_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran_ghalam@yahoo.de

www.iran-ghalam.de

 قعله الموت رجوی تخلیه و تعطیل شد

16.09.2013

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس

خبر به اندازه ای مهم بود که شبکه های خبررسانی بزرگ از جمله بی.بی.سی. و صدای آمریکا و … آن را پوشش بدهند. قرارگاه اشرف پس از یک ربع قرن سرانجام در روز ۲۱ شهریور ماه ۱۳۹۲ برابر با ۱۲ سپتامبر ۲۰۱۳ تخلیه کامل و تعطیل شد. براستی دلیل توجه رسانه ها به این اتفاق چه بود، قابلیت های خبری قرارگاه اشرف منوط به چه جنبه هایی بود؟ در این باره بعدا سخن خواهیم گفت. اما عجالتا می خواهم تاکید کنم اشرف پس از قریب یک دهه به اصطلاح مقاومت و پایداری به مثابه ظرف ایدئولوژیکی – استراتژیکی مجاهدین خلق سقوط کرد! آن همه خط و نشان و تهدید و کارزار بین المللی و فراخوان جهانی و بریز و بپاش و نشست و گرد هم آیی و بیانیه و اعلامیه و تومار و تظاهرات و ترحم نمایی و مظلوم نمایی و … برای حفظ قلعه الموت رجوی افاقه نکرد؛ و در نهایت قلعه الموت اشرف که به مثابه شیشه عمر رجوی بود با به جای گذاشتن قریب یکصد قربانی شکست و فرو ریخت. و تاسف انگیز اینکه خون ۵۲ تن از این قربانیان تنها چند روز قبل از تخلیه کامل اشرف بر زمین ریخت.

رجوی که قبل از به خاک انداختن جان این ۵۲ نفر و آن چهل و اندی نفر در درگیری های ۶و۷ مرداد و ۱۹ فروردین می دانست که این شیشه شکستنی است و این قلعه فروریختنی، اما تا توانست قربانی گرفت به این تصور که زمان بخرد تا فرجی برسد و تغاری بشکند ماستی بریزد! اما نه زمانی که به قیمت جان انسان ها خرید فرجی رساند و نه تغاری شکسته شد تا او کاسه لیسی استراتژیکی بکند. در این میان مهمترین و بدترین اتفاق قربانی شدن انسان هایی بود که با تصورات و با خیال و اوهام او زندگی می کردند. تردیدی نیست رجوی چینی فرجام و چشم انداز تراژیکی را طراحی کرده بود. بارها برای همچو امروزی از قربانیان اش امضاء نقشه مسیر گرفته بود، تا اگر امروز در مقابل این پرسش که اگر قرار بود اشرف را اینگونه مفتضحانه و مغبون در سینی تقدیم کنیم چه لزومی به این خون های ریخته شده، بتواند مسئولیت جان آن همه انسان را به گردن قربانیان بیندازد. به این سخنان مریم رجوی عنایت کنید تا ببینید تزویر و ریاکاری و رذالت و  فریبکاری و … در دنیای فرقه چه ابعاد وقیحانه …

” من در اینجا باید بگویم آقایان و خانم ها زمان آن رسیده که درک کنید و به انتخاب آزادانه ساکنان لیبرتی احترام بگذارید. آنها از کسی دستور نمی گیرند ما می توانیم با آنها صحبت کنیم و به آنها توصیه کنیم ولی آنها خودشان هستند که تصمیم برای خودشان را اتخاذ می کنند.”

پر معلوم است که در اینجا منظور مریم رجوی بطور خاص ساکنین لیبرتی است، اما چه کسی است نداند این توجیه و فرافکنی کهنه و رسوایی است که مریم و مسعود بطور عام در همه موارد و تصمیم گیری های شان درباره افراد سازمان بکار می برند! همچنانکه مسعود رجوی در همین نشست های رمضان امسال با بادی در غب غب و با لحن تمسخرآمیز و تهدید و تحریک کننده به مقامات ملل متحد و عراق و آمریکا گفت:

“در اشرف حالا وارد دهمین ماه شدید که با صد مجاهد خلق حفظ و نگهداری می شود.”

و پیشتر هم برای اینکه آب پاکی روی دست همه ریخته باشد با لحن هل من مبارز طلبانه گفته بود:

“(همچنانکه) یک زمان به همین خاطر زیر زرهی ها دراز کشیدید و یک زمان خواهران و برادرانمان، عشق های فروزان و شعله ور را می گویم به همین خاطر بدون اینکه کسی یک کلمه به آنها حرفی زده باشد پیکر و تمام وجود خود را به آتش کشیدند. در آینده هم مجاهدین بر سر عهد و پیام با هر کس که می خواهد آزمایش کند، همچون آزمایش قتل عام بر سر دار می رود می جنگد، غرق به خون می شود و هیچ مانع و اراده ای را در این وادی که وادی شرف و رستگاری است به رسمیت نمی شناسند و بر نمی تابند.”

به افعال توجه کنید تا ببینید مسعود چگونه پیشاپیش از خود سلب مسئولیت کرده و می کند! بر قرارگاه اشرف اما آنچه رجوی باید، تحمیل کرد؛ حساب و کتاب اش می ماند برای بعد، همچنانکه حساب و کتاب رجوی با همه به داررفتگان و مشعل های فروزان و ….

آقای رجوی آن ها که قرار بود بر دارشان بکنی رفتند بر داربستی که تو بر پا کردی، آنها هم که باید زیر زرهی شان کنی، کردی، آن مشعل های فروزان هم همینطور و لابد قرار است تا به مسلخ بردن اعضای لیبرتی هم این سناریو ادامه یابد.

اما یقین بدارید ادامه داستان شما خواهید بود و همه آن قلم هایی که دراز کشیده در عافیت باد در آستین مریدان کردند و می کنند! و صدالبته حساب آنها که تیغ کشیدند هم به جای خود. دست رجوی به همان اندازه آغشته به این خون ها است که انگشت های ماشه چکان و قلم کوتوله های سیاسی قلم به مزدی که از حاشیه رود سن تا تایمز و راین و … اشرف نشین ها را به بیا بیا گفتن و مقاومت می خواندند. اشرف تخلیه و تعطیل شد و حالا همان قلم ها باید جواب پس بدهند؛ به آنهایی که از سر تعهد و نگرانی و دلسوزی و … می گفتند تعطیلی اشرف دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد. به همه کسانی که می گفتند با فرض توان حفظ اشرف، اما اشرف دیگر کارایی ندارد. حساب انگشت چکان ها حساب دیگری است. انگشت آنها به اراده و خواست رهبری سازمان چکانده شده، وقتی با این همه براهن رجوی کماکان بر طبل مقاومت و ماندن در اشرف می کوبید.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مسبب اصلی کیست؟ بررسی وقایع ۱۰ شهریور قرارگاه اشرف

04.09.2013

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس

لینک به منبع

جایگزین کردن خشونت برای هر گونه مسئله ای که راه حل عقلانی دارد در هر بینش و تفکری که ماهیتا خشونت ستیز و خشونت زدا باشد مذموم است. اتفاقاتی که روز یکشنبه ۱۰ شهریور در قرارگاه اشرف رخ داد شامل همین قاعده می شود. در نتیجه کسی نمی تواند از آن دفاع کند؛ اما با این حال معتقدیم برای شناخت عامل و آمرین واقعی این حادثه نباید شتابزده عمل کرد. برای درک و شناخت مسببین اصلی این واقعه باید تامل کرد. در این مختصر برخی نشانه ها و کدهایی که می تواند دلالت های واقعی تری برای معرفی و شناخت مسببین اصلی این رخداد باشد اشاره می کنم. باید صورت مسئله اصلی را ولو برای هزارمین بار مرور کنیم.

مجاهدین چند سال است مصوبه پارلمان عراق مبنی بر خارج شدن آنها از عراق را به صراحت و لجاجت به سخره می گیرند. چند سال است مقابل این مصوبه به قول خودشان مقاومت می کنند! از همان ابتدا مسعود رجوی قرارگاه اشرف را ظرف ایدئولوژیکی مجاهدین تعریف کرد و تاکید داشت به هیچ وجه قرارگاه اشرف را از دست نخواهد داد و صراحتا گفت ترجیح می دهد قرارگاه اشرف مدفن اعضای سازمان باشد تا از آنجا خارج شود! اما در مقطعی رجوی با یک چرخش نسبی مدعی شد نه تنها حاضر است اشرف و عراق را ترک کند که از ابتدا هم اصراری به ماندن در اشرف نداشته و جامعه بین الملل را با این چالش روبرو کرد که اگر همین امروز هم کشور یا کشورهای ثالثی آماده پذیرش مجاهدین باشند، آنها با هزینه خود عراق را ترک خواهند کرد! این چرخش البته برای کسانی که اهمیت استراتژیک قرارگاه اشرف برای رجوی را درک می کردند، جز به یک تاکتیک برای سلب مسئولیت تلقی و تعبیر نمی شد؛ با این حال رجوی به انتقال بخش عظیمی از ساکنین اشرف به اردوگاه لیبرتی یا همان ترانزیت تن داد؛ هر چند این انتقال هم در پروسه ای بسیار طولانی در مقایسه با توافق نامه ۲۵ دسامبر و در نهایت با امتناع از تخلیه کامل و تحویل قرارگاه اشرف به دولت عراق همراه شد! باقی گذاشتن نزدیک به یکصدتن از اعضای سازمان در قرارگاه اشرف به بهانه حفاظت از اموال، آخرین ترفندی بود که رجوی برای تعیین تکلیف نهایی اشرف در پیش گرفت.

از انتقال آخرین گروه مجاهدین به لیبرتی قریب نه ماه می گذرد. تلاش های سیاسی از سوی فعالان و دولت عراق برای خاتمه دادن به مناقشه ظاهری تعیین تکلیف اموال مجاهدین به جایی نمی رسد! هر راه حلی به نوعی با بهانه گیری و لجاجت سران مجاهدین مواجه می شود. التیماتوم و زمان بندی های دولت عراق برای تخلیه اشرف از سوی مسعود رجوی نه تنها به سخره گرفته، که به تهدید علیه دولت عراق تبدیل می شود. تمام پیام های رجوی در طی یک سال گذشته و بعد از انتقال اکثریت ساکنین اشرف به لیبرتی با تاکید روی ماندگاری در اشرف و تحسین مقاومت همین شعار یکصدنفری شروع می شود. پیام های رجوی تلویحا بر این نکته تاکید دارد که در شرایط تغییر هستند؛ اما به زعم او این تغییرات جنس و ماهیتی کماکان بر محور مقاومت و با سمت و سوی متهم کردن نهادهای بین المللی و مصوبات پارلمان عراق دارد! متهم کردن نماینده ملل متحد یعنی کوبلر به وابستگی به جمهوری اسلامی و بسیاری اتهامات دیگر در این راستا قابل تامل است. این در حالی است که موضع گیری ملل متحد نشان از رضایت عملکرد نماینده خود در اشرف دارد. به این ترتیب خط مقاومت ضدقانونی مجاهدین که تا دو سال پیش با تمرکز بر امتناع از جابجایی و انتقال به کمپ ترانزیت دنبال می شد، به راه حل به قول رجوی تکثیر قرارگاه اشرف که با انتقال اکثریت به حریه و ماندن اقلیتی در اشرف ماده می شود، دنبال گردید. مسعود رجوی در نشست های موسوم به شب های قدر که در رمضان امسال برگزار و چندی است بخش هایی از آن از سیمای آزادی پخش می شود روی نکات قابل تاملی انگشت گذاشته است؛ از جمله تاکید او بر ادامه همان خطوط ایدئولوژیکی و استراتژیکی که بر ضرورت برخی تغییرات و البته در چارچوب حفظ و حراست از همان اصول اولیه سازمان تاکید می کند.

اتفاقات روز یکشنبه ۱۰ شهریور در چارچوب کدها و نشانه گذاری ها و خطوطی که رجوی در این نشست ها تدوین می کند قابل درک و تفسیر است؛ صورت مسئله اصلی کماکان حفظ و ماندگاری قرارگاه اشرف توسط مجاهدین ولو با حداقل نفرات و به بهانه حفاظت از اموال مجاهدین است. در یک کلام تقابل و کشمکش دولت عراق و مجاهدین بر سر تخلیه قرارگاه اشرف کماکان به همان قوت سالهای پیش باقی است! صبر و تلاش دولت عراق در طی ماه های گذشته برای خاتمه دادن مسالمت آمیز نه تنها راه به جایی نمی برد که در مقابل با تهدیدهای ایدئولوژیکی رجوی در نشست های رمضان مواجه می شود. از سویی دیگر مجاهدین و به طور مشخص مریم و مسعود رجوی از دو سال پیش، جامعه جهانی، آمریکا و ملل متحد را به وقوع یک فاجعه انسانی در اشرف تهدید می کنند! افشاگری های درون تشکیلاتی اعضای متواری از اشرف دلالت بر این داشت که رهبری مجاهدین تصمیم دارد با ایجاد سپر انسانی از قرارگاه اشرف محافظت کند! این تهدیدها به نوعی و در مقیاس کوچک وقایع مشابه یکشنبه ۱۰ شهریور در چند نوبت در سالهای ۹۰ و ۹۱ و ۹۲ را رقم می زند.

به گمانم حتی اگر قرار باشد پیش کشاندن پای عوامل اصلی تر این حادثه به بروز شائبه و شک و تردید در نظرگاه های اصولی ما در مذمت خشونت و خشونت طلبی نیز منجر گردد، با این حال نباید خود را فریب بدهیم. آنها که در روز یکشنبه و پیشتر از آن در درگیری های مشابه دو سال گذشته جان خود را از دست دادند، قربانیان پروژه سپر انسانی و بهتر بگویم فاجعه انسانی هستند که رجوی از چند سال پیش وعده آن را داده بود. برای کسانی که بخواهند فارغ از جو موجود و غلبه احساسات به داوری و قضاوت بنشینند، بدون لحاظ آن پیشینه راه به جایی نخواهند برد. در محکومیت نفس این اقدام هیچ تردیدی نیست، اما اگر قرار باشد مسببین این واقعه تنها به کسانی محدود بشود که مرتکب این عمل شده اند، راه به جایی نخواهیم برد؛ چالش اصلی همچنان اصرار رجوی به ماندن در اشرف و عراق است. تن دادن او به انتقال نیمه کاره مجاهدین به لیبرتی و بهانه تراشی او برای نگه داشتن شماری به عنوان حافظ منافع مجاهدین در اشرف، محمل ها و پوشش هایی است برای ادامه خطوط استراتژیک رجوی در عراق.

 

اندر وعده به دنیای مدرن مریم رجوی در ویلپنت

30.08.2013

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس

لینک به منبع

اندر وعده به دنیای مدرن مریم رجوی در ویلپنت

…توقعی نداریم؛ همین اندازه که پیش از اثبات جرمی و به صرف اثبات هویت کسی او را اعدام انقلابی نکنند همه راضی می شویم.

در مقاله با آقای یغمایی درباره محمدآقای اصلی!!! وعده دادم تا اظهارات محمدآقایی از استرالیا را که آقای مصداقی را به بند از بند گسستن تهدید کرده بود، با بیانیه ده ماده ای مریم رجوی در ویلپنت مقایسه و کمی این تناقضات را قلمی کنم. البته این تناقضات کشف تازه ای نیست؛ و رویه سازمان مجاهدین است. همینجا اشاره کنم آن مقاله شباهت هایی با یادداشت آقای ایرج شکری روی مطلب آقای یغمایی داشت که از نوع شباهت های ناگزیر بود؛ اما یادداشت پیش رو هیچ شباهتی با مقاله آقای شکری و یادداشت قبلی حقیر ندارد. چنانچه استحضار دارید مریم رجوی در آخرین سخنرانی خود در گرد هم آیی ویلپنت بیانیه ده ماده ای را برای فردای ایران اعلام کرد. در یکی دو مقاله این بیانیه را با احتساب برخی فکت ها و نشانه های ایدئولوژیکی در موضوعات مختلف از جمله سکولاریسم، رای مردم و … بررسی و روی تناقضات ماهوی میان بیانیه ده ماده ای مریم رجوی و آنچه در عمل و رفتار از سوی مجاهدین شاهد بوده و هستیم تاکید ورزیدم؛ از جمله یکی از مفاد ده ماده ای مریم رجوی تاکیدش روی معیارهای دنیای مدرن بود که البته فی النفسه قدمی اساسی به جلو محسوب می شود! مشروط بر اینکه سلسله مواضع و رفتارهای مجاهدین بتواند به صورت یکپارچه و سیستماتیک این ادعاها را در تمامیت موضع گیری های رهبری، رسانه ای و … اثبات کند.

اما آنچه در عمل و رفتار و موضع گیری شاهد هستیم چیزی جز ادامه همان رویه های فرقه ای و خشونت آمیز از سوی مجاهدین و هواداران و اعضای آن نمی بینیم. این تناقضات هم البته به گونه ای رخ می نماید که به هیچ وجه قابل دفاع و توجیه نیستند. وقتی هوادار یا عضو یا سمپاتی از سیمای آزادی به عنوان ارگان رسمی رسانه ای مجاهدین در حضور مهدی ابریشم چی و علی الظاهر به عنوان یکی از اعضای قدرتمند و مسئول سازمان برای ایرج مصداقی و بقیه اینگونه خط و نشان می کشد:

“همین جا قسم بخورم بخون مهدی عابدی … بخون مهدی بخون سعید و کاظم و عباس قسم که بند از بندتون میگسلیم پاره میکنیم. یک لحظه از این به بعد برای شما آرامش و آسایش نخواهیم گذاشت و اینم توی گوشتون حلقه بکنید الخ….پیاده شده نوار»

و کمترین واکنشی از سوی ارگان رسانه ای مجاهدین و مهدی ابریشم چی صورت نگیرد، به این معنی است که مجاهدین نه تنها حامی چنین افرادی که خط دهنده و مروج این گونه برخوردها هستند. حالا می شود اینگونه تهدیدها را با ادعاهای مریم رجوی در ویلپنت مقایسه کرد تا متوجه شویم، فاصله میان ادعا و رفتار مجاهدین تا چه اندازه حتی مضحک است! برای فهم عینی تر این تضادها ناگزیر برخی مفاد برنامه ده ماده ای مریم رجوی را مرور می کنیم. در آنجا تاکید شده است:

- نظام قضایی مدرن (ما خواهان ایجاد یک نظام قضایی مدرن، در ایران فردا هستیم.)

- آزادی احزاب (ما خواهان آزادی احزاب و اجتماعات هستیم.)

- آزادی رسانه ها (ما خواهان آزادی کامل رسانه ها هستیم.)

- اصل برائت. (ما خواهان ایجاد یک نظام قضایی مدرن، مبتنی بر احترام به اصل برائت، حق دفاع، حق دادخواهی، حق برخورداری از محاکمه علنی و استقلال کامل قضات هستیم. همچنین قانون شریعت آخوندی، در ایران فردا جایی نخواهد داشت.)

- دسترسی بی قید و شرط به رسانه های مجازی(ما خواهان آزادی کامل و دسترسی بی قید و شرط همگان به فضای مجازی هستیم.).

- آزادی های فردی (در ایران فردا، ما به کلیه آزادیهای فردی احترام می گذاریم.)

- حق برخورداری از محاکم علنی(ما خواهان ایجاد یک نظام قضایی مبتنی بر حق برخورداری از محاکمه علنی هستیم.)

- حق برخورداری از وکیل(ما خواهان ایجاد یک نظام مبتنی بر حق دفاع، حق دادخواهی، هستیم.)

- لغو حکم اعدام (از لغو حکم اعدام دفاع می کنیم و نسبت به آن متعهدیم.)

اینکه چنین ادعاهایی با چنان بیان و تهدیدهایی چه اندازه سنخیت دارد و این که آن تهدیدها چه اندازه ادعاهای مریم رجوی را نمایندگی می کنند، سوالی است که بخصوص مریم رجوی و مهدی ابریشم چی باید پاسخگو باشند؛ و باید حداقل به چند سوال اساسی از جمله اینکه: قوانین قضایی مدرن چه سنخیتی با مقوله کینه توزی دارد و اینکه سیستم قضایی مدرن چه نسبتی با از پیش محکوم کردن افراد دارد و اینکه قوانین قضایی مدرن چه وجه تشابهی با بند از بند جدا کردن یا همان مثله کردن دارد، یا اینکه این پیش محکومی و مثله کردن چه ربطی به حق برخورداری از محاکمه علنی، احترام به اصل برائت، حق دفاع، حق دادخواهی، و استقلال کامل قضات و … دارد، پاسخ بدهند.

مثله کردن آدم های ولو گناهکار و مجرم چه ارتباطی با لغو حکم اعدام دارد. و بدتر از آن حتی پذیرفتن مجازات اعدام چه نسبتی با مثله کردن آدم ها دارد. این آقای مصداقی در کدام دادگاه صالحه و برخوردار از حقوق یک مجرم محاکمه شده است؟ مریم رجوی در حالی مدعی اجرای قوانین قضایی مدرن است که مریدان او و مسعود حتی در مقایسه با قوانین مربوط به قرون وسطی هم عقب مانده تر حرف می زند. مریم رجوی در حالی مدعی لغو حکم اعدام است که مریدان او و مسعود هزار بار بدتر از دادگاه های قرون وسطی حکم صادر می کنند. مریم رجوی در حالی دم از حقوق متهمین می زند که مریدان او از بالاترین ارگان رسانه ای شورای ملی مقاومت و مجاهدین هم محاکمه می کنند، هم حکم صادر می کنند و هم اجرای آن را تضمین می کنند!

امیدوارم کسانی باز ادعا نکنند تهدیدهای آقا محمدها خودسرانه است. گیرم که اینچنین باشد، خوب سکوت تاییدآمیز آقای ابریشم چی را چطور می شود توجیه کرد. البته در اینجا روی سخنم با ابریشم چی نیست؛ فقط می خواستم اشاره کنم مریم رجوی حواسش باشد چه می گوید و چه ادعاهایی مطرح می کند. بواقع ما هم از مریم رجوی و رهبری ایدئولوژیکی چنان توقعاتی نداریم. همین اندازه که پیش از اثبات جرمی و به صرف اثبات هویت کسی او را اعدام انقلابی نکنند همه راضی می شویم. مریم رجوی بهتر است به جای مدرن شدن و پسامدرن شدن، ابتدا به ساکن همان حقوق بدیهی و نهادینه شده بعد از قرون وسطی را به رسمیت بشناسد و به آن التزام پیدا کند. و از سویی هم از مهدی ابریشم چی بخواهد به جای تشویق امثال محمدآقاها به گرفتن حق رهبری از جداشدگان و جلو انداختن آنها برای قمه کشی و مثله کردن، حداقل کمی ظاهر قضایا را حفظ کند. در این که شما در روز فرضی نشستن بر اریکه قدرت بند از بند خیلی ها خواهید گسست، شکی نیست؛ در این که خیلی ها را فقط بعد از احراز هویت شان به جوخه های اعدام خواهید بست، تردید نیست؛ اما حداقل اینها را پیش از آن روز فرضی رو نکنید. این چماقداران را تا پیش از رسیدن به قدرت به خیابان ها و رسانه ها نکشانید. در این که شما از مخالفین خود خیلی کینه دارید شکی نیست. اما بالاخره این که نمی شود از یک طرف وعده دنیای مدرن برای فردا بدهید، اما دست به نقد صغیر و کبیر را تهدید به سلاخی کنید.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

باز هم درباره تلاش های مذبوحانه

20.08.2013

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس

 

لینک به منبع

دو نوشته پرویز خزایی و فرخ حیدری یکی از موضع تمام قد در حمایت از سازمان و رجوی در سایت آفتابکاران مجاهدین و دیگر در پوش نقد واقع گرایانه و منصفانه در سایت پژواک هر کدام می کوشند تا به نوعی رجوی را از زیر ضرب انتقادات و اتهامات مطرح شده از سوی آقایان مصداقی، کریم قصیم و محمود روحانی و بقیه جداشدگان بیرون ببرند! با این تفاوت که بر خلاف واکنش فحاشان و دهان کف کرده های مجاهد اینبار اما هر دو می پذیرند که بر مجاهدین و شورای ملی مقاومت انتقاداتی وارد است، اما اینها ربطی به این که همه انتقادات متوجه رجوی و رهبری سازمان و مسئول اول شورای ملی مقاومت شود، ندارد؛ این آقایان به این هم تجاهل می کنند که نقش و جایگاه رهبری رجوی چه در سازمان مجاهدین به عنوان رهبری ایدئولوژیک و خاص الخاص و چه به عنوان مسئول اول در شورای ملی مقاومت به تصریح خودشان جایگاهی فرازمینی و قدسی است و به قاعده همچنان که خود رجوی هم اذعان می کند در نهایت مسئول همه کرده ها و نکرده ها و هر گونه پاسخگویی شخص ایشان است که البته باز به تاکید و تصریح تئورسین های انقلاب ایدئولوژیک رهبری هیچ الزام و تعینی به پایین تر از خود ندارد و فقط در قبال خدایی پاسخگو است که صدالبته تاکنون از هیچ بنده اش در عالم واقع سوالی نکرده و فقط در برخی مواقع به فرستاده های اش تشر زده است. در چنین چرخه ای که همه چیز به رهبری رجوی ختم می شود پر معلوم است هر نقدی فقط و فقط باید متوجه ایشان باشد و بس؛ و این که کسی تا این اندازه خود را به تجاهل بزند واقعا در چرخه ای که مجاهدین برای خود وضع نموده نه نمونه و نه نوبر که قاعده و قانون و رویه است. اما این که چرا با چنین قاعده ای آقایان اصرار دارند رهبری را تبرئه و وانمود کنند که منتقدین از اساس هدف انتقادات شان رجوی است البته که کشف تازه ای نیست! اما معلوم است در این میان اتفاقاتی رخ داده که متن های مورد اشاره و برخی دیگر که پیشتر موضوع این قلم بوده، اینگونه زنجیره ای و یومیه موضوع شان شده سپر بلا گردیدن رهبری. این اتفاقات هم البته چیز تازه ای نیست؛ حدیث مکرر است که گفته شده و می شود و خواهد شد.

به این جملات در نوشته آقای خزایی و در واکنش به استعفای دو عضو شورای دقت کنید:

“هر آدم منطقی و منصف این نتیجه را می گیرد که موضوع تنها خداحافظی و خداقوت، “ما رفتیم” و انتقاداتی که به آنها پاسخ داده شده، نیست. … بلکه القای این امر است که، گویا سازمان بزرگ و گسترده مجاهدین خلق، کم کمک باید قبول کنند که در انتخاب رهبر و مسئول اول خود بسیار اشتباه کرده است و همه این مشکلات سخت و صعب مقاومت در مقابل فاشیسم خونخوار، و سونامی های منطقه یی و جهانی و سیاست مماشات و دلال بازی، یا تقصیرمستقیم رهبران مورد علاقه و انتخاب و تأیید آنان است یا در اثر رهبری بد آنها! همین جا باید به صراحت بگویم که این خود توهین فاحشی است به عقل و شخصیت انسانی و سیاسی تک تک مجاهدین و ساکنان اشرف و لیبرتی، که نیم قرن است برای آزادی و رهایی مردم از یوغ ملوکانه و شمشیر ولایی، تمامیت هستی خود را، در کمال انتخاب و آگاهی، سردست گرفته اند. توهینی آن هم در حق مجاهدینی که در ردیف آگاه ترین، با سوادترین و مبارزترین فرزندان ایران زمین هستند. “

حالا دو فراز از مقاله آقای حیدری خطاب به مصداقی در سایت پژواک را مرور کنید:

“حالا از این هماوردی مضحک در دنیای واقعی که بگذریم، تو برای «له و لورده کردن» رجوی، به هیچ کس و هیچ ارزش انسانی و مبارزاتی رحم نکردی. … تمام بچه های سابق زندان و انسانهای شریف و سلحشوری که طی دوره های متمادی، رزم و رنج مبارزه در میدان واقعی (و نه مجازی) را بر زندگی در حاشیه ترجیح دادند، همچون موجوداتی زبون و صُم و بُکم، بارها و بارها تحقیر کردی و به سخره گرفتی. آنها را افراد بی هویتی قلمداد کردی که حتی برای تحمیق خودشان پیشقدم میشوند!“

“تو جفاکارانه هزاران و شاید دهها هزار انسان آگاه و مبارز و دلسوز نسبت به سرنوشت مردم و میهن دربندمان ایران را که بیشتر از سه دهه است در داخل و خارج از کشور و در نوار مرزی و دیگر میادین واقعی مبارزه، جان و جوانی و خانه و زندگیشان را پیشاپیش در گرو “آزادی” گذاشته اند، افرادی فریب خورده و بی اراده قلمداد میکنی و متقابلآ با خودشیفتگی بی مثالی، خودت و لابد همنشین بهار، بر فراز تریبون مجازی میشوید تنها «آزاده» یک نسل!”

در این جملات دو  منظور مشخص بیش از هر چیز خودنمایی می کند. اول اینکه به نوعی انگیزه جدایی افراد به کینه و عداوت شخصی تنزل داده و دوم القا شود اتهامات و انتقادات جداشدگان به رجوی توهین آشکاری است به شعور سیاسی افراد حاضر در تشکیلات مجاهدین و شورای ملی مقاومت؛ به بیانی دیگر دفاع از موضع مدعی العموم و حتما هم مدعی می تواند حکم صادر کند، چنانکه کرده اند. اولی منظورش را ۱۳ صفحه تنظیم کرده و آن دومی برای اینکه خیلی به اصطلاح مستند و منصفانه و واقع بینانه و مستدل دیالوگ کند در ۵۳ صفحه. اولی بی پرده و توام با طعنه و کنایه و مطایبه و دومی با لحنی سرزنش آلود و آمیخته با مظلوم نمایی و حق به جانب منظورش را القا می کند. اولی انگار از پشت کوه آمده و دومی انگار از خواب هزار سی ساله بیدار شده و یعنی که نمی داند منتقدین بصراحه و آشکارا رهبری مجاهدین را مسبب هزینه های مانده روی دست جنبش آزادیخواهی ایران می دانند. اولی برای تبرئه رهبری به کیش شخصیت منتقدین بند می کند و دومی روی عواطف مصداقی انگشت می گذارد. هر دو روی یک نکته مشترک انگشت می گذارند و در هیبت کسانی که احساس شان بابت برخی شائبه هایی که خود دامن می زنند جریحه دار شده ظاهر می شوند. از غرور لکه دار شده حامیان و مریدان رجوی توسط منتقدین دفاع سخن می رانند و توپ را در زمین حریفان می اندازند. رفتگان و ماندگان را حجتی بر اثبات حقانیت و درستی رجوی می خوانند، عجبا این که شد همان منطق کلیشه ای که خیلی ها با آن راه می روند و اتفاقات مورد بیشترین عتاب رجوی بوده و هست.

این گونه برخورد و تلاش های مذبوحانه برای بیرون آوردن رجوی از باتلاقی که در آن افتاده تداعی کننده سوال مصداقی از رهبری سازمان است که نقل به مضمون به رجوی می گوید چطور مسئولیت همه چیز در ایران ۷۵ میلیونی مستقیما متوجه رهبری آن است، اما چنین رابطه و قاعده ای بر تشکیلاتی که سراپای اش سه الی چهار هزار نفر بیشتر نیست شامل نمی شود.

 

کدام آلترناتیو … نگاهی به حال و هوای این روزهای شورای ملی مقاومت

16.08.2013

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس

 

لینک به منبع

کدام آلترناتیو …

شورای ملی مقاومت

نگاهی به حال و هوای این روزهای شورای ملی مقاومت

اولین واکنش شورای ملی مقاومت رجوی به انتشار استعفای دو عضو قدیمی آقایان کریم قصیم و محمدرضا روحانی برگزاری اضطراری اجلاس شورای ملی مقاومت بود. این میزان حساسیت در شرایطی بروز کرد که تحولات تند و شتابنده و با اهمیتی در جریان و وقوع بود. انتخابات ریاست جمهوری و از سویی نامه نگاری های رهبری سازمان به مسئولین جمهوری اسلامی و خط و خطوطی که رجوی در این نامه ها ترسیم کرده بود، فی النفسه نشان از اهمیتی می داد که رهبری سازمان و مسئول اول شورای ملی مقاومت برای آنها قائل است! اما ظاهرا این همه اتفاق و موقعیت حساس هیچکدام نمی توانستند موضوع و موضوعیتی برای برگزاری حداقل یک نشست عادی و نه حتی فوق العاده برای شورای ملی مقاومت ایجاد کنند؛ در عوض استعفای دو عضو به مهمترین موضوع و دغدغه شورای ملی مقاومت تبدیل می شود. این در حالی است که اساسا شکل گیری پدیده ای به نام شورای ملی مقاومت به ماهوی در راستای رصد، تحلیل، نتیجه گیری، تصمیم گیری و تاثیرگذاری بر روند تحولات سیاسی، ترسیم خط و خطوط و افشای رژیم جمهوری اسلامی و در نهایت سرنگونی آن بوده است!

این که در چنین مقطع حساسی چنین وظیفه و اهمیتی بالکل به حاشیه می رود و موضوع و دغدغه اصلی شورای ملی مقاومت استعفای دو عضو خود می شود بخودی خود گویای وضعیتی است که شورا به آن دچار است و هم گویای این معنی است که شورای ملی مقاومتی که خود را به عنوان تنها آلترناتیو جمهوری اسلامی معرفی می کند، اما به طور واقعی درگیر موضوعاتی است که از اساس هیچ ارتباطی با مقوله سرنگونی ندارد. در یک کلام این وضعیت نشان دهنده بحران موجودیت و مشروعیت حتی درونی شورای ملی مقاومت است. بر این وضعیت چند فرض مترتب است: اول اینکه عملکرد و رفتار و موضع گیری های رهبری سازمان و بالمال مسئول شورای ملی مقاومت هیچ ارتباطی با موجودیت و فعلیت این شورا ندارد! به این دلیل واضح که رجوی تصمیمات اش را کاملا شخصی اتخاذ می کند تا جایی که حتی ابا ندارد آشکارا بی اعتنایی و بی احترامی به شورای ملی مقاومت را بیرونی کند! دوم این که در حال حاضر دغدغه شورای ملی مقاومت بیش از اینکه دنبال کردن تحولات داخلی ایران و اتخاذ تصمیمات لازمه و متناسب با این شرایط باشد معطوف به درون خود است و حفظ موجودیت و اعضای خود را بر هر امر دیگری ترجیح می دهد! سوم این که برگزاری اجلاس فوق العاده شورای آن هم در چنین شرایط حساسی نشان از این دارد که هم مسئول شورا و هم اعضای آن نقش پاسیو و منفعل خود را در قبال تحولات داخلی ایران به هر دلیل پذیرفته یا حداقل با آن کنار آمده اند؛ و به بیان ساده تر اتفاقات را به حال خود رها کرده و کماکان به انتظار امدادهای غیبی نشسته اند! چهارم اینکه این شورا از اساس موضوعیت خود را از دست داده است! دلیل اش این است که در این شورا جز منوچهر هزارخانی و مهدی سامع که از زمان تاسیس تاکنون در شورای مانده بقیه اعضای آن را همان مریدان مجاهدین تشکیل می دهند که بود و نبودشان در شورا علی السویه است.

نکته قابل تامل اینکه در این میان آن کسی که علی الظاهر باید بیشترین تحرک و موضع گیری را در درون شورا و نسبت به اتفاقات بیرونی و درونی از خود نشان بدهد، یعنی آقای منوچهر هزارخانی روزه سکوت گرفته اند. این در حالی است که در حال حاضر و بعد از جدایی آقایان قصیم و روحانی تنها اعتبار و سرقفلی شورای ملی مقاومت در ایشان خلاصه و محدود شده است. حالا این سکوت معنی دار را بگذارید در کنار بیانیه شورای بعد از برگزاری اجلاس فوق العاده شورا به مناسبت این استعفا و مشاهده کنید امضاهای فله ای دهها عضو شورا در محکومیت این استعفا را. و جالب تر اینکه شمار زیادی از این امضاکنندگان که بعضا فاقد کمترین دانش و تحصیلات آکادمیک و حقوقی هستند در فحش نامه های شان موضوع استعفا را از منظر حقوقی و سیاسی تحلیل و ارزیابی می کنند و در عوض آقای هزارخانی که بیش از شش دهه عمر خود را وقف اعمال و اجرای قانون و مبارزه سیاسی کرده سکوت می کند. این نشانه ها برای کسانی که سالها است از دورن و بیرون شورای ملی مقاومت رجوی را رصد می کنند کاملا قابل فهم و حتی قابل پیش بینی است. و حتما می تواند برای کسانی که هنوز دل به این شورا بسته اند بسیار تامل انگیز باشد.

آلترناتیوی که نمی تواند مقتضیات و ضروریات زمانی را درک کند و بدتر از همه از جدایی دو عضو خود تا این حد برآشفته و مضطرب شود که اجلاس فوق العاده تشکیل بدهد، پر معلوم است که موضوع و دغدغه اصلی اش هر چه باشد حداقل از این به بعد سرنگونی نمی تواند باشد. در اوضاع و احوالی که شورای ملی مقاومت فقط دو دستی زین اسب را چسبیده و هم و غم اش در این است که سرنگون نشود بدیهی است که دل و دماغی برای حرف زدن درباره سرنگون کردن چیزی داشته باشد
.

رای مردم و چالش های دست به نقد مریم رجوی

08.08.2013

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس

لینک به منبع

خانم رجوی در مورد یکی از پیچیده ترین و در عین حال بدیهی ترین موضوع یعنی رای مردم نیز کلی گویی می کنند..

یکی از چالش هایی که جمهوریت با آن مواجه بوده و هست رابطه جمهوریت با دموکراسی است. این سوال همیشه پیش پای مدعیان جمهوری بوده که اگر رای مردم ناقض حقوق اقلیت باشد چه باید کرد؟ یا اگر دموکراسی به قیمت نادیده گرفتن رای مردم تضمین شود تا چه اندازه مشروعیت دارد؟ اینها سوالات و چالش های فرضی نیست، مصادیق و نمونه هایی برای آن موجود است که در همین مختصر به آن اشاره می شود. بر این اساس طرح این سوالات منطقی است؛

اگر رای مردم متضمن دموکراسی در جامعه نباشد چه اندازه مشروعیت دارد؟

این که یک حکومت علیرغم نادیده گرفتن رای اکثریت می تواند دمکراتیک باشد چه اندازه واقع بینانه است؟

این که رای مردم را الزاما به معنای تضمین دموکراسی در جامعه بدانیم چه اندازه واقع بینانه است؟

در اینجا دو مقوله جمهوریت و دموکراسی معادل هم انگاشته شده اند. در حالی که در واقعیت می توانند ناقض یکدیگر باشند. به این معنی که رای مردم الزاما به معنی تضمین دموکراسی در جامعه نیست؛ همچنانکه ممکن است جامعه دمکراتیک الزاما آرای اکثریت مردم را با خود نداشته باشد. این تناقض بیشتر به دلیل نوسان نرخ مشارکت مردم در انتخابات نمود پیدا می کند. در جوامعی که دموکراسی نهادینه شده با هر میزان مشارکت مردم اما آنچه پیشاپیش تضمین شده حقوق همه آحاد مردم و اقلیتی است که در مشارکت عمومی شکست خورده است. در حال حاضر نرخ مشارکت در کشورهای پیشرفته اروپایی و غربی در بهترین حالت بین ۵۰ تا ۶۰ درصد است. اکثریت از میان همین میزان مشارکت انتخاب می شود. در آمریکا که مهد دموکراسی فرضی است نرخ مشارکت در مهمترین انتخابات یعنی ریاست جمهوری کم و بیش همین اندازه است. هر انتخابی با هر میزان مشارکتی تضمین کننده حقوق آن اقلیت و هم آن کسانی است که در انتخابات شرکت نکرده اند.

مریم رجوی در بیانیه ده ماده ای خود مدعی است: ” از نظر ما آرای مردم، تنها ملاک سنجش می باشد و بر همین اساس، خواهان یک حکومت جمهوری مبتنی بر آرای مردم هستیم.”

در این صورت اگر انتخاب مردم حقوق اقلیتی سیاسی یا دینی و … را نقض کند، این رای مورد قبول و شاخص خواهد بود! این ادعای خانم رجوی هم در کنار بسیاری ادعاها کلی و بدون کمترین تامل است. دلیل اش این است که در همین اثنایی که اینگونه ادعا می کند مشارکت بالای ۷۰ درصدی مردم ایران و انتخاب آن را نفی و نادیده می گیرد. مریم رجوی می تواند انتخابات در ایران را نفی و نادیده و رای حاصله را توجیه کند، اما نمی تواند آن را به همه جا تعمیم بدهد.

مثال نزدیک و دم دست انتخابات منتهی به ریاست جمهوری مرسی در مصر و همچنین قانون اساسی مورد تایید اکثریت است که در نهایت منجر به واکنش و اعتراض بخش هایی از مردم گردید نا جایی که مرسی از قدرت ساقط گردید و قانون اساسی نیز کن فیکون اعلام گردید؛ و اتفاق جالب اینکه مریم رجوی اولین کسی بود که از کودتای نظامیان در مصر و برکناری رئیس جمهوری که طی یک روند دمکراتیک انتخاب شده بود، دفاع کرد! و جالب تر اینکه کودتای نظامیان را در راستای دمکراتیزه کردن مصر ارزیابی نمود. کسی نمی تواند تردید کند که هم قانون اساسی مصر و هم رئیس جمهور آن را مردم انتخاب کردند. قانون اساسی مصر مبتنی بر باورهای دینی و مجری این قانون هم متکی به آرای همان مردمی انتخاب شد که به نوعی مدعی و خواستار پیاده شدن قوانین شریعت در مصر بودند. آنچه در مصر اتفاق افتاد به حسب قاعده هیچ مغایرتی با جمهوری مبتنی بر آرای مردم نداشت. همان درصدی که به قانون اساسی رای مثبت دادند به مرسی به عنوان مجری همان قانون اساسی رای دادند. مریم رجوی نمی تواند ادعا کند رئیس جمهور و قانون اساسی با نرخ مشارکت پایین مردم انتخاب و تایید شده است. چون ملاک انتخاب همان میزان مشارکت است مگر اینکه از قبل درصد قابل ملاحظه ای نفس مشارکت را به دلایل مشخص تحریم کرده باشند. اتفاقی که حداقل در مصر رخ نداد. بنابراین هر دو انتخاب کاملا قانونی و برآمده از رای مردم بوده است.

اگر برای مریم رجوی معیار و شاخص همین آرای مردم است چرا از کودتای نظامیان و برکناری مرسی حمایت و این اقدام را در راستای دمکراتیزه شدن مصر ارزیابی نموده است. حمایت مریم رجوی از کودتای مصر می تواند به این معنی باشد که رای مردم فی النفسه تضمین کننده دموکراسی و حقوق تمام مردم نبوده و نیست. در این صورت ادعای مریم رجوی به رای مردم به عنوان شاخص موضوعیت نخواهد داشت؛ و به یک معنی رای مردم مشروط خواهد شد به تضمین دموکراسی در جامعه. به بیان ساده تر مریم رجوی باید بگوید شاخص او برای آینده ایران رای مردمی خواهد بود که تضمین کننده دموکراسی در جامعه باشد. در این صورت باز این سوال پیش می آید که اگر حکومتی فی النفسه و بدون رجوع به آرای مردم تضمین کننده آزادی ها و حقوق مدنی و سیاسی و اجتماعی و در یک کلام دمکراتیک باشد در این صورت آیا به آرای مردم نیز نیاز خواهد داشت.؟

خانم رجوی همانطور که در مورد تکثرگرایی و جامعه مدرن و قوه قضائیه مدرن و … بدون توجه به چالش های پیرامونی و سوالات و ابهاماتی که ایجاد می شود، کلی گویی می کند، در مورد یکی از پیچیده ترین و حساس ترین و در عین حال بدیهی ترین موضوع یعنی رای مردم نیز کلی گویی می کنند. غافل از اینکه از این کلی گویی ها دهها سال گذشته است؛ دلیل اش این است که امروز دیگر کسی حتی جرات این را ندارد که در مورد اصالت و موضوعیت رای مردم تشکیک و ان قلت بیاورد. به گمانم مریم رجوی با توجه به تناقضاتی که در حرف و رفتار و موضع گیری از خود بروز داده و می دهد بهتر است برای روشن کردن موضوع به همین اندازه به تعارضات موجود پاسخ بدهند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فرجام نیش و نوش های مجاهدین خلق به نیابتی

01.08.2013

 بهار ایرانی

لینک به منبع

مجاهدین بیش از همیشه به این نیاز دارند که آقای نیابتی از جرگه پرسشگران با ذکاوت به صف پاسخگویان بلاهت پیشه ملحق شوند.

در چند سال اخیر و مشخصا از زمان شروع تخلیه اشرف؛ ریزش، سراپای سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت را فرا گرفته است. در این میان فعالان و حامیان منفرد سازمان نیز بتدریج با سازمان و شورا زاویه گرفته اند. واکنش رهبری سازمان در قبال این شرایط باعث شده حتی ریزشی های گذشته نیز که سکوت پیشه کرده بودند، به دلایلی از جمله نیش هایی که مجاهدین مستقیم و غیر مستقیم متوجه آنها کرده دوباره به صحنه بیایند و فعال بشوند. اسماعیل وفا یغمایی و شکری و … از آن دست جداشدگانی هستند که به دلیل عملکرد بد رهبری مجاهدین پای شان به این افشاگری ها باز شد. این وضعیت بدون شک معلول سرریز شدن تضادهایی است که سالها زیر پوشش انواع بهانه ها از جمله بلاتکلیفی اعضای مستقر در اشرف و بعد لیبرتی و بدتر از همه حملات موشکی به لیبرتی و اشرف دست و پای منتقدین و مخالفان درونی سازمان و شورا را برای انتقاد به عملکرد رهبری مجاهدین بسته بود! با شروع تخلیه اشرف و بعد انتقال تدریجی از لیبرتی به کشورهای ثالث این تضادها در حال سرریز شدن و بیرون ریختن است.

نوک انتقادها اولا متوجه رهبری سازمان و در اعتراض به واکنش منحصر به فرد رجوی علیه جداشدگان و ادامه آن رویه در قبال کسانی است که برای حل تضادهای شان تنها خواهان پاسخ معقولانه و قانع کننده هستند. در این میان نامه و توصیه نامه های رجوی به سران جمهوری اسلامی به نوعی باعث تشدید این تضادها شده است. عدم پاسخگویی رجوی بابت این دو موضوع منتقدین درونی خود را بر سر انتخاب سکوت و سرکشی قرار داده است و در نتیجه هر روز ابعاد ریزش ها هم به لحاظ کمی و کیفی بیشتر و به طبع آن موضوع و انگیزه های آن اشکال تازه تری به خود می گیرد. در این میان البته هستند کسانی که هنوز مردد اند، اما با این حال نشانه ها و علائمی از خود بروز می دهند که می شود پیش بینی کرد این روش کجدار و مریز برای مدت طولانی قابل دوام نخواهد بود. در این میان البته تلاش هایی برای حفظ این افراد صورت می گیرد. آنچه در این میان قابل تامل است نوع تنظیم رابطه مجاهدین با این افراد است؛ آن هم نه به این دلیل که به معنی واقعی تمایل به تغییر رفتارداشته باشند، بلکه چنان که خود اعتراف می کنند به دلیل جلوگیری از تشدید این فضا و شخم خوردن بیشتر انتقادها و عملکرد رهبری سازمان و مهمتر ممانعت از تشدید بحرانی است که سراپای مقاومت!! را فراگرفته است! تا جایی که مثلا آقای نیابتی پس از مدت ها سکوت وقتی به صحنه می آید ضمن نقد وضعیتی که مسئولیت اش را متوجه رهبری مجاهدین می کند، برای نشان دادن حسن نیت چاره ای جز ارائه راه حل برای برون رفت از این وضعیت نمی بیند.

این موضع گیری از جانب کسی که سالها است یکسره در حمایت از مجاهدین قلم زده و چشم بر اشتباهات رهبری بسته و حتی بزرگترین اشتباه رجوی یعنی انقلاب ایدئولوژیکی اش را تئوریزه کرده نشان خوبی برای مجاهدین نیست. و بدتر از آن واکنش ناشیانه و تهدیدآمیز مجاهدین که می تواند به انگیزه ای مضاعف برای تعیین تکلیف و زوایه گرفتن تمام قد او در مقابل مجاهدین منتهی شود! آن هم بابت این که چرا آقای نیابتی در صحنه چند ماه اخیر به جای هم صدا شدن با آنها فقط سکوت کرده است. و حالا صراحتا گوشزد می کند باید چاره ای بیندیشند. مقاله علیرضا یعقوبی بعد از دو مقاله اخیر آقای نیابتی حتما که از موضع شخصی نوشته نشده است. لحن مقاله به گونه ای است که به نیابتی هشدار می دهد تا تکلیف خودش را روشن کند. به این بخش از مقاله یعقوبی دقت کنید:

“جدا از خودبزرگ بینی ذاتی آقای نیابتی که پاسخ دهندگان به «جنگ روانی» دشمن و اذنابش را خرده پا می خواند و خود را در قامت یک استراتژیست و تئوریسین انقلابی می بیند، باید به آقای نیابتی گوشزد کرد که تمامی آنهایی که در دفاع از شرف و حریم مقاومت به صحنه آمدند، تنها عاملی که آنها را به پاسخگویی واداشت، دفاع از حریت و آزادگی و شرف ودفاع از مرزهای «جنبش» در مقابل «ضد جنبش» بود و دقیقا پراتیکی بود که نیروهای هوادار مقاومت در وسیعترین طیف به صحنه آمدند و مسلم است که نمی توان از همه انتظار داشت، دست از پا خطا نکنند. اما بزرگترین اشتباه و خطا را آنهایی مرتکب شدند که تنزه طلبانه و برای حفظ دوستی های گذشته، حال و ضرورت پاسخگویی به احوال کنونی و مواضع دوستان دیروز را به ورطه فراموشی سپردند.” برجسته کردن کلمات و جملات از جانب ما است.

چنانچه ملاحظه می شود همین بخش کوتاه مملو از گوشه و کنایه و استهزاء و تهدید و هشدار است. سوای اینکه نویسنده نیابتی را به کیش شخصیت و توهم استراتژیست بودن و انقلابی بودن متهم می کند، آشکارا او را به جرگه اضداد مجاهدین پرتاب می کند! هر چند تیزی این اتهام را با تزئین کلمات اشتباه و خطا می گیرد، اما پر معلوم است که این ها تعارفات اولیه است که می شود در ورای آن خط و نشان های معمول بخوبی دریافت. ادامه همین این هشدارها و تهدیدها را به مراتب جدی تر می کند:

“برای همه ما و بهتر است از خودم بگویم برایم سخت بود موضعگیری در برابر شاعری که با شعر و صدای او خاطره ها داشتم و شعرش زمزمه من در برابر فشارها و شکنجه های دشمن بود، اما این را پس از کناره گیری از حضور در صف اول مقاومت بر خود یک وظیفه می دانستم که در برابر مخدوش کردن مرزهای «انقلاب» و «ضد انقلاب» و «جنبش» و «ضدجنبش» و در تمیز «رهبری انقلاب» از یک «هوچی و شهرت طلب و ماجراجو» وارد صحنه شوم و پیه تهمت و فحاشی شنیدن از طیفی که کمر به نابودی تنها سازمان رزم حی و حاضر در مقطع کنونی تاریخ ایران بسته اند را به تن مالیده تا در آینده خجل نباشم.”

نویسنده با اشاره و کنایه ضمن مقایسه نیابتی با یغمایی و ارجعیتی که برای دومی قائل شده وزن و اعتبار یغمایی را به رخ او می کشد. و هشدار می دهد کاری نکند که در آینده پیش رهبری انقلاب خجل شود. یعقوبی در اشاره ای رندانه می نویسد:

“ از جواب شایسته و بایسته به آقای نیابتی به عمد در می گذرم.”

این که عمد نویسنده تا کی و کجا ادامه خواهد داشت به ادامه موضع گیری ها و نوشته های آقای نیابتی بستگی خواهد داشت؛ و این که اختلافات زیرپوستی مجاهدین با نیابتی کی عیان و آشکار خواهد شد، به رفتار بعد از این آقای نیابتی بستگی دارد. و بدیهی است که سکوت از این پس ایشان مطلوب و انتظار مجاهدین نبوده و نخواهد بود. در وضعیت موجود مجاهدین بیش از همیشه به این نیاز دارند که آقای نیابتی از جرگه پرسشگران با ذکاوت یا حتی تنزه طلب به صف پاسخگویان بلاهت پیشه ملحق شوند.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

با آقای جمشید پیمان اندر پوزش خواهی از خانم مینا اسدی

15.07.2013

بهار ایرانی

http://www.mojahedin.ws/?p=9681

 

اگر اصرار دارید همچنان اخلاق مدار و با پرنسیب نشان بدهید به جای زیر پای تان به بالا سرتان نگاه کنید.!!

یادداشت سرزنش آلود و تحکم آمیز آقای جمشید پیمان به آسیو ارنستو و تاکید ایشان در باب عذر خواهی از خانم مینا اسدی بابت فحاشی به ایشان اتفاق نادری است که از سوی حامیان شورا و مجاهدین شاهد هستیم. به گمانم این اقدام پیش از هر چیز به قصد فیصله دادن موضوعی است که تبعات آن چه بسا بتواند در اینجا پیامدهای قانونی و حقوقی برای آقای آسیو در برداشته باشد؛ والا گمان نمی کنم انگیزه آقای آسیو و بعد هم آقای جمشید پیمان اخلاقی و ناشی از شرمندگی باشد. این را از این جهت عرض می کنم که هفته ها است خیل قلم به دستان مجاهد و شورایی کم و بیش با همین لحن و واژه ها البته کمی مردانه اش بر علیه یغمایی و همنشین بهار و مصداقی و روحانی و قصیم می تازند. بنابراین اگر کسی دنبال شان و پرنسیب و اخلاقیات باشد بعید است که از آن هزاران صفحه تهمت و افترا و فحش و فضیحت کک اش نگزد، و ناگهانی وجدان اش اینقدر جریحه دار شود! از اینها گذشته سوال من از آقای پیمان این است که به عنوان یک هوادار با پرنسیب مجاهدین و شورا اقدام رهبری مجاهدین در قبال آقای قربانعلی حسین نژاد را چگونه توجیه می کنند. اگر به زعم ایشان آقای آسیو باید بابت بددهنی به خانم اسدی پوزش بخواهد، چرا رهبری مجاهدین نباید بابت اتهامی که متوجه یکی از اعضای خود نموده خود را چله نشین کند. آقای پیمان در اهمیت عذرخواهی خطاب به آقای آسیو می نویسد:

“ این کار به هیچ وجه شما را کوچک نمی کند، بلکه نشان می دهد یک انسان شریف و درستکار گرچه از خطا ــ و شاید هم بد ترین خطاها ــ مصون نیست. امّا همان شرافت و درستکاریش او را وادار می کند که اگر خطا و ناصواب را حتی نسبت به بد ترین دشمنش انجام داده است، از او عذر خواهی کند. و این نشانه بزرگ منشی است. ”

این حسن نظر شما البته که صدآفرین دارد. اما فراموش نکنید اگر این متاع متعالی در دکان مجاهدین خریداری می داشت قبل از هر کس این رهبری مجاهدین بود که بایستی در قبال نه بدترین که عاجزترین دشمنان اش نصب العین قرار می داد. و اگر حداقل این متاع برای شما اهمیتی می داشت، لازم بود پیش از این که آقای آسیو را سرزنش و وادار به عذرخواهی کنید، با همین اندازه حساسیت چند کلمه هم برای رهبری مجاهدین می نوشتید و در باب اخلاق مداری با بدترین دشمن اش اندرز می دادید. حق آن بود آقای پیمان بین اتهامات رهبری و فحاشی های یک هوادار ساده نگون بخت که به تاسی از رهبرش چنان کرده، فرقی نمی گذاشتند و به یک نسبت حساسیت نشان می دادند؛ حق این بود وقتی آقای مهدی ابریشم چی در مقام تشکیلاتی خود بعد از اتهامات رجوی فرمان لجن مال کردن جداشدگان را داد و مدعی شد نباید اجازه می دادیم رهبری وارد این حریم ها بشود، کمی آزرده خاطر می شدید و چند سطر در باب اخلاقیات و مدارا با دشمن مجاهدین برای ایشان هم می نوشتید. من یقین دارم خانم مینا اسدی تنها کسی نیست که هدف اینگونه فحاشی های رکیک و چاله میدانی قرار گرفته، فرق اش این بوده که ایشان چنانکه توضیح داده اند و بر خلاف آن خیلی ها این کامنت را بیرونی و در معرض دید و قضاوت گذاشته است؛ و آقای پیمان هم بخوبی دریافته اند آنچه خانم اسدی تعبیه و بیرونی کرده اند قبل از هر چیز ویترین مجاهد خلقی است که به تاسی از رهبری ایدئولوژیکی و فرمان حمله با تمام ظرفیت اش را شخص آقای مهدی ابریشم چی در ارگان رسمی مجاهدین یعنی تلویزیون ملی ایران!! صادر کرده است.

راست اش مدت ها است آرزو می کنم در میان هواداران مجاهدین و شورا کسی با حفظ سمت هواداری و سمپاتی و عضویت پیدا شود و کلامی در مخالفت با این رویه بنویسد! و این اولین مرتبه ای است که می بینم شما در این مقام چنین اقدامی کرده اید. اما ای کاش کمی زودتر می جنبیدید. کاش همان وقتی که رهبری ایدئولوژیکی مجاهدین با آن بنده خدا آنگونه کرد، به خود می آمدید و حداقل فهم این را می داشتید که بدانید بعد از آن دیگر از هواداری که امروز اینچنین دهان دریدگی می کند نباید انتظاری داشت. آقای پیمان واقعا نمی دانم فهم این بدیهیات آنقدر مشکل است یا شما اصرار دارید متوجه نشوید. اما به شما نصیحت می کنم از این به بعد یا سراغ پند و اندرز دادن اخلاقی به امثال آسیو نروید، یا اگر اصرار دارید همچنان اخلاق مدار و با پرنسیب نشان بدهید به جای زیر پای تان به بالا سرتان نگاه کنید.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آنچه از شورای ملی مقاومت رجوی باقیمانده. رجوی برای نزدیک شدن حتی یک نفر به شورا بی تابی می کند.

http://www.mojahedin.ws/?p=9678

بهار ایرانی، چهاردهم یولی 2013  

تیرماه مصادف با سالروز تشکیل شورای ملی مقاومت است. تشکلی که به زعم برخی اعضای سابق آن از جمله مهدی خانباباتهرانی ماه ها پیش از فاز نظامی و با گشودن صفحه ای تحت عنوان شورا در نشریه مجاهد نطفه بسته بود. این شواهد به منزله آمادگی و تعیین پیشاپیش زمان شروع فاز نظامی و همچنین حاکی از ضرورتی است که رجوی توامان برای اعلام یک جبهه اپوزیسیون بر علیه جمهوری اسلامی تشخیص داده است. تیرماه مصادف است با سی و یکمین سال تاسیس رسمی این تشکل. در لیست موجود نام هیچ یک از اعضا و احزاب اولیه شورا به چشم نمی خورد. هر کدام از آن ها در مقاطعی و به دلایلی از شورا استعفا یا به زعم رجوی اخراج شده اند. در میان اعضای فعلی شورا به سختی اشخاصی می بینیم که فاقد وابستگی تشکیلاتی و عضو سازمان نبوده باشند. دو تن از معدود فعالان سیاسی منفرد هم چند هفته پیش استعفا دادند و با این ترتیب نسل اول شورای ملی مقاومت در حال محو کامل است.

از نام هایی همچون بابک امیر خسروی، دکتر ابوالحسن بنی صدر، دکتر منصور بیات زاده، دکتر محمد برقعه ای، رضا چرندابی، دکتر علی اصغر حاج سید جوادی، مهدی خانبابا تهرانی، مهندس پرویز دستمالچی، دکتر علی راسخ افشار، محمود راسخ، کامبیز روستا، مجید شریف، به آذین، احسان شریعتی، مهندس منوچهر صالحی، دکتر منصور فرهنگ، دکتر حسین لاجوردی، دکتر حسن ماسالی، فریدون گیلانی، محمد اصفهانی، داریوش مجلسی، دکتر مهدی ممکن، دکترعلیرضا نوری زاده و بهمن نیرومند، دکتر متین دفتری، دکتر نفیسی و … دکتر کریم قصیم و دکتر محمدرضا روحانی، و … خبری نیست. نام هایی که روزی اعتبار شورای ملی مقاومت را تضمین می کردند. این افراد به لحاظ وزن و اعتبار و پیشینه و موقعیت حرفه ای آنقدر صاحب وجه بودند که با سیاهه موجود شورا اصلا قابل مقایسه نیست. جای آن اسامی را رجوی با اعضای سازمان مجاهدین پر کرده است. طرفه اینکه این ترفند برای ترمیم آن شکست نه تنها دردی از او درمان نکرد که به تمسخر مضاعف او منجر گردید. رجوی در آن سالها برای عضویت در شورا دو خط قرمز تعیین کرده بود. یکی نپذیرفتن وابستگان و حامیان نظام سلطنتی و دیگر تردیدناپذیری اصل سرنگونی با مشی مسلحانه. این دو قید اما چند سالی برای عضویت شورا منتفی شده است. این در حالی است که شماری از اعضای اولیه شورا در قالب افراد و احزاب از جمله حزب دمکرات کردستان و ابوالحسن بنی صدر و … کم و بیش به همین اتهامات از شورا اخراج گردیدند.

رجوی اما در بهمن ۸۸ رضا پهلوی را به همکاری و عضویت در شورا دعوت می کند.

از آن فراتر از موسوی و کروبی حمایت و جمهوری اسلامی را مسئول جان آنها معرفی می کند. این حمایت به این بهانه بود که او در هر حالت از کسانی که مورد ظلم حاکمیت قرار گرفته دفاع می کند. اما فراموش کرده بود که تا آن زمان و حتی بعد از آن هیچگاه از زندانیان غیر مجاهد حمایت و دفاع نکرده است. در همان سال به عنوان رهبر شورای ملی مقاومت از آیت الله منتظری می خواهد در مسند رهبری جامعه بنشیند. در جریان انتخابات ۹۲ با حمایت و فراخوان رفسنجانی به انتخابات و در ادامه به رسمیت شناختن روحانی به عنوان منتخب مردم برای اولین بار انتخابات ایران و اراده مردم را به رسمیت می شناسد. شانزده سال پیش که خاتمی برای اولین بار از سوی مردم انتخاب شد، او حضور مردم در انتخابات را انکار و اختلافات جناح ها را نمایشی ارزیابی کرد. همین داستان چهار سال بعد نیز تکرار شد. در همه این سالها رجوی مواضع اش را به نام دبیر شورای ملی مقاومت بر آنها تحمیل کرده است. به این ترتیب رجوی امروز خود از تمامی خط قرمزهای اش عبور کرده است.

امروز دیگر نفی و چالش کشیدن مبارزه مسلحانه نه تنها تابو نیست که مجاهدین خود مدعی هستند از سال ۲۰۱۲ عملا هیچ اقدام مسلحانه ای انجام نداده و این ادعا مبنای حقوقی برای خارج کردن مجاهدین از لیست تروریستی وزارت امورخارجه قرار گرفته است. امروز دیگر نه تنها عضویت سلطنت طلبان و حامیان نظام شاهنشاهی در شورا تابو و خط قرمز نیست که رجوی حساب فرزند شاه را از پدرش جدا می کند و می گوید گناه پدر را به نام فرزند نمی نویسند. امروز رجوی به جایی رسیده که حتی قبول نداشتن مجاهدین و رهبری خود را نیز مانعی برای عضویت در شورا و جبهه همبستگی نمی داند! به نقطه ای رسیده که برای یارگیری در جبهه همبستگی اش حتی مقدم آنهایی که فردای ایران بدون مجاهدین را می خواهند، به روی چشم می گذارد! رهبر شورای ملی مقاومت به جایی رسیده که ادعا می کند آرزوی اش نه کسب قدرت که نشستن در خلوت بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی و تمام کردن تبیین جهان است!؛ به جایی رسیده است که مشروعیت تام و تمام روحانی به عنوان یک مدره را تنها منوط به محقق کردن شعارهای تبلیغاتی او می کند.

این تغییرات فی النفسه می تواند بر تحول و تغییر و پیشرفت شورا و مجاهدین دلالت داشته و حائز اهمیت باشد. اما واقعیت حاکی از آن است به میزانی که رجوی از مواضع گذشته عقب نشینی می کند، به همان نسبت؛

فاصله منتقدین و مخالفان اش با او و شورا بیشتر می شود.

به همان اندازه بر نگرانی ها افزوده می شود،

به همان نسبت بی اعتمادی ها تشدید می شود،

به همان اندازه بر ابهامات افزوده می شود،

رجوی بیشتر و بیشتر مانع تحقق دموکراسی معرفی می شود،

….

تا جایی که رضا پهلوی پذیرفتن رجوی و شورا در جبهه موسوم به شورای ملی ایرانیان را به دو دلیل ماهیت خشونت طلبانه و غیر دمکراتیک بودن مجاهدین و رهبری آن غیر ممکن می داند.

عقب نشینی های رجوی به گونه ای است که بیژن نیابتی مفسر انقلاب ایدئولوژیک، رجوی را متهم به کنار آمدن با جناح مدره جمهوری اسلامی می کند. این تازه ترین نشانه از سلسله عقب نشینی های تدریجی و گام به گام رجوی است که حامیان و نزدیکان اش کشف و رونمایی کرده اند. با این همه حتی کسانی که سالهاست سیاست تغییر از درون را تعقیب می کنند، کمترین التفات و انعطافی در قبال رجوی و شورای ملی مقاومت او نشان نمی دهند. سی و یک سال پیش رجوی برای پذیرفتن عضویت در شورای ملی مقاومت اش از موضع بالا و هژمونی طلبانه یارگیری می کرد؛ اما حالا برای نزدیک شدن حتی یک نفر به شورا بی تابی می کند. عصبانیت او از این وضعیت به حدی رسیده که هیچ مرز و محذوریت اخلاقی بر نمی تابد. برای حفظ همین وضع نیم بند موجود به کثیف ترین و زشت ترین حربه ها متوسل می شود. از بالاترین موضع و جایگاه متصور برای خود یعنی رهبری توامان ایدئولوژیکی مجاهدین و شورای ملی مقاومت به سخیف ترین و زشت ترین روش ها متوسل می شود. رکیک ترین اتهامات را متوجه کسانی می کند که در چهل سال گذشته بار او بر دوش شان بوده است.

در این که وضعیت موجود به معنی پایان خط شورای ملی مقاومت رجوی باشد یا نباشد چندان مهم نیست. مهم این است که رجوی هنوز جای عقب گردهای بسیار دارد. او می داند تغییری که امروز با حمایت از برخی جناح های داخلی بروز می دهد از سر ناگزیری و استیصال است؛ می داند خیلی چیزها تغییر کرده و او بخاطر لجاجت و عقب ماندگی ذهنی و خصومت و کینه توزی بطرز مسخره ای در آن گذشته مانده و تکان نخورده است. می داند ادامه آن رویه هر چه بیشتر ماهیت ارتجاعی و بنیادگرای او را لو می دهد.

بیهوده نیست که ناگهان برای مریم مهرتابان رای مردم شاخص می شود و ویر تکثرگرایی و نظام قضایی مدرن و احترام به اصل برائت و حق دفاع و دادخواهی، برخورداری از محاکمه علنی و استقلال کامل قضات و حتی نگران محیط زیست می شود. رهبر شورای ملی مقاومت اینها را بخوبی فهمیده است. دنبال راه حل هم می گردد. از حال و روز شورای ملی مقاومت اش هم بیشتر و بهتر از حتی کسانی که از آن جدا می شوند با خبر است. اما واقعیت این است که نمی تواند و نباید خودش را از تک و تا بیندازد و رها کند. مسئولیت خون و آوارگی و سرخوردگی و فریب دادن چند نسل روی دوش او است. راهی اگر برای فرار از این برزخ پیدا کند، علیرغم برخی خط و نشان ها و تهدیدهای کودکانه یقین بدانیم خود را از این پارادوکس رها خواهد کرد.

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

برای آقای خزایی بابت صداقت شان در بیان حقیقت. آقای خزایی هم دیر یا زود از شورا بیرون می زنند

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، سی ام ژوئن ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

“بسیار عادت بدی است که اندیشه های دیگران را بد و نادرست بشماریم و مال خودمان را نیک و درست، و معتقد باشیم که هر کس عقیده و نظر ما را ندارد، دشمن کشور است.” گاندی.

همچنانکه پیش بینی کرده بودم واکنش ها به جدایی آقایان روحانی و کریم قصیم از سوی سازمان در ابعاد کمی متفاوتی اتفاق افتاد و همچنان تا روزهای مدیدی بعد از این ادامه خواهد داشت. برخی تنها به فحش و فضیحت بسنده کردند و برخی که لابد می خواستند از موضع خیلی بالا و دمکرات منشانه با موضوع برخورد کنند به بهانه ها و دلایلی استناد کرده بودند که لازمه اش تحریف و تخفیف و حذف و جعل خیلی حقایق بود. از میان تمامی این نوشته ها اما کسی که انگیزه واقعی اش را بر خلاف مطلب مطول اش (پاسخ به پیامها و تماسها درباره استعفای دو عضو شورا) در چند کلمه صریح و بی پرده بیان کرد، آقای پرویز خزایی بود. وی احساس اش را نسبت به استعفای دو عضو شورا اینگونه بیرونی می کند:

“بیشتر از همه غافلگیر، شوکه ، متأسف و خشمگین شدم.”

و بقیه اش همه قصه است و غصه. اینکه ایشان تلاش می کنند توپ را در خانه حریف بیندازند و به خیال خود با طرح پرسش های آبکی از این دست که: ” آیا آقایان سی و سه سال گذشته را گول خورده بودند؟” یا اینکه چرا تاکنون مصوبات شورای را مهر و امضا کرده اند و …. ” واقعا چیزی عوض نمی شود. سفسطه است از طریق پیچیده کردن مسائل خیلی ساده و پیش پا افتاده. انگار که در طول عمر شورا این اولین اتفاق از این دست است. انگار که تمامی اعضای حاضر واقعا عضو شورا هستند.

اینکه ایشان و آقای سامع پز بدهند که استعفا حق طبیعی است و اما و اگرهای شان را بهانه برای عقده گشایی در پوش چند دلیل بچگانه استتار کنند دردی دوا نخواهد کرد! درد دقیقا آنجا است که آقایان نمی توانند بیرونی کنند؛ مگر وقتی مثل قصیم و روحانی و دهها نفر دیگری که تاکنون از شورا جدا شده کارد به استخوان شان برسد. در مواجه با این استدلال ها تنها طرح یک سوال می تواند نافی این ادعاها باشد و اینکه آقای خزایی بفرمایند در طی سی و اندی سال از عمر شورای ملی مقاومت تاکنون استعفای چند عضو شورا بر اساس همان حق طبیعی قائل شده در واکنش و موضع گیری به رسمیت شناخته شده و جداشدگان توانسته اند از هجمه اتهامات ریز و درشت رهبری شورا جان بدر ببرند. اما اگر مدعی هستند که همه جداشدگان مشمول همین بهانه های شش من یک غاز از جمله بده بستان با جمهوری اسلامی و نفوذی بوده اند، بحث دیگری است.

در واقع آقای خزایی انگیزه واقعی نویسندگان و محتوای همه نوشته هایی که در طی این مدت صورت گرفته را یکجا نمایندگی می کنند و خیال همه را راحت. یعنی که زیاد خودمان را خسته نکنیم. یادمان نمی رود همین آقای روحانی و کریم قصیم همچون آقای خزایی پیشتر به همین درد عریضه نویسی های امروز آقای خزایی مبتلا بوده اند! و شک ندارم همان تک و توک افراد باقیمانده منفرد شورا همچون آقای خزایی هم دیر یا زود از شورا بیرون می زنند. به همین دلیل به ایشان پیشنهاد می کنم زیاد تند نروند. آزموده را آزمودن خطا است. این شتری است که در خانه شورا از همان سال ۱۳۶۳ تاکنون خوابیده است.

من ترجیح می دهم به جای آنالیز مطلب مطول ایشان و بیرون کشیدن تناقضات و گاف هایی که داده اند، کماکان تاکید کنم امثال ایشان حداقل از این به بعد واقع بینی را پیشه کنند. چنانچه پیشتر هم تاکید کردم، زدن مارک بده بستان و رابطه و نفوذی به آقای قصیم و روحانی یعنی خواندن فاتحه برای شورایی که بابت کنترل امنیتی اش آن همه هزینه پرداخته است، یعنی اینکه از اساس نه خانی آمده و نه خانی رفته. آقای خزایی و امثال او باید بدانند تن دادن و ماندن در این شورا حتی به ضرورت و مصلحت فرضی تحقق امر سرنگونی بدترین خودفریبی ممکن است. اگر باور ندارند می توانند به نتیجه گیری های متناقض در بالاترین سطح رهبری شورا و سازمان مجاهدین نگاه کنند تا ببینند خانه از پای بست ویران است. در یکی رهبری ایدئولوژیک انتخابات و نتایج آن را به لحاظ آماری و کیفی به رسمیت می شناسد و آن را نتیجه پیش گویی ها و صحت تحلیل های خود ارزیابی می کند! و در دیگری خانم مریم رجوی از اساس زیر همه چیز می زند و مدعی می شود رژیم آمار مشارکت را ۴ و ۵ برابر کرده و کسی در انتخابات شرکت نکرده است. این یعنی تناقض گویی، یعنی آنقدر تضادها متراکم شده که این طوری سر می ریزد؛ و متاسفم از این که امثال ایشان که مدعی روشنفکری هم هستند اینگونه خودشان را به کوچه علی چپ می زنند. مگر چه اشکالی دارد افرادی خودشان را از این چنبره تکرار وعده و وعید و توهم بیرون بکشند و بروند دنبال یک مبارزه واقعی. حتی چه اشکالی دارد وقتی می بینند اینگونه مضحکه عام و خاص می شوند بروند دنبال زندگی خود شان. حداقل اش این خواهد بود که خودشان را اسیر و ابیر توهمات رهبری ایدئولوژیک نمی کنند. این که آقای خزایی اینگونه عمق تنفرشان را اعلام می کنند به این دلیل است که می دانند روحانی و قصیم آخرین افراد از زنجیره اعضای منفرد شورا هستند که از سالهای ابتدایی همچنان در شورا مانده بودند و با رفتن این دو نفر فاتحه آن شورا واقعا خوانده شده است؛ و خزایی می تواند آخرین حلقه از آن زنجیره باشد. اشکالی ندارد وقت بسیار است. همچنانکه این سی و سه سال گذشته وقت کمی نبوده اما نمودار عضویت و ریزش در این سالها نشان داده همه چیز به سمت متلاشی شدن تمام و کمال شورا پیش می رود. نتیجه و مسبب این وضعیت اسف بار هم کسی نیست جز رهبری ایدئولوژیکی که از کم و کیف نقش و تسلط اش بر شورا و مجاهدین خودتان بهتر و بیشتر از ما واقف هستید.

 

همچنین

 

مواضع متناقض مسعود و مریم رجوی در باره انتخابات در ایران – تعارضات نشانه سر در گمی مجاهدین خلق است

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، بیست و نهم ژوئن ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

نتیجه انتخابات ریاست جمهوری همچنان که انتظار می رفت و هر چند دیر اما واکنش مسعود رجوی و متعاقبا مریم رجوی را در گردهم آیی ویلپنت به همراه داشت. با این توضیح که واکنش آنها بکلی متناقض بود. در حالی که فحوای پیام مسعود رجوی بر برگزاری سالم و نتیجه مورد نظر او از انتخابات دلالت می کند، اما مریم رجوی با ادعای عدم مشارکت انتخابات را به شعبده بازی تعبیر کرده است. مسعود رجوی در این رابطه می گوید:

” بدون آزادی بیان و حقوق بشر، تا وقتی زندانیان سیاسی و فعالیت احزاب سیاسی آزاد اعلام نشده تا وقتی سیاست رژیم در سوریه و عراق ادامه دارد، و تا وقتی رژیم برای دستیابی به بمب اتمی پا می فشارد هیچ چیز عوض نمی شود. “

رجوی به این ترتیب همه چیز را به تغییر شرایط موکول می کند. این در حالی است که مریم رجوی مدعی است:

“انتخابات یک خیمه شب بازی بود. این یک انتخابات نبود بلکه که انتصاب یک رییس جمهور توسط ولی فقیه بود. ”

وی در پاسخ به خبرنگار اسپانیایی در خصوص مشارکت ۷۲ درصدی مردم می گوید:

“این تبلیغات محض است. آنها بطور معمول تعداد رأی دهندگان را ۴ یا ۵ برابر اعلام می کنند. افراد جنبش ما در حوزه های رای گیری در سراسر کشور بودند و گزارش دادند که بسیاری از حوزه ها خالی بودند، و رژیم بسیاری از آنها را بسته بود تا کسی مشاهده نکند که مردم انتخابات را تحریم کردند.”

دلیل این تعارض گویی را طبعا باید خود رجوی و مریم توضیح بدهند. این تصور هم که موضع مریم بدون هماهنگی با رهبر ایدئولوژیکی اش بیان شده باشد، کودکانه و ساده انگارانه است. اما این که چرا چنین شده شاید بر می گردد به تفاوت مخاطبان این دو اظهار نظر که یکی رو به سمت داخل دارد و آن دیگری که خارج کشور را هدف قرار داده است. این ادعا که بسیاری حوزه ها خالی بوده و جمهوری اسلامی ناگزیر شده آنها را ببندد، از آن دست ادعاهای مسخره ای است که تکرار آن از سوی مسعود رجوی افتضاح و آبروریزی بیشتری نصیب او می کند! به این دلیل که پایه تحلیل ها و عقده گشایی های او در پیام ۲۵ خرداد جز با شرط پذیرش مشارکت و صحت نتیجه انتخابات میسر نمی شود. با این حساب می شود نتیجه گرفت مسعود و مریم دو مسیر متفاوت را در پیش گرفته اند. یکی با نظر به داخل و جولان دادن در به اصطلاح تضادهای درونی جمهوری اسلامی و دیگری تکرار ادعاهای بی پایه همیشگی مبنی بر عدم مشارکت در انتخابات. اما با هر انگیزه و هدفی نفس این تعارضات نشان از سردرگمی مجاهدین است. میان گزینه انکار یکسره مشروعیت انتخابات و یا پذیرش آن، که هر کدام نتایج متفاوتی به بار می آورد. پیام های اردیبهشت ماه رجوی و اشتیاق او برای تعیین مسیر و نتیجه انتخابات چالش های عمیق تری پیش پای مریم و مسعود خواهد گذاشت که تنها یکی از آنها بیرون ریختن همین تضادها و متناقض گویی ها است. یادمان نرود در همه انتخابات ریاست جمهوری وقتی مسعود رجوی همین ادعاهای امروز مریم رجوی در خصوص خالی بودن حوزه های رای گیری و عدم مشارکت مردم را مطرح کرد، رجوی افتضاحی به بار آورد که حتی از درون شورای ملی مقاومت او نیز عده ای را به واکنش و اعتراض واداشت. آن تجربه ها حتمن در تغییر رویکرد رجوی به انتخاباتی با این میزان اهمیت و حساسیت بسیار تاثیر داشته است. هر چند ناگزیر بشود برخی تبعات آن را که اشاره شد بپذیرد.

 

همچنین

 

تاملی بر برنامه ده ماده ای خانم مریم رجوی

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، بیست و نهم ژوئن ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

مجاهدین و شورا بعد از سی و سه سال تازه به نقطه ای رسیده که دیگران از آن عبور کرده و پشت سر گذاشته اند.

“کسانی که این جاه طلبی و بلندپروازی را دارند که می خواهند خدمتگذار دموکراسی باشند، بهتر است خود را قبلا با آزمایش دموکراسی بیازمایند. بعلاوه یک دمکرات باید بیش از هر چیز از خودخواهی و خودپسندی دور باشد. “ گاندی

مریم رجوی در سخنرانی اخیر خود در ویلپنت برنامه ده ماده ای تازه ای برای ایران فردا اعلام کرده که حایز اهمیت و بخصوص از جانب مجاهدین گامی به جلو محسوب می شود. این ده ماده تقریبا موضوع اجماع تمامی اپوزسیون است. اما دو موضوع در این خصوص قابل اشاره است:

اول اینکه با وجود این همه تلاش شورا برای دستیابی به نقطه نظرات مشترک با سایر جریانات اپوزیسیون دلیل اجتناب آنها از نزدیکی به شورا و مجاهدین چیست؟ چرا این وحدت برنامه نه تنها به وحدت رویه و تشکیل یک جبهه واحد علیه جمهوری اسلامی منجر نمی شود که مدام همین شورای نیمه بند هم آب می رود؟

دوم برای این ده ماده دو فرض می توان قائل شد، اول اینکه رویکرد و برنامه تازه ای است از سوی شورا که در این صورت لازمه اش نقد مواضع گذشته و بخصوص برنامه ها و اساسنامه اولیه شورای ملی مقاومت است. و دوم این ده ماده همسو با آن اساسنامه اولیه شورا است که در این صورت جای سوال است که ضرورت بازخوانی آن به چه معنی است.

وقتی خانم رجوی چنین برنامه ای را مثل یک فیل هوا می کند معنی اش این است که در مقایسه با گذشته باید معنی و پیام متفاوتی از آن استخراج کرد. در این مختصر روی تشخیص این تفاوت ها تاکید دارم. برای روشن شدن بیشتر موضوع مواد ده گانه را مرور می کنیم تا ببینیم کدام دلایل مورد اشاره مفروض و به واقعیت نزدیک است.

در بند اول تاکید می شود: ” از نظر ما آرای مردم، تنها ملاک سنجش می باشد و بر همین اساس، خواهان یک حکومت جمهوری مبتنی بر آرای مردم هستیم. “

این البته شرط مبنایی تمام اپوزیسیون در طی سی و سه سال گذشته بوده است! و جالب اینکه تا اینجا هیچ گروهی جز مجاهدین و شورا این حق طبیعی را پیشاپیش مصادره و از مردم سلب نکرده اند. همین که مریم رجوی از یک ربع قرن پیش خود را رئیس جمهور ایران می دانند. و بدتر اینکه پذیرش نمایندگی این جمهور علیرغم میل باطنی شان از سوی رهبری ایدئولوژیک بر ایشان تکلیف شده، می تواند ناقض این ادعا باشد. هیچ توضیحی هم این انتصاب را توجیه نمی کند و در گذشته هم نمونه ای برای آن نمی توان اشاره کرد. لفظ برگزیده شورای ملی مقاومت هم نمی تواند توجیهی برای نقض این حق مسلم باشد. به این دلیل که نفس رای جمهور با انتصاب به ماهوی در تناقض است. با این حساب خانم رجوی باید تکلیف این تناقض را حل کنند. شاخص جمهور و آرای مردم برای سنجش مشروعیت ایشان چگونه و با چه مکانیزمی احراز شده است. لازمه پذیرش این ادعا از جانب خانم رجوی این است که حداقل ایشان از این به بعد نه به عنوان رئیس جمهور که حداکثر خود را به عنوان یکی از کاندیداهای آینده مفروض بدارند. در این صورت مثلا رضا پهلوی و دیگران نیز می توانند به عنوان رقیب فرضی برای ایشان وارد عرصه شده و پیشاپیش خود را در معرض انتخاب جمهور بگذارند؛ و دیگر اینکه توضیح بدهند همین آرایی که در انتخابات اخیر به نفع یک کاندیدا ابراز شده به رسمیت می شناسند یا خیر. اگر این آرای را با هر فرض و تحلیل و انگیزه ای به رسمیت بشناسند معنی اش این خواهد بود که ایشان باید به آن تمکین کنند. ولو اینکه بطور ماهوی با جمهوری اسلامی مخالف باشند. به این دلیل بدیهی که ایشان رای مردم را شاخص و شرط گذاشته اند.

در بند دوم خانم رجوی می گویند:”ما خواهان یک نظام کثرتگرا و آزادی احزاب و اجتماعات هستیم. در ایران فردا، ما به کلیه آزادیهای فردی احترام می گذاریم و بر آزادی بیان و آزادی کامل رسانه ها و دسترسی بی قید و شرط همگان به فضای مجازی تأکید داریم.“

امروز کمتر اپوزیسیونی می توان یافت که ادعایی خلاف این را داشته باشد. عین آن بر همه واضح و مبرهن انشاهای قدیمی است. تا جایی مبرهن است که ادعای آن شک برانگیز می شود. آزادی بیان و آزادی رسانه ها و دسترسی بی قید و شرط به فضای مجازی و آزادی های فردی. خیلی خوب آیا معنی اش بی مرزی و بدون اما و اگر و قید عرفی و اجتماعی و اخلاقی است. به عنوان مثال اگر در فردای فرضی یک گروه همنجس باز بخواهند اعلام موجودیت رسانه ای و اجتماعی و … بکنند شما به قاعده همین ادعاها خود را ملزم به دفاع از حقوق آنان می دانید. آیا معنی اش این است که با شبکه های تلویزیونی خصوصی موافق هستید؟ آیا می تواند به این معنی باشد که سیمای آزادی حق دفاع از هزاران فعال سیاسی که تاکنون در معرض اتهام و بی اخلاقی قرار گرفته به رسمیت می شناسد. آیا به این معنی است که درخواست مناظره و گفتمان دهها منتقد و مخالف را برای گفتگو و مناظره و پاسخ گویی مورد استقبال قرار می دهید. در این صورت این اقدامات حداقلی را می توان تضمین و پشتوانه عملی برای تحقق آن وعده های حداکثری تعبیر و تلقی کرد.

در ماده دیگر تصریح شده: “ ایران فردا، کشور عدالت و قانون است. ما خواهان ایجاد یک نظام قضایی مدرن، مبتنی بر احترام به اصل برائت، حق دفاع، حق دادخواهی، حق برخورداری از محاکمه علنی و استقلال کامل قضات هستیم.”

مبارک است. این ادعا را از این جهت مبنا و تحول مفروض می داریم که می بینیم طی همین هفته های اخیر دو عضو جداشده از شورا فقط به جرم جداشدن از شورای ملی مقاومت و بیان دلایل و آن هم بطور سربسته مورد دهها اتهام واقع شدند که هیچکدام شان با ادعاهای امروز ایشان سازگاری ندارد. خانم رجوی مدعی نظام قضایی مدرن هستند. هر چند این ادعای کلی چیزی را ثابت نمی کند، مدرن مورد نظر شما یعنی چه؟ اما فرض بدیهی اش همان اصل برائت و طرح قانونی شکایات و اتهامات و برگزاری دادگاه و برخورداری از حقوق وکیل و … است. با این حساب آیا منظور ایشان این است که طرح هر اتهامی خارج از این قاعده و پروسه می تواند مبنای یک شکایت حقوقی بر علیه اتهام زننده تلقی شود؟ آیا به این معنی است که اتهامات تنها و تنها باید از طریق مجاری قانونی و محاکم صالح مطرح و دنبال شود. آیا به این معنی است که از کلیه کسانی که طی این همه سال فله ای مورد اتهام قرار گرفته عذر خواهی خواهد شد.

با همین شاخص این سوال مطرح است که این اعتقاد امروز شما است یا مسبوق به گذشته ها نیز می شود. اگر مسبوق است مواضع گذشته سازمان و شورا و رهبری ایدئولوژیک و حتی خودتان را در قبال اعدام سران رژیم گذشته چگونه توجیه می کنید. احتمالا خواهید گفت از آن نگاه عبور کرده اید. مبارک است. بفرمایید تهدیدهای حال شما و رهبری و اعضای سازمان علیه مقامات جمهوری اسلامی و بریده مزدورها و جداشدگان و … به انتقام و مجازات های سخت همچون رفتاری که ضدفاشیست ها بعد از سقوط هیتلر انجام دادند، در فردای سرنگونی چه صیغه ای است. با تاکید بر اینکه تصریح کرده اید حکم اعدام را لغو خواهید کرد، آیا به این معنی است که حساب آنها را که باید برسید قبل از تصویب لغو حکم اعدام یا به رسمیت شناختن نظام قضایی مدرن خواهید رسید. اگر غیر از این است این تهدید به مرگ و اردوگاه های کار اجباری و سرتراشیدن و دوره گردی خیابانی متهمان و غیره به چه معنا است. آیا در فردای سرنگونی هم مثل بهمن سال ۵۷ صرف اثبات هویت افراد برای اعدام کردن کافی نخواهد بود. آیا در آن روز ادعا نخواهید کرد، منافع انقلاب بر منافع فردی ولو به قیمت پایمال شدن خون بی گناهان ارجحیت دارد. در آن روز فرضی آیا تشکیل دادگاه های صالحه و سیستم قضایی مدرن را به فرداهایی که امروز هم بابت پاسخگویی به عملکرد سی و اندی سال گذشته حواله می دهید، وعده نخواهید داد.؟؟

در بند دیگر خانم رجوی مدعی هستند: “مقاومت ایران از جدایی دین و دولت، دفاع خواهد کرد.”

باز هم مبارک است. اما بفرمایید تا تصحیح و بازنویسی دوباره اساسنامه های گذشته و بخصوص تصحیح و اعلام صریح تغییر برقراری جمهوری دمکراتیک اسلامی در مانیفست شورا به هر نوع سیستم منجر به سکولاریسم این ادعا در اقل خود چگونه ماده می شود. حذف قید اسلامی به چه ضرورتی انجام شده است، همچنانکه باید توضیح بدهید پیشتر قید اسلامی برای جمهوری دمکراتیک از چه ضرورتی برخوردار بوده است.

بفرمایید بدون ارجاع به همان شاخص و شرط مبنایی یعنی رای و خواست مردم بازی با این الفاظ چه معنایی جز نادیده گرفتن پیشاپیش اراده آنها برای تعیین سیستم حکومتی شان دارد؟

بفرمایید بر آن اعتقاد و باور ایدئولوژیکی که سازمان مجاهدین را بطور اتودینامیکی بر سرنوشت مردم حاکم می کرد، خللی وارد شده است. اگر چنین است چرا کماکان خواستار چیزی هستید که پذیرش و نفی آن توسط مردم هنوز موضوعیت پیدا نکرده است. آیا بسنده کردن به این که ما در آینده فرضی تابع و پذیرای خواست و اراده مردم خواهیم بود، به القا و باوراندن ادعای شما کمک بیشتری نمی کرد.

خانم رجوی در بند دیگری تصریح می فرمایند: “ ما مالکیت شخصی، سرمایه گذاری خصوصی و بازار آزاد را به رسمیت می شناسیم. و این اصل را پیشاروی خود داریم که چه در اشتغال و چه در کسب و کار، تمام مردم ایران باید از فرصتهای برابر برخوردار باشند. از نظر ما، ایران فردا، کشور حفاظت از محیط زیست و احیای آن خواهد بود.”

البته ادعای به رسمیت شناختن مالکیت فردی از جانب مجاهدین امر تازه ای نیست. برای اولین بار در سال ۱۳۶۳ از سوی مسعود رجوی و در گفتگو با الوطن العربی بیان شده است. در بار دوم در کتاب دموکراسی خیانت شده که در واکنش به بیانیه وزارت امورخارجه نوشته، مطرح شده است. اینکه بعد از این همه سال خانم رجوی دوباره روی آن تاکید نموده اند، بسیار خوب است. اما شرط اولیه برای پذیرفتن این ادعا حداقل بازنگری در مبانی است که همچنان از سوی رهبری ایدئولوژیک به عنوان مرجع و مانیفست مجاهدین روی آن سفارش و تاکید می شود. گذشته از کتاب اقتصاد به زبان ساده، حتمن باید درباره دیگر منابع بخصوص تبیین جهان رجوی اعلام موضع شود؛ و طبیعی است تغییر مواضعی از این دست ریشه ای و اصولی نمی تواند و نباید محدود به میتینگ و سخنرانی که ماهیت شان شعاری و احساسی است شود.

نکته ای که خلاء آن ده ماده خانم مریم رجوی را قابل تامل و پرسش می کند، نادیده گرفتن بیانیه حقوق بشر به عنوان شاخص جهانی برای تامین حقوق بشر است. اینکه چنین امری اتفاقی یا تعمدی بوده قضاوتی نمی کنیم. اما اگر تعمدی در کار نمی بود، تنها یکبار اشاره به ملاک قرار دادن بیانیه حقوق بشر برای تامین همه آن بندها و مفاد ده ماده ای در رسمیت شناختن حقوق فردی و اجتماعی کفایت می کرد. ضمن اینکه شمولیت و اجماع بر سر این بیانیه به عنوان شاخص می توانست بسیاری سوء تفاهم ها را نیز مرتفع کند! با این حال هیچ اشاره ای به این منشور بین المللی به مثابه فصل الخطاب برای تعیین حقوق فردی و اجتماعی نمی شود. این نادیده انگاری چه از سر تصادف چه از سر تعمد در هر حال قابل توضیح است.

واقعیت این است که در ده ماده خانم رجوی چیزی فراتر از آنچه در مواضع سایر نیروهای اپوزیسیون است به چشم نمی خورد. تنها اهمیت اش این است که آن را مجاهدین و شورای ملی مقاومت مطرح می کنند. و معنی اش این است که مجاهدین و شورا بعد از سی و سه سال تازه به نقطه ای رسیده که دیگران از آن عبور کرده و پشت سر گذاشته اند. اما مسئله اینجا است که مجاهدین و شورا تا رفع هزاران ابهام و پاسخ دادن به هزاران سوال هرگز قادر نخواهند بود حتی در مرحله حرف و نظری ادعاهای شان را السابقون ثابت کنند.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پرده برداری از ویلپنت مدل ۲۰۱۳

 

 

بهار ایرانی، کانون آوا، بیست و چهارم ژوئن ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

ماحاصل گردهم آیی سال پیش به جایی ختم شد که حتی بدبین ترین مخالفان مجاهدین هم نمی توانستند وخامت آن را پیش بینی کنند.

منبع: Mojahedin.ws مؤلف: بهار ایرانی تاریخ: ۹۲/۰۴/۰۱

برپایی گردهم آیی های مجاهدین در پاریس در طی تقریبا یک دهه گذشته پیش از اینکه یک کنش سیاسی با مولفه هایی که برای آن در نظر بود، به یک سنت و عادت و البته با رنگ و لعاب سیاسی تبدیل شده است. از این جهت می گویم سنت و عادت که فاقد حداقل نشانه شناسی و شباهت با نشست های سیار جریانات اپوزیسیون است. خاصیت حداقلی آن نشست ها این است که بیشتر گروه ها و جریانات سیاسی هم در آن شرکت می کنند و هم به حسب برخی خصلت های دمکراتیکی که در ظاهر امر رعایت می کنند همدیگر را به رسمیت می شناسند و مهمتر اینکه با هم گفتمان می کنند. در گردهم آیی هایی که مجاهدین طی این سالها برگزار کرده اند، نه نشانی از حضور جریانات سیاسی موازی بوده، نه حمایت و پشتیبانی و نه حتی تمایلی به اطلاع رسانی از جانب جریانات اپوزیسیون! به یک معنی مجاهدین به عنوان تنها مدعی آلترناتیو مشروع و مردمی و بعضا مورد حمایت غرب ناچار بوده به ضرب و زور تبلیغات و هزینه های سرسام آور حداقل نمای بیرونی این گردهم آیی را بزک کند.

سال پیش و متعاقب خروج نام سازمان از لیست تروریستی وزارت خارجه محور تبلیغات مجاهدین برای جذب حداکثری ایرانیان، و بزک کردن هر چه بیشتر گردهم آیی یکی هیاهو انداختن روی خروج از لیست تروریستی بود و دیگری ردیف کردن برخی شخصیت های آمریکایی در این گرد هم آیی! و طوری وانمود شد که انگار این گردهم آیی اتفاقات عظیمی به همراه خواهد داشت. در تصور مجاهدین خروج آنها از لیست حداقل باعث می شد برخی گروه ها و احزاب سیاسی مرعوب این توهم بشوند که انگار چیزی عوض شده و دیدگاه های آمریکا در خصوص سازمان تغییر کیفی کرده است؛ این توهم آنقدر جدی بود که رجوی بخشی از پیام های خود را به تبیین فرضی برخی از این دستاوردها اختصاص داد. البته آنچه به این توهمات دامن زد مواضع نعل و میخ برخی فعالان اپوزیسیون بود که اتفاقا دو سه نفرشان طی همین یک سال بکل قید حمایت مجاهدین را زدند؛ از این میان مثلا آقای ایرج مصداقی با جدیت و حدت بیشتری در این باره اظهار نظر می کرد. آن گردهم آیی نه تنها هیچ دستاورد حداقلی به همراه نداشت بلکه وضعیت پادرهوای سازمان در عراق را تشدید کرد؛ البته در نشست سال پیش حرف و حدیثی از بازگشت مجاهدین به قرارگاه اشرف در میان نبود، و همه حرف ها روی نزدیک کردن دیدگاه های آمریکا به دفاع و حمایت و به رسمیت شناخته شدن مجاهدین بود. چیزی که در آن نشست خیلی توی چشم می زد، حرف زدن مریم رجوی از موضع بالا بود! و بالطبع سخنران هایی که تماما خودشان را با مریم کوک کرده بودند. اما در صحنه عمل آنچه حاصل شد کمافی السابق هزینه های میلیون دلاری روی دست مجاهدین بود و کلی وعده و وعید که انگار در همانجا دفن شدند.

در طی یک سال گذشته اتفاقات بسیاری رخ داده اما هیچکدام موضوع تحول و پیشرفتی برای بیرون آمدن مجاهدین از وضعیت کسالت بار و انزوای سیاسی گذشته نبوده؛ اما در نقطه مقابل شاهد اتفاقاتی همچون گزارش ۹۲ ایرج مصداقی، جدایی دو عضو قدیمی شورای ملی مقاومت، شفاف شدن مواضع علی ناظر و همچنین بیرون آمدن اسماعیل وفا یغمایی از انفعال چند ساله و … حتی سکوت معنی دار کسی مثل بیژن نیابتی و ریزش های درون تشکیلاتی لیبرتی از جمله یکی از نزدیکان قدیمی رجوی یعنی قربانعلی حسین نژاد که واکنش های زشت و مهوع رجوی باعث شرمندگی برخی در حمایت های شان از او گردید. در واقع ماحاصل گردهم آیی سال پیش که قرار بود کما و کیفا مجاهدین را در مدار بین الملل وارد معادلات و گفتمان جهانی بکند به جایی ختم شد که حتی بدبین ترین مخالفان مجاهدین هم نمی توانستند وخامت آن را پیش بینی کنند. تبلیغات و جوسازی برای گردهم آیی امسال ویلپنت دقیقا به دلیل همین افتضاحاتی که رجوی در یک سال گذشته به بار آورد، و همچنین وعده های سراب گونه و آرزوهای برباد رفته و خواب های پنبه دانه ای سال پیش مریم رجوی، خیلی بیش از حد انتظار شروع شد؛ و از یک ماه و نیم پیش با شیب تندی تمام برنامه های شوخی و جدی و سیاسی و غیر سیاسی و اجتماعی و … سیمای آزادی را به خود اختصاص داد. به هر روی مراسم به قولی ویلپنت خوران امسال هم طوری سروته اش هم خواهد آمد.

اما از همین حالا چند نکته را می شود پیش بینی کرد. اولا اینکه تعداد شرکت کنندگان در مراسم حتمن از سال قبل بیشتر خواهد بود. سال گذشته مجاهدین روی رقم ۱۲۰ هزار نفر رضایت دادند. و جالب اینکه قبلا این رقم را خودشان آنتنی کرده بودند. دوم این که یقین بدانید یک فیل تازه در این گردهمایی به هوا خواهند فرستاد. این فیل تازه حتمن باید ارتباط تنگاتنگی با انتخابات ریاست جمهوری اخیر در ایران و بخصوص انتخاب حسن روحانی داشته باشد. دلیل اش این است که بخش عظیمی از اپوزیسیون نظری خلاف نظر مجاهدین در این باره دارند. و بدتر از همه این که بر خلاف خط و نشان هایی که رجوی برای انتخابات و بالاخص برای سرنگونی کشیده بود نه تنها هیچ اتفاقی نیفتاد که در نهایت و علیرغم برخی رندی ها و هوشمندی هایی که در خصوص استقبال مردم در انتخابات از خود نشان داده بود، حالا مریم رجوی باید به این سوالات پاسخ بدهد که در یک سال گذشته و بعد از آن همه خوش بینی و وعده و وعید برای بیرون آمدن از لیست تروریستی آمریکا و اهمیت استراتژیک و بخصوص بازگشایی دفتر مجاهدین در کنار کاخ سفید، و بخصوص برداشته شدن آن سد سدید از مقابل مقاوت مشروع و آلترناتیو بی بدیل و دمکراتیک، چه پیامدها و تاثیرات کیفی اولا در به رسمیت شناختن مجاهدین از سوی غرب و آمریکا، ثانیا از سوی اپوزیسیون و فعالان سیاسی، ثالثا از سوی مردم ایران، خامسا در تعیین موازنه قوا در ایران، رابعا در وضعیت مجاهدین در عراق و خلاصه تنظیم رابطه آمریکا و غرب با ایران و …. داشته است.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چرا رجوی در قبال خروج روحانی و قصیم از شورا سکوت کرده است؟

 

 

بهار ایرانی ، کانون آوا، شانزدهم ژوئن ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

در حالی که هنوز شورای ملی مقاومت و سازمان مجاهدین نسبت به جدایی دو عضو شورا (روحانی و قصیم) ظاهرا واکنشی نشان نداده اند، اما یادداشت کریم قصیم با عنوان چرا حالا؟ حاکی از شروع دور اول حملات و هتاکی و برچسب زنی علیه این دو عضو مستعفی دارد. کریم قصیم در مقدمه یادداشت کوتاه اش در این باره می نویسد: ” انبوه نامه های فیسبوکی، با اشک و اندوه، بعضاً با بغض و غضب، گاهی نیز با بدگویی و برچسب زنی و…..نسبت به رفتن ما (استعفای ما) واکنش نشان می دهند.”

به نظر می رسد وظیفه برچسب زنی و حمله و هتاکی به آقایان روحانی و قصیم این بار به دلایلی واضح بعهده عده ای از پایین ترین سطح و مدار تشکیلاتی واگذار شده باشد. دلیل این امر می تواند اهمیت جدایی این دو عضو شورا باشد که قرار است از پایین ترین مدار ممکن تشکیلاتی مورد حمله قرار بگیرد. اهمیت این رویکرد از آن جهت است که رجوی می خواهد ضمن تبرئه خود از هجمه های معمول همزمان از وزن و اهمیت جدایی این دو عضو قدیمی بکاهد و به نوعی آن را بی اهمیت جلوه داده و وانمود کند که برای او چندان اهمیت نداشته! اما وقتی رجوی قادر نیست در قبال جدا شدن کسی مثل حسین نژاد چنین سیاستی را دنبال کند یقین بدانید همین روزها سروکله اش پیدا خواهد شد؛ بعلاوه اینکه تا ظهور ایشان عنقریب شورای ملی مقاومت و مجاهدین نیز عنان از کف خواهند داد و شمشیرهای شان را بر علیه روحانی و قصیم از رو خواهند بست. اما یک راه حل غیر معمول اما پسندیده هم برای مجاهدین مفروض است. این که به تاکید آقای کریم قصیم و روحانی، شورای رجوی بپذیرد هر ائتلاف و نزدیکی سیاسی و هر عضویتی در گروهی بسته به مختصات و پارامترهایی عمر و زمان مشخص خود را دارد و به هر حال آمدگان روزی هم به همان دلایلی که آمده اند می توانند بروند و جدا شوند. این چرخه و طبیعت و ذات سیاست است.

حالا مجاهدین و رجوی می توانند برای اولین بار با چنین پدیده ای بر خلاف رسم و عادت همیشگی شان برخوردی متفاوت نشان بدهند. نه تنها بدون فحش و متهم کردن و برچسب زدن و حمله و هجمه و … که با تقدیر و تشکر و پاسداشت آن همه زحماتی که قصیم و روحانی برای شورای ملی مقاومت کشیده اند، برای آنها اوقات و فرصت های بهتری برای مبارزه در کسب آزادی آرزو کنند. رجوی یادش باشد قصیم و روحانی به این دلیل از شورا استعفا داده اند که نتوانسته اند نزدیکی او به جمهوری اسلامی و پیغام ها و انذارهای او به سران جمهوری اسلامی را تحمل کنند. پس از این جهت متهم کردن این دو به وابستگی به جمهوری اسلامی و برچسب زدن های معمول حداقل به این دو نفر چندان راحت و آسان نیست. مضاف بر اینکه یکی از همین قلم به دستان رجوی پیشاپیش بر این نکته تاکید ورزیده که حتی برچسب وابستگی و رژیمی شدن به امثال همنشین بهار و یغمایی نیز کار چندان ساده ای نیست. به این بخش از اظهارات حسن حبیبی یکی از قلم به دستان رجوی توجه کنید:

“این باند جدید (منظور همان همنشین بهار و ناظر و یغمایی و … ) به دلیل ویژگی هایش بسیار کاراتر از باند قبلی عمل میکند. اگرچه جلودار آن ظاهرا عاطفه است ولی به گمان من سرنخ اصلی اش را فردی به نام محمد جعفری با نام مستعار همنشین بهار ،در دست دارد .عناصر ان نه تنها نقطه ضعف های باند قبلی را ندارند،بلکه نسبت به آنها از نقاط قوتی درخور توجه نیز برخوردارند. آنها توسط رژیم از ایران عبور نکرده تا به اروپا اعزام شوند و همگی از سالیان پیش در اروپا مقیم هستند.لذا افشا کردن چهره شان کار سخت تری است. مشکلات معیشتی و اقامتی هم ندارند وعلاوه برآن همگی دست به قلمند و چهره هایی کمابیش شناخته تر و از انجا که همواره در سایه ها زندگی کرده اند سابقه ضدیتشان با مجاهدین نیز پنهان تر. برخی نیز مانند مازیار که قلمش بیشتر به شعرهای عاشقانه عادت داشته تا موضوعات پیچیده و غامض سیاسی،از “قلم “دیگر قلمزنان “مختصر”یاری میگرند.”

ملاحظه می فرمائید وقتی امثال ایشان در تقابل با همنشین بهار و یغمایی و ناظر تا این اندازه دست به عصا بشوند، معلوم است در مواجه با آقایان کریم قصیم و محمدرضا روحانی تا چه اندازه باید مراعات زبان و قلم خود را بکنند. عجالتا این آقایان به بشکه های باروت می مانند که ندانم کاری های امثال حبیبی و حتی رجوی بد جوری می تواند کار دست شان بدهد

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

امیر یغمایی نمونه ای از دهها کودک قربانی در تشکیلات رجوی (مجاهدین خلق)

 

 

بهار ایرانی، کانون آوا، دوازدهم ژوئن ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

اسماعیل یغمایی: ولی در قاموس بشریت کنونی و قوانینش فرستادن یک کودک چهارده ساله به صفوف سربازان جرم است…

 

مجاهدین در تقبیح عملکرد جمهوری اسلامی در جنگ با عراق همیشه بر این ادعا پای فشرده که جمهوری اسلامی بر خلاف کنوانسیون ها و پروتکل های بین المللی از کودکان چهارده پانزده ساله برای داغ کردن تنور جنگ سوء استفاده کرده است. مجاهدین سالهای متمادی از این موضوع برای محکوم کردن جمهوری اسلامی در جامعه بین الملل استفاده کرده اند. ادعای درستی که اما فقط متوجه جمهوری اسلامی نموده و روی آن مانور می دادند؛ در حالی که به شهادت اعضای جداشده سازمان همین رفتار را به شکل مشمئزکننده ای در مورد کودکان اعضای خود انجام داده است. عکس ها و شهادت نامه اسماعیل یغمایی بر این حقیقت تلخ گواهی می دهد که مجاهدین نه تنها کودکان را وجه المصالحه کینه توزی های خود با جمهوری اسلامی کرده که بدتر از آن به عنوان گروگان مورد بهره برداری قرار داده اند. البته این موضوع تازه کشف شده ای نیست. اما آنچنان که در نامه یغمایی و همچنین گزارش تازه ایرج مصداقی از مناسبات درونی سازمان افشا شده، ابعاد و دامنه تازه ای به خود گرفته است. اسماعیل یغمایی در خصوص سوء استفاده سازمان از فرزندش می نویسد:

“امیر یغمائی در سال هزار و سیصد و شصت ودو در پاریس متولد شد. بجز سالهای اول و دوم اکثریت اوقاتش را مثل فرزندان مجاهدین در مهد کودک و در پانسیون گذرانید. پس از حمله اول آمریکا به عراق در سن شش هفت سالگی با کاروان صدها کودک و در زیر بمباران روانه غربت شد و تحت حمایت خانواده شریف آزرش در سوئد قرار گرفت. پس از بریدن و جدائی من از مجاهدین و اقامت من در پاریس او به پاریس آمد و در کنار من یکسال زیست. تلاشهای مادرش و کوششهای مجاهدین در گسیل کردن نوجوانان به عراق و ساختن رزمنده از آنان و نیز وضعیت مشکل زندگی من موجب شد در چهاره ژوئیه ۱۹۹۸ روانه عراق شود. در سن چهارده سالگی او با سی کیلو وزن سلاح کلاشینکف به دوش انداخت و ادامه داد و حمله دوم آمریکا به عراق را از سر گذراند و در سال۲۰۰۴ اعلام جدائی و ترک مجاهدین و بریدن از آنان را نمود و در کمپ تیف در حصار ماند. دو سال شرایط دوزخی این کمپ را تحمل کرد تا سر انجام از معدود کسانی بود که موفق شد از آنجا نجات یابد و به اروپا باز گردد. این سرنوشت یک تن از کودکانی است که بیست و دوسال از عمر خود را در توفان و رنج گذراندند و من هنوز وجدان معذب خود را با خود دارم که چرا بخاطر احترام به مادرش مانع آن نشدم تا یک نوجوان چهارده ساله برود و سلاح بر دوش افکند. در قاموس مجاهدین احتمالا سن رزم از سن علی اصغر شهید در کربلا شروع میشود ولی در قاموس بشریت کنونی و قوانینش فرستادن یک کودک چهارده ساله به صفوف سربازان جرم است. بگذرم…”

این ها که بر امیر رفته فقط مربوط به کودکی و نوجوانی او است و اما همچنان هدف کینه و بغض رجوی است. او به تاوان اینکه در بلوغ فکری از مجاهدین جداشده از حق دانستن اینکه مادرش زنده یا مرده است محروم است. او به جرم و گناه انتخاب یعنی همان حقی که جمهوری اسلامی را بابت نادیده گرفتن آن سالها مذمت و نکوهش و محکوم می کند، باید همزمان هم طعن و نفرین و نفرت رجوی را تحمل کند و هم نداند مادرش در چه وضعیتی است.

اگر به زعم رجوی جرم و اتهام جمهوری اسلامی استفاده از جان کودکان و نوجوانان بوده، رفتار او اما آنقدر کینه جویانه و نفرت انگیز است که سایه خود را حتی پس از مرگ از سر قربانیان بر نمی دارد. در گزارش ایرج مصداقی در این رابطه آمده است:

“آسیه رخشانی یکی از کودکانی است که در ۱۵ سالگی از آمریکا به اشرف برده می شود. او خطاب به نیروهای عراقی می گوید: … به عنوان یک مجاهد می گویم که حتی اگر حملاتی صدبار بالاتر از ۶ و ۷ مرداد بشود، باز بیا بیا می گویم و می گوییم و اصلا ما برای همین آمدیم، برای جنگ آمدیم … بنابراین الان وقت جنگ است و اگر در این میان شهادت و یا هر آزمایش و ابتلایی نصیبم شد، صدبار بیا بیا می گویم چون برای همین آمدم و شهادت اصلا خودش بالاترین افتخار است.” به دنبال تبیین گفته های او که از پانزده سالگی در انقلاب ایدئولوژیک شرکت داده شده نیستم تنها می گویم آسیه متولد ۱۳۶۲ طبق اطلاعات منتشر شده از سوی مجاهدین در سال ۱۳۷۷ هنگامی که پانزده ساله بود به اشرف برده شد. این بر خلاف کلیه کنوانسیون ها و پروتکل های بین المللی مربوط به عدم بکارگیری کودکان در محیط های نظامی و عدم تسلیح آنان است. او در فروردین ۹۰ در اشرف به خاک افتاد. آسیه تنها نبود. مجاهدین در سال های ۱۹۹۷ و ۱۹۹۸ طی یک بسیج همگانی و فشرده تعدادی از کودکان را که بخشی از آنها مدتها هویت حقوقی نداشتند و در سنین ۱۵ تا ۱۷ سالگی به سر می بردند به عراق منتقل کردند. زندگی آنها یکی داستانی است پر آب چشم.”

ایرج مصداقی به نمونه های دیگری با آدرس و نام اشاره می کند. از جمله زهیر ذاکری که در ۱۴ سالگی مسعود رجوی سلاح کمری اش را به عنوان تشویق به او هدیه می دهد و به پدر او می گوید از قول من روی او را ببوسد.

نمونه دیگر غلامرضا یارسه نیا است. متولد ۱۳۵۲ که در سال ۱۳۶۶ وارد یکان های رزمی مجاهدین می شود و در عملیات مرصاد کشته می شود.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حکایت رجوی و اهدای جام پنج تن!!

 

 

بهار ایرانی، کانون آوا، نهم ژوئن ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

(رجوی) حتمن می تواند به لطایف الحیل همجنس گرایی را به رسمیت بشناسد و هم به عنوان اهرم تهدید و ترور اخلاقی و به عنوان حق السکوت علیه ناراضیان خود استفاده کند. می تواند بورژوازی را به منجلاب تعبیر کند و در همان حال رویای اش را تحقق چنان منجلابی برشمرد. می تواند امپریالیست را دشمن ذاتی خلق ها بداند و در همان حال برای کسب قدرت به هارترین جناح های آن دخیل ببندد. می تواند روزی ملک حسین را جلاد و روزی متحد خود بداند. این تناقضات را می شود به عمر سی و اندی ساله مجاهدین سیاهه کرد. می شود روزی سینه زنی و زنجیرزنی برای امام سوم شیعیان را ارتجاعی قلمداد کرد، و روز دیگری برای فریب خلق الله سینه زنی و زنجیرزنی در اشرف را مستقیم پخش و گزارش کرد.

جای خود رجوی در این همه تناقض کجاست؟ اعتقاد واقعی او به چیست؟

اسماعیل یغمایی در بخشی از جستجو نامه اش برای سرنوشت مادر فرزندش می نویسد: “یکبار در سفری که برای جلسات شورا رفته بودیم در بازگشت به من گفتند بمانم زیرا هدیه ای از طرف رهبری میخواهند بمن بدهند، ماندم و هدیه را آوردند. جامی و دستی برنجی از آنها که در سقاخانه ها میگذارند و داخل آن کنده کاری، قل هو الله احد الخ، و روی دست برنجی اسامی پنج تن. تعجب کردم و نفهمیدم منظور چیست؟” می توانید این هدیه رجوی را مشاهده کنید تا مطلب را ادامه بدهم:

این هدیه در واقع از جانب کسی است که در آخرین تحول فکری از برقراری جمهوری دمکراتیک اسلامی که در منشور اولیه شورای ملی مقاومت شعار محوری و شرط ورود به شورا قید شده عبور کرده و حالا مدعی برقراری جمهوری سکولار در ایران است.

از جانب کسی است که هستی را با قواعد خشک و غیر قابل تردید تکامل تبیین می کند.

از جانب کسی است که اسلام اش با اسلام سنتی و حوزه صرفنظر از متدلوژی با رد و نفی همین نشانه ها و به صفت ارتجاعی مرزبندی و تفکیک و شناخته می شود.

از جانب کسی است که نماز ستون دین اش در مواجه با انضباط تشکیلاتی از اعتبار ساقط و یا حداقل به امر ثانوی تنزل پیدا می کند.

از جانب کسی است که هر واجبی را در مواجه با انضباط و امر تشکیلاتی تعطیل می کند، می تواند هر فعل حرامی را به ضرورت هدف حلال و هر حلالی را باز به همان ضرورت حرام کند.

فارغ از هر پیش داوری درباره تعبد داشتن و نداشتن رجوی به این شعائر و نمادها، اما این نمونه از تناقضات درونی بسیاری حکایت دارد. رجوی پیشتر هم وجوهی از این تناقضات را بیرونی کرده بود. زیارت گردی و زیارتنامه خوانی های او در بدو ورود به عراق بسیاری حتی نزدیکان او و بخصوص اعضای شورای ملی مقاومت اش را شگفت زده کرده بود. اما بعدها که رجوی مدعی ارتباط با امام زمان و به تبع در جایگاه نائب او نشست این تردیدها اگر چه هنوز باقی اما در مقایسه با موقعیت قدسی که رجوی کسب کرده بود، اهمیت شان کم شد اما به بایگانی تناقضات و ابهامات آنها سپرده شد. مصداقی یکی از کسانی است که پس از دهه ها سکوت در قبال اینگونه تشبثات رجوی سرانجام بخشی از انتقادات اش را به این موضوع اختصاص داده و از رجوی می پرسد:

“چه فرقی است بین رفتن شما به سرداب امام زمان و درد دل کردن با سوراخی در سامرا و تجدید عهد با امامی که وجود خارجی ندارد با رفتن احمدی نژاد به جمکران و انداختن نامه در چاه آنجا و میثاق هیأت وزراء با امام زمان؟ چرا عمل آنها مذموم است و رویکرد شما شایسته تقدیر.”

مصداقی همچنین در ادامه به بخشی از سخنانی که رجوی در نشست های موسوم به امام زمان بیان کرده اشاره می کند:

رجوی : ” شما فکر می کنید در حال حاضر امام زمان کجاست؟ و از کجا می دانید که امام زمان میان خود شما نباشد! شما رزمندگان ارتش آزادیبخش لباس امام زمان را پوشیده اید و غذای او را می خورید. بنابراین بایستی فرامین و دستورات او را اجرا کنید و تسلیم و فرمانبردار باشید و چون و چرا نکنید.”

پیشتر اشاره کردم مجاهدین در نوعیت خود یک پدیده هستند. پدیده ای منحصر به فرد. از بیرون سراپا متناقض. از درون اما دستگاهی یک دست و فاقد کمترین تناقض. آنچه در بیرون متناقض می نماید در درون نقطه قوت این دستگاه است. شرط مبنایی قضاوت برای رجوی همین نسبت داخل بودن و خارج بودن از این دستگاه است. کسانی که در درون دستگاه هستند مدت ها است با این تناقضات خو گرفته اند و آنها را به مثابه مکانیزمی برای حرکت روبه جلو این دستگاه پذیرفته اند. آموخته اند در این دستگاه ارزش هیچ پدیده ای قائم به ذات نیست؛ بلکه به این بسته که تا چه اندازه کارکرد داشته باشد. بر این اساس رجوی که برای نشان دادن تعبد خود به ائمه می تواند این اندازه به راست بزند، حتمن می تواند تا آنجا به چپ بزند که سناتورهای همجنس باز را جذب و به استخدام خود درآورد. و همزمان زوج های خانواده را وادارد همدیگر را به استفراغ خشکیده و ملعون و عفریته و … تشبیه کنند.

حتمن می تواند به لطایف الحیل همجنس گرایی را به رسمیت بشناسد و هم به عنوان اهرم تهدید و ترور اخلاقی و به عنوان حق السکوت علیه ناراضیان خود استفاده کند. می تواند بورژوازی را به منجلاب تعبیر کند و در همان حال رویای اش را تحقق چنان منجلابی برشمرد. می تواند امپریالیست را دشمن ذاتی خلق ها بداند و در همان حال برای کسب قدرت به هارترین جناح های آن دخیل ببندد. می تواند روزی ملک حسین را جلاد و روزی متحد خود بداند. این تناقضات را می شود به عمر سی و اندی ساله مجاهدین سیاهه کرد. می شود روزی سینه زنی و زنجیرزنی برای امام سوم شیعیان را ارتجاعی قلمداد کرد، و روز دیگری برای فریب خلق الله سینه زنی و زنجیرزنی در اشرف را مستقیم پخش و گزارش کرد. می شود داعیه زنگارزدایی از دامن شیعه داشت، اما همزمان به جام پنج تن متوسل شد. می شود امام سوم شیعیان را بابت شکست عاشورا و نادیده گرفتن عنصر خارجی نقد کرد، اما داعیه حرکت عاشوراگونه داشت؛ و نخواست فهمید که صفت عاشوراگونگی قیام امام با خلص بودن هدف و جبهه اش متمایز شده است. والا می شد جنگی مثل هزاران جنگ و خون ریزی برای کسب یا حفظ قدرت که دیگر عاشوراگونگی ساقط می شد.

رجوی می گوید بیرونی ها یکدستی این دستگاه را فهم نمی کنند و در عوض تناقضات صوری اش را می بینند. می گوید آن دیگران که نمی فهمند مشکل خودشان است. این که در این ادعا صادق است یا این هم جزیی از دستگاه فریب او است، قضاوتی نمی کنیم. اما حداقل می توان پرسید جای خود رجوی در این همه تناقض کجاست؟ اعتقاد واقعی او به چیست؟ کسی که جام پنج تن هدیه می دهد تصور کنید چه اندازه می تواند با تمام باز کلمه سکولار باشد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دست مریزاد برای همنشین بهار – اشاره به ما همه «خر ژان بوریدان» یم

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، سی ام می ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

می گویند سانسور و اختناق و ممیزی و تهدید و ترس و تمشیت و ترور و در هر کجای تاریخ و جوامع بشری و از طرف هر گروه و حکومت و دسته ای که حاکم بوده باعث جولان تخیل و بروز نبوغ و خلاقیت هنرمند و نویسنده و منتقد و مخالف شده و او را به سمتی برده تا با مدد تخیل و تاریخ و تجربه و تمثیل و نماد و نشانه حرف هایی که نمی تواند با زبان زمانه اش بازگو کند در قالب همین استعاره ها بزند. همیشه اینطور بوده که تسلط سانسور و اختناق چه در شکل دولتی و غیره اش باعث شده هنرمند بنشیند و فکر کند و بعد با توسل به تاریخ و تمثیل و اسطوره و نمادها و نشانه ها و خلاصه از هر چیزی جز واقعیت دم دست و پیش چشم برای نقد و افشاگری وضع حالی که او در آن گرفتار است چیزی خلق کند. می گویند بسیاری از آثار بزرگ و ماندگار تاریخی در دنیا محصول چنین دورانی هستند. از دن کیشوت سروانتس گرفته تا قلعه حیوانات اورول در میان فرنگی ها و از موش و گربه عبید زاکانی تا معاصر ما شعر زمستان اخوان ثالث و داستان کودکانه بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری صمد بهرنگی بگیر و بیا تا همین امروز و الساعه که می رسیم به همین ما همه «خر ژان بوریدان» یم همنشین بهار خودمان.

در این میان البته نمونه های امروزی تر از این رندی ها هم یافت می شود، مثل آن ناراضی روسی که بخاطر اختناق و سانسور حاکم بر کشور شوروی ها با دوست اش قرار گذاشته بود هر وقت از اوضاع ناراضی است نامه هایش را با قلم قرمز بنویسد. و آن دوست رند در پایان یکی از نامه های اش که مدام هم از رضایت اش از اوضاع نوشته بود تاکید می کند تنها مشکل در اینجا نبود قلم قرمز است. یادداشت خر ژان بوریدان واکنش رندانه همنشین درباره وضع موجود و بن بست های برخی است که به یقین نویسنده تشخیص و ترجیح داده منظورش را در قالبی اینچنین تاویل پذیر بپیچاند تا بلکه به رجوی بر نخورد؛ تا هم حرف اش را زده باشد و هم مورد افترای و هجمه و تهدید و خط و نشان سانسورچیان و ماموران ممیزی در آب و پیاز خوابیده رجوی که برای فردای دمکراتیک میهن مصیبت دیده تدارک دیده قرار نگیرد؛ و کسی هم نفهمد که خر تاریخی بوریدان در حال حاضر مصداق چه کسی است. و آن دو حلقه علوفه در شعاع بوریدان چه کسانی هستند. ویژگی چنین سبک و سیاقی در این است که علیرغم این همه صراحت و شفافیت اما کمترین و کوچکترین اشاره ای به نام ها نمی شود؛ و اگر به فرض همین فردا قلم به دستان رجوی توپخانه شان بکار بیفتد و به قاعده به فحاشی و اتهام زنی اهتمام ورزند، آن وقت می شوند مصداق آن گربه دزد. آن وقت موضوع به درجاتی مخاطبان بیشتری پیدا می کند و می رود روی میز. واقع اش این است که نوشته های همنشین علی القاعده واجد چنین ویژگی و موقعیت شناسی و جهت داری و هدفمندی است. اما این یکی از جنس دیگری است. به گمانم بیشتر به جهت تاویل پذیر بودن موضوع است. تلفیقی از شوخ طبعی و شیطنت و گزندگی و تلخی و واقع گرایی و … اصرار دارم روی سوتیترهای نوشته یک بار دیگر تامل کنیم و حتی یکبار دیگر آنها را بخوانیم تا ببینیم این اپیزودها تا چه اندازه حال و روز واقعی برخی را نمایندگی می کند.

موضوع خر بوریدان یکی از ناسازه‌ها (پارادوکس‌ها) است.

خر ژان بوریدان و ترجیح بلا مُرجَّح

خر ژان بوریدان و دوراهی‌های روزگار

خر ژان بوریدان در آثار اندیشمندان

بی تصمیمی به بی عملی راه می‌برَد.

روستائیان کاندلو و خر ژان بوریدان

- و البته از آن تیتر اصلی ما همه «خر ژان بوریدان» یم نباید که غافل شویم.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سخنی با مدافعین مصداقی و درباره مخالفان او

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، بیست و نهم می ۲۰۱۳

لینک به منبع (کانون آوا)

 

برویم سراغ ملای نصر الدین جدید

به گمانم واکنش ها در دفاع از ایرج مصداقی و در پاسخ به مقالات هتاکانه و غیض آلود که این روزها به وفور روانه شبکه های اجتماعی و سایت ها می شود رفته رفته موضوعیت و اهمیت خود را از دست می دهد. بواقع گلایه هایی از جنس آنچه همنشین بهار برای آقای اولیاء می نویسند و یا … دردی دوا نمی کند و نخواهد کرد. خواه اینها از طیف اعضای سازمان باشند، خواه امثال اولیاء مجسمه ساز کمونیست و خواه رحمان کریمی شاعر و خواه منصور قدرخواه فیلمساز و خواه روحانی حقوق دان مدافع حقوق بشر و سینه چاک روسو و خواه آن سوپر انقلابی هایی که در نیمه دوم عمر خود اصلا رنگ واقعی دنیا را نه دیده و نه حتی می توانند تصور کنند دنیای مجاورشان چه شکلی است و در مقایسه با سه دهه پیش که به حبس تشکیلاتی رفته اند چه تفاوت ها و چه مختصات تازه ای به خود گرفته است.. به گمانم همنشین بهار و علی ناظر و همه کسانی که برای متقاعد کردن این آقایان خودشان را به آب و آتش می زنند، اشتباه می کنند. نه از باب اینکه دارند از حقی دفاع می کنند، بل از این رو که مشغول بازی در زمین رجوی هستند. از این رو که هنوز به این امامزاده امید بسته اند؛ از این رو که در تصور آنها اگر برخورد با امثال مصداقی تغییر کند یعنی اینکه همه چیز به صراط آمده و مشکل حل شده است.

به گمانم زوم کردن همنشین بهار و ناظر و … روی نوع برخورد مجاهدین با مصداقی خودبخود این معنی را تداعی می کند که همه مشکل مجاهدین خلاصه شده در نوعیت برخورد آنها با منتقدان بیرونی و درونی! حال آنکه این تنها وجهی از کلیتی را نمایندگی می کند که نمی دانم آقایان چرا از پردازش ریشه ای و تئوریک آن اجتناب می کنند. چرا در حالی که هنوز و کماکان رجوی روی تبیین جهان به عنوان مانیفست و متدلوژی اش تاکید و اصرار دارد، اما کسی پیدا نمی شود ریشه این درد بی درمان را با همان منبعی که رجوی مدام به آن ارجاع و گرا می دهد، جستجو و شناسایی کند. چرا آقایان نمی خواهند به جای زوم کردن روی درد کمی به زخم بپردازند. این درست است که این دردها بخودی خود حکایت از زخم های ریشه ای دارد، اما این نسلی که چندان آشنایی و قرابتی با آن توهم ایدئولوژیکی ندارد، باید بداند آب از کجا گل آلود است. باید بداند امثال اولیاء و رحمان کریمی و روحانی و قدرخواه و نصیری و … محصول چه کارخانه ای هستند. از این منظر شاید هم آنقدرها امثال اولیاء قابل سرزنش نباشند. این بی انصافی و به نوعی هم ظلم است که قلم هایمان همه به سمت کسانی باشد که خود معلول و محصول و نتیجه هستند.

معلوم نیست چرا وقتی رجوی به لیست یکصدوبیست هزار نفر می بالد و آن را دلیل حقانیت ایدئولوژیکی خود می پندارد، چرا از میان ما کسی نمی پرسد آیا مسبب این صف قربانیان یکسره جمهوری اسلامی است. کسی از او نمی پرسد این آمار و ارقام واقعا به چکار تو می آید. آن اندیشه ای که به این آمار و ارقام غیر واقعی موضوعیت و بالاتر قدسیت می دهد و حتی اجازه نمی دهد کسی در آن تردید بدارد، چه نیتی دنبال می کند. آیا این آمار و ارقام برای این نیست که از آنها چماقی برای سرکوب و اتهام و حذف و … بسازد. آیا برای این نیست که با این آمار و ارقام بزنند توی سر منتقد که یعنی خجالت بکش و ساکت شو. که یعنی شرم کن، که یعنی … این چه تفکری است که هر کجا کم آورده خون قربانیان اش را چماق و دستاویز حقانیت خود کرده است، هر وقت به تنگ آمده از شهدای اش چماق تکفیر درست کرده است. این نوع استدلال البته ابداع رجوی نیست. همچنانکه آن ایدئولوژی متوهمانه هم تمامی ابداع او نیست. باید قدم به قدم عقب برگشت. البته اگر آن ملاحظات و به قولی رمانتیسم انقلابی که در رگ و پوست بسیاری از ما جاری است اجازه بدهد. آن قداست گنگی که هنوز می شود رگه های آن را در نوشته های منتقدین سازمان هم به وفور یافت. آن حسرتخوارگی که معلوم نیست تکلیف اش را کی و چگونه با واقعیت دنیای مدرن روشن خواهد کرد.

من در اولین یادداشتی که درباره گزارش مصداقی نوشتم به مدرن بودن نقد او به سازمان و رجوی اشاره کردم. این حسنی است که البته کسان دیگری هم روی آن تامل و اشاره کرده اند و امیدوارم فرصت بازتبیین این جنبه ها در گزارش مصداقی فراهم شود. اما به گمانم اگر گزارش آقای مصداقی، مصداق عینی نقد مدرن و پسامدرنی به مجاهدین و رجوی باشد، لازم ترین کار بازتبین این نوع نقد به کلیت ایدئولوژی و شناخت مجاهدین است. واقعیت این است بر خلاف آنچه ادعا می شود رجوی و سازمان از خیلی آموزه ها و مولفه های گذشته عبور و تغییر نکرده اند، وقتی رجوی مدام روی تبیین جهان مانور می دهد، معنی اش این است که هیچ تغییری رخ نداده است. معنی اش این است که نقد ما به شیوه برخورد امثال اولیاء و کریمی و … بیهوده و مصداق مشت کوبیدن بر سندان است.

امروز بیشترین انتقادی که به روشنفکران دهه های سی و چهل و پنجاه می شود این است که چرا کتاب ولایت فقیه و کشف الااسرار آقای خمینی را فهم نکردند و چرا فهم شان را به گفتمان نگذاشتند و چرا نتوانستند فرآیند این قرائت از اسلام را پیش بینی کنند. و همچنین بیشترین نقدی که به رژیم شاه می شود این است که چرا این کتاب را به محاق سانسور برد و حتی چرا خودش از طریق رسانه ها این کتاب را معرفی و تبیین نکرد. چرا آن همه روشنفکر چپ و لائیک و … به جای بازخوانی و فهم این کتاب دنبال سرنگونی شاه و بالطبع آن دنبال آیت الله خمینی روانه بودند. این آقای خمینی که در نهایت کاری جز التزام به این کتاب ها نداشت و نکرد. خوب اگر این نقدها به گذشتگان وارد است چرا نبایستی از تکرار آن جلوگیری کرد.

اگر واقع بینانه نگاه کنیم رجوی تا حالا جز التزام به همین تبیین جهان گناهی مرتکب نشده است. هر کجا هم به نظر ما از خطوط آن تخطی کرده با همان منطق و آموزه ها توانسته تئوریزه و اقناع کند. مگر نه این است آقای رجوی حتی وقتی جداشدگان اش را به مدفوع تشبیه می کند از همان آموزه های بیولوژیکی – ایدئولوژیکی تکامل آپارین الهام می گیرد. در این صورت واقعا چه توقعی از امثال اولیاء و کریمی داریم. اینها که پیشاپیش خودشان پذیرفته اند در صورت جداشدن می شوند بخشی از پروسه سوخت و ساز تکامل و بیولوژی، این همه نمک پاشیدن روی زخم آنها چه معنی دارد. اصلا حرف زدن از پرنسیب و ادب و احترام و … برای کسانی که اصلا فردیت را و وزن و ارزش را نمی فهمند به چه معنی است. به گمان من امثال اولیاء و کریمی هر چند هم در مقام دفاع از رجوی خودشان را هزینه کنند، در نهایت یک قربانی هستند. و نتیجتا قابل ترحم. هر چه هم ما اصل را فراموش کنیم و برویم دنبال اندرز و نصیحت به اولیاءها در زمین رجوی بازی کرده ایم. این منصفانه نیست با علم به اینکه رجوی این سپرهای انسانی را مقابل ما قرار داده، به اینها اینقدر تاخت و تاز کنیم. درد اصلی آن چهره ای است که در پس این دیوار گوشتی پنهان شده و ما گمان می کنیم مشکل چند روشنفکر مستحیل شده است. درد بی درمان آن تبیینی است که رجوی از جهان و هستی و تکامل و مبارزه و قربانی دادن و قربانی گرفتن و … ارائه می دهد. درد بی درمان آن مغز متوهمی است که خود را مثل ملای نصر الدین رکن عالم مفروض کرده است. به جای اولیاء و کریمی و … برویم سراغ ملای نصر الدین جدید.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

از نقد به رفتار تا نقد به متدلوژی مجاهدین

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، هفتم می ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

این که رجوی همه منتقدین و مخالفان خود را به طرف جمهوری اسلامی هل می دهد، به این خاطر است که نمی خواهد مقوله نقد را به رسمیت بشناسد.

به گمانم نوشته های امثال آقای اسماعیل وفا یغمایی و سکوت ناگهانی امثال آقای ناظر پس از آن تب تند در بزنگاهی که به زعم مجاهدین و ظاهرا همه چیز حکایت از پیروزی های چشمگیر سیاسی دارد، نیاز به تامل بیشتر دارد. واقعیت این است که مجاهدین هرگز تصور نمی کردند کسی مثل آقای یغمایی پس از آن همه سال سکوت و انفعال و انزوا و … آن هم درست در زمانی که به تصورشان دهان یکی از مطرح ترین مخالفان خود را بسته، به ناگاه او را در میانه کارزار افشاگرانه سیاسی – ایدئولوژیک – فرقه ای ببینند. از این حیث به نظر می رسد آقای یغمایی و پس از آن همه سال سکوت و بی تفاوتی دارد جبران مافات می کند؛ از این جهت که می بیند که هر چه به جلو میرویم شرایط حساس تر و اهمیت آنچه در پستوی ذهن بایگانی کرده بیشتر جلوه می کند؛ بعلاوه می بینند امروز مجاهدین حتی به متهم کردن منتقدین خود به مزدوری جمهوی اسلامی هم رضایت نمی دهند و صراحتا می گویند هر که با ما نیست بر ما است! این رویکرد رسانه ای مجاهدین در مقایسه با آنچه رجوی پیشتر و به هنگام اعلام موجودیت جبهه همبستگی اش با محوریت وحدت حول سرنگونی مطرح کرده بود، در تضاد صدوهشتاد درجه ای است؛ اما وقتی رسانه های سازمان با این صراحت عنوان می دارند که : ” کسانی که به مجاهدین نمی پیوندند به مردم خودشان خیانت می کنند.” (از بیانات خاچاطوریان موزیسین حامی مجاهدین در سیمای آزادی ۸ اردیبهشت ۹۲) بواقع اعتراف می کنند که از آن تنور جبهه همبستگی نه تنها نانی داغ نشده که انگار نه خانی آمده و نه خانی رفته باشد.

خوب با این حساب می شود نتیجه گرفت اوضاع واقعی مجاهدین در مقایسه با آنچه سعی می کند بنماید فاصله اش میان ماه من و ماه تابان است. یادداشت اخیر آقای یغمایی با عنوان دردناک، مضحک و خطرناک در تاکید چنین وضعیتی بسیار حائز اهمیت می نماید. این که آقای یغمایی در چنین بزنگاهی بر خود وظیفه می دانند مجاهدین را از منظر بدیهی ترین و پیش پا افتاده ترین پرنسیب های دمکراتیک به نقد بکشند، شاید به زعم برخی مته به خشخاش گذاشتن باشد؛ اما حقیقت این است که این چالش و نوع نگاه مجاهدین نه تنها به منتقد خود که به غیر خودی و حتی کسانی هم که مثل مجاهدین سودای سرنگونی دارند، اما نمی خواهند هژمونی مجاهدین را بپذیرند یکسان و یک کاسه است. این رویکرد حذفی نه مربوط به امروز و دیروز که به روزهای اولیه سقوط شاه در ایران و به فاز به اصطلاح سیاسی مجاهدین بر می گردد. به روزگاری که به استناد خاطرات امثال حاج سیدجوادی و همسرش مجاهدین حتی از امثال او که در آن زمان قطب روشنفکری و نماد ژورنالیست معترض بودند، جز با نگاه از بالا و عاقل اندر سفیه رضایت نمی دادند! به یک معنی رویکرد مجاهدین به جریان های موازی منتقد و مخالف جمهوری اسلامی منطق یا با ما یا بر ما بود. آنچه از دل این تفکر بیرون می آید نمی تواند فراتر از این باشد که جداشدگان خود را به مدفوع تشبیه کند.

بر خلاف آنچه آقای یغمایی متصور هستند که هر جریان سیاسی بطور طبیعی ریزش دارد، و این به اراده و قدرت تصمیم گیری فردی مرتبط است، اما رجوی این نتایج را نه از منظر طبیعی که از توهمات بازتولید شده متدلوژی خود استخراج می کند. این که آقای یغمایی مدام از رویه اتهام زنی و حذف و ترور و لجن مال کردن با عنوان دردناک و مضحک و خطرآفرین نام می برند، می دانند که این رویه محصول یک نگرش و هستی شناسی است. این که رجوی همه منتقدین و مخالفان خود را به طرف جمهوری اسلامی هل می دهد و متهم به مزدوری می کند، به این خاطر است که نمی خواهد مقوله نقد و انتقاد و در نهایت مخالف را به رسمیت بشناسد. به رسمیت شناختن منتقد و مخالف با مجاهدین نسبت جن و بسم الله را دارند. هم را نفی و نقض می کنند. وقتی رجوی می گوید شک پایه خیانت است، در تقابل با این حرف حق است که شک مقدمه یقین است؛ از این معادله ساده می شود نتیجه گرفت حساسیت رجوی روی عنصر جدا شده و حتی بریده از مبارزه به این دلیل که ابتدا به ساکن موجودیت او را زیر سوال می برد تا چه اندازه می تواند دردسر ساز باشد. و به همان اندازه در خصوص کسانی که از تشکیلات فرار می کنند، می تواند بطور مضاعف تولید بحران و چالش بکند. این که می بینیم رجوی کینه خاص و مضاعفی به روشنفکر و پدیده روشنفکری دارد و اتفاقا با همین اتهام روشنفکری بسیاری را در درون خفه کرده به این دلیل است که می داند روشنفکر ادعا دارد؛ آن هم داعیه رهبری. به سادگی زیر بار نمی رود. ذهن اش به دلیل تعاملات بی وقفه با واقعیت های پیرامون سوال تولید می کند. و اگر پاسخ مناسبی برای سوالات اش نیابد حالا هر چقدر هم ارادت قلبی به رجوی داشته باشد، بالاخره باید با خودش کنار بیاید. و وقتی نمی تواند خودش را توجیه کند ناگزیر وضعیت را پس می زند.

آقای یغمایی به نکات درستی اشاره می کند، روی خطرات این تفکر بخوبی تامل می کند، اما مسئله اینجا است که چرا امثال او بیشتر به آنچه می بینند نقد دارند. در حالی که نقد به مجاهدین پیش از این که از نقد به رفتار آنها موضوعیت پیدا کند، باید از ریشه ها شروع شود. این ریشه ها را اتفاقا مدام رجوی گرا و آدرس می دهد. می گوید بروید تبیین جهان را بخوانید. درست هم می گوید به این خاطر که رجوی هر چه می کند پیشتر درباره مکانیسم و انگیزه و سازوکارهای اش در تبیین جهان توضیح داده است. اصرار نگارنده بر این است که امثال آقای یغمایی با توجه به اینکه تجربه و سابقه طولانی به عنوان عضو تشکیلاتی دارند و بهتر از ما می دانند و می توانند این معلول ها را شناسه و نقد کنند به جای پرداختن به این روبناها بطور دقیق تر و کلاسیک روی همان نشانه های مورد تاکید رجوی یعنی تبیین جهان تامل و تعمق کنند.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سخنان جان کری در کنگره آمریکا و دست گل تازه رهبری مجاهدین خلق (فرقه رجوی)

 مسئله این است که این برادران مجاهد خلق!! چاره ای جز این که خودشان را به حماقت بزنند، ندارند

 

 

بهار ایرانی ، مجاهدین دبلیو اس، بیست و پنجم آوریل ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

در گرماگرم اخبار مربوط به آمادگی دولت آلبانی برای پذیرش تعدادی از ساکنین ترانزیت و متعاقب آن ادعاهای زوج رجوی ها مبنی بر اینکه؛ مجاهدین از یک سال پیش و از طریق خانم کلینتون درجریان این خبر بوده و همان زمان اعلام موافقت نموده و حتی طرح این ادعا که جهت افزایش تعداد این افراد با مقامات آلبانی رایزنی نموده، در یادداشتی با عنوان مجاهدین در بوته آزمایشی دیگر درباره صحت ادعاهای رجوی تاکید کردم تا زمان اعلام رسمی اظهارات مقامات آمریکایی در این خصوص باید به این اظهارات با دیده شک و تردید نگاه کرد. متعاقب ان در یادداشت دیگری (مرور بر مواضع اخیر مریم رجوی) با فرض صحت این ادعا درباره دلیل سکرت گذاشتن چنین خبر مهمی از سوی سازمان دو فرض را محتمل دانسته و نوشتم: ” … فرض اول اینکه حمله به ترانزیت با هدف تسریع این انتقال صورت گرفته که در این صورت باید مجاهدین را مصمم به چنین انتقالی بکند. یا به این هدف صورت گرفته که این انتقال محقق نشود. در این صورت وقتی تمامی نفع این اتفاق به جیب سازمان ریخته می شود می توان نتیجه گیری کرد دلیل سکرت گذاشتن این خبر جستجو برای بهانه و راهی بوده که به اتکای آن اصل موضوع منتفی شود.”

حالا و پس از گذشت کمتر از دو ماه معلوم شده ادعای رجوی مبنی بر اینکه یک سال پیش با انتقال اعضای سازمان به آلبانی موافقت کرده از اساس دروغ بوده و ادعاهای امروز رجوی برای امتناع از اتتقال به آلبانی بهانه است. همان بهانه ای که پیشتر اشاره کردم رجوی در طول یک سال گذشته مدام در حال کشف آن بوده و امروز به قول معروف سوراخ دعا را پیدا کرده است. ماجرا وقتی لو می رود که جان کری در بازگشت از عراق در کنگره در خصوص ادعای رجوی می گوید که همان یک سال پیش مسعود رجوی با این انتقال مخالفت کرده است. البته در خصوص انعکاس این اظهارات مثل همیشه سایت های سازمان ترجیح دادند این بخش از حرف های جان کری را سانسور کنند. این نه اولین و نه آخرین دسته گلی است که مجاهدین در خصوص اطلاع رسانی این گونه اظهارات غیر انتفاعی!! به آب می دهند. اظهارات جان کری در مقام یک شخصیت حقوقی موید این است که رجوی دروغ می گوید و دروغ می بافد؛ حتی برای کسانی و از طرف کسانی که به ادعای او از موضع حقوق بشری و وجدان درد، از وی و سازمان اش حمایت می کنند.

و همچنین موید این است که این همه هیاهو و باج دادن سیاسی و هندوانه وجدان و عواطف انسانی گذاشتن زیر بغل مشتی سیاستمدار بازنشسته آمریکایی و اروپایی چیزی جز استفاده ابزاری و البته دادن حق الزحمه بابت این وجدان های جریحه دار!! شده نیست. این که مجاهدین با این وقاحت اظهارات به این مهمی را سانسور می کنند و همزمان هر چه را به نفع شان است حلوا حلوا می کنند، حکایت از این دارد که فی الواقع دارند به حماقت و سادگی این حامیان می خندند. اما غافلند که این آنچنان هم یک طرفه نیست. طرفه دیگر اینکه آنها هم در خلوت ریش برادران مجاهد خیلی زرنگ و زبل را اسباب خنده خود می کنند.

فارغ از این نگاه عاقل اندر سفیه متقابل، مسئله این است که این برادران مجاهد خلق!! چاره ای جز این که خودشان را به حماقت بزنند، ندارند؛ از این باب که در دنیای امروز یعنی عصر انقلاب و انفجار رسانه ای این رویکردهای فرقه ای با هر ایدئولوژی نتیجه گرا و پراگماتیستی نتیجه ای جز مضحکه شدن در انظار بیرونی ها حاصل نمی کند! و مجاهدین ناچارند برای درز گرفتن این اخبار و سانسور آن از ساکنین ترانزیت تاوان سختی در بیرون از این چنبره بپردازند. وقتی سازمانی در موضع اپوزیسیون دمکراتیک ظرفیت یک اطلاع رسانی ساده را نداشته باشد، می توان پیش بینی کرد در موضع قدرت در امر اطلاع رسانی چه رویه ای در پیش خواهد گرفت. به احتمال قریب به یقین الگوی رهبری مجاهدین در این فقره باید همچنان الگوی شازده کیم ایل سونگ باشد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بیماران ترانزیت، دستاویز کثیف ترین نوع تجارت رجوی

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، بیست و یکم آوریل ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

واقعیت این که هیچ کشوری با انتقال ولو موقت تعدادی بیمار و نیازمند به رسیدگی ممانعتی نکرده و نخواهد کرد..
بیانیه ۲۵ شورای ملی مقاومت رجوی خبر می دهد: “صبح امروز شنبه، ۲۴ فروردین، مجاهد خلق مهندس محمد حسین برزمهری یکی از ساکنان لیبرتی، در کلینیک عراقی کمپ جان سپرد.” همین بیانیه در ادامه اضافه می کند: ” او سیزدهمین مجاهدی است که در اثر محاصره پزشکی و ممانعت از دسترسی ساکنان به خدمات پزشکی، جان سپرد. قبل از او منصور کوفه ای در روز سه شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۱ در اثر نبود حداقل امکانات در کلینیک عراقی لیبرتی جان سپرد. در سوم دی ماه بهروز رحیمیان دراثر عدم رسیدگی پزشکی به شهادت رسید. به هنگام موشک باران لیبرتی در ۹ فوریه نیز کلینیک عراقی امکان هیچگونه عکس العملی نداشت. مهدی عابد از مجروحان حمله در نبود امکانات اولیه و با تاخیر دو و نیم ساعته در انتقال، در مسیر بیمارستان به شهادت رسید.” اما با این حال و در شرایطی که به اصطلاح نمایندگان ترانزیت و مریم رجوی اعلام می دارند از یک سال پیش موافقت شان را مبنی بر انتقال ۲۱۰ تن از ساکنین بیمار ترانزیت به آلبانی اعلام کرده، اما به بهانه حمله موشکی ۲۱ بهمن و بیانیه ها و سخنرانی های مریم رجوی و مسعود رجوی ضمن مخالفت با این انتقال داشته به دلایل امنیتی از انتقال این افراد خودداری می شود. پیشتر نیز مجاهدین با ارائه لیست بلند بالایی ضمن ارائه اسامی تعداد قابل ملاحظه ای از بیماران اورژانسی نسبت به رسیدگی به آنها تصریح و تاکید کرده بودند. فحوای بیانیه شورا حاکی از این است که در روزهای آینده شاهد مرگ شمار دیگری از ساکنان ترانزیت خواهند بود. اینکه چرا مجاهدین علیرغم اذعان به وخیم بودن حال این افراد و جان باختن آنها، اما هیچ اقدامی برای نجات جان آنها نمی کند سوالی است که رهبری مجاهدین باید پاسخ بدهد. تناقض آشکار اینجا است که مجاهدین ادعا می کنند به دلایل امنیتی از انتقال این بیماران به کشور آلبانی خودداری می کنند. به یک معنی این افراد به دلایل واهی و یا با فرض محتمل بودن این ادعا آشکار جان بیماران اورژانسی خود را وجه المصالحه یک احتمال قرار داده اند. نکته جالب اینکه مجاهدین از یک سو در خصوص کمبود امکانات پزشکی و اهمال در مداوای بیماران شان ادعا می کنند:
” ساکنان لیبرتی از یکسو از حداقل های پزشکی که در کلینیک داخلی خودشان در اشرف داشتند، محروم هستند و دولت عراق از انتقال تجهیزات پزشکی ساکنان به لیبرتی جلوگیری میکند، از سوی دیگر کلینیک عراقی لیبرتی از کمترین امکانات و تجهیزات اولیه برای رسیدگی به موارد اورژانس برخوردار نیست و ساکنان دسترسی آزادانه به خدمات پزشکی در عراق ندارند. در این کلینیک دستگاه ساکشن، ایروی، لارینگوسکوب و لوله تراشه، دستگاه شوک الکتریکی، آدرنالین و آمپول زانتاک، الزامات احیای بیمار، کت دان اتاق اوژانس و بسیاری دیگر از الزاماتی که در هر درمانگاه کوچکی یافت می شود وجود ندارد.”
و همزمان از انتقال این افراد به کشوری که الزاما با پذیرش این افراد تضمین های لازم امنیتی و پزشکی را بعهده دارد خودداری می کنند. و البته مدیحه سرایی رهبری سازمان بابت فوت این افراد و درگیر چنین تناقض گویی ها دیدنی و قابل تامل است.
واقعیت این که هیچ کشوری با انتقال ولو موقت تعدادی بیمار و نیازمند به رسیدگی ممانعتی نکرده و نخواهد کرد، بخصوص اینکه نمایندگان ملل متحد بارها و بارها در خصوص درمان این افراد و توسط نهادهای ذی ربط ملل متحد تاکید و اعلام آمادگی کرده اند. اما معلوم است که بهانه تراشی و شرط گذاری برای چنین امر مهمی از سوی رهبری مجاهدین از جمله شرط همراه کردن افراد تحت عناوین پرستار و همراه که به واقع با هدف چکاب امنیتی مطرح می شود، عملا منجر به مرگ شمار قابل ملاحظه ای از بیماران شده و خواهد شد. رهبری مجاهدین پس از واگذاری امنیت و مسئولیت اشرف و ترانزیت به دولت عراق بارها و بارها با همین بهانه ها باعث مرگ اعضای خود شده اند. در واقع رهبری سازمان ترجیح می دهد بجای نجات جان بیماران اش هم از وضعیت قابل ترحم آنها و هم از مرگ قابل پیش بینی آنها در جهت مظلوم نمایی و سیاه نمایی ملل متحد و مقامات ذی ربط بهره برداری کند.
در این که جان این افراد در مقایسه با اهداف و مطامع رهبری سازمان کمتر ارزشی ندارد تردید نیست. اما سوال اینجا است که چرا ملل متحد و سازمان های حقوق بشری باید در قبال اینگونه تجارت کثیف رهبری مجاهدین اینگونه منفعل و ایزوله باشد. این سازمان ها می توانند و باید از موضع انسانی و دفاع از حقوق اولیه این افراد به هر اقدامی که در جهت نجات این افراد لازم است اقدام کنند. بدیهی است شرط مبنایی برای نجات این افراد اعلام آمادگی و ایجاد امکانات انتقال این افراد و در ادامه تحت فشار گذاشتن رهبری سازمان و نمایندگان ادعایی ترانزیت برای تن دادن به قواعد و پرنسیب های جهانی است. این نمی شود که رهبری سازمان از یک سو مانع خروج و درمان این افراد بشود و همزمان مسئولیت فوت این افراد را متوجه کمیساریای ملل متحد و دولت عراق نماید. اگر آنگونه که بیانیه های سازمان تاکید دارد درمان این بیماران با امکانات اولیه و موجود در مجاورت ترانزیت و حتی بعضا در عراق امکان پذیر نیست، و شرط رسیدگی و درمان آنها انتقال این افراد به کلینیک های تخصصی در خارج از عراق است، در این صورت باید از رهبری و نمایندگان ادعایی ترانزیت سوال کرد در راستای این اقدامات عاجل و لازم و حیاتی جز مدیحه سرایی و مظلوم نمایی و سیاه نمایی چه گام انسانی برداشته اند.
واقعیت این است که شمار زیادی از اعضای سازمان از عمر متوسط بالا و بعضا از مرز شصت سالگی گذشته اند. در حالت عادی و زندگی طبیعی هم این افراد به رسیدگی و مراقبت و چکاب مستمر و روتین نیاز دارند، چه برسد به کسانی که طی این سالها مدام در معرض انواع فشارهای روانی و فیزیکی تشکیلاتی بوده اند. بدیهی است متوسط عمر این افراد در مقایسه با متوسط عمر در جامعه آزاد به مراتب کمتر است و با این احتساب و ادامه شرایطی که رهبری بر این افراد تحمیل کرده، متاسفانه باید هر ماه و هفته شاهد فوت این افراد باشیم. بی تفاوتی و سنگ اندازی رجوی حاکی از این حقیقت تلخ است که او قصد دارد به همان اندازه که حیات این افراد را وسیله قدرت پرستی و کیش شخصیت خود قرار داده از مرگ آنها نیز در این راستا نهایت بهره برداری را بکند.
 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

افتتاح دفتر مجاهدین در آمریکا همزمان با درخواست استرداد سلاح به مجاهدین خلق

 رجوی روی سوریزه کردن ایران و جلب حمایت آمریکا و اروپایی ها برای ورود به این فاز حساب و کتاب می کند

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، هجدهم آوریل ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

روزنامه هیل آمریکا خبر از افتتاح دفتر شورای ملی مقاومت در واشنگتن داد. این منبع به نقل از نماینده مجاهدین در آمریکا درباره چشم انداز این اقدام گفته است: ” این اقدام معنادارتر از بازگشایی یک دفتر صرف و حامل پیام سیاسی قدرتمندی به تهران است که اپوزیسیون ایرانی واقعی بار دیگر و در نزدیکی کاخ سفید وارد کار شده است.” در اولین روزهای سال جاری این قلم در یادداشتی با عنوان چرا رجوی اصرار رفتن به آمریکا دارد؟! ضمن اشاره به برخی اهداف فرضی درخواست مجاهدین برای رفتن به آمریکا نوشت: “چنین درخواستی می تواند در راستای تحقق اهداف مورد التفات مجاهدین باشد. از جمله اینکه تصور رجوی بر این است که حضور جمعی مجاهدین در آمریکا و همچنین تشدید لابی ها و جلب حمایت های نمایندگان کنگره از مجاهدین می تواند به نزدیکی پیش از پیش کاخ سفید به مجاهدین کمک کند.”

در طی دو هفته گذشته مجاهدین بارها در سیمای آزادی روی انعکاس این مقاله و البته بدون هیچ توضیحی زوم کردند. توضیحات نماینده مجاهدین درباره انگیزه افتتاح دفتر شورای ملی مقاومت و تاکید بر نزدیکی به کاخ سفید همزمان بر اهمیت آن یادداشت برای مجاهدین و از طرفی بر صحت گمانه زنی های این قلم از اهداف برشمرده صحه می گذارد. بنا به این ادعا می توان باز شدن دفتر شورای ملی مقاومت در واشنگتن را یک گام جدی در نزدیکی متقابل آمریکا به مجاهدین ارزیابی کرد. گذشته از این که این امر در ظاهر به لحاظ رفع محدودیت های قانونی از مجاهدین توجیه پذیر باشد، اما شواهد و نشانه های دیگر بر ماهیت سیاسی این اقدام دلالت دارد. از این نشانه ها یکی می تواند لحن تهدیدآمیز رجوی در خصوص استرداد سلاح های مصادره شده به مجاهدین باشد.

مسعود رجوی در پیام ۷ اسفند ماه سال گذشته به عنوان یکی از راه حل های تامین امنیت ساکنین لیبرتی، از آمریکا خواسته تا برای دفاع از خود سلاح های مصادره شده آنها را مسترد نماید. این درخواست اگر چه در ظاهر امر در پوشش و توجیه یک راه حل امنیتی برای ساکنان لیبرتی مطرح شده، اما از تعاملات پشت پرده و انگیزه های فراتری حکایت دارد. از نشانه های این امر یکی هم می تواند تهدید رجوی به ایجاد درگیری های مسلحانه در ایران باشد که در پیام ۱۲ فروردین به صراحت از آن یاد کرده است. این تهدیدها و حتی درخواست تسلیح شدن دوباره مجاهدین اگر چه یک فرار به جلو تداعی می کند، اما نباید از نظر دور داشت که طرح فی النفسه این موضوع چندان بدون پشتوانه و رایزنی موضوعیت ندارد؛ بخصوص اینکه این تهدیدها همزمان با برگزاری نشست آلماتی۲ و معوق ماندن نتایج این مذاکرات مطرح می شود. به تصور رجوی طرح چنین درخواست و با چنان لحنی کمترین تاثیری که می تواند ایجاد کند، حالت تهدیدآمیز و گمانه زنی درباره نزدیک شدن آمریکا به راه حل های غیر سیاسی است که در نظر اول استفاده از مجاهدین را تداعی می کند. آنچه مسلم اولویت رجوی انتخابات آینده ریاست جمهوری ایران است. مواضع رجوی در خصوص امنیت لیبرتی از یک سو و مرتبط کردن این موضوع با انتخابات آتی ایران و همزمان اظهارات نماینده مجاهدین در خصوص افتتاح دفتر مجاهدین در واشنگتن و تهدید رجوی به این که این وضعیت قابل تحمل و دوام نیست، بر این امر تاکید دارد. این که رجوی در این خصوص چه قصدی دارد، از آنچه با طرح تسلیح کردن دوباره مجاهدین و همچنین تهدید ایران به شروع درگیری مسلحانه استنباط می شود، می توان نتیجه گیری کرد، هدف رجوی براه انداختن موج جدید خشونت طلبی در ایران و حتی در عراق است. اینکه مجاهدین به اتکای چه زمینه و سازوکاری اینگونه تهدید می کنند، مهم نیست. برای رجوی نفس این تهدید و صدالبته مجهول بودن همان زمینه ها حائز اهمیت است. که صدالبته بیرون آمدن نام مجاهدین از لیست تروریستی آمریکا یکی از عوامل کلیدی برای تهدید به خشونت طلبی توسط رجوی است. از طرفی تقاضای تسلیح شدن کردن مجاهدین توسط رجوی را نمی توان بی ارتباط با برخی اظهارات حامیان اروپایی او از جمله توریسلی ارزیابی کرد.

” تامل روی برخی این اظهارات و از آن جمله: “جامعه جهانی باید از اپوزیسیونی حمایت کند که امکانات رهبری و منابعی دارد که حاضر به فداکاری هستند تا رژیم را از بین ببرند. وقتی من به آلترناتیوها نگاه می کنم اینطور نیست که تعداد اندکی می بینیم، اینطور نیست که تعداد زیادی هستند بلکه تنها یکی وجود دارد و آن هم سازمان مجاهدین است.” به این معنی است که امثال توریسلی حامل این پیام هستند که، مجاهدینی اینچنین آماده به فداکاری و سازماندهی شده به تنها چیزی که نیاز دارند، سلاح و باز گذاشتن دست آنها است.” این گمانه زنی وقتی پررنگ می شود که پیشتر رجوی روی سوریزه کردن ایران و جلب حمایت آمریکا و اروپایی ها برای ورود به این فاز حساب و کتاب می کند. پرداختن به کمیت و کیفیت پیام های رجوی در چند هفته گذشته و بخصوص مطالبات تهدیدآمیز آنها همچنین باز شدن دفتر شورای ملی مقاومت در واشنگتن، اظهارات مورد اشاره توریسلی، و … موضوعات مهمی هستند که در این مجال نمی توان به تمامی ابعاد و ارتباط آنها به یکدیگر پرداخت. آنچه در پی آمد تنها اشاره به برخی تیترها و سرفصل ها است که برای تبیین بیشتر به تامل و تعمق و بیش از آن به گذشت زمان نیاز دارد. اما مهمتر از همه باید روی دو اتفاق باز شدن دفتر مجاهدین در واشنگتن و درخواست رجوی مبنی بر مسلح کردن مجاهدین تامل کرد.

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پیام اصلی ۱۲ فروردین رجوی: از عراق رفتنی نیستیم؟!

 آنچه قابل پیش بینی نیست زمان نهایی تعیین تکلیف مقامات عراقی با مجاهدین است

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، دوازدهم آوریل ۲۰۱۳

لینک به منبع

این قلم همواره روی این باور اصرار داشته که خروج سازمان از عراق امری بعید و در شکل حداقلی از جمله انتقال اعضای بیمار به آلبانی و به اتکای شواهد و نشانه هایی که وجود دارد آن هم در کوتاه مدت نیز دور از ذهن است. دلایل این ادعا را بارها توضیح داده و البته تصریح نموده روند تحولات هم به گونه ای رقم خواهد خورد که به اصطلاح نمایندگان مجاهدین بنابه شرایط از آنها در روند سنگ اندازی نهایت استفاده را خواهند کرد؛ و البته این را هم به عنوان یک مبنای نشانه شناسانه مورد تاکید قرار داده ام که موضع واقعی مجاهدین را ورای مجادلات نوشتاری و کلامی و برخی عقب نشینی ها باید در پیام ها و مواضع شخص رجوی جستجو کرد. پیام ۱۲ فروردین مسعود رجوی در همین راستا بسیار حائز اهمیت و برای آنها که می خواهند مواضع واقعی سازمان را ورای نزاع های صوری با نهادهای ملل متحد دریابند، قابل تامل است. محور پیام رجوی سفر وزیر اطلاعات ایران به عراق است. رجوی در این پیام مثل همیشه با بازخوانی مواضع گذشته اش و طرح برخی ادعاها بار دیگر سفر یک مسئول ایرانی به عراق را دستمایه تکرار ادعای سرکوبی مجاهدین قرار داده و اینبار و با صراحت به همین بهانه روی ادامه ماندگاری مجاهدین در عراق به هر قیمت و همچنین تهدید رویارویی عنقریب مسلحانه با جمهوری اسلامی مانور داده است.

رجوی در این پیام ضمن بازخوانی برخی تحلیل های حامیان خود از جمله توریسلی و جولیانی و ارزیابی عراق به عنوان منطقه ژئوپلتیک و به مثابه گذار به سرنگونی جمهوری اسلامی و دموکراسی آشکارا می گوید که خروج مجاهدین از عراق به همین دلایل ژئوپلتیکی غیر ممکن است. رجوی البته در این پیام با فاکت ها و ربط دادن برخی مسائل داخل ایران به هم و در نهایت به مجاهدین از زوایای دیگری بر ضرورت ماندگاری مجاهدین در عراق تاکید کرده است. صرفنظر از این که در عالم واقع سفر وزیر اطلاعات ایران به عراق تا چه اندازه ادعاهای رجوی را قابل پذیرش می کند، اما این واقعیت را نباید از نظر دور داشت که به هر حال رجوی برای ماندگاری در عراق قادر به طرح بهانه های دیگری نیز هست که به مرور شاهد خواهیم بود؛ از سوی دیگر شاهد التیماتوم نهادهای بین المللی به مجاهدین هستیم. این التیماتوم ها هر روز رنگ و بوی رفع تکلیفانه به خود می گیرد و فحوای آن این است که عواقب ناشی از قانون گریزی را متوجه مجاهدین می کند. به نظر می رسد وجهی از اظهارات رجوی در این پیام به نوعی هم در واکنش و پاسخ به این التیماتوم ها است. و مضمون آن استقبال رجوی از هر گونه اتفاق و شدت عمل ناگزیر از سوی دولت عراق است.

اما با این احوال به نظر می رسد تا فرارسیدن زمان به چنین فرآیند ناگزیری، رجوی با ادامه سیاست زمان سوزی از تمام ظرفیت های قانونی و سعه صدر نهادهای بین الملل و مقامات عراقی برای ماندن در عراق استفاده خواهد کرد. اینکه رجوی برای چنین فرجامی چه راه برون رفتی طراحی کرده، می تواند احتمال قوی داد در چنان وضعیتی رجوی به انتقال تعدادی از اعضای بیمار و از کار افتاده (و صرفا به این دلیل که هیچ سودی برای او ندارند، و پیشتر روی خروج آنها تلویحا موافقت کرده) به کشور ثالثی مثل آلبانی تن خواهد داد؛ با این هدف که به زعم خود حسن نیت نشان بدهد و در ماهیت امر از انفعال نهادهای ملل متحد جلوگیری و آنها را برای پادرمیانی های احتمالی آینده در صحنه نگه دارد! و از این مرحله بار دیگر برای خرید زمان روی عدم اجرای تعهدات توافق نامه ۲۵ دسامبر و بهانه های موازی و احتمالا بهانه های دیگری که پیدا خواهد کرد، مانور خواهد داد. اما بر اساس ضرورت های استراتژیک رجوی می توان پیش بینی کرد در اولویت اول رجوی تا زمان انتخابات ریاست جمهوری ایران هیچ انتقالی صورت نگیرد و شرایط به هر طریق ممکن با همین وضعیت کجدار و مریز ادامه یابد. کمیت و مدت زمان خریدن رجوی در این مرحله می تواند تا آخرین دقایق سعه صدر مقامات عراقی و نهادهای بین المللی به نوعی تضمین شود؛ از آن مرحله به بعد نیز قاعدتا انتقال تعداد مورد اشاره به آلبانی یا هر کشور ثالث دیگر بر اساس ارزیابی های اولیه، رجوی قادر خواهد بود تا مدت زمانی صورت مسئله اصلی را تحت الشعاع انتقال همین تعداد افراد بیمار قرار بدهد و در نتیجه از عصبانیت و در نهایت شدت عمل مقامات عراقی تا حدود زیادی بکاهد. از این به بعد به زعم رجوی تا تشدید دوباره اوضاع که به شرایط و رخدادها و اتفاقات نیز بسته است حضور در عراق تا حدود زیادی تضمین خواهد شد.

آنچه قابل پیش بینی نیست زمان نهایی تعیین تکلیف مقامات عراقی با مجاهدین است. و این که پا در میانی مقامات ملل متحد در تلاقی با اراده و مطالبه مشروع مقامات عراقی در نهایت روزی سر خواهد رسید. این فرآیند در واقع نقطه تعیین تکلیف نهایی مجاهدین خواهد بود. در این فرآیند مجاهدین یا باید به طور مسالمت آمیز از عراق خارج شوند و یا با اراده دولت عراق درگیر شوند. که به نظر می رسد با رویه ای که رجوی در پیش گرفته چنین فرآیندی اجتناب ناپذیر است. اما اینکه چنان فرجامی چه زمانی رقم خواهد خورد قابل پیش بینی نیست؛ می تواند به عوامل و فاکتورهای مختلفی بستگی داشته باشد. اما آنچه مسلم اینکه پیام ۱۲ فروردین رجوی می تواند به منزله ریختن آب پاکی روی دست مقامات عراقی و نهادهای بین المللی و دول درگیر از جمله آمریکا و به این معنی است که آنها با روند موجود از عراق رفتنی نیستند.
 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

درس هایی از تبیین جهان رجوی، در تبیین منت کشی بی معنی

اشاره به مقاله «یا با اونا یا با ما» – اسماعیل محدث

 

 

مجاهدین دبلیو اس، نهم آپریل 2013

لینک به منبع
 

این روزها هر اندازه مقامات آمریکایی برای حل بحران موجود با ایران بر راه حل سیاسی و مذاکره و … تاکید می کنند به همان اندازه مجاهدین جری تر، سردرگم تر و در عین حال شتابزده می روند سر اصل مطلب و به قول معروف همه چیز را می ریزند روی داریه و از هر روش ممکنی برای جلوگیری از این احتمال ضعیف استفاده می کنند. نکته جالب اینکه بخش اعظمی از این واکنش ها معلول توهماتی است که مجاهدین در خصوص نزدیکی آمریکا و ایران به آن دچار شده اند. به یک معنی چنین استنباط می شود که انگار هر گونه احتمال نزدیکی آمریکا و جمهوری اسلامی نتیجه اش پیشاپیش برچیده شدن بساط آلترناتیو دمکراتیک!! خواهد بود. این توهم این ها البته نتایجی است که نگارنده از روی موضع گیری های مجاهدین و بخصوص همین مقاله مورد اشاره استنباط می کنم. والا واقعیت و صحنه موجود سیاسی دلالت بر مسیر و روندی جداگانه می کند. در این رابطه پیام نوروزی اوباما این حساسیت را مضاعف نموده و تا جایی پیش رفته که مجاهدین رودربایستی را بکل کنار گذاشته و رفته اند سر اصل مطلب.

اما جالب ترین واکنش به این توهم را می توان در مقاله یا با اونا یا با ما به قلم اسماعیل محدث در سایت همبستگی ملاحظه کرد. که بوضوح از هر توسل به التماس و تطمیع و تهدید و تحقیر برای جلوگیری از این اتفاق فرضی و بعد متقاعد کردن آمریکایی ها به این که در صورت به رسمیت شناختن (ما مجاهدین) هر گونه که صلاح مبارک باشد در خدمت هستیم استفاده شده است. راست اش آدم وقتی این جملات را می خواند به حسب ایرانی بودن از خودش شرمنده می شود. از این که گروهی بعد از نیم قرن داعیه مبارزه ضدامپریالیستی و رهایی بخش ضدآمریکایی حالا به جایی برسند که برای تامین منافع همان امپریالیست به آنها راه و چاه نشان بدهند و قسم و آیه بیاورند که بهتر و بیشتر می توانند منافع آنها را تامین کنند؛ و فراتر اینکه به آمریکایی ها گوشزد کنند این تلاش ها در نهایت بی معنی بخوانید بی فایده خواهد بود. و اینکه النهایه دست از پا درازتر به سمت ما بر خواهید گشت. شاید برای برخی باور و پذیرفتن این میزان ذلت دشوار باشد. اما چاره ای نیست، باید پذیرفت! لازم به توضیح است محور مقاله، پیام نوروزی اوباما است که نویسنده با اشاره به برخی بخش های مورد نظرش منظور خود را بیان می کند. به این جملات برگرفته از مقاله مورد اشاره دقت کنید تا ببینید مجاهد خلق!! فارغ از بازی های معمول با کلمات در پی القای چه منظوری است:

” اوباما در پیامش می گوید: ” من درباره دشواری بودن غلبه یافتن بر دهه ها بی اعتمادی توهم ندارم. حل اختلاف های زیادی که میان ایالات متحده و ایران وجود دارد نیازمند تلاش های جدی و متدوام است”. او البته راست می گوید، اما توهم بزرگ او در این است که که می خواهد این اختلافات را با رژیمولایت فقیه حل کند، که خود به هزار زبان می گوید که قصد ندارد در این مورد باآمریکا مذاکره کند. و من محض اطلاع آقای رئیس جمهور آمریکا می گویم، که ولی فقیهراست می گوید؛ با آمریکا مذاکره نخواهد کرد. آیا برای دولت آمریکا سی سال منت کشی بی معنی کافی نیست؟”تاکید روی جملات از جانب ما است.

البته منظور نویسنده از منت کشی بی معنی همان منت کشی بی نتیجه و منفعت است که در اینجا بر اساس نشانه شناسی و عرف چنین نوشته هایی صراحت واژه منفعت به واژه بی معنی تقلیل پیدا کرده است. و پرمعلوم است که نویسنده از افعال معکوس استفاده و منظورش تشویق آمریکا به انجام مذاکرات با منفعت است. نویسنده در بخش دیگری از مقاله با صراحت بیشتری منظورش را بیان می کند. یک راست خطاب به آمریکایی ها می گوید اگر شما خواستار مذاکره و منت کشی با معنی هستید بهتر است راه را کوتاه کنید و طرف آماده به معامله را دریابید:

“اوباما اضافه می کند: “همانگونه که من همیشه گفته ام، ایالات متحده ترجیح می دهد این مسئله را به طور صلح آمیز و دیپلماتیک حل کند”. اگر قرار نیست کلمات پر معنای “صلح” و “دیپلماسی” را لجن مال کنیم آیا نمی بایست آنرا از طریق ارتباط با اپوزیسیونِ رژیم دیکتاتوری ولایت فقیه دنبال کرد؟”

این که آلترناتیو فعلا دست اش به کجا بند است که دست به نقد بخواهد با آمریکا مذاکره با معنی!! بکند، خودش سوالی است. اما نویسنده در ادامه بصراحت می گوید این حلوای نسیه مجاهدین بر خلاف معمول مقرون به صرفه تر از سیلی نقد جمهوری اسلامی است. تامل کنید:

“اوباما به خاطر “مزایای مبادلات بازرگانی بیشتر“ پیش “رهبران” التماس دعا می کند، بی آنکه بداند سوراخ دعا را باری از مدتی مدید گم کرده است.”

و طفلک این مجاهدین که هر چه اصرار دارند سوراخ دعا را نشان اوباما بدهند، اما به باور نویسنده او:

“همه چیز را (بخوانید مجاهدین را) خرج سماجت کودکانه پیگیری سیاست کثیف و شکست خورده مماشات می کند.”
 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سکوت بیست و پنج ساله رجوی در قبال نسل کشی حلبچه؟!

رجوی خطاب به صدام : واقعیت این است که منافع ما چفت در چفت و تنگاتنگ است...

 

 

بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، بیست و پنجم مارس 2013
http://www.mojahedin.ws/?p=9400

 

مزار هزاران قربانی بمباران حلبچه ؟ عواطف انقلابی!! مسعود رجوی در کجای این مزار دفن شده است؟!

هواپیماهای نظامی بعث عراق، روز ۱۶ مارس سال ۱۹۸۸ شهر حلبچه از توابع استان سلیمانیه در منطقه کردنشین شمال این کشور را با بمبهای شیمیایی حاوی گاز سیانول هدف قرار دادند که در نتیجه آن حدود ۵۵۰۰ نفر از شهروندان بی دفاع این شهر اعم از پیر، جوان، زن، مرد و کودک کشته و حدود ۱۰ هزار نفر نیز مجروح شدند، که از آن زمان تاکنون با پیامدهای آن دست و پنجه نرم می کنند. دو سال بعد یعنی در سال ۱۹۹۱ و این بار پس از سرکوب قیام اعتراضات داخلی توسط شیعیان و کردهای عراق، مسعود رجوی خطاب به صدام می گوید:

“سرنوشت ما واحد است. خون های ما در هم آمیخته است. می دانید که اینها تعارف نیست. من توی دل خودم احساس می کنم کاش مشکلات سیاسی نداشتم. آن مشکلات سیاسی که رئیس جمهور آن را کاملا درک می کنند. آن مشکلاتی که مربوط به مرگ و زندگی ما است … تا می توانستیم وظیفه مان را در اینجا بهتر از این انجام می دادیم…”

“واقعیت این است که منافع ما چفت در چفت و تنگاتنگ است.”

“روابط بین ما و شما آقای رئیس جمهور فقط روابط سیاسی نیست؛ اصلا اینطوری قابل تفسیر نیست. فکر می کنم که یک برادری کامل است. به نظرم برادرم (صدام) هم از هیچ چیزی مضایقه نمی کند. هر چیزی علیه شماست بطور طبیعی علیه ماست و بالعکس.”

“در خانه تو بودیم، هستیم و خواهیم ماند تا آنجایی که در توان ما هست.”

…..

این اظهارات را مسعود رجوی در پاسخ به نامه تشکر صدام از بابت حضور مجاهدین در سرکوب قیام های داخلی عراق به صابرالدوری رئیس سازمان وقت مخابرات عراق بیان می کند. رجوی اما پیش از اینکه در صحنه جرم و جنایت و نظامی دست در دست صدام بگذارد، پیشتر در صحنه سیاسی و با سکوت در قبال بمباران شیمیایی حلبچه برادری و نوکر صفتی خود را به او ثابت کرده بود.

این سخنان را مسعود رجوی بعد از آن بیان می کند که صدام دو سال قبل در بمباران شیمیایی شهر حلبچه بیش از ۵۰۰۰ هزار نفر را به کام مرگی فجیع و دردناک و دهها هزار نفر دیگر را همچون قربانیان بمباران شیمیایی هیروشیما به عوارض غیر قابل جبران و درمان ناشی از گازهای شیمیایی مبتلا کرده است. بیست و پنج سال از فاجعه بمباران شیمیایی شهر کردنشین حلبچه عراق می گذرد. فاجعه به گونه ای رقم خورده که هر سال ابعاد تازه ای از شقاوت و بیرحمی صدام برملا می شود. تا جایی که اینک در بیست و پنجمین سالگرد این نسل کشی حلبچه را به عنوان هیروشیمای خاور میانه به رسمیت می شناسند. بارزانی در سالگرد فاجعه حلبچه به ملل متحد پیشنهاد می کند ۱۶ مارس را به عنوان روز جهانی مبارزه علیه سلاح های شیمیایی نامگذاری کنند. در یک کلام شاهدان عینی در توصیف این جنایت تنها به این جمله بسنده کردند که پس از بمباران هیچ نشانی از حیات در حلبچه مشاهده نمی شد و انگار همه چیز طبیعت یکجا مرده بود. همچنین در سالگرد این جنایت همچنان تاکید می شود عاملین آن در هر کجا که باشند نخواهند توانست از محاکمه و اجرای عدالت فرار کنند.

اینک پس از ربع قرن عامل اصلی بمباران شیمیایی حلبچه یعنی صدام اعدام شده است. این در حالی است که به دلایل ظاهرا قانونی دادگاه هرگز فرصت نیافت تا پرده از فجیع ترین جنایتی که صدام در تمام عمر مرتکب شد بردارد. به این دلیل که بر اساس قوانین قضایی عراق فردی که محکوم به اعدام شده باید در فاصله سی روز پس از صدور رای دادگاه حکم او اجرا شود. و صدام پیش از بررسی پرونده حلبچه به اتهام کشتار ۴۸ تن از شیعیان روستای دجیل به مرگ محکوم شده بود. به این ترتیب هرگز فرصت نشد پرده از دست های پنهان و آشکاری که این جنایت را رقم زد برداشته شود. اما آیا چنین جنایت هولناکی با اعدام یک فرد پایان یافته تلقی می شود. دستهای بسیاری در این جنایت بی شرمانه و هولناک آلوده است. از آنهایی که فرمان چنین جنایتی را صادر کردند تا آنها که آن را اجرا کردند و تا همه کسانی که در صحنه و اطراف صحنه حاضر بودند و سکوت کردند و حتمن کسانی که به قول خودشان متحدان خونی، استراتژیکی، سیاسی صدام و در تمامی این جنایات یا در کنار صدام و یا با سکوت و حمایت های سیاسی راه بر جنایات او هموار کردند. از این میان بدون تردید رجوی نقش بارز و بسزایی داشت. به دلایل مختلف از جمله حمایت های سیاسی از صدام و فراتر سخنانی که پیشتر رجوی در مقام تنها متحد سیاسی – استراتژیکی او مورد تاکید قرار داده بود. تاریخ می گوید و می نویسد فاجعه حلبچه در زمان حادث شدن با سکوت مرگبار رجوی مواجه شد. در طی بیست و اندی سال گذشته و حتی پس از سقوط صدام و به عنوان یک اقدام تاکتیکی هم مجاهدین نه حاضر به محکوم کردن چنین جنایتی شدند و نه حتی در حد اطلاع رسانی کمترین قدمی برداشتند.

این سکوت سالهای متمادی است ادامه داشته و در بیست و پنجمین سالگرد این کشتار نیز ادامه دارد. این در حالی است که با توجه به روابط تنگاتنگ رجوی و صدام، بی تردید او دارای اطلاعات ذیقیمتی در رابطه با این جنایت است. با توجه به این که تمامی محافل حقوق بشری سازمان ملل متحد، فعالان سیاسی و غیره با تمرکز بر این جنایت خواستار پیگیری محافل بین المللی برای یافتن و محاکمه بقایای این جنایت هستند، این اطلاعات چه بسا می تواند پرده از چهره هایی که توانسته اند دست های آلوده خود را پنهان کنند، بردارد. اما معلوم نیست این مراجع و نهادها چرا در قبال نقش و سهمی که مجاهدین به لحاظ سیاسی و در همسویی و تایید این جنایت داشته بی تفاوت و ساکت هستند! مگر این نیست که رجوی در تمامی این سالها در قبال این جنایت سکوت کرده است. مگر این نیست که رجوی اذعان و اعتراف می کند که متحد استراتژیکی صدام بوده است. مگر این نیست که امروز کسانی که جنایات هولوکاست را با شک و تردید نگاه می کنند، مجرم شناخته و محاکمه می کنند. در حلبچه بر اساس آمار حداقل پنج هزار زن و کودک و مرد کرد به فجیع ترین شکل ممکن کشته شدند. دهها هزار نفر هنوز زجر و شکنجه های ژنی، روحی و جسمی این جنایت را تحمل می کنند. اما مجاهدین همچنان با سکوت در این رابطه از این جنایت حمایت می کنند. اگر به انگیزه صدام در بمباران حلبچه تامل کنیم، بوضوح می شود آن را نوعی انتقام گیری در زمان مناسب از کردهای عراق تلقی کرد. صدام این جنایت را در حالی مرتکب شد که به بهانه پس گرفتن شهر حلبچه از نیروهای ایران یک شهر کردنشین عراق را کشتار کرد. اگر چه در جریان جنگ جهانی دوم برخی کشورهای متخاصم از بمب شیمیایی علیه یکدیگر استفاده کردند، اما حلبچه اولین شهر در تاریخ است که به طور مستقیم توسط هواپیماهای رژیم حاکم بر همان کشور هدف بمباران شیمیایی قرار گرفته است. و جالب اینکه رجوی با تاسی از صدام و هواپیماهای او مردم بی دفاع ایران را برای ماه های متوالی بمباران و هزاران نفر از آنها را کشته و معلول و زخمی و بی خانمان کرد.

جنایت حلبچه وسیع تر و فجیع تر از آن است که با محاکمه و اعدام صدام پایان یافته تلقی شود. وجدان های بظاهر آزرده ای که امروز بابت سرگردانی و کمبود امکانات در ترانزیت ویر حقوق بشر و احساسات انسانی گرفته اند، باید بیاد بیاورند مجاهدین خلق همان کسانی هستند که به عنوان متحد خونی و استراتژیکی و … صدام در قبال جنایاتی همچون حلبچه سکوت کردند و هرگز عواطف انقلابی شان!! اجازه نداد کمترین احساس انسانی و همدردی با هزاران کودک و زن قربانی گازهای خردل و … بکنند. آنها که امروز بابت تنگی جا و امکانات برای مجاهدین دنیا را روی سرشان می گذارند، حتی خودشان نیز حاضر نیستند در سالگرد چنین جنایتی و از موضع انسانی و وجدانی کمترین عکس العمل و موضعی در قبال این جنایت و نسل کشی اتخاذ کنند. دلیل اش تنها یک چیز است و بس و اینکه اینها هر موضعی که می گیرند بر اساس ضرورت و خواست و اراده کسی است که هیچگاه از ایستادن در کنار جنایتکاری مثل صدام نه تنها احساس شرم و ندامت نکرد که خطاب به او گفته، “در خانه تو بودیم، هستیم و خواهیم ماند تا آنجایی که در توان ما هست.” آنهایی که فروش و پس گرفتن اموال سازمان به دغدغه روزمره و نگرانی و غم روزانه شان تبدیل شده، چرا نمی پرسند و فراموش می کنند این اموال و دهها و هزاران سلاحی که در دست مجاهدین بوده از قبل همان وحدت استراتژیکی حاصل شده که سکوت و تایید کشتار حلبچه فقط یک نمونه از دستاوردهای وحدت ایدئولوژیکی و استراتژیکی است.

کسانی که امروز از بابت کمبود امکانات در ترانزیت می نالند، یادشان باشد قربانیان حلبچه حتی پیش از آنکه به فرمان صدام به چنان مرگ فجیعی بمیرند، در مقایسه با وضعیت امروز مجاهدین در ترانزیت چه بسا هزاران بار محروم تر و بی پناه تر بودند. آنقدر بی پناه که حتی همین امروز حامیان صدام بی کمترین شرم و رنجیدگی وجدان هنوز حاضر به محکوم کردن چنین جنایتی نیستند.

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد