_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran_ghalam@yahoo.de

www.iran-ghalam.de

بی حرمتی رجوی به خانواده ربطی به مبارزه ندارد

 

قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد جدا شدۀ سازمان مجاهدین خلق

06.03.2014

 

 

لینک به منبع

خطابهای ابراهیم در قرآن به پدر مشرکش: یا أبتِ (پدر جان)! سلامٌ علیک (درود بر تو)

خطابها در فرقۀ رجوی به پدران و مادران و خواهران و برادران مسلمان: «ننگ! الدنگ! مزدور! ناپدری! به عنوان پدرم! نامادری! نا برادر! ناخواهر!»

بی حرمتی فرقۀ رجوی به خانواده ها هیچ ربطی به مبارزه و مجاهدت ندارد و یک رفتار ضد انسانی و ضد اسلامی و روشن ترین دلیل و نشانۀ بی اعتمادی رهبری فرقه به اعضا و افراد سازمان است و تنها هدف رهبری فرقه از این نوع برخورد با خانواده جلوگیری از فرار و جدا شدن افراد از فرقه و در نتیجه فروپاشی آن و در معرض خطر قرار گرفتن رهبران آن می باشد و بس.

نوشتۀ قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد جدا شدۀ بخش روابط خارجی سازمان مجاهدین خلق

رجوی در پیام اخیرش در اعتراض به دولت عراق که چرا پیکرهای شهدای اشرف را بدون اطلاع سازمان و خانواده های شهدا دفن کرده است، می گوید: درخواستهای مکرر خانواده ها که اجساد را تحویل آنها بدهند سودی نداشته است. عجب!! اولا پس چرا این کارها را وقتی زنده بودند برای انتقالشان نکردی؟ ثانیا چه شد که اینجا ناگهان خانواده ها شدند واقعا خانواده و دیگر مزدور اطلاعات و «ننگ» و «فامیل الدنگ» نیستند؟ آیا خانواده ها فقط برای دریافت اجساد عزیزانشان محترم می شوند و باید برای سازمانهای بین المللی نامه بنویسند؟ خانواده هایی که حتی یک نامه به فرزندان زنده شان در تشکیلات سازمان نمی توانند برسانند تا چه رسد به تلفن و تماس و دیدار ولی چه شد که بعد از مرگ فرزندانشان فوری صحبت از انبوهی نامه هایشان به سازمانهای بین المللی برای تحویل گرفتن اجسادشان می شود؟ اگر نامه نوشتن خانواده ها به سازمانهای بین المللی خوب است پس چرا وقتی ما خانواده ها به کمیساریا و دیگر سازمانهای بین المللی نامه نوشتیم و خواستار اطلاع از وضعیت فرزندانمان بعد از حملۀ تروریستی و جنایتکارانۀ اخیر به لیبرتی شدیم گفتید و نوشتید که این نامه ها به دستور اطلاعات رژیم می باشد؟؟!! آیا در ایدئولوژی فرقۀ شما خانواده فقط باید دنبال تحویل گرفتن جسد فرزندش باشد؟ آیا این هدف تو را از سیاست مبتنی بر کشته سازی و بهره برداری از خون افراد برای ادامۀ نگهداری باقی ماندگان در دوزخ عراق به منظور حفظ دستگاه و تشکیلات فرقه ای جهنمی ات را نمی رساند؟

از قدیم هم اگر اجازۀ هرگونه تماس یا نامه نگاری توسط افراد با خانواده هایشان را داده اند تنها و تنها در صورت وجود هدف یا طمعی مبنی بر آوردن فردی از افراد آن خانواده به عراق و به اشرف و یا گرفتن پول و امکانات از آن خانواده بوده است و بس.

در این رابطه خوب است یک نامۀ دختر کوچکترم مونا ساکن ایران به اینجانب را ذیلا نقل کنم که فقط برای آوردن و جذب او به سازمان و به عراق به من و دختر بزرگترم زینب که با هم در تشکیلات و در عراق بودیم اجازه می دادند که با او تماس بگیریم آن هم به دروغ به او بگوییم که ما در آلمان هستیم و می خواهیم تو را پیش خودمان بیاوریم تا در آنجا به تحصیلاتت ادامه بدهی!!

مونا برایم یک و نیم سال پیش نوشت:

«۱۷ ساله بودم (در سال ۷۸) و نه از سیاست چیزی می‌دونستم و نه از مجاهدین و آنها با وعده‌های دروغ می‌خواستند که مرا به اشرف بکشانند. یه خانم تقریبا میان سال بود که باهام صحبت می‌کرد و می‌گفت که آره تو رو میاریم اینجا تو اروپا پیش پدر و مادر و خواهرت تا ادامه تحصیل بدهی و به درجات عالی علمی برسی و … و من هم با رویای کودکانه زندگی در کنار خانواده ام و تحصیل و زندگی در یک کشور خارجی با رفاه کامل چمدانم را بسته بودم و یک نامه خداحافظی برای ننه خدابیامرزم و عمه‌ها و عموها نوشته بودم و ازشون معذرت خواهی کرده بودم که بدون اطلاع آنها می‌روم چون به من گفته بودند که هیچ کس نباید بفهه تا اینکه به یکی از دوستان نزدیکم اعتماد کرده و گفته بودم که او هم به مادرش و مادرش هم به عمه فرح گفته بود و عمه به من گفت که اولا مامان دیگه زنده نیست و بعدش منظور آنها از تحصیل، آموزشهای نظامی و غیره است برای اینکه تو را تربیت کنند و بفرستند برای ماموریت‌های مختلف بعد هم تلفن خونه رو برداشت و قایم کرد و خونه رو هم عوض کردیم که بعدها دوستانم در آن ساختمان گفتند که یه فردی اومده بوده و سراغ من رو می‌گرفته! … و از رجوی چی‌ها بپرسم که آیا به نظر شما بدین شکل (با دروغ و نیرنگ به یک نوجوان خام و بی‌سواد) نیرو جمع کردن کار درستیه؟ و یا درخواست‌های مکرر سمیرا خانم برای صحنه سازی‌های دروغین. (که نمی‌دانم از کدام کشور با ایمیل، با من در ارتباط بود) برای مثال: که با یک اسپری روی در و دیوارهای کوچه و خیابان‌های خلوت و یا باجه‌های تلفن بنویسم درود بر مریم و مسعود رجوی و … و یا روی یک پارچه بزرگ نوشته و برای لحظاتی در یک کوچه نصب کنم و از این شعارها فیلم بگیرم و برایشان ایمیل کنم که به دروغ نشان دهند در ایران همه این چنین طرفدارند و خیلی صحنه سازی‌های دیگه که بابای خوبم من خجالت زده و شرمگین می‌شدم و خیلی افسرده و ناراحت که این چه کاریه که از من می خوان انجام بدم! سر کی رو می‌خواییم شیره بمالیم دشمن رو، یا خودمون رو؟!!!!!!».

و در نامۀ اخیرش به خواهرش زینب که هنوز همدیگر را ندیده اند، نوشت: «وقتی برای نوشتن نامه دست به قلم شدم به یاد آن روزهایی افتادم که مرتباً برای هم نامه می نوشتیم و یا هر از گاهی تو تماس می گرفتی و صدای مهربان و خنده های شیرینت، آرام بخش قلب و روحم بود، هر چند که می دانستم به خواسته و دستور سازمان با من تماس می گیری تا مرا جذب کنید و یا کمک مالی دریافت کنید! با این حال از شنیدن صدایت و خواندن نامه هایت سیر نمی شدم و قلبم آکنده از شادی می شد و جانی دوباره می گرفت.

اما حالا به من خبر رسیده که تو دیگر حاضر به صحبت کردن با من نیستی؟! چرا؟! چون جذب سازمان نشدم؟! چون نتوانستم کمک مالی برسانم؟!».

و پیش از آن در نامه ای به مریم رجوی نوشته بود: « اولین تماس خواهرم با من، حدودا ۱۳ سال پیش بود. و از آخرین باری که صدای مهربان و خنده های دلنشین اش را که هنوز در گوشم میپیچد، شنیدم حدوداً ۴ سال می گذرد ۴سال است که از “تنها خواهرم ” بی خبرم و نمی دانم در چه حالی است!؟ شما بخوبی میدانید که به علت عواطف خانوادگی نبود که این تماسها صورت میگرفت ولی امروز مایل نیستم بیشتر در این مورد بنویسم برای من مهم این بود که صدای خواهرم را می شنیدم. بیش از سی سال از عمرم می گذرد و من تا کنون خواهرم را ندیده و در آغوش نگرفته ام!…».

وقتی در اشرف بودیم به دستور رجوی افرادی دم در اشرف رفته و خطاب به پدران و مادران و خواهران و برادرانی که برای دیدارشان آمده بودند ضمن پرتاب سنگ به آنها شعار می دادند: «ننگ ما ننگ ما فامیل الدنگ ما»!! و در نشستهای رجوی و اکنون نیز در نامه ها یا بیانیه هایی که به نام آنها و به دستور و یا به املا و انشای مسئولین بالای سازمان علیه افراد خانواده ای که از سازمان جدا شده اند آنها را با القابی مانند: «ننگ! الدنگ! مزدور! ناپدری! به عنوان پدرم! نامادری! نا برادر! ناخواهر!» مورد خطاب قرار داده و می دهند مانند بیانیۀ دو برادر آقایان نریمان و قهرمان حیدری یعنی رحمان و سلیمان حیدری که در لیبرتی هستند و در رسانه های سازمان مجاهدین به چاپ رسید و در آن برادرانشان را «نابرادر» خطاب کرده اند و نیز نامۀ نوشته شده به اسم دخترم زینب خطاب به دبیر کل سازمان ملل در یک و نیم سال پیش به دنبال خروج اینجانب از لیبرتی همراه با هیأت دیدار کنندۀ یونامی و اعلام جدایی ام از سازمان که در آن از من با عبارت «شخصی به نام… به عنوان پدرم»! یاد شده است.

در حالیکه مطلقا در شریعت اسلام طبق آیات صریح قرآن و احادیث پیغمبر اسلام بی احترامی به پدر و مادر حتی اگر مشرک و کافر باشد ممنوع و حرام شده و بلکه پیوسته به احترام به آنها بدون هیچگونه شرطی سفارش و دستور داده شده است. چنانکه در قرآن ابراهیم پیامبر پدرش را که از مشرکین و فردی بت پرست بود هر چند هنگام ملامت او و هشدار به او، «یا أبتِ» (پدر جان) خطاب می کند و به او علیرغم تهدیداتش علیه فرزندش مبنی بر تبعید و سنگسار او سلام می کند و می گوید: «درود بر تو از خدا می خواهم تو را ببخشد»!!:

«وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقًا نَبِیًّا إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ یَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لَا یَسْمَعُ وَلَا یُبْصِرُ وَلَا یُغْنِی عَنْکَ شَیْئًا یَا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جَاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَاطًا سَوِیًّا یَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیًّا یَا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یَمَسَّکَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمَنِ فَتَکُونَ لِلشَّیْطَانِ وَلِیًّا قَالَ أَرَاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آَلِهَتِی یَا إِبْرَاهِیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَاهْجُرْنِی مَلِیًّا قَالَ سَلَامٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کَانَ بِی حَفِیًّا (قرآن کریم – آیات ۴۱ تا ۴۷ سورۀ مریم). ترجمۀ آیات:

(و در این کتاب به یاد ابراهیم پرداز زیرا او پیامبرى بسیار راستگوى بود چون به پدرش گفت پدر جان چرا چیزى را که نمى‏شنود و نمى‏بیند و از تو چیزى را دور نمى‏کند مى‏پرستى.

اى پدر به راستى مرا از دانش [وحى حقایقى به دست] آمده که تو را نیامده است پس از من پیروى کن تا تو را به راهى راست هدایت نمایم.

پدر جان شیطان را مپرست که شیطان [خداى] رحمان را عصیانگر است.

پدر جان من مى‏ترسم از جانب [خداى] رحمان عذابى به تو رسد و تو یار شیطان باشى.

گفت اى ابراهیم آیا تو از خدایان من متنفرى اگر باز نایستى تو را سنگسار خواهم کرد و [برو] براى مدتى طولانى از من دور شو.

[ابراهیم] گفت درود بر تو باد به زودى از پروردگارم براى تو آمرزش مى‏خواهم زیرا او همواره نسبت به من پر مهر بوده است).

«وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِی عَامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لِی وَلِوَالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ وَإِن جَاهَدَاکَ عَلى أَن تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفًا وَاتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنَابَ إِلَیَّ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ». (قرآن کریم – آیات ۱۴ و ۱۵ سورۀ لقمان).

(انسان را در باره پدر و مادرش سفارش کردیم مادرش به او باردار شد سستى بر روى سستى و از شیر باز گرفتنش در دو سال است [آرى به او سفارش کردیم] که شکرگزار من و پدر و مادرت باش که بازگشت [همه] به سوى من است. و اگر تو را وادارند تا در باره چیزى که تو را بدان دانشى نیست به من شرک ورزى از آنان فرمان مبر و [ولى] در دنیا به خوبى با آنان رفتار کن و راه کسى را پیروى کن که توبه‏کنان به سوى من بازمى‏گردد و [سرانجام] بازگشت ‏شما به سوى من است و از [حقیقت] آنچه انجام مى‏دادید شما را با خبر خواهم کرد).

«وَقَضَى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاَهُمَا فَلاَ تَقُل لَّهُمَآ أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلًا کَرِیمًا وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیرًا». (قرآن کریم – آیات ۲۲ تا ۲۴ سورۀ اسراء).

(و پروردگار تو مقرر کرد که جز او را مپرستید و به پدر و مادر [خود] احسان کنید اگر یکى از آن دو یا هر دو در کنار تو به سالخوردگى رسیدند به آنها [حتى] اوف مگو و به آنان پرخاش مکن و با آنها سخنى شایسته بگوى. و از سر مهربانى بال فروتنى بر آنان بگستر و بگو پروردگارا آن دو را رحمت کن چنانکه مرا در کوچکی پروردند).

در آیات فوق می بینیم که خداوند انسان را به نیکی و احترام به پدر و مادر و سخن و رفتار نیکو با آنان و حفظ حرمت آنها و پرهیز از هر گونه دشنام و بی حرمتی به آنها حتی اگر از افراد جبهۀ کفر و شرک و باطل یعنی دشمن رویاروی باشند و فرزندشان را به شرک و باطل دستور دهند فرا می خواند و وقتی می گوید که اگر تو را به شرک (راه باطل) فراخواندند از آنان پیروی نکن معلوم می شود که انسان مبارز را نیز مد نظر داشته و مخاطب قرار داده است و مشخصا مؤمنین و مجاهدین و در درجۀ اول پیامبر خود را نیز که مسلما نخستین و بزرگترین مؤمن مجاهد و مبارز می باشد مخاطب قرار داده و او را اینقدر به احترام به پدر و مادر و دشنام ندادن به آنها و دعا در حق آنان دستور اکید می دهد.

همچنین در میان صدها حدیث و سخنان پیامبر اسلام در رابطه با احترام به پدر و مادر و پرهیز از دشنام و ناسزاگویی به آنها بویژه توسط شخص مجاهد و مبارز در کتابهای حدیث صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده است:

یقول صلى الله علیه وسلم : [ من الکبائر شتم الرجل والدیه ]… وأَقْبلَ رجُلٌ إِلى نَبِیِّ اللَّه صَلّى اللهُ عَلَیْهِ وسَلَّم، فقال: أُبایِعُکَ على الهِجرةِ وَالجِهَاد أَبتَغِی الأَجرَ مِنَ اللَّه تعالى… قال: « فهَلْ مِنْ والدِیْکَ أَحدٌ حَیٌّ ؟ » قال : نعمْ بل کِلاهُما قال : « فَتَبْتَغِی الأَجْرَ مِنَ اللَّه تعالى؟» قال: نعمْ. قال: «فَارْجعْ إِلى والدِیْکَ، فَأَحْسِنْ صُحْبتَهُما».

(پیغمبر می فرماید: از گناهان کبیره این است که فرد پدر و مادرش را دشنام بدهد. مردی به نزد پیامبر آمد و گفت: من با شما برای هجرت و جهاد پیمان می بندم تا به پاداش از سوی خداوند دست بیابم… پیامبر از او پرسید: آیا پدر و مادرت یا یکی از آنها زنده است؟ مرد پاسخ داد: بله هر دوی آنها زنده اند، پیغمبر فرمود: آیا پاداش خدا را می خواهی؟ مرد گفت: بله. پیغمبر فرمود: برو خوب با پدر و مادرت همدم و هم صحبت بشو) که مسلما منظور پیغمبر ترک جهاد نبوده بلکه یک مجاهد را که با رهبرش پیمان هجرت و جهاد می بندد قبل از عزیمت به پاسخ به عواطف پدر و مادر و مطلع کردن آنها و همدمی با آنان فرامی خواند.

لذا می بینیم که دستور مسعود رجوی مبنی بر دشنام به پدر و مادرها توسط مجاهدین به بهانۀ مبارزه و جهاد چقدر مغایر با ادعای مسلمانی توسط او و همسرش مریم رجوی و دیگر سران امروز سازمان مجاهدین خلق می باشد و تا چه حد مغایر با آیات روشن قرآنی و احادیث پیغمبر اسلام و سفارشها در اسلام برای مؤمنین و مجاهدین به احترام به پدر و مادر می باشد؟! بنابراین بی حرمتی فرقۀ رجوی به خانواده ها هیچ ربطی به مبارزه و مجاهدت ندارد و یک رفتار ضد انسانی و ضد اسلامی و روشن ترین دلیل و نشانۀ بی اعتمادی رهبری فرقه به اعضا و افراد سازمان است و تنها هدف رهبری فرقه از این نوع برخورد با خانواده جلوگیری از فرار و جدا شدن افراد از فرقه و در نتیجه فروپاشی آن و در معرض خطر قرار گرفتن رهبران آن می باشد و بس.

برخی از من می پرسند چرا دخترت را با خودت نیاوردی و یا چرا او را گذاشتی بماند و یا او را به بیرون آمدن از این تشکیلات فرقه ای رجوی متقاعد نکردی؟ در جواب آنها نوشته ام:

وقتی در جامعۀ عادی و همه جای دنیا گفته می شود دختر و پدر یا اصلا فرزند و پدر و مادر یعنی آنها باهم هستند یا حد اقل با هم رفت و آمد و ارتباط دائم دارند و آزادانه می نشینند در خانه شان یا خانه هایشان صحبت می کنند لذا همه هم توقع دارند که بالاخره کم و بیش هوای همدیگر را داشته باشند یا افکارشان نزدیک بهم باشد یا حد اقل دشمن و ضد همدیگر نباشند وقتی هیچگونه ارتباطی و صحبتی و تماسی آنهم آزادانه بین آنها جز رابطۀ خونی وجود نداشته باشد دیگر روابط آنها چه فرقی با روابط افراد بیرونی و بیگانه و افراد کوچه و بازار دارد که با یکدیگر فقط سلام علیک دارند یا فقط از دور همدیگر را می بینند و رد می شوند و یا اصلا همدیگر را نمی بینند. در تشکیلات داخل سازمان مجاهدین روابط خانوادگی که هیچ حتی داشتن عواطف خانوادگی جرم و ممنوع و حرام است و اینها ویژۀ خانوادۀ مسعود و مریم رجوی است و به همۀ بچه ها و جوانها گفته می شود پدر و مادر شما مسعود و مریم رجوی هستند و عین جملۀ مسعود رجوی به ما در یکی از نشستهایش در اشرف می باشد که گفت: «مجاهد پدر و مادر خونی ندارد پدر و مادر عقیدتی دارد و الا هر گربه ای و هر سگی را هم یک مادری زاییده و پدری دارد اگر شما به پدر و مادرتان یا فرزندتان علاقه داشته باشید جه فرقی بین شما و سگ و گربه است؟»!!…

کسانیکه در تشکیلات مجاهدین چه در اشرف و چه در لیبرتی خانواده هایشان در ایران یا خارجه هستند به جز افراد مسئول و بالا و موارد استثنایی آنهم برای کار سازمانی نه خانوادگی هیچ ارتباطی و تماسی حتی نه با نامه و نه با تلفن با خانواده هایشان ندارند بطوریکه خیلی از خانواده ها ۲۰ سال ۳۰ سال است فکر می کنند فرزندشان کشته شده یا فوت کرده و یا نمی دانند زنده است یا مرده من که الان چند ماه پیش آمدم بیرون تازه فهمیدم سالها پیش پدر و مادرم و برادرم فوت کرده اند و دختر کوچکترم را که در ایران و ۳۰ ساله می باشد بعد از ۳۰ سال دیدم و او هم بابایش را که اصلا ندیده بود دید ولی خواهر بزرگترش را که الان در لیبرتی است اصلا ندیده است یعنی دو خواهر سی و سی جهار ساله همدیگر را ندیده اند.

سال گذشته من و دختر کوچکترم مونا از طریق دفتر کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد و نیز وزارت حقوق بشر عراق تلاش کردیم دیداری با دختر بزرگترم زینب داشته باشیم و مسـئولان کمیساریا به این منظور او را به محل مصاحبه های کمیساریا با افراد لیبرتی در نزدیکی کمپ لیبرتی آوردند ولی به خواسته و دستور رهبران سازمان و از بیم مؤاخذه توسط آنان از هر گونه دیدار و حتی انجام یک تماس تلفنی هم با من و هم با خواهرش خودداری کرد تا اینکه مجبور شدند او را به داخل کمپ برگردانند، و خواهرش هم که برای دیدار اولین بار عمرش با من و خواهرش از ایران به عراق آمده بود وقتی هنگام بازگشت به ایران به دم در لیبرتی که نزدیک فرودگاه بغداد قرار دارد رفت و درخواست دیدار برای اولین بار با خواهرش زینب را از مسئولان سازمان کرد به او اجازۀ دیدار ندادند و چند مسئول سازمان دم در کمپ آمده و به او گفتند که شما را اطلاعات رژیم فرستاده است!! لذا او با چشم گریان و بدون اینکه موفق به دیدار و صحبت با خواهرش حتی از فاصلۀ دور گردد به فرودگاه رفت و به ایران بازگشت.

در دنیای امروز هیچ جا و هیچ زندانی و سیاهچالی وجود ندارد که افراد خانواده اینقدر از همدیگر بی خبر باشند. حالا تنها فرقی که خانواده در داخل تشکیلات و بیرون تشکیلات دارد (منظورم پدر و مادر و فرزندان است و الا زن و شوهرها همگی طبق دستور تشکیلاتی از هم طلاق گرفته اند و حق ندارند حتی به همدیگر فکر کنند تا چه رسد به سلام علیک و احوالپرسی) این است که از زنده بودن همدیگر مطلع بودیم چون در صورت فوت به تو که مثلا در مقر ۸ هستی اطلاع می دادند که فرزندت که مثلا در مقر شماره ۳ بود کشته شده یا فوت کرده با به فرزند که پدرت که فلان مقر بود فوت کرده است.

اما دیدار و ملاقات در داخل تشکیلات و حتی آن زمان که هر دو در عراق و در اشرف بودیم (من به مدت ۲۴ سال و دخترم به مدت ۱۸ سال) فقط در عید نوروز آنهم یک تا دو ساعت یعنی سالی یک بار اجازه می دادند که همدیگر را در مقر و یا در پارک عمومی اشرف در میان رفت و آمد و کنترل و انواع مراقبتها با ترفندهای مختلف تشکیلاتی مانند گزارش نویسیها و نشستهای تفتیش عقاید و افکار و صحبتها و بدون اینکه آزاد باشی هر حرفی با هم بزنید ببینیم و صحبت کنیم آنهم فقط خود مسئولین این تصمیم را می گرفتند و زمان و مکان را و ضوابط را تعیین می کردند و الا من یا دخترم حق نداشتیم دنبال دیدار و ملاقات باشیم و حتی فکرش را بکنیم و الا زود انگ و برچسب علاقۀ خانوادگی و وابستگی به خانواده می خوردیم و مورد توهین و تحقیر و تمسخر قرار می گرفتیم. اما در سال ۹۱ حتی عید نوروز هم اجازۀ ملاقات و دیدار بین من و دخترم را در حالی که هر دو در اشرف بودیم و هنوز به لیبرتی نرفته بودیم ندادند و گفتند امسال دیدار نداریم در حالیکه مسئولین بالا و مورد اعتماد خودشان همه شان عید آن سال نیز با فرزندانشان دیدار کردند چرا؟ برای اینکه من و خیلیهای دیگر انتقاد داشتیم و با برخی خط و خطوط و سیاستهای رهبری از جمله دخالتهایشان در امور عراق و بسیج دادنشان به همه برای انجام کارهایی برای سرنگون کردن دولت عراق مخالف بودیم و می گفتیم این کار سودی ندارد و به ضرر خود ما هم تمام می شود و همینطور هم شد، لذا می ترسیدند آن سال که به لیبرتی می رفتیم من با دخترم یک طوری و علیرغم کنترل صحبتها هماهنگ کنیم یا به او بفهمانم که وقتی به لیبرتی برویم در مصاحبه با کمیساریا اعلام کنیم که ما از سازمان خارج می شویم. از این رو نگذاشتند در عید سال۹۱ که هر دو یعنی من و دخترم در اشرف بودیم با همدیگر دیدار کنیم یعنی من الان دختر بزرگترم را که الآن در لیبرتی است نزدیک سه سال است که ندیده ام.

دخترم زینب در دیداری که با او در عید یکی از سالها در قرارگاه اشرف داشتم به من گفت: بابا شنیدم تابستان گذشته در بیمارستان بستری بودی، علتش چه بود؟ تعجب کردم چون مطلقا افراد خانواده را در صورت بیماری آنها از حال همدیگر مطلع نمی کنند مگر مسئولین بالای سازمان مانند عباس داوری (رحمان) که هر وقت بستری می شد پسرش همیشه در بیمارستان اشرف بالای سرش بود. گفتم از کجا شنیدی؟ گفت از صحبت دو نفر ازمربی های کلاس عربی مان با همدیگر در مورد تو فهمیدم؟ گفتم خوب از آنها می پرسیدی که بابام چرا بستری شده؟ برایم تعریف کرد که در یکانشان هر کس صحبتی از پدر و یا مادرش یا حتی خاطره ای ازشان تعریف می کند یا سؤالی در مورد پدر یا مادرش حتی اگر در داخل قرارگاه باشند بکند و بخواهد خبری از آنها بگیرد به او لقب «بابایی» یا «مامانی» می دهند و تحقیرش می کنند و می گویند به فکر پدر و مادرش است!!

اینجانب این نوع رفتار رهبری سازمان مجاهدین با افراد یک خانواده و جلوگیری از دیدار آنها با همدیگر حتی در داخل تشکیلات سازمان و بسیاری از موارد دیگر اعمال محدویت و فشار و سرکوب و خفقان علیه افراد توسط رهبری سازمان را موقع دیدار سال گذشته ام در بغداد با مارتین کوبلر رئیس وقت هیأت نمایندگی سازمان ملل متحد در عراق (یونامی) مطرح کردم که موجب نهایت تعجب او گردید زیرا فکر می کرد رهبری فرقۀ رجوی فقط مانع دیدار افراد خانواده های بیرون تشکیلات با خویشاوندانشان در داخل تشکیلات می شود. از همین رو و در نتیجۀ این دیدار و گفتگوی اینجانب با رئیس وقت یونامی و صحبتها و افشاگریهای جداشدگان دیگر و نیز افرادی در داخل خود لیبرتی نزد مسئولان کمیساریا و یونامی بود که یونامی طی گزارشی که اخیرا در مورد اوضاع عراق در نیمۀ اول سال ۲۰۱۳ تهیه و به شورای امنیت ملل متحد ارسال و منتشر کرده است در پاراگراف مربوط به کمپ لیبرتی و موضوع حضور سازمان مجاهدین در عراق می نویسد: «یونامی به طور مستمر نگران نقض حقوق بشر توسط رهبران سازمان مجاهدین خلق در داخل کمپ الحریه (لیبرتی)دعلیه ساکنان، بوده است. این موارد بر اساس مصاحبه هایی که یونامی با اعضایی که موفق به ترک کمپ لیبرتی شده اند از جمله یک مرد مسنی که از این کمپ خارج شده و همچنین در صحبتهای خصوصی با تعدادی از ساکنان فعلی کمپ که توانسته علیرغم ممانعت رهبری کمپ انجام بدهد، تهیه شده است… سازمان مجاهدین خلق که ساختاری با سلسله مراتب و دیکتاتوری دارد، محدودیتهای سختی را بر حقوق ساکنان کمپ لیبرتی اعمال می کند . این محدودیت ها عبارتند از محدودیت حق آزادی تحرک در داخل کمپ، محدودیت حق ترک سازمان، محدودیت حق ارتباط و اجتماع، همچنین ممنوعیت تماس اعضا با خانواده هایشان (حتی کسانی که خانواده هایشان در داخل کمپ الحریه هستند)، منع دسترسی به ارتباطات اولیه و دسترسی به مراقبت های پزشکی و درمانی».

 

_________________________________________________________

نگاهی به پیام اخیر رجوی علیه جدا شدگان و افشاگریهای آنها

 

قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد جدا شدۀ سازمان مجاهدین خلق

19.02.2014

 

لینک به منبع

به چرندباف جبهۀ ولایت عقیدتی:خ خ خ=خر خودتی خفه!!

به قلم قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد جدا شدۀ بخش روابط خارجی سازمان مجاهدین خلق

سردمدار همیشه فراری فرقه، بزرگ چرند بافان، اخیرا پیامی بس فریبکارانه و چرندبافانه که سراسر توهین به شعور عمومی و مشخصا افراد داخل سازمان مجاهدین و ساکنان زندان لیبرتی و یا به اصطلاح غیر ادبی و عمومی همان خر حساب کردن همگان می باشد از سوراخ موش خود به به صورت کتبی بیرون فرستاده است که نشان دهندۀ سوزش و بهم ریختگی اش از افشاگریهای جدا شدگان می باشد. در لینگ زیر می توانید به این افاضات جدید بزرگ چرندباف که توسط گویندۀ تبلیغات و تلویزیون سازمان یعنی سعید حسینی خوانده می شود، در سایت مجاهد گوش بدهید:

http://www.mojahedin.org/news/133517/%D9%BE%D9%8A%D8%A7%D9%85-%D8%A8%D9%87-%D9%87%D9%85%D9%88%D8%B7%D9%86%D8%A7%D9%86

رجوی در این پیام خود ابتدا برای لاپوشانی حرف آخر و اصلی اش که عقده گشایی با بارکردن چند فحش و تهمت مسخره و همیشگی اش علیه جداشدگان در اواخر پیامش می باشد و در فرار از هر گونه پاسخگویی به اعتراضها و انتقادها بر سیاستهای شکست خورده اش و ضرباتی که بر جنبش آزادیخواهانۀ مردم ایران وارد کرده بویژه ریختن ۵۲ مجاهد از افراد نگهداشته شده به دستور حماقت بار وی در اشرف به کام دشمن خونخوارشان، به روضه خوانی و یاوه سرایی در مورد دفن پیکرهای شهدای قتل عام اشرف توسط دولت عراق پرداخته و چنین وانمود کرده که انگار برای اولین بار خبر دفن این قربانیان توسط دولت عراق را می دهد و تازه به او خبر را رسانده اند!! در حالیکه سازمان مجاهدین، خودش دو ماه پیش طی سناریوی تهیه شده توسط شخص سردمدار فرقه در مورد قتل مسعود دلیلی در اشرف موضوع دفن کشته شدگان قتل عام اشرف در شهریور گذشته توسط دولت عراق در قبرستانی بین نجف و کربلا همراه با نشان دادن اسناد و مدارک و گواهی دفن با امضای مسئولان دولتی عراق را رسما اعلام کرده بود که حاکی از اطلاع رهبران فرقه از ماهها پیش از این اقدام عراق و نیز اطلاع یافتن سران فرقه از آن توسط مقامات عراقی است، ولی سردمدار فرقه اکنون با وقاحت تمام حتی به افراد دستگاه تبلیغات خودش هم دروغ به این آشکاری را می گوید و ادعا می کند که از دفن پیکرها اطلاع نداشته و دولت عراق آن موقع به آنها اطلاع نداده است!! آخر تو که ذره ای به جان آن افراد وقتی زنده بودند اهمیت نمی دادی و تنها برای کشته شدن بود که آنها را در آنجا نگه داشته بودی حالا چه شده که اینقدر برای پیکرهای بی جان آن قربانیان سیاستهای شومت روضه خوانی کرده و اشک تمساح می ریزی؟!! چرا به جای سخن و فریاد بر سر دولتها و سازمان ملل برای پناه دادن و انتقال زندگان و باقی مانده ها از جهنم عراق و از خطر کشته شدن و دلسوزی برای زنده ها، این قدر به فکر پیکرهای بی جان مرده ها و کشته های آنها هستی که چرا و کجا دفنشان کرده اند و فقط برای اجساد آنها دلسوزی نشان می دهی؟!! آیا این هدف تو را از سیاست مبتنی بر کشته سازی و بهره برداری از خون افراد برای ادامۀ نگهداری باقی ماندگان در دوزخ عراق به منظور حفظ دستگاه و تشکیلات فرقه ای جهنمی ات را نمی رساند؟

این گزارش را که در قسمت چهارم برنامه ای تحت عنوان تخیلی و فریبکارانۀ «ارتش آزادیبخش ملی گزارش می کند» از تلویزیون فرقه پخش شد در سایت مجاهد و چندین سایت وابسته به سازمان مجاهدین و نیز در یوتیوپ گذاشته بودند، از جمله لینگ زیر در سایت «به سوی پیروزی»:

http://www.besoyepirozi.com/allvideos2/video/latest/0610-1392-15.html

ولی اکنون به دنبال افشاگریها در رابطه با قتل مسعود دلیلی و روشن شدن دروغ پردازیها و صحنه سازیهای دستگاه اطلاعات رجوی توسط مقالات متعدد نوشته شده توسط جدا شدگان و کسانیکه مسعود دلیلی را می شناختند، سردمداران فرقه این کلیپ را از تمام سایتهای خودشان و نیز از یوتیوپ حذف کرده اند و در این رابطه هیچیک از لینگهای مربوطه از جمله لینگ فوق کار نمی کند وباز نمی شود.

اما نکته و هدف اصلی این پیام سردمدار فرقه که مطالب قبل از آن از جمله شکوه و شکایتهایش در رابطه با دفن پیکر قربانیان برای سرخ نگهداشتن صورت رنگ پریدۀ خود سردمدار از وحشت افشاگریهای جدا شدگان بوده است ابراز این وحشت و ترسش به صورت فحش و ناسزای بی محتوا و با فرار از پاسخگویی به جدا شدگان می باشد، آنجا که می گوید:

«به چرند بافان جبهه ولایت علیه مجاهدین و مقاومت و به همه قلاده داران نظام خلافت که قیمت پارس کردن آنها در ساحل عافیت را مجاهدین در اشرف و لیبرتی با گوشت و پوست و استخوان در اعدام های جمعی و موشکهای کوچک و بزرگ می پردازند می گوئیم، چـی، چنـد، چگونه؟ چـه گرفتی؟ خود به چنـد و چگونه فروختی؟»!!

به رجوی می گویم اولا بزرگ چرند باف خودت بودی و هستی که ما شاهد سالیان سال آن در حضورت بودیم، هم جبهۀ ولایت هم خودتی که تنها فرق نظامت با «ولایت فقیه» و تنها فرق تو با «ولی فقیه» در حروف وکلمات دجالانه است آنجا که نام نظامت را گذاشتی «رهبری عقیدتی» و نام خودت را هم گذاشتی «رهبر عقیدتی» که معنایی به جز همان «ولایت فقیه» ندارد یعنی کمی پیچیده تر از جمله و مثل سادۀ «چه کچل حسن و چه حسن کچل»!!

ثانیا، حضرت آقا!! کدام مقاومت؟!! شما کجا علیه رژیم مقاومت دارید؟!! مقاومت را در داخل ایران در برابر ستم و غارت و استبداد سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و قومی و فرهنگی همان مردم به جان آمده و به امید و اعتمادشان از جمله توسط جنابعالی خیانت شده انجام می دهند از جمله این روزها هم میهنان بپاخاسته مان در چهار محال بختیاری و لرستان و خوزستان که شما و دستگاه ولایتمدارتان فکرش را هم نمی کردید و اکنون می کوشید با اطلاعیه های فرصت طلبانۀ شماره دارتان از رنج و خون آنان بهره برداری کنید در حالیکه خودتان خوب می دانید همۀ آنها از شما نیز به همانگونۀ نفرت و بیزاری شان از رژیم آخوندی و جنایتها و خیانتهایش نفرت داشته و بیزارند.

ثالثا اگر افشاگریهای ما علیه فریبکاریها و چرندیات و خیانتهای جنابتان پارس کردن درساحل عافیت است دیگر چرا بهایش را جنابتان با به کشتن دادن مجاهدین بیچارۀ اسیر دست تو می پردازید؟!! و چرا اگر از همین ساحل عافیت که علیا مخدره تان حد اقل ده سال قبل از ماها از اشرف به آن ساحل عافیت رود اوایز نزول اجلال فرمودند برای جنابعالی مجیز گویی و مدح و ثنا کنند پارس کردن نیست و فقط اگر انتقاد یا مخالفت کنند پارس کردن است؟!! . خوب معنی عافیت را هم در فرهنگ جنابعالی فهمیدیم که یعنی در خیابانها و متروها و گداخانه ها خوابیدن (که همین سطور را اکنون در یک گداخانه می نویسم) بعد از سی سال دربدری و از دست دادن همه چیز در کار برای تشکیلات جنابعالی در وضعیت عراق و بیابان سوزان و همیشه خاک و غبار اشرف که تو با وقاحت تمام آن را هم در پیام داخلی دیماه سال گذشته ات علیه اینجانب، زندگی در عافیت با تعبیر «خوش نشین اشرف» خواندی، ولی زندگی علیا حضرت همسر مکرمه تان در کاخ اور سور اوایز در ساحل رود اوایز پاریس با بهترین امکانات و غذاها و رسیدگیهای جسمی و روحی و برنامه ها و مهمانیهای آنچنانی همراه با نوکران و چاکران ایرانی و خارجی سالیان سال لمیده در کنارش و زندگی راحت صدها چماقدار و فحاشتان تحت نام هوادار در کشورهای مختلف اروپا و آمریکا آنهم نه یکی دو سال بلکه ده و بیست سال اصلا عافیت نیست بلکه جنگ و مبارزه و فداکاری و رنج و عذاب و مصیبت است؟!! یعنی در فرهنگ شما مخالف و منتقدتان همیشه «درساحل عافیت» و «خوش نشین» است چه در اشرف باشد و چه در خارجه!! عجب فرهنگ و فرهنگنامه ای؟!!

رابعا به قول یکی از دوستان در مقاله ای که نوشته اند، اگر منظورت پناهندگی ما ها است که می گویی حاصل بها پرداختن شما آن هم از جان دوستان و عزیزانمان در آنجا و در زیر چکمه های تشکیلاتی شما می باشد، پس بهای پناهندگی میلیونها انسان در جهان امروز که از دهها سال قبل از حتی وجود سازمان مجاهدین در سراسر جهان و حتی وجود خود جنابعالی و طبق اصل و قانون بین المللی پناهندگی مصوب دهها سال قبل در قرن گذشته صورت می گرفته را هم جنابعالی پرداخته اید؟

اما خامسا و در رابطه با چرند آخریت می گویم:

بعد از ت ت ت (تیر و تیغ و تپانچه) در نشستهای شکنجۀ دیگ و جانبی و غسل!! و پ پ پ (پایداری پرشکوه برای پیروزی)!!! یعنی ریختن مفت و مجانی سالیان افراد به تنور دشمن ضد بشری حالا شروع کردی شعار چ چ چ می دهی یعنی خطاب به ما جدا شدگان که چه ها گرفتنت و چقدر گرفتنت و چگونه گرفتنت از اربابت صدام و چه ها گفتنت و کردنت و چقدر همسر گرفتنت و چگونه کاخ و حرمسرا درست کردنت و چه و چقدر و چگونگی فشارها و فحشها و تهمتها و تحقیرها و جنایتها و خیانتها و سرکوبها و زندانها و شکنجه ها و قتلهایت علیه ما اسیران سالیانت و باقی ماندگان در زندانت و چه وچقدر و چگونگی خدماتت به دشمنان میهن و مردممان و در رأس آنها رژیم خونخوار آخوندی و چرخاندن چرخهای ماشین جنایت و حکومت این رژیم با خونهای بهترین فرزندان این مردم و این مرز و بوم و چه و چقدر و چگونگی ضرباتی که جنابعالی با خطوط و سیاستها و تصمیمات و عملکردهایت در سی و اند سال گذشته به جنبش آزادیخواهانۀ مردممان وارد کردی را افشا کردیم، می گویی: (چه چقدر چگونه گرفتی؟)، و اکنون ما نیز در جوابت می گوییم: خ خ خ یعنی خر خودتی خفه!!!.

 

__________________________________________________________

جوابیۀ حسین نژاد به اطلاعیۀ مجاهدین در رابطه با نامۀ خانواده های ساکنان لیبرتی

 

قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد جدا شدۀ سازمان مجاهدین خلق

09.01.2014

 

لینک به منبع

فرقۀ رجوی: نگرانی خانواده ها از ترفندهای اطلاعات رژیم می باشد!!!

سوز و گداز مضحک رهبری مجاهدین از نامه های خانواده های ساکنان لیبرتی به ارگانهای بین المللی مبنی بر درخواست اعلام اسامی مجروحین و انتقال سریع ساکنان به کشورهای ثالث

رهبری سازمان مجاهدین از نامۀ خانواده ها به ابتکار اینجانب به عنوان پدر یکی از ساکنان لیبرتی و دخترم در ایران به عنوان خواهرش که هرگز در عمرش خواهر بزرگترش را ندیده است و نامۀ خانم زهرا میر باقری خواهر سه نفر از ساکنان لیبرتی به کمیساریا و دیگر سازمانهای بین المللی مبنی بر درخواست اعلام اسامی مجروحین و تلاش برای انتقال هر چه زودتر ساکنان به کشورهای ثالث گزیده شده و اینگونه به سوز و گداز و پرت و پلاگویی و مزخرف بافی به صورت اطلاعیه یا هذیانهای پیرانه سر هوشنگ خان (هادی روشن روان) افتاده است.

خواهش می کنم قبل از خواندن جوابیۀ اینجانب این اطلاعیه را در لینگ زیر در آخر صفحۀ اول سایت به اصطلاح همبستگی متعلق به سازمان مجاهدین به دقت بخوانید:

http://www.hambastegimeli.com/home/46850

و بعد هم افاضات مضحک و مسخرۀ زیر را به قلم آقا هوشنگ خان (هادی روشن روان) مسئول جدید کمیسیون امنیت و ضد تروریسم شورای رجوی را نیز به دقت مطالعه کنید:

«از وظائفی که در طرح جنایت بار موشکی برای وزارت اطلاعات مشخص شد، بسیج یکی از ارگانهایش بنام انجمن نجات در داخل و عوامل و پاسداران سیاسی اش در خارج حول اهداف زیر است:

۱٫ انجمن نجات خانواده های مجاهدین در لیبرتی را برای پیش برد خط انحلال تشکیلات مجاهدین و به ندامت کشیدن آنها بکار بگیرد؛ با این سناریو که آنها را نگران فرزندانشان کرده و امکان مسافرت آنها را به عراق و برای ملاقات با مجاهدان لیبرتی البته در مکانی که وزارت اطلاعات و کمیته سرکوب لیبرتی تعیین میکند، فراهم آورد.

۲٫ تلاش کند اسامی مجروحین را بدست آورد و بطور خاصخانواده مجروحین را وادار کند که خواهان آوردن اقوام مجروحشان به ایران برای معالجه شوند.

۳٫عوامل وزارت اطلاعات یک کُر هماهنگ به ظاهر در حمایت از لیبرتی شروع کرده و خواهان موارد زیر از رهبری مجاهدین شوند:

- از رهبری مجاهدین بخواهند که اسامی کامل مجروحین را اعلام کنند.

- از رهبری مجاهدین بخواهند برای اینکه کشورها باز اسکان مجاهدین را بپذیرند، انحلال مجاهدین را اعلام و به مراکز بین المللی اطلاع دهید.

- بنام خانواده های مجاهدین نامه هائی به یونامی، کمیساریا، صلیب سرخ نوشته شود که آنها به مجاهدین فشار بیاورند که با خانوادهایشان، در محلی تحت کنترل عوامل وزارت اطلاعات در عراق ملاقات کنند.

وزارت اطلاعات بسرعت بعداز حمله موشکی کارش را شروع کرد؛ از جمله بعداز چند روز تماس مزدوران با خانواده های مجاهدین و تحت فشار قرار دادن آنها، در روز دوشنبه ۹ دیماه ۹۲ چند نفری از عوامل خود را در دفاتر انجمن نجات در تهران جمع کردند تا آنها را حول اهداف فوق برای سفر به عراق و نامه نگاری بنام آنها به یونامی و کمیساریا و صلیب بکار بگیرند.

مزدوران وزارت اطلاعات و پاسداران سیاسی اش در خارج کشور توسط رابطینشان در داخل توجیه شدند که کُرهماهنگ وزارت را حول سه محور فوق در سایت ها و فیس بوک های خود، اجرا نمایند».

که کامل آن در لینگ زیر در آخر صفحۀ اول سایت همبستگی آمده است:

http://www.hambastegimeli.com/46847/

کسی این دروغهای مضحک رهبران سازمان مجاهدین را باور نمی کند.. من در فرانسه ام نه ایران و پدر یکی از ساکنان لیبرتی هستم. حضرات محترم، ببینید این آقا هوشنگ یعنی هادی روشن روان که اکنون به دنبال کشته شدن گیتی گیوه چیان در اشرف که مسئول اعلام نشدۀ کمیسیون به اصطلاح امنیت و ضد تروریسم در شورای رجوی بود مسئولیت این کمیسیون را به دست گرفته است و از رهبران بارها به اصطلاح مجاهدین آر پی جی خورده و فحش خورده به عنوان خادم اطلاعات رژیم از زبان و با حضور شخص مسعود و مریم رجوی در حضور ما یعنی هزاران عضو سازمان در عراق می فرمایند و افاضه می کنند که اینجانب پدر دختری که در لیبرتی است برای نگران شدن از دخترش که آیا جزء مجروحین است یا نه؟ که وقتی اسامی مجروحین اعلام نمی شود طبیعی است که نگران بشوم می فرمایند من برای این نگرانی نیاز به دستور وزارت اطلاعات دارم!!!! واقعا بهتر از این نمی شود برای وزارت اطلاعات رژیم کف زد و به به و چه چه گفت که حتی عواطف خانواده ها هم دست وزارت اطلاعات این رژیم متزلزل ضعیف در حال سرنگونی است!!!. آقا جان تو داری وزارت اطلاعات را گنده می کنی و معلم و آموزگار همۀ انسانها نام می گذاری و بادش می کنی و خدمتگذارش هستی نه ما خانواده ها که طبیعی است نگران فرزندانمان بشویم. آقای مجاهد!! کدام مبارزه با رژیم؟! این که خدمت به رژیم است، یعنی من بعد از چهل سال کار سیاسی بلد نیستم نگرانی خودم را ابراز کنم و نامه به نهادهای بین المللی بنویسم باید انجمن نجاست و وزارت اطلاعات رژیم یادم بدهد؟! ای ننگ بر شما خونخواران شهدای مجاهد. من نامه ام به کمیساریای عالی پناهندگان را بارها منتشر کرده ام که همۀ اسامی علنی است و تا کنون ۹ خانواده از ایران و خارج با ۱۲ نفر امضا کرده اند و به دبیر کل ملل متحد و همۀ نهادهای بین المللی و دفاترشان در عراق و لیبرتی و نیز به وزارت حقوق بشر عراق و همین اعلام علنی و حساب نبردن و نترسیدن از نیرنگها و ترفندهای تبلیغاتی و شیطان سازی حضرات است که اینگونه آنها را به سوز و گداز واداشته است. آخر ای انسانهای شرافتمند شما قضاوت کنید، من پدر حق ندارم نگران فرزندم بشوم؟ اگر شما رهبران سازمان مجاهدین به افراد اسیرتان اعتماد دارید و واقعا آنها هوادار و وفادار رهبری شما هستند چرا اینقدر از تماس و دیدار آنها با خانواده هایشان می ترسید؟ تازه ما در نامه مان در درجۀ اول خواستار اعلام اسامی مجروحین و بعد هم انتقال ساکنان لیبرتی به کشورهای ثالث شده ایم و در صورت امکان و آخرین امکان خواستار تماس و دیدار شده ایم، اگر شما به زور و با فریب افراد را نگه نداشته اید چرا تماس و دیدار افراد با خانواده هایشان را تلاش برای فرو پاشی سازمان اعلام می کنید؟ آیا این بهترین اعتراف شما به این نیست که افراد دیگر اعتقادشان را به سیاستها و خطوط رهبری سازمان که در خدمت رژیم بوده و هست و نه مبارزه با آن از دست داده اند و به محض دیدار با خانواده به شما پشت می کنند؟ و بساط نیرنگ و فریبتان که موجب سی سال بقای این رژیم لعنتی و خونریز شده جمع می شود؟!!

به قول آقای یغمایی مگر شما از رژیم جنایتکار آخوندی و دولت دست نشانده اش در عراق که ظاهرا هدف و تلاش اصلی سازمان مجاهدین از اول و در این ده سال سرنگون کردن هر دوی این رژیمها بوده است انتظار داشته و دارید که بر سر این افراد و اعضای سازمان مجاهدین در لیبرتی و قبلا هم در اشرف نقل و نبات پخش کند؟!! تنها باید رهبری سازمان را تحت فشار گذاشت که خط و سیاست خود مبنی بر ماندن در عراق را به خط و سیاست تلاش و متقاعد کردن دولتهای غربی به پذیرفتن ساکنان لیبرتی یویژه یک سوم آنها که از قبل دارای حق اقامت و پناهندگی در این کشورها بوده اند تغییر بدهد ونیز باید از دولتها خواست که هر یک تعدادی از این افراد را در خاک خود بپذیرند و باید کارشکنی های رهبری مجاهدین در این راستا را مورد انتقاد و مخالفت قرار داد از جمله شرط گذاشتن اینکه همه را به یک جا ببرند که امری واقع بینانه نیست بلکه فقط برای کارشکنی در انتقال افراد از عراق به کشورهای ثالث که دقیقا همان سیاست و خط و برنامۀ رژیم ایران در جلوگیری از پذیرش این افراد توسط کشورها می باشد تا در عراق زیر بمباران و خمپاره بارانهای مزدوران رنگارنگش با استفاده از اوضاع بحرانی و تیره و تار و جنگ گسترده و شدید داخلی در این کشور از بین بروند و این یعنی خدمت و نوکری عملی و واقعی به این رژیم.

هیچکس و هیچ ارگانی حتی وزارت اطلاعات خود رژیم آخوندی به اندازۀ رهبران سازمان مجاهدین با سیاستهای غلطشان در سی سال گذشته مخصوصا خط و سیاست نگهداری سه هزار نفر از بهترین فرزندان و نیروهای مبارز مردم ایران در کام رژیم در عراق زیر هژمونی و نفوذ رژیم به این رژیم خدمت نکرده است. این رجوی است که سلاح مجاهدین را تسلیم آمریکایی ها کرد و در حقیقت ارتش آزادیبخش را منحل نمود و نیروهای آن را دو دستی تقدیم رژیم کرده تا هر روز شاهد کشته شدن آنها به راحتی و بدون هیچ اعتراضی و اقدامی در عراق باشیم، بعد هم رهبران سازمان اینگونه شکوه و شکایت و شعر و شعار تحویل مردم می دهند. خدمتگزار و نوکر رژیم خونخوار آخوندی رهبران سازمان مجاهدین با سیاستها و عملکردهای به اصطلاح مبارزه شان بوده و هستند نه ما خانواده های ساکنان اسیر و قربانی رهبران سازمان مجاهدین در لیبرتی بغداد.

 

دخترم زینب حسین نژاد اسیر و گروگان فکری و عاطفی و جسمی تشکیلات رجوی در زندان لیبرتی در بغداد است که سردمداران این سازمان با استفاده از انواع شگردهای تشکیلاتی علیرغم خواست و اصرار دفتر کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد در بغداد مبنی بر موافقت با دیدار او با پدرش و خواهرش که به بغداد آمده و تا دم در کمپ لیبرتی رفت و خواستار دیدار با خواهر بزرگترش که در عمرشان همدیگر را ندیده اند شد مانع این دیدار و حتی تماس تلفنی او با پدرش و خواهرش شدند و اکنون نیز به دنبال حملۀ تروریستی و جنایتکارانۀ مزدوران رژیم آخوندی در عراق بر لیبرتی رهبران سازمان مجاهدین از اعلام اسامی زخمی ها که طبق اطلاعیه هایشان ۷۱ نفر هستند خودداری می کند و بدینگونه بر نگرانی و اندوه ما خانواده ها روز به روز می افزاید و اخیرا نیز به دنبال نامۀ من و بسیاری از خانواده های ساکنان لیبرتی به ارگانهای بین المللی مبنی بر ضرورت و حق اطلاع یافتن خانواده ها از سرنوشت و حال فرزندانشان و ضرورت انتقال همۀ ساکنان لیبرتی به کشورهای ثالث اطلاعیه ای به غایت مضحک و مسخره ای صادر کرده و این را تلاش اطلاعات رژیم برای پی بردن به اسامی زخمیها و در خطر انداختن جان آنان با یک حملۀ دیگر خوانده اند در حالیکه اطلاعات و اسامی تمام افراد ساکن لیبرتی را خودشان به سازمان ملل و دولت عراق و در نتیجه رژیم حاکم بر ایران داده اند و هیچ امر نامعلومی هم برای رژیم از وضعیت آنها در این شرایط سازمان و افرادش وجود ندارد شرایطی که هیجگونه مبارزه ای با رژیم در کار نیست بلکه مشخصه اش ضعف و شکستی است که رجوی برای مجاهدین به بار آورده و دشمن غدار را اینگونه به طمع و فکر انتقام مداوم اندخته است.

نامۀ گروهی از خانواده های ساکنان لیبرتی در ایران و خارجه را با اسامی و نسبتهای کامل افراد خانواده های امضا کننده و محل اقامت آنان را نیز که اینگونه آه و فغان و ترس و واهمۀ رهبران سازمان مجاهدین از خانواده ها و فروپاشی دم و دستگاهشان را موجب شده است در لینگ زیر بخوانید

http://ghorbanali2013.blogfa.com/post/114

قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد جدا شدۀ بخش روابط خارجی سازمان مجاهدین جدا شده از سازمان بعد از سی سال و بیرون آمده از لیبرتی و ورود به فرانسه یک سال پیش به کمک کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل به علت داشتن اقامت و پناهندگی فرانسه ۲۵ سال پیش آن هم در تشکیلات سازمان مجاهدین در اور سور اواز پاریس.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نامه به نهادهای بین المللی برای اعلام اسامی زخمی های تهاجم تروریستی به لیبرتی

 

 

قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد جدا شدۀ سازمان مجاهدین خلق

01.01.2014

ghorbanali1329@gmail.com

لینک به منبع

نامه به نهادهای بین المللی برای اعلام اسامی زخمی های تهاجم تروریستی به لیبرتی

فراخوان به خانواده های ساکنان کمپ لیبرتی در بغداد برای امضای نامۀ زیر به کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد و ارگانهای ذیربط دیگر مبنی بر درخواست اطلاع از سرنوشت و وضعیت افراد خانواده شان با اعلام اسامی زخمیهای حملۀّ تروریستی جنایتکارانۀ اخیر به کمپ لیبرتی محل استقرار اعضای سازمان مجاهدین خلق.

افراد خانواده ها موافقت خودشان را با افزودن اسمشان به امضا کنندگان نامه ضمن نوشتن اسم و نسبت فرد ساکن لیبرتی با آنها به پیچ خصوصی فیس بوک اینجانب و یا به ایمیل زیر اعلام کنند:

ghorbanali1329@gmail.com

نامه بعد از ترجمه به انگلیسی و عربی به رئیس کمیساریا و گیرندگان دیگر که در ذیل نامه ذکر شده اند ارسال خواهد شد.

هر یک از افراد خانواده ها هم اگر خواستند خودشان تنهایی و مستقلا نامه پیشنهادی را که اینجانب نوشته و برای امضای خانواده ها منتشر کرده ام و یا هر نامۀ دیگری را که خودشان بنویسند مبنی بر درخواست اطلاع از اسامی زخمی های تهاجم تروریستی به کمپ لیبرتی و یا مشخصا از سلامتی فرد عضو خانواده شان به نهادهای ذیربط بفرستند می توانند نامه شان را به زبانهای انگلیسی …یا عربی به ایمیلیهای زیر که نهادها و گیرندگان اصلی و مؤثر و ارگانهای ذیربط مستقیم در این ماجرا می باشند ارسال کنند:

unami-information@un.org

ایمیل هیأت نمایندگی سازمان ملل در عراق (یونامی) و رئیس آن آقای نیکولا ملادینوف.

altamimi@unhcr.org

ایمیل آقای احمد التمیمی رئیس پروژۀ اشرف – لیبرتی در دفتر کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل در عراق، مستقر در کمپ لیبرتی

IRQASCP@unhcr.org

ایمیل دفتر کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل در عراق – خانم سومیترا

ARECA@UNHCR.ORG

ایمیل دفتر مرکزی کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد در ژنو

shakawa@humanrights.gov.iq

ایمیل دفتر شکایات و نامه های مردم در وزارت حقوق بشر عراق

achouri@un.org

ایمیل آقای عاشوری رئیس دفتر مانیتورینگ حقوق بشر در هیأت نمایندگی سازمان ملل در عراق (یونامی)

rzimmerman@icrc.org

ایمیل دفتر نمایندگی صلیب سرخ جهانی (کمیتۀ بین المللی صلیب سرخ) در عراق

جناب آقای آنتونیو گوترز رئیس کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد – ژنو

با درود و احترام،

چنانکه مطلع هستید کمپ لیبرتی در بغداد محل استقرار موقت نزدیک به سه هزار نفر از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران (P.M.O.I) پنجشنبه شب ۲۶ دسامبر ۲۰۱۳ هدف یک تهاجم تروریستی جنایتکارانه با موشکهای کاتیوشا قرار گرفت که در نتیجۀ آن طبق اعلام سازمان مذکور ۳ نفر از ساکنان کمپ کشته و ۷۱ نفر زخمی ومصدوم شده اند که حال بسیاری از آنها از جمله ۴ نفر که به بیمارستانهای بغداد منتقل شده اند وخیم گزارش شده است.

سازمان مجاهدین خلق ایران (P.M.O.I) اسامی و تصاویر کشته شدگان را منتشر کرده ولی از انتشار اسامی زخمی ها خودداری می کند.

ما افراد خانواده های ساکنان کمپ لیبرتی طبق قوانین و حقوق بشر دوستانۀ بین المللی و اصول و قوانین اولیۀ حقوق بشر حق اطلاع از سرنوشت اعضای خانواده های خودمان را در اینگونه حوادث داریم زیرا طبیعتا به حکم عواطف انسانی و خانوادگی نگران سلامتی و وضع و حال افراد خانواده مان که ساکن این کمپ هستند می باشیم و مصرانه از شما به عنوان مقام بین المللی مسئول حل این مسأله بوسیلۀ دفتر کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد در عراق و نیز از سایر ارگانهای ذیربط بین المللی بویژه کمیتۀ بین المللی صلیب سرخ و دفترش در عراق، خواستار اعمال فشار بر رهبران سازمان مجاهدین خلق ایران در کمپ مذکور برای اعلام اسامی زخمی ها جهت اطلاع ما خانواده ها به هر صورتی که مناسب باشد از جمله اطلاع خصوصی به هر خانواده و یا اجازۀ تماس یا دیدار فرد زخمی با افراد خانواده اش هستیم.

همچنین ما افراد خانواده های ساکن اشرف بی صبرانه منتظر سرعت بخشیدن به پروسۀ انتقال ساکنان کمپ لیبرتی از جهنم عراق، که هر روز شاهد کشتار مردم بیگناه خود این کشور با اعمال تروریستی است، به کشورهای ثالث بویژه حدود یک سوم از آنان که از قبل دارای مدارک و حق اقامت و پناهندگی در کشورهای اروپایی و آمریکا می باشند با هر تعداد و به هر یک از کشورهای آزاد جهان هستیم و در این راستا خواستار تلاش نهادهای بین المللی بویژه کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد برای متقاعد کردن کشورها به اعلام پذیرش و باز اسکان ساکنان کمپ لیبرتی می باشیم.

پیشاپیش از تلاشهای شما در این راستا بویژه مطلع کردن ما خانواده ها از سرنوشت و وضعیت فرزندان و نزدیکان خود سپاسگزاریم.

گروهی از افراد خانواده های ساکنان کمپ لیبرتی واقع در بغداد

۲۹ دسامبر ۲۰۱۳

قربانعلی حسین نژاد پدر زینب حسین نژاد ساکن کمپ لیبرتی

مونا حسین نژاد خواهر زینب حسین نژاد ساکن کمپ لیبرتی

شمیم ربیعی خواهر سعید ربیعی ساکن کمپ لیبرتی

…………………

رونوشت به:

- دبیر کل ملل متحد آقای بان کی مون – نیویورک

- کمیسر عالی حقوق بشر ملل متحد خانم ناوی پیلای – ژنو

- دفتر نمایندگی سازمان ملل متحد در عراق (یونامی) و رئیس آن آقای نیکولا ملادینوف

- رئیس هیأت مانیتورینگ حقوق بشر یونامی در عراق – آقای عاشوری

- دفتر نمایندگی کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد در عراق

- دفتر پروژه اشرف – لیبرتی کمیساریای عالی پناهندگان، مستقر در کمپ لیبرتی- آقای احمد التمیمی

- کمیتۀ بین المللی صلیب سرخ

- دفتر نمایندگی صلیب سرخ جهانی در بغداد

- وزارت حقوق بشر عراق

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نامه به نویسندۀ کویتی خواستار استفاده از ساکنان لیبرتی در جنگ سوریه!!

آقای ظافر العجمی! دوستان و فرزندان ما در عراق برگ بازی نیستند!

27.12.2013

قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد جدا شدۀ سازمان مجاهدین خلق

ghorbanali1329@gmail.com

آقای ظافر العجمی!

سلام برشما، مقاله تان را که در روزنامۀ العرب با عنوان «چرا کشورهای خلیج روی مجاهدین خلق سرمایه گذاری نکردند؟» منتشر شده بود و من آن را به طور تصادفی در آرشیو این روزنامه بعد از گذشت یک ماه از نوشتن آن دیدم خواندم. واقعا از اینکه شما که یک نویسنده و روزنامه نگار هستید این قدر از وقایع واخبار یک کشور همسایه تان یعنی عراق بی اطلاع می باشید تعجب کردم. من از همان اول نمی خواهم با شما در مورد نظرات، تحلیلهایتان، قضاوتها و ارزیابی هایتان به عنوان یک نویسنده و روزنامه نگار عرب کویتی وارد بحث و جدل بشوم بلکه می خواهم در درجۀ اول شما را از اخبار و وقایع روی داده در رابطه با سازمان مجاهدین خلق که بیخ گوش شما یعنی همسایه تان عراق روی داده و می دهد و توسط مطبوعات و رسانه های عراقی و عربی و بین المللی بارها طی یک سال گذشته از جمله توسط همین روزنامه ها و سایتهایی که این مقالۀ شما را منتشر کرده اند منتشر شده اند آگاه سازم، زیرا بعد از خواندن مقاله تان با تعجب دیدم که شما اصلا هیچیک از این اخبار منتشر شده را نخوانده اید به طوریکه ابتدا فکر کردم که این مقاله بیش از ده سال پیش یعنی در زمان رژیم صدام حسین نوشته شده یعنی آن موقع که چیزی موسوم به ارتش آزادیبخش ملی ایران مستقر در قراگاه «اشرف» عراق متعلق به سازمان مجاهدین خلق ایران قبل از خلع سلاحشان توسط آمریکاییها بلافاصله بعد از سرنگونی رژیم صدام حسین وجود داشت چرا که ارتش بدون سلاح معنی ندارد و اکنون نیز قرارگاه اشرف به طور کامل تخلیه شده و همۀ ساکنانش به کمپ لیبرتی در بغداد منتقل شده اند و این قرارگاه که صحبتش را کرده و اینهمه از آن تعریف و توصیف می کنید اکنون در اختیار کامل نیروهای عراقی است و دیگر هم نه چنین ارتشی و نه چنین قرارگاهی وجود خارجی ندارد و سازمان مذکور هم دیگر جز در اسم و سایتها وجود ندارد و اینهمه را خود سازمان مذکور بارها در رسانه های خبری اعلام کرده و گفته که افراد سازمان که اکنون در عراق می باشند تنها گروهی پناهجو برای حفظ امنیت و سلامتی شان هستند که سازمان ملل شروع به توزیع آنان بین کشورهای سوم کرده و تا کنون صدها تن از آنان به درخواست دولت عراق به آلبانی و آلمان و چند کشور اروپایی دیگر انتقال یافته اند.

آقای ظافر العجمی!

این سازمان که شما در مقاله تان آنهمه روی آن به عنوان تأثیر گذار در تحولات آیندۀ ایران و لقمۀ چربی یا کاکتوسی به تعبیر خودتان برای استفاده از آن به عنوان برگ بازی در برابر رژیم ایران برای تأمین منافع کشورهای عربی خلیج و رام کردن یا به تعبیر واقعا عجیب و غریبتان «زیبا و نرم» کردن رژیم ایران!! در برابر عربهای خلیج حساب باز کرده و تبلیغ کرده اید، پایگاه خود در میان مردم ایران در داخل و خارج کشور را به طور کامل از دست داده و دیگر نه تنها مورد حمایت مردم ایران نیست بلکه این مردم از سازمان مذکور و مشخصا رهبری آن به علت همکاریش با دشمنشان در جنگ یعنی صدام حسین و اعمال و جنایتهای تروریستی اش در داخل ایران و تباه کردن و به کشتن دادن بهترین فرزندان این مردم بیزار هستند، از این رو رژیم ایران نه تنها هیچ ترس و نگرانی از سوی این سازمان در حال فروپاشی احساس نمی کند بلکه این سازمان با عملکردهایش بهترین خدمت را به بقای این رژیم در حاکمیت ایران انجام داده است، بنابراین دیگر به هیچوجه نمی توان از آن به عنوان برگی در برابر رژیم ایران استفاده کرده و روی آن برای تأمین منافع دولتهایتان حساب باز کرده و به قول خودتان سرمایه گذاری کنید.

از این رو می گویم: آقای ظافر العجمی،

فرزندان و دوستان ما در عراق برگ بازی نیستند تا روی آنها در برابر رژیم ایران سرمایه گذاری کنید زیرا رژیم ایران هیچ حسابی روی آنها نمی کند و ترس و نگرانی هم از آنها ندارد و فعالیتهای رژیم ایران علیه این سازمان علتی جز انتقامگیری از آن در حالت ضعف و زبونی این دشمن سابقش، ندارد.

با توجه به موارد فوق، از شما می خواهم که به جای این نوع پیشنهادهای غیر واقعی و موهوم و تنها در جهت منافع دولتهای خودتان آنهم با مایه گذاشتن از خون و جان فرزندان و دوستان ما مشخصا با پیشنهاد ضد انسانی فرستادن آنها به سوریه برای جنگیدن در کنار نیروهای اپوزیسیون آن کشور علیه رژیم بشار اسد!! از فراخوانهای ما خانواده های ساکنان کمپ لیبرتی در عراق نزدیک فرودگاه بغداد برای انتقال آنان به کشورهای ثالث به منظور حفظ جان آنان حمایت و پشتیبانی کنید زیرا شما با این پیشنهادهای خطرناک و ضد انسانی و بلکه خونبارتان از جمله پیشنهاد نگهداری آنان در عراق یا پیشنهاد خطرناکتر و غیر واقع بینانه ترتان یعنی منتقل کردن آنان به سوریه برای جنگیدن در کنار نیروهای اپوزیسیون آنجا!! به جای درخواستتان از دولتهای شورای همکاری خلیج از جمله کشورتان کویت که بر کشورهای غربی فشار آورده و از آنها بخواهند آمادگی خودشان برای پذیرش و پناه دادن این افراد برای نجات آنان از جهنم عراق و مرگ حتمی در آن و در درجۀ اول پذیرفتن آنانی که از قبل دارای مدارک پناهندگی و اقامت در این کشورها می باشند، بله به جای آنها و با چنان پیشنهادهایی وارد شده در مقاله تان بخشی از مسئولیت در قبال مرگ و کشتار آنان در عراق و نقش حقوق بشر در حق آنان را بر عهده دارید.

در پایان خواهشمندم قبل از هر گونه قضاوت و پیشنهاد از رویدادها و وقایع مطلع شوید و به مسئولیت خطیرتان در قبال قضاوتها و پیشنهادهایتان توجه کنید تا دست در خون افرادی از کشور همسایه تان یعنی ایران که همه چیز خودشان را از دهها سال پیش تا کنون با نیتی صادق و ایمانی خالص برای آزادی مردمشان از ستم و سرکوب ودیکتاتوری از دست داده اند نداشته باشید.

قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد جدا شدۀ سازمان مجاهدین خلق

پاريس – 23 دسامبر 2013

ghorbanali1329@gmail.com

السيد ظافر العجمي، أولادنا في العراق ليسوا أوراقا!!

لعلمكم منظمة مجاهدي خلق نفسها أعلنت انتهاء جيشها وإخلاءها معسكر أشرف

السيد ظافر العجمي،

السلام عليكم، قرأت مقالكم المنشور في جريدة العرب بعنوان «لماذا لم يستثمر الخليج في مجاهدي خلق؟» بعد أن رأيته صدفة في أرشيف الجريدة بعد مضى شهر على كتابتها. في الحقيقة استغربت كثيرا كونك تجهل أوضح وأقرب الوقائع والأخبار التي جرت وتجري في بلد جار لبلدك أي في العراق. إني لا أريد في الدرجة الأولى دخول أي جدال أو سجال حول آرائك وتحاليلك ككاتب وصحفي عربي كويتي وما أبديت في المقال المذكور من رأي وتحليل أو حكم وتقييم وإنما أريد إطلاعك أولا بأول على الأخبار والوقائع في ما يتعلق بمنظمة مجاهدي خلق والتي جرت وتجري تحت أنوفكم في جاركم العراق ونشرتها الصحف ووسائل الإعلام العراقية والعربية والدولية مرات عديدة طيلة عام مضى ومنها الصحف والمواقع التي نشرت مقالك المذكور، ولكني فوجئت بعد قراءة مقالك بأنك لم تقرأ ولم تسمع أو لم تر أيا من هذه الأخبار المنشورة بحيث أني تصورت في البداية أن المقال تم كتابته قبل أكثر من عشر سنوات أي في عهد النظام الصدامي البائد حيث كان هناك ما يسمى بجيش التحرير الوطني الإيراني المتمركز في معسكر «أشرف» بالعراق والتابع لمنظمة مجاهدي خلق الإيرانية قبل نزع أسلحتهم من قبل الأمريكان مباشرة بعد سقوط نظام صدام فلا معنى للجيش بدون سلاح، وتم إخلاء المعسكر تماما ونقل سكانه إلى مخيم ليبرتي ببغداد ويخضع المعسكر حاليا بكامله لسيطرة القوات العراقية فيما لم يعد يوجد هكذا جيش منذ سقوط نظام صدام ولا هكذا معسكر في الوقت الحاضر ولم تعد توجد هناك المنظمة المذكورة على أرض الواقع إلا بالاسم ومواقع إلكترونية فقط وكل ذلك أعلنته واعترفت به المنظمة المذكورة مرات عديدة في مختلف وسائل الإعلام معلنة أن أفراد المنظمة الموجودين حاليا في العراق ليسوا الآن إلا طالبي لجوء للحفاظ على أمنهم وسلامتهم حيث بدأت المنظمة الدولية بتوزيعهم على البلدان الثالثة وتم حتى الآن نقل مئات منهم إلى كل من ألبانيا وألمانيا ودول أوربية أخرى بطلب من الحكومة العراقية.

إن هذه المنظمة قد فقدت شعبيتها تماما داخل إيران وخارجها وليس الشعب الإيراني لم يعد يدعمها إطلاقا فحسب وإنما يكرهها بشدة بسبب تعاونها مع عدوهم في الحرب أي صدام حسين لأنها كانت جزءا من جيش صدام خلال الحرب الإيرانية العراقية وارتكابها أعمالا إرهابية داخل إيران تسببت في قيام النظام الإيراني وبحجة الثأر من المنظمة بقتل عشرات الألوف من خيرة أبناء الشعب الإيراني ولذلك لا يخاف النظام الإيراني إطلاقا من هذه المنظمة المنهارة تماما ولم تعد تعتبر ورقة يمكن استخدامها أو استثمارها تجاه النظام الإيراني ولهذا أقول: السيد ظافر العجمي، إن أولادنا وأصدقاءنا في العراق ليسوا أوراقا!! للاستثمار لأن النظام الإيراني لا يحسب لهم أي حساب ولا يخافهم وليست نشاطاته ضد المنظمة إلا ثأرا وانتقاما لأعمال القتل التي ارتكبتها المنظمة ضده في عهد صدام حسين وبالتعاون معه.

فأرجوكم أن تساعدوا حملات نحن عوائل سكان مخيم ليبرتي بالقرب من مطار بغداد لنقلهم الى البلدان الثالثة حفاظا لحياتهم حيث أنكم وبهكذا مقترحات خطرة لاإنسانية وبل دموية ومنها ضرورة إبقائهم في العراق أو أخطرها وأكثرها افتقارا للموضوعية أي نقلهم إلى سورية للقتال بجانب القوات المعارضة هناك!! بدلا من طلبكم من حكومات دول مجلس التعاون الخليجي ومنها بلدكم الكويت أن تضغط على الدول الغربية وتطلب منها لإعلان استعدادها لاستقبال كل منها أعدادا منهم لإنقاذهم من جحيم العراق والموت المحتم فيه وفي الدرجة الأولى استقبال أولئك الذين يحملون وثائق اللجوء والإقامة في تلك الدول منذ عشرات السنين أي قبل دخولهم العراق خداعا من قبل قيادة المنظمة، نعم إنكم وبمثل هذه المقترحات التي أوردتموها في مقالكم تتحملون جانبا من المسؤولية تجاه موتهم وقتلهم في العراق وانتهاك حقوق الإنسان بحقهم. وأخيرا أرجوكم الاطلاع على الوقائع كما هي قبل إصدار أي حكم واقتراح وتحملوا المسؤولية تجاه أحكامكم ومقترحاتكم لكي لا تؤدي إلى إزهاق أرواح أناس خاصة وهم مسلمون من أبناء شعب جار لكم ضحوا بكل ما في حياتهم منذ عشرات السنين بنية صادقة وإيمان مخلص لتحرير شعبهم من الظلم والطغيان.

علي حسين نجاد عضو رفيع ومترجم أقدم منفصل عن منظمة مجاهدي خلق الإيرانية

باريس – 23 تشرين الثاني (نوفمبر) 2013

ghorbanali1329@gmail.com

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ﺑﻪ پیسی اﻓﺘﺎﺩﻥ ﻳﻚ ﺗﺸکیلات ﻭﺭﺷﻜﺴته را در برخورد مفتضحانه اش با جدا شدگان ببینید!

 غفور فتاحیان

23.12.2013


ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰﻱ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻧﻤﻲ ﻣﺎﻧﺪ بلکه سرانجام ﺁﺷﻜﺎﺭ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ و روی سیاه زمستان تاریخ برای ذغالهای دغل و فریب باقی خواهد ماند.

اﻳﻦ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻓﺮﻗﻪ ﺗﺮﻭﺭﻳﺴﺘﻲ ﺭﺟﻮﻱ اﺳﺖ ﻛﻪ اﻣﺮﻭﺯﻩ ﺑﺪ ﺟﻮﺭﻱ ﺭﺳﻮا ﺷﺪﻩ و ﺑﺮاﻱ اﻧﺘﻘﺎﻡ ﮔﺮﻓﺘﻦ از جدا شدگان و افشاگران رهبری اش و برای جلوگیری از غرق شدنش در افتضاح و باتلاق روند فروپاشی اش ﺑﻪ هر خس و ﺧﺎﺷﺎﻛﻲ ﭼﻨﮓ ﻣﻲ ﺯﻧﺪ.

ﺑﻌﺪ اﺯ ﺷﻜﺴﺖ ﻫﺎﻱ استراتژیک ﻭﺗﺸﻜﻴﻼﺗﻲ رهبری سازمان مجاهدین یا به درستی فرقۀ رجوی از جمله با اﺯ ﺩﺳﺖ ﺩاﺩﻥ اﺷﺮﻑ و اﻓﺸﺎﮔﺮﻫﺎﻱ ﺟﺪاﺷﺪه ﻫﺎ بویژه جدا شدگان رده بالا و قدیمی سازمان و شورای دست ساز رجوی ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ آقایان سعید ﺟﻤﺎﻟﻲ ﻭ اسماعیل وفا ﻳﻐﻤﺎیی ﻭایرج ﻣﺼﺪاﻗﻲ و قصیم و روحانی
و قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد جدا شدۀ بخش روابط خارجی سازمان مجاهدین خلق ﺑﺪ ﺟﻮﺭﻱ ﻟﺮﺯﻩ ﺑﺮ اﻧﺪاﻡ رهبر غایب اﻳﻦ ﻓﺮﻗﻪ و خانم حاضرش افتاده اﺳﺖ ﺑﻂﻮﺭﻳﻜﻪ ﺳﺮاﻥ ﻓﺮﻗﻪ با هر نقل و انتقال و فعالیت و حتی آوارگی جدا شدگان در کشورهای مختلف به علت تروریست شمردن سازمان مجاهدین توسط این کشورها یعنی سوختن آنها نیز در آتش عملکردهای فرقه ای و تروریستی سازمان ﺑﺎ ﻣﺮاﺟﻌﻪ ﺑﻪ ﺷﻬﺮﺩاﺭﻳﻬﺎ و ﻣﻨﺎﺑﻊ ﭘﻠﻴﺲ کشورهای مختلف ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ و منتقدین ﺧﻮﺩ ﺭا ﻋﺎﻣﻞ ﺭﮊﻳﻢ اﻳﺮاﻥ و اطلاعات او و ﺗﺮﻭﺭﻳﺴت معرفی می کنند ﻛﻪ یک ﻧﻤونۀ بارز آن در رابطه با آقای قربانعلی حسین نژاد (استاد غلام) می باشد یعنی ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺳﻲ ﺳﺎﻝ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻥ ﻭﻓﺮﺯﻧﺪ و ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺧﻮﺩ ﺭا فدای مبارزه برای آزادی و به قصد رهایی خلقش همچون بسیاری دیگر از مردم آگاه میهنمان با کار در تشکیلات سازمان رجوی ﻛﺮﺩ که فرقۀ ﺭﺟﻮﻱ به جای ﺗﺸﻜﺮ حالا ﺑﻪ ﭘﻠﻴﺲ ﻭﺗﻤﺎﻡ نهادهای اﻣﻨﻴﺘﻲ ﻓﺮاﻧﺴﻪ گزارش مخفی می دهد ﻛﻪ اﻭ ﺗﺮﻭﺭﻳﺴﺖ اﺳﺖ و ﺑﺮاﻱ اﻣﻨﻴﺖ ﻓﺮاﻧسه ﺧﻂﺮﻧﺎﻙ ﻣﻲ ﺑﺎﺷﺪ آخر ﻛﺴﻲ ﻧﻴﺴﺖ اﺯ ﺭﻫﺒﺮ ﺑﻲ ﺷﺮﻑ اﻳﻦ ﻓﺮﻗﻪ ﺳؤاﻝ ﻛﻨﺪ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ 63 ﺳﺎﻟﻪ ﭼﻪ ﺧﻂﺮﻱ ﺑﺮاﻱ اﻣﻨﻴﺖ ﻓﺮاﻧﺴﻪ ﺩاﺭﺩ؟
ﻟﻂﻔﺎ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﻛﻨﻴﺪ ﻛﻪ ﻛﺪاﻡ ﻧﻴﺮﻭﻱ اﻧﻘﻼﺑﻲ ﺑﺎ ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ ﺧﻮﺩﺵ اﻳﻨﻂﻮﺭﻱ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻣﻲ ﻛﻨد؟. آقای حسین نژاد در مقالۀ اخیرشان در رابطه با اطلاعیۀ خنده دار و یاوۀ دستگاه رجوی علیه آقای احسان بیدی و ورود او به آلبانی برای فریب مقامات این کشور جهت اقدام به اخراج او یا ندادن پناهندگی به وی و علیه آقای حسین نژاد در رابطه با آمدنش به فرانسه و شکوه و شکایت از دیدار آنها در عراق با یکدیگر!! و با خانواده های خودشان و خانواده های افراد لیبرتی!! می نویسد که چگونه هم دولت آلبانی و هم دولت فرانسه نه تنها فریب گزارشهای سازمان علیه آنها را نخورده بلکه بیشتر هم به آنها رسیدگی کرده و حق پناهندگی آنها را به رسمیت شناخته اند و سران فرقۀ رجوی بیشتر پیش آنان رسوا و مفتضح شده اند.

نوشته ام را با نقل قسمتهایی از مقالۀ آقای حسین نژاد در رابطه با اطلاعیۀ سازمان مجاهدین علیه آقای احسان بیدی و ایشان به پایان می برم:

«کدام عاقل و فرد منطقی آواره شدن در کشورها و اخراج و دستگیر شدن و یا نقل و انتقال یک فرد توسط کمیساریا را جابجایی توسط اطلاعات رژیم یا اخراج و دستگیر شدن تروریست رژیم می داند و از شما می پذیرد؟ مگر افراد سازمان و موقعی که همه مان در تشکیلات سازمان در عراق و کشورهای دیگر جهان بودیم بارها نقل و انتقال نشدیم و اخراج و دستگیر و زندانی (حتی خود آقای مسعود رجوی و مریم رجوی در فرانسه طبق اعلام رسمی خودشان) نشدند؟ کدام عاقل و فرد منطقی و باشعور و با وجدان انسانی دیدار با خانواده هایی را که از ایران برای دیدن فرزندانشان به عراق آمده اند دلیل همکاری با اطلاعات رژیم می داند؟ و از شما می پذیرد؟... بله به این حضرات رهبران فرقۀ رجوی باید بگویم کور خوانده اید و دیگر دیر شده و با این ترفندها و گزارشهای دروغ خائنانه و ناجوانمردانه و اطلاعیه های فریبکارانه با دروغهای گوبلزی چند شاخه! و اتهامات مضحک و احمقانه و بازی دجالانه با کلمات وهو و جنجال تو خالی برای جوسازی علیه جدا شدگان و توهین به شعور و فهم ایرانیان آگاه داخل و خارج و جامعۀ بین المللی و مسئولان کشورها به هدف شومتان یعنی ریختن آنها به تنور و دهان گرگ هار ارتجاع و مزدوران و تروریستهایش با نگهداری دوستان و فرزندان اسیر ما در عراق به خیال خام جلوگیری از فروپاشی تشکیلاتتان نخواهید رسید و دیری نخواهد پایید که با فشار خانواده های اسیران و زندانیان زندان لیبرتی و جامعۀ بین المللی آنان از جهنم عراق نجات یافته و به دنیای آزاد قدم خواهند گذاشت و نا گفته ها و نانوشته های بسیاری را در افشای شما خواهند گفت و خواهند نوشت و ایرانیان وجهانیان را بیش از پیش از اعمال ناجوانمردانۀ شما علیه این فرزندان خلق و مردم ایران و خدمات عملی تان به ارتجاع حاکم و جنایتکاران جهانی علیرغم شعارها و حرفهایتان آگاه خواهند کرد و شما را در دادگاههای عادلانه و هنگام محاکمۀ بین المللی تان رسوا و محکوم خواهند نمود، به امید آن روز».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رجوی در چاردیواری وحشت

مهدی سجودی

23.12.2013

بدون شک رجوی بیش از هر چیزی ، از افشاء شدن چهره واقعی اش می ترسد ، نام منافق و دورو فقط و فقط برازنده اوست ، چرا که او در تمام سالهای گذشته تلاش نموده تا چهره واقعی و خوی درنده اش را از دیگران مخفی نموده وبه ظاهر چهره ای مقبول و دموکراتیک از خود ارائه دهد ، در حالی که دستش تا مرفق به خون مردم ایران و عراق آلوده است ، او همچنین هزاران نفر را از طریق مغزشوئی و القائات دروغین ایدئولوژیک در تارهای عنکبوتی فرقه خود گرفتار کرده و اجازه خروج به هیچ یک از این اسیران از فرقه جهنمی اش را نمیدهد ، تا آنجا که این افراد برای خلاصی از اسارت باید با طرح و اجرای نقشه ای دقیق و خطرناک از چنگال او فرار کنند .

ترس رجوی از جداشدگان تنها به این دلیل است که این افراد با توجه به سالها اسارت در چنبره تشکیلات فرقه او از تمام واقعیتهای پنهان و پشت پرده او خبر دارند و قادر خواهند بود تا نقاب از چهره او بردارند و او را افشاء نمایند ، کاری را که بسیاری از جداشدگان کردند و رازهای فراوانی را گشودند و موجب شدند تا مردم رجوی و فرقه اش را بهتر و بهتر بشناسند .

رجوی برای مقابله با این موضوع اقدامات فراوانی نموده است ، از جمله ممانعت از فرار افراد بیشتر از کمپ لیبرتی عراق از طریق محکم تر کردن زنجیرهای اسارت این افراد و نیز زدن مارک بریده مزدور به کسانی که موفق میشوند از چنگال او بگریزند و همچنین تهدید و ارعاب جداشدگان ، تا از این طریق بتواند مانع هر چه بیشتر افشاگری این افراد گردد ، از دیگر اقدامات رجوی در این راستا ممانعت از ارتباط جدا شدگان با افراد لیبرتی و خصوصا افراد منتقل شده به تیرانای آلبانی است .

در ماههای اخیر یکی از جداشدگان بنام احسان بیدی که پس از قریب دو سال دربدری و گرفتاری توانسته از طریق کمیساریای عالی پناهندگان ، پناهندگی آلبانی را بگیرد ، رجوی را چنان دچار جنون کرده که او دستگاه تبلیغاتی اش را بسیج کرده تا با براه اندازی تبلیغات مسخره و دروغین بر علیه این فرد او را در آلبانی مرعوب و منزوی نماید ، و از این طریق ، اولا راه هرگونه ارتباط احسان را با افراد آلبانی که اکثرا از دوستان او می باشند راببندد و ثانیا هشداری به سایر جداشدگان بدهد تا فکر گرفتن پناهندگی آلبانی را از سرشان بیرون کنند ، او بدینوسیله میخواهد کاری کند که پای هیچ جدا شده ای به آلبانی نرسد تا بتواند همچنان اعضای انتقال یافته به این کشور را در بیخبری و اسارت خود نگه دارد ، رجوی می خواهد آلبانی را به منطقه ای سبز برای فرقه اش تبدیل کند ، او آلبانی را فقط برای خودش و فرقه اش میخواهد .

خود بخوانید حدیث مفصل از این مجمل.....

___________________________________________________

چرا رویا دررودی درگذشت؟ (نام وی در لیست زنان مقطوع النسل  فرقه رجوی بود)

لینک به منبع

زهرا سادات میر باقری، زنان ایران10.12.2013

 

اززمانی که من رویا درودی را دراسارتگاه اشرف می شناختم خانمی جوان وزیبا تندرست وپر تحرک وزبل بود ولی سازمان همیشه با رویا سر جنگ ودعوا داشت زیرا تا آن زمان رویا حرفهایش را می زد وسکوت نمی کرد. خدایا چه عاملی باعث مرگ این خانم جوان شد؟ . آخرمی دانید رویا نامش در لیست زنانی قراردارد که مقطوع النسل شد. من که ازتندرستی وزبلی رویا مطلع بودم این خبر مرا شوکه کرد ومسعود رجوی به رویا گفت تواکنون بالای قله رفته ای این تکه کلامی بود که مسعود رجوی به زنانی می گفت که عمل جراحی زنان کرده بودندشان ومفهوم این کلام این بود از جنسیت رها شده اید .همانطور که مطلع هستید من اسامی ۱۰۰زن مجاهد را منتشر کردم که می توانید اسم رویارا در ردیف ۵۷ در لینک زیر مشاهده کنید.

http://iran-ghalam.de/4Rechts/Aghaze%20Bekare%20Anjoman%20Zanan%20November%202012-29.11.2012.htm

سازمان مجاهدین شما بخوانید رهبری خودخوانده مسعود رجوی ومریم رجوی آنها را مجبوربه عمل جراحی خارج کردن رحم وتخمدانها ی این زنان کرد . رویا درودی بعد ازمقطوع النسل شدن با فریب اوراچند صباحی گوینده برنامه زنان در تلویزیون سیمای مقاومت سازمان کردند این حق السکوتی بود که به وی دادند.رویا درودی درسال ۷۳ درقرارگاه سعید محسن در بغداد درساختمانی به نام شورا بعنوان محافظ ونگهبان ساختمان شورابود دراین ساختمان جلسات شورا درآن برگزارمیشد ومسعودرجوی ومریم رجوی دراین محل رفت وامد داشتند وجلسات خود را برگزارمی کردند. روزی که مسعود رجوی برای آزمایش خون به بغداد آمده بود در آخرفقط برای زنان نگهبان ومحافظ شورا در همان محل جلسه ای برگزارکرد ازآنجا که رویا شخصی بود که همیشه اعتراض می کرد برای آرام کردن وی مسعود رجوی گفت رویا صندلی خود را بیاورد نزدیک صندلی مسعود رجوی و….. .این شیوه ای بود که معمولا برای زنان معترض برای آرام کردن آنها بکار می رفت.

درآخرخبر درگذشت رویا را که بسیار دردناک است به خواهر کوچکش سارا درودی وپدرش آقای درودی در لیبرتی ومادر وبرادرش در کشور اروپایی تسلیت می گویم وامیدوارم غم آخر آنها باشد.

راستی چرا سازمان رویا را اگر بیمار بود به نزد مادر وبرادرش درکشور اروپایی نفرستاد و وی را به زندان آلبانی فرستاد ؟

انشاء الله مسعودرجوی ومریم رجوی بزودی در دادگاه پاسخگوی خیانت وجنایات خود بشوند وسازمانهای حقوق بشری ازسازمان ملل تا صلیب سرخ ویونامی برای نجات قربانیان لیبرتی وبویژه مجبورشدگان به اعتصاب غذای مرگ تدریجی یا به عبارتی خودسوزاقدامی عاجل وجدی بنمایند.

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خودکشی تدریجی قربانیان به دستور رهبری فرقه مجاهدین

زهرا سادات میر باقری، زنان ایران

28.11.2013

لینک به سایت زنان ایران

خودکشی تدریجی قربانیان به دستور رهبری فرقه مجاهدین

متاسفانه اخبار دریافت شده از سایت های اینترنتی فرقه مجاهدین حاکیست که مریم رجوی و مسعود رجوی همچنان خط خونریزی و کشتار و در آخرین فورماسیون آن اعتصاب غدا و خودکی تدریجی را پیش می برد. در اطلاعیه شورای دست ساز رجوی نوشته اند که در آستانه سیزدهمین هفته اعتصاب غذا بسیاری از اعتصاب کنندگان در لیبرتی در وضعیت وخیمی به سر می‌برند و من نگران دو خواهر عزیز و یک برادرعزیزم میباشم که همچنان در کمپ لیبرتی گروگان رهبری کمپ هستند این در حالی است که مادررنج کشیده من آرزوی دیدار فرزندانش را که در لیبرتی گروگان سیاست های غلط مسعود ومریم رجوی هستند، برای دقایقی دارد.

شما خودتان به شرح گروگان گیری رجوی نگاه کنید و بخوانید . سایتهای فرقه مجاهدین نوشته اند که:

- ” آقای علیرضا غفور زاده یکی از اعتصاب کنندگان دچار تشنج شدید شد و به سرعت به کلینیک عراقی کمپ لیبرتی منتقل شد. هنوز وضعیت او بی ثبات است.

- چند ساعت قبل از آن خانم ملیکا رضایی، ۲۳ساله، به خاطر شرایط بحرانی و تنگی شدید نفس به طور فوری به بیمارستانی در بغداد منتقل شد.

- در همین روز وضعیت خانم فهمیه خادمی برای چهارمین بار در هفته گذشته بحرانی شد. او چند روز پیش به کلینیک منتقل شده بود.

- خانم مهناز ابوذریان بر اثر ضعف و درد شدید سینه و تنگی نفس به کلینیک منتقل شد.

- آقای اسکندر ارجمندی که وزن او به شدت کاهش یافته، در شرایط وخیمی به کلینیک منتقل شد.

- آقای محمد علی آقایی به خاطر تاری دید و سرگیجه زمین خورد و دنده او شکست و به کلینیک عراقی منتقل شد،

- آقایان یداله مهدیان و احسان قاسمی نیز از میان کسانی بودند که روز گذشته وضعیتشان رو به وخامت گذاشته است.

در میان آنها می توان به خانمها فریده نعمتی، رعنا میردریکوند، ملیحه تدینی، زهرا کاظمی، فروغ سیدی، ماهرخ غفاری، حوریه افضلی و سوسن بنی هاشمی و آقایان حمید عریضی، امین عبدلی، ایرج اخلاقی، غلامرضا قادری، حیدر یوسف علی، یعقوب دادگر، مهدی سیدی، علیرضا غلامی، صالح عبدلی، احسان قاسمی، یدالله مهدیان، ایمان نعمت الهی، علی ممقانی، علیرضا ارجمندی، شمس الدین لطیفیان، محمد رضا خالقی، غلامرضا قاسمی، حسن حیرانی، مهدی قاسمیان، علیرضا پورجعفر، ابوالفضل سعداله، اصغر محمدی و مجید نوروزی اشاره کرد که به خاطر از دست دادن بخش زیادی از وزن خود، دچار دردهای شدید عضلانی، درد در ناحیه قفسه سینه، بی حالی شدید، بیهوشی موقت , پایین آمدن بیش از اندازه فشار خون و ناراحتی های گوارشی مانند زخم معده و…روانه کلینیک عراقی یا بیمارستان در بغداد شدند.”

خوب کسی نیست از این زن و شوهر خائن سوال کند که اگر مطالب بالا درست است چرا آنها را مجبور به خودکشی تدریجی می کنی؟

برای چی این بنده های خدا را به اعتصاب غدا مجبورمی کنی. من در همین جا اعلام می کنم که مسئولیت هر وضعیتی برای برادر و خواهران من در لیبرتی پیش بیاید، شخص مسعود رجوی و مریم رجوی مسئول هستند ، همینطور برای سایر قربانیان که در بالا نام آنها را رجوی نوشته است.

کسی نیست که بپرسد خانم مریم رجوی خود را رئیس جمهور خودخوانده می داند و یک بخش از سازمان مجاهدین را تحت عنوان ” شورای ملی مقاومت ” و جبهه همبستگی ملی!!” متشکل کرده و خودش را هم رئیس جمهور و شوهرش مسعود رجوی را هم رهبر ایدئولوژیک آن اعلام کرده اند. این زن و شوهر در حالیکه همه زنان و مردان عضو مجاهدین اجبارا باید از همسرانشان طلاق می گرفتند، در طی ۲۳سالی که من در سازمان مجاهدین بودم بارها ازحقوق زنان وآزادی های انسانی صحبت کرد ، ولی اکنون تمام این حقوق اولیه نه تنها زنان ، بلکه مردان نیز محروم شده اند.

رهبری فرقه مجاهدین در گذشته برای بی آینده کردن و اعمال هژمونی فرقه گرایانه خود دستور به طلاق های اجباری اعضا داد و در یک پروسه تدریجی اعضای زن خود را به منظور منصرف کردن آنها از جدایی از سازمان و بازگشت به همسرانشان مجبور به خارج کردن رحم خود کرده اند که یک لیست نزدیک به ۱۰۰ نفر از این زنان را قبلا برای نهادهای بین المللی منتشر کرده ام. الان هم که خط جدید خودکشی راه انداخته است تا با خون آنها رفع تشنگی از قدرت کند.

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مسئولیت کشته شدن افراد در لیبرتی صرفا بر عهده فرقه رجوی (مجاهدین خلق ) است

لینک به منبع (صفحه فیسبوک خانم سنجابی)

 مریم سنجابی

21.11.2013
مسئولیت هر یک نفری که پس از این در اعتصاب و به هر شکل دیگری در لیبرتی یا عراق کشته شود مطمئنا” به گردن فرقه خواهد بود

من فکر می کنم بعید است به جز محدودی از جدا شدگان یا خانواده های درد مند کسانی حتی سری به سایت های فرقه بزنند و در حالیکه آنان همیشه این ادعا را به اعضا دارند که ما محور عالم هستیم که بماند….آین روزها که بعضا به سایت های فرقه، سری زدم مشاهده نمودم که شروع به هشدار کرده و نوشته اند حال یکسری از اعتصابیون به وخامت گرائیده و در آستانه “شهادت” (بخوانید مرگ اجباری) قرار دارند.

البته اگر ذره ای هم وجدان باقی بود با زجرکش کردن و به کشتن دادن بقیه اعضا این موضوع اثبات شده که آن یک ذره هم دیگر وجود ندارد

بخاطر ۷ نفر که موضوع انها نیز در ابهام است ۳۰۰ نفر را به کشتن دادن و زجر کش نمودن اثبات عقاید فرقه ای است که قصد دارد تا انجا که میتواند و هنر دارد اعضا را در عراق به کشتن بدهد.

در قانون کشورها و ارتش ها رسم بر این است که افراد تک فرزند از سربازی معاف شده و یا کسی از خانواده آنها در جنگی شهید شده باشد برای حفظ بقیه خانواده آنها را از جنگ معاف می کنند.

در حالیکه در این فرقه هر تعداد از خانواده ای را به کشتن می دهد این طمع فروکش نکرده و بقیه را نیز به بهانه انتقام و….به کشتن می دهند

چگونه است که مهین نظری که فرزندش قربانی لج و لجبازی اشرف شده او را به اعتصاب کشانده و در حال کشتن وی هستند .

یا بیشرمانه می نویسند که مرضیه رضایی که تاکنون ۵ نفر از اعضای خانواده اش شهید شده اند او نیز در آستانه “شهادت” است ….

پررویی و وقاحت تاکجا. وتنها می توان گفت به مصداق مثال خود گویی و خود خندی عجب مرد هنرمندی نقش آفرینی می شود.

سران فرقه این همه آدم نگونبخت را که قدرت تصمیم گیری در خود ندارند را به اعتصاب و کشتن کشانده و خود نیز اعتراض های احمقانه ترتیب می دهند.

آیا کشته شدن ۵۲نفر و ۳۶ نفر و…. بقیه کم نبود باز هم به جای اینکه به فکر دربردن بقیه نفرات از عراق باشند با یک شامورتی بازی و دجالیت بی نظیر دیگر اعضا ی خود و یک سری آدم های زودباور و شتشوی مغری یا فته را سرگرم این دجالیت اعجاب برانگیز نموده اند… و تمامی فرصت ها را به عمد از دست می دهند.

راستی سران محترم! بعلت اینکه ده ها بار با ماندن شما در عراق اتمام حجت شده اگر دوباره حمله ای صورت بگیرد آن وقت انگشت اتهام به سوی چه کسی دراز می کنید شما که حداقل بعد از داستان کمپ اشرف نیز تا کنون سه ماه فرصت داشتید و می توانسید با آن همه پول ها ودلار های نفتی که به جیب گشادتان ریخته بودید همه افراد را از لیبرتی در عرض دو ماه خارج کنید

امیدوارم حاشا نکنید چرا که من وتعداد بسیار زیادی از دوستان جدا شده می دانیم که چگونه هنگام فرستادن مریم رجوی نزدیک به ۲۰۰ نفر را در عرض کمتر از یکماه آماده نموده و با وی همراه نمودید و در بلبشوی حمله امریکا و بمباران عراق توانستید اینکار را به راحتی انجام دهید آیا اکنون از اعزام نفرات خود عاجزید.

حداقل خود تان اعلام کرده اید نزدیک به ۹۰۰ نفر از اعضای سازمان دارای پاسپورت پناهندگی هستند و سابقه پناهندگی در کشورهای اروپایی را دارند بگذریم از اینکه در طی سالیان در حالیکه تلاش می کردید پاسپورت سران سازمان از جمله فهمیه اروانی و مهناز شهنازی صدیقه حسینی مژگان پارسایی و….. را بسرعت و همواره به روز کنید از بقیه می خواستید بعنوان اعلام اینکه “مجاهد خلق”(بخوانید غلام حلقه بگوش) هستند پاسپورت های خود را در بحث های باصطلاح اپورتونیسم و ضد طعمه… بسوزانند

و حتی بیمارانی سرطانی و مهم را به مانند آقای طهماسبی با اینکه سیتی زن امریکا بود از فرستادن به خارج کشور منع می نمودید و بعدا از کار وی نیزتقدیر بعمل می اورید که در اشرف ماند و شهید شد آن موقع در سال ۱۳۸۰نمی گفتید کشور عراق و…. فلان و بهمان مانع مداوا و رفتن وی شدند و با وقاحت اعلام می کردید این ارزش است که در عراق بمانید و به دستور رجوی در رکاب او بمیرید ولی حتی برای مداوا به خارج کشور نروید.

پروژه شهید سازی شما کی به اتمام می رسد از ریختن خون آدم ها کی خسته می شوید.

تاکی می خواهید در قرن ۲۱ به قول خودتان راهتان را با ” خون” البته با خون دیگران باز کنید.

تا کی می خواهید اعضا را به مانند برده در دور و بر خود نگه دارید.

آخر تاوان به قدرت نرسیدن شما را چرا بایستی یک مشت انسان های بیچاره که صادقانه به سازمان پیوستند را بدهند. و این ظلم تا به کی ادامه دارد.

همانطور که بسیاری از حقایق تاکنون برملا شده فکر نمی کنید روزی بایستی همانطور که خودتان هم گفتید بایستی پاسخگوی همه چیز باشید. البته نه به مدل شما چون از منظر یک مالک و ارباب زمانی که می گوید من پاسخگو هستم یعنی همه چیز ازانسان و زمین و گاو و گوسفند که را متعلق به خودش می داند جز ملک طلق خودش دانسته و پاسخگویی یک چیز است و از منظر دمکراسی و آزادی که البته اگر با این کلمه ها آشنا باشید یک مفهوم دیگر است

در هرحال هر یک نفر که از اعتصابیون بمیرد و هر کس دیگر که پس از این در عراق کشته شود طبق ادعاهای سازمان و علیرغم تمامی اتمام حجت های شده مسئول خون همه آنها و پاسخگو سران فرقه خواهند بود. روزگار این چنین نبود و این چنین نخواهد ماند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شرح زندان و شکنجه در فرقۀ رجوی از زبان یکی ازقربانیان و شاهدان عینی

 

به قلم مریم سنجابی عضو جدا شدۀ شورای رهبری سازمان مجاهدین

یکی از قربانیان و شاهدان عینی دوران مخوف سال 73 یعنی زندان و شکنجه در فرقۀ رجوی

07.11.2013

http://ghorbanali2013.blogfa.com/post/86

 

اواخر سال 73 بود و  در انزمان من حدود 8سال بود که به سازمان پیوسته بودم  و در رده تشکییلاتی مسئول ستاد  مسئولیت یک یگان حفاظتی  ساختمان های  شهری سازمان در بغداد و همزمان مسئولیت مالی و امور دفتری مسئول کل حفاظت  مقر بغداد را بعهده داشتم.

با 8سال سابقه و مسئولیت حساسی که داشتم اساسا فکر نمیکردم که مورد شک و سوء ظنی در سازمان قرار بگیرم و بخاطر کارها و مسئولیت هایم گاه در روز تا 18 ساعت مشغول کار بودم.

در یکی از همین روزها فرمانده ام به نزد من امده و گفت برای  یکسری امور مالی و دفتری بایستی به قرارگاه اشرف بروم  با اینکه  دران روزها تا حدودی در جریان  گم شدن و کم شدن برخی نفرات بودم و میدانستم موضوعی به اسم شک کردن به نفرات  و تحقیق پیرامون انها پیش امده  ولی اساسا فکر نمیکردم در رابطه با خودم نیز  چنین  اتفاقی بیفتد ولی ازانجا که همواره در سازمان  بدون چون و چرا از همه اوامر اطاعت میکردیم بلافاصله اماده رفتن به اشرف شدم  هنگام سوار شدن به خودرو متوجه شدم برخلاف روال معمول که همواره یک کلت و کلاش به همراه میبردیم یکی از مسئولین سازمان به نام پری بخشایی نیز همراه من سوار ماشین شده و گفت نیازی به گرفتن سلاح نیست.

 همانجا درحالیکه میدانستم این موضوعات  کمی عجیب است و حدس زدم به من هم شک شده و لی چون خودم  در آرامش بودم و فکر میکردم سوتفاهمی شده و با چند و سوال جواب موضوع حل میشود چیزی نگفتم وبه سمت اشرف حرکت کردیم.

بعد از رسیدن به اشرف برخلاف روال همیشگی که به یک محل مشخص شده میرفتیم  پری بخشایی مرا سوار یک ماشین دیگر کرده و بدون هیچ توضیحی به سمت خیابان 400براه افتادیم   و ماشین وارد همان قلعه معروف و مخوف واقع در خیابان 400 شد.

بعد از اینکه درب های اهنی در پشت سرما بسته شد  بسرعت و با ضرب و شتم مرا از ماشین پیاده کرده و به د رون اتاقی هل دادند    پس ار ورود به اتاق محبوبه جمشیدی را دیدم که  در  پشت میزی نشسته  بود و  مرا بر روی صندلی نشاندند وی بلافاصله شروع به داد وفریاد و فحش و ناسزا کرده که تو نفودی هستی و  ترا میکشیم و   تا میخواستم حرفی بزنم با اماج  سیلی و فحش  روبرو بودم و بعد از چند دقیقه چشم مرا بسته و  به اتاقی بردند  وقتی  مرا به داخل اتاق پرت کردند  متوجه شدم  5  خواهر دیگر نیز انجا بودند – فریده علیزاده  مژگان محمد زمانی – زهرا احمدی  که اسامی بقیه یادم نیست.

تقریبا به مدت 24 ساعت در شوک و ناباوری بودم و توان هیچ کاری نداشتم  و فقط از وضعیتی که پیش امده بود گریه می کردم و نمیتوانستم باور کنم د ر سازمانی که با ان عشق و علاقه انرا انتخاب کرده ام و روزی امال و ارزو های من بوده اینگونه بلایی بسر من بیاورد.

بعد از مدتی که دوستانم  مرا دلداری دادند  به خودم امدم و متوجه اطراف شدم  در محلی قرار گرفته بودیم  که فکر میکنم سه الی چهار اتاق دیگر داشت و در هر اتاق نیز تعدادی مثل ما را زندانی کرده بودند   ما  5-6 نفر فقط  می توانستیم همدیگر را ببینیم و هنکام بیرون رفتن از اتاق  بر روی  چشم های ما چشم بند زده و پشت هم ردیف کرده  تا برای دستشویی و وضو گرفتن برویم.

روزی سه بار درب های اهنی اتاق باز میشد و خارج از ان اجازه نداشتیم که در صورت نیار به بیزون   برویم  برای هر نفر نیز به مدت یک دقیقه بیشتر برای استفاده از دستشویی  اجازه نمیدادند  و اکر کسی دیر میکرد  سزایش فحش و توسری بود  هفته ای یکبار نیز 5 دقیقه برای استحمام به ما وقت میدادند.

بعد از حدود یک هفته ما را به اتاق د یگری بردند که در ان اتاق حدود 30  نفر می شدیم یکسری اسامی علاوه برا سامی فوق  که یادم است عبارتند از:

مهری سعادت  - معصومه ترابی – فاطمه مهرنیا – فتانه عوض پور – عفت نجاتی -   فریبا فروغی  -  مهین لطیف  - ناهید سعادت – پروانه یزدیان و...

در محل های دیگر خواهران از جمله  مرضیه نوری – مرضیه رضایی – مریم ترابی -  فرح حاتمیان -   طوبی بزرگمهر  - میترا ایلخانی – مینا  جهانی   فاطمه علیزاده – صغری خان محمدی  و.... بودند

حدود یک ماه این شرایط طاقت فرسا ادامه داشت تا اینکه مجددا ما را به محلی دیگر منتقل کردند.

در این مدت زندانبان های ما عبارت بودند حشمت  تیفتکچی – ناهید صادقی  و کبری حسن وند   که در هر تردد به بیرون اتاق با فحش و ناسزا و توسری  انان روبروبودیم و تا این زمان من کس دیگری را ندیده بودم در اولین روزهایی که به محل جدید منتقل شدیم صبح یکی از روزها مرا صدا  زده  و درحالیکه چشم ها و دست هایم را بسته بودند  به یک اتاقی منتقل نمودند  در ان اتاق  یکی از زنان مجاهد به نام فاطمه  خردمند در پشت میزی حضور داشت و از من خواسته شد که انجا  سرپا بایستم وی شروع به سوال وجواب و بازجویی از من نمود  وی با فحش و ناسزا شروع کرد که من اعتراف کنم که نفوذی بوده و خودم و برادرم را دولت ایران به قصد نفوذ به داخل سازمان فرستاده است  با شنیدن این حرف ها ازانجا که اینقدر برایم غیر منتظره و عجیب و غریب بود  به وی اعتراض کردم که این واقعیت ندارد و مگر میشود درحالیکه برادرم در سازمان قربانی شده و خودم نیز به مدت 8سال است در سازمان هستم و از همه چیزم در این راه گذشته ام نفوذی باشم و لی حرفهای من فایده ای نداشت و اساسا به حرفهای من توجهی نمیکرد و مرا در زیربارانی از مشت و لگد گرفت  و با پوتین نظامی از نوک پا تا فرق سرم را لگد مال میکرد  در روزهای بعد این وضعیت فجیع تر شده و پس از 5 دقیقه اول که حرفهایش را تکرار میکرد شروع به کتک زدن من می نمود و ساعت ها مرا ایستاده و رو به دیوار نگه میداشت  وقتی که دیگر توان ایستادن نداشتم  مرا به زمین انداخته و با پوتین هایش تمام بدنم از جمله صورتم را لگد مال میکرد که در یکی از روزها لبم  دچار پارگی  و خونریزی  شدید شد که نه تنها هیچ مداوایی انجام نشده وبخیه نزدند  پس از سالیان ان اثر ان همچنان بر روی لبم باقی است.

در یک روز دیگر آنچنان مثل وحشی ها به من حمله ور شد که قصد شکاندن دستم را داشت و دیوانه وار دستم را می پیچاند که بشکند که با مقاومتی که کردم موفق به این کار نشد ولی  عسب های دستم آسیب جدی  دیدند و تا چند سال در دست راستم بیحسی داشتم  ولی همچنان اثار درد و علائم ان در من باقی است.

این وضعیت حدود 10  روز ادامه داشت و در این  حین مرا از بقیه جدا کرده و به یک سلول انفرادی برده بودند  که در ان فقط یک تخت وجود دشت و کف زمین پر از خاک بود  و به من گفته میشد هر وقت که صدای باز کردن قفل را شنیدی بایستی بلافاصله از جایت بلند شده و خبر دار بایستی  و برای اذیت کردن و ایجاد وحشت و شکنجه من از شب تا صبح چند بار با سروصدای زیاد درب اتاق را باز کرده و اگر قبل از ورود نفر نگهبان در حالت ایستاده وخبر دار نبودم یک فصل کتک دیگر میخوردم.

 درطی روزها نیز مرا به محلی دیگربرده و وادارم میکردند  رو به دیوار ایستاده و یا تا کمر برای ساعت ها خم شوم تا جاییکه حالم بهم خورده و بالا می اوردم و مرا سپس برمیگرداندند.

یک روز نیز شهین حائری و سعیده شاهرخی  و چند نفر دیگر که نتوانستم مشاهده کنم مرا کشان کشان به محلی برده و دست و پای مرا بسته و به شیوه رایج شلاق زدن/ به کف پایم و تمام بدنم  با یک وسیله پلاستیکی شلاق میزدند تا جاییکه از هوش رفتم  که بعد از ان  اب بر روی سروصورتم ریخته و مجددا مرا به هوش اورده و دوباره شروع به زدن میکردند تا اینکه مجدد بیهوش شدم و وقتی به هوش امدم خودم را در همان سلول دیدم پس از این ده الی دوازده روز طاقت فرسا و شکنجه های متوالی دیگر مرا به نزد بقیه نبرده و مجددا به همان محل قدیمی  واقع در خیابان 400 برگرداندند.

 در انجا در اتاقی تنها بودم  حوالی غروب بود که بتول یوسفی  که فکر میکنم  کمی به مسائل پزشکی وارد بود را آوردند  که مرا معاینه کند در ان لحظه که خودم نیز از مشاهده بدنم به وحشت افتادم متوجه شدم  تمام بدنم از جمله پاها و دستانم کبود و سیاه و ورم کرده و زخمی  بود  که البته بدون هیچ گونه مداوایی اتاق را ترک کرده و رفت  بعد از گدشت چند روز دیگر یک روز لیلا سعادت به اتاق امده وبرای من یک دست لباس تمیز اورد و ماشینی اورده و با اسکورت 4- 5 نفر مسلح و همرا با یکی دیگر از خواهران بنام انسیه نوید مرا به بغداد بردند.

 در انجا مرا به اتاقی برده و دو سه روز در انجا در وضعیت عادی نگه داشتند و دیگر از کتک و فحش و ناسزا خبری نبود  در طی ان مدت نوار جدیدی از نشست مریم رجوی با اعضای سازمان  که در پاریس ضبط شده بود برای من گذاشتند  و به این ترتیب فهمیدم مجددا بند جدیدی را اعلام کرده اند بنام بند فردیت یا بند ف  که محتوای این بود همه نفرات بعلت فردیت ممکن است همه سوابق و وضعیت خودرا قبل از سازمان بیان نکرده باشند و با سازمان ناصادق بوده باشند از جمله نفراتی که   ممکن است به زندان رفته و همکاری کرده باشند یا  مشکلات و مسائل خاصی در جامعه داشته اند و بایستی در طی این بند جدید  همه مجد د انقلاب کرده و همه انچه که از سازمان پنهان نگاه داشته اند را  بیان کنند.

البته این سری نشست ها نیز در درون سازمان بعدا متوجه شدم که خالی از لطف نبود و همه در طی نشست ها اساسی مورد فحاشی و در مواردی ضرب و شتم و هتک حرمت و تحقیر شخصیت قرار گرفته اند و دیگر نشست های سازمان وارد  مرحله جدیدی از خشونت شدده بود.

خوب بعد از ان دو سه روز  حوالی  عصر روز سوم انسیه نوید به دنبال من امده و گفت اماده شو کسی می خواهد تراببیند.

و مرا به سمت ساختمان های محل استقرار مسعود رجوی در بغداد بردند از انجا که  قبلا خودم به این ساختما نها  تردد داشتم  محل را می شناختم و لی حدس نمیزدم که ممکن است خود مسعود رجوی شخصا جلسه ای با من بگذارد.

وقتی وارد اتاقی در طبقه همکف همان ساختمان واقع در  مقر جلالزاده در بغداد شدم  مشاهده کردم مسعود رجوی در حالیکه خیلی خشن و ناراحت به نطر میرسید در پشست میز نشسته و در اطراف اتاق مهدی ابریشم چی  محمدعلی جابرزاده   محمد علی توحید ی و یکی دو نفر دیگر از مسئولین برادر و همینطور نصرت توکلی مسئول ستاد سررشته داری و دو سه خواهر رده بالای دیگر سازمان نشسته بودند.

مسعود رجوی خودش  جلسه محاکمه را شروع کرده و به من گفت تو به جرم نفوذی متهم هستی  خودت چه میگویی من که توان و تحمل این حرف را نداشتم  بعد از لحظاتی که بر خودم مسلط شدم شرح دادم چنین موضوعی اساسا غلط است و اخر چه سند و مدرکی بر این ادعا دارند و برادر من در سال های  گذشته اعدام شده بود و این دلیلی بر رد این اتهامات بود با اینحال در ان جلسه به هیچ عنوان حرف های مرا قبول نکرده و در حالیکه جمع حاضر  شروع به تحقیر  من میکرد مجددا مسعود رجوی و مهدی ابریشم چی گفتند که ما حرف های تو را در رابطه با خودت قبول میکنیم و تو ممکن است نفوذی نباشی و لی بوسیله برادرت گول خورده ای و ما این موضوع را تحقیق میکنیم و سپس مرا تحویل نصرت توکلی داده و به ستاد  اداری  در اشرف  منتقل کردند.

جالب این که بعد از حدود سه ماه زندانی شدن و  ان همه شکنجه های طاقت فرسا مسعود رجوی بسیار حق به جانب در این ماجرا میگفت این موضوع   برای سازمان لازم  و درست بوده و در طی یکی دو نشست دیگرکه برای تعداد زیادی از نفراتی که به همین سرنوشت من  دچار شده بودند گذ اشت بشدت از این کار دفاع کرده و  بصراحت میگفت موضوع  حفاظت من در میان بوده و این کمترین  بهایی بوده که شما بعنوان اعضای سازمان بایستی پرداخت میکردید.

در طی مراحل بعد و سایر نشست ها نیز از ما میخواستند که درواقع از خود انتقاد کرده و بگوییم که چه برما گذشت و در واقع  از نفرات این را میخواستند که بگویند حق با سازمان بوده و ما مستحق چنین ر فتاری بودیم و موضوع جان رهبری درمیان بوده.

همان زمان یکبار یکی از مسئولین مرا صدا زده و از من  خواست که باصطلاح سازمان تناقضات  خودم را در این رابطه نوشته و صفرصفرکنم که من همانجا به وی گفتم هرگز چنین کاری نخواهم کرد و شما از من چه میخواهید  - من چه باید به شما بگویم ایا میخواهید من شرح شکنجه هایی که برمن رفته را بنویسم/  ایا تحمل شنیدن و خواندن ان را دارید / در اینجا بود که دست از سر من برداشته و  دیگر حداقل در این باره از من سوالی نکردند.

و اما ادامه ماجرا بعد از حدود دو ماه که مرا از موضع مسئولیت مهم و حساسی که قبل از این ماجرا داشتم به ستاد اداری فرستاده بودند یک روز مجدد فرمانده ام مرا به اتاقش صدا زده و گفت مسعود رجوی پشت خط است و میخواهد با توصحبت کند وقتی گوشی را گرفتم به من تبریک گفت و گفت ما در این مدت پیکی به ایران فرستاده و دررابطه با تو و برادرت تحقیق کردیم و بالاخره ثابت شد که تو عنصر نفو ذی نبودی  و به این ترتیب  ماجرای مسخره انها در مورد من بعد از 5الی 6ماه پایان یافت

و اما دررابطه با سایر خواهران و برادرانی که اسیر این داستان وحشتناک شدند  تا جاییکه می توانم حدس بزنم حدود 100 خواهر و 500 برادر را در ان مقطع مورد ظن نفوذی قرار داده و در طی این دوسه ماه  ایزوله و زندانی نمودند  که مربوطه به همه لایه های سازمان از نفرات جدید گرفته تا بالاترین میشد.

برغم شهادت یکسری از اقایانی که از سازمان جدا شده  و شاهد عینی   این زندان ها بودند حدود 6نفر..... در این رابطه  قربانی شدند و من پرونده یکسری از آنان را در پرسنلی مشاهده کردم.

ان زمان که من در این زندان ها بودم معصومه ترابی و مریم ترابی نیز به جرم نفوذی دستگیر شده بودند مریم ترابی بعلت اینکه در سطح تشکیلاتی پاین تری بود در نزد ما نبود ولی بعد از  اتمام این ماجرا متوجه شدم وی در اثر شکنجه هایی که به وی  اعمال کرده بودند دیوانه و روانی شده و الان همچنان در سازمان  توسط خواهر بزرگترش معصومه نگه داری میشود.

همینطور در روزهایی که در ان محل اول بودیم در طی هفته  ها همواره صداهای گوشخراش و فریاد خواهران دیگر  را میشینیدم که مرتب  فریاد میکشید و کمک میخواست و ناله میکرد.

و در ان چند روز اخر که مجددا به زندان واقع در خیابان 400 منتقل شدم نیز  صدای برادران را بطور واضح میشنیدم که داد و فریاد میکردند و التماس میکردند که مورد ضرب و شتم قرار نگیرند.

البته خوشبختانه تعدادی ازآقایانی که در آن زندان ها بوده و بعدها از سازمان جدا شده و نجات  پیدا کردند خاطرات خود را نوشته اند و ازمن نیز نام برده اند که بدینوسیله از  آنان از جمله اقای جواد فیروزمند و محمد رزاقی  تشکر میکنم.

 در اینجا میخواهم ابتدا اسامی  نفراتی که بعنوان زندانبا ن و شکنجه  کردن دوستان خودشان دست داشتند افشا کنم و سپس به  خاطر ثبت در تاریخ  اسامی نفراتی که قربانی این عمل شوم رجوی شدند را اعلام کنم:

تعدادي از زندانبانان كه در شكنجه افراد زنداني نيز دست داشتند عبارت بودند از:

فاضل موسوي،حسن  حسن زاده محصل(دو تن از مسؤلين ستاد اطلاعات) ،مجيد عالميان،مختار جنت صادقی ،نريمان عزتي،سيد محمد سادات دربندي(عادل).محسن اميني ،حميد يوسفي،حجت بني عامري(حكمت)،حسن رودباري،حسين اصفهاني،نادررفيعي نژاد، ،محمد رضا محدث،،محمد شعباني(باقر) فريدون سليمي و حسين فرزانه سا. ،سپيده ابراهيمي،محبوبه جمشيدي، پری بخشایی - لیلا سعادت  - فریبا خداپرستی – سعیده شاهرخی – ناهید صادقی – کبری حسن وند – حشمت تیفکتچی  - فاطمه خردمند و انسیه نوید

 و حال افرادی که  بشدت شكنجه شده و زير شكنجه جان سپردند:

 

1.قربانعلي ترابي اهل شمال در اثر شکنجه و فشار های طاقت فرسا در میان دستان بقیه دوستانش جان سپرد (زنش زهرا سراج بوده و پسرش محمدرضا ترابی در حال حاضر در اشرف است و يكي از خواهرانش نيز به نام مريم ترابي دراثر شکنجه های طاقت فرسا  و  موضوع كشته شدن برادرش رواني شد)
2.پرويز احمدي
3.فرهاد طهماسبي اهل تهران كه از اردوگاه حله به سازمان پيوسته بود و در نشريه 380 در سال 1375 ، سازمان اعلام كرد كه اين فرد موقع رفتن به عمليات در منطقه مرزي توسط يك نفوذي كشته شده است.در صورتيكه در سال 1373 و در زير شكنجه توسط دژخيمان رجوي بقتل رسيده بود.
4.جليل بزرگمهر اهل كرمانشاه (برادرش خلیل و خواهرش طوبی بزرگمهر نیز بشدت در ان دوران تحت شکنجه وآزار و اذیت بودند)
5.الياس كرمي اهل ايلام
6.حمزه حيدري كه خلبان نيروي هوايي ايران بوده و در سال 1368 به عراق آمده بود.

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نشست خبری مریم سنجابی و ابراهیم خدابنده نجات‌ یافتگان فرقه رجوی

تسنیم نیوز، تهران

28.08.2013

لینک به منبع

نشست خبری مریم سنجابی و ابراهیم خدابنده نجات‌یافتگان فرقه رجوی – ۱

 

متقاضیان کار در ترکیه را به‌زور به اشرف می‌برند/ رجوی می‌گفت: خانواده “لانه فساد” است

خبرگزاری تسنیم: یک عضو سابق سازمان مجاهدین خلق گفت: خیلی از کسانی که در اشرف بودند، می‌گفتند: ما حتی اسم سازمان مجاهدین را نشنیده بودیم، و برای کار به ترکیه رفته بودند و بعد به آنها گفته بودند: باید به عراق بروید، و از اشرف سردرآورده بودند.

به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری تسنیم، در آستانه سالروز ترور شهیدان رجایی و باهنر از سوی منافقین، نشست خبری ابراهیم خدابنده و مریم سنجابی از آزادشدگان سازمان مجاهدین خلق، امروز در خبرگزاری تسنیم، برگزار شد. در این نشست خبری ابراهیم خدابنده در مورد چگونگی به دام افتادن در سازمان مجاهدین خلق گفت: سال ۱۳۳۲ در تهران متولد شدم و در سال ۱۳۵۰ برای تحصیل به انگلیس رفتم و توانستم در آنجا فوق‌لیساس خود را بگیرم. در مدت قبل و بعد از انقلاب نیز عضو اتحادیه دانشجویان اروپا بودم.

وی افزود: سال ۵۹ بنا بر دلایلی عضو سازمان مجاهدین خلق و فرقه تروریستی رجوی شدم و ۲۳ سال در خارج از ایران با این سازمان همکاری کردم. فعالیت من بیشتر در بخش روابط بین‌المللی بود و در نهایت در سال ۱۳۸۲ به‌دلیل اتفاقاتی که رخ داد و خدا کمک کرد توانستم فرار کنم.

این عضو سابق سازمان مجاهدین خلق ادامه داد:‌ در این ۱۰ سالی که در ایران هستم، روی پدیده معروف به هزاره سوم فعالیت کردم، یعنی فرقه‌های مخرب کنترل ذهنی را بررسی می‌کنند که در خیلی کشورها و حتی ایران وجود دارد و آنها دست به گریبان هستند. البته نقطه قوت من این بود که ۲۳ سال تجربه تخریب کنترل ذهنی را هم دارم.

خدابنده با بیان اینکه زمانی وارد فرقه رجوی شدم که دغدغه ما جوانان بحث استقلال بود، تصریح کرد: انقلابی در ایران صورت گرفته بود و رژیم شاه که تا بن استخوان وابسته به آمریکا بود، ساقط شد و آرزوی ما این بود که شعار استقلال در جامعه محقق شود.

وی در مورد شعار سازمان مجاهدین خلق در آن زمان گفت: سازمان مجاهدین با این ترفند که جمهوری اسلامی نفی استثمار و سرمایه‌داری نمی‌کند و در عین حال نیز به آمریکا وابسته نیست، جلو آمد و مطرح می‌کرد که تنها نیرویی که می‌ماند سازمان مجاهدین است؛ بنابراین ما نیز با این انگیزه ضدامپریالیستی وارد جریان مجاهدین شدیم.

این عضو سابق سازمان مجاهدین خلق با بیان اینکه در آن زمان شعارهای سازمان با شعار جوانان منطبق بود، تصریح کرد: وقتی جوانان با این شعار جذب می‌شدند، دیگر متدولوژی و روش آنها عوض می‌شد و اهداف کنار می‌رفت و یک‌سری مکانیزم‌های روانی فرد را حفظ می‌کند. این مسئله به‌گونه‌ای است که سازمان مجاهدین افتخار می‌کند در جلساتش درنده‌ترین جناح‌های امپریالیستی نیز شرکت می‌کنند.

خدابنده در مورد سفر یاسر عرفات بعد از انقلاب به ایران نیز اظهار داشت: زمانی را به یاد دارم که یاسر عرفات به ایران آمد و مسعود رجوی به وی یک سلاح داد و گفت: “تنها راه شما مبارزه با اسرائیل است و ما حاضریم نیروهای خود را به شما بدهیم”. ولی همه این حرف‌ها یک ژست تبلیغاتی خوبی بود و الآن دیگر موضع ضداسرائیلی را نیز در تبلیغات خود نشان نمی‌دهند.

وی افزود: ما در منچستر بودیم که کنسولگری ایران را بمب گذاشتند و ما تصورمان این بود که آمریکا این کار را انجام داده، ولی بعد از اینکه آمریکا سازمان مجاهدین را در لیست تروریست‌ها گذاشت، واکنش رجوی این بود که زمانی که ما هفت تیر و هشت شهریور را به وجود آوردیم در لیست ترورها قرار نگرفتیم و زمانی که ترورهای سال‌های ۶۰ انجام شد، ما در لیست ترور قرار گرفتیم.

این عضو سابق سازمان مجاهدین خلق ادامه داد: زمانی این کار صورت گرفت که دولت اصلاحات در آمریکا روی کار آمده بود و می‌خواست باب گفت‌وگو را باز کند، لذا اسم ما را در لیست ترورها گذاشتند. این مسئله نشان می‌دهد که ترورهای ۷ تیر و ۸ شهریور با تأیید آمریکا بود ولی آن زمان برای ترورها ژست کور کردن خط وابستگی را می‌گرفتند.

خدابنده در مورد وضعیت امروز سازمان مجاهدین خلق و چگونگی فعالیت آنها نیز تصریح کرد: امروز فعالیت‌های سازمان مجاهدین مخاطب ملت ایران نیست و آنها دنبال پایگاه اجتماعی نیستند و بیشتر جلب نظر اسرائیل و آمریکا را دنبال می‌کنند.

وی با بیان اینکه سازمان مجاهدین امروز در ایران خط فرقه‌ای جذب فرد را دنبال می‌کند، تصریح کرد: این مسئله به‌گونه‌ای است که می‌خواهند عناصر را به‌شکل‌های مختلف جذب کنند، زیرا می‌دانند عناصر با تبلیغات سازمان جذب نمی‌شوند و فقط با ارتباط است که می‌توانند آنها را جذب کنند، به‌عنوان مثال افراد را به‌عنوان یک خبرنگار جذب می‌کنند.

این عضو سابق سازمان مجاهدین خلق خاطرنشان کرد: خیلی از کسانی که در اشرف جذب شده بودند، می‌گفتند: ما حتی اسم سازمان مجاهدین را نشنیده بودیم، و برای کار به ترکیه رفته بودند و بعد به آنها گفته بودند: رفتن شما به اروپا غیرقانونی است و باید به عراق بروید. بر همین اساس پس از مدتی از قرارگاه اشرف سردرآوردند.

خدابنده در مورد اینکه مجاهدین چه تهدیدی برای ایران دارد، اظهار داشت: از نظر سیاسی سازمان مجاهدین هیچ تهدیدی برای ایران ندارند و از نظر امنیتی نیز تهدید به‌معنای سرنگونی ندارد، ولی می‌تواند تخریب داشته باشد.

وی در مورد هزینه‌های گزافی که سازمان مجاهدین برای جذب صرف می‌کند، گفت: آنها با هزینه‌های گزافی افراد را شناسایی می‌کنند و آنها را در دانشگاه‌های اروپایی جذب می‌کنند و سپس به آنها آموزشی جاسوسی می‌دهند که جامعه باید برای این مسائل آگاه شود.

این عضو سابق سازمان مجاهدین خلق اضافه کرد: به‌نظر من مهمترین این بحث‌ها، بحث حقوق بشر است. زیرا در حال حاضر حدود ۳ هزار نفر از اعضای مجاهدین در اردوگاه لیبرتی هستند و بعضی از آنها در حدود ۳ سال در اسارت به‌سر می‌برند و همچنین اولیه‌ترین حقوق انسانی آنها نیز نقض می‌شود.

در ادامه این نشست خبری مریم سنجابی دیگر آزادشده سازمان مجاهدین خلق گفت: من ۱۳ سال داشتم که وارد سازمان مجاهدین شدم و در آن زمان سیستم جذب سازمان به‌گونه‌ای بود که از نوجوانان و دانش‌آموزان استفاده می‌کردند. برای همین تعداد زیادی از نوجوانان و دانش‌آموزان جذب سازمان شدند.

وی افزود: سال ۶۵ بود که به عراق رفتم و به‌طور حرفه‌ای وارد سازمان مجاهدین شدم و بعد از چند سال به‌دلیل ساختار پیچیده سازمان مجاهدین فهمیدم که سازمان مجاهدین چه ماهیتی دارد و در چه مسیر انحرافی حرکت می‌کند. بنابراین از طریق روشنگری‌هایی که از طرف خانواده‌هایی که اطراف کمپ می‌آمدند، متوجه اشتباهاتم شدم.

این عضو سابق سازمان مجاهدین خاطرنشان کرد: در سازمان مجاهدین به‌گونه‌ای بود که نمی‌شد به‌راحتی از آنها جدا شد و وقتی به آنها می‌گفتیم: ما می‌خواهیم جدا شویم، قبول نمی‌کردند.

سنجابی در مورد تهدیدی که جوانان این دوره را در معرض خطر می‌‌دهد، گفت: از سال ۷۰ به بعد ساختار سازمان عوض شد و به‌سمت فرقه‌ای رفت و البته ساختار و شرایط محدودتر و پیچیده‌تری به وجود آمد تا جوانان را در مسیری قرار دهند که دیگر نتوانند جدا شوند.

وی با تأکید بر اینکه اعضای سازمان مجاهدین رو به ازدیاد نیستند بلکه رو به کم شدن هستند، اظهار داشت: سازمان مجاهدین خلق رو به پیشرفت نیست و به‌دلیل ساختاری که در سازمان مجاهدین وجود دارد و نیز فرقه‌ای بودن سازمان مجاهدین، اعضای آن رو به کم شدن هستند.

سنجابی در پاسخ به سؤالی مبنی بر “آیا شیوه جذب در سازمان مجاهدین به‌صورت خانوادگی است و شما به‌صورت خانوادگی جذب شدید؟” اظهار داشت: شیوه جذب در سازمان مجاهدین از سال ۶۰ در تمام مراکز دانشگاهی و دانش‌آموزی بود. البته من و برادرم با هم جذب شدیم، ولی این‌طور نبود که حتماً به‌صورت خانوادگی جذب شوند.

این عضو سابق سازمان مجاهدین خلق ادامه داد: البته در مواردی ممکن بود به‌صورت خانوادگی جذب کند ولی می‌خواستند سوءاستفاده کنند یا کمک مالی بگیرند. مهم این بود که وقتی جذب شدند، دیگر نباید با خانواده خود ارتباط داشته باشند.

همچنین خدابنده در پاسخ به این سؤال ادامه داد: اصلی مبنی بر اینکه به‌صورت خانوادگی در سازمان مجاهدین جذب شوند، وجود نداشت. ولی این اصل وجود داشت که اعضا نمی‌توانند با خانواده خود ارتباط داشته باشند و البته این اصل یک اصل فرقه‌ای است و هر فرقه‌ای سعی می‌کند از ارتباط اعضای خود با گذشته و خانواده آنها جلوگیری کند.

وی افزود: آنها سعی دارند از این طریق نگذارند ارتباط عاطفی به وجود بیاید زیرا رابطه عاطفی ضدمغزشویی است و ارتباط با خانواده باعث ایجاد ارتباط عاطفی می‌شود. ولی در بعضی موارد که امکان جذب نیرو یا امکان جذب مالی را پیش‌بینی می‌کردند این اجازه را به اعضا می‌دادند.

این عضو سابق سازمان مجاهدین خلق خاطرنشان کرد: مریم رجوی جمله معروفی دارد، می‌گوید: خانواده لانه فساد است و اصلی‌ترین دشمن به شمار می‌آید.

خدابنده در مورد اقدام مسعود رجوی در مورد آزاد کردن ملاقات اعضای سازمان مجاهدین خلق با خانواده‌های‌شان اظهار داشت: مسعود رجوی به‌دنبال آن بود که در این ملاقات‌ها سوءاستفاده مالی و یا جذب صورت گیرد، ولی به‌عکس شد و هرکسی با خانواده خود دیدار می‌کند از اشرف فرار خواهد کرد. بنابراین دوباره این ارتباط‌ها را مسدود کردند.

ادامه دارد… .

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سخنی با حامیان فرقه رجوی

لینک به منبع

لینک به متن انگلیسی

ابراهیم خدابنده، انجمن نجات، تهران

مسعود رجوی گفت: “هرکس نمیخواهد، گورش را گم کند”

در سایت بنیاد خانواده سحر خواندم که مسعود رجوی رهبر مجاهدین خلق در صحبت های اخیر خود خطاب به اعضای ساکن در اردوگاه لیبرتی در عراق، بعد از خائن خواندن هر کسی که فرقه اش را ترک کند یا به صورت مطلق فرمانپذیری نداشته باشد، گفته است: “هر کس نمیخواهد بماند میتواند گورش را گم کند و برود”.

این میزان دریدگی و بکار بردن چنین ادبیاتی، آنهم خطاب به کسانی که سه دهه از عمر و تمامی آنچه داشتند را در طبق اخلاص در اختیار او قرار دادند، تنها از یک رهبر فرقه ای بر می آید که با استفاده از تکنیک های کنترل ذهن مخرب اعضای خود را به اسارت گرفته و نقش خدای روی زمین را برای آنان ایفا میکند. مگر برای خارج شدن از یک تشکیلات سیاسی نیاز به اذن رهبر است که او بعد از خائن خواندن آنان با این لحن سخیف آنها را مجاز به ترک فرقه اش میکند؟

قبل از انقلاب به یاد دارم شاه مخلوع یک بار گفت: “اگر کسی در این مملکت از قیافه شاه خوشش نمی آید مانعی ندارد، میتواند گذرنامه بگیرد و از این کشور برود”. البته ملت ایران در قیام شکوهمند خود نشان دادند که چه کسی باید برود و چه کسی باید بماند.

اما میزان وقاحت مسعود رجوی واقعا مثال زدنی است. او این حرف را، آنهم با آن ادبیات سخیف که تنها شایسته خود اوست، به کسانی میزند که از سرسپرده ترین و فداکارترین نیروها و حامیانش هستند. حداقل شاه هرکس که میخواست برود را خائن نخواند و لحن توهین آمیز نداشت و روی سخنش با کسانی بود که از ابتدا با او مخالف بودند و نه کسانی که زندگی خود را به پای او ریخته باشند.

اما مخاطب من اینجا شخص رجوی نیست چرا که احوال او کاملا مشخص است و به هیچ عنوان نمی تواند یک طرف حساب جدی باشد. خطاب من به تمامی حامیان بدون قید و شرط ایرانی و غیر ایرانی اوست که وی را به این نقطه رساندند تا خود را از عالم و آدم طلبکار ببیند. هرچقدر حمایت از رجوی بیشتر صورت گیرد او را گستاخ تر و طلبکارتر میکند به طوری که اگر روزی این حمایت بی دریغ انجام نشود حامی مربوطه فورا مزدور و خائن معرفی میگردد و عناد و دشمنی با وی آغاز میشود که نمونه های آن فراوان است.

حامیان رجوی باید ملاحظه کنند که او با نزدیک ترین فدائیان خود چگونه برخورد میکند و چگونه حق سال ها صداقت و فداکاریشان را کف دستشان میگذارد. اگر خدای ناکرده او به جائی میرسید با مخالفان خود چه برخوردی میکرد؟ آیا صدبار بدتر از دیکتاتوری شاه نبود؟ آیا کسانی که این سالیان از وی حمایت کرده اند لازم نیست به خطای خود اعتراف کرده و تا میتوانند از رجوی و فرقه اش فاصله بگیرند؟

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۳۳ سال است برادرم را ندیده ایم! چرا رجوی به خواسته مشروع و قانونی من و خانواده ام پاسخ نمی دهد؟

09.08.2013

لینک به منبع

نامه آقای رسول تقی نژاد به رهبری و سران مجاهدین خلق : ۳۳ سال است برادرم را ندیده ایم! چرا رجوی به خواسته مشروع و قانونی من و خانواده ام پاسخ نمی دهد؟

چهارمین نامه آقای رسول تقی نژاد برادرش رشید تقی نژاد (ساکن کمپ لیبرتی) و رهبری و سران مجاهدین خلق : ۳۳ سال است برادرم را ندیده ایم! چرا رجوی به خواسته مشروع و قانونی من و خانواده ام پاسخ نمی دهد؟

آذربایجانغربی ـ ارومیه

سومین نامه را به سران مجاهدین می نویسم و در نامه ام از تقاضای مشروع و قانونی خودم و اعضای خانواده ام حرف می زنم . برادرم رشید واقعا یک قربانی است و متاسفانه رهبری مجاهدین آقای رجوی یک فرد سنگدل و بیرحم. سوالات زیادی در ذهنم در این چند سال نقش بسته است آیا رجوی و مجاهدین با چنین رویه ای که در پیش گرفته اند امکان موفقیت دارند؟ وقتی آقای رجوی به بدیهی ترین و طبیعی ترین نیاز انسانها که همان احساسات و علائق خانوادگی است این چنین بی اهمیت است چگونه می تواند از آزادی ملت ایران و برقراری دموکراسی سخن بگوید؟

چند سال است که از رهبری مجاهدین درخواست داریم تا به ما اجازه ملاقات و تماس با برادرم رشید را بدهد ما گویا با درب آهنین مواجه شده ایم که هیچ حسی ندارد و با اخلاق و مروت بیگانه است. چند سال پیش برای ملاقات برادر عزیزم رشید به اشرف رفتیم و جز فحش و دشنام و سنگ پراکنی از سوی مجاهدین و سران آن نصیبمان نشد. این رفتاری بود که سران مجاهدین با خانواده های چشم انتظار داشتند؟ پدران و مادران پیر و ساده دل را مزدور و دشمن و … خطاب کردند و مورد غضب رجوی قرار گرفتند.

برادرم رشید در سال ۱۳۵۹ در جنگ اسیر نیروهای اشغالگر صدام شد و سپس به اشرف منتقل شد در حدود ۳۳ سال است که برادرم را ندیده ام و اما رجوی که ادعای حقوق بشر دارد چنین با احساسات من و سایر اعضای خانواده ام رفتار می کند. به ساده ترین درخواست خانواده و من پاسخ نمی دهد؟

من از مجامع جهانی از آقای احمد شهید نماینده حقوق بشر سازمان ملل متحد می خواهم تا درخواست قانونی خانواده ام را پیگیری کنند. آیا تا به حال دیده شده است و یا شنیده شده است که اعضای یک خانواده و برادری ۳۳ سال عزیزشان را که شاید یک نصف روز با او فاصله دارد ، نبیند؟

آقای رجوی اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید …

با احترام

رسول تقی نژاد

۱۳۹۲/۵/۱۳

رونوشت به :

۱ـ آقای احمد شهید نماینده حقوق بشر سازمان ملل متحد

- کمیته بین المللی صلیب سرخ دفتر تهران

۲- دیده بان حقوق بشر

۳- وزارت امور خارجه امریکا

۴- کمیساریای عالی امور پناهندگان

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آیا آقای مصداقی سرآغازی خواهد بود؟ ـ قسمت سوم

25.07.2013

نیما میهن دوست (عضو سابق ارتش آزادیبخش و مجاهدین خلق)

لینک به منبع

عنصر اعتراض و حرفهای ناگفته ایرج مصداقی ـ قسمت اول
آیا آقای ایرج مصداقی سرآغازی خواهد بود؟ ـ قسمت دوم

مناسبات تصمیم گیری و تصمیم سازی در شورای به اصطلاح مقاومت رجوی و عدم رعایت حداقل های انسانی به خانواده های هوادار مجاهدین به جهت موجود بودن فردی جدا شده از آن خانواده ، رفتار تثبیت شده بهتان زدن و افتراگویی ، آلت دست بودن شخص مریم رجوی از طریق رهبری سازمان ، خودکامگی و فردیت های خودمحورانه مسعود رجوی ، از دیگر مقوله های بحث شده در نامه ۲۳۳ صفحه ای آقای ایرج مصداقی می باشد.

اشارات وی در خصوص بافت و ترکیب شورای دست ساز رجوی مطالبی هستند که از سال ۱۳۷۰ همواره از سوی اعضای جدا شده سازمان گفته شده است. اولا: سازمان با نگاه ابزاری یعنی آرایش فقط ویترین نمادین شورا درصدد جذب افراد مستقل یا گروههای سیاسی برآمد و سعی نداشت بعنوان یک رای با ارزش از نظرات آنان در تنفیذ احکام شورا برخوردار شود این مورد چنان برجسته شد که بلافاصله آقای بنی صدر و سپس حزب دمکرات کردستان و آنگاه جبهه دمکراتیک ملی ایران یعنی متین دفتری با سراسیمگی از آن خارج شدند و آقای سامع نیز که معرف همگان هست همانی که بخاطر انشعابات بسیار زیاد و غیرمتعارف فداییان و صد تکه شدن آنان زمانیکه به همراه همسرش زینت هاشمی فراری و آواره کوههای نوارمرزی ایران و عراق بود تحت حمایت سازمان قرار گرفته و از آن زمان نیز با تیزبینی دجالانه رجوی از عنوان فداییان تحت برنامه هویت ، در امضاهای شورا مورد سوءاستفاده قرار می گیرند و در بین گروههای چپ اروپا نشین اصلا گروهی بحساب نمی آیند. یا گروه خه بات به فرماندهی شیخ بابا که موضوعیت علی الخصوص کمی نیز درکردستان ایران و یا عراق ندارند و به جرات میتوان گفت که یک جمع ۵۰ نفره را تشکیل می دهند!!؟ و یا کانون اصناف عضو شورا که همان نقی اروانی پدر فهیمه اروانی بوده و هیچ شخصیت سیاسی را صاحب نبوده و قطعا بعنوان مترسکی در موضوع پولشویی و داستان سرایی های اجتماعی مسعود و مریم رجوی مورد سوءاستفاده قرار می گیرد.

پس ماهیت و محتوای شورای رجوی همانطور که آقای مصداقی هم خوب به اذعان می نمایند همان سازمان میباشد و بس .

بخاطر می آورم صحنه های ابلاغ کذایی و مسخره ریاست جمهوری مریم در جلسه شورا را که او با طنازی و قرو فر خطاب به حاضرین می گوید : من هیچی نیستم!! و اصلا نمی توانم این انتخاب شمارا درک کنم و…………. یعنی فضای نکبت جلسات شورا با تعداد ۳۰۰ نفر زن و مرد نشسته در صندلی ها همه اش بقولی کشک است و رذالت و گرنه حرف همان صحبت ها و خواست های منفعت طلبانه مسعود رجوی است.

آقای مصداقی گریزی هم به ماجرای عملیات فروغ جاویدان سازمان پس از اعلام آتش بس میزند و اینکه مسعود چگونه با لجاجت و خود فریبی باعث به کشته دادن ۵۰۰۰ نفر اعضای سازمان شد و اینکه بدون نقد این تصمیم خود!! بار مارانداختن موضوع تنگه و توحید!! آن را به حساب عدم علاقه و عشق واقعی اعضا به شخص خود او منتسب نمود!!؟؟ و اینکه چگونه از آیات قرآن که در خصوص پیامبر خداست با فریب کاری برای توجیه ازدواج سومش (با مریم عضدانلو) بهره می برد. همگان را وا میدارد در تعمیق انقلاب درون سازمانی از همسر و فرزند دوری نمایند ولی خود را با وقاحت و پررویی از همگان جدا نموده و عنصر استثمار جنسیت را در خصوص خود و مریم نافذ نمی داند. آری اینها مواضع جدید آقای مصداقی است و بنظر میرسد دیدگاه خیلی از خفته گان ترسو و بزدل اعضای حاضر در لیبرتی و یا اشرف و یا هواداران اروپایی سازمان هم باشد ولیکن به دلایل عدم توانمندی در ارتباط دادن عناوین مسئله دار بودنشان امکان تجزیه و تحلیل منتج به راه حل را نداشته باشند .

ادامه دارد …

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دیکتاتور حقیر- در باره رجوی(۳)

 

17.07.2013

ایران دیدبان

رجوی، بیمار جنسی عقب مانده

در باره رجوی(۲) حسود بی ادب بخیل

«برای بیشتر مردم پیدا کردن فرصت دیدار تک به تک با دیکتاتورهای سیاسی بی‌نهایت دشوار است و برای روان‌شناسان یا روان‌پزشکان انجام معاینه بالینی رودرروی این افراد اساساً غیرممکن است. بنابراین در بیشتر بررسی‌های خصوصیات شخصیتی این نوع رهبران از گزارش‌های افراد مطلع استفاده شده است. چنین گزارش‌هایی اگرچه قطعاً ایده‌آل نیستند، اما با این حال حاوی اطلاعات زیادی درباره حیات ذهنی بعضی از بدنام‌ترین رهبران جهان هستند.

توجه کنید به گزارشهایی که جداشدگان از حالات و ادعاهای رجوی در نشستهای خصوصی و محرمانه ارائه کرده اند.

کولیج و سگال در سال ۲۰۰۷ پنج متخصص هیتلرشناس را گرد آوردند و از آنها خواستند که او را بر اساس نشانگان روان‌آسیب‌شناختی DSM-IV و اختلال‌های شخصیتی ارزیابی کنند. اجماع میان این متخصصان آن بود که هیتلر در اختلال‌های شخصیتی زیر امتیاز بسیار بالایی داشت: پارانویا (paranoid)، جامعه‌ستیزی (antisocial)، خودشیفتگی (narcissistic) و آزارگری (sadistic). شرح حال شخصیتی هیتلر که از این اطلاعات نتیجه شد نیز نشان می‌داد که او احتمالاً تمایلات اسکیزوفرنیک و از جمله خودبزرگ‌بینی مفرط و خطای فکر داشت.

توهم و هذیان که مهمترین نشانه های بیمار اسکیزوفرنیک است در رجوی به کرات مشاهده شده و می‌شود، خودبزرگ بینی نیز بارزترین شاخص گزارش شده در مورد وی به ویژه در تعابیر وفادارانش است، وضعیت پیچیده و بحران زده و به بن بست رسیده مجاهدین حاصل خطاهای فکر رجوی است.

کولیج و سگال در بررسی دیگری که در سال ۲۰۰۷ انجام دادند، همین کار را در مورد صدام حسین انجام دادند. درست همچون مورد هیتلر، این بار هم آنها شرح حال شخصیتی مورد اجماع را بر اساس گزارش‌های افراد مطلع که وی را از نزدیک می‌شناختند استخراج کردند. این بررسی نشان داد که صدام در همان اختلال‌های شخصیتی امتیاز بالایی داشت: پارانویا، جامعه‌ستیزی، خودشیفتگی و آزارگری، هرچند ویژگی‌های آزارگری در حسین قوی‌تر بود تا در هیتلر. این بررسی در حسین نیز همچون هیتلر نشانگان احتمال اسکیزوفرنی را نشان داد. میان شرح حال‌های شخصیتی به دست آمده برای این دو مرد، همبستگی نسبتا بالایی وجود داشت.

بی تردید منشاء تمایل رجوی به رادیکالیسم و اصرار وی بر نبرد مسلحانه تمایلات جامعه ستیزانه است، نشاندن خود در جایگاه رهبری و تصریح این که وی به هیچکس پاسخگو نیست و نماد یک ایدئولوژی تاریخی است و تعابیر دیگری از این دست نشانگر خودشیفتگی شدید وی است، آزارگری وی بیشتر در روابط تشکیلاتی و ارتباطاتی که با زیردستانش دارد، بروز می یابد. این سه ویژگی مهمترین و برجسته ترین نشانه های یک دیکتاتور است.

کولیج با ترکیب نتایج این دو بررسی، به این فرضیه رسیدند که ترکیبی از شش اختلال شخصیتی می‌تواند شخصیت دیکتاتورها را به طور کلی نشان دهد: آزارگری، جامعه‌ستیزی، پارانویا، خودشیفتگی، اسکیزوفرنی (schizoid) و اسکیزوفرنی‌گونه (schizotypal).

مهم‌ترین نشانه‌های اختلال اسکیزوفرنیک یا اسکیزوئید کناره‌گیری از روابط اجتماعی، گوشه‌گیری و ترجیح فعالیت‌های فردی و نداشتن دوست نزدیک است. اختلال اسکیزوفرنیک‌گونه یا اسکیزوتایپال نسبتاً شدیدتر است و مهم‌ترین نشانه‌های آن عبارت‌اند از باورهای شبه‌هذیانی و به خود گرفتن همه چیز، عقاید عجیب یا تفکرات رازآلود، تحریف‌های شناختی یا ادراکی و رفتارهای غیرعادی، عاطفه نامناسب یا محدود، رفتار یا ظاهر نامانوس، فقدان دوستان نزدیک و اضطراب اجتماعی مفرط.

کناره گیری از روابط اجتماعی به بهانه مخفی کاری و زندگی چریکی و نیز پنهان شدن به بهانه امور امنیتی ، همچنین بی اعتمادی به سایرین و فقدان دوست واقعی ، نشانه های مسلم دیکتاتوری رجوی است که با رفتارهای غیرعادی و تفکرات راز آلود که منجر به ساخت دستگاه ایدئولوژیکی خاص مجاهدین شده است ممزوج گردیده و به شکل روابط فرقه ای متجلی شده است

سپس در سال ۲۰۰۹، کولیج و سگال پژوهش‌های‌شان را گسترش دادند تا دیکتاتور تازه ‌در گذشته کره شمالی، کیم جونگ-ایل را نیز در بر گیرد. شرح حال شخصیتی کیم جونگ-ایل نیز ترکیب همان شش اختلال شخصیتی را نشان داد: آزارگر، جامعه‌ستیز، پارانوئید، خودشیفته، اسکیزوفرنیک و اسکیزوفرنیک‌گونه.

تنها تفاوت رجوی با دیکتاتورهای مورد بررسی آن است که وی دیکتاتوری حقیر و فاقد قدرت سیاسی است که حداکثر گستره نفوذ و خودنمایی اش در میان افراد گروهش می باشد که یک جمعیت کوچک چند هزارنفری را تشکیل می دهند

یک پرسش خرده‌گیرانه آن است که چگونه فردی با اختلال‌های شخصیتی شدید – آن هم اختلا‌ل‌هایی که با اختلال‌های روان‌پریشانه‌ای همچون اسکیزوفرنی «رابطه طیفی» دارد – می‌تواند به چنین جایگاه بلندی در قدرت برسد و آن را حفظ کند و بر دیگران کنترل داشته باشد؟ گذشته از هر چیز، اسکیزوفرنی فرد مبتلا را از پا می‌اندازد. اما کولیج و سگال به این نکته اشاره می‌کنند که موارد شناخته‌شده دیگری از قاتلان اسکیزوفرنیک همچون چارلز مانسون و جیم جونز وجود دارد که به همین صورت نفوذ زیادی بر دیگران داشتند، هرچند مسلماً ابعاد آن قابل مقایسه با دیکتاتورها نیست.

و در ادامه می‌افزایند: علاوه بر این، معیارهای کنونی DSM-IV-TR برای اسکیزوفرنی از نوع پارانوئید شامل نشانگانی همچون اشتغال ذهنی مدام به یک یا چند هذیان آزار یا عظمت است که معمولاً پیرامون یک موضوع مرتبط سازماندهی شده است.

توهم توطئه مهمترین اشتغال ذهنی رجوی پس از مرور بیمارگونه به دست گرفتن قدرت سیاسی و به دست آوردن مجد و عظمت می باشد

ویژگی‌های همبسته عبارت‌اند از اضطراب، خشم، کناره‌گیری و تمایل به جدال لفظی. DSM-IV-TR همچنین بیان کرده که موضوعات آزاری و هذیان عظمت ممکن است افراد اسکیزوفرنیک را مستعد خشونت کند، و اینکه چنین افرادی در تعاملات بین فردی شیوه بالادستی یا رئیس‌مآبی دارند و اینکه چنین افرادی ممکن است هیچ نشانه‌ای از اختلال شناختی بروز ندهند و در حوزه کارکرد شغلی و زندگی مستقل عملکرد خوبی داشته باشند.»*

تمام خصائل فوق در رجوی به بروز رسیده، خشونت را برای خود به بهانه پیشبرد اهداف مجاز می شمارد و هیچ ابایی از خودبرتر بینی ندارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* نویسنده این مطلب جیسون گلدمن دانشجوی تحصیلات تکمیلی روان‌شناسی رشد در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی است. برگرفته از مهرنامه شماره ۱۸ دی ۱۳۹۰- ترجمه کاوه فیض اللهی.

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

علت پخش شایعه مرگ اکرم حبیب خانی؛ ترفند رجوی برای جلوگیری از موج ریزش نیرو

 

 

ایران دیدبان، دوازدهم ژوئن ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

پس از یادداشت آقای اسماعیل وفا یغمایی با عنوان «آیا اکرم حبیب خانی زنده است؟» که در آن از رهبری گروه تروریستی مجاهدین خواسته بود تا برای خارج شدن فرزندش از نگرانی به دلیل وجود شایعاتی در باره مرگ اکرم حبیب خانی ، اطلاعی در باره زنده یا مرده بودن ایشان اعلام نمایند.

مجاهدین با تأخیری چند روزه ، نامه ای را با امضای حبیب خانی خطاب به کمیسر حقوق بشر منتشر نمودند که اگرچه با سبک و ادبیاتی متفاوت از سایر پاسخگویی های دیگر مجاهدین خطاب به اقوام و بستگان نگران از سرنوشت اعضایشان در عراق بود، اما خالی از ادعای توطئه و دسیسه و وابستگی یغمایی و … نبود، اما به هر حال حاکی از آن بود که اکرم حبیب خانی زنده است !

آقای یغمایی از این مطلع شدن از سلامتی مادر فرزند و همسرسابقش اظهار شادمانی و نیز از لحن نسبتاً محترمانه اظهارتعجب کرد و با این موضع گیری اکرم حبیب خانی و دست اندرکاران بیانیه کمی محترمانه تر (!!!) را به زیر تیغ برد که چرا آنگونه که موظف شده اند، حق رهبرعقیدتی شان را از حلقوم وفا بیرون نکشیده اند و به یادشان آورد که به حدلازم لجن پراکنی نکرده اند، این بود که اطلاعیه ای صادر شد و حبیب خانی وظیفه ایدئولوژیکش را اقامه نمود، در مطلع آن یادآور می شود به تاریخ ۱۸خرداد نامه ای به رجوی را امضا نموده و انگشت زده و در باره اسماعیل وفا یغمایی ( همسر سابقش) نوشته است :

«هر کس که در مبارزه کم می آورد، برای اینکه مقبول شیخ بیفتد و جاده خودفروشی سیاسی را هر چه سریعتر طی کند و بتواند جبران مافات کند، تنها یک راه دارد و اینکه هر چه بیشتر درونمایه کثیف خودش را بیرون بریزد که الان با این خودفروخته خائن از دریچههای زردآب های متعفن شیخ سرریز شده است و تمامی ندارد، برادر این روزها درگیر این جنگ سیاسی کثیف هستم که یک خودفروخته دهان عفونت بارش را به هرزه درایی بازکرده و مزدوری که در هضم رابع رژیم به “یغما” رفته است .»

در ادامه اشاره می کند که از اول هم می‌دانسته اسماعیل اهل مبارزه نبوده، در زندان شاه مترصد پادرمیانی عمویش برای آزادی بوده و بعد هم مانع مبارزه ایشان بوده است، عجبا که مجاهدین در باره وفا هم مانند تمام کسانی که از آنها جداشده اند این مهملات را تکرار می کنند و کسی نیست که از آنها بپرسد شما که از اول از این حقایق(!!) مطلعید، چرا با این آدمها کار می کنید و در این مورد مشخص بایستی از این خانم پرسید اگر ایشان مانع مبارزه شما بود چرا با ایشان ازدواج کرده و یا همان سالها طلاق نگرفتید و منتظر ماندید تا رهبرعقیدتی تان فرمان طلاق صادر کند؟!

از این لجن پراکنی های ایدئولوژیک که بگذریم ترفند بقایای رجوی برای سرپوش گذاشتن بر مرگهای مشکوک و خودکشی های درون این گروه با استفاده از ادعاهای حبیب خانی – و البته زنده بودن وی – بسیار مضحک و ابلهانه است.

اکرم خانی می نویسد : «شایعه مرگ چندباره من! خبر تازه‌ای نیست، بارها قبل از آن رژیم این خبر را برای شکنجه خانواده‌ام به آنها داده‌ است، اما این بار از دریچه‌های زرد متعفن و مشکوک منتشر شده است تا به این بهانه به بالاترین ارزش‌های این خلق و میهن تاخته و درون مایه کثیف خود را بیرون بریزند.

اولین بار در ۱۰/۱۰/۱۳۸۲ که مادرم با انجمن نجاست موسوم به نجات وزارت اطلاعات به اشرف آمد، در پاسخ اعتراض من که گفتم چرا خود را بازیچه دست رژیم و جنایتکاران وزارتی آن کرده‌ای، گفت که به من تلفن کرده و گفتند تو در بمباران عراق توسط نیروهای آمریکایی کشته شده‌ای و مرا با این بهانه به اینجا آوردند. مادرم سپس نتیجه گرفت و اضافه کرد که هزار بار غلط کردم که گول این مزدوران از خدا بیخبر را خوردم و باعث ناراحتی تو شدم. وی گفت که پس از عملیات فروغ جاویدان هم به خانه ما زنگ زدند و گفتند که تو در عملیات فروغ جاویدان کشته شده‌ای… که این خبر مدتها مادرم را بیمار و خانه‌نشین کرده بود.»

این که انجمن نجات خانواده ای را به این استدلال که فرزندتان مرده به عراق برده است، حتی مرغ پخته را به خنده وا می دارد، اگر ایشان مرده بوده است، مادرش برای ملاقات با چه کسی به عراق رفته است، وانگهی وقتی خبرکشته شدن دخترش را در سال ۶۷ به او دادند، چه دلیلی داشته است که با دریافت مجددهمین خبر به عراق برود تا بعد با دیدن دختر زنده اش هزاربار غلط بکند؟!!!

اما در مورد مرگهای مشکوک لیست بلند و بالایی از افراد فوت شده که از سوی جداشدگان انتشار یافته است و حتی اسامی افرادی که خود مجاهدین با عنوان «مجاهد صدیق» خبر از مرگ آنان می‌دهند – که به هیچ وجه صحت و سقم عللی که مجاهدین برای مرگ آنها اعلام می نمایند، معلوم نمی شود، یک مورد آن مهدی افتخاری است که با وجود تمام علل طبیعی و سالخوردگی و بیماری، به طور قطع و یقین نمی توان عامل برخوردهای فاشیستی – ایدئولوژیک را در مرگ وی نادیده گرفت – گواهی می دهد که در این سالها تعداد زیادی از افرادی که در اردوگاههای مجاهدین در عراق به سر می بردند به طرز مشکوکی مرده اند.

مرگهای مشکوک و اتخاذ موضع تهاجمی به زعم رهبری مجاهدین در این باره – امری که صحت و سقم آن فقط با یک تحقیق جامع و بیطرفانه از سوی مجامع حقوق بشر قابل تأیید است – آن هم با استناد به زنده بودن کسی (اکرم حبیب خانی) که خود رهبری مجاهدین شایعه مرگش را پخش کرد، ترفند ابلهانه دیگری است که مجاهدین برای کاستن از اثرات نامه سرگشاده ایرج مصداقی خطاب به رجوی به کارگرفته اند، نامه ای که اگرچه جمع بند تمام واقعیاتی است که سالهاست به طور جسته و گریخته در باره رهبری مجاهدین گفته می شود و گوش شنوایی برای آن یافت نمی شود، اما رجوی به حدی از آن خشمگین است که حتی جداشدن قصیم و روحانی را هم ناشی از آن می‌داند و به این طریق تلاش می کند افکار اعضا و هوادارانی را که اکنون مستعد بیان نهفته های درونشان هستند را نسبت به عمده مطالب مندرج در آن نامه که مجاهدین هیچ پاسخی برای آن ندارند، منحرف نموده و همچنان آنها را در تردید و بی تصمیمی برای جدایی نگه دارد

 

همچنین  .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

استعفایی فراتر از انشعاب؛ شکست حرکتهای فرمالیستی رجوی

 

 

ایران دیدبان، هشتم ژوئن ۲۰۱۳

لینک به منبع

 

جان کلام آقایان قصیم و روحانی، اعضای مستعفی از شورای ملی مقاومت را در این بند از متن استعفانامه ایشان می توان سراغ داد:

«از میان مسائل بیشمار و موضوعات مورد اختلاف, «جبهه همبستگی ملی» برای ما اهمیّت خاصی داشته و بارها به جدّی گرفتن الزامات تحقق این طرح توجه داده ایم: مدنظرقرار دادن جامعه ایرانی خارج, درانداختن طرحی نو و تدبیری برای رفع موانع تماس, احیاء و ارتقاء اعتماد و سپس اقدام به دعوت جدّی از واحدهای گوناگون و پرشمار فرهنگی, هنری, اجتماعی. کلاً تلاش برای تدارک مقدماتی و الزامات اولیّه جبهه همبستگی …. چرا که رژیم حاکم دشمن سیاسی و فرهنگی مشترکمان بوده و هست….. ولی افسوس. در این مورد حتی یک قدم مثبت که توفیقی به حساب آید و امیدی برای ادامه کار و کوشش ما شود دیده نشد. »

اگرچه استعفای این آقایان – و درحقیقت جداشدنشان – از دار و دسته رجوی، قبل از هر چیز نشان یأس و سرخوردگی وافر مجاهدین و اطرافیانشان از وضعیتی است که این گروه در آن قرار دارد، که در جای خود و در تحلیل موقعیت کلی مجاهدین بسیار با اهمیت است. واقعیتی که اکنون چماقداران مجاهدین به طریقی وارونه آن را خطاب به منتقدان بیان می کنند که «اگر پیروزی می‌بود شما هیچگاه چنین انتقاداتی به رهبری مجاهدین نمی داشتید.»

و هر چند این جدایی علامت تشتتی غیرقابل علاج نیز هست، آنچنان که آقایان روحانی و قصیم که نزدیکترین اشخاص به کانون رهبری کننده مجاهدین بوده، در بیان انتقاداتشان و نوع زندگی آزادی بیشتری داشته و گاهی در کسوت تئوری پرداز “مقاومت ” ظاهر می شدند، اقناع ناشده، عطای این شورا و آن سازمان را به لقایش بخشیده، چاره ای جز استعفا ندیدند، دیگر حساب و وضعیت آنان که تحت فشار تشکیلاتی، سانسور و اختناق ایدئولوژیک قرار دارند، انتقاد به رهبری خط قرمزی است که نباید از آن عبور کنند و بایستی سختی و شرایط ناامن و غیرمنطقی عراق را برای حفظ تشکیلات و موقعیت رجوی تحمل کنند، روشن و مشخص است.

اما مسئله اینجاست که استعفای این آقایان، یک باره و دفعتاً پیش نیامده است، بنا به گفته ایشان پروسه‌ای ده ساله را طی کرده است:

«در عین حال ما همیشه , به خصوص طیّ دهه اخیر و بیشتر در چهارسال گذشته, در مورد تنظیم روابط درونی, روشهای برخورد به اشتباهات, فقدان پاسخگویی مناسب, نوع واکنش به انتقاد و منتقدان درون و بیرون شورا , شیوه تصمیم گیری, همچنین چگونگی طرح و بحث تحلیلهای اساسی و رویکردهای مبرم پیشنهادی و ….. با دشواریهای گوناگون و فزاینده مواجه بوده ایم. طی سالیان دراز به سبب لاینحل ماندن تناقضات و افزایش و تراکم مشکلات جدید صبر و حوصله ما هم تحلیل رفته است.»

سوال این است که چرا مجاهدین که اکنون از جداشدن آنها به شدت آسیب دیده اند، جلوی آن را نگرفتند و اجازه دادند که به اینجا ختم شود ؟ پروسه ای که قهراً و بیش از همه رجوی با آن درگیر بوده است.

البته پاسخ صریح آن است که رجوی تمام تلاشش را برای جلوگیری از رسیدن به این نقطه به کار برده است و اگر چه در ظاهر ژستهای دمکراتیک گرفته و آقایان را مخیر به ماندن یا رفتن ساخته است، مثلاً با تکرار این ادعای پوشالی که ما دست برای همبستگی دراز کردیم اما هیچکس حاضر به فشردن دست ما نیست و در عوض تحلیل چیستی و ماهیت واقعی امتناع سایرین از ائتلاف با مجاهدین، نبود ِ یک جریان جدی در میان صحنه را بهانه کردن و حق به جانب طلبکار شدن!

یا فرمالیستی ترین روشها را با نمایش گاه و بیگاه یک خانم بی روسری در تجمع مجاهدین و یا آوردن یک خواننده لس آنجلسی آن هم با لباس نظامی در میتینگ مجاهدین… به کار گرفتن، اما در مقابل ایرانیان و سایر گروههای سیاسی غیرهمفکر با مجاهدین را سازشکار و دکاندار و استحاله چی خواندن و نفی ائتلاف با تمام کسانی که خواهان رأیی برابر با مجاهدین در یک ائتلاف هستند با بهانه هایی از این دست که بیش از آن که یک موضع عام سیاسی باشد، مصرف داخلی داشته، از جمله اقدامات رجوی برای مهار این آقایان و سایر دوستانشان که هم اکنون در شورا هستند، بوده است.

” گشایش نمایی”های رجوی و ” جبهه همبستگی ” اش هیچگاه ریشه دار و عمیق و واقعی نبود که اگرمی بود اولاً از لحاظ سیاسی آویزان شدن به دامان این و آن پارلمانتر در اروپا و آمریکا – به ویژه پس از خروج از لیست گروههای تروریستی – شدت نمی یافت و ظرفیت جدیدی ایجاد می شد که طبعاً حرکت به سمت دیگری را رقم می زد، ثانیاً از لحاظ خط مشی و استراتژی، مستلزم اعلام رسمی و آشکار تجدید نظر در سیاستهای گذشته و ایجاد تغییرات در سازمان ِ کار این گروه به نشانه آمادگی پذیرش وضعیت جدید بود و ثالثاً – و حداقل – مجاهدین بایستی از مناسک فرقه‌ای فاصله گرفته، تظاهرات ایدئولوژیک خود را لااقل انعکاس بیرونی نمی دادند و به این وسیله بیش از پیش بر طبل افتراق و تمایز خود با سایر گروهها نمی کوبیدند.

واقعیت آن است که پیشنهادات این آقایان برای راه گشایی – مثلاً در تحقق جبهه همبستگی – در کمال سادگی با اعتقاد به این اصل بیان شده است که عمل به چنان پیشنهاداتی راه کار خروج از بن بست و ادامه مبارزه است، غافل از این واقعیت که رجوی بیش از هر کسی – ولو نزدیکترین افراد به خودش- منافعش را درک می کند و بهتر ازهر کسی معنای گشایش واقعی را می‌داند و پیشنهادات این آقایان را نه به مثابه راه گشایی، بلکه راهی به سوی خودکشی تلقی می کند و بوی دشمنی از آن به مشامش می رسد!

اصولاً چارچوب تشکیلاتی – ایدئولوژیک مجاهدین و رهبری عقدیتی رجوی در رأس آن، ظرفیت گشایش را نداشته چرا که وضعیت فعلی، فقط گاه گاهی یکی از اعضای شورای را از دست می‌دهد و چند حامی خارجی در یکی از پارلمانها به دست می آورد، اما برفرض ترتیب اثر دادنه به چنان پیشنهاداتی، درگام اول مجبور به نشستن برکرسی پاسخگویی و پذیرش موازنه گشایش است که سوی دیگرش، ساختار تشکیلاتش را دستخوش تغییر خواهد کرد، در آن صورت ناچار است از جایگاه خود به زیر آید…

بنابراین سوال آن است که چه چیزی برای حفظ کردن خواهد داشت که ارزش آن را داشته باشد که هزینه ای چنین سنگین را به خاطرش بپردازد. اشکال این آقایان ساده لوح آن است که گمان دارند رجوی امیدی به سرنگونی دارد، رجوی مدتها است که به جنگ و آویزان شدن به جنگ طلبان می اندیشد، هیچ نیروی مخالف ایران را توانمند برای سرنگونی نمی بیند و از این خواب و خیال خوش که دیگران را به آن فرو می برد بیرون آمده و فقط و فقط بر روی عامل خارجی حساب باز کرده است و نیروهای ساکن در اردوگاه عراق را برای چنان روزی دپو کرده است تا لااقل در صورت سرنگونی به علت مداخله عامل خارجی فرصت حضور در کنار سایر بازیگران که در غرب جاخوش کرده اند را داشته باشد!

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد