_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

www.iran-ghalam.de

پاسخ دکتر مسعود بنی صدر به علی قشقاوی

 

21.05.2007

سایت دکتر مسعود بنی صدر

علي عزيز؛ با سلام به تو دوست عزيز، آخرين نامه، يا بهتر بگويم، آخرين بخش خاطرات تو از انقلاب ايدئولوژيک مجاهدين را چندی قبل دريافت کرده و آنرا با علاقه فراوان خواندم، قبل از هر چيز ديگر من يک تشکر به تو بدهکارم، نه فقط بخاطر نامه های محبت آميزت و آموزشهايت به من درباره مراحلي از دوران مجاهدين که من در آنها حضور نداشته ام، بلکه بدليل بخشي از نامه ات به آقای بهار ايراني و تحليلي که از مقاله ای درباره انقلاب ايدئولوژيک داده بودی. داستان از اين قرار است که من نيز همان مقاله را از چند دوستي دريافت کرده بودم و آنها نيز مرا تشويق به خواندنش و نظر دهي درباره آن کرده بودند. از تو چه پنهان هربار که خواستم آنرا بخوانم، تا چند صفحه پيش نرفته به اين ميرسيدم که همان حرفهای مجاهدين را که خود زماني، مسحور در دستگاه فرقه ای آنان، بخورد بيچاره خلق الله  ميدادم را دارم دوباره ميخوانم، نه حتي در شکلي ديگر، بلکه در همان شکل معمول آن که معمولا" خريداری جز هواداران مجاهدين، و باورنده ای جز آنان نيز ندارد. هر بار با خود فکر ميکردم که خوب شايد اين جناب حرف تازه ای داشته باشد و ازانصاف بدور است که من آنرا نخوانده به قضاوتش بنشينم. اما وقتي نامه تو را خواندم و ديدم تو دوست خوب اين زحمت را کشيده و گوئي تا به آخر آنرا خوانده ای، نفسي راحت کشيدم و اين يکي را از چک ليست کارهای نکرده خود حذف کردم و به همين علت احساس کردم يک تشکر به تو برای صرفه چند ساعت در وقت خودم بدهکارم.

واقعيت اينستکه من هر لحظه ای را که به مجاهدين و فکر به آنها و گذشته، اختصاص ميدهم، بعد شديدا" احساس ابطال وقت کرده و اينکه بخش ديگری از عمر خود را حرام آنان کردم. در واقع به نظر من امروزه تنها يک بحث جدی و واقعي درباره مجاهدين وجود دارد و آن جاده صاف کني آنان برای تحريم اقتصادی کشور و احتمالا" اسفالت کاریشان برای تجاوز آمريکا به ايران است. بقيه حرفها به اعتقاد من تنها و تنها در يک کلام خلاصه ميشود و آن لغت فرقه است، که در اين باب نه تنها يک کتاب تحقيقي بلکه صدها، اگر نه هزاران کتاب توسط متخصصين امر نوشته شده و من هيچ نيازی به دوباره کاری و يا دوباره نويسي کار آنها نمي بينم.  

ميداني دوست من، هر کس که وقت کافي و انگيزه اش را داشته و ضرورتش را احساس کند، ميتواند درباره هر پديده ارگانيکي، از يک برگ درخت تا يک انسان پيچيده، تا يک سازمان متشکل از انسانها، سالها تحقيق کرده و در وصف آنها هزاران برگ را سياه نمايد؛ اما اينکه حاصل کار او چه ارزشي را دار ميباشد، به ضرورت کار باز ميگردد و بس. ضرورت را هم ميتوان از زوايای مختلف ديده و ارزيابي نمود؛ از زاويه علمي، اجتماعي، تاريخي، انساني – اخلاقي، ...  در نقطه مقابل ميتوان هر پديده ای را نسبت به فعل و انفعال آن با بيرون از خود ديده و بر اساس آن کنش و واکنش، با آن تنظيم رابطه نمود. وقتي از اين زاويه به پديده ها نگاه کنيم ميبينيم که في المثل يک برگ درخت بطور خاص آنچنان کنش و واکنشي با ساير موجودات زنده ندارد و في الواقع تحقيقات مختلف درباره نوع آن شده و تکرار همان تحقيقات درمورد خاص آن برگ درخت اتلاف وقت است. چرا که ارزش تحقيقي درباب آن برگ درخت نه در خاص آن بلکه در عام آنست. درمورد مجاهدين هم بهمين ترتيب است، به صفت فرقه ای فکر کنم تحقيقات لازم شده و حرفهای ضروری گفته شده و ديگر نيازی نيست که امثال تو و من به تکرار همان تحقيقات در باب اين مورد خاص بپردازيم، بلحاظ سياسي، تاريخي، اجتماعي و اخلاقي هم فکر کنم، آنقدر در باب آنها گفته و نوشته شده است که بمراتب بيش از ضرورت ارزشي آنهاست. مطالب تو دوست عزيز در نگارش خاطراتت به اعتقاد من در نوع خود چيز جديدی بود، بخصوص مطالبت درباره بحث حوض و عمليات جاری. واقعيت آنکه خواندن آنها برای چند زماني مرا در فکر فرو برده بود. هنوز نميتوانم بگويم که چه واقعيتي در آن مرا بيش از هر چيز ديگر تکان داده و فکرم را بخود مشغول کرده بود؟ شايد لازم باشد که فرصتي ديگر بدست آورده و درباره آن دوباره به فکر بنشينم؛ و شايد هم بايد منتظر زمان بنشينم که قدری از آن بيشتر عبور کرده تا ما بتوانيم با فاصله ای بيشتر نظاره گر آن شده، تا شايد قادر به يافتن بياني برای توضيح تجاوز اين فرقه به اعماق روح و وجدان انسانها پيدا نمائيم. و شايد هم هيچي، ضمن تشکر از تو بايد آنرا هم فازی و يا مرحله ای در دنباله مراحل قبلي و بخشي از "شامورتي بازی" رهبر ايدئولوژيک مجاهدين دانسته و از آن بگزريم.

يادم ميآيد، خيلي قبل، وقتي خيلي جوان بودم و علاقه مند به بحثهای مذهبي، کتابي خواندم درباره اديان باستاني، مربوط به جوامع اوليه بشری، قبل از ظهور اديان توحيدی و بسط و گسترش آنها، در آن کتاب بحث مفصلي درباره آداب و رسوم اين مذاهب شده بود، شايد نمونه همان مذاهب همين امروز هم در قلب افريقا و از تو چه پنهان حتي در همين اروپای متمدن وجود داشته باشد. آنچه که در اين اديان بيش از هر چيز مهم است رابطه بين مريدان مذهب، دين و بهتر بگويم فرقه، با پير، رهبر، و يا مراد آن ميباشد. و اين رابطه بوده است که ميبايست بوسيله نوعي جادو و جمبل حفظ شده و دائم صيقل ميخورد. اينکه جادو گر و يا موبد و يا رهبر فرقه چه موادی را با هم قاطي ميکرده که صدائي و يا دودی از آن ظاهر گردد و يا چه معجوني از نيش مار و دم عقرب و ... ميساخته و بخورد ملت ميداده که آنها قدری به عالم هپروت بروند، رمز موفقيت و يا شکست رهبر آن مذهب و يا فرقه بوده است. متاسفانه اين داستان امروز هم در اشکال مختلف در تمام کشورها در حال تکرار است و باز متاسفانه هنوز هم هستند افرادی مثل من و تو که با اين نوع اعمال خام شده و بمانند گوسپندی به دنبال رهبر روان ميگردند. خوب دوست عزيز برای من و تو که خود زماني گرفتار فرقه ای بوده ايم فهم اين مطلب چندان مشگل نيست و شايد تو هم مانند من تفاوت کلي و اصلي بين کارهای آن جادو گر چند هزار سال قبل و کرامات رهبر ايدئولوژيک مجاهدين نبيني و با من موافق باشي که گرچه شکلا" آنها خيلي متقاوت عمل ميکنند، اما ماهيتا" يکي هستند و هر دو بنوعي ميخواهند مريد بنده خدا را مسحور خود کرده و به شيوه های مختلف در بند نگه دارند. در واقع بندهای انقلاب ايدئولوژيک هم که يکي بعد از ديگری ظاهر گشتند بنظر من در محتوي چيزی بيش از "بند" و يا همان نيش مار و دم عقرب نيستند که يک به يک از توبره جادو گر بيرون آمده و يا بخورد ما داده شد و ما را مسحور خود کرد و يا بر آتش انداخته شده تا که دود و صدا بيآفريند. آنچه مسلم است تا زمانيکه فردی در باطلاق گرفتار است نميتواند به آن انديشيده و فرضا" درباره عمق و وسعت و غلظت و مواد متشکله آن سخن گويد، آنچه برای وی در زمان گرفتاری مهم است، گرفتار بودن است و فکر رهائي، در آن زمان باطلاق، همه دنياست، بود و نبود است، آغاز و پايان است، اما به محض رهائي، باطلاق، باطلاق ميشود، مشتي گل و آب، با وسعتي مشخص و عمقي معين. زماني هم که ما گرفتار فرقه بوديم، آن بندهای "انقلاب" گل و لائي بودند که ما را مرحله به مرحله بيشتر به درون خود بلعيده و استعداد فکر کردن و تعقل مستقل و انديشه به چيزی ديگر مگر خود را از ما ميگرفتند؛ اما  امروز ميتوان از دور به آن نگاه کرده و آنرا همانچيزی ديد که هست و بود، نه بيشتر و نه کمتر، مشتي گل و آب، تعدادی نيش مار و دم عقرب، تعدادی لغت و جمله ورد گونه، همه و همه برای اينکه من و تو موم شويم و ابزار کار دست رهبر. فکر کنم ذکر خاطرات تو و من و دوستان ديگر و نگارش آنان واجب است برای محققين و تاريخ نگاران و آيندگان، اما ما روزی بايد اين بحثها را آنچنان که بوده اند، بهمان سادگي عهد حجری و جادو گونه اش ديده و بقولي نگارش خود را بوسيده و آنرا بکناری نهاده و زندگي و سازندگي را از نو آغاز نمائيم. اينجاست که  بنظر من، من و تو بايد بقيه دنيا را در يافته و بيش از اين خود را و عمر خود را با سير در گذشته و تکرار و مرور آن تلف ننمائيم. به اين ترتيب من با تشکر فراوان مجدد، از شريک کردن من با خود در آن خاطرات تلخ، به عنوان دوستت و شايد در نقطه مقابل دوستان ديگر، از تو ميخواهم که اين دفتر را با کابوسهايش، بسته و آنرا با همه تلخي ها و اعجابش به ديگران سپرده که درباره اش تحليل کرده و کتابها بنگارند.

با آرزوی بهترينها برای تو قربانت مسعود   

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد