_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

www.iran-ghalam.de

پاسخ دکتر مسعود بنی صدر به آخرین نامه  ابراهیم خدابنده

 

15.05.2007

سیت دکتر مسعود بنی صدر

ابراهيم عزيز، سلام ؛

قبل از هر چيز اجازه بده يک توضيح را به تو و ساير دوستان، در مورد مقالات خودم تحت عنوان "شورای ملي مقاومت – سرنگوني" بدهم.

شهريور 84 (سپتامبر 2005) من مطلبي نوشتم تحت عنوان "چرا مجاهدين را فرقه ميخوانم". اين مقاله در جواب بسياری از ايميلهائي بود که پس از چاپ کتاب خاطراتم بفارسي دريافت کرده بودم،  در آنها عمدتا" از من سئوال شده بود که بالاخره تحليلم از سازمان مجاهدين چيست و بقولي در يک کلام چه مارکي به آنها ميزنم؟  و همانطور که ميداني، جواب من در يک کلمه اين بود که آنها را يک فرقه سياسي ميدانم و بس و معتقدم که همين صفت به تنهائي پاسخگوی تمام نمودهای رفتاری آنها از ابتدا تا انتهاست.

در همان مقاله بنوعي اعلام کرده بودم که اين اولين و آخرين مقاله من درباره مجاهدين است. حتي وقتي بعد از مصاحبه ام با راديو فرانسه مورد اظهار "لطف" مجاهدين قرار گرفتم و دوستي از من خواست که يا خودم و يا وی جوابي به آن "فحاشي" ها بدهيم، در جواب گفتم: "من نزديک به بيست سال از عمرم را بخاطر مجاهدين تلف کرده ام و اشتباه محض است اگر يک لحظه بيشتر وقتم را برای آنها چه له و چه برعليه شان حرام کنم."

در واقع بحث امروز من با مجاهدين و شورای آنها فقط و فقط بخاطر يک کلمه است و آن پسونديست که ايشان در انتهای اسامي خود گذاشته اند و آن نام عزيز ايران است. آنها مادام که همزمان با تشويق غرب به محاصره اقتصادی و حمله به ايران، از اين پسوند استفاده نمايند، از نظر من خائن به مملکت، مردم و کشور هستند و بايد پاسخگوی اعمال خود باشند. توضيح اينکه يک فرقه بخاطر تعريف فرقه حق دارد که بخاطر اصول وجودی فرقه (حفظ خود و پاسخگوئي به خواستهای مراد يا رهبر فرقه) دست به هر اقدامي بزند و در مقابل هيچ اصل و اصول، قاعده و پرنسيب ديگری مسئول و جوابگو نباشد. و در واقع همين خصوصه فرقه هم هست که آنرا منفور و منزوی و غير قابل اعتماد ميکند و شايد بشود گفت که فرقه يعني اين و اين يعني فرقه.

 اما وقتي فرقه ای بر خلاف تمام فرقه های ديگر، پسوندی مثل اسم يک کشور و ملت را به نام خود اضافه ميکند، بلافاصله خود را محدود و پاسخگو در قبال حداقل اصل استقلال آن کشور و ملت مينمايد. و اينجاست که مشگل جدی کنوني من با مجاهدين و شورای آنها شروع ميشود. من بجرات فکر ميکنم مجاهدين و شورای آنها در امر خيانت بکشور رکورد جديدی از خود بجا گذاشته اند، رکورد خيانت و اعلام و افتخار به خيانت. يادم است چندين سال قبل وقتي يک اسرائيلي که متاسفانه اسم او را فراموش کرده ام، اسرار دستيابي اسرائيل به بمب هسته ای را افشأ کرد، در دادگاه آن کشور خود را پاسفيست و شهروند جهان ناميد و به عنوان يک مبارز برعليه سلاحهای جمعي، حرکت خود را پاسخي به اعتقادات خويش و نه خيانت به ملت و کشورش دانست. در اين کشور، يعني انگلستان و بطور عام در غرب هم هستند بسياری از افراد که معتقد به منع ساخت و استفاده از سلاحهای هسته ای و حتي انرژی اتمي ميباشند و به همين دليل، کاملا" حق خود ميدانند که حتي اسرار نظامي اتمي کشور خويش را افشأ نمايند. حال بايد پرسيد که آيا مجاهدين و شورای آنها هم پاسيويست شده اند و معتقد به جهان وطني؟ آيا ادعای اپوزيسيوني و آلترناتيوی خود را بکنار گذاشته و بالاخره و مهمتر از همه کلمه ايران را از آخر نام خود حذف کرده اند؟  در اينصورت من يک پوزش بزرگ به آنها بدهکار هستم و با معذرت، تمام گفته ها و حرفها و مقالات خود درباره آنها را پس ميگيرم. اما اگر بحث اين نيست و آنها همچنان مدعي همه چيز و بخصوص رهبری "پيامبر" گونه شان بر کشورمان ايران هستند، من به دليل خيانت آشکارشان به همان ملت و کشور،به آنها بچشم دشمن مردم ايران، و بعنوان يک ايراني وطن دوست، دشمن خود نگاه ميکنم و احساس ميکنم بايد حداقل در حد و توان خودم، ادعاهای آنان را باطل سازم. در نتيجه  بحث من در مقالات شورا بحثي است سياسي و بر سر همان يک کلمه، يعني ايران. در همين  جا توضيحا" بايد بگويم که بحث من بر سر کلمه مجاهدين و اسلام هم نيست، چرا که معتقدم اسلام قرائت های متفاوتي دارد و افراد و گروههای مختلف ميتوانند برداشتهای متفاوتي از آن داشته باشند و هيچيک را حق آن نيست که برداشت خود را عين واقعيت دانسته و برداشت ديگران را باطل بشمارد. کما اينکه بسيارند فرقه های دراويش ديگر که معتقد به مسلمان بودن خود هستند و ايرادی هم نميتوان به آنان گرفت. گرچه شخصا" معتقدم که توحيد در انديشه فرقه ای، يعني وحدانيت با رهبر فرقه و نه با خدا، و در جائي که تعهد افراد به حفظ فرقه به هر قيمت و فرمان رهبر و مراد فرقه است، آنها نميتوانند همزمان متعهد به کتاب خدا و سنت پيامبر هم باشند، چرا که در تضاد بين ايندو، طبق قانون، راه و روش فرقه مجبور به اصليت دادن به فرمان رهبری تحت هر پوش و توجيه فقهي هستند. اما بهر صورت، باز جهت تکرار و تاکيد ميگويم که مشگل من با مجاهدين و شورای آنها بر سر يک کلمه و آن "ايران" است و بس.

و اما بحث فرقه بودن مجاهدين: در مورد اين بحث از قضا من بر خلاف تو اصلا" مشگل جدی با مجاهدين ندارم، و آنها را يکي از دهها هزار فرقه ديگری ميدانم که در طول تاريخ متولد شده، مانده و يا مرده اند و نه وظيفه من است و نه هدفم که با آنها درگير شده و به نجات اعضأيشان برخيزم. علاوه بر اين، من معتقدم که اولا" مجاهدين ديگر قادر به جذب افراد جديد نيستند مگر با کمک بقول بازرگان "برادرانشان" در حکومت و مطرح و بزرگ شدن، توسط آنان. در خارج از کشور هم اگر روز بروز نيروی بيشتری از دست ندهند، امکان جذب جديد ندارند، بنابراين باز به تاکيد ميگويم که اگر آن پارامتر سياسي آنها و جاده صاف کنيشان برای اجنبي را کنار بگذاری و حمايتهای غيبي کمک رسانانشان در داخل را هم حذف نمائي، آنان را فرقه ای روبه نابودی دانسته و از قضا معتقدم که هر چقدر کمتر مطرح شده و کمتر از آنها صحبت شود، اين پروسه تسريع ميگردد. و درست به همين دليل است که حرکت بظاهر ضد گونه بعضي از جداشدگان را در راستای مطرح شدن بيشترشان و افزايش عمر آنها و نه بعکس ميدانم.

ثانيا" در مورد کساني که اسير اين فرقه هستند، متاسفانه علي رغم دوستي با بسياری از آنها، قوانين حاکم بر ايشان را جدا از قوانين حاکم بر مريدان ساير فرقه ها نميدانم و معتقدم که آنان هم مانند بسياری از ديگر انسانها و ايرانياني هستند که بنوعي اسير فرقه های مختلف ميباشند، و زندگي شان در حال تلف شدن است، و نه تو و نه من کار زيادی جهت کمک به آنها نه ميکنيم و نه ميتوانيم بکنيم. چرا که تا خود افراد از درون به نقطه ای نرسند که خواهان رهائي خويش شوند، من معتقد نيستم که عامل خارجي ميتواند کمک کننده باشد.

اينکه تو ميخواهي حرکت خود را در جهت احقاق حق ملاقات خانواده ها با اسرای فرقه ای مجاهدين سمت و سو دهي، در ظاهر هدفي است انساني و مثبت، اما به اعتقاد من حرکتي است ميليمتری و احتمالا" بدون نتيجه کيفي. باز به  نظر من حتي اگر هدف تو و يا هر کس ديگر انجام چنين امريست، پيشنهادم اينستکه مراحل زير طي شود که کمک به آنها شامل کمک به همه اسرای گرفتار در فرقه های مختلف شود: اولا" بايد بلحاظ تعريفي و حقوقي ثابت شود که يک گروه فرقه است  و نه يک سازمان و يا گروه سياسي، مذهبي، فرهنگي و ... ثانيا" بايد در چارچوب حرکت ساير سازمانهای مبارز با انديشه فرقه گرائي، دولتها را وادار کرد که مريدان فرقه ای را بشکل بيمار و يا اسير و يا حداقل مثل" سربازان" مجری  اوامر فرماندهان خود، نگاه کنند و نه مختار و احتمالا" «مجرم». توضيح اينکه امروزه در غرب و فکر کنم حتي در ايران، وقتي کسي خودکشي ميکند و بنوعي از مرگ نجات پيدا مينمايد، اولا" وی را بخاطراعمال غلطش مقصر ندانسته، و آنها را نتيجه تاثيرات همان بيماری ميشمارند؛ ثانيا" او را بدون معالجه و مداوای مشگل روحي و رواني اش، آزاد نميگذارند که دوباره اقدام بخودکشي مجدد کند، بلکه به عنوان يک بيمار رواني او را تحت مداوا قرار ميدهند، و زماني دوباره اختيار او را برسميت ميشناسند که مطمئن شوند که مسئله رواني اش حل شده است. به اعتقاد من، پيوستن به يک فرقه هم بنوعي يک خودکشي نه فيزيکي بلکه رواني و روحي است.  به اين معني که کسي آگاهانه بيايد و حق خدادادی و يا اعتائي از جانب  طبيعت را منکر شده و استقلال رواني، اعتقادی، عاطفي و منطقي خود را دو دستي به کس ديگری بدهد، به نوعي اقدام به خود کشي کرده، نه قتل جسم خود بلکه قتل روح و روان خويش. که به اعتقاد من بسيار عميق تر و مهمتر از قتل فيزيکي است، کما اينکه مريدان يک فرقه وقتي نوبت خودکشي فيزيکي ميرسد، بدون ترديد آنرا انجام داده و شايد حتي از آن استقبال هم بکنند. به اين ترتيب مسئله مانع درمسيرکمک خانواده ها به عزيزان دربندشان ( در هر فرقه ای)، و منع قانوني آن، مبني بر اين که فرد اسير بالغ است و آزاد و ما کاری نميتوانيم بکنيم، بکناری رفته و با فرد مزبور ميتوان به شکل يک بيمار برخورد نموده و او را طي يک پروسه مداوا نمود. در همين راستا در مرحله اول، حکومتها را بايد وادار نمود که يک تعريف علمي از فرقه، حداقل فرقه های معتقد به خشونت داده و بر پايه حقوقي همان تعريف، ايجاد و فعاليت فرقه ها (ی معتقد به خشونت) را ممنوع کرده و در عين برخورد قانوني با رهبران فرقه ای با مريدان آنها بشکل بيمار برخورد شده و مداوای آنها اصل گردد.

 در حال حاضر با وجود نبودن چنين تعاريف و قوانيني، سئوال من از تو اينستکه، تو با گرفتاران فرقه ای مجاهدين در عراق، ميخواهي چکار کني؟ اگر آنها بقول مجاهدين دچار تناقض و تضاد شده باشند، که با وجود فضای سياسي موجود، ادامه اسارتشان در مجاهدين چند صباحي بيش نيست و مطمعنا" با قدری کوشش ميتوانند خود را رها کنند. و اگر هم بخواهيم به چنين افرادی کمک برسانيم مسير کمک رساني احتمالا" دولتهای عراق و امريکا هستند و نه مجاهدين. اما اگر کسي به نقطه جدائي نرسيده باشد، در اينصورت متاسفانه بايد بگويم که ملاقات خانواده ها ممکن است از قضا تاثير معکوس داشته و آنها را بيشتر به حضورشان در بين مجاهدين مصر سازد، چرا که برخورد با چنين افرادی يک برخورد کارشناسانه و حرفه ای بايد باشد و نه يک برخورد صرفا" عاطفي و احساسي و احتمالا" همراه با فحاشي به رهبران مجاهدين و اصرار بر ترک آنها. جهت يادآوری به خود تو: ممکن است بگوئي که ملاقات خودت با دخترت و يا برادرت زماني که به انگليس آمده بودی چه کمکي به تو جهت رهائي از مجاهدين کرد؟ فکر کنم جواب مشخص است چرا که نه دخترت و نه مسعود برادرت نميدانستند که چگونه بايد به تو کمک نمايند! در نتيجه احتمالا" تو مجاهدتر از سابق از آنها جدا شدی، حداقل مجاهدين را علي رغم اينکه ميتوانستي، ترک نکرده و به آغوش گرم خانواده بازنگشتي. ملاقات خانواده ها از قضا موقعي موثر خواهد بود که با ملاقات شوندگان بمثابه يک بيمار و نه يک فرد بالغ و آزاد برخورد شود و فرضا" ملاقات کنندگان بهمراه يک روانپزشک متخصص در امور فرقه ای بتوانند حداقل چند روزی با آنان بطور خصوصي به بحث و فحص بنشينند، که امکان تحقق اين امر را متاسفانه من نه تنها در عراق بلکه حتي در غرب هم فعلا" نميبينم.

و کلام آخر اينکه گر اگر طبيب بودی درد خود دوا مينمودی، اگر ميتواني بکسي ثابت کني که مريدان يک فرقه آزاد و مختار نيستند و برای حضورشان در فرقه متحمل سخترين شکنجه ها شده و ابتدائي ترين حقوق انساني و حتي حيواني آنها نقض گشته، اول آنرا به قضات کشورمان و زندانبانان خودت ثابت کن که بعوض کمک و دلسوزی در  حق تو و جميل که 20 ، 25 سال از عمرتان تلف شده و متحمل هر نوع شکنجه ای شده ايد ، الان هم بجای همدردی و مداوا و مرحم گذاشتن بر دردهايتان، چندين سال است که گوشه زندان منتظر مجازات بخاطر گناه ديگری هستيد. در همين جا اجازه بده جواب دعوت تو به ايران را هم بدهم، و آن اينکه آمدن به ايران موقعي مثبت است که فرد به آنجا آمده و با نتيجه ای مثبت، روبرو شده و به خارج بازگردد، وگرنه، اگر قرار شود که مثل شما چندين سال اسير زندان، بخاطر گناه ديگری شود، حاصل آن نه تنها مثبت نيست بلکه منفي هم خواهد بود.

اما اينکه تو با خانواده افراد گرفتار در فرقه مجاهدين صحبت ميکني و آنها را دلداری داده و نسبت به وضعيت اقوام گرفتارشان، ايشان را آگاه ميسازی؛ به اعتقاد من اين مثبت ترين کاری است که در حال حاضر ميشود در حق دوستان گذشته خود کرد، و کاش در خارج از کشور هم کسي اينکار را ميکرد و بعد از سالها گرفتاری، فرد رها شده را با يک خانواده از هم پاشيده و مملو از عقده ها و طلبکاريهای عاطفي روبرو نميساخت. از قضا چندی قبل نامه ای داشتم از گروه نجات که خواسته بودند مطلبي بنويسم که آنرا به خانواده های اسرای فرقه ای مجاهدين بدهند، خوشبختانه بعد از مدتها، فرصتي شد که جوابي به خواسته آنها بدهم، در چند کلمه برايشان نوشتم که مستقل از هر گونه انگيزه سياسي که ممکن است آنها داشته و يا نداشته باشند، حرکتشان به اعتقاد من يک حرکت انساني و مثبت است. چرا که برای بسياری از اين خانواده ها گرفتاری عزيزانشان در فرقه، بمثابه درد مرگ چندين باره فرزندانشان است. آخر اگر عزيزی بميرد، فرد چند ماه و چند سالي عزاداری کرده و نهايتا" با حفظ خاطره خوشي از عزيزش نهايتا" او را به خاک ميسپارد. اما وقتي تو کسي را به شکل جذب به يک فرقه از دست ميدهي، هيچگاه نميتواني او را مرده فرض نموده و با خاطره خوش او زندگي نمائي و بعکس به دليل عدم فهم وضعيت او و به نظر من بيماری رواني اش، او را فردی قدر نشناس، بي عاطفه، ... دانسته و حتي خود را بخاطر نسبت داشتن با چنين فردی دشنام هم ميدهي. بطور خلاصه به نظرم درد از دست دادن عزيزی در دام فرقه، بمراتب بيشتر از مرگ او و يا اسارتش در زندان است.

و اما  در مورد فعاليتهای جداشدگان و ... باز يادی از آنان کردی و بقولي داغ دلم را تازه کردی. چندی قبل خانمي از اعضأ سابق تلفني با من صحبت ميکرد و ميگفت که ميخواهد از تجارب ديپلماتيک من استفاده کرده و بر عليه مجاهدين فعاليت ديپلماتيک کرده و في المثل با نمايندگان پارلمان خودشان صحبت کند و ... برای وی توضيح دادم که اگر مجاهدين فعاليت ديپلماتيک ميکنند، حرکت آنها کاملا" تعريف شده و برای دوست و دشمن مشخص و آشکار است. همه، چه خودشان و چه دشمنانشان و چه ملاقات شوندگان ميدانند و ميفهمند که آنها ميخواهند با بهره گيری از تضاد غرب و بخصوص آمريکا با ايران، به دوهدف نفي ای و اثباتي خويش برسند.  هدف نفي آنها، نفي مشروعيت سياسي حکومت ايران در انظار بين المللي است. بر اين پايه، در درجه اول ، مجاهدين خواهان قطع روابط اقتصادی ساير کشورها با حکومت ايران و در مرحله بعدی خواهان قطع روابط سياسي و برسميت نشناختن حکومت هستند. و هدف اثباتي ايشان پاسخگوئي به دوخواسته فرقه ايشان است، يعني اول اصل وجود، اينکه بوسيله غرب، از ليست تروريستي درآمده، به عنوان يک سازمان و يا گروه سياسي اپوزيسيون حکومت ايران به رسميت شناخته شده و از روابط ديپلماتيک رسمي با دولتهای غربي بهرمند گردند. تا به اين وسيله حضور و فعاليتشان چه در غرب و چه در عراق به رسميت شناخته شده و تضمين گردد. ثانيا" اصل پاسخگوئي به خواسته رهبريشان: يادم است وقتي مسعود رجوی ميخواست بمن مسئوليتم بعنوان نماينده شورا در سازمان ملل و ساير سازمانهای بين المللي را ابلاغ کند، گفت: "مسئوليت تو اينستکه کاری کني که کرسي ايران در تمام سازمانهای بين المللي از رژيم گرفته شده و به ما داده شود."  خوب اين خواسته که يک خواسته بلند پروازانه و غير ممکن است؛ اما خواسته واقعي اين است که آنان بعنوان آلترناتيو سياسي حکومت ايران شناخته شده و در هر حرکت و جابجائي سياسي حکومت، ايشان کانديد حاکميت جديد از جانب غرب (و نه مردم ايران) باشند. بحث اينجا اين نيست که اين دو خواسته به چه ميزان درست و يا نادرست است و يا دست يافتني هست و يا نيست، آنچه که مهم است اينست که اين خواسته ها چه برای خود مجاهدين و چه برای حکومت ايران و چه برای غربيها مشخص و تعريف شده است و کسي نسبت به آنها شک و شبهه ای ندارد.

و اما حرکت سياسي جدا شدگان از مجاهدين؟ اولا" معلوم نيست که آنها از چه نقاط مشترکي با ديپلماتهای خارجي و اهل سياست، ميخواهند بهره بگيرند؟ آنها نميتوانند از نقاط تضاد غرب با ايران استفاده نمايند، فرضا" بحث دموکراسي و حقوق بشری، و يا مد  اين دوران، بحث اتمي، چرا که در اينصورت چه بخواهند و چه نخواهند، حرکت آنان بنفع مجاهدين و سلطنت طلبان تمام ميشود که تشکيلات و امکانات مالي بيشتری برای تبليغ خود و استفاده اثباتي از اينگونه فعاليتها را دارند. و اگر بخواهند که از نقاط وحدت محدود غرب با حکومت ايران استفاده کنند که بنوعي تبدليل به لابي حکومت ميشوند که آنها بشدت از آن گريزانند. متاسفانه علي رغم اعتقاد من به دنيای رنگين و تضادم با دنيای سياه و سپيد، بايد بگويم که در صحنه ديپلماتيک ( و نه سياسي) اغلب دنيا سياه و سپيد است و شعار همان شعار "يا با مائي و يا با دشمنانمان". از اين گذشته هدف هر ملاقات ديپلماتيک بايد يک خواسته نفي ای و يا اثباتي و يا هردو باشد. که باز اين در مورد خواسته های جداشدگان مشخص نيست، في المثل اگر آنها بگويند ما آمده ايم نقض حقوق بشر در مجاهدين را محکوم نمائيم که از نظر بسياری ملاقات شوندگان بي معني است، چرا که مجاهدين که حکومت و کشور نيستند که بشود نقض حقوق بشر توسط آن حکومت و در آن کشور را محکوم نمود. در اينمورد حداکثر آنها ميتوانند بر عليه دولت عراق و يا آمريکا لابي کنند که مجاهدين تحت چارچوب حقوقي آن کشورها قرار دارند. مجاهدين  و شورا تا آنجا که من ميدانم در هيچ کشوری بجز شايد عراق و يا اردن و تا حدودی فرانسه، حضور رسمي و ديپلماتيک ندارند که بشود با آنها بشکل حقوقي و قانوني برخورد نموده و فرضا" از آنها ادعای غرامت کرده و يا خواهان اقدام قانوني جهت رهائي تبعه های کشورهای مربوطه از دام مجاهدين شويم. خواسته اثباتي جداشدگان هم که اصلا" مشخص و شکل يافته نبوده و معلوم نيست که برای خودشان چه ميخواهند؟

من به آن خانم گفتم که اگر شما زخم خورده از مجاهدين هستيد و ناراحتي شخصي پيدا کرده ايد که شما را دعوت به صبر ميکنم و حداکثر ميگويم که به جائي خلوت رفته و با فرياد عقده دل خالي کنيد، چرا که از اين موضع حرکت کردن، هر اقدام شما نه تنها به ضرر آنها  تمام  نميشود، بلکه بر عمر ايشان افزوده و به درد و رنج بيشتر افراد در بند ميانجامد.

به  نظر من شما ميتوانيد دو خواسته بحق و منطقي داشته و در آن چارچوب حرکت نمائيد:

خواسته اول خواسته سياسي است: شما ميتوانيد به عنوان يک ايراني و يا يک انسان آزاده، و يا شهروند هر کشوری که فعلا" در آنجا مقيم ميباشيد، مخالف تحريم اقتصادی و حمله نظامي بر عليه ايران باشيد. اين خواسته و حرکت، بخشي از حرکت وسيع صلح طلبانه ايست که در بسياری از کشورهای غربي شکل گرفته و روزبروز هواداران بيشتری پيدا ميکند و به اعتقاد من، مجموعه آن ، اگر روزی جمع بخورد، که در مورد عراق تا حدودی شکل جهاني بخود گرفت، ابر قدرت دوم و رقيب جدی ابر قدرت اول يعني آمريکا ست. در اينصورت شما هم نقطه وحدت، با خيلي از سياسيون، پارلمانترها و حتي بعضا" ديپلماتها داريد، که ميتوانيد بر آن پايه حرکت نمائيد. هدف نفي ای شما مبارزه با تحريم و حمله نظامي بر عليه ايران و يا هر کشور ديگر بدلايل سياسي و بقولي "پيشگيرانه" است و هدف اثباتي شما ميتواند حمايت از حرکت دموکراسي طلبانه و آزادیخواهانه و مسالمت آميز مردممان در داخل کشور باشد. در همين چارچوب اگر بخواهيد ميتوانيد مجاهدين وشورای آنها را هم بعنوان يک فرقه سياسي خائن، حامي تحريم اقتصادی و تجاوز به خاک ايران، و متحد غير مستقيم خشونت گرايان داخلي، معرفي و افشأ نمائيد. در اين مورد بهترين منبع افشاگری، خود نشريات مجاهدين است و پيامهای رهبری آنها. توجه شود که گفته مجاهدين مبني بر مخالفت آنها با حمله نظامي به ايران، صرفا" مصرف داخلي دارد و در کنار اين صحبت، پيام اصلي آنها، گفته ايشان مبني بر اينکه "رژيم ايران تنها حرف زور را ميفهمد" است، يعني بعد از محاصره اقتصادی، حمله نظامي غرب به ايران. علاوه بر اين طرح باصطلاح "راه حل سوم"، يعني اينکه آمريکا اجازه دهد که ايشان حکومت ايران را سرنگون سازند، هم مضحکه ای بيش نيست و با استناد به گزارشات وزارتخارجه آمريکا و اروپا ميتوان نشان داد که آنها از هيچ حمايتي در  داخل کشور برخوردار نبوده و خود نيز اگر با تکيه به "ارتش" خودشان ميتوانستند اينکار را انجام دهند در گذشته صدها بار اين شانس را داشتند و بروشني نشان دادند که نميتوانند.

و اما اگر هدف شما مطلقا" سياسي نيست و بلکه افشأ و مبارزه با چهره فرقه ای مجاهدين است که با عرض معذرت فعلا" جای حرکت شما صحنه سياسي و ديپلماتيک نيست و بلکه بيشتر آکادميک و حداکثر حقوقي است تا سياسي. به اين معني که اکنون در بسياری از کشورهای غربي تعداد زيادی از سازمانهای ضد فرقه هستند که ميشود در چارچوب آنها حرکت کرده و اولا" بلحاظ آکادميک به ذخيره آگاهي و شناخت نسبت به کارکردهای فرقه ای و مسائل گرفتاران فرقه و رهاشدگان آنها افزود. ثانيا" بسياری از اين گروه ها لابي های خود را برای  وضع قوانين جديد بر عليه روابط و ساختارهای فرقه ای  دارند که ميتوان از همان کانالها وارد شده و چه اقدام سياسي و يا قانوني بر عليه حضور و فعاليت فرقه مجاهدين چه درکشور اروپائي و آمريکا و چه در خاک عراق بکنيد. باز در اينجا خواسته نفي و اثباتي شما و نقاط اشتراکتان با لابي شوندگان مشخص و معين است و در نتيجه ميتواند موثر و مثبت باشد، بدون آنکه دارای جهت گيری سياسي خاصي بنفغ و يا برعليه کسي باشد.

خوب فکر کنم طبق معمول زيادی حرف زده و سرت را بدرد آورده باشم، مجددا" با آرزوی رهائي هر چه زودترت، ترا تا نامه بعدی به خدا ميسپارم. قربانت مسعود

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد