_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran_ghalam@yahoo.de

www.iran-ghalam.de

چرا فرهنگ لمپنیزم درون سازمان مجاهدین خلق رایج شد و رشد کرد

16.08.2013

محمد کرمی، وبلاگ عیاران

لینک به منبع

ازسال ۱۳۶۱ که بعضی از نفرات مسله دار شده بودند و می خواستند یا دنبال زندگی خود بروند ، با جریانات سیاسی دیگری کار کنند ، یا به هردلیلی می خواستند از سازمان مجاهدین جدا بشوند، اکثرا مورد توهین قرار می گرفتند.در اوائل سعی می شد در جمع های کوچک این حرمت شکنی ها انجام شود .در آن زمان های گذشته فقط توسط مسئولین مرد بود که اینکار انجام می شد .

اما به یومن انقلاب ایدئولوژیک مریم قجر که زنان به رأس قدرت رسیدند این فرهنگ لمپنی آنهم بدترین نوع آن ( روسپی خانه ای ) شروع به رشد کردن کرد. با اشاعه زنان بقدرت رسیده در مناسبات پا گرفت که در نشست های بزرگ، زنان گرداننده نشست اجازه می دادند به فردی که سوژه نشست شده توهین کنند .بخصوص نشست های که معروف به سرفصل انقلاب بود و یا بندهای انقلاب بود که خلص ایدئولوژیک بود . بعد ها تبدیل به یکی از شاخص های انقلاب ایدئولوژیک شد ، اگر کسی پا نمی شد به نفری که سوژه نشست بود چند تا فحش نمی داد بعدا خودش گیر می افتاد که چرا پا نشده از انقلاب دفاع کند . این موضوع د ر نشست ها ی تعین تکلیف فردی که می خواست از سازمان جدا بشود رسمیت پیدا کرده بود . به عنوان نمونه در سال ۱۳۷۰که موجی از جدا شدن از تشکیلات راه افتاده بود مهناز شهنازی فرمانده ستاد اشرف بود ، در نشستی که حدودا ۲۰۰ زن و مرد شرکت داشتند، برای خانمی به نام ( ز) برگزار کرد در جائی که از جواب دادن به آن خانم کم آورد در توی همان نشست برگشت گفت ( این قدر زبان درازی نکن پا می شوم تمام لباس هایت را در می آورم نشان می دهم چه کاره بودی)…….

در مراکز یا محور ها در همان زمان رسمی جا انداخته بودند که توسط فالانژها، نفری که می خواست جدا بشود را از آسایشگاه می آوردند جلو سالن عذا خوری در موقع شام یا نهارچندین نفره مفصل می زدند و می گفتند ( حق رهبری را از آن ها پس گرفتیم) این کارها تماما با چراغ سبز فرمانده های تازه به دوران رسیده بود که می خواستند حق رهبری را پس بگیرند و از این کار دفاع هم می کردند. در یک موردی که شاهد آن بودم زهره بنی جمالی که از فرمانده هان بالای فرقه است برگشت به نفرات گفت ( اگر می دانید کارتان درست است خوب بروید انجام بدهید چرا این قدر سوال می کنید ، چیزی که ایدئولوژیک باشد که نباید سوال کرد).

این حرکات و عمل یعنی فحش دادن به نفرات که می خواست از فرقه جدا بشود به نشست های شخص مسعود رجوی و مریم قجر عضدانلو هم کشیده شد ، به هیچ وجه آنها از این عمل ممانعت به عمل نیاوردند . در سال ۱۳۸۰ در نشست های طعمه عباس موسوی سوژه شده بود در مقابل مسعود رجوی و مریم قجر آن قدر وی را تحت فشار قرار دادندتا فحش بدهد شاخص انقلاب وی شده بود فحش دادن و برای خلاصی از این موضوع بعد از چند ساعت یک فحش داد که تمامی نفراب برایش کف زدند که بالاخره انقلاب کردو فحش داد. در این مقطع هم که از طرفی تعدادی به البانی رفته اند ،تعدای به المان رفته اند، آنهائی هم که در کمپ موقت لیبرتی هستند زمزمه جدا شدن از سازمان را دارند . الان دیگر موضوع چند ده نفر نیست کل بدنه سازمان را به لرزه در آورده است به همین دلیل است که شخص مسعود رجوی پا به میدان گذاشته است و با تهدید ارعاب عربده می کشد(کسانیکه توان مبارزه را ندارند و نمی کشند می توانند الان بروند و گورشان را گم کنند و ما هم هیچ کمکی به هیچکس نمی کنیم )

از اینکه این بار شخص مسعود رجوی بر سر موضوع جدا شدن افراد می آید موضع گیری می کند نشان از آن است که کفگیر به ته دیگ خورده است . از بیش از ۳۰۰۰ نیروئی که وجود د ارد رهبر فرقه به ماندن ۱۰۰۰ نفر در بهترین حالتش راضی می شود . این موضع گیری رجوی حقانیت حرفی که اعضاء جدا شده در طی سالیان دارند تکرار می کنند بیش از ۷۰% از این تشکیلات می خواهند جدا بشوند این بار از زبان شخص اول سازمان جاری شد. این جاست که باید به رجوی و قجر عضدانلو و دیگر سران جنایت کار باید گفت : این از نتایج سحر است باش تا صبح دولتت بدمد . به امید آ روزی که نظاره گر متلاشی شدن فرقه باشند و به امید رهائی تمامی دوستان عزیز .

 

(مرگ های مشکوک درون سازمانی مجاهدین خلق ایران ( کامران بیاتی

15.08.2013

لینک به منبع

خودکشی کامران بیاتی

کامران را سال ۱۳۶۴ در خیابان سپه کرمانشاه دیدم پیک سازمان بود و برای بردن نفرات آمده بود ایستاده بودم و او را نمیشناختم

جلو آمد لبخند زد و گفت : » آقا ساعت چنده ؟

گفتم چند باشه خوبه ؟

گفت این ساعت تو هفتصد تومن بیشتر نمیارزه «

اینها همه کد و رمز آشنایی و اعتماد ما به هم بود. از طریق صدای مجاهد محل قرار ما گفته شده بود و من منتظر او بودم لبخند زدو گفت بابا فکر نمیکردم تو باشی، دنبال یکی با تیپ ورزشی بودم .

بعد ها هم در ارتس آزادی او را دیدم و بعد هم در قرارگاه حبیب در بصره با همان خوش برخوردی و صمیمیت .همانطور لاغر و خود خور ، نه !لاغرتر شده بود . چند ماهی فبل از انقلاب ازدواج کرد و نفهمیدم چطور ؟ جلوی در سالن اجتماعات معرفی کرد ، بهزاداین همسرم فاطمه است ! ومن هم سلام کردم و تبریک گفتم و هنوز یک ماه نگذشته بود که با انقلاب ایدئولوژیک مجبور به طلاق شدند، نمیدانم همسرش الان کجاست و چقدر از این عشق کامران که تا آخرین لحظات به یاد او بود خبر دارد .

در راه اندازی قرارگاه حبیب همه کاره بود از برق کشی تا لوله کشی و نصب تجهیزات و چقدر هم پر کار ، سارا ( زهرا گرابیان ) که فرمانده آنموقع آنجا بود در نشستی می گفت مراقب کامران باشید او هنوز سر انقلاب گیر دارد ؛ کریم گرگان ازفرماندهان آنجا جواب داد: ولی او خیلی خوب کار میکند که سارامجددأ گفت: کارش سرش را بخورد ما ازش کار نمیخوایم .

چند روز بعد که بیشتر با او گرم شدم، به او گفتم که راجع به او چه گفته اند! وپرسیدم چرا با این وضع اینهمه شب وروز کار میکنی ؟

گفت من با کار غم و غصه هام رو فراموش میکنم اگر بیکار باشم فکرو خیال دیوانه ام میکنه اینجا هم که کاری دیگه نمیشه کرد سرگرمی مون شده همین کار و بعد به شوخی گفت نکنه میخوای بگی بریم ماهیگیری ؟

دوبار از خطر برق گرفتگی جان سالم به در برده بود و چندین بار از صحنه جنگ وعملیات خودش میگفت من از تیر دشمن نمیمیرم اگر دوست مرا نکشد و این را من چندین با ر از او شنیدم و باز یک بار که مسیر بصره تا بغداد را برای رفتن به نشست درقرارگاه باقرزاده با هم در آیفا بودیم و ۱۰ ساعت راه را باید میرفتیم در راه، آواز خواند و خاطره تعریف کردواز بلاهایی که سازمان به سرش آورده بود گفت. گفتم :کامران من اینطور فکر نمیکنم من با همه اشکالات فکر میکنم با سازمان باید ماند و جنگید اما تو که فکر میکنی عمر هدر دادنه چرا نمیری ؟ چرا نمیگی که نیستم ؟ گفت بهزاد میدانی فرق دوست و دشنمن چیه ؟تو جنگ اگه بدون فشنگ بمانی و یا دست بالا کنی یا بگی نیستم دشمن دیگه تو رو نمیکشه اما اینجا تا تو رو نکشند دست بردار نیستند، همینکه بگم نیستم دیگه بامرده هیچ فرقی ندارم یا باید دائم تحت نظرباشم و محدود تر از این بشم ، الان بالاخره به من اجازه میدن که تو مسیر رانندگی کنم آنوقت باید برم پشت آیفا با چادر بسته یا هم باید پیه زندان استخبارات عراق رابه تنم بمالم . گفتم پس میخوای چه کار کنی ؟ گفت : زمان بعضی معماها رو ساده میکنه بعد میشه اونا رو حلشون کرد .

اما زمان هم به کمک کامران نیامد .

گفتم پس حالا که هستی خودت را منطبق نشان بده که اینقدر تو را اذیت نکنند ، خندید و گفت بعضی کارها را هر چه سعی میکنم نمیتونم بکنم گزارش دادم که بحث را قبول دارم مثل گزارش بقیه حتی یه کم آبدارتر اما چون یه بار گفتم نه از من بیشتر میخوان .از نشست زیر مینی مم به بعد کامران در وضعیت روحی بدی بود دائم سوژه نشست و دائم برخورد و دائم تحقیر

موضوع این نشست این بود که هرکس از بچه گی یک نقطه ضعف داشته که اصلی ترین نقطه ضعف او هم هست و تا الان با خود آن نقطه ضعف را دارد ، باید هر نفر بیاید و در جمع آن عقده و ضعف خودش را بگوید و جمع هم البته طبق سیاق با فحاشی و دادو بیداد و حتی کتک حساب او و نقطه ضعفش را برسد و صد البته از آن به بعد هم مواظب او باشند . و کامران گزارش داده بود اما قبول نداشت و اصلا انقلاب و بقیه قضایا را هم قبول نداشت ، گزارشات او را هم گرچه با تایید بحث ها مینوشت اما از او نمیپذیرفتند . از عوامل فشار روحی روی کامران میتوان این افراد را نام برد

افسانه شاهرخی

فهیمه ماحوزی

محمد رضا محدث

کریم گرگان

سیامک دیانتی

و این فشارها ادامه داشت روزها و ماه ها نمیدانم چیزی از آن شکنجه چینی شنیده اید که قطره قطره روی سر محکوم آب میریزند و بعد از مدتی این قطره ها برای محکوم بیچاره ضربه پتک را دارد ، این فشارهای روحی هم برای کامران دیگر به حد ضربه پتک رسیده بود و ابدا برایش قابل تحمل نبود ، قرار شد همه برا ی نشستی که نمی دانستیم چیست قرارگاه را ترک کنیم و به قرارگاه اشرف برویم ، این نشست های تلخ معمولا در اشرف یا باقرزاده برگزار میشد جاییکه فرماندهان بالاتر حضور داشته باشند و از تاثیرات نشست مثل شورش یا خودکشی و یا هرعمل دیگری بتوان جلوگیری کنند و تصمیم درست بگیرند ، و ما این را میدانستیم و از نشست درقرارگاه اصلی نفرت داشتیم ، کامران هم بهم ریخته بود و چیزی گفته بود که به افسانه شاهرخی گزارش داده بودند ، از کامران خواسته بودند که بنویسد به این نشست نیاز دارد و درخواست نشست کند او هم قبول نکرد .کامران آنموقع مسئول صنفی و پشتیبانی تیم هایی بود که به مرز تردد داشتند ، و برای آنها لوازم موردنیازرا تهیه میکرد و بعد از برگشتن تیم وسایل آنها را تحویل میگرفت و تمیز میکرد و تحویل قسمت مربوطه میداد از لوازم همراه هر تیم قرص سیانور بود و کامران یک قرص برداشته بود وبا چسب به زیر یکی از طبقات کمدش چسبانده بود ، که میگفت میخواهم ببینم با اینهمه حساسیت سر قرص متوجه میشوند یکی کم شده یا نه .

ما در اشرف بودیم و کامران در حبیب که بالاخره نوشت به نشست نیاز دارد و او راهم آوردند ،صبح او را دیدم کمک کردم که کمدش را از کامیون پایین بیاورد و بعد به آسایشگاه رفتیم گفت امروز نشست میایم اما زیاد طول نمیکشه ، گفتم نه طولانی است با کمد و وسایل آمده ایم ، نمیدانستم که نشست را نمیگوید . ساعت دو بعد از ظهر نشست بود و همه با هم رفتیم موقع پیاده شدن از کامیون در محل نشست فهمیه ماحوزی به کامران گفت اول نشست میری و حرف میزنی باشه ؟کامران گفت من هر چی خواستم بگم نوشتم ، که فهیمه ازکوره در رفت و شروع به فحاشی کرد ، صدای داد و بیداد او را همه شنیدند و بعد هم کامران را به مقر برگرداند و گفت گزارش بنویسد . شب از نشست آمدیم و رفتیم برای شام کامران در سالن نبود ساعت هشت ونیم مارا صدا زدند اتاق فهمیه ماحوزی تعدادی که به اصطلاح رده ام قدیم داشتیم و هم رده کامران بودیم ، بعد فهمیه گفت کامران یا فرار کرده و یا دارد ما را بازی میدهد بروید دنبال او اطراف قرارگاه را بگردید اگر نبود به فرماندهی قرارگاه اطلاع دهیم تا با خودرو دنبالش بروند . ما تیمهای دونفره شدیم و سوراخها و سنگرها را میگشتیم تقریبا نا امید شده بودیم و داشتند برای رفتن به خارج قرارگاه ماشین آماده میکردند ، فهمیه هم مدام بدو بیراه میگفت . ایرج صالحی از فرماندهان قدیمی سازمان که خوشبختانه او هم از سازمان جدا شده و عباس هوشمند سر رسیدند و اطلاع دادند که جسد بیجان کامران را پیدا کرده اند .

جسد کامران دراتاقکی که د رپارکینگ زرهی محل بشکه های گریس و روغن بود پیدا شد درحالی که در را از داخل بسته بود و پشت بشکه ها دراز کشیده بود ، کامران را به بیمارستان بردند گویی خوابیده بود و اصلا اثری از آن همه فشار و وحشیگری درچهره اش نبود .

فهمیه با فرماندهی بالا تماس گرفت او را صدا زدند و برای نشست رفت و بعد از یکساعت برگشت و گفت همه درسالن باشند ، بعد روبه بچه ها گفت : امروز یکی از بهترین فرماندهان دسته ما فوت کرد کامران بیاتی او دربیمارستان دروضع خیلی بدی بود به دلیل کشیدن سیگار زیاد سکته کرده بود که دکترها هر چه زحمت کشیدند نتوانستند کاری برایش بکنند . و دریعا که چه دروغ و تظاهری در کلام او و درتمام سازمان موج میزد ، آخر شب آهسته سراغ کمد کامران رفتم به لباسهایش که فردا تحویل تدارکات میشدنگاه کردم و اشک ریختم به همسرش فکر کردم که نمیدانستم کجاست ولی کامران درباره اش بار آخر د رحبیب گفته بود: آدم یه بار عاشق میشه ولی تا عمر داره عاشق میمونه ، به خاطراتی که گفته بود فکر کردم و بیاد قرص سیانور افتادم نشستم و زیر طبقه کمدش را نگاه کردم چسب خالی هنوز آنجا چسبیده بود ، بعد هم از بچه هایی که اولین بار اورا به بیمارستان برده بودند شنیدم که دکتروحید بلافاصله گفته بود سیانور خورده .

از آنجا که همه از وضع کامران و درد و رنجی که کشیده بود اطلاع داشتند و بیم آن میرفت که فکر کنند سازمان او را زیر کتک کشته در نمایشی مسخره و بدون سابقه همه را همان شب جمع کرده و درگروههای ده بیست نفره برای دیدن جسد کامران به بیمارستان بردند و فهمیه ناشیانه تاکید داشت که ببینید سکته کرده و یا میگفت هیچ جای زخمی روی بدنش نیست سکته اینطور است .گویا در همان نشست یکساعته دستور همه اینها را به او داده بودند .

وبعد هم کامران را دفن کردند دور از خانواده و همسر کنار بقیه قربانیان قدرت طلبی رجوی ، اما این قانون اول است که» هیچ جنایتی پوشیده نمی ماند» قانون دوم این است که » بالاخره همه جنایتکاران به
سزای اعمالشان میرسند «

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مرگ های مشکوک درون سازمانی مجاهدین خلق ایران

09.08.2013

محمد کرمی، وبلاگ عیاران

لینک به منبع

زنده یاد معصومه غیبی پور

زنده یاد یاد معصومه غیبی پور، خیلی با شهامت بود و جلوشان در نشست ایستاد و می گفت قبول ندارم این تحمیل است بحث رهبری عقیدتی. نشستهای انقلاب بود و با ما مرتب دعوا بود و معصومه را به دلیل اینکه بند ب گیر کرده تحت فشارگذاشته بودند و میگفتند که ما دیگر نباید و نمی توانیم که بریده بطور خاص زن داشته باشیم….به زمزمه خائن خائن و یکی از همان زنانی که حسابی تحت تأثیر جلسه نشست و جمع و مریم رجوی قرار گرفته بود فریاد زد اگر بخواهی به مسعود خیانت کنی خودم خفه ات می کنم ….

زنده یاد معصومه غیبی پور تقریبا در داخل قرار گاه چهره شناخته شده ای بود ، بخصوص کسانی که با وی کار کرده بودند. انسانی ساده بی الایش و خاکی بود . همین خصوصیات باعث شده بود در آن دورانی که زنانی که به فرماندهی و تازه به دوران رسیده بودند خدائی می کردند . اما معصومه همان انسان سابق بودهیچ چیزی او را تغیر نداده وبود.وقتی با نیرو های تحت فرماندهی اش برای انجام مسئولیت های جانبی که بر عهده یگان وی بود در اولین برخوردها بارز می شد . بار ها و بارها با وی برخورد داشتم هیچ وقت احساس خود بزرگ بینی یا خدائی کردن مانند دیگران در تنظیمات وی ندیدم . مدتی بود خبری از وی نبود دورانی بود که نشست های بصطلاح انقلاب زیاد بود فکر کردم که وی هم برای نشست رفته است ،بعد از مدتها در ناباوری خبردار شدم که وی را بطرز مشکوکی کشته شده، از طریق دوستانی پرس جو کردم بطور سربسته جواب داد از میان برداشته شدن اما نگفت به چه شکلی و چرا….اما شرح واقعه را خانم بتول سلطانی که شاهد صحنه های از ان حذف فیزیکی بوده را شرح می دهد که باهم پی می گیریم

دوستان زیادی از من راجع به معصومه و نحوه مرگ او سوآل کرده اند با درود به روان پاک معصومه زنده یاد و دوست عزیزم من واقعا آرامش ندارم برای اینکه از روزی که از این سازمان جدا شده ام نمی توانم به دنبال زندگی شخصی و خوشی خودم بروم و همواره کابوس این وقایع من را راحت نگذاشته و یاد همه کسانی که اونجا می دانم همین الان در زندان تشکیلاتشون هستند من را اذیت می کنه کاش که نمی دانستم سازمان برای نگهداشتن افراد به چه شیوه ها و ترفندهائی دست می زند.

همیشه که رجوی چه خودش و چه مریم همسر سومش می گفت که صاحب خونتون رجوی است من در دلم می گفتم که صاحب خون خداست و روزی تقاص آن گرفته می شود و من می دانم که این افشاگریها برای من و دوستانم سخت است هم اینکه به نوعی دوباره ما را به گذشته می برد و هم سازمان که جواب نمی دهد و جای آن شروع به لجن پراکنی می کند چرا که نمی خواهد درون صندوق خانه اش هیچ وقت بیرون ریخته بشود.

برای همین از ترور اخلاقی و شخصیتی گرفته تا آزار و اذیتهائی که ایجاد می کنند همانطور که هموطنان در جریان هستند که بعد از جدی شدن فعالیتهای من سازمان بجای پاسخ گوئی به سوآلات و بجای پایان دادن به اسارت و زندان تشکیلات دوباره شروع کرده به لجن پراکنی بر علیه من.

سازمان آنقدر شتابزده عمل کرده و من را مزدور اعلام کرده که برای اعضای باقیمانده خودش هم تضاد و تناقض ایجاد کرده است من مراجع حقوقی و قانونی و پلیس کشور محل اقامتم را در جریان گذاشته ام و ضمنا به آنها هم گفته ام که من نمی توانم سکوت کنم و واقعیتها را نگویم و سکوت بیشتر روانم را می آزارد و از طرف دیگر به آنها خاطر نشان کرده ام که بعد از اینکه من نوارهائی را بصورت صوتی پر کرده و بدست خانواده ها رساندم تا به هر ترتیب که شده به گوش ساکنان پایگاهها یا مقرهای تشکیلات برسانند و من اثرات اینکار را به چشم دیده ام که برخی شنیده و در آنها تأثیر داشته است کسانی همچون همین آقای حسین نژاد یا آقای محمود رستمی یا خانم میرباقری و این انگیزه به من داده است که کارم را ادامه بدهم تا باقیمانده نفرات هم به خودشان بیایند و راه برون رفتی برای خارج شدن از این برکه تشکیلاتی پیدا کنند.

یادم هست که هر وقت که به ما اجازه داده می شد که بصورت گروهی به قبرستان اشرف معروف به مروارید برویم من در همان دقایقی که اجازه داشتم از قبرها دیدن کنم گریه می کردم و برای دقایقی با معصومه ای که بی گناه کشته شده بود حرف می زدم و هیچگاه صحنه کشته شدن او را فراموش نکرده و نمی کنم.

در مورد معصومه و جزئیات قتل ایشان من از همینجا اعلام می کنم که در هر دادگاهی که چه از طرف خانواده ایشان یا هر ارگان حقوق بشری که این موضوع را مایل باشد که دنبال کنند من در آن دادگاه حاضر خواهم شد و جزئیات آن را در اختیار قاضی خواهم گذاشت.

برای اطلاع همه دوستان و ایرانیان آزادهه باید بگویم که معصومه به خلاف آنچه که شما مشاهده می کنید بر سنگ قبرش نوشته شده مرحوم و یا سازمان گفته که در اثر بیماری مرده است، اما او به قتل رسیده بود معصومه را با روسری اش در آسایشگاهش خفه کرده بودند.

ایشان عقاید لائیک داشتند و به مناسبات اعتراض داشت اما می خواست که برای آزادی مردمش تلاش کند. برای همین کودکانش را فرستاده بود و خودش مانده بود ولی هر روز ولش نمی کردند و بهش می گفتند که چرا روسری ات عقب رفته چرا نماز نمی خوانی و چراهای دیگر و هر روز به او سخت و سخت تر می گرفتند.

ما با هم دوست بودیم و بارها با من میگفت که چرا ا ینقدر به من می گویند که روسری ات را بکش جلو خفه شدم از دستشان. بارها به من درد دل می کرد که دلش برای بچه اش تنگ شده است و من هم می گفتم که دلم برای بچه هایم تنگ شده است و خدا کنه که دوام بیاوریم ولی گفتیم سکوت کنیم و تحمل کنیم و به فکر آزادی مردم باشیم به زودی تمام می شود و می رویم ایران ولی سازمان هر روز بیشتر و بیشتر به ما سخت می گرفت و می گفت که باید بجای همه اینها رجوی را در قلبتان وارد کنید و بحث رهبر عقیدتی بود.

او خیلی با شهامت بود و جلوشان در نشست ایستاد و می گفت قبول ندارم این تحمیل است بحث رهبری عقیدتی. نشستهای انقلاب بود و با ما مرتب دعوا بود و معصومه را به دلیل اینکه بند ب گیر کرده تحت فشارگذاشته بودند و میگفتند که ما دیگر نباید و نمی توانیم که بریده بطور خاص زن داشته باشیم.

در همین رابطه مریم رجوی با گروه ما نشست انقلاب گذاشته بود و طبق معمول از رهبر عقیدتی و مسعود تعریف و تمجید می کرد و خیلی در آن نشست به به و چه چه از بعضی نفرها که بند ب یعنی رهبری عقیدتی را فهمیده بودند و در همان نشست به معصومه غیبی پورانتقاد شدید می شد که چرا انقلاب نمی کند و انقلاب نکردن یعنی خیانت و بعد دیدم که برخی از خواهرها شروع کردند به زمزمه خائن خائن و یکی از همان زنانی که حسابی تحت تأثیر جلسه نشست و جمع و مریم رجوی قرار گرفته بود فریاد زد اگر بخواهی به مسعود خیانت کنی خودم خفه ات می کنم و بعد مریم رجوی همه را دعوت به آرامش کرد این همیشه از شگردهای او بود که تخم دعوا را می پاشید و بعد چهره علیه السلام گرفته و جمع عصبانی و از کوره در رفته را می خواست به آرامش دعوت کند که البته تا آن موقع فرد سوژه حتما که زهر چشمی از جمع گرفته بود.

به من آن موقع تازه کار انتظامات قرارگاه را داده بودند مقطعی بود که هژمونی را داشتند از مردان می گرفتند و به زنها می دادند پست اتاق عملیات هراسان به اتاق من آمد و گفت که از لشگر ۴۹ خواهری زنگ زده که معصومه غیبی پور را در آسایشگاهشان به قتل رسانده اند ما به محل رفتیم و در آن مقر که یک محدوده ۳۰۰ متری بود هیچ کس نبود جز دو خانم که در اتاق عملیات با فاصله ۲۰۰ متری محل حادثه شیفت بودند.

آقایون مدت نیم ساعت همه جا را گشتند اما هیچ کس را پیدا نکردند. خلاصه به سرعت و در عرض ۲۰ دقیقه دیدم بیشتر ۱۲ خانمی که به تازگی اعلام شده بود که شورای رهبری هستند آنجا ریخته و همه جا را قبضه کردند و من و خواهری که همراهم بود را به مقر فرستادند من واو تا حدود یک هفته نتوانستیم سر کار برویم و در آسایشگاه بودیم و گریه می کردیم و بعد هم بیمارستان بستری ام کردند. دو سه روز بعد ما را به قرارگاه بدیع صدا زدند و رجوی سر همین موضوع نشست گذاشت.

تمام نفرات نشست اعضای هیئت اجرائی بودند بجز من و دوستم ما بشدت در هم شکسته و داغون بودیم در اون نشست که ۶ ساعت تا صبح روز بعد به طول انجامید. من متوجه بودم که سعی می شه به ما القاء بشه که معصومه تا روز آخر اعتقاد به رجوی داشته در حالیکه من که از درد دلهای معصومه خبر داشتم.

خلاصه عجیب بود که یکی از برادرهای مسئول بلند شد و گفت که از کنار آسایشگاه رد می شده است و صدای یا مسعود یا مسعود می شنود و جای تعجب این بود که او چگونه نرفته این موضوع را بگوید و دنبال کند ولی نشست بنا به سوآلات ما جلو نمی رفت و باید طبق سناریوئی که رجوی می خواست جلو می رفت و ما اصلا جرأت نداشتیم که حرف بزنیم باید فقط یکسره تو مغزمان می کردیم بخصوص که قتلی را هم با چشم دیده بودیم…..خلاصه در اون نشست نتیجه گیری شد که وی به اصطلاح سر موضع بوده و معتقد به انقلاب و رجوی .

اما هیچگاه گفته نشد که وی چگونه کشته شد و چه کسی او را کشت والبته در جای خودش من تمامی اسامی کامل را مطرح خواهم کرد. که البته از نظر من همه اینها صحنه سازی و فیلم رجوی بود و قاتل معصومه از نظر من کسی جزرجوی نبوده و نیست روزهای بعد بین بچه ها گفته می شد که معصومه را کشتند ولی از طرف تشکیلات شدیدا این صحبتها سرکوب و می گفتند اینها محفل و محفل یعنی شعبه سپاه پاسداران اما چند روز بعد و در کمال حیرت در مراسم صبحگاه گفته شد که خاکسپاری معصومه است و او در بیمارستان فوت کرده است!

بتول سلطانی

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

اعتراض در حضور مریم قجر عضدانلو

27.07.2013

محمد کرمی، وبلاگ عیاران

لینک به منبع

در میتینگی که مریم قجر عضدانلو در ماه قبل اجرا کرد تعدادی از جوانان فرانسوی که در آن مراسم شرکت کرده بودند اقدام به پخش برشور و شعار های بر علیه مریم قجر عضدانلو سر داده بودند. از این برنامه فیلم کوتاهی تهیه دیده بودند. ترجمه فیلم ، و خود فیلم در زیر از نظرتان می گذرد.

ویلپنت ۲۲ ژوئن ۲۰۱۳

چیزی که اینجا می بینید متینگ مجاهدین خلق است، ارگان مجاهدین خلق ایران،چیزی که می بینید یک شرط بندی موفق میباشد….هزاران نفر آمده اند که از مریم رجوی در۲۲ ژوئن پیشباز کنند. …در صورتی که اگر کمی عمیق نگاه کنیم ،جمعیت همان هائی هستند که در پارکینگ مشاهده شدند.هزاران توریست ، اتوبوس های پر توریست از : لهستان، اکرائین ، المانی ، افریقا ….اینها برای تنها یک چیز آمده اند. یک تعطیلات آخر هفته در پاریس با هزینه مجاهدین . این فرقه حالا دیگر رودربایستی نمی کند( ابائی ندارد). به هر شکلی می خواهد قدرت خود را نشان بدهد. می بینید فقط یک نمایش توریست های محتلف است ، توریست های که مجبور هستند بمانند،برای یک نمایشی که هیچ کدام دلشان نمی خواهد که شرکت داشته باشند ، ولی مجبور هستند.یک تعطیلات آخر هفته که این فرقه هزینه اش را می پردازد، یک ساندویچ مجانی ویک نوشابه . اما واقعیت یک چیز دیگری است ،این صندلی های خالی….. این صندلی های خالی را ببینید برای افراد خودشان است . آنها هم سردر گم هستند و نمی دانند با این پرچم ها و روپوش ها چه کار کنند. استرون استیونسون از سیا ست مدارا های است که جهت مشارکت در این سخنرانی به او پول داده اند ، وی نماینده پارلمان اروپا از اسکاتلند استو عضو محافظه کاران اسکاتلند است .در سالن فیلم حمله به اشرف را برای شرکت کننده ها نمایش می دهند، اما یک فیلم عجیبی است . اما همه فیلم با یک دوربین است که همه اش تکان می خورد و یک نفر هم هست که جلو دوربین می دود، چند انفجار . ولی هیچ چیز واقعی نیست . ویدئو که تمام شد مجری می آید مریم رجوی را معرفی می کند ، ….مریم رجوی زیر کنترل شدید محافظین وارد میشود .. .چیزی که عجیب هست سکوت قبل از ورود مریم رجوی نیست بلکه هیجانات مردم بعد از ورود رئیس فرقه میباشد.

اظطراب لحظه ای است که ادم احساس می کند که نگاه های سنگین سگ های نگهبان را که در پی کنترل افرادی هستند که تشویق نمی کنند. چشم غوره می روند به کسانی که پرچم ندارند چشم غوره می روند، یا افرادی که هنوز روی صندلی خود نشسته اند چشم غوره می روند. اینجا متوجه می شویم همه چیز تحت کنترل است.همه چیز زیر نظر و کنترل شده می باشد وقتی رئیس فرقه صحبت می کند همه باید سکوت کنند. مردم موقعی می توانند تشویق کنند که به آنها دستور داده می شود.

در توی سکوت فریادی شنیدم ، شنیدم می گفت : دروغ گو ، اینجا یک فرقه است، اینها تروریست هستند. اینها کلماتی است که به این سازمان سزاوراست . این حرف های افرادی است که موفق شدند خودشان را از این فرقه نجات بدهند . افراد توانستند کار انجام بدهند که افراد معدودی می توانند انجام بدهند .افرادی هستند حاضرند هر کاری را بکنند و اعلام کنند این یک مسخره بازی است، بازی دروغین را افشاء کنند.

وقتی از آنهامی پرسیم شما چه کسانی هستید ؟ می گویند یک عده شهروند فرانسوی هستیم، فرانسوی های که هوشیار هستیم، حاضر نیستیم در خاک ما فرقه ای بتواند فعالیتی انجام بدهد. این فرقه زمانی که ما خوابیم آنها بیدار ودر حال رشد.

همانجا نگهبان ها یا بادیگارد های شخصی مریم رجوی او را می گیرند ( شخصی که اقدام به پخش برشور کرده است ). و به زور بیرون می کنند، او افشا گری می کند، و ادامه می دهد که آنها خائن هستند ، تروریست هستند ، آنها یک فرقه هستند. ساده است که بخواهی وارد یک فرقه بشوی، مشگل و سختی موقع بیرون آمدن است . ما یکی از برشورهای پخش شده در سالن را بدست می آوردیم که روی آن نوشته : این چهره واقعی مجاهدین است ، خطر خطر، نگذارید اینها قربانی جدید بگیرند ( عکس نفری که خودش را آتش زده را نشان می دهد). وقتی ازیکی معترضین سوال کردیم چرا آنها این کار را انجام می دهند، جواب داد نباید امید را از دست داد، برای اینکه کسی که امید را ازدست می دهد، براحتی می شود گولش زد و به راه دیگر انداخت ، این چیزی است که مریم رجوی می خواهد . یک امید کاذب که بتوانند اینگونه افراد را گول بزنند و سو استفاده کنند.این چیزی است که رجوی می خواهد.

( در ادامه برشور ) اطلاعیه دیده بان حقوق بشر در سال ۲۰۰۵ مصاحبه بانفرات جدا شده : محمد حسین صبحانی، یاسر عزتی، علی رضا میرعسگری،امیرموثقی، فرهاد جواهریان. است

در مجاهدین زوج ها باید جدا بشوند و طلاق بگیرند. در مجاهدین آزادی این است که خودشان حقیر کنند برای رهبرشان. توی مجاهدین ایا ما آزاد هستیم که بیرون برویم ؟ از آنها سوال کنید !

لینک به فیلم ترجمه شده

 

(ما تمام تلاش خود را کردیم که فیلم را گفتاری فرانسه به نوشتاری فارسی ترجمه کنیم . دوستان اگر نکته یا اشکالی بود در ترجمه بود پیش شا پیش معذرت می خواهیم .)

http://www.youtube.com/watch?v=l_gn5rwvDGg

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مرگ های مشکوک درون سازمانی مجاهدین خلق ایران

 

محمد کرمی، وبلاگ عیاران، چهاردهم یولی2013

http://mohamadkarami.wordpress.com/2013/07/13/1883/

مجتبی میر میران ( م بارون ) پس از ده سال فعالیت سیاسی در تهران ، جنگل های شمال ایران ، در ترکیه،در فرانسه و عراق خودکشی کرده بود. او مدت دو سال در آرشیو نشریه مجاهد کار می کرد.و پس ازآن وتا همین یک هفته پیش از خود کشی، به عنوان گوینده صدای مجاهد و نیز تنظیم کننده بخشی از اخبار و گزارشات خارجی سیمای مقاومت ( تلویزون مجاهدین) کار می کرد.

به قلم: زنده یاد کمال رفعت صفائی

باز نوشته شده: محمد کرمی

* خودکشی شاعر

دو سال بعد از اعلام انقلاب ایدئولوژیک اسفند ۱۳۶۳٫ در ساعت هشت صبح اولین روزهای آذر ماه ۱۳۶۵ در پایگاه مجاهد شهید محمد بقائی، مستقر در عراق ،ما را که اعضای ستاد تبلیغات سازمان بودیم ، صدا زدند تا در سالن اجتماعات جمع شویم نمی دانستیم چه اتفاقی افتاده است ! از پیش صندلی ها را چیده بودند و دوربین فیلمبرداری آماده شده بود. رئیس ستاد تبلیغات سازمان ، عضو دفتر سیاسی ، برادرقاسم (محمد علی جابرزاده ) آشفته و لرزان پشت تریبون قرار گرفت و گفت «چیز مهمی نیست،مسئولها وشما را صدا زدیم تا در جریان عمل احمقانه نظام ( مجتبی میرمیران) قرار بگیرید. نظام دیروز خودش را در اتاقش حلق آویز کرده است. چیز مهمی نیست . فقط یک کفن و دفن روی دستمان گذاشت. چند نفر می رویم و او را دفن می کنیم . او با این عمل احمقانه ، روح پاسیفیسم خودش را به نمایش گذاشت . او رفته درب اتاقش را قفل کرده و خودش را حلق آویز کرده است ، دیروز نوبت کارگری اش بوده است . دیده اند که برای کارگری نیامده ،مدتها در ساختمان دنبالش گذشته اند،پیدایش نکرده اند . رفته اند پشت درب اتاقش،درب قفل بوده است .درب را زده اند کسی درب را باز نکرده است ،از همسرش سراغ او را گرفته اند، او گفته است که از شب پیش درب اتاق را قفل کرده است . بعد با همسرش رفتیم و درب را شکستیم ، دیدیم خودش را حلق آویز کرده است . این نشان اوج بریدگی است . او نامه ای هم از خودش به جا گذاشته محض حفظ حیثیت و آبروی او تمام نامه اش را برایتان نمی خوانیم . در قسمتی از این نامه نوشته که » من خود کشی می کنم تا برای همیشه این تجربه در سازمان پر افتخار مجاهدین خلق مدفون شود» می بینید از عبارت «سازمان پر افتخار مجاهدین» پیداست او اعتقاد خود را به راه سازمان داشته است . در هر حال چیز مهمی نیست . این اولین بار نیست که کسی در سازمان خودکشی کرده است . مدتی پیش هم همسر برادر ابراهیم ذاکری در ترکیه خود کشی کرد. نظام دچار پاسیفیسم شده بود. می توانست صاف و پوست کنده بگوید که «بریده است . تا او را به فرانسه بفرستیم». هم همسرش را صدا زدند . همسرش هم پشت تریبون قرار گرفت. در حالی که گریه می کرد گفت «وقتی که در را شکسته و جسد نظام را از سقف آویزان دیدم ، به خود گفتم ، خدایا خبر را چطور به گوش مسعود برسانیم که در میان این همه مشکلات و مائل ناراحت نشود ؟مگر او کم مسله دارد ؟ آخر درمیان این همه دشواری ،به او اطلاع بدهند نظام هم دست به این عمل کثیف زده است؟اخر مسعود تا کجا مشگلات را تحمل کند؟آدم دلش آتش می گیرد . به همین خاطر از برادر قاسم خواهش کردم که اول خبر را به خواهر مریم بدهند. تا بعد خواهر مریم خبر را به برادرمسعود بدهد .من هیچ وقت تصور نمی کردم که نظام خود کشی کند.دیروز ظهر نوبت کارگری او بوده، برای انجام کارگری نیامده بوده. به من گفتند. رفتم دم درب اتاق،درب را از داخل قفل بود.شب قبل از آن هم برای برداشتن داروهایم قصد داشتم وارد اتاق بشوم ، دیدم درب قفلا است . گفتم حتما نظام خوابیده ، چند بار درب زدم . برگشتم پائین تا اینکه دیروز بعداز ظهر درب اتاق را شکستیم دیدیم خودش را حلق آویز کرده است . نظام مدتی بود که اخلاقش عوض شده بود .او دیگر مجاهد نبود. آخرین بار برخوردش با من آنقدر بد بود که به او گفتم تو دیگر مجاهد نیستی )

بعد دوباره برادر قاسم گفت » خبر خود کشی نظام را به هیچکس خارج از بخش خودتان نگویید . مطلقا به هیچ کس ! این دستورتشکیلاتی است . هیچ کس نباید در جریان قرار بگیرد». بعد مهدی ابریشمچی که از طرف مسعود رجوی به ستاد تبلیغات آمده بود ، پشت تریبن قرار گرفت و گفت» مسعود خبر را که شنید ، خیلی ناراحت شد و گفت اگر چه نظام کم لطفی کرد ولی او شاعر بود و مجاهد بود». دیروز وقتی که قاسم به ما اطلاع داد که نظام خود کشی کرده است ، به اینجا آمدیم . شما خوب می دانید که ما در یک کشور خارجی هستیم و ناگزیریم تابع قوانین موجود در آن کشور باشیم . اینجا برای هر مرگی ، پزشگ قانونی عراق باید گواهی صادر کند. دیروز ماموران عراقی هم به اینجا آمدندو جسد را مشاهده کردند ما به مامورین عراقی چه توضیحی می توانستیم بدهیم ؟مجبور بودیم بگویئم که نظام با همسرش دعوایش شده وبه دلیل اختلاف خانوادگی خود کشی کرده است» وبا اشاره طنز آلود و تلخ که به نوعی علت خود کشی نظام را عریان می کرد ادامه داد.»امیدارم به زودی رژیم خمینی سرنگون شد شما هم از دست این برادر قاسم راحت شوید.)

بعد دوباره برادر قاسم پشت تریبون قرار گرفت و گفت ( همان طور که گفتم درباره این ماجرا خودکشی نظام به هیچ کس چیزی نگویئد . حتی دیگر خودتان هم در بین خودتان در باره آن صحبت نکنید . حتی دونفر که با هم در یک اتاق کار می کنند، تشکیلاتاً موظف هستند که با هم در این باره صحبت نکنند.»

مهدی ابریشمچی با لحن طنز الودی گفت » قاسم این دیگه خیلی تقوا می خواهد که دو هم اتاقی هم در این باره هیچ صحبتی نکنند.» برادر قاسم گفت » خوب چون شریف نام مستعارمهدی ابریشم چی می گوید اگر هم بین خودتان (اعضای ستاد تبلیغات) صحبتی می کنید ، مطلقا به اعضای بخش های دیگر در این زمینه صحبت نکنید و هیچ گونه اطلاعاتی در و بدل ننمائید.»

جلسه تمام شد مجتبی میر میران ( م بارون ) پس از ده سال فعالیت سیاسی در تهران ، جنگل های شمال ایران ، در ترکیه،در فرانسه و عراق خودکشی کرده بود. او مدت دو سال در آرشیو نشریه مجاهد کار می کرد.و پس ازآن وتا همین یک هفته پیش از خود کشی، به عنوان گوینده صدای مجاهد و نیز تنظیم کننده بخشی از اخبار و گزارشات خارجی سیمای مقاومت ( تلویزون مجاهدین) کار می کرد. حالا جسدش را آویزان به یک طناب رخت، از سقف اتاقی در ساختمان نشریه مجاهد پائین آورده بودند؟ چرا خودکشی کرده بود؟ همرزمی در کنار ما ،عضو سازمانی در میان ما، چرا خودکشی کرده بود؟ تا همین پنج شش روز پیش ،هر روز هم دیگر را می دیدیم . وقت صبجانه جمعی، وقت ناهارجمعی ، شام جمعی دراتاق ضبط رادیو، در اتاق کارش ، وقت تعویض پست نگهبانی ، وقتی که در جنگ موشک میان دولت های عراق و ایران ، در زیر زمین مستقر می شدیم هر کدام با یک بیل ، یا یک کلنگ یا کیف امداد پزشگی ،و یک پتو.چرا خود کشی کرده بود؟یکی در میان ما پس از ده سال مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی . مجتبی میر میران شاعر بود ، نویسنده بود،رزمنده بود. مسئولین می گفتند مثل بزکوهی است . عادت نداشت که راه برود بیشتر می دوید. کارهائی را که انجام آن در سازمان به عهده دونفر بود. یک نفره انجام می داد. سال شصت و سه دفترشعری چاپ کرده بود به نام «از قبیله سبزپوشان «و دهها شعر دیگر و در نشریه مجاهد،در نشریه راه آزادی و در فصلی در گل سرخ. چرا خودکشی کرده بود؟مسئولین توضیح نمی دادند! در سازمان وقایع را توضیح نمی دهند.(اطلاع )می دهند. البته هر واقعه سازمان را نیز به هر عضو سازمان اطلاع نمی دهند. اما خودکشی کسی را که قرار بوده است ساعت ۱۲ برای چیدن میز ها و تقسیم غذا در ناهار خوری پایگاه حاضر باشد و حاضر نبوده است و بعد جسدش را به ناگزیر از روبروی اتاق ما وجلوی چشمهای همرزمانش عبور داده اند تا به پزشگ قانونی عراق منتقل کنند. لااقل باید به اعضای همان بخش اطلاع داده نمی شود.گفت به بخش دیگر یا کشور دیگرمنتقل شده است . باید موضوع خودکشی را آورد گذاشت روی میز گفت ( بریده بود مسائلی داشت که به خاطر حفظ آبرویش. با هیچکس در میان گذاشته نمی شود . در سازمان محفوظ می ماند» دشوار این است که مسعود رجوی نمی تواند بگوید از مرگ ترسیده بود و » مسلهً زندگی طلبی» یا دنیا طلبی داشت . چون آنکه با این شکل دردناک به مرگ رو می آورد. می خواهد با این کار فاجعه ای را اخطار کند که به هیچ روی، وبه هیچ ترتیبی امکان اعلام آن بطور آزادانه ، بر بستر زیست روزمره سازمانی وجود نداشته است . هنوز در آغاز فاجعه ایم .خوش باوران بگویند جنگ است دیگر،جنگ انقلابی است کسانی می مانند، کسانی می روند آنها که میروند، سازمان دیروزشان را دشنام می گویند، آنها که می مانند سازمان هنوزشان را مداحی می کنند. برخی هم خودکشی می کنند ، پیش می آید، پیش از اینها هم پیش آمده است. این قبیل افراد یا دچار سوً تفاهمی فاجعه بارند یا که موقعیت سیاسی و طبقاتی خود را توجیه می کنند. به هرروی با مطالعه شیوه های درونی هر ساختار که نتیجه ایدئولوژی حاکم بر آن ساختار است . مبارزه مورد ادعای آن ( ساختار) را مطالعه کرد ودر این مسیر مبارزه انقلابی را ازمبارزه ارتجاعی تمیز داد.

نشست به آخر رسید منهای توضیح چرایی خود کشی که اصلا در دستور بحث نبود. اما آنچه از طرف مسعود رجوی در دستور قرار گرفته بود. انجام شد: ۱- اعلام خبر خوکشی ، زمان خودکشی ، محل خودکشی مجتبی. ۲- متهم کردن مجتبی به عنوان یک پاسیو( منفعل).۳- ناراحت شدن رهبر از شنیدن خبر خودکشی ۴- دشنام گفتن به مجتبی از زبان همسرش. ۵- تاکید بر پیوند ایدئولوژیک همسر مجتبی و رهبر ۶- تاکید بر ممنوعیت مطلق ، انتقال خبر خودکشی به سایر اعضای سازمان ( در همان روز محمد علی معصومی ، از اعضای هیئت تحریریه کتاب شورا ، که از پایگاه شواری ملی مقاومت در فرانسه به عراق آمده بود .در ساختمان ما بود تاکید کردند که او به هیچ وجه از جریان خودکشی مطلع نشود).

چند ساعت بعد ، تعدادی از اعضای سازمان را از بخشهای مختلف نشریه ،رادیو و تلویزون انتخاب کردند تا کار کفن ودفن را انجام دهند . جمع شدیم، بیست سه چهار نفر بیشتر نبودیم. به مرده شوی خانه بغداد رفتیم. بی صدا و بی سرود. خاموش ، مثل خاموشی اتاقیدر بسته که شاهد خودکشی یکی از ماها بود و مثل خامووشی مسعود رجوی که هیچگاه دلایل خودکشی های سازمان را توضیح نمی دهد.عضو دفتر سیاسی ، برادر قاسم هم که گفته بود » چیزی نیست ، فقط یک کار کفن ودفن روی دستمان گذاشت»، آمده بود. عباس داوری ، عضو دفتر سیاسی و مسئول بخش روابط هم آمده بود.مجتبی را روی سنگ گذاشتند. کسی گریه نکرد. مرده شوی ورقه نایلون را که جسد پیچیده شده بود . با قیچی شکافت ، به جسد خیره شده بودم . به تمام جسد خیره شده بودم. محمد علی جابرزاده فکر کرد شاید در مود شکاف بخیه شده ای که از پائین گردن تا نزدیک کشاله ران او ادامه داشت، ابهام دارم. گفت » کالبد شکافی اش کرده اند» . معلوم بود که کالبد شکافی اش کرده اند. پزشک عراقی برای تعین علت مرگ ، جسد مجتبی را کالبد کشافی کرده بود. روزهای پیش اما، مسعود رجوی بار تعیین بیماری ایدئولوژیک مجتبی ، اورا تحت نظر محمد علی جابرزاده ، روان شکافی کرده بود. روان شکافی، اخلاق شکافی، از نخستین لایه تا آخرین لایه نهایی شخصیت! چرا ؟این تحلیل مقدماتی یک تحلیل نهایی در پی داشت . رابطه مجتبی به عنوان عضو سازمان با مسعود رجوی. به مثابه امام ایدئولوژیک سازمان ، مستحکم نیست.

در جلسات انقلاب ایدئولوژیک ، آموزش داده شده بود که » قبول نداشتن مسئول تشکیلاتی ، انجام ندادن مسئولیت های محوله ، ابهام داشتن در مورد استراتژی سازمان، وابستگی به خانواده، درخواست ازدواج ، علم کردن سابقه مبارزاتی در برابر رهبری ، نق زدن ( انتقاد کردن) ، طلبکار بودن از مسئولین سازمان و……..همه و همه و مشکلاتی از این دست ، البته بیماری است . اما این بیماریها ، آثار یک بیماری و سرطان بزرگتر و پنهان تر است .عدم درک رهبر ایدئولوژیک سازمان، به مثابه امام عصر تشکیلات و جامعه» .

مرده شوی جسد را شست . نه او با جسد رابطه ای مستحکم داشت ونه جسد با او.این وظیفه ای ناگزیر بود که هر روز تکرار می شد نمی دانم از کار شستن جسد که فارغ شد ، دست هایش را شست یا نشست ؟ چه فرقی می کند؟ مگر او مقدمات خود کشی مجتبی را فراهم کرده بود؟مگر دستگاه نظری او عضوی از سازمان ما را به جایی رسانده بود که خودکشی کند و برود و بامرگ خود، فقط بامرگ خود ، تجربه ای را به ما منتقل می کند؟

مره شوی جسد را در کفن پیچید، اعضای دفتر سیاسی هم انجام وظیفه کردند . وظیفه ای که نخستین مرحله آن را در مراسم ازدواج محض مسعود رجوی و مریم عضدانلو، محاکمه اعضاء سازمان ، انحراف افکار عمومی ،از سر گذرانده بودند. دست بر گذاشتن. کفنی که طاقه طاقه پیچیده می شد . کفنی که تمام نمی شود.

به گورستان عراق رفتیم از پیش چاله ای کنده شده بود. جسد را در گور گذاشتیم عباس داوری دعای مخصوص خواند. مجتبی را با خاک پوشاندیم، همسرش بر خاک نشست و خطاب به آن که دیگر نهان بود. با گریه گفت » دیگر چطور می توانم نام تو را به زبان بیاورم؟ به دیگران چه بگویم؟ کاش شهید شده بودی!»

برگشتیم از گورستان عمومی بغداد به یک پایگاه دیگر ، پایگاه میرزایی برگشتیم . اعضای دفتر سیاسی دل نگران آبروی مسعود رجوی و ما اندوهناک همرزمی که در کنار ما خودکشی کرده. مدام از او یاد می کردیم،برخی از اعضای سازمان می گفتند که پیش از چرخاندن دستگیره هر اتاقی احساس می کنیم، که کسی در پشت درب خودش را به دار آویخته است . برخی می گفتند که دیگر نمی توانند به اتاق های مجاور محل خودکسی ، رفت وآمد کنند.که رغبت نمی کنند همچون گذشته به کارهای روزمره بپردازند.

فاز اول خودکشی مجتبی میر میران ( م. باران) تمام شد . به این دلیل می گویم فاز اول که هفت روز بعد مشخص شد که این خودکشی یک (فاز دوم ) هم دارد . دوباره همه را صدا زدند. جمع شدیم محمد علی توحیدی ، عضو دفتر سیاسی و مسئول بخش نشریه پشت تریبون رفت فازدوم را که عبارت بود از کشتن خاطرات مجتبی میر میران در اذهان ما ، شروع کرد.و چهارساعت به مجتبی میرمیران فحش داداز جمله گفت: ( اگر نظام به تمام خواهران ما تجاوز کرده بود ، بهتر از این بود که در خانه مسعود خودکشی کند. او حرمت خانه مسعود را رعایت نکرد.ما به دلیل محبوبیت جهانی مسعود است که امروز در عراق هستیم. نظام با این عمل کثیف می خواست چه چیز را ثابت کند؟او می خواهد بگوید که سازمان با بن بست مواجه است.

سازمانی که در نوک پیکان تکامل است و پر چمدار رهایی و پیروزی است . او می خواهد بگوید این همه دروغ است !

ما در هیچ زمینه ای با بن بست مواجه نیستیم .نظام اصلاً معنی مجاهد خلق را نفهمیده بود،او اصلاً مجاهد نبود. مسعود لطف کرده و گفته که نظام مجاهد بود و نظر خاص الخاص خودش را گفته . مسعود در نقطه ای قرار دارد که می تواند با توجه به صلاحیت برتر خودش با توجه به جایگاه ویژه اش ، که برای ما قابل درک نیست ، مسائلی را تشخیص بدهد و اعلام کند.اما از نظر ما و شما، نظام اصلاً نیاید مجاهد قلمداد شود. مسعود د رماوراً صلاحیت اعضای سازمان و دفتر سیاسی و مرکزیت قرار دارد. مثلاً فرض کنید، میتران ( رئیس جمهور فرانسه)، می تواند در مسائلی وارد شودو در نقطه ای بالاتر از صلاحیت دولت سایر مقامات کشور موضوعی را قضاوت کند. حکم عفو کسی را صادر نماید. این حق فقط خاص میتران است . مسعود هم با توجه به موضع و موقعیت منحصر به فردش در قبال مسائل عام و خاص، از حق قضاوت ویژه برخوردار است. اما ما از چنین حقی مطلقاً برخوردار نیستیم. بنابر این از نظر ما که فقط در حد اعضای معمولی سازمان ، مسائل را قضاوت می کنیم . نظام مجاهد نبود. او صلاحیت نداشت در میان ما زندگی کند. و سرانجام هم دیدیدکه چه سرنوشتی پیدا کرد؟به یک نعش تبدیل شد!

شنیده ایم که برخی از شما ها گفته اید که دائم در حین کار به او فکر می کنید. یا حتی گفته اید که درب هر اتاقی را که باز می کنید دلهره دارید که یکی خودش را حلق آویز کرده باشد. این نعش، این مردار را باید فراموش کرد. او خواسته با این عمل نشان دهد روابط درون سازمانی ما با بن بست مواجه است. اما همه شما شاهدهستید که ما در چه مرحله ای از رشد قرار داریم . سازمانهای دیگر تکه تکه شدند. مثلا سازمان فدایی فکر می کنید که آنها چرا به این نقطه رسیدند؟ فکر نکنید از اول اینطور بودند؟ نه هرکدامشان وزنه ای بودند. واقعاً درزندان و بیرون زندان نفس می بریدند، وزنه هایی بودند . اما امروز ببینید به کجا رسیده اند!آنها نتوانستند انسجام درون خودشان را حفظ کنند، روابطشان، مثل روابط ما ، انقلابی و دموکراتیک نبود. دموکراسی سازمان ما برای هیچ گروه و سازمان و حزبی قابل تصور نیست.

 

«فاز» دوم خودکشی مجتبی میر میران (نظام) ، مسئول نهاد سازمان مجاهدین و گوینده صدای مجاهد و شاعر، تمام شد دراین «فاز» موضوعات زیر مورد تاکید قرار گرفت. ۱ – مجتبی میر میران با خودکشی خود حرمت خانه مسعود رجوی را شکسته است . از نظر ما تمام پایگاه های سازمان خانه مقدس مسعود است. ۲- سازمان با هیچ بن بستی مواجه نیست . ۳ – مجتبی میر میران ، فقط یک نعش است.

روزهای بعد ، این خاطره زدایی به طور عمیق تری ادامه یافت تمام نوار های صدای مجتبی که در اختیار افراد و نهادها و بخشها قرار داشت، توسط مسئولین به طور ضربتی جمع آوری شد.غریب بود . غریب است. انسانی، همرزمی ، دوستی ، برادری، رفیقی، ده سال تمام در این سنگر و آن سنگر ، با ما ، درمیان ما، راه آمده بود. شب و روزش را با ما در یک اتاق و در زیر یک سقف گذرانده بود و بعد در ناگزیری بزرگ برای اعلام یک خطر ، یا یک بن بست ، یا مناسبات مستبدانه و ارتجاعی سازمانی ، خود کشی کرده است . ولایت فقیه سازمان، لشگر می آورد تا به او که دیگر نیست . که دیگر نمی تواند باشد، دشنام و دشنام و دشنام بگوید، حتی زن را به صحنه می آوردند تا به همسرش دشنام بگوید. به همسری که کبودی ریسمان مرگ را هنوز بر گردن دارد.که در هر حال رفته است . و دیگر رفته است ،که خودش را کشته است. خودش را ، ونه هیچ کس را ! چهره ای با خاک پوشیده می شود و چهره ای دیگر او را در زیر باران دشنام می گیرد. این دو چهره با هم در یک سازمان می زیسته اند. در یک اتاق، هنوز شاید گرمای بوسه های یکدیگر را بر لب داشته باشند. ریشه های این مسخ عاطفی در کجاست؟

توتالیتاریسم اهلی نمی شود. با ایدئولوژی و سیستم و روشهای منحصر به خود می آید، تا شعور را براند وحاکم شود. اما این همه حاصل نمی شود . توتالیتاریسم از انزوایی به انزوای دیگر نقل مکان می کند.این مسیر اما،دریغ که در این جابه جایی ، افراد را نیز بر گرداگرد خود مسخ می کند وبه بیماری تمام خواهی مبتلا می کند. وقتی که تمام حرمت را در سازمان خود شکستیم ،چگونه می توانیم در سامانه جامعه، حرمتی را پاس بداریم؟ آنچه سخت ناهنجار می نماید در تکرار به عادت تبدیل می شود.و فاجعه اینجاست که برای این عادت صفت انقلابی نیز وام گرفته شود. توتالیتاریسم مسعود رجوی ، البته هنوز در انزوای سازمانی است، با این همه ، این توتالیتاریسم «خاص الخاص»، تصویر کوچک شده و مینیاتوری حکومت مورد ادعای او را به نمایش می گذارد.

روز های پس از خودکشی مجتبی میر میران (نظام) با همرزمانی که در اتاق کناری او کار می کردند ، صحبت کردم. می گفتند یکی دو روز پیش از خودکشی ، حالش تغیر کرده بود ، با عجله اتاق کار، میز، پوشه ها و کشوهایش را پاکسازی می کرد. همه کاغذ ها و دستنوشته هایش را بر میداشت . این همه البته به مسئول گزارش شده بود، اما از آنجا که او » تحت برخورد » بود. ( تحت فشار برای بالا آوردن علایق و وابستگی های ضد رهبر ) او را به حال خودش گذاشته بودند. همچنین با یکی دیگر از اعضای نهاد فیلمبرداری بخش تلویزیون که او نیز «تحت برخورد» بود صحبت کردم. می گفت مجتبی » زیر تیع»بود. آمد درحیاط و کنارمن شروع کرد به قدم زدن، گفتم تو هم به » من » پیوستی.

زیر تیغ»و» تحت برخورد» به کسانی اطلاق می شود که خلع مسئولیت، خلع عضویت شده باشند. به شیوه مسعود رجوی، این افراد به میزان ضعف و شدت مسائلشان، با ممنوعیت ها و محرومیت هایی از قبیل زیر مواجه می شوند: قطع رابطه با همسر،قطع رابطه با فرزند، ممنوعیت شرکت درناهار و شام جمعی، ممنوعیت شرکت در مراسم جمعی شامگاه، نماز، تغییر نوع مسئولیت، انتقال به آشپزخانه،تلفنخانه، مدرسه یا به ترابری ( مثلاً عضوی از سازمان که مسئولیت ترجمه گزارش های روزنامه های خارجی را به عهده دارد ، در صورت «مسله دار شدن» شل شدن رابطه اش با رهبر، به محل هایی چون آشپزخانه، ترابری،تدارکات،انبار منتقل می شود. تا پس از انقلاب کردن ، دوباره مسئولیت پیشین را به عهده بگیرد. این شیوه با اعتراض برخی از اعضای سازمان که مسئولیت سازمانیشان در بخش های صنعتی بود ، مواجه شد . آنها می گفتند مگر در سازمان ، وظایف به سیاه و سفید تقسیم می شوند که هرکس را می خواهید تنبیه کنید، که هرکس را می خواهید » انقلاب» کند ، مدتی به راننده، تلفنچی، خیاط ، آشپز، نگهبان، باغبان، بنا، آهنگرووووووتبدیل می کنید؟)

به این ترتیب ، مجتبی میرمیران، پس از ده سال فعالیت مبارزاتی بر بستر انقلاب ایدئولوژیک مسعود رجوی که نام مستعار «ازدواج محض و شاه بازی» مسعود رجوی بود، در بخش ماه به خاک سپرده شد. جرم او نداشتن رابطه مستحکم با مسعود رجوی بود. در بخش های دیگر ، اعضایی از سازمان در عراق ، آلمان،فرانسه نیز خودکشی کرده بودند و بعدها ، در سالهای بعد نیر خودکشی کردند. به عنوان مثال در مدت زمانی که خود در تشکیلات بودم ، دو عضوسازمان، زن و مرد مجردی به اتهام یا جرم رابطه عاشقانه محکوم می شوند. وپس از تکمیل پرونده ودر تحلیل نهایی ، تشخیص داده می شود که تقصیر با مرد است . مرد از طرف مسعود رجوی به اعدام محکوم می شود.( از اجرا یا عدم اجرا حکم بی اطلاعم) و زن را به انجمن دانشجویان هوادرا مجاهدین در فرانسه اعزام می کنند تا به عنوان تلفنچی به کار ادامه دهد. اما او مدام از صدور حکم اعدام برای مردی که از ذهن او خارج نشده بود ، پریشان و متفکر بودوبه این دلیل مرتباً از طرف مسئولین مورد تحقیر و بازخواست قرار می گرفت تا سرانجام روزی از پایگاه خارج می شود و در جنوب فرانسه منطقه ۹۵۴۰۰ وسط دو ریل قطار ، وبه موازات آنها می خوابد. کمپرس هوای ناشی از عبور قطار تمام رگ های او را پاره می کند. چند ساعت بعد در بیمارستان جان می سپارد.همان زمان خبر مختصر این خودکشی را یکی از روزنامه های محلی منطقه نیز درج کرد.

با درنگ بر نمونه های اسفبار خودکشی های سازمان و واکنش مسئولین سازمان در قبال آنها می توان پی آینده های سازمانی تولد ولایت فقیه نوین را در سازمان مجاهدین مرور کرد. اما فراتر از هر مرور و باز مروری در کردار مسعود رجوی که بر آینده اتودینامیک دستگاه نظری اوست. این پرسش باقی است که در جامعه ما، کدام پیش زمینه های اجتماعی ، طبقاتی، روانی وسیاسی ظهور ولایت فقیه و سرسپاری به آن را موجب می شود و بر بستر خون آرمانگرایان مبارز و بر ویرانه اعتماد مردم هزار بار تکرار می شود؟

*- این یکی از آخرین مقالات زنده یاد کمال رفعت صفائی است که در سال ۱۳۷۳ نوشته است . من آ ن را بازنویس و انتشار داده ام بدون هیچ گونه تصرفی در آن امانت را حفظ کرده ام .

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

محمد کرمی، فریاد آزادی، بیست و هشتم ژوئن ۲۰۱۳

 

 

محمد کرمی، فریاد آزادی، بیست و هشتم ژوئن ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

تعدادی از فرانسوی های مخالف فرقه رجوی در حین سخنرانی مریم قجر عضدانلو سه بار اقدام به پخش برشور های افشاگرانه کردند که همزمان شعار مزدور را خطاب به مریم قجر عضدانلو تکرار کردند.هموطنان عزیز را به دیدن فیلمی که در هنگام سخنرانی مریم قجر عضدانلودر سالن ویلپنت نفرات اقدام به پخش برشور می کنند دعوت می کنم

در روز ۲۲ ژوئن که مریم قجر عضدانلو در سالن ویلپنت شو هر ساله خود را داشت اجرا می کرد، تعدادی از فرانسوی های مخالف فرقه رجوی که در سالن برگذاری شو مریم قجر حضور داشتند. با پخش برشورهای روشنگرانه در میان شرکت کننده های که در سالن حضور داشتند ، به افشای ماهیت فرقه گرایانه و ترویستی مریم قجر عضدانلو پرداختند . که در این رابطه با افراد زیادی در سالن به اظهار نظر پرداختن. و چهره واقعی این فرقه را باز گو کردند که مورد استقبال شرکت کنندگان که بیش از ۹۵ درصد آن خارجی ها بودند . قابل توجه است که در حین سخنرانی مریم قجر عضدانلو سه بار اقدام به پخش برشور های افشاگرانه کردند که همزمان شعار مزدور را خطاب به مریم قجر عضدانلو تکرار کردند.هموطنان عزیز را به دیدن فیلمی که در هنگام سخنرانی مریم قجر عضدانلودر سالن ویلپنت نفرات اقدام به پخش برشور می کنند دعوت می کنم . پخش برشورها ، در دقایق ۱۶\۵ و ۲۹ \۵ و ۴۷ \ ۵ در فیلم نمایان است .

این فیلم به زبان فرانسه تهیه شده که گزارشگر در صحنه دارد توضیح می دهد که ترجمه فارسی آن در اولین فرصت در دسترس هموطنان قرار داده خواهد شد.

 

فیلم ویدئو شرکت مخالفین فرقه رجوی که اقدام به پخش برشور می کنند

http://www.youtube.com/watch?feature=player_embedded&v=l_gn5rwvDGg

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دومین تو دهنی ا زنفرات آلبانی توسط سازمان مجاهدین خلق دریافت شد

 

 

محمد کرمی، فریاد آزادی، پاریس، بیست و هفتم ژوئن ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

mek_albania_June2013

 

در کل تا به الان ۷۱ نفر از کمپ موقت لیبرتی به کشور آلبانی انتقال داده شده اند .اولین تو دهنی که توسط این افراد نجات یافته به فرقه رجوی زده شده بیش از نیمی از آنها پس از رسیدن به البانی خط و مشی خود را علنا اعلام کردند. مابقی نفرات موضع مشخصی نمی گرفتند .

پس از فرستاده شدن فرزانه میدانشاهی( فرزانه هرزه دهن) به کشور البانی شخص مسعود رجوی می خواست جبهه ای جدید باز کند که وی را به عنوان فرمانده آن جبهه گمارده بود.

بنا به اخباری که از کمپ البانی رسیده روز شنبه که مریم قجر عضدانلو در سالن ویلپنت پاریس مشغول شعبده بازی بود ، تعدادی عنتر آورده بود که جای دوست و دشمن را نشان می دادند و خط و نشان می کشیدند. فرزانه میدانشاهی در تیرانا پایتخت کشور البانی در هتلی اقدام به گرفتن سالن می کند ، و برنامه مفصل غذا و میوه …. تدارک می بیند . سپس از نفرات که در آلبانی هستند دعوت می کند ، در سالن هتل شرکت کنند و برنامه ویلپنت را مستقیم ببینند؟ از بین ۷۱ نفری که در البانی هستند که خودش هم جزئی از آن نفرات است. فقط ۱۰ در برنامه وی در سالن هتل شرکت می کنند . و این دومین تو دهنی است که از نفرات رها شده در البانی سازمان مجاهدین دریافت می کند . لازم به یاداوری است که فرزانه میدانشاهی معروف به فرزانه هرزه دهن به نفراتی که در برنامه شرکت نکرده بودند ، در جمع خودی شان آنچه لایق مریم قجر عضدانلو است به این افراد می گوید. که باید به مریم قجر عضدانلو و بقیه چماقدارن ایدوئولوژیک وی گفت: این از نتایج سحر است – باش تا صبح دولت بدمد.

 

محمد کرمی
oyanyoldash@yahoo.com

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چهارمین گروه از نفرات کمپ موقت لیبرتی عراق را به مقصد البانی ترک کردند

 

 

محمد کرمی، فریاد آزادی، بیست و سوم ژوئن ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

 

بافرمان شخص مسعود رجوی خانم فرزانه میدانشاهی به عنوان فرمانده جبهه البانی معرفی شده است .

مختصری از بیوافی خانم فرزانه میدانشاهی: وی متولد بهمن ۱۳۴۱ می باشد ، در حال حاضر عضو ارشد شورای رهبری می باشد.وی مسئول سه اف ام از مردان بوده است ( اف – ام یعنی سه مرکز نظامی که تقریبا هر مرکز ۱۵۰ الی ۲۰۰ نفر می باشد). وی در سال ۱۳۹۰ به همراه اکیپ اول وارد لیبرتی شد و از جمله زنانی است که مطیع مطلق تشکیلات رجوی است و به دلیل فشار بیش از حدی که به مردان می اورد به عنوان فرمانده سه اف ام منصوب شد

امروز چهارمین گروه متشکل ۱۳ نفر که یک تن از آنان زن می باشد ، کمپ موقت لیبرتی در عراق به مقصد تیرانا پایتخت آلبانی ترک کردند .قرار بود این اکیپ و اکیپ سوم ۱۵ نفره باشند ، اما سازمان مجاهدین از اکیپ سوم یک نفر و از اکیپ چهارم دو نفر را حذف کردند.

در این اکیپ خانم فرزانه میدانشاهی حضور دارد . که به فرمان شخص مسعود رجوی خانم فرزانه میدانشاهی به عنوان فرمانده جبهه البانی معرفی شده است .

مختصری از بیوافی خانم فرزانه میدانشاهی: وی متولد بهمن ۱۳۴۱ می باشد ، در حال حاضر عضو ارشد شورای رهبری می باشد.وی مسئول سه اف ام از مردان بوده است ( اف – ام یعنی سه مرکز نظامی که تقریبا هر مرکز ۱۵۰ الی ۲۰۰ نفر می باشد). وی در سال ۱۳۹۰ به همراه اکیپ اول وارد لیبرتی شد و از جمله زنانی است که مطیع مطلق تشکیلات رجوی است و به دلیل فشار بیش از حدی که به مردان می اورد به عنوان فرمانده سه اف ام منصوب شد . و این فرد سابقه فعالیت در خارج را هم به یدک دارد. و آخرین مسئولیتی منصوب شده است از طرف شخص مسعود رجوی به عنوان فرمانده جبهه آلبانی انتصاب شده و عازم البانی شده تا در انجا هم به وسیله این فرد دوباره همان جو سرکوب وخفقان ایجاد شود و تشکیلات فرقه راه اندازی شود.

خانم فرزانه میدانشاهی با نام مستعار به کشور آلبانی رفته است .

قابل ذکر است که در اکیپ سوم : محسن و محمد مسیح از فرزندان حاج مسیح هم به البانی رفته اند

 

محمد کرمی

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سومین سری از نفرات کمپ موقت لیبرتی به آلبانی رسیدند

 

 

محمد کرمی، فریاد آزادی، بیست و یکم ژوئن ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

اخبار رسیده از البانی سومین سری از نفرات کمپ لیبرتی روز سه شنبه عراق را ترک کرده و وارد تیرانا پایتخت البانی شدند سومین گروه شامل ۱۴ نفر می باشد : ۱۲ مرد و ۲ زن هستند . تر کیب این گروه به شرح زیر است .

– کریم قریشی : از فرماندهان ارشد سازمان مجاهدین می باشد ( رده تشکیلاتی وی ، ام – اس می باشد و یک از اف جی های سازمان است ، اف جی یعنی فرمانده گردان )

مهدی دولتی – حسام – بهرام – ساسان- خانم شیرین معدومی . مابقی اسامی پس از تکمیل اخبار به سمع هموطنان خواهد رسید.

سازمان مجاهدین به شدت با فشار بر دولت عراق ، کمیساریای عالی پناهندگی و دیگر مسئولین ذیربط به بهانه های واهی مانع اعلام اسامی منتقل شدگان به آلبانی می شود تا از تلاش خانواده ها برای تماس ودیدار با فرزندانشان بعد از دهها سال جلوگیری کند . در حالی که این حق خانواده ها است که از وضعیت و سرنوشت فرزندانشان مطلع شوند .

ما به سهم خود تمام تلاش خود را می کنیم که هر گونه خبری از این دوستان بدستمان می رسد را به اطلاع عموم برسانیم بخصوص خانواده های که سالیان است چشم انتظار عزیزانشان هستند . پس از تکمیل خبر اطلاع رسانی نهائی را در اولین فرصت خواهیم کرد

 

oyanyoldash@yahoo.com

 محمد کرمی

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رهائی۱۸نفر از عزیزان، از بند فرقه رجوی (مجاهدین خلق) مبارک باد

 

 

محمد کرمی، فریاد آزادی، نوزدهم ژوئن ۲۰۱۳

لینک به منبع
همچنین در وبلاگ عیاران

 

هموطنان مطلع شده ایم که ۱۸ تن از دوستان عزیز ما که مدت ها در بند فرقه رجوی اسیر بودند توانسته اند رهائی خود را باز یابند این دوستان عزیز تعداد زیادی از آنها با طرح و برنامه ریزی موفق شده اند از چنگ فرقه رجوی فرار کنند .پس از خارج شدن از حیطه کمپ لیبرتی خود را به مقامات عراقی معرفی کنند . تعدادی هم در زمان های که اکیپ یونامی ، سازمان ملل کمیساریا برای بازدید به داخل کمپ می رفتند از موقیت های بدست آمده به زور سوار خودرو این اکیپ ها شده و خواستار پناهندگی شدند، که به این وسیله خود را رها کرده اند. از این تعداد دوستان: یکی از مترجمین ارشد سازمان است، تعدادی از فرماندهان ارشد بودند،تعدادی از مسولین بالا هستند ، اسامی این دوستان که رها شده اند پس از انجام ریل های قانونی اعلام بیرونی خواهد شد .این عمل کردها شکست استراتژیک مسعود رجوی و مریم قجر عضدانلو را نشان نمی دهد . ضربات یکی پس از دیگر ، موضوع نامه آقای ایرج مصداقی، آقای اسماعیل یغمائی آقای کریم قصیم، آقای محمد رضا روحانی ، و فرار این ۱۸ تن از دوستان عزیز امیدی به رهائی دیگر دوستان .

 

oyanyoldash@yahoo.com

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نامه سرگشاده به رئیس مجلس ملی فرانسه

 

 

محمد کرمی، فریاد آزادی، پاریس، نوزدهم ژوئن ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

بنام حقوق بشر، بنام دمکراسی و آزادی

آقای کلود بارتلون، رئیس مجلس ملی فرانسه

همانطور که مطلع هستید سازمان مجاهدین خلق در تاریخ ۲۲ ژوئن در سالن ویلپنت ، به مناسبت آغاز عملیات های تروریستی در ژوئن ۱۹۸۱ که بیشتر از همه مردم عادی ایران را می کشتند.همچنین ۱۷ ژوئن ۲۰۰۳ که دولت اقای ژاک شیراک، مریم رجوی رابه همراه ۱۶۴ تن از فرماندهان و مسئولین این سازمان را به جرم توطئه چینی در پایگاه های این سازمان در استان اولدواز دستگیر کرد، جشن های بر پا می کنند.در این رابطه با برخی از نمایندگان مجلس ملی فرانسه تماس گرفته و اطلاعت بی پایه و اساس و د روغ به سمع آنها رسانده اند. توانسته اند حمایت انها را جلب کنند. در این رابطه درخواست ملاقاتی در محلس ملی فرانسه دارم که اجازه دهید با هیئتی از اعضاء قدیمی و با سابقه سازمان مجاهدین که از آنها جدا شده اند با شما و نمایندگان مجلس ملاقاتی داشته باشیم تا واقعیت ها را اسناد و مدارک به اطلاع شما برسانیم .

آقای رئیس

خانم مریم رجوی درحالی دم از حقوق بشر می زند که به فرمان وی ۳۲۰۰ نفراز اعضاء سازمان مجاهدین در عراق در کمپ لیبرتی اسیرهستند، از این تعداد بیش از نیمی خواهان بازگشت به زندگی عادی خود می باشند. بدستور مریم رجوی و مسعود رجوی افراد معترض که خواهان جدا شدن از سازمان مجاهدین هستند بشدت مورد ضرب و شتم قرار می گیرند. در مدتی که این افراد به کمپ لیبرتی انتقال داده شده اند بیش از ۵۰ نفر موفق شده اند از کمپ لیبرتی فرار کنند. مانع تراشی ها و سنگ اندازی هایی که سازمان مجاهدین انجام میدهد باعث شده که ریل اداری پناهندگی افراد در عراق پیش نرود. نماینده کشور مطبوع شما در جلسات سازمان ملل و شورای امنیت که آقای مارتین کوبلر نماینده ویژه سازمان ملل از عدم همکاری سازمان مجاهدین برای حل این مسله انسانی بارها شکایت کرده است، در جریان هستند. از سوئی دیگر بیش ازدوسال است که خانواده های اعضاء مجاهدین برای یک ملاقات ۲ساعته با فرزندان خود در مقابل کمپ دست به تحصن زده اند که به فرمان مسعود رجوی و مریم رجوی به افراد اجازه ملاقات داده نمی شود.

آقای رئیس:

خانم مریم رجوی در مجلس ملی فرانسه که نماد دموکراسی وحقوق بشر فرانسه است در حالی سخن از دفاع حقوق بشر می زند که بدستور مسعود رجوی و مریم رجوی اعضاء مخالف و معترض درون تشکیلات مجاهدین کشته می شوند. در این رابطه می توانم به خانم ها: مهری موسوی ، مینوفتحعلی ، مرجان اکبریان، زهرا فیض بخش ،هما بشردوست،الان محمدی …و آقایان: سعید کیانی ، کیومرث بارفروش،علینقی حداد…. اشاره کنم. دراین رابطه من و تمامی دوستانم که شاهد این جنایات بودیم حاضر هستیم در مقابل هر دادگاهی شهادت بدهیم. سازمان مجاهدین در حالی که به قدرت نرسیده این چنین اعضای خود را قتل عام می کند. هر سازمان یا گروهی از اپوزیسیون ایرانی بخواهد به سازمان مجاهدین انتقادی بکند بشدت از جانب سازمان مجاهدین مورد تهاجم قرار می گیرد و آن شخص مورد ترور شخصیتی قرار می گیرد و علنا آنهارا تهدید به مرگ می کنند. هیچ یک از اپوزیسیون های ایرانی که در اروپا یا امریکا زندگی می کنند به خاطرفرقه بودن ومتعصب بودن سازمان مجاهدین حاضر به همکاری با آنها نیستند. شورای ملی مقاومت تماما تشکیل شده از فرماندهان وعناصر سازمان مجاهدین خلق و بین ایرانیان هیچ جایگاهی ندارند. حال خانم مریم رجوی از دولت فرانسه با چنین سوابقی در خواست به رسمت شناخته شدن مانند اپوزسیون سوریه را دارد . ما اعضای سابق سازمان مجاهدین که ۲۰ الی ۳۰ سال در سازمان مجاهدین بوده ایم و پس از سقوط صدام حسین از سازمان مجاهدین فرار کرده ایم و در فرانسه زندگی می کنیم ، بشما در این رابطه هشدار می دهیم

با احترام

محمد کرمی

oyanyoldash@yahoo.com

رونوشت

نمایندگان مجلس ملی فرانسه

نمایندگان مجلس سنا فرانسه

نمایندگان پارلمان اروپا

-

 

 

ترجمه نامه به فرانسوی

 

Au nom des droits de l’homme, au nom de la démocratie et de la liberté

Claude barthelon, Président de l’Assemblée nationale de France.

Comme vous le savez MEK le 22 Juin..dans la salle de villepinte …À l’occasion des opérations terroristes en Iran en Juin 1981 que.La plupart des gens qui ont été tués etaient des personnes inoccentes..17 juin 2003 Le gouvernement de Jacques Chirac, a condamner Maryam Radjavi et 164 de ces dirigeants.. de complot dans les bases de l’organisation a val-d’Oise ont ete.arreter dans ces célébrations.. Certains députés de l’Assemblée nationale française contacté et ils ont recu des informations sans fondement..et à faire entendre leur voix et en mesure d’obtenir leur appui.À cet égard, je demande un rendez vous (avec une délégation de membres de l’ancien et le MEK). avec les députés pour vous faire connaître les documents.

Mensonge discours de Maryam Radjavi.. elle a été invités à l’Assemblée nationale française…Monsieur le Président..:Mme Maryam Radjavi alors qu elle parle de droits de l’homme.

a ses ordres 3.200 personnes des membres de cette partie… sont.dans le camps de (liberty) commes captifs ……Plus de la moitié d’entre eux veulent retourner à leur vie normale..

. Commandé par Maryam Radjavi et Massoud Radjavi Les gens qui protestes Sont sévèrement battus.

. .depuis que les gens ont été transportés au camp Liberty Plus de 50 personnes Ont réussi à s’échapper du camp….

. les Représentants. au cours des réunions du Conseil de sécurité des Nations unies M. Martin Kublr Envoyé spécial de l’ONU pour résoudre la question de la non-coopération organisation humanitaire se plaignaient souvent…

En revanche depuis deux ans Les familles des membres du partie Pour une visite de 2 heures Avec leurs enfants devant la porte du camp mais ils n ont pas eu l autorisation pour la visite de leurs enfants…..

Monsieur le Président: Mme Maryam Radjavi aL’Assemblée nationale française. qui est Le symbole de la démocratie.Alors qu elle parle de droits des humains Les dissidents sont tués dans l’organisation

À cet égard, je peut donner les noms …madame mehri musavi ..Mme.minu fathi ..Mme marjan akbarian ..Mme zahra feyz bakhsh …Mme homa bashar doust .Mme mohamadi ..les monsieurs …

Et les mesieurs, said kiyani…kiyoumars bar-froush …ali naghi hadad…..moi et mes amis nous sommes des témoins de ses crimes et nous sommes pretes Témoigner devant les tribunaux du monde

Bien que pour l instant l’organisation n’a pas le pouvoir mais Il massacrés ses membres.. Toute organisation ou un groupe d’opposition iranien ne peut jamais critiquer et ils seront Sévèrement attaqué par l’organisation du mojahedin du peuple ……. Ils ont publiquement menacé a etre Assassiné…

Les mojahedin n ont pas leur place ni en iran et ni parmis les iranienes

Mme Maryam Radjavi demande de gouvernement français Avec un tel passee a Le désir d’être reconnu comme Opposition syrienne pour l iran ….

Nous les d’anciens membres 20 à ۳۰ ans de vie dans cette organisation , nous avons fuite après la chute de Saddam Hussein, Nous vivons en France..on vous Averties le danger qui presente ce groupe

Avec le respect.

Karami Mohammad

oyanyoldash@yahoo.com

L’Assemblée nationale de la France

Sénat français

Les deputes parlement europenes

 

 

ترجمه نامه به انگلیسی

 

In the name of Human Rights, Democracy and Freedom

Mr Claude Bartolone, President of the French National Assembly

As you know, Mojahedin Khalq Organisation (aka; MKO, MEK, NCRI,…) have booked a salon in Parc des Exposition de Villeprinte to celebrate the start of their terror activities in June 1981 killing many civilian people.

17 June is also the aniversary of the arrest of Mrs. Rajavi alongside 164 other Mojahedin Commander in 2003 by the order of the govenment of Mr. Chirac. They were arrested in Val d’Oise charged with plotting terrorism from their HQ. The Mojahedin now celebrate this occassion every year along side the aniversary of the start of “armed struggle”.

They contact members of the French Senate and try to gather their support. They rely on and hope that the targeted politicians would not know about their past, present and future intentions.

I am writing to ask for a meeting in the Parliament to come with a delegation comprising some of the senior ex members of this organisation to present to you and explain some of the documents available to us.

Mr President

When Mrs Maryam Rajavi speaks about human rights, you should know that there are 3200 MEK members who have been held captive in Iraq in Camp Liberty on her direct order. Of this total more than half are willing to return to their normal life, if allowed their freedom. Currently, members who show any hint of dissent and those who want to separate from the MEK will be severely and brutally beaten on the direct order of Massoud and Maryam Rajavi. Since these people have been relocated to Camp Liberty, more than 50 of them have succeeded in escaping and have rescued themselves from that camp. The obstacles and obstructions which the MEK has created, has resulted in failure of their refugee process in Iraq. The representative of your honorable country in the United Nations and the Security Council’s sessions have witnessed that Mr Martin Kobler, the UN’s special envoy, has complained many times at the lack of MEK cooperation in solving this humanitarian matter. On the other hand, for more than two years the families of MEK members have been asking for a one or two hour meeting with their loved ones. They have established a sit-in in front of the camp, but unfortunately they have been denied meeting with their loved ones on the direct order of Massoud and Maryam Rajavi.

Mr President,

In the French National Assembly, which is the symbol of French democracy and human rights, Mrs Maryam Rajavi speaks about human rights while dissidents inside the MEK are being killed on the direct order of Massoud and Maryam Rajavi. In this regard, I can mention the names of women such as Mehry Moussavi, Minoo Fathali, Marjan Akbarian, Zahra Faizbakhsh, Homa Bashardoost, Allan Mohammadi, and others and men such as Saeed Kiani, Kiomarz Barforosh, Alinaghi Hadad, and others. In this regard my friends and I who have witnessed these crimes, are ready to testify in any court of law. The MEK, which has not gained power in Iran, massacres its own members. Any Iranian opposition group or organization which wants to criticize the MEK will be faced with bullying aggression and intimidation tactics by the MEK and suffer character assassination; and they will receive death threats from the MEK. None of the Iranian opposition groups which reside in Europe and the USA cooperate with them because of their cultic and violent behavior. The National Council of Resistance, the MEK’s public political face, which comprises MEK commanders and operatives, does not have any popularity among Iranian people. Now, Mrs Maryam Rajavi with this kind of background and record, requests the same kind of recognition and accreditation as the Syrian opposition from the French government!

We former MEK members, with 20-30 years of living in the MEK, who were able to rescue ourselves from the MEK after the downfall of Saddam Hussein and who are currently living in France, would like to alert you to the facts of this situation.

Respectfully

Karami Mohammad

oyanyoldash@yahoo.com

Transcript

The representatives of the French National Assembly

The representatives of the French Senate

The representatives of the European Parliament

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

قتل جواد سعیدی ( اولین قتل درونی سازمان مجاهدین خلق ایران)

 

 

محمد کرمی، فریاد آزادی، بیست و نهم می ۲۰۱۳

لینک به منبع
همچنین در وبلاگ عیاران

 

بعد از حضور رضا رضایی در مرکزیت سازمان، بحث حذف و ترور اعضای ناراضی در دستور کار قرار گرفت ، نخستین قتل و یا تصفیه فیزیکی در سازمان مربوط است به ترور فردی به نام محمد جواد سعیدی…البته در طول رهبری محمد حنیف نژاد و قبل از اعدام وی توسط رژیم شاه امکان قتل اعضای منتقد و ناراضی، وجود نداشت، زیرا که هنوز ویژگی های انسانی و اخلاقی تحت تاثیر » قدرت طلبی » قرار نگرفته بودند.*( به این ترتیب سازمانی که حنیف‌نژاد بنیاد گذاشت و بارها درباره آن گفت «در ورودی سازمان تنگ و در خروجی آن باز و گشاد است»،

به لحاظ تاریخی همگان تصور می کنند که اولین قربانی قتل و ترور در سازمان مجاهدین، مجید شریف واقفی بوده است. اما واقعیت این است که آنچه بر سر مجید شریف واقفی در سال ۱۳۵۴ آمد، در گذشته نیز سابقه داشته است. خود مجید شریف واقفی هم در گذشته در این رابطه نقش اساسی داشته است. البته در طول رهبری محمد حنیف نژاد و قبل از اعدام وی توسط رژیم شاه امکان قتل اعضای منتقد و ناراضی، وجود نداشت، زیرا که هنوز ویژگی های انسانی و اخلاقی تحت تاثیر » قدرت طلبی » قرار نگرفته بودند.*( به این ترتیب سازمانی که حنیف‌نژاد بنیاد گذاشت و بارها درباره آن گفت «در ورودی سازمان تنگ و در خروجی آن باز و گشاد است»، دوسال بعد درهای خروجی‌اش چنان تنگ می‌شود که تنها به ضرب گلوله باز می‌شود). اما پس از ضربه سازمان اطلاعات و امنیت رژیم شاه ( ساواک ) در شهریور ۱۳۵۰ و دستگیری و اعدام محمد حنیف نژاد و سعید محسن و سایر رهبران سازمان مجاهدین، بعد از حضور رضا رضایی در مرکزیت سازمان، بحث حذف و ترور اعضای ناراضی در دستور کار قرار گرفت ، نخستین قتل و یا تصفیه فیزیکی در سازمان مربوط است به ترور فردی به نام محمد جواد سعیدی ( حلاج نسب) متولد ۱۳۱۱ در یزد که از سال ۱۳۴۳ در بازار تهران به شغل بافندگی اشتغال داشت. جواد سعیدی گرمابه ای در بازار تهران داشت که با یکی از بازاری ها شریک بود. علاوه بر این گرمابه خودش هم در کنار مغازه تقی اوسطی یک مغازه داشت نام برده که توسط محمد حنیف نژاد عضو گیری شده بود ، در گروه » بازار و روحانیت» فعالیت می کرد. مسـئولیت این گـروه با محـمـد حـنیف نـژاد بود، وی ارتباط گسترده ای با روحانیون داشت و از این طریق از آنها کمک مالی جمع آوری می کرد و همچنین در جهت جذب و نزدیکی آنها به سازمان فعالیت می کرد.

احمد رضا کریمی در مصاحبه ای به نقل از خلیل فقیه دزفولی ، در مورد جواد سعیدی می گوید:

«(خلیل فقیه دزفولی می گفت که جواد سعیدی دیسک کمر دارد؛ اما بعدها فهمیدیم که به نوعی سل استخوانی مبتلا بود و زیاد نمی توانست بایستد و راه برود، اما با این حال در اغلب جلسات مذهبی و هیئت های مهم آن دوره رفت و آمد داشت. من اولین دفعه او را در جلسات «مکتب الرضا » موقعی که علی حجتی کرمانی در آنجا سخنرانی می کرد- دیده بودم. سعیدی از نخستین افرادی بود که بعد از ضربه ی شهریور ماه سال ۱۳۵۱ مخفی شد. تا آنجا که خبر دارم، جدایی اش از سازمان، به دلیل اختلافی بود که با رضا رضایی پیدا کرده بود. رضا رضایی در پاییز ۱۳۵۰، پس از فریب ماًموران ساواک و فرار از طریق حمام جعفری در حوالی بازار، مدتی در خانه ای که جواد سعیدی تدارک دیده بود، زندگی مخفی داشته است. ورود رضا رضایی به مرکزیت سازمان، ازجمله مسائلی بوده که جواد سعیدی را معترض و مسئله دار کرده بوده است. وی قبل از جدایی از سازمان به مسئول خود محسن فاضل گفته بود، کار در سازمان دست بچه ها افتاده و من دیگر نمی کشم»):

یکی از اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق در این باره می گوید:

» نحوه تردد رضـا رضایــی و همسر اولـش لیلا زمـردیـان به خـانه ی سمــپات هـا ( به خصوص طرز لباس پوشیدن لیلا ) برای بعضی از هواداران سازمان، چندان قابل توجیه نبود و اگر فرد اعتقاد بیشتری هم به ظواهر شرعی داشت، این مسئله تشدید می شد. از جمله مسائلی که موجب بدبینی برخی افراد نسبت به رضا رضایی بود، رفتار رهبری گونه ی او و ـ مثلاً- اصرارش بر مطرح کردن خود و پخش صدایش از رادیو میهن پرستان و رادیو بغداد بود).»

جواد قائدی که در سال ۱۳۵۵ با حمایت تقی شهرام به مرکزیت راه پیدا کرد درباره سابقه ی تصمیم به ترور سعیدی و توجیه مسائل آن نوشته است :

» (جواد سعیدی که از سمپات های بازاری و فعال سازمان بود، در حدود سال ۱۳۵۱ بریده و تصمیم به کناره گیری از فعالیت می گیرد و چون از نظر ساواک لو رفته بود، برای عادی کردن وضع خود و بازگشت به زندگی علنی، با مراجعه به سمپات های سازمان، از آن ها می خواست که رد های خود را پاک کنند تا او بتواند خود را به ساواک معرفی کند. بدیهی بود که با توجه به سابقه فعالیت او و شناخت وسیع او از سمپات های علنی سازمان، پاک کردن چنین رد هایی امکان پذیر نبود. به همین دلیل، سازمان و مرکزیت آن تصمیم به ترور وی می گیرند. تصمیم به ترور جواد سعیدی در تابستان ۱۳۵۱ گرفته شد و اجرای آن به کاظم ذوالانوار واگذار می شود. اما با ضرباتی که سازمان در اواخر تابستان و نیز پاییز ۱۳۵۱میخورد- از جمله دستگیری ذوالانوار- این تصمیم عملی نشد و اجرای آن به تعویق میافتد.در بهار ۱۳۵۲ یک بار دیگر ترور سعیدی در دستور کار قرار می گیرد که مجدداً با دستگیری رضا رضایی به اجرا در نمی آید، ولی سرانجام در پاییز ۱۳۵۲ و به دنبال تصمیم نهایی سعیدی برای جدایی از سازمان ، نیز تأکید ذوالانوار از داخل زندان در مورد ترور وی، این اقدام به طور جدی تری در دستور کار قرار گرفته و این بار به اجرا درمی آید .

چگونگی ترور جواد سعیدی بدین ترتیب بوده است که در زمانیکه مرکزیت سازمان مجاهدین مرکب از تقی شهرام، بهرام آرام و مجید شریف واقفی بوده است، یکی از اعضای سازمان به نام مهدی موسوی قمی به مسئول خود در سازمان گزارش می کند که مردی در خانه ای در قم سکونت دارد و فراری به نظر می رسد و زندگی مخفی اختیار کرده و گاهی نیز لباس روحانی می پوشد.

چون سازمان، مواردی از این قبیل را دنبال می کرد تا چنانچه وصل آن شخص به تشکیلات ضروری باشد، اقدام به جذب وی کند. اما بعد از پیگیری های اولیه از مشخصات و وضعیت زندگی فرد موردنظر، تردیدی برای سازمان باقی نمی ماند که جواد سعیدی می باشد.

جواد سعیدی به علت انتقاد و مخالفت با سازمان از طرف مرکزیت سازمان به رهبری رضا رضایی در اواخر سال ۱۳۵۱ محکوم به اعدام می شود. محسن فاضل و علیرضا سپاسی آشتیانی موظف شدند او را بیابند و ترور کنند. البته وی به طور مخفیانه در قم به کسوت روحانیت درآمده و تا پاییز سال ۱۳۵۲ در آنجا بود. در این تاریخ توسط اعضای سازمان شناخته شده و برای مذاکره با مرکزیت جدید به تهران می آید. بهرام آرام او را در زیر زمین یک خانه تیمی مجاهدین در حالی که چشم هایش بسته بود از پشت سر به قتل می رساند. سپس جسدش را مثله کرده و پس از انتقال به جاده آبعلی سوزانده و در چند نقطه دفن می نمایند.

، در کتاب » تاریخ جنبش روشنفکری ایران، ( دوره ۵ جلدی)»: آقای مسعود نقره کار

(جواد سعیدی یزدی نیز در پاییز سال ۱۳۵۲، و در دورانی که سازمان مجاهدین هنوز مسلمان بود و تغییر ایدئولوژی به مارکسیسم در سال ۱۳۵۴، نداده بود، به قتل رسید. وی با تصمیم شهدا رضا رضایی، مجید شریف واقفی و بهرام آرام که مرکزیت سازمان را در آن زمان تشکیل می دادند به مرگ محکوم شده بود.)

*در بازجویی‌های وحید افراخته، بدون ذکر نام سعیدی آمده که «یکی از افراد گروه، احتمالاً در بهار ۵۲ تصمیم می‌گیرد خود را به پلیس معرفی کند، زیرا از زندگی مخفی خسته شده و دلیلی برای مبارزه نمی‌بیند. گروه، بی‌درنگ نقشه قتل او را می‌ریزد. بهرام آرام او را می‌بیند و می‌گوید: » از نظر ما هرچند کار تو درست نیست، اما در عین حال چاره‌پذیر است. …لازم است مقداری با تو در مورد شیوه بازجویی، چیزهایی که از تو می‌دانند و خبرش از زندان به ما رسیده و چیزهایی که باید بگویی، صحبت کنیم.» آن فرد قبول می‌کند. بهرام آرام چشم‌های او را بسته به‌وسیله اتومبیل به یک منزل تیمی می‌برد، سپس او را وارد زیرزمین منزل کرده روی یک صندلی می‌نشانند. فرد که وضع را غیرعادی می‌بیند به وحشت افتاده و رنگش سفید می‌شود. بهرام اسلحه‌اش را از کمر می‌کشد و گلوله‌ای از پشت سر به مغز او شلیک می‌کند. گلوله از چشم راست او خارج می شود…( او) را در رختخواب می‌پیچند و می‌گذارند در صندوق عقب اتومبیل و به سمت بیابان‌های تهران پارس حرکت می‌کنند. در آنجا روی او بنزین و مواد آتش‌زای کلرات ریخته جسدش را به آتش می‌کشند.»

در بازجویی‌های سیمین صالحی در این‌باره چنین آمده است: «در اواسط سال ۵۲ به اتفاق بهرام آرام و یک نفر دیگر به خانه واقع در خیابان حشمت‌الدوله رفتیم. من دو تخته چادرشب را به هم دوختم و شیئی را، بهرام و رفیق دیگر در آن پیچیده و در یک موقعیت در داخل صندوق عقب اتومبیل پیکان گذاشته و به اتفاق، پس از تهیه بنزین به جاده مازندران نرسیده به سرخه‌حصار ـ دو راه آزمایش رفتیم و بسته را آتش زده و از بین بردیم».

 

محمد کرمی
oyanyoldash@yahoo.com

*
http://www.shahsawandi.com/index.php?option=com_content&task=view&id=137&Itemid=28

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

قتل های درونی سازمان مجاهدین خلق ایران

 

 

محمد کرمی ، فریاد آزادی، شانزدهم می ۲۰۱۳

لینک به منبع

http://mohamadkarami.wordpress.com/

 

مقدمه:

در این پروژه که خلاصه ای ازآن در برنامه تلویزونی مردم تی وی پخش می شود در نظر داریم، تمامی قتل های که درون سازمان مجاهدین خلق ایران ( فرقه رجوی) اعم : خود سوزی ها ، خودکشی ها، خودزنی ها، حذف های فیزیکی. در طی سالیان سال اتفاق افتاده را تا جائی که در امکانات اجازه می دهد تحقیق کنیم و به اطلاع هموطنان عزیز برسانیم .در اینجا از تمامی دوستان و اعضاء جدا شده در خواست داریم که هر گونه اطلاعاتی در این زمینه دارند،بما در این پروژه یاری رسانند. در اینجا از آقایان،مهدی خوشحال،بهزاد علیشاهی که در گذشته زحمات فراوانی در این باره کشیدند. انجمن کانون آوا ، نهایت همکاری را در این ضمینه با ما داشته است را تشکر می کنیم. لازم به یاد آوری است که در این پروژه سنگین سعی می کنیم تا آنجا که در توان داریم، دقیق تربه انجام برسانیم، انتظار می رود که دوستان عزیزی که اطلاعات تکمیلی دارند حتما ما را یاری کنندبخصوص دوستانی که خود شاهدین عینی موضوع بود اند.در این رابطه لازم به یاد آوری است که ممکن است بعضی از دوستان قبلا در این موارد مطلبی نوشته باشند، از آنجائی که در تشکیلات مخوف این فرقه بشدت خفقان و سرکوب وجود داشت هر یک از دوستان قسمتی از یک موضوع را مطلع باشند. در این پروژه ما تمامی مطالب و موضوعات را با منابعی که وجود دارد چک می کنیم ، تلاش داریم واقعی ترین و دقیق ترین اتفاقات را به سمع هموطنان برسانیم . امیدوار هستیم که دوستانی دیگر آنرا تکمیل کنند، تا هموطنان گرامی ما بدانند بر فرزندان قهرمان خود در سیاه چال های فرقه رجوی چه گذشت، چراغی باشد برای نسل آینده که فریب شعارها پر تمطراق انقلابی نمائی را نخورند.آگاهانه تصمیم بگیرند در چه راهی پا بگذارند.

* قتل مرتضی هودشتیان

یکی از افرادی که در سازمان مجاهدین قربانی خشونت و عوارض اساسی تفکر مبارزه مسلحانه و اصول مخفی کاری و پلیسی شد، مرتضی هودشتیان با نام تشکیلاتی حمید بود.

وی یکی از اعضای جوان سازمان مجاهدین خلق بود که استعداد و شور و شوق فوق العاده ای به الکترونیک داشت. او نخستین ابتکارات خودش را در دستکاری در رادیوهای ترانزیستوری جهت شنود بی سیم های پلیس امنیتی رژیم شاه صورت داده بود. وی در مرداد ۱۳۵۳، تحت مسئولیت مجید شریف واقفی قرار داشت و با توجه به تجربه و تخصصی که در زمینه الکترونیک و مسائل فنی داشت، بعد از تصویب مرکزیت سازمان، برای آموزش های نظامی و تکنیکی و تکمیل و کسب تجربه به خارج از کشور اعزام گردید. مرتضی هودشتیان ابتدا به انگلستان منتقل شد و سپس از لندن توسط رابط سازمان مجاهدین به بغداد فرستاده شد. لازم به یادآوری است که براساس توافقی که پس از هواپیما ربایی اعضای سازمان مجاهدین در دوبی و انتقال هواپیما به بغداد، با وساطت سازمان آزادیبخش فلسطین بین مجاهدین خلق و دولت وقت عراق به عمل آمد؛اغلب مسئولان و اعضای سازمان که در خارج از کشور به سر می بردند؛ در بغداد مستقر شدند و گاهی نیز از یک اردوگاه فلسطینی در حوالی بغداد برای آموزش استفاده می کردند.

در هر صورت مرتضی هودشتیان به عراق و شهر بغداد منتقل می شود، ولی به دلیل آنکه بیشتر یک عنصر فنی و متخصص بود تا یک کادر ایدئولوژیک، در پاسخ به سؤالات مکرر مربوط به ایدئولوژی و استراتژی که شاخص و نشان دهنده ی گذراندن دوره های آموزشی توسط فرد بود- به طور مطلوب پاسخ نمی گوید و در نتیجه مورد سؤظن مسئولان سازمان در عراق قرار گرفت.

محسن نجات حسینی از اعضای اولیه سازمان مجاهدین خلق در صفحه ۳۶۰ کتاب » برفراز خلیج فارس» دلایل شک و تردید به مرتضی هودشتیان را اینگونه بیان می کند:

«چیزی نمی گذرد که ضعف های تشکیلاتی او ( مرتضی هودشتیان ) در برخورد های روزانه اش بروز می کند. او با نادیده گرفتن برخی از اصول ومعیارهای زندگی سیاسی و تشکیلاتی، نوعی بیگانگی با تشکیلات و کار گروهی را به نمایش می گذارد………….او در ارتباط با یاران تشکیلاتی نیز رعایت احترام متقابل و اصول امنیتی را نمی کرد. برخوردهای حمید به تدریج نوعی سوءظن در برخی از اطرافیانش بر می انگیزد.»

حسین روحانی از مسئولین سازمان مجاهدین در آن مقطع که از نزدیک شاهد وقایع مربوط به مرتضی هودشتیان بوده، در این مورد می نویسد:

«محسن فاضل که به هر حال افراد خارج از کشور روی تجربیات او حساب می کردند، گفته بود که: » به نظر من احتمال زیاد دارد که این فرد (مرتضی هودشتیان) ساواکی باشد و ساواک فرد اصلی را دستگیر کرده و به جای وی این فرد را به صورت بدلی فرستاده است تا از این طریق در سازمان نفوذ کرده و اطلاعات لازم را از آن کسب نماید» ( یادداشت های حسین روحانی، صفحه ۱۳۲

سرانجام مسئولین وقت سازمان در عراق تصمیم می گیرند که این مسئله را با تلفن از ایران سؤال کنند، ولی به بهانه اینکه چون امکان فوری تماس از بغداد نبود و دست کم بیست و چهار ساعت طول می کشید تا جواب دریافت کنند، تصمیم دیگری گرفته می شود. محسن فاضل که عمیقاً با سخت گیری های تشکیلاتی در امور مخفی کاری و امنیتی در داخل ایران خو گرفته بود، معتقد بود که این فرصت زیادی است و در این فاصله چه بسا ضرباتی از ناحیه ی این فرد ( مرتضی هودشتیان ) و اطلاعاتی که به داخل رد کرده به سازمان وارد آید.

محسن نجات حسینی این موضوع را در صفحه ۳۶۱ کتاب » برفراز خلیج فارس » چنین توضیح می دهد:

» فاضل بدون اینکه در انتظار اطلاعات بیشتری از داخل بماند، با توافق حسین روحانی برای بررسی وضع واقعی حمید ( مرتضی هودشتیان ) دست به کار می شود. وی در فرصتی کوتاه چنان در سؤظن خود فرو می افتد که در باور خود حمید ( مرتضی هودشتیان ) را فرستاده ساواک و عنصر نفوذی رژیم می شناسد و برای اعتراف گرفتن از حمید، او را تحت فشار می گذارد و حتی به شکنجه نیز مبادرت می کند و در این کار از محمد یقینی۱ هم کمک می گیرد. عصر یک روز پاییزی، خبر غم انگیز مرگ حمید، در لبنان به گوشم رسید. کشته شدن او زیر شکنجه، آن هم توسط اعضای تشکیلات، فاجعه ای دردناک بود»

از نوشته های حسین روحانی و محسن نجات حسینی چنین بر می آید که مرتضی هودشتیان در لحظات پایانی زندگی اش از شدت فشار شکنجه و همچنین فشار روانی مضاعف شکنجه شدن توسط همرزمانش، در شرایط بسیار بحرانی جسمی و روانی قرار داشته است. وی بعد از اینکه به کمک دو تن از افراد سازمان به توالت می رود، در آنجا تعادل خود را از دست می دهد و بی هوش می شود. افراد سازمان سپس وی را به داخل اتاق منتقل می کنند، ولی وی دیگر برای همیشه به هوش نیامد. بعد ها نیز مسئولان وقت سازمان مجاهدین پذیرفتند که مرتضی هودشتیان از اعضای مورد اعتماد تشکیلات بوده است.

آقای تراب حق شناس در آن مقطع به همراه حسین روحانی مسئولیت اکیپ و پایگاه های سازمان در عراق را برعهده داشته است. وی که هم اکنون در اروپا به سر می برد، در نوامبر سال ۲۰۰۱ در مصاحبه ای با آقای پرویز قلیچ خانی درمورد قتل مرتضی هودشتیان نکاتی را مطرح کرده است.

بخشی از این گفتگو که در نشریه آرش شماره ۷۹ و همچنین سایت اندیشه و پیکار منتشر شده است، را در زیر می آوریم.

پرویز قلیچ خانی:

در کتاب نجات حسینی برای اولین بار از قتل دیگری در سازمان صحبت می شود که خیلی از بچه های قدیمی هم در جریان نبودند. ماجرا از این قرار است که جوانی به نام حمید توسط تشکیلات داخل برای دیدن دوره ی آموزش نظامی از طریق لندن به عراق می آید. در خانه ای تیمی ، محسن فاضل ، یکی از مسئولین داخل که به تازگی ازایران به خارج اعزام شده بود به او مشکوک می شود و این شک او به حمید به عنوان مامور ساواک تا جایی پیش می رود که با توافق حسین روحانی مسئول خارج در آن موقع ، و کمک محمد یقینی ، حمید را زیر فشار قرار می دهند. در واقع او را کتک می زنند. گویا شما هم در بیروت قرار بوده که با تشکیلات داخل تماس بگیرید و چند و چون قضیه را روشن کنید. ولی قبل از این که خبر شما برسد حمید در زیر شکنجه کشته می شود. آیا این قضیه صحت دارد؟ و شما امروز پس از گذشت زمان نسبت به این اتفاق چه فکر می کنید؟

تراب حق شناس:

آری درست است و همینطور بوده!! بگذارید مسئله را اینطور بگویم، در آن زمان بعضی اعضاء و هواداران چه از ایران و چه از خارج برای دیدن آموزش به پایگاههای فلسطینی می آمدند و پس از دیدن دوره آموزشی به ایران بر می گشتند. یکی از کسانی که آمد همین جوان بود که از ایران فرستاده بودند و از طریق انگلستان به آن جا آمد. سال ۱۳۵۳ بود. او متاسفانه رفتار ناشیانه ای داشت که برای بچه های جا افتاده سازمان غریبه بود. همین موضوع شک و تردید ایجاد می کرد ، ولی به نظرم این خطای بزرگی برای سازمان بود و حتی وقتی سپاسی چند ماه بعد به خارج رسید و مسئولیت بخش خارج را به عهده گرفت ، این را به عنوان یک خطای پایگاهی نامید. هیچکس بر این قصد نبود که این فاجعه ناخواسته اتفاق بیفتد ولی او زیر فشارها کشته شده بود. باید بگویم که محسن فاضل از نظر روحی آدمی بود که در اینطور موارد بسیار شکاک بود و همین شک کردن و دستپاچگی بود که نقطه ضعف او بود و به همین دلیل هم او را به خارج فرستاده بودند که در معرض تعقیب و پیگرد نباشد. چون به همه چیز می توانست شک کند و پای بدترین احتمالات برود . این رفیق البته کارایی ها و صلاحیت های خودش را داشت و مثل هر کس دیگر نقطه ضعف هم داشت . او که شدیداً تحت تاثیر و ترس از سرکوب پلیسی قـرار داشـت در این مورد پیشـقدم شد که از این فرد بیگناه و مظلوم ( به قول بهرام آرام ) سوالاتی بکند و از او موارد شبهناک بیرون آورد و بقیه را در تشکیک به او همداستان کرد. بالاخره کار به کتک زدن او می رسد و او از بین می رود. من می گویم که این یک خطای عظیم بوده و من همیشه شرمنده آن هستم. با این که از آنجا به بیروت رفتم برای اینکه تلفنی از ایران بپرسم که آیا به او اطمینان دارند و او کیست؟ متاسفانه آن شب نتوانستم تلفنی تماس بگیرم و تلگراف زدم، فردای آن روز جواب تلگراف رسید که این آدم مطمئن است. ولی دیر شده بود. وقتی از بغداد تلفن زدند و به صورتی رمزی گفتند که طرف از کف رفت ، من واقعا منقلب شدم. این فاجعه شرم آور در سال ۱۳۵۳ رخ داد…..ادامه دارد

* کتاب برفراز خلیج فارس نوشته آقای محسن نجات بخش

محمد کرمی
oyanyoldash@yahoo.com
 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

متن مصاحبه تلویزیون مردم تی وی با محمدکرمی درباره قتلهای درون سازمانی -بخش۱

 

 

کانون آوا، بیست و نهم آوریل ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

 

مجری آقای سربی: گفتگویی داریم با اقای محمد کرمی از پاریس که ایشون میخواهند صحبت کنند درباره افرادی که در سازمان مجاهدین بودند و هستند و خود ایشان کسی هستند که از افراد مجاهدین جدا شده اند.

اقای کرمی سلام بر شما و سپاسگزار که با ما هستید این شما و شنوندگان و ببینندگان تلویزیون مردم!

لطف کنید بفرمایید در مورد چه موضوعی میخواهید صحبت کنید تا برنامه را شروع کنیم؟ و عکسهای ارسالی شما را من به زمانی که شما اسامی را میفرمایید سعی میکنم عکسها را نشان بدم.

لازم به یادآوری است چون این عکسها از وب سایت برداشته شده خیلی عکسهای کوچکی است، امکان دارد روی صفحه کامپیوتر و یا تلویزیون به خوبی دیده نشود. از دوستان ببیننده خواهش میکنم به اسامی که شما میفرمائید خودشان توجه داشته و تحقیق کنند!

ضمنآ در طی پخش برنامه دوستان میتوانند با شماره و یا با ایمیلی که روی صفحه است تماس بگیرند و پیام بگذارند و این پیامها برای شما دوستان در کانون آوا و دیگر سازمانها ارسال میشه و در برنامه های آینده به این پیامها پاسخ داده خواهد شد.

این شما و این هم ببینندگان و شنوندگان تلویزیون مردم بفرمائید!

محمدکرمی: با سلام خدمت هموطنان عزیز، ببینندگان و شنوندگان تلویزیون مردم

من محمد کرمی با بیش از ۳۰ سال سابقه در سازمان مجاهدین که بعد از سقوط صدام حسین توانستم از سازمان مجاهدین نجات پیدا کنم، مطلب امروز را که دوست دارم با شنوندگان در میان بذارم بحث خودسوزی، خودکشی و حذف فیزیکی که در سازمان مجاهدین خلق ایران اتفاق افتاده است، می باشد.

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم

موجیم که آسوده ما عدم ماست

قبل از هر صحبتی این سئوال پیش میاد که در یک سازمانی که ادعا داره پیشتاز انقلابی و تمام چیزهای برتری را به خودش الحاق میکند که برترین است در روی کره زمین،, خودکشی، خود سوزی این اعتراض ها برای چی است؟

معمولآ در جوامع عادی در جوامع دیکتاتوری که این برخورد ها وجود دارد در اخرین سلاحی که فرد می اید استفاده میکند و یا گروهی که استفاده میکند می آید به عنوان اعتراض بعضی از اعضاء خودشان را آتیش میزنند خودکشی میکنند و یا خودسوزی میکنند.

اما چرا در سازمان مجاهدین خلق که این همه ادعا داره چنین اتفاقاتی می افتد؟

چرا در سازمان مجاهدین کسانی که مخالف هستند حذف فیزیکی میشوند؟

امروز من یک سری از این دوستان عزیزم که متاسفانه در درون سازمان مجاهدین خلق ایران در قرارگاه اشرف خودکشی، خودسوزی و یا حذف فیزیکی شدن را اسم میبرم.

البته این تاریخچه طولانی داره که خودسوزی، خودکشی و یا حذف فیزیکی نفرات درون سازمان مجاهدین که من یک اشاره کوتاه میکنم بهش.

اقای تراب حق شناس از اعضاء اول سازمان مجاهدین خلق، یعنی از اعضاء سال ۱۳۴۴ ، در مصاحبه ای که در شهریور ماه ۱۳۹۱ با هفته نامه انجام دادند در این رابطه مفصلآ توضیح میدن که مقاله ای است از نوشته گذشته تا آینده

اقای تراب حق شناس اولین موردی که اشاره میکنند که در درون سازمان یک نفر را کشتند مربوط به سال ۱۳۴۸ در یکی از پایگاههای مجاهدین خلق در بغداد در عراق اتفاق می افتد.

موضوع از این قرار بوده که یکی از هواداران که در تهران امکاناتی به سازمان داده بوده که سازمان در ان زمان استفاده میکرده برای یک مآموریت این شخص را میفرستند به عراق، بغداد میره برای یک موضوع کاری. این فرد که یک آدم اجتماعی بوده و عضو تشکیلات سازمان نبوده، بعد از مدتی گروه پایگاه بغداد به این فرد مشکوک میشود و به تهران مسئولین پایگاه گزارش میدن که ما به این فرد مشکوک هستیم و شک داریم و منتظر جواب تشکیلات تهران نمیشوند این فرد را زیر شکنجه برده و انقدر در پایگاه مورد شکنجه قرار میگیره که کشته میشود و بعد هم جسد را در گودالی دفن میکنند.

پس سازمان مجاهدین از گذشته نفراتی را که باهاشون مخالف بودند به هر دلیلی حذف فیزیکی میکردند که از این موارد در سازمان مجاهدین از سال ۱۳۴۸ به اینور وجود داشته است.

اما من میخوام از سال ۱۳۶۰ به بعد را برای شنوندگان عزیز بازگو کنم:

اولین مورد را که گفتم. آخرین مورد حدود سه روز پیش که در پایگاه موقت لیبرتی اتفاق افتاد و اقای رضا نصیری فوت کردند

چرا؟

در این رابطه اقای محمد رزاقی مقاله جالبی نوشته که من به این مقاله اشاره میکنم و بعد توضیحات خودم را اضافه میکنم.

اقای رزاقی با این متن شروع میکند که چرا زهره اخیانی از زنان حرم رجوی با هلیکوپتر امریکایی برای مداوای سرماخوردگی به بیمارستان امریکایی ها میرفت ولی دارو برای رضا نصیری نبود؟

همگان میدانستند که رضا نصیری از دو کلیه ناراحتی جدی داره چون همیشه قیافه رنجور و دردی که میکشید نمایان بود و به همین خاطر در سازمان همه رضا را میشناختند میدانستند که بیمار و چه مشکلی دارد.

اما در نشستهای مختلف چه شخص مسعود رجوی و یا مهوش سپهری معروف به هند جگرخوار از موضع بالا با رضا برخورد میکردند اقای رزاقی ادامه میدهد یادم هست در نشست موسوم به حوض که شخص رجوی در سال ۱۳۷۴ برگذار کرد به رضا نصیری گفت فکر رفتن به برای معالجه به خارج رو از سرت بیرون کن. اگر قرار است بمیری در همین اشرف بمیری بهتر است تا بروی در خارجه و مردار شوی و یا در نشستهای مختلف مهوش سپهری معروف به نسرین بارها و بارها به خاطر این مسئله تو سر رضا میزد.

اقای رضا نصیری سال ۱۳۶۸ به سازمان پیوست و همه میدانستند که ایشان مشکل کلیه داره که یکی دوبار برای عمل رفته بودند که متاسفانه سازمان با مشکل ایشان جدی برخورد نمیکرد. اگر در عراق در انجمنهایی که اعضا بدن هدیه میکنند اسم ایشون را ثبت میکردند حتمآ دوتا کلیه برای این دوست عزیز رضا نصیری میشد پیدا شود که لااقل اقای نصیری اینقدر رنج نکشد.

سازمان مجاهدین در اطلاعیه سه روز پیش عنوان کرده که : بر اثر نبود دارو ایشان فوت کردند

خیر! بخاطر نبود دارو نبود است بلکه بخاطر عدم رسیدگی های سازمان مجاهدین بود که رضا و رضا ها دارند فوت میکنند

ادامه صحبتم را با مرگ مشکوکی که در قرارگاه اشرف در درون سازمان که درطی این سالها اتفاق افتاد را بیان میکنم از زنده یاد علی زرکش یاد میکنم که علی زرکش را همه میشناختند که بخاطر سابقه تشکیلاتی چه بلحاظ کارکرد سازمان چه بلحاظ مسئولیت هایی که داشت چون بعد از شهادت موسی خیابانی در سال ۱۳۶۰ علی زرکش به عنوان معاون مسعود رجوی و فرمانده نظامی سازمان مجاهدین در داخل ایران شروع به فعالیت کرد تا قبل از آن یک چهره مخفی بود.

چی شد که علی زرکش یک مرتبه از ان مرحله سقوط میکنه؟

اقای علی زرکش در سال ۱۳۶۴ بخاطر انقلاب دستساز ایدولوژیکی اقای مسعود رجوی که متوجه رکب و کلک مسعود رجوی میشه با این مسئله به مخالفت برمیخیزه و بشدت با این مسئله مخالفت میکند که در پاریس در اورسورواز شخص رجوی و مریم قجر عضدانلو و دیگر سران سازمان مجاهدین در اورسورواز اقای علی زرکش را دادگاهی میکنند.

و درطی چندروزی که علی زرکش رو دادگاهی میکردند شخص مسعود رجوی حکم اعدام علی زرکش را صادر میکند.

مجری آقای سربی: ببخشید شما گفتید در فرانسه ایشان را دادگاهی میکنند؟

محمدکرمی: بله اقای زرکش درسال ۱۳۶۴ در پاریس در پایگاه قلعه اورسورواز در استان والدوز آقای علی زرکش توسط مسعود رجوی و بهمراه دفتر سیاسی ان زمان دادگاهی شد و در این دادگاه علی زرکش بخاطر اینکه مخالفت از یکیش که با مسعود رجوی و رکبی که زده بود و دوم بخاطر مسائل استراتژیکی که قبول نداشت که سازمان دارد وارد این مرحله میشه مسعود رجوی به این خاطر محاکمه اش کرد و حکم اعدام ایشان را صادر کرد

بعد از اینکه مسعود رجوی خودش به بغداد انتقال پیدا کرد در سال ۱۳۶۵ علی زرکش را هم به اجبار به پایگاه بقایی اوردند و تا سال ۱۳۶۷ در بغداد در پایگاه بقایی در طبقه بالا علی زرکش زندانی بود فقط برای نشست هایی که در اشرف برگذار میشد بهمراه نفرات ستاد تبلیغات می اوردند و می بردند.

من خودم بارها علی را انجا دیدم با توجه به شناخت قبلی از علی همیشه افسوس میخوردم که چرا؟ چرا علی در چنین شرایطی است؟

خیلی از دوستان ما که درقرارگاه اشرف بودند علی را نمیشناختند به اسم میشناختند به قیافه نمیشناختند به همین خاطر خیلی کمتر تو جمع ظاهر میشد. همان زمان هایی که برای نشست می آمد فقط همراه دوستان خودش کسانی که میشناختنش یا مثل خودش دادگاهی شده بودند، که بعدآ اسمشان را خواهم اورد، فقط با همین دوستان مخصوص خودش میچرخید و گپ میزد.

تااینکه در سال ۱۳۶۷ در عملیات فروغ جاویدان و یا عملیات مرصاد که رژیم جمهوری اسلامی میگه یک خانم ۵۵ یا ۶۰ ساله شد فرمانده و مسئول علی زرکش که خودش فرمانده بود و علی زرکش را درصحنه از پشت سر با تیر زدند علیرغم اینکه داشت میجنگید با پاسداران و زخمی شده بود وحاضر نبود به عقب برگردد همه داشتند عقب نشینی میکردند ایشان کماکام داشت در جبهه اول میجنگید چون او هدفش ایران بود.

اما وقتی فرمان عقب نشینی به همه داده شد و همه باید برمی گشتند در نزدیکی های کارخانه قند اسلام اباد علی زرکش را از پشت سر با تیر زدند به فرمان شخص مسعود رجوی. خوب نامه هایی بود که از علی زرکش برای همسرش مهین رضایی بجا ماند و یا وصیت نامه اش بود که سازمان تمامی اینها را آمد تکذیب کرد و میگفت چنین چیزی نیست در صورتی که تمامی ان وصیت نامه و نامه هایی که به خانم مهین رضایی فرستاده بود دقیقآ درست بود که اقای سعید شاهسوندی که اینها را در سایتش قرار داده بخاطر اینکه اینجا زمان زیادی نداریم من میخوام بیشتر در این رابطه توضیح بدم خیلی کوتاه و مفید گفتم تا در مراحل بعدی بشود این را بیشتر توضیح داد و در سایت خودمان در این مورد بطور مفصل مطلب داریم که حدود ۳۰ الی ۴۰ صفحه است که اینجا وقت ما را میگیرد.

شرح حال زندگی علی زرکش روی سایت وجود دارد و شنوندگان و بینندگان برنامه مردم میتوانند ببینند.

از دیگر فرماندگان که در همین عملیات فروغ یعنی قبل از عملیات فروغ ایشان را دادگاهی کرده بودند اقای مهدی کتیرایی معروف به فرمانده ساسان بود

اقای مهدی کتیرائی فرمانده نظامی تهران بود. از اعضاء قدیمی سازمان بود. که ایشان معاون عملیات ۳۰ خرداد یعنی معاون اقای دمحمد ضابطی بود که فرماندهی عملیات ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ را داشتند که در صحنه اقای مهدی کتیرائی حضور داشت. اقای مهدی کتیرائی از ان زمان مورد خشم وغضب مسعود رجوی قرار گرفت که سال ۱۳۶۶ مسعود میخواست ارتش آزادی بخش ایران را اعلام کند اقای مهدی کتیرائی بشدت مخالف بود میگفت ما در چنین شرایط و پروسه ای نیستیم و شرایط جغرافیایی و استرتژیکی ما فرق میکند با الگو برداری از چین یا کوبا ما نمیتوانیم اینکار را انجام بدیم که این مورد خشم و غضب رجوی قرار گرفت. اقای مهدی کتیرائی دادگاهی شد. در قرارگاه اشرف در همان ساختمان معروف به یو دوم که درسمت جنوب غربی قرارگاه اشرف در خیابان چهارصد قرار داشت .

مابین خیابان چهارصد و ششصد که مقر خود رجوی هم در انجا بود اقای مهدی کتیرائی توسط دفتر سیاسی یا هیئت اجرائی آن زمان دادگاهی شد و حکم اعدامی که براش صادر شده بود در عملیات فروغ جاویدان اقای مهدی کتیرائی هم به نوعی سر به نیست شد. یعنی از پشت سر زدنش.

نفر بعدی هم که آن هم باز بهمین شکل کشته شد اقای مجید حریری بود

ایشان هم از اعضاء قدیمی سازمان بود و بخاطر مخالفت با خط و خطوط استراتژیکی که ان زمان مسعود رجوی برگذار میکرد قبول نداشت میگفت : این خط استراتژیکی که شما دارید این برنامه ای که شما دارید ما شکست میخوریم که در رابطه با ایران جواب نداره که ایشان هم به همان شکل دادگاهی شدند ودر عملیات فروغ جاویدان از پای درآمدن.

مورد بعدی در مورد اقای مهدی افتخاری معروف به فرمانده فتح الله از فرمانده های ویژه سازمان مجاهدین خلق ایران هست.

فرمانده فتح الله کسی بود که فرماندهی عملیات پرواز رجوی و بنی صدر را از تهران به فرانسه فرماندهی کرد.

به تنها کسی که در زمان حیاتش به عنوان قهرمان لقب داده شده در درون سازمان مجاهدین خلق فرمانده فتح الله یا اقای مهدی افتخاری بود.

خوب خیلی از عملیات ویژه سازمان تحت فرماندهی اقای افتخاری انجام گرفته بود خیلی از کارها از جمله انفجار دفتر حزب جمهوری، دفتر نخست وزیری، ترور کجویی، ترور قدوسی و یا حمله به دادستانی تهران و عملیات های دیگر که سازمان به عنوان عملیات ویژه نام میبرد همه تحت فرماندهی اقای مهدی افتخاری بود. آقای مهدی افتخاری از سال ۱۳۶۸ با جریان انقلاب ایدولوژیک زاویه پیدا کرد و مخالف بود قبول نداشت . چون همه جایگاه مهدی افتخاری را میدانستند،بارها و بارها دادگاهی شد اقای افتخاری اما از حرف خودش کوتاه نمی امد.

درسال ۱۳۷۴ در نشستهای معروف به حوض که در بغداد در پایگاه سعادتی برگذار میشد خودم شاهد بودم که اقای افتخاری به مدت دو تا دو روز و نیم زیر مشت و مال وتهاجم رجوی و دیگر سران قرار داشت.

علیرغم فشاری که روش بود از نظر و حرف خودش کوتاه نیامد و به همین علت مورد خشم رجوی قرار گرفت تا انجا که میتوانست سعی میکرد در نشست های مختلفی که شخص رجوی برگذار میکرد شخصیت اقای افتخاری را درجمع خورد کند.

رجوی انقدر به پستی و پیسی افتاده بود که مسائل زناشویی اقای مهدی افتخاری در سال ۱۳۸۰ در نشست های معروف به طعمه داشت بیان میکرد یعنی یک چیزهایی که به ذهنش زده بود یا از زبان خانم سابق اقای مهدی افتخاری که داشت بیان میکرد در چتنه هیچی نداشت و داشت اینها را بیان میکرد. و به این شکل میخواست شخصیت اقای افتخاری را خورد کند .

این فشار ها تا روز اخر زنده بودن اقای افتخاری ادامه داشت که اگر هرکسی بغیر از اقای افتخاری بود بخاطر این فشارها زودتر فوت میکرد.

بی دلیل نبود که اقای افتخاری در عرض ۷ تا ۸ سال هرکی نگاه میکرد نمیتوانست بفهمد که این فرد همان فرد سابق است یعنی در حال ۵۰ الی ۶۰ سال یکهو شکست .

در اثر این همه فشار یک دفعه شکست. عکسی که الان از ایشان میبینید این عکس مربوط به سال ۱۳۶۵ یا ۶۶ است.

اخرین عکس را نداشت ولی در مقالات بعدی حتمآ میگذاریم که قابل مقایسه است که مسعودرجوی به چه روزی این مرد شریف را انداخته بود.

ادامه دارد

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد