_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran_ghalam@yahoo.de

www.iran-ghalam.de

هنر تبهکاری

هیئت تحریریه ایران فانوس

03.03.2014

لینک به منبع

روزگاری هنر در خدمت دربار و مردم بود. ولی با گذشت زمان و رشد طبقات مختلف، هنر نیز به اشکال مختلف در خدمت تجارت و سیاست و جنگ و دیکتاتوری و مردم در آمد. نظام دیکتاتوری نیز یکی از راههای بقایش را استفاده از هنر قرار داد.

کسانی که در خارج از کشور هنرمندان ایرانی را دیده اند، به خوبی می دانند که اکثریتی، هنر و خودشان در خدمت مردم قرار ندارند. هنرمندی که در ملاء اجتماعی خود با مردم و با زندگی لوکس، عادت کرده بود، در غربت به ناگاه بدون مردم و مشکلات مالی، دست به گریبان شده و احیاناً از مردم فاصله گرفته و آلوده بیگانه و بازار و سیاست، شده است.

یکی از گروههایی که طی سالهای غربت، از هنر و هنرمند تبعیدی به نام مردم و مبارزه، اما در واقع در خدمت جنگ و تبهکاری، سوء استفاده کرده، فرقه مجاهدین بوده که با امکانات مالی فراوان، هنرمند را در خدمت دشمن و جنگ، به کار گرفته است.

هنرمندانی که روزگاری در خدمت مردم قرار داشتند، ولی در غربت و در ملاء غیر مردمی و مشکلات مالی، کارشان به خونشویی از دستان دیکتاتورهایی چون صدام حسین و شاگردانش، انجامید.

عماد رام، منوچهر سخایی، امیر آرام، محمد شمس، مرجان، الهه، مرضیه و تعدادی دیگر، از جمله هنرمندان شناخته شده و محبوبی بودند که از ریشه و خدمت به مردم جدا و در دستگاه جنگی صدام حسین، هنرنمایی کرده و معروف است که مرضیه روی تانک صدام حسین، می نشست و در خدمت تبهکاری و علیه مردم، آواز سر می داد. هنرمندانی که هنر و مشروعیت را از مردم گرفته بودند، ولی النهایه خود و هنرشان را در بازار سیاست و جنگ، حراج کردند.

همه می دانند که مسعود رجوی در عصر خود چندان بی هنر نبود. او هنر درباری را در خدمت تبهکاری و در سطحی نازل تر، تنزل داده و به کار می گرفت. او حتی برای ازدواجش از هنر و هنرمند استفاده کرد تا بلکه ازدواج زمینی اش را به ازدواج آسمانی ارتقاء دهد! او وقتی از تحمیق و سخن پرانی های شبانه اش در مقابل اعضاء خسته می شد و کم می آورد، از آقا و ماندانا و مریم و طاهر نوازنده و دیگران، می خواست تا دقایقی با اشعار و هنر عرفانی، او را همراهی کرده و هر آنچه که او گفته بود را رنگ و بوی هنری بدهند. چنین شد که بعدها مسعود رجوی دریافت که از هنر و هنرمند می توان در دستگاه جنگی و سیاسی و تبهکاری، استفاده کرد که متاسفانه همیشه تعدادی هنرمند سرخورده و بی ریشه در غربت یافت می شوند که با هنرشان، استبداد را مشروعیت بخشیده و به خونشویی از دستان خرده دیکتاتور بپردازند و اسمش را چیز دیگری بنامند.

آخرین باری که رهبری فرقه کشتی گرفتن و باختن را تجربه کرد، دوباره به فکر افتاد تا از خود و چماقداران دربار، هنر در کند. او این بار چماقداری بغایت سخیف را که تا کنون کارش بد و بیراه گفتن به جداشدگان در برنامه تلویزیونی شان بود را به نام کارگردان فیلم و مستند، رنگ کرده تا چند صباحی دیگر اعمالش را هنری جلوه نماید.

این چنین شد که قرعه به نام بخت برگشته ای افتاد تا او این بار در مقابل دلار و عظمت خرده دیکتاتور، به هنرنمایی بپردازد. ولی نیک می دانیم که چارچوب و سطح هنر هنرمندان این چنینی را رهبری فرقه، تعیین می کند و نه مردم و هنرمند. فیلمی که با سفارش دلار در دستگاه فرقه ساخته می شود، می بایست تنها به سه موضوع بپردازد و پرداختن به حاشیه و غیر از این سه موضوع، خط قرمز است. سیاه نمایی دشمن، سپیدنمایی رهبری فرقه و النهایه دقایق آخر فیلم لنگ و لگد زدن به خائنین که همان جداشدگان باشند. به همین راحتی و به همین سادگی. گیشه سینما هم پر خواهد بود از ساندیس خورانی که حداقل، زبان بلد نیستند تا بفهمند که فیلم تولد ترور، ارزش آن ساندیس را هم نداشته است.

“پایان”

 

____________________________________________________

آواز در تاریکی

هیئت تحریریه ایران فانوس

18.02.2014

لینک به منبع

کانون سیاسی ـ فرهنگی ایران فانوس،هجدهم فوریه۲۰۱۴

نگاهی به جار و جنجالهای اخیر دستگاه تبلیغاتی مجاهدین که فرافکنانه شکل تهاجمی به خود گرفته، جالب توجه است. آنان که روزگاری قرار بود آتش در کوهستانها به پا کنند و تر و خشک را یکجا بسوزانند، هم اکنون به ویژه در بالا، دو معضل و گرفتاری بیش ندارند. اول مسئله جداشدگان است. البته تلاش بیهوده دارند با پرداختن به این مشکل از کنارش رد شوند، اما اهمیت مسئله به گونه ای است که بیش از ۹۰% کل تبلیغات شان به این امر اختصاص دارد. این اهمیت دلایل فراوان دارد.

۱ـ جداشدگان، با افشاگری و مخالفت علیه مواضع و خطوط رهبری سازمان، هر گونه اعتماد به نفس برای تصمیمگیری را از آنان سلب کرده و راه هر گونه پیشروی را بر آنان سد کرده اند و در هر کجا طلسم فرقه را برای کسب اعتبار و جلب حمایت و جذب و حفظ نیرو و دروغ و دغلهای دیگرش را در محافل داخلی و خارجی، سوزانده اند. رهبران مجاهدین اگر به خواهند از جداشدگان عبور کنند، می بایست بهایی بپردازند که به قیمت حذف رهبری و یا انحلال سازمان، منتهی خواهد شد.

۲ـ در واکنش به اعتراضات این گروه، دستگاه تبلیغاتی مجاهدین سعی دارد از فرصت استفاده بهینه کرده تا موج مخالفتهای داخلی را سرکوب و راه خروج معترضین از سازمان را ببندد. اما همین تبلیغات، حساسیت اوضاع و اهمیت اعتراض جداشدگان را دو چندان کرده است.

۳ـ در این تبلیغات سعی می شود همه انحرافات و اشتباهات سیاسی و نظامی را با زورگویی و شانتاژ گردن جداشدگانی که خود قربانی اند، انداخت تا از این رهگذر رهبری سازمان را از گناه و اشتباه مبرا و اعضای باقیمانده را از جداشدن ترساند.

۴ـ تبلیغات اخیر اما با سیگنالها و طول موجهای مختلف صادر می شود. از تهدید و کاربرد خشونت گرفته تا اندرز و نصایح که انتقاد باید سازنده باشد، راه حل نشان بدهید و غیره. که اینها همه طعمه ای برای کم کردن، خنثی کردن و یا به انحراف کشاندن اعتراضات جداشدگان است.

کسی که خود را بالاتر از خدا و مقدس و معصوم می داند، چه انتقادی می توان بر او وارد کرد؟!

انتقاد، به کسانی می شود که در موضع حق اما با اندکی اشتباه راه را به پیش می روند. جداشدگان، بدون شک ابتدا جملگی با انتقاد و نصایح آغاز کردند که سازمان جملگی انتقادات آنان را با تهدید و توهین و خشونت و زندان پاسخ داد و اعضاء را در موضعی قرار داد که جز افشاگری و اعتراض، راهی برویشان باز نباشد. درثانی، در مقابل زندان و شکنجه و جاسوسی و مزدوری و جنایت و خیانت، چه نقد سازنده ای وجود دارد؟ کسی که ختم خیانت و جنایت است، کجای کارش با انتقاد اصلاح می شود؟ نصایح انفعالی، بدون شک، مواضع جداشده را زیر سئوال برده و حقانیت سازمان را به اثبات خواهد رساند.

حسن ختام و ختم تبلیغات سازمانی، پرداختن به رهبری سازمان مسعود رجوی است. چرا این که می پندارند، هجمه افشاگریهای مخالفین متوجه سر سازمان است و جملگی، آن نقطه را مقصر و بانی انحراف و خیانت می دانند، بنابراین بایست آن نقطه را کماکان محکم چسبید. شعار خلق جهان بداند، مسعود رهبر ماست، می باید چاشنی همه تبلیغات تبلیغاتچی ها باشد.

همه می دانند که مسعود رجوی رهبر مجاهدین است، همه می دانند که این رهبر فاقد صلاحیت و دانش لازم است، همه می دانند که برای پیشبرد امور و اصلاح، نیاز به رهبری آگاه و رهبری جمعی است. اما آنچه که همه نمی دانند، در مورد سازمان و رهبرانش نمی دانند، داستان رهبری مسعود رجوی، داستان سفره ای است که تعدادی ریز و درشت بر گردش نشسته اند و نیک می دانند که بدون مسعود رجوی، این سفره دوام نخواهد داشت. مسعود رجوی، در ایام خود ساز و کاری و سازمانی را بنا نهاد که دانایان مورد خشم و غضب و نادانان در کنف حمایت و وسط سفره قرار گیرند. این چنین است که منگولهای باقیمانده بر گرد سفره، ساز رهبری را کوک می کنند و برای موقعیت و منافع حقیرشان و این که افسار دست کسان دیگری نیافتد، ناچاراً می بایست مردم جهان را یادآوری کنند که شما بدانید، مسعود رهبر ماست.

در حالی که خلق جهان طرف معامله نیست و سالهاست که از رهبری مجاهدین و آرمان خشونت طلبانه شان عبور کرده اند. این یادآوری، در اصل برای اعضای ناراضی داخل است. آنانی که برای برون رفت از بن بست، راه حل را در عبور از رهبران دانه درشت شان می دانند

 

___________________________________________________________________________

رجوی مانع اصلی انتقال و تضمین جان ساکنین کمپ لیبرتی است (نامه سرگشاده به نمایندگان پارلمان اروپا)

 

هیئت تحریریه ایران فانوس

07.01.2014

 

 

لینک به منبع

نمایندگان محترم پارلمان اروپا

به تازگی شما از مواضع و موقعیت سازمان مجاهدین درعراق حمایت کردید. ما اعضای انجمن ایران فانوس که از اعضای سابق این سازمان بوده ایم و توانستیم با کمک ارگانهای بین المللی و حقوق بشری از آن سازمان خارج شویم. هر کدام از اعضای این کانون، بیش از بیست سال از زندگی خود را در این سازمان گذرانده و با تمام وجود آنچه که به شما بازگو میکنیم را با گوشت و پوست لمس کرده ایم.

اعضای مستقر در عراق و بخصوص افرادی که در اردوگاه اشرف بازمانده اند با اینکه امکان خروج از اردوگاه اشرف و اردگاه لیبرتی را داشته اند، توسط سیاستهای رهبری سازمان در این کشور نا امن نگهداری شده اند. سازمان مجاهدین، اعضای خودش را با تهدید و اجبار تشکیلاتی در آنجا نگهداری میکند.

این سازمان، با قطع ارتباط تمام اعضاء سازمان با دنیای خارج از تشکیلات و خانواده، امکان هرگونه تماس را برای افراد غیر ممکن ساخته است. سازمان مجاهدین، با شیطان سازی و تبلیغات وسیع در سطح منطقه و اروپا علیه اعضای سابق و یا هر شخصیتی که کمترین موضع گیری علیه سازمان بکند، آنرا سرکوب میکند.

رهبری سازمان با هزینه های کلان، سعی در متقاعد کردن محافل و شخصیتهای رسمی بین المللی دارد که بتواند موقعیت خودش را در عراق تثبیت کند. عراق کشوری که هم اکنون برای شهروندان خودش نیز نا امن است و در آستانه جنگهای قومی و مذهبی بسا بیشتری نیز هست. رهبری سازمان به تازه گی در کشور رومانی هم اقدام به تبلیغات و جذب شخصیتهای پارلمانی کرده است. لذا لازم دیدیم یاد آوری کنیم که هر موضع گیری که به حمایت از مواضع و موقعیت و دیدگاههای رهبری مجاهدین می انجامد، الزاما باید با مواضع کمیساریای پناهندگان و سایر ارگانهای حقوق بشری هم گام باشد. اما متاسفانه در دو سال گذشته هیچ یک از این موضع گیریها با موضع رهبری سازمان در یک راستا نبوده و نیست. زیرا رهبری سازمان خروج از عراق را به مثابه ضربه جدی به تشکیلات خودش میداند و به همین دلیل از شما تقاضا داریم، ضمن بررسی همه نظرات و مواضع، به موقعیت بیش از سه هزار انسان اسیر در دست رهبران سازمان نیز توجه داشته باشید.

در هفته های گذشته، سازمان ملل اعلام کرد که بیش از هزار و چهارصد نفر از این اعضاء دارای موقعیت پناهنده سیاسی هستند و مهمترین کمک شما میتواند پذیرش تعدادی از این افراد به صورت انفرادی و نه تشکیلاتی، باشد که بتوانند افراد از اردوگاه لیبرتی خارج شوند.

کانون ایران فانوس، آماده است در هر زمینه تجربیات و نظرات خودش را با شما در میان بگذارد.

با احترام

کانون ایران فانوس/ آلمان

 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ایدئولوژی مرگ و تحقیر (مسعود دلیلی آخرین نمونه انتقام و سوزاندن عضو ناراضی و معترض )

هیئت تحریریه ایران فانوس

06.01.2014

 

لینک به منبع

پس از حادثه دهم شهریور در اردوگاه اشرف که ابتدا به مرگ ۵۲ تن منجر شد و بهت و حیرت بسیاری را از بی مسئولیتی رهبری این جریان برانگیخت و بعضی از زوایای ماجرا کماکان در پس پرده ابهام و تردید باقیماند، رهبران این جریان پس از سه ماه از گذشت ماجرا، برگ دیگری را در راستای افشای عملیات اردوگاه سر هم کردند، اگرچه سناریو مصرف داخلی دارد و مانند داستانهای هالیوودی هیجان انگیز است، اما پر از تناقض و ایضاً تف سر بالا است.

سیمای مجاهدین، در مستندی شتابزده همه گناه و کشتار ۵۲ تن را به گردن قربانی دیگری که جزو پنجاه و سومین مقتول است، انداخته و این در حالی است، مسعود دلیلی زنده نیست تا از خود دفاع کند. همان گونه که اعضای باقیمانده از ماجرای دهم شهریور، اگرچه هم اکنون شهود زنده اند، اما به مثابه مردگان سکوت اختیار کرده و به شفافیت موضوع کمکی نمی کنند. تلویزیون مجاهدین، به گویندگی حسن نظام الملک می گوید، چون مسعود دلیلی از مناسبات ما بریده بوده، بدین جهت با دشمن ما همکاری کرده و به دنبال همکاری با دشمن، آنان را در عملیات و شناسایی اردوگاه، یاری رسانده و النهایه خود نیز قربانی همکاری با نیروی دشمن شده است.

تا همین جا، دهها سئوال ریز و درشت به ذهن متبادر می شود، چگونه انسانی که از همه چیز خود گذشته و وارد جریان خونینی شده و در آنجا اعتماد همگان را در مدارج مختلف کسب کرده بود، می آید و این چنین پشت سرش را خراب می کند، مگر در گذشته چند تا از این موارد وجود داشته که مسعود دلیلی، نفر دومش باشد و بخواهد نه از بانیان، بلکه از همرزمان و قربانیان دیگر، انتقام بگیرد.

اما برعکس، این نوع انتقام گرفتن و سوزاندن اعضای ناراضی و معترض، در تاریخ مجاهدین وجود داشته که مورد مسعود دلیلی در این مقطع پر التهاب سازمانی می تواند فواید زیر را داشته باشد.

۱ـ خلاص شدن از شر یک ناراضی که روی دست تشکیلات باقیمانده بود.

۲ـ رها شدن از دست مخالفتها و افشاگریهای آینده اش اگر چنانچه آزاد می شد.

۳ـ مهار نارضایتی و ترساندن نیروهای باقیمانده در لیبرتی از عواقب کار بریدن.

۴ـ هشدار و ترساندن جداشدگان و مخالفین از مورد مسعود دلیلی، چندی قبل نیز شاعرکی نوشته بود، این مسعود رجوی است که اجازه اعدام خائنین را نمی دهد. این در حالی است که اگر منافع مسعود رجوی ایجاب کند، خائن که سهل است، او از زن و فرزندش نیز عبور خواهد کرد.

۵ـ مسئولیت کشتار اشرف که در نزد همگان و اخیراً اعضای ناراضی و هواداران، متوجه رهبری مجاهدین بوده، حال می توان به زعم مجاهدین به فردی بریده و خائن نسبت داد که زنده نیست بلکه به دست دشمن کشته شده است.

۶ـ انحراف افکار عمومی و اعضاء و هواداران با یک سناریوی مهیج و هیجان انگیز تا در پس آن بتوان کنترل اوضاع را به دست گرفت.

اینها، بخشی از فواید حذف معترض در طرف مجاهدین بوده است، در حالی که در طرف مقابل اگر حذف مخالف سازمانی زیان نباشد، سودی نخواهد بود.

با این وجود، مهم نیست مسعود دلیلی نفوذی، بریده و یا معترضی اسیر بوده باشد، مهم این است که او اسیر ایدئولوژی بی رحمی بود که پس از دهها سال استثمار بی رحمانه و انواع و اقسام ریاضت و بردگی، او را به فجیع ترین حالت به قتل رسانده، سوزانده و حتی به جسد بی جانش نیز رحم نکرده و پس از مرگ نیز او را خائنی خود فروخته و چند هزار تومانی و بی ارزش می خواند. این ایدئولوژی، که چنین می کند و چنین می خواهد، یک ایدئولوژی تبهکار و ضد انسانی است که النهایه با خودی و غیر خودی، پایین و بالا، چنین می خواهد و چنین می کند که یک نمونه اش مسعود دلیلی، یک قربانی برتر و همه جانبه بوده است.

این ایدئولوژی، در مسیر راه، همه چیز را می بلعد و می درد. حتی به رهبر این جریان نیز رحم نخواهد کرد. رهبری که در تمام طول راه، هر چه که جنگید و تلفات داد، از اردوگاه لیبرتی و اشرف و تا نقاط دیگر جهان، همه را به خاطر هوی و هوس و حفظ چهره و اتوریته خود انجام داده و هیچ گاه به دنبال معنا و نتیجه جنگ و تلفاتش، نبوده است.

“پایان”
 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مخفیگاهی از جنس خون

هیئت تحریریه ایران فانوس

24.12.2013

جریانی که همه نقاط زمین به ویژه عراق و سوریه و ایران و نیروگاههای اتمی و زیرزمین هایش را به دقت و با ماهواره زیر نظر داشت و رصد می کرد، از قرارگاهی که خود در آن زندگی می کرد، خبر نداشت. جالب اینجاست، اگر هم روزی البته نه به این زودی ها، خبردار شود، آن را هم ناچار است به روال قبل جزو شیطنت های دولت مالکی، وزارت اطلاعات و یا جداشدگان از مجاهدین، تبلیغ کند، جداشدگانی که بعضاً قدرت خرید یک خودرو را ندارند، ولی طی مدت کوتاهی، با هزینه میلیاردی مخفیگاه ضد اتمی برای خراب کردن چهره رهبری مجاهدین، احداث کردند تا رهبری مجاهدین را فردی ترسو و مخفی کار و مالیخولیایی، جلوه دهند.

جریانی که برای همه از موافق و مخالف، پرونده و سناریو و داستان جور می کرد و در اسرع وقت آنها را بدل به افشاگری و ارعاب می کرد، هم اکنون در مقابل مخفیگاه فرعونی و ضد اتمی اش، سکوت پیشه کرده و دیگر از شعر و سرود و شعار و انقلاب و دموکراسی و آزادی و مظلوم نمایی و اعتصاب غذا، خبری نیست.

واقعیت این است که افشاء شدن مخفیگاه ضد اتمی مسعود رجوی در اردوگاه اشرف، نمی تواند تنها به عنوان یک پناهگاه شخصی متوهم که خود را ناجی و برتر از دیگران تلقی می کرد باشد، بلکه می بایست انباری از اسرار ناگفته و ناشنیده و شکنجه گاه و قربانگاه بسیاری از ناراضیان باشد که در آینده نزدیک بیشتر افشاء خواهد شد و انبوه شعر و شعار و داستان و سرود و مقاله و کتاب و فیلم و سناریو وافشاگریهای شیر خفته طی سی سال اخیر را بر سرش خراب خواهد کرد و به پوچ و ابطال بودن همه خونهای ریخته شده، گواهی خواهد داد و صحه خواهد گذاشت.

صحه خواهد گذاشت، از این که مسعود رجوی طی 50 سال اخیر هر آنچه کرد و گفت و خیال داشت، النهایه به دنبال منافع شخصی و حقیر خودش بود. از زندان شاه و قربانی کردن رهبران مجاهدین گرفته تا اعلام مبارزه مسلحانه و قربانی دادن چند نسل از مردم ایران به بهانه دموکراسی و آزادی، همه و همه دروغی آشکار و برای رسیدن به اهداف شخصی و مالیخولیایی، بوده است.

افشای مخفیگاه مسعود رجوی زمانی که او همواره خود را با سایر زیردستان برابر می دانست و خون خود را همسان با خون دیگران جلوه می داد، ضمن این که همه شعر و شعار مبارزاتی و انقلابی و آزادیخواهانه او را بی هیچ کم و کاست زیر سئوال می برد و نفی می کند، همچنین خیل افشاگریهای مخالفین و به ویژه جداشدگان را که طی سی سال اخیر با هزینه جان و زندگی شان انجام گرفته را صحه خواهد گذاشت.

هزینه سرسام آوری که در اختیار سران مجاهدین قرار می گرفت تا آنان فارغ از غم و درد دیگران باشند، در حالی صورت می گرفت که نیروهای پایین از داشتن و اندیشیدن به پشیزی، توبیخ و تنبیه می شدند که چرا اسباب بورژوازی را از خود دور و رها نکرده و جنگ کردن و کشته شدن برایشان دشوار خواهد شد.

مخفیگاه ضد اتمی مسعود رجوی که صد البته با خون قربانیان از هر دو طرف جنگ، ساخته شد، تصویر روشنی از شخصیت و ماهیت و اهداف شخصی و سیاسی او را ارائه خواهد داد که حتی ابله ترین آدمها و هواداران از این پس در توهم و گمراهی و نادانی باقی نمانند، بلکه قادر باشند تا چشمها و گوشها و دلهای خود را بازتر کنند که تا کنون دانسته و یا ندانسته چه خیانت بزرگی به خود و مردم ایران، روا داشته اند.

اشرف و اشرف نشان و مقاومت در اشرف و پایگاه آزادی و نبرد استراتژیک و کشتار نیروها برای حفظ اشرف و اموال و خاک، همه و همه برای حفظ مخفیگاه و اسرار درون آن بوده و هیچ توجیه انسانی و سیاسی دیگر نداشته بلکه سناریویی جهت مخفی نگهداشتن و رد گم کردن و فرار رهبر شجاع، ابداع و برنامه ریزی شده بود.

در تاریخ، مخفیگاههای محکم و حرمسرا و ثروت زیادی از دیکتاتورها بجا مانده و باعث فخر و مباهات کسی نبوده و نخواهد بود، اما این یکی کیفاً با همه متفاوت است. همه کاخهای ستم از جمله کاخها و مخفیگاههای صدام حسین، علنی بوده و با ثروت و رنج قربانیان ساخته شده، اما این یکی که به دلایلی تا کنون مخفی مانده تنها و تنها با خون قربانیان ساخته شده است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ﺑﻪ پیسی اﻓﺘﺎﺩﻥ ﻳﻚ ﺗﺸکیلات ﻭﺭﺷﻜﺴته را در برخورد مفتضحانه اش با جدا شدگان ببینید!

 غفور فتاحیان

23.12.2013


ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰﻱ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻧﻤﻲ ﻣﺎﻧﺪ بلکه سرانجام ﺁﺷﻜﺎﺭ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ و روی سیاه زمستان تاریخ برای ذغالهای دغل و فریب باقی خواهد ماند.

اﻳﻦ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻓﺮﻗﻪ ﺗﺮﻭﺭﻳﺴﺘﻲ ﺭﺟﻮﻱ اﺳﺖ ﻛﻪ اﻣﺮﻭﺯﻩ ﺑﺪ ﺟﻮﺭﻱ ﺭﺳﻮا ﺷﺪﻩ و ﺑﺮاﻱ اﻧﺘﻘﺎﻡ ﮔﺮﻓﺘﻦ از جدا شدگان و افشاگران رهبری اش و برای جلوگیری از غرق شدنش در افتضاح و باتلاق روند فروپاشی اش ﺑﻪ هر خس و ﺧﺎﺷﺎﻛﻲ ﭼﻨﮓ ﻣﻲ ﺯﻧﺪ.

ﺑﻌﺪ اﺯ ﺷﻜﺴﺖ ﻫﺎﻱ استراتژیک ﻭﺗﺸﻜﻴﻼﺗﻲ رهبری سازمان مجاهدین یا به درستی فرقۀ رجوی از جمله با اﺯ ﺩﺳﺖ ﺩاﺩﻥ اﺷﺮﻑ و اﻓﺸﺎﮔﺮﻫﺎﻱ ﺟﺪاﺷﺪه ﻫﺎ بویژه جدا شدگان رده بالا و قدیمی سازمان و شورای دست ساز رجوی ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ آقایان سعید ﺟﻤﺎﻟﻲ ﻭ اسماعیل وفا ﻳﻐﻤﺎیی ﻭایرج ﻣﺼﺪاﻗﻲ و قصیم و روحانی
و قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد جدا شدۀ بخش روابط خارجی سازمان مجاهدین خلق ﺑﺪ ﺟﻮﺭﻱ ﻟﺮﺯﻩ ﺑﺮ اﻧﺪاﻡ رهبر غایب اﻳﻦ ﻓﺮﻗﻪ و خانم حاضرش افتاده اﺳﺖ ﺑﻂﻮﺭﻳﻜﻪ ﺳﺮاﻥ ﻓﺮﻗﻪ با هر نقل و انتقال و فعالیت و حتی آوارگی جدا شدگان در کشورهای مختلف به علت تروریست شمردن سازمان مجاهدین توسط این کشورها یعنی سوختن آنها نیز در آتش عملکردهای فرقه ای و تروریستی سازمان ﺑﺎ ﻣﺮاﺟﻌﻪ ﺑﻪ ﺷﻬﺮﺩاﺭﻳﻬﺎ و ﻣﻨﺎﺑﻊ ﭘﻠﻴﺲ کشورهای مختلف ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ و منتقدین ﺧﻮﺩ ﺭا ﻋﺎﻣﻞ ﺭﮊﻳﻢ اﻳﺮاﻥ و اطلاعات او و ﺗﺮﻭﺭﻳﺴت معرفی می کنند ﻛﻪ یک ﻧﻤونۀ بارز آن در رابطه با آقای قربانعلی حسین نژاد (استاد غلام) می باشد یعنی ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺳﻲ ﺳﺎﻝ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻥ ﻭﻓﺮﺯﻧﺪ و ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺧﻮﺩ ﺭا فدای مبارزه برای آزادی و به قصد رهایی خلقش همچون بسیاری دیگر از مردم آگاه میهنمان با کار در تشکیلات سازمان رجوی ﻛﺮﺩ که فرقۀ ﺭﺟﻮﻱ به جای ﺗﺸﻜﺮ حالا ﺑﻪ ﭘﻠﻴﺲ ﻭﺗﻤﺎﻡ نهادهای اﻣﻨﻴﺘﻲ ﻓﺮاﻧﺴﻪ گزارش مخفی می دهد ﻛﻪ اﻭ ﺗﺮﻭﺭﻳﺴﺖ اﺳﺖ و ﺑﺮاﻱ اﻣﻨﻴﺖ ﻓﺮاﻧسه ﺧﻂﺮﻧﺎﻙ ﻣﻲ ﺑﺎﺷﺪ آخر ﻛﺴﻲ ﻧﻴﺴﺖ اﺯ ﺭﻫﺒﺮ ﺑﻲ ﺷﺮﻑ اﻳﻦ ﻓﺮﻗﻪ ﺳؤاﻝ ﻛﻨﺪ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ 63 ﺳﺎﻟﻪ ﭼﻪ ﺧﻂﺮﻱ ﺑﺮاﻱ اﻣﻨﻴﺖ ﻓﺮاﻧﺴﻪ ﺩاﺭﺩ؟
ﻟﻂﻔﺎ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﻛﻨﻴﺪ ﻛﻪ ﻛﺪاﻡ ﻧﻴﺮﻭﻱ اﻧﻘﻼﺑﻲ ﺑﺎ ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ ﺧﻮﺩﺵ اﻳﻨﻂﻮﺭﻱ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻣﻲ ﻛﻨد؟. آقای حسین نژاد در مقالۀ اخیرشان در رابطه با اطلاعیۀ خنده دار و یاوۀ دستگاه رجوی علیه آقای احسان بیدی و ورود او به آلبانی برای فریب مقامات این کشور جهت اقدام به اخراج او یا ندادن پناهندگی به وی و علیه آقای حسین نژاد در رابطه با آمدنش به فرانسه و شکوه و شکایت از دیدار آنها در عراق با یکدیگر!! و با خانواده های خودشان و خانواده های افراد لیبرتی!! می نویسد که چگونه هم دولت آلبانی و هم دولت فرانسه نه تنها فریب گزارشهای سازمان علیه آنها را نخورده بلکه بیشتر هم به آنها رسیدگی کرده و حق پناهندگی آنها را به رسمیت شناخته اند و سران فرقۀ رجوی بیشتر پیش آنان رسوا و مفتضح شده اند.

نوشته ام را با نقل قسمتهایی از مقالۀ آقای حسین نژاد در رابطه با اطلاعیۀ سازمان مجاهدین علیه آقای احسان بیدی و ایشان به پایان می برم:

«کدام عاقل و فرد منطقی آواره شدن در کشورها و اخراج و دستگیر شدن و یا نقل و انتقال یک فرد توسط کمیساریا را جابجایی توسط اطلاعات رژیم یا اخراج و دستگیر شدن تروریست رژیم می داند و از شما می پذیرد؟ مگر افراد سازمان و موقعی که همه مان در تشکیلات سازمان در عراق و کشورهای دیگر جهان بودیم بارها نقل و انتقال نشدیم و اخراج و دستگیر و زندانی (حتی خود آقای مسعود رجوی و مریم رجوی در فرانسه طبق اعلام رسمی خودشان) نشدند؟ کدام عاقل و فرد منطقی و باشعور و با وجدان انسانی دیدار با خانواده هایی را که از ایران برای دیدن فرزندانشان به عراق آمده اند دلیل همکاری با اطلاعات رژیم می داند؟ و از شما می پذیرد؟... بله به این حضرات رهبران فرقۀ رجوی باید بگویم کور خوانده اید و دیگر دیر شده و با این ترفندها و گزارشهای دروغ خائنانه و ناجوانمردانه و اطلاعیه های فریبکارانه با دروغهای گوبلزی چند شاخه! و اتهامات مضحک و احمقانه و بازی دجالانه با کلمات وهو و جنجال تو خالی برای جوسازی علیه جدا شدگان و توهین به شعور و فهم ایرانیان آگاه داخل و خارج و جامعۀ بین المللی و مسئولان کشورها به هدف شومتان یعنی ریختن آنها به تنور و دهان گرگ هار ارتجاع و مزدوران و تروریستهایش با نگهداری دوستان و فرزندان اسیر ما در عراق به خیال خام جلوگیری از فروپاشی تشکیلاتتان نخواهید رسید و دیری نخواهد پایید که با فشار خانواده های اسیران و زندانیان زندان لیبرتی و جامعۀ بین المللی آنان از جهنم عراق نجات یافته و به دنیای آزاد قدم خواهند گذاشت و نا گفته ها و نانوشته های بسیاری را در افشای شما خواهند گفت و خواهند نوشت و ایرانیان وجهانیان را بیش از پیش از اعمال ناجوانمردانۀ شما علیه این فرزندان خلق و مردم ایران و خدمات عملی تان به ارتجاع حاکم و جنایتکاران جهانی علیرغم شعارها و حرفهایتان آگاه خواهند کرد و شما را در دادگاههای عادلانه و هنگام محاکمۀ بین المللی تان رسوا و محکوم خواهند نمود، به امید آن روز».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رجوی در چاردیواری وحشت

مهدی سجودی

23.12.2013

بدون شک رجوی بیش از هر چیزی ، از افشاء شدن چهره واقعی اش می ترسد ، نام منافق و دورو فقط و فقط برازنده اوست ، چرا که او در تمام سالهای گذشته تلاش نموده تا چهره واقعی و خوی درنده اش را از دیگران مخفی نموده وبه ظاهر چهره ای مقبول و دموکراتیک از خود ارائه دهد ، در حالی که دستش تا مرفق به خون مردم ایران و عراق آلوده است ، او همچنین هزاران نفر را از طریق مغزشوئی و القائات دروغین ایدئولوژیک در تارهای عنکبوتی فرقه خود گرفتار کرده و اجازه خروج به هیچ یک از این اسیران از فرقه جهنمی اش را نمیدهد ، تا آنجا که این افراد برای خلاصی از اسارت باید با طرح و اجرای نقشه ای دقیق و خطرناک از چنگال او فرار کنند .

ترس رجوی از جداشدگان تنها به این دلیل است که این افراد با توجه به سالها اسارت در چنبره تشکیلات فرقه او از تمام واقعیتهای پنهان و پشت پرده او خبر دارند و قادر خواهند بود تا نقاب از چهره او بردارند و او را افشاء نمایند ، کاری را که بسیاری از جداشدگان کردند و رازهای فراوانی را گشودند و موجب شدند تا مردم رجوی و فرقه اش را بهتر و بهتر بشناسند .

رجوی برای مقابله با این موضوع اقدامات فراوانی نموده است ، از جمله ممانعت از فرار افراد بیشتر از کمپ لیبرتی عراق از طریق محکم تر کردن زنجیرهای اسارت این افراد و نیز زدن مارک بریده مزدور به کسانی که موفق میشوند از چنگال او بگریزند و همچنین تهدید و ارعاب جداشدگان ، تا از این طریق بتواند مانع هر چه بیشتر افشاگری این افراد گردد ، از دیگر اقدامات رجوی در این راستا ممانعت از ارتباط جدا شدگان با افراد لیبرتی و خصوصا افراد منتقل شده به تیرانای آلبانی است .

در ماههای اخیر یکی از جداشدگان بنام احسان بیدی که پس از قریب دو سال دربدری و گرفتاری توانسته از طریق کمیساریای عالی پناهندگان ، پناهندگی آلبانی را بگیرد ، رجوی را چنان دچار جنون کرده که او دستگاه تبلیغاتی اش را بسیج کرده تا با براه اندازی تبلیغات مسخره و دروغین بر علیه این فرد او را در آلبانی مرعوب و منزوی نماید ، و از این طریق ، اولا راه هرگونه ارتباط احسان را با افراد آلبانی که اکثرا از دوستان او می باشند راببندد و ثانیا هشداری به سایر جداشدگان بدهد تا فکر گرفتن پناهندگی آلبانی را از سرشان بیرون کنند ، او بدینوسیله میخواهد کاری کند که پای هیچ جدا شده ای به آلبانی نرسد تا بتواند همچنان اعضای انتقال یافته به این کشور را در بیخبری و اسارت خود نگه دارد ، رجوی می خواهد آلبانی را به منطقه ای سبز برای فرقه اش تبدیل کند ، او آلبانی را فقط برای خودش و فرقه اش میخواهد .

خود بخوانید حدیث مفصل از این مجمل.....

___________________________________________________

چرا رویا دررودی درگذشت؟ (نام وی در لیست زنان مقطوع النسل  فرقه رجوی بود)

لینک به منبع

زهرا سادات میر باقری، زنان ایران10.12.2013

 

اززمانی که من رویا درودی را دراسارتگاه اشرف می شناختم خانمی جوان وزیبا تندرست وپر تحرک وزبل بود ولی سازمان همیشه با رویا سر جنگ ودعوا داشت زیرا تا آن زمان رویا حرفهایش را می زد وسکوت نمی کرد. خدایا چه عاملی باعث مرگ این خانم جوان شد؟ . آخرمی دانید رویا نامش در لیست زنانی قراردارد که مقطوع النسل شد. من که ازتندرستی وزبلی رویا مطلع بودم این خبر مرا شوکه کرد ومسعود رجوی به رویا گفت تواکنون بالای قله رفته ای این تکه کلامی بود که مسعود رجوی به زنانی می گفت که عمل جراحی زنان کرده بودندشان ومفهوم این کلام این بود از جنسیت رها شده اید .همانطور که مطلع هستید من اسامی ۱۰۰زن مجاهد را منتشر کردم که می توانید اسم رویارا در ردیف ۵۷ در لینک زیر مشاهده کنید.

http://iran-ghalam.de/4Rechts/Aghaze%20Bekare%20Anjoman%20Zanan%20November%202012-29.11.2012.htm

سازمان مجاهدین شما بخوانید رهبری خودخوانده مسعود رجوی ومریم رجوی آنها را مجبوربه عمل جراحی خارج کردن رحم وتخمدانها ی این زنان کرد . رویا درودی بعد ازمقطوع النسل شدن با فریب اوراچند صباحی گوینده برنامه زنان در تلویزیون سیمای مقاومت سازمان کردند این حق السکوتی بود که به وی دادند.رویا درودی درسال ۷۳ درقرارگاه سعید محسن در بغداد درساختمانی به نام شورا بعنوان محافظ ونگهبان ساختمان شورابود دراین ساختمان جلسات شورا درآن برگزارمیشد ومسعودرجوی ومریم رجوی دراین محل رفت وامد داشتند وجلسات خود را برگزارمی کردند. روزی که مسعود رجوی برای آزمایش خون به بغداد آمده بود در آخرفقط برای زنان نگهبان ومحافظ شورا در همان محل جلسه ای برگزارکرد ازآنجا که رویا شخصی بود که همیشه اعتراض می کرد برای آرام کردن وی مسعود رجوی گفت رویا صندلی خود را بیاورد نزدیک صندلی مسعود رجوی و….. .این شیوه ای بود که معمولا برای زنان معترض برای آرام کردن آنها بکار می رفت.

درآخرخبر درگذشت رویا را که بسیار دردناک است به خواهر کوچکش سارا درودی وپدرش آقای درودی در لیبرتی ومادر وبرادرش در کشور اروپایی تسلیت می گویم وامیدوارم غم آخر آنها باشد.

راستی چرا سازمان رویا را اگر بیمار بود به نزد مادر وبرادرش درکشور اروپایی نفرستاد و وی را به زندان آلبانی فرستاد ؟

انشاء الله مسعودرجوی ومریم رجوی بزودی در دادگاه پاسخگوی خیانت وجنایات خود بشوند وسازمانهای حقوق بشری ازسازمان ملل تا صلیب سرخ ویونامی برای نجات قربانیان لیبرتی وبویژه مجبورشدگان به اعتصاب غذای مرگ تدریجی یا به عبارتی خودسوزاقدامی عاجل وجدی بنمایند.

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خودکشی تدریجی قربانیان به دستور رهبری فرقه مجاهدین

زهرا سادات میر باقری، زنان ایران

28.11.2013

لینک به سایت زنان ایران

خودکشی تدریجی قربانیان به دستور رهبری فرقه مجاهدین

متاسفانه اخبار دریافت شده از سایت های اینترنتی فرقه مجاهدین حاکیست که مریم رجوی و مسعود رجوی همچنان خط خونریزی و کشتار و در آخرین فورماسیون آن اعتصاب غدا و خودکی تدریجی را پیش می برد. در اطلاعیه شورای دست ساز رجوی نوشته اند که در آستانه سیزدهمین هفته اعتصاب غذا بسیاری از اعتصاب کنندگان در لیبرتی در وضعیت وخیمی به سر می‌برند و من نگران دو خواهر عزیز و یک برادرعزیزم میباشم که همچنان در کمپ لیبرتی گروگان رهبری کمپ هستند این در حالی است که مادررنج کشیده من آرزوی دیدار فرزندانش را که در لیبرتی گروگان سیاست های غلط مسعود ومریم رجوی هستند، برای دقایقی دارد.

شما خودتان به شرح گروگان گیری رجوی نگاه کنید و بخوانید . سایتهای فرقه مجاهدین نوشته اند که:

- ” آقای علیرضا غفور زاده یکی از اعتصاب کنندگان دچار تشنج شدید شد و به سرعت به کلینیک عراقی کمپ لیبرتی منتقل شد. هنوز وضعیت او بی ثبات است.

- چند ساعت قبل از آن خانم ملیکا رضایی، ۲۳ساله، به خاطر شرایط بحرانی و تنگی شدید نفس به طور فوری به بیمارستانی در بغداد منتقل شد.

- در همین روز وضعیت خانم فهمیه خادمی برای چهارمین بار در هفته گذشته بحرانی شد. او چند روز پیش به کلینیک منتقل شده بود.

- خانم مهناز ابوذریان بر اثر ضعف و درد شدید سینه و تنگی نفس به کلینیک منتقل شد.

- آقای اسکندر ارجمندی که وزن او به شدت کاهش یافته، در شرایط وخیمی به کلینیک منتقل شد.

- آقای محمد علی آقایی به خاطر تاری دید و سرگیجه زمین خورد و دنده او شکست و به کلینیک عراقی منتقل شد،

- آقایان یداله مهدیان و احسان قاسمی نیز از میان کسانی بودند که روز گذشته وضعیتشان رو به وخامت گذاشته است.

در میان آنها می توان به خانمها فریده نعمتی، رعنا میردریکوند، ملیحه تدینی، زهرا کاظمی، فروغ سیدی، ماهرخ غفاری، حوریه افضلی و سوسن بنی هاشمی و آقایان حمید عریضی، امین عبدلی، ایرج اخلاقی، غلامرضا قادری، حیدر یوسف علی، یعقوب دادگر، مهدی سیدی، علیرضا غلامی، صالح عبدلی، احسان قاسمی، یدالله مهدیان، ایمان نعمت الهی، علی ممقانی، علیرضا ارجمندی، شمس الدین لطیفیان، محمد رضا خالقی، غلامرضا قاسمی، حسن حیرانی، مهدی قاسمیان، علیرضا پورجعفر، ابوالفضل سعداله، اصغر محمدی و مجید نوروزی اشاره کرد که به خاطر از دست دادن بخش زیادی از وزن خود، دچار دردهای شدید عضلانی، درد در ناحیه قفسه سینه، بی حالی شدید، بیهوشی موقت , پایین آمدن بیش از اندازه فشار خون و ناراحتی های گوارشی مانند زخم معده و…روانه کلینیک عراقی یا بیمارستان در بغداد شدند.”

خوب کسی نیست از این زن و شوهر خائن سوال کند که اگر مطالب بالا درست است چرا آنها را مجبور به خودکشی تدریجی می کنی؟

برای چی این بنده های خدا را به اعتصاب غدا مجبورمی کنی. من در همین جا اعلام می کنم که مسئولیت هر وضعیتی برای برادر و خواهران من در لیبرتی پیش بیاید، شخص مسعود رجوی و مریم رجوی مسئول هستند ، همینطور برای سایر قربانیان که در بالا نام آنها را رجوی نوشته است.

کسی نیست که بپرسد خانم مریم رجوی خود را رئیس جمهور خودخوانده می داند و یک بخش از سازمان مجاهدین را تحت عنوان ” شورای ملی مقاومت ” و جبهه همبستگی ملی!!” متشکل کرده و خودش را هم رئیس جمهور و شوهرش مسعود رجوی را هم رهبر ایدئولوژیک آن اعلام کرده اند. این زن و شوهر در حالیکه همه زنان و مردان عضو مجاهدین اجبارا باید از همسرانشان طلاق می گرفتند، در طی ۲۳سالی که من در سازمان مجاهدین بودم بارها ازحقوق زنان وآزادی های انسانی صحبت کرد ، ولی اکنون تمام این حقوق اولیه نه تنها زنان ، بلکه مردان نیز محروم شده اند.

رهبری فرقه مجاهدین در گذشته برای بی آینده کردن و اعمال هژمونی فرقه گرایانه خود دستور به طلاق های اجباری اعضا داد و در یک پروسه تدریجی اعضای زن خود را به منظور منصرف کردن آنها از جدایی از سازمان و بازگشت به همسرانشان مجبور به خارج کردن رحم خود کرده اند که یک لیست نزدیک به ۱۰۰ نفر از این زنان را قبلا برای نهادهای بین المللی منتشر کرده ام. الان هم که خط جدید خودکشی راه انداخته است تا با خون آنها رفع تشنگی از قدرت کند.

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مسئولیت کشته شدن افراد در لیبرتی صرفا بر عهده فرقه رجوی (مجاهدین خلق ) است

لینک به منبع (صفحه فیسبوک خانم سنجابی)

 مریم سنجابی

21.11.2013
مسئولیت هر یک نفری که پس از این در اعتصاب و به هر شکل دیگری در لیبرتی یا عراق کشته شود مطمئنا” به گردن فرقه خواهد بود

من فکر می کنم بعید است به جز محدودی از جدا شدگان یا خانواده های درد مند کسانی حتی سری به سایت های فرقه بزنند و در حالیکه آنان همیشه این ادعا را به اعضا دارند که ما محور عالم هستیم که بماند….آین روزها که بعضا به سایت های فرقه، سری زدم مشاهده نمودم که شروع به هشدار کرده و نوشته اند حال یکسری از اعتصابیون به وخامت گرائیده و در آستانه “شهادت” (بخوانید مرگ اجباری) قرار دارند.

البته اگر ذره ای هم وجدان باقی بود با زجرکش کردن و به کشتن دادن بقیه اعضا این موضوع اثبات شده که آن یک ذره هم دیگر وجود ندارد

بخاطر ۷ نفر که موضوع انها نیز در ابهام است ۳۰۰ نفر را به کشتن دادن و زجر کش نمودن اثبات عقاید فرقه ای است که قصد دارد تا انجا که میتواند و هنر دارد اعضا را در عراق به کشتن بدهد.

در قانون کشورها و ارتش ها رسم بر این است که افراد تک فرزند از سربازی معاف شده و یا کسی از خانواده آنها در جنگی شهید شده باشد برای حفظ بقیه خانواده آنها را از جنگ معاف می کنند.

در حالیکه در این فرقه هر تعداد از خانواده ای را به کشتن می دهد این طمع فروکش نکرده و بقیه را نیز به بهانه انتقام و….به کشتن می دهند

چگونه است که مهین نظری که فرزندش قربانی لج و لجبازی اشرف شده او را به اعتصاب کشانده و در حال کشتن وی هستند .

یا بیشرمانه می نویسند که مرضیه رضایی که تاکنون ۵ نفر از اعضای خانواده اش شهید شده اند او نیز در آستانه “شهادت” است ….

پررویی و وقاحت تاکجا. وتنها می توان گفت به مصداق مثال خود گویی و خود خندی عجب مرد هنرمندی نقش آفرینی می شود.

سران فرقه این همه آدم نگونبخت را که قدرت تصمیم گیری در خود ندارند را به اعتصاب و کشتن کشانده و خود نیز اعتراض های احمقانه ترتیب می دهند.

آیا کشته شدن ۵۲نفر و ۳۶ نفر و…. بقیه کم نبود باز هم به جای اینکه به فکر دربردن بقیه نفرات از عراق باشند با یک شامورتی بازی و دجالیت بی نظیر دیگر اعضا ی خود و یک سری آدم های زودباور و شتشوی مغری یا فته را سرگرم این دجالیت اعجاب برانگیز نموده اند… و تمامی فرصت ها را به عمد از دست می دهند.

راستی سران محترم! بعلت اینکه ده ها بار با ماندن شما در عراق اتمام حجت شده اگر دوباره حمله ای صورت بگیرد آن وقت انگشت اتهام به سوی چه کسی دراز می کنید شما که حداقل بعد از داستان کمپ اشرف نیز تا کنون سه ماه فرصت داشتید و می توانسید با آن همه پول ها ودلار های نفتی که به جیب گشادتان ریخته بودید همه افراد را از لیبرتی در عرض دو ماه خارج کنید

امیدوارم حاشا نکنید چرا که من وتعداد بسیار زیادی از دوستان جدا شده می دانیم که چگونه هنگام فرستادن مریم رجوی نزدیک به ۲۰۰ نفر را در عرض کمتر از یکماه آماده نموده و با وی همراه نمودید و در بلبشوی حمله امریکا و بمباران عراق توانستید اینکار را به راحتی انجام دهید آیا اکنون از اعزام نفرات خود عاجزید.

حداقل خود تان اعلام کرده اید نزدیک به ۹۰۰ نفر از اعضای سازمان دارای پاسپورت پناهندگی هستند و سابقه پناهندگی در کشورهای اروپایی را دارند بگذریم از اینکه در طی سالیان در حالیکه تلاش می کردید پاسپورت سران سازمان از جمله فهمیه اروانی و مهناز شهنازی صدیقه حسینی مژگان پارسایی و….. را بسرعت و همواره به روز کنید از بقیه می خواستید بعنوان اعلام اینکه “مجاهد خلق”(بخوانید غلام حلقه بگوش) هستند پاسپورت های خود را در بحث های باصطلاح اپورتونیسم و ضد طعمه… بسوزانند

و حتی بیمارانی سرطانی و مهم را به مانند آقای طهماسبی با اینکه سیتی زن امریکا بود از فرستادن به خارج کشور منع می نمودید و بعدا از کار وی نیزتقدیر بعمل می اورید که در اشرف ماند و شهید شد آن موقع در سال ۱۳۸۰نمی گفتید کشور عراق و…. فلان و بهمان مانع مداوا و رفتن وی شدند و با وقاحت اعلام می کردید این ارزش است که در عراق بمانید و به دستور رجوی در رکاب او بمیرید ولی حتی برای مداوا به خارج کشور نروید.

پروژه شهید سازی شما کی به اتمام می رسد از ریختن خون آدم ها کی خسته می شوید.

تاکی می خواهید در قرن ۲۱ به قول خودتان راهتان را با ” خون” البته با خون دیگران باز کنید.

تا کی می خواهید اعضا را به مانند برده در دور و بر خود نگه دارید.

آخر تاوان به قدرت نرسیدن شما را چرا بایستی یک مشت انسان های بیچاره که صادقانه به سازمان پیوستند را بدهند. و این ظلم تا به کی ادامه دارد.

همانطور که بسیاری از حقایق تاکنون برملا شده فکر نمی کنید روزی بایستی همانطور که خودتان هم گفتید بایستی پاسخگوی همه چیز باشید. البته نه به مدل شما چون از منظر یک مالک و ارباب زمانی که می گوید من پاسخگو هستم یعنی همه چیز ازانسان و زمین و گاو و گوسفند که را متعلق به خودش می داند جز ملک طلق خودش دانسته و پاسخگویی یک چیز است و از منظر دمکراسی و آزادی که البته اگر با این کلمه ها آشنا باشید یک مفهوم دیگر است

در هرحال هر یک نفر که از اعتصابیون بمیرد و هر کس دیگر که پس از این در عراق کشته شود طبق ادعاهای سازمان و علیرغم تمامی اتمام حجت های شده مسئول خون همه آنها و پاسخگو سران فرقه خواهند بود. روزگار این چنین نبود و این چنین نخواهد ماند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شرح زندان و شکنجه در فرقۀ رجوی از زبان یکی ازقربانیان و شاهدان عینی

 

به قلم مریم سنجابی عضو جدا شدۀ شورای رهبری سازمان مجاهدین

یکی از قربانیان و شاهدان عینی دوران مخوف سال 73 یعنی زندان و شکنجه در فرقۀ رجوی

07.11.2013

http://ghorbanali2013.blogfa.com/post/86

 

اواخر سال 73 بود و  در انزمان من حدود 8سال بود که به سازمان پیوسته بودم  و در رده تشکییلاتی مسئول ستاد  مسئولیت یک یگان حفاظتی  ساختمان های  شهری سازمان در بغداد و همزمان مسئولیت مالی و امور دفتری مسئول کل حفاظت  مقر بغداد را بعهده داشتم.

با 8سال سابقه و مسئولیت حساسی که داشتم اساسا فکر نمیکردم که مورد شک و سوء ظنی در سازمان قرار بگیرم و بخاطر کارها و مسئولیت هایم گاه در روز تا 18 ساعت مشغول کار بودم.

در یکی از همین روزها فرمانده ام به نزد من امده و گفت برای  یکسری امور مالی و دفتری بایستی به قرارگاه اشرف بروم  با اینکه  دران روزها تا حدودی در جریان  گم شدن و کم شدن برخی نفرات بودم و میدانستم موضوعی به اسم شک کردن به نفرات  و تحقیق پیرامون انها پیش امده  ولی اساسا فکر نمیکردم در رابطه با خودم نیز  چنین  اتفاقی بیفتد ولی ازانجا که همواره در سازمان  بدون چون و چرا از همه اوامر اطاعت میکردیم بلافاصله اماده رفتن به اشرف شدم  هنگام سوار شدن به خودرو متوجه شدم برخلاف روال معمول که همواره یک کلت و کلاش به همراه میبردیم یکی از مسئولین سازمان به نام پری بخشایی نیز همراه من سوار ماشین شده و گفت نیازی به گرفتن سلاح نیست.

 همانجا درحالیکه میدانستم این موضوعات  کمی عجیب است و حدس زدم به من هم شک شده و لی چون خودم  در آرامش بودم و فکر میکردم سوتفاهمی شده و با چند و سوال جواب موضوع حل میشود چیزی نگفتم وبه سمت اشرف حرکت کردیم.

بعد از رسیدن به اشرف برخلاف روال همیشگی که به یک محل مشخص شده میرفتیم  پری بخشایی مرا سوار یک ماشین دیگر کرده و بدون هیچ توضیحی به سمت خیابان 400براه افتادیم   و ماشین وارد همان قلعه معروف و مخوف واقع در خیابان 400 شد.

بعد از اینکه درب های اهنی در پشت سرما بسته شد  بسرعت و با ضرب و شتم مرا از ماشین پیاده کرده و به د رون اتاقی هل دادند    پس ار ورود به اتاق محبوبه جمشیدی را دیدم که  در  پشت میزی نشسته  بود و  مرا بر روی صندلی نشاندند وی بلافاصله شروع به داد وفریاد و فحش و ناسزا کرده که تو نفودی هستی و  ترا میکشیم و   تا میخواستم حرفی بزنم با اماج  سیلی و فحش  روبرو بودم و بعد از چند دقیقه چشم مرا بسته و  به اتاقی بردند  وقتی  مرا به داخل اتاق پرت کردند  متوجه شدم  5  خواهر دیگر نیز انجا بودند – فریده علیزاده  مژگان محمد زمانی – زهرا احمدی  که اسامی بقیه یادم نیست.

تقریبا به مدت 24 ساعت در شوک و ناباوری بودم و توان هیچ کاری نداشتم  و فقط از وضعیتی که پیش امده بود گریه می کردم و نمیتوانستم باور کنم د ر سازمانی که با ان عشق و علاقه انرا انتخاب کرده ام و روزی امال و ارزو های من بوده اینگونه بلایی بسر من بیاورد.

بعد از مدتی که دوستانم  مرا دلداری دادند  به خودم امدم و متوجه اطراف شدم  در محلی قرار گرفته بودیم  که فکر میکنم سه الی چهار اتاق دیگر داشت و در هر اتاق نیز تعدادی مثل ما را زندانی کرده بودند   ما  5-6 نفر فقط  می توانستیم همدیگر را ببینیم و هنکام بیرون رفتن از اتاق  بر روی  چشم های ما چشم بند زده و پشت هم ردیف کرده  تا برای دستشویی و وضو گرفتن برویم.

روزی سه بار درب های اهنی اتاق باز میشد و خارج از ان اجازه نداشتیم که در صورت نیار به بیزون   برویم  برای هر نفر نیز به مدت یک دقیقه بیشتر برای استفاده از دستشویی  اجازه نمیدادند  و اکر کسی دیر میکرد  سزایش فحش و توسری بود  هفته ای یکبار نیز 5 دقیقه برای استحمام به ما وقت میدادند.

بعد از حدود یک هفته ما را به اتاق د یگری بردند که در ان اتاق حدود 30  نفر می شدیم یکسری اسامی علاوه برا سامی فوق  که یادم است عبارتند از:

مهری سعادت  - معصومه ترابی – فاطمه مهرنیا – فتانه عوض پور – عفت نجاتی -   فریبا فروغی  -  مهین لطیف  - ناهید سعادت – پروانه یزدیان و...

در محل های دیگر خواهران از جمله  مرضیه نوری – مرضیه رضایی – مریم ترابی -  فرح حاتمیان -   طوبی بزرگمهر  - میترا ایلخانی – مینا  جهانی   فاطمه علیزاده – صغری خان محمدی  و.... بودند

حدود یک ماه این شرایط طاقت فرسا ادامه داشت تا اینکه مجددا ما را به محلی دیگر منتقل کردند.

در این مدت زندانبان های ما عبارت بودند حشمت  تیفتکچی – ناهید صادقی  و کبری حسن وند   که در هر تردد به بیرون اتاق با فحش و ناسزا و توسری  انان روبروبودیم و تا این زمان من کس دیگری را ندیده بودم در اولین روزهایی که به محل جدید منتقل شدیم صبح یکی از روزها مرا صدا  زده  و درحالیکه چشم ها و دست هایم را بسته بودند  به یک اتاقی منتقل نمودند  در ان اتاق  یکی از زنان مجاهد به نام فاطمه  خردمند در پشت میزی حضور داشت و از من خواسته شد که انجا  سرپا بایستم وی شروع به سوال وجواب و بازجویی از من نمود  وی با فحش و ناسزا شروع کرد که من اعتراف کنم که نفوذی بوده و خودم و برادرم را دولت ایران به قصد نفوذ به داخل سازمان فرستاده است  با شنیدن این حرف ها ازانجا که اینقدر برایم غیر منتظره و عجیب و غریب بود  به وی اعتراض کردم که این واقعیت ندارد و مگر میشود درحالیکه برادرم در سازمان قربانی شده و خودم نیز به مدت 8سال است در سازمان هستم و از همه چیزم در این راه گذشته ام نفوذی باشم و لی حرفهای من فایده ای نداشت و اساسا به حرفهای من توجهی نمیکرد و مرا در زیربارانی از مشت و لگد گرفت  و با پوتین نظامی از نوک پا تا فرق سرم را لگد مال میکرد  در روزهای بعد این وضعیت فجیع تر شده و پس از 5 دقیقه اول که حرفهایش را تکرار میکرد شروع به کتک زدن من می نمود و ساعت ها مرا ایستاده و رو به دیوار نگه میداشت  وقتی که دیگر توان ایستادن نداشتم  مرا به زمین انداخته و با پوتین هایش تمام بدنم از جمله صورتم را لگد مال میکرد که در یکی از روزها لبم  دچار پارگی  و خونریزی  شدید شد که نه تنها هیچ مداوایی انجام نشده وبخیه نزدند  پس از سالیان ان اثر ان همچنان بر روی لبم باقی است.

در یک روز دیگر آنچنان مثل وحشی ها به من حمله ور شد که قصد شکاندن دستم را داشت و دیوانه وار دستم را می پیچاند که بشکند که با مقاومتی که کردم موفق به این کار نشد ولی  عسب های دستم آسیب جدی  دیدند و تا چند سال در دست راستم بیحسی داشتم  ولی همچنان اثار درد و علائم ان در من باقی است.

این وضعیت حدود 10  روز ادامه داشت و در این  حین مرا از بقیه جدا کرده و به یک سلول انفرادی برده بودند  که در ان فقط یک تخت وجود دشت و کف زمین پر از خاک بود  و به من گفته میشد هر وقت که صدای باز کردن قفل را شنیدی بایستی بلافاصله از جایت بلند شده و خبر دار بایستی  و برای اذیت کردن و ایجاد وحشت و شکنجه من از شب تا صبح چند بار با سروصدای زیاد درب اتاق را باز کرده و اگر قبل از ورود نفر نگهبان در حالت ایستاده وخبر دار نبودم یک فصل کتک دیگر میخوردم.

 درطی روزها نیز مرا به محلی دیگربرده و وادارم میکردند  رو به دیوار ایستاده و یا تا کمر برای ساعت ها خم شوم تا جاییکه حالم بهم خورده و بالا می اوردم و مرا سپس برمیگرداندند.

یک روز نیز شهین حائری و سعیده شاهرخی  و چند نفر دیگر که نتوانستم مشاهده کنم مرا کشان کشان به محلی برده و دست و پای مرا بسته و به شیوه رایج شلاق زدن/ به کف پایم و تمام بدنم  با یک وسیله پلاستیکی شلاق میزدند تا جاییکه از هوش رفتم  که بعد از ان  اب بر روی سروصورتم ریخته و مجددا مرا به هوش اورده و دوباره شروع به زدن میکردند تا اینکه مجدد بیهوش شدم و وقتی به هوش امدم خودم را در همان سلول دیدم پس از این ده الی دوازده روز طاقت فرسا و شکنجه های متوالی دیگر مرا به نزد بقیه نبرده و مجددا به همان محل قدیمی  واقع در خیابان 400 برگرداندند.

 در انجا در اتاقی تنها بودم  حوالی غروب بود که بتول یوسفی  که فکر میکنم  کمی به مسائل پزشکی وارد بود را آوردند  که مرا معاینه کند در ان لحظه که خودم نیز از مشاهده بدنم به وحشت افتادم متوجه شدم  تمام بدنم از جمله پاها و دستانم کبود و سیاه و ورم کرده و زخمی  بود  که البته بدون هیچ گونه مداوایی اتاق را ترک کرده و رفت  بعد از گدشت چند روز دیگر یک روز لیلا سعادت به اتاق امده وبرای من یک دست لباس تمیز اورد و ماشینی اورده و با اسکورت 4- 5 نفر مسلح و همرا با یکی دیگر از خواهران بنام انسیه نوید مرا به بغداد بردند.

 در انجا مرا به اتاقی برده و دو سه روز در انجا در وضعیت عادی نگه داشتند و دیگر از کتک و فحش و ناسزا خبری نبود  در طی ان مدت نوار جدیدی از نشست مریم رجوی با اعضای سازمان  که در پاریس ضبط شده بود برای من گذاشتند  و به این ترتیب فهمیدم مجددا بند جدیدی را اعلام کرده اند بنام بند فردیت یا بند ف  که محتوای این بود همه نفرات بعلت فردیت ممکن است همه سوابق و وضعیت خودرا قبل از سازمان بیان نکرده باشند و با سازمان ناصادق بوده باشند از جمله نفراتی که   ممکن است به زندان رفته و همکاری کرده باشند یا  مشکلات و مسائل خاصی در جامعه داشته اند و بایستی در طی این بند جدید  همه مجد د انقلاب کرده و همه انچه که از سازمان پنهان نگاه داشته اند را  بیان کنند.

البته این سری نشست ها نیز در درون سازمان بعدا متوجه شدم که خالی از لطف نبود و همه در طی نشست ها اساسی مورد فحاشی و در مواردی ضرب و شتم و هتک حرمت و تحقیر شخصیت قرار گرفته اند و دیگر نشست های سازمان وارد  مرحله جدیدی از خشونت شدده بود.

خوب بعد از ان دو سه روز  حوالی  عصر روز سوم انسیه نوید به دنبال من امده و گفت اماده شو کسی می خواهد تراببیند.

و مرا به سمت ساختمان های محل استقرار مسعود رجوی در بغداد بردند از انجا که  قبلا خودم به این ساختما نها  تردد داشتم  محل را می شناختم و لی حدس نمیزدم که ممکن است خود مسعود رجوی شخصا جلسه ای با من بگذارد.

وقتی وارد اتاقی در طبقه همکف همان ساختمان واقع در  مقر جلالزاده در بغداد شدم  مشاهده کردم مسعود رجوی در حالیکه خیلی خشن و ناراحت به نطر میرسید در پشست میز نشسته و در اطراف اتاق مهدی ابریشم چی  محمدعلی جابرزاده   محمد علی توحید ی و یکی دو نفر دیگر از مسئولین برادر و همینطور نصرت توکلی مسئول ستاد سررشته داری و دو سه خواهر رده بالای دیگر سازمان نشسته بودند.

مسعود رجوی خودش  جلسه محاکمه را شروع کرده و به من گفت تو به جرم نفوذی متهم هستی  خودت چه میگویی من که توان و تحمل این حرف را نداشتم  بعد از لحظاتی که بر خودم مسلط شدم شرح دادم چنین موضوعی اساسا غلط است و اخر چه سند و مدرکی بر این ادعا دارند و برادر من در سال های  گذشته اعدام شده بود و این دلیلی بر رد این اتهامات بود با اینحال در ان جلسه به هیچ عنوان حرف های مرا قبول نکرده و در حالیکه جمع حاضر  شروع به تحقیر  من میکرد مجددا مسعود رجوی و مهدی ابریشم چی گفتند که ما حرف های تو را در رابطه با خودت قبول میکنیم و تو ممکن است نفوذی نباشی و لی بوسیله برادرت گول خورده ای و ما این موضوع را تحقیق میکنیم و سپس مرا تحویل نصرت توکلی داده و به ستاد  اداری  در اشرف  منتقل کردند.

جالب این که بعد از حدود سه ماه زندانی شدن و  ان همه شکنجه های طاقت فرسا مسعود رجوی بسیار حق به جانب در این ماجرا میگفت این موضوع   برای سازمان لازم  و درست بوده و در طی یکی دو نشست دیگرکه برای تعداد زیادی از نفراتی که به همین سرنوشت من  دچار شده بودند گذ اشت بشدت از این کار دفاع کرده و  بصراحت میگفت موضوع  حفاظت من در میان بوده و این کمترین  بهایی بوده که شما بعنوان اعضای سازمان بایستی پرداخت میکردید.

در طی مراحل بعد و سایر نشست ها نیز از ما میخواستند که درواقع از خود انتقاد کرده و بگوییم که چه برما گذشت و در واقع  از نفرات این را میخواستند که بگویند حق با سازمان بوده و ما مستحق چنین ر فتاری بودیم و موضوع جان رهبری درمیان بوده.

همان زمان یکبار یکی از مسئولین مرا صدا زده و از من  خواست که باصطلاح سازمان تناقضات  خودم را در این رابطه نوشته و صفرصفرکنم که من همانجا به وی گفتم هرگز چنین کاری نخواهم کرد و شما از من چه میخواهید  - من چه باید به شما بگویم ایا میخواهید من شرح شکنجه هایی که برمن رفته را بنویسم/  ایا تحمل شنیدن و خواندن ان را دارید / در اینجا بود که دست از سر من برداشته و  دیگر حداقل در این باره از من سوالی نکردند.

و اما ادامه ماجرا بعد از حدود دو ماه که مرا از موضع مسئولیت مهم و حساسی که قبل از این ماجرا داشتم به ستاد اداری فرستاده بودند یک روز مجدد فرمانده ام مرا به اتاقش صدا زده و گفت مسعود رجوی پشت خط است و میخواهد با توصحبت کند وقتی گوشی را گرفتم به من تبریک گفت و گفت ما در این مدت پیکی به ایران فرستاده و دررابطه با تو و برادرت تحقیق کردیم و بالاخره ثابت شد که تو عنصر نفو ذی نبودی  و به این ترتیب  ماجرای مسخره انها در مورد من بعد از 5الی 6ماه پایان یافت

و اما دررابطه با سایر خواهران و برادرانی که اسیر این داستان وحشتناک شدند  تا جاییکه می توانم حدس بزنم حدود 100 خواهر و 500 برادر را در ان مقطع مورد ظن نفوذی قرار داده و در طی این دوسه ماه  ایزوله و زندانی نمودند  که مربوطه به همه لایه های سازمان از نفرات جدید گرفته تا بالاترین میشد.

برغم شهادت یکسری از اقایانی که از سازمان جدا شده  و شاهد عینی   این زندان ها بودند حدود 6نفر..... در این رابطه  قربانی شدند و من پرونده یکسری از آنان را در پرسنلی مشاهده کردم.

ان زمان که من در این زندان ها بودم معصومه ترابی و مریم ترابی نیز به جرم نفوذی دستگیر شده بودند مریم ترابی بعلت اینکه در سطح تشکیلاتی پاین تری بود در نزد ما نبود ولی بعد از  اتمام این ماجرا متوجه شدم وی در اثر شکنجه هایی که به وی  اعمال کرده بودند دیوانه و روانی شده و الان همچنان در سازمان  توسط خواهر بزرگترش معصومه نگه داری میشود.

همینطور در روزهایی که در ان محل اول بودیم در طی هفته  ها همواره صداهای گوشخراش و فریاد خواهران دیگر  را میشینیدم که مرتب  فریاد میکشید و کمک میخواست و ناله میکرد.

و در ان چند روز اخر که مجددا به زندان واقع در خیابان 400 منتقل شدم نیز  صدای برادران را بطور واضح میشنیدم که داد و فریاد میکردند و التماس میکردند که مورد ضرب و شتم قرار نگیرند.

البته خوشبختانه تعدادی ازآقایانی که در آن زندان ها بوده و بعدها از سازمان جدا شده و نجات  پیدا کردند خاطرات خود را نوشته اند و ازمن نیز نام برده اند که بدینوسیله از  آنان از جمله اقای جواد فیروزمند و محمد رزاقی  تشکر میکنم.

 در اینجا میخواهم ابتدا اسامی  نفراتی که بعنوان زندانبا ن و شکنجه  کردن دوستان خودشان دست داشتند افشا کنم و سپس به  خاطر ثبت در تاریخ  اسامی نفراتی که قربانی این عمل شوم رجوی شدند را اعلام کنم:

تعدادي از زندانبانان كه در شكنجه افراد زنداني نيز دست داشتند عبارت بودند از:

فاضل موسوي،حسن  حسن زاده محصل(دو تن از مسؤلين ستاد اطلاعات) ،مجيد عالميان،مختار جنت صادقی ،نريمان عزتي،سيد محمد سادات دربندي(عادل).محسن اميني ،حميد يوسفي،حجت بني عامري(حكمت)،حسن رودباري،حسين اصفهاني،نادررفيعي نژاد، ،محمد رضا محدث،،محمد شعباني(باقر) فريدون سليمي و حسين فرزانه سا. ،سپيده ابراهيمي،محبوبه جمشيدي، پری بخشایی - لیلا سعادت  - فریبا خداپرستی – سعیده شاهرخی – ناهید صادقی – کبری حسن وند – حشمت تیفکتچی  - فاطمه خردمند و انسیه نوید

 و حال افرادی که  بشدت شكنجه شده و زير شكنجه جان سپردند:

 

1.قربانعلي ترابي اهل شمال در اثر شکنجه و فشار های طاقت فرسا در میان دستان بقیه دوستانش جان سپرد (زنش زهرا سراج بوده و پسرش محمدرضا ترابی در حال حاضر در اشرف است و يكي از خواهرانش نيز به نام مريم ترابي دراثر شکنجه های طاقت فرسا  و  موضوع كشته شدن برادرش رواني شد)
2.پرويز احمدي
3.فرهاد طهماسبي اهل تهران كه از اردوگاه حله به سازمان پيوسته بود و در نشريه 380 در سال 1375 ، سازمان اعلام كرد كه اين فرد موقع رفتن به عمليات در منطقه مرزي توسط يك نفوذي كشته شده است.در صورتيكه در سال 1373 و در زير شكنجه توسط دژخيمان رجوي بقتل رسيده بود.
4.جليل بزرگمهر اهل كرمانشاه (برادرش خلیل و خواهرش طوبی بزرگمهر نیز بشدت در ان دوران تحت شکنجه وآزار و اذیت بودند)
5.الياس كرمي اهل ايلام
6.حمزه حيدري كه خلبان نيروي هوايي ايران بوده و در سال 1368 به عراق آمده بود.

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نشست خبری مریم سنجابی و ابراهیم خدابنده نجات‌ یافتگان فرقه رجوی

تسنیم نیوز، تهران

28.08.2013

لینک به منبع

نشست خبری مریم سنجابی و ابراهیم خدابنده نجات‌یافتگان فرقه رجوی – ۱

 

متقاضیان کار در ترکیه را به‌زور به اشرف می‌برند/ رجوی می‌گفت: خانواده “لانه فساد” است

خبرگزاری تسنیم: یک عضو سابق سازمان مجاهدین خلق گفت: خیلی از کسانی که در اشرف بودند، می‌گفتند: ما حتی اسم سازمان مجاهدین را نشنیده بودیم، و برای کار به ترکیه رفته بودند و بعد به آنها گفته بودند: باید به عراق بروید، و از اشرف سردرآورده بودند.

به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری تسنیم، در آستانه سالروز ترور شهیدان رجایی و باهنر از سوی منافقین، نشست خبری ابراهیم خدابنده و مریم سنجابی از آزادشدگان سازمان مجاهدین خلق، امروز در خبرگزاری تسنیم، برگزار شد. در این نشست خبری ابراهیم خدابنده در مورد چگونگی به دام افتادن در سازمان مجاهدین خلق گفت: سال ۱۳۳۲ در تهران متولد شدم و در سال ۱۳۵۰ برای تحصیل به انگلیس رفتم و توانستم در آنجا فوق‌لیساس خود را بگیرم. در مدت قبل و بعد از انقلاب نیز عضو اتحادیه دانشجویان اروپا بودم.

وی افزود: سال ۵۹ بنا بر دلایلی عضو سازمان مجاهدین خلق و فرقه تروریستی رجوی شدم و ۲۳ سال در خارج از ایران با این سازمان همکاری کردم. فعالیت من بیشتر در بخش روابط بین‌المللی بود و در نهایت در سال ۱۳۸۲ به‌دلیل اتفاقاتی که رخ داد و خدا کمک کرد توانستم فرار کنم.

این عضو سابق سازمان مجاهدین خلق ادامه داد:‌ در این ۱۰ سالی که در ایران هستم، روی پدیده معروف به هزاره سوم فعالیت کردم، یعنی فرقه‌های مخرب کنترل ذهنی را بررسی می‌کنند که در خیلی کشورها و حتی ایران وجود دارد و آنها دست به گریبان هستند. البته نقطه قوت من این بود که ۲۳ سال تجربه تخریب کنترل ذهنی را هم دارم.

خدابنده با بیان اینکه زمانی وارد فرقه رجوی شدم که دغدغه ما جوانان بحث استقلال بود، تصریح کرد: انقلابی در ایران صورت گرفته بود و رژیم شاه که تا بن استخوان وابسته به آمریکا بود، ساقط شد و آرزوی ما این بود که شعار استقلال در جامعه محقق شود.

وی در مورد شعار سازمان مجاهدین خلق در آن زمان گفت: سازمان مجاهدین با این ترفند که جمهوری اسلامی نفی استثمار و سرمایه‌داری نمی‌کند و در عین حال نیز به آمریکا وابسته نیست، جلو آمد و مطرح می‌کرد که تنها نیرویی که می‌ماند سازمان مجاهدین است؛ بنابراین ما نیز با این انگیزه ضدامپریالیستی وارد جریان مجاهدین شدیم.

این عضو سابق سازمان مجاهدین خلق با بیان اینکه در آن زمان شعارهای سازمان با شعار جوانان منطبق بود، تصریح کرد: وقتی جوانان با این شعار جذب می‌شدند، دیگر متدولوژی و روش آنها عوض می‌شد و اهداف کنار می‌رفت و یک‌سری مکانیزم‌های روانی فرد را حفظ می‌کند. این مسئله به‌گونه‌ای است که سازمان مجاهدین افتخار می‌کند در جلساتش درنده‌ترین جناح‌های امپریالیستی نیز شرکت می‌کنند.

خدابنده در مورد سفر یاسر عرفات بعد از انقلاب به ایران نیز اظهار داشت: زمانی را به یاد دارم که یاسر عرفات به ایران آمد و مسعود رجوی به وی یک سلاح داد و گفت: “تنها راه شما مبارزه با اسرائیل است و ما حاضریم نیروهای خود را به شما بدهیم”. ولی همه این حرف‌ها یک ژست تبلیغاتی خوبی بود و الآن دیگر موضع ضداسرائیلی را نیز در تبلیغات خود نشان نمی‌دهند.

وی افزود: ما در منچستر بودیم که کنسولگری ایران را بمب گذاشتند و ما تصورمان این بود که آمریکا این کار را انجام داده، ولی بعد از اینکه آمریکا سازمان مجاهدین را در لیست تروریست‌ها گذاشت، واکنش رجوی این بود که زمانی که ما هفت تیر و هشت شهریور را به وجود آوردیم در لیست ترورها قرار نگرفتیم و زمانی که ترورهای سال‌های ۶۰ انجام شد، ما در لیست ترور قرار گرفتیم.

این عضو سابق سازمان مجاهدین خلق ادامه داد: زمانی این کار صورت گرفت که دولت اصلاحات در آمریکا روی کار آمده بود و می‌خواست باب گفت‌وگو را باز کند، لذا اسم ما را در لیست ترورها گذاشتند. این مسئله نشان می‌دهد که ترورهای ۷ تیر و ۸ شهریور با تأیید آمریکا بود ولی آن زمان برای ترورها ژست کور کردن خط وابستگی را می‌گرفتند.

خدابنده در مورد وضعیت امروز سازمان مجاهدین خلق و چگونگی فعالیت آنها نیز تصریح کرد: امروز فعالیت‌های سازمان مجاهدین مخاطب ملت ایران نیست و آنها دنبال پایگاه اجتماعی نیستند و بیشتر جلب نظر اسرائیل و آمریکا را دنبال می‌کنند.

وی با بیان اینکه سازمان مجاهدین امروز در ایران خط فرقه‌ای جذب فرد را دنبال می‌کند، تصریح کرد: این مسئله به‌گونه‌ای است که می‌خواهند عناصر را به‌شکل‌های مختلف جذب کنند، زیرا می‌دانند عناصر با تبلیغات سازمان جذب نمی‌شوند و فقط با ارتباط است که می‌توانند آنها را جذب کنند، به‌عنوان مثال افراد را به‌عنوان یک خبرنگار جذب می‌کنند.

این عضو سابق سازمان مجاهدین خلق خاطرنشان کرد: خیلی از کسانی که در اشرف جذب شده بودند، می‌گفتند: ما حتی اسم سازمان مجاهدین را نشنیده بودیم، و برای کار به ترکیه رفته بودند و بعد به آنها گفته بودند: رفتن شما به اروپا غیرقانونی است و باید به عراق بروید. بر همین اساس پس از مدتی از قرارگاه اشرف سردرآوردند.

خدابنده در مورد اینکه مجاهدین چه تهدیدی برای ایران دارد، اظهار داشت: از نظر سیاسی سازمان مجاهدین هیچ تهدیدی برای ایران ندارند و از نظر امنیتی نیز تهدید به‌معنای سرنگونی ندارد، ولی می‌تواند تخریب داشته باشد.

وی در مورد هزینه‌های گزافی که سازمان مجاهدین برای جذب صرف می‌کند، گفت: آنها با هزینه‌های گزافی افراد را شناسایی می‌کنند و آنها را در دانشگاه‌های اروپایی جذب می‌کنند و سپس به آنها آموزشی جاسوسی می‌دهند که جامعه باید برای این مسائل آگاه شود.

این عضو سابق سازمان مجاهدین خلق اضافه کرد: به‌نظر من مهمترین این بحث‌ها، بحث حقوق بشر است. زیرا در حال حاضر حدود ۳ هزار نفر از اعضای مجاهدین در اردوگاه لیبرتی هستند و بعضی از آنها در حدود ۳ سال در اسارت به‌سر می‌برند و همچنین اولیه‌ترین حقوق انسانی آنها نیز نقض می‌شود.

در ادامه این نشست خبری مریم سنجابی دیگر آزادشده سازمان مجاهدین خلق گفت: من ۱۳ سال داشتم که وارد سازمان مجاهدین شدم و در آن زمان سیستم جذب سازمان به‌گونه‌ای بود که از نوجوانان و دانش‌آموزان استفاده می‌کردند. برای همین تعداد زیادی از نوجوانان و دانش‌آموزان جذب سازمان شدند.

وی افزود: سال ۶۵ بود که به عراق رفتم و به‌طور حرفه‌ای وارد سازمان مجاهدین شدم و بعد از چند سال به‌دلیل ساختار پیچیده سازمان مجاهدین فهمیدم که سازمان مجاهدین چه ماهیتی دارد و در چه مسیر انحرافی حرکت می‌کند. بنابراین از طریق روشنگری‌هایی که از طرف خانواده‌هایی که اطراف کمپ می‌آمدند، متوجه اشتباهاتم شدم.

این عضو سابق سازمان مجاهدین خاطرنشان کرد: در سازمان مجاهدین به‌گونه‌ای بود که نمی‌شد به‌راحتی از آنها جدا شد و وقتی به آنها می‌گفتیم: ما می‌خواهیم جدا شویم، قبول نمی‌کردند.

سنجابی در مورد تهدیدی که جوانان این دوره را در معرض خطر می‌‌دهد، گفت: از سال ۷۰ به بعد ساختار سازمان عوض شد و به‌سمت فرقه‌ای رفت و البته ساختار و شرایط محدودتر و پیچیده‌تری به وجود آمد تا جوانان را در مسیری قرار دهند که دیگر نتوانند جدا شوند.

وی با تأکید بر اینکه اعضای سازمان مجاهدین رو به ازدیاد نیستند بلکه رو به کم شدن هستند، اظهار داشت: سازمان مجاهدین خلق رو به پیشرفت نیست و به‌دلیل ساختاری که در سازمان مجاهدین وجود دارد و نیز فرقه‌ای بودن سازمان مجاهدین، اعضای آن رو به کم شدن هستند.

سنجابی در پاسخ به سؤالی مبنی بر “آیا شیوه جذب در سازمان مجاهدین به‌صورت خانوادگی است و شما به‌صورت خانوادگی جذب شدید؟” اظهار داشت: شیوه جذب در سازمان مجاهدین از سال ۶۰ در تمام مراکز دانشگاهی و دانش‌آموزی بود. البته من و برادرم با هم جذب شدیم، ولی این‌طور نبود که حتماً به‌صورت خانوادگی جذب شوند.

این عضو سابق سازمان مجاهدین خلق ادامه داد: البته در مواردی ممکن بود به‌صورت خانوادگی جذب کند ولی می‌خواستند سوءاستفاده کنند یا کمک مالی بگیرند. مهم این بود که وقتی جذب شدند، دیگر نباید با خانواده خود ارتباط داشته باشند.

همچنین خدابنده در پاسخ به این سؤال ادامه داد: اصلی مبنی بر اینکه به‌صورت خانوادگی در سازمان مجاهدین جذب شوند، وجود نداشت. ولی این اصل وجود داشت که اعضا نمی‌توانند با خانواده خود ارتباط داشته باشند و البته این اصل یک اصل فرقه‌ای است و هر فرقه‌ای سعی می‌کند از ارتباط اعضای خود با گذشته و خانواده آنها جلوگیری کند.

وی افزود: آنها سعی دارند از این طریق نگذارند ارتباط عاطفی به وجود بیاید زیرا رابطه عاطفی ضدمغزشویی است و ارتباط با خانواده باعث ایجاد ارتباط عاطفی می‌شود. ولی در بعضی موارد که امکان جذب نیرو یا امکان جذب مالی را پیش‌بینی می‌کردند این اجازه را به اعضا می‌دادند.

این عضو سابق سازمان مجاهدین خلق خاطرنشان کرد: مریم رجوی جمله معروفی دارد، می‌گوید: خانواده لانه فساد است و اصلی‌ترین دشمن به شمار می‌آید.

خدابنده در مورد اقدام مسعود رجوی در مورد آزاد کردن ملاقات اعضای سازمان مجاهدین خلق با خانواده‌های‌شان اظهار داشت: مسعود رجوی به‌دنبال آن بود که در این ملاقات‌ها سوءاستفاده مالی و یا جذب صورت گیرد، ولی به‌عکس شد و هرکسی با خانواده خود دیدار می‌کند از اشرف فرار خواهد کرد. بنابراین دوباره این ارتباط‌ها را مسدود کردند.

ادامه دارد… .

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سخنی با حامیان فرقه رجوی

لینک به منبع

لینک به متن انگلیسی

ابراهیم خدابنده، انجمن نجات، تهران

مسعود رجوی گفت: “هرکس نمیخواهد، گورش را گم کند”

در سایت بنیاد خانواده سحر خواندم که مسعود رجوی رهبر مجاهدین خلق در صحبت های اخیر خود خطاب به اعضای ساکن در اردوگاه لیبرتی در عراق، بعد از خائن خواندن هر کسی که فرقه اش را ترک کند یا به صورت مطلق فرمانپذیری نداشته باشد، گفته است: “هر کس نمیخواهد بماند میتواند گورش را گم کند و برود”.

این میزان دریدگی و بکار بردن چنین ادبیاتی، آنهم خطاب به کسانی که سه دهه از عمر و تمامی آنچه داشتند را در طبق اخلاص در اختیار او قرار دادند، تنها از یک رهبر فرقه ای بر می آید که با استفاده از تکنیک های کنترل ذهن مخرب اعضای خود را به اسارت گرفته و نقش خدای روی زمین را برای آنان ایفا میکند. مگر برای خارج شدن از یک تشکیلات سیاسی نیاز به اذن رهبر است که او بعد از خائن خواندن آنان با این لحن سخیف آنها را مجاز به ترک فرقه اش میکند؟

قبل از انقلاب به یاد دارم شاه مخلوع یک بار گفت: “اگر کسی در این مملکت از قیافه شاه خوشش نمی آید مانعی ندارد، میتواند گذرنامه بگیرد و از این کشور برود”. البته ملت ایران در قیام شکوهمند خود نشان دادند که چه کسی باید برود و چه کسی باید بماند.

اما میزان وقاحت مسعود رجوی واقعا مثال زدنی است. او این حرف را، آنهم با آن ادبیات سخیف که تنها شایسته خود اوست، به کسانی میزند که از سرسپرده ترین و فداکارترین نیروها و حامیانش هستند. حداقل شاه هرکس که میخواست برود را خائن نخواند و لحن توهین آمیز نداشت و روی سخنش با کسانی بود که از ابتدا با او مخالف بودند و نه کسانی که زندگی خود را به پای او ریخته باشند.

اما مخاطب من اینجا شخص رجوی نیست چرا که احوال او کاملا مشخص است و به هیچ عنوان نمی تواند یک طرف حساب جدی باشد. خطاب من به تمامی حامیان بدون قید و شرط ایرانی و غیر ایرانی اوست که وی را به این نقطه رساندند تا خود را از عالم و آدم طلبکار ببیند. هرچقدر حمایت از رجوی بیشتر صورت گیرد او را گستاخ تر و طلبکارتر میکند به طوری که اگر روزی این حمایت بی دریغ انجام نشود حامی مربوطه فورا مزدور و خائن معرفی میگردد و عناد و دشمنی با وی آغاز میشود که نمونه های آن فراوان است.

حامیان رجوی باید ملاحظه کنند که او با نزدیک ترین فدائیان خود چگونه برخورد میکند و چگونه حق سال ها صداقت و فداکاریشان را کف دستشان میگذارد. اگر خدای ناکرده او به جائی میرسید با مخالفان خود چه برخوردی میکرد؟ آیا صدبار بدتر از دیکتاتوری شاه نبود؟ آیا کسانی که این سالیان از وی حمایت کرده اند لازم نیست به خطای خود اعتراف کرده و تا میتوانند از رجوی و فرقه اش فاصله بگیرند؟

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۳۳ سال است برادرم را ندیده ایم! چرا رجوی به خواسته مشروع و قانونی من و خانواده ام پاسخ نمی دهد؟

09.08.2013

لینک به منبع

نامه آقای رسول تقی نژاد به رهبری و سران مجاهدین خلق : ۳۳ سال است برادرم را ندیده ایم! چرا رجوی به خواسته مشروع و قانونی من و خانواده ام پاسخ نمی دهد؟

چهارمین نامه آقای رسول تقی نژاد برادرش رشید تقی نژاد (ساکن کمپ لیبرتی) و رهبری و سران مجاهدین خلق : ۳۳ سال است برادرم را ندیده ایم! چرا رجوی به خواسته مشروع و قانونی من و خانواده ام پاسخ نمی دهد؟

آذربایجانغربی ـ ارومیه

سومین نامه را به سران مجاهدین می نویسم و در نامه ام از تقاضای مشروع و قانونی خودم و اعضای خانواده ام حرف می زنم . برادرم رشید واقعا یک قربانی است و متاسفانه رهبری مجاهدین آقای رجوی یک فرد سنگدل و بیرحم. سوالات زیادی در ذهنم در این چند سال نقش بسته است آیا رجوی و مجاهدین با چنین رویه ای که در پیش گرفته اند امکان موفقیت دارند؟ وقتی آقای رجوی به بدیهی ترین و طبیعی ترین نیاز انسانها که همان احساسات و علائق خانوادگی است این چنین بی اهمیت است چگونه می تواند از آزادی ملت ایران و برقراری دموکراسی سخن بگوید؟

چند سال است که از رهبری مجاهدین درخواست داریم تا به ما اجازه ملاقات و تماس با برادرم رشید را بدهد ما گویا با درب آهنین مواجه شده ایم که هیچ حسی ندارد و با اخلاق و مروت بیگانه است. چند سال پیش برای ملاقات برادر عزیزم رشید به اشرف رفتیم و جز فحش و دشنام و سنگ پراکنی از سوی مجاهدین و سران آن نصیبمان نشد. این رفتاری بود که سران مجاهدین با خانواده های چشم انتظار داشتند؟ پدران و مادران پیر و ساده دل را مزدور و دشمن و … خطاب کردند و مورد غضب رجوی قرار گرفتند.

برادرم رشید در سال ۱۳۵۹ در جنگ اسیر نیروهای اشغالگر صدام شد و سپس به اشرف منتقل شد در حدود ۳۳ سال است که برادرم را ندیده ام و اما رجوی که ادعای حقوق بشر دارد چنین با احساسات من و سایر اعضای خانواده ام رفتار می کند. به ساده ترین درخواست خانواده و من پاسخ نمی دهد؟

من از مجامع جهانی از آقای احمد شهید نماینده حقوق بشر سازمان ملل متحد می خواهم تا درخواست قانونی خانواده ام را پیگیری کنند. آیا تا به حال دیده شده است و یا شنیده شده است که اعضای یک خانواده و برادری ۳۳ سال عزیزشان را که شاید یک نصف روز با او فاصله دارد ، نبیند؟

آقای رجوی اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید …

با احترام

رسول تقی نژاد

۱۳۹۲/۵/۱۳

رونوشت به :

۱ـ آقای احمد شهید نماینده حقوق بشر سازمان ملل متحد

- کمیته بین المللی صلیب سرخ دفتر تهران

۲- دیده بان حقوق بشر

۳- وزارت امور خارجه امریکا

۴- کمیساریای عالی امور پناهندگان

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آیا آقای مصداقی سرآغازی خواهد بود؟ ـ قسمت سوم

25.07.2013

نیما میهن دوست (عضو سابق ارتش آزادیبخش و مجاهدین خلق)

لینک به منبع

عنصر اعتراض و حرفهای ناگفته ایرج مصداقی ـ قسمت اول
آیا آقای ایرج مصداقی سرآغازی خواهد بود؟ ـ قسمت دوم

مناسبات تصمیم گیری و تصمیم سازی در شورای به اصطلاح مقاومت رجوی و عدم رعایت حداقل های انسانی به خانواده های هوادار مجاهدین به جهت موجود بودن فردی جدا شده از آن خانواده ، رفتار تثبیت شده بهتان زدن و افتراگویی ، آلت دست بودن شخص مریم رجوی از طریق رهبری سازمان ، خودکامگی و فردیت های خودمحورانه مسعود رجوی ، از دیگر مقوله های بحث شده در نامه ۲۳۳ صفحه ای آقای ایرج مصداقی می باشد.

اشارات وی در خصوص بافت و ترکیب شورای دست ساز رجوی مطالبی هستند که از سال ۱۳۷۰ همواره از سوی اعضای جدا شده سازمان گفته شده است. اولا: سازمان با نگاه ابزاری یعنی آرایش فقط ویترین نمادین شورا درصدد جذب افراد مستقل یا گروههای سیاسی برآمد و سعی نداشت بعنوان یک رای با ارزش از نظرات آنان در تنفیذ احکام شورا برخوردار شود این مورد چنان برجسته شد که بلافاصله آقای بنی صدر و سپس حزب دمکرات کردستان و آنگاه جبهه دمکراتیک ملی ایران یعنی متین دفتری با سراسیمگی از آن خارج شدند و آقای سامع نیز که معرف همگان هست همانی که بخاطر انشعابات بسیار زیاد و غیرمتعارف فداییان و صد تکه شدن آنان زمانیکه به همراه همسرش زینت هاشمی فراری و آواره کوههای نوارمرزی ایران و عراق بود تحت حمایت سازمان قرار گرفته و از آن زمان نیز با تیزبینی دجالانه رجوی از عنوان فداییان تحت برنامه هویت ، در امضاهای شورا مورد سوءاستفاده قرار می گیرند و در بین گروههای چپ اروپا نشین اصلا گروهی بحساب نمی آیند. یا گروه خه بات به فرماندهی شیخ بابا که موضوعیت علی الخصوص کمی نیز درکردستان ایران و یا عراق ندارند و به جرات میتوان گفت که یک جمع ۵۰ نفره را تشکیل می دهند!!؟ و یا کانون اصناف عضو شورا که همان نقی اروانی پدر فهیمه اروانی بوده و هیچ شخصیت سیاسی را صاحب نبوده و قطعا بعنوان مترسکی در موضوع پولشویی و داستان سرایی های اجتماعی مسعود و مریم رجوی مورد سوءاستفاده قرار می گیرد.

پس ماهیت و محتوای شورای رجوی همانطور که آقای مصداقی هم خوب به اذعان می نمایند همان سازمان میباشد و بس .

بخاطر می آورم صحنه های ابلاغ کذایی و مسخره ریاست جمهوری مریم در جلسه شورا را که او با طنازی و قرو فر خطاب به حاضرین می گوید : من هیچی نیستم!! و اصلا نمی توانم این انتخاب شمارا درک کنم و…………. یعنی فضای نکبت جلسات شورا با تعداد ۳۰۰ نفر زن و مرد نشسته در صندلی ها همه اش بقولی کشک است و رذالت و گرنه حرف همان صحبت ها و خواست های منفعت طلبانه مسعود رجوی است.

آقای مصداقی گریزی هم به ماجرای عملیات فروغ جاویدان سازمان پس از اعلام آتش بس میزند و اینکه مسعود چگونه با لجاجت و خود فریبی باعث به کشته دادن ۵۰۰۰ نفر اعضای سازمان شد و اینکه بدون نقد این تصمیم خود!! بار مارانداختن موضوع تنگه و توحید!! آن را به حساب عدم علاقه و عشق واقعی اعضا به شخص خود او منتسب نمود!!؟؟ و اینکه چگونه از آیات قرآن که در خصوص پیامبر خداست با فریب کاری برای توجیه ازدواج سومش (با مریم عضدانلو) بهره می برد. همگان را وا میدارد در تعمیق انقلاب درون سازمانی از همسر و فرزند دوری نمایند ولی خود را با وقاحت و پررویی از همگان جدا نموده و عنصر استثمار جنسیت را در خصوص خود و مریم نافذ نمی داند. آری اینها مواضع جدید آقای مصداقی است و بنظر میرسد دیدگاه خیلی از خفته گان ترسو و بزدل اعضای حاضر در لیبرتی و یا اشرف و یا هواداران اروپایی سازمان هم باشد ولیکن به دلایل عدم توانمندی در ارتباط دادن عناوین مسئله دار بودنشان امکان تجزیه و تحلیل منتج به راه حل را نداشته باشند .

ادامه دارد …

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دیکتاتور حقیر- در باره رجوی(۳)

 

17.07.2013

ایران دیدبان

رجوی، بیمار جنسی عقب مانده

در باره رجوی(۲) حسود بی ادب بخیل

«برای بیشتر مردم پیدا کردن فرصت دیدار تک به تک با دیکتاتورهای سیاسی بی‌نهایت دشوار است و برای روان‌شناسان یا روان‌پزشکان انجام معاینه بالینی رودرروی این افراد اساساً غیرممکن است. بنابراین در بیشتر بررسی‌های خصوصیات شخصیتی این نوع رهبران از گزارش‌های افراد مطلع استفاده شده است. چنین گزارش‌هایی اگرچه قطعاً ایده‌آل نیستند، اما با این حال حاوی اطلاعات زیادی درباره حیات ذهنی بعضی از بدنام‌ترین رهبران جهان هستند.

توجه کنید به گزارشهایی که جداشدگان از حالات و ادعاهای رجوی در نشستهای خصوصی و محرمانه ارائه کرده اند.

کولیج و سگال در سال ۲۰۰۷ پنج متخصص هیتلرشناس را گرد آوردند و از آنها خواستند که او را بر اساس نشانگان روان‌آسیب‌شناختی DSM-IV و اختلال‌های شخصیتی ارزیابی کنند. اجماع میان این متخصصان آن بود که هیتلر در اختلال‌های شخصیتی زیر امتیاز بسیار بالایی داشت: پارانویا (paranoid)، جامعه‌ستیزی (antisocial)، خودشیفتگی (narcissistic) و آزارگری (sadistic). شرح حال شخصیتی هیتلر که از این اطلاعات نتیجه شد نیز نشان می‌داد که او احتمالاً تمایلات اسکیزوفرنیک و از جمله خودبزرگ‌بینی مفرط و خطای فکر داشت.

توهم و هذیان که مهمترین نشانه های بیمار اسکیزوفرنیک است در رجوی به کرات مشاهده شده و می‌شود، خودبزرگ بینی نیز بارزترین شاخص گزارش شده در مورد وی به ویژه در تعابیر وفادارانش است، وضعیت پیچیده و بحران زده و به بن بست رسیده مجاهدین حاصل خطاهای فکر رجوی است.

کولیج و سگال در بررسی دیگری که در سال ۲۰۰۷ انجام دادند، همین کار را در مورد صدام حسین انجام دادند. درست همچون مورد هیتلر، این بار هم آنها شرح حال شخصیتی مورد اجماع را بر اساس گزارش‌های افراد مطلع که وی را از نزدیک می‌شناختند استخراج کردند. این بررسی نشان داد که صدام در همان اختلال‌های شخصیتی امتیاز بالایی داشت: پارانویا، جامعه‌ستیزی، خودشیفتگی و آزارگری، هرچند ویژگی‌های آزارگری در حسین قوی‌تر بود تا در هیتلر. این بررسی در حسین نیز همچون هیتلر نشانگان احتمال اسکیزوفرنی را نشان داد. میان شرح حال‌های شخصیتی به دست آمده برای این دو مرد، همبستگی نسبتا بالایی وجود داشت.

بی تردید منشاء تمایل رجوی به رادیکالیسم و اصرار وی بر نبرد مسلحانه تمایلات جامعه ستیزانه است، نشاندن خود در جایگاه رهبری و تصریح این که وی به هیچکس پاسخگو نیست و نماد یک ایدئولوژی تاریخی است و تعابیر دیگری از این دست نشانگر خودشیفتگی شدید وی است، آزارگری وی بیشتر در روابط تشکیلاتی و ارتباطاتی که با زیردستانش دارد، بروز می یابد. این سه ویژگی مهمترین و برجسته ترین نشانه های یک دیکتاتور است.

کولیج با ترکیب نتایج این دو بررسی، به این فرضیه رسیدند که ترکیبی از شش اختلال شخصیتی می‌تواند شخصیت دیکتاتورها را به طور کلی نشان دهد: آزارگری، جامعه‌ستیزی، پارانویا، خودشیفتگی، اسکیزوفرنی (schizoid) و اسکیزوفرنی‌گونه (schizotypal).

مهم‌ترین نشانه‌های اختلال اسکیزوفرنیک یا اسکیزوئید کناره‌گیری از روابط اجتماعی، گوشه‌گیری و ترجیح فعالیت‌های فردی و نداشتن دوست نزدیک است. اختلال اسکیزوفرنیک‌گونه یا اسکیزوتایپال نسبتاً شدیدتر است و مهم‌ترین نشانه‌های آن عبارت‌اند از باورهای شبه‌هذیانی و به خود گرفتن همه چیز، عقاید عجیب یا تفکرات رازآلود، تحریف‌های شناختی یا ادراکی و رفتارهای غیرعادی، عاطفه نامناسب یا محدود، رفتار یا ظاهر نامانوس، فقدان دوستان نزدیک و اضطراب اجتماعی مفرط.

کناره گیری از روابط اجتماعی به بهانه مخفی کاری و زندگی چریکی و نیز پنهان شدن به بهانه امور امنیتی ، همچنین بی اعتمادی به سایرین و فقدان دوست واقعی ، نشانه های مسلم دیکتاتوری رجوی است که با رفتارهای غیرعادی و تفکرات راز آلود که منجر به ساخت دستگاه ایدئولوژیکی خاص مجاهدین شده است ممزوج گردیده و به شکل روابط فرقه ای متجلی شده است

سپس در سال ۲۰۰۹، کولیج و سگال پژوهش‌های‌شان را گسترش دادند تا دیکتاتور تازه ‌در گذشته کره شمالی، کیم جونگ-ایل را نیز در بر گیرد. شرح حال شخصیتی کیم جونگ-ایل نیز ترکیب همان شش اختلال شخصیتی را نشان داد: آزارگر، جامعه‌ستیز، پارانوئید، خودشیفته، اسکیزوفرنیک و اسکیزوفرنیک‌گونه.

تنها تفاوت رجوی با دیکتاتورهای مورد بررسی آن است که وی دیکتاتوری حقیر و فاقد قدرت سیاسی است که حداکثر گستره نفوذ و خودنمایی اش در میان افراد گروهش می باشد که یک جمعیت کوچک چند هزارنفری را تشکیل می دهند

یک پرسش خرده‌گیرانه آن است که چگونه فردی با اختلال‌های شخصیتی شدید – آن هم اختلا‌ل‌هایی که با اختلال‌های روان‌پریشانه‌ای همچون اسکیزوفرنی «رابطه طیفی» دارد – می‌تواند به چنین جایگاه بلندی در قدرت برسد و آن را حفظ کند و بر دیگران کنترل داشته باشد؟ گذشته از هر چیز، اسکیزوفرنی فرد مبتلا را از پا می‌اندازد. اما کولیج و سگال به این نکته اشاره می‌کنند که موارد شناخته‌شده دیگری از قاتلان اسکیزوفرنیک همچون چارلز مانسون و جیم جونز وجود دارد که به همین صورت نفوذ زیادی بر دیگران داشتند، هرچند مسلماً ابعاد آن قابل مقایسه با دیکتاتورها نیست.

و در ادامه می‌افزایند: علاوه بر این، معیارهای کنونی DSM-IV-TR برای اسکیزوفرنی از نوع پارانوئید شامل نشانگانی همچون اشتغال ذهنی مدام به یک یا چند هذیان آزار یا عظمت است که معمولاً پیرامون یک موضوع مرتبط سازماندهی شده است.

توهم توطئه مهمترین اشتغال ذهنی رجوی پس از مرور بیمارگونه به دست گرفتن قدرت سیاسی و به دست آوردن مجد و عظمت می باشد

ویژگی‌های همبسته عبارت‌اند از اضطراب، خشم، کناره‌گیری و تمایل به جدال لفظی. DSM-IV-TR همچنین بیان کرده که موضوعات آزاری و هذیان عظمت ممکن است افراد اسکیزوفرنیک را مستعد خشونت کند، و اینکه چنین افرادی در تعاملات بین فردی شیوه بالادستی یا رئیس‌مآبی دارند و اینکه چنین افرادی ممکن است هیچ نشانه‌ای از اختلال شناختی بروز ندهند و در حوزه کارکرد شغلی و زندگی مستقل عملکرد خوبی داشته باشند.»*

تمام خصائل فوق در رجوی به بروز رسیده، خشونت را برای خود به بهانه پیشبرد اهداف مجاز می شمارد و هیچ ابایی از خودبرتر بینی ندارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* نویسنده این مطلب جیسون گلدمن دانشجوی تحصیلات تکمیلی روان‌شناسی رشد در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی است. برگرفته از مهرنامه شماره ۱۸ دی ۱۳۹۰- ترجمه کاوه فیض اللهی.

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

علت پخش شایعه مرگ اکرم حبیب خانی؛ ترفند رجوی برای جلوگیری از موج ریزش نیرو

 

 

ایران دیدبان، دوازدهم ژوئن ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

پس از یادداشت آقای اسماعیل وفا یغمایی با عنوان «آیا اکرم حبیب خانی زنده است؟» که در آن از رهبری گروه تروریستی مجاهدین خواسته بود تا برای خارج شدن فرزندش از نگرانی به دلیل وجود شایعاتی در باره مرگ اکرم حبیب خانی ، اطلاعی در باره زنده یا مرده بودن ایشان اعلام نمایند.

مجاهدین با تأخیری چند روزه ، نامه ای را با امضای حبیب خانی خطاب به کمیسر حقوق بشر منتشر نمودند که اگرچه با سبک و ادبیاتی متفاوت از سایر پاسخگویی های دیگر مجاهدین خطاب به اقوام و بستگان نگران از سرنوشت اعضایشان در عراق بود، اما خالی از ادعای توطئه و دسیسه و وابستگی یغمایی و … نبود، اما به هر حال حاکی از آن بود که اکرم حبیب خانی زنده است !

آقای یغمایی از این مطلع شدن از سلامتی مادر فرزند و همسرسابقش اظهار شادمانی و نیز از لحن نسبتاً محترمانه اظهارتعجب کرد و با این موضع گیری اکرم حبیب خانی و دست اندرکاران بیانیه کمی محترمانه تر (!!!) را به زیر تیغ برد که چرا آنگونه که موظف شده اند، حق رهبرعقیدتی شان را از حلقوم وفا بیرون نکشیده اند و به یادشان آورد که به حدلازم لجن پراکنی نکرده اند، این بود که اطلاعیه ای صادر شد و حبیب خانی وظیفه ایدئولوژیکش را اقامه نمود، در مطلع آن یادآور می شود به تاریخ ۱۸خرداد نامه ای به رجوی را امضا نموده و انگشت زده و در باره اسماعیل وفا یغمایی ( همسر سابقش) نوشته است :

«هر کس که در مبارزه کم می آورد، برای اینکه مقبول شیخ بیفتد و جاده خودفروشی سیاسی را هر چه سریعتر طی کند و بتواند جبران مافات کند، تنها یک راه دارد و اینکه هر چه بیشتر درونمایه کثیف خودش را بیرون بریزد که الان با این خودفروخته خائن از دریچههای زردآب های متعفن شیخ سرریز شده است و تمامی ندارد، برادر این روزها درگیر این جنگ سیاسی کثیف هستم که یک خودفروخته دهان عفونت بارش را به هرزه درایی بازکرده و مزدوری که در هضم رابع رژیم به “یغما” رفته است .»

در ادامه اشاره می کند که از اول هم می‌دانسته اسماعیل اهل مبارزه نبوده، در زندان شاه مترصد پادرمیانی عمویش برای آزادی بوده و بعد هم مانع مبارزه ایشان بوده است، عجبا که مجاهدین در باره وفا هم مانند تمام کسانی که از آنها جداشده اند این مهملات را تکرار می کنند و کسی نیست که از آنها بپرسد شما که از اول از این حقایق(!!) مطلعید، چرا با این آدمها کار می کنید و در این مورد مشخص بایستی از این خانم پرسید اگر ایشان مانع مبارزه شما بود چرا با ایشان ازدواج کرده و یا همان سالها طلاق نگرفتید و منتظر ماندید تا رهبرعقیدتی تان فرمان طلاق صادر کند؟!

از این لجن پراکنی های ایدئولوژیک که بگذریم ترفند بقایای رجوی برای سرپوش گذاشتن بر مرگهای مشکوک و خودکشی های درون این گروه با استفاده از ادعاهای حبیب خانی – و البته زنده بودن وی – بسیار مضحک و ابلهانه است.

اکرم خانی می نویسد : «شایعه مرگ چندباره من! خبر تازه‌ای نیست، بارها قبل از آن رژیم این خبر را برای شکنجه خانواده‌ام به آنها داده‌ است، اما این بار از دریچه‌های زرد متعفن و مشکوک منتشر شده است تا به این بهانه به بالاترین ارزش‌های این خلق و میهن تاخته و درون مایه کثیف خود را بیرون بریزند.

اولین بار در ۱۰/۱۰/۱۳۸۲ که مادرم با انجمن نجاست موسوم به نجات وزارت اطلاعات به اشرف آمد، در پاسخ اعتراض من که گفتم چرا خود را بازیچه دست رژیم و جنایتکاران وزارتی آن کرده‌ای، گفت که به من تلفن کرده و گفتند تو در بمباران عراق توسط نیروهای آمریکایی کشته شده‌ای و مرا با این بهانه به اینجا آوردند. مادرم سپس نتیجه گرفت و اضافه کرد که هزار بار غلط کردم که گول این مزدوران از خدا بیخبر را خوردم و باعث ناراحتی تو شدم. وی گفت که پس از عملیات فروغ جاویدان هم به خانه ما زنگ زدند و گفتند که تو در عملیات فروغ جاویدان کشته شده‌ای… که این خبر مدتها مادرم را بیمار و خانه‌نشین کرده بود.»

این که انجمن نجات خانواده ای را به این استدلال که فرزندتان مرده به عراق برده است، حتی مرغ پخته را به خنده وا می دارد، اگر ایشان مرده بوده است، مادرش برای ملاقات با چه کسی به عراق رفته است، وانگهی وقتی خبرکشته شدن دخترش را در سال ۶۷ به او دادند، چه دلیلی داشته است که با دریافت مجددهمین خبر به عراق برود تا بعد با دیدن دختر زنده اش هزاربار غلط بکند؟!!!

اما در مورد مرگهای مشکوک لیست بلند و بالایی از افراد فوت شده که از سوی جداشدگان انتشار یافته است و حتی اسامی افرادی که خود مجاهدین با عنوان «مجاهد صدیق» خبر از مرگ آنان می‌دهند – که به هیچ وجه صحت و سقم عللی که مجاهدین برای مرگ آنها اعلام می نمایند، معلوم نمی شود، یک مورد آن مهدی افتخاری است که با وجود تمام علل طبیعی و سالخوردگی و بیماری، به طور قطع و یقین نمی توان عامل برخوردهای فاشیستی – ایدئولوژیک را در مرگ وی نادیده گرفت – گواهی می دهد که در این سالها تعداد زیادی از افرادی که در اردوگاههای مجاهدین در عراق به سر می بردند به طرز مشکوکی مرده اند.

مرگهای مشکوک و اتخاذ موضع تهاجمی به زعم رهبری مجاهدین در این باره – امری که صحت و سقم آن فقط با یک تحقیق جامع و بیطرفانه از سوی مجامع حقوق بشر قابل تأیید است – آن هم با استناد به زنده بودن کسی (اکرم حبیب خانی) که خود رهبری مجاهدین شایعه مرگش را پخش کرد، ترفند ابلهانه دیگری است که مجاهدین برای کاستن از اثرات نامه سرگشاده ایرج مصداقی خطاب به رجوی به کارگرفته اند، نامه ای که اگرچه جمع بند تمام واقعیاتی است که سالهاست به طور جسته و گریخته در باره رهبری مجاهدین گفته می شود و گوش شنوایی برای آن یافت نمی شود، اما رجوی به حدی از آن خشمگین است که حتی جداشدن قصیم و روحانی را هم ناشی از آن می‌داند و به این طریق تلاش می کند افکار اعضا و هوادارانی را که اکنون مستعد بیان نهفته های درونشان هستند را نسبت به عمده مطالب مندرج در آن نامه که مجاهدین هیچ پاسخی برای آن ندارند، منحرف نموده و همچنان آنها را در تردید و بی تصمیمی برای جدایی نگه دارد

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

استعفایی فراتر از انشعاب؛ شکست حرکتهای فرمالیستی رجوی

 

 

ایران دیدبان، هشتم ژوئن ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

جان کلام آقایان قصیم و روحانی، اعضای مستعفی از شورای ملی مقاومت را در این بند از متن استعفانامه ایشان می توان سراغ داد:

«از میان مسائل بیشمار و موضوعات مورد اختلاف, «جبهه همبستگی ملی» برای ما اهمیّت خاصی داشته و بارها به جدّی گرفتن الزامات تحقق این طرح توجه داده ایم: مدنظرقرار دادن جامعه ایرانی خارج, درانداختن طرحی نو و تدبیری برای رفع موانع تماس, احیاء و ارتقاء اعتماد و سپس اقدام به دعوت جدّی از واحدهای گوناگون و پرشمار فرهنگی, هنری, اجتماعی. کلاً تلاش برای تدارک مقدماتی و الزامات اولیّه جبهه همبستگی …. چرا که رژیم حاکم دشمن سیاسی و فرهنگی مشترکمان بوده و هست….. ولی افسوس. در این مورد حتی یک قدم مثبت که توفیقی به حساب آید و امیدی برای ادامه کار و کوشش ما شود دیده نشد. »

اگرچه استعفای این آقایان – و درحقیقت جداشدنشان – از دار و دسته رجوی، قبل از هر چیز نشان یأس و سرخوردگی وافر مجاهدین و اطرافیانشان از وضعیتی است که این گروه در آن قرار دارد، که در جای خود و در تحلیل موقعیت کلی مجاهدین بسیار با اهمیت است. واقعیتی که اکنون چماقداران مجاهدین به طریقی وارونه آن را خطاب به منتقدان بیان می کنند که «اگر پیروزی می‌بود شما هیچگاه چنین انتقاداتی به رهبری مجاهدین نمی داشتید.»

و هر چند این جدایی علامت تشتتی غیرقابل علاج نیز هست، آنچنان که آقایان روحانی و قصیم که نزدیکترین اشخاص به کانون رهبری کننده مجاهدین بوده، در بیان انتقاداتشان و نوع زندگی آزادی بیشتری داشته و گاهی در کسوت تئوری پرداز “مقاومت ” ظاهر می شدند، اقناع ناشده، عطای این شورا و آن سازمان را به لقایش بخشیده، چاره ای جز استعفا ندیدند، دیگر حساب و وضعیت آنان که تحت فشار تشکیلاتی، سانسور و اختناق ایدئولوژیک قرار دارند، انتقاد به رهبری خط قرمزی است که نباید از آن عبور کنند و بایستی سختی و شرایط ناامن و غیرمنطقی عراق را برای حفظ تشکیلات و موقعیت رجوی تحمل کنند، روشن و مشخص است.

اما مسئله اینجاست که استعفای این آقایان، یک باره و دفعتاً پیش نیامده است، بنا به گفته ایشان پروسه‌ای ده ساله را طی کرده است:

«در عین حال ما همیشه , به خصوص طیّ دهه اخیر و بیشتر در چهارسال گذشته, در مورد تنظیم روابط درونی, روشهای برخورد به اشتباهات, فقدان پاسخگویی مناسب, نوع واکنش به انتقاد و منتقدان درون و بیرون شورا , شیوه تصمیم گیری, همچنین چگونگی طرح و بحث تحلیلهای اساسی و رویکردهای مبرم پیشنهادی و ….. با دشواریهای گوناگون و فزاینده مواجه بوده ایم. طی سالیان دراز به سبب لاینحل ماندن تناقضات و افزایش و تراکم مشکلات جدید صبر و حوصله ما هم تحلیل رفته است.»

سوال این است که چرا مجاهدین که اکنون از جداشدن آنها به شدت آسیب دیده اند، جلوی آن را نگرفتند و اجازه دادند که به اینجا ختم شود ؟ پروسه ای که قهراً و بیش از همه رجوی با آن درگیر بوده است.

البته پاسخ صریح آن است که رجوی تمام تلاشش را برای جلوگیری از رسیدن به این نقطه به کار برده است و اگر چه در ظاهر ژستهای دمکراتیک گرفته و آقایان را مخیر به ماندن یا رفتن ساخته است، مثلاً با تکرار این ادعای پوشالی که ما دست برای همبستگی دراز کردیم اما هیچکس حاضر به فشردن دست ما نیست و در عوض تحلیل چیستی و ماهیت واقعی امتناع سایرین از ائتلاف با مجاهدین، نبود ِ یک جریان جدی در میان صحنه را بهانه کردن و حق به جانب طلبکار شدن!

یا فرمالیستی ترین روشها را با نمایش گاه و بیگاه یک خانم بی روسری در تجمع مجاهدین و یا آوردن یک خواننده لس آنجلسی آن هم با لباس نظامی در میتینگ مجاهدین… به کار گرفتن، اما در مقابل ایرانیان و سایر گروههای سیاسی غیرهمفکر با مجاهدین را سازشکار و دکاندار و استحاله چی خواندن و نفی ائتلاف با تمام کسانی که خواهان رأیی برابر با مجاهدین در یک ائتلاف هستند با بهانه هایی از این دست که بیش از آن که یک موضع عام سیاسی باشد، مصرف داخلی داشته، از جمله اقدامات رجوی برای مهار این آقایان و سایر دوستانشان که هم اکنون در شورا هستند، بوده است.

” گشایش نمایی”های رجوی و ” جبهه همبستگی ” اش هیچگاه ریشه دار و عمیق و واقعی نبود که اگرمی بود اولاً از لحاظ سیاسی آویزان شدن به دامان این و آن پارلمانتر در اروپا و آمریکا – به ویژه پس از خروج از لیست گروههای تروریستی – شدت نمی یافت و ظرفیت جدیدی ایجاد می شد که طبعاً حرکت به سمت دیگری را رقم می زد، ثانیاً از لحاظ خط مشی و استراتژی، مستلزم اعلام رسمی و آشکار تجدید نظر در سیاستهای گذشته و ایجاد تغییرات در سازمان ِ کار این گروه به نشانه آمادگی پذیرش وضعیت جدید بود و ثالثاً – و حداقل – مجاهدین بایستی از مناسک فرقه‌ای فاصله گرفته، تظاهرات ایدئولوژیک خود را لااقل انعکاس بیرونی نمی دادند و به این وسیله بیش از پیش بر طبل افتراق و تمایز خود با سایر گروهها نمی کوبیدند.

واقعیت آن است که پیشنهادات این آقایان برای راه گشایی – مثلاً در تحقق جبهه همبستگی – در کمال سادگی با اعتقاد به این اصل بیان شده است که عمل به چنان پیشنهاداتی راه کار خروج از بن بست و ادامه مبارزه است، غافل از این واقعیت که رجوی بیش از هر کسی – ولو نزدیکترین افراد به خودش- منافعش را درک می کند و بهتر ازهر کسی معنای گشایش واقعی را می‌داند و پیشنهادات این آقایان را نه به مثابه راه گشایی، بلکه راهی به سوی خودکشی تلقی می کند و بوی دشمنی از آن به مشامش می رسد!

اصولاً چارچوب تشکیلاتی – ایدئولوژیک مجاهدین و رهبری عقدیتی رجوی در رأس آن، ظرفیت گشایش را نداشته چرا که وضعیت فعلی، فقط گاه گاهی یکی از اعضای شورای را از دست می‌دهد و چند حامی خارجی در یکی از پارلمانها به دست می آورد، اما برفرض ترتیب اثر دادنه به چنان پیشنهاداتی، درگام اول مجبور به نشستن برکرسی پاسخگویی و پذیرش موازنه گشایش است که سوی دیگرش، ساختار تشکیلاتش را دستخوش تغییر خواهد کرد، در آن صورت ناچار است از جایگاه خود به زیر آید…

بنابراین سوال آن است که چه چیزی برای حفظ کردن خواهد داشت که ارزش آن را داشته باشد که هزینه ای چنین سنگین را به خاطرش بپردازد. اشکال این آقایان ساده لوح آن است که گمان دارند رجوی امیدی به سرنگونی دارد، رجوی مدتها است که به جنگ و آویزان شدن به جنگ طلبان می اندیشد، هیچ نیروی مخالف ایران را توانمند برای سرنگونی نمی بیند و از این خواب و خیال خوش که دیگران را به آن فرو می برد بیرون آمده و فقط و فقط بر روی عامل خارجی حساب باز کرده است و نیروهای ساکن در اردوگاه عراق را برای چنان روزی دپو کرده است تا لااقل در صورت سرنگونی به علت مداخله عامل خارجی فرصت حضور در کنار سایر بازیگران که در غرب جاخوش کرده اند را داشته باشد!

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد