روز گذشته به مناسبت ۸ مارس روز جهانی
زن سمیناری از زنان فعال حقوق زنان تشکیل شد در این جلسه که تعداد چهار
تن از خانم های عضو انجمن زنان به نامهای خانم ها حمیرا محمد نژاد،
زهرا معینی، نسرین ابراهیمی و بتول سلطانی در شهر دوسلدرف آلمان برگزار
گردید، در این جلسه تعدادی از ایرانیان شرکت کرده و به صحبتهای این
خانم ها گوش فرادادند. نوار ویدئوئی این برنامه به زودی در دسترس عموم
قرار خواهد گرفت و همچنین از طریق مردم تی وی پخش خواهد شد این جنبش که
با عزم و اراده زنانی آغاز بکار کرده است که اراده کرده اند علی رغم هر
گونه توهین و یا دشنام از طرف فرقه مافیائی تشکیلات رجوی به راه خود
ادامه دهند و شعارهای دروغین مریم به رهبری مسعود رجوی را برملا کنند و
تا آزادی سایر خانم ها که بسیاری دوستان خودشان نیز بوده اند، از پای
ننشینند،
هم اکنون ۱۰۰۰ خانم گرفتار در لیبرتی
عراق و حدود ۵۰۰ زن در سایر پایگاههای این تشکیلات در کشورهای اروپائی
قرار دارند که مورد بهره برادری و استفاده ابزاری در انواع مختلف هستند
به امید آزادی همه آنها و برخورداریشان از اولیه ترین حقوق انسانی و
خارج شدن از کنترل و قوانین سخت فرقه ای، و به امید آزادی و رهائی و
برابری برای زنان ایرانی در هرکجای این جهان که باشند
با شناختی که از تشکیلات رجوی دارم
معتقدم که سازمان برای لاپوشانی کردن منبع درآمد هنگفتش که از پول نفت
مردم عراق و فروش اطلاعات و خوش خدمتی به دشمنان مردم ایران نظیر صدام
و اسرائیل و همچنین برای پوشاندن و سفید سازی سه دهه جنایت رجوی که
دامنه آن در درجه اول دوستان و اعضای خودش را گرفته است
سازمان البته که به کسانی همچون شما و
مستند شما نیاز دارد و البته کسانی را هم گماشته است تا برای ساخت این
مستند ادعای دروغین کمک مالی و فروش سهام بنمایند، رجوی همیشه می گفت
شما ها مفت خورهای سیاسی هستید
جدای از تمامی این ترفند ها و بازیهای
سیاسی رجوی می خواهم با شما واقعیتهائی را درمیان بگذارم
شاید شما بهتر من را بشناسید ومقالهای
من هم اکنون در سایت زنان ووب سایت خودم در فیس بوک هست ومن خودم یک
قربانی این سازمان هستم… قربانی آمال وارزوهایی که داشتم وامثال من نیز
متاسفانه کم نبوده ونیستن درسازمان شاید می پرسید چرا؟
و جوابم این است که مابرای یک هدف والا
وپاگذاشن در ارزشهای انسانی وصدق وفدابرای ملت ومردم درزنجیر پا
گذاشتیم درمیدان مبارزه وخواسته یا ناخواسته لباس رزم پوشیدیم. که
میدونم حتما کمک به سزای برای ساخت این مستند شما هم میباشد به این شرط
که انصاف داشته باشید و بعنوان یک فیلم نامه نویس واقعیتها را تحریف
نکنید.
حال برای شما گذری بر گذشته ای می کنم
که شاید دوست داشته باشید بدانید ودرمستندآینده ازان حرف بزنید…
سازمان به مردی تحت عنوان همسر من
فرمان داده بود تا برای فرارش از ایران از من استفاده ابزاری کند، من
تاوان یک عشق را پرداختم ووقتی خودرا یافتم دیدم ازاول این عشق وساخت
این زندگی یک بازی کثیف سازمان بود که با من شده بود وراه برگشتی
نداشتم وحال برای شما گذری برگذشته ای میکنم ک اقای قدر دوست عزیز سال
۶۷وعملیات مهران بودیادم میاد زمانی که خشاب سلاح من خالی شد من دقیقا
پشت خاکریزی بودم که بخاطر تعویض خشاب چندقدمی امدم پائین که احساس
گرمای شدیدی روی صورتم کردم ووقتی دست زدم دیدم پر از خون میباشد دقیقا
گلوله ار پی چی به صورت همرزم من اصابت کرد و سر او متلاشی شد
چه انسانهای بی گناهی که در آن عملیات
به کام مرگ فرستاده نشدند چرا مستندی در این باره تهیه نمی کنید، هنوز
خسته این عملیات بودیم که قطعنامه شوری امینت که معروف به ۵۹۸هست را
ایران پذیرفت که بازدرهمان سال ۶۷وارد عملیات فروغ جاویدان شدیم.با
توجه به اینکه زمان نداشتیم چه بسیار زنان و مردان و کودکانی که حتی
شلیک و کار با سلاح نمی دانستند و به کام مرگ فرستاده شدند چون رجوی می
خواست و گفته بود که شما فکر عقب نشینی نباشید و می خواست که همه کشته
بشوند به راستی چرا مستندی راجع به این عملیات تهیه نمی کنید خیلی از
کسانی که کشته شدند برادرهای من و شما بودند که دوره خدمت سربازی را می
گذراندند نه دژخیم بودند و نه گشتاپو
دوست دارم اتفاقی که برای خودم افتاد
را الان برای شما بازگو کنم اونم به این دلیل که میخواهم بدانید شما
پیروی از رهبری سازمانی میکنید که هرچه گفته یاوه و توهمی بیش نبوده
است و بخاط همین تبدیل به چوپان دروغگوئی شده است که حتی جرأت حاضر شدن
در رسانه ها را نیز ندارد شاید در توهم این هست که امام غایب است! واما
شرح داستان درعملیات فروغ جاویدان من ازناحیه بازوی چپ مجروح شدم به
دلیل بد بستن که اشاره کردم دلایل خاص خودش راداشته ودربحثهای گذشته
اشاره کردم چرا مسولین سازمان این کارا با من میکردن دست من بطورکامل
سوخت ومن خودم را دربیمارستان بغداد دیدم ووقتی از سرونازچیتسازپرسیدم
که داستان چیه مگه رهبری نگفت عقب نشینی نداریم با دست پاچگی گفت
مجروحین ما زیاد هستن ومجبورشدیم که بیمارستان بگیریم راستی اقای
قدرخواه جای سوال نیست مسعود که اینهمه به خودش باورداره چراپایبند به
کلام خودش نیست؟
من ان شب قرار بودبه خاطروضعیتی که
داشتم عمل شم ولی با کمال دنائت وپستی مسئولین سازمان از عمل جراحی من
ممانعت کردن که بازدلایل ان را گفته ام وشما بهتر میدانید. وجالب است
باز بدانید اقای قدرشما که دارید سنگ مسعودرا به سینه میزنید سازمان
مجاهدین که بی شک خود رجوی پشت این دستورها وکارهای کثیف بوده بدون
هماهنگی با من دستوروامضاقطع کند دست من را میدن همان دستی که اگه شب
اول میرفتم اطاق عمل طوریشت نبود، دکترعراقی که مسئولیت جراحی دست من
را به عهده گرفته بودبا گریه ازمسولین سازمان التماس میکرد که او یعنی
من یک زن جوان هستم ودراینده قراراست مادربشم ومیخواهد بچه اش را بلند
کند ونوازش کندودرعجبم که چرا انها بدون فکر کارمیکنن..
جالب است بدانیداین دکتورباشهامت کامل
از من پشتیبانی کرد که هاج وواج بودم ودرشوک که چرا سازمان دارد
اینکارو میکند البته برای من مشخص بود ولی ان دکترروبه مسلولین سازمان
کردوگفت این بیمارمن است وشما حق ندارید به ان نزدیک شوید وبا جسارت
کامل گفت من یک عمل روی دست این خانم انجام میدهم که اگر بعدازسه
روزجواب ندهد متاسفانه باید دست را قطع کنم
دکتر مسولین سازمان را توجیه کرده بود
که بعلت پیوند پوست نباید هیچ شوکی به من وارد می شد وباید دراستراحت
باشم
با کمال تاسف سازمان بایک طرح وبرنامه
وبرای اسیب زدن بیشتر به من که دلایلش را شما بهتر میدانید من را به
وادی السلام و محل قبرها بردند ووقتی از اتوبوس پیاده شدم شاهد
مزاراصغرهاشمیان پسرخالم شدم و شدیدا در یک شوک عصبی قرار گرفتم به نظر
شما چرا بدون اطلاع قبلی از کشته شدن فامیلم من را با سنگ قبر او مواجه
کردند! همین امرباعث شد که ان پیوند باموافقیت انجام نگیرد وپیوند جواب
نداد… دوست دارم شما احساسات من را درک کنید وپی به دروغها و بی ارزش
بودن سلامتی و جان انسانها برای رهبری این سازمان پی ببرید
به اصرارمسولین سازمان من رابرای ادامه
درمان به امدادطباطبایی نزدیک ستادمرکزی سازمان دربغداد بردن که بعلت
رسیدگی کامل نکردن مسولین سازمان که با طرح وبرنامه بوددست اخریکی از
بندهای انگشتم را قطع کردن که شرح ان را قبلا گفته ام
ولی تلاش فردی آن دکتر و یاری خدای
مهربان و اینکه من آن تشکیلات را ترک کردم و دستم را در آلمان مداوا
کردم به گفته همان دکتر بچه هاموبا آن بزرگ کردم ونوازش کردم …
درعملیات مروارید معروف به عملیات
کردکشی که دران عملیات من ازقسمت زانوی پای راست تیرخوردم ساق پایم
شکست .مرا با امبولانس به بغداد بردن انهم بدون کوچکترین رسیدگی وزدن
مسکن.
مهدی ابریشمچی درامبولانس را
بازکردوبجای روحیه دادن با همان فرهنگ لمپنی خاص خودش گفت: دشمن
میباسیت قلب تورا نشانه میگرفت وچرا زنده ای ومرگ توبرای ما بهتربود
بهتر است شما در مستند خود با اعضائی
که سن آنها بالای ۴۰ سال می باشد و در سازمان رجوی شکنجه شده اند،
محکوم به مرگ شده اند از صدها انسانی که به آنها اتهام یکدست مزدور
توسط تشکیلات رجوی داده شده است بسازید
بهتر است با زنانی مصاحبه کنید که مورد
ستم جنسی توسط شخص رجوی قرار گرفته اند با کسان یا یاران رجوی مصاحبه
کنید که رجوی و همدستش مریم رجوی طی برنامه هائی به نام انقلاب
ایدئولوژیک آنها را از همسرانشان جدا کرده و به خوابگاه رجوی تحت عنوان
ذوب در رهبر عقیدتی فرستاده است بکنید
چشمان خود را روی واقعیتها بسته اید و
مترصد سفید سازی و خوشرقصی برای طرف حسابهای غربی خود هستید
ایا میدانید فرزندان همرزمان من که
درخارج رهاشده بودن بعضا توسط هواداران این سازمان موردتجاوزویا اینکه
درمتروها رها شده بودن وهنوزم ازانها خبری نیست؟
ایا شما خبردارید ازهمین بچه های که به
خارج امده واز طرف دولتها حمایت میشدن ولی با کمال تاسف پول انها برای
مخارج خانم مریم رجوی برای زیورالات وجراحی ولنزگذاشتن … میشد؟
وخوبه بازیاداوری کنم کنسرت نوروز سال
۱۳۷۳که برای عیدبودوجمعی از خوانندگان را سازمان با فریب به کنسرت
کشانده بود خوانندگانی همچون ویگن و مرتضی و عارف و الهه و ….که آن
کنسرت پخش بیرونی نشد وشما خوب میدانید که تک به تک ان عزیزان ازاینکه
بدون شناخت وپرسش برای سازمان خونده بودند و از آنها سوء استفاده سیاسی
شده بود ازمردم ایران عذرخواهی کردند؟
اینهارا برای این به شما گفتم که متوجه
شدم هنوز شما سعی می کنید با قلم خود روی جنایتهای رجوی خاک بپاشید.
آیا هیچگاه فکر کردید چرا کسی که ۲۰ یا
۳۰ سال ا ست در تشکیلات رجوی بوده به یکباره نفر دولت ایران معرفی می
شود باید پرسید مگر تشکیلات رجوی مرکز مزدور پروری است و شاید شما هم
می ترسید که اگر چشمتان را به حقایق باز کنید همچون دوستان نزدیک
شورائی خود مانند دکتر قصیم و یا آقای روحانی چنین مارکهائی بخورید
کلا به همین خاطر هست که سازمان این
مارکها را می چسباند تا امثال شماها را بترساند.
قبل ازاینکه شما ازملت ایران بخواهید
عذرخواهی کنید خوب است برای کسب اطلاعات به خودتان اجازه بدهید وبا
خانمها چون بتول سلطانی وزهرا سادات میرباقری یا نسرین ابراهیمی که تا
همین اواخر در تشکیلات رجوی بوده اند و یا اگر مایل باشید خیلی از
کسانی دیگر که بنا به دلایل شخصی جنایات رجوی را رسانه ای نکرده اند
صحبت کنید وحرفهای انهارا هم بشونید که صدالبته من باوردارم که شما
هنوزشناخت کاملی نسبت به سازمان ندارید ودرتورسازمان افتاده اید
وسازمان دارد ازشما بهره برداری سیاسی می کند
یاد آور می شوم که ماه گذشته هیأت
نمایندگی سازمان ملل متحد (یونامی) طی گزارشی به شورای امنیت ملل متحد
در مورد اوضاع عراق در نیمۀ سال ۲۰۱۳ رهبری سازمان مجاهدین خلق را به
نقض حقوق بشر محکوم کرد و نوشت: «یونامی به طور مستمر نگران نقض حقوق
بشر توسط رهبران سازمان مجاهدین خلق در داخل کمپ الحریه (لیبرتی) علیه
ساکنان، بوده است.
این موارد بر اساس مصاحبه هایی که
یونامی با اعضایی که موفق به ترک کمپ لیبرتی شده اند و همچنین در
صحبتهای خصوصی با تعدادی از ساکنان فعلی کمپ که توانسته علیرغم ممانعت
رهبری کمپ انجام بدهد، تهیه شده است. سازمان مجاهدین خلق که ساختاری با
سلسله مراتب دیکتاتوری دارد، محدودیتهای سختی را بر حقوق ساکنان کمپ
لیبرتی اعمال می کند . این محدودیت ها عبارتند از محدودیت حق آزادی
تحرک در داخل کمپ، محدودیت حق ترک سازمان، محدودیت حق ارتباط و اجتماع،
همچنین ممنوعیت تماس اعضا با خانواده هایشان (حتی کسانی که خانواده
هایشان در داخل کمپ الحریه هستند)، منع دسترسی به ارتباطات اولیه و
دسترسی به مراقبت های پزشکی و درمانی».
پس آقای قدرخواه ازخواب بیدارشوید و
دنباله روی این فرقه ورهبری آن نشوید و به جای این مجیز گوییهای رهبری
این فرقه که اصرار بر نگهداری اعضا و افراد سازمان در جهنم عراق و به
کشتن دادن بقیه نیز مانند قبلیها دارد و می خواهد خون آنها را وسیلۀ
تبلیغات برای حفظ خودش بکند، بیایید نفوذ و شهرت هنری خودتان در عرصۀ
ایرانیان در داخل و خارج کشور و در عرصۀ بین المللی را صرف نجات این
دوستان و عزیزان و هم میهنان اسیر شما و ما در کمپ و یا به گفته و
توصیف خود سازمان مجاهدین زندان لیبرتی در بغداد از جهنم عراق و از
کشته و زخمی و معلوم شدن و انتقال آنها به کشورهای ثالث بکنید تا حد
اقل یک کار انسان دوستانه در راه رضای خلق و خالق انجام داده باشید که
به قول شاعر بزرگ ایران سعدی شیرازی:
بنی ادم اعضای یک پیکرند
یاد آور می شوم که ماه گذشته هیأت
نمایندگی سازمان ملل متحد (یونامی) طی گزارشی به شورای امنیت ملل متحد
در مورد اوضاع عراق در نیمۀ سال ۲۰۱۳ رهبری سازمان مجاهدین خلق را به
نقض حقوق بشر محکوم کرد و نوشت: «یونامی به طور مستمر نگران نقض حقوق
بشر توسط رهبران سازمان مجاهدین خلق در داخل کمپ الحریه (لیبرتی) علیه
ساکنان، بوده است. این موارد بر اساس مصاحبه هایی که یونامی با اعضایی
که موفق به ترک کمپ لیبرتی شده اند و همچنین در صحبتهای خصوصی با
تعدادی از ساکنان فعلی کمپ که توانسته علیرغم ممانعت رهبری کمپ انجام
بدهد، تهیه شده است.
سازمان مجاهدین خلق که ساختاری با
سلسله مراتب دیکتاتوری دارد، محدودیتهای سختی را بر حقوق ساکنان کمپ
لیبرتی اعمال می کند . این محدودیت ها عبارتند از محدودیت حق آزادی
تحرک در داخل کمپ، محدودیت حق ترک سازمان، محدودیت حق ارتباط و اجتماع،
همچنین ممنوعیت تماس اعضا با خانواده هایشان (حتی کسانی که خانواده
هایشان در داخل کمپ الحریه هستند)، منع دسترسی به ارتباطات اولیه و
دسترسی به مراقبت های پزشکی و درمانی».
پس آقای منصور قدرخواه ازخواب
بیدارشوید و دنباله روی این فرقه ورهبری آن نشوید و به جای این مجیز
گوییهای رهبری این فرقه که اصرار بر نگهداری اعضا و افراد سازمان در
جهنم عراق و به کشتن دادن بقیه نیز مانند قبلیها دارد و می خواهد خون
آنها را وسیلۀ تبلیغات برای حفظ خودش بکند، بیایید نفوذ و شهرت هنری
خودتان در عرصۀ ایرانیان در داخل و خارج کشور و در عرصۀ بین المللی را
صرف نجات این دوستان و عزیزان و هم میهنان اسیر شما و ما در کمپ و یا
به گفته و توصیف خود سازمان مجاهدین زندان لیبرتی در بغداد از جهنم
عراق و از کشته و زخمی و معلوم شدن و انتقال آنها به کشورهای ثالث
بکنید تا حد اقل یک کار انسان دوستانه در راه رضای خلق و خالق انجام
داده باشید که به قول شاعر بزرگ ایران سعدی شیرازی:
بنی آدم اعضای یکدیگرند………..که در
آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار ………..نماند
دگر عضوها را قرار
آقای محمد حسن بهشتی این نامه را خطاب
به تو نوشتم به این ا مید که شاید آن را بخوانی بهرحال راه ارتباط با
شماها یعنی کسانی که در تشکیلات رجوی هستند وجود ندارد و ما مجبور
هستیم که در فضای رسانه ای حرفهایمان را منتشر کنیم
آیا فکرش را می کردی آن روزها که آن
ناجوانمردیها را به دستور تشکیلاتت کردی روزی به اینجا برسیم
می خواهم حرفهای سالیانم را اگر راهی
باشد به تو برسانم که شاید به دستت برسد و یا هر چند به کمترین احتمال
از محتوای آن مطلع شوی و اگر ذره ای وجدان در وجودت مانده باشد به خود
آیی و تأثیر بپذیری و یا لا اقل در صفحات تاریخ میهنم و مردمم برای
نسلهای حاضر و آینده بماند. آقای بهشتی من همواره گفته ام: می بخشمت
ولی رفتارهایت را فراموش نخواهم کرد. آیا هیچ میدانی چرا میخواهم
ببخشمت؟ برای اینکه تو هم یک قربانی هستی مثل من. چرا فراموشت نخواهم
کرد باید کمی به عقب برگردم.
خرداد ۱۳۶۵ زمانی که تو اراده کافی
برای زندگی نداشتی و به دستور تشکیلات هر روز طوری عمل می کردی یکبار
خانواده ات را به خواستگاری می فرستادی و بعد منتفی کرده و می گفتی که
می خواهی به خارج از ایران بروی و من و خانواده ام تعیین تکلیف نبودیم
تا اینکه دوست نزدیک تو یعنی ایرج دلزنده که سال ۶۷ اعدم شد او تصمیم
به ازدواج با من داشت و تو به او گفته بودی که کنار بکشد و بعد که او
کنار کشید طبق خواست سازمان مرا وسیله و بازیچه قرار دادی که بتوانی با
استفاده از من از ایران خارج شوی. تو ایرج را مجبور کردی که کنار بکشد
و بعد خودت نیت ناپاکت را به اجرا درآوردی …
در نامه ای که از ایرج به جای مانده
دقیقا برای خواهرش نوشته است: “تو از او خواسته ای کنار بکشد، رسم
جوانمردی نبوده ونیست که من راز دل خودم رابه او گفته بودم ولی اون با
دل من اینکاررا کرد وازمن خواست که پا جلو نگذارم ” تو و سازمانت برای
من و سوء استفاده از من برای عادیسازی نیاز داشتید به سپاه وانمودکنید
که به زندگی عادی برگشتی برای اینکه تومیبایست هرهفته میرفتی وامضا
میدادی. برای اینکه توی نامرد ممنوع الخروج بودی و صد لعنت برتو.. هیچ
میدانی با من و آمال وآرزوهای من چه کردی، من با تو صادق بودم ولی تو
جواب آنهمه خوبیهای مرا با دروغگو جلوه دادن من به خانواد ه ام دادی؟
یادت می آید که گفته بودی قصد خارج شدن از ایران را نداری ولی به دروغ
وانمود کردی که این حرف من است؟.
باز خوب است یادآوریت بکنم که چطور سر
خانوادۀ من و خودت را شیره مالیدی و دروغ گفتی تو به خانوادۀ من گفتی
که ما به اصفهان بر می گردیم، ولی برای ماه عسل می رویم جنوب و بعد سر
از ایرانشهر درآوردیم… وبا این ترفند تو، خانوادۀ من رفتند اصفهان
ومنتظربودند که ما به آنها بپیوندیم. یک روز از رفتن خانوادۀ من گذشته
بود که توبه من گفتی ما داریم میریم وپول طلا وهرچه داری با خودت بیار
میرویم به سمت جنوب و لباس با خودت کم بیار اونجا برات میخرم. یادت می
آید که دربرابرسؤال خواهرت که پرسید: کجا می روید؟ چطوری سؤالش را بی
پاسخ گذاشتی ووقتی من ازت سؤال کردم به دروغ گفتی از جنوب میرویم مشهد
زیارت آقا امام رضا!!.
آقای بهشتی خوب یادت می آید آن روز را
که مادرت از نانوائی آمد و می خواستیم صبحانه بخوریم و بعد که حرفهای
جور واجور تو را شنید و فهیمد که می خواهی بروی از ایران بیرون و تف
انداخت به صورتت و بهت گفت میگذاشتی عذاب تورا من تنها می کشیدم چرا با
این بیچاره ازدواج کردی حالا می گذاری دو تا خانواده عزادار بشوند وحتی
به من اجازۀ تماس با خانواده ام راندادی وپرسش مادرت که من جواب
خانوادۀ عروسم را چی بدهم بی پاسخ گذاشتی ومن چقدر ساده بودم که پی به
نیت پست وناجوانمردی تونبردم که شک ندارم رسم ناجوانمردی را ازمسعود
رهبر خودت خوب آموختی.
حتی اگر وجدانت بیدار باشد باید یادت
بیاید که مادرت روبه من کرد وگفت با این نرو….. ولی من چقدر به تو باور
و اعتماد داشتم که فکر می کردم داریم برای ماه عسل می رویم. حتی یادت
می آید در یزد چه بازی کثیفی با احساس من کردی و از هر چیزی که می
دیدیم می گفتی دو تا بخریم یکی برای خانوادۀ خودت و یکی برای خانوادۀ
من و باز من چقدر ساده بودم واز نیت توی به اصطلاح مرد خبر نداشتم که
در بازار یزد باقلوا و… را برای چه کسی می خریدی؟
خوب یادت می آید اولین شوک را کی به من
وارد کردی؟ آنجا که با حرفهای مثل همیشه دو پهلویت به من گفتی شاید سر
از پاکستان دربیاوریم ومن زدم زیر گریه که باز به من اجازۀ خداحافظی با
خانواده ام را ندادی ومرا تهدید کردی و گفتی که باید سکوت کنم وگرنه
هرچی دیدم ازچشم خودم دیدم؟ و باز خوب یادت بیاورم آقای با غیرت که تو
دم ازسازمانی میزدی که قاچاقچیان آن سازمان ما را دو هفته دریک اتاق
زندانی کردند که حتی حق هواخوری نداشتیم وشبانه روز یک وعده غذای ناچیز
به ما میدادند.
وباز خوب است آقای با غیرت یادآوری کنم
یادت می آید که همین دوستان تو می خواستند سر ما را در آن بیابان ببرند
و توهیچ واکنشی نشان ندادی؟ یادت می آید مرا که همسر تو بودم چطور به
حال خودم رها کردی وحتی کوچکترین صحبتی با من نمی کردی؟
الآن می فهمم که تمامی آنها آموخته از
رهبرت بود. خوب است، باز یادت بیاورم شبی که من افتادم توی دره دیگران
آمدند کمک من اما تو هیچ اقدامی نکردی. یادت میاد که به طور معجزه آسا
من زنده ماندم ولباسم به یک تخته سنگ گیرکرده بود واین از معجزه خدا
بود که تو وسازمانت که همان رهبرپستت میباشد را خوب بشناسم.
آیا یادت می آید آقای محمد؟ وخوب است
یادآوری کنم که در طی مسیر من هنوز گیج بودم وناباور وبرایم هضم این
داستان بسیار سخت بود. بارها خواب پدر و مادر و خانوادۀ خودم را می
دیدم وبارها گریه میکردم ومی گفتم برای آنها اتفاقی نیفتد؟ و تو که
مثلا شوهر و همسر من بودی یکبار به خودت اجازه ندادی که درغمی که تو
مقصر و مسبب آن بودی خود را شریک کنی و در آن شرایط مرهمی بر زخمهای من
باشی بلکه مرا به حال خودم رها کردی که این هم از آموخته هایت از آن
رهبرت می باشد و بس.
خوب است باز هم یادآوریت کنم: داریوش
نفری که با ما همراه بود بارها به تومی گفت که این همسرت دارد از سرما
می لرزد زنت است باید یک کاری برایش بکنی، ولی افسوس که تو هیچ احساسی
نداشتی و از یک ذره هم انسانیت تهی بودی و کاری نکردی تا اینکه داریوش
کاپشن خودش را درآورد به من داد و بارها در مسیر هوای مرا داشت ولی
دریغ و افسوس ازیک ذره احساس غیرت وانسانیت در تو!.. آیا یادت می آید
که من در چه وضعیت جسمی قرارگرفته بودم؟ لثه هایم ورم کرده بود وتوان
غذاخوردن نداشتم ولی باز توی به اصطلاح مرد و شوهر آنموقع من یکبار
نیامدی حال مرا بپرسی و تسکینم دهی یا کمکی به من بکنی.
باز خوب است یاد آوریت کنم آقای با
غیرت که وقتی به سرپل سازمان درکراچی رسیدیم قاچاقچی ها پولها و طلا ها
یمان را به نفرات سازمان دادند و بعد تو به اتاق سازمان رفتی و از اتاق
مسئول سازمان که آمدی بیرون چشم درچشم من انداختی وبا وقاحت تمام به من
گفتی: خر من ازپل گذشت حالا میتوانی برگردی ایران!
هنوز آن نگاه وحرفت یادم نرفته که با
آن آب پاکی را روی دست من ریختی ونهایت رسم ناجوانمردی را خوب به جای
آوردی، که می سپارمت به همان خدایی که ادعای دروغین اعتقاد به آن را
داری. باز یاد آوریت می کنم که آنجا من اشکهایم سرازیر شد و به تو
گفتم: تا هر کجا بخواهی بروی من با تو می آیم، من به ایران برنمی گردم.
آنچــــــــــــــــــه در سازمان بر
من گذشت برایم تازگی داشت و بدینگونه من شناخت اولیه ازسازمان تو پیدا
کرده بودم. وقتی مسئول سرپل آنجا به من گفت: همسرت با طرح وبرنامه ما
بوده که با شما ازدواج کرده بود وخبری از عشق وانسانیت نبود وبه من
گفت: با اینکه تو یک زن جوان هستی می توانی با این قاچاقچیان تنهایی به
ایران برگردی! درصورتی که تازه خبر دستگیری چند خانواده رسیده بود. من
درچه جهنمی قرار گرفته بودم؟
تازه آنجا وقتی آن مسئول سر پل این حرف
را زد به خودم آمدم که پس صحبت از یک زندگی نبوده ونیست وازدواج ما یک
ازدواج سازمانی و مصلحتی و با یک طرح بسیار کثیف و ناجوانمردانه یعنی
برای برآوردن اهداف خودشان از جمله استفاده از من به عنوان محمل بوده
واین وسط من وامثال من قربانی نیت ناپاک سازمان یا بهتر بگویم همان
مسعود رجوی شده بودم و وقتی از من جواب خواستید من حرف پدر بزرگوارم را
تکرار کردم که : دخترم، تو بالباس سفید خانۀ بخت رفت باید با لباس سفید
یعنی کفن هم از آن بیرون بیاید یعنی تا آخر عمربا تو می مانم و بعد که
وابستگی مرا مسئولین تو دیدند من را به پایگاه منتقل کردند تا ببینند
با من چه باید بکنند.
بله، آنها مقاومت مرا دیدند وشاهد
بودند که من چه حالی داشتم؟… یادت می آید آقای به اصطلاح مرد باغیرت که
من ازلحاظ روحی چه وضعی داشتم؟ چرا که به ناگهان احساس کردم هیچ یاور
وپشتیبانی جز خدا ندارم و با اینکه وضع لثه های من خراب بود وهفته ها
غذا نخوردم سازمان تو و مسولین تحت امرمسعود رهبرتو هیج اقدامی نکردند
تا اینکه دیدند وضع جسمیم خراب وخرابتر میشود مرابه درمانگاه بردند.
یادت می آید آقای باغیرت که تنها
دلخوشی من تو اون پایگاه من دختر شش ماهه ای کاوه واشرف بنام ستاره
بود؟ وخبری ازتو نشد وحتی یکبار نیامدی حالی ازمن بپرسی و من نیز توقعی
نداشتم وتازه با ماهیت تو وسازمانت آشنا شدم؟. سازمانت که هدیه های
عروسی مرا که شامل طلا وپول بود بدون اینکه ازمن اجازه بگیرند برداشته
و بردند برای سازمانت و مشخصا برای تأمین هزینه های خارج رفتن خانم
رجوی، و خوب است یادآوری کنم که حتی پولی را که سازمان ملل به ما داد
آنها با وقاحت تمام ازمن گرفته و در جیب و صندوق رهبرت گذاشتند.
آری، من در چه جهنمی بودم. سازمانی که
مثلا راه ورسم انسانیت وجوانمردی پیشه کرده بود دیدم که امثال تورا
پرورش داده بود و دیدم سازمان با چه طرح ونقشه ای وبا بازی کردن با
احساسات وعواطف پاک انسانی به بهانۀ اینکه پیک می خواهد برود و خبر
سلامتی شما را بدهد و خوب است که گوشواره هایت را بدهی که نشانه باشه
از طرف تو حتی از گوشوارۀ من هم نگذشتند وآن تنها هدیۀ باقی ماندۀ مرا
هم از من گرفتند. و بعد ها متوجه شدم که نه تنها گوشوراه را نبرده
بودند بلکه دنبال اخاذی های کلان از خانواده ام هم رفته بودند.
خوب است باز یادآوری کنم که من می
بخشمت اقای «با مرام و جوانمرد»!. هرچه به اطراف خودم نگاه میکردم تا
یک شناختی ازاین محیط بدست بیاورم جزترس واندوه چیزی نبود. افرادی را
می دیدم که مثل من گول سازمان راخورده بودند وبا عواطف آنها هم بازی
شده بود و در دام این سازمان افتاده بودند. حتی وقتی ولخرجیهای بی رویه
را درپایگاه می دیدم و سؤال می کردم می گفتند تو کاری با این چیزها
نداشته باش! عجب سازمان پاسخگویی و عجب آلترناتیو دموکراتیکی!!.
لازم می دانم که به خواننده عزیز این
را هم بگویم که ما دراین مدت زمانی که توی پایگاه در پاکستان بودیم
هرروزنشستهای مغزشویی داشتیم وخبری از دیدار نبود واین همسر سابق من به
خودش حتی اجازۀ سلام نمی داد ومن دقیقا به حال خودم رها شده بودم وبا
خودم و در تنهایی ام بیشتر به هدف از این ازدواج پی می بردم و می
فهمیدم که هدف سازمان دربدری من و خانواده ام بود. اما در مورد
آنچــــــــــــــه درعراق برمن گذشت باید بگویم ما بعد از سه هفته
روانۀ عراق شدیم آنهم بایک اکیپ ۳۰ الی ۳۵نفره که بیشترانها مثل من در
حالت شوک بودند زیرا خیانتی ازطرف سازمان به خودشان دیده بودند.
برایم همیشه این ابهام بود که من درکجا
هستم وکجا داریم می رویم؟. بعد از اینکه وارد قرارگاه سردار از
قرارگاههای سازمان در عراق شدیم دیدار من وتو هر بار دیر ودیرتر صورت
می گرفت وبازمن تحمل می کردم، زیرا من پایبند عشق وانسانیت بودم ولی
توعاری از این ارزشها بودی. من ارزشهای انسانی برایم مهم بود ولی افسوس
ودریغ که در تو اثری از این ارزشها نبود.
برایم خیلی درد آور بود که در هر
دیداری که داشتیم توفرسنگها از من فاصله داشتی واحساس می کردم از من
دورتر می شوی و برای من یک ابهام هستی و احساس می کردم ازانسانیت
نداشتۀ تو هر بار کم و کمترمیشود. خوب است باز یادت بیاورم که یکبار
باهم داشتیم عصرانه می خوردیم نگاه به چشمهای من کردی وباز با وقاحت به
من گفتی اگر در ایران بودیم من تورا طلاق می دادم که من باز گریستم و
باز برای من در ابهام بودی منی که بخاطر تو ترک خانواده کردم ومنی که
به خاطر تو از تمام آرزوها و زندگی ام گذشتم و دریغ و افسوس که تو یک
انسان نبودی ویک ناجوانمرد هستی ولی باز می گویم که تورا خواهم بخشید و
تنها از تو می خواهم که این رفتارهایت با من را فراموش نکنی و از این
رو می باشد که من اینجا فقط آنها را به یادت می اندازم.
راستی یادت می آید که من درعملیات فروغ
جاویدان زخمی شدم و در حالیکه در شوک بودم باز شوک به من وارد کردی چرا
که مدت یک ماه از من خبری نگرفتی وسراغ من نیامدی؟ یادت می آید که مرا
باز به حال خودم رها کردی؟ ولی من شک ندارم که تو دست آموختۀ آن رهبرت
مسعود هستی چون او هم بویی از انسانیت مثل تو نبرده است ولی باز تو را
خواهم بخشید.
وقتی دیدمت سؤال کردم چرا سراغ من
نیامدی؟ باز با وقاحت گفتی ترس ازکشته شدن من را داشتی واینکه چطور
جواب خانواده مرا بدهی؟! آیا این بود معنی پیوند انسانی وعهدی که باهم
بسته بودیم که ترس و نگرانیت از کشته شدن من فقط به خاطر خودت و بی
جوابیت در برابر خانواده ام بود؟!! وباز من در شناخت تو درابهام قرار
گرفتم که تو چه شده ای؟ و که هستی؟ وچرا درتو اثری ازانسانیت نیست؟
حتی اگر ترس از خانوادۀ من داشتی پس
چرا دختر آنها را از آنها گرفتی؟ اگر تو امانت دار و با وفا بودی بودی
چرا مرا به حال خودم رها کردی؟ آیا به یاد می آوری که درطول جراحت و
بستری بودنم یک بار بیشتر توی به اصطلاح مرد «جوانمرد» رجوی مسلک را بر
بالینم ندیدم… دریغ ازیک محبت ودریغ ازانسانیت!.. وباز خوب است یادت
بیاورم آقای «باغیرت»! که وقتی به تو گفتم آیا با من برای عمل جراحیم
به خارج می آیی که کنارمن باشی واحساس ارامش کنم؟ که باز با وقاحت
همیشگیت گفتی نه من با تو جایی نمی آیم که با آن حال نزارم روی تخت
بیمارستان گریستم.
منی که با تو تا اینجا و تا عملیات
رزمی آمده بودم، منی که به خاطر تو همه چیزم را داده بودم، ولی تو حتی
حاضر نبودی که یک قدم برای من برداری، لذا اکنون شک ندارم که تودست
آموختۀ همان رهبری بودی و هستی که باخون دیگران بازی کرد وخبری
ازانسانیت درش نیست. من یک زن تک وتنها دریک سازمان عاری ازانسانیت
مانده بودم وخیلی درد آور بود وقتی در آن وضعیت روحی وجراحت قرار داشتم
و نیازبه همسرم داشتم افسوس که خبری از او نبود وروزانه چشم انتظار در
اتاقم بودم که شاید این ناجوانمرد راببینم. وقتی به پشت سرم نگاه
میکردم و رفتارهایی را که بامن کرده بود را به یادم می آوردم ناامید می
شدم ولی باز ته قلبم می گفتم این حتما الآن می آید. چقدربرای من در آن
حال سخت بود که نه مادری نه پدری بالای سرم بود فقط یک همسر داشتم که
او هم آه و افسوس و دریغ ازیک ذره انسانیت!..
وباز خوبه یادآرویت کنم که درجراحت
دومی که برداشتم وگلوله به زانوی پای راستم خورد درعملیات مروارید
(یاهمان کردکشی رهبرت) باز ازتوی بامعرفت خبری نشد وبه دیدن من نیامدی
که این رسم مردانگیت برای من چیز عادی بود ولی بازمن زنت بودم ونیاز به
همدردی توداشتم وجالب اینجاست خوبه بازیاداوریت کنم که شک دارم ازان
باخبرباشی ووجدانی داشته باشی که وقتی بعد ازدوماه اونم به اصرار مسولت
امدی برای اتمام حجت بامن…. منی که درغم واندوه خود بودم منی که با درد
تنهای خودم میگریستم
هر چه بیشتر در باتلاق به اصطلاح
«انقلاب مریم» می رفتیم ازهم بیگانه ترمی شدیم ومن تنها و تنهاتر می
شدم تا اینکه آخرین ضربۀ روحی و کاری را با خنجر به اصطلاح «طلاق الی
الابد» برقلب پریشان و پرپر من زدی آن هم زمانی که من دوباره زخمی و
بستری شده بودم که باز از تو خبری نشد که نشد تا اینکه یک روز آمدی نه
احوالی ازمن پرسیدی و نه توجهی به زخمی شدنم کردی بلکه با کمال وقاحت
رجوی گونۀ همیشگی ات که از رهبرت خوب فراگرفتی به من گفتی من تورا طلاق
دادم وبه من گفتی من درقبال توهیچ مسئولیتی ندارم میتوانی این وضع را
تحمل کنی ویا میتوانی بروی!…هیچ امیدی نداشتم ودرسازمان وباتو بیگانه
شده بودم درآن وضعیت روحی به جای احوال پرسی که مینیمم یک رابطه میباشد
ومرحمی برزخمهایم باشی مرا همچنان شکنجه روحی می دادی.
آیا این بود آن عهدی که با من بستی؟
واین بود عشقی که دم از آن میزدی؟ وآیا این بود معنی آن «اصل جوانمردی»
که خوب ادعایش را می کردی که تو بلدی و رسم ان را به جای می آوری؟ وباز
من گریان وباز تنهای تنها ماندم و ماندم. آقای «با غیرت» تویی که دم
ازراه امام حسین می زدی ومی گفتی پرچمدارما آقا عباس می باشد چطور به
خودت اجازه دادی آن رهبر فرصت طلبت مرا به اصطلاح «ناموس» و «حرم و
حریم» خودش تلقی کند و من و امثال مرا را به رقص رهایی وامی دارد؟ مگر
توی به اصطلاح «باغیرت» با من عهد زندگی نبسته بودی؟ مگرمن ناموس تو
نبودم؟ البته من شکی ندارم که تو خوب اینها را می دانستی.
آیا تو خبر از کارهای رهبر سازمانت
داری که چه ارزشهایی را پایمال کرد وچه حرمتهایی را درید؟ و آیا می
دانی که سازمانت که شک دارم به تو گفته باشد چه بلایی سر کودکان آورد؟
آیا میدانی توسط برخی هواداران سازمان در خارجه به این طفلان معصوم
تجاوزشد؟! و… اینها رانوشتم نه برای اینکه بخواهم سرزنشت کنم ونه برای
اینکه بگویم دوباره بامن زندگی کنی بلکه بعنوان یک دوست وبعنوان یک
فعال حقوق بشر اینها را برایت نوشتم تا به یادت بیاورم و به تو بگویم
که میتوانی از این راه برگردی و زندگی انسانی را از نو شروع کنی. خوب
است بدانی آن قبری که بالایش ایستاده ای و گریه می کنی مرده ای در آن
نیست.
توتا این بخش عمرت را باختی وخود را
وانسانیت خود را به هیچ و پوچ فروختی. اینها را برایت نوشتم زیرا می
دانم در حال حاضر تو در آلبانی هستی ومی دانم آنجا امکان دسترسی توبه
اینترنت وتلفن بیشتر است تا اگر ذره ای وجدان در وجودت باقی مانده باشد
یک نگاه به پشت سرخودت بکنی تا ببینی چه کاشتی وچی برداشت کردی؟ و
ببینی سازمان به کجا رسیده؟ وازخواب غفلتت بیرون بیایی.
راستی چه شد آن شعارهای رهبرت که
سرنگونی تا شش ماه!! و… الآن از آن شش ماه بیست وهفت سال گذشته ولی آن
شش ماه هنوز نیامده است!! ورسوایی وتباهی نصیب سازمانت شد. اینها را
نوشتم که شاید به دستت برسد وبخوانی تا در عمر باقی مانده بتوانی تصمیم
درستی بگیری و الااقل رجوی دیگر از جسدت مثل مسعود دلیلی سوء استفاده
نکند، خوب است بدانی که من درست است خرد شدم ودرست است با تو معنای
زندگی کردن را نفهمیدم ولی خوب است بدانی که الآن درسلامت کامل روحی
وجسمی به کوری چشم رهبرت هستم ودارای خانواده هم می باشم.
زهرا معینی – فرانکفورت – آلمان بیست و
دوم فوریه ۲۰۱۴
خانم زهرا معینی، زنان ایران،
آلمان
اخیرا در سایتهای زنجیره ای وابسته به رجوی بسیار دم از ماندلا زده اند
که جای بسی تعجب دارد که اینها چرا اینقدر به این موضوع گیر داده اند.
اینها مثل اینکه تمام مردم را با اعضای اشرف نشان اشتباه گرفته اند و
فکر می کنند که مردم نمی فهمند، ماندلا بخاطر نژاد پرستی به زندان
افتاد ۲۷ سال از بهترین عمرش را در زندان گذراند اما زمانی که از زندان
آزاد شد بازجو و بازپرس و همه را بخشید و به معنای واقعی به همه چیز
عشق ورزید،مبارزه کرد اما بدون خشونت بدون خونریزی اما در منطق رجوی
چیزی که یافت نشود انسانیت و مروت و آنچه که به وفور می توان یافت
خشونت و مرگ است.
دیوارها فرو می ریزد، حصارها می شکند، دیوار برلین با همه عرض و طولش
هم فروریخت، خیلی ها آمده اند و گفته اند و شاهد بوده اند که به اسم
آزادی و انقلاب در این تشکیلات به آنها چه گذشته است همه درد همین است
که به اسم آزادی!
رجوی مطمئن باشد که تا همینجا مورد لعنت تاریخ واقع شده و کسانی از
چنگالش نجات یافته اند و واقعیتها را به بیرون از تشکیلاتش منتقل کرده
اند، بنابر این چه هراسی دارد که یکی یکی همه شاهدان ظلم و جنایت خود
را در حال محو کردن است و این فقط لحظه به لحظه به پرونده سراسر جنایتش
اضافه می کند.
براستی رسیدن رجوی به قدرت چقدر خون می خواهد
در یکی از نشستهای درون سازمانی مسعود و مریم بخاطر سفر ماندلا به
ایران گفتند که ماندلا وزنه ای نیست (ماندلا فقط نان زندان بودنش را می
خورد و این وضعیت خراب ماندلا را نشان می دهد که به ایران دعوت شده
است) و حالا می شه بگید چه شده است که ماندلا شد مبارز نستوه و…. باز
چه سوء استفاده ای در کار است
در مورد عرفات هم یادم هست که رجوی به عرفات پیشنهاد ازدواج می داد و
عرفات رد می کرد و می گفت که با فلسطین ازدواج کرده است و زمانی که
یاسر عرفات ازدواج کرد رجوی می گفت که فلسطین را طلاق داد و به زندگی
عادی روی آورد.
این روش رجوی است که کسی را به عرش اعلا می رسانند و وقتی که به سودشان
نباشد از عرش اعلا به ناکجا آباد و هر تهمت و افترائی دریغ نمی کنید
خودمحوری تا این حد.
کثافتکاریهای رجوی بعنوان یک جنایتکار نابخشودنی است آنوقت دم از
رهبرهای سیاسی می زند کدامیک از رهبرهای سیاسی جهان تا کنون اعضای خود
را مجبور به طلاقهای اجباری کرده و در یک روند ایدئولوژیک و روانی در
ادامه کلیه زنان را به عقد و همسری خود در آورده اند.
کدامیک از رهبران سیاسی تاریخ تا کنون اعضاء را در یک کشور دیگر در
باتلاقی گروگان گرفته و نفر به نفر به کشتن می دهند، کدامیک از آنها
خود را مبرا و خدا گونه از همه تقصیرات مبرا دانسته و غیبت کبرا پیش
گرفتند و مصیبت و تقصیرات را به گردن تمامی اعضاء انداختند
زهی بی شرمی از مریم رجوی مهره شماره یک و بی اختیار و عروسک کوکی رجوی
که فقط به فکر پر کردن عقده های خود است و زره ای به انسانهائی که در
باتلاق لیبرتی و سراسر تشکیلات رجوی گرفتارند فکر نمی کند.
بعد از عملیات فروغ
جاویدان تیپها محور شدند، ودر تغییرات سازماندهی جدید خانمی به اسم هما
بشر دوست به قسمت ما وارد شد کاراکتری مهربان و صمیمی، خنده به لب، با
چشمانی نگران جلوی سالن غذاخوری با هم شروع به صحبت کردیم از ا و
پرسیدم چرا اینقدر نگران و مضطرب است، از من پرسید دستت چی شده و تو را
کمتر در قرارگاه دیده ام.
من برایش جریان مجروح
شدن خودم را در عملیات و اینکه چه اتفاقی برایم افتاد و عدم رسیدگی
کافی را توضیح دادم . بعد به من گفت به کاری که کردی ایمان داری یعنی
افتخار می کنی که دستت اینطوری شد و من به او جواب دادم چی بگم؟
هما گفت وقتی که به
قرارگاه آمده با یک امیدی حاضر شده است که دو بچه اش را در ایران
بگذاره و بیادو گفت که دیگر اعتمادم را از دست دادم بعد آهی کشید و گفت
خیلی دلم برای بچه هام تنگ شده و گفت دوست دارم یکبار دیگر بچه هامو
بغل کنم و دیگه نگذارم که از من دور بشوند و بگم ببخشند که تنها شون
گذاشتم و وظیفه ام را انجام ندادم.
از او سوآل کردم که
اسمت یک طوری است این اسم خودت است گفت نه هما بعنوان پرنده بزرگ و
بشردوست هم یعنی فاقد هر گونه نژاد پرستی با هر عقیده همه را انسان
ببینیم و همه را دوست دارم بعد به تلخی گفت: در هفت آسمون یک ستاره
ندارم بعد رفت سر یک موضوع دیگه و گفت کمدم را اونقدر خوب تمیز کردم
….ملافه تختم را طوری مرتب کردم که انگار کسی روی آن نخوابیده گفتم
واسه چی؟ گفت که اگه مردم کسی پشت سر من حرف نزنه
گفتم: این حرفها چیه
باید امیدوار باشیم
به من گفت: عزیزم
ببخش تو خیلی ساده و زود باور هستی، شاید این درد دل ما ده دقیقه طول
کشید و بعد رفتیم برای تنظیف سلاح
جزو ضوابط تنظیف سلاح
این بود که به هیچ وجه نباید آتش، و یا مواد آتش زا در محل باشد وحتی
سیگار کشیدن ممنوع بود همینطور هم بود و اما بعد از آتش سوزی که گفتند
با عشتار آتش سوزی شده است مشخص نشد که این عشتار از کجا آمده بود.
سنگ مزار هما بشردوست، دوست
عزیزم
به ما گفتند که
سلاحها را تحویل بدهیم و همگی برای افطار به سالن برویم و به هما گفتند
که بماند محل را تمیز کند، من دلم می خواست می ماندم و با خودم گفتم
تنها نباشد و دوست داشتم با او حرف بزنم دلم می سوخت که چقدر ناامید
است اما مسئولم گفت برو او بعدش می آید و من فرمان را باید اجرا می
کردم و ما همگی به سالن رفتیم، داشتیم افطار میکردیم که دیدیم همه
دارند می دوند سمت همان محل و گفتند که جائی آتش گرفته است، محل تنظیف
سلاح وقتی رفتیم جلوی سالن آتش زیادی بود، یکی ا ز آقایون رفت عشتار را
از آنجا دور کرد که خودش هم سوختگی پیدا کرد. بعد کسی دیگه گفت که من
را خیس کنید که بروم هما را از تو آتش در بیاورم و او را خیس کردند و
یک پتوی خیس هم سریع برداشت برد و رفت تو آتش هما را می پیچید تو پتوی
خیس و بیرون آورد. دوستم هما آنجا تو آتش مانده بود و وقتی آتش خاموش
شد هما فقط تا چند روز زنده بود.
پری بخشائی از
مسئولین اون موقع ما متوجه شد که ما با هم حرف زده بودیم یا شاید بچه
ها گزارش داده بودند بعد من را صدا زد و گفت دستت چطور است و با این
گفت و شنود قصد داشت در بیاورد که ما با هم چه حرفی زده ایم و بعد ازمن
در مورد هما پرسید که دیروز با هم چه حرفهائی گفتید و من برخی از
صحبتهایش را به او گفتم
و من روزها گریه می
کردم وسراغش را از مسئولم می گرفتم و حاضر شدم هر قسمتی از بدن که نیاز
زنده ماندن او هست به او بدهم تا او بتوان زنده بماند و بچه هایش را
ببیند اما به من گفته شد که کار از کار گذشته است.
موقعیکه می خواستند
او را دفن کنند وصیتنامه ای که سازمان برایش خواند گفت که وی خواسته
است که اسم اصلیش فاش نشود و همین اسم هما بشر دوست بر روی سنگ قبر او
نوشته شود آنجا ما فهمیدیم که هما بشر دوست اسم اصلی او نبوده است اما
هیچوقت نفهیمدیم که ا سم اصلی او چه بود.
موقعیکه به مزار می
رفتیم به ما گفتند زیاد گریه نکنید این راهی ا ست که خودش ا نتخاب کرده
بود و دیر یا زود همه همین راهمان است و افتخار کنید که شهید شد.
همیشه برای ما این
آتش سوزی و اتفاق مشکوک و سوآل بر انگیز شده بود با همه سفت و سختی
قوانین تمییز کردن سلاح بخاطر کار با بنزین چگونه ا ین اتفاق افتاد،
هما چگونه طعمه حریق شد، چرا تنها مانده بود در حالیکه همیشه تیمی کار
انجام می شد پس موضوع چه بود؟
شاید سالها فکر می
کردم این را نگویم و یا اینکه شاید خانواده اش یا همان فرزندانش با
دیدن عکسش ناراحت بشن اما فکر می کنم ما انسانها باید همین دنیا را
قیامت خودمان بدانیم و امروز هم که عید فطر است برای مسلمانها اما به
حسب انسانیت باید واقعیتها را گفت نه کم و نه زیاد و امیدورام که اگر
کسی ا ز خانواداه اش با دیدن عکس اورا شناختند واقعیت را بپذیرند و من
را ببخشند
ضمن تشکر و قدردانی
از هموطنان عزیزی که بعد از دیدن برنامه انجمن زنان در مردم تی وی از
کشورهای مختلف ا ز جمله استرالیا و اروپا و ایران با انجمن زنان تماس
برقرار کرده و گفته اند که چه کمکی از دست آنها بر می آید خواستیم
خواهش کنیم آنها می توانند در حد چند خط نامه برای سفارت یا
کنسولگیریهای آلبانی در کشورهای محل اقامتشان نامه بنویسند و بخواهند
از دولت آلبانی که تسلیم شانتاژهای سران معرفی شده از طرف این تشکیلات
رجوی نشوند و ضمن به رسمیت نشناختن تشکیلات این سازمان با افراد بصورتی
بدون واسطه و مستقیم آنها را با حق و حقوق انسانی خودشان آشنا کنند، و
مشخصا با نام بردن از خانم شیرین معینی خواستار آزادی وی ا ز حصارهای
تشکیلاتی ایجاد شده بشوند
ماجرای خانم شیرین
معینی بصورتی خلاصه
بنابر گفته پدربنام
آقای محمد معینی و خواهران خانم شیرین معینی زمانی که ۲۰ ساله بوده است
در سال ۸۳ توسط تشکیلات رجوی از دانشگاهش در نائین اصفهان ربوده می شود
و به داخل قرارگاه اشرف کشیده می شود و به مدت ۹ سال قطع ارتباط کامل
با خانواده بوده است، وی بدون اطلاع خانواده ایران و دانشگاه را ترک و
به عراق و اشرف کشیده می شود.
عکس ارسالی توسط پدر شیرین
مربوط به ۹ سال پیش
ماه گذشته شیرین
معترض به تشکیلات توسط سازمان به آلبانی می آید و علیرغم کنترل
تشکیلاتی و نارضایتی تشکیلات برای خود موبایلی تهیه می کند و با
خانواده ارتباط برقرار و درخواست کمک می کند و نارضایتی خودش و اینکه
تصیمیم دارد از این تشکیلات خارج و آزاد برای خودش زندگی و تشکیل
خانواده بدهد وقتی که خواهر شیرین از او می خواهد که آیا ایمیل دارد که
به خواهرش بدهد، متوجه می شود که اصلا اینها دسترسی به اینترنت ندارند
ایمیل ندارد، از آنجائی که وی تحت کنترل بوده است پس از ا ین ارتباطها
و اینکه تشکیلات متوجه می شود که شیرین خواهان زندگی و خارج شدن از
تشکیلات است ارتباطش را قطع می کنند و گوشی ا ش را می گیرند و در حال
حاضر خانواده چند هفته ا ست که خبری از شیرین ندارند
صحبتهای پدر خانم
شیرین معینی در ارتباط مستقیم با انجمن زنان و تلویزیون مردم:
با عرض سلام و ادب و
ا حترام به مجامع بین المللی، مجامع حقوق بشری، کمیساریای عالی
پناهندگی مبنی بر اینکه دختر من سال ۸۳ وقتی که مشغول تحصیل در دانشگاه
نائین بود گولش زدند و بدون هماهنگی با خانواده ایشون رفت.
آقای محمد معینی پدر شیرین
معینی
در پایان هفته وقتی
که من زنگ زدم که دخترم به خانه نیامده است. متوجه شدم نیست و به همه
جا زنگ زدم از کلانتریها، متروها و ترمینالها را گشتم و اثری از او
پیدا نشد تا اینکه اطلاعات ایران حدود سه ماه بعد به من زنگ زدند من را
احضار کردند، اونجا که رفتم به من گفتندد که چه خبر داری؟ گفتم هیچی
به من گفتند که بنابر
اطلاعاتی که ما دریافت کردیم دختر شما در عراق است و اینجا نیست، این
گذشت و من ۹ سال بدون اطلاع و با دربدری شب و روز غم و غصه و گریه
خوراکم بوده است و از بچه ام خبر نداشتم و نمی گذاشتند که با ما تماس
بگیرد، تا اینکه بعد از ۹ سال حدود ۱۵ روز پیش با ما تماس گرفت و یک
شماره تلفنی به ما داد و بعد از اینکه ما دو مرتبه به ایشون زنگ زدیم
بعد گویا تلفنش را ازش قطع کردند و ایمیلش را هم قطع کردند و ما دیگر
هیچ ارتباطی با ایشون نداریم و همینطور دل نگران و ناراحت هستیم.
دست نوشته ارسالی پدر شیرین
معینی برای کمک به فرزندش
از تمام مردمی که
طرفدار حقوق بشر هستند، طرفدار انسانیت هستند، تقاضا می کنم، خواهش می
کنم که اگر امکان د اره بچه من را نجات بدهند.
دوست دارم که حداقل
بیاید آلمان نزد دختر عمویش زندگی کند، من این وکالت را به دختر عموش
می دهم از طرف خودم من امکانات مادی ام به من اجازه نمی دهد و عیالوار
هستم.
خداوند به شما کمک
کند همانطور که شما به آنها کمک می کنید، این بچه من نه مادر داره و نه
پدر و بدون هماهنگی من بردند آخه رسم بر این ا ست که اگر دختری را جائی
می خواهند ببرند به خانواده اش اطلاع می دهند
با سپاس و تشکر
فراوان بغض گرفتم و نمی توانم بیشتر صحبت کنم
صحبتهای خواهر خانم
شیرین معینی:
من الناز معینی خواهر
شیرین هستم، پس از سالها دوری از ایشون دو هفته پیش، تماس تلفنی به
منزل من گرفت و گفت که این شماره تلفن من است و گفت که شماره تلفن دختر
عموم بنام زهرا معینی که سالن در کشور آلمان هست را به او بدهیم، پس ا
ز اجازه دختر عموم شماره تلفن را به او دادیم و خواهرم شیرین از دختر
عموم کمک خواست و اعلام بریدگی از این سازمان را داشت و ما دلمون می
خواهد که آزاد زندگی کنه و تشکیل خانواده بدهد
من خواهشم از سازمان
ملل، حقوق بشر و کمیساریانی عالی پناهندگی این است دوست دارم که خواهرم
بدون هیچ آسیبی ا ز جانب ا ون سازمان رهائی پیدا کنه.
آنها گوشی تلفنش را
گرفتد و شاید نمی دونم چه ا تفاقی براش ا فتاده
مثل ا ینه در گوشی
همواهش شنود گذاشته بودنتد و گوشی را گرفتند و ارتباط ما قطع شد بعد
کسی ا ز ا قوام ما که در ا ین گروه هست ساعت ۲۴۳۰ شب تماس گرفت اول
پدرم راضی نشد و بعد آمد و او به پدرم گفت که ما هوای او را داریم و
ازش حفاظت می کنیم اما ما می خواهیم که خودش با ما ارتباط برقرارکنه
خواهر من صد در صد که
فشار روش هست و محافظ داره و ونمی تونه فکر و ا ندیشه خودش را به درستی
بیان کند، به نظر ما شنود گذاشتند در تلفن خواهرم وگرنه دلیلی نداشته
که تلفن را بگیرند
وحتی وقتی که من می
خواستم آدرس ایمیلش را بگیرم اینقدر از نظر روحی خواهر من را دیگرگون
کرده بودند و یا نقشه ای بود وقتی من ایمیلش را سوآل کردم از دیگران
پرسید که چه ایمیلی بدهم
ما دستمان کوتاه است،
از نظر روحی بخاطر اینکه خواهرم را از دست دادیم، به نقشه های ا ین
سازمان پدر من دوبار سکته کرد، از نظر روحی داغونه پدر من و شرایط ا
قتصادی مان می خواهیم که صدای ما را به گوش مجامع بین المللی برسانید
صحبتهای خانم زهرا
معینی و فراخوان برای آزادی دختر عمویش زهرا معینی از آلمان در ارتباط
مستقیم با انجمن زنان و تلویزیون مردم:
با سلام خدمت شما
آقای سربی و بیننندگان عزیزتان و مدیران آوا و مردم تی وی من زهرا
معینی سالها در تشکیلات رجوی هم در عراق و هم در کشورهای اروپائی بوده
ام و اخیرا با سایت زنان گفتگو داشتم و قسمت اول و دوم صحبتهایم در این
سایت هست و عزیزانی که دوست دارند سرگذشت من را بدانند می توانند از
اون طریق ببینند
دختر عموم خانم شیرین
معینی ۱۰ سال است که اسیر شده در عراق و در سازمان مجاهدین، بدون اطلاع
خانواده اش اونجا رفت. یعنی او را یکجوری دروغ بهش گفتند همانطوری که
به ما گفتند برای زندگی بهتر و چیزائی که قبلا برای ما گفته بودند برای
اون هم گفتند تا اینکه یکماه پیش به من تلفن شد از طرف خانواده اش و
ازمن کمک خواسته بودند، گفتند که می تونی به شیرین کمک کنی من گفتم
شیرین عراق است من چطور می تونم بهش کمک کنم گفت نه الان اومده آلبانی
و من شماره اش را گرفتم و متقابلا اونم شماره من را گرفته بود اما نمی
توانست به من زنگ بزند
وقتی من باهاش صحبت
می کردم خیلی می ترسید می گفتند ا ینها همه جوره دارند کنترل می کنند
ما را تو را خدا یکجوری کمک کن، برای من بپا گذاشتند اینجا من نمی دونم
چیکار کنم من بهش گفتن آرامشت را حفظ کن سعی کن ارتباطتت را با ما قطع
نکنی من بهت دوباره زنگ می زنم در اون شرایط من زنگ زدم به کانون زنان
و از آنها کمک خواستم که انجمن زنان گفتند که شما بهش بگوئید که بیاید
بیرون برود پیش پلیس وقتی این را بهش گفتم گفت: من اگه برم پلیس من را
نمی کشه، سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات نیستند، یک چیزهای خیلی عجیب و
غریبی می گفت گفتم نه
بعد بهش گفتم که من
دوباره باهات تماس می گیرم……..آخرین تماسی که باهاش داشتم گفت که اینجا
دونفر را دارند برای من می آورند و من هیچکاری نمی توانم بکنم، من در
این فکر بودم که چطوری بره بیرون و به پلیس بگه ارتباط ما قطع شده یعنی
نه خانواده و نه من هیچکی نمی تونه با اون تماس بگیره اون شماره ای که
داده موزیک پخش می کنه. ایمیلش بسته شده و من یک پسر عمو دارم که هنوز
در تشکیلات رجوی هست و ساعت ۲۴۳۰ همان شب زنگ می زنه به ایران و می
گوید که نگران دخترتون نباشید ما می دونیم که با کی تماس گرفته، ما از
ناموستون می خواهیم حمایت کنیم اینها خودش یک نوع تهدید است
برای کسانی که اونجا
می خواهند با خانواده صحبت کنند من خودم سالها اونجا بودم به ماها می
گفتند که خانواده سم است، بودن زن و بچه سم است، هر کی نخواهد با ما
باشه بر ضد ماست.
پدرش خیلی ناراحت بود
و به من گفت، من هم تا می تونم می خواهم بهش کمک کنم، خانواده اش و من
هم می دونیم که باید خودش تماس بگیره و اگر هر بلائی سرش بیاد مقصر
سازمان است
که از همینجا می
خواهم به تمام سازمانهای حقوق بشری، کمیساریای عالی پناهندگی، آقای
کوبلر، سازمان ملل، دولت آلبانی، که کمک کنند بدون واسطه از طرف
تشکیلات چونکه شیرین آخرین حرفهائی که به من زد اینکه قرار نیست که ما
تنهائی برویم برای مصاحبه، به ما می گویند که جمعی باید بریم
اینکه بگوئیم جمعی می
خواهیم زندگی کنیم و به ما یک خونه بدهید
عموی من به من گفت:
که من به شما وکالت می دهم کارهای دخترم را به لحاظ قانونی انجام بدهید
که اگر بشه بیاد پیش من توی آلمان که تو یک کشور آزاد راحت باشه
ما سه هفته صبر کردیم
تا شاید شیرین بتواند تماس بگیرد
من دو تا پیام دارم
یکی برای خانم رجوی که جدیدا ۲۶۰ هزار دلار به مصر کمک کرده است در
صورتیکه کسانی که در اشرف یا لیبرتی و یا آلبانی هستند اینها خودشون
برای موارد ضروری خیلی محتاج هستند، به درمان و دارو احتیاج دارند به
قول معروف می گویند:
چراغی که به خانه
رواست به مسجد حرام است
پیامی هم دارم به
دختر عموم و کسانی که مثل اون هستند می خواستم بگم که پلیس اینجا نمی
خواهد به کسی تجاوز کنه، وزارت کشورایران وقت این را نداره که بیاد
اینجا سر کسی را زیر آب بکنند. اینجا باید خودتون اون چیزی که می
خواهید را بدست بیاورید
امیدورام که تمام
کسانی که صحبتهای ما را می شنوند بتوانیم کمک کنیم بیایند بیرون و
بتوانیم راهگشا باشیم
قبل از ا ینکه بخواهم
صحبتهایم را بگویم می خواهم شجاعتتان را تحسین کنم، و این
احساس وظیفه که بعنوان شاهدی دیگر از اونچه که بر شما گذشته
است در دنیای ارتباطات و برای آگاهی نسل جوانی که امروز دنبال
آینده اش است واقعیتها را بی کم و کاست بازگو می کنید و همه
حکایت از دردهائی مشترک دارد
سخنانت به دلم نشست
این مدت آشنائی با شما و شنیدن
ناشینده های شما و شرح غم و دردی که بر شما گذشته است واقعا متأثرم کرد
یادم هست که شما را با قیافه ای معصوم اولین بار در امداد طباطبائی
وابسته به سازمان مجاهدین خلق در بغداد همان میدان اندلس دیدم
آن مقاطع ما شبانه روز در نشست
و تحت کنترل تشکیلات بودیم و بحثهای داغ تنگه و توحید بود که هر کس
باید عبور می کرد تا از ما بعنوان گوشت دم توپ برای به قدرت رسیدن
رجوی استفاده بشود من خیلی دلم می خواست با شما صحبت کنم و دلم می سوخت
اما همینکه به مسئولم که آن
موقع لیلا سعادت بود گفتم که آخی خواهره مجروحه به من گفت
مگه اینجا خونه خاله است که
دلسوزی می کنی، دلسوزی نداره افتخار داره بیا بریم........ وقتی گفتم
می شه برم ببینمش گفت نه محفل شعبه سپاه پاسداران است گفتم من که نمی
خواستم محفل بزنم گفت احوالپرسی نوعی محفل است مگه نمی فهمی و به این
ترتیب مرا از اونجا برد و این خاطره همچنان در ذهنم ماند
و امروز دوباره ما همان دوستان
قدیمی یا همسنگرهای قدیمی به هم می رسیم با انبوهی خاطراتی تلخ و گاه
شیرین و فکر می کنم که جهان هنوز خبردار نشده که بر تک تک ماها چه گذشت
و چی فکر می کردیم و چی شد
چه عجیب بود که بعدها که دیگر
شما را ندیدم با خود فکر کردم که حتما برای معالجه به خارج فرستاده شدی
اما امروز معلوم شد که خیر معالجه ای در کار نبوده بلکه ادامه بیگاری و
استثمار باز هم خدا ر شکر می کنم و
حضور با ارزشتان را در جمع
خودمان تبریک می گویم
به امید روزهائی شاد و جهانی
عاری از ظلم و ستم و استثمار
به امید آزادی و رهائی همه
دوستانمان از چنگال تشکیلات رجوی
خبرنگار: خودتان را معرفی کنید
آیا شما از مجاهدین خلق هستید و از برگزار کنندگان گردهم آئی فردا در
ویلپنت؟
من بتول سلطانی هستم مدت ۲۰ سال
در تشکیلات سازمان مجاهدین خلق بودم سال ۲۰۰۶ موفق به ترک و فرار از
تشکیلات آنها در عراق شدم و با سختی های فراوان توانستم خودم را به
جامعه آزاد برسانم در تشکیلات آنها آزادی و دمکراسی وجود ندارد، اولیه
ترین حقوق انسانی فدای خواسته های رهبری می شود، اعضاء ارتباط آزادانه
با دنیای آزاد ندارند رجوی با تشکیلات خود ساخته اش سالیان سال است که
آنها را در اذهانشان حبس کرده است و در یک دور بسته همواره حرکت کرده
اند
من و دوستانم دیگرم که از این
سکت جدا شده ایم در اعتراض به شیوه های ظالمانه مجاهدین و روشنگری مردم
به اینجا آمده ایم ما به سیاستهای خشونت آمیز این سازمان اعتراض داریم
ما نیم ساعت دیگر آکسیون اعتراضی داریم و از شما هم دعوت می کنم که با
آنها صحبت کنید و صدای ما را منعکس کنید
خبرنگار: بله این موضوع برای من
هم جالب است نظر شما راجع به برنامه فردا چیست
ما در اعتراض به برنامه فردا
جمع می شویم آنها فرصت طلبی سیاسی می کنند و هر سال خیلی از کسانی را
که هیچی از جامعه و مردم ایران نمی دانند با دعوت کردن به یک سفر مجانی
به ویلپنت پاریس می کشانند و بعد سعی می کنند با تبلیغات زیاد به دروغ
بگویند که اپوزسیون و نیروی مقاومت و جایگزین مردمی دولت ایران هستند،
آنها اعضاء را در قتلگاه اشرف و لیبرتی و کلا در عراق نگهداشته اند و
مدت ۱۰ است که آنها را وادار به ماندن و تعهدات دیکته شده رهبری می
کنند و هر روز در عراق کشته می شوند و رجوی آنها را به لیست شهدایش
اضافه می کند و از خون آنها بهره برداری تبلیغاتی و سیاسی می شود و این
خیلی تأسف انگیزاست
خبرنگار: چه دلیلی دارید آنها
می گویند که آنها داوطلبانه هستند در عراق
بخصوص اعضای لیبرتی نه تنها
ارتباطی بلکه هیچ تصوری از دنیای آزاد ندارند بخاطر اینکه آزادی به
اعضاء نمی دهند، اعضا نمی توانند که دسترسی آزادانه به رسانه ها داشته
باشند، آنها دسترسی به اینترنت موبایل ندارند
خبرنگار: من شنیده ام که بچه
های شماها را گرفته اند و نمی گذارند که ازدواج کنند
درسته آنها به ما گفتند که باید
از همدیگر طلاق بگیرید و بچه ها را نیز جدا کردند خیلی از خانواده ها
هستند که آرزو می کنند با فرزندانشان حرف بزنند و یک تلفنی که بشه با
آنها تماس گرفت یا شماره شان را بدهند که آنها تماس بگیرند و بفهمند که
سالم هستند یا نه ولی این سکت نمی گذاره که این ارتباط برقرار بشه و
حتی شعار می دهند که فامیل ما مزدور اطلاعات هستند و یا اینکه شعار می
دهند ننگ ما …..ننگ ما…..فامیل الدنگ ما
خبرنگار: خانم سلطانی در مورد
رابطه آنها با صدام حسین چه نظری دارید؟
رجوی رابطه صمیمانه و نزدیکی با
شخص صدام حسین داشت و به او بسیار تعریف و تمجید میکرد او بسیار از
هدایائی که از طرف صدام دریافت می کرد می گفت این هدایا و مزایا را در
ازای خوش خدمتی هائی که برایش انجام می داد دریافت می کرد، البته که
رجوی توجیهش برای مثلا سرکوب مردم عراق در شمال و فرستادن اعضا برای
انتقاضه شمال عراق این بود که ما دشمن مشترک داریم، حتی از حمله اش به
کویت استقبال می کرد ولی می گفت که می بایست بجای حمله به کویت مجدد به
ایران حمله می کرد یا در مورد حتی آمریکا می گفت که ایکاش بجای حمله به
عراق به ایران حمله می کرد، او خواهان کشتار مردم ایران است به قیمت
اینکه خودش به قدرت برسد و مردم ایران این را فهمیده اند و رجوی را طرد
می کنند و پایگاهی در بین مردم نداره
او رفتار ضد انسانی با حتی
اعضای خودش داره با منتقدین و جداشدگان خودش او افردا معترض را متوقف و
زندانی می کند، از بقیه نفرات آنها را جدا می کند و با فشار و تفتیش
عقاید آنها را شکنجه روحی و روانی می کند
خبرنگار: آیا شما هیچ وقت
اعتراض کردید به آنها وقتی که در اشرف بودید؟
من مدت زیادی بود که معترض بودم
و برایم شیوه ها و رفتارهای رهبری و تشکیلات عجیب بود آنها دروغ می
گفتند به اعضا ولی وقتی که می دیدم کسانی که فرار می کردند خیلی سریع
با کمک استخبارات عراقی و مأمورهای تشکیلاتی سازمان دستگیر شده و به
پادگان بر می گرداندند و سر به نیست می شدند و یا تحت برخورد و شکنجه
قرار می گرفتند اعتراضم را آشکار نکردم تا اینکه فرار کردم
خبرنگار: مجاهدین می گویند که
ما اپوزسیون هستیم و خیلی ما را می خواهند و پایگاه دارند در ایران نظر
شما چیست
شخص من بدنبال همین آزادی و
فردائی بهتر وارد این تشکیلات شدم ۲۰ سال اما متأسفانه باید بگم که
اینها اپوزسیون واقعی مردم ایران نیستند مردم ایران دیگر خواهان خشونت
و فشار نیستند خواهان آزادی از نوع آن کشتاری که در سوریه در جریان است
نیستند، مردم ایران آرامش و صلح و دمکراسی می خواهند که این سکت آن را
نمایندگی نمی کند کسی که توان شنیدن یک انتقاد را نداره و هنوز به قدرت
نرسیده با مخالفان خودش اینطور رفتار می کند شما بگوئید چطور می تونه
اپوزسیون و نماینده واقعی برای مردم باشه
زنان ایران به
نقل از روزنامه فرانسوی لوموند به قلم کریستف ایاد
ترجمه فارسی:
شو مجاهدین خلق
به سبک آمریکایی
سالهای می
گذرد، روسای جمهور عوض می شوند ولی آنچه در ایران عوض
نمی شود این است که مجاهدین خلق، این اپوزیسیون
رادیکال در تبعید که خواهان سرنگونی ” رژیم ملاها ” در
تهران هستند تغییر نمی کنند. آنها روز شنبه ۲۲ ژوئن
تجمعی بزرگ در حومه شهر پاریس برگزار کردند که می
گویند در ” ویل پنت ” بوده است.
دهها هزار نفر
ایرانی، که از سراسر اروپا آمده بودند و همچنین
مهاجرین روس و لهستانی تبار که شاید خیلی هم در جریان
مبارزه ای که انجام میشود نیستند با استفاده از سفر
رایگان با اتوبوس از آلمان در این تجمع حضور یافتند تا
” مادر” جنبش و رئیس شورای ملی مقاومت ایران را مورد
تشویق خود قرار دهند.
مریم رجوی در
سخنرانی خود انتخاب حسن روحانی به عنوان رئیس جمهور
ایران در روز ۱۴ ژوئن را رد کرد و گفت : ” این شعبده
بازی هیچ ارتباطی با یک انتخابات واقعی و آزاد ندارد…
تنها راه حل این است که رژیم مذهبی سرنگون شود. رئیس
جمهور جدید که با شعار میانه روی وارد صحنه شده است
خود یکی از مسئولین ماشین جنگی و امنیتی و سرکوب با یک
گذشته سنگین است. روحانی یک میانه رو نیست. در رژیم
ملاها، میانه روها وجود ندارند.
به اعتقاد
مجاهدین خلق انتخاب حسن روحانی، مذهبی ۶۴ ساله خبر بدی
است. به همان میزان که محمود احمدی نژاد و اهانت های
او باعث می شود مجاهدین برای سرنگونی رژیم در ایران
فراخوان بدهند به درد آنها می خورد و از آن بهره
برداری می کردند، به همان میزان هم لحن معقول و خواست
دیالوگ از سوی جانشین احمدی نژاد که روز ۲ اوت رسما
ریاست جمهوری را تحویل خواهد گرفت، مبارزه مجاهدین خلق
را تهی از معنی می کند.
بی آنکه
بخواهیم به مشارکت و حضور ۷۲ درصدی مردم ایران در روز
رای گیری اشاره ای بکنیم، همین انتخابات به راحتی خلاف
تحلیل های اپوزیسیون رژیم ایران که معتقد است ” رژیم
تهران در آستانه سقوط قرار دارد ” را نشان میدهد.
شگفتی آفرینی
روحانی به قدری ” اثر بد ” بر روی مجاهدین دارد زیرا
مجاهدین خلق تازه و به تدریج بهره برداری ها از حذف
نام این سازمان در سپتامبر ۲۰۱۲ از فهرست سازمان های
تروریستی در آمریکا را آغاز کرده بودند. به نظر می رسد
که پول در این میان به شدت در جریان است و توانسته بود
مهمان های عالی رتبه ای را برای حضور در میتینگ این
سازمان به سوی خود بیاورد.
حمله موشکی
مرگبار به ساکنان بی دفاع و اسیر تشکیلات رجوی را
محکوم می کنیم
بعد از گذشت
چندین ماه از پذیرش ۲۱۰ تن از ساکنان لیبرتی توسط کشور
آلبانی این نفرات در عراق که تحت کنترل تشکیلات رجوی
هستند، تنها کمتر از ۵۰ نفر به آلبانی منتقل شده اند و
تشکیلات رجوی مستمرا مانع تراشی می کند.
رجوی و
تشکیلاتش خود را مستولی بر جان و روح و روان این افراد
کرده است و با تعهداتی که جدید از افراد گرفته بنام
ویروس ث
آنها را ملزم
به ماندن در این قتلگاه کرده است، علاوه بر ده سال
گذشته در عراق باز هم این تشکیلات سلطه خود را بر این
افراد حفظ کرده است و همه چیز تحت کنترل و سناریو
تشکیلات پیش می رود و افرادی که اخیرا از این تشکیلات
فرار کرده اند گواهی بر این گفته ما هستند.
رجوی که خود را
پیغمبر و امام تصور کرده است و تعدادی مدیحه سرا و
ستایش کننده هم دور خودش چیده از زنانی که همه را بنده
و برده خود کرده است و مردانی که بایستی شبانه روز به
او تعظیم و تکریم کنند برای تصرف مسند رهبری در ایران
تا به کشتن دادن تک به تک آنها دست بر نمی دارد.
و راهی نیست جز
اینکه با اعتراض و آکسیون به داد آنها شتافت. ما تا
برچیده شدن قتلگاه لیبرتی دست بر نمی داریم.
ما از تمامی
خانواده ها می خواهیم که همراه با ما با فرستادن ایمیل
به مجامع بین المللی و تجمع و آکسیونهای اعتراضی حمایت
خود را از بستگان خود اعلام کنند و تا سایر دوستان و
خانواده هایمان قربانی بعدی این حملات نشده اند، به
کشورهای مختلف فشار بیاورند.
همچنین به
تشکیلات رجوی در کشورهای مختلف فشار بیاورند تا نفرات
را آزاد کنند و بساط تعهدات مسخره صادره از جانب رجوی
را جمع کنند و از هیچ تهمت و مارکی نهراسند.
بار دیگر تأکید
می کنیم که این نفرات در پادگان لیبرتی همچون کسی
هستند که در باطلاق گیر کرده است و نیازمند کمک از
خارج از خودشان هستند.
نقشه شوم رجوی
را که می خواهد تمامی آنها را به لیست شهدایش اضافه
کند نقش بر آب کنید و با فرستادن ایمیل مستقیم به
وزارت کشورهای مختلف و مجامع بین المللی و یا به آدرس
ایمیل ما
امروز سازمان
مجاهدین خلق و در واقع رجوی نامه ای تحت عنوان نامه
خانم اکرم حبیب خوانی به شیوه همیشگی نه خطاب به فرزند
و پدری نگران که خطاب به تعدادی از شخصیتهای حقوق بشری
در سایت ایران افشاگر وابسته به خودش منتشر کرد
این نامه که در اصل نمونه ای است از نامه ای که
مستقیما و با هدایت شخص آقای رجوی به رشته تحریر در
آمده، بنام خانمی با عکس و هویت اکرم حبیب خانی است
این روال کار سازمان بود که بعد از اینکه کسی منتقد به
سازمان می شد روی بستگان او توسط مجاهدین در تشکیلات
توجیه و تفتیش عقاید می شد و بعد هدفدار چنین نامه
هائی منتشر می شده است منتهی در مورد زنان شورای رهبری
بخصوص از جمله همین خانم بحث از این زاویه متفاوت است
که مستقیما توسط رجوی هدایت می شود
زنان شورای رهبری از کمترین اهمیتی در این سکت
برخوردار نیستند و لقب همگی آنان کلفت رهبری و یا به
گفته مهوش سپهری سگ در خونه نامگذاری شده بود بغیر از
سوء استفاده جنسی که از اغلب این زنان می شد، بیشتر
آنها برای کارهای مسعود و مریم رجوی بکار گرفته می
شدند مثلا فقط قسمت آشپزخانه شخصی رجوی در حدود 40 نفر
پرسنل داشت
باغچه و گلدانها و کارهای فردی وی نیز 9 نفر قیافه
تمامی آنها تکیده، گرفته و غمگین با لبخندی مصنوعی
است
اهمیت زنان شورای رهبری زمانی آغاز می شود که اینها
صاحبی در بیرون پیدا کنند و کسی در بیرون دنبال آنها
باشد بخصوص اگر این فرد در ایران نبوده و دارای حقوق
پناهندگی در کشوری باشد آنوقت توجیه و فشار و تهدید و
شانتاژ از یک طرف و از طرف دیگر لانسه کردن از قبیل
تشویق، دادن هدیه های گرانبها از طرف توسط رجوی، دادن
رده بالاتر تشکیلاتی و ..... آن خانم توسط این سازمان
بصورتی فزاینده در دستور کار قرار می گیرد
من آن زمانها شاهد این شیوه های رجوی بر روی زنان
همچون لیلا قنبری و مهین نظری که همسران آنها به قول
رجوی سوژه جنگ سیاسی بوده است " بوده ام که چگونه رجوی
شبانه روز طی نشستهائی و تفتیش عقاید آنها و سوء
استفاده از جمع، آنها را تشویق و مجبور می کرد که بر
علیه همسران و خانواده شان موضعگیری نمایند و این
موضوع جدیدی نیست
دراین نامه که برای برخی از شخصیتها و نهاد های حقوق
بشری نوشته شده است گفته که خانم اکرم حبیب خانی
فرزندش امیر را بخاطر جنگ و اینکه جانش در خطر نباشد
با توافق پدرش به سوئد فرستاد اما فراموش کرده که
بگوید که بعدا چگونه فرزند زیر سن برای رزمندگی در
ارتش آزادیبخش رجوی فراخوانده شد
این نامه که منصوب به خانم اکرم حبیب خوانی و سراسر
تحریف و ریاکاری برای فرار ازپاسخ دادن به یک خانواده
و بخصوص فرزند و پدری که نگران وضعیت این خانم بوده
اند و درخواست کمترین اخباری از حال وی داشته اند مرا
بر آن داشت تا بار دیگر از تمامی مجامع بین المللی
بخواهم که به سرنوشت هزار زنی که هنوز در لیبرتی و در
سایر پایگاههای تشکیلاتی این سکت اسیر هستند رسیدگی
کنید
همچنین ضمن استقبال مجدد از آقای اسماعیل وفا یغمائی
از سایر بستگان همه افراد اسیر در این تشکیلات می
خواهم که به یاری فرزندان و بستگان خود بشتابند و از
برای بازگشت به جامعه و دنیای آزاد کمک کنند و مقهور
این نامه های هراس آلود تشکیلاتی نشوند
نامه خانم سلطانی از اعضای سابق
شورای رهبری مجاهدین فرقه رجوی به
ژنرال جیمز جونز مشاور امنیت ملی
باراک اوباما تا سال ۲۰۱۰
با سلام و احترام
شما زمانی مشاور امنیت ملی بوده
اید، و باعث تأسف خودم بود اینکه
در یکی از نوشته های سایتهای
وابسته به تشکیلات مجاهدین خلق از
شما بعنوان سخنرانان آتی مراسم
ویلپنت پاریس یاد شده است
این مراسم همه ساله و با صرف
هزینه ها و لابیگریهای هنگفت این
فرقه برگزار می شود شاید شما از
چگونگی و شیوه های کار این
تشکیلات بی خبر باشید اما آنها
افراد را از ملیتهای مختلف فریب
داده و فقط بصورت سیاه لشکر جمع
می کنند تا بعنوان هوادارن خود
نشان بدهند. این سیاه لشکر که جمع
می شود نقشی در جامعه مردم ایران
ندارند و اگر بخواهم صریح گفته
باشم از آنها در این زمینه فقط
سوء استفاده تبلیغاتی می شود
اغلب آنها کسانی هستند پناهنده،
تبعه سوریه یا افغانستان یا هند و
صرب و آذربایجان و یا بی خانمان
هائی هستند که فقط برای گذراندن
دو روز خودشان و اینکه گردشی هم
کرده باشند به گردهم آئی مجاهدین
خلق می پیوندند
به نظر من به آنها نمی توان ایراد
گرفت اما تعجب از کسانی همچون
شماست که با وجود اعضائی که از
این تشکیلات جدا شده اند کسانی که
زندانی این گروه بوده اند و شاهد
مرگ دوستانشان و یا شکنجه
دوستانشان بدست سران این گروه
بوده اند و یا عمر و هستی شان
تباه شده است، با هویت حقیقی و در
دنیای آزاد، همچون خودم یا
دوستانم اما باز هم می بینیم شما
کمک به گروهی می کنید که بتواند
تبلیغات کند تا به قدرت برسد در
حالیکه خودش مستبد است، در شرایطی
که همین اخیرا دو تن از متحدان و
اعضای شورای ملی مقاومت آقایان
محمدرضا روحانی ودکتر کریم قصیم
از این گروه کناره گرفتند و
استعفا دادند
آیا شما می دانید که ا ینها فقط
شعارهای غرب پسند می دهند دمکراسی
نمی تواند مانند آنچه که اینها می
گویند فقط یک تبلیغ باشه اما در
عمل طور دیگری رفتار کنند
دمکراسی نمی تواند مربوط به
تشکیلاتی باشد که ۱۰ سال است فقط
یک رئیس جمهور و یک رهبری داشته
باشد
آیا شما از خطر فرقه ها و رشد
آنها در غرب نمی هراسید بخصوص که
اینها بساطشان در عراق هم رو به
جمع شدن است، آیا نمی هراسید از
کسانی که جلوی شما بسیار شیک کت و
کراوات می پوشند و خانم مریم رجوی
که صحنه گردان نشستهای سرکوب
اعضاء بوده با لباسی مدرن و از
الیاف طبیعی که هزاران دلار هزینه
آن شده است بسیار آراسته با چهره
ای خندان ظاهر می شود اما همینها
به یکباره وحشی می شوند و خود را
به آتش می کشند اینها همانند
روباتها با جامعه و با مردم قطع
ارتباط هستند و فقط همان کاری را
می کنند که دستور گرفته اند،
اعتماد شما چگونه است که با
سخنرانی خود در این اجتماعات
زمینه ساز مشروعیت این فرقه ها می
شوید، با سخنرانی خود باعث می
شوید تا با سوء استفاده تبلیغاتی
این تشکیلات باز هم افراد را در
عراق نگهدارد و بر خط مشی و
سیاستهای غیر انسانی شان برای
تصاحب قدرت ادامه بدهند
هم مسعود رجوی و هم مریم رجوی
بعنوان رهبران و همه سئولین
ونمایندگان توجیه شده شان افراد
را در نشستهای تفتیش عقاید موسوم
به عملیات جاری شکنجه می کردند و
من شاهد این نشستها بوده ام
من با کمال میل حاضر هستم تا
اطلاعات تکمیلی در اختیار شما
بگذارم
امیدوارم که دمکراسی و آزادیخواهی
بتواند بستر واقعی خودش را پیدا
کند و کسانی که زمانی شکنجه گر و
آزار دهند افراد دیگر بوده اند
حساب اعمالشان را پس بدهند
در خبر ها
خواندیم که آقایان محمدرضا روحانی و دکتر کریم قصیم از
شورای ملی مقاومت استعفا داده اند، به این اقدام
شجاعانه تبریک می گوئیم مینیمم انتظاری بود که همگی ما
داشتیم
این روزها می
بینیم علاوه برما که از اعضای رسمی این تشکیلات بوده
ایم، مجاهدین حتی به سایر هوادارانشان نظیر آقای
اسماعیل وفا یغمائی یا ایرج مصداقی و ….. چه اهانت ها
و شیطان سازیهائی می کنند و جرم آنها صرفا داشتن
کوچکترین و درست ترین انتقادات به رجوی رهبری مجاهدین
بوده است و بزودی خواهیم دید همین دوشخصیت بزرگوار نیز
به جرم همین استعفا و انتقادها هدف آماج تهمتهای
مجاهدین قرار بگیرند
آنها از مزدور
شدن لولوئی ساخته اند و کودکانه مرتب همه را از آن
لولو می ترسانند و نسق از افرادشان می گیرند که یا با
من هستی و یا اگر انتقاد داشتی مزدوری یعنی سفید و
سیاه کردن، باز هم می گوئیم که آنها هرگز نباید جامعه
جهانی را با اشرف نشیننان و کسانی که بیش از نیمی از
عمرشان را در تشکیلات سرکوبگرانه مجاهدین سپری کرده
اند و به نوعی دفرمه شده اند و یا بالاجبار حمد و ثنا
گوی همه اظهارات رجوی شده اند اشتباه بگیرند، هر چند
که با برقراری کمترین ارتباط بین همین افراد با دنیای
آزاد هم آنها نیز به خود آمده اند و تک به تک در حال
ترک این جریان متروکه هستند
رجوی طی این
سالها هر بلائی که دلش خواسته به اسم آزادی و جنگ با
دشمن بر سر این افراد آورده است طوری که با کمال تعجب
همگان افراد را وادار به بدترین اهانت ها به خانواده
های خودشان هم می کنند که دیگر این وجه از بی شرافتی
این ایدئولوژی سابقه نداشته (نامه هائی نظیر آنچه به
اسم برادر یا خواهر برای خانم ها عاطفه و عفت اقبال
نوشته شد یا برای خانم میرباقری از زبان خواهرش یا
برای مازیار ایزد پناه از زبان برادرش و …. ) و حتی
شعار ساخته اند که ننگ ما ننگ ما فامیل الدنگ ما
باید گفت که
این وجه از کیش شخصیت و رهبر پرستی دگم در جهانی که
دمکراسی جزو آرمانهای انسانهایش می باشد عجبیب است و
با وجدان و انسانیت در تعارض آشکار توصیه کردن به رجوی
دیگر از حوصله ما خارج شده است ولی به اطرافیان وی باز
هم توصیه می کنیم که دست از امام و پیغمبر سازی
برداشته تا شاید رجوی بتواند بیشتر با واقعیتهای
پیرامون و دنیا آشنا بشود
زنان ایران:
خانم میرباقری با سلام سوآلاتی داشتیم از شما ازجمله
اینکه شما در صحبت قبلی خود گفتید که آیت الله
رفسنجانی با شرکت در انتخابات خط بطلان بر روی تحلیهای
رجوی کشید نظر شما راجع به وقایع بعد از آن چیست؟
خانم میرباقری:
من همه سلام می کنم به شما و همه خوانندگان و
علاقمندان به موضوعات مورد بحث جدا شدگان از تشکیلات
رجوی، همانطور که گفتم رجوی بشدت از این موضوع هیجان
زده شده بود که آیت الله رفسنجانی در انتخابات شرکت
کرد بطوریکه وی که حتی به ندرت برای موضوعات گریبانگیر
تشکیلاتش صدایش در می آید ولی سر این موضوع فورا
موضعگیری کرد
آن موقع اصلا
در تابلوهایش این نبود و فکرش را هم نمی کرد که به
زودی کار به اینجا برسد که وی حذف بشود و از همه
دردناکتر برای رجوی اینکه وی بگوید که به این حذف شدن
احترام هم می گذارد که دیگر رجوی را این موضوع بکلی
گیج کرد برای همین در ادامه واکنشهاش دیدیم که وی
کودکانه شروع کرد به دعوا ایجاد کردن و و نقش آتش بیار
معرکه را بعهده گرفت
حال آنکه
تحلیلهایش سالهاست جائی در جامعه ایران ندارد و قبلا
گفته ام که وی بعلت اینکه از بستر جامعه و مردم دور
است و بیشتر شبیه موعظه خوانهاست و در گود نیست و
همانطور که باز هم گفته ام دشمن را عوضی گرفته و یا با
پلیس حفاظت عراقی درگیر می شود و یا بان کی مون و
نماینده یونامی در بغداد آقای کوبلر را هدف می گیرد و
یا در یک سخنرانی طولانی همه جدا شده ها از تشکیلاتش
وآقای حسین نژاد را حداقل شاید این وسط بتواند برای
خودش یک نقشی در حد آتش بیار معرکه بین شخصیتهای موثر
در دولت ایران را بازی کند
زنان ایران:
دلیل و استدلال شما برای ایجاد این تنش و دامن زدن
رجوی به مسائل داخلی ایران چیست؟
خانم میرباقری:
استدلال من سخنرانی اخیر رجوی است که در روز ۳۱
اردیبهشت کرده است و اخیرا در رسانه های آنها پخش شده
و مضحک تر آنکه اسم اتمام حجت هم بر آن گذاشته است
توجه کنید که
در این صحبتها خیلی کودکانه توصیه هائی به آیت الله
رفسنجانی و خامنه ای کرده است و گفته رفسنجانی باید
آستین بالا بزند و خامنه ای پائین بکشد و خامنه ای
باید تا دیر نشده رفسنجانی را حکم حکومتی به صحنه
برگرداند یعنی تمام مشکل آنها این بوده که وی برای
آنها خط و مرز سرخ ترسیم کند. وی ظاهرا حتی آنها را
نیز با اعضای اشرف نشین عوضی گرفته است
نکته دیگری که
خوب است همینجا اشاره کنم رجوی همیشه می گفت که افعی
که خامنه ای باشد کبوتر نمی زاید حالا رجوی می گوید که
کبوتر خودش را هم می بلعد و حذف می کند حالا باید
پرسید رجوی بفرماید که این کبوتر چه موقع زاده شد و کی
و کجا بزرگ شد که حالا بلعیده شد، یعنی تماما تحلیهای
آبکی و سرخ نگهداشتن صورت از ضربات سیلی
بهرحال رجوی که
موقع عزیمتش به عراق ۶ ماه زمان برای سرنگون کردن
تعیین کرده بود از آن موقع فقط کارش تحلیلهای اینچنینی
است که بیشتر خوابهای پنبه دانه ای است و دلخوش کردن
قبل از همه خودش
البته باید به
این نکته هم اشاره کنم که یکی دیگر از عوامل
خیالپردازی کردن او اطرافیانش هستند که از بس که ضد و
نقیض شنیده و دیده و فقط لب به ستایش رجوی گشوده اند
چون حق دیگری غیر از این ندارند وی اینقدر در هپروت
بسر می برد وگرنه اگر مثل همه رهبرهای سیاسی از کرسی
امامت و کرامت پائین می آید بیشتر منطقی می شد
زنان ایران:
خانم میرباقری بسیار سپاسگذاریم و تشکر می کنیم از
اینکه دعوت ما را برای این مصاحبه پذیرفتید
خانم میرباقری:
خواهش میکنم
سایت ایران قلم از انتشار
مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است
مسئولیت
مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد