک کشته و حدود ۱۰ هزار نفر نیز مجروح شدند، که از آن زمان تاکنون با پیامدهای آن دست و پنجه نرم می کنند. دو سال بعد یعنی در سال ۱۹۹۱ و این بار پس از سرکوب قیام اعتراضات داخلی توسط شیعیان و کردهای عراق، مسعود رجوی خطاب به صدام می گوید:

“سرنوشت ما واحد است. خون های ما در هم آمیخته است. می دانید که اینها تعارف نیست. من توی دل خودم احساس می کنم کاش مشکلات سیاسی نداشتم. آن مشکلات سیاسی که رئیس جمهور آن را کاملا درک می کنند. آن مشکلاتی که مربوط به مرگ و زندگی ما است … تا می توانستیم وظیفه مان را در اینجا بهتر از این انجام می دادیم…”

“واقعیت این است که منافع ما چفت در چفت و تنگاتنگ است.”

“روابط بین ما و شما آقای رئیس جمهور فقط روابط سیاسی نیست؛ اصلا اینطوری قابل تفسیر نیست. فکر می کنم که یک برادری کامل است. به نظرم برادرم (صدام) هم از هیچ چیزی مضایقه نمی کند. هر چیزی علیه شماست بطور طبیعی علیه ماست و بالعکس.”

“در خانه تو بودیم، هستیم و خواهیم ماند تا آنجایی که در توان ما هست.”

…..

این اظهارات را مسعود رجوی در پاسخ به نامه تشکر صدام از بابت حضور مجاهدین در سرکوب قیام های داخلی عراق به صابرالدوری رئیس سازمان وقت مخابرات عراق بیان می کند. رجوی اما پیش از اینکه در صحنه جرم و جنایت و نظامی دست در دست صدام بگذارد، پیشتر در صحنه سیاسی و با سکوت در قبال بمباران شیمیایی حلبچه برادری و نوکر صفتی خود را به او ثابت کرده بود.

این سخنان را مسعود رجوی بعد از آن بیان می کند که صدام دو سال قبل در بمباران شیمیایی شهر حلبچه بیش از ۵۰۰۰ هزار نفر را به کام مرگی فجیع و دردناک و دهها هزار نفر دیگر را همچون قربانیان بمباران شیمیایی هیروشیما به عوارض غیر قابل جبران و درمان ناشی از گازهای شیمیایی مبتلا کرده است. بیست و پنج سال از فاجعه بمباران شیمیایی شهر کردنشین حلبچه عراق می گذرد. فاجعه به گونه ای رقم خورده که هر سال ابعاد تازه ای از شقاوت و بیرحمی صدام برملا می شود. تا جایی که اینک در بیست و پنجمین سالگرد این نسل کشی حلبچه را به عنوان هیروشیمای خاور میانه به رسمیت می شناسند. بارزانی در سالگرد فاجعه حلبچه به ملل متحد پیشنهاد می کند ۱۶ مارس را به عنوان روز جهانی مبارزه علیه سلاح های شیمیایی نامگذاری کنند. در یک کلام شاهدان عینی در توصیف این جنایت تنها به این جمله بسنده کردند که پس از بمباران هیچ نشانی از حیات در حلبچه مشاهده نمی شد و انگار همه چیز طبیعت یکجا مرده بود. همچنین در سالگرد این جنایت همچنان تاکید می شود عاملین آن در هر کجا که باشند نخواهند توانست از محاکمه و اجرای عدالت فرار کنند.

اینک پس از ربع قرن عامل اصلی بمباران شیمیایی حلبچه یعنی صدام اعدام شده است. این در حالی است که به دلایل ظاهرا قانونی دادگاه هرگز فرصت نیافت تا پرده از فجیع ترین جنایتی که صدام در تمام عمر مرتکب شد بردارد. به این دلیل که بر اساس قوانین قضایی عراق فردی که محکوم به اعدام شده باید در فاصله سی روز پس از صدور رای دادگاه حکم او اجرا شود. و صدام پیش از بررسی پرونده حلبچه به اتهام کشتار ۴۸ تن از شیعیان روستای دجیل به مرگ محکوم شده بود. به این ترتیب هرگز فرصت نشد پرده از دست های پنهان و آشکاری که این جنایت را رقم زد برداشته شود. اما آیا چنین جنایت هولناکی با اعدام یک فرد پایان یافته تلقی می شود. دستهای بسیاری در این جنایت بی شرمانه و هولناک آلوده است. از آنهایی که فرمان چنین جنایتی را صادر کردند تا آنها که آن را اجرا کردند و تا همه کسانی که در صحنه و اطراف صحنه حاضر بودند و سکوت کردند و حتمن کسانی که به قول خودشان متحدان خونی، استراتژیکی، سیاسی صدام و در تمامی این جنایات یا در کنار صدام و یا با سکوت و حمایت های سیاسی راه بر جنایات او هموار کردند. از این میان بدون تردید رجوی نقش بارز و بسزایی داشت. به دلایل مختلف از جمله حمایت های سیاسی از صدام و فراتر سخنانی که پیشتر رجوی در مقام تنها متحد سیاسی – استراتژیکی او مورد تاکید قرار داده بود. تاریخ می گوید و می نویسد فاجعه حلبچه در زمان حادث شدن با سکوت مرگبار رجوی مواجه شد. در طی بیست و اندی سال گذشته و حتی پس از سقوط صدام و به عنوان یک اقدام تاکتیکی هم مجاهدین نه حاضر به محکوم کردن چنین جنایتی شدند و نه حتی در حد اطلاع رسانی کمترین قدمی برداشتند.

این سکوت سالهای متمادی است ادامه داشته و در بیست و پنجمین سالگرد این کشتار نیز ادامه دارد. این در حالی است که با توجه به روابط تنگاتنگ رجوی و صدام، بی تردید او دارای اطلاعات ذیقیمتی در رابطه با این جنایت است. با توجه به این که تمامی محافل حقوق بشری سازمان ملل متحد، فعالان سیاسی و غیره با تمرکز بر این جنایت خواستار پیگیری محافل بین المللی برای یافتن و محاکمه بقایای این جنایت هستند، این اطلاعات چه بسا می تواند پرده از چهره هایی که توانسته اند دست های آلوده خود را پنهان کنند، بردارد. اما معلوم نیست این مراجع و نهادها چرا در قبال نقش و سهمی که مجاهدین به لحاظ سیاسی و در همسویی و تایید این جنایت داشته بی تفاوت و ساکت هستند! مگر این نیست که رجوی در تمامی این سالها در قبال این جنایت سکوت کرده است. مگر این نیست که رجوی اذعان و اعتراف می کند که متحد استراتژیکی صدام بوده است. مگر این نیست که امروز کسانی که جنایات هولوکاست را با شک و تردید نگاه می کنند، مجرم شناخته و محاکمه می کنند. در حلبچه بر اساس آمار حداقل پنج هزار زن و کودک و مرد کرد به فجیع ترین شکل ممکن کشته شدند. دهها هزار نفر هنوز زجر و شکنجه های ژنی، روحی و جسمی این جنایت را تحمل می کنند. اما مجاهدین همچنان با سکوت در این رابطه از این جنایت حمایت می کنند. اگر به انگیزه صدام در بمباران حلبچه تامل کنیم، بوضوح می شود آن را نوعی انتقام گیری در زمان مناسب از کردهای عراق تلقی کرد. صدام این جنایت را در حالی مرتکب شد که به بهانه پس گرفتن شهر حلبچه از نیروهای ایران یک شهر کردنشین عراق را کشتار کرد. اگر چه در جریان جنگ جهانی دوم برخی کشورهای متخاصم از بمب شیمیایی علیه یکدیگر استفاده کردند، اما حلبچه اولین شهر در تاریخ است که به طور مستقیم توسط هواپیماهای رژیم حاکم بر همان کشور هدف بمباران شیمیایی قرار گرفته است. و جالب اینکه رجوی با تاسی از صدام و هواپیماهای او مردم بی دفاع ایران را برای ماه های متوالی بمباران و هزاران نفر از آنها را کشته و معلول و زخمی و بی خانمان کرد.

جنایت حلبچه وسیع تر و فجیع تر از آن است که با محاکمه و اعدام صدام پایان یافته تلقی شود. وجدان های بظاهر آزرده ای که امروز بابت سرگردانی و کمبود امکانات در ترانزیت ویر حقوق بشر و احساسات انسانی گرفته اند، باید بیاد بیاورند مجاهدین خلق همان کسانی هستند که به عنوان متحد خونی و استراتژیکی و … صدام در قبال جنایاتی همچون حلبچه سکوت کردند و هرگز عواطف انقلابی شان!! اجازه نداد کمترین احساس انسانی و همدردی با هزاران کودک و زن قربانی گازهای خردل و … بکنند. آنها که امروز بابت تنگی جا و امکانات برای مجاهدین دنیا را روی سرشان می گذارند، حتی خودشان نیز حاضر نیستند در سالگرد چنین جنایتی و از موضع انسانی و وجدانی کمترین عکس العمل و موضعی در قبال این جنایت و نسل کشی اتخاذ کنند. دلیل اش تنها یک چیز است و بس و اینکه اینها هر موضعی که می گیرند بر اساس ضرورت و خواست و اراده کسی است که هیچگاه از ایستادن در کنار جنایتکاری مثل صدام نه تنها احساس شرم و ندامت نکرد که خطاب به او گفته، “در خانه تو بودیم، هستیم و خواهیم ماند تا آنجایی که در توان ما هست.” آنهایی که فروش و پس گرفتن اموال سازمان به دغدغه روزمره و نگرانی و غم روزانه شان تبدیل شده، چرا نمی پرسند و فراموش می کنند این اموال و دهها و هزاران سلاحی که در دست مجاهدین بوده از قبل همان وحدت استراتژیکی حاصل شده که سکوت و تایید کشتار حلبچه فقط یک نمونه از دستاوردهای وحدت ایدئولوژیکی و استراتژیکی است.

کسانی که امروز از بابت کمبود امکانات در ترانزیت می نالند، یادشان باشد قربانیان حلبچه حتی پیش از آنکه به فرمان صدام به چنان مرگ فجیعی بمیرند، در مقایسه با وضعیت امروز مجاهدین در ترانزیت چه بسا هزاران بار محروم تر و بی پناه تر بودند. آنقدر بی پناه که حتی همین امروز حامیان صدام بی کمترین شرم و رنجیدگی وجدان هنوز حاضر به محکوم کردن چنین جنایتی نیستند.

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد