_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

kanoon@iran-ghalam.de

info@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

هفتم تیرماه، بنی صدر و فرقه مجاهدین خلق (مسعود رجوی)

 

 

حامد صرافپور، بیست و هشتم ژوئن ۲۰۱۳

لینک به منبع (صفحه فیسبوک آقای صرافپور)

 

مقدمه

تیرماه یادآور خاطره ای خونبار در اذهان مردم ایران است. بزرگترین عمل تروریستی در تاریخ ایران که طی آن بیش از ۱۰۰ تن از مسئولین حزب جمهوری اسلامی که بسیاری از آنان نقش کلیدی در نظام جمهوری اسلامی داشتند کشته شدند و راه برای هزاران عمل تروریستی دیگر در شهرهای مختلف ایران گشوده شد و این در حالی بود که کشور در گیر و دار جنگی خانمانسوز با صدام حسین قرار داشت و روزانه دهها تن از هموطنان ما در جبهه ها به شهادت رسیده و بر دوش مردم ایران به سوی آرامگاه هدایت می شدند. در چنین موقعیتی بود که مسعود رجوی در تب قدرت طلبی خویش، وارد جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی شد و عملیاتهای تروریستی را تحت عنوان «اعدام انقلابی» آغاز نمود.

ناگفته نماند که مسعود رجوی فارغ التحصیل رشته حقوق بود و بخوبی می دانست که هیچ کسی نمی تواند شخص دیگری را بدون حضور در دادگاه معتبر و شناخته شده در عرف بین الملل، و بدون داشتن وکیل و حق قانونی برای دفاع از خود، به صورت غیابی محاکمه و حکم اعدام برایش صادر نماید.

پیشینه

هنوز چندی از انقلاب ضد سلطنتی مردم ایران نگذشته بود که مجاهدین به رهبری مسعود رجوی با شعارهای زیبا و فریبنده موفق شدند صدها هزار تن از جوانان و نوجوانان پر شور را که با انگیزه های مذهبی و انقلابی در صفوف مردم علیه شاه بپاخاسته بودند جذب نموده و آرام آرام آنان را به سمتی که منافع شخصی و گروهی مجاهدین ایجاب می کرد هدایت نمایند. در اولین گام، مجاهدین ناچار بودند برای مشروعیت دادن به اقدامات تحریک آمیزی که مدام علیه حزب حاکم بکار می گرفتند، خود را به آیت الله خمینی نزدیک و نزدیکتر سازند، چه با نوشتن نامه های مختلف و چه با ملاقاتهای حضوری با وی و ابراز ارادت خدمت ایشان جهت همراهی در یک جنگ ضد امپریالیستی و…

اما وی نیز که از سالها قبل با مسعود رجوی آشنایی داشت و می دانست او نه تنها تشنه قدرت است که گفته های او نیز هرگز قابل اتکا نخواهد بود، حاضر نشد مجاهدین را به رسمیت شناخته و با آنان همکاری تنگاتنگ داشته باشد ضمن اینکه مجاهدین سلاح و مهمات زیادی از پادگانها به یغما برده و مخفی نموده بودند و همین مسئله جو بی اعتمادی را بشدت تشدید نموده بود و خمینی نمی توانست به چنین گروه مسلحی اعتماد کند.

با شروع جنگ ایران و عراق مجاهدین نیز از این فرصت بدست آمده به نفع خویش استفاده کرده و به فضای تنش و تشنج دامن زدند. ایجاد قطب بندی در جامعه یکی از اهداف رجوی برای تضعیف قدرت حاکمه بود. پیش از آن، گروههای دیگری چون فرقان و احزاب چپ و نیروهای محلی کردی جنگ و جدالهای مسلحانه علیه مسئولین جمهوری اسلامی را شدت بخشیده بودند و فضای ترور مسئولین نظام آرام آرام به فضای امنیتی ایران دامن می زد که متأسفانه مردم را گام به گام از مسیر برحق رسیدن به دمکراسی دور و دورتر می نمود. در چنین فضای پر تشنجی، بناگاه رجوی با یک فرمان نابخردانه که ناشی از عدم درک درست وی از شرایط سیاسی و اجتماعی موجود در ایران بود، جنگ مسلحانه را آغاز کرد. جنگی که به هیچوجه نه رنگ و بوی کلاسیک داشت و نه در آن از اصول اخلاقی-انسانی خبری بود. جنگی که همه اقشار جامعه را در بر می گرفت و سوژه های آن از سران جمهوری اسلامی گرفته تا یک نوجوان زیر ۱۸ سال بسیجی و میوه فروش و کارمند ادارات و کارخانه ها را شامل می شد که اتهام آنها نیز تنها یک چیز بود: همدستی و همکاری با جمهوری اسلامی!.

(اگر از مشاهدات شخصی خودم بخواهم بگویم، در محله ما گروه مقاومتی تشکیل شده بود که مسئول آن همسایه و همسن خودم بود. یک نوجوان کمتر از ۱۸ سال. این شخص را همه افراد محله می شناختند و هرچند اکثر ماها،‌ از او و پدرش (به خاطر اینکه مسئول تعاونی محله بود و متهم به اینکه وسایل برقی توزیع شده را بین خود و خانواده اش تقسیم می کند) خوششان نمی آمد، اما هیچکس از او آزاری به لحاظ شخصی ندیده بود… به هرحال، یک روز به ناگاه مورد حمله تروریستی مجاهدین قرار گرفت و از ناحیه پا مجروح شد… هیچکس باور نمی کرد که مجاهدین او را ترور کرده باشند چرا که این نوجوان توی محله اصلا عددی به حساب نمی آمد. شخصاً از جوانان محله که حتا با این نوجوان در تضاد بودند فحشهای رکیکی را به مجاهدین میشنیدم که می گفتند خاک بر سر مجاهدین که چنین شخصی را ترور کرده اند. و می گفتند آخه این بابا کی بوده که بخواهند ترورش کنند؟)

متأسفانه ترورهای کور و بی سرانجامی که رجوی آغاز نمود و آنرا برآمده از خشم و کین انقلابی می خواند، گام به گام شرایط جامعه را امنیتی تر ساخت و به دلیل وجود جنگ بین ایران و عراق، میلیونها ایرانی را از مجاهدین دچار دافعه نمود و تمامی پایگاه اجتماعی این فرقه در عرض مدتی کوتاه از بین رفت و اعضای مجاهدین نیز گروه گروه ضربه خورده و کشته شدند. اعضا و هوادارانی که بیش از ۹۹ درصد آنان در این تصمیم گیری نابخردانه و ویرانگر آگاهی نداشتند و خود را در عرض چند ساعت مواجه با یک عمل انجام گرفته می دیدند که یا باید خود را در آن آتش می انداختند و یا بعد از دوسال از آشنایی با مجاهدین که گاه به متلاشی شدن خانواده هایشان منجر شده بود، به آن پشت کرده و پاسیو می شدند. و این نیز خود ریسک بزرگ دیگری برایشان به همراه داشت چرا که در آن زمان شدت کینه و نفرت دو قطب از همدیگر به حدی زیاد بود که شخص قبل از اثبات جدا شدنش از مجاهدین به دام مرگ فرو می رفت و توسط گروههای مختلفی که علیه مجاهدین تشکیل شده بود کشته و یا بازداشت می شد و ناچار بود چندسال از عمر خویش را در زندان بگذراند… و اینگونه بود که دهها هزار جوان و نوجوان پرشور ایرانی بخاطر استراتژی نابخردانه مسعود رجوی نابود شدند و یا خانواده هایشان از هم پاشید.

هفتم تیرماه، انفجار خشم خلق!

چند روز پس از آغاز مبارزه مسلحانه، و از آنجایی که هنوز فضای ایران امنیتی نشده بود و مسئولین حکومت در مراکز خویش اصول امنیتی را به شکل جدی رعایت نمی کردند، مسعود رجوی موفق شد توسط یکی از اعضای حزب جمهوری اسلامی (که وی را به عضویت مجاهدین درآورده بود) بزرگترین عمل تروریستی خود را به انجام برساند. عملی بشدت قبیح و منفور که حتا رجوی هم هیچگاه نتوانست به صورت علنی آنرا بر دوش بگیرد. مدتی کوتاه پس از این عمل تروریستی که توسط محمدرضا کلاهی انجام گرفته بود، مسعود رجوی به همراه آقای ابوالحسن بنی صدر از ایران فرار کرد و در فرانسه اقامت گزید و بدین ترتیب دور از آتشی که خود برافروخته بود نظاره گر سوختن و کشتار افرادی گردید که ناخواسته بدین راه کشانیده شده بودند…

انفجار حزب جمهوری اسلامی و بدنبال آن انفجار مقر نخست وزیری و کشته شدن رئیس جمهور و نخست وزیر وقت، آغاز راهی بی سرانجام و خونین بود که نتیجه آنرا می توان بعد از سی و دوسال مشاهده کرد: دهها هزار کشته از دو طرف که می توانستند نقش کلیدی در پیشرفت و تعالی ایران داشته باشند، به خطر افتادن موقعیت کشور در آن شرایط بحرانی، دور شدن کشور از مسیر رسیدن به دمکراسی، اسیر شدن هزاران نفر از اعضای فرقه در میان آتش اشرف و لیبرتی و انتظار کشیدن آنان برای مرگ، افزون شدن کینه و نفرت از مجاهدین در میان ایرانیان، مزدوری و جیره خواری سران مجاهدین، افتادن به دامان سرویسهای اطلاعاتی و امنیتی کشورهای غربی-عربی و دهها رخداد تلخ دیگر محصول این حرکت قدرت طلبانه و نابخردانه بود…

چند ماه پس از انفجار تروریستی مقر حزب جمهوری اسلامی، موسی خیابانی طی پیامی صوتی از آن به عنوان «انفجار خشم خلق» نام برد اما ۳۲ سال بعد از این حادثه تلخ می بینیم که آنچه به یقین رخ داد «انزجار و خشم خلق» نسبت به مجاهدین و رهبری خیانتکار آن است که امروزه گریبانگیر وی و فرقه مافیایی اش گشته است.

بنی صدر و انکار عمل تروریستی مجاهدین خلق

طی سالهای اخیر شاهد بوده ایم که آقای بنی صدر (نخستین رئیس جمهور ایران که پس از کنار گذاشته شدن توسط مجلس شورای اسلامی به همراه مسعود رجوی از تهران به پاریس رفت)، چندین بار انجام چنین عملی توسط مجاهدین خلق را منتفی دانسته و با اصرار زیاد آنرا به خود جمهوری اسلامی نسبت می دهد. تنها استدلال وی این است که در همان زمان پیگیری کرده و بخش تخصصی ارتش به وی گفته اند چنین کاری حرفه ای و خارج از توان مجاهدین بوده است و چون کار ارتش هم نبوده لاجرم کار سپاه پاسداران بوده است!…

اما به چه علت آقای بنی صدر با وجود مخالفت شدید ایشان نسبت به سیاستهای رجوی، و با وجود اینکه اعضای جداشده از مجاهدین با استدلال های بسیار قوی تر از برهان ایشان، اثبات نموده اند که کار کار خود مجاهدین بوده است، اینگونه به دفاع از مسعود رجوی در قضیه انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی می پردازد؟

می دانیم که آقای بنی صدر در آن هنگام تحت حفاظت مجاهدین خلق و در پایگاه آنان ساکن بوده و پس از آن نیز توسط خود مجاهدین به خارج از کشور منتقل شده اند. اینکه ایشان تا به چه حد در آن زمان نگران این عمل تروریستی بوده و این نگرانی را به مسعود رجوی ابراز داشته اند، خود مقوله دیگری است که ایشان بهتر می داند و نمی توان در مورد آن با حدس و گمان وارد شد. اما مشکل اصلی اینجاست که ایشان به طور ناخواسته در بحبوحه یکی از خشن ترین و بزرگترین اقدامات تروریستی تاریخ ایران و جهان، همراه و همسو با کسانی بوده اند که متهم به اقدام تروریستی می باشند. طبیعی است که نفس این کار می تواند لطمات غیرقابل جبرانی به لحاظ حقوقی و سیاسی و بین المللی به ایشان وارد آورد و در نتیجه این مسئله به حدی سنگین است که آقای بنی صدر نمی تواند بی تفاوت از کنار آن عبور نماید و در آینده پاسخگو نباشد. در نتیجه تنها راهی که باقی می ماند انکار انجام آن توسط مجاهدین به عنوان هم پیمان سابق اش می باشد. متأسفانه علارغم اینکه تأکید و پایبندی آقای بنی صدر روی اصل استقلال و تن دادن به جدایی از رجوی در هنگام وصلت با صدام حسین (که از نقاط مثبت ایشان می باشد)، با اینحال در بسیاری موارد از نقد گذشته های خویش پروا داشته و هیچگاه دیده نشده که ایشان یکبار به صورت اصولی گذشته خویش را نقد نماید، و تا همین الان هم خود را از همه مردم ایران برتر دانسته و نظریه خود را مرحج به آنچه آحاد مردم به تجربه آنرا دریافته اند می داند، که از جمله می توان در همین دو انتخابات اخیر آنرا مشاهده نمود.

در سال ۱۳۸۸ آقای بنی صدر مصر بود به اینکه مردم نباید در انتخابات شرکت کنند (البته این شعار همیشگی ایشان بوده است که گویا تغییر ناپذیر می باشد)، ولی مردم علارغم خواسته های رجوی و ایشان و سلطنت طلبها و بسیاری از چپها، به طرز گسترده ای در انتخابات شرکت کرده و حرکت بزرگی را در تاریخ ایران آفریدند. اما ایشان باز هم معتقد است که حرف خودش درست بوده و مردم اشتباه کرده اند!. این دور نیز همین مسئله تکرار شد و باز هم ایشان حاضر نیستند نظریات و گذشته های خویش را نقد کنند و مردم را صغیر به حساب نیاورده و تسلیم خواسته های اکثریت مطلق مردم شوند. این یک تفکر مستبدانه است که یک شخص خود را برتر از تمامی مردم و مسیری که برگزیده اند بداند.

در مورد انفجار حزب جمهوری اسلامی نیز آقای بنی صدر نظریه خود را دارد و هرگز به سوآلات جداشدگانی که بارها با استدلال مختلف اثبات نموده اند که رجوی عامل بمبگذاری در مقر حزب جمهوری اسلامی بوده است،‌ پاسخ نگفته و همچنان تنها به همان استدلال گذشته خویش اکتفا می کند بدون اینکه برهانی در رد نظرات دیگران داشته باشد. در هرحال این اقدام مجاهدین چیزی نیست که بتوان براحتی آنرا نادیده گرفت و به گردن کسانی دیگر انداخت چرا که یکماه بعد از آن نمونه دیگری در دفتر نخست وزیری رخ داد و مجاهدین خلق باز هم آنرا رد نکرده و از آن خود دانستند کما اینکه پس از آن نیز سلسله وار دست به انواع بمبگذاری ها و ترورها در کوچه و خیابان و مسجد زده و فضای داخلی را روز به روز امنیتی تر کرده و هزاران انسان را تحت عنوان اعدام انقلابی به جوخه های مرگ خویش سپردند و اعضای خویش را هم قربانی این استراتژی مرگ و کشتار کردند.

مسعود رجوی آمر اصلی عملیات تروریستی در هفتم تیرماه

همانطور که شرح داده شد، انفجار مقر حزب جمهوری اسلامی بزرگترین عملیات تروریستی تاریخ ایران به حساب می آمد و محصول آن کشته شدن دهها تن از مسئولین جمهوری اسلامی بود و این چنین اقدامی طبعاً از دیدگاه جامعه بین المللی نمی توانست مورد تأیید قرار گیرد و محکوم بود. بدین لحاظ مسعود رجوی هیچگاه نمی توانست و نتوانست صراحتاً به انجام آن اقرار نماید و مسئولیت این عمل تروریستی را بر دوش بکشد. بخصوص اینکه وی از همان آغاز جنگ مسلحانه که نیروهایش را در میان آتش افکنده بود، تصمیم به خروج از ایران گرفته داشت و می دانست اگر مسئولیت این اقدام تروریستی را برعهده بگیرد خیلی زود توسط دولتهای اروپایی محکوم شده و ریسک دستگیر شدن توسط پلیس بین الملل و استراد وی به ایران بسیار زیاد خواهد بود. بدین ترتیب سازمان مجاهدین هرگز به صورت علنی آنرا برعهده نگرفت. اما کسانی که در مناسبات درونی مجاهدین حضور داشته اند بخوبی می دانند که مسعود رجوی صراحتاً در نشستها مختلف به آن اعتراف نموده و با افتخار از آن یاد کرده است.

در این رابطه نگارنده (حامد صرافپور) نیز مشاهدات خود را در اینجا مطرح می کنم و در معرض قضاوت می گذارم. باشد که آقای بنی صدر یکبار هم که شده به نقد گذشته های خویش بپردازند و تلاش نکنند برای پاک نشان دادن خویش از این عمل،‌ نقش رجوی را کمرنگ کنند. برای ما واضح است که ایشان نقشی در این جریان نداشته اند و رجوی هم به وی دروغ گفته است، اما پاک کردن این عمل تروریستی از پیشانی رجوی غیرقابل انتظار می باشد.

دیدگاه بنی صدر

آقای بنی صدر چندین بار در مصاحبه های مختلف نقش مجاهدین در انفجار مقر حزب جمهوری اسلامی را منتفی دانسته و ابراز داشته اند که در همان زمان ایشان از مجاهدین سوآل کرده و آنها نقش خود را انکار کرده اند و فرماندهان ذیربط ارتش نیز گفته اند چنین کاری تخصصی بوده و نمی تواند کار مجاهدین خلق بوده باشد که نه الزامات آنرا داشته اند و نه دانش آنرا، و تنها کار سه گروه می تواند باشد:‌۱-خارجیها، ۲-بخش مهندسی ارتش، ۳-سپاه پاسداران. گروه اول که منتفی است و هیچ اطلاعاتی در این زمینه به آنها نرسیده است که دستهای خارجی در کار باشد،‌ گروه دوم هم ارتش است که چنین کاری توسط ما (ارتش) انجام نگرفته است و فقط سپاه پاسداران می ماند که بایستی از آقای خمینی و یا فرزند او دستور گرفته باشند.

آقای بنی صدر همچنین از قول مهندس سحابی نیز نکاتی را ابراز می کنند مبنی بر اینکه بازجوهایش به وی گفته اند که ما می دانیم اینکار، کار مجاهدین نبوده است:

http://youtu.be/55KmiocRslo

در این رابطه ذکر چند نکته ضروری است:

۱) اینکه مجاهدین به آقای بنی صدر بگویند کار ما نبوده چیز عجیبی نیست چرا که این عمل به حدی در عرصه داخلی انزجار برانگیز و در عرصه خارجی محکوم بود که مجاهدین نمی توانستند رسماً و علناً آنرا برعهده بگیرند بخصوص اینکه نمی خواستند با توجه به برنامه پیش رو (انتقال مسعود رجوی به فرانسه همراه با بنی صدر) رابطه خود را با وی به هم بزنند. چون در اینصورت ممکن بود آقای بنی صدر از آنان فاصله بگیرد که در آن شرایط به نفع مجاهدین نبود و مسعود رجوی زیر چتر شهرت سیاسی ایشان می خواست به اروپا رسیده و به لحاظ سیاسی معتبر شود.

۲) در مورد دیدگاه مسئولین ارتش این نکته را باید شرح داد که مجاهدین در جریان تخلیه انبارهای مهمات ارتش،‌ موفق شده بودند انبوهی سلاح و مهمات و تجهیزات مختلف به یغما برده و در انبارهای خویش ذخیره نمایند. طبعاً داشتن مقداری مواد منفجره و چاشنی و غیره چیز عجیبی نبود. ضمن اینکه بسیاری از اعضای مجاهدین چه در زمان شاه و چه پس از انقلاب ارتشی بوده و در بخشهای مختلف ارتش تخصص کافی در زمینه های رسته های گوناگون داشتند. نباید فراموش کرد که حتا خود مسعود رجوی در زمان شاه به فلسطین تردد داشت و آموزش می دید. اگر آقای بنی صدر به امور انفجاری آشنایی داشت باید می دانستند که برای انفجار یک سالن (به صورت تروریستی) نیاز به محاسبات پیچیده نیست و چنین محاسباتی تنها خاص مکانهایی است که قرار است به صورت علمی تخریب شود. در نتیجه برای انفجار ساختمان حزب نیز کافی بود مقداری مواد منفجره به همراه مقداری چاشنی وجود داشته باشد تا سالن منهدم گردد. اینکار نه آموزشهای طولانی مدت نیاز دارد و نه امکانات خیلی خاص می خواهد (در این زمینه چون آشنایی دارم می گویم).

۳) در مورد آقای سحابی نیز با توجه به اینکه چند بار نقل قول صورت گرفته اساساً قابل اتکا نمی تواند باشد. اینکه مثلا یک بازجو بیاید به یک محکوم بگوید این کار،‌ کار مجاهدین نبوده و کار خودمان بوده است بسیار غیرحرفه ای و بچگانه است.

با توجه به نکاتی که مطرح گردید،‌ بایستی به موارد دیگری پرداخت که خود مجاهدین و یا دستگاه رهبری کننده آن مطرح نموده اند. این بهتر می تواند ما را به واقعیت نزدیک کند. در همین رابطه آقای سعید شاهسوندی نکاتی مطرح کرده که قابل توجه می باشد:

http://bit.ly/19xIzhqm

مجاهدین خلق و انفجار هفت تیر

در این بخش به شواهدی اشاره می کنم که دقیقاً اثبات می کند علارغم آنچه مجاهدین در بیرون از خود نشان داده اند،‌ عمل تروریستی انفجار مقر حزب جمهوری اسلامی به دستور رجوی انجام گرفته است:

ـ تابستان سال ۱۳۶۰ نگارنده (حامد صرافپور) فرماندهی یکی از تیمهای مجاهدین را برعهده داشتم. مدتی از انفجار حزب جمهوری اسلامی گذشته بود که در خیابان ستارخان فرمانده ام (ساسان خوشبویی) را ملاقات کردم. قرارهای ما با حفظ کامل مسائل امنیتی انجام می گرفت. وی از زمره فرماندهانی بود که همیشه خونسردی خویش را حفظ می کرد و با لبخند با نیروهایش روبرو می شد. خود وی تحت فرماندهی عبدالوهاب فرجی جهرمی (فرمانده افشین) قرار داشت که به گفته مریم رجوی یکی از برترین فرماندهان نظامی مجاهدین در دوران عملیاتهای داخله بود (افشین در حال حاضر از مسئولین بخش حفاظت مسعود رجوی به حساب می آید. پیش از آن مدتی نیز به عنوان معاون لشکر انجام وظیفه می کرد از جمله در لشکر ۹۱ که اینجانب حضور داشتم).

ساسان پس از گفتگویی کوتاه با شادمانی به من گفت: دیدی بچه ها چکار کردند و چه ضربه بزرگی به حزب (جمهوری اسلامی) وارد شد؟… آنگاه به عملیات دیگری اشاره کرد که روز قبل از دیدارمان در همان محل (خیابان ستارخان) بوقوع پیوسته بود و طی آن یک خودروی زندان مورد هدف قرار گرفته و گویا تعدادی از زندانیان فرار کرده بودند… این آخرین دیدار ما بود و متأسفانه ساسان چند روز بعد خودش طی یک درگیری جان باخت. در این دیدار بود که اولین بار به طور رسمی از یک فرمانده مجاهد شنیدم که عمل انفجار توسط مجاهدین انجام گرفته است هرچند که خودم هم به تجربه اینرا دریافته بودم و زمزمه همه مردمی بود که در تهران می دیدم.

- چند ماه بعد،‌ موسی خیابانی که جانشین مسعود رجوی در ایران بود، طی یک پیام صوتی که بعدها به نام «صدای سردار» معروف شد از این عملیات به عنوان «انفجار خشم خلق» نام برد. شنیدن این پیام صوتی برای همه مجاهدین اجباری بود. (اگر چنین کاری آنگونه که آقای بنی صدر می گوید توسط سپاه پاسداران و به فرمان آقای خمینی انجام گرفته بود، چگونه می توانست از سوی جانشین مسعود رجوی انفجار خشم خلق نام بگیرد؟)

- پس از قرار گرفتن نام سازمان مجاهدین در لیست تروریستی، مسعود رجوی در ملاقاتی خصوصی با صدام حسین صراحتاً به وی گفت که «آنها (غربیها) می دانستند که این کار (انفجار مقر حزب جمهوری اسلامی) توسط ما انجام گرفته است ولی هیچوقت ما را تروریست نامگذاری نکردند و اگر امروز ما را تروریست می نامند بخاطر مماشات با جمهوری اسلامی و معاملات اقتصادی است که با آنها دارند». “نقل به مضمون”

در این ملاقات شخص رجوی باز هم به این نکته اشاره دارد که انفجار به دست مجاهدین صورت گرفته است.

- همه کسانی که در مناسبات مجاهدین بوده اند بخوبی می دانند که رجوی طی سالهای گذشته (دوران صدام) هر بار موضوع انفجار مطرح شده، صراحتاً آنرا به مجاهدین نسبت داده است.

با توجه به همه این شواهد و نکاتی که پرویز یعقوبی در لینک بالا مطرح نموده است، جای شبهه زیادی نباید برای نیروهای غیرمجاهد بوجود آید که چنین کاری ناشی از تضادهای درونی بوده باشد. اینکه به فرض جناح انحصار طلب در همان دوران خواسته باشد که از این مسئله برای کوبیدن حریفان استفاده نماید چیز شگفتی نیست. «آس»ی است که هر وقت لازم باشد می توان رو کرد، اما واقعیت چیز دیگری است که قابل کتمان کردن نخواهد بود. رجوی با آغاز مبارزه مسلحانه و انجام هزاران عمل تروریستی مسیر دمکراسی خواهی مردم ایران را به بن بست کشانید و زمینه را برای امنیتی شدن کشور و قدرت گرفتن جناح خشونت گرا و انحصار طلب آماده ساخت و با استراتژی خود،‌ دهها هزار تن از سرمایه های ارزشمند این آب و خاک را به نابودی کشانید و عاقبت نیز همه نیروهای خود را منفعل و سرخورده کرد و کلیت سازمان مجاهدین را هم به نابودی کشانید و مبدل به یک فرقه خطرناک مافیایی نمود که الان شاهد آن هستیم. وقت آن رسیده که جامعه جهانی این شخص را به جرم جنایت علیه بشریت، دادگاهی نموده و به محاکمه بکشاند.

 

حامد صرافپور
۲۷ ژوئن ۲۰۱۳

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زیر پا گذاشتن همه پرنسیبهای سیاسی و اخلاقی توسط مسعود و مریم رجوی

 

 

حامد صرافپور،  نوزدهم آوریل ۲۰۱۳

لینک به منبع (صفحه فیسبوک آقای صرافپور)

 

مقدمه:

دو ماه پیش و پس از تهاجم مشکوک خمپاره ای و موشکی به کمپ لیبرتی، بخش خارجه نشین مجاهدین دچار اختلاف درونی شد و تنی چند از پشتیبانان قدیمی مجاهدین شامل تعدادی از اعضای مجاهدین و شورای ملی مقاومت با ایجاد یک کمپین، بیانیه ای خلاف نظر مسعود رجوی مبنی بر انتقال فوری ساکنان لیبرتی به کشور ثالث انتشار داده و خواهان انتقال این افراد به خارج عراق شدند که با واکنش هیستریک و مهارگسسته مریم رجوی و سران فرقه مواجه شد. طبیعتاً خانمهای اقبال و دیگر همفکرانشان که سالها در برابر حملات سران فرقه به جداشدگان افشاگر و منتقدان به سیاستهای مخرب و تروریستی فرقه سکوت کرده بودند هرگز تصور نمی کردند روزی خود بخاطر یک پیشنهاد انسانی اینگونه مورد حملات هدفمند و سازمانیافته قرار بگیرند و سیل اتهامات همیشگی مسعود و مریم رجوی به سوی آنان روانه گردد. آنچه واضح است اینکه نیت خانمها عفت و عاطفه اقبال و یارانشان از تشکیل چنین کمپینی، تنها جنبه حقوق بشری و انسانی داشت و رنگ و بوی سیاسی و تشکیلاتی در آن نبود و به همین خاطر انتظار چنین حملات نابرابر و مشمئز کننده و گاه رذیلانه را نداشتند، با اینحال گویی که آب به لانه موریانه ها سرازیر شده باشد و هنوز ساعاتی از شروع کمپین نگذشته بود که سیل فحاشی ها و تهمت ها و توطئه ها علیه کمپین و در رأس آن خانم عاطفه اقبال شروع شد و به موازات آن نامه نگاری های آشکار و پنهان به امضا کنندگان کمپین آغاز گردید و مجاهدین ضمن ترور شخصیت اعضای شناخته شده کمپین، آنان را تهدید به اعمال تروریستی کرده و کار به جایی رسید که خانه خانم عفت اقبال مورد حمله تروریست-چماقداران مریم رجوی قرار گرفت و چندین بار صفحات فیسبوکی آنها مورد هک شدن قرار گرفت تا بلکه صدای آنان در گلو خفه شود.

با پایداری عاطفه اقبال و دوستانش بر این هدف انسانی، و بالا رفتن روزافزون اعضای کمپین (با وجود سیل حملات چماقداران فضای مجازی این تشکل مافیایی)، سران مجاهدین تاکتیک خود را تغییر داده و دست به دامان شگردهای غیرانسانی و چندش آور دیگری شدند که در طول تاریخ خاص مستبدین خونخوار و دیکتاتورهای گوناگون بوده است و آن استفاده ابزاری از خانواده ها علیه خانواده ها بود.

متلاشی کردن خانوده ها، هدف راهبردی رجوی

از سال ۱۳۶۸ مسعود رجوی به طور رسمی تلاشی نمودن خانواده را در دستور کار خویش قرار داد و در عرض کمتر از دو سال تمامی خانواده های مجاهدین را قلع و قمع نمود و از آن پس در سودای نابودی خانواده در کل جهان بود که به پایان خط خویش رسید و با سقوط صدام در این آرزو باقی ماند. در این دوران که یکی از سیاهترین دورانهای فرقه محسوب می شود هزاران تن از اعضای فرقه تحت شدیدترین شکنجه های روحی (و جسمانی) مجبور می شدند تمامی احساسات و عواطف انسانی خود را نسبت به خانواده قطع نموده و خود را تمام عیار به رجوی بسپارند. این در حالی بود که شخص مسعود رجوی با ایجاد یک حرمسرا صدها زن مجاهد خلق را به عقد خویش درآورده و ضمن مثله کردن و بیرون آوردن رحمهایشان، آنان را مورد تجاوز جنسی قرار می داد. در این دوران حتا فکر کردن به خانواده و به همسر و فرزند و حتا به خواهر و برادر جرم محسوب شده و افراد موظف بودند در نشستهای موسوم به «غسل هفتگی» و «صفرصفر تشکیلاتی» و همچنین در گزارشات مختلف و جلوی جمع انبوه، به تک تک افکاری که داشته اند اعتراف نموده و ابراز ندامت کنند و به خود بقبولانند که تنها کسی که می تواند همسر و فرزند و خانواده داشته باشد شخص مسعود رجوی است!.

اما پس از سقوط صدام که رجوی خود را در برابر هجوم خانواده های اعضای خویش می دید که به اشرف مراجعه می کردند، به ناچار و برای حفظ آبرو و برای نفوذ بیشتر در بین خانواده ها و تلکه کردن آنها، دست به ترفند جدیدی زد و آن آوردن خانواده های مجاهدین به درون اشرف و تلاش برای مغزشویی آنان بود و البته تا مدت کوتاهی موفق شد برخی را فریب دهد و اسیر خویش نماید اما به زودی متوجه شد که اینکار در میان مدت و دراز مدت تار و پود تشکل او را از هم خواهد پاشید و راهی برای برون رفت از آن نخواهد بود. به همین خاطر اعضای خویش را وادار نمود تا در نشستهای عمومی در برابر دیگران اقرار کنند که دیدار خانواده باعث شل شدن پای آنها در امر مبارزه شده و دیگر اجازه نخواهند داد که خانواده ها به دیدارشان بیایند! و از آن پس انگ مزدوری خانواده ها را در دستور کار قرار داده و به فحاشی و توهین به خانواده ها پرداختند تا دیگر اعضای آنان جرأت درخواست دیدار با عزیزان خویش را نداشته باشند.

به این ترتیب گام دیگری در تشکیلات علیه خانواده ها برداشته شد و دیدیم که طی چند سال گذشته چگونه مجاهدین با خانواده ها برخورد کرده و چگونه با سنگ و چوب و فلزات مختلف به آنان حمله ور شده و آماج توهین های خویش قرار می دادند. رجوی از ترس حتا اجازه دیدار یک دختر ۲۵ ساله با پدر خویش را هم نداد در حالی که این دختر در این همه سال حتا یکبار هم پدر خویش را ندیده بود!.

حمله به منتقدان و جداشدگان با ابزار خانواده

مسعود رجوی با تجربه ای که طی سه-چهار سال اخیر کسب نموده بود، خطر خانواده ها را بخوبی حس می کرد و می دانست حضور آنها چه تهدید بزرگی برای تشکل فرقه ای و مافیایی اوست، به همین خاطر در مقابله با هرگونه افشاگری که مناسبات ظالمانه و ضدبشری و ضداخلاقی او را در انظار عمومی رسوا می ساخت به حقه زشت و چندش آوری روی آورد که همانا بکارگیری خانواده ها علیه خانواده هاست. وی برای انداختن کینه و نفرت بین اعضای خویش، آنان را وادار می کرد علیه همدیگر در نشستهای مختلف موضعگیری کرده و همدیگر را به قول خودش له کنند و آبروی همدیگر را ببرند تا آبروی خودش حفظ شود. بدین ترتیب در تمامی نشستها افرادی که حس می کردند با همدیگر دوست هستند سوژه می شدند تا به همدیگر انتقادات نامتعارف داشته باشند و موجبات کدورت و کینه بین آنها فراهم گردد و دوستیها کمرنگ و بی رنگ شود. این دقیقاً کاری بود که دو دهه قبل در مورد زن و شوهرها بکار گرفته می شد.

با توجه به این تجربه که بارها به آزمون گذاشته شده بود، طی ماههای اخیر مسعود و مریم رجوی خانواده های مجاهدین در اشرف و لیبرتی را وادار می کند تا علیه برادران و خواهران و حتا والدین خویش در خارج از مناسبات موضعگیری کرده و آنان را به جان همدیگر بیندازد. تا جایی که از محتوای نامه ها پیداست، مجموعه دست نوشته هایی از پیش تنظیم شده هستند تا در صورت لزوم با تغییراتی جزئی یا کلی بروز شده و علیه منتقدان بکار گرفته شوند که نمونه های آن شامل نامه کبری میرباقری (خطاب به خواهرش زهرا) و نامه محمد اقبال (خطاب به خواهرش عاطفه) از این دست بودند که کاملاً واضح بود به هیچوجه نوشته خودشان نیست و تنها توسط آنان امضا شده و یا تنها در جریان آن قرار گرفته اند (در این رابطه قبلاً به صورت مستدل و مستند در این رابطه شرح داده بودم از جمله اینکه با توجه به شناختی که از کبری میرباقری داشتم، لحن نوشتاری کبری میرباقری به هیچوجه با متن نامه همخوانی نداشت. و همچنین با توجه به اینکه محمد اقبال اساساً هیچ حضوری در فیسبوک ندارد و هیچ آیدی به این نام در این شبکه اجتماعی وجود ندارد نوشته های او مبنی بر مشاهده نوشته های خواهرش در فیسبوک کاملاً ناشیانه و ناشی از ناآگاهی نسبت به شبکه مجازی فیسبوک بود و…).

در همین جا اشاره کنم به نامه ای که چند سال قبل به اسم علی پاک (قاچاقچی مواد مخدر و یک فرد معتاد که به گفته خود مجاهدین نفوذی جمهوری اسلامی به داخل مناسبات فرقه بوده است) علیه جداشدگان نوشته شده بود. وی اساساً سواد چندانی نداشت که بتواند یک نامه خانوادگی بنویسد چه رسد به یک نامه طولانی آنهم به شکل حقوقی و سیاسی!!! و یا مقاله هایی که به اسم حسین زندگی و سیروس وفا و کرم اسلامی زاده علیه منتقدان فرقه (بخاطر دریافت کمک مالی از مجاهدین) نوشته و در سایتهای مجاهدین انتشار داده شده بود و آشکار بود که دستنوشته هایی جهت تخریب و ترور شخصیتی منتقدان است و به خواست سران فرقه (بابت دریافت پولی به عنوان کمک هزینه و یا حق الزحمه) نوشته شده است.

نامه کامیار ایزدپناه علیه برادرش مازیار

در جدیدترین حملاتی که رجوی به منتقدان خویش به انجام رسانیده است می توان به نامه ای منسوب به کامیار ایزدپناه خطاب به برادرش مازیار اشاره نمود. در این نامه که با عنوان «عفونت رنگین و همهمه ننگین» انتشار یافته، به شکل فضاحت باری توسط سران فرقه دو برادر در برابر هم قرار گرفته اند، کامیار به حملاتی شنیع علیه عاطفه اقبال و محمدعلی اصفهانی و همچنین مازیار پرداخته و در مورد آنان واژه هایی بکار برده که تنها در فرهنگ زشت و ضدایرانی مسعود رجوی و فرقه اش یافت می شود:

http://www.iran-efshagari.com/index.php?option=com_content&view=article&id=9431:l-r&catid=5:2010-12-28-06-03-02&Itemid=6

(((ما اشرفیها، در دوره ۳ ساله یی که وزارت اطلاعات آخوندها یکسری خودفروخته و یا خودباخته را با تطمیع و تهدید و تلبیس به عنوان «بستگان مجاهدین» کنار درب اشرف میآورد تا علیه ما سیرک راه بیندازد، آنها را «فامیل الدنگ» نامگذاری کرده بودیم. گاه گداری هم که بعضی بچه ها از کارشان فراغتی پیدا میکردند، خطاب به آنها میخواندند: «ننگِ ما، ننگِ ما، فامیل الدنگِ ما»….

میخواهم هر ایرانی آزاده و میهنپرستی بداند که حرف ما ساکنان زندان لیبرتی که از روز اول خودمان مبتکر طرح «اعزام به کشور ثالث» بوده ایم و سوژه اصلی این دعوا هستیم، یک چیز است؛ و حرف انگلهای سیرک الکترونیکی وزارت اطلاعات در نمایش «کمپین برای نجات مجاهدین»، چیزی دیگر. «کمپین»ی که توسط تفاله بریدگان معلوم الحالی نظیر عاطفه اقبال و محمد علی اصفهانی و… به اضافه یک دوجین از مزدوران بدنام وگمنام گشتاپوی آخوندی که عمدتا با نامهای عاریتی پای این «عَلَم» آخوند پسند با «کامنتها» و اراجیف خود سینه میزنند و آن را حلواحلوا می کنند، راه افتاده است…

این بار اما کارگردانِ سیرک، به خاطر سوختن بازیگران قبلی و برای تکمیل سناریوی نمایش و ربط دادن آن به موضوع «کمپین»، نقش اول را به «مازیار ایزدپناه» داده است تا بلکه از نسبت خانوادگی او با من آب و تاب بیشتری به نمایش بدهد. غافل از اینکه ترفند «فامیل الدنگ» نه جلوی درب اشرف و نه در اینترنت دیگر اثر ندارد…

عاطفه اقبال هم اخیراً به اندازه کافی معرفی شده و نیازی به معرفی ندارد. اما نفر جدید این «کمپین»، که از جانب نامبردگان به خاطر نوآوری در زشتخواری و زشتخایی علیه مجاهدین خیلی تشویق و تمجید و تحسین هم شده، مازیار ایزدپناه است. کسی که سالهای سال در فرانسه دنبال کار و زندگی بوده و هست و اگر کسی خبری از ایران به او ندهد، حتی حال شنیدن یا خواندن خبری در مورد جنایات رژیم آخوندی را نداشته و ندارد، تا چه رسد به «دلسوزی» برای من یا مجاهدین!…

البته از آنجا که نویسنده این مقاله، گوی سبقت را در «گند گاو چاله دهانی» از آنها ربوده است، شاید بهتر بود از همان آغاز، جهت قبله خودش را نیز ذکر میکرد، تا نیازی به اینهمه هرزه نویسی و گـَرزه زبانی لمپنی پیدا نکند…

البته در مثل مناقشه نیست، فقط برای نمایاندن حضیض پستی جماعت «کمپین» میگویم. افرادی مانند آقای طاهر بومدرا، یک فرد غیر ایرانی که خودش به عنوان مسؤل حقوق بشر یونامی و مشاور در امور اشرف ، شاهد اجرای سیاستهای جنایتکارانه رژیم آخوندی و دولت مالکی منجمله توسط کوبلر علیه مجاهدین در لیبرتی و اشرف بوده و در اعتراض به آن و تن ندادن به بیشرافتی، از پُست و پول و مقام خود گذشت، حقیقتاً سگش به این جماعت شرف دارد. چرا که به محض دیدن حقیقت، به دفاع از آن، به هر قیمت، برخاست و کوشیده و میکوشد. این نمونه به خوبی نشان میدهد که پایبند بودن به شرافت و غیرت انسانی، مقوله یی است که تنها به ارزشهای اعتقادی افراد وانتخابشان بر میگردد…

از آنجا که من خودم حی و حاضر و با افتخار در صفوف مجاهدین ساکن در زندان لیبرتی هستم، وظیفه خود میدانم که سؤاستفاده رذیلانه امثال مازیار ایزدپناه و عاطفه اقبال را از خویشاوندی خانوادگی با ساکنان لیبرتی، آنهم برای دشمنی با آنها، محکوم و برملا کنم. چرا که دردنائت و بی شرافتی و بیحیایی، چیزی کم نگذاشته اند…)))

همانگونه که مشاهده می شود، نامه ای منتسب به کامیار ایزدپناه علیه برادرش مازیار و عاطفه اقبال و تعدادی دیگر از اعضای کمپین چیزی نیست جز نوشته ای سراسر توهینهای لمپنی که خاص مسعود رجوی و دیگر سران فرقه مجاهدین می باشد. قبلاً شاهد بودیم که چگونه به اسم محمد اقبال خواهرش عاطفه را آماج فحاشیهای چاله میدانی کرده و وی را به طرز شنیعی «ماماچه پلیدک» نام نهاده بودند، و اینک می بینیم که چگونه از زبان کامیار برادرش را با انواع واژه های آلوده به فرهنگ لمپنی می آلایند. به هرحال اینگونه شگردهای لو رفته برای اکثر ایرانیانی که در خارج از کشور زندگی می کنند آشناست و دیگر کسی برای آنها ارزشی قائل نیست تنها چیزی که این وسط بایستی مورد تأمل قرار گیرد این است که چگونه یک تشکل مدعی سرنگونی جمهوری اسلامی که همین سال گذشته رهبری آن (مریم قجر) ادعا می کرد توانسته استانداردهای بین المللی را تغییر دهد! و ادعای آلترناتیو بودن دارد، و مدعی است که هزاران وکیل و نماینده در سراسر جهان از وی حمایت می کنند اینگونه حقیرانه و ناشیانه علیه کسی و کسانی موضعگیری می کند (آنهم از طرف خانواده هایشان) که به گفته خودشان هیچگونه اهمیتی ندارند و تنها امکان آنها یک صفحه فیسبوکی است؟ آیا این تناقض بزرگی را آشکار نمی کند؟

براستی دلیل اینهمه تزلزل چیست؟ آیا جز این است که رجوی بشدت دچار ریزش نیرو و بحران عمیق تشکیلاتی شده که دیگر توان تحمل حضور یک کمپین ساده مجازی را هم ندارد؟ دوماه قبل در یک مقاله اشاره کردم که برای اولین بار بزرگترین شکاف در تشکل مجاهدین بوجود آمده است و چماقداران مجازی فرقه به اشکال مختلف مرا مورد تمسخر قرار داده و امروز می بینیم که این شکاف تا کجا تشکل مافیایی رجوی را دچار تنش و از هم گسیختگی کرده است و چگونه موجب شده تا گروه زیادی از ایرانیان مقیم خارج نسبت به سیاستهای خونریز و خشونت بار مریم و مسعود رجوی آگاه شده و به مرور از آنها فاصله بگیرند و این همان علت اصلی خشم هیستریک آنان علیه اعضای کمپین می باشد که از یک سو بر درستی سخنان چندسال اخیر جداشدگان منتقد که آماج حملات وحشیانه و تروریستی چماقداران مریم رجوی قرار گرفته بودند تأکید دارد و از سوی دیگر به طور مضاعف مناسبات مافیایی و فرقه ای سازمان مجاهدین خلق را به نمایش می گذارد که چگونه حداقل عواطف و احساسات محبت آمیز خانواده ها را هم تحمل نمی کند و به طرز بشدت تأسفباری تلاش می کند هرچیزی را که می تواند باعث ایجاد رابطه های عاطفی شود را از هم بگسلد ولو با نوشتارها و گفتارهای کینه ورزانه اعضای اسیر فرقه علیه خانواده هایشان باشد که در تلاش برای رهایی آنان هستند.

پاسخی درخور و شایسته

خانم عاطفه اقبال در پی مشاهده این نوشته های ضداخلاقی و ضدانسانی، مطلبی را در صفحه فیسبوک خویش انتشار داده که قابل تأمل است:

(((ساعتی پیش نامه منتسب به کامیار ایزد پناه به برادرش مازیار را خواندم و از اینهمه دنائت و هرزگی به خشم آمدم. تا وقتی این نامه ها و حمله ها علیه خود من بود، من دهان نمی گشودم. اما امروز پا را فراتر گذاشته و شروع به حمله علیه حامیان یک کمپین انسانی که هدفی جز نجات جان انسانها ندارد، کرده اند.. تا در راستای پیش بردن خط غلط ماندن در عراق، فضای رعب و وحشت بپراکنند. شرمتان باد! که از تاریخ درس نمی گیرید! قبل از هر جوابی، به کسانی که در درون با انقلاب ایدئولوژیک به ویران کردن کانون خانواده کمر بستند و اینک قصد گسترش این ویرانی را همانطور که قول داده بودند، به بیرون از خود در جامعه دارند.

میخواهم کلام شاعر شهید کمال رفعت صفایی را به عاریه بگیرم و بگویم : گم شوید! زیر تمام سنگ هایی که بر ما فرو باریدید! گم شوید! زیر تمام سنگهایی که بر ما فرو میبارید… گم شوید!…من اگر به بیابان بدل شوم! دیگر شهروند شما نخواهم شد! …نه! به آزادی قسم! نخواهم شد… بروید در بیغوله های انقلابات ارتجاعی و بندهای بیشمارش گم شوید…. که شما خود همان زالوهایی هستید که قبل از اینکه بجان مردم بیفتید بجان کسانی که زندگیشان را در مسیر مبارزه ای که شما ویرانش کردید، گذاشتند. افتاده اید…شما خود همان زالوهایی هستید که اعضای خودتان را در نشست های موسوم به زالو به آن متهم میکنید و باعث سکته های مغزی اعضایتان می شوید. گم شوید… که بهترین یارانمان را ویران کرده اید…گم شوید…که به ناموس کلمات تجاوز کردید… گم شوید…..که آخرین ذره های امیدی را که می شد به شما داشت، پرپر کردید…. گم شوید!…که مبارزه ای خون آلود را به فاضلاب کشاندید… بروید از قول هر کس که میخواهید بر علیه من نامه های کذب و دروغ منتشر کنید ولی من اگر به بیابان بدل شوم…دیگر هرگز شهروند شما نخواهم شد!

عاطفه اقبال – ۱۷ آوریل ۲۰۱۳)))

خاموشی جایز نیست

با درود به روان شاعر آزاده کمال رفعت صفایی که سالها قبل بدرستی به هویت این فرقه خطرناک پی برد و از آن فاصله گرفت و برخلاف بسیاری که سکوت پیشه کردند، خاموش نماند و به افشای رجوی پرداخت و صدالبته آماج زشت ترین و پست ترین حملات وی قرار گرفت اما این بهایی بود که باید می پرداخت تا نام او با ننگ سکوت به سرانجام نرسد… کاش کسانی که از ترس توهین و تهمت و ترورهای سیاسی و شخصیتی چماقداران اورسوراواز بعد از جدایی از رجوی سکوت پیشه کردند به این درجه از معرفت و اقتدار می رسیدند که دست به دست یاران سابق خویش به افشای چهره خونین و خیانتبار رجوی بپردازند و این جبهه را هرچه قدرتمندتر و گسترده تر سازند. در برابر چنین تشکلی مافیایی باید ایستاد و از ترور فیزیکی و سیاسی نهراسید وگرنه آیندگان قضاوت دیگری خواهند نمود. جا دارد از ایستادگی خانم عاطفه و عفت اقبال در برابر اینهمه رذالت و خشونت تقدیر نمود و به خاموش نشستگانی که نام انقلابی برخود گذاشته اند و می خواهند در زیر نام دیگران خود را تا ابد انقلابی نشان دهند گفت که بیش از این در سایه نشستن جایز نیست. اگر حقیقتاً خود را حامی این بانوان می دانید و به درستی این راه یقین دارید، سکوت شما چیزی نیست جز تنها گذاشتن این دو بانو در زیر گلوله های تروریستهای رجوی. شما که امضا کرده اید در کنار این دوبانو باشید شایسته نیست اینگونه ساکت بمانید و اجازه دهید سران فرقه تمام ضربات خود را بر پیکر آنان فرود آورند. این کار دور از جوانمردی و انسانیت است. اگر مثل این دو نیستید حداقل همانند کمال رفعت صفایی تیزتر شعر بنویسید و یا مطلب چاپ کنید. کمپین تنها متعلق به خانمها عاطفه و عفت اقبال و یا مازیار ایزدپناه و یکی دو نفر دیگر نیست. در حاشیه خود را عضو کمپین معرفی کردن و خود را خانواده اسیران اشرف و لیبرتی معرفی نمودن و یا شاعر انقلابی خواندن خویش به تنهایی کافی نیست، باید در میدان بود وگرنه تنها گذاشتن یاران در میانه میدان کاری بس حقیرانه و زشت است. امیدوارم کسانی که باید بشنوند و بخوانند متوجه منظور من بشوند. یک اشاره کافی است..

و در پایان، آیا نباید بیش از پیش جوانان ایران را نسبت به اینگونه فرقه های خطرناک و خشونت طلب و ترفندهای آنان آگاه نمود و آیا نباید بیش از گذشته به نقش مخرب آنان در نرسیدن کشورمان به دمکراسی و امنیت و آسایش فکر نمود؟ طبیعی است که در این میان جداشدگان از فرقه مسئولیت بیشتری دارند اما بر همه ایرانیان است که با مطالعه بیشتر عملکردهای مخرب و ضدانسانی و ضدایرانی و ضداخلاقی سران این فرقه مافیایی، هرچه بیشتر در این راستا تلاش نمایند تا جامعه ما از وجود و حضور اینگونه تشکلات خطرناک مصون شود چرا که بدون این امر رسیدن به آزادی و دمکراسی و برابری تحقق نخواهد یافت.

 

حامد صرافپور
۱۸ آوریل ۲۰۱۳

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد