_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________
" کانون ایران قلم"
آیا با دروغ و تهمت میتوان از پاسخگویی و مسئولیتپذیری گریخت؟
راضیه متینی، پژواک ایران، بیست و یکم اوت ۲۰۱۳
در پنج مهر ۶۰ در رابطه با تظاهرات مجاهدین دستگیر شدم و پنج سال زندانی بودم. هیچگاه ارتباط تشکیلاتی با مجاهدین نداشتم. شرکت من در تظاهرات صرفاً بخاطر نشان دادن مخالفت با بیعدالتی، زورگویی و آنچه که در آن روزها در جامعهمان میگذشت بود. نگاه من به مسائل سیاسی، بیشتر از زوایهی عدالتخواهی و همیاری و آرزوی بهروزی برای مردم بوده است. هیچگاه اهل «سیاست» نبودهام؛ به ویژه وقتی که دیدهام چگونه گاهی مرز آن با توطئهچینی و دسیسه سازی و هوچیگری، در هم ریخته شده و یکی میشوند؛ «سیاست»ی که برای کسب قدرت، از گفتن هیچگونه دروغ و تهمتی پروا نکرده و پرونده سازی بر علیه دیگران و ترور شخصیت را مجاز دانسته و به کار گرفتن زشتترین و غیراخلاقیترین روشها را نیز توجیه میکند. همواره از چنین «سیاست»ی گریزان بوده و از آلوده شدن به آن به شدت پرهیز کرده و میکنم. این نامه را نیز با چنین دیدی نوشتهام و هدفم از انتشار آن نیز تنها افشای دروغها و تهمتهایی است که دربارهی دوستان عزیزم فاطمه و جلال کزازی و همسرم ایرج مصداقی، در سایتهای وابسته به مجاهدین منتشر شده است. * * * محمد حسین توتونچیان و فریبا هادیخانلو، در سایت آفتابکاران مدعی شدهاند: «جلال کزازی و فاطمه کزازی ، دو مجاهد شهیدی ، هستند که ، توسط مصداقی به اوین آورده میشوند . این دو ، علیرغم اینکه ، مدتها در بخش دیگری از سازمان ، مشغول فعالیت بوده اند ، اما ، مصداقی ، آنها را هم ، به اوین میآورد . تراژدی غم انگیز اینجاست که فاطمه کزازی ، نامزد ایرج مصداقی بوده است . اما ، مصداقی ، با شیادی تلاش میکند ، به خواننده بقبولاند ، که ، فقط خواهر ، دوستش بوده است .» ایشان نخست صمیمیترین دوست من، دوست دوران کودکیام، فاطمه کزازی را «نامزد» ایرج معرفی کرده تا بعد بر اساس آن، سناریوی «تراژدی غمانگیز» را جعل کرده و روضه بخوانند که ایرج، هم «نامزد»اش را لو داده است و هم دوست صمیمیاش جلال کزازی را! مریدان نیز در فیسبوک بسیج شده و این اتهامات را تکرار میکنند بدون آنکه لحظهای بیاندیشند. فاطمه کزازی قرار بود با سید محمد سیداحمدی که در کشتار ۶۷ به دار آویخته شد ازدواج کند اما دستگیری فاطی مانع تحقق آن شد. من و ایرج با خانوادهی سیداحمدی نیز ارتباط داشتیم. ایرج در خاطراتش هم به این موضوع اشاره کرده است. کسانی که چنین دروغهایی را ساختهاند، فکر نکردند اگر فاطی نیست، اگر سیدمحمد نیست، اما مادرانشان و دوستان مشترکشان و خیلیها دیگر هستند که میتوانند شهادت بدهند و این دروغها را افشا کنند. توتونچیان که گویا با حسین شریعتمداری روزنامه کیهان و باندهای اطلاعاتی و امنیتی رژیم، مسابقهی وقاحت و دروغگویی و پروندهسازی گذاشته، مدعی شده است: «آری اینچنین است که ، ” جنایت کاری “در خون شهید سر و روی خود را میشوید . تا شاید ، از عذابی درد آور لختی بیاساید. با این همه از حرف تا عمل فاصله بی نهایت است . مصداقی ، در همان زمانی که در بند توابین بود ، از طریق خانواده اش با همسر فعلیش آشنا میشود . در بند توابها از سکهی ۵تومانی حلقه میسازد ، به مرخصی میرود تا با نامزد جدیدش ، دیدارهایی داشته باشد .» بله حق با ایشان است! من که «همسر فعلی» ایرج هستم از طریق خانوادهاش با او آشنا شدم. منتهی نه در زمانی که او در «بند توابین» بود. بلکه هنگامی که مادرم مرا به دنیا آورد. چرا که من و ایرج نوه خاله هستیم. نامم را مادر ایرج برایم انتخاب کرده است. مادرم در نقش «ماما» هنگام زایمان برادر کوچکتر ایرج بر بالین مادرش حاضر بوده. از کودکی با هم بزرگ شدهایم. ایرج َعضوی از خانوادهی ما بود. ایرج به خاطر روابط بسیار نزدیک خانوادگی و عاطفی که با ما داشت در نوجوانی با فاطمه و جلال کزازی آشنا شد. ایرج تمام دوران زندگیاش پس از بازگشت از آمریکا و قبل از دستگیری را یا در خانهی ما سپری کرده و یا در خانهی خالهام (زن عموی ایرج) که به جان دوستش دارد و در نزدیکی منزل ما سکنی داشت. من و فاطی و جلال و ایرج و … در سال ۵۸ با هم کوه میرفتیم. فاطی دختری باهوش، جدی، منظم و دقیق بود و بیاندازه بیآلایش و مهربان و خوش قلب. از همین روی انسانی احترام برانگیز و دوستداشتنی بود. چهرهی شاداب و زیبایش دائم پیش نظرم هست: در حال لیله بازی کردن، یه قل و دو قل بازی کردن، جلوی خانه، غروبها، با بچههای دیگر پیش هم نشستن… حرف زدنها… قلاب دوزی کردن و بافتنی به هم یاد دادن… مشق نوشتنها… کاردستی درست کردنها… از بچههای کوچکتر خانواده مواظبت کردن… خرید رفتن… من و فاطی روزهایمان را با هم میگذراندیم. خانهی ما روبروی هم بود، انگار همین دیروز بود که به محلهی ما نقل مکان کردند… منزل ما در نزدیکی دهمتری ارامنه قرار داشت، کوچهی صنوبر… کوچهای باریک و کوتاه… دوستان مشترکمان همه ارمنی بودند… توتونچیان با اشاره به کتاب خاطرات همسرم مینویسد: «خبر شهادت فاطی را “امدادهای غیبی ” به مصداقی رسانده بودند یا سربازان گمنام ؟ از این موردها ، در سراسر نوشتههای مصداقی به وفور پیدا میشود. اما آیا مادر مصداقی در رثای عروسش ، بغضش میترکد، یا برای ” خواهر دوست ایرج ” ؟ عجب ، کودنی را میبینید ؟ مصداقی در سراسر این داستان به شعور همگان توهین میکند .» مادر ایرج که مادر من هم هست و دخترم میخواندم پس از اعدام فاطی نه «در رثای عروسش» که برای دخترش میگریست. در غم دختری که هیچگاه نداشت. مادر ایرج سالها بود که جلال و فاطی را از نزدیک میشناخت. جلال یار غار ایرج بود و خانهشان محل زندگی او. نزدیکترین رابطه را با هم داشتند حتی قبل از آن که ایرج به آمریکا برود. در سوگ فاطی نه فقط مادر ایرج، که مادر من و بسیاری از دوستان و آشنایان نیز گریستند، فاطی قرار نبود عروس هیچکدامشان شود. از این گذشته وقتی جلال اعدام شد نیز همه میگریستیم؛ همهی آشنایان و دوستان دور و نزدیک بر سرنوشت او گریستند. جلال هم قرار نبود «داماد» کسی شود. فاطی و جلال جانهای شیفتهای بودند که عزیز همه بودند؛ عزیز همهی کسانی که آنها را میشناختند… چگونه بایستی به شما فهماند که انسان فقط برای داماد و عروساش نمیگرید٬ ما از کودکی با هم بزرگ شده بودیم. همه، از من گرفته تا ایرج و … از فاطی و جلال خاطره داشتیم. توتونچیان مدعی شده است: «من ، بعد از افشاگری اولی که علیه این ، بره ی لاجوردی کردم . پیامها ، ایمیلها و تلفنهای زیادی دریافت کردم . از همنشین ، هم ، یک ایمیل خصوصی ، گرفتم ، که بعدا به آن خواهم پرداخت . در بین کسانی که ، به من زنگ زدند ، فریبا هادیخانلو ، زندانی سیاسی دهه ی ۱۳۶۰بود ، که پدر ۶۲ساله ا ش جز شهدای قتل عام ۱۳۶۷است . او ، صمیمیترین ، دوست فاطمه کزازی است . داستان دستگیری و شهادت ، این مجاهد قهرمان ، را چنین تعریف میکند . وارد بند که شدم ، پاهام ، باند پیچی بود . فاطمه ، را از دور دیدم ، او هم مرا دید ، ولی صورتش را بر گرداند. نمی دانم چرا ، بعد از مدتی ، هر دو ، رفتیم دستشویی ، که از چشم توابها ، دور بمانیم . فاطمه ، داستان دستگیریش ، را برایم گفت ، او گفت : ایرج ، همه مان را لو داد ، تا بتواند ، حکم سبکتری ، بگیرد . این ، در حالی بود ، که من ، مدتها بود در بخش دیگری کار میکردم و ایرج به راحتی ، میتوانست ،” اسم من و مخفی گاهم را ندهد ” . ما ، ” اعدامی هستیم ” . اما او ، ” زنده میماند ” . ایرج ، برای زنده ماندنش خیلیها را به اوین آورده . فریبا میگوید روزی که فاطمه را برای اعدام صدا زدند ، چادر و جا نمازش را ، به من ، داد و از من ، خواست : که ، ” آنها را به مادرش تحویل بدهم ” »
آیا تشکیلات مجاهدین اطلاع ندارند که فاطمه کزازی دو سال بعد از همسرم ایرج مصداقی دستگیر شد؟ ایرج در مهرماه ۶۱ به دهسال زندان محکوم و به گوهردشت منتقل شد. فاطمه کزازی در آبان ۶۲ ، سیزده ماه بعد از آن که ایرج حکمش را گرفته بود و در گوهردشت مشغول کشیدن حکم زندان بود، دستگیر شد. ایرج چگونه میتوانست «مخفیگاه» فاطمه را پس از دو سال لو دهد؟ آیا رهبری مجاهدین فراموش کرده است که به دروغپردازهای خود یادآوری کند که در روابط تشکیلاتی مجاهدین، کسی که دو سال از دستگیریاش می گذرد و در زندان و سلول انفرادی است، خبری از روابط تشکیلاتی افرادی که در بیرون زندان هستند ندارد؟ چرا راه دور میروید اگر چنانچه قرار بود ایرج برای کسی مشکلی درست کند، من که دم دست تر بودم، پسرداییام مرتضی مدنی که در کشتار ۶۷ به دارآویخته شد که نزدیکتر بود. او نیز جزو صمیمیترین دوستان ایرج بود. نه من و نه او شرکت در تظاهرات ۵ مهر را نپذیرفته بودیم و برای آن محمل مناسب داشتیم و به همین دلیل از مهلکه جسته بودیم. فریبا هادیخانلو و محمدحسین توتونچیان مدعی شدهاند که مادر جلال و فاطمه از ایرج متنفر بود و دائم او را نفرین میکرد و وی را عامل دستگیری فرزندانش میدانست! «بعد از آزادی از زندان ، به دیدن مادر فاطمه رفتم . همراه فرد دیگری بودیم . مادر فاطمه ، به محض اینکه ، ما را دید ، شروع به گریه کرد . او به روی پاهایش میزد و میگفت : ایرج ، ” بچهام را به کشتن داد ” ، و بلند بلند ، ایرج مصداقی را نفرین میکرد .فریبا میگوید : هر وقت ، که به دیدن این مادر داغدار ، میرفتم ، داغش تازه میشد . به سینه ا ش میزد و ، ” مصداقی را نفرین میکرد ” ، که جگر گوشه ا ش را از او گرفته بود .» آیا در میان تشکیلات و رهبری مجاهدین کسی نیست که به ایشان بگوید چرا وقتی عکس ایرج در صفحهی اول نشریه «ایران زمین» چاپ میشد و روزشمار کشتار ۶۷ به قلم او در این نشریه انتشار مییافت یاد این کشفیات نیفتادند. چرا آن زمان که سازمان مجاهدین برای ایرج در ژنو کنفرانس مطبوعاتی تشکیل میداد و سیمای آزادی با او مصاحبهی نیم ساعتهی اختصاصی میکرد، چیزی نگفتند؟ مادر بهتر از هر کس میدانست که جلال دو هفته قبل از دستگیری ایرج، در منزل مسکونیشان هنگام صرف صبحانه دستگیر شده بود. مادر کسی که جلال را لو داده بود به اسم و چهره میشناخت. چیزی برای او پوشیده نبود. جلال که دو هفته زودتر دستگیر شده بود میتوانست باعث دستگیری ایرج شود و نه برعکس. انسان تا چه اندازه باید درمانده شود تا بتواند چنین دروغهایی را سرهم کند. نمیدانم رهبری مجاهدین برای تاریخ و نسلهای بعد و همهی کسانی که کتاب «نه زیستن نه مرگ» را میخوانند و متوجهی ترفندهای زشت ایشان میشوند، چه پاسخی خواهند داشت؟ ایرج در خاطراتش توضیح داده است که چگونه در راهروی شعبهی بازجویی با همفکری جلال، برنامهریزی میکنند که جلال خود را بیخبر از همه جا نشان دهد و به منظور هرز دادن انرژی بازجویان و تیمهای گشت، برای دستگیری ایرج که زیر شکنجه بود، گشت دادستانی را به خانهی آنها ببرد و در خیابانها بچرخاند. دوستان مشترک ایرج و جلال بخوبی در جریان هستند. یکی از این دوستان مشترک، حمید آقاغدیر اصفهانی، در نوشتهای، به این موضوع پرداخته و شهادت داده است http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-53749.html گیرم که هیچکس اطلاع نداشته باشد اما اعضای خانوادهی ما و خانوادهی جلال که از حقیقت ماجرا باخبرند. چه کسی نزدیکتر از ایرج به مادر فاطی و جلال بود؟
یادم نمیرود پدر جلال و فاطی با آن سینهی زخمدار از رنج زمانه و آسم، روزهای چهارشنبه آش میپخت و منتظر میشد تا ایرج برود و با هم زیر نهال گیلاسی که ایرج و جلال از جنگلهای شمیراننو کنده و در خانه کاشته بودند و حالا تبدیل به درخت گیلاس تنومندی شده بود نوش جان کنند. در سال ۵۸ جلال و ایرج و برادر بزرگترم کریم و چند نفر دیگر از دوستان، دو اتاق، در زمینی که در محلهی اوقاف تهران که آن موقع خارج از محدوده بود تهیه کرده بودند، ساختند تا خانوادهی هفتنفره کزازی از رنج اجاره نشینی و زندگی در یک اتاق کوچک زیر راهپله خلاص شوند. عملگی آن خانه را جلال و ایرج و برادرم کریم و چند تن از دوستان کردند… معمارش هم یکی از آشنایان بود. وقتی ایرج از زندان برگشت هر هفته او بود که مادر را به بهشت زهرا، به سر قبر فاطی و جلال میبرد… وقتی مادر چشمانش آب مروراید آورده بود، ایرج به واسطهی آشنایی که داشت او را در بیمارستان بستری کرد که چشماش را جراحی کنند. ایرج عصای دست مادر بود. وقتی کمال فرزند کوچک مادر مقابل چشمانش پرپر زد، وقتی فرزند دیگرش از ناراحتی قلبی رنج میبرد، رهبری مجاهدین و مأمورانشان کجا بودند؟
شرمآور نیست فریبا هادیخانلو عکس قدیمی فاطی را که من با مرارت بسیار تهیه کرده و آن را در فتوشاب بازسازی کرده و انتشار دادهام، در فیسبوکش با حذف آرم «پژواک ایران» به نام خود انتشار داده و دروغهای وقیحانهای را به او و همسرم نسبت میدهد؟ ایرج در کتاب خاطراتاش، از فاطی که صمیمانه دوستش داشت یاد کرده و احساسات خود را با اشاره به رد کابلها بر روی دیوارهای اتاق بازجویی، در وصف فاطی بیان کرده است. اما مأموران رهبری با بیشرمی نوشته اند: «آیا اینهمه ، در وصف یک خواهر دوست ، است یا ” یک معشوق ” ؟» اگر من هم آن جا میبودم و همین احساس را میداشتم، آنوقت مرا چه خطاب میکردید؟ اگر شعر برادرم دربارهی فاطی را بخوانید، چه میگویید؟
با توجه به شناختی که از ایرج دارم، خالصانهترین احساسات او را به فاطی، بهتر از دیگران میفهمم. اما دروغپردازان از درک چنین احساساتی عاجزند و از همین روی میپندارند که چنین احساسات پاک و عاطفی را فقط «در وصف… یک معشوق» میتوان بیان کرد! متأسفم که در دنیای تنگ و تاریک این افراد، به همه چیز از دریچهی جنسی نگریسته میشود. آن توجیهی را که رهبر عقیدتیشان برای «انقلاب ایدئولوژیک» آورده است، به اندازهی کافی گویای این رویکرد و دیدگاه است… مأموران رهبری، شهیدی را که به خون خفته است «معشوق» همسرم معرفی میکنند! بایستی از رهبری مجاهدین پرسید با این ذهنیت بیمارگونه و سقوط اخلاقی، به کجا رهسپارند؟ مطالبی که ایرج در مورد فاطمه کزازی و … نوشته، توسط من تنظیم شده و عکسها و اسناد موجود در آن را من به آنها اضافه کردهام. http://www.irajmesdaghi.com/page1.php?id=341 اگر ایرج عامل دستگیری فاطی و جلال بود، چرا جلال که تا سال ۶۷ زنده بود این همه به او مهر میورزید؟ آیا مادر نمیتوانست نقش ایرج را در دستگیری فاطی برای پسرش جلال فاش کند که در زندان این همه به هم نزدیک نباشند؟ آیا خود جلال خبر نداشت که ایرج عامل دستگیریاش بوده است و جانیدالرهای رهبری مجاهدین در نروژ بایستی کشفش میکردند؟ اگر مادر این همه واله و شیدای فریبا هادیخانلو بوده است که سفرهی دل پیش او باز میکرده چرا عکس فاطی را به او نداد؟ چرا وصیتنامههای فاطی قبل از دستگیری و قبل از اعدام در اختیار مأمورشان نیست؟ چرا آنها را ایرج که ۶ سال بعد از او آزاد شده انتشار داد؟ http://www.irajmesdaghi.com/page1.php?id=341 چرا وصیتنامهی جلال کزازی که قبل از دستگیری نوشته شده بود، در اختیار مأمور معذور قرار ندارد و نزد ایرج است؟ محمد حسین توتونچیان در مقالهای سراپا دروغ و بهتان که در سایت مجاهدین انتشار یافته، مدعی شده است ایرج بابت محبتی که به زنده یاد مادر امامی داشت از دولت سوئد پول میگرفت: «شما که یک خط در میان دم از شفاف سازی و حقیقت می زنید، آیا اینهمه از مادر امامی گفتید و نوشتید و چنان وانمود کردید که روز و شب از او مراقبت می کردید، یک کلام به مردم گفتید که از بابت سر زدن به مادر امامی از دولت سوئد حقوق دریافت می کردید؟ شما که خود را مبشر حقیقت گویی و حقیقت جویی جار می زنید، آیا تابه حال به مردم گفته اید که وقتی شرح حال خود را به گالیندوپل توضیح دادید چه جوابی دریافت کردید؟ چرا نگفتید؟ فر دیت خود ساخته تان فرو می شکست؟ آقای مصداقی شما گالیندوپل را نتوانستید فریب بدهید، او به شما گفت اگر شما اینطور که ادعا می کنید بودید، محال بود که رژیم شما را زنده نگه دارد.» http://www.mojahedin.org/pages/detailsNews.aspx?newsid=129201 ایرج از دولت سوئد بخاطر مشکلات ناشی از زندان که دارد حقوق از کارافتادگی و بازنشستگی زودرس میگیرد. کسانی که در سوئد زندگی میکنند بخوبی میدانند کسی که از دولت حقوق از کارافتادگی میگیرد نمیتواند «بابت سر زدن به کسی» دوباره از «دولت سوئد حقوق دریافت کند». این موضع به سادگی قابل تحقیق و پیگیری است. رهبری مجاهدین که بجای پاسخ گفتن به پرسشهای مطرح شده از سوی ایرج و دیگر منتقدان، متأسفانه به هر ریسمان پوسیدهای چنگ میزنند، مگر متوجه نیستند که توسل به چنین شیوههای زشت و غیراخلاقی، بیشتر مایه آبروریزی خودشان میشود. مأمورانی که وظیفهی پروندهسازی و تهمتزنی را به عهده گرفتهاند، وقتی زبانشان باز شد که مادر و دخترش عطیه سر بر خاک گذاشتند. ایشان بهتر از هرکس از علاقهی مفرط مادر به ایرج خبر دارند. مادر تا زنده بود دو شماره تلفن را از حفظ داشت؛ شمارهی عطیه و ایرج را. هر وقت به خانهی مادر میٰرفتیم، از آنجایی که ایرج بیماری قند دارد، مادر برای او چای مخصوص درست میکرد. من به شوخی به او میگفتم «مادر خوب بهش میرسی حسودیم شد…» و او میخندید و چهرهاش از شادی باز میشد. هفتهای نبود که چند بار زنگ نزند و از ایرج نخواهد برای صرف چای و درددل به نزد او برود. ایرج محرم اسرار و سنگ صبورش بود. هر از چند گاهی به جای شیرینی که دیگر برای ایرج بد بود پنیر درست میکرد و میفرستاد. مادر که سکته کرده بود و در بیمارستان بستری بود ایرج و یکی از دوستان شب و روز کنارش بودند. مادر در همان حال نزار ناشی از سکتهی مغزی توانسته بود به ایرج زنگ بزند و او را به کمک بطلبد. وقتی عطیه فوت کرد مأموران مربوطه، شماره تلفن ایرج را از دفتر تلفن مادر خط زده بودند غافل از این که مادر با آن که دچار نسیان و فراموشی بود شماره را از حفظ دارد و در غیاب مأموران رهبری، به ایرج زنگ میزند و درد دل میکند. رهبری مجاهدین فراموش کردهاند که به مأمورانشان بگویند ایرج با گالیندوپل دیداری نداشته است و ادعایی هم در این مورد ندارد. اما بیش از دهبار با کاپیتورن دیدار داشته است. رهبری مجاهدین بهتر است خودشان پاسخ لازم را به محمد حسین توتونچیان بدهند که چرا به جای ایرج مصداقی، وی را به دیدار کاپیتورن نبردند؟ و به جای کاپیتورن، از ایشان بپرسند چرا رژیم آن گونه که وی در دو مقالهاش ادعا میکند بوده، زندهاش گذاشت. به جای کاپیتورن به او بگویند «اگر شما اینطور که ادعا می کنید بودید، محال بود که رژیم شما را زنده نگه دارد.» رهبری مجاهدین آیا پاسخی برای خوانندگان خود دارند که توتونچیان در نروژ چگونه خبر از محتوای دیدار خصوصی ایرج مصداقی با کاپیتورن و صحبتهای رد و بدل شده دارد؟ من متن شهادت کتبی ۲۴ صفحهای (A4) ایرج مصداقی به کاپیتورن را که توسط مجاهدین ترجمه شده است دارم. تنها در چند خط خیلی گذرا و ساده به خودش پرداخته است و کمتر اشارهای به فشارهایی که شخصاً متحمل شده کرده است. شهادت او اساساً در مورد جنایاتی است که رژیم در زندانها مرتکب شده است. من برخورد صمیمانه و دوستانهی ایرج و کاپیتورن را در نشست «ایران تریبونال» که در لندن برگزار شد و ریاستش با کاپیتورن بود از نزدیک دیدهام. هرگاه کاپیتورن در وقتهای استراحت در پاسخ به سؤالات شرکتکنندگان در مورد گذشته و دوران مأموریتاش چیزی را به خاطر نمیآورد با خنده میگفت از ایرج سؤال کنید او بهتر از من در جریان موضوعات مربوط به من است. توتونچیان در ارتباط با «کمپین انتقال ساکنان لیبرتی به کشور ثالث» نوشته است: «چرا امضا ی خود را پای کمپین آنها نگذاشتید ؟؟؟ پنهان شده بودید ؟؟؟ اسم چند تا از زندانیان سیاسی را بدهم که همسر شما بدون اطلاع آنها نامشان را در آن کمپین گذاشتند . وقتی متوجه شدند ، رفتند و اسامی خود را پاک کردند و دوستان شما نوشتند که آنها را تهدید کردند که اسا میشا ن را پاک کنند . شما آتش بیا ر پشت صحنه ی آ ن معرکه بودید . حالا نقاب را بر داشته اید بروید و راحت اسمتان را پا ی آ ن کمپین بنویسید . » http://www.aftabkaran.com/maghale.php?id=3001 این من بودم که از «کمپین انتقال ساکنان لیبرتی به کشور ثالث» پشتیبانی کردم نه ایرج. او به چنین تلاشهایی اعتقاد نداشت و ندارد. خودتان بهتر میدانید ایرج هر کاری را که میکند برخلاف «سربازان گمنام» رهبری عقیدتی مجاهدین، امضایش را پایش میگذارد و مسئولیتاش را میپذیرد. من مستقل از او تصمیم میگیرم که از کاری پشتیبانی بکنم یا نکنم. شما در همین رابطه نیز دروغگویی کرده و اتهامات ناجوانمردانهای به او زدید. * * * مادرم همیشه میگفت «شنونده باید عاقل باشه مادر». هروقت کسی شایعهای را برایاش تعریف میکرد، با همان ذهن سادهاش تناقضهای نهفته در آن شایعه را نشان میداد و بعد همین را تکرار میکرد «شنونده باید عاقل باشه مادر» اگر آزاداندیشی و استقلال اندیشه و نقد را تحمل نمیکنید، اگر ایدئولوژی و دین و رهبری عقیدتیتان این مجوز را به شما میدهند که بدون هیچ دغدغه و احساس گناه و شرمی، برعلیه منتقدان و مخالفان سیاسی خود، دروغ بگویید و تهمت بزنید و پروندهسازی کنید، دستکم با روان انسانهایی که هیچ دخالت و نقشی در بازیهای سیاسی ندارند، بازی نکنید و به احساسات و عواطفشان احترام بگذارید و حریم خصوصی ایشان و خانوادههاشان را رعایت کنید! آیا این سادهترین کار هم از شما بر نمیآید؟! راضیه متینی مرداد ۱۳۹۲ منبع:پژواک ایران
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ هزارخانی به صحنه آمد، اما…. 20.08.2013 محمد ب، وبلاگ باند رجوی در همین وبلاگ و به همین قلم، هفته مقاله ای درج شد با عنوان «سکوت معنادار آقای هزارخانی» که در این لینک خوانندگان محترم می توانند آنرا مطالعه کنند. http://bandrajavi.blogfa.com/post/316 در آن مقاله به بررسی علل عدم حضور هزارخانی در جنجالی که مجاهدین علیه منتقدان و جدا شدگان راه انداخته بودند، پرداخته شده بود. از جمله گفته شد: «اما در این میان تنها عنصر مستقل و در واقع شخصیت ادبی و سیاسی که در شورای مجاهدین باقیمانده است، آقای منوچهر هزارخانی است. آقای هزارخانی بسیار معتبرتر و سنگین تر از آن است که وارد دعواهای این چنینی شود. سکوت آقای هزارخانی در این مورد بسیار معنادار و قابل تأمل است. بنابر اخباری که ازدرون سیستم تشیکلاتی مجاهدین در فرانسه بدست آمده، فشار زیادی روی آقای هزارخانی بوده است که در این مورد، بخصوص در مورد قصیم و روحانی موضعگیری کند. ابوالقاسم رضایی چندین بار حضورا و تلفنی با او صحبت کرده و از او خواسته است چیزی در این مورد بنویسد تا رژیم نتواند از آن استفاده کند. همینطور مهناز سلیمیان دبیرارشد شورا نیز چندین بار سعی کرده که آقای هزارخانی را مجبور به موضعگیری کند. خود مریم رجوی نیز در جلساتی که آقای هزارخانی حضور داشته چندین بار به زبان غیر صریح، از اعضای شورا خواسته که به گفته او «در مقابل تهاجم رژیم موضعگیری کنند» آقای هزارخانی تاکنون مغلوب این فشارها نشده، سکوت او بسیار معنادار است. در جلسات درونی سعی میکند چیزی بگوید، اما برای مجاهدین و البته مخاطبان خارج از تشیکلات، موضع بیرونی او مهم است که آقای هزارخانی تاکنون زیر بار نرفته است. چرا؟ چنانچه همه سابقه آقای هزارخانی را می دانیم، فردی است شناخته شده در زمینه فرهنگ و ادب ایران. او بخوبی معنای کلمات و عبارات را می فهمد. زندگی مبارزاتی او علیه رژیم شاه و پس از آن علیه جمهوری اسلامی، صرفا بخاطر همین بوده است که آزادی عمل و رفتار و بیان برای افراد جامعه شناخته شده نبوده است. بخاطر استبداد و عدم تحمل مخالفان و منتقدان بوده است. آیا کسی که بیش از شصت سال از عمر خود را علیه اینگونه دیکتاتوریها سپری کرده است، سزاوار است که اعمال مستبدانه و غیر عقلانی رجوی که اکنون در همه جا عالمگیر شده است را تأیید کرده و موضع رسمی بگیرد؟ قطعا چنین اعمالی سزاوار فردی که در تاریخ ادبیان ایران همسنگ دولت آبادی و جلال آل احمد قرار دارد بعید است. همین سکوت او خود یک دینا حرف در آن نهفته است. و تمامی کسانی که باید بفهمند، می فهمند و آنرا درک می کنند. » چنانچه از اخبار و اطلاعات بدست آمده از «اورسورواز» بر می آید، سازمان مشخصا به هزارخانی گفته است، «وزارت اطـلاعات دارد از سکوت شما سوء استفاده می کند» و پیامی هم از «دوستتان در عراق» به او داده اند که «دست ما فعلا زیر تیغ است و از همه طرف به ما فشار آورده می شود، انتظار داریم مثل همیشه نقش پشتیبان ما را ایفا کنی» هزارخانی در پاسخ به محسن رضایی گفته است، «من مطلب نمی توانم بنویسم» و «از هیچکدام از منتقدان هم اسمی نخواهم برد» در نتیجه نفرات تلویزیون مجاهدین با دوربین به خانه هزارخانی می روند و سعی می کنند فضا را خودمانی کرده و به بهانه «سالگرد تأسیس شورا» که البته یک ماه از آن گذشته است، با او مصاحبه ای انجام دهند. سازمان مجاهدین پس از انجام این مصاحبه، در تمامی سایتهای خود این مصاحبه رامنتشر کرد. این قبل از هرچیز نیاز سازمان به این گفتگو و مصاحبه را نشان می دهد. سازمانی که تمامی نیروها و شخصیتهای مستقل او را رها کرده و اکنون تنها کسی که برایشان مانده هزارخانی است. و هزارخانی هم هزا گربه رقصانی برای آنها می کند. در مقالات متعددی آقایان کریم قصیم و روحانی و ایرج شکری و یغمایی استناداتی به آقای هزارخانی داشته اند که وی تاکنون هیچگونه جوابی به آنها نداده است. در مصاحبه هزارخانی نکات کنایه ای زیاد دیده می شود، به این متن از مصاحبه او توجه کنید: «رجوی چکار کرده مگه، که می خوان تمام بار تاریخ را بذارن روی دوشش؟ چیکار کرده مگه؟ نمی دونم ایراد می گیرن که چی؟ که اونجایی که باید بجنگه فرار کرده؟ که اونجایی که باید عقب می نشست عقب ننشسته؟ که اونجایی که باید آوانس می داد نداده یا بعکس اونجایی که نمی بایست آوانس می داد آوانس داده؟ چی کرده…… بگه خوب اونجا مثلا به غربی ها چشمک زده!. خوب حاصلش چی بوده؟…..؟» خود مصاحبه نیز جدای از محتوای آن دارای پیام خاصی است. چرا مصاحبه در خانه آقای هزارخانی انجام شده است؟ آیا امکان انجام این مصاحبه در استدیوی سیمای آزادی نبود؟ چرا آقای هزارخانی هیچ نامی از منتقدین و همکاران سابق خود مثل آقای قصیم و هزارخانی نبرده و آنها تخطئه نکرده است؟ (چیزی که خواسته اشد مجاهدین از اوست) و صدها چرای دیگر. در یک کلام پیام این است که سوژه بعدی برای جدایی و اعلام برائت از اعمال غیرانسانی مسعود رجوی، شخص آقای هزارخانی است. چه مجاهدین بخواهند و چه نخواهند این اتفاق خواهد افتاد، چون در شرایطی که سیاست و استراتژی سازمان به بن بست رسیده و تشکلات در حال فروپاشی است، و رجوی هرگز کوچکترین انتقادی به خود نمی بیند و دهان منتقدان را با انتساب آنها به وزارت اطلاعات سعی می کند ببندد، راهی برای هر کس که ذره ای عنصر انسانی و مستقل در او باشد، جز اعلام برائت نمی ماند. همانطور آقای البرادعی در مصر صف خود را از دولت کودتا جدا کرد و نگذاشت که دستش به خون مردم مصر آلوده شود. آیا به خاک و خون کشیدن سه هزار انسان که روزی برای آزادی میهنشان مبارزه می کردند، در عراق کاری انسانی است؟ آیا اصرار و لجاجت بر ماندن در عراق در حالیکه خود ایشان و همسرشان در مکان امن وی بی خطر زندگی می کنند، کاری انسانی است؟ آیا همکاری و همیاری با چنین کاری دست در خون آنها کردن نیست؟ راستی اگر تصمیم خروج از اشرف که توسط خود رجوی صادر شد، چند ماه زودتر صادر می شد، جان پنجاه نفر که توسط نیروهای عراقی کشته شدند، حفظ نمی شد؟ اگر قرار بود از اشرف خارج شوند، چرا زودتر نه؟ این سئوالاتی است که آقای هزارخانی و هر عنصر دیگر بایستی در مقابل خود بگذارند و شرف و انسانیت خود را قاضی کنند. این البته واضح است که مسائل مالی و وابستگی آقای هزارخانی به مجاهدین از لحاظ مالی، مسئله ای مهم و حیاتی است. و فردی در سن نود سالگی و فرزندی که مریض است امکانی برای امرار معاش ندارد، ولی آیا همه چیز با پول معامله می شود؟ شرف و انسانیت چطور؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ واکنش مجاهدین خلق (فرقه رجوی) به اتهامات و انتقادات 12.08.2013 محمد ب، وبلاگ باند رجوی پس از انتقادات تند و صریحی که از طرف جدا شدگان و منتقدان به سازمان مجاهدین خلق، بخصوص به رهبری این سازمان، مسعود رجوی صورت گرفت، واکنشهای مجاهدین بسیار جالب و قابل تأمل بود. بطور مثال، پس از انتشار نامه ایرج مصداقی، تا حدود یک هفته هیچ موضعگیری صورت نگرفت. تمامی کسانی که الان فحاشی می کنند نیز در صحنه نبودند و یا سردرگم بودند که چه بگویند و چه بنویسند. اولین موضعگیری، مربوط به شورای باصطلاح ملی می مقاومت بود که نامه های چند سال قبل ایرج مصداقی به مسئولین مجاهدین را منتشر کرد (البته با دستکاری به نفع خودشان). افراد پامنبری و بادمجان دور قابچین هم همچنان پیدایشان نبود و در گیجی و سردرگمی بسر می بردند. پس از آن مسئولان بالای سازمان (یا شاید خود رجوی) با نامهای مستعار و اسامی موهوم شروع کردند به بد و بیراه گفتن. هرچه جلوتر می رفتیم فحشها رکیک تر و تندتر و تهمتها سنگینتر میشد. انگار هر کدام از آنها سعی می کرد با تهمت زدن بیشتر گوی سبقت را ازدیگری برباید. انتشار این مطالب از سایتهای رسمی سازمان خود گویای همه چیز بود. اما فحشها و تهمتها نه تنها کارآیی نداشت بلکه تأثیر عکس هم گذاشت. این موج انتقاد از درون و مسئولان شورا بالاتر گرفت. آقای اسماعیل یغمایی شاعر رسمی مجاهدین هم به این موج پیوست. مجاهدین به صراحت و رسما به آقای یغمایی تاختند او را زیر فحش و تهمت گرفتند، اما باز موج بالاتر گرفت، آقای کریم قصیم مسئول کمیسیون محیط زیست شورا و یار وفادار رجوی و آقای محمد رضا روحانی مسئول کمیسیون ملیتهای شورای ملی مقاومت نیز پشت رجوی را خالی کردند و به صف منتقدین پیوستند. این موج بازهم ادامه خواهد داشت. واکنشها بسیار حقیرانه و بدون محتوا بود. تا جایی که هیچ حرفی برای مقابله با قصیم و روحانی نداشتند و تنها به نحوه استعفای آنها، آویزان شدند. جالب است، رویداد مهمی رخ داد، استعفای دو عضو مهم شورا صورت گرفت، در اطلاعیه ها و پیامهای رسمی سازمان، تنها به اینکه چرا قبلا اطلاع نداده بودند و ناگهانی استعفا داده اند بند کرده و نتیجه گرفتند که پس دست رژیم در کار است. البته سوزش رهبری سازمان بخاطر اینکه استعفا بصورت رسمی و بیرونی اعلام شده قابل درک است چون مانع از آن شد که رجوی شخصا با آنها تماس تلفنی داشته باشد و تطمیع آنها خواستار ماندن یا حداقل بدون سر و صدا کناره گیری آنها شود. چنانچه در مورد افرادی چون، ابراهیم آل اسحاق، اسماعیل یغمایی، مسعود بنی صدر، فرید سلیمانی و غیره صورت گرفته بود. مسعود بنی صدر در خاطرات خود می نویسد، یکی از مسئولین سازمان جلوی من در خیابانهای لندن ظاهر شد و تلفنی را به من داد و خواست که صحبت کنم. وقتی من شروع به صحبت کردم دیدم مسعود رجوی پشت خط است. رجوی ابتدا از من خواست که به شورا برگردم و ادعا کرد که این تنها و تنها برای نجات تو می باشد و بخاطر خودت هم که شده به سازمان برگرد و خودت را از گرداب نجات بده. بعد که متوجه شد تصمیم من برای رفتن جدی است، گفت پس فعلا چیزی نگو تا ما در زمان مناسب آنرا اعلام کنیم….. که البته زمان مناسب آن هم فرا نرسید. راستی اکنون بعد ازگذشت تقریبا پانزده سال، وضعیت مسعود بنی صدر را چگونه می توان ارزیابی کرد؟ آیا بنابه گفته رجوی، در گرداب افتاد یا نجات پیدا کرد؟ اکنون سازمان مجاهدین هر روز به گرداب و نابودی نزدیک تر میشود و هر روز به فروپاشی تشکیلاتی و ایدئولوژیک نزدیک تر می گردد. داشتیم در مورد واکنش سازمان پیرامون انتقادات صحبت می کردیم. اخیرا برخی از اسامی موهوم و مستعار و همچنین برخی عناصر حاشیه نشین و البته مزدبگیر، از جانبی دیگر به منتقدان می تازند. آنها سعی می کنند از دریچه عاطفی و احساساتی وارد شوند. احساسات افراد منتقد را نسبت به شخص مسعود رجوی تحریک کنند. البته حضرات فراموش کرده اند که این حربه تنها در درون فرقه کارآیی دارد و رهبری فرقه که جای خدا می نشیند و همه احساسات و عواطف بایستی به سمت او سرازیر شود. کسانی که در تشکیلات بوده اند بخوبی به یاد دارند که فهیمه اروانی و نسرین هر وقت در صحبتهایشان از مسعود و یا مریم می خواستند حرف بزنند بلافاصله شروع می کردند به گریه کردن. و این فرهنگ را در تشکیلات رواج دادند و بعد ترانه «رو آن مرغ آبی را بگو، مستان سلامت می کنند…» و الی آخر. فرخ حیدری، معصومه محمدی، زری اصفهانی، پامنبریهای دستگاه رجوی و برخی اسامی موهوم و خیالی دیگر، اکنون این فرضیه را امتحان می کنند شاید روح و ضمیر منتقدان را بتوانند به سمت رهبر فرقه حرکت دهند. اما دوران این بازیها گذشته و اکنون کارکردهای سیاسی و استراتژیک و تشکیلاتی رهبری مجاهدین است که مورد مطالعه و بررسی قرار می گیرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (شیادی جدید رجوی، آزادی و انتقال قطره ای گروگانها) انتقال هفت نفر از لیبرتی به آلمان
محمد ب، وبلاگ باند رجوی، یازدهم ژوئیه ۲۰۱۳ روز گذشته سایت اطلاع رسانی سازمان ملل، خبری را منتشر کرد که حاکی از انتقال هفت نفر از کمپ لیبرتی به آلمان بود. دولت آلمان پیش از این اعلام کرده بود که حاضر است صد نفر از مجاهدین خلق را بپذیرد. انتقال قطره ای اعضای تشکیلات به خارج از کشور، در صورتی که تمامی مسائل آن حل شده است، نوعی بازی دیگر رجوی است که در تلاش است انتقال به کندی و حتی غیر ممکن شود. دولت آلبانی سال گذشته اعلام آمادگی کرد که ۲۱۰ نفر را بپذیرد اما پس از گذشت یک سال مجاهدین تنها هفتاد و یک نفر را فرستاده اند. بنابر اخباری که از درون تشکیلات به این جانب رسیده، تمامی کسانی که به آلبانی و آلمان منتقل شده اند، کسانی هستند که در تشکیلات خواهان جدایی بودند، و سازمان از آنها خواسته بود که فعلا بعنوان مهمان در کنار آنها باشند تا فرصت خارج کردن آنها پیش بیاید. البته سازمان در کنار آنها مسئولانی چون جواد خراسان و فرزانه میدانشاهی را نیز فرستاده تا آنها تحت کنترل داشته و بتوانند با تطمیع، آنها را همچنان در حاشیه خود نگهدارند. بنابر همین اخبار رسیده، سازمان بشدت در تشکیلات سعی دارد که رفتن به خارج را مذموم و زشت جلوه دهند و در نشستهای درون تشکیلاتی سعی می کنند اینطوربه اعضا تلقین کنند که همه از رفتن اعلام بیزاری کنند تا کسی جرأت نکند درخواست برای رفتن بدهد. تشکیلات مجاهدین از آنجایی که ساختار فرقه ای دارد و با قطع کامل ارتباط افراد با دنیای بیرون و کنترل شدید تشکیلاتی، به حیات خود ادامه میدهد، با چنین تلاطماتی کم کم دچار فروپاشی شده و هیچگونه اثری از آن باقی نخواهد ماند. بعنوان کسی که بیست سال در این تشکیلات بصورت شبانه روزی و حرفه ای بوده ام، به سران مجاهدین پیشنهاد میکنم، برای اینکه به جهانیان اثبات کنند که تشکیلات شامل افرادی است که بصورت آزادانه و مختارانه به آن پیوسته و آزادانه و مختارانه در آن هستند، اجازه دهند، فقط و فقط قطره ای آزادی به تشکیلات وارد شود. بطور مثال یکی از این کارها انجام شود: ۱ـ ارتباط تلفنی افراد با خانواده یا بیرون از تشکیلات ۲ـ برقراری اینترنت و ارتباط اینترنتی افراد با دنیای بیرون ۳ـ گذاشتن تلویزیون و رادیو و روزنامه درا ختیار افراد (البته به غیر از تلویزیون و روزنامه مجاهدین) ۴ـ ارتباط مستقیم زنان و مردان بصورت آزادانه با هم ۵ـ برداشتن نشستهای عملیات جاری و غسل هفتگی و لایه ای ۶ـ انتقاد آزادانه و بدون پیگیرد از مسعود رجوی و سیاستهای تشکیلاتی و ایدئولوژیک او قطعا و بدون ذره ای تردید، هر کدام از این موارد که در تشکیلات مجاهدین جاری شود، نقطه شروع فساد و اضمحلال تشیکلات خواهد بود. طلسمی که رجوی بیش از سی سال است در عراق در تشکیلات حکمفرما کرده، با هر کدام از این سنگها شکسته خواهد شد. با این تفسیر بخوبی می توان دریافت که چرا رجوی با انتقال تشکیلات به خارج از عراق و خارج از کنترل خودش مخالف است. اگر غیر از این است، مجاهدین نبایستی ترسی داشته باشند که تشکیلات ولو به صورت تک به تک به خارج از عراق یا اروپا منتقل شود. اگر فرض بگیریم که همه اعضای تشکیلات افرادی طراز مکتب هستند و آنطور که رهبری سازمان ادعا می کند یکپارچه هستند، می توان آنها را به اروپا منتقل کرد و در کشورهای مختلف سازماندهی کرد و بالای سر هر کشور هم یک فرماندهی مستقر کرد. در صورتی که سلاح و امکانات یک ارتش در عراق ندارید چه فرقی می کند که مثلا در آلبانی باشید یا در عراق؟ اگر تشکیلات قادر به چنین کاری نیست، بایستی به صحت و سقم ادعاهای رهبری سازمان شک کرد. یعنی این تشکیلات این توانایی و قدرت در آن وجود ندارد که از حالت فرقه ای در آمده و به دنیای بیرون راه پیدا کند. دنیای بیرون به مثابه سم هلاک کننده برای تشکیلات است. در حالیکه الان اعضای تشکیلات بایستی تمامی افکار جنسی و رؤیاهای خود را در نشست غسل هفتگی بیان کنند وای به روزی که در دنیای واقعی و بدون رؤیا با زنانی که حجاب ندارند و پوشش درست و حسابی هم ندارند مواجه شوند. در آن صورت نه نشست غسل هفتگی و نه هیچ نشست دیگری این مردان و زنانی که بیش از سی سال از رابطه جنسی و عاطفی با جنس مخالف بی نصیب بوده اند، را نمی تواند کنترل کند. رجوی دروغ و تهمت و افترا را در دستگاه تشکیلاتی خود به صراحت توجیه می کند. رجوی معتقد است که هدف که همان مبارزه با رژیم است، هر وسیله ای از جمله دروغ و لاپوشانی و افترا و تهمت را توجیه می کند. پس تکلیف اصول و ایدئولوژی اسلام انقلابی چه میشود؟ چرا به اعضای تشکیلات خود و به مخاطبان خارجی و داخلی خود دروغ می گویید و چنین وانمود می کنید که تشکیلات با قدرت خود پابرجاست؟ من که سالها درتشکیلات مجاهدین بوده ام بخوبی فهمیدم که پنل بیرونی مجاهدین و آنچه که پشت ویترین سازمان مجاهدین نشان داده میشود با محتوای آن و آنچه که در درون این تشکیلات وجود دارد بسیار متفاوت است و در برخی اوقات ۱۸۰ درجه فرق می کند. این دروغ و ریا برای جریانی که خود را اپوزیسیون انقلابی قلمداد میکند آیا رواست؟ صرف مخالفت با دولت ایران آیا همکاری و حمایت از جنایتکارانی که بعنوان «ارتش آزاد» در سوریه می جنگند را توجیه میکند؟ کسانی که در روز روشن و جلوی دوربین جسد سرباز سوری را دریده و احشام او را به نیش می کشند؟ این سئوال و هزاران سئوال دیگر چیزی است که رجوی بایستی پاسخ دهد. و اگر پاسخ نگوید، قطعا در اذهان همه مخاطبان خواهد ماند و روزی گلوی او را خواهد گرفت چنانچه همکاری او با صدام در جریان جنگ همچنان در افکارعمومی ایران و جهان همچون غده ای سرطانی وجود دارد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کینه مجاهدین خلق نسبت به نلسون ماندلا
محمد ب، وبلاگ باند رجوی، بیست و نهم ژوئن ۲۰۱۳
بی شک نلسون ماندلا ماندگار ترین چهره ملی و مردمی تاریخ معاصر جهان است. مبارزات طولانی و بی وقفه او علیه آپارتاید جنسی در آفریقای جنوبی که نهایتا به سرنگونی آن رژیم منجر شد، همچنین خواسته های برحق و مردمی و مسالمت آمیز او که تمامی مردم و دولتهای جهان با آن موافق بودند، او را به یک چهره محبوب در میان تمامی ملل جهان بدل کرده است. این جمله معروف ماندلا را همگی به یاد دارند که وقتی پس از بیست هفت سال از زندان رژیم آپارتاید آزاد شد، گفت «می بخشیم ولی فراموش نمی کنیم.» چقدر انسانیت و بزرگ منشی در همین یک جمله نهفته است. هیچ بویی از خشونت و مرگ نمی دهد برعکس آنچه که می توان از آن برداشت کرد انسانیت، بخشش، میهن دوستی و تمامی صفات یک انسان خوب است. این روزها که زندگی این ابرمرد رو به افول است، تمامی مردم جهان به نیکی از او یاد می کنند و قطعا برای بهبودی او دعا می کنند. شاید هیچ رسانه خبری نباشد که اخبار مربوط به او را منعکس نکنند و او را مورد ستایش قرار ندهند. امروز با کمال تعجب مطلبی را در یکی از رسانه های مجاهدین تحت عنوان «من نه برای زنده ماندنت دعا می کنم و نه برای مرگت دعا می کنم» دیدم که سخیفانه و بسیار سنگ دلانه از ماندلا یاد کرده است. تنها گناه او این است که سالها پیش به ایران سفر کرده بود و با مقامات ایرانی از جمله آقای خاتمی بعنوان رئیس جمهور وقت ملاقات کرده و برای او آرزوی پیروزی کرده بود. این کینه و عداوت و دشمنی برای چیست؟ برای من که سالیان سال در این فرقه زندگی کرده ام بخوبی روشن و مبرهن است که طرز فکر و دیدگاه رهبری فرقه که بطور سیستماتیک به اعضا منتقل می شود و حرفهای رهبری فرقه همچون جملات مقدس برای نفرات فرقه نازل می شود، حاوی کینه و دشمنی و آشتی ناپذیری است. نمونه بارز برخورد آنها نسبت به وضعیت آقای ماندلا است. نمونه دیگر آشتی ناپذیری او نسبت به تمامی گروههای اپوزیسیون است. هرگز و هیچگاه نتوانسته است حرف حتی یک گروه دیگر را تحمل کند. تمامی کسانی که در ائتلاف با رجوی بودند، یکی پس از دیگری از سالیان سال پیش تا کنون از او جدا شدند. از آقای بنی صدر گرفته تا قاسملو، پاکدامن، متین دفتری، د. ناطقی، اسماعیل یغمایی، ایرج مصداقی، فریبا هشترودی و این اواخر هم آقایان قصیم و روحانی. هیچ انسان مستقل و صاحب منطقی، نمی تواند افکار دیکتاتور مآبانه رجوی را تحمل کند. چنانچه در نامه اخیر آقایان قصیم و روحانی نیز این را به خوبی می بینیم.
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ آبرو ریزی سیاسی مجاهدین خلق (رجوی:این دختر قرقیز هم مامور وزارت اطلاعات است)
محمد ب، وبلاگ باند رجوی، بیست و هشتم ژوئن ۲۰۱۳
رادیو فردا مقاله ای منتشر کرده است با نام «سفر به پاریس با خرج مجاهدین» به قلم آلینا آلیمکووا، دختر دانشجوی قرقیز. (لینک مطلب رادیو فردا در زیر آمده است). ماجرا این است که:
آلینا میگوید که روزی اتفاقی با یک آگهی رو به رو شده برای سفر به پاریس. آن هم با قیمتی باورنکردنی برای یک دختر دانشجو. بلیت رفت و برگشت، یک هفته اقامت در هتل چهار ستاره همراه با صبحانه. اساسا آنهایی که به این سفر آمده بودند بیشتر دانشجو بودند و همه شیفته قیمت پایین این سفر شده بودند. آلینا مانند بسیاری از دانشجویان و جوانان دیگر ایمیلی برای برگزارکننده تور فرستاد، اما خودش میگوید همان جا پی برده است که باید کاسهای زیر نیمکاسه باشد. اما ترسی به دل راه نداد
آلینا سپس ادامه میدهد که برگزارکننده تور برایش توضیح داده است که او باید در یک تظاهرات سیاسی در پاریس هم شرکت کند. پرچم در دست بگیرد و شعارهایی به زبان فارسی بدهد. برگزارکننده تور به این دختر دانشجو اطمینان میدهد که این حرکت یک حرکت اعتراضی مسالمتآمیز و خالی از خشونت است و او پس از آن صحیح و سالم به خانهاش خواهد رسید. آلینا آلیمکووا با این که خودش اذعان میکند که حتی یک کلمه فارسی هم نمیداند و چیز زیادی هم درباره مسائل مربوط به ایران نمیداند، اما تصمیم میگیرد با این پیشنهاد (به عقیده او) «خوب» به پاریس سفر کند. ۳۱ خردادماه ۱۳۹۲ ساعت ۹ شب در یک هوای سرد و بارانی آلینا همراه با یکی از همدانشگاهیان قرقیزش قدم به ترمینال اتوبوس پراگ میگذارد. همه مسافرانی که قرار است سوار هشت دستگاه اتوبوسی شوند که از پراگ به پاریس میروند جواناند و اغلب دانشجو و همه از طریق اینترنت به گفته او به نوعی استخدام شدهاند. چنان که این دختر دانشجوی اهل قرقیزستان میگوید هیچ کس به درستی از هدف این سفر اطلاعی نداشته است. در بدو ورود به پاریس مسافران متوجه میشوند که از هتل چهار ستاره وعده داده شده همراه با صبحانه گرم خبری نیست و این هتل ۶۰ کیلومتر با پاریس فاصله دارد. اول تیرماه مسافران را که به گفته این دختر دانشجو حالا قرار بود نقش معترضان به نظام حاکم در ایران را بازی کنند به جایی در نزدیکی فرودگاه شارل دوگل میبرند. آنجا را که عدهای نگهبان شخصی محافظت میکردند با پرچمهای زرد و بنفشی که به گفته خانم آلیمکووا اسم مریم رجوی بر آنها حک شده بود تزیین کرده بودند. رادیو فردا در ادامه این گزارش خود سئوال خبرنگار خود از سخنگوی مجاهدین در این زمینه را پخش کرد. سخنگوی (طوطی سخنگو) مطابق همیشه این دختر قرقیز را هم وابسته به وزارت اطلاعات ایران معرفی کرد و گفت: «این موضوع که شما گفتید فوقالعاده مشکوک است و ربط مستقیم با وزارت اطلاعات ایران دارد. تصریح میکنم که اینها سر سوزنی واقعیت ندارد و هدف خاص سیاسی و اغراض مشخص سیاسی بیان میشود و هیچ موردی هم سازمان مجاهدین نه چنین کاری کرده و نه چنین نیازی دارد و نه چنین چیزی را پذیرفته.» ما رادیو فردا در پی سخنان شاهین قبادی می گوید: «بهرغم تکذیب این سازمان، بارها مسئله بسیج افراد خارجی توسط سازمان مجاهدین خلق ایران در دنیای مجازی و شبکههای اجتماعی مطرح و بحثانگیز شده است.» اکنون سئوال این است که آیا سازمان مجاهدین این آبروریزی سیاسی را چگونه توجیه می کند چرا هرکس که حرف مخالف آنها بر زبان بیاورد را به وزارت اطلاعات منتسب می کنند؟ رادیو بی بی سی و رادیو فردا و رادیو فرانسه و رادیو آمریکا که همگی شعبه های وزارت اطلاعات هستند. نماینده سازمان ملل در عراق و سفیر آلمان در عراق نیز که همگی اطلاعاتی هستند. تمامی گروههای اپوزیسیون خارجه نشین که اطلاعاتی هستند. منتقدان سازمان از مصداقی و یغمایی گرفته تا د. ناطقی و علی ناظر عفت اقبال هم که اطلاعاتی هستند. کریم قصیم و محمدرضا روحانی از مسئولین کمیسیونهای شورای مجاهدین هم که اطلاعاتی شدند. نزدیکترین مترجم رجوی که سالهای سال برایش ترجمه کرده است هم اطلاعاتی است و الی آخر… آیا این شیوه فکر برای مجاهدین خجالت آور نیست؟ آیا از فکرهای عقب افتاده و متحجر خود نمی خواهند بیرون بیایند و این موضوع را بفهمند و درک کنند که طرز فکرهای جامعه عوض شده و انسانها می توانند در صفحات مجازی نسبت به همه چیز نظر بدهند و مخالفت یا موافقت کنند؟ واقعیت این است که در دنیای پیشرفته کنونی جایی برای این قبیل تحجرها وجود ندارد. کم کم این قبیل افکار حذف شده و جای خود را به نیروهای مترقی تر و امروزی تر خواهند داد.
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ گردهمایی مجاهدین خلق (فرقه رجوی) در پاریس ـ در یک شرایط بحرانی
محمد ب، وبلاگ باند رجوی، بیست و چهارم ژوئن ۲۰۱۳
روز گذشته مجاهدین خلق مطابق سنت سالیانه شان گردهمایی برگزار کردند که شروع بسیج عمومی آن از سه ماه پیش یعنی از نوروز استارت خورده بود. این مراسم در سالن ویلپنت پاریس برگزار شد در این سه ماه تقریبا تمامی اعضای تشکیلات چه حرفه ای و چه غیر حرفه ای، بدنبال جذب نیرو، حل و فصل مسائل قانونی و اداری آن بودند. سخنران اصلی آن مطابق معمول مریم رجوی بود. مریم رجوی، بنابه اطلاعات موثقی که از درون اورسورواز درز کرده، اواخر سال گذشته یک عمل سنگین در بیمارستانهای پاریس داشته است. علت بیماری مریم رجوی تاکنون حتی در میان نزدیکان و لایه های اولیه تشکیلات هم منتشر نشده است، اما از وضعیت جسمی و روحی مریم رجوی به خوبی می شد تشخیص داد که بیماری کارساز بوده و او را از پای در آورده است. شور و هیجان همیشگی را نداشت، مسئولین مجاهدین که سعی کرده بودند علائم این شکستگی و افسردگی در صورت او را با آرایش غلیظ پنهان کنند، به قطع باید بگویم که موفق نشده بودند. گردهمایی امسال مجاهدین در شرایطی برگزار شد که ضربات سنگین و مرگباری بر پیکره و بنیان آنها وارد شده است. افشاگریهای پی در پی از اعضای قدیمی و فعال از جمله نامه های افشاگرانه آقای ایرج مصداقی که بیش از ده سال به جرم عضویت در مجاهدین زندان بوده است و همینطور افشاگریهای صریح و بی پرده آقای اسماعیل یغمایی که بیش از چهل سال با این تشکیلات بصورت حرفه ای کار کرده و یکی از پایه های اصلی فرهنگی و هنری تشکیلات بوده است، بعنوان مثال قریب به نود درصد از ترانه ها و سرودهای رسمی مجاهدین را سروده است، ضربه بسیار مهلکی رابه بدنه تشکیلات وارد کرد. سئوالات مشخصی از تشکیلات در این میان شد که سازمان مجاهدین جز فحاشی به نویسنده های سئوالات هرگز به محتوای سخنان آنها پاسخ نداده است. ضربه دیگر مربوط به استعفای آقایان کریم قصیم و محمدرضا روحانی است. آنها که عضو دو کمیسیون شورای ملی مقاومت بودند، با انتقاد از عملکرد خودسرانه مسعود رجوی و عدم پاسخگویی به انتقادات منتقدین از این شورا فاصله گرفتند، که در این میان مجاهدین هیچگونه پاسخی به حرفهای آنها ندادند و تنها به نحوه استعفایشان ایراد گرفته و آنها را به باد فحش و ناسزا گرفتند. ضربه دیگر ایجاد کمپین برای انتقال افراد لیبرتی به کشور ثالث است. مجاهدین که سعی می کنند با دوز و کلک افراد را در لیبرتی نگهداری کنند، این کمپین خواستار انتقال افراد برای حفاظت از جانشان به کشور ثالث منتقل شوند. این کمپین با همکاری خواهران اقبال، یکی از خانواده های مشهور، که تقریبا تمامی آنها درگیر مسائل سیاسی بوده تشکیل شده است. ضربه مهمتر و مهلک تر نتیجه انتخابات ایران است. تشکیلات مجاهدین روی اعتراضات و تظاهرات و کشتار در خیابانهای تهران بشدت سرمایه گذاری کرده بودند. و قبل از شروع انتخابات صحبت از تقلب می کردند. اما با کمال تعجب دیدند که بیش از سی و شش میلیون ایرانی در انتخابات شرکت کردند و روحانی با بیش از پنجاه درصد آراء انتخاب شد. این چیزی است که تمامی رسانه های مستقل بین المللی به آن اذعان کردند. در این میان واکنش تمامی سران کشورهای اروپایی و آمریکایی نیز بسیار حائز توجه است. این ضربه علاوه بر سیاست خارجی مجاهدین، ضربه ای مهلک بر تشکیلات نیز هست. زیرا در درون تشکیلات با بحثهای طولانی و خسته کننده به افراد تشکیلات تلقین کرده بودند که این انتخابات باعث سرنگونی رژیم خواهد شد و این آخر کار است. اما جشن مفصل مردم در خیابانهای تهران و شهرستانها پس از انتخابات، افسانه «مرحله سرنگونی» آنها را باطل کرد. بنابه گزارشاتی که در لیبرتی منتشر شده است، یک سری نفرات که خواهان جدایی از تشکیلات شده بودند، تشکیلات به آنها قول داده بود که اگر خود را به عراقیها تسلیم نکنند خودش آنها را به خارج منتقل خواهد کرد. همچنین به آنها قول داده بود که تا انتخابات صبر کنند، اگر در جریان انتخابات رژیم سرنگون شد که با هم به ایران می رویم اگر رژیم سرنگون شد شما را به خارج منتقل می کنیم. و اکنون پس از اینکه تحلیل سیاسی مجاهدین با شکست مواجه شد، انتقال به آلبانی سرعت گرفته است. تا حدی رجوی دیگر از ماندن در عراق ناامید شده است و بایستی در روزهای آتی منتظر تحولات بیشتری باشیم. نتیجه: ضربات پی در پی سیاسی و تشکیلاتی و عدم تطابق تحلیلهای آنها با شرایط روز، مراسم امسال را به مراسمی بی رونق تبدیل کرد. که حتی گرداننده اصلی آن که خود مریم رجوی نیز بود، با بی حوصلگی و بی رمقی در آن شرکت کرد.
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سی و دو سال پس از سی خرداد ۶۰
محمد ب، وبلاگ باند رجوی، بیست و یکم ژوئن ۲۰۱۳
سی ام خرداد برای مجاهدین روز ویژه ای می باشد. هر ساله آنها این روز را جشن میگیرند. در چنین روزی سی و دو سال پیش یک تظاهرات عمومی از طرف مجاهدین ترتیب داده شد که در خیابانهای انقلاب، فردوسی، حافظ و جمهوری اسلامی، در تهران مجاهدین نیروهایشان رابه تظاهرات کشاندند و سعی می کردند این نیروهای متفرق را در یک خیابان جمهوری به هم برسانند و به سمت مجلس حمله کرده و مانع از تصویب خلع بنی صدر از ریاست جمهوری شوند. این آخرین برگ مجاهدین در «فاز سیاسی» بود. که البته با سرکوب آنها توسط جمهوری اسلامی این حرکت راه به جایی نبرد. در فردای آن روز جمهوری اسلامی که مجاهدین را بصورت مسلح در مقابل خود میدید، به کشتار آنها دست زد. و فجایعی که پس از آن رخ داد و بمبگذاریها و اعدامها و الی آخر… اکنون سی و دو سال از آن روزها می گذرد خیلی راحت تر می توان به تحلیل و کنکاش آن روزها پرداخت و عللی که سی خرداد بوقوع پیوست. در روزهای ابتدای انقلاب که هیجانات انقلابی سراسر جامعه را فرا گرفته بود، جامعه می رفت که بسرعت به قطب بندی تبدیل شده و فضای انقلابی پس از وقوع قیام ۲۲ بهمن به سمت خشونت پیش میرفت. قطعا در شرایطی که نیروی عظیم توده ای حاصل از انقلاب آزاد شده است، کنترل آن از طرف هر حزب و گروه و جریان و حتی دولتی سخت است. کما اینکه هنوز دهه شصت برای تمامی مردم ایران بعنوان سال خشونت و ترور شناخته شده و از آن یاد می شود. حکومتی که به اتفاق آراء بر سر کار آمده بود و تقریبا تمامی نیروهای سیاسی همچنین تمامی نیروهای اجتماعی پشت آن بوده اند، اکنون به یک قدرت بی بدیل در خاورمیانه و تا حدی در جهان تبدیل شده بود. در افتادن با یک چنین حکومتی البته حماقتی محض است. یک نیروی سیاسی که با خط و مشی این رژیم مخالف است البته بایستی ابتدا روی آگاهی توده ای کار کرده و جامعه را به سمت یک انفعال از آن وضعیت انقلابی بکشاند و سپس به سمت خود جذب و از دولت مربوطه جدا کند. اما البته هیجانات ناشی از انقلاب چنان نشئه کننده بود که هم دولت و هم تمامی نیروهای سیاسی را در خود فرو برده بود. چریکهای فدائی خلق که قبل از انقلاب عمده ترین گروه مسلحانه و چریکی علیه رژیم شاه بودند، در اثر نفوذ حزب توده در میان آنها دچار شقه شده و انشعابهای متعدد در میان آنها دچار اضمحلال شده و استراتژی مشخصی در مقابل جمهوری اسلامی نداشتند. حزب توده هم که سالهای قبل تکلیف آن با مردم روشن بود، و بعنوان یک حزب خائن و وابسته به کا گ ب شناخته می شد. عمده ترین گروهی که در مقابل دولت جمهوری اسلامی قرارداشت مجاهدین خلق بودند. «فاز سیاسی» که به دوره ابتدای انقلاب تا سی خرداد شصت اطلاق می شود، دوره ای است که مبارزه نیروهای سیاسی، بدون خشونت و استفاده از سلاح ادامه داشت. سئوال این است آیا این دوره را نمی شد طولانی تر کرد؟ این یک سئوال کلیدی است. زیرا تمامی شکستها و ناکامی های پس از آن تا کنون ناشی از همین موضوع مشخص است. درست است که نیروهای وفادار به دولت جمهوری اسلامی که صدها برابر بیشتر از گروههای سیاسی دیگر بودند، سعی می کردند عرصه را بر گروههای دیگر تنگ کنند. اما همه ما که در آن جریانات بوده ایم دیدیم و شنیدیم و خواندیم که مجاهدین قطعا در این خشونت نقش داشتند. آنها با تحریک نیروهای حزب الهی فضا را هرچه بیشتر به سمت یک قطبی شدن پیش می برند. سه علت عمده وجود داشت که مجاهدین دست به چنین تحریکهایی می زدند. اول اینکه به نیروهایی که حول آنها جمع شده بودند، بعنوان هوادار که در سخنرانی ها و میتینگهایشان بسیار امیدوار بودند. آنها در زمان شاه تعداد آنها کمتر از صد نفر بود و طی یک دو سال اینقدر نیرو در مقابل خود جمع کرده بودند بسیار متوهم شده بودند و فکر می کردند این نیروها آنها را به پیروزی خواهند رساند. دوم، سلاحهایی که در زمان پیروزی انقلاب از کلانتریها و ژاندارمریها و مراکز دولتی بدست آورده بودند، فکر می کردند با استفاده از آنها براحتی می توانند یک شورش عمومی از نوع مسلحانه ایجاد کنند و کار رژیم نوپا را یک سره کنند. سوم. نشئه انقلاب ۲۲ بهمن باعث شده بود که این توهم در آنها ایجاد شود که بزودی یک انقلاب تازه در ایران می توانند شکل دهند. این تحلیل های غلط و بدور از واقعیت و عدم شناخت کافی از جامعه، دولت و خودشان باعث شده بود که خود مجاهدین هم در به سمت خشونت کشاندن جامعه کمک کنند. و البته تمایل آنها به همین سمت بود تا هرچه زودتر رژیم را یکسره کنند. آیا رژیمی که کمتر از دوسال است بر سر کار آمده آنهم با چنین اقبال توده ای را آیا می شود ظرف این مدت کوتاه سرنگون کرد؟ رهبری مجاهدین در واقع در دامی که جمهوری اسلامی برای آنها پهن کرده بود افتادند. جمهوری اسلامی تمایل داشت که آنها هرچه زودتر دست به خشونت بزنند تا بتواند آنها را قلع و قمع کرده و به کناری براند. مجاهدین هم طبق معمول متوهمانه فکر می کردند که سیاستی هوشیارانه در پیش گرفته اند. غافل از اینکه بدون هیچگونه پشتوانه توده ای وارد بازی شده اند که توسط جمهوری اسلامی چیده شده است. واکنشهای بعدی مجاهدین بخصوص شخص رجوی پس از شروع جنگ مسلحانه بخوبی گواه این حقیقت است. وعده های چند ماهه و شش ماه و یک ساله رجوی برای سرنگونی دولت در ابتدای امر بخوبی نشان می دهد که آنها تحلیل شان از ابتدا این بوده است که با توجه به نیرویی که دارند و شکنندگی رژیم براحتی ظرف چند ماه دولت را سرنگون و خودشان دولت تشکیل خواهند داد. از نظر من قطعا امکان این وجود داشت که جلوی شروع خشونت را گرفت. اگر طرفداران دولت که حاکم بودند و قدرت بیشتری داشتند، سمت و سوی خشونت داشتند آیا نیروهای ضعیف مثل مجاهدین نمی توانستند با عقب نشینی تاکتیکی و با مدارا کردن خشونت را شروع یا حداقل به تعویق می انداختند؟ اما مجاهدین به این دام افتادند و طی سی پنج سال گذشته کاملا مشخص کرده است که این شیوه تماما اشتباه بوده است زیرا اگر مسیر اشتباه نبود، می بایستی نتیجه ای مطلوب یا حداقل نسبی بجا می گذاشت. درحالی که می بینیم نه تنها برای مجاهدین نتیجه ای نداشته است بلکه سی و پنج سال آنها را از ملاء اجتماعی خود دور کرده و در یک انزوای مطلق بسر می برند. چه نتایجی در پی داشته است؟ ـ کشتار وحشیانه بوسیله اعدام، بمبگذاری، قتلهای خیابانی در ابتدای دهه شصت که این دهه را به خونین ترین دهه و سیاه ترین سالهای تاریخ ایران تبدیل کرده است. ـ منزوی شدن مجاهدین و بیرون رانده شدن آنها از کشور و دور بودن آنها از هرگونه آمیزش با اجتماع. ـ طرد دائمی آنها از جامعه ایران ایجاد فاصله زیاد با مردم. که در هر شرایطی که پیش بیاید و جامعه ایران بسوی اصلاحات هم برود هیچ جایی برای آنها وجود ندارد. ـ به هدر دادن نیروهای جوان و خلاق جامعه که سرمایه ملی کشور بودند و تبدیل آنها به ماشینهای رباط که هیچ اراده و خواسته ای جز دیدگاه فرقه ای و پرستش رهبری ندارند. ـ اجبارا رفتن به سمت صدام حسین در شرایطی که صدام حسین در یک جنگ تمام عیار علیه ایران بود و شهرهای ایران را بمباران می کرد. و جنگیدن با صدام حسین علیه نیروهای ایرانی. همه اینها مجاهدین را به یک نیروی منفور در بین مردم ایران تبدیل کرده است. مجاهدین پس از آن راهی رفته اند که هیچ بازگشتی برای آنها متصور نیست. جامعه ایران هرگز آنها را نخواهد پذیرفت و در هر شرایطی این نفرت نسبت به آنها باقی خواهد ماند.
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ واکنش هراس آلود پس از یک شوک بزرگ
حمد ب، وبلاگ باند رجوی، یازدهم ژوئن ۲۰۱۳
بالاخره «شورای ملی مقاومت» در مورد استعفا و جدایی آقایان کریم قصیم و محمدرضا روحانی، واکنش نشان داد. پس از چند روز که سراسر دستگاه تبلیغاتی و سیاسی، مجاهدین در یک شوک عجیب به سر می برد بالاخره امروز اطلاعیه ای صادر کردند و از قول شورای به اصطلاح ملی مقاومت که همه آن را دیگر اعضای مجاهدین تشکیل میدهند و قریب به اتفاق آنها در عراق به سر می برند، با وضعیتی هراس آلود، دو عضو جدا شده را منتسب به رژیم کرده و نوشت: «سناریویی که از نیمة اردیبهشت گذشته با عناصر نادم و تواب مانند مصداقی و یغمایی شروع شد و با استعفای غیرمترقبة این دو تن به مرحلة جدیدی رسید که از چنگ انداختن بیش از پیش دشمن ضدبشری بر شورای ملی مقاومت ایران به عنوان تنها جایگزین دموکراتیک پرده برمی دارد.» در یک کلام مجاهدین با این اطلاعیه کریم قصیم و محمد رضا روحانی را نیز به رژیم وصل کردند. این البته در مورد مجاهدین که تمامی مخالفان و اعضای جدا شده خود و حتی منتقدان سیاسی در خارج از کشور و همینطور رادیوهای فارسی زبان و نماینده سازمان ملل در عراق و سفیر آلمان در عراق را به وزارت اطلاعات نسبت می دهند، چىز بعیدی نیست. این حربه رجوی، شاید روزی کارساز بود. اما اکنون دیگر حربه ای پوسیده و از دور خارج محسوب می شود. افتضاح رفتارهای سیاسی و تشکیلاتی رجوی آنقدر بالا گرفته که اعضای قدیمی شورا و کسانی که یکی از ارکان اصلی سیاسی مجاهدین بودند، اکنون اعلام انشعاب می کنند و راه خود را از رجوی جدا می کنند. نکته مهمی که در اطلاعیه شورا آمده است در مورد اتهامی مبنی بر عدم موضعگیری آقایان قصیم و روحانی نسبت به است. در اطلاعیه آمده است: « این دو تن باید طبق آئیننامة داخلی شورا پاسخگوی سکوت و اقدامات پیشین خود در ارتباط با نامه ایرج مصداقی و اسماعیل یغمایی می بودند….» نتیجه ای که می شود از این پاراگراف گرفت این است که: اولا: پس پشت پرده از همه خواسته شده است که علیه آقایان یغمایی و مصداقی موضعگیری کنند که قصیم و روحانی این کار را نکرده و مورد غضب قرار گرفته اند. ثانیا: آنهایی هم که موضعگیری نکرده اند هم پس بایستی نسبت نامه های آقایان یغمایی و مصداقی سمپاتی داشته باشند. از جمله منوچهر هزارخانی، مهدی سامع، پرویز خزائی. به این ترتیب اگر در روزهای آینده موضعگیری صریح و بی پرده ای بیرون نیاید نتیجه ای که می شود گرفت که بحران شقه بسیار بسیار عمیقتر از آن چیزی است که دربیرون نمود دارد. اکنون سه عضو یاد شده تنها کسانی هستند که بطور سمبلیک عضو غیر مجاهد شورا می باشند. ثالثا: نامه آقای مصدقی تماما به سیاستهای تشکیلاتی و ایدئولوژیک رجوی پرداخته بود، نامه آقای یغمایی هم صرفا به مسائل تشکیلاتی سازمان و در مورد وضعیت سلامتی همسر سابقش اختصاص داشت. سئوال این است مگر قرار است اعضای شورا در مورد مسائل داخلی مجاهدین موضعگیری کنند؟ تمام حرف را اگر بخواهم در یک جمله خلاصه کنم، بایستی بگویم که سازمان مجاهدین از یک بحران بزرگ و لاعلاج رنج می برد و این بحران به رأس آن کشیده شده است. واکنش شورای ملی مقاومت به این موضوع خود گویای این مطلب است. آنچه که در انتظار این تشکیلات پوسیده و مندرس میباشد، فروپاشی محتوم است. این البته نتیجه یک استراتژی و تاکتیک غلط و غیر مسئولانه و عدم پاسخگویی رهبری سازمان نسبت به اشتباهات استراتژیک خود و پای فشردن بر اشتباهات است.
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دو عضو بلند پایه مجاهدین خلق (فرقه رجوی) از این سازمان جدا شدند
محمد ب، وبلاگ باند رجوی، هفتم ژوئن ۲۰۱۳
صبح امروز در اطلاعیه ای که از طرف آقایان کریم قصیم و محمدرضا روحانی دو عضو بلندپایه مجاهدین خلق منتشر شد، از شورای ملی مقاومت (ارگان سیاسی مجاهدین خلق) جدا شدند. آقای کریم قصیم مسئول کمیسیون محیط زیست و آقای روحانی مسئول کمیسیون قضایی شورای ملی مقاومت بودند. این کمیسیون ها پایه و اساس وزارت خانه هایی بوده است که قرار بود پس از پیروزی مجاهدین پی ریزی شود. در اطلاعیه منتشر شده که اعلام جدایی و انشعاب از سازمان مجاهدین خلق منظور می شود، به چند نکته مهم اشاره کرده که علل جدایی آنهاست و از طرفی عمق اختلاف در مبانی در سازمان مجاهدین خلق را نشان می دهد. لازم به توضیح است که در ماه گذشته میلادی آقای ایرج مصداقی زندانی سیاسی که بیش از ده سال را در زندانهای رژیم ایران به جرم هواداری از مجاهدین بسر برده است، در نامه ای به مسعود رجوی به برخی از سیاستهای تشکیلاتی و ایدئولوژیک او انتقاد کرد و خواهان روشن شدن این انتقادات شد. اما از طرف رجوی نه تنها پاسخی به آنها داده نشد، بلکه از طرف ایادی و پامنبری های تشکیلات مجاهدین، مورد هجوم و هتاکی قرار گرفت. همینطور در روزهای اخیر آقای اسماعیل یغمایی، شاعر و نویسنده شناخته شده میهنمان که سالها در تشکیلات مجاهدین بسر برده و تقریبا تمامی سرودهای رسمی مجاهدین را سروده است، در نامه ای از تشکیلات مجاهدین خواست که وضعیت همسر سابقش را که بطور مشکوکی خبر مرگ او منتشر شده است، روشن سازند. اما نه تنها از مجاهدین پاسخی دریافت نکردبلکه سیل فحشها و ناسزاها به سمت او سرازیر شد و کمیسیونهای رسمی شورا او را تهدید به دادگاه، کردند. در ماههای اخیر همچنین خانم عفت و عاطفه اقبال دو عضو بلندپایه مجاهدین که برخی از اعضای خانواده شان در عراق بسر می برند با توجه به وضعیت عراق از سازمان خواستند که اعضای گرفتار شده در جهنم عراق را به خارج منتقل کند. اما نه تنها مجاهدین پاسخ درستی به این موضوع ندادند بلکه مثل سایر موارد گذشته آنها را به باد فحش و ناسزا گرفتند و القابی که از یک سازمان سیاسی بسیار بسیار بعید است نثار آنها کردند. اکنون پس از موارد فوق شقه و انشعاب به سایر جاهای دیگر تشکیلات مجاهدین کشیده شده است. بال سیاسی مجاهدین دچار تشتت شده و اعضایی که کمی نظرات مستقل داشته اند از این سازمان فاصله می گیرند. برخی از نکات مهم اطلاعیه آقایان قصیم و روحانی به شرح زیر است: ـ ما همیشه , به خصوص طیّ دهه اخیر و بیشتر در چهارسال گذشته , در مورد تنظیم روابط درونی , روشهای برخورد به اشتباهات , فقدان پاسخگویی مناسب , نوع واکنش به انتقاد و منتقدان درون و بیرون شورا, [عدم پاسخگویی رجوی به انتقادات آقای ایرج مصداقی] شیوه تصمیم گیری , همچنین چگونگی طرح و بحث تحلیلهای اساسی و رویکردهای مبرم پیشنهادی و ….. با دشواریهای گوناگون و فزاینده مواجه بوده ایم . طی سالیان دراز به سبب لاینحل ماندن تناقضات و افزایش و تراکم مشکلات جدید صبر و حوصله ما هم تحلیل رفته است ـ باری , ما در چهارسال گذشته نه تنها در هیچیک از محورهای (اجتماعی، سیاسی، فرهنگی) گشایش و اصلاحی ندیدیم بلکه دردمندانه شاهد انقباض و تکرار اشتباهات نیز بوده ایم…. ادامه مطالبات اصلاحی فوق گاه حتی موجب خشم دوستان مجاهد و طبعاً عذاب ما بوده است. به ویژه که همزمان به پرسشهای مصرّانه افکار عمومی و مسائل مطروحه نیز پاسخ شایسته داده نمی شد. ـ در ماههای اخیر که انواع معضلات جدید به دشواریهای پیشین افزوده شده است: - افشای مسائل شخصی و تعرض غیرقابل دفاع و علنی چند ماه پیش به موضوعی که درحوزه حقوق بشر افراد قرار دارد. [اشاره به انتشار نامه ای به نام آقای قربانعلی حسین نژاد که توسط خود رجوی منتشر شد] - پیامهای (نصیحت و انذار !) آقای رجوی خطاب به سران غالب و مغلوب رژیم ولایت فقیه! - مداخله دادن مکرر و بی وجه کمیسیونها و دبیرخانه شورای ملی مقاومت در مسائل , و بعضاً مشاجراتی , که آشکارا به ایدئولوژی و تشکیلات و …. سازمان مجاهدین خلق مربوط بوده اند…. [مشخصا پاسخ از جانب شورای ملی مقاومت به آقایان اسماعیل وفا یغمایی و ایرج مصداقی و خانمها عاطفه و عفت اقبال] ما نمی توانیم با این کارها و رویکردها موافق باشیم. می رویم , چون دیگر نارضایتی و ندای اعتراضِ شأن و وجدانمان بر سکوت و صبرمان چیره شده. نمی توانیم در پیشگاه ملت ایران و افکار عمومی و تاریخ / به عبارت دیگر نزد وجدان خویش پاسخگوی سیاستها , رویکردها , کنش و واکنشهایی باشیم که در بحث , تصمیم و اجرای آنها مشارکتی نداشته ایم.
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ موجودی به نام «حمید امامقلی»
محمد ب، وبلاگ باند رجوی، بیست و هفتم می ۲۰۱۳
این که عرض می کنم «موجود» چون فی الواقع نمی توان اسم انسان یا آدم روی او گذاشت. نام اصلی اش «حمید امامقلی» است ولی برای آنکه اسمش را شاعرانه کند و از آنجایی که فکر می کند «قلی» برای شخصیتش کثر شأن است خودش را «حمید نصیری» معرفی می کند. گاهی اوقات جفنگیاتی به اسم «شعر» در سایتهای مجاهدین منتشر می کند. به همین خاطر اسم خود را «شاعر» (البته با عرض معذرت از شاعران گرامی) گذاشته است. در سایت «آفتابکاران» که بین ایرانیان خارج از کشور به سایت «آفتابه کاران» معروف است، مطلبی از این «موجود» دیدم، هرچند که فرهنگ کثیف و عقب افتاده او نیازی به پاسخگویی ندارد ولی برای تنویر افکار عمومی لازم می بینم چند نکته را بنویسم. «موجود» مربوطه گوی لمپنی و چاله میدانی را از رهبر عقیدتی و «خواهر نسرین» خود هم ربوده و به فحشهای رکیک به خانم عاطفه اقبال و آقای ایرج مصداقی پرداخته است. برای مثال نگاه کنید: ـ «افاضات این «زاغ ….دریده»، با پیروی از «رونوشت برابر اصل» رونویسی از آن تیپا خورده شورای ملی مقاومت است، که در واکنش به نامه روشنگرانه مجاهد خلق محمد اقبال، به جنون گاوی دچار شده بود» ـ «خیابانگرد معلوم الحال و عاشق سینه چاک ماماچه، مازیار» ـ «این است که صدایت، بوی سم میدهد و دهان گشادت گور تهمت. تکیه بر شانههای ابلیسی و بر مناره رذالت آخوندی، اذان تکفیر مجاهدین را سر میدهی. واژهها را با خودت به ولگردی میکشانی و به هرزگی میبخشی. همچون هند جگر خواره کلمات را از روحشان بیرون میکشی و میجوی. شوق آرزوهایت داغ ننگ است. پر از هیچی و لبالب از نفرت. خیابانگردی با کولهباری از هیچ، حتی در زندگی خصوصی. وامانده عمرت را مدیون فیسبوک و انترنت [بیچاره نمیداند اینترنت چیست] هستی، وگرنه باید در قبرستان دور افتادهیی، خاک بیجان را هم میآلودی» ـ «۲۷سال است که در فرانسه زمینگیر هستی و به خیابان گردی اشتغال داری. از وقتی انترنت و بخصوص فیسبوک به ظهور رسید، مانند شلغم آنهم از نوع ترشیده، خود را قاطی میوهها کردی. آخر شلغم ترشیده! تو را چه به میوه و اظهار فضل و کد آوردن از سیمون دوبوآور؟ تو را که میوهها میشناسند، بگذار فصل میوهها بگذرد بعد اظهار فضل کن که کسی تو را نشاسد» شاید برای خوانندگان محترم روشن شده باشد که چرا من نام «موجود» را به او دادم و از استفاده کردن نام انسان و آدمیزاد پرهیز کردم . در فرهنگ چاله میدانی و لمپنیسم رجوی هرچقدر که حرفهایت رکیک تر و بقول خودشان «تیز» تر باشد بیشتر مورد قبول بارگاه ملکوتی رهبر عقیدتی خواهد بود. این موجود مفلوک و بیچاره نیز بخاطر اینکه «مسئول» مربوطه او را تحسین کند، چنین نوشته که خود شمه ای از درون مایه کثیف «امامقلی» و البته رهبری عقیدتی است. جالب است در ادامه مقاله نوشته است «من از تبار حنیف و رهروان پاکبازش مینویسم….» حنیف را که ما ندیده ایم ولی می توانم بگویم که از تبار «رجوی» می نویسی. جملات بالایی که نقل قول کرده ام همه از «تبار رجوی» است. تبار رجوی منظور همان «چاله میدان» است. جایی دیگر این «موجود» در پاسخ به یکی از کسانی که او را نصیحت کرده بود که «مجاهدین علیه تو هم پرونده قطوری دارند و منتظر هستند که علیه آنها موضعگیری کنی پرونده تو را رو خواهند کرد» نوشته است: «خود میبالم که پرونده قطوری در مجاهدین دارم و ای کاش شایسته آن بودم که روزی –وهرچه زودتر- مجاهدین نامه اعمال مرا میگشودند و در معرض افکار عمومی قرار میدادند. آن روز، روز بالاترین سربلندی و افتخار من است. چون قصور و ناکردههایم در مسئولیتهایی که داشتم، در برابر مردم گشوده میشد.» در اینجا لازم می دانم به این موجود مفلوک یادآوری کنم که آیا مطمئن هستی پرونده ات را اگر سازمان رو کند، افتخار خواهی کرد؟ آیا گزارشهایی که در مورد مسائل جنسی ات نوشته بودی را هم اگر سازمان رو کند افتخار خواهی کرد؟ بایستی به عرض خوانندگان محترم برسانم که زمانی من در تشکیلات مجاهدین در عراق در بخشی کار می کردم که این «موجود» نیز در آن بود. بنا به موقعیت تشکیلاتی که داشتم در نشستهایی که برای بررسی وضعیت تشکیلاتی افراد بخش گذاشته میشد، شرکت می کردم. مسئول بخش که یک زن بود، بارها و بارها می گفت من گزارشهای این فرد را حتی خودم به تنهایی نیز خجالت می کشم که بخوانم. در گزارشهای «بند جیم» که مربوط به امورات جنسی بود و همه افراد می بایستی بنویسند، تماما این فرد در مورد «تمایلات جنسی خود نسبت به مردان» می نوشت. به همین خاطر در تشکیلات همیشه در حالتی از انزوا بود. بخاطر مسائل اخلاقی و حفظ شئون انسانی از جزئیات مطلب در می گذرم. آیا حمید امامقلی فکر میکند هنوز شایسته آن نیست که گزارشهای جنسی او در انظار عمومی باز شود تا افتخار کند؟!!
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دفاع از رهبری، ناموس هر مجاهد خلق (رجوی: رژیم مصداقی را از ترس مراسم هفده ژوئن رو کرده است. مقابله کنید)
محمد ب، وبلاگ باند رجوی، یازدهم می ۲۰۱۳
بنابر اطلاعات دقیقی که از درون
مجاهدین بدست آمده است، پس از نامه آقای مصداقی به رجوی، از بالا به
اعضای تشکیلات ابلاغ شده است که «با تمام توان، با چنگ و ناخن و دندان
بایستی از رهبری به مثابه ناموس هر مجاهد خلق، دفاع کرد» به مسئولین
بخشهای مختلف مجاهدین ابلاغ شده است که به تمامی هواداران و «اشرف
نشانان» گفته شود که در صفحات فیس بوک و وبلاگها و تویتر را پر کنند از
فحش و فضیحت به ایرج مصداقی و دفاع از رهبری.
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مریم رجوی نویسنده می شود
محمد ب، سی ام آوریل ۲۰۱۳
مریم رجوی که همه مدارج نظامی
مثل «جانشین فرمانده کل ارتش آزادیبخش» و «مسئول اول مجاهدین» را پشت
سر گذاشته و همینطور رده «رئیس جمهور» را نیز طی کرده است، و دیگر این
مدارج و مقامها برای او کهنه شده، اکنون هوس کرده است که کتابی به نام
او منتشر شود. به همین خاطر کتابی در باره آزادی زنان و حقوق برابر
آنها با مردان توسط دبیرخانه مجاهدین و به نام مریم رجوی منتشر شد. تا
آنجا که ما مریم رجوی را سالیان سال دیدیم وشناختیم چیزی غیر از «بند
جیم» و «بند ف» و چگونگی پرستیدن مسعود و اعمالی مثل زن عقدی برای
مسعود پیدا کردن و برنامه زفاف زنان را برنامه ریزی کردن چیز دیگری بلد
نبوده، حالا چه شده که یک شبه او را وارد خم رنگرزی کرده و نویسنده در
آورده اند، خدا میداند!
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مرگ در عراق، مراسم گل گذاری در پاریس
محمد ب، وبلاگ باند رجوی، بیست و سوم آوریل ۲۰۱۳
تقریبا دیگر این رویه کار به یک
روال تبدیل شده است. ساکنان لیبرتی و اشرف در عراق بر اثر انواع
فشارهای روانی و جسمی و حملات مرگبار عراقیان کشته می شوند و مریم رجوی
نیز در حالی که چهره ای ماتم زده به خود گرفته است، بر روی عکسهای آنها
گل می گذارد و برخی اوقات نیز سخنانی در وصف آنان میراند.
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ زلزله بلوچستان و به کاهدان زدن مجاهدین خلق (فرقه رجوی)
محمد ب، وبلاگ باند رجوی، هجدهم آوریل ۲۰۱۳
روز سه شنبه زلزله ای به شدت ۷٫۷ درجه شهرستان سراوان و خاش در استان سیستان بلوچستان را لرزاند. خوشبختانه این زلزله تنها یک نفر خسارت جانی داشت و تعداد زخمی ها هم فقط پانزده نفر بوده است. علیرغم اینکه شدت زلزله گفته می شود که از پنجاه سال اخیر تاکنون در ایران بی سابقه بوده است اما عمق زیاد زلزله که در عمق نود کیلومتری سطح زمین بوده است و همچنین غلظت پایین جمعیت در منطقه باعث پایین بودن تلفات بوده است. اما مجاهدین خلق مثل همیشه اخباری بدون هیچگونه منبع و درجه وثوقی در رسانه های خود منتشر کردند که باعث خنده و تمسخر عموم شده است. اولا در تمامی رسانه های داخلی و خارجی شدت زلزله ۷٫۷ ریشتر عنوان شده ولی مجاهدین آنرا هشت ریشتر اعلام کرده و پس از دو روز از وقوع زلزله هم حاضر نیستند از دروغی که گفته اند کوتاه بیایند. ثانیا پس از ساعتهای اولیه زلزله که آمار متناقضی از زلزله منتشر می شد اکنون همه رسانه های داخلی و خارجی آمار تلفات زلزله را یک نفر کشته و دوازده نفر زخمی اعلام کرده اند. در حالی که مجاهدین آنرا صدها کشته و هزاران زخمی عنوان کرده اند. معلوم نیست این خواسته قلبی مجاهدین است که آمار کشته ها زیاد باشد یا اخبار آنها؟ ثالثا. با این همه وسائل ارتباط جمعی مگر می شود تلفات با این وسعت را از دید افکار عمومی مخفی نگاه داشت؟ شب گذشته تلویزیون بی بی سی و صدای آمریکا و رادیو فردا و رادیو آلمان و رادیو فرانسه و رادیو اتحاد و رادیو زمانه و رادیو کوچه و غیره همگی از طریق اهالی شهرهای سراوان و زاهدان و خاش و غیره اخبار پخش می کردند و مستقیم با آنها صحبت می کردند. همگی بر این عقیده بودند که هیچگونه تلفاتی زلزله نداشته است. از طرفی در اطلاعیه مجاهدین آمده است «خانم مریم رجوی : کمک رسانی مستقل به زلزله زدگان سراوان یک وظیفه میهنی است.» در این جمله دو نکته خنده دار وجود دارد که محض تفریح در این مقاله آورده ام. یکی اصطلاح «وظیفه ملی و میهنی» است و دیگری گوینده مطلب یعنی مریم رجوی است. کسی که برای ویران کردن میهن خود دست به دامان صدام و حالا کاسه لیسی آمریکا را می کند و هر روز خواهان حمله نظامی قدرتهای جهانی به ایران هستند چگونه بی هیچگونه شرم و حیایی «وظیفه ملی و میهنی» برای مردم ایران مشخص می کنند. قطعا مجاهدین انتظار داشتند که هزاران نفر از مردم ایران در این زلزله کشته می شدند. و البته این خواسته قلبی آنها هست تا مثل گذشته بتوانند روی آن مانور تبلیغاتی کنند که از خون زنان و مردان محروم بلوچ تغذیه کنند. حال که این خواسته قلبی آنها برآورده نشده، این خواسته را در قالب اخبار بیان می کنند. اینکه می گویند مجاهدین در غار زندگی می کنند حرف بیهوده ای نیست. در این دنیای تلفن و اینترنت و ارتباطات آیا می شود این دروغ را همچنان در سایتها و رسانه ها ادامه داد؟
سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد |